ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
بسم الله النور
سلام استاد جانم سلام مریم جانم عاشقتونم
واااای خدای من این فایل دقیقا من وسط وسط همین موضوع هستم و داشتم به این فک میکردم چی شد که اینجوری شد همه چی که داشت خوب پیش میرفت ما همگی مدت ها بود هیچ کدوم حتی یه قرص هم نخورده بودیم اما الان این داستان برای همسرم پیش اومده که امروز دقیقا پاسخ منو دادید که سر کله این مسأله از کجا پیدا شد
آره استاد جان این احساس قربانی بودن و جلب توجه در من ریشه عمییییببببببببببق خیلی عمیقی داره که یادمه چند تا فایل هم راجبش از شما شنیدم که مثال اون خانوم که به بچه مریضش خیلی توجه میکرد اما آنقدر این احساس قربانی بودن و نیاز به توجه در من ریشه دار هست که حالا حالا باید کار کنم
من استاد میخام از دوجانبه که شما گفتید همین مثال زنده امروز رو بررسی کنم
خوب من از اول ازدواجم برای همه تعریف میکردم که آره ازداوج من اجباری بود و همسرم فلان هست و رفتارش بتمن فلان جور هست کلی داستان که هرکی مشنیدنی جیگرش کباب میشد تا قبل آشنایی با شما که بعد خدارو شکر با شما آشنا شدم و گفتید وقتی ناخواسته ای دارید چه روابط چه هرچیزی بهش توجه نکنید و حتی ازش حرف هم نزنید فایل حزن در قرآن هم که عالی بود. خلاصه تو این زمینه طول کشید تا قبول کنم این مدل حرف زدن و جلب توجه فقط داره به من آسیب میزند و اومدم تا یه اندازه ای دست حرف زدن راجب رفتار همسرم و مشکلاتم برداشتم و خدارو هزار مرتبه شکر که اصلا این آدمی که الان دارم باهاش زندگی میکنم اخلاقش هیچ ربطی به یک سال پیش ندارع همون آدم با رفتاری متفاوت که خودم همش میگم خدارو شکر و مشکلات ریز و درشتی که نقل مجلس بود برای من هم با همین صحبت نکردن خدارو شکر تا حد زیادی حل شد مشکلاتی که تو رابطه به خانواده خودم و همسرم داشتم و مدام ازش حرف میزدم که فقط و فقط توجه بگیرم و بگم من قربانی هستم آی ملت ببینید من چه آدم خوبی هستم گیر چه دیو های دو سری افتادم که خدارو شکر با درک قانون و همین که فهمیدم این از عدم عزت نفس من و نیاز به توجه من میاد وقتی دست برداشته اصلا روابط از این رو به اون رو شد خدارو شکر
تاقبل از عید که من دقیقا همون جور که گفتید انگشتم برید اونم به خاطر بی توجهی خودم و اومدم یه باند گنده بستم و کلی توجه گرفتم تازه چون نزدیک عید و خونه تکونی ما ایرانی ها بود و جوری وانمود کردم که ای مردم ببینید من با همین انگشت دارم تنهایی کار میکنم چقدر بدبختم و چه آدم خوبی هستم و در کمال تعجب استاد این انگشت جوری عفونت کرد که تا یک ماه پیش درگیر بودم اما اصلا حواسم نبود که این از همون احساس قربانی بودن میاد یعنی حواسم بود ها اما به قول قرآن انسان فراموشکار و خیره سر هست یعنی یادم رفته بود که منشا اون مسله ها با همسرم و اطرافیان چی بود و چه جوری حل شد خلاصه کلی اونجوری. توجه گرفتم مخصوصا توجه مامانم که از بچگی دوست داشتم که بم توجه کنه دقیقا استاد یه جورایی ته دلم داشتم لذت میبردم اما غافل از اینکه دارم با این زخم ساده چه بلایی سر خودم میارم خلاصه استاد تو این زمینه برای کنترل ذهن غفلت هم کردم و بعدش هی همسرم علاعم بیماری داشت که یه دفه یک ماه پیش بیمارستان بستری شد و الان درگیر یه بیماری هستیم که البته هنوز تشخیص نهایی ندادن اما دارم دقیقا به این میرسم که این اوضاع رو من جذب کردم برای خودم و اون بیماری رو همسرم برای خودش که بازار اون جنبه هم توضیح میدم
روزی که همسرم رفت و آزمایش داد و دکتر تشخیص یه بیماری داد و به من گفت من شوکه شدم و هرکس زنگ میزد احوال پرسی کلی داستان و طول وتفسیل و گریه که الان میفهمم انکار به قول دوستم که چند روز بعد گفت تو بعد اون همه زجر تو زندگیت فقط این بیماری کم بود آره من داشتم به جورایی باز توجه جلب میکردم و میگفتم من قربانی شدم و تازه به قول خودم خیلی راجب بیماری حرف نمیزنم اما به دوستان میگفتم دعا کنید برای سلامتی همسرم خلاصه که آنقدر ازش حرف زدم و چند روز که بیمارستان بستری بودیم رو مثل یه داستان مهیج برای همه تعریف کردم که دوباره کار به بیمارستان و بستری کشیده و حالا دارم میفهمم از کجا آب خورد از یه انگشت بریدن ساده خود که خود کرده را تدبیر نیست آره استاد جان دوستان و فامیل چند روز اومدن و گفتن آخی اما ما مدتی هست که درگیر این مسله هستیم که امروز حرف های شما تو این فایل مثل پتک خورد تو سر من که داری با خودت چیکار میکنی زهرا
اما استاد از یه جنبه دیگه هم بگم که همسر من هیچ وقت کارش به مریضی نمیکشه یعنی خیلی به ندرت اما من اخلاقی دارم که وقتی اون مریض میشه یا بیحوصله خیلی بهش توجه میکنم و اینو اصلا نفهمیدم چون فکر میکردم فقط به بچهام تو مریضی نبلید توجه کنم چون ایشون دیگه مرد هست و ازش گذشته این حرفا خلاصه که درکل من آدمی هستم که محبتم این جور وقت ها خیلی گل میکنه واسه همه و همسرم که بیماریش از بیحالی و این ها شروع شد من آنقدر تمرکز گذاشتم و دور و برش چرخیدم که یه دفه نگاه کردم تو بیمارستان بالاسرش هستم و حس میکنم که داره لذت میبره از این توجه چون اصلا کلا آدم نبودی که با کسی زیاد قاطی بشه و چون خیلی درونگرا و ساکت هست کسی هم زیاد بهش توجه نمیکرد اما تو این مریضی به قول خودش فقط خواجه حافظ شیرازی بهش زنگ نزد و سر نزد و اونم داره اینجوری توجه میگیره و چقدر هم داره از من تشکر میکنه به خاطر این همه محبت و توجه که الان میفهمم که سم هست
خلاصه که استاد در لحظه نیاز حرف هات مثل همیشه به دادم رسید انشالله امروز قراره مرخص بشیم تا جواب آزمایش های بیاد و تصمیم گرفتم زیپ دهنم رو بکشم و حداقل من دیگه برای خودم سختی و اذیت بیمارستان رو به وجود میارم و سعی کنم در خدا تعادل به همسرم رسیدگی کنم انشالله که مثل قبل نتایج عالی بگیرم و حتما میام و از بهبود همسرم و اوضاع مینویسم
استاد جانم عاشقتم مریم جانم عاشقتم و واقعا نمیدونم چه جوری به خاطر این فایل و فایل قبلی که گذر از ثروت بود تشکر کنم که برام بینهایت ارزشمند و به موقع بود عاشقتونم و به زودی میبینمتون
منابع بیشتر درباره موضوعات آموزشی این فایل:
دوره عزت نفس و نقش آموزش های این دوره در هدایت شما به سمت تجربه خواسته ها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD340MB22 دقیقه
- فایل صوتی ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن21MB22 دقیقه
سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم وتمامی دوستان گرامی خودم.
«حس قربانی ».
باید دید این حس از کجا وچطور بوجود میاد؟ وچ افرادی این حس رو تجربه میکنن؟!
کاملا مشخصه افرادی که اعتماد به نفس وعزت نفس ندارن دچار این حس منفی میشن.
چون برای این افراد قضاوت ونظرات دیگران مهم وارزشمنده.
واز اونجایی که نگاهشون نسبت به خودشون ودیگران درست نیست این حس بیشتر در درونشون موج میزنه .
