اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد چندروزی هست ک حالم منقلبه. میشینم فایل های توحیدیتونو گوش میدم و زار زار گریه میکنم، اشک میریزم. وقتی میومدم تو سایت و بچه ها از ربشون حرف میزدن عاشقانه میخوندم و گریه میکردم. میگفتم خوش ب حالشون. چیکار کردن…
میدونی استاد من همیشه دنبال خدا بودم. عاشق عارفا بودم. عاشق اقای بهجت. عاشقای کسایی ک خدارو پیدا کردن. با خودم گفتم بیام فایل های توحیدیتونو گوش بدم. امان از اون جمله هایی ک یکی از بچه ها کامنت گذاشته بودید و شما میخوندین. امان از اون حرفا… خدا نسیمه، پروانس. دنبال ثروت بوده ک خدارو پیدا کرده…انگار داشت حرفای دل منو میزد. من هنوز نرسیدم ب اون نقطه ولی میخوام برسم. با خدا حرف زدم. دارم میفهمم حرفاتونو ک میگین کل قران درمورد توحیده. استاد دارم تکاملم رو طی میکنم. دارم بیش تر حرفاتونو باور میکنم، دارم بیش تر قبول میکنم تا ب غیب ایمان بیارم، توکل کنم، تقسیم کار کنم با خدا، ب هدایتش ایمان بیارم. استاد من دارم میفهمم چرا پذیرش حرفاتون برام سخته چون شما دارین از اعتماد ب نیرویی حرف میزنین ک من باهاش بیگانه ام. ازش چیزی نمیدونم، از ۹ سالگی بدون شناخت عبادتش کردم و از ترس اینکه جهنم نرم. ولی دارین از ی خدای جدید باهام حرف میزنین. خدایی ک باید قدم ب قدم بشناسمش و فقط از خودش میخوام هدایتم کنه تادر مسیرش ثابت قدم بمونم و بشم موحد، مثل ابراهیم…ک موحد بود و مشرک نبود. موحدو اینجوری تعریف کردین: کسی ک یکتاپرسته، کسی ک در عمل توحیدو اجرا میکنه، کسی ک هر لحظه فرکانسی مطابق با قانون ب جهان ارسال میکنع، کسی ک هرلحظه مراقب کانون توجهشه، چون ایمان داره ب قدرت خدا ک شرایط و اتفاقات مطابق با فرکانس هرلحظشو براش ب وجود میاره. کسی ک شرک نداره پ میدونه خودش داره زندگی خودشو ب وجود میاره با فرکانسش پس حواسش هست در هر لحظه ک داره ب چی توجه میکنه. خدایا کمکم کن موحد باشم، یکتاپرست باشم، توحید رو در هرلحظه اجرا کنم در عمل…
استاد دیروز تولدم بود. و چقدر فرق کردم تو این ی سال. خداروشکر میکنم. فکر کنم تولد شماهم اسفنده یادمه پارسال مریم جانم فیلم گذاشته بودن و گفتن استاد نیست داره ب تلفن جواب میده. اقوام زنگ زدن تولدشونو تبریک بگن… تولدتون مبارک استاد. خداروشکر میکنم بابت وجودتون ….
قبل از تولدم با خدای خودم عهد بستم که تنها تو رابپرستم ویگانه تویی.. با قلبم با خدای خودم عهد بستم..
اما بزرگتر که شدم ارام ارام همه چیز را از یاد بردم.. خودم را از یاد بردم.. گفتم نههههه… یه ادمایی هستن خیلی قدرت دارن اونا نمیذارن به خواستم برسم… یه ادمایی هستن که اونا همه کارن…
باید از پدرم پیروی کنم…
باید از جامعه پیروی کنم…
باید از زسانه ها پیروی کنم…
و من ارام ارام یادم رفت که از قلبم پیروی کنم..
قلبم اینقدر زنگار زد که خودم را از یاد بردم..
ترسو شدم.. از همه چیز ترسیدم..
از یک تکه کاغذ روی دیوار..
از یک تکه سنگ چشم دار…
از قران..
از چشم زخم..
از گره و فال..
از مقامات حکومتی..
از مسئولین..
وووو از همه چیز ترسیدم..
واسه گرفتن نمره جلوی معلما گریه میکزدم !!!!
واسه داشتن یه اسباب بازی گریه میکردم.. از پدرم میترسیدم….
اگه نمیرفتم انتخابات شزکت کنم منو از بیکاری میترسوندن چون بارها به من گفته بودن اگه رای ندی، اگه شناسنامت مهر نخوره دگ کارت تمومه، تا اخر عمرت بیکاری!!!!
اگه دانشگاه نری و درس نخونی دگ تا اخر عمرت بیکاری…
اگه پولات رو خرج کنی تموم میشه..
اگه امام رضا نری و گریه نکنی و اون جا رو نبوسی کارت تمومه گناه کاری و خطا کاری…
اگه نماز نخونی جهنمی میشی..
اگه موذن مسجد نباشی فلان…
اگه بند سبز به دستات نبندی چشمت میزنن بدبخت میشی..
اگه نمرت خوب نشه دهنت رو سرویس میکنیم..
اگه تنها بری بیزون اقا گرگه و اقا دزده میبرتت !!
و من هی ترسیدم و هی ترسیدم و بزرگ شدم و جرئت نکردم از شهر خودم دو قدم تنهایی برم اون ور!!!
روی اعتماد به نفسم کار کردم ارام ارام وابستکی هام رو کم کردم و دور شدم.. و الان باز همون ترس ها و بی ایمانی ها و وابستگی چنان ریشه زد تو وجودم که میخکوب شدم..
چون هیچوفت باور نکردم که برای در امان بودن نیاز به داشتن بند سبز نیست بلکه یک نیروی نامرئی حفاظتم میکنه !!! اینو هیچوقت به من نکفتن !!! هیچوقت به من نکفتن بز خدا توکل کن !!!
چون همیشه با دود اسفند از من مراقبت شده !!!
جلوی مامور پلیس دست و پام میلرزید اگه جریمم کنه چی !!! واااای پسر تو کیفم هیچی ندارم !!!
بزو پیش فلانی تا کارت رو راه بندازه !!! خاک بز سزت یه چیزی بزاش ببر تا کارت رو راه بندازه !!!
فقط فلانی میتونی استخدامت کنه !!!
و به همین دلیل جرئت نکردم از خودم یه کارت ویزیت داشته باشم و خودم رو با عشق تبلیغ کنم بدون اینکه نیاز داشته باشم فلانی کارم رو راه بندازه !!! اون که خیلی نفوذ داره و قدرت داره !!!
و چرا هیچ کس نگفت بر خدا توکل کن !!!
اخه همه گفتن گوسفند قربونی کنی خونش رو بزنی یه ماشینت چشمت نزنن !!! توی قرن ۲۱ ام ؟؟؟
فلانی جادو گره اگهههه برات ورد بخونه دگگگگ دخلت اومده !!!
همش تقصیر اون یارویه .. مملکتو نابود کرده !!!
و من بزرگ شدم با یک مشت چرندیات !!!
و بز خدا توکل نکردم !!!
چون میرفتم سر قبر مزده ها از صبح علی طلوع تا شب میزدم تو سر خودم !!!
ومن ترسیدم از ابراز نظر خودم و دفاع از خودم در برابر تخقیر ها و زورگویی ها و حرف چرت ها !!!
و من ترسیدم از گفتن نظرم در جمع !!
و من تزسیدم و ترسیدم !!!
و من ترسیدم از تعریف از خودم !!!
نکنه مسخرم کنن..
نکنه چشمم بزنن..
نکنه طردم کنن..
این داره یه لقمه نون به من میده !!!
و من ترسیدم از ترک کار نادلخواه !!
عهههه پسرررر بدبخت میشم !!!
و من ترسیدم از برقراری رابطه ی عاطفی !!
ومن ترسیدم از محکم صحبت کردی و جدی صحبت کردن !!!
و باز خودم رو احاطه کردم با ادم های پرت !!!
و ارام ارام از خودم دور شدم.. از خود واقعیم دور شدم…
بزرگترین سوالی که برای من همیشه تو گیر و دار مشکلات ایجاد میشد این بود که تا کی باید اینقد عذاب بکشم و تحمل کنم؟! چیزی که مبلغ های دینی که از بچگی بهمون گفته بودن این بود که هرکی صبر و تحمل کنه براش ثواب نوشته میشه و از این حرفا. یعنی به نتیجه ای که از حرفای اونا رسیدم این بود که ادم هرچه تو این دنیا عذاب بیشتر بکشه، ثواب بیشتری میبره و هر چه تو این دنیا با سختی های بیشتری روبرو بشه و تو این سختی ها به خاطر اینکه خداثواب میده تحمل کنه و فقط تحمل کنه… آدم رستگار تری میشی و همیشه میدیدم دور و بریام به اون ادمهایی که تو زندگی دنیایشون درگیر مشکلات و غم و اندوه بزرگ هستن، امتیاز بالایی میدن و همیشه میگفتن، این ادم جاش تو بهشته. مثلا مادر من، از وقتی که یادمه، از بچگی، از خاله بابام که مریض بود مواظبت میکرد. یه جوری که از خیلی از امیال خودش برای مراقبت از اون کناره گیری کرد و یجورایی از بچه هاش زده بود تا به اون رسیدگی کنه. پدر من هم در کنارش بود. و هی هم اطرافیان تشویق و تحسین میکردن و کار به جایی رسید که این خاله پدرم به شدت مریض شد و مجبور شدن ایزی لایف بذارن که به نظرم عمق فاجعه بود و حتی من هم درگیر ماجرا شدم. و باز دور و بریام با شدت بیشتری تحسین میکردن و یجورایی مادر و پدر من رو بهشتی میدونستن چون اکثر روزای جوونی و یا به عبارتی عمرشون رو صرف نگهداری از اون خاله بابام کرده بودن. همه این اتفاقات و اتفاقاتی که تو زندگیم، ناشی از عدم آگاهی و درکم از زندگی و ساز و کار جهان تجربه میکردم منو به سمت پوچی هدایت میکرد و جوری شده بود که دیگه کم کم داشتم باورم میشد که چون من تو این شرایط اسف بار به دنیا اومدم، کار من فقط تحمله تا بمیرم و بعد از مرگم دیگه میرم یه جای عالی! ولی یه چیزی جور درنمیومد. اونم کتاب قرآن و گفته هاش بود. من برای اولین بار که سراغ تفسیر و ترجمه این کتاب رفته بودم، خدا رو مهربان و بخشنده یافته بودم. یادمه تو قرآن خدا گفته بود فکر کنید و فکر کنید و فکر کنید ولی من این فکر کردن افراد رو اصلا نمیدیدم و تنها تبعیت بی چون چرا مردم از مبلغ ها رو میدیدم!! کلا به یه جایی رسیده بودم که واقعا نمیدونستم و یادمه تو دلم گفتم خدایا هدایتم کن.
کم کم رو آوردم به مفهوم زندگی و اینکه هدف من از زندگی و اینکه به دنیا اومدم چیه؟! چرا باید واقعا اینقد عذاب بکشم تا رستگار بشم و هدف خدا از این کار چی بوده. چرا از همون اول منو تو یه اتاق تاریک و بدون ارتباط با بقیه قرار نداده که فقط از صب تا شب نماز بخونم و بعدش بمیرم؟! چه هدفی داشته که من تو یه دنیای پر از ارتباطات و جمع های مختلف با فضاهای رنگارنگ به دنیا اورده؟! همون جملاتی که گفته بودن تفکر کنید،منو به حجم عظیمی از سوالات ابتدایی رسونده بود که منطق من شعله ور شده بود و یادمه یه بار یکی از خانم هایی که مبلغ بود گفت که فلانی رو داشتن میبردن بهشت و دیدن فلان تا لباس داشته و اون یکی کلی لباس داشته و فقط بخاطر ساده زیست بودنش کلی امتیاز گرفته بوده و بخاطر همین بهشتی شده!! و از این حرفهای بی پایه و اساسی که هر روز بهش برمیخوردم البته این حرفا رو قبلا بی چون و چرا عمل میکردم چون فک میکردم درستن و البته تا قبل از خودندن جملاتی از قرآن که به فکر کردن دعوت کرده بود. بعد از شنیدن این متن، منطق من سری گفت که تا جایی که یادم میاد، هنوز قیامتی برپا نشده که کسی از تجربه بهش رفتنش بیاد تعریف کنه و تازه نقل قول وارانه به ما برسه!! و این منطق بقدری قوی بود که به این نتیجه رسیدم که این جمع واقعا دارن چرت میگین!!!
کم کم به سایت استاد هدایت شدم و درهایی از معرفت به روم گشوده شد. منی که هدف خلقتم رو درک خدا از روی تحمل بدبختی ها و رنج ها میدونستم، به یه آدمی تبدیل شدم که خدا رو بشارت دهنده خوشبختی ها، نعمت ها، لذت ها، عشق و علاقه ها، محبت ها و در کل بشارت دهنده رستگاری در هم این دنیا و هم در آن دنیا یافتم. منی که قبلا برای تصمیم گیری، عجولانه و با استرس اقدام میکردم الان به فردی تبدیل شدم که کمتر نگران میشه که مبادا فلان چیز تموم بشه و …. چون میگم که هیچ نعمتی تو این دنیا تموم نمیشه چون اساس دنیا بر فراوانی و وفور نعمته و این وفور فقط مختص افرادی هستش که به خدا بازگردند و بندگی خدا رو بکنن. بندگی خدا دوری جستن از هر حس بد و تغییر اون حس به حس خوب با ایمان وبارو وعده های خدا در قرآن هستش. وعده های خدا در برابر شجاعت و نترس بودن در برابر عواملی غیر از خدا، امید قلبی به رحمت خدا در مقابل یک عالمه افکار شرک آلود و منکر کننده نعمت های خدا، ایمان به وجود خدا در همه حال و نزدیک تر بودن از رگ گردنمان، تنها نبودن و ول نبودنمان توسط خدا بعد از خلقتمان، ایمان به عدالت خداوند نسبت به اینکه همه انسان ها رو یکی و با یک سیستم ارسال فرکانس مشابه و با دسترسی برابر به منبع نعمت ها و خواسته ها قرار داده هستش. وعده های خدا در برابر عمل به این باورها، جاری ساختن وفوور نعمت، برکت و ازهمه مهمتر تبدیل شدن به یک فرد با ایمان تر با حال خوبتر و قوی تر و مشرف تر به درگاه خدا هستش. فردی که در قلبش وجود خدا رو حس میکنه و میگه الحق که خداوند برای بنده اش کافی است و تو باشی همه هستن و همه چیز هست و هست میشود. من عاشقت هستم و در کوی عاشقی و لذت های تو، بندگیت رو میکنم چون در این دنیا تنها تو را صادق در وعده ها و رزاق و وهاب در نعمتها دیدم.
اولین چیزی که باید بگم لحن و طرز صحبت کردن استاد در این فایل با فایل های دیگه چقدر تفاوت داشت کلا من هر چی فایل از استاد دیدم با جان و دل صحبت میکنن ولی اصلا این فایل خیلی ناب و دلنشین بود استاد چقدر قشنگ گفتن اصلا دوست دارم در مورد فضل خدا رزق خدا بزرگی خدا صحبت کنم موقع گوش دادن به این فایل یه انرژی مثبتی تمام وجودم در برگرفت.
چقدر قشنگ،
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟
نمیدونم چرا هر بار تکرارش میکنم اشکم میریزم حسم میگه این اشک پاک خداست که روی گونه من مینشیند و مرا میبوسد و میگوید لیلا بلند شو وقتشه وقتشه که حرکت کنی
به راستی که خداوند عاشق ماست
آرامش این چند مدت من با هیچ چیز عوضش نمیکنم خدا آرامش زندگی من شده ۲۴ساااااااااال بدون آرامش بدون خدا بس نبود که حالا خدا و آرامشم بفروشم به بنده خدا که برام فلان کار انجام بده که سر کج کنم که التماس کنم اصلا خدا دوست نداره من پیش خودش التماس کنم چه برسه به بنده اش
استاد توی همه فایل ها میگن قانون قانون قانون ،قانون رعایت کنید تمامه به همه چیز میرسید. قانون چیه، تکامل قانون رهایی قانون که رفتار افکاری باورهای تو زندگی آن را میسازند قانون تمرکز به روی نکات مثبت قانون افکار خوب جذب های خوب و…..
من تو این فایل فهمیدم همه این ها دارن فریاد میزنن توحید توحید توحید
واقعا هم همینه اگر من فقط روی خدا حساب کنم و روی استعداد های که خداوند به من داده با استفاده از قانون تکامل پله به پله پیش میرم نمیخواد برم با پارتی وام چند میلیونی بگیرم بعدش بدهکار بشم و برم زیر صفر یا اینکه وقتی من اعتماد کنم به خداوند باور داشته باشم به مهربانی بزرگی و بخشنده بودن خداوند برای خواسته ام تلاش ذهنی و فیزیکی انجام میدم ولی با توجه به قانون رهایی نمیچسبم به خواسته ام.وقتی من باور داشته باشم به یکتا بودن خداوند باور داشته باشم که هیچ چیز و هیچ کس در زندگی من نقشی ندارند جز من و خداوند میشود توحید وقتی باور داشته باشم که خودم هستم که سرنوشتم رقم میزنم یعنی توحید و…..
کل این قوانین یعنی توحید امیدوارم همه انسان های روی زمین انسان های موحدی باشیم
با موحد بودن به قول استاد به همه چیز میرسیم
نکته دوم به غیر از موحد بودن که توی این فایل متوجه شدم فکر کردن در مورد اتفاق هاست
در مورد هر اتفاقی که مرتبط با ما هست فکر کنیم به قول استاد از دل تضاد ها به خواسته ها برسین اگر استاد در مورد اینکه چرا همون روز که استاد نرفتن این اتفاق افتاده فکر نمیکردن و به شانس ربطش میدادندو در موردشبا خداوند صحبت نمکردن آیا همچنان یک فرد توحیدی و موحد بودند
یکی دیگه از درس های که استاد به من دادن همین فکر کردن بود که چقدر زندگی میتونه با فکر کردن در مورد اتفاق ها و نتیجه درست گرفتن از اون اتفاق تغییر کنه.
تک تک اتفاق های استاد کار های استاد زندگی استاد بر اساس قوانین هست برای همین هم اینقدر عالی نتیجه گرفتن.
برای خودم و همه شما عزیزان آرزوی میکنم در لحظه به لحظه زندگیمون انسان موحدی باشیم
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته گرامی و تمام خانواده عزیزم
خب چی بگم از خداوندی مه تمام زندگی دست خودشه ولی بشرط خواستن من
که بغیر این میره کنار بدون هیچ جبر و زوری
بچه ها من دیروز حین پخت غذا از خدا همراهی خواتم به خودش قسم دقیقا تایمی که باید میرفتم سر گاز دقیقا مناسب با پخت غذا بود اصلا دقیق
فهمیدم خدا حتی در پخت غذا حتی در کوچکترین کارها هم باید دخالتش بدیم نه صرفا کارهای مهم و بزرگ بلکه باید عادت کنیم به حضور هر لحظه خداوند همونطور که دارم در جریان زندگی و نفس کشیدنمو ن هست باید آگاهانه در هرلحظه بخوایم باشه
یه وقتی ذهنم میگه ول کن حالا لازم نیست اینقدر سخت بگیری یا میگه الان با خدا صحبت کن تا بیاد یعنی وقتی که درگیر ی کار فکری هستم بهم میگه با خدا حرف بزن این حرف ذهنم از اون جهت هست که منو از کارم منحرف کنه از اون جهت هست که من فک کنم هر لحظه باید با سختی خدارو صدا بزنم با آداب و رسوم خدا رو صدا بزنم
جالبه این شیطان ذهنم همچین مواقعی به اسم خدا صدا زدن در واقع میخواد بهم بگه اگر بخوام هرلحظه خدا تو زندگیم باشه باید یکم کارهارو با تاخیر انجام بدم و بطور خاص خدارو صدا بزنم!
درحالیکه بنظر خودم اینطور نیست و خدا همینکه کمرنگ هم بگی خدایا همراهم باش کافیه نباید که حتما بگیم خدایا فلان جور یا فلان کار رو برام هدایت بفرست
پس حواستان باشه ذهن خیلی ترفند هارو بکار میبره که کم بیاریم و خدارو سخت بدونیم
خداوند خیلی باهوشه و خیلی نهربون پس نیازی به بیان نیست فقط بگیم خدایا همراهم باش یا تو ذهنمون اسمش باشه کافیه چون خدا و قوانینش خداروشکر بار شکر خیلی خیلی فوق باهوشند پس راحت بگیریم هر چیزی رو که راحت بگذره واسمون
امیدوارم که مفید بوده باشه این صحبت هام که اعتبار هر کار من به خداوندم بر میگرده
شکر خدای عزیزم برای همراهی هرلحظه ش
در پناه خدای باهوش و فوق آگاهم در آسایش و آرامش باشید
برای من هم مدتیه به این شکل هست که ناخود آگاه تو کوچیکترین کارام هم از خداوند هدایت میخوام که این غذار درست کنم یا اون غذارو ازین مسیر برم یا اون مسیر این لباسو بپوشم یا اون لباسو گاهی وقتا ذهنم میگه سخت نگیر این دیگه خیلی ساده است خودت با عقلت انجامش بده نیازی نیست برای اینم هدایت بخوای ولی من توجهی نمیکنم.
و یه نکته ی بسیار خوب و دقیقی که اشاره کردید اینه که من هروقت که خونه رو حسابی تمیز میکنم و همه چی مرتب میشه کلی حالم خوب میشه و بعدش الهامات جدیدی رو دریافت میکنم هربار. و هر باری که حالم خوب نباشه و فکرم دیگه کار نکنه یا ذهنم نکشه فایل گوش بدم پا میشم کل خونه رو تمیز میکنم گرد گیری میکنم وسایل اضافی رو میریزم دور و بعدش به طور شگفت انگیزی حالم دگرگون میشه و فوول انرژی میشم.به خاطر همین ذهنم از این ترفند برای متوقف کردن من استفاده میکنه که هروقت که دچار این حالت میشم و حسو حالم بده و نمیتونم تمرکز کنم رو فایلا میگم پاشم برم خونه رو تمیز کنم بعدش میام فایل گوش میدم.ذهنم خیلی مقاومت میکنه میگه نه حالا واجب نیست خونه رو تمیز کنی اولویت الان ذهنته باید فایل گوش بدی باورهاتو درست کنی.رو خودت کار کن هر وقت که حالت خوب شد بعد برو سراغ تمییز کردن خونه.و من اینو بارها امتحان کردم که وقتی به حرف ذهنم گوش میدم و هرچقدر بیشتر سعمی میکنم متمرکز باشم و روی باورام کار کنم بیشتر حالم بد میشه و هی عصبی تر میشم.ولی وقتی برای یه تایم کوتاهی رها میکنم ذهنمو و سخت نمیگیرم به خودم و به کارای خونه میرسم انگار درای قلبم باز میشه و الهامات رو دریافت میکنم و میفهمم که باید در مورد اون مسئله ای که برام پیش اومده چیکار کنم.
سپاسگذار خداوندم که لحظه ای هدایتش رو از ما دریغ نمیکنه.
از تلنگرتون بسیار ممنونم و ترفند ذهنتون خیلی جالب بودو راهکار شما خیلی جالبتر پس منم استفاده میکنم ک وقتایی که حوصلم نمیکشه برم تمیز کردن یا هر کار فیزیکی دیگه لاقل فضای بینایی دیدم تمییز و مرتب باشه و وقتی الان فایل خودم رو خوندم برام جالب بود چیزهایی ک نوشتم ساید باورتون نشه ولی واقعا این این حرفها رو بهم گفتن و نوشتم یعنی هدایت خداوند بوده
وای خدایا شکرت خدایا صد هزار مرتبه شکرت و استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز بسیار ممنونم ک این هدایت خداوند رو انجام دادید و مجالی شد ک ما بنویسیم هرچی بهمون الهام میشه ک بعدا بتونیم ببینیم ک از کجا به کجا داریم میریم اینجوری بهتر منطق ذهنمون رو قانع میکنیم
بهنامتنهاربهدایتگرم
سلام به استادعزیزومریمجانوتمام دوستان
بهشتیام
بااینفایلیادیهاتفاقاتیتوزندگیامافتادم
نمیدونمازکجاشبگم….
اونروزهابهخاطردردکمرمتوخونهبودموشروع
بهخوندنقرآنکردهبودمبهطوریغرقدرشبودم
کهدردبهکلیفراموشمیشد.
وچنانآرامشواطمینانیداشتمکهبههرجاکهنگاه
میکردموتوهرکلمهایدنبالهدایتربممیگشتم،
وازخدامیخواستمکهازنظرمالیزندگیامتغییرکنه،
کهاتفاقعجیبیرخداد…
پسرم۱۰سالشه،توهرمغازهایکهمیریم
کارتویزیتاونمغازهروازصاحبمغازهمیگیره
ومیارهخونهباهاشبازیمیکنه.
ومنغرقخوندنقرآنبودمکهدیدمپسرممیگه
مامانبگیراینکارتروبامنبازیکن،
منهمگفتم
کهنه،
ولیاونکارتوگذاشتتوکفدستموبهزورگفت
بگیرمامان.
اونلحظهکهبهاونکارتنگاهکردمدلمریخت…
کارتاملاک،نزدیکبه،زمینیبودکهمنداشتم
وبارها
خواستمبفروشمشوبهخاطرقیمتپایینندادم.
تواونلحظهگفتمخدایاچراپسرمتوهمهکارت
کهباهاشبازیمیکنهاینودادهدستم،اونم
اینجوری….
خلاصه،ایمانداشتمتهدلمکههدایتشم….
بههمسرگفتمورفتیمبههموناملاکو
زمینگذاشتیمبرافروشبهقیمتعالییی….
بهچندروزنکشیدکهزنگزدنوگفتنبیاینو
ماگفتیماگرقیمتیکهماگفتیممیخوانمیایم
وگرنهکهنمیفروشیم….
املاکیگفت:فقطبیاین،مارفتیمبهمشتریهای
بسیارپولدارزمینروبهقیمتعالیفروختیمو
بدونهچکوچونه…
وکلیاتفاقهایجالببرایخریدزمینهایبعدیم
افتادهکههمشهمشهدایتبوده.
کهدرهرلحظهاگرماایمانبیاوریمهدایتمیشویم…
اینقانونپروردگاراستوفقطکافیستدر
تکتکلحظههایزندگیباورکنیم.
خدایاصدهزارمرتبهشکرت
سلام استادم. حالتون خوبه؟
استاد چندروزی هست ک حالم منقلبه. میشینم فایل های توحیدیتونو گوش میدم و زار زار گریه میکنم، اشک میریزم. وقتی میومدم تو سایت و بچه ها از ربشون حرف میزدن عاشقانه میخوندم و گریه میکردم. میگفتم خوش ب حالشون. چیکار کردن…
میدونی استاد من همیشه دنبال خدا بودم. عاشق عارفا بودم. عاشق اقای بهجت. عاشقای کسایی ک خدارو پیدا کردن. با خودم گفتم بیام فایل های توحیدیتونو گوش بدم. امان از اون جمله هایی ک یکی از بچه ها کامنت گذاشته بودید و شما میخوندین. امان از اون حرفا… خدا نسیمه، پروانس. دنبال ثروت بوده ک خدارو پیدا کرده…انگار داشت حرفای دل منو میزد. من هنوز نرسیدم ب اون نقطه ولی میخوام برسم. با خدا حرف زدم. دارم میفهمم حرفاتونو ک میگین کل قران درمورد توحیده. استاد دارم تکاملم رو طی میکنم. دارم بیش تر حرفاتونو باور میکنم، دارم بیش تر قبول میکنم تا ب غیب ایمان بیارم، توکل کنم، تقسیم کار کنم با خدا، ب هدایتش ایمان بیارم. استاد من دارم میفهمم چرا پذیرش حرفاتون برام سخته چون شما دارین از اعتماد ب نیرویی حرف میزنین ک من باهاش بیگانه ام. ازش چیزی نمیدونم، از ۹ سالگی بدون شناخت عبادتش کردم و از ترس اینکه جهنم نرم. ولی دارین از ی خدای جدید باهام حرف میزنین. خدایی ک باید قدم ب قدم بشناسمش و فقط از خودش میخوام هدایتم کنه تادر مسیرش ثابت قدم بمونم و بشم موحد، مثل ابراهیم…ک موحد بود و مشرک نبود. موحدو اینجوری تعریف کردین: کسی ک یکتاپرسته، کسی ک در عمل توحیدو اجرا میکنه، کسی ک هر لحظه فرکانسی مطابق با قانون ب جهان ارسال میکنع، کسی ک هرلحظه مراقب کانون توجهشه، چون ایمان داره ب قدرت خدا ک شرایط و اتفاقات مطابق با فرکانس هرلحظشو براش ب وجود میاره. کسی ک شرک نداره پ میدونه خودش داره زندگی خودشو ب وجود میاره با فرکانسش پس حواسش هست در هر لحظه ک داره ب چی توجه میکنه. خدایا کمکم کن موحد باشم، یکتاپرست باشم، توحید رو در هرلحظه اجرا کنم در عمل…
استاد دیروز تولدم بود. و چقدر فرق کردم تو این ی سال. خداروشکر میکنم. فکر کنم تولد شماهم اسفنده یادمه پارسال مریم جانم فیلم گذاشته بودن و گفتن استاد نیست داره ب تلفن جواب میده. اقوام زنگ زدن تولدشونو تبریک بگن… تولدتون مبارک استاد. خداروشکر میکنم بابت وجودتون ….
سلام..
فایل ۶۵
قبل از تولدم با خدای خودم عهد بستم که تنها تو رابپرستم ویگانه تویی.. با قلبم با خدای خودم عهد بستم..
اما بزرگتر که شدم ارام ارام همه چیز را از یاد بردم.. خودم را از یاد بردم.. گفتم نههههه… یه ادمایی هستن خیلی قدرت دارن اونا نمیذارن به خواستم برسم… یه ادمایی هستن که اونا همه کارن…
باید از پدرم پیروی کنم…
باید از جامعه پیروی کنم…
باید از زسانه ها پیروی کنم…
و من ارام ارام یادم رفت که از قلبم پیروی کنم..
قلبم اینقدر زنگار زد که خودم را از یاد بردم..
ترسو شدم.. از همه چیز ترسیدم..
از یک تکه کاغذ روی دیوار..
از یک تکه سنگ چشم دار…
از قران..
از چشم زخم..
از گره و فال..
از مقامات حکومتی..
از مسئولین..
وووو از همه چیز ترسیدم..
واسه گرفتن نمره جلوی معلما گریه میکزدم !!!!
واسه داشتن یه اسباب بازی گریه میکردم.. از پدرم میترسیدم….
اگه نمیرفتم انتخابات شزکت کنم منو از بیکاری میترسوندن چون بارها به من گفته بودن اگه رای ندی، اگه شناسنامت مهر نخوره دگ کارت تمومه، تا اخر عمرت بیکاری!!!!
اگه دانشگاه نری و درس نخونی دگ تا اخر عمرت بیکاری…
اگه پولات رو خرج کنی تموم میشه..
اگه امام رضا نری و گریه نکنی و اون جا رو نبوسی کارت تمومه گناه کاری و خطا کاری…
اگه نماز نخونی جهنمی میشی..
اگه موذن مسجد نباشی فلان…
اگه بند سبز به دستات نبندی چشمت میزنن بدبخت میشی..
اگه نمرت خوب نشه دهنت رو سرویس میکنیم..
اگه تنها بری بیزون اقا گرگه و اقا دزده میبرتت !!
و من هی ترسیدم و هی ترسیدم و بزرگ شدم و جرئت نکردم از شهر خودم دو قدم تنهایی برم اون ور!!!
روی اعتماد به نفسم کار کردم ارام ارام وابستکی هام رو کم کردم و دور شدم.. و الان باز همون ترس ها و بی ایمانی ها و وابستگی چنان ریشه زد تو وجودم که میخکوب شدم..
چون هیچوفت باور نکردم که برای در امان بودن نیاز به داشتن بند سبز نیست بلکه یک نیروی نامرئی حفاظتم میکنه !!! اینو هیچوقت به من نکفتن !!! هیچوقت به من نکفتن بز خدا توکل کن !!!
چون همیشه با دود اسفند از من مراقبت شده !!!
جلوی مامور پلیس دست و پام میلرزید اگه جریمم کنه چی !!! واااای پسر تو کیفم هیچی ندارم !!!
بزو پیش فلانی تا کارت رو راه بندازه !!! خاک بز سزت یه چیزی بزاش ببر تا کارت رو راه بندازه !!!
فقط فلانی میتونی استخدامت کنه !!!
و به همین دلیل جرئت نکردم از خودم یه کارت ویزیت داشته باشم و خودم رو با عشق تبلیغ کنم بدون اینکه نیاز داشته باشم فلانی کارم رو راه بندازه !!! اون که خیلی نفوذ داره و قدرت داره !!!
و چرا هیچ کس نگفت بر خدا توکل کن !!!
اخه همه گفتن گوسفند قربونی کنی خونش رو بزنی یه ماشینت چشمت نزنن !!! توی قرن ۲۱ ام ؟؟؟
فلانی جادو گره اگهههه برات ورد بخونه دگگگگ دخلت اومده !!!
همش تقصیر اون یارویه .. مملکتو نابود کرده !!!
و من بزرگ شدم با یک مشت چرندیات !!!
و بز خدا توکل نکردم !!!
چون میرفتم سر قبر مزده ها از صبح علی طلوع تا شب میزدم تو سر خودم !!!
ومن ترسیدم از ابراز نظر خودم و دفاع از خودم در برابر تخقیر ها و زورگویی ها و حرف چرت ها !!!
و من ترسیدم از گفتن نظرم در جمع !!
و من تزسیدم و ترسیدم !!!
و من ترسیدم از تعریف از خودم !!!
نکنه مسخرم کنن..
نکنه چشمم بزنن..
نکنه طردم کنن..
این داره یه لقمه نون به من میده !!!
و من ترسیدم از ترک کار نادلخواه !!
عهههه پسرررر بدبخت میشم !!!
و من ترسیدم از برقراری رابطه ی عاطفی !!
ومن ترسیدم از محکم صحبت کردی و جدی صحبت کردن !!!
و باز خودم رو احاطه کردم با ادم های پرت !!!
و ارام ارام از خودم دور شدم.. از خود واقعیم دور شدم…
و فراموش کزدم که برای خودم ارژش قائل باشم..
سلام رضای عزیز
پسر دوسال قبل چه کامنتی نوشتی
تا حالا چرا نخوندمش
کل حرفات رو قشنگ حس کردم لمس کردم همه اینایی که نوشتی زندگی من بود
ترس ترس ترس
ترس از هیچی البته الان دارم میفهمم هیچی نبود غیر از شرک
در هر لحظه در حال شرک ورزیدن بودم
نمیدونم الانم چقدر تونستم ایمانمو تقویت کن به خدای هدایت گرم
بازم سپاسگزارم ازت رضا جان که یه تلنگری بهم زدی
شاد و سالم و ثروتمند باشی
سلام براستادعزیزودوستان هم فرکانس
باپای خودرفتیم هی گفتیم تقدیر
درگل نشستیم به خود بستیم زنجیر
تقویم ها گفتن ما باور نکردیم
یک عمردرپروازخودکردیم تاخیر
تاراحت وجدانمان برهم نریزد
هردردرا با حکمتی کردیم تفسیر
ازماست هرظلمی که برهرلحظه برماست
این است رمزنهضت وآغازتغییر
این شعر خودش تمام انچه باید بدانیم درخود دارد ما یک عمر غفلت کردیم
اما خبر خوب الان که تواین سایت هستیم یک هیچ از بقیه جلوترهستیم …
از خدا برای همه تون سلامتی وشادی وثروت می خوام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
روز پنجم سفرنامه
نشستم توی تراس رو به آسمون و نوشته ی زیبا و تاثیرگزار این فایل رو با صدای بلند خوندم حل شدم توش
بعدش به خودم گفتم زهرا بیخود نیست که خدا اینهمه اگاهی به تو داده
خدا خودش رو به وسیله استاد شناسونده،خدا توحید رو برای تو تعریف کرده پس تو باید عمل کنی بزرگ شی و رشد کنی و زندگی خوب بسازی
از تو توقع دیگه ایه
تو ارزشمندی و آگاه شده. پس شرک رو تا میتونی کم کن
باید فیلترای ورودی هات رو عوض کنی و فیلترای درستی رو کار بزاری
توجهت به چیه. حواست هست که توجهت به چیه؟ حالا ببین توقع و انتظاری که از اتفاقات و تجربیاتت داری میخونه به مرکز توجهت یا نه
خدایا خودت هدایتم کن کمکم کن
خدایا شکرت اگر از مسیر خارج بشم دوربرگردان هست
یا من لیس الا هو
در پناه او
🌸 🌸 🌸
سلام بر استاد مهربان
سلام بر دوستان خوبم
65امین روز از روشمار تحول زندگی من در حالی رقم خورد
که من مثل همیشه دنبال دیگران بودم و فکر وذکرم با دیگران بود
مثل همیشه نگاهم به کمک های دیگران بود و روی بقیه بیشتر از همه چیز حساب می کردم
همه جرات ابراز عقیده را نداشتم
همیشه می ترسیدم و یا خجالت می کشیدم تا خواسته خودم را بیان کنم
چقدر افکار و باور های محدود کننده داشتم
چقدر باور کمبود داشتم
وای حالا که به گذشته خودم نگاه می کنم خنده ام می گیرد که چه باورهایی داشتم که همیشه خودم به دست خودم ، خودم را عقب نگه داشته بودم
ولی حالا خداروشکر به لطف خودش راه را نشانم داد و به کار کردن روی باورهای خودم به مرور و کم کم دارم طعم خوب آرامش را می چشم
ممنون خداوند هستم که حالا با تغییر نگاههایم بارهای دستان خداوند را در زندگی خودم دیدم
بارها رد پای خدای مهربان را در کنار خودم می دیدم
اتفاق می افتاد که می خواستم کاری انجام بدهم و از او می خواستم تا کمکم کند و به خودش می سپردم و چقدر زیبا مسیر را نشانم داد و راهم را هموار می کرد
واقعا الان به خودم نگاه می کنم می بینم که مسیر و نگاههایم تغییر کرده است
دنیایم تغییر کرده است
براحتی خواسته هایم را پیگیر هستم
براحتی می توانم دنبال حق و حقوق خودم باشم
خدا را ممنون هستم بابت تمام این حال خوب
از استاد عزیز هم که دستان خداوند است روی این کره خاکی از او هم سپاسگذارم
سلام خدمت استاد بزرگوار
من تقوایی هستم ۱۴ ساله از مشهد
چون سنم کم هست با ایمیل پدرم وارد شدم
و چون شب روز هر زمان که پدرم رو می بینم
دارند به صوت شما گوش می کنند
و خیلی برای من سوال که پدر داری به چی گوش می دهی مادرم هم همینطور من در زمانی که مدارس تعطیل بود سر کار می رفتم ومی رم سر کار لیزر های صنعتی نه پوستی
بعد من به فضل خدا ماهانه دو میلیون وپانصد درامد داشتم
العان چون هر ماه ۴ هفته هست فقط من ۲ هفته می تونستم برم بعد همین چند وقت
پیش یک حساب کتابی با خودم کردم
دیدیم با این جوری که من دارم میرم ماهی پونصد و خورده… بیشتر درامد ندارم
وچون هم پدرم و هم مادر فایل شما را گوش
می دهند کلا فاز خونه همین هست و منم یک چند باری خیلی کم صوت شما رو گوش می کردم
و زمانی که اول ماه شد با باوری که قرار هست پونصد و… حقوق داشته باشم
اون بخش مالی مون که مار شرکت هیت
گفت حقوقت یک میلیون و دویست هست
ومن واقعا برای جای تعجب بود
و اون جایی که من هستم مار پسر خالم هست
وقرار شد چون من خیلی دوست داشتم طراحی
با یک نرم افزار یا بگیرم
پسر خالم گفت همین هفته اول می تونی بری
دیدیم خبری نشد فهمیدم که اون استادی که قرار بود به من آموزش بده مریش شده سرنا خوردگی
بعد پسر خالم گفت هر زمان شد خبرت می کنمکه بیای العان نزدیک ۱ ماه هست ولی ازش. خبری نشده
دلیلش رو العان فهمیدم چون من قبلا همیشه توی اخر نماز هایم دعا می کردم که خدایا پسر خالمو برام جور کن برم
نمی گفتم که خودت برام جور کن
العان فهمیدم اشتباه دارم دعا می کنم
ومی گم خدایا خودت هر جوری که می دونی
یو بهتر هست برام جور کن
با تشکر
سلام به خدای عزیزم
سلام به استاد و مریم بانوی شایسته عزیزم
سلام به همه دوستای عزیزم
روز شصت و پنجم
بزرگترین سوالی که برای من همیشه تو گیر و دار مشکلات ایجاد میشد این بود که تا کی باید اینقد عذاب بکشم و تحمل کنم؟! چیزی که مبلغ های دینی که از بچگی بهمون گفته بودن این بود که هرکی صبر و تحمل کنه براش ثواب نوشته میشه و از این حرفا. یعنی به نتیجه ای که از حرفای اونا رسیدم این بود که ادم هرچه تو این دنیا عذاب بیشتر بکشه، ثواب بیشتری میبره و هر چه تو این دنیا با سختی های بیشتری روبرو بشه و تو این سختی ها به خاطر اینکه خداثواب میده تحمل کنه و فقط تحمل کنه… آدم رستگار تری میشی و همیشه میدیدم دور و بریام به اون ادمهایی که تو زندگی دنیایشون درگیر مشکلات و غم و اندوه بزرگ هستن، امتیاز بالایی میدن و همیشه میگفتن، این ادم جاش تو بهشته. مثلا مادر من، از وقتی که یادمه، از بچگی، از خاله بابام که مریض بود مواظبت میکرد. یه جوری که از خیلی از امیال خودش برای مراقبت از اون کناره گیری کرد و یجورایی از بچه هاش زده بود تا به اون رسیدگی کنه. پدر من هم در کنارش بود. و هی هم اطرافیان تشویق و تحسین میکردن و کار به جایی رسید که این خاله پدرم به شدت مریض شد و مجبور شدن ایزی لایف بذارن که به نظرم عمق فاجعه بود و حتی من هم درگیر ماجرا شدم. و باز دور و بریام با شدت بیشتری تحسین میکردن و یجورایی مادر و پدر من رو بهشتی میدونستن چون اکثر روزای جوونی و یا به عبارتی عمرشون رو صرف نگهداری از اون خاله بابام کرده بودن. همه این اتفاقات و اتفاقاتی که تو زندگیم، ناشی از عدم آگاهی و درکم از زندگی و ساز و کار جهان تجربه میکردم منو به سمت پوچی هدایت میکرد و جوری شده بود که دیگه کم کم داشتم باورم میشد که چون من تو این شرایط اسف بار به دنیا اومدم، کار من فقط تحمله تا بمیرم و بعد از مرگم دیگه میرم یه جای عالی! ولی یه چیزی جور درنمیومد. اونم کتاب قرآن و گفته هاش بود. من برای اولین بار که سراغ تفسیر و ترجمه این کتاب رفته بودم، خدا رو مهربان و بخشنده یافته بودم. یادمه تو قرآن خدا گفته بود فکر کنید و فکر کنید و فکر کنید ولی من این فکر کردن افراد رو اصلا نمیدیدم و تنها تبعیت بی چون چرا مردم از مبلغ ها رو میدیدم!! کلا به یه جایی رسیده بودم که واقعا نمیدونستم و یادمه تو دلم گفتم خدایا هدایتم کن.
کم کم رو آوردم به مفهوم زندگی و اینکه هدف من از زندگی و اینکه به دنیا اومدم چیه؟! چرا باید واقعا اینقد عذاب بکشم تا رستگار بشم و هدف خدا از این کار چی بوده. چرا از همون اول منو تو یه اتاق تاریک و بدون ارتباط با بقیه قرار نداده که فقط از صب تا شب نماز بخونم و بعدش بمیرم؟! چه هدفی داشته که من تو یه دنیای پر از ارتباطات و جمع های مختلف با فضاهای رنگارنگ به دنیا اورده؟! همون جملاتی که گفته بودن تفکر کنید،منو به حجم عظیمی از سوالات ابتدایی رسونده بود که منطق من شعله ور شده بود و یادمه یه بار یکی از خانم هایی که مبلغ بود گفت که فلانی رو داشتن میبردن بهشت و دیدن فلان تا لباس داشته و اون یکی کلی لباس داشته و فقط بخاطر ساده زیست بودنش کلی امتیاز گرفته بوده و بخاطر همین بهشتی شده!! و از این حرفهای بی پایه و اساسی که هر روز بهش برمیخوردم البته این حرفا رو قبلا بی چون و چرا عمل میکردم چون فک میکردم درستن و البته تا قبل از خودندن جملاتی از قرآن که به فکر کردن دعوت کرده بود. بعد از شنیدن این متن، منطق من سری گفت که تا جایی که یادم میاد، هنوز قیامتی برپا نشده که کسی از تجربه بهش رفتنش بیاد تعریف کنه و تازه نقل قول وارانه به ما برسه!! و این منطق بقدری قوی بود که به این نتیجه رسیدم که این جمع واقعا دارن چرت میگین!!!
کم کم به سایت استاد هدایت شدم و درهایی از معرفت به روم گشوده شد. منی که هدف خلقتم رو درک خدا از روی تحمل بدبختی ها و رنج ها میدونستم، به یه آدمی تبدیل شدم که خدا رو بشارت دهنده خوشبختی ها، نعمت ها، لذت ها، عشق و علاقه ها، محبت ها و در کل بشارت دهنده رستگاری در هم این دنیا و هم در آن دنیا یافتم. منی که قبلا برای تصمیم گیری، عجولانه و با استرس اقدام میکردم الان به فردی تبدیل شدم که کمتر نگران میشه که مبادا فلان چیز تموم بشه و …. چون میگم که هیچ نعمتی تو این دنیا تموم نمیشه چون اساس دنیا بر فراوانی و وفور نعمته و این وفور فقط مختص افرادی هستش که به خدا بازگردند و بندگی خدا رو بکنن. بندگی خدا دوری جستن از هر حس بد و تغییر اون حس به حس خوب با ایمان وبارو وعده های خدا در قرآن هستش. وعده های خدا در برابر شجاعت و نترس بودن در برابر عواملی غیر از خدا، امید قلبی به رحمت خدا در مقابل یک عالمه افکار شرک آلود و منکر کننده نعمت های خدا، ایمان به وجود خدا در همه حال و نزدیک تر بودن از رگ گردنمان، تنها نبودن و ول نبودنمان توسط خدا بعد از خلقتمان، ایمان به عدالت خداوند نسبت به اینکه همه انسان ها رو یکی و با یک سیستم ارسال فرکانس مشابه و با دسترسی برابر به منبع نعمت ها و خواسته ها قرار داده هستش. وعده های خدا در برابر عمل به این باورها، جاری ساختن وفوور نعمت، برکت و ازهمه مهمتر تبدیل شدن به یک فرد با ایمان تر با حال خوبتر و قوی تر و مشرف تر به درگاه خدا هستش. فردی که در قلبش وجود خدا رو حس میکنه و میگه الحق که خداوند برای بنده اش کافی است و تو باشی همه هستن و همه چیز هست و هست میشود. من عاشقت هستم و در کوی عاشقی و لذت های تو، بندگیت رو میکنم چون در این دنیا تنها تو را صادق در وعده ها و رزاق و وهاب در نعمتها دیدم.
سلام خدمت استاد جان مریم خانم عزیز و دوستان گلم
اولین چیزی که باید بگم لحن و طرز صحبت کردن استاد در این فایل با فایل های دیگه چقدر تفاوت داشت کلا من هر چی فایل از استاد دیدم با جان و دل صحبت میکنن ولی اصلا این فایل خیلی ناب و دلنشین بود استاد چقدر قشنگ گفتن اصلا دوست دارم در مورد فضل خدا رزق خدا بزرگی خدا صحبت کنم موقع گوش دادن به این فایل یه انرژی مثبتی تمام وجودم در برگرفت.
چقدر قشنگ،
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟
نمیدونم چرا هر بار تکرارش میکنم اشکم میریزم حسم میگه این اشک پاک خداست که روی گونه من مینشیند و مرا میبوسد و میگوید لیلا بلند شو وقتشه وقتشه که حرکت کنی
به راستی که خداوند عاشق ماست
آرامش این چند مدت من با هیچ چیز عوضش نمیکنم خدا آرامش زندگی من شده ۲۴ساااااااااال بدون آرامش بدون خدا بس نبود که حالا خدا و آرامشم بفروشم به بنده خدا که برام فلان کار انجام بده که سر کج کنم که التماس کنم اصلا خدا دوست نداره من پیش خودش التماس کنم چه برسه به بنده اش
استاد توی همه فایل ها میگن قانون قانون قانون ،قانون رعایت کنید تمامه به همه چیز میرسید. قانون چیه، تکامل قانون رهایی قانون که رفتار افکاری باورهای تو زندگی آن را میسازند قانون تمرکز به روی نکات مثبت قانون افکار خوب جذب های خوب و…..
من تو این فایل فهمیدم همه این ها دارن فریاد میزنن توحید توحید توحید
واقعا هم همینه اگر من فقط روی خدا حساب کنم و روی استعداد های که خداوند به من داده با استفاده از قانون تکامل پله به پله پیش میرم نمیخواد برم با پارتی وام چند میلیونی بگیرم بعدش بدهکار بشم و برم زیر صفر یا اینکه وقتی من اعتماد کنم به خداوند باور داشته باشم به مهربانی بزرگی و بخشنده بودن خداوند برای خواسته ام تلاش ذهنی و فیزیکی انجام میدم ولی با توجه به قانون رهایی نمیچسبم به خواسته ام.وقتی من باور داشته باشم به یکتا بودن خداوند باور داشته باشم که هیچ چیز و هیچ کس در زندگی من نقشی ندارند جز من و خداوند میشود توحید وقتی باور داشته باشم که خودم هستم که سرنوشتم رقم میزنم یعنی توحید و…..
کل این قوانین یعنی توحید امیدوارم همه انسان های روی زمین انسان های موحدی باشیم
با موحد بودن به قول استاد به همه چیز میرسیم
نکته دوم به غیر از موحد بودن که توی این فایل متوجه شدم فکر کردن در مورد اتفاق هاست
در مورد هر اتفاقی که مرتبط با ما هست فکر کنیم به قول استاد از دل تضاد ها به خواسته ها برسین اگر استاد در مورد اینکه چرا همون روز که استاد نرفتن این اتفاق افتاده فکر نمیکردن و به شانس ربطش میدادندو در موردشبا خداوند صحبت نمکردن آیا همچنان یک فرد توحیدی و موحد بودند
یکی دیگه از درس های که استاد به من دادن همین فکر کردن بود که چقدر زندگی میتونه با فکر کردن در مورد اتفاق ها و نتیجه درست گرفتن از اون اتفاق تغییر کنه.
تک تک اتفاق های استاد کار های استاد زندگی استاد بر اساس قوانین هست برای همین هم اینقدر عالی نتیجه گرفتن.
برای خودم و همه شما عزیزان آرزوی میکنم در لحظه به لحظه زندگیمون انسان موحدی باشیم
دوستتون دارم
یا حق
.
فتبارک الله احسن الخالقین
تعهد روز شصت و پنجم
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته گرامی و تمام خانواده عزیزم
خب چی بگم از خداوندی مه تمام زندگی دست خودشه ولی بشرط خواستن من
که بغیر این میره کنار بدون هیچ جبر و زوری
بچه ها من دیروز حین پخت غذا از خدا همراهی خواتم به خودش قسم دقیقا تایمی که باید میرفتم سر گاز دقیقا مناسب با پخت غذا بود اصلا دقیق
فهمیدم خدا حتی در پخت غذا حتی در کوچکترین کارها هم باید دخالتش بدیم نه صرفا کارهای مهم و بزرگ بلکه باید عادت کنیم به حضور هر لحظه خداوند همونطور که دارم در جریان زندگی و نفس کشیدنمو ن هست باید آگاهانه در هرلحظه بخوایم باشه
یه وقتی ذهنم میگه ول کن حالا لازم نیست اینقدر سخت بگیری یا میگه الان با خدا صحبت کن تا بیاد یعنی وقتی که درگیر ی کار فکری هستم بهم میگه با خدا حرف بزن این حرف ذهنم از اون جهت هست که منو از کارم منحرف کنه از اون جهت هست که من فک کنم هر لحظه باید با سختی خدارو صدا بزنم با آداب و رسوم خدا رو صدا بزنم
جالبه این شیطان ذهنم همچین مواقعی به اسم خدا صدا زدن در واقع میخواد بهم بگه اگر بخوام هرلحظه خدا تو زندگیم باشه باید یکم کارهارو با تاخیر انجام بدم و بطور خاص خدارو صدا بزنم!
درحالیکه بنظر خودم اینطور نیست و خدا همینکه کمرنگ هم بگی خدایا همراهم باش کافیه نباید که حتما بگیم خدایا فلان جور یا فلان کار رو برام هدایت بفرست
پس حواستان باشه ذهن خیلی ترفند هارو بکار میبره که کم بیاریم و خدارو سخت بدونیم
خداوند خیلی باهوشه و خیلی نهربون پس نیازی به بیان نیست فقط بگیم خدایا همراهم باش یا تو ذهنمون اسمش باشه کافیه چون خدا و قوانینش خداروشکر بار شکر خیلی خیلی فوق باهوشند پس راحت بگیریم هر چیزی رو که راحت بگذره واسمون
امیدوارم که مفید بوده باشه این صحبت هام که اعتبار هر کار من به خداوندم بر میگرده
شکر خدای عزیزم برای همراهی هرلحظه ش
در پناه خدای باهوش و فوق آگاهم در آسایش و آرامش باشید
سلام عزیزم
بسیار به نکته ی زیبایی اشاره کردید
برای من هم مدتیه به این شکل هست که ناخود آگاه تو کوچیکترین کارام هم از خداوند هدایت میخوام که این غذار درست کنم یا اون غذارو ازین مسیر برم یا اون مسیر این لباسو بپوشم یا اون لباسو گاهی وقتا ذهنم میگه سخت نگیر این دیگه خیلی ساده است خودت با عقلت انجامش بده نیازی نیست برای اینم هدایت بخوای ولی من توجهی نمیکنم.
و یه نکته ی بسیار خوب و دقیقی که اشاره کردید اینه که من هروقت که خونه رو حسابی تمیز میکنم و همه چی مرتب میشه کلی حالم خوب میشه و بعدش الهامات جدیدی رو دریافت میکنم هربار. و هر باری که حالم خوب نباشه و فکرم دیگه کار نکنه یا ذهنم نکشه فایل گوش بدم پا میشم کل خونه رو تمیز میکنم گرد گیری میکنم وسایل اضافی رو میریزم دور و بعدش به طور شگفت انگیزی حالم دگرگون میشه و فوول انرژی میشم.به خاطر همین ذهنم از این ترفند برای متوقف کردن من استفاده میکنه که هروقت که دچار این حالت میشم و حسو حالم بده و نمیتونم تمرکز کنم رو فایلا میگم پاشم برم خونه رو تمیز کنم بعدش میام فایل گوش میدم.ذهنم خیلی مقاومت میکنه میگه نه حالا واجب نیست خونه رو تمیز کنی اولویت الان ذهنته باید فایل گوش بدی باورهاتو درست کنی.رو خودت کار کن هر وقت که حالت خوب شد بعد برو سراغ تمییز کردن خونه.و من اینو بارها امتحان کردم که وقتی به حرف ذهنم گوش میدم و هرچقدر بیشتر سعمی میکنم متمرکز باشم و روی باورام کار کنم بیشتر حالم بد میشه و هی عصبی تر میشم.ولی وقتی برای یه تایم کوتاهی رها میکنم ذهنمو و سخت نمیگیرم به خودم و به کارای خونه میرسم انگار درای قلبم باز میشه و الهامات رو دریافت میکنم و میفهمم که باید در مورد اون مسئله ای که برام پیش اومده چیکار کنم.
سپاسگذار خداوندم که لحظه ای هدایتش رو از ما دریغ نمیکنه.
شاد و خوشبخت باشید
صبای عزیزم
از تلنگرتون بسیار ممنونم و ترفند ذهنتون خیلی جالب بودو راهکار شما خیلی جالبتر پس منم استفاده میکنم ک وقتایی که حوصلم نمیکشه برم تمیز کردن یا هر کار فیزیکی دیگه لاقل فضای بینایی دیدم تمییز و مرتب باشه و وقتی الان فایل خودم رو خوندم برام جالب بود چیزهایی ک نوشتم ساید باورتون نشه ولی واقعا این این حرفها رو بهم گفتن و نوشتم یعنی هدایت خداوند بوده
وای خدایا شکرت خدایا صد هزار مرتبه شکرت و استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز بسیار ممنونم ک این هدایت خداوند رو انجام دادید و مجالی شد ک ما بنویسیم هرچی بهمون الهام میشه ک بعدا بتونیم ببینیم ک از کجا به کجا داریم میریم اینجوری بهتر منطق ذهنمون رو قانع میکنیم
خدایا خیلی خوبی