اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من یه پوشه درست کردم تو گوشیم فایلای توحید عملی رو ریختم توش و همیشه گوششون میدم این چند تا فایل جزو اون دسته فایلا هستن که من هر بار با گوش دادن بهشون به پهنای صورت اشک میریزم، خیلی درک میکنم استاد چی میگه چون تمام زندگیم رد پای این حرفا رو میتونم حس کنم.
یادم هست خیلی سال پیش که توی یه شهر کوچیک معلم بودم بارها از حراست اداره بهم تذکر دادن که پوشش ات باید مناسب تر باشه یا حتماباید چادر بپوشی وگرنه ممکنه کارت در معرض خطر قرار بگیره.
یادم هست یه روز یکی از دوستانم تماس گرفت گفت من امروز توی حراست اداره بودم داشتن در مورد تو صحبت میکردن و اینکه برات برنامه دارن و میگنما اینو زیر نظر گرفتیم، داریم براش، میدونیم چیکارش کنیم، خلاصه با یه حالتی با آب و تاب داشت توضیح میداد که میخوای چیکارکنی اینطور که صحبتش شده پرونده ات خیلی پر و سنگینه این احتمال هست که کلا کارتو از دست بدی و از این صحبتا، بعدش هم گفت من آشنا دارم برات سعی میکنم ردیف کنم که داستانی پیش نیاد، برگشتم بهش گفتم نمیدونم چی میگی اصلا درکت نمیکنم بقیه رو هم درک نمیکنم مگه اونا به من شغل معلمی رو دادن که اونا بخوان ازم بگیرنش، اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن، توام نیازی ندارم کاری بکنی. چند وقت بعدش هم همونا که برام برنامه داشتن بدون اینکه متوجه بشن نامه ی انتقالیم به مرکز استاد و یه محیط و فضای عالی تر با پست عالی تر امضا و من اومدم توی یه فضای آزادتر و خیلی خیلی رشد کردم.
این قضیه مال سال هشتاد و شش هفت بود اون موقع من به سایت هدایت نشده بودم فکر کنم هنوز استاد کارشونو شروع نکرده بودن تو تهران، حتی به قانون هم هدایت نشده بودم اما این رابطه از سن پایین بین من و خدام شکل گرفته بود.
حتی یادمه ما خونه مون همیشه جاهایی بود که باغ بود و تاریکی و کوه و کلا تاریک بود هر کدوم از اعضای خانواده امکه میخواستن برن سرویس، یکی از اعضای خانواده رو بیدار میکردن که باهاشون بره، حتی داداشای بزرگم یا خواهرم، من تنها کسی بودم که تو همون سن پایین هشت نه سالگی تنهایی میرفتم، حتی یادمه تو سن یازده دوازده سالگی میخواستم برای وضو بیدار شم سحر که تاریک بود همه جا کسی رو بیدار نمیکردم یا مزاحم کسی نمیشدم و از همون سن پایین تمرین میکردم که برم تو دل ترسام، حتی ضرورت این کارو نمیدونستم فقط میدونستم باید انجامش بدم.
این قضیه که نباید از چیزی یا کسی ترسید و هیچکس نمیتونه تاثیر منفی تو زندگیم داشته باشه رو من خیلی زود درکش کردم برعکس استاد، اما باز برعکس استاد و خیلیا اینکه روی کسی ام نباید حساب کنم دیر بهش رسیدم خیلی جاها درک نکردم و ازش ضربه خوردم و خدا به خاطر اینکه روی کسی حساب کردم گوش مالی حسابی کرده منو جوری که دردش تا ماه ها توی قلبم بود، اما از وقتی عضو سایت شدم و با این آگاهی با وضوح بیشتر آشنا شدم دارم تمرین میکنم که نه از کسی یا چیزی بترسم و نه به کسی جز خدا تکیه کنم.
خدا رو سپاسگزارم که من رو به مسیر توحید و یکتاپرستی هدایت کرد
خدایا هزااااااااران بار شکرت که انقدر قشنگ و به موقع هدایتم میکنی به سمت تکتک این گفته ها و آگاهی ها و آموزه های ناب و الهی از زبان استاد جان جانانم…
فقط و فقط رو خدا حساب کن چون هیییییییچ قدرتی در جهان جز قدرت مطلق رب وجود نداره و هیییییییچ کس هیچ تاثیر مثبت با منفی نمیتونه تپ زندگیت داشته باشه، چون تو تنها خالق زندگی خودت هستی و بس…
اگر اتفاقاتی تو زندگیت میفته که به ظاهر ناخوشنایند و نادلخواهه، آگاه باش و ایمان داشته باش که اوناهم برای تو خیر و خوبه چون تمام عوامل بیرونی به صورت رایگان دارن برای تو کار میکنن و به خدمت تو دراومدن چون دستی از دستان خدا هستن برای کمک رسانی به تو…
واااااای خدای من این چه حجم از آگاهیه که من دارم بدست میارمو درک میکنم…؟!؟
خدا و خدا و فقط و فقط خداااااااااا…
خانوادم، همسرم، رییسم، صاحب خونم، رییس بانک، مدیرعامل کل، رییس جمهور، وزیر کشور، قانون، دولت، اقتصاد، دلار، گرونی، تورم و تمااااام عوامل بیرونی دیگه…
هیییییییچ تاثیری تو زندگی من ندارن و تا زمانی که من ایمان و توکل ابراهیمی داشته باشم و بدونم که خدای من بهترینهارو برای من میخواد چون قدرت جهانیان در دست اوست،و این خودمم که دارم اتفاقات زندگیمو رقم میزنم، پس هرگز هیچ کس هیچ آسیبی بهم نمیتونه برسونه چون خدا با مومنین است…
خدایا هزاااااران بار هم شکرتو به جا بیارم باز کمه…
خدایا شکرت که این آگاهی هارو به استاد عزیزدل دادی تا ایشون هم دستی از دستان تو باشه و مثل ابراهیمت پند رسان و بشارت دهنده ما باشه تا ماهم بتونیم به توحید و ایمان بیشتر برسیم…
خدایا شکرت که مریم گلی دوست داشتنی این سفرنامه الهی رو انقدر قشنگ و به روز درست کرد تا هر روز بتونم با نظم و به موقع به آگاهی های بیشتر برسم…
خدایا شکرت که منو به این سایت الهی هدایت کردی و اینجا کنار دوستان بی نظیر و هم فرکانس قرار دارم تا به کمکشون و با خوندن کامنتاشون به درک بیشتری برسم…
خدایا شکرت که هستی و برامون خدایی میکنی…
در پناه الله یکتا و بی همتام شاد وسلامت و خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشیم…
ممنون از شما استاد عزیز زیرا هر دو طرف را برای ما ساختید هم حساب نکردن روی دیگران و هم حساب کردن روی خداوند .
چقدر افکار من شرک آلود هستش به همه چی قدرت میدهیم به غیر خداوند.
وقتی به اوضاع مالی و روابط و کسب و کار و … عده ای نگاه میکنم و هرروز موفق تر از دیروز و هرروز پیشرفت میکنند و ثروتمند میشوند به قول عده ای حتی در شرایط حساس کنونی چطور میشود؟
به اندازه ای که به حرف دوستمان اهمیت میدهیم
به اندازه ای که روی حرف رئیس بانک حساب میکنیم
به اندازه ای که رویه وعده های رئیس جمهور حساب میکنیم
به اندازه ای که روی حرف های رئیس شرکت یا اداره حساب میکنیم
روی خدا روی رب حساب بکنیم همه این.مسائل حل شده است.
وقتی در کسب و کارت رقیبت پرفروش تر میشود
وقتی شخص دیگری تهدیدت میکند
وقتی کسب و کارت را شروع کردی و در اوایل مشتری نبود
قدرت را به چی دادیم؟به عوامل بیرونی از خودمان؟به دلار؟ گفتیم که من به الله ایمان دارم ،به غیب ایمان دارم و آرامش داشتیم در راه درست هستیم.
زمانی که آدم هبوط کرد به زمین ما گفتیم :وقتی هدایتی از جانب ما می آید اگر از آن پیروی کنید نه غمی برشماست ونه ترسی خواهید داشت
لحظاتتان غرق در خداوند و وجودتان سرشار از عشق ناب او باد
سلام به قلب های نازنین و توحیدی ،سلام به تمام نیمه های من ،سلام به تمام من
خدایا از کدام شاهکارت تو زندگیم بگم و بنویسم ؟؟؟از کدوم شروع کنم ؟؟؟ از معنویت بی نظیرم؟؟؟از سلامتی فوق العادم ؟؟؟از رونق کسب و کارم و درآمدم که هر ماه روبه صعوده ؟؟؟از روابط بی نظیرو با عشقم؟؟؟از صمیمیتم با انسان های نازنین ، از اینکه هرجا پا میگذارم نازنین ترین و شریف ترین انسان ها اونجان ؟؟؟از اینکه آرامش و اطمینان قلبیم و ایمان و باور و توکلم و اعتمادم به تو که هرروز داره بیشتر و بیشتر میشه ؟؟؟ از هر کدوم شروع کنم باید چند روز بنویسم ، از رضایی که خواست و تو هدایت کردی و سوال من اینه و آیه ی توام اینه در قرآن ، کیه که بتونه اونی که خدا هدایتش کرده رو گمراه کنه ؟؟؟؟ کی قدرت این کارو داره که کسی رو که تو هدایتش کردی گمراه کنه ؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟؟!!!!!! چی؟؟؟؟؟؟ کل جهان ؟؟؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟کی میتونه اونی رو که او هدایتش کردی رو گمراه کنه ، نازنینم که داری این کامنت و میخونی سجده کن و بدان که خداوند تورا لایق دانسته و هدایتت کرده ،سجده کن به درگاهش و فارغ از هرچیزی کمی باهاش خلوت کن ،تو اتفاقی اینجا نیستی ،هیچ کدوم ما اتفاقی اینجا نیست 8میلیارد انسان در این کره ی خاکی و از بین این همه مگه چند نفر اعضای این مکان بهشتین ؟؟؟؟مکانی که همواره بوی خدا میدهد، مکانی که من به اسم سایت موفقیت نمیشناسم بلکه به اسم هدایت شدگان ،سعادت یافتگان میشناسم ،مکانی که استادش فرمول یادنمیدهد و تورا مستقیم وصل میکنه به اصل کاری ، مکانی که همه خودشونن و سعی میکنن بهتر و بهتر باشن ، و توحید غیر این نیست ، آره ما هدایت شدیم ،همه ی ما هدایت شدیم ، پس قدر این هدایت را قدر این لطف پروردگار را بیشتر و بیشتر بدانیم ، ما میخواهیم ومیشود ،ما میخواهیم و میشود ، ما میخواهیم و میشود و به میزانی که اینو باورمیکنیم انقلاب میکنیم از درون و بازتابش همه را مات و مبهوت خود میکند ، از اینکه چرا این بشر هرروز داره موفقیتاش بیشتر میشه ، از اینکه چرا اوضاع و شرایط هیچ تاثیری روش نداره ، از اینکه چرا این بشر انقد آرومه ،از اینکه چرا این بشر انقد محکم و انقد مطمعنه ، رو چه حسابی من آنقدر با قدرت دارم حرف میزنم ؟؟؟خدایا خودمو میگم رو چه حسابی انقد بی کله و انگار نه انگار دارم میرم جلو ؟؟؟خدایا رو چه حسابی من آنقدر آرامم و انقد مطمعن از رخ دادن تمام خواسته های بزرگم؟؟؟ رو چه حسابی وقتی با انسان های ثروتمند و خررررررپول روبرو میشم و هم صحبت میشم ،چنان حرف میزنم که فک میکنن ایران به نام منه ؟؟؟ و من اون لحظه کاملا معلومه از چهره هاشون که اونا قدرت پشت این حرفارو حس کردن ، خدایا سوالم اینه روی چه حسابی ،روی چه حسابی من انقد دارم با قدرت حرف میزنم ؟؟؟؟این قدرت چیه تو وجوده من؟؟؟؟ من رو چه حسابی چنان قدم برمیدارم که انگار بهم داده شده است؟؟؟رو چه حسابی ؟؟؟؟ بهم بگو ؟؟؟میدونم میدونی که میدونم ،و منم میدونم که تو میدونی ،
چون تو گفتی وقتی هدایتی از جانب ما می آید اگر از آن پیروی کنید لاخوف علیهم و باهم یحزنون ،چون تو تعهد کردی که مراقب من و حمایتگر و هدایت گرم باشی ، چون قدرررررت تویی ،چون قالو ربنالله ثم استقامو فلاخوف علیهم ولاهم یحزنون ، آنان که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت کردند نه غمی برانهاست و نه ترسی خواهند داشت ،قبول ،خدایا قبول ولی چرا انقد دقیق داره همه چی کار میکنه ؟؟؟خدایا چرا انقد موبه مو همه چی سره جاشه و در زمان مناسب همه چی رخ میده ؟؟؟ واقعا کیه راستگوتر از تو؟؟؟ مشتی تو همه حرفات درسته ،همه ی آیه هات حقه ،فقط من در مسیر باورکردنشونم و دارم میبینم به میزانی که باورشون میکنم ،زندگیم در تماااااااااام ابعاد در تمام ابعاااااااااد ،در تمام ابعاااااااااد داره بی نظیر میشه ،خوشبختی و سعادت و آرامشم داره بیشتر میشه ، دارم رهاتر میشم و فارغ از هر نتیجه ای لحظات من زیباست ، پس در این مسیر یارو یاورم باش ، ای تنها کسی که قادری به هرکاری ، ای که تنها قدرت مطلق کیهانی ،ای که تمام قدرت های جهان در مقابل تو خارند ،خار ،ای که نزدیکتری از من به من ، این قدرتی که در وجود منه رو بیشتر بهم بفهمون ،بیشتر بشناسون ،این قدرت تویی این قدرت تویی ، این هیجان من تویی ،این صبرو استقامت تویی ، این اراده در وجودم تویی این تعهد تویی ،این کنترل ذهن تویی ،خدایا به نامت سوگند که همش تویی ،به اسمت قسم من خیلی ضعیف تر از این حرفام ،من خیلی عاجزتر وشکننده تر از این حرفام ،من خیلی محتاجم به تو ،تو از درونم آگاهی و میدونی که با تمام وجودم میگم که همه ی اینا تویی و من خدایا من ضعیف تر از این حرفام ، همهی اینهایی که منو تو مسیر درست داره حرکت میده تویی ، میخوام بهت بگم که حواسم هست ها ،میخوام بهت بگم که حواسم هست که چهارستون بدنم سالمه ،میخوام بهت بگم که حواسم هست که زندگیم در ریزترین جزییاتش داره به سمتی که میخوام میره ،میخوام بگم که حواسم هست این الکی و الا بختکی نیست ،خدایا من حواسم هست که اینا کاره توا ها ،خدایا حواسم هست که تو خواب و بیداری داری جواب سوالامو میدیا ، خدایا حواسم هست که داری هدایتم میکنی ،خدایا حواسم هست که تنها و تنها الا بذکرالله تطمعن الغلوب در هر لحظه ها در هربار ، خدایا حواسم هست که انسان شریف و نازنین میشی برای من ،خدایا حواسم هست که هرجا میرم میای به استقبالم توسط دستانت ، خدایا حواسم هست که برای کسب و کارم مشتری دست به نقد و باصداقت میشی ، خدایا حواسم هست که سلامتی میشی برجسم و جانم ،معنویت میشی بر روح و روانم ،ارامش قلبم ، قدرت میشی به اراده ام ،پایبندی میشی به تعهدم ، همه چیز در هر زمان به هرچیزی که نیاز داشته باشم میشی ، خدایا حواسم هست که داری کمک میکنی که باورهای قدرتمند کنندم بهتر و بهتر بشن ،اونروز یه دوستی گفت که برا هرکاری سرمایه میخواد و امکان نداره و فلان و فلان ،و من شنیدم و گفتم پیش خودم بنده ی خدا کجای کاری ؟؟!!!
به خدا گفتم که خدایا چی داره میگه معلومه هیچی ازت نمیدونه ها معلومه که نمیشناستت ، بعد خوابیدم و تو خواب دیدم که تو یه منطقه ای گیر افتادم با یه گروهی که همه میگفتن کارمون تمومه ، و وسط جنگ بودیم و هیچ اسلحه ای نداشتیم ، و تو خواب داشتم به خودم میگفتم که نه هیچی تموم نشده ، و در این حین بهمون حمله کردن و همه متفرق شدن و منو چنتا سرباز دنبال کردن و شلیک میکردن و اونا مجهز و من هیچی سلاح نداشتم و دقیقا یادمه جا خالی میدادم و شیرجه زدم به پشت دیواری و اون سربازه اومد و قایم شده بودم که درگیر شدم و سلاحشو و گرفتم و جالب این جاست همه ی اونایی که میگفتن کارمون تمومه رو ندیدم ولی آخر خوابم دیدم که با دست خالی همهی اونایی که حمله کردن و به اسارت گرفتم و تحویل یه عده دادم که دارن میبرنشون و دقیق یادمه آخر خواب اسلحمو انداختم رو شونم و خندیدم و برگشتم و با اونا نرفتم و تو منطقه هیشکی نبود و با خنده رضایت که داشتم تو خواب تو اون منطقه قدم میزدم به خودم گفتم خب اینم از این .
صب که بیدار شدم زدم ببینم تعبیر این خواب چیه ،هر چند حسم میگفت که راجب داستان همون سرمایه اولیس ،خلاصه زدم و هدایت شدم به تعبیری که قلبم تاییدش کرد ،خلاصه تعبیر این بود که تو از هیچی به همه چی میرسی ،همونطور که تو خواب با دست خالی همه رو تسلیم کردی و به اسارت کشیدی ،و آخرشم شاد و راضی خندیدی به اونایی که میگفتن کارمون تمومه ، پس خدای من چه زود این باوره خوب و تو خواب بهم الهام کردی که تو حرکت کن سرمایه اولیت منم ،هر چی خواستی همون میشم برات فقط برو فقط حرکت کن و بدان که من خدا هستم .
سلام به استاد عزیزم مریم جون عزیزم و بچههای عالی سایت
استاد من خوشبختانه از وقتی فایلهای تو حیدی شما رودیدم فقط و فقط از خدا میخوام و خدا رو قادر مطلق برای زندگیمون میدونم
البته رد پای خدا همیشه تو این زندگی 30 ساله من بوده و بسیاری از جاها بهم کمک کرده دستمو گرفته آدمهای زیادی به شکلهای خواسته و ناخواسته قصد داشتن بهم گزند برسونن و خدا نزاشته بله خدا نزاشته چون من فقط از خودش کمک خواستم نه تنها اون گزندها به من نرسیده بلکه سبب خیر هم شده تو زندگیم جاهایی بوده که من مستاصل شدم و گفتم خدایا فقط خودت دیگه نمیدونم چی کار کنم و خودش کمکم کرده من تو دوران مجردی خانواده به شدت متعصبی داشتم که بعد از دیپلم اجازه نمیدادن از خونه برم بیرون قبل از اون هم فقط اجازه داشتم برم مدرسه و همیشه بهش میگفتم خدایا من تو این خانواده به دنبا اومدم و خودت اختیار من رو تو این دولت و تواین دین دادی دست اینا پس خودتم من و نجات بده بهم کمک کن و من هیچمقاومت یا مخالفتی با خانوادم نداشتم و خدا هم همسرم رو به شکل معجزه آسایی بعد از اینکه یه روز کامل گریه کردم براش و به شدت ناراحت بودم سر راهم قرار داد
من با وجود اینکه اون موقع ها نمیدونستم توسل به ائمه هم یه نوع شرک محسوب میشه و باورهای مشکل داشت اطلاعاتم کم بود ولی باز هم به خدا خیلی توکل میکردم و اگه گرهای تو کارم میفتاد میگفتم توکل به خدا و درست میشد
من یادمه روز عقدم هم گفتم با توکل به خدا و اجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله در صورتی که اینو قبلا از زبون هیچ عروسی حتی تو فیلمهام نشنیده بودم و الحق که خدا خیلی خیلی خیلی کمکم کرده
موقعی که میخواستیم خونه بخریم تو دوران نامزدیمون پولمون کم بود و اکثر املاکیا میگفتن با این پول نمیشه ولی ما خیلی مصمم بودیم و در عرض یکی دو هفته یه خونه 60 متری سه طبقه نوساز کلید نخورده که با پول ما تقریبا جور بود پیدا شد و یه مشتری دیگه هم داشت همسرم خیلی نگران رود که نکنه به اون بفروشن ولی من دقیق یادمه که گفتم اگه اون خونه حق الهی ما باشه بهش میرسیم و رسیدیم
من پسرم رو که باردار بودم کرونا اومد دیابتم تو دوران بارداری لب مرز بود به خاطر ترسم از کرونا سه ماه تقریبا اصلا دکتر نرفتم و تو این مدت قندم بالا رفته بود خدا خودش به بهترین شکل ممکن پسر من رو سالم نگهداشت چون واقعا جز خودش هیچکسی و نداشتم که کمکمکنه من به شدت از زایمان طبیعی میترسیدم و وحشت داشتم حتی یک درصد هم دلم نمیخواست طبیعی زایمان کنم بیمارستانهای دولتی هم بدون اینکه موردت خاص باشه اجازه سزارین نمیدادن بیمه هم نداشتم بیمارستان خصوصی هم به همراه پول جداگونهای که دکتر میگرفت هزینش بالا میشد و ما این پول و نداشتیم قبل از اینکه هزینه ها رو بدونم رفتم یه دکتر که معاینم کنه و بهم بگم دستمزدش و هزینه عمل سزارین چقدر میشه بهم گفت ششو نیم میلیون و من کپ کردم چون ما همچین پولی نداشتیم آزمایشاتم رو که دید گفت تو به خاطر قندت باید بستری بشی هفته سی و سه بارداری بودم تقریبا
و نوشت که برم پیش یه دکتر زنان حاذقتر یادمه اون دکتر برای ساعت 12 شب بهم نوبت داد و من کل اون بعدازظهر رو سر سجاده گریه کردم و از خدا خواستم سزارین بشم بهش گفتم نمیدونم چجوری ولی میخوام سزارین بشم چون اصلا و ابدا از زایمان طبیعی خوشم نمیومد و میترسیدم به شدت
شب رفتم دکتر و ایشون برام نوشت که بستری بشم و انسولین بزنم من دو روز تو بیمارستان بستری بودم و به محض بستری شدنم بیمارستان نامه داد که بیمه ششماهه خدمات درمانی بشیم من و همسرم با هزینه ششصد هزارتومن (در غیر این صورت هزینه بیمه یکونیم میشد) ولی با وجود اون شرایط کرونا و اینا بدم نمیومد که بستری شدم و بهش با خوشبینی نگاه میکردم چون تو خونه خیلی تنها بودم شوهرم مغازه دار بود مدام سرکار بود و منم تو قم غریب بودم و خانواده خودم نبودن بیرونم به خاطر شرایط کرونا نمیرفتم
هفته های آخر بارداریم بود و حس آشپزی اصلا نداشتم تو بیمارستان غذا حاضر بود آدما رو میدیدم پرستارا خیلی مهربون بودن میدیدم که با بقیه شاید یه رفتار معمولی داشتن ولی بامن مهربون بودن اونجا همسرم بهم گفت با بیماران دیگه صحبت کن و بپرس چه دکتری رو توصیه میکنن منم یه خانمی رو دیدم و بهم دکتر یزدی رو معرفی کرد حتی گفت ساعت پنج عصر برو که اول وقت مطبش خلوته من با وجود دیابتم سزارین شامل حالم نمیشد تو بیمارستان دولتی ولی وزن بچم بالا بود به خاطر قندم
دو روز بعد مرخص شدم رفتم به مطب اون خانم دکتر که تو بهترین نقطه شهر بود تو یه آپارتمان زیبا یه مطب بزرگ و شیک با دکور فوقالعاده زیبا که خیلی آرامش بخش بود همهچیز نو و قشنگ بود و مطب خلوت بود با وجود اینکه از قبل وقت نگرفته بودم کمتر از نیم ساعت پذیرش شدم دکترم یه خانوم فوقالعاده مهربون بودن فوقالعاده
منشیشون مهربون بود همه چیز اون مطب پر از انرژی مثبت بود
من رو دید و ازم پرسید دوس داری زایمانت چی باشه گفت وزن بچت بالاست اگه چهار کیلو بشه بیمه شامل حالت میشه و تو بیمارستان دولتی میتونی زایمان کنی بیمارستان نکویی
و من ازش پرسیدم خودتون چی خانم دکتر گفت که من چیزی نمیخوام حالا تا هفته سیوهشت باید صبر کنیم
تو این مدت من دوباره قندم بالا رفت و بستری شدم و تو بیمارستان یادمه اون خانوم دکتری که اولین بار بستریم کرده بود رو دیدم و ازم پرسید چی کار کردی بهش گفتم دکتر یزدی میگن به احتمال زیاد وزن بچت به چهار کیلو میرسه و میتونی اینجا زایمان کنی بهم گفت اوه اگه برسه مگه سزارین تو بیمارستان دولتی به این آسونیه اما من تو دلم گفتم من چارهای جز صبر کردن ندارم واقعا
هفته سیوهشت شد رفتم دکتر و بهم گفت باید بری سونویتخمین وزن و اگه وزن بچت چهار کیلو باشه سزارینی منو نوشت پیش یه دکتر سونو خیلی خوب که تا حالا نرفته بودم و سخت نوبت میداد شرایطمو که گفتم بهم نوبت دادن وقتی داشت سونو میکرد ازم پرسید دوست داری زایمانت چی باشه و من گفتم سزارین نوشت وزن بچه 4 کیلو بدون اینکه ازم هزینه اضافهای بگیره یا رشوه بگیره
رفتم پیش دکترم و گفت که طبق این من میتونم سزارینت کنم تو بیمارستان نکویی ولی اگه بچه زیر 4 کیلو باشه باید هزینه آزاد به بیمارستان بدی و من قبول کردم شبش بستری شدم و فردا ساعت هفت و نیم رفتم اتاق عمل اولین بار بود که اتاق عمل میدیم به شدت ترسیدم تو کل بارداریم فشار خون نداشتم حین عمل پرستار گفت که دکتر فشارش رفته رو 16 از ترسم بود دکتر باهام صحبت کرد ازم پرسید اسم پسرتو چی میخوای بزاری من گفتم کیان یا آرش و دکتر گفت آرش قشنگتره پسرم به دنیا اومد صدای گریش برام قشنگ ترین صدا بود و دکتر و پرستارا میگفتن چقدر زیباست آوردن بوسش کردم عاشقش شدم همون لحظه
وزنش سه کیلو هفتصد و هفتاد بود به خاطر فشار خونم که بالارفتن بود به جای یک شب دکتر گفت دو شب بستری بشم و همین موضوع باعث شد که بیمه شامل حالم بشه و هزینه عملم و بستری شدنم کلا شد دویست هزار تومن یادمه بعد از عمل خیلی خیلی درد داشتم و همش میگفتم خدا مامانم حالا طبق باورهایی که داشت و اکثر مردمم دارن بهم میگفت چرا میگی خدا امامارو صدا بزن حضرت فاطمه و حضرت زینب و صدا بزن و کمک بخواه ولی من بازهم میگفتم خدا من برای ائمه احترام زیادی قائلم ولی اونا خودشونم از خدا کمک میخواستن همیشه
من با وجود اینکه بعد از زایمان تا یکی دوروز وحشتناک درد داشتم ولی باز هم از اینکه سزارین کردم پشیمون نشدم و معجزه خدا رادیدم چون خودش میدونست که من تو گریههام بهش چی گفتم
همه اتفاقات چه خوب و چه به ظاهر بد دست به دست هم دادن تا من به خواسته دلم که از خدا خواسته بودم برسم
زایمان دومم هم پر از معجزه خدا بود که اون رو هم تو یه کامنت جداگونه بعد مینوسم خدایا شکرت
این روزها درک جدیدی از پروردگارم پیدا کردم آن هم به لطف این سایت بی نظیر بوده و بی نهایت سپاسگزار شمام برای این فایل های بسیار ارزشمند که در دسترس همه ی ما قرار دادین.
حالا دارم کمی درک میکنم چگونه برای سلیمان همه دست به دست هم دادن تا بهترین ملک رو بسازد هر کسی که کاری برای سلیمان میکرد از جن تا انسان همه دستان خداوند بودند که زندگی سلیمان رو بهتر و بهتر کنند…
از وقتی جدی تر شدم و روی توحیدم بیشتر کار میکنم به وضوح می بینم همه برای من دارند همه کار انجام میدن …همین دیروز بود دوست عزیزی رفته بود تو صف نونوایی و برای من نون خریداری کنه این در صورتی بوده که من اصلا بهش چیزی نگفتم فقط چون میدونسته من نون امروز ندارم رفته برای من نون تهیه کنه و بیاره بهم بده ،این انسان های بسیار مهربان که قلبهایشان نرم شده برای کمک به زندگی من آیا این کار من بوده خیر من در ذهنم و قلبم فقط دارم یکصدا پروردگارم رو میپرستم و فقط از او میخواهم اون هم بشکل رفیق میشه برام، بشکل مادر میشه برام، بشکل رابطه خوب میشه برام ،الله اکبر….
هر چقدر آگاه تر میشم در مورد رب باز هم جا برای آگاهی بیشتر هست.
بقول شما استاد عزیزم هر چقدر آگاهتر بشیم میفهمیم هیچی نمیفهمیم این واقعا درسته…
بقول پیامبر شرک در دل مومن همانند مورچه سیاهی بر روی تخته سنگ سیاهی در دل تاریکی شب مخفی و پنهان است …
باید همیشه بتونم همچیز رو ربط بدم به خدا که مطمعنا اولش کار سختی هست مثل هر کار دیگه ای نیاز به تمرین داره …
مثل اون آیه ای که خداوند به پیامبر میگه میگه تو نجنگیدی ما برات جنگیدیدم ما سنگ زدیم …الله اکبر… الله اکبر ،الله اکبر…
مثل یوسفی که بخاطر شرک پنهانی که داشت وارد زندان شد چون قدرت رو به خداوند نداده بود…
تازه دارم یاد میگیرم که اگر کسی بهم محبتی میکنه اگر کسی بهم کمکی میکنه اگر به ذهنم ایده ی کار سازی میاد و یا هر چیز دیگه ای این فقط و فقط لطف خداست این کارها رو فقط داره خداوند برام انجام میده به اندازه ای که در ذهنم همچیز رو به خداوند ربط بدم به همون اندازه خداوند در زندگیم همه کارها رو برای من انجام میده …
خداوند برای شما استاد مشتری سایت شده و برای همون شما با قاطعیت با مخاطبینتون صحبت میکنید و نیاز ندارید که احساس نیاز در دلشون ایجاد کنید تا بیان محصولاتتون رو خریداری کنن یا اینکه تبلیغات نمیکنید چون تبلیغات خود شرک هست چون قدرت خداوند رو بدین شکل در وجودتونم زیاد و زیادتر نگه میدارید تازه دارم درک میکنم خدای من شکرت…
اینکه خداوند ما رو نمیبخشه اون هم فقط بخاطر شرک باز دارم این هم بهتر درک میکنم الله اکبر…
این روزها دست به هر سرمایه گذاری و معامله ای میزنم سود و سود و سود میشه و هر روز سرمایم داره بیشتر و بیشتر میشه به این دلیل هست که من در وجودم قدرت برو بیشتر و بیشتر به رب دادم و رب هم بشکل تحلیل و موقعیت و شرایطی میشه تا منو به خواسته هام برسونه…این روزها هر فایل رو روزها و ساعتها گوش میدم و بعد سعی میکنم بنویسم …تازه دارم میفهمم کجام و دارم به چه بهشتی هدایت میشم همون بهشتی که خداوند هزاران بار وعدشو داده …
فقط میتونم بگم استاد چه کردید با این فایل با وجودمن !!!!
منو زیر و رو !!!خراب!! دگرگون !! کردید !!!!
نمیتونم حروف رو ببینم تا تایپ کنم !!! اونقدر اشکها بی امان امانم رو بریده !!! اونقدر ضربان قلبم زیاد شده که نمیتونم نفس بکشم !! ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و گفتم باید به استاد بگم استاد وجودم با این حرفها متلاشی شد !!!!!!!!!!! اونقدر بی تاب و بیقرارم کرد که ناگهان در چند دقیقه کل زندگیم جلوی چشمام اومد و از خودم شرمنده شدم که چقققققددددددرررررر مشرکم و خودم بی خبر و غافل !!!!!!!!!!!! در خیال خاممم که بنده ی خوب خدایم !!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استاد ممنونم هزاران هزار بار ممنونم که الهامی شدید از جانب خدا برای هدایتم به سوی توحید و یکتاپرستی حقیقی !!!!!!!!!! دستانتانرا میبوسم که دستی از جانب خدا شدید برای سعادتم !!!!!!!!!
قلبم میلرزدو چشمانم از اشک جاری و وجودم سراسر عشق و توحید و با تمام وجود فریاد میزنم:
سلام خدمت استاد مهربانم و دیگر عزیزان ،واقعا فایل توحید عملی قسمت ۶، بسیار عالی بود حرفهای استاد رو با طلا باید نوشت ،بخدا در زمان دیدن فایل متاثر شدم و اشک از چشمام جاری شد بخاطر حرفها و این آگاهی های ناب که استاد بما دادن ، هیچ شکی در این نیست که علت خوشبختی ما قدرت دادن فقط به خداست و اینکه خودمون رو محور اصلی در تعیین کیفیت و کمیت زندگیمون بدونیم و قدرت رو از غیر بگیریم و بخدا بدهیم بعنوان تنها فرمانروا ی کل عالم ، از خدای وهابم که همه اوصاف نیکو ازآن اوست سپاسگزارم که منو به این مسیر هدایت کرده و از استاد گرانقدرم تشکر میکنم بخاطر این سخنان گرانمایه .
سلام دوستای گلم.
من یه پوشه درست کردم تو گوشیم فایلای توحید عملی رو ریختم توش و همیشه گوششون میدم این چند تا فایل جزو اون دسته فایلا هستن که من هر بار با گوش دادن بهشون به پهنای صورت اشک میریزم، خیلی درک میکنم استاد چی میگه چون تمام زندگیم رد پای این حرفا رو میتونم حس کنم.
یادم هست خیلی سال پیش که توی یه شهر کوچیک معلم بودم بارها از حراست اداره بهم تذکر دادن که پوشش ات باید مناسب تر باشه یا حتماباید چادر بپوشی وگرنه ممکنه کارت در معرض خطر قرار بگیره.
یادم هست یه روز یکی از دوستانم تماس گرفت گفت من امروز توی حراست اداره بودم داشتن در مورد تو صحبت میکردن و اینکه برات برنامه دارن و میگنما اینو زیر نظر گرفتیم، داریم براش، میدونیم چیکارش کنیم، خلاصه با یه حالتی با آب و تاب داشت توضیح میداد که میخوای چیکارکنی اینطور که صحبتش شده پرونده ات خیلی پر و سنگینه این احتمال هست که کلا کارتو از دست بدی و از این صحبتا، بعدش هم گفت من آشنا دارم برات سعی میکنم ردیف کنم که داستانی پیش نیاد، برگشتم بهش گفتم نمیدونم چی میگی اصلا درکت نمیکنم بقیه رو هم درک نمیکنم مگه اونا به من شغل معلمی رو دادن که اونا بخوان ازم بگیرنش، اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن، توام نیازی ندارم کاری بکنی. چند وقت بعدش هم همونا که برام برنامه داشتن بدون اینکه متوجه بشن نامه ی انتقالیم به مرکز استاد و یه محیط و فضای عالی تر با پست عالی تر امضا و من اومدم توی یه فضای آزادتر و خیلی خیلی رشد کردم.
این قضیه مال سال هشتاد و شش هفت بود اون موقع من به سایت هدایت نشده بودم فکر کنم هنوز استاد کارشونو شروع نکرده بودن تو تهران، حتی به قانون هم هدایت نشده بودم اما این رابطه از سن پایین بین من و خدام شکل گرفته بود.
حتی یادمه ما خونه مون همیشه جاهایی بود که باغ بود و تاریکی و کوه و کلا تاریک بود هر کدوم از اعضای خانواده امکه میخواستن برن سرویس، یکی از اعضای خانواده رو بیدار میکردن که باهاشون بره، حتی داداشای بزرگم یا خواهرم، من تنها کسی بودم که تو همون سن پایین هشت نه سالگی تنهایی میرفتم، حتی یادمه تو سن یازده دوازده سالگی میخواستم برای وضو بیدار شم سحر که تاریک بود همه جا کسی رو بیدار نمیکردم یا مزاحم کسی نمیشدم و از همون سن پایین تمرین میکردم که برم تو دل ترسام، حتی ضرورت این کارو نمیدونستم فقط میدونستم باید انجامش بدم.
این قضیه که نباید از چیزی یا کسی ترسید و هیچکس نمیتونه تاثیر منفی تو زندگیم داشته باشه رو من خیلی زود درکش کردم برعکس استاد، اما باز برعکس استاد و خیلیا اینکه روی کسی ام نباید حساب کنم دیر بهش رسیدم خیلی جاها درک نکردم و ازش ضربه خوردم و خدا به خاطر اینکه روی کسی حساب کردم گوش مالی حسابی کرده منو جوری که دردش تا ماه ها توی قلبم بود، اما از وقتی عضو سایت شدم و با این آگاهی با وضوح بیشتر آشنا شدم دارم تمرین میکنم که نه از کسی یا چیزی بترسم و نه به کسی جز خدا تکیه کنم.
خدا رو سپاسگزارم که من رو به مسیر توحید و یکتاپرستی هدایت کرد
سلام استاد عباس منش عزیز
امروز این فایل رو بارها گوش دادم
و هربار یه شرک مخفی رو در وجودم در رفتارم و در باور هام پیدا کردم
یک انسان موحد
یک انسانه موفقه
موحد بودن یعنی رها بودن
مثل پرستو مثل مورچه مثل درخت
موحد بودن یعنی شجاع بودن
کسی که شجاع هست شجاع نه به معنی قلدر یا کله خراب
شجاع یعنی کسی که بسیار مودب و محترم هست اما در عین حال در درونش ارامش بر قراره و هیچ ترس و غمی نمیتونه تاثیر زیادی روش بزاره
یک انسان شاد یک انسان موحد هست
من وقتی بچه بودم خیلی موحد بودم
چون شاد بودم
چون یقین داشتم خاسته هام محقق میشن فقط یکی یکی درخواست میدادم
به چجوری و چه وقتی فکر نمیکردم
به مرور که بزرگ شدم در این جامعه شرک زده من هم یک مشرک تمام عیار شدم
یک انسان موحد نشونش اینه که بسیار عزت نفس بالایی داره
چون وقتی پشتت به خدا گرم باشه
سرت هم بالاست
کسی که سرش پایینه یعنی اعتماد به نفس ضعیفی داره
استاد قبل از اشنایی با شما
اخرین باری که کلمه شرک رو شنیده بودم فک کنم کتاب دینی دوره راهنمایی بود
و فکر میکردم مشرک ها فقط قبیله قریش بودن که با پیامبر دشمنی داشتن و بعد از اون دیگه اکثریت ایمان اوردن و الان 1400 ساله که ما در جهان مشرک نداریم
خخخ
الان که به خودم نگاه میکنم میبینم از ابوجهل بیشتر شرک داشتم تو زندگیم
هنوزم دارم
هنوز هم ترسهام
غم هام و نداشتن عزت نفسم رو که میبینم میفهمم که از شرک میاد
هر وقت بتونم مثل دوران کودکی رها و ازاد زندگی کنم میتونم بگم دارم بدون شرک زندگی میکنم
البته خیلی خیلی بهتر شدم
در طول روز تمام تلاشم رو میکنم که اگاهانه موحد باشم
اما ناخداگاهم هنوز شرک زده هست
و میدونم به میزانی که اگاهانه توحید رو عملی زندگی میکنم
یواش یواش ناخدا گاهم میپذیره
و وقتی اون بپذیره
من رها از شرک خواهم بود
خدایا من رو هدایت کن به سمت زندگی توحیدی در هر لحظه
خدایا شکرت که حداقل این مفاهیم رو باهاش اشنا شدم و از نادانی در اومدم
این که چقدر در عمل استفاده کنم به همت خودم بر میگرده
استاد سپاس بی کران…
بدرود
روز پنجاه وچهارم از سفرنامه من؛
وااااای که من عاااااشق این فایلهای توحیدی هستم…
خدایا هزااااااااران بار شکرت که انقدر قشنگ و به موقع هدایتم میکنی به سمت تکتک این گفته ها و آگاهی ها و آموزه های ناب و الهی از زبان استاد جان جانانم…
فقط و فقط رو خدا حساب کن چون هیییییییچ قدرتی در جهان جز قدرت مطلق رب وجود نداره و هیییییییچ کس هیچ تاثیر مثبت با منفی نمیتونه تپ زندگیت داشته باشه، چون تو تنها خالق زندگی خودت هستی و بس…
اگر اتفاقاتی تو زندگیت میفته که به ظاهر ناخوشنایند و نادلخواهه، آگاه باش و ایمان داشته باش که اوناهم برای تو خیر و خوبه چون تمام عوامل بیرونی به صورت رایگان دارن برای تو کار میکنن و به خدمت تو دراومدن چون دستی از دستان خدا هستن برای کمک رسانی به تو…
واااااای خدای من این چه حجم از آگاهیه که من دارم بدست میارمو درک میکنم…؟!؟
خدا و خدا و فقط و فقط خداااااااااا…
خانوادم، همسرم، رییسم، صاحب خونم، رییس بانک، مدیرعامل کل، رییس جمهور، وزیر کشور، قانون، دولت، اقتصاد، دلار، گرونی، تورم و تمااااام عوامل بیرونی دیگه…
هیییییییچ تاثیری تو زندگی من ندارن و تا زمانی که من ایمان و توکل ابراهیمی داشته باشم و بدونم که خدای من بهترینهارو برای من میخواد چون قدرت جهانیان در دست اوست،و این خودمم که دارم اتفاقات زندگیمو رقم میزنم، پس هرگز هیچ کس هیچ آسیبی بهم نمیتونه برسونه چون خدا با مومنین است…
خدایا هزاااااران بار هم شکرتو به جا بیارم باز کمه…
خدایا شکرت که این آگاهی هارو به استاد عزیزدل دادی تا ایشون هم دستی از دستان تو باشه و مثل ابراهیمت پند رسان و بشارت دهنده ما باشه تا ماهم بتونیم به توحید و ایمان بیشتر برسیم…
خدایا شکرت که مریم گلی دوست داشتنی این سفرنامه الهی رو انقدر قشنگ و به روز درست کرد تا هر روز بتونم با نظم و به موقع به آگاهی های بیشتر برسم…
خدایا شکرت که منو به این سایت الهی هدایت کردی و اینجا کنار دوستان بی نظیر و هم فرکانس قرار دارم تا به کمکشون و با خوندن کامنتاشون به درک بیشتری برسم…
خدایا شکرت که هستی و برامون خدایی میکنی…
در پناه الله یکتا و بی همتام شاد وسلامت و خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشیم…
یا حق…
به نام الله مهربان
روزشمار تحول زندگی من روز 54
روی هیچ کس حساب نکن به غیر خدا
ممنون از شما استاد عزیز زیرا هر دو طرف را برای ما ساختید هم حساب نکردن روی دیگران و هم حساب کردن روی خداوند .
چقدر افکار من شرک آلود هستش به همه چی قدرت میدهیم به غیر خداوند.
وقتی به اوضاع مالی و روابط و کسب و کار و … عده ای نگاه میکنم و هرروز موفق تر از دیروز و هرروز پیشرفت میکنند و ثروتمند میشوند به قول عده ای حتی در شرایط حساس کنونی چطور میشود؟
به اندازه ای که به حرف دوستمان اهمیت میدهیم
به اندازه ای که روی حرف رئیس بانک حساب میکنیم
به اندازه ای که رویه وعده های رئیس جمهور حساب میکنیم
به اندازه ای که روی حرف های رئیس شرکت یا اداره حساب میکنیم
روی خدا روی رب حساب بکنیم همه این.مسائل حل شده است.
وقتی در کسب و کارت رقیبت پرفروش تر میشود
وقتی شخص دیگری تهدیدت میکند
وقتی کسب و کارت را شروع کردی و در اوایل مشتری نبود
قدرت را به چی دادیم؟به عوامل بیرونی از خودمان؟به دلار؟ گفتیم که من به الله ایمان دارم ،به غیب ایمان دارم و آرامش داشتیم در راه درست هستیم.
زمانی که آدم هبوط کرد به زمین ما گفتیم :وقتی هدایتی از جانب ما می آید اگر از آن پیروی کنید نه غمی برشماست ونه ترسی خواهید داشت
لحظاتتان غرق در خداوند و وجودتان سرشار از عشق ناب او باد
سلام به قلب های نازنین و توحیدی ،سلام به تمام نیمه های من ،سلام به تمام من
خدایا از کدام شاهکارت تو زندگیم بگم و بنویسم ؟؟؟از کدوم شروع کنم ؟؟؟ از معنویت بی نظیرم؟؟؟از سلامتی فوق العادم ؟؟؟از رونق کسب و کارم و درآمدم که هر ماه روبه صعوده ؟؟؟از روابط بی نظیرو با عشقم؟؟؟از صمیمیتم با انسان های نازنین ، از اینکه هرجا پا میگذارم نازنین ترین و شریف ترین انسان ها اونجان ؟؟؟از اینکه آرامش و اطمینان قلبیم و ایمان و باور و توکلم و اعتمادم به تو که هرروز داره بیشتر و بیشتر میشه ؟؟؟ از هر کدوم شروع کنم باید چند روز بنویسم ، از رضایی که خواست و تو هدایت کردی و سوال من اینه و آیه ی توام اینه در قرآن ، کیه که بتونه اونی که خدا هدایتش کرده رو گمراه کنه ؟؟؟؟ کی قدرت این کارو داره که کسی رو که تو هدایتش کردی گمراه کنه ؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟؟!!!!!! چی؟؟؟؟؟؟ کل جهان ؟؟؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟کی میتونه اونی رو که او هدایتش کردی رو گمراه کنه ، نازنینم که داری این کامنت و میخونی سجده کن و بدان که خداوند تورا لایق دانسته و هدایتت کرده ،سجده کن به درگاهش و فارغ از هرچیزی کمی باهاش خلوت کن ،تو اتفاقی اینجا نیستی ،هیچ کدوم ما اتفاقی اینجا نیست 8میلیارد انسان در این کره ی خاکی و از بین این همه مگه چند نفر اعضای این مکان بهشتین ؟؟؟؟مکانی که همواره بوی خدا میدهد، مکانی که من به اسم سایت موفقیت نمیشناسم بلکه به اسم هدایت شدگان ،سعادت یافتگان میشناسم ،مکانی که استادش فرمول یادنمیدهد و تورا مستقیم وصل میکنه به اصل کاری ، مکانی که همه خودشونن و سعی میکنن بهتر و بهتر باشن ، و توحید غیر این نیست ، آره ما هدایت شدیم ،همه ی ما هدایت شدیم ، پس قدر این هدایت را قدر این لطف پروردگار را بیشتر و بیشتر بدانیم ، ما میخواهیم ومیشود ،ما میخواهیم و میشود ، ما میخواهیم و میشود و به میزانی که اینو باورمیکنیم انقلاب میکنیم از درون و بازتابش همه را مات و مبهوت خود میکند ، از اینکه چرا این بشر هرروز داره موفقیتاش بیشتر میشه ، از اینکه چرا اوضاع و شرایط هیچ تاثیری روش نداره ، از اینکه چرا این بشر انقد آرومه ،از اینکه چرا این بشر انقد محکم و انقد مطمعنه ، رو چه حسابی من آنقدر با قدرت دارم حرف میزنم ؟؟؟خدایا خودمو میگم رو چه حسابی انقد بی کله و انگار نه انگار دارم میرم جلو ؟؟؟خدایا رو چه حسابی من آنقدر آرامم و انقد مطمعن از رخ دادن تمام خواسته های بزرگم؟؟؟ رو چه حسابی وقتی با انسان های ثروتمند و خررررررپول روبرو میشم و هم صحبت میشم ،چنان حرف میزنم که فک میکنن ایران به نام منه ؟؟؟ و من اون لحظه کاملا معلومه از چهره هاشون که اونا قدرت پشت این حرفارو حس کردن ، خدایا سوالم اینه روی چه حسابی ،روی چه حسابی من انقد دارم با قدرت حرف میزنم ؟؟؟؟این قدرت چیه تو وجوده من؟؟؟؟ من رو چه حسابی چنان قدم برمیدارم که انگار بهم داده شده است؟؟؟رو چه حسابی ؟؟؟؟ بهم بگو ؟؟؟میدونم میدونی که میدونم ،و منم میدونم که تو میدونی ،
چون تو گفتی وقتی هدایتی از جانب ما می آید اگر از آن پیروی کنید لاخوف علیهم و باهم یحزنون ،چون تو تعهد کردی که مراقب من و حمایتگر و هدایت گرم باشی ، چون قدرررررت تویی ،چون قالو ربنالله ثم استقامو فلاخوف علیهم ولاهم یحزنون ، آنان که گفتند پروردگار ما خداست و استقامت کردند نه غمی برانهاست و نه ترسی خواهند داشت ،قبول ،خدایا قبول ولی چرا انقد دقیق داره همه چی کار میکنه ؟؟؟خدایا چرا انقد موبه مو همه چی سره جاشه و در زمان مناسب همه چی رخ میده ؟؟؟ واقعا کیه راستگوتر از تو؟؟؟ مشتی تو همه حرفات درسته ،همه ی آیه هات حقه ،فقط من در مسیر باورکردنشونم و دارم میبینم به میزانی که باورشون میکنم ،زندگیم در تماااااااااام ابعاد در تمام ابعاااااااااد ،در تمام ابعاااااااااد داره بی نظیر میشه ،خوشبختی و سعادت و آرامشم داره بیشتر میشه ، دارم رهاتر میشم و فارغ از هر نتیجه ای لحظات من زیباست ، پس در این مسیر یارو یاورم باش ، ای تنها کسی که قادری به هرکاری ، ای که تنها قدرت مطلق کیهانی ،ای که تمام قدرت های جهان در مقابل تو خارند ،خار ،ای که نزدیکتری از من به من ، این قدرتی که در وجود منه رو بیشتر بهم بفهمون ،بیشتر بشناسون ،این قدرت تویی این قدرت تویی ، این هیجان من تویی ،این صبرو استقامت تویی ، این اراده در وجودم تویی این تعهد تویی ،این کنترل ذهن تویی ،خدایا به نامت سوگند که همش تویی ،به اسمت قسم من خیلی ضعیف تر از این حرفام ،من خیلی عاجزتر وشکننده تر از این حرفام ،من خیلی محتاجم به تو ،تو از درونم آگاهی و میدونی که با تمام وجودم میگم که همه ی اینا تویی و من خدایا من ضعیف تر از این حرفام ، همهی اینهایی که منو تو مسیر درست داره حرکت میده تویی ، میخوام بهت بگم که حواسم هست ها ،میخوام بهت بگم که حواسم هست که چهارستون بدنم سالمه ،میخوام بهت بگم که حواسم هست که زندگیم در ریزترین جزییاتش داره به سمتی که میخوام میره ،میخوام بگم که حواسم هست این الکی و الا بختکی نیست ،خدایا من حواسم هست که اینا کاره توا ها ،خدایا حواسم هست که تو خواب و بیداری داری جواب سوالامو میدیا ، خدایا حواسم هست که داری هدایتم میکنی ،خدایا حواسم هست که تنها و تنها الا بذکرالله تطمعن الغلوب در هر لحظه ها در هربار ، خدایا حواسم هست که انسان شریف و نازنین میشی برای من ،خدایا حواسم هست که هرجا میرم میای به استقبالم توسط دستانت ، خدایا حواسم هست که برای کسب و کارم مشتری دست به نقد و باصداقت میشی ، خدایا حواسم هست که سلامتی میشی برجسم و جانم ،معنویت میشی بر روح و روانم ،ارامش قلبم ، قدرت میشی به اراده ام ،پایبندی میشی به تعهدم ، همه چیز در هر زمان به هرچیزی که نیاز داشته باشم میشی ، خدایا حواسم هست که داری کمک میکنی که باورهای قدرتمند کنندم بهتر و بهتر بشن ،اونروز یه دوستی گفت که برا هرکاری سرمایه میخواد و امکان نداره و فلان و فلان ،و من شنیدم و گفتم پیش خودم بنده ی خدا کجای کاری ؟؟!!!
به خدا گفتم که خدایا چی داره میگه معلومه هیچی ازت نمیدونه ها معلومه که نمیشناستت ، بعد خوابیدم و تو خواب دیدم که تو یه منطقه ای گیر افتادم با یه گروهی که همه میگفتن کارمون تمومه ، و وسط جنگ بودیم و هیچ اسلحه ای نداشتیم ، و تو خواب داشتم به خودم میگفتم که نه هیچی تموم نشده ، و در این حین بهمون حمله کردن و همه متفرق شدن و منو چنتا سرباز دنبال کردن و شلیک میکردن و اونا مجهز و من هیچی سلاح نداشتم و دقیقا یادمه جا خالی میدادم و شیرجه زدم به پشت دیواری و اون سربازه اومد و قایم شده بودم که درگیر شدم و سلاحشو و گرفتم و جالب این جاست همه ی اونایی که میگفتن کارمون تمومه رو ندیدم ولی آخر خوابم دیدم که با دست خالی همهی اونایی که حمله کردن و به اسارت گرفتم و تحویل یه عده دادم که دارن میبرنشون و دقیق یادمه آخر خواب اسلحمو انداختم رو شونم و خندیدم و برگشتم و با اونا نرفتم و تو منطقه هیشکی نبود و با خنده رضایت که داشتم تو خواب تو اون منطقه قدم میزدم به خودم گفتم خب اینم از این .
صب که بیدار شدم زدم ببینم تعبیر این خواب چیه ،هر چند حسم میگفت که راجب داستان همون سرمایه اولیس ،خلاصه زدم و هدایت شدم به تعبیری که قلبم تاییدش کرد ،خلاصه تعبیر این بود که تو از هیچی به همه چی میرسی ،همونطور که تو خواب با دست خالی همه رو تسلیم کردی و به اسارت کشیدی ،و آخرشم شاد و راضی خندیدی به اونایی که میگفتن کارمون تمومه ، پس خدای من چه زود این باوره خوب و تو خواب بهم الهام کردی که تو حرکت کن سرمایه اولیت منم ،هر چی خواستی همون میشم برات فقط برو فقط حرکت کن و بدان که من خدا هستم .
در پناه خالق بی همتا .
سلام به استاد عزیزم مریم جون عزیزم و بچههای عالی سایت
استاد من خوشبختانه از وقتی فایلهای تو حیدی شما رودیدم فقط و فقط از خدا میخوام و خدا رو قادر مطلق برای زندگیمون میدونم
البته رد پای خدا همیشه تو این زندگی 30 ساله من بوده و بسیاری از جاها بهم کمک کرده دستمو گرفته آدمهای زیادی به شکلهای خواسته و ناخواسته قصد داشتن بهم گزند برسونن و خدا نزاشته بله خدا نزاشته چون من فقط از خودش کمک خواستم نه تنها اون گزندها به من نرسیده بلکه سبب خیر هم شده تو زندگیم جاهایی بوده که من مستاصل شدم و گفتم خدایا فقط خودت دیگه نمیدونم چی کار کنم و خودش کمکم کرده من تو دوران مجردی خانواده به شدت متعصبی داشتم که بعد از دیپلم اجازه نمیدادن از خونه برم بیرون قبل از اون هم فقط اجازه داشتم برم مدرسه و همیشه بهش میگفتم خدایا من تو این خانواده به دنبا اومدم و خودت اختیار من رو تو این دولت و تواین دین دادی دست اینا پس خودتم من و نجات بده بهم کمک کن و من هیچمقاومت یا مخالفتی با خانوادم نداشتم و خدا هم همسرم رو به شکل معجزه آسایی بعد از اینکه یه روز کامل گریه کردم براش و به شدت ناراحت بودم سر راهم قرار داد
من با وجود اینکه اون موقع ها نمیدونستم توسل به ائمه هم یه نوع شرک محسوب میشه و باورهای مشکل داشت اطلاعاتم کم بود ولی باز هم به خدا خیلی توکل میکردم و اگه گرهای تو کارم میفتاد میگفتم توکل به خدا و درست میشد
من یادمه روز عقدم هم گفتم با توکل به خدا و اجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله در صورتی که اینو قبلا از زبون هیچ عروسی حتی تو فیلمهام نشنیده بودم و الحق که خدا خیلی خیلی خیلی کمکم کرده
موقعی که میخواستیم خونه بخریم تو دوران نامزدیمون پولمون کم بود و اکثر املاکیا میگفتن با این پول نمیشه ولی ما خیلی مصمم بودیم و در عرض یکی دو هفته یه خونه 60 متری سه طبقه نوساز کلید نخورده که با پول ما تقریبا جور بود پیدا شد و یه مشتری دیگه هم داشت همسرم خیلی نگران رود که نکنه به اون بفروشن ولی من دقیق یادمه که گفتم اگه اون خونه حق الهی ما باشه بهش میرسیم و رسیدیم
من پسرم رو که باردار بودم کرونا اومد دیابتم تو دوران بارداری لب مرز بود به خاطر ترسم از کرونا سه ماه تقریبا اصلا دکتر نرفتم و تو این مدت قندم بالا رفته بود خدا خودش به بهترین شکل ممکن پسر من رو سالم نگهداشت چون واقعا جز خودش هیچکسی و نداشتم که کمکمکنه من به شدت از زایمان طبیعی میترسیدم و وحشت داشتم حتی یک درصد هم دلم نمیخواست طبیعی زایمان کنم بیمارستانهای دولتی هم بدون اینکه موردت خاص باشه اجازه سزارین نمیدادن بیمه هم نداشتم بیمارستان خصوصی هم به همراه پول جداگونهای که دکتر میگرفت هزینش بالا میشد و ما این پول و نداشتیم قبل از اینکه هزینه ها رو بدونم رفتم یه دکتر که معاینم کنه و بهم بگم دستمزدش و هزینه عمل سزارین چقدر میشه بهم گفت ششو نیم میلیون و من کپ کردم چون ما همچین پولی نداشتیم آزمایشاتم رو که دید گفت تو به خاطر قندت باید بستری بشی هفته سی و سه بارداری بودم تقریبا
و نوشت که برم پیش یه دکتر زنان حاذقتر یادمه اون دکتر برای ساعت 12 شب بهم نوبت داد و من کل اون بعدازظهر رو سر سجاده گریه کردم و از خدا خواستم سزارین بشم بهش گفتم نمیدونم چجوری ولی میخوام سزارین بشم چون اصلا و ابدا از زایمان طبیعی خوشم نمیومد و میترسیدم به شدت
شب رفتم دکتر و ایشون برام نوشت که بستری بشم و انسولین بزنم من دو روز تو بیمارستان بستری بودم و به محض بستری شدنم بیمارستان نامه داد که بیمه ششماهه خدمات درمانی بشیم من و همسرم با هزینه ششصد هزارتومن (در غیر این صورت هزینه بیمه یکونیم میشد) ولی با وجود اون شرایط کرونا و اینا بدم نمیومد که بستری شدم و بهش با خوشبینی نگاه میکردم چون تو خونه خیلی تنها بودم شوهرم مغازه دار بود مدام سرکار بود و منم تو قم غریب بودم و خانواده خودم نبودن بیرونم به خاطر شرایط کرونا نمیرفتم
هفته های آخر بارداریم بود و حس آشپزی اصلا نداشتم تو بیمارستان غذا حاضر بود آدما رو میدیدم پرستارا خیلی مهربون بودن میدیدم که با بقیه شاید یه رفتار معمولی داشتن ولی بامن مهربون بودن اونجا همسرم بهم گفت با بیماران دیگه صحبت کن و بپرس چه دکتری رو توصیه میکنن منم یه خانمی رو دیدم و بهم دکتر یزدی رو معرفی کرد حتی گفت ساعت پنج عصر برو که اول وقت مطبش خلوته من با وجود دیابتم سزارین شامل حالم نمیشد تو بیمارستان دولتی ولی وزن بچم بالا بود به خاطر قندم
دو روز بعد مرخص شدم رفتم به مطب اون خانم دکتر که تو بهترین نقطه شهر بود تو یه آپارتمان زیبا یه مطب بزرگ و شیک با دکور فوقالعاده زیبا که خیلی آرامش بخش بود همهچیز نو و قشنگ بود و مطب خلوت بود با وجود اینکه از قبل وقت نگرفته بودم کمتر از نیم ساعت پذیرش شدم دکترم یه خانوم فوقالعاده مهربون بودن فوقالعاده
منشیشون مهربون بود همه چیز اون مطب پر از انرژی مثبت بود
من رو دید و ازم پرسید دوس داری زایمانت چی باشه گفت وزن بچت بالاست اگه چهار کیلو بشه بیمه شامل حالت میشه و تو بیمارستان دولتی میتونی زایمان کنی بیمارستان نکویی
و من ازش پرسیدم خودتون چی خانم دکتر گفت که من چیزی نمیخوام حالا تا هفته سیوهشت باید صبر کنیم
تو این مدت من دوباره قندم بالا رفت و بستری شدم و تو بیمارستان یادمه اون خانوم دکتری که اولین بار بستریم کرده بود رو دیدم و ازم پرسید چی کار کردی بهش گفتم دکتر یزدی میگن به احتمال زیاد وزن بچت به چهار کیلو میرسه و میتونی اینجا زایمان کنی بهم گفت اوه اگه برسه مگه سزارین تو بیمارستان دولتی به این آسونیه اما من تو دلم گفتم من چارهای جز صبر کردن ندارم واقعا
هفته سیوهشت شد رفتم دکتر و بهم گفت باید بری سونویتخمین وزن و اگه وزن بچت چهار کیلو باشه سزارینی منو نوشت پیش یه دکتر سونو خیلی خوب که تا حالا نرفته بودم و سخت نوبت میداد شرایطمو که گفتم بهم نوبت دادن وقتی داشت سونو میکرد ازم پرسید دوست داری زایمانت چی باشه و من گفتم سزارین نوشت وزن بچه 4 کیلو بدون اینکه ازم هزینه اضافهای بگیره یا رشوه بگیره
رفتم پیش دکترم و گفت که طبق این من میتونم سزارینت کنم تو بیمارستان نکویی ولی اگه بچه زیر 4 کیلو باشه باید هزینه آزاد به بیمارستان بدی و من قبول کردم شبش بستری شدم و فردا ساعت هفت و نیم رفتم اتاق عمل اولین بار بود که اتاق عمل میدیم به شدت ترسیدم تو کل بارداریم فشار خون نداشتم حین عمل پرستار گفت که دکتر فشارش رفته رو 16 از ترسم بود دکتر باهام صحبت کرد ازم پرسید اسم پسرتو چی میخوای بزاری من گفتم کیان یا آرش و دکتر گفت آرش قشنگتره پسرم به دنیا اومد صدای گریش برام قشنگ ترین صدا بود و دکتر و پرستارا میگفتن چقدر زیباست آوردن بوسش کردم عاشقش شدم همون لحظه
وزنش سه کیلو هفتصد و هفتاد بود به خاطر فشار خونم که بالارفتن بود به جای یک شب دکتر گفت دو شب بستری بشم و همین موضوع باعث شد که بیمه شامل حالم بشه و هزینه عملم و بستری شدنم کلا شد دویست هزار تومن یادمه بعد از عمل خیلی خیلی درد داشتم و همش میگفتم خدا مامانم حالا طبق باورهایی که داشت و اکثر مردمم دارن بهم میگفت چرا میگی خدا امامارو صدا بزن حضرت فاطمه و حضرت زینب و صدا بزن و کمک بخواه ولی من بازهم میگفتم خدا من برای ائمه احترام زیادی قائلم ولی اونا خودشونم از خدا کمک میخواستن همیشه
من با وجود اینکه بعد از زایمان تا یکی دوروز وحشتناک درد داشتم ولی باز هم از اینکه سزارین کردم پشیمون نشدم و معجزه خدا رادیدم چون خودش میدونست که من تو گریههام بهش چی گفتم
همه اتفاقات چه خوب و چه به ظاهر بد دست به دست هم دادن تا من به خواسته دلم که از خدا خواسته بودم برسم
زایمان دومم هم پر از معجزه خدا بود که اون رو هم تو یه کامنت جداگونه بعد مینوسم خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم
استادی که با قلبش با ما سخن میگوید نه با ذهنش.
این روزها درک جدیدی از پروردگارم پیدا کردم آن هم به لطف این سایت بی نظیر بوده و بی نهایت سپاسگزار شمام برای این فایل های بسیار ارزشمند که در دسترس همه ی ما قرار دادین.
حالا دارم کمی درک میکنم چگونه برای سلیمان همه دست به دست هم دادن تا بهترین ملک رو بسازد هر کسی که کاری برای سلیمان میکرد از جن تا انسان همه دستان خداوند بودند که زندگی سلیمان رو بهتر و بهتر کنند…
از وقتی جدی تر شدم و روی توحیدم بیشتر کار میکنم به وضوح می بینم همه برای من دارند همه کار انجام میدن …همین دیروز بود دوست عزیزی رفته بود تو صف نونوایی و برای من نون خریداری کنه این در صورتی بوده که من اصلا بهش چیزی نگفتم فقط چون میدونسته من نون امروز ندارم رفته برای من نون تهیه کنه و بیاره بهم بده ،این انسان های بسیار مهربان که قلبهایشان نرم شده برای کمک به زندگی من آیا این کار من بوده خیر من در ذهنم و قلبم فقط دارم یکصدا پروردگارم رو میپرستم و فقط از او میخواهم اون هم بشکل رفیق میشه برام، بشکل مادر میشه برام، بشکل رابطه خوب میشه برام ،الله اکبر….
هر چقدر آگاه تر میشم در مورد رب باز هم جا برای آگاهی بیشتر هست.
بقول شما استاد عزیزم هر چقدر آگاهتر بشیم میفهمیم هیچی نمیفهمیم این واقعا درسته…
بقول پیامبر شرک در دل مومن همانند مورچه سیاهی بر روی تخته سنگ سیاهی در دل تاریکی شب مخفی و پنهان است …
باید همیشه بتونم همچیز رو ربط بدم به خدا که مطمعنا اولش کار سختی هست مثل هر کار دیگه ای نیاز به تمرین داره …
مثل اون آیه ای که خداوند به پیامبر میگه میگه تو نجنگیدی ما برات جنگیدیدم ما سنگ زدیم …الله اکبر… الله اکبر ،الله اکبر…
مثل یوسفی که بخاطر شرک پنهانی که داشت وارد زندان شد چون قدرت رو به خداوند نداده بود…
تازه دارم یاد میگیرم که اگر کسی بهم محبتی میکنه اگر کسی بهم کمکی میکنه اگر به ذهنم ایده ی کار سازی میاد و یا هر چیز دیگه ای این فقط و فقط لطف خداست این کارها رو فقط داره خداوند برام انجام میده به اندازه ای که در ذهنم همچیز رو به خداوند ربط بدم به همون اندازه خداوند در زندگیم همه کارها رو برای من انجام میده …
خداوند برای شما استاد مشتری سایت شده و برای همون شما با قاطعیت با مخاطبینتون صحبت میکنید و نیاز ندارید که احساس نیاز در دلشون ایجاد کنید تا بیان محصولاتتون رو خریداری کنن یا اینکه تبلیغات نمیکنید چون تبلیغات خود شرک هست چون قدرت خداوند رو بدین شکل در وجودتونم زیاد و زیادتر نگه میدارید تازه دارم درک میکنم خدای من شکرت…
اینکه خداوند ما رو نمیبخشه اون هم فقط بخاطر شرک باز دارم این هم بهتر درک میکنم الله اکبر…
این روزها دست به هر سرمایه گذاری و معامله ای میزنم سود و سود و سود میشه و هر روز سرمایم داره بیشتر و بیشتر میشه به این دلیل هست که من در وجودم قدرت برو بیشتر و بیشتر به رب دادم و رب هم بشکل تحلیل و موقعیت و شرایطی میشه تا منو به خواسته هام برسونه…این روزها هر فایل رو روزها و ساعتها گوش میدم و بعد سعی میکنم بنویسم …تازه دارم میفهمم کجام و دارم به چه بهشتی هدایت میشم همون بهشتی که خداوند هزاران بار وعدشو داده …
خدایا شکرت ….خدایا شکرت …خدایا شکرت…
سلام استاد عزیزم
نمیدونم چی بگم!!!
فقط میتونم بگم استاد چه کردید با این فایل با وجودمن !!!!
منو زیر و رو !!!خراب!! دگرگون !! کردید !!!!
نمیتونم حروف رو ببینم تا تایپ کنم !!! اونقدر اشکها بی امان امانم رو بریده !!! اونقدر ضربان قلبم زیاد شده که نمیتونم نفس بکشم !! ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و گفتم باید به استاد بگم استاد وجودم با این حرفها متلاشی شد !!!!!!!!!!! اونقدر بی تاب و بیقرارم کرد که ناگهان در چند دقیقه کل زندگیم جلوی چشمام اومد و از خودم شرمنده شدم که چقققققددددددرررررر مشرکم و خودم بی خبر و غافل !!!!!!!!!!!! در خیال خاممم که بنده ی خوب خدایم !!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استاد ممنونم هزاران هزار بار ممنونم که الهامی شدید از جانب خدا برای هدایتم به سوی توحید و یکتاپرستی حقیقی !!!!!!!!!! دستانتانرا میبوسم که دستی از جانب خدا شدید برای سعادتم !!!!!!!!!
قلبم میلرزدو چشمانم از اشک جاری و وجودم سراسر عشق و توحید و با تمام وجود فریاد میزنم:
“ما را بجز خیالت فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی زین خوبتر نباشد
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد، انجا خطر نباشد ”
برایتان عشقی بی نهایت و سعادتی ابدی آرزومندم
سلام خدمت استاد مهربانم و دیگر عزیزان ،واقعا فایل توحید عملی قسمت ۶، بسیار عالی بود حرفهای استاد رو با طلا باید نوشت ،بخدا در زمان دیدن فایل متاثر شدم و اشک از چشمام جاری شد بخاطر حرفها و این آگاهی های ناب که استاد بما دادن ، هیچ شکی در این نیست که علت خوشبختی ما قدرت دادن فقط به خداست و اینکه خودمون رو محور اصلی در تعیین کیفیت و کمیت زندگیمون بدونیم و قدرت رو از غیر بگیریم و بخدا بدهیم بعنوان تنها فرمانروا ی کل عالم ، از خدای وهابم که همه اوصاف نیکو ازآن اوست سپاسگزارم که منو به این مسیر هدایت کرده و از استاد گرانقدرم تشکر میکنم بخاطر این سخنان گرانمایه .
سلام به همه همسفران و استاد عزیز سپاسسسس فراوان بابت فایلهای آموزندتون
خدارو شکر میکنم که با این اصل و قانون آشنا شدم
از وقتی باورهامو عوض کردم شاهد خیلی اتفاقات خوب تو زندگیم هستم به آرامش رسیدم
درپناه خدا سلامت وپایدار باشید