با ارزش‌ترین سرمایه گذاری زندگی ما


این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

ماجرای تولید دوره جدید با نام ” کشف قوانین زندگی” از مرور نتایج مهم ترین سرمایه گذاری زندگی ام شروع شد. مرور قوانینی که درک و اجرای آنها، زندگی ام را از یک راننده تاکسی، ساکن در یک اتاق سیمانی در محله سورو در بندرعباس، به زندگی در خانه ای بزرگ و زیبا در فلوریدای آمریکا تبدیل کرد و از آن راننده تاکسی که روزگاری مهم ترین دغدغه اش پیدا کردن مسافر دربستی بود، فردی ساخت که آزادی زمانی، مکانی و مالی کامل برای انجام هر کاری و زندگی در هر کشوری و در هر خانه ای را دارد.

بنابراین تصمیم گرفتم تا به صورت خاص و با تمرکز کامل، مسیر مرور و درک دوباره این قوانین را در قالب دوره “کشف قوانین زندگی”، با شما نیز سهیم شوم تا بتوانیم جلسه به جلسه و قدم به قدم، به کمک انجام تمرینات این دوره، مهم ترین سرمایه گذاری زندگی مان را انجام و زندگی دلخواه مان را خلق نماییم.

مهم ترین سرمایه زندگی من، تلاش برای تقویت باورهای قدرتمند کننده ای است که از طریق درک بهتر قوانین جهان و تلاش ذهنی بیشتر، برای کنترل ذهنم، ساخته ام. باورهایی که کنترل تمام اتفاقات زندگی ام را در دست خودم قرار داده است.

در حالیکه کنترل زندگی اکثر آدمها، در دست شرایط بیرونی است. از زمانیکه یادم می آید، آنها در حال گله و شکایت از اوضاع هستند و همیشه نظرشان این است که: قبلاً اوضاع خیلی بهتر بود، اما الان اوضاع خیلی خراب است!

جمله “در شرایط حساس کنونی…”، کلید واژه ی تمام صحبت ها و سخنرانی های 30 ساله اخیر بوده که مرتباً از رسانه های مختلف شنیده ایم.

اما نکته مهم ماجرا اینجاست که:

همه ما می توانیم مثالهایی از زندگی افرادی پیدا کنیم که ” شرایط حساس کنونی” برای آنها فقط فرصت و نعمت بوده است. افرادی که هر تغییری در شرایط بیرونی، موجب رشد آنها می شود و فرصت ها و بازارهای جدیدی برای آنها خلق می کند.

اینکه شرایط دلخواه را در زندگی ات تجربه نمایی یا شرایط نادلخواه، کمترین ارتباطی به شرایط بیرونی ندارد و کاملاً وابسته به باورها و فرکانس های خودت است.  فارغ از اینکه قیمت دلار چقدر است، وضعیت اقصادی چقدر پایدار است یا چه سیاستی بر جامعه حاکم است!

دلیل اینکه یک اتفاق و شرایط یکسان، نتایج متفاوتی را رقم می زند، این است که، آدمهای کمی در حال خلق شرایط زندگی شان به کمک باورهای خود هستند. اما آدمهای زیادی فقط در حال واکنش نشان دادن به اوضاع و عواملی هستند که خارج از دایره کنترل آنهاست. یعنی:

اگر قیمت دلار کاهش یابد، آنها خوشحال می شوند، در غیر اینصورت، افسرده و نا امید می شوند.

اگر ارتقاء شغلی دریافت کنند، خوشحال می شوند و اگر اخراج شوند، ناراحت می شوند.

اگر مشتری وارد کسب و کارشان بشود، خوشحالند، و اگر مشتری نیاید، ناامید و نگران اند.

اگر فرد مورد علاقه شان به آنها توجه کند، خوشحال می شوند و اگر فردی رابطه اش را با آنها قطع کند، به افسردگی می رسند!

یعنی افسار زندگی آنها در دست عواملی است که هیچ کنترلی بر آن ندارند. در نتیجه تمام تلاش شان، سرمایه گذاری روی عواملی است که کنترلی بر آن ندارند و متعجبند که چرا تلاش های شان، هیچ نتیجه ای در بر نداشته است؟!

در واقع زندگی همه ما صرف سرمایه گذاری روی موضوعی است که فکر می کنیم قادر است آینده با ثبات تری برایمان رقم بزند. یکی روی بورس سرمایه گذاری می کند، یک نفر تلاشش این است که دلار یا طلا بخرد، عده ای نیز تلاش خود را صرف یادگرفتن یک مهارت خاص مثل موسیقی یا کسب یک مدرک خاص و … می کنند.

اما اولویت من برای سرمایه گذاری، سالهاست که سرمایه گذاری روی کنترل ذهنم است. اما نتیجه این سرمایه گذاری، به هر سرمایه گذاری دیگر، از زمین تا آسمان متفاوت است.

از زمانی که فهمیدم تمام اتفاقات زندگی من، نتیجه باورهای من است، سرمایه گذاری روی باورهایم و تلاش برای کنترل ذهنم را شروع کردم تا بتوانم با ساختن باورهای قدرتمند کننده تر، زندگی دلخواهم را در تمام جنبه هایش، خلق نمایم. به همین دلیل فرد شایسته ای هستم تا به کمک آموزش های دوره کشف قوانین زندگی، شیوه انجام مهم ترین سرمایه گذاری ذهن تان را به شما بیاموزم.

این دوره راهنمای شما در یافتن و از بین بردن علف های هرز ذهن تان و جایگزین نمودن آنها با بذرهای اصلاح شده ای از باورهای قدرتمند کننده است. تکرار آموزش های این دوره، مهم ترین راه تغذیه آن بذرهای کاشته شده و به ثمر رساندن آنهاست.

زیرا وقتی سرمایه گذاری روی باورهایت را شروع می کنی، همان لحظه به ثمر نمی نشیند. بلکه در آغاز نیازمند توجه ای ویژه است. همانگونه که سرمایه گذاری روی یک ورزش خاص، نیاز به تمرینات پیوسته و فشرده زیادی دارد، سرمایه گذاری روی باورها نیز، تلاش ذهنی زیاد برای کنترل ورودی های ذهن را می طلبد و تمرینات طراحی شده در هر جلسه از دوره کشف قوانین زندگی، راهکاری است برای نحوه کنترل ذهن و افزایش مهارت در انجام این کار، به گونه ای که راحت تر از عهده کنترل ذهن بربیایی و به جای نجواها، به الهامات توجه نمایی.

سرمایه گذاری روی کنترل ذهن، یعنی تبدیل دانسته ها به عمل! دوره کشف قوانین زندگی، به شما یاد می دهد که چگونه دانش و آگاهی خود از قوانین کیهانی را در عمل اجرا نمایید.

دستاوردهای این سرمایه گذاری، بسیار بیش از سرمایه گذاری در هر جنبه و حوزه ی دیگری است. اگر بتوانی ذهنت را کنترل نمایی، تمام اتفاقات و شرایط، مثل یک خمیر مجسمه سازی در دست شماست که قادری آن را به هر شکلی که می خواهی دربیاوری.

سرمایه گذاری روی باورها، مثل سهامی است که همیشه به صورت تصاعدی در حال رشد است. زیرا جهان فقط به باورهای شما پاسخ می دهد و اگر باورهای تان درست شود، همه چیز خود به خود درست می شود.

هرگز نمی توانی سرمایه گذاری ای سودمند تر از این نوع سرمایه گذاری بیابی.

سید حسین عباس منش


اطلاعات بیشتر درباره دوره کشف قوانین زندگی و خواندن توضیحات این دوره

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    1530MB
    27 دقیقه
  • فایل صوتی با ارزش‌ترین سرمایه گذاری زندگی ما
    23MB
    27 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

366 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه مزرعه لی» در این صفحه: 2
  1. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 27 دی رو با عشق مینویسم

    نشانه روز من

    امروز یکی از عجیب ترین و شگفت ترین روزهای زندگیم بود

    هرچی پیش میرم اصلا هیچ روزی نبوده که عین روز قبلم باشه

    دیگه داره هر روزم خیلی متفاوت تر از روز قبلم میشه

    پیام خدا برای امروز من :

    لذت ببر و عشق و حال کن

    خدا کاراتو انجام میده

    به هموار ترین شکل ممکن

    امروز که بیدار شدم داداشم رفته بود سرکار، صبحانه مون خوردم و رنگ روغن و سه پایه و وسایلای نقاشیمو برداشتم و بردم تو حال تا اونجا کار کنم

    دیگه پنج شنبه ها و جمعه ها که داداشم میره سر کار من تو حال نقاشیامو انجام میدم که هم از نور طبیعی خورشید که از پنجره شرقی مون میتابه استفاده کنم و هم لذت ببرم

    از ساعت 10 تا 1:30 تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم

    باورم نمیشه

    من از وقتی شروع به کار کردم ، تمرکزمو دادم به گوش دادن به صدای ضبط شده خودم که برای باور عشق و مودت و عزت نفس ضبط کرده بودم

    همینجوری با دقت گوش میدادم و حواسم به گفته های خودم بود و لذت میبردم و میخندیدم

    اصلا متوجه نشدم کی کارم تموم شد

    به قدری کارم ریزه کاری داشت و طرحم برای رنگ روغن کدو و تخمه داره و یه عالمه داخلش ریش ریشی داره

    من که روزای قبل با سختی میتونستم انجام بدم و حتی 10 تا بیشتر قلمو برمیداشتم

    اما الان با یه قلمو کلش رو رنگ کردم ، حتی جاهای ریز رو

    چی دارم میگم من

    رنگ‌کردم چیه

    من کاری نکردم که

    من داشتم با گوش دادن به باورای قوی لذت میبردم و میخندیدم

    اینجاست که یاد حرف استاد میفتم

    میگفت

    من عشق و حال میکنم خدا داره کارامو انجام میده

    و تقسیم کار کردیم با خدا

    دلم میخواد به منم یاد بده که باهم تقسیم کار کنیم

    و خدا داشت دستمو حرکت میداد

    به قدری محو گوش دادن بودم که اصلا متوجه نشدم کل طرح کدو رو کار کردم

    و یه چاقو هم وسط کدو بود اونم رنگ زدم

    چقدر شگفتی

    خدایا شکرت

    دلم میخواد بهم آموزش بدی که مثل الان شاد باشم و لذت ببرم با تکرار باورهای قوی در همه جنبه ها و تو همه کارهای منو به هموار ترین شکل ممکن انجام بدی و من فقط لذت ببرم

    ببین چقدر همه چی آسونه و وقتیایی که من تکرار نمیکنم باورای قوی رو ،فکر میکنم باید تقلا کنم ،حتی در رنگ‌کردن نقاشی

    حالا اگه روزای قبل بود یه تیکه رو به زور کار میکردم اونم با ترس که یه وقت خرابش نکنم

    اما چقدر راحت پیش رفت

    اصلا هیچ گونه نگرانی نداشتم

    انگار تازه فهمیدم تمرکز صد در صد یعنی چی؟

    و البته باید انقدر اینجوری تمرین کنم تا بره تو وجودم و ناخودآگاه انجامش بدم

    یعنی همین لحظه ای که من 3 ساعت و نیم ،حتی تو زمان کم ، کل طرحم رو رنگ زدم و به قدری دقیق و زیبا شد که فکرشو نمیکردم

    به قدری محو گوش دادن به باورهایی برای عشق و مودت و عزت نفس بودم که با صدای خودم ضبط کرده بودم و 4 تا فایل شده بود که هرکدوم یک ساعته بودن

    به قدری لذت میبردم که کل اون 3 ساعت و نیم رو لبخند به لب داشتم و حتی صدای خودمو که ضبط کرده بودم و با لبخند ضبط کردم و حتی بین کلام هام به قدری با لذت میگفتم و ضبط میکردم که میخندیدم

    از شنیدن صدای خودم میخندیدم و لذت میبرم

    خدایا شکرت

    من اگر سعی کنم مثل امروز تمرکز بذارم روی هر کاری

    خود به خود کارهام انجام میشن

    اصلا من تو دنیای دیگه ای بودم

    اصلا هیچی رو متوجه نشدم

    چقدر زیباست این تمرکز

    یاد فایل انیشتین که استاد درموردش گفته بودن میفتم

    دلم میخواد از این به بعد بیشتر تمرکز رو تمرین کنم تا یاد بگیرم

    خدایا شکرت

    وقتی کارم تموم شد با تعجب گفتم چقدر زود تموم شد چقدر ریز و درست کار شده

    خدایا شکرت

    بعد شروع کردم به انجام کار نیمه تمامم

    جدول های رنگ شناسی رو رنگ کردم و رنگ ساختم

    دو ماه از جدول های رنگ شناسی گذشته و من مدام فکرم درگیر بود که ایراداتم رو برطرف کنم و ببرم استادم ببینه

    جدیدا استادم سرکلاس میگفت که بچه ها نذارین هیچ کدوم از کارای تمرین کلاسیتون ناتمام بمونه

    تمومش کنید و تثبیت کننده اش رو بزنید و هیچ وقت کار رو نصفه رها نکنید

    و یه هنرجویی از یزد میاد که کارش خیلی عالی هست و استادم خیلی تعریفش رو میکنه که با اینکه نمیاد اما داره تلاش میکنه و کاراش عالیه

    این حرفش به من برخورد، که استادم خیلی ازش تعرقگیف کرد گفتم استاد کار منم درست بود؟ گفت آره

    این هفته که سرکلاس بودم یادم اومد اول هر ماه میاد تهران

    و استادم گفته بود هیچ کس جدول رنگ شناسیش رو تکمیل نکرد بیاره و از اون دختر خواست که کارش رو بیاره تا عکس بگیرن

    وقتی من اینو شنیدم گفتم استاد کار منم درست بود گفت آره اما تکمیلش نکردی که عکس بگیریم

    این حرفش سبب شد من حس رقابت داشته باشم با همکلاسیم و گفتم وقتی اون از راه دور میاد و تلاش میکنه

    منم تلاش میکنم پس منم جدولارو زودتر از اون تکمیل میکنم و میبرم استادم ببینه

    و من امروز رنگ ساختم و انجام دادم

    به قدری زیبا و درست شد که کلی کیف میکردم

    وقتی غروب شد

    بعد اذان بود

    17:54

    نمیدونم چی شد خود به خود گفتم

    محبوبم ، مقصودم ، سرورم ، ربّ من هرچی تو بگی

    در مورد خواسته عشق که ازت داشتم و در مورد همه خواسته هام هرچی که تو بگی

    ربّ من ، یادم بده که بگم هرچی خدا بخواد

    ان شاء الله

    در هر کاری تو رو یاد کنم

    همیشه بگم

    اینو گفتم و دیدم عموم زنگ زده ،بهش زنگ زدم گفت طیبه میتونی حاضر بشی بیای سمت خونه ما

    گفتم چرا

    گفت بیا مادربزرگت حوصله اش سر رفته گفتیم بریم یکم بگردیم

    به تو و داداشتم بگیم باهم بریم

    چون مادرم هنوز خونه خواهرم بود و سه هفته شد که رفته اونجا ،خیلی از فامیلامون میگفتن بیاین ناهار یا شام ولی هیچ جا نرفتیم

    به قدری مشغول کار و تمرینات دوره ها بودم تو این سه هفته ،که متوجه نشدم چجوری گذشت

    حتی منی که اگر مادرم خونه نبود اذیت میشدم الان دیگه اصلا اذیت نمیشم

    برعکس بهش میگم برو بگرد و لذت ببر

    ما خودمون از پس کارامون برمیایم و ناهار و شامم که بلدیم خودمون درست میکنیم

    تو برو بگرد

    چقدر من تغییر کردم

    طیبه ای که اگر یه نصف روز از مادرش دور میشد اذیت میشد و حتی مسافرت نمیرفت ، حتی تو خود تهران تو خونه فامیل تنها نمی موندم

    اما الان ، وای خدای من شکرت

    چقدر من تغییر کردم

    طیبه ای که یه خرید نمیرفت

    الان همه جا میره و خودش خرید میکنه و کارای خودشو خودش انجام میده

    خدایا شکرت

    چه یادآوری جذابی بود

    وقتی عموم گفت پاشو بیا ، گفتم باشه به داداشم گفتی ؟که گفت آره و وقتی رسیدی بگو بیایم دنبالت از ایستگاه بی آر تی برت داریم و بریم داداشتو برداریم

    وقتی اینو گفت من متوجه شدم میخوان ببرنمون بیرون شام بخوریم

    گرفتم هدیه خدا رو

    آخه عموی من از این کارا میکرد اما خیلی وقت بود از این کارا نکرده بود و این یه نشونه بود برای من که من هر روز دارم تو دفتر تمرین ستاره قطبیم مینویسم که من دوست دارم هدیه بزرگ ازت بگیرم خدای من

    و از وقتی هر روز دارم هدیه عشقش رو میگیرم

    پر رو تر شدم

    هر روز مینویسم هدیه های مختلف میخوام

    دیگه نمیدونم چی

    خدا خودش خوب میدونه

    به قول استاد عباس منش که در قرآن آیه شو میخوندن ،خدا از باطنمون آگاهه

    پس من فقط هدیه رو میخوام و خدا خودش میدونه چه چیزهایی میخوام و یکی یکی بهم عطا میکنه

    و من دقیقا چند روزی بود دلم میخواست یکی کباب بگیره

    من حاضر شدم و رفتم ظرفای خواهرمو به خواهر زاده ام دادم و رفتم

    امروز و دیروز همه اش احساس میکردم باید پاسخی که از دوستان برای فایل مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» – صفحه 22

    اومده

    دقت کنم و حس میکردم یه پیامی داشت اما نمیدونستم چی

    وقتی رفتم و رد پای خودم رو برای این فایل خوندم متوجه شدم اون روزا که رد پامو نوشتم دو تا چیز رو انجام ندادم

    یکی گوش دادن به قسمت 7 برنامه زندگی پس از زندگی بود

    یکی هم دستامو با لباسم خشک کردن بود که خدا تاکید داشت که بعد شستن دستات ،با لباست خشک نکن

    و من هنوز هم این عادت رو دارم و دستامو با لباسم خشک میکنم

    رد پام برای رد پای روز 3 اردیبهشت بود

    که اون روزها چالش من رفتن به مترو و فروش نقاشیام بود

    و معرفی کردن کارای نقاشیم

    و این روزها چالش من رفتن به طلا فروشیا بود که انجامش داده بودم

    و این روزها هدایت شدم به فایل نشانه من برای واضح تر شدن قدم بعدی که در توضیحاتش نوشته بود به سادگی نگذر از هدایت ها

    من وقتی یاد این پاسخ افتادم و دیدم مدام یه حسی بهم میگه برو رد پای خودت رو و پاسخی که برات اومده رو دوباره با دقت بخون

    سوار بی آر تی که شدم شروع کروم به خوندن

    نمیدونستم منظور خدا چیه

    اما چشم گفتم و خوندم دوباره پیام رو

    دوستی از سایت نوشته بودن :

    اومدم برم کامنت بعدی رو بخونم اون خدای درونم که عاشقشم بهم گفت بنویس در پاسخ کامنتی که گذاشته الانم هم از خودش میخوام که بگه تا من تایپ کنم طیبه عزیز وقتی داری با ایمان قدمهات رو برمیداری،من تو رو به جایی میرسونم چون داری با عشق کارت رو انجام میدی و سپاسگزار هستی و روی من حساب کردی وهر روز خودت رو رشد میدی فقط در این مسیر ثابت قدم بمون وظیفه تو بندگی کردنه وظیفه من اینه که تو رو به هر آنچه که از من میخوای بتو بدم پس فقط از مسیر لذت ببر و شاد باش

    وقتی اینو بارها خوندم

    خدا به وضوح تک تک این صحبت ها رو تو این چند روز به طرق مختلف بهم گفته بود

    در فایل کلید اجابت دعا

    در نشانه های روزهام

    در صحبت های دوستانی که برام پاسخ مینوشتن

    و به بی نهایت طریقی که تاکیدش رو بهم گفت که باورهامو متمرکز بشم و حتی متمرکز تر ادامه بدم

    بعد رفتم رد پای خودمو بخونم

    وقتی رسیدم به نوشته ام که زندگی پس از زندگی قسمت 7 رو نوشته بودم که تا نصفه دیدم و خوابم برد

    داشتم ادامه شو میخوندم که حس کردم اول برو ببین اون قسمت رو

    با خودم گفتم ،من اصلا اون موقع 3 اردیبهشت دیگه گوش ندادم و از اون روز 8 ماه گذشته داره میشه 9 ماه

    الان که بهم یادآوری کرده باید گوش بدم حتما یه نشونه داره برای من

    من داشتم به زندگی پس از زندگی نگاه میکردم

    به عدد 9 اشاره کرد

    9 رو که شنیدم گرفتم منظورش چیه

    همون عددی که روی پنجره کپی کلانتری نوشته بود 9 ماه مانده و من شمردم و 9 ماه بعد میفتاد به مهر ماه

    و بعد که خدا درکش رو بهم داد و گفت اگر تکاملت رو با تجربه بیشتر طی کنی 9 ماه بعد دیگه طیبه الانتم نمیشناسی

    و تاکید کرد که روی خودت تمرکزی کار کن

    وقتی داشتم به متن فایلش نگاه میکردم نوشته بود فصل 5 قسمت 7

    که حس کردم 5 مهر و کلا تو ماه مهر یه رخداد خیلی خوب قراره رخ بده

    البته اینم حس میکردم که اگر من سریع قدم بردارم و روزانه به صورت مستمر ،تمرکزی کار کنم ،هم روی باورهام و هم روی پیشرفت مهارتم در نقاشی و هم عمل کردن به ایده ها

    مهر ماه میتونم این خبر خوب رو دریافت کنم

    وگرنه اگر عمل نکنم هیچ اتفاقی رخ نمیده

    وقتی به حرفای کسی که داشت صحبت میکرد در برنامه زندگی پس از زندگی گوش میدادم

    پرسیدم چی ؟

    چی باید بفهمم از صحبت هاش

    یه نشونه از حرفای کسی که داشت صحبت میکرد گرفتم ،

    چقدر واضح بود

    اول صحبتاش دقیقا یه چیزی گفت که نشونه من بود

    من همینجوری داشتم با تمرکز گوش میدادم که وقتی بی آر تی وایستاد تو یه ایستگاه

    18:40 بود اصلا متوجه نشدم چرا دارم بیرونو نگاه میکنم دیدم نوشته یه مغازه تعمیر ماشین بود

    چشمم افتاد به یه شماره

    974

    این عدد رو خدا میدونه که چیه که بهم نشونه میده

    همین که دیدم گرفتم منظورشو

    خندیدم

    اما گفتم خدای من هرچی خیره و از تو به من برسه من به خیر تو محتاجم

    گفتم اگر این نشونه منظورت اینه که به خواسته ای که داشتم ازت و آگاهی در مسیر تو باشیم

    و خواسته ام که ازت عشق خواستم و رها کردم و دارم ازت یاد میگیرم که چجوری آزادانه عشق بورزم و رها باشم و خودخواهانه عشق بورزم مثل خودت ربّ من

    یه نشونه بده که بدونم درست متوجه شدم

    یکم جلوتر چند تا ایستگاه بعد

    یه مغازه رو دیدم اسمش دقیقا منظور خدا بود برای نشونه ام

    اصلا من نمیدونستم اونجا چنین مغازه ای هست که بخوام سرمو بچرخونم و بیرونو نگاه کنم

    وقتی این نشونه رو گرفتم دوباره گفتم هرچی که تو بگی

    قدم به قدم خدا داشت هدایتم میکرد

    18:50

    حسبی الله

    رفیق فقط خداست

    پشت یه ماشین نوشته بود

    و من داشتم قسمت 7 زندگی پس از زندگی رو گوش میدادم

    که گفت :

    ماه عسل اربعین کربلا رفتیم

    به قول استاد که نوشنه بودن تو قسمت نشانه من برای واضح تر شدن قدم بعدی

    به کلام ساده‌تر‌، زبانِ هدایت را می‌فهمی

    من دقیقا این روزا به قدری ریز ترین هدایت هاشو متوجه میشم که قشنگ قدم به قدم بامن صحبت میکنه

    راستش یه وقتایی هم شده که میگم مثلا مثل امروز میگفتم اگر من طبق باورهای اشتباهم این نشونه هارو بگیرم چی

    و از طرف خدا نباشه چی

    اما وقتی فکر میکنم که وقتی گذشتم از خواسته ام درمورد عشق و رها شدم و قدم های رهایی رو برداشتم

    خدا به من به طرق مختلف هدیه داده تو این روزا

    هر روز عشق عمیقی در قلبم حس میکنم

    آرامشم بیشتر و بیشتر شده

    حتی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو بهم هدیه داده

    حتی از طریق انسان ها به من هدیه داده

    تقریبا من هر روز دارم هدیه میگیرم از روز 2 دی

    وقتی اینارو یادم میارم میبینم که نه مسیرم درسته

    حتی خدا با این هدایت های ریز که بهم گفت جایزه ات رو بهت میدم و خودت انتخاب کن جایزه ات رو

    و من این بار گفتم

    جایزه ام رو اینگونه انتخاب میکنم که آگاهی میخوام ازت

    که خودش میدونه

    و حتی تو نشونه هاش گفت که باید رها بشی

    درخواستتو گفتی

    الان وقتشه بگذری و به مسیرت ادامه بدی و روی باورهات کار کنی که فایل کلید اجابت دعا ها رو بهم هدیه داد

    همه اینا نشونه هست که من درمسیر درستم

    پس من باز هم سعی میکنم رها باشم و به خواسته هام نچسبم

    وقتی من از بی آر تی پیاده شدم و عموم و مادربزرگم و پسر عموم اومده بودم سوار شدم و رفیم داداشمم از مسیر کارش برداریم

    تو راه مدام نشونه ها قدم به قدم به چشمم دیده میشدن

    19:18

    جنسمون جور شد ، اینجا همه چی داریم

    بیلبورد ایستگاه اتوبوس بود ، فقط من متوجه میشدم که خدا چی داره میگه

    19:26

    کنار هم کامل تریم

    بیلبورد روی پل

    19:32

    تخفیف سفرتو انتخاب کن نوین تراول

    بیلبورد کنار اتوبان

    حتی وقتی چشمم میفتاد به این بیلبوردا میگفتم طیبه تو داری نگاه میکنی میبینیشون پس نشونه نیست ، سرمو میاوردم پایین و به قسمت 7 زندگی پس از زندگی گوش میدادم که حواسم به بیلبوردا نره

    اما یهویی بدون اراده خودم بیرونو نگا میکردم و میدیدم

    که دقیقا پیام بود برای من

    یکم بعدش 19:33

    همون بیلبوردی که نوشته بود خودت انتخاب کن

    رو روی یه ایستگاه اتوبوس دیدم

    پرسیدم چی رو خودم انتخاب کنم ؟

    تخفیف سفرم ؟

    نکنه منظورت کربلاست که گفت ماه عسل ؟؟؟

    نمیدونم منظورت چیه خدا

    اینارو داشتم ازش میپرسیدم

    میگفتم اربعین ؟ولی چون دقیق متوجه نمیشدم رها کردم

    یه سری درک هایی داشتم اما گفتم به وقتش گفته میشه

    همینجور نشونه پشت سرهم میومد

    +بشتابید که وقت تنگ است

    تو تاریکی شب که از اتوبان رد میشدیم رو دیوار یه نوشته بود ، آخرشو خوندم

    هر نشونه ای هم میدیدم پشت سرش فقط عدد 74 رو میدیدم‌

    20:6

    خبری در راه است….

    این نشونه رو که دیدم مطمئن تر شدم که اگر من این 9 ماه رو تمرکز بذارم واقعا شگفتانه ها رخ میده

    بعد که میرفتیم عموم گفت راستش ما ، هر چند وقت یه بار میریم الهیه و وایمیستیم ماشینای بنز و گرون قیمت رو میبینیم ،اینبار گفتیم با شما بیایم‌

    وقتی حرفشو شنیدم خیلی برام جالب بود،گفتم ببین طیبه عمو همیشه این کارو میکنه و ناخودآگاه بدون اینکه از قانون خدا چیزی بدونه همیشه به طرق مختلف زمین و خونه و ماشین گرفته

    حتی به قول استاد عباس منش ،که میگفت آدمای بی خیال که هرچی میشه میگن بابا بی خیال ،و همه چی رو راحت بدست میارن هست

    ببین خودشو در مداری میاره که با دیدن ماشینای آدمای پولدار و ثروتمند ،که از خیابون رد میشن ،به خودش میگه آره برای منم‌میشه

    و و یادمه سال ها پیش هم این کارو میکرد و هدایت شد به سمت خریدن ماشینای گرون قیمت

    وقتی رسیدیم رفتیم از شیرینی فروشی الهیه 33 خرید کنن و شیرینی بخرن

    از ماشین که پیاده شدیم و رفتیم کلی رستوران بود تو اون سری

    انسان های ثروتمندی که عموم میگفت پول یه شام اینجا 20 میلیون میشه

    من وقتی باهاشون رفتم شیرینی فروشی

    اولش که بین آدما راه میرفتم کمی حس کردم که من چیزی ندارم

    اما سریع یاد دوره عزت نفس افتادم

    گفتم درسته الان من از نظر فرکانسی درمداری هستم که نمیتونم برم تو اینجور رستورانا

    اما همیشه که اینجوری نمیمونه

    منم اگر روی باورهام قوی و تمرکزی کار کنم میتونم به سرعت تکاملم رو با تجربه های سریع طی کنم

    پس وقتی برای اینا شده برای منم میشه

    و سرمو بالا بردم و جوری راه رفتم که محکم قدم هامو برداشتم وقتی برگشتیم تا سوار ماشین بشیم

    عموم گفت تا 9 میشینیم ماشینا رو ببینیم بعد برگردیم شام بخریم

    میخوام ببرمتون کباب فروشی

    من پرسیدم ، کنار اون رستوران یه مرکز خرید بود اونجا چی میفروشن؟؟

    عموم گفت بابا طیبه لباسای اونجا 20 میلیون 10 میلیونه

    ندیدی؟

    گفتم نه و گفت برو ببین

    اولش گفتم به پسر عموم بیا باهم بریم

    خودمو خوب میشناسم ،حس میکردم که تنهایی نمیتونم برم و من از اونا پایین ترم

    اما گفتم نه خودم تنهایی میرم

    اولین بار بود تنهایی تو پاساژی میرفتم که به قول عموم پاساژ ثروتمنداست

    پیاده شدم و رفتم بازم قدم هامو محکم تر برداشتم و به خودم گفتم ببین طیبه ، امروز تو اومدی اینجا

    خوب ببین

    دقت کن

    تو داری باورهای قوی رو تکرار میکنی

    و ابن یه نشونه هست

    اینکه اومدی تو الهیه منطقه ای از تهران ،که حتی از وقتی اومدی تهران یه بارم نیومدی به این منطقه

    پس این یعنی اینکه قانون داره جواب میده و خیلی خیلی راحته که تو هم در این مدار ها قرار بگیری

    فقط کافیه بیشتر تلاش کنی

    بیشتر کنترل کنی ورودی های ذهنت رو

    خوب ببین

    با دقت ببین

    چرا قبلا نمیومدی اینجا

    چرا الان داری میری سمت پاساژی که گرون قیمته

    پس حتما دقت کن

    داره مدارت تغییر میکنه پس سعیتو بیشتر کن

    وقتی رسیدم نزدیک پاساژ سام سنتر ، حالا نمیدونم عموم دقیق میدونست قیمت لباساش 20 میلیونه یا نه

    وقتی رفتم پاساژ خیلی شلوغ نبود

    با خودم گفتم اینجا که پرنده پر نمیزنه و مغازه دارا فروش ندارن

    میدونستم همه اینا از باورای محدودم بود که این حرفارو میزدم

    من اول از طبقه اولش نگاه کردم و بعد رفتم طبقه دومش

    دختر و پسرایی که پوششون جوری بود که لباساشون مشخص بود گرون قیمته رو میدیدم از کنارم رد میشدن

    اما من اون لحظه اصلا ذره ای به خودم نگفتم که من از اونا پایین ترم

    با اعتماد به نفس و محکم قدم برمیداشتم و مغازه هارو میدیدم و میگفتم منم میتونم

    برای منم میشه

    لازمه اش تلاش بیشتره برای ساخت باورهای قوی

    کلی حرف میگفتم برای خودم و کل پاساژ رو گشتم و اومدم تا برم سوار ماشین عموم بشم

    برام عجیب بود من یه بار این مسیر رو با عموم رفتم و برگشتم چرا این جمله سوپر مارکت رو ندیدم

    داشتم میرفتم چشمم افتاد به نوشته سوپر مارکت

    20:57

    بهترینِ خودت باش

    گرفتم منظور خدا چی بود

    بعد برگشتن من از مرکز خرید بهم گفت الان که داری میری خونه تون ، این پیام رو بگیر

    برو و 9 ماهی که گفتم رو جوری روی خودت کار کن و بهترین خودت رو بساز

    تا من برای تو تمام کارها رو انجام بدم

    وقتی رسیدم و عموم خواست راه بیفته ،گفتم اونجا که مشتری زیاد نداشت

    گفت طیبه کجایی ؟!

    ثروتمندا که نمیان هر روز برن بازار یه ساعتای مشخصی داره و یا اینترنتی میخرن

    وقتشونو نمیذارن که برن

    اینترنتی میخره میفرسته در خونه اش

    وقتی اینو گفت یاد استاد عباس منش و خیلی از افرادی که ثروتمند بودن افتادم که استاد تو سریال زندگی دربهشت یه عالمه کفش خریده بود

    و خودش نرفته بود

    وقتی راه افتاد و رفتیم

    داشتم به همه این نشونه هایی که گرفتم فکر میکردم که دیدم دو جا پشت سر هم نوشته بود

    جایزه بگیر

    بعدش نوشته بود

    جایزه بزرگ

    و بلافاصله بعدش یه ماشین رد شد پلاکش

    74

    21:16

    من قشنگ داشتم بمباران میشدم با نشونه هایی که به وضوح میگفت طیبه مسیرت درسته ، باوراتو متمرکز شو و تکرار کن

    و سریع عمل کن به ایده ها و تکاملتو سریع طی کن

    جایزه تو خیلی بزرگتره اگر این نشونه هارو بگیری و شروع کنی

    گرفتی که طیبه؟

    جایزه خدا بی نهایت بزرگتر از اون چیزی خواهد بود که فکرش رو میکنی

    پس شروع کن

    ساعت 10 رفتیم جمهوری و عموم جلوی یه کباب لقمه ای نگه داشت

    تو یه خیابونی بود که کنارش کلیسا بود من تاحالا نرفته بودم

    به قدری شلوغ بود که صف وایساده بودن

    با خودم گفتم حتما که نه 100 در صد باورایی داره که سبب شده مشتریش انقدر زیاد باشه

    تو فکرم بود کباباش عین کبابای دیگه هست

    اما وقتی عموم اومد و برای هر کدومون 3 لقمه خریده بود وقتی خوردم واقعا فوق العاده بود

    کبابش با کبابای دیگه فرق داشت

    اما ته ته مزه اش یکم شبیه کبابای مادرم بود

    واقعا خوشمزه بود

    وقتی فکر کردم گفتم طیبه کیفیت

    کیفیتی که استاد میگفت

    هم باورهاشون و هم کیفیت کارشون

    تو یه فایلی استاد میگفت که هرجا باشی از کارت نزن

    کیفیت رو همیشه داشته باش

    نگو کارم دیده نمیشه

    تو کارتو بکن بالاخره کارت دیده میشه

    امروز با نشونه ها و مهمون کردن عموم برای شام کلی درس یاد گرفتم

    مادربزرگم مدام تعریف میکرد میگفت دوست داشتم یه رو با شما بیایم ،امروز گفتم بهتون بگیم

    چقدر همه چی تغییر کرده

    مادربزرگم ،عموم ،پسر عموم ،اصلا فامیلامون به کل رفتاراشونم تغییر کرده

    یه وقتایی خندم میگیره میگم یعنی انقدر ساده بود و من سختش میکردم

    الان چند ماهه که رفتارایی از خانواده و فامیلامون میبینم که متحیر میشم ،واقعا لذت بخشه دیدن این همه نتیجه

    حالا شاید من به کمی از این تمرینات عمل کردم اما سعی میکنم تمرکزی عمل کنم

    وقتی برمیگشتیم تو راه دوباره خبر خوب در راه است رو دیدم

    بعد یهویی چشمم افتاد به اسم یه مغازه ، پیوند

    نوشته بود رعد

    سریع آیه رو خوندم

    الا بذکر الله تطمئن القلوب

    گفتم آره چقدر آرامش دارم ،چقدر تو این یکسال حالم عالیه خیلی حس خوبی داشتم ،خداروشکر میکردم و لذت میبردم

    وقتی 22:40 رسیدیم خونه

    من اومدم سایت و یه لحظه گفتم خدا میدونم که هر لحظه ریز به ریز هدایتم کردی و واضح بهم گفتی و آخرش گفتی بهترین خودت باش

    اما میخوام یه نشونه بهم بدی از سایت که قلبم آروم بشه که تک تک این نشونه ها رو درست متوجه شدم

    همین که نشونه ام رو از سایت باز کردم

    با ارزش‌ترین سرمایه گذاری زندگی ما

    وقتی دیدم و فایل رو گوش دادم فهمیدم

    که درست بوده و خدا دوباره تاکید کرد که فقط روی باورهات کار کن طیبه و وقتی در توضیحات نوشته شده بود :

    مهم ترین سرمایه زندگی من، تلاش برای تقویت باورهای قدرتمند کننده ای است که از طریق درک بهتر قوانین جهان و تلاش ذهنی بیشتر، برای کنترل ذهنم، ساخته ام. باورهایی که کنترل تمام اتفاقات زندگی ام را در دست خودم قرار داده است

    من امروز رو ریز به ریز هدایت شدم تا خدا به من بگه طیبه حواست باشه

    اینارو دریافت کردی به سادگی نگذر

    دقت کن

    دارم کلید سعادت و خوشبختی رو بهت میدم

    اگر حرکت کنی

    من بی نهایت به سمتت حرکت میکنم

    پس با اطمینان و محکم حرکت کن

    خدایا شکرت که این همه عاشقمی

    خیلی دوستت دارم ربّ ماچ ماچی من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام زهرای عزیزم

    سپاسگزارم به برای من با عشق نوشتین

    چقدر صحبت هاتون برای من پیام داشت

    اینجا که نوشتین

    منی که هیچ وقت حوصله خوندن پیام های طولانی رو ندارم اصلا نفهمیدم کی همه مطالب تو رو با لذت خوندم

    یاد پیامای چند ماه پیش افتادم که چند نفر هم همین حرفو بهم گفته بودن و بعد گفته بودن میتونم کتابی بنویسم

    و من تو گوگل درایوم 30 آذر شروع کردم و 5 دی یکم نوشتم اما ادامه ندادم چون نمیدونستم چی بنوییم

    تا اینکه 3 بهمن که شب داشتم میخوابیدم به یک باره تصویر یه کتاب جلو چشمم اومد که نوشتم و اسمشو ماچ ماچی گذاشتم

    همون شب ببدار شدم و نخوابیدم و شروع کردم چند سطر نوشتم

    الان که پیامتونو دوباره خوندم

    صبح که بیدار شده بودم یه بار خوندم و رفتم رد پای 3 دی رو نوشتم تا در سایت بذارم

    حس میکنم باید بنویسم

    اما باید این همیشه یادم باشه که رها باشم و از خدا کمک بخوام

    ممنون که برام نوشتین

    من فقط باید تسلیم و رها و سراسر اطمینان به خدای مهربان و قدرتمندم باشم.خودش کارامو انجام می ده.)

    وقتی به این قسمت رسیدم

    دوبارا تاکید بود از طرف خدا که طیبه ببین چقدر راحته

    تلاش کن تسلیم بشی

    نمیگم سعی کن به یک باره بیشتر تسلیم بشی

    اما اگر تلاش کنی قدم هاتو کوچیک کوچیک برداری زندگیت تغییر میکنه

    اینو یادت باشه که تو باید سمت خودتو انجام بدی

    پس حرکت کن و به من اطمینان داشته باش

    ممنونم از شما زهرا جانم بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و ثروت و عشق و آرامش خدا برای شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: