توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 50 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    471MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت ۶
    30MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1907 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2758 روز

    تقوا یعنی توانایی کنترل ذهن

    یعنی خاموش کردن وسوسه ها و اغواهای شیطان ذهن

    وقتی این رو ازتون شنیدم استاد

    انگار یه گام جلوتر آمدم در مسیر توحید

    من با شرک از زبان تو آشنا شدم بااینکه آدم با دل و جراتی هستم، خودم رو در اقسام شرک یافتم.

    و حالا نوبت تقواست

    کنترل وسوسه ها و نجواهای پی در پی ذهن

    انصافا پاشنه آشیل ام هست

    خیلی به اغواها باج دادم

    وقتی در کامنت بچه ها خوندم

    “خدا وکیل منه” خیلی به دلم نشست از اون آگاهی های اصل این حرف ، آرام بخش، عزت بخش، تصدیقی برای لیاقت مندی و راهی برای رهایی از کوله بار سنگین وسوسه ها و نجواهای شیطان ذهن.

    خداوند می فرماید: در مقابل وسوسه های شیطان به من پناه ببرید

    و نیز می فرماید: در هر کاری از او توفیق بطلبیم و بر او توکل کنیم

    پس می گویم:

    رب من، به من توفیق فهم و توفیق اجرای سنت های تغییر ناپذیرت را بده.

    حالا که مرا از ظلمت به نور هدایت کردی

    که من همیشه امیدوارم مرا به بهترین ها هدایت کنی

    و با قوانین نظام احسن آشنا کردی

    این قوانین را بر جان و جسم من مسلط و جاری کن.

    و توفیق پاکی و بندگی مدام ات را با رهایی از نجواهای شیطان ذهن بر من عطا کن.

    رب من، من بر تو توکل می کنم ای نعم الوکیل و به سوی بازگشته ام.

    ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت وهاب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      اسماعیل حسن نیا گفته:
      مدت عضویت: 2589 روز

      سلام خانم وحدتی هم فرکانسی عزیز و محترم …

      بهت تبریک میگم بابت این دیدگاه قشنگت و احسنت بر تو ، خدا میدونه با این کامنتت چقدر حالم خوب شد و فرکانسم عوض شد ..

      در حال قضاوت یه بنده خدایی در ذهنم بود همین که توانایی کنترل ذهن یادم اومد و به خودم گفتم شاید اون بنده خدا داره راست میگه و اگه منم جای اون بودم شاید بدتر از این میکردم با این جملات ذهنم خاموش شد از نجواهای شیطان !

      وقتی گوشیمو برداشتم رفتم تو سایت یهویی چشمم افتاد به کامنت شما و این اتفاقی نبود به دو دلیل ، دلیل اول اینکه ذهنم رو کنترل کردم و کامنتی درباره همین موضوع رو کائنات تو مسیرم گذاشت ، دلیل دوم اینکه شما چند وقت پیش یه سوالی ازم پرسیده بودی و برام شفاف نبود که جوابتون رو بدم به همین دلیل چند روز پیش دنبال کامنتهای شما تو سایت میچرخیدم و وقتی قانون رهایی رو اجرا کردم به راحتی شما رو تو مدارم گذاشت ، اگه لطف کنی سوالت رو دوباره و شفاف بپرسی ممنون میشم چون برای خودمم یه تمرین و چالش میشه …

      در پایان میخوام بهت بگم واقعا از ته قلب ازت تشکر میکنم بابت این دیدگاهای قشنگ و محترم و خداگونه ات و نمیدونم چقدر باید سپاسگزاری خدایی باشم که همه چیزش رو قانونه ، خدایا متشکرم بابت این همه قانون بدون تغییر و دوستان و هم فرکانسیهای عزیز که بی منت به همدیگه کمک میکنن …

      در پناه الله یکتا شاد پیروز سلامت سربلند ثروتمند و سعادتمند باشید …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        لیلا گفته:
        مدت عضویت: 2758 روز

        سلام دوست هم فرکانسی ام

        امروز تازه پاسخ شما رو دیدیم

        خوشحالم کامنت بر روی یک نفر هم اثر گذار باشه

        خدا رو شکر

        در مورد سوال هم که گفتید یادم نیومد

        من انقدر در حال زندگی می کنم که بیشتر دیروز یادم نمیاد

        آرزو می کنم خدا به قول حضرت موسی ع به بهترین ها هدایتتون کنه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2758 روز

    بازگشتن به خویشتن

    استاد در فایل های آخر دوره کشف قوانین صحبت از به یاد آوردن می کنه!

    انگار تا به یاد نیاری، ریشه ای مسایل حل نمیشه حتی توحیدت!

    و من فهمیدم از مسیر و شخصیت خودم ناخواسته گریزان بودم

    فهمیدم به مسیر و شخصیت های دل بستم که ربطی به ذات من نداشت

    فهمیدم روح ام آن مسیر را نمی خواست

    فهمیدم با خودبیگانه بودم

    خودم، ناخواسته خودم را انکار می کردم و البته هم ارتعاش هایم را

    اکنون به خویشتن بازگشته ام

    در مسیر صلح و آشتی با ذات، روح و شخصیت خود هستم.

    خوشحالم به مسیر خود، به آشتی با خود و به آغوش کشیدن خود برگشتم

    حالا تمام اشتباهاتم را می فهمم و به همه آنها و گذشته خود افتخار می کنم

    همه آنها درست

    و به جا بودند

    تا مرا به سمت من و بازگشت به خودم و مسیر الهی ام هدایت کنند

    خوب می فهمم در آن دوران که با خود بیگانه شدم هم برای شادی، آرامش و لذت بیشتر وارد آن مسیر دور از خود به انتخاب خود شدم

    حالا می توانم خودم را ببخشم

    و اکنون با افتخار این من قوی، در صلح با خود، متعهد، شجاع، آزاد، به دنبال توحید، مهربان و… را به آغوش می کشم و تمام نیاکانم بخصوص هم ارتعاش هایم را پدرم، مادربزرگم را به آغوش می کشم.

    حالا زاویه دیدم به خودم و به آنها تغییر کرده.

    راستی یک چیز زیبای دیگر را هم فهمیدم

    اینکه چقدر درست پدرم و مادرم را انتخاب کرده ام

    و اینکه هر کدام از آنها چقدر درست در زندگی من نقش ایفا کرده اند

    اکنون من با من در ارتباط است

    من بعد لز دوری از خویش دوباره به خود وصل شده ام

    چه حس خوبی!حالا می توانم به فراتر فکر کنم، به تقوا ، به کنترل ذهن ، به خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2455 روز

    سلام استاد مهربونم که داری با جون و دل کار میکنی و تمرکز داری انقد

    خیلی دلم براتون تنگ شده، واسه کلام زیباتون، صدای دلنشینتون، پیام های الهی خوبتون، تیشرتای رنگی رنگیتون و…

    این مدت که نبودید حسابی دارم رو خودم کار میکنم استاد. کلی اتفاق خوب واسم افتاده.

    دیشب خوابتون رو دیدم!‌ بهم گفتین به راهت ادامه بده من پشتتم، من پیغامات الهی رو بهت میرسونم تو به خدا ایمان داشته باش

    صبحش حسم باورنکردنی بود. منتظر خبرای خوب ازتون هستیم استاااااد خووووبم????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2983 روز

    سلام به استاد گرامی

    هرازگاهی به چالشی در خصوص توحید و اینکه قدرت آدمها و اینکه می توانند تاثیر منفی و به قول معروف حال من رو بگیرند برخورد می کنم که به این فایل هدایت می شوم تا چند کلمه ای از احوال دلم و اینکه چقدر این شاخه از شرک در من قدرت دارد و واقعا نمی دانم چکار باید کنم

    دست می کشم از مرض حمایت طلبی از مردم اما فشار اجتماعی و خانواده اینقدر زیاد است که با دست از پا درازتر بر میگردم و می شوم برده همون کسانی که می ترسم روزی منو قطع کنن، حال منو بگیرند، ازم سوءاستفاده کنن، از کار بیکارم کنن و و و و

    به درگاهت همین لحظه ایی که با یکی از همین چالش ها روبرو شده ام و نجوای شیطان رجیم آنقدر دارد از درون من را تخریب می کند دست نیاز دراز می کنم و ازت یاری می طلبم خدای من

    چند روز است بر گشتم به سرکار که قبلا آنجا بودم و این اتفاق هم مهر تاییدی بود بر اینکه قدرت مطلق فقط خداست و اگر او نخواهد برگی از درخت نمی افتد

    داستان از این قرار است که حدود نه سال در یکی از ادارات دولتی کار می کردم چقدر به قول استاد کثیف عمل کردیم و قدرت رو به همه دادم غیر از خدا

    تا اینکه خیلی راحت از سیستم به دلیل فروش محل خدمتم اخراج شدم

    قبلش می گفتم نه نمیشود و نمی توانند این کار را انجام بدهند ولی قدرت رو پارتی، فامیل، استاندار، قانون کشور و غیره می دانستم

    اما بهم نشان داده شد که تکیه ات به باد است و راحت با استادانه ترین شیوه اخراج شدم و حاصلش شد اذیت و بی پولی

    من به درگاه خداوند بر گشتم روی خودم کار کردم حالم را خوب کردم به قلبم آرامش دادم تا اینکه با یک غیر محال و غیر ممکن، ممکن شد و من به سادگی هر چه تمام تر و با عزت و سربلندی خدایم به کار برم گرداند و شکوه و جلال را به روح من برگرداند

    حالا دو ماهه شیطان وارد فاز جدید شده من همیشه در زندگی قدم های اول را خوب و مثبت بر میدارم اما در قدم های بعدی دچار شرک میشوم نمیدانم چرا

    می ترسم . ترس از دست دادن فرصت. ترس طرد شدن از اجتماع. ترس بی پولی. ترس بی کسی. ووووو

    و جهان هم به ترس های من واکنش نشان می دهد و شرایط و اتفاقاتی را وارد زندگی من میکند که ترس های بیشتری به همراهشان است

    مادر موسی فرزند دلبندش را در آب رها کرد او اگر مشرک می شد مانند یوسف که سال‌ها به خاطر شرک در زندان افتاد صدمه می خورد

    دیشب دیگه از همه چیز خسته شده بودم از این همه تکرار مکررات و نتیجه های نا خوشایند و از خدا خواستم من را بکشد و از روی زمین بردارد

    اینم شرکه چون قدرت عوامل بیرونی مثل قانون کشور، رئیس، همسر، مردم در ذهن من به شدت زیاده و منم صدمه خوردم

    از خدای خودم در همین روز و همین ساعت تقاضای عاجزانه دارم منو نجات بدهد و به راه کسانی که نعمت داده است مثل ابراهیم و مادر موسی و مریم ووووو نه به راه گمراهان و نه مشرکان

    خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      بنیامین غلام نیا گفته:
      مدت عضویت: 3099 روز

      سلام به دوست عزیزم

      دقیقا درست می فرمایید من هم الان سربازم و در پادگان فکر میکردم فرمانده و سربازای قدیمی میتونن منو اذیت کنن و خدا انعکاس افکارمو بهم پس داد و از وقتی که قدرتو به اون بالا سری دادم و افراد و آدم ها رو کوچیک و ضعیف دیدم و فهمیدم من هستم که با افکارم و تصمیماتم زندگی و نتایج خودمو خلق میکنم و هر چه قدر که بیشتر توحیدی باشیم به خدا قسم که دست به یه کار می‌زنیم سه کارمون درست میشه.

      به امید روزهای خوب و خوش برای همه دوستان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        محمد جواد میگلی گفته:
        مدت عضویت: 2983 روز

        سلام و درود به آقای غلام نیا

        چه عالی این هم شد نشانه ایی برای اینکه من تجربه ایی از دوران سربازی ام با شما درمیان بگذارم تا برای خودمم بازگو شود

        بنیامین من آموزشی به اتفاق حدودا چهار صد نفر از هم استانی هایم افتادم بندرعباس

        خیلی دوست داشتم که شهر خودمون یعنی بوشهر خدمت کنم دلم می خواست خونه باشم راحت باشم هر روز بیایم خانه

        همه می‌گفتند که بوشهر سهمیه نداره و از فکرش بیا بیرون

        من باور نکردم

        گفتم من باید بوشهر خدمت کنم

        با تک تک سلولهای بدن م شهرم خانه ام را صدا می زدم گریه می کردم

        بوشهر را توی جی پی اس پیدا میکردم و سمتش می ایستادم و فریادش میزدم

        بنیامین میدونی چه شد ؟

        روز تقسیم نیرو ها همه شهرها رو خوندند چابهار، شیراز، تهران، کرمان، وو

        آخر همه یک نفر بوشهر

        میگلی بوشهر

        مو از تنم سیخ شد

        خدای من همه می گفتند تو کی هستی ؟

        بابات چه کاره است؟

        در صورتی که فرزند پرسنل در گروهان ما بودند و بندرعباس تقسیم شدند

        خب آمدم شهرمون اذیتم می کردند سرباز های قدیمی تر

        خودم انداختم توی دامن خدا گفتم یه راهی برام پیدا کن من نمیدونم

        توی مسیر رفت و برگشت خانه تا پادگان که خیلی هم دور نبود گریه می کردم و صدای خدا می زدم

        بنیامین میدونی باز چی شد ؟

        من بعد از شش ماه خدمت از سربازی معاف شدم و برای همیشه از خدمت سربازی خدا حافظی کردم

        فرمانده پادگان خواست جلوی من رو بگیره با حکم دادسرای نظامی روبرو شد

        قاضی توی دادسرا به من گفت اینها چی می گویند منظورش فرمانده پادگان بود که حالا در قید حیات هم نیست و خدا رحمتش کند

        قاضی گفت اینها باید افتخار کنند که تو شش ماه براشون خدمت کرده ایی

        خدا را شکر

        آره بنیامین این اتفاقات در زندگی خیلی برام افتاده ولی بازم شیطان کارش ترساندن من است

        خدایا من رو به راه راست راه کسانی که نعمت داده ایی نه راه گمراهان هدایت بفرما

        مرسی بنیامین که وقت گذاشتی و پاسخ سوال و کامنت منو دادی

        برات آرزوی بهترینها از خداوند میکنم عزیز دلم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    علی اکبر شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 1802 روز

    سلام به بهترین استاد توحیدی و بهترین خانواده توحیدی که تا الان درک کردم

    خدایا سپاسگذارم

    استاد عزیز ممنونم به خاطر اون برق چشمات و رسایی کلامت وقتی از توحید میگی

    مریم عزیز ممنون که این طور پا به پای استاد داری رسالتت را انجام میدی

    خونواده عزیزم ممنون که این قدر قشنگ آگاهی های که درک میکنید را می نویسید تو کامنت هاتون

    آره استاد منم اعتقاد دارم شما کلاهبرداری

    اما میدونی چه کلاهی، کلاهی که جلوی چشمای منا گرفته بود

    کلاهی که گوش های منا بسته بود

    کلاهی که ذهن و مغز منا محدود کرده بود به یه سری باور هایی که نسل به نسل به واسطه نجوا های ذهنشون ساخته شده بود

    کلاهی که نمیزاشت درک کنم رحمت خدا و فراوانی را

    کلاهی که نمیزاشت الهام ها و راهنمایی های خدا را باور کنم

    کلاهی که نمیزاشت فرمانروایی و صاحب اختیاری خدا را باور کنم

    کلاهی که نمیزاشت خودم را باور کنم

    کلاهی که نمیزاشت بفهمم برا چی اومدم تو این دنیا

    کلاهی که برای نقاب و خودنمایی رو سرم بود

    کلاهی که شیطان گذاشته بود رو سرم که خدا را نبینم

    آره استاد عزیزم تا آخر عمرم ممنونم ازت که این کلاه را از سر من برداشتی

    تازه دارم نفس می کشم

    تازه دارم میفهمم زندگی یعنی چی

    تازه دارم خودم را میشناسم

    تازه دارم خدای خودم را میشناسم

    تازه دارم میفهمم زیبایی یعنی چی

    تازه دارم میفهمم لذت یعنی چی

    و تازه دارم میفهمم توحید یعنی چی

    توحید اصله

    توحید اساسه

    توحید زیر بناست

    توحید ریشه است بقیه چیزها شاخ و برگه

    بعد اون پنچ جلسه توحید عملی وقتی رسیدم به این جلسه اصلا هنگ کردم و فهمیدم دارم یه سری چیزایی را درک میکنم که قبلا درک نمی کردم

    بارها این فایل را گوش دادم

    بارها اون آهنگ پایانی را گوش دادم و اشک ریختم

    کامنت ها را خوندم تازه یه سری چیزا که درک نکرده بودم را درک کردم

    و باز فایل را گوش میدادم با آهنگ

    به خدا مست شدم

    و چه حال خوبی بود

    دوست دارم همیشه اون حال را تجربه کنم .

    بعضی دوستان واقعا کامنت های قشنگی داشتن با این که ذخیره کردم اما اینجا مینویسم که یادواری بشه

    اون دوست عزیزی که زندگی را تشبیه کرده بود به وقتی که ما تو رحم مادر بودیم و همه چیز به صورت طبیعی برای ما فراهم بود و هنگام تولد شیر را تو سینه های مادر برای ما فراهم کرد

    و وقتی به دنیا اومدیم خدا محبت ما را تو دل پدر و مادر ما قرار داد و از نوزادی تا سن رشد همه چیز را برای ما فراهم کرد بدون این که کار خاصی انجام بدیم

    یا اون دوستی که تشبیه کرده بود به بورسیه شدن

    آره خدا ما را بورسیه کرده تو این دنیا و گفته من همه چیز را به بهترین وجه برای تو فراهم میکنم تو فقط بندگی من را بکن ( که تازه بندگی کردن ما هم دنبال علاقه مون رفتنه و اینم باز نشونه رحمت و وهابیتشه)

    مثال های قشنگی از قرآن آوردن که میشه گفت کل این فایل همه اش از قرآن بود. فقط کافیه باور کنیم

    همیشه سعی کردم جوگیر نشم و احساسی برخورد نکنم

    اما یه حسی بهم میگه اینجا زیر این فایل تعهد بدم به خودم به خدای خودم و به استادم

    که من محکومم به خوشبخت بودن

    من محکومم به ثروتمند بودن

    من محکومم به سلامت بودن

    من محکومم به خوب زندگی کردن و زندگی را جای بهتری برای دیگران کردن

    تعهد میدم

    که هر روز قران را با معنی و بدون تعصب و با درک بخونم

    تعهد میدم

    هر روز تحت هر شرایطی فایل ها و کامنت ها را تا حد امکان ببینم .بخونم و یاداشت برداری کنم

    تعهد میدم

    از فایل های دانلودی و محصولاتی که خریدم به نحو احسن استفاده کنم

    تعهد میدم

    همزمان که دارم نتیجه میگیرم از بقیه محصولات استاد هم استفاده کنم چون تا آخر عمر باید روی خودم کار کنم

    تعهد میدم

    همیشه روی باورهام کار کنم و هر روز باور های بهتر برای خودم بسازم

    تعهد میدم

    هر لحظه ورودی های ذهنم را کنترل کنم

    تعهد میدم

    که کمال گرایی را کنار بزارم و عمل کنم به تمام این آگاهی در روابط

    در کار ، در گفتارم ، در رفتارم ، و در زندگیم

    تعهد میدم

    برم دنبال علاقه ام و هر لحظه به الهاماتی که بهم میشه عمل کنم

    تعهد میدم

    تو لحظه حال زندگی کنم و به گذشته و آینده کاری نداشته باشم

    تعهد میدم

    تکاملم را طی کنم و عجله ای نداشته باشم و از هر لحظه لذت ببرم

    تعهد میدم

    که هر لحظه و تو هر موقعیت میزان شرک و میزان موحد بودنم را بسنجم

    تعهد میدم

    هر روز ورزش کنم

    تعهد میدم

    به نجوای ذهنم گوش نکنم و کلاس موسیقی را ادامه بدم

    تعهد میدم

    به هر موقعیتی و هر موفقیتی رسیدم بیام و بنویسم توی سایت تا هم خودم یادم بمونه و هم کمکی باشه برای باور ساختن بقیه

    تعهد میدم

    تحت هر شرایطی مثبت فکر کنم و احساس عالی داشته باشم و این احساس را به هیچ عامل بیرونی وابسته نکنم

    و تعهد میدم روی تعهدی که با خدای خودم بستم بمونم و ایمان دارم خودش هدایتم میکنه و خودش کمکم میکنه که به تعهدم عمل کنم

    خدایا کمکم کن اون طور که شایسته شاگردی این استاده شاگردی کنم

    خدایا کمکم کن اون طور که شایسته بندگی تو هست بندگی کنم

    و خدایا کمکم کن اون طور که شایسته شکر گذاری تو هست شکر گذارت باشم

    با آرزوی اجابت تمام خواسته هاتون

    دوست دارم

    دوستون دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      اشرف مخلوقاتم گفته:
      مدت عضویت: 1050 روز

      سلام دوست خوبم علی آقای باحال داداش گلم خیلی باحال بود گفتی آره شما کلاهبرداری یلحظه موندم و ادامه اش دیدم چقد زیبا این کلاهبرداری رو تفسیر کردی که دقیقااااااا همینطوره این زیباترین نوع کلاهبرداری دعا میکنم تا زمانی زنده ام منم مثل استادم کلاهبرداری کنم از عموم برای دیدن بیدارشدن عشق ورزیدن دوست داشتن دوست داشته شدن مهربانی کردن

      دمتگرم علی جون خیلی از کامنتت انرژی خوب گرفتم و حتماااااا منتظر خبرهای خوش از موفقیتهای روزافزونت هستیم خداروشاکریم برای بیداری شما و تک تک دوستانم در اینجا و همه مردم دنیا در بیرون ازاینجا خدایا برای همه مردم دنیا و برای داش علی خودم آرامش برکت فراوانی میطلبم و خدایی شدن را برای همه آرزومندم

      آمییییییییین….

      دمتگرم علی جان بابت کامنت زیبات

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    نوید محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 2083 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت تک تک دوستای عزیزم استادم و خانم شایسته ی مهربون

    این فایل فایل توحیدی فایلیه که بوی خدا بوی انسانیت بوی خودباوری میده چون کسی که به خود باوری میرسه به خداباوری میرسه کسی که خودش رو باور داره دیگه روی بقیه حساب نمیکنه به خدا منم مثل استاد از همون بچگی خداوند این مسئله رو روی هیچ انسانی نباید حساب کرد خدایا شکرت که اینو بهم یاد دادی اگر با این نیت با کسی دوستی کنی که منفعت مالی واست داشته باشه توی دعوا پشتت باشه یا فلان خداوند تورو واگذار میکنه به همون بنده بعد یعنی واقعا میبینی چه سیلی هایی میخوری خداوند شرک رو نمیبخشه به خدا تمام بدبختی مردم تمام فقر فساد اختلاف بشریت تو این کلمست شرک و عامل خوشبختی و موفقیت توحید من از وقتی با خدا دوست شدم واقعا نه انتظاری از کسی دارم حتی خانواده ام پدرم مادرم یا هرکی از هیچ کسی انتظاری ندارم بخدا وقتی زیر دیین کسی میری کمترین بدی اش اینه که منتش تا آخر عمر بالا سرته درسته پا با انسان ها ارتباط برقرار میکنیم ولی به این معنی نیست که هر کاری که بخوایمو برامون انجام بدن آدما دست خداوند اگه کسی به ما نه بگه ما اگه روی خدا حساب کرده باشیم میگیم اشکالی نداره این نشد یکی دیگه خدا میده خدا که کمش نمیاد که ولی اگه روی بنده حساب کنیم زمین میخوریم من الان با خدام راحتم باور دارم که صدامو میشنوه واسه همین باهاش حرف میزنم عشق میکنم از استادم ممنونم که راه درستو بهم نشون داد

    خدایی که بشدت کافیست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2246 روز

    به نام الله

    همه چی توحیده

    همه چی یکتا پرستیه

    همه چی از رب العالمینه

    حالا چی میشه که من خداوند را فراموش می کنم ؟

    برای اینکه شرک خفی دارم

    شرک هایی که از خودم هست و باید برای پیشرفتم

    درستش کنم و حلشون کنم

    من خودم باید باورهای درست در مورد توحید داشته باشم

    وگرنه که خداوند و قوانینش سر جاشون هستن

    و تغییری نمیکنن.. خدا را شکر

    همین الخیر فی ما وقع را من در زندگیم به کار بگیرم همه مسایلم

    ناخودآگاهه حل میشه

    ….

    چون از کودکی یاد گرفتم با کوچکترین مسئله ای حالم بد بشه

    با کوچکترین حرف و حدیثی از دیگران متنفر شوم

    خب نتیجه اش مشخصه هر روز اتفاقات بد بیشتر و بیشتر

    ولی الان دیگه می دونم با هر بار کار کردن روی خودم ، با در طول روز به

    احساس خوب رسیدن خودم نه دیگران نه همسرم اتفاقات عالیتر

    و بهتری رو برای خودم رقم می زنم

    خدا را شکر

    خدا را شکر

    من خودم اخبار و تلویزیون را گذاشتم کنار خدا را شکر و

    ما کاری با اخبار نداریم

    حالا اخبار چی میگه اکثرا اخبارهای منفی …

    کجا آتیش گرفت

    کجا سوخت

    کجا بیماری بیشتر شد……….

    من خودم پارسال این بیمار ی همه گیر رو گرفتم و اونقدر اخبار رو گوش نکرده بودم که نمی دونستم اصلا این بیمار ی جدید هست یا نه

    که اونم تقصیر خودم بود چون مادر و پدر همسرم گرفتن و چند نفر زنگ می زدن به ما احوالپرسی اونا رو می کردن

    هم هنوز باورهای مخرب رو داشتیم و می تونستیم جواب ندیم در موردش حرف نزنیم

    ولی از روی ترسی که نکنه بدشون بیاد جواب می دادیم که خودمون هم گرفتیم ولی به لطف الله زود خوب شدیم

    وقتی ذهن رفت روی باورهای منفی جمع کردنش سخته خصوصا به مدت طولانی و پیوسته و دایمی که دیگه هیچی

    همش دنبال منفیه هسش تا مثبته یعنی اگه کسی کار خوب هم انجام بده میگه ..نه این یه قصصدی داشت نکنه

    می خواد از من سو استفاده کنه ووووو

    خدایا شکرت

    من هم خیلی دوست دارم باورهای خودم رو درست کنم و برم جلو و جلوتر به امید الله مهربانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    علی اکبر ویزواری گفته:
    مدت عضویت: 1427 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    توحید به نظرم مهمترین عامل برای سعادت هر شخصی میتونه باشه و اینکه تا چه اندازه باور توحیدی باشه در عمل مشخص میشه که واقعا خیلی شیطان در این زمینه دام های زیادی پهن میکنه که اجازه نمیده ما اصل مسئله رو ببینیم و همش به فرعیات توجه کنیم ، خداروشکر میکنم منو به این مسیر هدایت کرده تا از آگاهی های ناب استفاده کنم و به فضل خودش بیشتر آگاه بشم بیشتر توحیدی بشم ، خیلی دارم روی خودم‌کار میکنم و آرامش زیادی هم بدست آوردم خداروشکر توکلم به هدایت خداوند بیشتر شده ولی خب یه جاهایی واقعا از راه خارج میشم که اونم بخاطر همون باورهای شرک آمیزه که بنیادی تره و باید روی اونها بیشتر کار کنم . از نظر من فکر میکنم اوج توحیدی بودن و درجه ی بالای توحیدی بودن تسلیم باشه ، اونجایی که واقعا دیگه نمیدونی باید چیکار کنی هیچ فکر و ایده ای نداری شغلی نداری درآمدی نداری حتی بدهکاری و خیلی از چیزهایی که در جامعه بهش نگاه میشه که باید داشته باشی رو نداری و مغزت هیچ راهی نداره با آرامش و ایمان و با توکلی راسخ میگی خدایا تسلیمم من هیچی نمیدونم که باید چیکار کنم و همه ی زندگیمو میسپرم به تو خودت کارها رو برام انجام بده میسپری و اعتماد میکنی و بدون نگرانی و استرس در نهایت آرامش ایمان داری که برات انجام میده و بهترینشو هم انجام میده آخ که این لحظه سرنوشت سازه و جای امتحان سختیه . خداوند یکتا رو سپاسگزارم تا اینجا به فضل خودش این اعتماد و آرامش رو در قلبم بوجود آورده و به سمتش حرکت کردم و ازش میخوام همینجوری کمکم کنه تا این حد از تسلیم بودن و ایمان و اعتماد رو داشته باشم و بیشتر و بیشتر توحیدی بشم و شیطان منو از مسیر خارج نکنه .

    سپاس از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز که در این مسیر پر از آگاهی مارو هم همراه خودشون کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    اکبرحسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 2004 روز

    به نام خداوند جان وخرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

    سلام و درود بر همه ، چند وقتی بود می خواستم داستانی زیبا و واقعی و تاثیر گذار در زندگی خودم و برای تقوبت ایمان خودم ودوستان عزیزم تعریف کنم ،داستانی از توحید واقعی واایمان به رب تنها وتنها فرمانروا و مالک جهان ،مثالی واقعی از توحید عملی که استاد ،موفقیت

    درهمه امور زندگی خودش ودیگران را در پرتو این اصل می داند یعنی اعتقاد به ربوبیت و توحید عملی و ایمانی که عمل می آورد

    برادرم ۱۰ سال کوچکتر از من است از بچه گی اوزا خیلی دوست داشتم و می گفتم همه کاری برای او می کنم و می کردم

    مثلا وقتی ۸سالش بود او را به باشگاه فوتبال فرستادم برایش کفش خریدم و….(شرک خفی و اینکه من می توانم زندگی اورا تغییر دهم …….)

    ما خانواده ای نسبتا مذهبی هستیم ،تا ۱۵یا۱۶سالگی اصلا نماز نمی خواند مادرم هم اصلا به او چیزی نمی گفت،از ۱۶سالگی ناگهان

    تحولی عظیم در اورخ داد واو در اثر همنشینی با دوستان خوب اخلاقش عوض شد و اهل نماز ومسجد و….شد البته این را بگویم

    که قبل از آن هم بد نبود ، واهل کار هم بود باهمان سن کم مدتی مغازه ساندویجی زد و مدتی هم مغازه بازی های کامپیوتری.

    خلاصه بعد از خدمت سربازی به اصرار دامادمان که یک شرکت ترمیم نوار نقاله کارخانجات بزرگ را داشتند در شرکت

    مشغول به کار شد ،بعداز مدتی یک شرکت تولید سیمان که با شرکت کار می کرد از شرکت خواست یک نفر را به صورت داِئم به شرکت سیمان

    بفرستد تا همیشه در شرکت سیمان باشد واگر اتفاقی افتاد برای تعمیر دیگر نخواهند کسی را بفرستند ،برادرم برای این کار انتخاب شد

    شرکت سیمان در یک منطقه کوهستانی بود و شاید هزار پله می خورد تا به مخزن اصلی برسد ،برادرم هرروز این هزار پله را طی

    می کرد و به نوار نقاله سر کشی می کرد روزی دو بار ،بعداز مدتی پادرد شدیدی گرفت دامادمان و صاحب کارخانه سیمان به

    او گفته بودند نمی خوهد اابن همه راه را هرروز بروی وبرگردی ،ولی برادرم می گفت نه حرام است ومن برای این حقوق

    می گیرم ،می گفتیم صاحب کارخانه راضی است تو دیگر چه می گویی ،خلاصه بعداز یک سال گفت می خواهم از شرکت استعفا بدهم وبیایم

    بیرون وبرای خودم کار بکنم ،تازه ازدواج کرده بود ویک بچه ۸ماهه داشت ،همسرش گریه می کرد و پدرم هم غر می زد که حالا که

    کار به این خوبی داری بابیمه و سرویس ،دلت بهانه می گیرد ،برادرم گوشش بدهکار نبود استعفا داد و با دو نفر از دوستانش

    مغازه خرید ضایعات زدند ،هرسه نفر مومن واقعی (الیته نه به خاطر نماز و…..)،بعداز چند ماه به خاطر گیر و گورهایی

    که نیروی انتظامی گاهی اوقات می داد ،بعد ار یکسال بایکی از همان دونفر جرثقیل خریدتد و از آن کار خارج شدند

    برادرم گواهینامه نداشت ،وچون هزینه گواهینامه در اصفهان یک میلیون تومان بود و در کاشان پانصد هزار تومان ،به کاشان رفت وامتحان

    داد در آیین نامه قبول شد ولی برای امتحان شهری گفتند جای آنها عوض شده و هنوز آماده نیست ویک ماه دیگر آماده می شود

    در همین روز ها برادرم از پل روگذردر حال پایین آمدن بود که موبایلش زنگ می خورد ،سرش را پایین می کند

    تا موبایل رابردارد وقتی سرش را بلند می کند می بیند یک ماشین سی ال او دارد می چرخد و قلط می خورد و

    به قول خودمان چند تا محلق زد و افتاد کنار جاده ،خوشبختانه (کار خدا)راننده از ماشین پایین آمده بوده

    ودر کنار جاده باکسی صحبت می کرده است وهیچ کس در این حادثه طوری نشد ،برادرم می گفت

    هم صاحب ماشین وهم هر کس می آمد می گفت به همکارت که گواهینامه دارد بگو جای تو بنشیند وگرنه بیمه هیچ چیزی به شما نمی دهد

    برادرم گفته بود حرام است ومن این کار را نمی کنم ،جالبتر اینکه همکارش وقتی رسیده بود او هم گفته بود من در خسارت این

    ماشین شریک می شوم ولی جای همکارم نمی نشینم ،خلاصه سرتان را درد نیاورم بیمه فقط ۵میلیون به آنها داد آن هم به

    خاطر اینکه ماشین بیمه بدنه بود واگر دوست برادرم جای او می نشست چون گواهینامه داشت بیمه کل خسارت را

    می داد ]بابت خسارت ماشین هم بیست میلیون تومان دادند چون صاحب ماشین گفت من پول می خواهم

    و آنهاهم این مبلغ را به او پرداختند ،همان زمان نزدیک به ایام عید بود ،خانه هرکس می رفتیم ،پوز خند

    می زدند و می گفتند واقعا عقلتان کم شده ،ماشین بیمه بود وهیچ اشکالی نداشت دوستت تقبل کند وبیمه تمام خسارتتان را می داد

    و این همه زجر وسختی نمی کشیدید،بعداز سه ماه قیمت جرثقیل سه برابر شد وقبمت ماشین تصادفی هم دو برابر شد

    هردو رافروختند وشاید۶۰میلیون تومان هم سود کردند ،این راهم بگویم برادرم می گفت همان روز که تصادف کرده

    بودیم بعد از اینکه نیرو انتظامی آمد و ماشین ها را بردند سه نفری با صاحب سی ال او به رستوران رفتیم

    و کباب سفارش دادیم ،من و همکارم با ولع می خوردیم و راننده سی ال او می گفت شما چطور می توانید

    غذا بخورید من که پول ماشین را تمام کمال از شما می گیرم نمی توانم غذا بخورم شما چطور می توانید غذا بخورید ماهم گفتیم حالا

    کاری است که شده ،کاری که از ما برنمی آید خدا همه چیز را درست می کند (مصداق لاخوف علیهم ولاهم یحزنون )

    بعداز فروش ماشین ها ،برادرم در یک شرکت توزیع تجهیزات پزشکی شروع به کار کرد به عنوان پیک موتوری

    که برادر خانمم در آن شرکت به عنوان حسابدار و به نوعی همه کاره شرکت بود ،برادرم بعداز یک سال

    گفت می خواهم برای خودم مغازه برنم ،دوباره غر ولند های پدرم وهمسرش شروع شد ، ابتدا باهمکار جرثقیلی اش مغاره مواد غذایی زدند و کمی هم خوب بود ، البته ترس داشتند که مغازه تجهیزات پزشکی بزنند و می گفتند پول زیاد می خواهد ، ولی من گفتم کارفرمایی

    که برایش کار می کردی ،اول کار همینطور بوده یعنی همان ابتدای کارهم وضع مالیش عالی بوده ،گفت نه اصلا با چرخ به

    بیمارستان ها می رفته و کم کم به این جا رسیده ،گفتم شما هم کم کم شروع کنید ،داخل پرانتز بگویم برادر خانمم که

    سه سال بود حسابدار شرکت بود وباهمه چم وخم شرکت اشنابود ، می گفت اینها به کارپردازان بیمارستانها و مدیریت هدیه می دهند و

    کارشان درست نیست ومن از اینکار خوشم نمی آید وآمد بیرون ،و خلاصه حالا هم بعداز چندبار کار عوض کردن در چند شرکت

    کوچک باحقوق اندک کار می کند ؛ولی برادرم باور داشت که من بابیمارستانها کار نمی کنم و مغازه می زنم ،بعداز یکسال و

    آشنا شدن باچم و خم کار ،همکارانشان متوجه شدند آنها اجناسشان را ارزانتر از بقیه می دهند وبیشتر از آنها خرید می کردند آنها نیز به

    عمده فروشی روی آوردند ،برادرم می گوید شرکت قبلی که برایش کار می کردم گاهی اوقات جنس از من می خرد و باهم تعامل

    داریم ،حالا برادرم بعداز سه سال ،خانه ای اجاره کرده در بهترین جای اصفهان با کرایه ۱/۵میلیون تومان و ۱۰۰میلیون پیش ،به جز شزیکش

    جهار نفر نیرو دارند ،مغازه شان را ارتقا دادند ،انبار بزرگتری اجاره کردند ،باهمکارش دو ماشین شاسی بلند خریدند ،یک سوله خریدند

    با۱۰چرخ خیاطی ،برای دوخت لباس بیمارستانی وقصد دارند ۱۲تفر دیگر نیز برای این کار استخدام کنند ،

    وقتی همه این اتفاقات را کنار هم می گذارم ،می بینم درعرض سه سال برادرم که برای ۵۰۰هزارتومان برای گرفتن

    گواهی نامه به شهر دیگری با ۳۰۰کیلومتر مسافت رفت ،هیچ چیز نداشت ،همه چیزشان به ظاهر در تصادف برباد رفت ،حالا حساب کردم

    بابت خانه ، دفتر ،انبار ،حقوق کارکنان ماهیانه سی میلیون تومان پرداخت می کنند ،دوسال پیش ۲۰۰میلیون خمس داده اند و پارسال

    ۷۰۰میلیون ،این نشان می دهد که فروششان هر سال تصاعدی بالا می رود ،به یاد حرف استاد افتادم که خداوند هرلحظه مارا

    هدایت می کند براساس افکار و باورهایمان ،یکی باورش این است که باید هدیه داد تا کار پیش برود ، ودیگری باور دارد

    که می شود جور دیگری کار کرد و خداوند اورا به آن مسیر و عمده فروشی سوق می دهد ،واز هیج به همه چیز می رساند ،امروز من به

    خودم می گویم اینها همه به خاطر داشتن ایمان است ،به خاطر باور به رب است ،به خاطر اعتقاد به فرمانروایی است که کلید

    همه گنج ها در دست اوست ،ومن فقط وفقط بندگی او را می کنم و از او درخواست می کنم .

    بسم الله الرحمن ارحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین ایاک نعبد وایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین

    انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولالضالین ،ای که کلید همه گنج ها در دست اوست ،ای مالک آسمان و زمبن ،وهرآنچه به زمین میرود

    واز زمین بر می آید وآنچه از آسمان فرود می آید وآنچه به آسمان می رود ،ای خالق ابراهیم موحد ویکتا پرست که آتش را برایش برد و

    سلام کرد ، ای که یوسف را از چاه به جاه رساندی ، ای رحمانیتت جهان را گسترده، ای که رحیمیتت بر بندگان خوبت آشکار است ،ای

    نجات بخش یونس از دل ماهی ،تو را می پرستیم ، فقط بندگی تورا می کنیم ،وفقط وفقط از تو درخواست می کنیم سپاس سپاس سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      اشرف مخلوقاتم گفته:
      مدت عضویت: 1050 روز

      سلام دوست خوبم

      خیلی خیلی از این داستان واقعی زندگی برادرت که تعریف کردی هم لذت بردم هم بسیار دلم گرم شد چقد عالی میشه ردپای توحید و تو زندکی داداشتون دید صداقتش اونو از جایی که بظاهر قعر بدبختی بود به بالای قله موفقیت بالا برد و باعث صعودش شد دمتگرررررم دمه داداشت گرم که با وجود مشگلات مالی چطوری تونست از زیر نجواهای ذهنی بیرون بیاد و با قدرت استقامت کنه و خدارو انتخاب کنه و بنازم به اون خدایی که چقد زیبا جواب داداشتو داد دمتون گرم عالی بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    نادر زاهدی گفته:
    مدت عضویت: 1613 روز

    به نام صاحب همه نعمت ها و زیبایی ها

    سلام خدمت استاد جانم و خانم شایسته پر مهر و همه دوستان هم باور من در این جمع پر از فرکانس خوب

    خداوند رو بسیار سپاس گزارم بابت بودن در این جمع صمیمی و دیدن و شنیدن این آگاهی های نابی که به واسطه استاد عزیزم بر قلب های ما جاری می شه

    خداوند رو سپاس گزارم که من رو در این فضا قرار داده تا روز به روز تلاش کنم خودم رو بیشتر بشناسم خدای خودم رو بیشتر بشناسم و قوانین رو بیشتر درک کنم و تلاش کنم از بندگان صالح خداوند باشم کسانی که به آن ها نعمت داد و به راه راست هدایت کرد

    خدایی که صاحب همه قدرت هاست و قادر مطلق هست و همه قدرت ها در برابر قدرت نامحدود خداوند هیچ هستند

    خدایی که همه چیز از اوست و برگی بدون اذن او از درخت نمی افتد

    خداوندا تنها تو را می پرستم و فقط از تو یاری می جویم و فقط از تو می خواهم و تو اجابتم خواهی کرد زیرا وعده تو حق است

    خداوندا به من کمک کن تا روز به روز در مسیر تکامل و توحید پیش برم و مسیر ابراهیم رو دنبال کنم

    پروردگارا به من یاری رسان و مرا به مسیر های درست هدایت فرما زیرا تنها هدایت گر و یاری دهنده تو هستی

    خداوندا ریشه های شرک را در وجود من بخشکان و مرا از بندگان نیکوکار و موحد خود قرار بده

    خدای من خدای مهربان من بابت تمامی نعمت هایی که به من دادی بابت دوستان خوب بابت بدن سالم و روابط عالی که در زندگی دارم سپاس گزارم

    خدای من بابت این سفر پر از آگاهی پر از احساس خوب سپاس گزارم

    روز اول سفر نامه اولین کامنتم رو روی سایت نوشتم و گفتم مطمئن هستم زندگی من در پایان این سفر کاملا متفاوت خواهد بود و نگاه و باور های من زیرو رو خواهد شد

    الان که تا اینجای سفر پیش اومدم اتفاقات باور بی نهایت فوق العاده ای در زندگیم افتاده و تغییرات بزرگی کردم

    چه در زمینه مالی چه روابط و سلامتی و …

    اما بزرگ ترین تغییر من آرامشی است که الان بیشتر شده و این ناشی از شناخت بهتر خداوند و قوانین اون هست نتیجه تقویت باورهای درست من و کار کردن روی اونها به صورت متعهدانه

    استاد عزیزم بی نهایت از شما سپاس گزارم بابت به اشتراک گزاری این مطالب

    خانم شایسته از شما بی نهایت سپاس گزارم بابت آماده سازی این روز شمار و این سفر فوق العاده

    چقدر این روز ها حالم خوبه وچقدر احساس فوق العاده ای دارم خدایا شکرت

    چقدر خدایی که روز به روز دارم درکش می کنم با خدایی که قبلا می‌شناختم فرق می کنه

    چقدر حس آرامش بیشتری ازش می گیرم

    چقدر فکر کردن به اون لذت بخشه برام

    چقدر احساس می کنم خدارو محکم به آغوش کشیدم

    چقدر احساس قدرت می کنم

    چقدر احساس سبک تر شدن می کنم

    چقدر با ایمان ترم

    چقدر حالم بهتره

    خدایا شکرت

    می دونم هنوز کلی کار دارم و باید بهتر و بهتر بشم و این مسیر پایانی نداره

    خدایا سپاس گزارم

    لحظاتتون پر از آرامش و احساس خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: