توحید عملی | قسمت ۲ - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    678MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت ۲
    24MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1149 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نوشا گفته:
    مدت عضویت: 3135 روز

    ب نام الله یکتا٫

    استاد عباس منش عزیز٫خانوم شایسته ی نازنین و تمام دوستای گل م سلام٫

    من دیشب یه ماجرایی واسم پیش اومد ک ب شکل عملی توحیدو فهمیدم و شرک خفی خودمو٫

    دیشب من و پارتنرم یه سفر کوچیک داشتیم از شهر محل سکونت مون ب شهری ک با ما حدود 2 ساعت فاصله داشت٫یه جای تفریحی رفتیم ک تعداد زیادی ماشین و تردد اونجا بود٫با اینکه حدودای ساعت 2 بامداد بود ولی اون منطقه شدیدا زنده و شلوغ بود٫بویژه اینکه دیشب م شب جمعه بود و مردم امروز تعطیل بودن٫

    خلاصه ک ما اونجا شام خوردیم و همه چی عالی پیش رفت و من سگ م رو هم همراهم آورده بودم چون اونجا یه منطقه ی کوهستانی بود و میشد پت ببری٫

    تو راه برگشت ب سمت ماشین بودیم پیاده٫ترافیک سنگینی بود و من سگ مو بغل کرده بودم ک زیر دست و پا و ماشینا نره٫یه سوپرمارکت دیدم و پارتنرم رفت ک ازونجا یکم خوراکی بخره و من بیرون منتظر ایشون بودم همینطوری ک سگ م بغل م بود ک بیاد تا بریم سمت ماشین٫تو عرض دوثانیه ب فاصله ی 20 قدمی ما دعوا شد٫یه دعوای وحشتناک بین 4 تا پسر جوون٫من تابحال همچی دعوایی از یه فاصله ی ب این نزدیکی ندیده بودم٫گویا ناموسی بود چون فحش های شدیدا زشت ب هم میدادن و با چوب و چماق افتاده بودن ب جون هم٫کم کم عده بیشتر شدن و حدود ده نفر اون وسطا زیر دست و پا بودن٫من شدیدا ترسیده بودم٫سگ مم تو بغل م شدید میلرزید از ترس٫نگاه کردم ب پارتنرم دیدم تو سوپرمارکت در حالی ک ب من نگاه میکنه واستاده و بیرون نمیاد٫من باخودم فک کردم اگه برم سمت ماشین از حوزه ی دید ایشون خارج میشم و ممکنه نگران شن٫ب نظرم کار قشنگی هم نبود ک من ایشونو تو اون شرایط تنها بذارم و خودم برم سمت ماشین٫از طرفی پارتنرم هم قصد بیرون اومدن ازون مغازه نداشت٫باخودم فک کردم شاید پول موادغذایی رو هنو صاحب مغازه حساب نکرده بخاطر شلوغی ها چون همه تقریبا از مغازه هاشون اومده بودن بیرون و داشتن ماجرا رو تماشا میکردن٫گفتم خب لابد ایشون منتظرن صاحب مغازه بیاد تا حساب کنه و ایشون بتونه بیاد پیش من و سگ م ک از ترس میلرزیدیم٫

    دعوا هر لحظه داشت ب ما نزدیک تر میشد و من بطور ناخودآگاه هی چندقدم عقب تر میرفتم٫طوری ک آخرش رفتم یکی دوتا مغازه جلوتر تو یه فضای خیلی باریک بین جعبه های نوشابه سنگر گرفتم٫سگ م هم از شدت اضطراب تو بغل م ادرار کرد٫تو تمام این شرایط من داشتم فک میکردم چرا پارتنرم نمیاد سمت مون؟

    خلاصه ک ماجرا تموم شد تو چنددقیقه و پراکنده شدن و دعوا خوابید٫پارتنرم اومد سمت مون و ما خودمونو ب ماشین رسوندیم و نشستیم اون تو٫

    من فقط منتظر توضیح بودم ک چرا ایشون نیومد جلو؟

    ما مدتیه باهم تو رابطه هستیم و تنها چیزی ک من فک نمیکردم بشنوم پاسخی بود ک ایشون داد٫

    گفت٫من نگران بودم اون وسط چیزی بخوره تو سرم٫درواقع ایشون اون وسط نه تنها نگران من و سگ م نبودن ک نگران خودشون بودن و خودشونو از آسیب احتمالی حفظ کردن٫

    درصورتی ک اصن کسی با ایشون کاری نداشت و میتونست از سوپرمارکت بیاد بیرون سمت ما و لااقل یه دلگرمی واسمون باشه٫

    ولی توجیه شون این بود ک تو اینجور دعواها کسی ب یه خانوم کاری نداره و مردا ممکنه حتی یه عابرپیاده ی مرد ک کاری ب کسی نداره و صرفا داره رد میشه رو هم بزنن٫

    من شوک شده بودم٫

    وقتی تو مسیر برگشت از شرایط خودم و سگ م براشون تعریف کردم ایشون گریه شون گرف و گفتن من اصن از خودم راضی نیستم و واکنش خوبی نشون ندادم و متاسف م بابت ش٫اون لحظه مغزم کار نمیکرد٫

    بهرحال٫

    من چیزی بهشون نگفتم و اصن نخاستم ماجرا کش پیدا کنه ولی یه آلارم بزرگ تو ذهنم ب صدا درومد ک نگار٫رو کی حساب داری میکنی تو زندگی ت؟رو این مرد ک وسط دعوا ب فکر نجات خودشه و حتی از سوپرمارکت بیرون نمیاد بخاطر ترس ش؟

    یا رو خدای خودت ک میدونی همیشه پشتت بوده و هست تو روزای سخت و آسون روزگارت؟

    من دیشب تو مسیر برگشت ب سمت شهر محل سکونت مون یه سیلی بزرگ خوردم٫

    احساس میکردم تمام باورهام و ایمانی ک نسبت ب پارتنرم داشتم شکست٫تمام ش٫

    من هیچی ازین احساسات درونی بروز ندادم و ایشون روح شونم خبر نداره تو دل من چی میگذره ولی فقط و فقط ب خودم گفتم لازمم بود٫

    باید این صحنه رو میدیدم و میفهمیدم قدرت واقعی دست کیه٫فرمانروای واقعی کیه٫محافظ واقعی کیه و این جمله ی شما استاد ک میفرمایید هیچ وقت هیچ کس تا حالا بخاطر دفاع از من دعوا نکرده دیشب برامنم پیش اومد٫

    پارتنرم نه تنها بخاطر من دعوا نکرد ک حتی تو دعوایی ک نه بامن بود نه با ایشون و نه کسی ب جفت مون کاری داشت پاشو از حاشیه ی امن ش بیرون نذاشت٫

    ب فال نیک میگیرم این ماجرارو٫

    من اینطوری متوجه شدم شرک خفی ینی چی٫اینطوری متوجه شدم رو هیچ کی حساب نکن ینی چی٫اینطوری متوجه شدم فقط رو خدا حساب کن ینی چی و الان بیش از هر زمان دیگه ای احساس قدرت میکنم ک رو هیچ بشری رو این زمین حساب نکنم و فقط رو الله حساب کنم٫

    ممنونم ازتون ک آموزه هاتونو با ما ب اشتراک میذارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    حسل گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    سلام به همه دوستای عزیز سایت. سلام به استاد و مریم عزیزم

    روز سی و چهارم

    ایمان راستین به خدا و توکل به خدای بزرگ

    وقتی صحبت موفقیت، جسارت، عشق، نعمت، لذت، زیبایی، ثروت به میون میاد، باید همیشه یاداور روزهایی از زندگیم باشم که چطور خداوند دستای منو گرفت و از امن ترین مسیرها به مقصد رسوند. موقعی که تو یه شهر دور دانشجو بودم، یادمه برای اولین بار میخواستم بلیط برگشت بخرم و تنهایی از خوابگاه زدم بیرون. تو دلم ترس داشتم چون اولین بار بود تو یه شهر غریب تنهایی دارم میرفتم جایی که اونم هیچوقت پامو نذاشته بودم ولی از بچگی یاد گرفته بودم که به خدا توکل کنم. هر وقت تنها بودم و نیاز به کمک داشتم، تو درونم همیشه به خدا پناه میبردم و چون یاد گرفته بودم که بعد توکل کردن باید با شجاعت بری، رفتم به سمت ترمینال. تو راه همش میگفتم خدایا خودت حفظم کن. کمکم کن. وقتی رسیدم تو وسط ترمینال یه دختر تنهایی بودم که کلی ادم با قیافه هایی متفاوت از من(چون حدود ۱۰۰۰ و خورده ای کیلومتر از شهرم دور بودم) دورم جم شده بودن و هی میگفتن خانوم کجا میخوای بری!! تو اون لحظه فقط میگفتم خدایا فقط تو. بعد یهو از بین اون جمعیت که حتی نمیدونستم باید به کدومشون اعتماد کنم، یه مردی اومد که یه قیافه مهربونی داشت و حسم بهش خوب بود. گفت که دخترم کجا میخوای بری و منم مقصدمو بهش گفتم. بعد سری منو برد نزدیک دفترش و حتی برای اینکه من ارامش داشته باشم داخل دفترش هم نبرد که یه وقت نترسم! و بهم شرایط و راننده ها رو توضیح داد و منم از همون مرده بلیط گرفتم. بعد اینکه حساب کردم بهم شمارشو داد و گفت حتما سیو کنم و خودشم شماره منو سیو کرد و گفت دیگه هیچوقت اینجا نیا و هر وقت خواستی برگردی شهرتون فقط زنگ بزنم و نیم ساعت قبل حرکت بیا که من بلیط رو بهت بدم و سری سوار بشی بری. اینجوری شد که من ۴ سال در کمال آرامش بلیط تهیه میکردم و برمیگشتم خونه. تمامی راننده هایی که داشتن بسیار چشم و دل پاک بودن و دلسوز و من خیلی با آرامش به شهرمون میرسیدم. تازه اون مرده اینقد مهربون بود که برای بقیه دوستام که بلیط میخواستن هم بهشون میگفتم و بقیه دوستامم خیالشون راحت بود. اینقد این پروسه برای من راحت بود که بعدا فهمیدم بعضی از دوستام به چه مشقتی بلیط تهیه میکردن و تازه چقد تو راه اذیت شده بودن. چون اون شهر واقعا دور بود و فقط یه روزای خاصی حرکت داشتن. یادمه یه بار تو راه راننده اونا رو پیاده کرده بوده و اینا از اون به بعد اینقد استرسش رو داشتن و حتی وقتی من میگفتم بیاین به این ادم بگین، فک میکردن اون ادم بدیه و من باهاش در ارتباط خاصی هستم، تا این حد!!! در صورتی که ایشون اینقد مرد شریف و مهربون و بی منتی بودن که حد نداشت. بقیه دوستای دیگه ای هم که از طریق من بلیط میگرفتن هم تایید میکردن. از اون موقع فهمیدم باید بیشتر به خدا توکل کنم و توکلم رو به خیلی چیزای دیگه گسترش بدم. من بیشترین شرکم راجب پول بود و مثل اکثر ادمای دیگه فک میکردم وقتی یکی کمکی بهم کرد دیگه بنده اونم و بی چون و چرا باید به حرفش عمل کنم! یا آدمای موفق رو مثل پلی میدونستم که اگه به یکیشون برخورد کردم باید بچسبم بهشون و هی ازشون بخوام برام کار پیدا کنن و… همیشه فک میکردم وقتی با دوستایی که خودشون به ثروت رسیدن، بگردم، میتونم منم یه ذره ثروت کسب کنم بخاطر اعتبارشون. بلکه جایی منو معرفی کنن و برم سرکار!! اینقد از این شرک ها داشتم که تو همشون هم به خار ترین حالت تحقیر میشدم. ولی بعدا فهمیدم باید به درونم و خدای خودم اعتماد کنم. وقتی دست از التماس کردن برداشتم خداوند درهایی از نعمت بهم نشون داد و من تو یه ارامش مالی بودم که هنوزم مزه شیرین اون روزا تو ذهمنم هست. یادمه اگه میدیدم اوضاع داره خراب میشه به خودم میگفتم، تو تلاشتو کردی و این نشونس که بری دنبال یه راه دیگه اونم خدا بهم نشون میده. و خیلی سری نشونه ها میومدن و من به راحتی میرفتم و باز خوب پول در میاوردم. یادمه اونموقع ها دوست داشتم حداقل هزینه خرید کتابای داخل سایت رو بتونم جور کنم که نه تنها اونا جور شد، تونستم خیلی از مایحتاجای خودم رو در کمال آزادی و آرامش بدست بیارم

    یا چقد رو پدر و مادرم حساب میکردم و به خاطر اینکه هیچوقت راضیم نمیکردن، باهاشون دعوا میکردم و همش پشت سرشون پیش این و اون غیبت میکردم!!! ولی الان که رو خودم کار کردم سعی میکنم همیش هر روز به خودم یاداوری کنم که من بنده خدا هستم و هر نیازی داشته باشم باید از خودش بخوام. بخوام تو این دنیا و اون دنیا موفق وشاد زندگی کنم باید از همین الانی که هستم شرو کنم.تمام خواسته های ریز و درشت رو از خدا بخواد و همیشه و همیشه سپاسگذار تمام چیزهای زندگیم از کوچک به بزرک باشم. و این راه رستگاریه. بخوام بی برو برگرد یه فرد بهشتی و بنده مخلص خدا باشم باید بتونم میزان ایمان و توکلم به خدا رو زیاد کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1735 روز

    بنام خدای مهربان وهابم

    سلام ب همگی عزیزانم

    روز23

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    این فایل نشانه ی امروز من بود

    و قبلا بارها گوشش داده بودم

    توحید، یکتاپرستی، رب

    چیزی ک تو قرآن بارها وبارها بهش اشاره شده چون اصله چون اساس

    چون مهم ترین فاکتور این انرژی قدرتمند هست ک کیهان و کل هستی و خلق کرده

    اینکه فقط روی خدا حساب کنم

    فقط از خدا و عظمتش بترسم خشیت داشته باشم

    فقط دلم ب این رب یکتا گرم باشه و

    فقط ب خودش امید داشته باشم

    اونم بهم پاداش میده

    منو اسان میکنه برای آسانی ها

    از فضل و رحمت بی انتهاش بهم میبخشه

    و همیشه بهم وعده ی فزونی و ثروت و مغفرت میده

    واین شیطانه ک وعده ی فقر و کمبود و بدبختی میده

    تو سوره ی انفال چنتا آیه هست ک قدرت ایمان و باور ب این نیرو رو نشون میده

    میگه 20مرد جنگی باایمان درمقابل 200مرد جنگی بی ایمان قدرت داره

    من سری اول این آیه رو تو کتاب رویاها یا چگونه فکر خداروبخونیم دیدم

    و اصلن شوکه شدم باورم نمیشد گفتم حتما اشتباه چاپیه

    چرا؟ چون وقتی اومدم قرآن و نگاه کردم دیدم نوشته 100نفر با ایمان رو 200نفر بی ایمان قدرت داره

    و دیگه گفتم حتما استاد اشتباه کرده

    دیروز و پریروز ک داشتم سوره انفال و میخوندم همون آیه رودیدم

    و ب عبارتی درمدار دریافت و درک بهتری قرار گرفته بودم خداروشکر و باور کردم و قلبم باز شد از قدرت و عظمت الله

    و متوجه شدم اونجا ک گفته اگه ضعف داشته باشید تو ایمان وباور خداوند

    100نفر رو200نفر جواب میده

    ولی اگه ایمان داشته باشید 100نفر رو1000نفر قدرت داره و پیروزه

    الهی صدهزار مرتبه شکرت بابت آگاهی هایی ک دریافت کردم

    امروز روز فوق العاده عالی بود برای من و خداروشکر در عمل تونستم از آگاهیام استفاده کنم و عالی نتیجه بگیرم خداروشکر

    امروز صبح خواهرم ساعت6ونیم یک پیام دریافت کرد اک فردا صبح ساعت 11صبح باید تهران باشی برای گزینش استخدامی

    و همه رو ب تکاپو انداخت ک باید برم تهران باید بلیط بگیرم و ب منم گفت همرام بیا (در اصل دومین مسافرت کاملا رایگان من ک آرزوم بود خخخخ)

    خلاصه داداشم رفت واسه بلیط قطار گفتن اصلا بلیط نیست

    و بلیط اتوبوس هم نگرفت اومد خونه

    من قبلادرخواستم و داده بودم و فرکانسشو فرستاده بودم ک با قطار میرم مسافرت خخخخ

    خلاصه ما باید امروز ساعت 4حرکت میکردیم ک7تهران باشیم

    تا ساعت 3خبری نشد از بلیط قطار

    خواهرم سپرده بود ک یکی از آشناهامون برامون بلیط کنسلی گیر بیاره ک همون شخص زنگ زد گفت شرمنده ام نتونستم بلیط گیر بیارم بهتره بلیط اتوبوس بگیری

    خواهرم دیگه مجبور شد زنگ زد برا بلیط اتوبوس ک گفتن اتوبوس پر شده خخخخ

    ولی جا ی نفر و داریم اونم 9شب حرکته 7صب میرسیم

    خواهرم گفت هرطور شده جا دوتامون و بکنید و کلی خواهش کرد

    من گفتم خدایا من از خودت میخوام ک برامون بلیط قطار جور کنی

    تویی ک داری کارها رو انجام میدی

    همه چی دست توعه

    هراتفاقی بیفته خیره شاید اصن بهتر باشه ک آجیم تنها بره و کلا دیگه رهاش کردم

    ساعت 12ونیم بود 1بود

    و من دیگه هنسفری و گذاشتم تو گوشم و فایل نشانه ی دیروزم و داشتم گوش میدادم ک خوابم گرفت تا ساعت 3

    و اون آشنامون تماس گرفت گفت 2تا بلیط کنسلی پیدا کردم براتون برو راه آهن تحویلش بگیر

    گفتم خدایا شکرت ک داری همه چی و مدیریت میکنی

    خلاصه در زمان مناسب هدایت شدیم ب بلیط وقطار و باورم قوی تر شد ک خدا هیچ وقت دیر نمیکنه الهی صدهزار مرتبه شکرت

    بعد ک اومدیم تو کوپه 4نفره دوتا دیدیم ک دوتا اقا همسفرمون هستن

    خواهرم خیلی تلاش کرد ک جاب جا بشیم ولی کسی قبول نکرد

    من اولش ی کم معذب بودم

    بعد با خودم گفتم اینا هم بنده ی خدان

    مگه ن ک همه چی تحت سیطره ی خداونده و برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

    و اینکه خداوند محافظ و نگهبان منه.

    خواهرم گفت زکیه بیا نوبتی بخوابیم وقتی ک اونا رفته بودن بیرون

    ک من خندیدم کلی ناراحت شد گفت کی میخوایی بزرگ بشی دوتا مرررد اینجاست

    نباید ب چشماتم اعتماد کنی تو این دوره

    الان اون بنده های خدا رو تخت بالایی خوابن و منم ک ساعت 8و نیم 9خوابیدم تازه بیدار شدم و, دیدم خواهرم هم خوابیده خخخخخ

    بلند شدم رفتم سرویس اونم تنها بدون هیچ ترسی خداروشکر و اومدم ک کامنت روز 23رو بنویسم

    و فایل گفتگو با دوستان و هم چندبار گوش دادم اونجا ک آقا وحید تولید کننده پوشاک از مسیرش گفت خییلی قلبم روشن شد وایمانم قوی تر ب ادامه مسیرم

    الهی صدهزار بارشکرت

    من ایمان دارم اتفاقات خوب تو راهه

    و دارم وارد مرحله ی جدیدی از زندگیم میشم خییلی امیدوارم

    و ایمان دارم خداوند مث همیشه هدایتم میکنه و تنهام نمیزاره

    تازه یکی از همسفرامون کلی گیلاس خوشمزه و ی زردآلوی خوشمزه بهم داد گفت هر کاری داشتی ب خودم بگین

    منم مث داداش شما راحت باشید منم مث شما لر هستم

    و اون یکی عربه اگه اذیت کرد کافیه بهم بگید گفتم خدایا تویی قدرتمند

    هیچ کس نمیتونه ب من آسیب بزنه قدرتش وندارع چون تویی حافظ و نگهبان من وازش تشکر کردم

    الهی شکرت بخاطر خواب راحتم و سکوت زیبای شب خیبلی دوسشدارم کلی از مسبر عکس وفیلم گرفتم

    الهی شکرت بابت این همه زیبایی و نعمت وفراوانی

    کوههای بسیار عظیم و باشکوه رنگارنگ

    صخره های بزرگ

    پل ها ی قشنگ

    رودخانه های جاری پربرکت

    شهرهایی ک تو راه میبینم چراغ های روشنشون نوید زندگی و جاری بودن حیات وانرژی هست

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    دیشب هدایت شدم ب کامنت قبلیم ک تو قطار نوشتم و کلی حسم عالی شد

    و امروز باز هدایت شدم ب این مسیر

    و سوت زیبای قطار ک میشنوم میگم زکیه قطار و جاده و مسافرت داره صدات میزنه

    ریل قطار بهمون نزدیکه وقتی رد میشه تو خونه حسش میکنیم وصداشو میشنویم

    و این نشون میده ب هرآنچه توجه کنی ب زندگیت دعوتش میکنی

    ابن نشون میده قانون داره جواب میده

    فرکانس وافکارم دارن زندگیم رو خلق میکنن اتفاقات و رقم میزنن

    پس من میتونم با ارسال فرکانس دلخواهم ب هرررر آنچه میخوام برسم

    خدااا خیببلی مشتاقه تا منو ب خواسته م برسونه وعاشق منه ومنم عاشقشمممم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت اوس کریم

    فردا روز فوق العاده ایی در پیش دارم

    مث امروز پراز خیر وبرکته برام

    خدایا اگه هدایتم نکنی من هیچم

    من هیییچم بی تو

    من بهت فقیرم و محتاج

    من ب هرخیری ازسمت شمافقیرم

    خداجونم تنها تورا بندگی میکنم

    و تنها از خودتم یاری میخوام

    منو ب راه راست هدایت کن

    راه کسانی ک ب اونها نعمت دادی

    ن کسانی ک براونها غضب کردی

    خدایا ازت بی نهایت ممنونم بابت هدایتم ب ابن مسیر زیبای رویاییی

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    عاشقتممممم

    زکیه لرستانی

    1382

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    سپیده رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 1196 روز

    روز سی و‌چهارم از سفرنامه من؛

    با خدا باش پادشاهی کن

    بی خدا باش هرچه خواهی کن

    سال اول مهاجرتمون بود (تقریبا پنج سال پیش) که کلی دنبال کار گشتیم ولی جایی رو پیدا نکردیم و قبولمون نمیکردن چون زبان بلد نبودیم و ماهم کم‌کم نگران خرج و مخارج و اجاره خونه شده بودیم…

    تو سالن ورزشی مجتمعی که زندگی میکردیم با چند نفر دوست شده بودیم، و یه روز که حرف کار و پول شد بهمون گفتن ما پولمونو سرمایه گزاری کردیم تو یه شرکت کانادایی و هر ماه سودشو میگیریمو خرج میکنیم، خیلی عالیه و اصلا نیازی به سرکار رفتن هم نیست دیگه…

    و از اونجایی که ما داشتیم میدیدیم که چقدر ریخت و‌پاش هر روزشون زیاده و همش گردش و تفریح و بهترین لباسهای برند و … بدون هیچ بررسی و تحقیق اضافی وسوسه شدیمو هرچی سرمایه خودمون داشتیم گذاشتیم هیییییچ، از دخترعمم تو ایران هم قرض کردم و بهش گفتم ماهانه سودشو بهت میدم…

    فکر میکنم بتونین حدس بزنین که چی بود و چی شد؟!؟

    ما به جای توکل به خدا و پرس و‌جوی بیشتر برای پیدا کردن کار مناسب ،به غیر خدا اعتماد کردیم و دارو ندارمونو دادیم و به یک ماه نرسیده شرکت و سایت و همه چیز رفت رو هوا ( یک ترفند پونزی دیگه که ما فریبشو خوردیم) …

    فکرشو کنید تو یک کشور غریب، کل سرمایت بره رو هوا هیچ، مقروض هم شده باشی…

    منو همسرم دیگه خواب و خوراک نداشتیم، از فرداش دوباره شروع کردیم گشتن دنبال کار ولی این بار با توکل کامل به خودش و خواستن نشانه ها و هدایتش، و چه قشنگ تو دومین روز هدایتمون کرد به رستورانی که از قضا نیروی کارشون رفته بود و یه نیرو جدید میخواستن و منو پذیرفتن، و گفت از فردا بیا شروع کن…

    یک هفته بعدش به همون رییسم گفتم که همسرم هم بیکاره میشه از دوستاتون بپرسین اگه کسی نیرو‌میخواد بیاد براش کار کنه، و همون روز جویا شد و گفت زنگ بزن بیاد حرف بزنه ببینیم چی میشه…

    همسرم هم تونست اون کارو بگیره و شاید باورتون نشه که اصلا نمیدونم چجوری تو کمتر از دوماه تونستیم با حقوق کارگری ناچیز قرض دخترعممو بدیم، خورد و‌خوراک و هزینه های زندگی خودمون هم اکی بود و حتی تونستیم کمی پس انداز کنیم و زندگیمون افتاد رو غلطک معمولش، فقط و فقط با توکل و ایمان و درخواست از خدا و بس…

    و الان بعد از گذشت پنج سال، به لطف خدای مهربونم من بیزینس آنلاین خودمو دارم و همسرم هم مدیر انبار همون فروشگاه شده، و شرایط زندگیمون خیلی عالی شده و خورد و‌خوراک و گردش و تفریح و لباسهای برندو مسافرت هم سر جاشه خداروشکر، چون تکاملمون رو طی کردیم و یاد گرفتیم غیر خدا از هیچ کس یاری نخوایم، خودش اگه صلاح بدونه دستانش رو برای کمک میفرسته…

    ایاک نعبدو و ایاک نستعین …

    (تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم معبود بی همتای من)

    در پناه الله یکتا و بی همتا شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند باشین…

    یا حق…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2522 روز

    به نام خدایی که از رگ‌گردن بهمون نزدیکتره….

    سلام به استاده جان و مریم جانم و تمام بچه های این سایت توحیدی

    همزمانی این فایل به اتفاقی که امروز من تجربه کردم برابری میکنه و دقیقا دست گزاشته روی توحید من

    که ببینه چقدر من توحید دارم

    و جقدر دارم روی خودم کار میکنم

    همین دیروز بود که تماسی به من شد

    یه پروژه ای بهم پیشنهاد شد که فوق العاده عالی هست و سود خیلی خیلی خوبی میتونم بدست بیارم…

    من با اون خانم دیروز هماهنگ کردم که تشریف بیارید سالنم تا باهم راجب این موضوع حضوری حرف بزنیم

    ایشون پشت تلفن و توی چت بهم گفتن

    هزینه ای که مد نظر شما هست چقدره به ما بگین

    منم گفتم بفرمایید حضوری باهم راجبش حرف میزنیم…..

    نشستم با خدای خودم حرف زدم و گفتم پروردگارا

    من لیاقتم خیلی بالاتر از چیزی هست که توی ذهنم هست و انسان ارزشمندی هستم

    من بی نهایت دختر شایسته ای برای دریافت نعمت هایت از راه های بسیار راحت و آسان هستم…

    به خدا گفتم

    خداوندا من میدونم که تو خیلی بزرگی و از بی نهایت دست میتونی به من بدی فقط این دستت نیست

    پس من جسارت و ایمانمو نشون میدم

    چون یاد گرفتم فقط گفتن و تکرار جملات تاکیدی نیست که فرکانس و مدار منو افزایش میده

    باید در عمل پیاده کرد

    من یاد گرفتم که لیاقتمو ارزشمو توی عمل نشون بدم حتی اگر میخواد کسی قبول نکنه

    و بگه مثلا زیاد میگیری یا هر چی‌..

    اما جهان من خدای من داره منو میبینه

    اعمال منو میبینه

    منی که دارم روزانه بارها و بارها فریاد میزنم که من انسان لایقی هستم

    پس قراره کی این لیاقت و نشون بدم

    چه زمانی این لیاقت و نشون بدم

    تصمیم گرفتم با جرئت و جسارت و ایمانی راسخ خودمو به خدای خودم نشون بدم

    و ارزش کارمو

    ارزش خودمو حداقل برای خودم ثابت کنم

    این شد که مبلغی که درونم میگفت و به خانم گفتم

    و همون موقع هزاران بار به خدا گفتم که فقط این دستت نیست

    از هزاران دست دیگه تو میتونی به من رزق و برکت و نعمت برسونی

    من ثروت و نعمت و برکت و از تو میخوام نه این خانم

    این خانم میتونه دستی باشه

    میتونه هم یکی دیگه باشه

    من ناراحت نمیشم

    من امیدوارم که تو از راه های دیگه به من میرسونه

    اما خوشحالم از اینکه لیاقتمو به جهان نشون دادم

    و ایمانم و دز عمل ثابت کردم

    با اینکه ذهنم میگفت شاید این مبلغی که میگی قبول نکنه اما قلبم میگفت من لیاقتشو دارم

    من شایسته این سرمایه گذاری روی خودم هستم

    چون ارزش من خیلی بالاس…

    از خودم راضی هستم که قدرت ندادم به اون خانم حتی اگر چنانچه یه درصد هم کنسل کنه

    بازم میگم خداوند از بی نهایت دستش میتونه به من برسونه

    اگه اینو فرستاده پس نشونه میتونه باشه برای دست های بعدی پروردگارم…

    عاشقتم استادم عااااشقتم که با جونو دل از توحید اینچوزی حرف میزنی

    خدای من شکرت برای وجودتون

    برای این آگاهی و برای این احساس لیاقت

    و ظرف وجودی که هر روز داره بزرگتر و بزرگتر میشه…

    من انتخاب می‌کنم ظرفم چقدر باشه

    پس‌من تصمیم میگیرم چه ظرفی برای خودم انتخاب کنم و خداوند هم به تصمیم من احترام میزاره و میگه هر جقدر تو بگی من بهت میدم

    بگی اندازه کاسه اندازه کاسه میدم

    بگی اندازه اقیانوس اندازه اقیانوس میدم

    پس‌من باید لیاقتمو ببرم بالا تا ظرفیتم بزرگ بشه..

    شکر شکر شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    فخرالسادات حسنی عطار گفته:
    مدت عضویت: 1105 روز

    سلام یادمه توی زندگی مشترک خیلی روی شوهرسابقم حساب میکردم وفکرمیکردم فقط اون میتونه خرج ومخارج زندگی من وبچه هام رو بده عزت نفس نداشتم میترسیدم وهمش میگفتم اگه اون خرج زندگیمون رو نده من با یه بچه کوچیک چجوری میتونم برم سرکار،به شدت بهش وابسته بودم نه از نظر عاطفی بلکه از نظر گذروندن زندگی،تا اینکه یه روز به خودم اومدم دیدم من با بچه شش ماهه وپسرم ول کرد ورفت وما حتی نمیدونستیم کجاست زنده هست یا اتفاقی براش افتاده حتی گوشیشم خاموش کرده بود روزای خیلی بدی بود مستاجربودیم پول پیش خونمون بابت اجاره هایی که هرماه نداده بودیم رفت ومن موندم ودوتا بچه واسباب اثاثیه خونم صابخونه هم بعدازگذشت یکسال گفت سریعا خونه رو خالی کنیم منم چندوقتی مهلت گرفتم وبا بچه هام رفتم خونه مادرم که اونم اجاره ای بود صابخونه مادرم هم وقتی قضیه ماروفهمید گفت خونه رو به مادرم اجاره داده وباید زودتر دنبال خونه باشم توکلم به خدا بود مونده بودم چیکار کنم از خدا خواستم کمکم کنه وبه طور معجزه اسایی پول جورشد وتونستم خونه ای نزدیک مادرم اجاره کنم صابخونم مرد خیلی خوبی بود همه جوره باهام راه اومد والانم سه ساله اونجا ساکنم اگه به خدا اعتماد کنیم همه کارواسمون میکنه بعضی وقتا از مسیر خارج میشیم ولی باید سریع برگردیم وفقط از خودش بخوایم که کارها رو ردیف کنه خدایاشکرت که تورو دارم خدایاشکرت که هرلحظه درقلبمی ومنوهدایت حمایت وحفاظت میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4005 روز

    ردپای پر رنگ روز 34 ام

    .

    الله تویی وز دلم آگاه تویی

    درمانده منم دلیل هر راه تویی

    گر مورچه ای دم زند اندر ته چاه

    آگه ز دم مورچه در چاه تویی

    .

    یک روز فاصله افتاد تا نوشتن کامنت روز 34 ام و سه بار دیدم این فایل رو ، در روزگار و شرایطی هستم که این شرک را بیشتر احساس میکنم ، اینکه واقعا عامل بدبختی بشریت شرک هست !!!

    در شرایطی هستم که مصداق حرف استاد : روی خودتون هم حساب نکنید و روی خدای خودتون حساب کنید !!!

    همین اتفاقات را به خیر میبینم و امیدوارم برای ساختن ایمان و توکلی بیشتر از خودم

    به لطف و یاری خداوند ، دیشب جلسه اول آپدیت دوره ” شیوه حل مسائل” را دیدم و نکته برداری کردم با اینکه چندین بار قسمت اول فایل را دیده بودم اما دیشب کامل دیدم و رفتم در قسمت تمرین ، و از دل همون فایل و این فایل توحید عملی مواردی که میومد به ذهنم ، تصمیم ها و … !

    که در این ردپای خودم ، میخوام یکی از اون تصمیم ها را اینجا در میون بزارم ، اونم رفتار شرک گونه ” قرض گرفتن ” هست !!

    ما وقتی که عادت به قرض گرفتن میکنیم ، نمیدونیم که داریم شرک میورزیم ، چرا که پیش خودمون میگیم : فوقش اگر این قسط یا بدهی پاس نشد ، قرض میکنم دیگه و این فکر کم کم ما را در یک منجلابی قرار میده که وقتی به خودمون میایم میبینیم به همه رو زدیم و کلی هم بدهی داریم ، توی این منجلاب بارها افتادم و سعی کردم خودمو در بیارم ، بعد از دیدن فایل نتایج دوستان و صحبت های آقای عطا روشن عزیز و توضیحات استاد در ادامه اون ، یه مدت تصمیم سفت گرفتم که دیگه قرض نمیگیرم ، ولییییی ، تصمیم با اینکه شرک درون ذهنمون را بشناسیم خیلی فرقشه فکر میکنم !!! چون شرک این عمل درون من وجود داشت و باعث شد باز هم چند بار دیگه قرض کنم ( با اینکه یه مدتی را اصلا قرض نکردم )

    و دیشب در حین دیدن فایل و فکر کردن ، یهو به خودم گفتم ، شرک همینه دیگه !!! و واقعا افسوس خوردم به حال خودم که : ایمان و توکلم به خداوند حتی در حد ” امرار معاش ” خودمم نیست !! خدایی که رزق زمین و آسمان در دستشه مورچه در دل زمین و پرنده در آسمان را روزی میرسونه ، من با یه عمل ساده حتی باور به این که رزق منو هم میرسونه در همین حد که قسط سر ماهم نمونه و هشتم گیر نه ام نباشه را هم ندارم !! حتی در این حد هم ایمان قلبی و توکل ندارم ! از کجا پیداست ؟ معلومه دیگه در عملم !!

    به قول استاد به گفتن و ادا در آوردن نیست که ، وقتی که من از دوستم پول قرض کنم و پیش خودم بگم : من نگاهم به خداست ! و این دستی از خداونده !! خوب ! قبول ، یه بار ، دو بار ، سه بار !! عه ! نه ده بار ، نه هر بار !!! این چه نگاه توحیدی شد پس ؟ چه گول زدنی شد ؟! خود عمل و قرض کردن اشتباهه و شرکه !! و من پیش خودم بگم این دستی از خداست ؟؟!!

    پیش خودم گفتم حمیدرضا تو اگه مهاجرت کرده بودی در کشور یا شهری که کسی تو را نمیشناخت و دسترسی به دوست و آشنا نداشتی ، اون موقع چیکار میکردی ؟! تو که نگاهت شده به قرض گرفتن ، اینکه عینه شرکه !!!

    و از دیشب تصمیم گرفتم ، مثل مواردی که حتی مثال هم زدم در کامنت ها و خدا را باور کردم و برام رسونده ، واقعا و آگاهانه باورش کنم ، نه برای مدتی نه یه برهه ای که از همه جا رونده میشم !!

    تصمیم به اینکه به فرض من در شهر یا کشور غریبی هستم ، اینجا کی را دارم ؟ فقط خدای خودم !!! هر اتفاقی که میخواد بیفته ، اینکه به قول استاد و آقای عطا روشن ، هر ماه اجاره عقب بیفته و چیزی نباشه بخورم که بالاتر نیست ، تازه شرایط حال حاضرم از شرایط اونا که خیلی بهتره و وقتی که نگاهم وااااقعا به خدای خودم باشه ، قطعا به عینه خواهم دید که خداوند روزی رسونه بی نهایته !!!

    خدایا ، اینجا نوشتم ، مکتوب کردم تا هم ردپا باشه و هم اینکه در جمع دوستان گفتم ، که دیگه قرض نمیکنم ! به هیچ شکل و تحت هیچ شرایطی ! من سعی میکنم بنده بهتری بشم ، نگاهم به تو باشه !! و توهم با ارباب بودنت ، با نعمت هات ایمان و توکل من را بیشتر کنی ، بنده ات را از این منجلاب در بیاری !!

    چرا که از بنده صالح خودت استاد عباس منش ، که توحید را برامون یادآوردی میکنه هم یاد گرفتم که تحت هر شرایطی که باشه ، من لیاقت ارتباط باهات را دارم ، تنها تو را میپرستم و تنهاااا از تو یاری میجویم !!

    ما را به راه راست هدایت کن ، به راه کسانی که به آنها نعمت دادی ، نه کسانی که بر آنها غصب کردی و نه گمراهان

    الهی آمین

    دوستتون دارم و پناه الله یکتا باشید ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    حمید نورزاده گفته:
    مدت عضویت: 3339 روز

    سلام بخدا،سلام به استاد عزیز،سلام به مریم جان عزیزم وسلام به خانواده گلم،به منتخبین الله یکتا،،،،،الهی شکررررر

    حقیقت اینه که نمیدونم از کجا بگم؟از چی شروع کنم ؟ قلبم داره میترکه از حجب وحیایی که نسبت به خداوند و معبودم دارم

    از کارهایی که کردم ،از مسیرهای زیبایی که برام درست کرد ومن براحتی از اونها خارج شدم ،از راههایی که سالها رفتم و جز درد چیزی عایدم نشدو نفهمیدم ،از ادعاهای دروغیم که من موحدم و خدارو دارم

    ،از ناهماهنگی عمل وکلامم،از تجربه های تلخ زندگی اعتیادی و منحرف شدنم، از انکار و انکار و انکاررررررررررر که چه کسی میتونه بفهمه انکار خودش رو؟؟؟؟؟ وچه کسی میتونه ندای درونش رو بشنوه؟که راه غلطه ،و باز درد و درد و درد و نفهمیدن ودرک نکردن کج بودن راه و گول شیطان رو خوردن و دنبال هوای نفس رفتن و گول لذتهای زودگذر و آنی رو خوردن و باز نفهمیدن و غرق در غرور و خود محوری

    ای خداااااااااااااااااااااای خوبم ،ای معبودی که همیشه و همه جا هستی و همیشه هوای همه مارو داری

    وباز هم ثابت کردی که رهام نکردی و باز حق با تو بود ،خدایا حتی یادآوری این مسیر اشتباه و نوشتن این کلمات و جملات هم کار تووووووو هستش ،این تویی که این سلسله افکار رو بحرکت درمیاری تا اول بخودم و بعد به بندگان دیگت مسیر رو نشون بدی ،خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت،عاشقتم

    عزیزانم اگر بخوام بنویسم باید یک کتاب بنویسم ،همیشه میگفتم خدایا چرا من درس چوپان دروغگو و روباه مکار رو خوندم اما بجای درس گرفتن تمایلم بسمت امتحان راههای دروغ و مکاری بود؟

    همیشه برام سوال بود که چرا از 10 سالگی نمیتونستم با هم سن و سالهای خودم ارتباط بگیرم ودوس داشتم با 10 سال از خودم بزرگتر باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟

    همیشه دنبال راهی بودم برای فرار از خونه ،و همیشه فکر میکردم کس دیگه میتونه من رو درک کنه بجز خانوادم ،همیشه خودم رو تافته جدا بافته میدونستم و فکر میکردم من از دیگران جدام ،همیشه فکر میکردم خوندن قرآن ومسجد رفتن و پای صحبت واعظین نشستن خوبه اما برای فقط چند دقیقه ونه همیشه ، همیشه دنبال دعا واجنه و فال و جادو بودم تا راهی برای خودم پیدا کنم ،همیشه دنبال پارتی و پول پدر و نگاه وامید به سرمایه اون داشتم که حامیم باشه

    اما نشدکه نشد ، وثمره همه این راهها و هزاران راه مشابه به این شکلی شد زندگی پر از درد و رنج وا عتیاد و تجربه تلخ ودرد آور خلافکاری و سالها در مواد مخدر غوطه ور شدن،و زندگی توام با نکبت و زجررررررررر

    اینها رو گفتم تا گفته باشم ممکنه ما از بچگی با احساسات متنوعی آشنا بشیم ومتوجه نشیم راه کجاست ، ونتونیم مسیر رو پیدا کنیم ،خیلی وقتها سوالات زیادی توی ذهنم میاد که چرا نتونستم در اون سالهای کم سن وسالیم راه درست رو انتخاب کنم و روی خدا اعتماد کنم و راه راست رو انتخاب کنم و چرا انقدر خلاهای درونی من زیاد بود که بجز راههای خودم نمیتونستم به راههای دیگه اعتماد و باور کنم

    اماامروز میفهمم که مسیر تکامل بعضی وقتها باید از سنگلاخها رد بشه و چون اون موقع فرکانس من وتفکرمن این رو میطلبید و من باید مسیرم رو میگذشتم ،بقول استاد که توی یکی از فایلهشون میگن اگر الان بمن بگن بیا از قم برو بندر عباس کار کن یا برو از قشم جوراب بیار بفروش بهشون ممکنه فوش بدم،

    اما اون روز این تفکر من بود واینم نتیجه من بود

    شاید اگر صدبار دیگه زنده بشم و زندگی کنم بازم همین مسیر رو برم

    اما بالاخره روزی اومد که از مسیر این زندگیم خسته شدم و دست به دامن خدا شدم و انقدر دعا کردم که بکمک خداوند پاک شدم و وارد مسیر جدیدی شدم که نمیخوام راجع بهش صحبت کنم فقط بدونید که به آنچه دلم میخواست رسیدم و همه چیز رو دریافت کردم(روابط زیبا،پول فراوان،سلامتی و ……….)

    اتفاقی که افتاد این بود که یک روزی یادم رفت که این خدابود که دستم رو گرفت و من رو از اون منجلاب بیرون کشید کم کم آدمها شدن برام خدا و دستان خدا رو خدا دیدم ،کم کم غرور باعث شد که به سوادم تکیه کنم،به عقلم ،به داناییم . فقط بحرف میگفتم که این خداست که داره کارهام رو کمک میکنه ومسیرها رو برام باز میکنه ،اما بدون اینکه خودم اصلا بفهمم داشتم بخودم دروغ میگم ،داشتم این کارو میکردم،من واقعا فقط حرف رو میزدم

    بعد از یک مدت کارم رو کنار گذاشتم به بهانه اینکه میخوام برم خارج و فلانی بهم قول داده باهم این کارو میکنیم بدون اینکه هیچ آمادگی داشته باشم این کارو کردم ،کاری که بابتش عمرم رو گداشته بودم و10 کارگر از اون کسب و کار نون میخورد ،

    هرچی داشتم و نداشتم رو فروختم و بخیال باطل که اون آدم کمکم میکنه راهی شرکتش شدم ،2 سال تمام براش مفتی کار کردم و شاید بارها باهم به خارج ایران برای توسعه کسب و کار ایشون که قرار بود منم شریک بشم توش رفتیم اما هیچ وقت نه اون راضی میشد که پروژمون رو پیش ببریم ن من آدم خارج زندگی کردن بودم ،کم کم خلاهای روحیم زدن بالا و وارد هزار راه کج و غلط بدتر دیگه شدم ،رابطم با همسر به اوج خرابی و بدی خودش رسید و تا پای طلاق رفتیم،رابطم با بچم با جامعه با خدااااااا آن چنان خراب شد که دیگه هیچ امیدی به چیزی نشدام ،و هیچ وقت نمیخواستم بپذیرم که من دارم شرک میورزم و همش دنبال مردم بودم ،پارتی،رابطه و……… بازم میگم شاید هر روز دعا میکردم و میگفتم خدایا شکرررررررررررررت و این تو بودی که کمکم کردی اعتیادم رو بزارم کنار و …….. اما در عمل و در نیتم حتی بصورت ناخودآگاه داشتم شرک میورزیدم

    انقدررررررر دنبال کارهای مختلف رفتم، انقدر جوب به جوب پردیم ،انقدر گول آدمها و ایدهای بدو هزار راه غلط رفتم که داشت کارم به روانپزشک میرسید،حتی یادآوریش هم دیوانه کنندس برام

    این رو هم بگم انکار من انقدر زیاد بود که باتوجه به اینکه سالها بود با استاد آشنا بودم اما آموزشها رو متوجه نمیشدم وفقط میخواستم یک شبه به همه چی برسم و باز هم خودم رو گول میزدم ،

    باورتون نمیشه من این فایل و هزاران فایل رایگان استاد رو 100ها بار گوش داده بودم،

    امااااااااااااااااااااااااا هیچ وقت نفهمیده بودم که دارم شرک میورزم

    تا اینکهههههههههههههههه::::::::

    به واسطه عجزم و اقرار به ناتوانیم در عدم توانایی جمع کردن منجلابی که خودم برای خودم درست کرده بودم و اینکه خداعشقه و همیشه هوای مارو داره ،باز دست من رو گرفت و معجزه شروع شد

    و دست خدا شد استاد عزیزم و ی روزی که باکورسویی از امید که در من بود باتوکل بخدا به سایت مراجعه کردم ودیدم استاد برنامه جدیدشون که نتایج دوستان از آموزهای استاد هست رو روی سایت قرار دادن ومصاحبه هادی عزیز رو دیدم که گویی زندگی خودم عین یک نوار ویدیویی از جلو چشام گذشت و دیگه نتونستم ساکت بشینم و انقدر این فایل رو گوش دادم و انقدر دعا کردم تا خدا دریچه های قلبم رو باز کرد و ذهن آشفتم رو به کلام هادی عزیزم مانوس کرد وبعد به گفته ایشون عمل کردم و وارد این فایل شدم (توحید عملی )وباورتون نمیشه من 100ها بار این فایل رو گوش داده بودم اما نمیتونستم آثار اون رو توی زندگیم ببینم ،نمیتونستم از دایره شرکم و امنم که اون مردم بودن بیرون بیام ،

    نمیتونستم بفهمم دارم با زندگیم چیکار میکنم،

    بچها من فکر میکنم اصلا اینجور نیست که من توی مسیرم ودارم فایل گوش میدم و حرکت میکنم و……….. بلکه این نگاه واقع بینانه و خارج از هر گونه توهم دانایی توانایی هستش که کمک میکنه مسیر درست رو درست انجام بدیم و بفهمیمممممممم که ادعا داشتن و غرور تهش چیزی جز شکست نیست و لازم داریم تا هرورز خودمون رو چک کنیم و طی طریق کنیم ودعا کنیم که خدایا مارو در مسیر درست ثابت قدم نگه دار نه ثابت مسیر ، ثابتتتتتتتتتتتت ققققققققققددددددددددددمممممممممم

    که الان من تازه متوجه شدم تعهد یعنی چی ،اهرم رنج ولذت یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تلاش درست یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟شرک یعنی چیییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وتوحید به چه معناستتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    خدایا شکرت که قلبم آروم گرفت از گفتن این داستان و تجربم و هدایتم به سمت این فایل کارتوبود،،

    خدایا الان میفهممم که تو رهام نکردی ،

    الان دارم درک میکنم که شرک در من هر روز داره چطور من رو ازت دور میکنه

    و به چه راههای زیرکانه ای شیطان من رو بظاهر موحد اما مشرک پنهان از مسیر خارج میکنه

    استاد ممنونم

    خدا جونم ممنونتم وشکرت که عزیزی رو بهم دادی بنام سیدحسین عباسمنش و خانواده ای بهم دادی که آروم جونمن و زندگی باهاشون هروزم رو بهتر میسازه

    خدایا از ته قلبم واز اعماق وجودم شکرتتتتتتتتتتتتتتت

    الهی الحمدالله رب العالمین

    براتون بهترینها رو آرزومندم

    و من الله توفیق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    حمید H گفته:
    مدت عضویت: 3757 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان گل گلاب

    تو یه فایلی گفتین بعضیا همیشه بد موقعن .شما برعکس اون افراد همیشه به موقع هستین دیدن وشنیدن تصویر وصداتون همیشه حس فوق العاده ای به آدم میده . دوست دارم خیلی زیاد امیدوارم خوشت بیاد فعلا خودافیظ(با لحجه گفتم) :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        حمید H گفته:
        مدت عضویت: 3757 روز

        منم مثل شما راهنمایی شدم به سمت خود خدا و قرآن.بعضی وقتا به قول استاد آدم باید بد ضربه بخوره تا بفهمه که باید چی کار کنه این دوتا فایل توحید عملی و فقط ذوی خدا حساب کن بهترین فایلای استادن وبهترین حرفایی که تو کل عمرم شنیدم امیدوارم همون درست درک کنیم و همیشه حواسمون باشه که رب کیهو ارزش خودمون رو هم بدونیم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سید حسن گفته:
    مدت عضویت: 1072 روز

    سلام

    وقتی روی خدا حساب کردم

    تمام کارهایم خوب پیش میرود وقتی روی افراد حساب کردم هیچ گاه درست انجام نشده کارهایم

    این توحید عملی در من ایمانی ساخت که وقتی میخواستم پسرم را به مدرسه جدید ثبت نام کنم خانومم با خواهر خانومم بهم گفتند که آقای فلانی در آموزش پرورش پارتی فلانی هست گفت زنگ زدیم گفتن برین آموزش پرورش تا بهتون نامه بدهند تا مدرسه قبول کنه تا ثبت نام کنه و فلان چون خانومم رفته بوده مدرسه ثبت نامش نمی‌کردند

    من اصلا تو ذهنم نمی‌گنجید که بخواهم بروم آموزش پرورش خانومم اسرار میکرد برو بچه رو مدرسه ثبت‌نام نمی‌کنند

    من به خانومم گفتم وظیفه دارن که ثبت نام کنند من نمی‌روم آموزش پرورش و تو ذهنم میگفتم من خدا رو دارم خودش همه کارها رو انجام میدهد

    رفتم مدرسه

    گفتند اسمتون رو می‌نویسم بهتون زنگ میزنم گفتم باشه دیگه رها کردم و رها

    همش خانومم می‌گفت امثال بچه هیچ جا قبول نمیکنند باید چکار کنی

    دیگه گفتم اصلا به این فکر نکن فقط به این فکر کن که ثبت نام شده است بهترین مدرسه من ثبت نام میکنم و فقط به خودم میگفتم خدا برام کارها رو انجام میدهد

    و یک هفته گذشت مدرسه زنگ نزد

    یک حسی بهم گفت که صبح برو مدرسه

    من بدون هیچ استرسی رفتم مدرسه

    باور نکردنی خیلی از اولیا اومده بودن همه برا ثبت نام میگفتن جا نداریم

    همه فوش و ناسزا میگفتن بین خودشان

    من فقط خدارو شکر میکردم و رفتم دفتر مدرسه

    یک خانومی نشسته بود گفت جا نداریم

    یک آقایی از اون طرف گفت ثبت نام کنین این بچه این آقا رو ثبت نام کنین

    خانوم هم قبول کرد مدارک و گرفت کارهای ثبت نام انجام شد اصلا هیچ چانه و چونه نبود اصلا حرفی رد و بدل نشد فقط من رفتم دفتر یکی از دستان خدا که شخص مهمی در مدرسه ای که خانومم رفته بود و ثبت نام نکرده بودند و همه مردم پشت درب دفتر حرف ناسزا می‌گفتند به زمین و زمان من با احترام کامل پسرم ثبت نام شد و رفتم خونه خانومم گفت چی شد گفتم ثبت نام شد گفت مگر میشه چجوری رفتی آموزش پرورش گفتم نه فقط رفتم ثبت نام شد اومدم دیگه هیچی نگفتم فقط شکر گذار خدا بودم

    و همین مهر تایید تمام کارهایم بیشتر شد که خدا در تمام کارهای من دست داره وفقط خودش همه را انجام میدهد

    خدایا شکر از این مسیر توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: