توحید عملی | قسمت 10
جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
توحید عملی | قسمت 6
گاهی اوقات آدم نیاز به یه محرک داره گاهی وقت ها با اینکه همه چی داره خوب پیش میره اما احساس میکنی یه چیزی کمه یه چیزی که مثل بنزین سوپر موتورت و اجزای داخلی اون رو جلا بده من به تازگی قدم چهارم رو تموم کردم و اون تفسیر بی نظیر استاد از سوره لیل در جلسه هفتم قدم چهارم موتور پیشرفت من رو روشن کرد و این فایل بی نظیر هم برام شد مثل اون بنزین سوپر در سوره لیل هم استاد درباره تکبر در مقابل خداوند و نتایج این رفتار و تواضع در مقابل خداوند و نتایج این رفتار به زیبایی هر چه تمامتر صحبت کردند و این فایل هم مکمل زیبایی بود برای من برای قدم چهارم.
ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
بالغ بر هزاران بار این آیه رو با خودم زمزمه و تکرار کردم و به یاد آوردم زمان هایی که روی خودم یا روی غیرخدا حساب کردم و همه چی ترکید و زمان هایی که روی خدا حساب کردم و یه جوری کارهام رو پیش برد که نتنها خودم بلکه اطرافیانم هم هاج و واج موندن که چطوری کار تو به این سادگی پیش رفت و همه چی برات اوکی شد و اونا ربطش دادن به شانس و بخت و اقبال و سایر عوامل بیرونی اما خوشبختانه من به واسطه حضور در این سایت الهی میدونستم این نتایج از کجا داره آب میخوره اما از اونجا که انسان فراموش کاره نتونستم دائمی رو این جریان و این هدایت و توحید کار کنم و بالطبع نتایجم هم سینوسی بوده اما این فایل و جلسه هفتم قدم چهارم تلنگری بود برام که بیاد بیارم و به قول قرآن به یاد آر ای فرزند آدم به یاد آر…
الان ذهنم رو با آیه ی و ما رمیت شرطی کردم تا میخوام بگم فلان کار رو کردم سریع ذهنم میگه و مارمیت و اونجا قلبم آروم میشه و دستم رو به نشانه تسلیم بالا میارم و سریع میگم یادت باشه خدا بود که زد نه تو…
سال 95 بود من از کار قبلی ام بیکار شده بودم و کلی هم قسط و قرض رو سرم مونده بود اون موقع هنوز از سایت و موفقیت و این مسایل بی خبر بودم زنگ زدم به برادرم و گفتم یه کاری برام پیدا کن و به زنداداش بگو تو محل کارشون یه کاری برام جور کنه خیلی رو داداشم حساب کردم هروقت مهمونی میرفتیم اگه خانواده ی داداشم هم اونجا بودن کلی براش خوش خدمتی میکردم اگه جوک بی مزه تعریف میکرد الکی قهقهه میزدم تا خوشش بیاد و زودتر کار برام جور کنه اگه آب میخواست سریع میرفتم براش میاوردم تا زودتر کار برام جور کنه و جلوش همیشه گردنم رو کج میکردم…
این رفتارهای زشت من ادامه داشت و هرروز هم زندگی برام سخت تر میشد که اون سختی ها هم از طرف الله بود که داشت سیلی بهم میزد میگفت احمد بیدارشو هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی بیاد آر ای فرزند آدم اما احمد داستان ما قصد بیدار شدن نداشت و همین هم لطف خداست شما ببین چه قدرتی به ما داده قدرت انتخاب و اختیار یعنی حتی وقتی هم پات رو کج میزاری قلم پاتو نمیشکنه فقط سیلی میزنه چون اگه قلم پا رو بشکنه قدرت ما و لطف خودش رو زیر سوال میبره آخه خودش گفته دنیا رو سند شش دانگ زدم بنامت(و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض)
خلاصه دوسال گذشت شد سال 97 کار من در یک بیمارستانی که زنداداشم اونجا کار میکرد درست شد اما من باز هم به شرک خودم ادامه دادم و جور شدن اون کار بعد دوسال اونم با اون همه بدبختی رو ربط دادم به داداشم و همسرش طوری شده بود که حتی اگه یه بحثی پیش میومد هم خودم هم خانواده ام میگفتن حق با تو نیست و گاهی هم که حق صددرصد با من بود میگفتن میدونیم حق با توئه اما باید تو از این حقت بگذری چون داداشت برات کار پیدا کرده با اینکه بعدها فهمیدم اونا کاری هم انجام نداده بودن خلاصه تا سال 99 به همین زندگی خفت بار ادامه دادم و از یه جایی به بعد دیگه خسته شدم از اون وضع زندگی و به تازگی هم همون سال وارد دوره ارزشمند دوازده قدم شده بودم با تمرینات اون دوره جرات و جسارتی در من شکل گرفته بود و ته دلم یه شجاعتی رو حس میکردم و یه ندایی درونم فریاد میزد احمد وقت رفتنه برو و استعفا بده و خودت رو از این زندگی زیر بار منت خلاص کن و بیا و خدا رو امتحان کن ببین اگه این بار روی خدا حساب کنی چه اتفاقی میفته از اون طرف هم نجوا میومد که نه نه یادت نیست سال 95 چه حس و حال بدی داشتی یادت نیست بیکار بودی بی پول بودی بدبختی کشیدی استعفا نده اما قدم اول کار خودش رو کرده بود این بار به صدای قلبم گوش دادم یه روز رفتم و استعفا دادم وقتی خبر استعفای من به گوش داداشم و خانواده ام رسید زنگ زدن بهم و کلی دعوام کردن گفتن بدبخت میری بیچاره میشی و داداشم گفت اگه استعفا دادی و رفتی مثل سگ پشیمون میشی و برمیگردی اما یادت باشه اینبار دیگه من هیچ کار برات انجام نمیدم منم از قدم اول از استاد یاد گرفتم بهشون گفتم کار از پشیمونی گذشته من یه چیزی درونم پیدا کردم که شما نمیدونید من میرم و اگه پشیمون شدم باشه قبول تو هیچ کار برام نکن…
خلاصه استعفا دادم و هدف گذاشتم در بهترین بیمارستان خصوصی تهران استخدام بشم تحقیق کرده بودم اگه میرفتم اونجا اون موقع دوبرابر جای قبلی بهم حقوق میدادن وقتی همکارانم شنیدن میخوام برم فلان بیمارستان شروع کردن به تمسخر که شتر در خواب بیند پنبه دانه آره اونجا برات فرش قرمز پهن کردن بیچاره اونجا رفتن پارتی میخواد اونجا رفتن مگه الکیه استخدامش خیلی سخته و …و من گفتم منم پارتی دارم پارتی ام خداست میخندیدن میگفتن این حرف درسته ولی باید پارتی داشته باشی…
رفتم و با اعتماد به نفس و توکل به خدا فرم پر کردم وامتحان دادم خدایی امتحانش فوق العاده سخت بود اما ایمان داشتم قبول میشم ایمان داشتم خدا کارم رو انجام میده چون ایندفعه دیگه فرق داشت ایندفعه دیگه روی خودش حساب کرده بودم…
یک ماه گذشت یه روز تماس گرفتن و گفتن آقای فلانی از طرف بیمارستان فلان زنگ میزنم شما در آزمون قبول شدی از بین چندین نفر تو و یک نفر دیگه قبول شدید فلان روز بیا برای کارای اداری و . . .
خیلی خوشحال شدم احساس آزادی داشتم چون بدون اینکه زیر بار منت آدم ها باشم و فقط با توکل بر خدا تونسته بودم سرکار برم اونم کاری که هم پول بیشتری بهم میدادن هم وقت کمتری کار میکردم و دقیقا از اونجا به بعد سیر صعودی زندگی من شروع شد و از اون روز تا الان از نظر مالی از نظر شخصیتی از نظر مهارتی در شغل و روابط و سلامتی و کل جنبه های زندگیم یک عالمه تغییر ایجاد شده دیگه زیر بار منت کسی نیستم مثل آقاها با من رفتار میکنن به استقلال مالی رسیدم رابطه عاطفی ام خیلی عاشقانه شده سلامتی کامل دارم و از همه مهمتر آرامشی دارم که هیچ مسئله و هیچ تضادی من رو ناراحت نمیکنه چون میدونم میتونم روی خدایی حساب کنم که بی منت کارم رو انجام میده اونم براحتی و به آسانی و با لذت و این همون زندگی رویایی که همیشه دنبالش بودم…
این فایل باعث شد به یاد بیارم و بیشتر روی این موضوع اساسی کار کنم.
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.