توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1170 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نفیسه» در این صفحه: 2
  1. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی

    و ما توفیقی الا بالله

    همه قوتها ، عزتها جمیعا از آن خداست

    سلام به همه عزیزانم در این سایت توحیدی

    استاد عزیزم ، برایم از توحید بیشتر بگویید من تشنه توحیدی هستم که روحم آن را فریاد زده و آن را همچون پدری دلسوز عاشقانه هربار در گوشم نجوا کردید و من تولدی دوباره یافتم.

    آری خدا از کلامتان آن را به گوشم رسانید، همان حلقه گمشده زندگی ام که با درکش مرا بر قوم و کثیری از بندگان که از دید ناظر بیرونی همه جوره میتوانستند بر من غالب شوند ،برتری داد.

    اما به قول قرآن اگر خدا تو را یاری کند چه کسی می‌تواند بر تو غالب شود

    به گمانم پدر مقدس واژه برازنده تری برایتان باشد.

    هیچ کس در این جهان به اندازه شما شایسته گفتن از توحید عملی نبوده و نیست.زیرا ابتدا آن را به بند بند وجود خود تزریق کرده و سپس به ما آموزش دادید.

    شما لایق دعوت ما به نیکی هستید زیرا خودتان ابتدا عمل کننده به آن هستید.

    چه زیبا تیک امر به معروف و نهی از منکرتان را میزنید.

    من با توحید عملی به عزت رسیدم، ما رمیت إذ رمیت را به چشم دیدم. آن هم در یک همزمانی الهی، در شب عید قربان.

    من با توحید عملی شکافته شدن دریاها و باز شدن راه ها را به چشم دیدم.

    خدای موسی خدای من هم شد وقتی عجزم را در مقابلش اعتراف کرده و خود را به هر خیری که از او رسد فقیر دیدم.

    و آن زمان که همه درها را به خود بسته دیدم از ته قلبم إن معی ربی سیهدین را زمزمه کردم. آن زمان بود که برایم موانع خروج از کشور را به طرفه العینی برایم برداشت.

    من با توحید عملی سپاه آسمان و زمین را دیدم که به تسخیر من درآمده تا از آتشی که هر لحظه نزدیک بود مرا در خود ببلعد نجات دادند.

    آری من بردا و سلاما را با پوست و گوشت و استخوانم لمس کردم.

    آری خدای ابراهیم خدای هر کسی میشود که ابراهیمی عمل کند.

    من در یک لحظه دیدم که توحید عملی همه تهدید ها و تهمت ها و مکر ها و خدعه ها را پوچ کرده و مرا با سری بالا با عزت و قدرت از بوته آزمونی الهی بیرون کشیده و گل را به دست من داد و صداقت یجعل له مخرجا را برایم چنان آشکار کرد ؟که بدانم او صادقترین به وفای به عهد است.

    توحید عملی، قانون یک کشور را برای من چنان تغییر داد که محال میدانم برای زنی در ایران تا به الان انجام داده باشد.

    توحید عملی به من شجاعت، قدرت و عزت نفسی داد که تشنه آن بودم.

    توحید عملی همچون عطری الهی بر بوی کریه ترس و ضعفی در وجودم جاری شد که خودم از به مشام رسیدنش مست میشوم.

    توحید عملی مرا خط قرمز خدا کرد.

    چقدر لحظه دلچسبیست که میدانی خط قرمز خدایی ،و هرکه در مقابل تو قرار بگیرد محکوم به لولوا الأدبار است.همان حکمی که سنت الهیست

    و لن تجد لسنه الله تبدیلا

    چنان با دستگیره در از تو محافظت میکند ،که به تو بفهماند کسانی که منتظر هستی بیایند و محافظ تو باشند پوچ هستند ، آن زمان است که از ته قلبت میگویی فالله خیر الحافظا و هو أرحم الراحمین

    سپاسگزار خدایی هستم که بارها و بارها مرا در گلوگاه هایی قرار داد که به این درک برسم که جز او نمیتوانم روی هیچ کس و هیچ چیز حساب کنم.

    هرگز از خاطر نمیبرم سال 94 بود ،چنان طعم یک نجات الهی را از گلوگاهی با پوست گوشت و استخوانم همچون همیشه چشیده بودم که گیج و منگ بودم. آنچنان که در کنار ساحل دریا قدم زنان راه میرفتم و حواسم نبود چقدر از ساحل امن دور شده ام.

    هرجور حساب میکردم با هر منطقی حساب میکردم نمیتوانستم کردیت آن نجات الهی را به خود بدهم. حتی در عجب بودم که چراااااااا مرا نجات داد.

    به خود آمدم و خود را در تاریکی ساحل بسیار خلوتی با چند سگ ولگرد احاطه شده یافتم.

    پیش رویم سگهای ولگردی بودند که به صورت نیم دایره جلوی من قرار گرفته و پشت سرم دریا ، هیچ راه پس و پیشی نبود و نفیسه ای که کابوسش مواجه شدن با حیوانات است.

    همه جا تاریک بود ، صدای کمک هایم به گوش هیچ کدام از کسانی که روزی به رویشان به جای خدا حساب میکردم و همیشه هم در لحظات حساس نه تنها پشتم را خالی کرده بلکه در مقابلم قرار میگرفتند، نمیرسید.

    زیبایی و ناز و اداهایم ام هم چاره ساز نبود و به آن هم نمیتوانستم چنگ بزنم.

    حاضر بودم بمیرم و در آن شرایط قرار نگیرم. ترس از سگ و گربه و حیوانات وحشی کابوسی بود که همیشه از مواجه شدن با آن فراری بودم.

    بوی کریه ترسم مشام سگهای ولگرد کنار ساحل را پر کرده بود و تشنه تر بودند که همانجا که هستند ثابت قدم بایستند و این مأموریت الهی شان را به سرانجام برسانند.

    از هرچه بترسی و فرار کنی روزی با آن ملاقات خواهی کرد.

    هر قدمی که به هر سمتی بر میداشتم آنها را بیشتر به سمت خود میکشاندم.

    تنها چیزی که میدانستم این بود که بایستم.

    دریا هم پناهم نبود به سمتش میرفتم مرا در خود غرق میکرد و از روبرو سگها هم جلو می آمدند.

    اینک دیگر خوب میدانم در میان همه آن افرادی که صدا کردم و طلب امداد کردم، تنها کسی که صدایم را شنید و پناهم شد ،خدایی بود که مردی سوار بر اسب را به صورتی معجزه آسا همچون امدادی الهی به سویم فرستاد.

    من در آن مرد سوار بر اسب تنها چیزی که دیدم خدایم بود.

    همان که هربار صدایش کردم و فریاد استغاثه هایم را شنید به طرفه العینی ،امداد های الهی اش را از زمین و آسمان به یاری ام شتاباند.

    آن فرشته الهی همه سگها را از من دور کرد و مرا در کمال امنیت و احترام تا ساحلی امن همراهی کرد.

    اقرار میکنم که آن روزها غرق در شرکهایم بودم و هنوز به غیر از خدا را نیز میخواندم و آن روز درس لازم را نگرفتم.

    وقتی کلام الهی تان از توحید عملی به گوشم رسید به دل تک تک این ترس‌ها رفتم و درس آن روزها را به وضوح متوجه شدم.

    به خاطر آوردم روزی را که توله شیری مهمان خانه ام بود و من روی کابینت نشسته بودم تا او را از خانه خارج کنند.

    آن روزها که بارها با توله پلنگها و توله شیرها احاطه میشدم ،متوجه نبودم که انتخاب من شجاعت و قدرت بوده است و به خاطر ترس از سگ و گربه خدا اجازه ورود توله شیر و توله پلنگ ها را به خانه ام می دهد تا مرا مجبور به تغییر کند.

    تک تک ترس‌هایم از گربه و سگها را به خاطر آوردم و از همان ها شروع کردم.

    آن روزی که خدا در قرآنش هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه من از موی پیشانی اش گرفته ام و من به همه چیز احاطه دارم را همچون الماسی جلوی چشمانم درخشاند ، به من قوتی داد تا به دل ترس‌هایم بروم.

    چقدر زیباست که همه چیز را از او بدانی ، لاحول و لا قوه الا بالله

    چقدر زیباست که اذن ورود مصیبتها را هم از خدا بدانی.

    چقدر زیباست تیرانداز را خدا بدانی.

    چقدر زیباست قوه دست‌ها و پاهایم را از خدا بدانی آن وقت است که میدانی اگر پاهایت توان راه رفتن ندارد این خداست که آن را بی جان کرده تا سر جایت بنشینی و تسلیم او باشی.

    آن روزها که همچون هاجر از این سو به اون سو میرفتم و دنبال منبع رزقی بودم تا خودم روی عقل ناقص خودم و هوش و توانمندی ام در معماری حساب کنم و برای خود خانم مهندسی شوم و دلخوش به کلاس و وجهه اجتماعیش شوم، به وضوح دیدم که خدا پاهایم را چنان به مرز فلج شدن کشانده بود که سر جایم بنشینم و اجازه دهم وعده یرزقه من حیث لایحتسبش را در زندگی ام جاری کند.

    هر زمان به یاد آن روزها می افتم خنده ام میگرد، اینک مفهوم از جای مناسبت تکون بخوری و در مسیری که مال تو نیست بروی قلم پاهایت را خورد میکنم ،را بهتر درک میکنم ،این پیغام را هر روز میشنوم و همین یک ترمز دستی برای نفیسه یاغی ایجاد کرده که از چهارچوب های برنامه های الهی که خدا برایش دارد خارج نشود.

    آری من پیغام من تو را برای خودم ساختم ، من تو را برای خودم از مهلکه ها نجات دادم میشنوم

    و همین وضوح پیغام مرا بر آن کرد که با تسلیمی خاضعانه البته با چک و لگدی که باید میخوردم تا به وضوح پیغام را دریافت کنم ، از جایگاه شغلی بسیار لاکچری و امن و دهن پر کن و ادامه تحصیل در رشته معماری استعفا و انصراف داده و به درک قوانین الهی و نویسندگی بپردازم.

    من برای اینکه نترسم حاضرم بمیرم همین یک جمله تان کافی بود که آنقدر شیرینی اش به دلم بشینم که همه وجودم را برآن کند که این بشود بنیان وجودی ام

    به حول و قوه الهی ترس از سگ و گربه ها ءنقدر برایم کم رنگ شده که آگاهانه به سمتشان می‌روم و آن ها را نوازش کرده و اجازه میدهم به پر و پاهایم بپیچند.

    در آن لحظه ها هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه خدا از موی پیشانی اش گرفته و خدا به همه چیز احاطه دارد

    چنان در گوشم میپیچد که دلم آرام می‌گیرد.

    آنچنان که وقتی یک بنده خدا با شوخی گفت میخوای بدم این سگ بخورتت آگاهانه به سمتش رفتم و آن سگ وحشی نگهبان را نوازش کردم و دیدم چنان مسخر و آرام بود که صداقت کلام الهی بیشتر همه وجودم را فرا گرفت.

    چه نعم العبدی بود سلیمان آن زمان که اطرافیانش تخت ملکه صبا را آوردند و اولین کلام سلیمان هذا من فضل ربی بود.

    از دید ناظر بیرونی اطرافیان زحمت کشیده بودن برای آوردنش از دید بنده موحدی چون سلیمان هذا من فضل ربی

    آری او مالک نفع و ضرر را خدا میدانست و خدا هم به او ملکی داد که به هیچ احدی بعد از او نداد.

    عاشقتون هستم پدر مقدس که اینقدر توحید را در عمل اجرا کرده و به ما زیبا آموزش میدهید.

    هنوز هم به خود غره میشوم و چک و لگدهایش را نوش جان میکنم. انسان است دیگر خودش مرا کفور و نسیان گر خلق کرده است.

    آری من در به یادآوری اینکه أحدی مالک پوست هسته خرمایی در این جهان نیستبسیار فراموش کارم ،اما زیبایی اش اینجاست که در تلاش هستم این آگاهی ها را به بند بند وجودم تزریق کنم و کردیت همه چیز را به تنها مالک و صاحب اختیار جهانیان بدهم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 444 رای:
  2. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    سلام دوست عزیزم

    سپاسگزارم از زیبایی نگاه تحسینگرتان

    در ابتدا لازم است بگویم خیلی طبیعی است.

    ترس از سگ و گربه از طبیعی ترین ترس‌هایی است که اغلب افراد با آن درگیر هستند.

    مخصوصا اگر از نوع ولگرد و خیابانی بوده باشند.

    بنده در یک پروسه تکاملی چند ساله با این ترس‌هایم روبرو شدم.

    و بسیار تحسینتان میکنم که تصمیم گرفتید با این ترس‌هایتان مواجه شوید.

    شاید الان متوجه نباشید که وقتی در دل این ترس‌ها رفته و از آن رها میشوید چندین لول عزت نفستان رشد کرده و مداری جدید از عزت نفس و قدرت را تجربه میکنید.

    بنده از گربه ها و سگهای خانگی شروع کردم در یک همزمانی الهی برادرم یک پرشین خریده بودند و بنده ابتدا با گربه پرشین که بسیار بی آزار و دستی است ارتباط برقرار کردم و به صلح رسیدم و کم کم با گربه های خیابانی ابتدا در کنار افرادی می رفتم که به آنها غذا میداند مینشستم و غذا دادن و نوازش آنها را تماشا میگردم وبا دیدن آنها به خود یادآوری میگردم اگر آنها می‌توانند آنقدر راحت با گربه های خیابانی نزدیک شده و لمس کنند من که از آنها کمتر نیستم.

    یک جور به غرورم برخورده و برای اینکه کم نیاورم ، به دلش میرفتم.

    هر سگ خانگی را که در کنار صاحبش میدیدم نزدیک شده اجازه میگرفتم لمسش میگردم و کم کم توانستم با سگهای ولگرد هم ارتباط برقرار کنم.

    ابتدا خیلی آرام از کنارشان رد میشدم.

    اگر احساس خطر میکردم یک پا روی زمین کوبانده و بهشان حمله میگردم و آنها را فراری میدادم و در مرحله بعدی با آنهایی که مرا همراهی می‌کردند نوازششان هم میگردم.

    و در انتها بگویم این پروسه چهارسال طول کشید و البته تکامل را فراموش نکنید.

    موفق و سربلند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: