توحید عملی | قسمت 10
جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو
چن روز پیش این فایل رو پلی کردم
و یه صدایی بهم گفت برو تنهایی و قدم بزن
اولش مقاومت کردم گفتم حوصله ندارم
باز اون صدا گف اینجوری میخوای عمل کنی؟
تا وسطای راه رفتم
دوباره خواستم برگردم
اون صدا گف فقط عمل کن
تنها قدم بزن
میترسی با خودت تنهایی بری جایی؟!
تا وقتی میترسی چطور توقع داری یه نفر دیگه تو این مسیر کنار تو قدم بزنه؟!
واقعا دوس نداری از وجود خودت لذت ببری ؟
منم گفتم هرجور شده این مسیر طولانی رو تنها قدم میزنم و این فایلو گوش میدم…
بارها و بارها مطالبشو مرور کردم
اون روز وقتی برگشتم خونه حالم خیلی بهتر بود
دگرگون شده بودم
تازه شده بودم
بعد به صدای درونم گفتم:
حق با تو بود.. چقدر خوشحالم که اینکارو کردم
با خودم قدم زدم، از خودم لذت بردم
یه حسی میگفت فقط برو کامنت های این فایل رو بخون
ساعت های طولانی ای رو کامنت خوندم…
ساعت های طولانی ای به مطالب فکر کردم
الانم الهام درونم گف بیا و بنویس، آب دستم بود زمین گذاشتم و اومدم..
راستش!
یه داستانی یادم اومد…
یادم اومد اولا که رانندگی میکردم میگفتم خدایا تو هدایتم میکنی … تو یجوری منو لایی ، مویی رد میکنی ، منو سالم میبری و میاری که حیرت میکنم
اگه تو اینکارو نکنی من دووم نمیارم …
همیشه همینو گفتم ، خدا اگه تو منو هدایت نکنی که من هیچم
تااینکه گذشت!
من حسابی مغرور شدم
گفتم من تو رانندگی حرف ندارم
من بی نظیرم
من حیلی حرفه ایم
حتی در مقابل کسایی که سالهاست رانندگی میکنن من بیشترین مهارتو دارم!
حتی الان که دارم مینویسم
اون صحنه هارو یادم میاد
صحنه هایی که توی جادهی دو طرفه، چجوری رانندگی میکردم، چجوری سیف میرفتم و میومدم، چجوری برای اولین بار توی زندگیم اولین مسیر خارج شهرم جادی پر پیچ و خم چالوس بود یا گردنه های پیچ در پیچ حیران و همدان…
من واقعا خفی مشرک شدم
مث اون مورچه سیاه روی سنگ سیاه
نتیجش این شد!
ماشینمو راحت از دست دادم
یه روز یه نفر یجوری از پشت زد به ماشینم که…
اما بازم همون لحظه درونم همش بهم میگفت
این اتفاق خیریتی داره..
این خیره
این صدا منو اروم کرد
از اون اتفاق چند ماهی گذشته و من تازه فهمیدم چه درسی باید ازش میگرفتم!
خدایا من تسلیم تو هستم
من بدون تو هیچم
من بدون تو هیچ مهارتی از خودم ندارم
من به هر خیری که از سمت تو برسه فقیر هستم…
تو بازم هدایتم کن
من خودمو در دستان تو قرار میدم
تو درست کن و بسازش…
استاد واقعا باورم نمیشه ، چجوری انقد مخفی یه خودم ضربه زدم
خدایا هرچه دارم از آن توست!