این افراد همیشه خسته و رنجورن.
همیشه از بقیه توقع دارن.
دوست دارن بقیه بهشون ترحم و توجه کنن.
چون تمرکزشون روی ناخواسته ها ووقایعی هس که خودشون رو عاجز از حل اون مسائل میدونن و بر این باورن که اگه برای دیگران بازگو کنن ،مورد تایید بقیه قرار میگیرن و به حس بهتری میرسن .
این افراد میدونن که با بیان کردنش، مشکلشون حل نمیشه اما پیش خودشون میگن بزار بقیه بدونن ما در چ عذابی هستیم .
دلشون نمیخاد تنهایی وبا قدرت خودشون غلبه به اون موضوع داشته باشن .
دنبال حل مسائل نمیرن .
در همین حد که همه رو مطلع میکنن براشون کافیه .
انگار دلشون میخاد اون مشکل رو با خودشون یدک بکشن .
این افراد دوست دارن یه کسی از بیرون اونا رو تایید کنه .
از نگاه اونا دیگران همیشه مقصرن وهیچ وقت خودشونو مقصر نمیدونن .به همین جهت درگیری بیشتری با اون مشکل دارن وتا وقتی که نپذیرن خودشون عامل همه ی اتفاقات هستن باید با اون مشکل دست و پنجه نرم کنن.
شایدم حس میکنن یا توقع میکنن دیگران هم باید در ناراحتی اونها شریک باشن .
خلاصه اینکه حس قربانی بیماری روحی و روانی ای هستش که اگه نتونی حلش کنی واین حس رو از خودت دور کنی ،تا وقتی که زنده هستی باید درد بکشی واز زندگی لذتی نبری !
کاش انتهایی داشت وطرف بالاخره یه روزی به خواستش میرسید اما امکان پذیر نیست واین اتفاق تا زمانی که خودت به عجز خودت پی نبری ونفهمی که مشکل از خودته ،منجر به وقوع نتیجه ی مطلوبی نمیشه .
این افراد میشه دنبال آدمهایی هستن که گوش شنوا برای درد ودلهای اونها داشته باشن .
به قول استاد مقطعی حالشون خوب میشه وب خیال خودشون خالی شدن . اما باز تو خلوت تنهایی خودشون همون حسهای بد سراغشون میاد.
ذهن این افراد همیشه شلوغ و درگیر و همیشه با نجواها سر و کله میزنه .
کنترل کردن ذهنشون به این راحتیا نیست .
بیشتر گله مندن تا سازگار .
تازه بعد از گذشت این همه حس بد ،حسای بد دیگه ای هم تو درونشون بوجود میارن مثل کینه ورنجش ونفرت وحسرت .
این افراد تسلیم اون مشکل میشن اما از جنبه ی بدش . نمیان با پذیرفتنش،دنبال راه حلش بگردن .
اونا از این جهت تسلیم میشن که خودشونو وتوانایی ها و ارزشهاشونو نمیبینن.
گاهی هم باورهای مخربی دامنگیرشون میشه .که به همین جهت تلاشی برای رفع یا تغییرش نمیکنن.مثل خانومهایی که گفتن اگه در برابر همسراتون گوش ب فرمان باشید وبا همه چیز زندگی کنار بیایید ،حتمن پیش خدا در جهان آخرت اجر و ثواب بیشتری بهتون داده میشه .
من دیدم طرف تازه خوشحال تره که داره درد میکشه .
فک میکنه عوضش آخرت رو داره .
حس قربانی از مخربترین وخانمان سوزترین حسهای دنیاس .میدونید چرا ؟چون عملا شما تسلیم همه ی اوامر و مشکلات هستید.
این حس حسی نیست که تو بخای رهاش کنی و بگی میسپارمش به خدا ،خودش درسش کنه .
یه حسیه که باید خودت دست بکار بشی ودر جهت تغییرش قدم برداری واگر نه نتیجه ی خاصی نمیبینی .همیشه در کنار تغییرات ما ،خدایی هس که هدایتمون کنه .
این حس ، ریشه در عدم اعتماد به نفس وعزت نفس داره .
کسانی دچار این حس میشن که عملا نا آگاهانه با عملکردهای اشتباه که ناشی از افکار وباور های اشتباه بوده ،دامن زدن به این حس .وکلی ازنعمتهایی که لایقش بودن رو از خودشون دور کردن .
حتی حس خود ارزشمندی خودشونو زیر سوال میبرن چون اونا نمیدونن به خود خود باارزش هستن ونباید کسی باهاشون رفتار بدی داشته باشه یا اینکه اگه با مشکلاتی مثل بیماری دست وپا میزنن ،باید بتونن برای از بین بردنش تلاش کنن .
وقتی آگاهی های خودمونو در جهت شناخت قوانین جهان بیشتر میکنیم .دیگه میدونیم که خودمون خالق همه ی شرایط هستیم واین خودمون هستیم که با فرکانسهای خوب یا بدمون ،آدمهای اطرافمون رو جذب کردیم .
پس اگه با کسی مشکلی داری ،کسی باعث آزار واذیتته ،کسی بهت بی احترامی میکنه ،کسی ناراحت ورنجورت میکنه،اگه از خواسته هات دوری ، همه وهمه عاملش خودت هستی ن فرد دیگه !
با پذیرفتن اینکه اگه الان قربانی هستم خودم عاملش بودم پس میخام با تلاش و همت وتعهد وقدرت خودم همه چیو حل کنم ،میشود اتفاقات خیلی زیباتر وقشنگتری رو رقم زد .
ضمن اینکه با این باور،نگاه آدمها هم نا خود آگاه با ما فرق خواهد کرد.
تا جایی که میتونیم این حس رو از خودمون دور میکنیم ویاد میگیریم که خودمون هم این حس رو به کسی ندیم .
به قول استاد شاید یه جاهایی ب نظر سنگدلانه باشه اما اشکال نداره .
اشکال نداره چون هدف ما بالاتر از اون چیزی هستش که بقیه میبینن .
تو همین مثالی که استاد بابت مریضی بچه ها گفتن ،دقیقا منم مثل استاد برخورد میکنم وواقعن هم همین نیت رو دارم که بچه هام قویتر بار بیان .ویاد بگیرن خودشون از پس مشکلاتشون بر بیان .در واقع ما میخواهیم متکی به خودشون باشن .از این طریق با چنین اتفاقاتی کمتر مواجه میشن .
شاید از درون درد بکشم ودلم بخاد توجه بیشتری کنم اما صبر میکنم .
ولی اگه خودشون درخاستی داشته باشن انجام میدم .
ولی اینجور مواقع اونا خودشونو لوس میکنن وبیشتر منتظرن ما بریم سمتشون .
برا من پیش اومده دخترم خودش گفته مامان من مریضم اگه دلت میخاد یه کم بیشتر بهم توجه کن .بش میگم خب اگه کاری داری بهم بگو .میگه نه کاری ندارم خاستم توجه کنی !
حالا اونا از هدف ما اطلاعی ندارن که بعدها بهشون گفته میشه .
خودمم سالها قبل ،تو زمینه ی روابط عاطفی خیلی این حس رو تجربه کردم .
خیلی خوب میدونم در کنار عذابی که میکشیدم چقدر خودم بیشتر بش دامن میزدم .
زندگی الان من ،همون زندگیه با همون شرایط وهمون موقعیت .منتهی ب دلیل عدم آگاهی عدم اعتماد ب نفس وعزت نفس این حس منفی رو بزرگ کرده بودم که با توجه به آسیبهایی که خوردم تصمیم گرفتم تغییرش بدم .
داشتن آگاهی و شناخت بیشتر به قانون وخدای خودمون ،تو همه ی زمینه ها کمک بزرگی در رشد وپیشرفت ما ودر نهایت رسیدن به آرامش ما ،میکنه .
هر چی کشیدیم و میکشیم به خاطر عدم آگاهی هامونه .
وقتی قدرت خلق همه چیز دست خودمونه ،باید متفاوت عمل کنیم وبا تغییر زاویه دیدمون جهان قشنگتری برای خودمون بسازیم .
ما فهمیدیم که با تغییرات ما ،جهان ودنیای اطراف ما حتی آدمهای اطراف ما همه وهمه تغییر میکنن .
پس بهتره برای خودمون ارزش قائل باشیم و تمام وقت در خدمت خودمون باشیم تا به آرامش درون برسیم .
تا کمتر از بقیه توقع کنیم .
تا خودمون به خواسته هامون برسیم .
تا خودمون عزت به خودمون بدیم .
تا قضاوت وآرامش خودمون مهم تر از مهر تایید وقضاوت دیگران باشه .
تا به جای حرف زدن از ناخواسته ها که موج منفی دارن،از خواسته ها وزیبایی های جهان حرف بزنیم .
باید به جهان نشون بدیم که لایق دریافت نعمتها هستیم .
ما بر این باور هستیم که دنیای خودمون رو میتونیم خودمون بسازیم پس تلاشمون رو برای بهتر شدنش میکنیم .
دیگه منتظر نمیشینیم که دیگران برای ما کاری بکنن .
این وظیفه ی شخصی هر کدوم از ماس که از پس کارای خودمون بر بیاییم .
از خداوندواستادعزیز ،سپاسگزارم که درک و فهم ما رو به جهان هستی بیشتر کردن .
و چون خودمون خواستیم ، بهترش کردیم .
استاد جونم عاشقتم .
سلام به استادعزیزی که صداش نیروبخش والهام بخش دلهاس.
به به چ فایل خوبی .مثل همیشه چقدازتجربیات استادلذت بردم .وچ خوبه که بافایلهای جدیدموضوعات ومطالبهای قبلی رابه مایادآورمیشن .
توهرفایلی که استادازقوانین صحبت کنن ،من کلی انرژی می گیرم.هزاربارم اگه تکرارکنن بازلذت میبرم چون رفتارهاوباورهای مابقدری پیچیده هستن که باهرتوجیهی ،ممکنه مارابه سمت دیگه ای ببرن وازمسیرخارجمون کنن .
مثلابابت این قانونی که استادمیگن باهیچ کس حتی خداهم لزومی نداره ازبدبختی هاومشکلاتمون صحبت کنیم .خاستم بگم که :
ماتابه حالاباورهای دیگه ای داشتیم .
تابوده به ماگفتن برای خالی شدن افکارخراب ذهنت ،حتمن باکسی صحبت کن .
یاحتمن باخدادردودل بکن تاخدابهت توجه داشته باشه درواقع خودت بادردودل کردنات متوجش کن که بهش نیازداری تاآروم بگیری.
یااینکه توخلوت خودت اینارابنویس وبعدپاره کن تاکسی نبینه .
تازه گریه کردن واشک ریختن راموقعه مشکلات ودردها،یه جورسبکی دل یاذهن بهمون گفتن .
خودمن تاوقتی باقوانین استادآشنانبودم ،یکی ازایرادای بزرگم همین دردودل کردنام بود.واقعاهمین طورکه استادمیگن ،به هیچ وجه حل نمی شدکه هیچ ،حتی خودم دامن هم میزدم بهش چون احساس بدی داشتم ،احساسات واتفاقات بددیگه ای رابوجودمیووردم .ازطرفی کاری میکردم دیگران خیلی راحت درموردمسائل ومشکلات من،پشت سرم حرف بزنن وقضاوتم کنن.
خداروشکرتواین جورمواقع ؛فقطم شنونده نیستن که .
راهکارهای قشنگم بهمون میدن .
حتی باخداخلوتوکردنام ،بیشتربرای گله وشکایت بودواینکه چرامتوجه نیس بامن وبرای من چکارابکنه .
وااااای الان که فکرشومیکنم ،میبینم چ افکارمسخره ای داشتم وچطورهیچ وقت به این طرف قضیه که هیچ اتفاق مثبتی برام نمیفته ،فکرنمیکردم .وبازهمون رفتارهاوباورهای اشتباه راادامه میدادم .
خداخیرت بده عباس منش جونم،که باآگاهی هات وتجربه هات ،درسهای جدیدی بهمون دادی وباعث شدی کلاافکاروباورهامون راتغییربدیم .
بله دقیقاهرکاری که استادمیگن راانجام میدم .
مثلاتامیام حرفی بزنم جلوی خودمومی گیرم وبه خودم استوپ میزنم .
حتی باخداهم دیگه دردودل نمیکنم .چون میدونم اونی که بایدهرموضوعی راحل کنه ،خودمنم نه کس دیگه .وخداکسی نیس که بادرگیرشدن احساسات من ،کار خاصی برام انجام بده .
فقط خواسته هاموبهش گفتم ورهاکردم .
نتیجه :واقعاآرامشم بیشترشده .به نظرم باشخصیت ترشدم .ظاهراشایدمرموزترشده باشم چون دیگه اجازه نمیدم کسی ازمشکلات ودقدقه هام باخبربشه.ومردم ماهم که ماشالله همه کنجکاو،به خاطرهمین لجشونم می گیره که چیزی نگی .
هرجاهم که متوجه نشم واشتباه کنم طبق عادتهای قبلیم وشروع به حرف زدن بکنم ،بعدازاتمام حرفام سریع متوجه میشم که اشتباه کردم وسعی میکنم توجهم وتمرکزم رابسوی دیگه ببرم .اجازه نمیدم تواون حال بدبمونم دیگه نمیتونم تحملش کنم .به خودم میگم بسه دیگه خنگ بازی .آخه به عقب که نگاه میکنم میبینم تنهادلیلش فقط بی عقلی مابوده ،واگرنه آدم عاقل هرچیزی رامی سنجه وباتوجه به نتایجش اون مورد،رویاادامه میده یاازاون مسیرخارج میشه .آخه چراانقدبی توجهی کردیم .
امسال خداروشکرخیلی خوب عمل کردم واشتباهاتم رازودمیفهمم وادامه نمیدم .
ولی وااااای دارم دورو،ورخودم می بینم افرادچقدجاهلانه مثل قبل خودم ،عمل میکنن .
تازه دوست دارن زودبه هم برسن تاخودشونوخالی کنن .وتودورهمی هاشون ،همش ازبیماری ومشکلات وبدبختیهاومزخرف بودن این دنیاوبه دردنخوردن این دنیاحرف میزنن.
فعلازیادحرفی نمیزنم فقط سعی میکنم سکوت کنم تاوقتی که خودم بتونم حرفه ای بشم تواین مورد.
وباچشمان خودم می بینم که هرروزاتفاقات بدتری رابرای خودشون خلق میکنن وجالبه که ازخداهم به خاطرندیدن وتوجه نکردنش ،گله هم دارن ومیگن خداکجاس؟عدالت خداکجاس؟
تواین ۶ماه گذشته ،به وضوح می بینم که چقدباآدمهای اطرافم ،فرق دارم وخداروشکرهیچکدوم ازاین احساسات منفی اونهاراندارم .
همین تغییرات من روافرادخانوادم ینی همسرودوفرزندم هم تاثیرمثبتی داشته .من همیشه سعی میکنم به هرآگاهی جدیدی رسیدم ،بااعضای خانوادم به اشتراک بزارم ودرموردش صحبت هم می کنیم تاقشنگ بره تومغزمون .
البته هرکاری هم بکنی بایدوظیفه ی خودت بدونی گوش کردن مکرر؛فایلهای استادرو.تاهیچ وقت به عقب برنگردی .
قبول دارم خیلی جای کاردارم تابهترعمل کنم ولی توهمین مدت کوتاه هم ازتغییراتم احساس رضایت دارم .من وقتی کاری روشروع کنم تاآخرش ادامه میدم .به همین دلیل هست که ازگوش کردن صحبتهای استاد،سیرنمیشم .وهیچ وقت برام تکراری نمیشن .وهردفه بالذت بیشتری گوش میدم چون هرچی می گذره تازه ،می فهمم که چکارایی بایدبکنم .
انگارخوضع بلات گذشتم آروم آروم پاک میشن وجایگزینشون افکاروباورهای درستی میان ،به حس خوب وآرامش میرسم .وهمین بهم بی نهایت انگیزه میده.تاادامه بدم .وهرروزهیجانم بالاوبالاترمیره .ومیخام باادامه دادنم نتایجهای بزرگم راببینم .پس امیدوارانه ،کم نمیارم وبراگوش کردن ودیدن فایلهای استاد،وقت میزارم به هرطریقی که شده .
واین یکی ازالویتهای ،برنامه ی روزانم شده .هیچ وقتم فکرنکردم که وقتم داره به بطالت میگذره بلکه همیشه حس میکنم حالادرست ازوقتم؛دارم استفاده میکنم.
وقتی انرژی خوب وحس خوب می گیرم چنان قدرتی دروجودخودم می بینم که هراتفاق ناجالبی هم که میفته ،بدون حال بدی ،حلش میکنم اگه جزعه سهم نقش من باشه واگه که نباشه ،می سپارمش به خداوازخداکمک می گیرم که به بهترین شکل ممکن ،رفعش کنه .حتی بازم اگه حل نشه ازخداوازهیچ کسی ناراحت نمیشم .بلکه می پذیرم اون اتفاق راوتمرکزم راازش برمیدارم تاخودش محوبشه .
به قول استادقانون خوب عمل میکنه وهیچ جوره نمی تونی فریبش بدی .
استاددرموردفرزندانم هم بگم که منم ازاول مثل مادرایی نبودم که بچه هامو،لوس کنم یالی لی به لالاشون بزارم .حتی موقعه بیماری هم توجهم باروزای دیگه فرقی نکرده .فقط کاری ازدستم براومده انجام دادم وگفتم بهشون که این خودشون هستن که بیماری را،کش میدن یامیتونن بیماری روازخودشون دورکنن .
اتفاقادخترم همیشه گله میکنه ومیگه مامان چراوقتی مریض میشم توسختگیرترمیشی .ومن درجواب همونی راکه بالاگفتم ،میگم .
خداروشکرهم خودم یه خانم قوی وسرسختی هستم وبه هیچ وجه اهل دارووقرص نیستم ،هم دوبچه هام .اوناهم به ندرت پیش میادمریض بشن .
ولی متاسفانه همسرم سالهاس معده درد؛داره وبرعکس من خیلی اهل قرص وداروهس .کلن خیلی درگیرشه .وقتی چیزی میخوره یه جورمی ناله ،نخوره یه جور.درکل همیشه درحال نالیدن سیستم بدنشه .
خیلی وقتهاخاستم ازاین لحاظ تغییرش بدم ولی نمیخاد.
تازه ازقوانین استادهم زیادبهش گفتم ،باورغلطی داره ومیگه شماهادردمنونداشتیدکه بفهمیدمن چی میگم .
حداقل کاری که کرده اونم به خاطرمن ،که پیش من دیگه توخونه ازدردهاش ناله نکنه ،هرچی هس توخودش بریزه .چون باناله کردنش که دردش ؛دوانمیشه .فقط حال منم بدمیکنه ودقیقا توجه ازمن میخاد.
منم آب پاکی راریختم وبهش گفتم من هیچ احساسی دربرابراین بیماریت وناله هات ندارم .
هرچی میگم همه ی اینهاازباورای غلطتته ولی به خرجش نمیره .هنوزچیزی نخورده ،میگه الان بخورم اینجورمیشم ودقیقا همون جوری که میگه میشه ومن ازاین احساس بدی که توخونه داشت ،خسته شدم وگفتم چون خودم مثل تونیستم وهیچ وقت تاحالانه قبل ونه بعدازخوردن چیزی ،فکرنکردم که الان چ اتفاقی برام میفته ،پس نمیتونم درکت کنم وشماهم دیگه پیش من چیزی نگولطفا.
بارهاگفتم درموردبیماریت حرفی نزن ولی نمیتونه .به منم نگه جای دیگه میگه چون عادت کرده .
وبه خاطرهمین باورهاش همیشه هم دردداره .گاهی که میگه دیگه ازجسمم خسته شدم انگاربلدنیس چکارکنه ،دکتررفتن هم براش فایده ای نداشته .حتی دوره سلامتی استادرابهش پیشنهاددادم ولی قبول نکرد.من میبینم همه چیزازذهنش سرچشمه می گیره ولی میگه دست خودم نیس ،نمی تونم کنترلش کنم .
منم دیگه ازتجربه دادن وآگاهی دادن خسته شدم ورهاش کردم به حال خودش .
ولی حواسم به رفتارهای خودم هس که بچه هام ازاین نظربه پدرشون نکشن .وباورهاشون قوی ودرست باشه نسبت به سلامتی.
استادجونم مرسی که هستی .
خداحفظت کنه ممنون وسپاسگزارم ازتون به خاطرگذاشتن فایلهای رایگان .
دمتون گرم خیلی بزرگوارید.