منطق هایی قوی برای «تغییر بنیادینِ باورها»


تا کنون حدود 1500 پاسخ بی نظیر به سوال “شناسایی ترمزهای مخفی ذهن درباره ثروت” توسط دوستان ارائه شده است که تنها چیزی که می توانیم بگوییم، سپاس گزاری از خداوند است.

این پاسخ ها که در هیچ هزاران کتاب عالی درباره موفقیت فردی، یافت نمی شود، به معنای واقعی کلمه آگاهی هایی ناب درباره قوانین زندگی برای افرادی است که مشتاق خلق زندگی دلخواه شان در تمام جنبه ها هستند.

پیشنهاد می کنم برای خواندن پاسخ های این مسابقه وقت بگذار و اگر تا کنون به سوال این مسابقه پاسخ نداده ای، با دقت به این موضوع فکر کن و پاسخ این سوال را در بخش نظرات این مسابقه بنویس. زیرا زمانی که صرف مطالعه این پاسخ ها و یا درج پاسخ خود می نمایی، نه تنها بسیار نتیجه بخش تر از مطالعه هزاران کتاب عالی برای رشد فردی است، بلکه قطعاً منجر به شناسایی موانعی در ذهنت می شود که عامل اصلی همه ناکامی هایت در زندگی است.

موانعی که حتی یک ساعت قبل، از حضورشان خبر نداشتی و نه تنها آنها را مانع نمی دانستی، بلکه فضیلت نیز به حساب می آوردی. زیرا متوجه نبودی که باورهای مخربی که از نسلها به ما رسیده، چگونه مثل گرگ هایی در لباس بره ظاهر شده و سدّی در برابر ورود نعمت ها به زندگی ات می سازد.

مطالعه پاسخ های ارائه شده به سوال مسابقه، به شما یاد می دهد، تا با بررسی رفتارها، عملکردها، گفته ها و حتی دعاها و نحوه درخواست ات از خداوند که نمایانگر باورهایت هستند، دست ذهنت را بخوانی و موانع پیش روی خواسته هایت را بشناسی و  جهادی اکبر برای تغییر آن شیوه نگرش، برپا نمایی.

به محض آغاز این فرایند و تعهد به ادامه اش، ذهن خودش را به شیوه آگاهی ها و باورهای قدرتمند کننده جدید، مجدداً برنامه ریزی می نماید و نتایج این برنامه ریزی، کم کم به شکل خواسته هایی در تجربه زندگی ات هویدا می شود که مدت ها آرزویشان را داشتی.

زیرا قانون و برنامه خداوند این است که ما خالق زندگی مان، به وسیله فرکانس ها و باورهای مان باشیم.

اولین بار موضوع “موانع ذهنی یا ترمزهایی که سدّ راه تحقق خواسته ها است” را در فرایند شناسایی مانعی در ذهنم شناختم که سالها از آن غافل بودم.

موضوع درباره رابطه “ثروت” با “دوری از خداوند” در ذهن من بود. از یک طرف ثروت را می خواستم و باورهای قدرتمند کننده ای برایش ساخته بودم، اما از طرف دیگر، از کودکی به خاطر فیلم هایی که در مدح فقر و مذمت ثروت ساخته شده بود، انشاهایی که نوشته شده بود(علم بهتر است یا ثروت) و …، این باور که “ثروت مرا از خدا دور می سازد”،  آنچنان نامحسوس در تار و پود وجود من نفوذ کرده بود که هرگز چهره ی یک مانع را نداشت اما مأموریت داشت به محض ورود ثروت به زندگی ام، مانع آن شود تا مرا از تبدیل شدن به آن آدم ثروتمند ظالم، مصون نماید. به همین دلیل با وجود تلاش های بسیار، همیشه اوضاع به گونه ای پیش می رفت که اقدامات من به نتیجه مالی پایدار ختم نمی شد.

اما به محض اینکه این موضوع را به عنوان یک مانع شناسایی نمودم و برای برداشتن این مانع، جهادی اکبر به راه انداختم، که راه حلهای شناسایی چنین موانعی و رفع آنها، در آموزش های تمام دوره ها از روانشناسی ثروت، عشق و مودت در روابط، جهان بینی توحیدی و کشف قوانین زندگی آموزش داده شده است، در فاصله زمانی اندکی، همان کارهای قبلی به نتیجه نشست و ثروت از طریق همان فعالیت هایی وارد زندگی ام شده که مدت ها انجام می دادم، اما نتیجه ای در بر نداشت.

این فرایند کلیدی ارزشمند در دستانم قرار داد که همیشه از آن استفاده می کنم. دلیل طرح سوال درباره شناسایی ترمزهای مخفی ذهن برای ساختن ثروت، قرار دادن این کلید در دست شما نیز هست.

بنابراین اگر خواسته ای داری اما با وجود تلاش فراوان، هنوز به آن نرسیده ای، به دنبال یافتن موانعی در ذهنت باش که سدّ راه آن خواسته شده است. اگر سوالت این است که چگونه؟!

مطالعه پاسخ های ارائه شده به سوال “شناسایی ترمزهای مخفی ذهن برای ساختن ثروت” ارائه شده، بهترین راه آموختن چگونگی انجام این کار است.

سید حسین عباس منش

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری منطق هایی قوی برای «تغییر بنیادینِ باورها»
    550MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی منطق هایی قوی برای «تغییر بنیادینِ باورها»
    21MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

772 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدی رجبی» در این صفحه: 6
  1. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    سلام و درود خانم ندرلوی عزیز

    آفرین به شما تبریک میگم بهتون که با بررسی و پیگیری تونستید موفق بشید و پاشنه آشیلتونو دربیارید

    همینطور ادامه بدید

    یه قانونی هست به اسم اینرسی

    ببین وقتی اوایل کار شما میخوای باوری رو تغییر بدی این طبیعیه که ذهن همش میخواد بصورت نجواهای شیطانی سنگ بندازه ولی وقتی مدام روی ورودی هات متمرکز باشی که بیشتر چشم و گوشاتو ببندی روی هر چیزی بجز این فکر که …

    فقط و فقط با فرکانس ها و کانون توجه هر لحظه خودم تمام شرایط و اتفاقات زندگیم را خلق میکنم و لاغیر و فقط بشینید کامنت بچه ها رو بخونید نتایج رو بخونید مثل همین کاری که دارید میکنید و فایل های استاد رو با حضور قلب و اعتماد ببینید کار براتون کمی راحت تر میشه و شما موفق میشی نه نجواهای ذهن و مقاومت ها بتدریج ناپدید میشوند

    البته طبق قانون رهایی و تسلیم (بزرگترین قانون خداوند) مقابل افکار و نجواهای ذهن و مقاومت های ذهن که ناامیدی (که از قدیم میگفتن کاره شیطونه) رها و تسلیم باشید یعنی نجنگید مبارزه نکنید باهاش البته فرار هم نکنید وایسید و تماشایش کنید بلافاصله آروم تر و امیدوار تر میشید و راه حل ها هم از راه میرسند کاری که من امروز کردم

    ولی در هر صورت بهتون تبریک میگم تجربتون خیلی خوب بود و براتون سلامتی و پیشرفت رو به افزایش میخوام و امیدوارم بازم نظرات و تجربه های بیشتری ازتون بخونم.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    سلام و درود مجدد زینب بانوی گرانقدر و مهربان.

    اول بگم دوباره، منم خیلی خوشحال شدم از کامنت شما که روندتونو درمیون می‌گذارید.

    واقعاً من خوشم میاد کسی که روند رشد رو واقعاً قلبا میخواد پیگیری کنه و تلاششو واقعاً در عمل نشون میده مثل شما

    و من لذت می برم و خودمم به وجد میام و بهم حس خوبتری میده.

    و حالا پرسش و پیام شما باعث خیر شد که یک چیزایی رو هم برای حس خوبتر و یادآوری بهتر خودم هم برای شما تکرار و یادآوری کنم.

    اول بگم که شما بطور کلی وجودت دو بخش یا دو قسمت هستی، (البته برای فهم بهتر دارم میگم وگرنه یک کل واحد هستیم همه ما) حالا بتدریج متوجه میشید.

    یک بخش ذهن شما که نجواهای شیطانی و ویروسی و برنامه های قدیمی و کهنه در ناخودآگاه است که شکل گرفته و یک بخش هم روح پاک و باطن شما که صدای هدایتگر خداوند است.

    البته در نهایت همه با همون ذهن انجام میشه ولی دو بخش یا دو قسمت کلی هستیم.

    وقتی به اصل حقیقت هستی خودمون و جهان بخواییم برگردیم احساسات خوب و خوشایند رو در هر لحظه وقتی اصل و ملاک قرار بدیم، پس جنگیدن با افکار هم دستاورد و نتیجه ی احساسیش احساس یا عاطفه ی ناخوشایند و بد است.

    جنگ و مبارزه فقط با آدمها نیست ما جنگ اولیه و اصلی مون با خودمون در فکر و ذهن مون هست اینجاست که از هم جهت و هماهنگ شدن با اصل خودمون دور میشیم و از جاده راست و صاف و هموار می‌زنیم به جاده ناهموار و جاده خاکی.

    ما در زندگی فیزیکی فقط جنگ و دعوا و سرزنش و زور و تقلا انجام نمی‌دیم بلکه بارها بیشتر از اون، در فکر و ذهن مون با خودمون درگیر و گلاویز میشیم، در ذهن مون خودمونو می‌زنیم دعوا و سرزنش می کنیم، زور میگیم و فشار و تقلا وارد می‌کنیم حتی در ذهن مون با دیگران میلیارد ها بار جنگ و دعوا براه میندازیم گفتگوی خیالی داریم میگیم میشنویم بجای دیگران در ذهن مون فکر و انتخاب میکنیم و هزار کار دیگه. البته منم مستثنی نیستما.

    چون حتی (مؤمن از دیدگاه قرآن)،و (از دیدگاه روانشناسی شخصی که دنبال رشد و آگاهی هست و داره تازه روی ذهنش کار می‌کنه) مدام یک برو بیایی داره، یعنی همش می‌ره از حالت ناخودآگاهی میاد تو حالت خودآگاه بعد دوباره شیفت میده تو ناخودآگاه، دوباره تمرین می‌کنه میاد تو خودآگاه تا بتدریج با طی کردن لذت بخش تمرینات و کنترل ورودی ها قویتر و بهتر عمل کنه.

    پس ما عادت های برنامه ریزی شده ی گذشته مون هستیم در هر زمینه ای.

    پس اول اینو بپذیریم کاملا.

    خب حالا نکته ای که حس کردم خوبه با شما درمیون و به اشتراک بزارم اینه که شما روحت باطنت، بشدت پاک و زیبا و صادق و دوست داشتنی و تمیز و مطهر و شفاف و زلال و تمام عیار و قدرتمند و عملگرا هستی، اون چیزی که میخواد جلوی اعمال رو گاهی بگیره و یا اینکه اعمالی که انجام دادین یا میدید رو نادیده میگیره و کوچک و بی ارزش قلمداد می‌کنه مسأله در نحوه ی برداشت و باورهای همون نجوای ذهن برنامه ریزی شده قدیمیست.

    من هم خیلی وقتها با همین تفکر بطور ناخودآگاه زندگی کردم اتفاقا دو هفته پیش هم یک کامنتی در همین مورد گذاشتم، که میگفتم چرا نتایج خاصی دیگه نمی‌گیرم؟! اومدم خودمو چک کردم با یک دیدگاه تازه و واقع بینانه با یک باور و فرکانس جدید، گفتم پسر خوب، یادت نیست زمانهایی که هر وقت اراده کردی صبح زودتر بلند شی صبح زود، مثلا پاشدی رفتی ورزش و پیاده روی و دویدن؟

    یادت نیست رفته بودی پاراگلایدر بر ترست غلبه کردی؟

    یادت نیست بارها و بارها تویی که ترس از ابراز وجود در جمع داشتی و کلی سختت بود درونگرا بودی خجالت می‌کشیدی و بارها رفتی سخنرانی کردی؟

    چه پاور پوینت های حرفه ای درست کردی؟

    زمانیکه اولین بار تنهایی پاشدی رفتی تو جاده رانندگی کردی راه دور؟

    یادت نیست زمانیکه فوتبال بازی میکردی؟

    یادت نیست مراقبه و تجسم و هیپنوتیزم درمانی انجام میدادی؟

    یادت نیست مصاحبه می‌گرفتی و کتاب تألیف کردی؟

    یادت نیست یه عالمه این کارا رو کردی؟! پس اونا چی بودن؟

    حتی نسبت به خیلی از اطرافیانم که میشناسم.

    حتی موقعیکه مسیر های دور رو که خیلیا تنبلیشون میاد ولی تو پیاده رفتی حتی برای پیدا کردن یک جنس؟

    آیا اینها تنبلیست؟

    اگه اینا عملگرایی نیست پس چیه؟؟!!

    درسته حس استیصال کرده بودم مونده بودم چه کنم؟ چون مسأله چیز دیگری بود انگار.

    پس مشکل از عدم عملگرایی و یا تنبلی و تلاش نکردن نیست، اینقدر خودتو نزن با سرزنش. اینقدر اشتباه قضیه رو برای خودت تصور و برداشت نکن. کی گفته تو تنبلی یا عمل نمیکنی اصلا؟! گفتم شاید راهو یکجاها دارم اشتباه میرم مسأله از تنبلی نیست از برداشت و باور اشتباهه. مسأله از عدم درک یا عدم تمرکز روی یک موضوع دیگره،

    پس بطور منطقی نتیجه گیری کردم من واقعاً تنبل نیستم پس چرا همش ناخودآگاه به خودم القا میکردم عملگرا نیستم؟!

    بعداً فهمیدم و بررسی کردم خودمو دیدم من عملگرا هستم اولا حتی یک کتاب خوندن هم جزو عملگراییه، پس اشتباه برداشت کردم معنای عملگرایی و اقدام کردنو، ثانیاً اگه فکر کردم من هیچ تلاشی نمیکنم و رها کردم پس چرا نتیجه نمی‌گیرم فهمیدم علتش اینه که بجاش من در ذهنم تلاش اضافی و تقلا میکنم و مقاومت درست میکنم واسه خودم بطور ناخودآگاه.

    با مبارزه کردن ذهنی.

    با افکار خودآیند منفی.

    با خشم و رنجش و سرزنش و حس ناراحتی و کلافگی و عجله و گیر کردن در یک موضوعی و ناامیدی و قربانی بودن و…

    پس با تعهد و شوقی وصف ناپذیر تمام همت آدم لازمه رو کنترل کردن و حساس بودن ورودی های ذهن بهتره باشه

    بخصوص نیم ساعت اول صبح و آخر شب.

    تا جایی که میتونید دوری و حذف یا لااقل خیلی کم و کمتر کنید روابط و رفت و آمدهای نادرست و تی وی رو.

    تا میتونید با خودتون صحبت کنید در مورد آرزوها

    تا میتونید از عبارات تاکیدی خوب استفاده کنید

    تا میتونید کامنت بخونید و بنویسید و پرسش و پاسخ و مطالعه کنید

    باور کنید تو همین چند وقت مقاومت سنگین من شکسته شد و سبک شدم در برابر خوندن و نوشتن

    وقتی مینویسم مثل این ارتباطات ارزشمند و زیبا با شماها حس میکنم عضوی از یک گروه دوست داشتنی هستم

    خوده همین بدون اینکه افراد بدونن، این حس خوب رو تجربه میکنن یعنی عضویت در گروه اجتماعی مناسب.

    و نکته طلایی طلایی دیگه

    در خصوص سؤالتون:

    وقتی میگید به خودتون یا به ذهنتون که نخیر اینطور نیست، یعنی اینطور هست. (البته از نظر ذهن منطقیت)

    چون هنوز منطقی ذهنت قبول نکرده و این عبارت یا برنامه جدید سخت از خودآگاه وارد ناخودآگاهت میشه یا وارد نمیشه اصلا.

    راهکار:

    اول قانون رو مرور میکنیم:

    تمام شرایط و اتفاقات بدون استثناء بواسطه فرکانس ها و افکار و کلمات و تجسمات هر لحظه ام ایجاد و خلق می شوند.

    چون همه ماها موجوداتی ارتعاشی هستیم و از خود نور و انرژی ساطع میکنیم اون هم بدون توقف.

    حالا وقتی آگاه میشی لازمه به ذهنت بگی من هیچ بحثی ندارم من فقط بعنوان هشیاری و آگاهی هستم که در هر لحظه جریان دارم تا برنامه های ذهنم را تماشا کنم.

    اجازه میدم هر کاری می‌خوان این گفتگوها های درونی انجام بدن.

    اصلا بزار باشند اگه خواستند و هر وقت دوست داشتند بسادگی برن راه رو براشون باز کن بزار آزاد باشند بزار نفس بکشند

    قفلشون نکن

    چطور خودتون دوست ندارید آزادی تونو کسی بگیره و حس آزادی میخوایید افکار ناراحت کننده هم همینطور.

    اگه خواستند باشن یا برن، شما در حالت تسلیم و کمترین تلاش قرار میگیری، در حالت کمترین تقلا، بدون زور و فشار بدون اراده ی نفس.

    اجازه میدی اراده خداوند که بالاترین اراده هاست آزادت کنه اراده خداوند عشق الهی که بالاترین اراده ها و قدرت هاست کار رو برات انجام بده.

    منظورم از فرار نکنید و نجنگید یعنی فقط مشاهده کردن است یعنی فقط پذیرفتن است یعنی نه میخوای باشن نه میخوای برن،

    هم هویت فقط نمیشی با افکارت در اون لحظه و هر زمانی.

    چون همانطور که گفتم در خطوط اولیه، شما افکارت نیستی شما ذهن برنامه ریزی شده قدیمت نیستی.

    شما موجود دیگری هستی.

    حالا اگه تونستی بگی کیستی؟

    آری. راه صلح با خود از پله دوم و سوم و دهم و صدم شروع نمیشود

    از صفر شروع میشود

    و البته بها داره و البته شیرین است.

    ولی ادراکش برای من و شما تکاملی ست

    هیچ فشاری به درکشم نیارید

    رها و تسلیم بودن و عدم مقاومت در برابر هر چیزی بالاترین قدرت هاست.

    بقول خانم اسکاول شین در جهان چیزی نیست که با بتواند در برابر نیروی عدم مقاومت، مقاومت کند و دوام بیاورد.

    این فرمول در برابر افکار هم صادق است.

    اگر فقط همین قانون رو بهش هر کدام از ماها برسیم و تمرین کنیم چیزی نیست که نشود، یا انجام نتونیم بدیم و یا نتونیم کسی که میخواییم باشیم.

    استاد عباسمنش عزیز و نازنین و مریم خانم شایسته عزیز در مسیر تسلیم بودن تمام تلاش و حرکتشون بوده.

    حس خوب یعنی حرکت در مسیر تسلیم بودن.

    این اون چیزیه که منم عاشقشم. و البته باید کار کرد. انصافا راحت نیست. ولی بقول استاد از روزی که از ساعت و حتی از لحظه ای که شروع میکنیم اون نقطه فرکانسی درسته که ما نمی‌بینیم ولی هیچ وقت در عالم گم نمیشه، بقول قرآن مجید:

    سوره مبارکه زلزال آیه 7 و 8، فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره – و من یعمل مثقال ذره شرا یره.

    پس هر کس ذره ای مثقالی کار خیر انجام دهد، آن می‌بیند و هر کس هم‌وزن ذره یا مثقالی کار بد انجام می دهد آن را می‌بیند.

    نکته اینه که اول کار خیر رو قرآن آورده بعد کار شر رو.

    تمام تجربیاتی که دوستان فوق العاده تعریف میکنن، حاصل همین تسلیم و آزاد و رها بودنه.

    هم تلاش میخواد هم نمیخواد.

    فکر کنم خیلی صحبت کردم

    امیدوارم تونسته باشید با حوصله بخونید و براتون تا اینجا مؤثر و مفید واقع بشه و به اندازه کافی تا اینجا شفاف بیان کرده باشم.

    راستی تجربه تنهایی تمیز کردنتونم و… هم خیلی خوب بود حتماً اگه دلتون خواست اون فردی که هماهنگی لازم رو با آرزو و خواسته شما داشته باشه تا اون هم مثل شما مشتاق کار کردن رو ورودی و کنترل ذهن باشه تا باهم لذت ببرید و باهم فایل بشنوید و صحبت کنید رو جذب می کنید به امید الله مهربان بزودی طبق تکامل.

    و سپاسگزارم بابت دعای خیرتون.

    و سال نوی شما هم بسیار مبارک باشه و بهترین سال عمرتون تا اینجا.

    منم ازتون ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    سلام و درود خانم کوشککی عزیز و گرانقدر.

    به به چه قدر خوب گفتید

    واقعاً منم خیلی وقتها طبق برنامه های کهنه ضمیر ناخودآگاهم همین حس بهم دست میداد وگاهی الآنم همینطور میشه

    چون این حس های ناخودآگاهی خیلی قوی و شدید شدن.

    اینقدر که مدام آدم باهاشون سروکار داره.

    ولی واقعاً پاشنه آشیل مهمیه،

    دقیقاً موافقم.

    بخصوص بیشتر وقتی در روابط میان فردی یا اجتماعی و گروهی در میهمانی ها، مراسمات، و هر نوع دیدار یا ارتباطی قرار میگیره این احساس بالا میاد.

    چون بیشتر به مقوله ی هویت، شخصیت و همون عزت نفس برمیگرده.

    چون انگار هویتمونو ناخودآگاه از یک عامل بیرونی و از روابط مون، میگیریم.

    یعنی انگار یک عامل بیرونی باید تعیین کننده و تعریف کننده ی هویت ما باشه.

    هر چقدر عوامل بیرونی ما رو تعریف بکنند و ما به میزانی که ما به اون عوامل پر و بال بدیم، جدی تر بگیریم و باورشون کنیم و هم هویت بشیم، به همون نسبت عزت نفس ما ضعیفتر میشه و زودرنج تر، حساس تر، ناامیدتر و پر استرس تر خواهیم بود ولی هر چقدر از این ذهنیت جداتر باشیم آرام تر، با ایمان تر، شاداب تر، اصیل تر، و حتی دوست داشتنی تر و سبکبال تر خواهیم بود.

    اگه تعریف درستی از خود (خودشناسی دقیقتر و عمیق تر و ساختن باورهای عزت نفس و حس ارزشمندی) بکنیم و تعریف و کاربرد درست تر پول و ثروت رو (ساختن باورهای مالی) رو پیدا و مشخص کنیم آزادتر و رهاتر خواهیم بود.

    آرامش و شادی و ثروت و عزت حق طبیعیه من و شماست.

    لیاقت بوجود آمدنی نیست.

    از بدو تولد صرفاً بخاطر متولد شدن بودیعه به ما داده شده و با خود بهمراه آورده ایم.

    هر موجودی که اسمش موجودیتش انسان است، این ارزشمندی به او در کره زمین داده شده است.

    فقط ماها ندیدمش، گم کردیم یا بعبارتی از یاد بردیم. باهم بیاد بیاریم هویت و اصلیت خودمونو.

    عشق درونمونو.

    ولی چقدر زیباتر و ارزشمندتر و عاشقانه تر و دلپذیر تره، بجای زندگی با خوده کهنه و ساختگی، زندگی با خوده اصیل و حقیقی مان.

    چقدر زندگی با زاویه دید خداوند و روح مان فوق العاده تره.

    زاویه دید خداوند دنبال اثبات نیست.

    زاویه دید خداوند و حقیقت درون مان، دنبال راههای میانبر و غیر طبیعی نیست.

    زاویه دید خداوند دنبال چشم و هم چشمی و اینطور فرآیندهای پوچ و بی اثر و کوچک نیست بلکه دنبال چیزها و آرزوهای میلیارد ها برابر بزرگتر است.

    هدف خداوند دنبال بزور احساس لیاقت داشتن نیست یا بر اساس ویژگی خاصی یا شخص خاصی ارزشمند تر یا لایق تر باشه نیست.

    در اینصورت باید به عدالتش شک کرد.

    فی نفسه همه لایق و ارزشمند بوده ایم.

    اگر دیگران نبودند ما چطور تیپ میزدیم؟ چطور پول و ثروت و رفاه میخواستیم؟ منظورم انگیزه هاست، چه انگیزه ای باعث اون رفتار میشه؟ انگیزه های ما هم از باورهای ما میان.

    امیدوارم خوب و تندرست و ثروتمند باشید خانم لایق و آگاه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    واااووووو

    آآفرریین

    به به

    چقدر خوشحال شدم و کیف کردم.

    خداروصد هزار بار شکر

    چه پیشرفت و موفقیت خوبی.

    منم ممنونم از پاسخ و تجربه ی عالی که باهام شریک شدید.

    میدونید؟ انگار وقتی آدم با مطالعه عاشقانه و صادقانه خودش و ذهن و باورهاش متوجه یه چیزایی میشه و سعی می‌کنه تمام تمرکزشو بزاره رو ورودی جدید یا بر یکسری ترسهاش پلکانی غلبه کنه، یهو در یک چشم بهم زدن تقریباً تمام اون همه مدت زیاد مثلا شش ماه یا یکسالی که هیچ نتیجه ای نگرفتی یا درآمدی نداشتی یهو توی یک هفته یا یکماه یا دو هفته بقول شما خودشو نشون میده انگار اون درخواست های قبلی اون ارسال سیگنالهای قبلی انرژیش آزاد میشه از درون شما به هستی، و هستی می‌تونه دریافت کنه و بلافاصله راه باز میشه اون رفت و آمد انرژی بین شما و جهان ارتباط درست بر اساس هماهنگی برقرار میشه و «دریافت»، اتفاق میفته صفورا خانم.

    همون یک باور بخشیش آزاد شد و نتیجه اون قسمت رو گرفتید. پس خدا می‌دونه که چه نعمت و ثروت های دیگری بدنبالتون قراره بیاد و منتظر شماست تا تجربش کنی.

    اون ترسه انگار باعث خیر شد تا در دل اون بدونی که فی نفسه لایق هستی با خودش شتاب و زور و فشار رو برداشت و ذهنت رو آرومتر کرد. همین دست از تقلا برداشتن و زور نزدن و فشار نیاوردن و آرام گرفتن رو در هر امری در هر موضوعی، بهش میگیم (قدرت تسلیم.) عاشقشم.

    باز بایست و بدان که من خداوندم. باز بایست و بدان و ببین که چطور منه خداوند در این وضعیت سرگرم عالیترین کارم.

    منتظر نظرات و دستاوردهای دنباله دار تون هستم.

    کار خوبی کردید روی دوره پایه ای عزت نفس مشغول شدید.

    پایدار و خوب و فرزانه باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    درود صفورا بانوی گرانقدر.

    اول بگم از هم صحبتی و هم کلامی با شماها در این محفل زیبا و الهی برام لذت بخش و پرفایده ست.

    چیزی که تا همین چند وقت پیش وجود نداشت.

    که من خودم اینو می‌دونم برای منم یک تغییر فرکانسی و رشدی بوده و خدا رو بخاطرش بی نهایت سپاسگزارم.

    و خدا می‌دونه همین پاسخ و پرسش ها

    همین توجه و تمرکز فراوان تر به همین کامنت ها که نه اصلا پولی میخواد نه پیش شرطی، فقط عشق و توجه و زمان و انگیزه و خواست قلبی، چه درها و آگاهی هایی رو رقم می‌زنه و بسیار پر فایده و لذت بخشه.

    آدم تا می‌تونه ارتباطشو نباید قطع کنه و تند تند یا فایل ببینه (من خودم با دیدن ویدیوهای استاد نازنین بیشتر لذت میبرم و تمرکزم بیشتره و دوست دارم تصویرشو ببینم تا اینکه صوتی فقط بشنوم) یا کامنت بخونه و پاسخ و پرسش و مشارکت انجام بده هر روز. چرا که همینها هی روز به روز ایده جدید میده، فهم بهتر میده و بعد بدون اینکه متوجه بشه آدم یهو میبینه چه تغییر و نتیجه ای حاصل شدا، خدایا شکرت.

    حداقلش ارتباط رشته های عصبی در مغز با اندیشه های منفی در اون زمان قطع میشه بخصوص موقع بیداری یا قبل از خواب.

    و دوم بگم منم واسه شما خوشحالم و چقدر کیف کردم گفتید یکسال اگه ادامه بدم….

    چیزی که بیادم اومد بگم در مورد همین موضوعی که گفتید این اصله:

    تغییر در یک آن اتفاق میفته واقعاً، چون واحد اندازه گیری زندگی «آن» و «لحظه» ست، زندگی رو با گذشته و آینده نمی‌تونیم اندازه بگیریم و بچشیم کیفیتشو.

    حالا اون چیزی که زمان می بره چیه؟؟!!

    اون «آمادگی» برای تغییره نه خوده تغییر.

    اون تدریجی و رفته رفته هی بهتر میشیم هی با طی کردن روند تکامل مون، تکمیل تر و کامل تر میشیم در اون موضوع.

    یهو می‌بینید بعد از مدتها ارسال درخواست دادن به هستی، اون انرژی یهو آزاد میشه انگار یه عالمه انرژی در فشار (بر اثر تضاد پر رنگ و پر فشار مثل فشار زیاد آب دیدید از یه جاهایی مثل سد میخواد رد شه ولی نمیشه؟ همونطوری) یهو در یک آن انرژیش از بند و قفس آزاد میشه و یهو یکم خالی میشی سبک تر میشی و بعد حالت طبیعی تر وجودیه خودت شروع می‌کنه به ابراز شروع می‌کنه به نمایان شدن شروع می‌کنه به برق زدن شروع می‌کنه به شفاف تر شدن عین طلا عین الماس انگار خاکی رو از روش برداشتی تمیز کردی پارچه کشیدی.

    بنظر میاد ما از بدیهی ترین مسائل و موارد زندگی مون آسیب می خوریم خیلی وقتها نه از بزرگترینشون، و با رعایت و توجه به همین نکات ریز و کوچولو و ساده که نباید فریب سادگی و کوچکی و بدیهی بودنشو (بوسیله نجوای ذهن) خورد، تغییرات دونه به دونه رخ میده و عزت نفس داره ساخته میشه.

    آدم خودش به مرور می‌فهمه که یک کار ساده ی مثبت روز مره نه کوه کندن نه کار سخت و عجیب و بزرگ، می‌تونه گام بزرگی در جهت اعتماد به نفس و عزت نفس باشه.

    باور کردن «همین یک باور» چقدر آدمو هل میده بسمت جلو. چقدر انگیزانندست، چقدر جلوی اهمال کاری ها رو میگیره، و چقدر می‌تونه کمک کنه که تغییرات مون رو بتونیم ببینیم و کوچک و بی ارزش نشمریم، و ببینیم عملگرایی هامونو.

    و چقدر می‌تونه به کسانی که فرزند هم دارن در تربیت فرزند و عزت نفس بچه هاشون هم کمک کنه.

    خوب باشید خانم کوشککی مهربان و پرتلاش.

    واقعاً خوشحال شدم تو یکی دو ماه مدام دارید پیشرفت میکنید اینقدر زیاد اونم پیشرفتی که خود آدم در گذشته یا خیلیا توی دو سالم اصلا نمی‌تونن بوجود بیارن حتی از نظر مالی ولی توی یک یا دوماه اینقدر سورپرایزگونه ایجاد میشن اونم مبالغ بالا. بطور تکاملی.

    بازم خوشحال میشم بخونم ازتون.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    درود بر شما

    می‌نویسم تا یادآوری مجدد بشه واسه خودم محکم تر، در خصوص این موضوعی که نوشتید

    ریشه ی اینا ماله تمام این فیلم ها و سریال هایی ست که دیدیم از کودکی و نوجوانی خانم منصوری

    همه چی همه ی لذت ها و پیشرفت ها و خواسته ها سخت بدست میاد سخت تجربه میشه

    اصلا اگر آسون و راحت در زمان کوتاه انجام بشه یا توسط یک دست خدا واسمون انجام بشه انگار برابری می‌کنه با انجام نشدن،

    حالا میخواد یک پولی باشه که خیلی راحت خودش میاد یا یک رابطه ی شاد و دلخواه…

    منم این موضوع تو ذهنم بوده از قدیم و نمی‌دونستم البته شخصیت خودمم بوده که دوست داشتم خودم سخت تلاش کنم تا حس کنم کاری انجام دادم وگرنه مغزم می‌گفت چون کاری انجام ندادی پس پول یا رابطه هم نمیاد یا ارزششو نداره که بخواد اینطوری بیاد…

    که مدتها پیش این ترمز رو درک کردم…

    از بس سریال ها نشون دادن که عشق ها بهم یا نمیرسن یا بعد 150 قسمت قسمت آخر اونم ده دقیقه آخر که کلی مشکل و سرویس شدن و ناراحتی کشیدن و زندان و دعوا و مخالفت و دروغ و … بهم رسیدن به خوبی و خوشی…

    این شد داستان زیبای زندگی این دو نفر… و چقدر هم افتخار کردن بهش و چقدرم خوشحالن…و چقدرم تازه از توکل ومثبت فکر کردن و اینا حرف میزنن تو بعضیاشون..

    یعنی با هزار رنج و مشقت رسیدن… این یعنی خدا اصلا این پول یا اصلا رابطه فلان رو نخواستیم همینطوری خوبه… لااقل زجر نمیکشیم…

    بدبختی نمیکشیم…

    از بس شنیدیم

    نابرده رنج، گنج میسر نمیشود

    مزد آن گرفت، جان برادر که کااااارررر کرد. کار.

    (البته شاید منظور شاعر کار ذهنی بوده)

    اون موقع ها کارها دستی و یدی بودن..

    از قدیم این تفکر بوده این سبک زندگی الآنم البته هست همینطور ولی کمتر… که مثلا فکر میکنن فلانی اگر بیرون نمیره حتماً یا تنبله یا بی عرضه و یا بیکاره یا هر چی نمی‌دونم.. بهر حال کار رو مساوی با بیرون رفتن و ساعتها مشغول به یک چیز بیرونی و ظاهری که قابل رؤیت باشه یا ساعت مشخصی انجام بشه یا تو دلش سختی خاصی باشه تا تا تا حقوق یا دستمزد یا درآمد بابتش دریافت بشه کرد وگرنه که مدل دیگه ای وجود نداره،

    برای همینم هست فکر کنم (این الان بهم الهام شدا) که رشته ها و زیر مجموعه‌های فعالیت های هنری مختلف یا ورزشی (مثل شما که ورزشکاری) یا یکسری رشته های دیگه از نظر بعضیا پولساز یا با پرستیژ تلقی نمیشد یا کمتر بهش ارزش داده میشد از طرف خانواده ها و آموزش و پرورش و رسانه.

    از بس داستان سختی کشیدن ها رو خوندیم

    از بس اشتباه معنی شده آیه ی قرآن که «بعد از هر سختی آسانی هست»، بجای «در دل هر سختی، همراه هر سختی، با هر سختی، آسانی هست…»

    اگر سختی هست حتماً آسانی هم همراهش هست براتون. این کلام خود خداست…

    اگر سیستمی بودن رو بیشتر بلور کنیم این باور این دیدگاه این نگرش و این زاویه دید تقویت میشه که من جدا از هیچ موجودی و هیچ آدمی بطور حقیقی نیستم در ماهیت واقعاً جدا نیستم.. و منم جزئی از یک سیستم هدفمند و منظم و دقیق کل هستم…

    پس دیدگاه کل نگر رو من خیلی باهاش موافق بودم از همون اول اصلا شخصیتا با اینکه جزیی بین بودم ولی برای ادراک هر چیزی از سالها پیش فهمیدم که کل نگری رو میپسندم نه بعنوان سلیقه شخصی بلکه برای اینکه اگر بخواییم هر چیزی رو خوب درک کنیم و یادش بگیریم باید به کل و ریشه اون نگاه کنیم…

    عین یک تیم فوتبال

    یکنفری نمیشه بازی کرد و برنده شد، یازده نفر باید هماهنگ و منظم باشند

    باید استراتژی باشه

    تاکتیک باشه

    و حالا در این تاکتیک هر کس نقش خودشو بخوبی ایفا کنه تا تیم برنده بشه و البته از دیدن بازی این تیم و هماهنگی شون و اینکه چقدر نرم و راحت و روون بازی می‌کنن تماشاچی لذت ببره.

    همون طور که سرمربی برای تک تک افراد تیم برنامه داره خدا هم برای تک تک اعضای تیم خودش برنامه و ماموریت داره، من نمی‌فهمم که بعضیا میگن هدف نداریم یا اهداف سطحی برای خودشون انتخاب میکنند

    خدا از طریق من خواسته ملکش جهانش رو پیشرفت بده گسترش بده من کی باشم که بخوام جلوی خواست و اراده و هدف خداوند رو بگیرم من بیجا بکنم..

    پس میزارم خداوند از طریق من برنامه هاشو اجرا کنه و تسلیم امرش هستم..

    دستوری قرآن هم داده که از حدود خدا نگذرید…

    تسلیم امر خدا باید باشم…

    حالا برم تمرین کنم ببینم امر خدا چی هست که باید تسلیمش باشم؟

    خداوندا بخاطر ظلمی که بخودم کردم

    بخاطر اینکه خوب نشناختمت

    بخاطر اینکه تسلیمت نبودم

    بخاطر ترسهام

    بخاطر عقده هام

    بخاطر نگرانی هام

    بخاطر کم خواهی هام از تو

    بخاطر عدم بندگی حقیقی نسبت به خودت

    بخاطر باور کردن هر چیزی که خلاف حرف تو بود

    بخاطر کامل گرایی هام

    بخاطر فریب سختی خوردن ها

    و هر چیزی که در من باعث ناامیدی و ترس و تردید و پریشان احوالی شد واقعاً معذرت می‌خوام

    و بسیار خوشحال و ممنونم که مرا در این راه زیبا در جاده خوشگل هدایتم کردی و دستم را گرفتی آوردی بسمت خودت در آغوشت و سرم را برگردانی تا نگاهم به دستان تو به چشمای تو به هدایت و نجات تو به گرمای عشق تو بیفتد…

    از لحظه ای طی این چندین ماهه اشکانم جور دیگه ای سرازیر شد این را فهمیدم…

    خدایا به تو متواضعانه محتاجم.

    با خضوع و خشوع به تو و عشق و لطف و هدایتت در این ملک پهناورت محتاجم…

    به پذیرایی بی نظیرت در این ملک جهانی تو که مالک یوم الدین هم هستی محتاجم…

    ……

    چقدرررر طولانی شد صحبت سه چهار خطی میخواستم بنویسمااا..

    دستام ول کن نیستن…

    خوب و شاد و در حالتی از رهایی و عدم چسبندگی و تسلیم وار باشیم..در حالتی از دعا و نیایش و ستایش همیشگی مثل پروانه ها

    مثل آواز و صدای زیبای عاشق گنجشک ها اول صبح

    مثل نسیم

    مثل قاصدک

    مثل چمن ها

    مثل حتی قوقولی کنان یک خروس اول صبح

    مثل حرکت ماهی ها و تکون دادن لبهاشون..

    اصلا چیزی نیست که در حال عبادت و نیایش نباشه…

    اگر کمی با دل نگاه دل با قلبی باز و گشوده و دقت بنگریم میبینیم همه و همه در حال مشغول عبادت هستند دارن ذکر میگن…

    بقرآن قسم یکبار داشتم مراقبه میکردم در خلوتم روی زمین نشسته بودم توی جنگل، گنجشکی ناز نزدیکای من اومد نشست… اصلا شوکه شدم گفتم چطور ممکنه گنجشکهایی که زود میترسن از انسان و زیاد نزدیک معمولاً من ندیدم بشینن، و با کوچکترین صدا و حرکتی می‌پرند چطور ممکنه؟!

    خدایا شکرت…

    منو ول کنی تا صبح می‌نویسم…

    ای خدا چقدر عالی برام نوشتی

    این مثال ها قلبمو باز می‌کنه

    بخصوص وقتی از احساسم از قلبم از تواضع میگم از طبیعت میگم…

    من نمیگما، خدایا می‌دونی که منظورم خودتی… خدا میگه خدا..

    دل آرام و دلشاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: