توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2012 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم. و سلام به همه دوستان خوبم

    چه واژه دیرآشنایی! «توحید عملی»

    چه شاهراه مشکل گشایی! و چه دوا و درمانی!

    الله اکبر از عظمت این مفهوم. در عین سادگی ولی چقدر عمیق و کاربردی اون هم بصورت همه جانبه. حتی جایی که فکرش رو نمی کنیم کاربرد داشته باشه.

    به ذهنم رسید فایلهای توحید عملی مثل قرص استامینوفن میمونه. از کجا میفهمه هرکسی کجاش درد میکنه؟ دقیقا دست می گذاره همونجا و درمانش میکنه.

    توحید عملی هم دقیقا دست میگذاره روی مشکل حال حاضر هرکسی که فقط خدا میدونه الان چند هزار مسئله متفاوت بین ما اعضای سایت وجود داره و همین یک موضوع که به این زیبایی و وضوح توسط شما استاد مسلم و موحدمون بیان شده، چه گره های مختلفی رو از زندگی هزاران نفر باز میکنه.

    استاد الان داشتم ظرف می شستم و این فایل رو گوش می دادم و بغضم در تمام مدت گلومو می فشرد.

    این ظرف شستنی که میگم داستانی پشتش هست که می خوام تعریف کنم.

    من الان در ماه سوم بارداری دومم هستم و دوران خیلی سختی رو این روزها دارم سپری می کنم.

    بر طبق تجربه بارداری اولم فکر می کردم ویار بارداری سبکی خواهم داشت و از این رو همون لحظه ای که دلم گفت وقت بچه دومه، معطلش نکردم و موکولش نکردم به زمان مناسب(از نظر عقل) که مدرسه تموم شده باشه. گفتم توکل به خدا میریم جلو بالاخره هرطوری باشه میگذره.

    رسیدیم به پایان ماه دوم و علائم شدید ویار بارداری شروع شد.

    ضعف بسیار شدید. افت قند و افت فشار دائمی بطوریکه دائما عین یه تیکه گوشت افتادم روی مبل یا تخت. روزی سه بار تهوع بصورتی که حس میکنم هیچگونه اتم یا مولکولی از مواد غذایی توی بدنم باقی نمونده و فقط با سرم زنده میمونم.

    تازه این منی هستم که با وجود اندام ظریف و لاغرم بنیه قوی داشتم همیشه و اصلا آدم سوسول و دردسستی نبودم ولی الان قشنگ همه امواتم رو هر روز جلوی چشمام در حال بای بای کردن می بینم.

    پریروز که روی مبل به حالت نیمه غش افتاده بودم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم به پهنای صورتم اشک می ریزم و متوجه عجز و بیچارگی خودم شدم.

    چند هفته است که نه تونستم غذای درست و حسابی بپزم، نه چیزی بخورم، نه خونه ام رو جارو کنم، نه ظرفامو بشورم، نه با دخترم بازی کنم و وقت بگذرونم و نه حتی شب قبل از خواب براش یه قصه بخونم، نه میتونم توجهی به همسرم داشته باشم، بلکه برعکس تمام مسئولیتهای من هم به دوش ایشون افتاده. نه یه لبخند روی صورتم می شینه و نه توان دارم روی دوره احساس لیاقت کار کنم که امسال تصمیم گرفته بودم بطور جدی دانشجوش باشم.

    باورم نمیشد که جون ندارم یه کامنت توی سایت بنویسم و همین احساس ناتوانیها دوباره توجهم رو جلب کرد به منبع قدرت.

    یادم اومد زمانی که بارداری اولم رو تجربه می کردم گهگاهی با خودم می گفتم چرا بعضیا اینقدر از بارداریشون مینالن و خودشون رو ضعیف می گیرن. اونقدرا هم چیز سختی نیست که!

    اینجا یه پتک محکم خورد تو سر عقلم که تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن. این اتفاق برات افتاد تا اولا قدر سلامتیت رو بدونی دوما شاید این حال بد نیاز بوده تا دوباره یادت بیاد همیشه نیازمند قدرت رب هستی.

    یادت نره برای هر لحظه از منبع نور و شعور کمک بخوای.

    تو همون حال نزار گفتم خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه فقیرم.

    گفتم خدایا باری که برای دوش من سنگین باشه بر من تحمیل نکن.

    خدایا کمکم کن از این مرحله به سلامت و راحتی عبور کنم.

    خدایا این روزها رو بر من آسان کن که فقط و فقط تویی قدرت مطلق جهان.

    صبح که رفتم سرکار همکارا حالمو پرسیدن و یهو متوجه شدم بازم دارم غر میزنم. همون لحظه استاپ کردم و گفتم خدایا ببخشید که اول صبحمو با غر زدن شروع کردم. خدایا شکرت برای همه چیز و بعد از اون دیدم حالم از بقیه روزها بهتره.

    ظهر برگشتم خونه و حس کردم سرحالم. ناهار درست کردم. لباس شستم. خونه رو مرتب کردم. یه دوش خوب گرفتم و موهامو مرتب کردم. ظرفهامو شستم و یکمی هم خوابیدم و سرحالتر شدم.

    شاید باورتون نشه ولی امروز استفراغ نکردم!!!

    اصلا هنوز تو شوکم. به محض اینکه حس کردم روی مسائل مربوط به مراقبتهای بارداری چیز زیادی نمی دونم و از خدا برای بهتر شدن حالم کمک خواستم اینجوری حالم بهتر شد.

    تا قبلش می گفتم من تجربه دارم و دیگه بلدم از خودم مراقبت کنم. ولی یادم اومد توی بارداری اولم همش حسم این بود که من چیزی نمی دونم و از خانواده ام هم دورم خدایا کمکم کن.

    اما اینجا به وضوح نقش خدا برام کمرنگتر شده بود.

    قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.

    استاد شما رو با تمام قلبم دوست دارم و همیشه برام سرمشق توحید هستید و باقی می مونید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام به سعیده ی نازنینم.

      اول بذار بهت تبریک بگم برای بارداری ات و حضورِ یه نازنینِ دیگه درونت.

      هدیه ی ارزشمندی که خدا بهتون داده و با خودش شیرینی میاره به زندگی تون و تبدیلتون میکنه به خانواده ی قشنگِ 4 نفری به لطفِ خدا.

      کامنتت رو همون موقع که تو ایمیلم اومد خوندم و برات آرزوی سلامتی و آسان شدن بر آسانی ها کردم.

      نمیدونم الان، ساعت 1 بامداد پنجشنبه 30 فروردین، چی شد که هدایت منو آورد بالای سر کامنتت…

      آهان رفتم اعضای مورد علاقه ام در سایت رو ببینم که تصویرت اومد جلوی چشمم و گفتم ببینم کامنت چی نوشتی تا اینطوری باهات دید و بازدید هم داشته باشم.

      میدونی الان یاد چی افتادم؟

      کامنتی که برام نوشته بودی و از حفاظتِ خداوند در دوران بارداریت نوشته بودی.

      یادته؟

      خب الان لازمه برای من و خودت یاداوری شه ما دایم تحت حفاظت الله هستیم:

      چه وقتی نی نی تو دلمونه و داره رشد میکنه.

      چه وقتی میخواد متولد بشه.

      چه وقتی که داره بزرگ و بزرگتر میشه و سنش بالاتر میره.

      چقدر تلنگرهات تو کامنت شیرین بود برام:

      – که یادم نره اگه آسونه، اگه شیرینه، کارِ کیه؟ از لطف و فضلِ کیه؟ که اعتبارش از کجاست؟

      – اینکه اولش که بلد نیستم راحت میگم نمیدونم و میسپرم و همه چیز نرم و صیقلی جلو میره، بعدش که صاحب تجربه میشم واکنشم چیه؟ میگم بلدم بلدم و اعتبارش رو میدم به خودم؟

      چقدر این قسمت شاهکار بود:

      قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.

      یعنی بنده ی من، تو فقط برگرد پیش من…

      من همیشه هستم، پیشتم…

      برام از زایمان آسان نوشته بودی، چیزی که این روزها از خدا میخوام:

      آسان باشه، شیرین باشه و حسابی بهم خوش بگذره، یه خاطره قشنگ بسازه برام، مثل خودِ دورانِ بارداری.

      چقدر فایلهای توحید عملی خوبن.

      تلنگرهای به موقع هستن برای من.

      یادم میندازن وقتی خودم میخوام کنترل اوضاع رو به دست بگیرم و یادم میره یه قدرت نامحدود همیشه هست که میتونه بهترین هارو برام رقم بزنه، دچارِ چه اضطراب و سختی میشم…

      به موعد به دنیا اومدن نی نی نزدیک شدیم ان شالله و ذهنم گفتگوهای متفاوتی داره…

      کل پروسه رو سپردم خدا.

      امروز به خودم گفتم سخت نگیر، تو شرایط متفاوتی هستی که تجربه اش نکردی تا حالا، چیزی ازش نمیدونی، نمیدونی چطوری جلو میره و …

      تا بخشیش طبیعیه ترس هات، ولی بسپر به خدا تا رها و اروم شی.

      خداوند هدایتگرِ خودت و نی نی هست برای تولد.

      قدرت بی انتهایی که از اول این نعمت رو بهت داده، ذره ذره بزرگش کرده تو دلت، خودش بلده اسان، شیرین، لذت بخش وارد دنیا کنه نی نی رو.

      دقیقا برای منم توحید عملی 11 بهترین زمان روی سایت رفت.

      وقتی که روحم نیاز به آرامش بیشتری داره.

      یادمه دخترعمه ام از بارداری هاش به شیرینی یاد میکرد، منم دوست داشتم تجربه ام شیرین باشه که الحمدالله بود و هست.

      سعیده جانم، برات بارداریِ شیرین، اسان و سراسر شادی و لذت میخوام از خدا.

      یه تلنگر زیبای دیگه هم داشتی برام:

      – اینکه اگه کاری یا موضوعی یا هدفی رو یه بار تجربه کرده باشم، بار دوم یا بارهای بعدی چطور باهاش برخورد میکنم؟

      خضوع یا بلدم بلدم.

      من دیگه استادم خودم…

      یه مثال الان یادم افتاد.

      بعد از تجربه ی موفق اولم در دوره سلامتی، بعدش که قطع کردم و رجوع دوباره داشتم به دوره این صدا خیلی پررنگ و واضح بود که بلدم بلدم، تجربه دارم، راحته برام چون خم و چم رو بلدم…

      چی شد، نشد که بشه…

      سخت شد و رها…

      اون موقع نمیدونستم چرا، تازه الان دوزاریم افتاد.

      بلدم بلدم از غرور میاد.

      از اینکه اعتبارشو از خدا گرفتی دادی به خودت…

      انگار تجربه های اول موفق هستن و تجربه های بعدی اگه دقت نکنیم به کنترل افکارمون، ناموفق میشن تا زمانی که باز به خودمون بیام و مسیر رو اصلاح کنیم و بچسبیم به خداوندی که اگاهه و مسیر درست رو بهمون نشون میده.

      پس این تو در و دیوار رفتن هامون بد نیست، خیره، باعث هوشیاری و اگاهی میشه که از مسیر خارج شدیم یه جایی و باید اصلاح صورت بگیره.

      ممنونم از کامنت خوبت که برام انگیزه بخش بود و نوشتن از خودم و احوالاتم.

      در پناه خدا باشیم همگی.

      هدایت خدا دایم تو زندگی هامون پررنگ باشه.

      سپاس گزارتر و توحیدی تر باشیم به درگاهش.

      الهی آمین.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      خدایا شکرت که نی نی های قشنگ رو تو دل مامان ها میذاری و زندگی هارو غرقِ شادی و لذت می کنی.

      خدایا به هر کسی که مشتاقِ نی نی هست، نی نیِ سالم و صالح هدیه بده.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2012 روز

        بسم الله الرحمن الرحیم

        هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

        سلام به استاد عزیزم اگر این متن رو میخونه یا مریم جان گل.

        سلام به شما سمانه جاااااان عزیزدل. دوست خوب خوب خوبم.

        قسم به اون خدایی که صورت و نهاد هر بشری رو در رحم مادرش به تصویر میکشه و عزیز و حکیم و زیباست، هیچ وقت بهم اثبات نشد که کاره ای هستم و قدرتی دارم.

        خدای من خودش میدونه هیچگاه آگاهانه از در غرور و تکبر وارد نشدم. چون اصلا نمی دونستم و در مخیله ام نمی گنجید که بعضی رفتارها و نگرشهام از نگاه قوانین راستین جهان هستی شرک و عجب محسوب میشه. وگرنه من کی باشم که در برابر خالقم، خالق عاشقم، عاشق بی حد و مرزم سرگرانی کنم.

        من نمی دونستم و گناه ندانستنم رو به گردن می گیرم چون قوانین پروردگارم در زمین پراکنده بود و فقط یک هوش و حواس جمع می خواست که درکشون کنم.

        خدا به من عقل داده بود اما حواسم نبود فکر می کردم عقل خودمه. قدرت فکر خودمه.

        من نمی دونستم و حالا که استادم به من فهموند سعی می کنم بی ایمانیهام رو ببخشم.

        من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم طلم می کنم.

        من در تاریکی مغرب به دنبال طلوع خورشید مشرق می گشتم. گهگاهی اتفاقی نگاه سرگرد‌ونم به مشرق هم می افتاد اما نمی دونستم که جای همیشگی طلوع اونجاست. همیشه نور آگاهی و هدایت از اعتماد به «الگوی تکرارشونده طلوع خورشید از مشرق» میاد.

        به همین وضوح بوده و ما پییده اش کردیم. به ما گفتن قرآن 7 بطن داره و هر بطنی 7 لایه. و ما باور کردیم.

        به ما گفتن برای نزدیک شدن به خدایی که در عرش آسمان هفتم منزل گزیده باید از افرادی که کنج حجره های دربسته سالها دین رو مثل ریاضیات خوندند و احکام استخراج کردند، تقلید کنید.

        اما ید بیضای خداوند اومد و به ما گفت برای هرکسی در هر لحظه از زندگیش بی نهایت راه برای هدایت وجود داره. استاد عباسمنش به خورشید وصل شد و گفت نور اونجاییه که قلبت حال خوبی داره. پس اگر بتونی هشدارهای ذهن رو خاموش کنی برای سر خوردن روی سرسره آسانیها آماده و سبک میشی.

        امروز مهمان خونه پدرشوهرم هستم و خواهرشوهرهام هم اینجا بودن.

        یکیشون که سال گذشته باردار بود و شرایط بارداری خیلی خیلی سختی رو تجربه کرد امروز که بیحالیهای منو دید به شوخی حرف سال گذشته خودم رو به خودم پس داد و گفت سعی کن از شرایطت لذت ببری (با چشمک و خنده)

        دقیقا منظورش این بود که این مثبت نگریهات رو کنار بگذار و واقع بین باش. وقتی حالت بده باید ابراز کنی و جای شکرگذاری نداره، هیچ جای رضایتمندی برای خانمی که تحت فشار جسمی و روحی قرار داره وجود نداره و این حرفها چرت و پرته.

        منم فقط لبخند زدم و تو دلم ازش تشکر کردم که دیدگاه درستم رو به یادم آورد. و با خودم تکرار کردم که باید در هر شرایطی جوری به زندگی نگاه کرد که احساس بهتری به ما میده.

        نه تنها حرفش مکدرم نکرد بلکه حالمو بهتر کرد.

        سمانه جانم دوست قشنگم، به یاد میارم نزدیک زایمان ترانه که بودم هر روز جلوی آینه با آهنگ «یاسمین» امید می رقصیدم و اشک شوق می ریختم.

        از تو گلخونه دنیا میون تک تک گلها، قسمت ما هم در این بود یاسمین تو شدی گل ما…

        بدون ذره ای فکر کردن و نگرانی بابت چگونگی زایمانم فقط لحظه ای رو تصور می کردم که دخترمو تو بغلم میگذارن و من تو صورت پف کرده اش نگاه می کنم و بهش سلام و خوش آمد میگم.

        دقیقا همین اتفاق هم افتاد. زایمان سریع و راحت و خاطره انگیز. تو بیمارستانی که دخترداییم دست خدا شد برای راحتی بیشترم و مادرم اجازه پیدا کرد تمام مدت کنارم باشه و دستمو بگیره.

        اینا رو گفتم که اول برای خودم آسانیها یادآوری بشه و هم شاید برای شما که تجربه اولته کمک کننده باشه.

        سمانه جانم از ته ته اعماق قلبم برات لذت و راحتی آرزو می کنم چه در این برهه و چه در ادامه.

        امیدوارم به موقع بیای و از زیبایی های مادر شدنت بنویسی و ما رو خوشحال کنی.

        بهت افتخار می کنم که بارها گفتی سپردم به خدا

        ما نمی دونستیم ول کردن به امون خدا اتفاقا امن ترین و درست ترین کار دنیاست.

        بخاطر همین وقتی میرم سرکار پراید خوشگلمو یه قفل ساده میکنم و دیگه قفل فرمون نمی زنم. بدون استثنا هر دفعه که سوارش میشم بهش سلام میکنم، ازش تشکر میکنم و میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. بعد هم به زبون خودم میگم خدایا ممنونم که همیشه حافظ جان و مال مایی.

        می دونی سمانه جان، دارم تمرین می کنم و می دونم با رها بودن خیلی فاصله دارم اما این یکی از تمرینهای عملی موحدتر شدنم.

        برای خوشحالیهات خوشحالم و به دوست بودن باهات افتخار می کنم. از خدا میخوام در بهترین زمان و مکان ما رو با هم رودررو کنه. هر دو ساکن کرجیم و یه جورایی همسایه. فاطمه جان و آقارسول هم همسایه مون هستن (ساکن کرجن). ای کاش بتونیم یه روزی دور هم جمع بشیم و لذتشو ببریم.

        استاد جان و مریم بانوی شایسته عاشقتونم. می بوسمتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1910 روز

          سلام جانِ دل.

          اینکه چطوری هدایتی الان اینجام بماند.

          اینکه کامنت خودم و تو و لیلی جان رو خوندم.

          این کامنتت و این جمله شگفت زده ام کرد:

          من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم ظلم می کنم.

          میگم نکنه من خودمو نمیبخشم که میرم تو حس بد و مومنتومِ منفی؟؟؟؟؟؟

          شاید!!!!

          من 30 فروردین برای تو پاسخ نوشته بودم.

          حافظ تو دلم بود و دقیقا دو روز بعدش به لطف الله متولد شد.

          برام یاداوری زیبایی بود.

          الانم که قند عسل داره شیر میخوره و مینویسم.

          تو هم اون زمان 3 ماهه باردار بودی و الان نوا جانم نزدیک 5 ماهشه به سلامتی.

          میبینی روزگار و گذر روزهارو…

          آقا حافظ جون 6 ماه از نوا خانم بزرگتره و حق پیشکسوتی داره :))))))))

          ای خدا، این دو تا جوجه همزمان (اسفند تا دوم اردیبهشت) تو دل مامان هاشون بودن و تو یه سال متولد شدن.

          خدا حافظشون باشه.

          شایدم اینکه الان اینجا تو این فایلم، نشانه باشه که توحید عملیِ نازنینِ 11 رو باید بشنوم.

          ماچ به خودت و نوا و ترانه.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
          • -
            سعيده رضايى گفته:
            مدت عضویت: 2012 روز

            به نام قدرت آسمانها و زمین

            سمانه جانم، همکلاسی جدیدم سلام. سر کلاس برات جا گرفته بودم تا بیای. از وقتی متوجه شدم وارد دوره جدید شدی هر روز می خواستم برات کامنت بنویسم ولی جور نمیشد. تا اینکه پیام قشنگت اینجا اومد و روز تولدم رو معطر کرد. 24 اسفند نازنین به پیامی از رفیق نازنین مزین شد.

            هدایتهایی که دریافت کردی نوش جانت عزیزم. روزافزون باد.

            خیلی خوشحالم که هدایت شدی به حضور در اون دوره مقدس و داری با دقت و تمرکز روش کار می کنی.

            همه ما یک ”منِ” سرزنشگر یا همون «نفس لوّامه» داریم که اون زیر زیرا واسه خودش در حال فعالیته.

            بستگی به ما داره که صداش رو گوش کنیم یا نه. گاهی انقدر دستگاه فکریمون حرف درستی برای پخش کردن در فضای ذهن نداره که عملا چیزی جز همون سخنرانیهای تکراری و بی منطق نفس سرزنشگر و نجواهای ذهنی مخرب باقی نمیمونه.

            من توی دوره جدید خیلی بیشتر از قبل نسبت به گفتگوهای ذهنیم حساس شدم. وقتی شروع میکنه به بی ادبی کردن و چرت و پرت گفتن یهو از همون استاپی که استاد توضیح دادن استفاده می کنم و میگم: داداش پیاده شو با هم بریم. کجایی سعیده؟ داری با خودت چیکار می کنی؟ با این حرفا و این احساسات مخرب به کجا میخوای برسی؟

            یه لحظه استاپ کن فکر کن ببین تو چه فرکانسی هستی، ریشه این افکار از کجا اومده، از چه تریگری شروع شده و در نهایت اگر ضعف نشون بدی و جلوی رشدشو نگیری تو رو با خودش به کدوم جهنم و قهقرایی میبره؟ چه سودی برات داره؟ چه دردی رو دوا میکنه؟

            این سوالات رو که از خودم میپرسم مثل روز برام مسیر درست روشن میشه.

            هر روز از این روش استفاده می کنم و نتیجه هم می گیرم.

            صلح و صفای درونیم برقرار میشه، موقعیتها و آدمهای تنشزا ازم فاصله می گیرن. کارام راحت تر راه میفتن، وقتم بهتر مدیریت میشه و ذهنم بهتر کار میکنه.

            اما خدا نکنه یکمی میدون بدم بهش، تا به شکر خوردن نندازدم ول نمیکنه.

            کور خونده مگه من میذارم؟

            امشب دو سه تا موقعیت گریه آور اومد سراغم که اگر ریموت کنترل ذهنم دست خودم نبود اوضاع قمر در عقرب میشد.

            اولیش رو که محکم برخورد کردم دیگه دومی و سومی راحت بود.

            حتی تونستم حرفای دلگرم کننده و شکرگزارانه هم به پدرم بزنم. آخه از جمعه اومدم اهواز پیش پدرم.

            با عشق و لذت خونه رو بجای مامانم خونه تکونی می کنم و هی باهاش مثل همیشه حرف میزنم. انگار که پیشمه و جالبه صداشم می شنوم که ازم تشکر میکنه. حس می کنم همینجاست و همه چیز رو می بینه و همین حس بهم میگه این دیدگاه درسته. این طرز برخورد درسته. چون سمانه جون وااااااقعا حالم خوبه، از اول هم خوب بود.

            سمانه استاد ما بی نظیره، استثناییه، من هیچ کسی رو ندیدم که همه چیز رو خودش تجربه کرده باشه.

            ایشون در تک تک مسائل به قول خودش از زیر صفر، از تهِ تهِ ته رسیده به اینجا.

            از بی ایمانی به توحید.

            از شرایط جسمی ناسالم و خطرناک به سلامتی کامل.

            از رابطه خراب شده و جدایی به یک رابطه رویایی و عاشقانه مثال زدنی.

            از مرحله سخت از دست دادن فرزند به رهایی از قید و بندهای روابط زمینی.

            از ورشکستگی مالی و بدهکاری به ثروت آفرینی و بی نیازی مالی.

            از باورهای اشتباه در روابط به بهترین روابط.

            از دشواریها به آسانیها.

            از محیط خانوادگی ناآرام به آرامش مطلق خانوادگی.

            از ناآرامی درونی به آرامش روح.

            این آدم بهترین الگوی هر جنبه از زندگیه، من به حقانیت دعوت ایشون ایمانی دارم که شاید صحابه پیامبر به پیامبر داشتند.

            درسته که بهترین عملکرد رو ندارم و هنوز خیلی باید توحیدم رو عملیتر کنم، تمرینات بیشتری انجام بدم و باورهام رو قویتر کنم، اما شکی ندارم که راهم راه درستیه و باید ادامه بدم.

            خوشحالم که داریم از همدیگه قوت قلب می گیریم و کنار هم رشد می کنیم.

            من همیشه ازت درس یاد می گیرم و سبک فکریتو دوست دارم. نوشته هاتو خیلی دوست دارم و انرژی پاک پشتش بهم انگیزه میده.

            حافظ جان دلم رو محکم ببوس و بگو وقتی دیدمش یه هدیه خوشگل بهش میدم.

            حس می کنم و تجسم می کنم که یه روزی استاد میان ایران و توی یه سالن خیلی بززگ همه دور هم جمع میشیم و ساعتها با هم خوش می گذرونیم. شاید به زودی.

            عااااشقتم رفیق. مرسی که برام پیغام گذاشتی و باز هم خوشحالم کردی.

            بدرخشی مثل الماس.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
        • -
          Leili گفته:
          مدت عضویت: 579 روز

          به نام خدا

          سلام به سعیده عزیز.

          امیدوارم حالتون عالی باشه

          امروز هدایت شدم به توحیدعملی و کامنت شما.

          داستان بارداریتون منو یاد بارداری خودم انداخت

          من شهریورماه 1400 سه ماهه باردار بودم بارداری اول بود و تجربه ای نداشتم تازه از شغلم استعفا داده بودم

          ایام شاغل بودنم دوران پندمیک شروع شد و من تمام اون دوران به سلامت گذروندم خدا روشکر و بعد که استعفا دادم و باردار بودم زمانی که جایی نمیرفتم و در منزل بودم مبتلا شدم!!!

          یادآوری اونروزهای پر از وحشت و شلوغ بودن مطبهای دکترهای داخلی و….

          من رفتم نوبت گرفتم نزد یکی از دکترهای معروف شهرم که با کلی منت چون باردار بودم اخر وقت بهم نوبت دادن

          وقتی نوبتم شد رفتم داخل دکتر فشارم میگرفت و خیلی ریلکس گفت بهترین حالت بچه سقط میشه و اگه حالت بد شد برو بیمارستان فلان ….

          دارو و دمنوش و‌…جز استامینوفن500 ممنوع بود در این دوران

          خلاصه اومدم تو ماشین نشستم و همسرم گفت چی گفت

          گفتم چی گفتن و اشکام سرازیر شد

          اومدم خونه پنجره اتاقم که به سمت کل شهره باز کردم نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا تو بهترین محافظی خودت مراقبمون باش

          به همسرم گفتم دکتر هرچی گفته چرته من بدون دارو ..‌.حالم خوب میشه و…

          خلاصه بدون دارو و همزمانی که اتفاق افتاده بود این بود که من در محل کارم آب خیلی میخوردم و دکتر همون روز گفته بود به این خاطر ویروس به ریه ام وارد نشده …و بیشتر معده ام درگیره.

          روزهای سختی بود ولی با کمک خواستن خدا و صحبت کردن باهاش و صحبت کردن با فرزند در شکمم این بیماری پشت سر گذاشتم

          به خدا میگفتم خدایا زایمان برام راحت کن و اصلآ بهش فکر نمیکردم وقلبم آروم بود

          دوست داشتم فرزندم فروردین ماهی باشه و وقتی بهم میگفتن اخر اسفند زایمان میکنی من به خدا گفتم خودت بهم کمک کن من دوست دارم فروردین باشه

          سال تحویل شد و من بدون درد روزهای اول گذروندم و روز چهارم فروردین مادرم بهم گفت به دکتر بگو درد ندارم

          به دکترم گفتم گفت برو ضربان قلب چک کن و…

          که از اونجا رفتم بیمارستان

          وقتی همه داد میکشیدن و درد داشتن من خدا رو صدا میکردم و دردم قابل تحمل بود تا اینکه سوزن فشار بهم تزریق کردن

          ضربان قلب بچه افت کرد همه پرستارا به سمتم هجوم آوردن

          یکی نوار قلب میگرفت یکی شکممو ماساژ میداد یکی ماسک اکسیژن میزاشت

          منم گریه میکردم میگفتم خدایا خودت بچمو حفظ کن

          و پزشکم که نبود به خاطر ایام عید ،پزشکی عالی منو سزارین اورژانسی کردن

          خداوندا را هزاران بار شاکرم که نعمت مادر بودن بهم داد و فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد و امسال عید انشاالله سه سال را تمام میکنه

          خدای من اینو نوشتم ردپایی باشه از روزهایی که کسی نبود

          روزهایی که خودم درگیر بیماری بودم و کل خانواده امم درگیر شده بودن

          من بودم و تو …من بودم انرژی که احساسش میکردم

          که بهم میگفت نگران نباش توکل کن اینروزها میگذره

          شاید سخت و دردناک گذشت ولی حال روحیم خوب بود چون خدا حواسش بهم بود

          چون و هو معکم آین ماکنتم باور کرده بودم

          خدایا هزاران بار شکرت به خاطر وجود خودت

          برای این لحظه برای یادآوری روزهایی که سپردمو کمکم کردی

          دوستت دارم

          ممنون از شما سعیده عزیزم که باعث شدین یاداور اونروزها بشم

          درپناه الله یکتا باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            سعيده رضايى گفته:
            مدت عضویت: 2012 روز

            الهی و ربی من لی غیرک

            پروردگارم و فرمانروایم، من جز تو چه کسی را دارم؟

            سلام لیلی جان عزیزم. روزگارت سرشار از نور و رحمت خداوند باد. ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که تجربه قشنگت رو برام نوشتی.

            به یادم آوردی در چه شرایطی این کامنت رو نوشتم، و از تجربیات معنی دار خودت کلی نشونه و درس بهم یادآوری کردی.

            گفتی در روزگاری که باور کردن حرف دکتر منطقی و ساده بود، شما به احساس ترس و غم و استیصالت غلبه کردی و سعی کردی به منبع تمام قدرت آسمانها و زمین متصل بشی.

            همون خدایی که قادر مطلق و حاکم بی چون و چرای جهانه و اتفاقا از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.

            در عین عظمت لطیف و رفیق هم هست. در عین قدرت بی انتها، مهربون و آگاه به قلبها هم هست.

            اون نه فراموش میکنه و نه می خوابه.

            نتیجه کنترل ذهن همیشه شگفت انگیزه و بیشتر از انتظار ماست.

            شاید اگر بعضی شرایط سخت پیش نیاد ما مفهوم عملی توکل و رهایی و ایمان رو هیچوقت درک نکنیم.

            چون ذهن در زمان شادی و آسودگی دلیلی برای توکل نداره. ذات آسودگی با خودش نوعی بی نیازی میاره و ممکنه به سمت غرور متمایل بشه.

            اما اگر همون ذهن آسوده رو طوری تربیت کنیم که به یاد بیاره چه بحرانهایی رو با توکل و ایمان از سر گذرونده، یاد می گیره حتی در زمان آسودگی هم هیچ اعتباری رو به خودش نده و دست از بندگی و توکل برنداره.

            خوش بحال کسانی که همواره در هر حالی نعمتها و آسانیها و معجزات زندگیشون رو به یاد میارن و تلاش می کنند از مدار سپاسگزاری و خشوع خارج نشن.

            نوشته شما سرشار از این حس بود. در آستانه 3 سالگی فرزند نازنینت باز هم به یاد آوردی می تونست چطور باشه و نشد.

            می تونستی شخصیت دیگه ای رو بهش اجازه بروز و ظهور بدی ولی در عوض شخصیت سپاسگزارت رو پرورش دادی.

            الهی شکر. ممنونم بابت اینهمه نشونه مهم که بهم دادی و چراغهایی از نور پروردگار که برام روشن کردی.

            خدا شما و خانواده عزیزت رو حفظ کنه.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    به نام خداوند بخشاینده ام

    سلام ب استاد عزیز و دوستان عزیزم

    روان شدن چرخ زندگی ام و نسبت دادنش ب تواضع در برابر خداوند

    میخوام از روان شدن زندگی ام بنویسم، خدای من اگر تو این بار گران را از دوشم برنمی داشتی من الان کجا بودم؟ اگر خداوند در زندگی ام نبود من الان چه زندگی ای داشتم؟ کجا بودم؟ چه سختی هایی را داشتم تحمل میکردم؟ چه گاری سنگینی بر دوشم بود، هیچ وقت از مسیر آگاهی قوانینش دست برنمیدارم چرا ک میترسم از برگشت ب گذشته، من تاب و توان سختی کشیدن رو ندارم، من فقط میخواهم زندگی ام بهتر و راحت تر شود، فقط میخواهم عشق اش در وجودم بیشتر و بیشتر شود.فقط میخواهم خودم را بیشتر و بیشتر دوست بدارم و از بودن در کنار خودم لذت ببرم، یاد بگیرم قوانین ساده اش را.چرا ک فراموشکارم، قوانینش اش میگه تو فقط از تک تک لحظاتت لذت ببر و شکرگزار باش.همین واقعا چیز سختی نیست.

    همین لحظه ک این کامنت رو مینویسم زیر سایه درختانی روی چمن چهارزانو نشسته ام با سمفونی پرندگان با نسیم بهاری و عطر شکوفه در فضا، با خیالی آسوده و تخت، با ذهنی آرام و آزادی زمانی و فکری معنی سوره های قرآنش رو میخونم ک قلبم را آرام و آرام تر میکنه، انقدر از خواندن قرآن لذت میبرم ک نگم براتون، انگار کتابی سلیس و روان ب طرز عالی ای میره تو مغزم، انگار یک کتاب شسته رفته و برگه تقلب برای زندگی عالی را خلاصه وار میخوانم و لذت میبرم.انگار مستقیم خدا با من داره صحبت میکنه.

    این را قانون تصاعد مینامم، تکاملم از خواندن قرآن را طی کردم، البته هربار بهتر و بهتر میشود،ولی یادم میاد ک قبلا ک قرآن میخوندم هیچی نمی فهمیدم و یا شاید یکی دو آیه اش رو درک میکردم (در حد ظرفم)ولی ادامه دادم و حالا عاشقانه صبح هام رو با قرآن شروع میکنم و بسیار لذت میبرم از درکم.

    استادجان من هرچقدر سپاسگزار شما باشم کمه، متعهدانه پیش میرم و به دنبال نتایج بزرگ تر و بهتر هستم. زندگی ام عالی پیش میره، اطرافیان شاید درک نکنن، شاید براشون یک چیز عادی باشه ولی من میبینم لطف و محبت های خداوند رو در زندگیم، اینکه از خوردن نسیم خنک رو صورتم نهایت لذت رو میبرم و انگار بهشت رو بهم دادن،اینکه با خودم و خودش بهترین لذت هارو میبرم، قلبم سرشار از رضایت و عشق میشه. این شخصیت قدردان بودن رو خیلی سعی میکنم حفظش کنم، در اطرافیان می بینم ک هیچ چیز راضی شان نمیکند، وقتی شخصیت خودم رو مقایسه میکنم با اونها متوجه تفاوت نتایج ام میشم. میبینم با اینکه نعمت های فراوان اطراف شون هست قدرش رو نمیدونن، مثلا در غذا خوردن من چنانم ‌ک برای هرلقمه سپاسگزاری قلبی میکنم و در تک لقمه هایم خدا رو میبینم، در مقابل بقیه درحال گشتن در اینستا قاشق را با فاصله چند دقیقه ای میزارن دهن شون، چندباری تذکر دادم اصلا میفهمی چی داری میخوری؟ گفت یعنی چی منظورت چیه؟ و اونجا بود ک خداروشکر کردم برای برداشتن پرده از چشمان و قلبم.

    شاید این مثال خیلی بدیهی باشه ولی من خیلی دقت میکنم ب رفتار افراد با نتایج شون و دقیقا از اونها قوانین رو یاد میگیرم و باعث میشه دلم برای هیچ کس نسوزه و متوجه شوم اون فرد حتما جای درستش هست، همان ادب از که آموختی است. میبینم ناسپاسی هارو، دعوا و بحث هارو، جنجال هارو، شرک هارو، بت پرستی هارو و خداوند بهم نشون میده نتیجه این رفتارها رو. ک میشه ذهن هایی ناآرام، میشه بدن هایی پر از درد، انواع و اقسام درد ک من اصلا تابحال در زندگی ام تجربه شون نکردم مثل سردرد و معده دردی ک در دوره 12 قدم گفتید.میشه برکت نداشتن پول در زندگی شون، میشه زندگی سخت در سربالایی.

    زندگی ام سرشار از عشق خداوند شده، هر صبح با انرژی و ذوقی بسیار از خواب بلند میشم و میگم خدایا امروز چه میخواهی ب من یاد بدی، امروز چطور یک پله شخصیتم بالا میره؟ مقایسه ای درکار نیست، فقط و فقط برای امروزت زندگی کن و از تک تک لحظاتت لذت ببر. سعی میکنم آرامش داشتن را هر روز سرلوحه رفتارم بزارم، هر موردی پیش میاد ب یاد میارم این دنیا محل گذر است، آیا این مسئله انقدر مهمه در مقابل ابدیتی ک قراره بری؟ همین آرامش رو از تک تک سوره های قرآن میشه درک کرد ک بارها و بارها بهشت و جهنم را یادآوری میکنه.

    زندگی ام بهشتی است ک فقط خودم درک میکنم، خودم میفهمم چه آسانم کرده برای آسانی ها، ک صبح ها با فاصله 5 دقیقه ای ب محل کارم میرم، کاری ک خودش رییسم هست، کسی نیست ک ب او جواب پس بدم، از پتانسیل ام برای رشد خودم و باورهایم استفاده میکنم، آزادی زمانی ک در مغازه دارم ک روی رشد و بهبود شخصیتم کار کنم، ک کتابخانه ای است برام، و بهانه ای میشود برای فرار از افراد غیرهم فرکانس ک هربار میگم خدایا اگر این غار حرا را ب من عطا نمیکردی من چطور میتونستم بمونم خونه و روی خودم کار کنم.

    در آزادی زمانی با روزی 4،5 ساعت کار رزقم رو میده و میگه منم ک هدایت میکنم تو فقط آرام بشین رو صندلی و ب بندگی مشغول باش، روزی تو خودم میدم، چون این کار برای من آسان است، همان حرفی ک مریم از تعجب زکریا زد، گفت این رزق رسانی برای پروردگارم آسان است.

    اینکه چطور جسمی سالم با ورودی سازگار ب بدنم را عطا کرده، هدایتم ب شیوه قانون سلامی ب مدت 2 ماه و نیم، رزقی ک وقتی اطرافیان میبینن از تعجب باور نمیکنن چطور تو این اوضاع؟ ولی مبلغ این رزق برای من چیز خاصی نیست چون ب طور معجزه واری هدایتم کرده ب مکانی عالی ک گوشت باکیفیت و ارزان تری رو تهیه کنم، برای بقیه هضمش سخته ولی هدایت رو خودم میفهمم، یادم میاد روزهای اولی ک من رو می ترساندن و من باوجود نجواها ادامه دادم و گفتم خدا وظیفه اش روزی رسانی منه، من کاری ب این کارا ندارم، و گوشم رو کر میکردم ب روی حرف های شرک آلودشون.و حالا می بینم نتایج ذهنی سالم، بدنی سالم، تمرکز، انرژی، بدن بدون درد، چهره ای درخشان تر، شور و شوقی ک برای زندگی ام دارم،و هزاران مورد دیگه را ک ب دنیا نمیدم اش این موهبت هارو.خداروشکر برای هدایت و روزی رسانی اش تا امروز.

    میبینم چطور مهر مرا در دل بندگانش انداخته، چطور قلب های بندگانش برای من نرم هست، چطور ب من محبت و عشق میورزن، چطور دختربچه های کوچک رو عاشق اجناس من کرده، میبینم چطور برایم تبلیغ دهان ب دهان میشه. حتی این زبان لین و نرم خویی رو هم او ب من یاد داده، هذا من فضل ربی‌. بخاطر این نرم خویی ک خودش در نهادم گذاشته بندگانش ب من لطف دارن.

    مینویسم این نتایج رو این موهبت هاش رو ک روزی آرزوم بود و حالا دارمشون، پس ب خواسته های بعدی هم میرسم نگرانی ای ندارم، نمیدونم من ک بیشتر اوقات فراموش کردم اعلام کنم هیچ بودن خودم رو ولی اون خدا همیشه هوام رو داشته و هیچ وقت سیلی نزده بهم، همیشه نوازشم کرده و سریع منو ب مسیر برگردونده.دمش گرم. خداروشکر برای حضورش در زندگی ام، ک اگر نمیبود جهنم بود زندگی ام. خداروشکر برای حضور شما در زندگی ام استادجان، برای این اگاهی های ناب ک قبل از خطا کردن بهمون یاد میدین.خداروشکر صدهزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 841 روز

      به نام خدای که به شدت کافی هست

      به نام خدای که از رگ گردن نزدیکتر هست

      خدای که عشق مطلق هست

      خدای که یار و یاور من هست

      خدای که قدرت اش بی نهایت هست و بخشنده گی اش بی حساب

      خدای که نور آسمان و زمین هست

      خدای که خیلیییی بزرگ و مهربان هست

      سلا ممممممممم ناعمه عزیزم

      چطور هستی گل دختر ؟

      دختر شجاع، دختر موفق ، دختر خوش کلام

      چقدررر زیبا مینویسی عزیزم

      بوس به صورت ماهت زیبام

      ناعمه عزیزم چقدرر خداوند بزرگ هست چقدرر خداوند رحمان هست چقدرر خداوند عشق هست که چنین بنده های زیبایی دارد

      چقدررر ازت یاد میگرم عزیزم

      چقدررر خدا را در وجود شما عزیزان میبینم

      تک تک کلماتت عالی و مثل شرایط من بود

      آنقدر سپاسگذار خدا هستم برای شخصیت زیبایم که اندازه ندارد

      میدانی از دیدن یک گل ذوق میکنم از دیدن پرواز پرنده ها منم پرواز میکنم زمانی که به اطرافیانم نگاه میکنم میگن خوب این چی هست ؟

      میدانم که من چقدرررررر تغییر کردیم من چقدرررر از درون رشد کردیم

      ارامش

      احساس خوب

      سلامتی

      زیبایی ها

      روزی های بی حساب

      هر روز وارد زنده گیم میشود از هزاران طریق

      از لحظه به لحظه زنده گیم لذت میبرم

      اصلا نمیدانم روز ها چگونه میگذرد

      از بس از جامعه فامیل های مان دور شدیم همه کنجکاو هستن که نکند من افسرده شدیم آگاه نیستن که من غرق عشق بازی با خدا هستم از حال درونی من خبر ندارند که چقدرررر شاد خرسند هستم

      میدانی ناعمه یکجای در این سایت الهی خواندم دلیلی برای اینکه ما لایق بهترین ها هستیم یکی اش این هست که ما اینجا هدایت شدیم این خواست خداست که خودش را زیباتر بیشناسیم و بدانیم که چقدررر لایق هستیم چقدررر برای خدا عزیز هستیم خدا برای ما عالی ترین ها را میخواهد

      اینکه گفتی چقدرر از بودن با خودم لذت میبرم کیف کردم

      چقدررر لذتبخش هست که عاشق خودت باشی اخ جانم لذت با خود بودن را با هیچی عوض نمیکنم

      انگار با خدا یکی میشوی تو هستی و خدا و عاشقانه حرف های تان

      چقدرر ما خوشبخت هستیم رفیق

      چقدررر زنده گی ما زیباست با این خدا

      چقدررر خوب هست که به ارزش درونی خود پی بردیم

      دوستتت دارم

      خواستم با عشق برایت بنویسم

      از خدا بهترین ها را برایت میخواهم

      الهی که عشق پول ثروت فراوانی نعمت سعادت و خوشبختی بدوددددددددددد به دنبال مان چون ما لایق هستیم پشت ما دختر های جذاب و دوست داشنتی ندود دنبال کی برود ؟

      میبوسمت عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2231 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام ناعمه جان،دختر قشنگ و توحیدی و با ایمان و شجاع

      چقدر لذت بردم از کامنت زیبا و پر از رنگ خدایت، چقدر لطافت روح ات از پس کلماتت هویداست.

      چقدر اون حس و حالت رو دوست داشتم اون تنهایی اون وصف نعمت های پروردگار را دوست داشتم.

      ناعمه جان دوست دارم و میبوسمت و ان شاءالله روز به روز به رب العالمین نزدیک و نزدیک تر بشی و ظرفت برای دریافت نعمات بی پایان الهی بزرگ و بزرگ تر.

      در پناه الله شاد و پیروز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      ریحانه گفته:
      مدت عضویت: 1757 روز

      سلام ناعمه ی عزیز

      دختر شجاع

      هر جمله رو که میخوندم همزمان به یاد میاوردم زمانی که تنهایی سفر کردی

      هنوز هم مطمئنم که با اون سفر هم کلی رشد کردی و هم کلی خاطرات قشنگ ساختی و به خودت افتخار کردی

      چــقدر فوق العاده داری روی خودت کار میکنی و حواست به اصل هست

      بی نهایت تحسینت میکنم

      همین مسیر رو ادامه بده که درسته البته از احساس خوبت هم مشخصه

      بسیار بسیار سپاسگزارم که از تجاربت مینویسی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        ناعمه احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1287 روز

        به نام خداوند بخشاینده ام

        سلام ریحانه جانم، سلام عزیزم

        ممنونم بابت محبت ات ک برام پیام گذاشتی، سفر سفر خدای من چقدر دلم برای سفر کردن تنگ شده  شاید نشانه ای باشه و خبری در راه …. :)))

        امسال از خدا سفر در هوای بهاری خواستم منتظر نشانه هاش هستم ک هدایتم کنه، ب آسانی و راحتی.

        البته ک از  سفر قبلی منطق های قدرت وعظمت اش رو ب یاد دارم، معجزه ها و انسان های پاک و خوش نیت اش رو، سفر توحیدی ای بود …یادش بخیر دلم میخواهد باز هم بیشتر و بیشتر

        واقعا چه انرژی ای داره این طبیعت انشالله ک همه مون در آزادی زمانی و مالی بتونیم ب سفرهای زیادی بریم

        عزیزم ب قول خودت نتایج بخاطر چسبیدن ب اصل هست، بخاطر صرف تمرکز و انرژی روی فقط و فقط خودمون

        اتفاقا قدم 5 جلسات ابتدایی اش استاد در این مورد صحبت میکنن. چندین جمله رو می نویسم برای مرور قوانین.

        روی انرژی تون حساس باشید، نخوایید کسی رو قانع کنید، اصلا کاری ب کار هیچ کس، نه خانواده ن پدر ن مادر ن رقیب ن دولت مردا ن انسان های فقیر ن بیمار ن سالم نزارررید فقط و فقط توی دنیای خودتون زندگی کنید.

        توی این دینا همه جور تفکر و عقیده ای باید باشه، همه جور آدمی باید باشه. بزارن باشن و تو فقط نگاه کن و باش هیچ کاری نداشته باش.

        ریحانه جان شک نکن اگر مسیر سایت و آگاهی های استاد رو پیش بریم ب سرراست ترین مسیر دست پیدا کردیم، بخدا وقتی با یه آدم های موفق و حتی باتجربه و بزرگتر از سن خودم صحبت میکنم میگم خدایااااا چقد من شکرت بگم ک من از این حاشیه و فرعیات دور کردی و چسبوندی ب اصل جنس موفقیت.

        اتفاقا امروز یک معاشرت کوتاهی با فردی داشتم و در مورد چاکرا و انرژی درمانی و اینا صحبت کرد و ب من گفت تو خیلی انرژی مثبتی داری و از این حرف های خودشون گفتم بله کاملا درست میفرمایید اما این حرفا حاشیه است و اصل نیست بنظرم.فک کنم متوجه نشد ولی من باهربار شنیدن عقاید افراد خدارو شکر میکنم بابت حضورم بابت لیاقتی ک خدا نصیبم کرده ک آگاهی های سایت رو در اختیار دارم.

        ریحانه جان دوستت دارم در پناه الله باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فریبا اصلانی گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الحمدلله رب العالمین

    الرحمن الرحیم

    مالک یوم الدین

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدنالصراط المستقیم

    صراط الذین انعمت علیهم

    غیر المغضوب علیهم والضالین

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان هم فرکانسی عزیزم

    خدا رو شکر بخاطر وجودتون

    استاد من چندین سال بود که سوالی در ذهنم بود و جوابی نمیگرفتم

    تا اینکه چند وقت پیش یک فایلی از شما شنیدم که گفتید از خداوند سوال کنید و قرآن رو باز کنید جواب سوالتون یا همون صفحه یا صفحات بعدش حتما هست

    من سوالم رو پرسیدم و از خداوند راهنمایی خواستم و قرآن رو باز کردم

    آن صفحه هیچ ربطی به سوال من نداشت و با توجه با اینکه عجله داشتم و باید جایی میرفتم قرآن رو بستم و گفتم دوباره وقتی که وقتم آزاد باشه این کارو میکنم و رفتم که کارم رو انجام بدم

    ولی چند قدم که برداشتم در کمال تعجب پاسخی کاملا منطقی و دقیق و قوی به قلبم الهام شد

    و من احساس کردم قلبم لرزید از این جواب واضح خدا در قلبم

    ‌و فقط خدا رو شکر کردم بخاطر این هدایت ها و هدایت کردن من بسوی شما

    با تمام وجودم شکر بخاطر وجوتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  4. -
    انسیه زمانی مهر گفته:
    مدت عضویت: 701 روز

    سلام استاد نازنینم

    به لطف این فایل و حال امروز من یکبار دیگر لطف اللهی شامل حال من شد و من یک باور طرک آلود خیلی بد و گمراه کننده را کشف کردم و به لطف الله مهربان کلی حال خوب و هدایت شامل قلب من شد

    استاد امشب کشف کردم من درباره جریان هدایت درمقابل خدا ادعا دارم من فکر میکردم خدا نمی تواند من را هدایت کند و من خودم هستم که خودرادرمسیر هدایت نگاه داشته ام من خودرا صاحب عقل و قدرت می‌دانستم وفکر می‌کردم اگر

    گمراه شوم خدا نمی‌تواند من را هدایت کند

    استاد فقط به خاطر توجه ودرک این باور شرک آلود خدا کلی آگاهی به قلب من سرازیر کرد که یکی ازآن آگاهی ها این بود که خدا جهان را با عشق ولذت بی‌نهایت خلق کرده و هرکس با عشق ابن کاررا انجام دهد شامل لطف خدا می شود

    استاد شنیدن کی بود مانند دیدن و البته درک کردن استاد عاشقتم که گوینده خوبی هستی

    دوستتون دارم

    راستی مریم جون دلم برای دیدن روی ماهت خیلی تنگ شده میبوسمت از راه قلبم تا بشینه به قلب پاک و توحیدیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
  5. -
    ریحانه رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 1422 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان عزیزم و دوستان عالی و بینظیرم

    وااااااااااااای خدای من چه فایل سنگینی هستش ‌من هر بار گوش میدم انگار نشنیدم و هر بار تازه هستش و الان چند روز میخوام بیام کامنت بنویسم، واقعا نمیتونم. خدایا خودت کمکم کن

    استاد به نظر من دیدن و درک کردن این فایل و فایل قبلی توحید عملی 10 به همراه فایل قرآنی قدم نهم که تفسیر سوره ی حمد هست ، یک ترکیب جادویی هست که ما در مدار (کن فیکون ) قرار میده ، به شرط درک کامل این سه فایل و ایمان و باور واقعی به این سه تا فایل .

    استاد شما 2 بار از واژه ی《 کلید در گنج 》تو فایل هاتون بکار بردید که یکی در فایل قرانی قدم 9 و دیگری در فایل توحید عملی 10

    همانطور که خودتون گفتید : تمام کلام قرآن در همین سوره ی حمد خلاصه شده و این سوره واقعا کلید گنجه. سوره ایی هست که هر روز چند بار پیامبر در نمازهای یومیه خود استفاده میکرده . استاد شما گفتید اگر به دنبال آیات اصل در قرآن هستید نگاه کنید به موضوعاتی که بارها تکرار شده ، اونها اصل هستند .موضوعاتی که اصل هستند همه در این سوره خلاصه شده .

    شما تو همین فایل چند بار از این آیه 《ایاک النعبد و ایاک النستعین 》به کار بردید . اینها همه اش پیامه برای ما ، الله اکبر

    نکات کلیدی این فایل و سوره حمد :

    -باور داشته باشم ویژگی دهنده بودن خداوند رو، که بی نهایت به من و همه میبخشه

    _باور داشته باشم که من لایق دریافت نعمت ها و الهامات خداوند هستم و هر لحظه من رو هدایت میکنه و بر خودش واجب دونسته هدایت خودش رو بر من (انا علینا للهدی)

    _بپذیرم عجز و ناتوانی خودم‌رو در برابر قدرت و علم و آگاهی خداوند

    _ایمان داشته باشم جهان پس از مرگ رو و همه چیز رو گذرا ببینم و حرص و جوش الکی نخورم و رها باشم و اجازه بدم خداوند من رو هدایت کنه و نگرانی ها رو از خودم دور کنم.

    _ باور داشته باشم که مسیر مستقیم و مسیر راست ، مسیری هستش که پر از نعمت و فراوانی و آسانی هستش و اگه به غیر از این باشه ، مسیر اشتباهی و مسیر گمراهی ست .

    استاد من سالهاست که دارم ورزش بدنسازی انجام میدم و با دوره ی قانون سلامتی به اندام فوق العاده رسیدم الهی شکرت . استاد واقعا خداوند عاشق منه و قبل از اینکه تو دام غرور و منم منم قرار بگیرم ، به فایل قبلی (توحید عملی 10) هدایت شدم، خدایا سپاسگزارم.

    الان دیگه حواسم رو جمع میکنم که با غرور تو باشگاه راه نرم و با غرور به اندامم نگاه نکنم . بعد از پیام الله در فایل توحیدی 10 وقتی که به آینه نگاه میکنم و اندام خودم را میبینم زبانم به سپاسگزاری از خداوند جاری میشه .موقع انجام حرکات بدنسازی ، همون لحظه به خودم میگم خدایا تو به من این علم رو دادی تا این حرکت رو خوبی انجام بدم یا تو به من این توان رو دادی تا این پوزیشن رو عالی انجام بدم یا خدایا تو این حرکت رو زدی .

    استاد چقدر با گفتن این جملات در حین تمرین از درون رلیز میشم ، چقدر احساس عالی پیدا میکنم . الله اکبر

    استاد دیروز دعای کمیل رو گوش دادم و چقدر حضرت علی به درک عجز و ناتوانی خودش در برابر خداوند رسیده بود و عظمت و بزرگی پروردگار رو درک کرده بود . از خدا میخوام که من هم این فروتنی و متواضع بودن رو در برابر خودش، مثل حضرت علی پیدا کنم و قدرت و عظمت و بزرگیش رو به معنای واقعی درک کنم . الهی آمین

    خدایا من رو هر روز نیازمند و محتاج تر از روز قبلم ، به خودت کن

    خدایا هر خیری که از تو به من برسه فقیرم

    خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم

    خدایا مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ایی هدایت کن و آسان کن مرا برای آسانی ها

    خدایا یاریم کن که توحیدی باشم ، توحیدی زندگی کنم و توحیدی از این دنیا برم .

    استاد توحیدی من و مریم جان توحیدی من و دوستان توحیدی من ، دوستون دارم عزیزای دلم

    موفق و پیروز باشید

    و حال دلتون هر روز عالی عالی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
  6. -
    ارش اریا گفته:
    مدت عضویت: 1896 روز

    درود بر استاد گرامی

    اینروزا خیلی درگیر مشکل کاری و درامد هستم با آموزه های شما دارم به خدا پناه میبرم ولی با شک و تردید که آیا حقیقت داره و خدا منو هدایت میکنه

    این حقیقته خیلی بزرگیه که آدما زمان مشکلات به خدا پناه میبرن حتی اونایی که هیچ اعتقادی به خدا ندارن و هرگاه مشکلشون حل شد همه چیز رو فراموش میکنن و باز بی اعتقاد و منکر خدا میشن

    روزی که تصمیم به ازدواج گرفتم و به خانواده اعلام کردم فکر میکردم به محض اعلام دختری که با معیار من بخونه رو بلافاصله برام پیدا میکنن چون از حد معمول ازدواج برام گذشته بود گزینه های خیلی کمی پیدا میشد گزینه ای که پیدا کرده بودم هم شرایط خیلی سختی داشت تا جور بشه با همه بی اعتقادی تکرار میکنم با همه بی اعتقادی در حدی که خیلی راحت همه جا منکر خدا میشدم و کفر میگفتم راهی و پناهی جز خدا برام نمونده بود در کمال نا امیدی به خدا پناه بردم خالصانه باهاش رازو نیاز کردم و کارا رو به خودش سپردم و من معجزه رو به چشم دیدم چنان همه چی جور شد که با بیتابی و شوق و ذوق واسه همه تعریف میکردم و امروز که 9سال از این جریان میگذره و من بهترین روزها رو در کنار همسرم و تنها دخترم که از هیچ نعمتی چه زیبایی و چه هوشی خدای بزرگ دریغ نکرده سپری میکنم دختری که وقتی خبر بارداری رو همسرم بهم داد هیچ خوشحال نشدم تا دوماه بارداری همه علایمها حکایت از سقط بود بچه رشد کرد و لی افکار من همچنان از اومدن بچه مشکل داشت و اصرار به سقط کردن داشتم خدای بزرگ حالا که دارم این نوشته رو مینوسم خودمو مملو از گناه میبینم دنیا فراون از برکت از خوشی از ثروته ولی فکر من همه روی منفیها و کاستیها بود خدایا منو ببخش خدایا شکرت هزاران هزار بار شکرت و استادی که دستی از دستای خداونده و منو در فرکانسش قرار داد اینروزا به مشکل کسب و کار و درآمد برخوردم باز به دید شک به خدا اعتقاد داشتم که باز جریان گزینه ازدواج رو خدا بهم یادآوری کرد سپاسسسسس خداب بی همتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
  7. -
    منصوره سادات فلسفی راد گفته:
    مدت عضویت: 643 روز

    با سلام وادب وسپاس خدمت استاد عباسمنش عزیز ومریم جان زیبا وهمه خونواده ی عزیزم

    من همین حالا توحید عملی رو گوش دادم وچقدر به جابود که پیام خداوند متعال رواززبان استاد دریافت کردم چون داشتم درکارم کمی وارد میشدم وداشتم وسوسه میشدم که مغرور بشم ازشما سپاسگزارم استاد عزیزم.

    پارسال ایده دریافت کردم که ترشی درست کنم و بفروشم در اوج ناباوری 1هفته خودم وهمسرم به یاری خدا 300کیلو ترشی درست کردیم وباترس ولرز میگفتم خدایا خودت مشتری برام بفرست وشروع کردیم به زنگ زدن به خواهراوبرادرامون به سرعت درعرض چندروز تمام ترشی هامو فروختم.

    باور کنید بهم گفته میشد ازهرچیزی چقدر بریزم بهتر میشه واقعا عالی وباکیفیت شده بود.

    امسال غرور منو گرفت ویادم رفت اعتبارشو به خدا وند منان بدم. باز هم ترشی درست کردم وباخودم گفتم مشتری های پارسال هستن حتما همشو میفروشم باور کنید به چه سختی افتادم وتا الان هنوز نتونستم همشو بفروشم. همین حالا متوجه شدم استاد تا الان حواسم نبود این شرک رو.

    وواقعا این جمله که شرک در دل مومن مانند راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در دل تاریکی هست.

    خدایا خودت هرلحظه هدایتمون کنه. من هرلحظه به خودم میگم خدایا من از خودم هیچم وهرچه دارم از توست. خدایا تنها تورا میپرستیم وتنها از تو یاری میخواهیم ما را به راه درست هدایت فرما.

    هزاران بار بابت این فایل بینظیر از شما استاد جان سپاسگزارم

    بابت تمام کسانی که این فایل رو روی سایت گذاشتن تا به سمت ما هدایت بشه سپاسگزارم.

    دستان تک تک شما رو میبوسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  8. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1588 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم

    تا دقیقه 20 فایل دیدم دیگه طاقت نیاوردم باقیشو ببینم با چشمهایی اشکبار و قلبی آکنده از نور خداوند اومدم که بگم که بنویسم دیشب چه اتفاقی برام افتاد…

    استاد جانم دیشب ساعت 8 تا 9 شب به وقت ایران، من سر یه موضوعی که دو سه روز بود خیلی خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود شروع کردم از خداوند هدایت خواستن، کاش میشد عکس دلنوشته هامو اینجا توی این متن میذاشتم…

    ولی یه مقدارشو اینجا مینویسم…

    ((سلام خدای خوبم، خدای مهربونم ای اگاه برهمه چیز، خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت می طلبم، خدایا من بی تو هیچم وپوچم پس کمکم کن تا با نام ویادت زندگی کنم بندگی کنم عاشقی کنم سپاسگزار نعمتهایت باشم وطعم شیرین عشق ودلدادگی دو طرفه رو بچشم با……

    خدایا برام نشونه بفرست هدایتم کن تا بدونم که این آدم چطور هست، چون من نمی شناسمش…

    خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …

    خدایا بهم بگو آیا این شخص انطور که نشون میده وگفته هست یا نه؟

    داستان از این قرار بود که تو مسافرتی که هفته قبل به کیش داشتم با یه آقایی آشنا شدم، که خیلی خیلی ازش حس خوبی گرفتم، ایشون برای انجام مسابقات والیبال ساحلی اومده بودند به عنوان بازیکن تیمشون …

    بعد آشنایی اونجا چند ساعت باهم بودیم و باهم رفتیم سافاری و کارتینگ و….

    وایشون گفت که از خانومش جدا شده، و چند سال هم از من کوچیکتر بودند، من بعد سالها چندین ساعت انگار روی ابرها بودم، خیلی برام حسش قشنگ بود خیلی ، انقدر مهربون وخونگرم وبا ادب و …بودند که باهاشون احساس راحتی میکردم وانگار سالها بود میشناختمشون…

    روز بعد ایشون از کیش رفتند شهرشون ومن یه روز بعد برگشتم شهر خودم رشت…

    وقرار گذاشتیم که چند وقت دیگه همو ببینیم وایشون بیان رشت و…

    تاهمو بیشتر بشناسیم…

    من خیلی وقت بود که همیشه توی تمرین ستاره قطبیم از خداوند میخواستم هنوزم میخوام، که هدایتم کنه به سمت یه رابطه عاطفی وعاشقانه ی عالی…

    واز اونجایی که مدام از خداوند هدایت میخواستم واون آشنایی خیلی معجزه وار اتفاق افتاده بود حس کردم حتما خداوند این آدم رو آورده برام..

    چون خیلی خیلی کم برام پیش میاد که با جنس مخالف ارتباط بگیرم واز آقایی خوشم بیاد…

    نه اینکه من همه چیز تموم باشم نه اما از وقتی رو خودم کار کردم دیگه میدونم از یه رابطه چی میخوام و شخص مقابلم باید چطور باشه، اصلا حسم خیلی قشنگ آدمهارو برام تو برخورد اول شرح میده و اتفاقا خیلی هم حسم تو90 درصد درست میگه…

    وقتی برگشتم رشت خیلی حس خوبی داشتم چند ساعت اول، اما قشنگ بعداز 24 ساعت حس کردم ترس و دو دلی اومده سراغم…

    مرتب سعی میکردم با خداوند حرف بزنم وازش هدایت بخوام اما ته قلبم به خواسته ی خودم بیشتر توجه داشتم و گفتگوهای ذهنم به این شکل بود…..!!!

    ای بابا حالا چرا انقدر از خدا کمک میخوای؟ چرا انقدر برای شروع رابطه ترس داری؟ چرا دنبال عیب وایراد وبهونه میگردی؟

    حالا مگه خودت کی هستی که میخوای طرف مقابلت همه چیز تموم باشه و…..

    ولی قلبم هربار فریاد میزد، برو مینا برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…

    قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…

    وخلاصه دیشب قبل اینکه تلفنی با این اقا حرف بزنم وقول وقرار دیدار بذاریم که ایشون بیان رشت، من رفتم واون دلنوشته رو که قسمتیش رو تو دیدگاهم گذاشتم برای خداوند نوشتم البته با جزئیات بیشتری…..

    و نیم ساعت بعدش اون آقا تو حرفهاشون گفتن که راستش هنوز صد درصد طلاق نگرفتیم، هنوز مرحله اخر مونده، چون ایشون فلان قدر مهریه میخوان!!!!! در صورتیکه قرار بوده طلاق توافقی باشه…وایشون دوساله که رفتند شهرشون کرمان وبا من زندگی نمی کنند…

    انموقعه ازش تشکر کردم که راستش رو گفتن بهم، وبهشون گفتم بهتره شرایط زندگیشون رو سرو سامان بدن و فعلا وارد رابطه نشند یا حداقل ما رابطه ای رو باهم شروع نکنیم وایشون هم قبول کرد…

    فقط خدا میدونه که انموقعه چقدر از خدا تشکر کردم، که کاری کرد اون مرد خودش حقیقت زندگیشو بهم بگه، قبل اینکه رابطه ای شکل بگیره و این وسط بلاخره مشکلاتی پیش بیاد…

    خیلی خیلی خداوند رو شکر کردم اماااا…

    اخر شب حالم بد شد، چرا؟؟؟

    چون خداوند حقیقت پشت پرده رو بهم واضح نشون داد، وحقیقت گاهی خیلی تلخ هست..

    چون آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…

    چون من دو شبانه روز داشتم تو خیال ورویام با اون آدم برای شروع رابطمون برنامه میچیدم…

    چون فهمیدم اون چیزیکه توی تصور من بود واون چیزیکه اون آقا گفت، حقیقت نبود یا همه ی حقیقت نبود ….

    نمیدونم شما چه ساعتی این فایل رو ضبط کردید استاد جانم…

    امااا من تا همین دقیقه 20 که گوش کردم باتمام وجودم حس کردم باور کردم که خداوند برای من وفقط به خاطر من کاری کرد که شما هدایت بشید به ضبط این فایل….

    تمام امروز داشتم فکر میکردم وبا خودم میگفتم، ببین چقدر خداوند قشنگ هدایتت کرد و چشماتو باز کرد، ببین چقدر قشنگ راه ومسیر رو برات روشن کرد…

    دیدی چطور تواضع وفروتنی و درخواستت رو پاسخ داد؟

    وگرنه امکان داشت وارد یه رابطه ی پر خطر میشدی و برات این رابطه خوب نبود، یا بهت آسیب وارد میشد….

    ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….

    همیشه باخودم میگم که استاد چقدر قشنگ میگن، که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…

    اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟

    وقتی با ادعای اینکه من از قوانین باخبرم وبهش اشراف دارم اما بیام برخلافش عمل کنم دیگه چه معنی داره عالم بی عمل بودنم؟؟؟؟

    استاد جانم باید هر لحظه هزار بار بگم واعتراف کنم که خدایا با اینکه خواسته ی قلبی من، ونفس من داره منو زمین میزنه و میخواد منو ببره به مسیری که تو درش نیستی…وحضور نداری…

    ازت ای خدای خوبم میخوام که هر لحظه تسلیم خواست تو باشم و میخوام همیشه فقیر باشم به هر خیری که برام میفرستی حتی اگر در ظاهرش هیچ نفعی وخیری برای خودم نبینم وحتی اگر دلم بشکنه و ناامیدی بیاد سراغم….

    حسی که صبح داشتم، گفتم خدایا یعنی توی دنیای به این بزرگیت تواین چندسال که من جدا شدم از همسرم، یک نفر، یه مرد پیدا نمیشه که بیاریش توی زندگیم وبامن هم مسیر باشه تا بتونم دوباره عشق ودلبستگی و روابط عاطفی عالی رو تجربه کنم؟؟؟؟؟

    اما صدای قلبم هر بار بلندتر میگفت صبر کن، تو هنوز آماده نیستی، بذار من دارم برات تدارک می بینم، تا تو تکاملت رو طی کنی اونم از راه میرسه….

    خدایا تنها تورا می پرستم وتنها از تو هدایت میخوام ای اگاه به همه چیز….منو به مسیر کسانیکه به اونها نعمت دادی هدایت کن، آمین

    استاد جانم بی نهایت ازتون بابت اینهمه عشق اینهمه آگاهی های نابی که هربار با ما به اشتراک میذارید سپاسگزارم…

    واقعا که هیچوقت تکراری نمیشند این اگاهیها، این توحیدی عمل کردن…

    چون هر لحظه هزاران موضوع وجود داره که باعث بشه ما از مسیر توحید خارج بشیم وبر عقل ناقص خودمون و هوای نفسمون تکیه کنیم و جهالت کنیم..

    خدایا هزاران بارشکرت که دستمو گرفتی و تنها رهام نمی کنی ای تنها صاحب اختیار من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام به مینا جانِ نازنین.

      ازت تشکر میکنم برای کامنتی که نوشتی، برای من خیلی نکته داشت که برام لازم بود یاداوری شه:

      ……………………

      1- اگر قراره توی برخورد با مسائل وتضادها مثل گذشته عمل کنم پس با منه نادان وجاهل گذشته چه فرقی می تونم داشته باشم؟

      2- ایمان داشتن، متوکل بودن، مهمتر از همه تسلیم بودن در برابر خواست وهدایت خداوند وسر تسلیم فرود اوردن به خواستش، وقتی که خواست خودت داره با تک تک سلولهات تو رو وادار میکنه به انجامش، خیلی سخته خیلی خیلی سخته….

      3- آدمیزاد وقتی بر خواسته ی خودش تمایل واصرار داره دوست نداره چیزی بر خلافش اتفاق بیفته…

      4- قلبم میگفت به خدا پناه ببر از این احساسات از این ترس از این هیجان و…

      5- خدایا کمکم کن تا مشرک نباشم وبرغیرتو امید نبندم اما خودت از طریق بندگان خوبت به من عشق ومحبت وشادی و امنیت وارامش عطاء بفرما …

      6- برو متواضعانه مثل همیشه به خداوند بگو که من نمیدونم، من نمی تونم، من بلد نیستم…من هیچی نمیدونم وعاجزتر از اون هستم که بتونم صدای نفس وصدای الهی رو در خودم تشخیص بدم…

      ……………………

      چیزی در ذهنم بود و هست که بلد نیستم حلش کنم.

      از صبح به خدا میگم آسانم کن بر آسانی ها، که قفل نکنم روی این موضوعِ کوچک…

      دایره آبی داشتم و از خدا خواستم نشانه یا هدایتم داخلش باشه تا روشن شه برام…

      اما هدایت من تو کامنت شما بود.

      که یادم بندازه تسلیم باش و واژه ی معجزه وار رو بگو و توجه کن:

      من بلد نیستم خدا، خودت یادم بده.

      سمانه نخواه که خودت فکر کنی و جلو بری، سکوت کن! صبر کن! اجازه بده خدا بگه و چیدمان کنه برات.

      مرسی که این کامنت رو نوشتی.

      برات بهترین ها رو میخوام از خدا تو همه ی حیطه ها و روابط و هر چی خواسته ی خودته.

      در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی، الحمدالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سارا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1463 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام عزیز دام

      مینا جااااانم

      امیدوارم حال دلت عالی باشه

      چقدر کامنتت پر از نور بود

      پر از حال خوب

      تحسینت می کنم

      خیلی مشتاقم ببینم خداوند چه گوهری رو به زندگیت هدایت کرده؟

      ممنونم میشم بیای و برام بنویسی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهدی نظری گفته:
    مدت عضویت: 859 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام خدمت استاد قشنگم و تمامی دوستان

    پارسال همین روزها بود که داشتم با فایل های مصاحبه استاد روزهای قشنگمو سپری میکردم و دلم میخواست یه مسافرت خیلی خوب برم و از اونجایی که توفایل های مصاحبه خیلی اگاهی های توحیدی درونش برق میزنه و من خیلی توکلم به خداوند بود که شرایط مسافرت محیا شد به طرز معجزه اسا و خیلی خوش گذشت توی اون مسافرت

    بعد از گذشت 25 روز بعد از اون مسافرت تصمیم گرفتم که یه بار دیگه برم به همون مسافرتی که یه بار تجربش کرده بودم و راستش خیلی رو خودم حساب کردم با اینکه شرایط همه چیز برای این مسافرت محیا بود ولی به طرز باورنکردنی خیلی خیلی بد گذشت و دیگه ادامشو نگم براتون

    چند روز پیش با خانوم قشنگم تصمیم گرفتیم بریم یه مسافرت نه جا مشخص بود و نه مکان ولی این بار توکل درون من زنده بود و به طرز باور نکردنی و معجزه اسایی به جاهایی هدایت شدیم که تا حالا در شمال کشور نرفته بودیم نه یه جا خاص به چند جا زیبا هدایت شدیم در چند روز و کلی زیبایی از طبیعت خداوند دیدیم و اینسریع یه درس بزرگی برام داشت که وقتی برگشتیم اصلا احساس خستگی دروجود من و خانوم نبود ذهن ما جسم ما کاملا با انرژی بود

    و وقتی من امروز این فایل و گوش کردم خیلی اگاه تر شدم و خیلی خوشحال و پر از انرژی باز هم خداوند دری و به رویم باز کرد که یه قطره از اگاهی های اقیانوس بیکرانشو در ظرف وجودم جای داد .

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  10. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1348 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عباسمنش و سلام دوستان عزیز

    استاد وقتی چت جی پی و جِمنای رو مثال زدین دقیقاً یاد خودم افتادم

    من یک سایتی رو داشتم برای یک کسی کدنویسی می کردم ، توی قسمتی از سایت که مربوط به کدنویسی انتخاب رنگ محصول می‌شد یا کدنویسی سیستم محاسبه هزینه پست الان دقیق یادم نیست یکی از اینا بود

    خلاصه من دقیق نمیدونستم چه جور کدی باید بنویسم تا این قسمت ها از وبسایت درست بشه

    گفتم بذار برم از جمنای بپرسم حالا قبل از اینکه اصن از جمنای هم میخواستم بپرسم به خداوند گفته بودم چیکار باید کنم ، بعد رفتم گفتم خدایا تو از این طریق بهم بگو

    جمنای به من یک نمونه کدی داد من اون کد رو توی پروژه ام نوشتمش ولی اصلاً کار نمی کرد یعنی یه جورایی اصلاً نمیدونستم خب حالا با توجه به این کدی که جمنای به من داده باید در ادامه چیکار کنم تا کار کنه از طرفی هم نمی تونستم بفهمم خدا دقیقاً داره چه کدی رو به من بگه ، چرا؟؟؟

    چون که توی ذهن من خدا در اون لحظه کنار گذاشته شد و جمنای بولد شد ، دیدم هر کدی جمنای به من میده کار نمیکنه

    رفتم سراغ چت جی پی تی !!!

    بهش گفتم میخوام چه کدی بنویسم چت جی پی تی هم نمونه کد رو بهم نشون داد

    دیدم با اون کدی که جمنای بهم گفته خیلی فرق داره ، هیچی کدهای قبلی رو پاک کردم و کدهایی که چت جی پی تی به من گفت رو توی پروژه ام نوشتم ، بازم دیدم کدی که از چت جی پی تی گرفتم درسته ولی نمیدونستم در ادامه اش چه جوری کدم رو بنویسم تا کار کنه هیچی دوباره مجبور شدم از چت جی پی تی بپرسم اونم طبق معمول همون کد رو تغییر داد و بهم گفت این کد درسته منم دوباره کدی که تغییرش داد برداشتم توی پروژه ام نوشتمش ، ولی بازم کار نمی کردم!!!!

    تقریباً هم تمام کدهای لازم رو نوشته بودم یعنی تا 99٪ کدها رو از چت جی پی تی گرفتم و توی محیط کدنویسی خودم نوشتمشون ولی گیر اون یک درصدی بودم که این چیه که کار نمیکنه

    آخر دیگه به خودم قشنگ گفتم که آقاجان بیخیال این چت جی پی تی و جمنای ، بیام بشینم پای لپ تاپم وارد محیط کدنویسیم بشم از خدا بخوام بهم بگه تا من همون موقع که خدا داره بهم میگه کدم رو بنویسم

    دقیقاً همین کارم کردم

    اتفاقی که افتاد این بود که خیلی راحت خدا بهم گفت در اصل کدوم از کدی که نوشته بودم رو باید تغییر بدم تا درست کار کنه و اینقدر این تغییر جزئی و ساده بود اصلاً باورم نمیشد که چرا یه همچین چیز ساده ای رو من نتونستم حلش کنم

    علتش هم این بود که من توی اون لحظاتی که داشتم از چت جی پی تی و جمنای سوال می کردم ، یه جورایی خدا کنار گذاشته شد

    همین باعث سختی کارم در کدنویسیم شد

    این نشون میده واقعاً وقتی هر چیز ساده یا پیچیده ای رو از خدا بخوام بهم بگه یا خودش کارها رو انجام بده

    همین باعث راحتی کارم میشه

    این فایل رو من باید هر روز گوش بدم و هر روز به خودم بگم که خداونده که کارهامو انجام میده خداونده که به من جواب مسائلم رو میگه خداونده که من رو هدایت میکنه وقتی فقط از خودش هدایت بخوام همین و بس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای: