توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 31

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1155 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رسول گفته:
    مدت عضویت: 2176 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و همه دوستان خوبم

    از اون تی شرت خوشکل و کلاه خوشکل و ساعت خوشکل و صورت صاف و تمیز و مرتب بگم یا اون این گاد وی تراستی که قشنگ نشسته روی تصویر و واقعا برازندتون هست این جمله، یا اون تسلطی که توی صحبت کردن دارید و جملات رو انقدر قشنگ و مرتبط میگید و به قول خودتون خدا هست که میگه و شما میگید

    خدایا هر آنچه دارم از تو هست

    چقد این فایل با حال این چند روز من مَچه، چقد دنبال همین جملات بودم

    به قول مولانا :

    ای دوست، شکر بهتر یا آنکه شکر سازد؟

    خوبی قمر بهتر یا آنکه قمر سازد

    ای باغ، تو خوشتر یا گلشنِ گل در تو؟

    یا آنکه برآرَد گل صد نرگس تر سازد

    ای عقل تو بِه باشی در دانش و در بینش

    یا آنکه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    امیرپرهام شعبانعلی گفته:
    مدت عضویت: 531 روز

    سلام و وقت بخیر خدمت آقای عباسمنش و دوستان ، درباره‌ی الهامات یک اتفاق جالبی برای من رخ داده بود ، من معمولا طلا و ارز های رایج رو در گاوصندوق یکی از نزدیکان نگه می‌دارم ، یکی از روز ها که خونه‌ی ایشون بودم گفتم اگر میشه این امانتی های منو بدین میخوام ببرم خونه ، ایشون گفت گاوصندوق خیلی بهتر و امن تره ها ، ولی من پافشاری کردم و طلاها و پول هارو اوردم خونه ، گویا به من الهام شده بود. دو هفته بعد خبر رسید بهم که خونه ی ایشون رو دزد زده و گاوصندوق رو خالی کرده بودند ، اونجا با خودم گفتم این مصداق بزرگی از قانون مدار ها و الهامات است ، منی که در مدار دزدی نبودم و کلا توجه خاصی نمی‌کردم به این مسائل ، اصلا با دزدی برخوردی نداشتم و طبق عمل به الهامات ، من هیچ ضرری نکردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1874 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    توحید عملی | قسمت 6

    گاهی اوقات آدم نیاز به یه محرک داره گاهی وقت ها با اینکه همه چی داره خوب پیش میره اما احساس می‌کنی یه چیزی کمه یه چیزی که مثل بنزین سوپر موتورت و اجزای داخلی اون رو جلا بده من به تازگی قدم چهارم رو تموم کردم و اون تفسیر بی نظیر استاد از سوره لیل در جلسه هفتم قدم چهارم موتور پیشرفت من رو روشن کرد و این فایل بی نظیر هم برام شد مثل اون بنزین سوپر در سوره لیل هم استاد درباره تکبر در مقابل خداوند و نتایج این رفتار و تواضع در مقابل خداوند و نتایج این رفتار به زیبایی هر چه تمام‌تر صحبت کردند و این فایل هم مکمل زیبایی بود برای من برای قدم چهارم.

    ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ

    بالغ بر هزاران بار این آیه رو با خودم زمزمه و تکرار کردم و به یاد آوردم زمان هایی که روی خودم یا روی غیرخدا حساب کردم و همه چی ترکید و زمان هایی که روی خدا حساب کردم و یه جوری کارهام رو پیش برد که نتنها خودم بلکه اطرافیانم هم هاج و واج موندن که چطوری کار تو به این سادگی پیش رفت و همه چی برات اوکی شد و اونا ربطش دادن به شانس و بخت و اقبال و سایر عوامل بیرونی اما خوشبختانه من به واسطه حضور در این سایت الهی میدونستم این نتایج از کجا داره آب میخوره اما از اونجا که انسان فراموش کاره نتونستم دائمی رو این جریان و این هدایت و توحید کار کنم و بالطبع نتایجم هم سینوسی بوده اما این فایل و جلسه هفتم قدم چهارم تلنگری بود برام که بیاد بیارم و به قول قرآن به یاد آر ای فرزند آدم به یاد آر…

    الان ذهنم رو با آیه ی و ما رمیت شرطی کردم تا می‌خوام بگم فلان کار رو کردم سریع ذهنم میگه و مارمیت و اونجا قلبم آروم میشه و دستم رو به نشانه تسلیم بالا میارم و سریع میگم یادت باشه خدا بود که زد نه تو…

    سال 95 بود من از کار قبلی ام بیکار شده بودم و کلی هم قسط و قرض رو سرم مونده بود اون موقع هنوز از سایت و موفقیت و این مسایل بی خبر بودم زنگ زدم به برادرم و گفتم یه کاری برام پیدا کن و به زنداداش بگو تو محل کارشون یه کاری برام جور کنه خیلی رو داداشم حساب کردم هروقت مهمونی می‌رفتیم اگه خانواده ی داداشم هم اونجا بودن کلی براش خوش خدمتی میکردم اگه جوک بی مزه تعریف میکرد الکی قهقهه میزدم تا خوشش بیاد و زودتر کار برام جور کنه اگه آب میخواست سریع میرفتم براش میاوردم تا زودتر کار برام جور کنه و جلوش همیشه گردنم رو کج میکردم…

    این رفتارهای زشت من ادامه داشت و هرروز هم زندگی برام سخت تر میشد که اون سختی ها هم از طرف الله بود که داشت سیلی بهم میزد می‌گفت احمد بیدارشو هیچ معلوم هست داری چیکار می‌کنی بیاد آر ای فرزند آدم اما احمد داستان ما قصد بیدار شدن نداشت و همین هم لطف خداست شما ببین چه قدرتی به ما داده قدرت انتخاب و اختیار یعنی حتی وقتی هم پات رو کج میزاری قلم پاتو نمیشکنه فقط سیلی میزنه چون اگه قلم پا رو بشکنه قدرت ما و لطف خودش رو زیر سوال میبره آخه خودش گفته دنیا رو سند شش دانگ زدم بنامت(و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض)

    خلاصه دوسال گذشت شد سال 97 کار من در یک بیمارستانی که زنداداشم اونجا کار میکرد درست شد اما من باز هم به شرک خودم ادامه دادم و جور شدن اون کار بعد دوسال اونم با اون همه بدبختی رو ربط دادم به داداشم و همسرش طوری شده بود که حتی اگه یه بحثی پیش میومد هم خودم هم خانواده ام میگفتن حق با تو نیست و گاهی هم که حق صددرصد با من بود میگفتن میدونیم حق با توئه اما باید تو از این حقت بگذری چون داداشت برات کار پیدا کرده با اینکه بعدها فهمیدم اونا کاری هم انجام نداده بودن خلاصه تا سال 99 به همین زندگی خفت بار ادامه دادم و از یه جایی به بعد دیگه خسته شدم از اون وضع زندگی و به تازگی هم همون سال وارد دوره ارزشمند دوازده قدم شده بودم با تمرینات اون دوره جرات و جسارتی در من شکل گرفته بود و ته دلم یه شجاعتی رو حس میکردم و یه ندایی درونم فریاد میزد احمد وقت رفتنه برو و استعفا بده و خودت رو از این زندگی زیر بار منت خلاص کن و بیا و خدا رو امتحان کن ببین اگه این بار روی خدا حساب کنی چه اتفاقی میفته از اون طرف هم نجوا میومد که نه نه یادت نیست سال 95 چه حس و حال بدی داشتی یادت نیست بیکار بودی بی پول بودی بدبختی کشیدی استعفا نده اما قدم اول کار خودش رو کرده بود این بار به صدای قلبم گوش دادم یه روز رفتم و استعفا دادم وقتی خبر استعفای من به گوش داداشم و خانواده ام رسید زنگ زدن بهم و کلی دعوام کردن گفتن بدبخت میری بیچاره میشی و داداشم گفت اگه استعفا دادی و رفتی مثل سگ پشیمون میشی و برمی‌گردی اما یادت باشه اینبار دیگه من هیچ کار برات انجام نمیدم منم از قدم اول از استاد یاد گرفتم بهشون گفتم کار از پشیمونی گذشته من یه چیزی درونم پیدا کردم که شما نمی‌دونید من میرم و اگه پشیمون شدم باشه قبول تو هیچ کار برام نکن…

    خلاصه استعفا دادم و هدف گذاشتم در بهترین بیمارستان خصوصی تهران استخدام بشم تحقیق کرده بودم اگه میرفتم اونجا اون موقع دوبرابر جای قبلی بهم حقوق میدادن وقتی همکارانم شنیدن می‌خوام برم فلان بیمارستان شروع کردن به تمسخر که شتر در خواب بیند پنبه دانه آره اونجا برات فرش قرمز پهن کردن بیچاره اونجا رفتن پارتی میخواد اونجا رفتن مگه الکیه استخدامش خیلی سخته و …و من گفتم منم پارتی دارم پارتی ام خداست میخندیدن میگفتن این حرف درسته ولی باید پارتی داشته باشی…

    رفتم و با اعتماد به نفس و توکل به خدا فرم پر کردم وامتحان دادم خدایی امتحانش فوق العاده سخت بود اما ایمان داشتم قبول میشم ایمان داشتم خدا کارم رو انجام میده چون ایندفعه دیگه فرق داشت ایندفعه دیگه روی خودش حساب کرده بودم…

    یک ماه گذشت یه روز تماس گرفتن و گفتن آقای فلانی از طرف بیمارستان فلان زنگ میزنم شما در آزمون قبول شدی از بین چندین نفر تو و یک نفر دیگه قبول شدید فلان روز بیا برای کارای اداری و . . .

    خیلی خوشحال شدم احساس آزادی داشتم چون بدون اینکه زیر بار منت آدم ها باشم و فقط با توکل بر خدا تونسته بودم سرکار برم اونم کاری که هم پول بیشتری بهم میدادن هم وقت کمتری کار میکردم و دقیقا از اونجا به بعد سیر صعودی زندگی من شروع شد و از اون روز تا الان از نظر مالی از نظر شخصیتی از نظر مهارتی در شغل و روابط و سلامتی و کل جنبه های زندگیم یک عالمه تغییر ایجاد شده دیگه زیر بار منت کسی نیستم مثل آقاها با من رفتار میکنن به استقلال مالی رسیدم رابطه عاطفی ام خیلی عاشقانه شده سلامتی کامل دارم و از همه مهمتر آرامشی دارم که هیچ مسئله و هیچ تضادی من رو ناراحت نمیکنه چون می‌دونم میتونم روی خدایی حساب کنم که بی منت کارم رو انجام میده اونم براحتی و به آسانی و با لذت و این همون زندگی رویایی که همیشه دنبالش بودم…

    این فایل باعث شد به یاد بیارم و بیشتر روی این موضوع اساسی کار کنم.

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    سلیمان صفری گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام بر استاد عزیز و همراهان همیشگی

    کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛

    کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛

    کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؟

    قبل از اینکه به این سوالها پاسخ بدهم ،باید به خودم یادآوری کنم که همه چیز خودشه ،به قول استاد طبق آیه قرآن «و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب ،اجیب دعوه الداع …

    هرگاه بندگانم درباره ی من بپرسند ،بگو نزدیکم می‌شنوم و همواره پاسخ میدهم … »

    پس خدا همواره با ماست ،در کنار ماست و همواره اجاب خودت میکند،اگر نتیجه‌ای نمی‌گیریم عیب از ماست.

    گر گدا کاهل بود

    تقصیر صاحبخانه چیست؟

    و اما پاسخ به سوالات بالا:

    خیلی وقتها شده که پاسخهای زیبایی از اعتماد و اتکا و اعتقاد به خداوند وهاب ،دریافت نموده ام.

    یادمه در کار قبلی ام در معدن که مسئولیت ایمنی معدن رو داشتم،داشتن طرح طبقه‌بندی مشاغل رو انجام میدادند ،بعداز دو سال از طرح دوباره یک عده‌ای رو با پارتی بازی و از راههای غیرقانونی ترفیع گروه و شغل میدادند ، چند باری وسوسه شدم به دایی ام زنگ بزنم تا سفارش منو بکنه تا منم ترفیع بگیرم(داییم با یکی از اعضای هیئت مدیره دوست صمیمی بود), وسوسه ها و نجواهای ذهنم رو ساکت کردم و گفتم:« ببین خدا بالاتر از همه ی قدرت‌ها,ادمها،ارتباطها و خلاصه فراتر از همه چیزه ،پس امیدت فقط اون باشه نه داییت»

    اعتماد کردم به خدا با همان باورهای ضعیف تر از الان ام اما قشنگ یادمه اون اعتمادم به خدا انرژی عجیبی بهم میداد.

    نتیجه:

    به خودخدا قسم به جای یک گروه،به من دو گروه اعطا شد از طرف مسئولی که با من رابطه ی خوبی هم حتا نداشت،و یک مسئولیت شغلی هم داده شد که خود بخود اضافه کاری من در ماه 20الی30 ساعت اضافه شد در واقع اضافه کاری تشویقی داده میشد همراه بدون انجام کار،بخاطر مسئولیت جدیدم.

    یادمه کلی مزایا و دریافتی های من اضافه شد.

    و جالبتر اینکه همکاران فکر میکردم تمام کارهای منو داییم انجام داده ومن هم فقط سپاسگزار خدای وهاب بودم و قضاوت همکارانم فقط باعث خنده ی من میشد.

    موارد زیاده به آخرین مورد هم اشاره ای داشته باشم و اون هم اینه که.

    ماشین ایرانی و قدیمی رو فروختم که ماشین بهتر و جدیدتر بخرم.حتا دنبال ماشینهای جدید ایرانی مدل1400بودم، دقت کنید ماشینهای ایرانی بسیار عادی و حتی ضعیف ،اما انگار ته دلم یک امید عجیبی داشتم و یقین داشتم که خدا خودش هدایتم می‌کنه به خودرویی که دوست دارم،یه جور رهایی و آرامش خیال بر من حاکم بود ،خودروهای زیادی دیدم و نهایتاً با یک هدایت دقیق و درست به خودرویی رسیدم که دوست داشتم.

    بعدها در مرور دفتر سپاسگزاریم ،دیدم که صفحات زیادی رو در دفترم پر کردم از سپاس گزاری برای داشتن خودروی فعلی ام.

    خدایا سپاسگزارم

    در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟

    در همین کار فعلی ام ،روزهایی بود که راه دریافت مشتری و فروش رو انگار میخواستم من بخدا نشان بدم،به قول استاد بجای بندگی میخواستم خدایی کنم و سالهای سال زندگی کسالت آور و تکراری و فقیرانه ای داشتم ،اما از وقتی تسلیم شدم و تلاش کردم تا بندگی کنم خداوند داره معجزاتش رو یکی یکی نشون میده.

    نمونه اش همین امروز فروش به 3 نفر از همکاران در یک شهر دیگه ,فروشی معادل 130 نفر بود.

    و این راهی ست که خدا به من الهام کرده و من هم به او اعتماد کردم.

    آری اعتماد به خدا زندگی منو دگرگون کرده

    ln god we trust

    خدایا سپاسگزارم

    استاد عزیزم سپاسگزارم

    در پناه پر مهر پروردگار عالمیان شاد ،سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    sana گفته:
    مدت عضویت: 1460 روز

    سلام استاد،با شنیدن این صحبت ها به خودم گفتم چقدر از خدا دورم،من هیچ شناختی از خداوند مهربانم ندارم ،من جز دسته اول مردم هستم فقط گوش میکنم اما عمل نمیکنم،استاد دمت گرم که اینقدر خوب و با شناخت کامل زندگی میکنید

    خداوند منو هدایت کنه به درک و عمل و شناخت خودش آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    مرضیه اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 969 روز

    سلام سلام استاد عزیز

    و همه دوستان همراه با کامنت های سرشار از مطالب نابشون

    بازهم جمله تکراری همه

    این فایل برای من بود که چند روز پیش روی فایل “چه کسی مالک توست” کامنت نوشتم که “ استاد کاش یک دوره یکتاپرستی و توحید عملی درست می کردید” و این فایل خودش یک دوره بود

    چقدر نکته مهمی را یادآوری کردید که انسان همیشه فراموش می‌کنه و مغرور میشه و به خودش نسبت میده

    استاد این مبحث موحد بودن و تسلیم بودن بسیار بسیار ظریفه و واقعا تکامل می‌خواد و دقت و تفکر و تأمل بدون تعصب

    هنوز هم میگم استاد کاش یک دوره یکتاپرستی و توحید عملی درست کنید و بشینیم به دل بحث کنیم و یاد بگیریم و لذت ببریم

    استاد من مثال زیاد دارم از جاهاییکه خداوند مرا هدایت کرده و اصلا خودش انجام داده

    من همیشه میگفتم سر جلسه امتحان مغزم باز میشه و جواب میاد و همینطور هم بود برای همین دوست نداشتم قبل امتحان با بچه ها دور کنیم میگفتم من سر جلسه امتحان می تونم بنویسم البته که خدا بوده که می نوشته

    سر کنکور هم همینطور بودم همیشه به نظر خودم خراب کرده بودم ولی خوب می‌شد حتی موقع درس خوندن هم میگفتم خدایا هرجا سواله برم اون و بخونم و خیلی سوالات کنکور را انگار دیده بودم و در مدت زمان کوتاه رتبه های عالی میگرفتم البته خدا کنکور میداده

    زمان مصاحبه دکترا هم با اینکه استرس داشتم ولی به محض اینکه شروع شد من آرام شدم و همه چی عالی پیش رفت خدا بود اونجا هم

    همیشه موقع ارایه دادن هم همینطور بود به محض اینکه شروع میکردم انگار می آمد خدا بوده همه جا

    همینطور داره یادم میاد

    18 سالم بود برای گرفتن گواهینامه رفتم امتحان بدم کلا با ترمز دست بالا رانندگی کردم بقیه میگفتن راهنما هم نزده بودی ولی قبول شدم آخرش که دیدم ترمز دست بالاست گفتم خیلی سفته بالا نمیاد افسر سرش اون ور بود اینقدر که ذوق رانندگی داشتم

    یادمه کلاس پنجم بودم من شاگرد اول کلاس بودم مشق های مرا معلم نگاه نمیکرد ی روز بچه ها اعتراض کردن و گفت اسماعیلی دفترت را بیار منم گفتم جا گذاشتم خونه – حالا مال چند شب اخیر رو ننوشته بودم گفت برو زنگ بزن بیارن منم خیلی با اعتماد به نفس رفتم زنگ زدم و آوردن از آنجاییکه که خداوند ایمان را ضایع نمیکنه خدا شاهده که دقیقا تا یک صفحه مونده بود به صفحه سفید برسه هی میگفت نشون بده بعد گفت تو که انجام میدی چرا دفترت را جا میذاری اونجا هم خدا بود

    برنامه هایی که کد میزدم بعد از یک مدت که بر میگشتم و دوباره رجوع میکردم میگفتم اینا رو من نوشتم این الگوریتم ها رو من طراحی کردم باورم نمیشد خدا بود

    بارها ماشینم خراب می‌شد تو راه خداوند آدم هایی را میفرستاد که برام درست میکردن یادمه دفعه آخری طرف که مکانیک هم بود میگفت من اصلا اینجا کار نداشتم نمی دونم چرا از اینجا آمدم خدا بود

    به طرز معجزه اسایی پول خونه جور می‌شد

    همین چند روز پیش تصمیم گرفتم برم یکمرکز تفریحی خواستم گوگل مپ بزنم یک دفعه گوشیم no service شد روشن خاموش کردم هر کار کردم خلاصه گوگل مپ کار نمیکرد گفتم خدا میگه اونجا نرو گفتم کجا برم خداجون گفت راه بیفت بگم خلاصه دو دقیقه بعد گوگل مپ به کار افتاد و من هدایت شدم به یک مکان زیبا و شاد و یک غروب زیبا و آسمان زیبا را دیدم و خدا رو شکر کردم

    خدای عزیز بی آنکه بدانم یا بخواهم همراه من بوده هست و خواهد بود

    استاد اینقدر از این خاطرات شیرین دارم که تا صبح میتونم بنویسم

    البته خیلی مواقع هم بوده که من در مسیر درست نبودم و همه اینها را یادم رفته شاید مغرور شدم و از خداوند دور شدم و دوباره خدا مرا آگاه کرد

    ولی استاد چقدر خوبه آدم آگاه باشه و قطعا وقتی آگاه باشی سپاسگزارتر میشی و در جاهایی که میترسی هم به خودت یادآوری میکنی که ببین خدا چطوری کمک میکنه اصلا خودش انجام میده اون وقت نگرانی میره و وقتی خدا رو ببینی دیگه به خودت نسبت نمیدی

    به قول شما دست را نبین خدا رو ببین

    استاد با این فایل کلی حال خوب در من ایجاد شد

    باورهای قدرتمندانه ساخته شد

    راحت تر قدم بر میدارم

    از درون احساس امنیت میکنم

    به قول شما روی شانه‌های خداوند زندگی میکنم

    چه حس خوبی

    با خدا همه چی شدنی میشه چی از این بهتر

    دلم می‌خواد به این جمله کلیدی شما اشاره کنم که میتونم بگم هرچند کوتاهه ولی جای هزاران مثال و بحث داره

    استاد میفرمایند “اگر متواضع نباشی در برابر خداوند حتی اگر کارها رو خوب پیش ببری نتیجه‌اش بد میشه”

    الله اکبر

    این همون آموزش های استاده که همیشه میگن تو در مسیر درست باش کارها درست میشه و و قاب حالت بده نمی‌خواد کاری بکنی چون هر کاری بکنی بدتر میشه حتی اگر اون کار ظاهرش درست باشه این همون مفهومه همه چی خداست روی خدا حساب کن نه کسی یا چیزی این همون قدرت را به خدا دادنه این خلاصه کلامه

    حالا بیا هزاران ساعت روانشناسی و کوچینگ و علوم رفتاری و شناختی و مارکتینگ و …. بخون اگر در مسیر نباشی جواب نمیده فقط گمراهیه ولی اگر در مسیر باشی دستت تو دست خدا باشه به آنچه نیاز داری هدایت میشی

    استاد سپاسگزارم بینهایت

    همگی روی شانه‌های خدای مهربان باشید

    قلبتون از حضور او لبریز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      مهدی کرمی خلیلانی گفته:
      مدت عضویت: 834 روز

      درود و ادب خانم اسماعیلی

      لحظه هاتون سرشار از لطف خداوندِ رحیم خیلی لذت بردم از کامنت ارسالی شما

      اونجایی که گفتید

      (خدای عزیز بی آنکه بدانم یا بخواهم همراه من بوده هست و خواهد بود)

      نتونستم خودم و کنترل کنم

      زندگیت پر از مهر و سُرور

      خیلی سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3439 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    سلام به استاد توحیدی به مریم عزیز توحیدی و به دوستای توحیدی

    استاد بارها و بارها گفتم آااااااااا استاد از کجا میدونه الان مسئله من اینه و درموردش صحبت کرد.

    و حالا میگم خدایا چرا من باید اینو بشنوم الان؟

    این برای من یک تذکره برای ادامه مسیر هستش که فکر نکنم که وااااو من چقدر میدونم و چقدر اگاه شدم. اگر میخای رشد کنی و پیشرفت کنی تو این مسیر لازمش اینه که حواست باشه به این موضوع. آویزه گوشت باشه.

    بله چطور یادم بره اونموقع ها که به مو رسید اما پاره نشد.

    اونجا که به مرز جنون رسیدم. وگفتم بابااااا خداجونِ من، من تسلیمم هر کاری خودت میگی اگر میخای این جون رو بگیری،بگیر. و اصلا من چشامو بستم و گفتم خدایا تسلیمم. و بعد اون اروم اروم السکینه رو بر قلبم نازل کرد.

    یکبار جوری غرورم شکست جوری شکست، که بد شکست. بعد گفتم عاقا من اصلا بپذیرم که کسی نیستم. خدایا من اصلا نمیخام اونچیزی که به خاطرش غرورم اونطور شکست. و گفتم خدایا من پیش تو ضایع نشم. بی خیال که جلو بقیه ضایع شدم و گفتم تسلیمم تسلیم. عاقا فقط میخام تو از من راضی باشی. با تو باشم. بی خیال هر چیز دیگه و آروم آروم دوباره دستمو گرفت. بهم حال خوب و عزت داد و اعتماد به نفسمو با یک تحربه زیادتر کرد. هیچ وقت یادم نمیره، اونموقع شب بود خاستم بخابم وقتی یه لحظه خابم برد و از خواب پریدم، بم گفت توی همون خواب و بیداری که از دو تا فایل تفسیر دعای کمیل و نامه امام علی به امام حسن شروع کن این ترمیم رو. از اول شروع کن.

    خدایا هزاران شکر فقط برای این فایل. قربونت برم که میدونم هوامو داری. هوامو داری. تو لطف داری. بخدا وقتی میخاستم شروع کنم به نوشتن. گفتم چرا یادم نمیاد این مواقعی که خدا درهارو برام باز کرده و هموار کرده چون از خود خودش خاستم.و وقتی شروع کردم به نوشتن، یادم اومد موارد همینجور داره به یادم میاره. همون اسان کردن و هدایت کردن و نرم کردن دل همه برای رفتن به مسیری که میخاستم. یادم اومد عوض شدن قوانین عوض شدن شرایط برای هموار شدن مسیر برای من. یادم داره میاد یهو یه سری ادم حامی من شدن برای رسیدن من به خواسته هام.

    واو همین الان یادم اومد که چطور کسی منو حمایت کرد برای تهیه چیزی که میخاستم که خیلی ازش بعیده.

    اونجا که بر عکس مغرور شدم و به حال خودم رهام کرد و بد خوردم، این برعکسش الاماشاالله براش مثال دارم.اونجا که فکر کردم دوروبریام به کرد پام هم نمیرسن توی هوش و استعداد و به خاطر این غرور سالها از زندگی عقب موندم.

    امروز داشتم فکر میکردم و به خواهر عزیز هم مسیرم میگفتم. گفتم بستگی داره تو چه مسیری رو انتخاب بکنی.

    من مسیر توحید رو انتخاب کردم. دو سال پیش قرار بود به واسطه داداشم برم در یک اداره کار کنم. اما هی مانع پیش اومد و نشد و نشد و نشد. برای یکی دیگه شد که به واسطه همین داداشم رفت سرکار اون هم یک شرکت خیلی معتبرتر و بزرگتر. اما برای من نشد. اغرار میکنم وقتی که تو دلم حساب باز کردم و گفتم که من مطمعنن میرم سرکار توی این اداره. اما من ادعا کردم در مسیر توحیدم و نشد نشد. میخام بگم ما اگر ادعای توحید و ایمان میکنیم در هر سطحی ازموده میشیم. همونطور که خداوند در قران گفته:(آیا فکر میکنن که همین که بگویند ما ایمان آوردیم ازشون پذیرفته میشه و آزموده نمیشن؟)

    ما اگر میگیم توحید و راه سعادت رو میخایم پس عملکردهامون هم باید متفاوت از بقیه باشه. چیز تاپ میخای؟ دنیا و اخرت میخای؟ راه بهشت رو میخای؟ از جاده جنگلی سهل العبور میخای بری؟ هم میخای تو دنیا خوب زندگی کنی هم اخرت میخای ثروتمندی باشی که نزد خدا محبوب تره؟ اگاهی و نگرش و طرز فکر درست میخای؟ ارامش میخای؟ خوشبختی درونی میخای؟هدایت میخای؟

    پس خودت هم تاپ باش. عملکردی متفاوت از غالب جامعه داشته باش. عملکرد توحیدی داشته باش.

    خدایا شکرت برای هدایتهات برای این نور شناخت خودت، برای شناخت بهتر ذات خودمون اصل خودمون

    خدایاشکرت برای فهمیدن بهتر قران

    همین دیشب بود که به خاهرم گفتم میبینی که چطور همه چیز همه مفاهیم توی قران برامون جدیده، ما که همیشه از،بچگی قران بدست بودیم. به قول خواهرم جقدر بدو بدو ماه رمضون میرفتیم که به ختم جزء برسیم،پس چرا انگار بار اوله قران رو باز کردیم.

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2233 روز

    به نام نامی الله سلام بر استاد بزرگوار و توحیدیم.

    استادجانم تو این روزا خیلی درگیرم توی روابط

    کلا دارم همه چیو که از جدو ابادمون بهمون به ارث رسیدهو همه ناشی از ارزشممد ندونستن خودم و دیگران هست رو دارم به چالش میکشم و من که چه عرض کنم من که از خودم هیچی ندارم هرچه دارم از فضل پروردگارم هست استاد جانم من در خانواده بزرگ شدم که اصلا نمیدونن برای خود ارزش قائل بودن یعنی چی و از خود حساب داشتن با غرور اشتباه گرفته شده و احترام هم که قورت داده شده. استاد جانم توی این چندماهه خدا خیلی هدایت ها به من کرده خیلی دستم رو گرفته و نجاتم داده و کمکم کرده و طوری برنامه ها رو چیده و اونقدر همه چیز رو جفت و جور کرده که همه چیز به نفع من داره پیش میره و همه فکر میکردن که من بقیه رو یاد میدم یا اون ها رو هماهنگ کردم که این کارا رو بیان انجام بدیم و همش فکر میکردن برنامه ریزی من هست و من پشت همه این ماجراها هستم در صورتیکه من روحمم خبر نداشت اصلا من از هیچکس خبر نداشتم که بخوام باز اونا رو هم هماهنگ کنم در واقع هماهنگ کننده یکی دیگه بوده و من فقط داشتم سمت خودم رو درست میکردم که رفتار درست داشته باشم که بتونم به لطف الله چیزی که سالیان سال در خانوادم وجود نداشت رو تغییر بدم و برای اینکه یادم بمونه که خداوند چجوری جور کرد همه چیز رو شب یلدا که با دریافت یه برخورد نامناسب من رفتم انگار که من بهشون گفته باشم همه اعضای پشت سر من اومدن بیرون. هفته بعدش من نرفتم بخاطر یه بیحرمتی که به ما شده بود و هرکسی به خاطر دلیل و مشکلی که براش پیش اومده بود نرفته بود و من روحمم خبر نداشت که کسی نرفته شبش زنگ زدم دیدم هیچکسی نرفته و طرف فکر کرده بود من هماهنگشون کردم و من هم چیزی نگفتم چون یکی دیگه داشت کارها رو راست و ریس میکردم و فرمون دست اون (خداوند) بود نه من و من هیچکاره بودم و من بیشتر ایمان می اوردم به مسیرم که درست هست و بیشتر استقامت نشون میدادم.

    استاد جان این که شما میگی من حرف نمیزنم خدا داره حرف میزنه و من اعتبارش رو به هوشم نمیدم بعضی وقتا وقتی اون اتفاقا می افتاد خیلی میگفتم وای چقدر من باهوش بودم چقدر اونجا خوب اون برخورد رو کردم چقدر خوب شد اون حرف رو زدم اون حرف و رو نزدم اما بعدش که خوب دقیق میشدم میفهمیدم که نه، من نیستم وقتی من از خدا هدایت خواستم و ازش خواستم من رو در زمان درست در مکان درست و با ادم درست هدایت کنه اون داشته کارها رو انجام میداده نه من، اون داشته برنامه رو میچیده نه من،

    استاد جانم بعضی وقتا خود به خود اینقدر از کسی بدم میومد ناخوداگاه که خودم هم در تعجب از خودم میموندم و همش سوال میکردم خدایا چرا اینجوری شدم ؟؟

    من که اون ادم رو دوست داشتم چه شده که بدون اینکه کاری با من بکنه نه حرفی و نه سخنی ازش بدم میاد در صورتی که قبلا اصلا نمیتونستم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم الان چی شده که هفته ها میگذره و دلم براش تنگ نمیشه و خدا میگفت اگه میخوای من با تو باشم باید دل از همه بکنی خیلی سخت بود اوایل اعتماد کردن بهش چون میگفتم خدایا نمیتونم تحمل کنم دوریش رو ولی میگفت چرا تو میتونی و خودش من رو اینقدر از اون ادم متنفر میکرد که راحت میتونستم بزارمش کنار و بعدش همون ادم ها رفتارشون تغییر میکرد یا ادمه قوی تر تو خانوادشون با من در ارتباط میشد. خدا داشت همه ی اون کارها رو انجام میداد و خیلی دوسش دارم به قول دوست عزیزمون خداوند روم غیرت داشت و هیچ جا نمیگذاشت ارزش و احترامم از دست بره هذا من فضل ربی .

    استاد جان تو حوزه روابط اونقدر به فضل الله تغییر کردم 360 درجه که اگه کسی از قبل با من بوده باشه نمیشناسه من رو، اینقدر که تغییر کردم استاد جانم بعضی وقتا خودم هم از خودم در عجب میمونم که واقعا چقدر من تغییر کردم و هیچ ربطی به ادم قبلی ندارم بقیه هم که با من برخورد میکنن نمیدونم چی میشه ادم هایی که به هر نحوی در سطح من الانم نیستن بدون اینکه من حرف بزنم یا کاری بکنم سریع جور و پلاسشون رو جمع میکنن میرن بلطف الله اونقدر خداوند در حوزه روابط به من عزت و بزرگی و ارزشمندی داده که هرچی بگم کم گفتم.

    بعضی وقتا خیلی همین من رو گول زده وای چقدر من فهمیده شدم در روابط چقدر خوب دارم عمل میکنم که اگه کمک پروردگارم نبود من هیچ کاری نمیتونستم بکنم ما رمیت ان الله رمی من نبودم خدا بوده که داشته کار میکرده.

    استادجانم یه سری از اقوامم هستن که از خودشون خیلی حساب دارن و از بقیه بیحساب هستن خودشون رو خیلی بزرگ میدونن بقیه رو کوچیک شاید بندگان خدا حق هم دارن چون ادمایی هستن که به جایی رسیده هستن و همه سر و دست میشکنن که باهاشون ارتباط بگیرن شغل خوب و وضع مالی خوبیم به نسبت ما دارن ، اما شما گفتی شما هیچ چیزی از بقیه کم نداری وقتی جلوی یه ادمی که وضعش از تو بهتره میری محکم صحبت کن با ایمان صحبت کن انگار تو چیزی ازون کم نداری.

    استادجانم منم به اسم رمز یاالله شروع کردم و اینا هم ادمایی هستن که به شدت میخوان جایگاهشون رو حفظ کنن و بقیه کوچیک بمونن و همیشه جلوشون گردنشون خم باشه همان طور که قبلا گفتم خداوند بعضی وقتا خودبه خود حس ادم رو نسبت به یکی بد میکنه و نسبت به یکی خوب و ناخوداگاه هست و دست من نیست خدا داره کار میکنه و شرایط یه جوری پیش میرفت که فکر میکردن من از قصد میخوام اینطوری بشه و براشون برنامه چیدم اوناهم ادمایی هستن که تا باهات تلافی نکنن قلبشون اروم نمیگره بعضی وقتا واقعا خودمم در عجبم که چطور رفتارم مثل خودشون شده و خیلی خوب از پسشون برمیام در صورتی که خدا از پسشون برمیاد و من فقط اون کارهایی که میگه رو انجام میدم و اون حرف هایی که به من میگه رو بر زبون میارم انگار یکی داره به من تقلب میرسونه که با عقل خودم اصلا من جرات اون حرف رو زدن و بلد نبودم چجوری اون حرف رو بزنم وای خدا یادم داد. استادجاان پیرو همین، اون ها هم برنامه چیده بودن که من رو خورد و خاکشیر کنن و انگار کسی داشت بهم میگفت این یه توطئه هست حواست باشه استاد یه کسی رو اوردن که میخواستن از اون فرد به قصد ضربه زدن به من استفاده کنن و یه برنامه برام داشتن و خدایجوری کرد که اون قسمت اصلی رو نشنوم و فکر کردن من خودم رو زدم به اون در، در صورتی که من اصلا نشنیدم که اون ادمه تو اتاق هست و اخرشب که شد خداشاهده مو به تنم سیخ میشه یا الله همون طرف بر ضدخودشون کار افتاد و همون طرف اینقدر من رو عزیز و گرامی داشت که خودمم کف کرده بودم در صورتیکه خدا کلا همه چی رو سروته برگردوند، اونجا که کارگر نشد ایده هاشون باز دوباره یه برنامه دیگه چیدن بازم خداجونم گفت حواست باشه استاد جان االان که میگم و یادش می افتم واقعا اشکم درمیاد و نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم یه نفری که ازش حساب میبردن و افکارش تا حدی شبیه افکار منه و خیلی واقعا دوسش دارم و همیشه خداوند فرشته نجاتم کرده. اون روز قرار بوده جایی بره و تا شب هم بره برنمیگرده، هممون و همشون به همون هوا برنامه رو چیده بودیم که ایشون نیست و و یکم دیرتر همزمان با بقیه حاضر شدیم استادجانمم نمیدونم چیشد که همه و حتی خود من هم شاخام هوا شده بود که پیش خودم گفتم شما که گفتن نیستی اععه پیش خودم گفتم شک ندارم که خدا برای من اون رو نگه داشته که من ضربه نبینم، استادجاان نمیدونم واقعا نمیدونم اگه خدا این فرشته مهربون رو نمیفرستاد چه اتفاقی پیش میومد و چه بیحرمتی ها میدیدم ولی بازم خداوند در زمان درست در مکان درست و با ادم درست دستم رو گرفت و من رو نجات داد و استادجانن انگار همه دارن به من کمک میکنن که من به مقصودم برسم حتی همه اون رفتارهاشون داره برضدخودشون کارگر می افته خدایا سپاسگذارم که هرلحظه کنارمی و هوامو داری و نجات دهنده من هستی وقتی از همه کس دل میبرم و تنها و تنها تنها پناهگاهم رو تو میبینم خودت برا کمک به من ادم میفرستی خدایا سپاسگذارتم هذا من فضل ربی .

    وقتی هم که همسرم گفت فایل جدید اومده توحید عملی 10 دانلودش کردم گفتم بزار ، بزار که اون برای خودممه مال خوودممه و برای من فرستاده شده و دقیقا هم همین طور هست که یادت باشه فهیمه جووونم به خودت غره نشی که فکر کنی تو این کارا رو میکنی و این حرفا رو میزنی و به دل ترسهات میری نه عزیزم خداوند هست که داره اینکارا را میکنی تو از خودت هیچی نداری همه عزت و احترامی که داری از ان خداست. همش اون هس همش اونه تو در مقابل عظمت خداوند هیچی نیستی و به یک ان میتونه نابودت کنه پس در مقابل خداوند فروتن باش فهیمه خوشکلم احترام بزرگترت همیشه واجب هست هرچند از بعضی لحاظ سطحش از تو پایین تر باشه اما از خودت هم حساب داشته نزار هیچکس بهت بی احترامی کنه، هیچکس رو تحقیر و کوچک نکن فهیمه عزیزم اما اگه کسی خواست تو را تحقیر و کوچیک کنه کسی که سطحش از تو بالاتر هست محکم جلوش واستا و از هیچی نترس خودم (خداوند) هوات رو دارم به هیچ کس باج نده عزیز دلم و منم میگه چشم خدای عزیزم فقط جلوی تو سرم پایین هست و فقط برای تعظیم میکنم و به سجده می افتم و به غیرخدا باج نمیدم خدای مهربونم.

    ببخشید خیلی طولانی شد. ایشالا همیشه در مقابل خدای مهربون فروتن و تسلیم باشیم و هرچه داریم از ان اوست و از پیش خود هیچی نداریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    علیرضا قلیزاده گفته:
    مدت عضویت: 2474 روز

    الهی به امید تو…

    سلام استاد نازنینم و سلام به تمام اعضای خونواده صمیمی عباسمنش، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره این فرصت رو بهم داد تا بتونم یه کامنت دیگه توی این سایت روحانی بنویسم،

    خیلی لذت بردم استاد عزیزم از این فایل دقیقا انگار خدا داره منو راهنمایی می‌کنه به سمت بهبود، داره بهم میگه علیرضا تو این اشکال رو داری تو رابطه با من مثل دوتا دوست صمیمی و اگه این قسمت درست کنی خیلی بازخورد بهتری رو تجربه میکنی،

    من سالهاست که دارم روی این موضع کار میکنم ولی هنوز نتونستم توش ماهر بشم، اوایل سال جاری یه تایمی رو خیلی خوب رفتم جلو و سعی میکردم نشونه هارو ببینم و بهشون عمل کنم خیلی احساس خوبی داشت و انگار همچی روی قلتک بود و چرخ زندگیم روغن کاری شده بود ولی از یه جایی دیگه نکردم اون کارو و روی خدا حساب نکردم و با کله خودم میرفتم جلو، احساس آرامشم کم شده بود و ذهن دیگر موضوعات روز مره شده بود، سعی میکردم تا خودم رو بکشم بیرون از هجوم اون همه نجوا و تا حدودی موفق هم بودم ولی خیلی انرژی میزاشتم و این طبیعی نبود برام، تا اینکه شما این فایل گذاشتید و انگار خدا داشت صحبت می‌کرد و در من جاری میشد،

    الان که شما از این زاویه گفتید دیدم که من چقدر دچار این موضع بودم و فکر میکردم که باید خودم راهکار برای این مسائل پیدا کنم، خودم باید تشخیص بدم که و کجا واکنش نشون بدم و این من هستم که باید بر همه چیز ناظر باشم حواسم به باشه که…

    تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی… واقعا استاد چقدر این موضع رو میشه اینجا درک که منظور خدا از اون حجاب چیه،

    یا اونجایی که میگه آنها کوران و کران و گنگها هستند،

    وقتی دچار منیت میشم این جوری میشه که فکر کنم خودم ته بچه زرنگام و این منم که دارم همچی رو مدیریت میکنم،

    خدایا گناهانی که باعث غرور و منیت در من میشه رو از من بشور، الهی آمین…

    من از بچگی این ویژگی رو داشتم و این پاشنه آشیل من هست که خودم رو مسئول می‌دونم توی بیشتر موارد حتی جاهایی که به من ربطی نداره،

    یادمه وقتی بچه بودم خیلی علاقه داشتم جوجه رنگی بخرم و اون بزرگش کنم ولی هیچ موقع این اتفاق نیفتاد و هیچ جوجه ای رو بزرگ نتونستم بکنم، یادمه یکی با یکی از دوستام هم زمان جوجه خریدیم و مال اون رشد کرد و بزرگ شد ولی جوجه من رشد نمی‌کرد و همینجور کوچیک مونده بود با اینکه من خیلی بیشتر مراقب جوجه ام بودم به اصلاح غذاهای مفید تری رو بهش میدادم، خونه مناسبی داشت و همجوره اوکی بود، هیچ موقع اون موضوع یادم نمیره الان که بهش فکر میکنم میبینم که چقدر من فکر میکردم که خدام و من دارم اون جوجه رو بزرگ میکنم…

    فرعون درون من حکم فرما بود، در مورد بچه های خودمم همینجوری هستم و فرزندانی ظریف دارم و نسبت به هم سن و سالهاشون جسته کوچیکتری دارن، کودکی خود من هم به همین شکل بود و تا سن 14،15 سالگی جسته کوچکی داشتم و به یک باره به قول معروف استخون ترکوندم،

    چند وقتی هست که در مورد بچه ها دارم روی خودم کار میکنم که بزارم روی پای خودشون بایستن و خودم رو مسئول اونا ندونم اوضاع یکم بهتر شده نسبت به قبل ولی در مورد خودم این طور عمل نکردم و ذهنم از این موضوع که من خودم رو مسئول تمام اتفاقات و شرایط زندگیم می‌دونم داشت استفاده میکرد تا توی این موضع بتونه منو از مسیر درست خارج کنه، واقعا اگر حواسمون به شیطان نباشه میتونه از راهایی که فکرشم نمی‌کنیم وارد بشه و مارو منحرف کنه،

    اول سال دوتا جوجه خونگی گرفتم و به یاد اون روزا و آرزوی دیرینه ام گفتم بزار یبار دیگه امتحان کنم، الان اون جوجه ها تبدیل به مرغایی شدن که دارن روزی یک تخم میکنن و ما تقریبا توی تخم مرغ خودکفا شدیم به لطف خدای مهربان،

    اما در مورد این جوجه ها دیگه مثل بچگیم عمل نکردم، رفتم دان مخصوص خودشون رو براشون گرفتم و گذاشتم روی پای خودشون بایستن و سپردمشون به همون خدایی که ازش درخواستشون کردم، نحوه خرید این جوجه هام هدایتی بود که خداوند خیلی جادویی سر راهم گذاشتشون،

    توی شغلم و موتور سواریم که انجام میدم من خیلی تسلیم خداوندم و در اکثر موارد کارها به بهترین شکل پیش می‌ره، همه چی خیلی جادویی جور میشه و هدایت میشم به بهترین مسیرها ولی وقتی که دچار غرور میشم به چشم خودم میبینم که همچی چپه میشه مخصوصا وقتی که دارم سعی میکنم به کسی چیزیو ثابت کنم و بگم نه شما اشتباه میکنید اینطوری که من میگم یا فکر میکنم درسته…

    امیدوارم خداوند یاریم کنه تا بتونم دچار این عادت نشم و در مقابلش سر تعظیم به فرود بیارم، امیدوارم بتونم درست بشنوم و اطاعت کنم…

    استاد عزیزم بازم ازتون سپاس گذارم بابت تمام این لطفی که به ما دارین، امیدوارم هرکجا که هستین در نهایت آرامش باشید با مریم جان…

    بهترین هارو برای همگی تون از خداوند یکتا آرزو میکنم و عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 2258 روز

    به نام الله تنها هدایتگر جهان هستی

    سلام به استاد بینظیرم و بانو شایسته جان

    و سلامی گرم به خونواده قشنگم

    جاداره همین ابتدا سپاسگزار خداوندم باشم برای درک کوچکی از مفهوم توحید توسط استادم پس از گذشت سه دهه از زندگیم…

    اتفاقا این روزا خیلی خیلی به توحیدی عمل کردن و شنیدن فایلهای توحیدی نیاز دارم همین چند روز پیش لیستی بلند بالا برای سپردن کارهای دو سه ماهه آینده به خدا آماده کردم و نوشتم که خدایا تو مالکی و توانا این کارها رو فقط تو میتونی برام به بهترین شکل انجام بدی در زمان های مناسب خودش و توکل کردمو و با آرامش دارم از زندگیم لذت میبرم چون واقعا نتیجه این اعتماد و توکل رو سالهاست دیدم و میبینم به لطف خودش و راهنمایی شما…

    استاد اولین فایلی که باعث آشنایی من با شما شد فایل زیبا و دگرگون کننده توحید عملی 6 بود در نیمه شب های رمضان چه ها که نکرد با من…

    خدایا هزاران مرتبه شکرت

    توحید که اومد تو زندگیم جاشو با ترس و غم و افسردگی عوض کرد …توحید که اومد حالم فکرم جسمم همه تغییر کرد …معنی واقعی پناه بردن به خدا رو با تک تک سلول‌هام حس کردم و پناه بردم بهش و چه آغوش گرمی برای من بنده باز کرد…چقدر کارهام سریع و راحت و آسان حل شد هر وقت که روی او حساب کردم… و هر گاه درگیر زندگی روزمره شدم و غافل چقدر اذیت شدمو کارهام سخت و دشوار و پیچیده پیش می‌رفت

    واقعا توحید همه چیز

    استاد یادمه تو یکی از فایلهاتون شنیدم گفتید من با خدا تقسیم کار کردم ازش خواستم تمام کارهای سخت و خودش انجام بده و من فقط میخوام لذت ببرم اونجا بود که به دلم نشست و یه نفس عمیق کشیدم و باور کردم که میشه تا این حد همه چیز و سپرد به مالک و صاحب این جهان و چقدرررر سبک و راحت شدم اینگار یه بار سنگینی رو که احساس میکردم وظیفه خودمه به دوش کشیدنش رو بعد از چندین سال سختی زمین گذاشتمو گفتم خدایا شکرت زحمتش با خودت منم میخوام مثل استادم بهت اعتماد و توکل کنم و لذت ببرم …معنی توکل رو اون موقع بود که دقیقا باور کردم چیه و چطورمیشه و واقعا تو این چندسال اخیر دیگه نگرانی و استرس واقعا ازم دور شده احساس آرامش وجودم رو گرفته و چقدر نتایج عالی گرفتم چه سردردهایی که درگیرش بودمو خبری ازش نیست…چه اعتماد به نفسی گرفتم … چه ضعف هایی داشتمو احساس قوی بودن وجودم رو گرفته و همه اینها مدیون درک کوچکی از توحید میدونمو بس

    خدارو هزاران مرتبه شکر

    تنها تو رو میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: