این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
694نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام و وقت بخیر خدمت استاد جان و مریم جان و دوستان عزیزم.
مدت طولانی است که فرصت کامنت گذاشتن در سایت رو از دست داده بودم اما به طور مستمر فایل ها رو دنبال می کردم.
و اما فایل امروز که به طور شگفت انگیزی احوالات این روز های من است ، واقعا استاد جان چطور این همزمانی ها که شما در صحبت های ارزشمندتون تکرار می کنید در زندگی به خواست خداوند پیش می آید.
این روز ها اتفاق بسیار بزرگی در زندگیم پیش آمده که ذهنم بارها بارها می گه مگه میشه اینقدر ساده و راحت !!!! مگه میشه به این آسانی ، یعنی من لیاقتشو دارم !!!! صحبت های شما همواره به موقع گفته میشه مثل اینکه می دانید در ذهن ما چه می گذرد.
بارها شده که با حس عدم لیاقت فرصت های خوب زندگیم را از دست دادم ، گالری داری قصد داشت علاوه بر اینکه مدیریت گالریش را به من بسپارد ، درصد قابل توجه ای از درآمد گالریش را برای من در نظر بگیرد که ذهنم مدام این جمله را می گفت مگه میشه به این راحتی …. که متاسفانه بسیار راحت چنین موقعیت و پله ترقی کاریم را از دست دادم.
در هر صورت از خداوند بزرگ و شما بسیار سپاسگزارم از زمانی که تصمیم گرفتم ذهنم را هدایت کنم و زندگیم را طبق آرزوهایم پیش ببرم وجود الهی شما در زندگیم هدایت شد و بارها بارها برای کنترل ذهنم نشانه های بدیهی و روشنی پدید آید منتظر شنیدن خبرهای بسیار عالی و خوبی از من باشید .
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوب
از خداوند سپاسگزارم به خاطر وجود شما استاد و خانم شایسته من هم به حرف شما استاد گوش کردم وقتی دریا را نگاه کردم دیگه حواسم جمع صحبتهای شما نبود به خاطر همین فایل تصویری رو زدم روی استپ و فایل صوتی اول گوش کردم و نت برداری کردم و بعد از لذت تصویری بی نهایت انرژی و توجه خودم روی زیبایی ها و قشنگ یاری کردم
خدایا شکر امروز همراه با فایل پر انرژی و لذت بردن برای یک روز زندگی شروع کردم وقتی خانم شایسته با استمرار وقتی بازی پینگ پنگ را یاد گرفت و به جایگاه خوبی رسیدلذت بخش و تاثیر انگیز ترین است که باید به ایشان گفت دمت گرم و در ادامه ورزشی که هیچ چیزی ازاون نمیدونست این ادامه و تمرکز روی نکات مثبت از این ورزش نتیجه خوبی رسیده و کوچکترین بهبود ها را میدید و پیشرفت در جهت مناسب و یا گرفتن و دنبال بهتر عمل کردن آن چیزی که می خواهد برای خانم شایسته شود این بازی تمرکز را بالا میبرد
اگر نکات مثبت بازی را ببینیم کنترل ذهن را میشود دید و فکر های بد را دور کنیم درسهای این فایل این است که ذهن ما تاثیر توی عملکرد ما می گذارد این را یاد گرفتم که تحت هیچ شرایطی نباید حالم رو بد کنم چون جهان به فرکانس ما پاسخ می دهد با هر ذهنیت یا باوری که داشته باشیم
الان استاد و توانایی خودم استفاده می کنم چون با قانون جهان هستی کاملاً آشنا هستند مثلا امروز رفتم جای خلوت تو دل کوه و با خودم و با خدای خودم خلوت کردم و کلی حرف زدم به خاطر فشاری که روی من برای کار زیاد آمده بود حالم رو بد کردم اما چون توانستم ذهن خودم را کنترل کنم سعی کردم که احساس من بد نشود وقتی رفتم توی سایت دیدم فایل جدید اومده کلی خوشحال شدم و سعی می کنم بهترین باشم برای یک روز خوب و ادامه دادن احساس خوبم رو خیلی تمرکز روی خوبیها توانستم به دست بیارم
استاد در این فایل عجله کردن تمام کارها مشکل برای من بوجود می آورد و از خداوند میخواستم که به من کمک کند و به طرز معجزه آسایی هدایت میشدم به احساس خوب و حال خوب و دوباره توی مسیر و کنترل ذهن نتوانستم بمانم
استاد چون ازخودم انتظار زیاد دارم به خاطر همین لایق زیاد بودن از خودم بارها و بارها ضربه خوردم به خودم گفتم که من بهترین هستم و این نجوا ها زیاد تر میشد جوری که همه چیز را از بین می برد
مثلا وقتی کار میکردم و به درجات بالاتری رفتم من کلاً صاحب بیشتر همه مسئولیت ها بودم در شرکت اینجا به سراغم این نجوها آمد که تو بهترینی افکارم این بود که من لایق این خوبی ها نبودم و چقدر راحت دارم به دست می آورم و یا اینکه چقدر به من نگاه آنها فرق دارد که بین این همه افراد چرا من باید به مسئولیت زیادی برسم واین احساس فکر کردن باعث میشود که نعمتها خیلی راحت از من دور شود یا اینکه حق من بیشتر از اینا است ومن دارم اینجا قربانی می شوم و این احساس عصبانیت نفرت تنفر و خشم درمن بیشتر می شد و این تجربه باعث میشد که ضربه بدی بخورم و اوضاع را برای خودم بدتر کنم و با همه کس سر جنگ داشتم و کنترل ذهن اصلا نداشتم و دنبال حقوق بالاتری یا پاداش بیشتری داشتم و از این حس شور و شوق خاصی برخوردار نبودم و چون عدم لایق زیاد بودن را از خودم داشتم بعد از مدتی کم کم از این مسئولیت ها از من گرفته شده در آخر به استعفای خودم از این شرکت دادم و ضربه خیلی بدی خوردم از اینکه چرا این فکر را در ذهن من زیاد بود و نتوانستم کنترل کنم
این شد که با ماشین الان کار کنم و هرروز پشت فرمان ساعت ها مسافر کشی کنم تا بیکار نباشم و این باورها در من همیشه بود ودر تمام جنبه های زندگی به نتیجه خوب هم نمیرسیدم
در لحظه زندگی کردن از آن چیزی است که اگر به توانم عمل کنم قطعا روزهای خوبی هم در انتظار من است چون احساس خوب و نتایج متفاوت میشود داشته باشم با این قانون لاجرم من در مسیر درست هدایت میشوم اگر به گذشته و یا به آینده فکر نکنم و فردا را با امروز زندگی کردم می توانم برای خودم درس زیادی داشته باشم
در اصل اگر از چیزی کوچک لذت نبرم نعمت های بیشتری را نمیتوان برخوردار باشم از خداوند میخواهم من را هدایت کند به این درک و آگاهی و دیدگاه این فایل منتظر کامنت تک تک بچه ها و دوستان خوبم با دید و نگاه عالیشون هستم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و موفق و ثروتمند باشید انشاالله
من در خانواده ای بزرگ شدم ک باور کمبود،قربانی بودن و شرک توش بی اندازه زیاد بوده…
پدرم ک انقددر غرق اخبارها و رسانه ها بود و هست که به تمام معنا احساس قربانی بودن میکنه و فکر میکنه ک افسار زندگی ما به دست دیگران هست و اونها مانع پیشرفت ما میشوند. و بخاطر همین باور هیچ پیشرفتی نمیکنه و اصلا قدم برنمیداره.میگه چه فایده من تلاش کنم اخرش ک همشو میگیرن اخرش ک ظرر میکنم و…
و مادرم هم به شدت از دیگران ترس داشت و همین امر باعث شد به انواع بیماری ها دچار بشه و در نهایت هم فوت کردن…
به دلیل باورهایی ک در ذهنم ساخته شده بود من هم درونم احساس قربانی بودن و شرک بی اندازه زیاد بوده.
هرروز باخودم تکرار میکردم که من اگر توی خانواده فلان مدل بزرگ میشدم الان به جایی رسیده بودم، و این درحالی بود ک به دلیل احساس قربانی بودم هیچ قدمی هم بر نمیداشتم و تلاش کردن رو بی فایده میدونستم.
شرک داشتم ک من اگر بخوام فلان کارو بکنم اگر فلانی بفهمه حتما جلوشو میگیره.یا میگفتم نکنه من برم سرکار و فلانی زنگ بزنه به مدیرم و ازمن بد بگه…خیلی وقتا شده بود ک اگر استاد، مدیر و…بامن یک رفتار بد کوچیکی انجام میداد، خیلی عصبانی میشدم و میگفتم حتما فلانی ها ازمن پیششون بد گفتن. و همین فکر باعث میشد هم اون اشخاص رو توی ذهنم بزرگ کنم و هم خودم رو هرروز ضعیف تر و قربانی شرایط بدونم.
این درحالی بوده ک اصلا اون ادم ها به من کاری نداشتن و من هر رفتار کوچیکی رو توی ذهنم بزرگ میکردم تا احساس قربانی بودن داشته باشم تا دلیل شکست هام رو دیگران بدونم.همین افکار و باورها باعث شده بود ک اعتمادبنفس من بشدت کم بشه و واقعا منزوی شده بودم.قوانین به هم وصل هستند و بنظرمن پایه ی همچی توحید و ایمان واقعی داشتن هست…
مثال های خیلی زیادی هست ک میشه گفت اما الان ک به این ها بعد مدت ها فکر کردم، گذشته ی اون آدمی ک بودم رو تاریک دیدم.اما اگر دوباره بگن میتونی برگردی عقب و یک زندگی رو انتخاب کنی قطعا میگم همین زندگی ک داشتم رو میخوام چون همون تضادها و ناخواسته های من، من رو الان به این حد از ایمان رسونده که، میدونم شرایط زندگی من رو، من خلق میکنم، با باور ها و کانون توجهم.دیگران هییچ قدرتی در زندگی من ندارند و…
ازوقتی ک این قوانین رو درک کردم زندگی من عالی شده. اون ادم هایی ک قبلا ازشون ترس داشتم،ازما در کمال صلح دور شدن.چون من دیگه بهشون قدرت ندادم.چون دیگه بهشون توجه نکردم.
واقعا این خوده انسان هست ک زندگی رو میتونه برای خودش بهشت و یا جهنم درست کنه…
ممنونم از شما که این فایل بینظیر رو ضبط کردید و به اشتراک گذاشتید. مطالب بسیاار عالی داره این فایل.
ازاستادعزیزمون ومریم جون عزیزم سپاسگزاریم که این فایل آموزنده روبرامون درست کردن .
مریم جان عزیز،که ازهوش ودقت بالایی برخوردارهستن وبه نکات بسیارقشنگی دریک بازی اشاره کردن .که استادعزیزمون هم همه ی اوناروبه درسهایی اززندگی مرتبط دادن .
خلاصه اینکه ازهردوعزیزسپاسگزاریم .
مریم جان نکته اولی که گفتن این بود که بازی کمک میکنه که رابطه ی عمیق تری تجربه کنی .
بله وقتی باهمسرت یافرزند خودت یاهرفرددیگه ای بازی میکنی ،بین شماوطرف مقابلت رابطه ی قشنگی تواون لحظات بوجودمیاد.
که هم خودت لذت میبری وهم طرف مقابلت ازاون لحظه لذت میبره.
حس خوبی بین هردوطرف برقرارمیشه واین ینی ازوقت خودت به بهترین شکل ممکن استفاده کردی.
دومین نکته :توقع خودشون رو،دربازی کم کردن وباخودشون درصلح بودن واجازه ندادن توقع زیادازخودشون ،که خدشه ای به ذهنشون واردکنه.
وسعی کردن کوچکترین تغییرات وبهبودهاروببینن.
ومااگه درزندگی خودمون به این موضوع دقت کنیم خیلی خوب میشه.
گاهی پیش میاد که ازخودمون توقعات بالاداریم ووقتی نمیتونیم یادرتوانمون نیست ،ازدست خودمون رنجیده خاطر میشیم وبه خودمون سرکوب میزنیم .
مثلابارهاشده من خودموسرزنش کردمکه چرانمیتونم درفلان موقعیت ،فلان رفتارروداشته باشم .وب خاطرتوقع خودم ازدست خودم عصبانی وناراحت شدم .به خودم فرصت وروندتکاملی کاری رونمیدادم .البته خداروشکرالان اینطورنیستم ولی درابتدای تغییراتم خیلی این موضوع اذیتم میکرد.
سومین نکته:داشتن احساس خوب دریک بازی وتحسین کردن فردمقابلت چقدرمیتونه کمکت کنه که یک بازی خوبی ارائه بدی.
وقتی احساست بدمیشه ونمیتونی کنترلش کنی،تمرکزت سمت منفی هامیره وتوپهای بعدی روهم خراب میکنی .به قول استاد ذهن که ازکنترل خارج بشه همه چی خراب میشه .
پس اوضاع وشرایط الانمون تحت نظارت واختیارافکاروباورهای خودمونه.
چهارمین نکته :کنترل ذهن هستش که بعدازهربردیاباختی ،شمابه هم نریزید.وقتی کنترل ذهن نداشته باشی نمیتونی ازتوانایی هات درست وبه موقع استفاده کنی .درچنین وقتهایی فقط باید هم روکنترل کردوبه ادامه ی بازی فکرکرد.
درزندگی هامون هم به همین طریق بایدعمل کنیم .
اگه جایی مسئله ای پیش اومده که ناراحت شدیم بایدذهنمون روکنترل کنیم .
هرچقدربیشتربه اون موضوع فکرکنیم بیشترازمسیرخارج میشیم .چون درلحظاتی که حالمون خوب نیست فقط باید ذهنمون روکنترل کرد.حتی لازم نیست کارخاصی صورت داد.فقط ازاون حالت بدبایدخارج شد.
اگه اجازه بدیم نتیجه، احساسمونوبدبکنه ،باختیم .
تواون لحظه بایدبه این فکرکنیم که الان چکاری انجام بدم بهتره.
ینی فقط به حرکت بعدی فکرکنیم .
وقتی باچیزی درگیریم ،فقط بایدبه این فکرکنیم که الان چ کاری بهترین کارممکنه .اگه بایدکاری صورت بدم حتمن انجام بدم .اگر نیازبه زمان داره بهتره تمرکزم روازروی اون موضوع بردارم .
درچنین لحظاتی بایدبه این اندیشیدکه الان چکارکنم که ازاین وضعیت دربیام .
اگه احساسم روخنثی یاخوب بکنم ،کم کم شرایط وحشتناک به شکل بهتری درمیادواوضاع به نفع من درمیاد.
میدونیدوقتی به یه تضادی میخوریم ،درلحظه خیلی وحشت میکنیم
انگاردنیابه آخررسیده.انقداوضاع برامون غیرقابل تحمل میشه ولی وقتی ذهنمون روکنترل میکنیم وکمی آروم ترمیشیم .میبینیم اوضاع انقدرها،هم وحشتناک نیست .بازاگه صبورترباشیم واتفاقات روبپذیریم که نگاهمون کاملن تغییرمیکنه وپیش خودمون میگیم خب انشالله به یاری خداحلش میکنیم .ببینیم چی پیش میاد.
یادآوری قوانین حاکم بر جهان ودیدن نتایج اتفاقات خوب وبد،خیلی میتونه بهمون کمک کنه که درچنین لحظاتی درست عمل کنیم .
ششمین نکته:اینکه باتوجه به اختلافی که بین رغیبت هست توبازی روشل میگیری ویاعجله میکنی که به نفع توتمومبشه .
هفتمین نکته:توداری خوب بازی میکنی وداری ازبازی لذت میبری حتی بازی به نفع توداره تموم میشه ولی ذهن نجواگرمیادسراغت میگه ب نظرت نرماله که من انقددارم خوب بازی میکنم ینی خودتوباورنداری .همین که این فکرمیادتوذهنت ،بقیه بازی روخراب میکنی .
درواقعیت زندگی ماهم همین طوره.
خیلی وقتها اوضاع خوب وآرومه ولی به نظرمون خطرناک میرسه چون باورهای مزخرفی ازقبل توذهنمون نجوامیکنه که همیشه بایدیه چیزایی باشه که تو به خاطرش بالاپایین بشی .حالاکه انقدخوب شده ببین چ اتفاقی توراهه؟!
همانطورکه استادعزیزگفتن ،خودت باورنداری که تولایق همین آرامشی .
اکثرنجواهاناآگاهانه سراغمون میان ولی وقتی بیان ،ونتونیم کنترلشون کنیم یاورودیهای مناسب به ذهن بدیم ،خودمون باعث خلق اتفاقات ناجالب میشیم .
اتفاقا استاد الان من توچنین شرایطی هستم .خداروشکرهمه چیزعالی داره پیش میره ومن ازهرجهت نشونه هاواتفاقات خوب روتواین چندوقت مشاهده کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم .
یه جورایی کم کم نتیجه ی بعضی ازتغییرافکاروباورهامودارم میبینم ولی نکته ی مهم اینه که من احساسموبدنمیکنم وهیچ ترسی ندارم .چون خودموخیلی لایق ترازاین چیزهامیبینم .
اصلن به خاطراین لایق دونستن ،تمرکزم به جایی رفته بود که داشتم مسیررواشتباهی میرفتم .
خودتولایق بدونی ودرمسیردرست باشی ،نتایج عالی خواهی گرفت .
مثلن توروابط من خودموخیلی لایق یه رابطه ی درجه یک میدیدم واین درحالی بود که من توهمچین روابطی بودم ولی توجه وتمرکزم به یه نقطه ضعفی بود،که کاری باهام کرده بود که هیچ چیز مثبتی توهمسرم نمیدیدم .
باعرض شرمندگی بگم که متاسفانه من چندوقت پیشا این حس روتجربه کردم.
حس قربانی شدن .
چون تمرکزم بیشتربه روابط عاطفیم بود.نسبت به همسرم حس قربانی شدن روداشتم .خدانکنه آدم تواین فاز بره دیگه هیچ دلیل ومنطقی براش معنانداره.
کلن ذهنت چنان حس بدی میگیره وخودت بقدری ضعیف میشی که مدام بابیان کردن توجیه ودلیلهای خودت میخای همه روقانع کنی که به من خیلی ستم شده .واین حق من نبوده .
تاجایی هم که میتونی طرف مقابلتومیکوبی ونقاط ضعفشومیگی که خودشم باورکنه که تو،توی زندگیش قربانی شدی.
بله متاسفانه من این حس روتجربه کردم و هیچ نتیجه ی مثبتی هم عایدم نشده .
تااینکه باز خودم ،نجات دهنده ی خودم شدم وفهمیدم برای بدست اووردن خواسته هات ،این راهش نیست .
همون سیلی وکشیده ی جهان روهم خوردم تاکاملن متوجه شدم که مسیری که داشتم میرفتم اشتباه بود.
لذت بردن ازچیزهای ساده مثل همین بازی .وقتی ازانجام هرکاری حتی کارای ساده ای مثل بازی ،پیاده روی ،ورزش کردن ،وهر کاری که من درحال انجامش هستم ،لذت ببرم .نعمتهای بیشتری بهم داده میشه .
اینجا هم بگم من ازاون افرادی بودم که فکرمیکردم اگه فلان امکانات روداشته باشیم ،خوشبخت ترمیشیم وبه آرامش بیشتری میرسیم .
اما دریغ وافسوس از اینکه ،بااین نگاه شماوقتی به خواستتون هم برسید،ازداشته هاتون نخواهیدلذت برد.
چون همیشه بهانه ای هست که توروازلذت داشته هات دوربکنه .وقتی ذهن شماعادت بکنه ،به هرجاهم که برسید،هرمال وثروتی هم که داشته باشید،نمیتونیدذهنتون روکنترل کنید.
پس از همین لحظه باهمین چیزهای ساده ای که هر کدوم توزندگیامون ،چیزهایی داریم برای خوشحالی خودمون ،استفاده بکنیم .
انیشتن هم جمله ی فوق العاده ای گفتن .یه سبد میوه ،یه صندلی ،ویه ویالون کافیه برای یه حال خوب .
میتونم تصورکنم که چقدرجدی وواقعی این احساس روگفتن .
چون الان خودم اینطورشدم .
یه قهوه یانسکافه بایه میزوصندلی ویه گوشی ویه دفتروقلم ،برای گوش کردن فایلهاونوشته ها.
باورکنیدهمین یکی از لذتهای توپ من تواین دوسال اخیربوده.
وازاین سبک لذتهابرای شخص خودم ،زیاددارم .حتی اگه آشپزی هم میکنم بالذت انجام میدم وسعی میکنم به چشم تفریح نگاش کنم .
هرچقدر این فایل رو گوش میکنم بیشتر متوجه میشم که من چ باور های اشتباهی در ناخودآگاهم دارم که خودم هم ابدا فکرش رو نمیکردم
احساس عدم لیاقت…
وقتی بقیه ازم تعریف میکردند و این تعریف ها و عشق و علاقه و توجه اون ها از حالت عادی یکمی بیشتر میشد ، ذهن من سریع شروع میکرد به احساس بد دادن به من ب صورت خیلی زیر پوستی
مثلا: بابا بسه دیگه چقدر حرفای لوس میزنن
بابا خودم میدونم بسه چقدر ازم تعریف میکنن!!!
بابا حالا اینقدم خوب نیستم
و یا خودمو موظف میدونستم که به همون مقدار که ازم تعریف شده ازشون تعریف کنم تا چیزی گردنم نباشه یا اونها حس نکنن که دوست داشتنی نیستند و بعدش شروع میکردم به عوض کردن بحث تا از این احساس بد خلاص بشم
حالا که این پاشنه آشیل رو متوجه شدم همه تلاشم رو میکنم تا به خودم یاداوری کنم من همینقدر ک اینها میگن عالی هستم و لایق تعریف و توجه و عشق به مقدار خیلی خیلی زیاد هستم و با همه وجودم به اون تعریف ها گوش میکنم و قبول و تاییدشون میکنم و خودم رو هم تحسین میکنم
خوشحالم که اینقدر عالی هستم که روی خودم کار می کنم برای خوشبخت تر شدن
و از شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز هم تشکر میکنم چون شما هم خیلی قدرتمند و شگفت انگیز هستید
درس 1: در هر شرایطی که هستیم، هر شرایطی چیزی رو پیدا کنیم و از اون لذت ببریم. یه جنبه ی فان و لذت بخش رو پیدا کنیم و لذت ببریم. (این اهرم رو که بسازی که با هر دلیل و منطقی اگه لذت نمی بری یعنی دستتو داری می کنی تو آتیش. با هر دلیلی هر چقدر بزرگ و هر چقدر عقلانی، اگه لذت نمی بری داری دستتو می کنی تو آتیش و دستتو می سوزنی.)
درس 2: لذت های کوچیک مشترک روابط منو صمیمی تر می کنه با نزدیکانم.
درس 3: هدف اصلی بازی لذت بردن از بازی هست، نه اینکه کی می بره کی می بازه و هدف اصلی بازی زندگی لذت بردن هست. و من دیدم که ارزش هام، علایقم و توانمندی هام یه وسیله ای هستند که باهاشون می تونم از بازی زندگی لذت ببرم.
کری خواندن تو بازی معادل حاشیه هایی که تو زندگی درگیرش می شیم هست. معادل این می مونه که تو بازی زندگی بخوای از این بهتر باشی، با اون رقابت کنی، اون یکی رو رصد کنی و تمرکزتو از اصل ببری رو حاشیه.
لذت بردن و احساس خوب تنها اصل مهمه که اگه باهوش باشم اینو یاد می گیرم و شخصیتم رو اینطور می سازم. (حالا که من این دیدگاه رو دارم بعد از انتشار فایل هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی می ذارم. قشنگ درک می کنم که این اصله، همینو باید بچسبم و باید عادت من شه و جزء شخصیتم شه.)
هدف اصلی بازی اینه که مهارت هامون افزایش بدیم، ذهن و جسممون شارپ تر باشه = هدف اصلی بازی زندگی هم اینه که خودمونو تجربه کنیم. قدرت خلقتمون و خدای درونمون رو تجربه کنیم.
بازم اگه باهوش باشم این نکته رو می گیرم و به کار می بندم.
اصل اینه.
….
درس 4: قوانین بازی که باعث بالارفتن سرعت و کیفیت بازی شده معادل برنامه ریزی و هدفگذاری تو زندگی هست. قوانین و اصولی که تو زندگی باید بذاریم و شخصیت مون رو تو اون چارچوب شکل بدیم تا کیفیت زندگی مون بره بالاتر.
….
درس 5: عاشق تشکرهای خانوم شایسته از استادم. یه درس دیگه شکور بودن نسبت به آدم هایی هست که بهم درس زندگی یاد می دن. مثل شما خانوم شایسته جان. مثل شما استاد عزیزم. مثل دوستان خوبم.
درس 6: منم باید شخصیت کمک کننده داشته باشم اگه چیزی رو بلدم و به کسی یاد می دم، با صبوری و تحسین باشه.
درس 7: خانوم شایسته اصلا پینگ و پونگ بلد نبودند، اصلا هیچ ورزشی بلد نبودند ولی ادامه دادند. یه آدمی اگه یه چیزی رو ادامه بده حتی اگه اونو رو بلد نباشه نتایج بزرگ می گیره.
اعتماد به نفست رو می بره بالا و این باور رو می ده که می شود، بابا می شود تو چیزی که بلد نیستی اگر ادامه بدی، اگه اصلاح کنی خودتو اگه دنبال بهبود باشی تا این حد پیشرفت کنی.
….
کلید پیشرفت اینه: استمرار، ادامه دادن، حرکت کردن، عشق ورزیدن و اصلاح کردن…
(چطور از این بهتر، چطور از این کاراتر؟)
….
درس 8: این دید که من به کارهایی که می کنم می دم تا بیشتر احساس لذت کنم. مثل دید خانوم شایسته موقع یاد گرفتن پینگ پونگ که من با این کار ورزش می کنم.
درس 9: درس لذت های کوچیک رو باید بگیرم برای عمیق تر کردن رابطه ی عاطفیم.
درس 10: کوچیک ترین بهبود ها رو در مسیر رسیدن به اهدافمون ببینیم با خودمون مهربون باشیم. کوچک ترین بهبود ها و نشانه ها رو جشن بگیریم.
درس 11: تمرکز خانوم شایسته حین این بازی روی اصل بود نه حاشیه: روی این بود که دارم مهارت جدید یاد می گیرم، دارم ورزش می کنم، با پارتنرم لذت باهم بودن می بریم و کوچیک ترین بهبود ها رو جشن گرفتند. حاشیه چی بود؛ اینکه از همون ابتدای کار ک هیچی بلد نبودن تمرکزشون روی بردن و سرویس کردن طرف مقابل می بود.
حالا تو بازی زندگی تمرکز من باید روی اصل باشه، نه حاشیه.
روی تجربه کردن خودم باشه نه سبقت گرفتن از کسی. اینو برای این می گم که با خودم مهربون باشم. کوچیک ترین موفقیت هام رو جشن بگیرم و خودمو با کسی مقایسه نکنم.
درس 12: یاد بگیرم که باهوش باشم و دنبال بهتر عمل کردن باشم و سوالای خوب بپرسم از خودم.
…..
درس 13: درس هایی که شما از بازی پینگ پونگ گرفتید رو به خودم باید یادآوری کنم. چند روز پیش با دوستانم داشتم منچ بازی می کردم. قصدم این بود که ببرم و هر کی جلوی راهم بود رو بیرون می کردم. بعدش پرت شدم بیرون و با اینکه اشتیاق زیادی به شیش آوردن و برگشتن به بازی داشتم ولی هیچی نمی شد و احساس من بد تر می شد. به خودم اومدم و گفتم الان وقته تست کردن قوانینه و بیا مثل استاد اینا الان فرکانس هات رو پیگیری کن. بعد از اون دوستم که شش آورد تحسینش کردم گفتم ببین می شه. ممکنه. یا وقتی که چند تا شش پشت سر هم می آورد می گفتم با خودم که ببین فراوانی رو، دمش گرم. … کم کم وارد بازی شدم. با هرعددی که تاس نشون می داد سپاسگزاری می کردم که ببین الان چند قدم رفتم جلو تر. یادمه چند تا یک پشت سر هم آوردم و با خودم گفتم شکرت خدا که هر کدوم از این یک ها منو یه قدم به خواسته ام نزدیک می کنه. دیگه خواسته بردن نبود، لذت بردن و پیشروی کردن بود. با هر یک می تونستم یه قدم پیشروی کنم و بهتر شم پس شکرگزار بودم.
من درسته که نیت هام رو پاک کرده بودم ولی تمرکز نداشتم اما یکی از دوستام تمرکز داشت به بازی اون برنده شد اینجا من درس مهم تمرکز رو گرفتم.
آخرین مهره ام رو اینطور بردم تو خونه با سه تا شش و چهار رفتم دقیقا دم خونه و یک وارد شدم و نفر دوم شدم.
من تو این بازی ساده خدا و قوانینش رو تست کردم. قوانین خدا توی بازی ساده ی منچ هم جریان داشت و چه حس خوبی داشتم بعدش که اگر من این ویژگی ها. تحسین کردن، باور فراوانی، تمرکز و کنترل ذهن رو در زندگی واقعی پایدار کنم. عادت خودم بکنمشون. چه شود. قوانین خدا تو زندگی با قوانین خدا حین بازی منچ که فرقی نداره. چه شود که من این ویژگی ها رو درون خودم بسازم. و اگه باهوش باشم این کارو می کنم.
یه چیز دیگه هم یادم افتاد. وقتی شروع به تغییر مدارم تو بازی کردم. بار ها شد که دوستم می تونست منو از بازی بیرون کنه ولی متوجه نمی شد و مهره ی منو نمی دید و با یه مهره ی دیگه می رفت. من در مدار بیرون شدن نبودم. هیچ کس نمی تونه به من آسیب بزنه جز خودم…
درس 14: کنترل ذهن مهم ترین موضوع هست، اگه بتونم ذهنمو کنترل کنم می تونم دنیامو کنترل کنم.
تأثیر ذهن روی عملکرد: کنترل ذهن کمک می کنه برای پیشرفت. و عدم کنترل ذهن کار رو خراب می کنه. بدون ذره ای قضاوت و با عدالت کامل قوانین خدا عمل می کنند حالا هر دلیلی می خوای داشته باش تو برای ناراحت شدن و عصبانی شدن. خدا کار خودشو می کنه. اگه آدم باهوشی باشی، اگه جاهل نباشی شخصیتت و عادت هات رو بر طبق قوانین خدا می سازی.
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم می تونم زندگی مو اون طور می خوام رقم بزنم. مثلاً تو این دلیل رو داری برای ناراحت شدن که بازی قبلی رو باختی و این باعث میشه که بازی بعدی رو هم ببازی. مهم نیست چه دلیلی داری.
مثلا تو زندگی یه جاهایی به خودت حق ناراحت شدن می دی. یه جاهایی حق نالیدن و غر زدن به خودت می دی ولی جهان کاری به دلایل تو نداره.
درس 15: کنترل ذهن باعث میشه که بتونی از توانایی هات به درستی استفاده کنی. همه چیز کنترل ذهنه، من باید کنترل ذهن کنم به خودم امید داشته باشم.
درس 16: فارغ از گذشته ذهنت رو آروم کن و فقط به ضربه ی بعدی فکر کن. فقط به گرفتن یه امتیاز. فقط تمرکز کن به ضربه ی بعدی.
توی بازی اگه بذاری نتایج اینکه عقبی حالت رو بد کنه. قطعا بازی رو باختی ولی اگر فقط به ضربه ی بعدی و فقط به حرکت بعدی توجه کنی، می تونی بازی رو ببری واقعا. فقط کافیه که حرکت بعدی رو بهتر انجام بدی.
توی بازی زندگی: تو هر شرایطی که هستی نگاه نکن به ظاهر شرایط، فقط سعی کن بهترین خودت رو ارائه بدی. فقط سعی کن اون روز رو بهتر زندگی کنی. اون لحظه رو، اون روز رو اون ساعت رو ذهنتمون رو کنترل کنیم و کاری نداشته باشیم به بقیه اش.
وقتی تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم بازی رو هم بردیم.
تو زندگی واقعا هم فارغ از هر چی بگو: من فقط همین امروز رو خوب زندگی می کنم، کنترل ذهن می کنم و سعی می کنم به احساس خوب برسم. نه کاری به گذشته دارم و نگران آینده ام. خواهی دید که چطور شرایط به نفع تو تغییر می کنه.
درس 17: تو بازی وقتی جلو هستی میای عجله می کنی یا شل می کنی به عبارتی تمرکز رو از دست می دی. می بازی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو ضربه ی بعد می تونی بازی رو کنترل کنی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو امروز می تونی بازی رو کنترل کنی.
و اینجاست که هی دارم به خودم نقش تمرکز رو تأکید می کنم.
درس 18: احساس عدم لیاقت: وقتی یه اتفاق خوب برات رخ می افته، مثلا بازی رو می بری. پشت سر هم و راحت. این افکار میاد تو ذهنت که من نباید اینقدر راحت ببرم مگه میشه اینقدر راحت. من لیاقت اینقدر راحت بردن رو ندارم. وقتی احساس عدم لیاقت داری از اون مسیر آسان از اون شرایط خوبی که داره برات اتفاق می افته، اون وقته که خودت برای خودت شرایط رو سختی می کنی.
اینجاست که باید کنترل ذهن کنی.
درس 19: احساس قربانی کردن: به محض اینکه احساس می کنی بهت ظلم شده، این حق تو بود، تو بدشانسی آوردی، تقصیر تو نیست که، تو حقت ضایع شده، کنترل ذهنت رو از دستی می دی و بازی رو از دست می دی تا اینکه دوباره کنترل ذهن رو به دست بگیری. وقتی احساس قربانی شدن می کنی و اوضاع به زعم جوری داره پیش می ره که حقت داده نشده و بی عدالتی رخ داده، این احساس قربانی شدن تبدیل میشه به احساس خشم، به احساس افسردگی، به احساس نفرت وقتی ادامه پیدا می کنه و بعد می بینی که شرایط بدتر می شه.
وقتی داری به خودت حق احساس قربانی شدن می دی داری بر ضد خودت عمل می کنی، با دست خودت داری گور خودتو می کنی و اینجاست که باید بتونی ذهنتو کنترل کنی. اون لحظه رو ازش بگذر. نشین تجزیه تحلیل کنی و با خدا در موردش صحبت کنی. نشه تو ذهن خودش بزرگ کنه که چقدر حق من خورده میشه.
باید بتونه ذهنش رو کنترل کنه و اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، می تواند زندگی خودش رو کنترل کنه.
درس 20: اینکه شما می گید چقدر کار دارید برای اینکه ذهنتون رو کنترل کنید و روی خودتون کار کنید، دو تا درس داره برام. 1. که نجوای شیطان همیشه و برای هر کی هست، پس مهم کسب مهارت کنترل ذهنه.
2. همیشه بخوام بهتر و بهتر و بهتر شم. منم می خوام روند زندگیم رو به رشد باشه. هر روز بهتر از روز قبل، هر روز بهتر از قبل و هر روز بهتر از قبل و این وقتی اتفاق می افته که رفتار خودم هر روز بهتر از قبل شه و توی مهارت کنترل ذهن هم هر روز بهتر از قبل شم. (تمایل به بهتر شدن زندگی هست که نیاز به بهتر شدن رفتار رو میاره.)
درس 21: نقش شور و شوق در زندگی: باید بتونی شور و شوقت رو حفظ کنی، جوری به کاری که داری انجام می دی نگاه کنی که لذت ببری. جوری بهش معنا بدی که برات لذت بخش باشه و برات شور و شوق بیاره. همه چی عالی پیش می ره. مسیر برات آسون میشه. آسون میشی برای آسونی ها.
درس 22: حضور در لحظه: (خبرنگارا میان از مهم ترین بازی که به زعم خودشون بازی لیگ قهرمانی اروپاست سوال می کنند ولی مربی ها می گن بازی مهمشون بازی بعدی هست که داخل لیگ برتره.) مربی هایی که تمرکزشون به بهتر بازی کردن توی بازی بعدی هست چقدر بهتر نتیجه می گیرند.
تو زندگی، وقتی ما در لحظه زندگی می کنیم صبح که از خواب پا می شیم زندگی رو شروع می کنیم و کاری نداریم به روز گذشته و به اتفاقات قبلی چقدر می تونیم نتایج بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم. نه تو گذشته بمونیم و نه تو آینده. (لاخوف علیهم و لا هم یحزنون). وقتی. بتونیم در لحظه زندگی کنیم خوشبختی رو تجربه می کنیم و اگر بتونیم احساس خوبی داشته باشیم طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم اتفاقات خوبی رو هم تجربه می کنیم.
فراموش کنیم گذشته رو و دنبال آینده ی دور نباشیم.
در لحظه زندگی کنیم و آخر سر می بینیم بازی رو بردیم.
نه تو گذشته باشیم نه تو آینده اون روز رو بهتر زندگی کنیم.
فقط برای امروز ذهنت رو کنترل کن. فقط امروز خوب زندگی کن و لذت ببر.
امروزمو می خوام پاک باشم و امروزمو می خوام لذت ببرم و زندگی کنم.
درس 23: لذت بردن از چیزای کوچیک جریان لذت رو در زندگیت جاری می کنه.
اگر بدونیم برای لذت بردن از زندگی نیاز به چیزای خیلی بزرگ و عجیب و نتایج خیلی بزرگ نیست. می تونیم یه عالمه چیز کوچیک پیدا کنیم و یه عالمه لذت ببریم.
وقتی که درک کنی هدف بازی زندگی فقط لذت بردنه.
وقتی نتونیم از لحظه به لحظه مون، از چیزای ساده ی زندگی مون لذت ببریم، نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشه، این قانون حاکم به زندگی هست. اگه باهوش باشی اینو می گیری و اجرا می کنی.
ذهنیت لذت بردن به خاطر چیزایی که هست، به جای حسرت خوردن برای چیزایی که نداری، به جای حسودی کردن برای چیزایی که بقیه دارند و تو نداری، به جای عصبانی بودن و احساس قربانی کردن به جای داد و بیداد کردن از خداوند. لذت بردن از همه چیزایی که در دسترسمون هست. طبق قانون بدون تغییر خداوند تو رو هدایت می کنه به نعمت های بزرگتر
این قانونشه وقتی حالت خوبه اتفاقات بهتر رخ می ده.
وقتی از چیزای کوچیک می تونی لذت ببری نعمت ها بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشه چون ظرفت داره بزرگتر میشه. چون احساس سپاسگزاری تو داره بیشتر میشه. لان شکرتم لازیدنکم…
یاد بچه های خواهرم افتادم که یه اسلایم بهشون می دی و می شینن ساعت ها با همون ور می رن و لذت می برن و بازی می کنند.
واقعا برای لذت بردن نیاز به چیزای عجیب غریبی نیست.
…
من هم از شما سپاسگزارم ️
در آخر من هم از خداوند می خوام منو به مسیری هدایت کنه که از این آموزه ها در زندگیم استفاده کنم.
چون قدم اول تئوری بود و نوشتن نکات. قدم اصلی عمل کردنه به چیزی که آموختم.
استاد عزیززززم و مریم نازم سلام ،چقدر حالم بهتره،چقدر امروز بهتر از دیروزم .
استاد عزیزممممم مثل همیشه خدا منو در زمان و مکان مناسب قرار داد و از خواب که بیدار شدم دیدم خدای من ،بازم به موقه رسیدی و استادمو مثل همیشه دستی از دستات کردی،خدایاشکرت.
بدون مقاومت و بدون سرزنش های درونی شروع کردم و فایلو دیدم .
تمام این متن نشانه ای بود که بگه کار کن با شور و اشتیاق قبل روی دوره عزت نفست کاررکن ،اول میخوام از تهههه قلبم سپاسگزار خداوندم باشم که منو در این جریان آگاهی قرار داد و خدایاشکرت که تونستم دوره عزت نفسو بخرم ،خدایاشکرت هزاران مرتبه شکرت .
استاد تمام این حرفاااا،حس قربانی شدن ،کنترل ذهن و تمام این مطالب خلاصه شد تو دوره عزت نفس ،بعضی وقتا که افسار ذهنم از دست میره باید به این قوت برسم ،باید ذهنمووو تربیت کنم که تو هر شرایطی نکات مثبتشو ببینه ،کنترل ذهن همه چیزه و همههههه چیزههههه.
استاد عزیزممممم من حال خوبمو از شمایی دارم که همیشه دستی از دستای خدا شدی برام .
اول میخوام شروع کنم روی اصل تمرکز کنم ،اصل چیزی جز توجه به زیبایی ها نیست.
اصل چیزی جز جهت دادن به کانون توجه در جهت خواسته ها نیست .
تحسین میکنم هربار که این ساحل زیبارو میبینم تحسین میکنم از این همههههههه عظمت پروردگار و ناخودآگاه ذهنم میره به سمتتتتت فراوانی هااا،به سمت عظمت پروردگارممممم،خدایاشکرت .
چقدر این شن ساحل برفی و سفیده و چقدر آرامش موج میزنه اینجاااا،چقدر اینجاااا پر از انرژی مثبتههههه.
من تحسین میکنم این مردم شریفی رو کهههه حالشون با خودشون این همهه خوبهههه،چقدر در صلحن با خودشون واقعاااا تحسین برانگیزن این آدماااااا.
تحسین میکنم این ساحلو که از تمیزی برقققققق میزنه .
تحسین میکنم استادمو که همیشههه و تو هر شرایطی مریم جونوووو تعریف و تحسین میکنه،چقدر حالتووووون باهم خوبههههه خدای من ،من هربار میبینم شماروووو این الگو از عشق و رابطه عاشقانههههه به ذهنم میاد ،خدایاشکرت.
امااا نکته عدم لیاقت،
عدم لیاقت از نبود عزت نفس میاد ،میخوام تجربه خودمو و از این ترمز بگمممم ،با گوش دادن به این فایل به این نتیجه رسیدم کهههه من چه ترمزییییی داشتم الله اکبرررر،استاد چند وقت پیش یه پیشنهاد خوب پولی بهم داده شد و قبلشم بگم روی باور های ثروتم کار میکردم یه هفته ای ،بعد این پشنهاد بهم داده شد، باور داشتم نتیجه باور هامو ،اما همون لحظه توی ذهنم این ترمز عدم لیاقت اومد که مگه میشه انقدر راحت این پشنهاد بهت داده بشه،مگه میشه پولو به این راحتی بدست بیاری،و
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم
همین باور عدم لیاقت مانع دسترسی من به اون پوله شد ،الان که فکر میکنم متوجه شدم ،این تضادا که میومدن ،عزت نفستو بالا ببر برای چی بودهههه،و من به این نشانه ها بی توجه بودم ،تا این که جهان بهم فهموند که باید عزت نفستووو بالا ببری مهسا:)
احساس قربانی شدن ،قبلا هیچ درکی ازش نداشتم ،اینم پاشنه آشیل منم هست و برای اولین بار این قضیه رو من در جلسه دوم دوره عزت نفس شنیدم ،وقتی به عقب برمیگردم میبینم من کلی ناخواسته یا خواسته این حسو داشتم ،تو روابط مثلا باعث میشد ،بدترین وجه آدمارو برنگیخته کنم،که اغلب هم ناخواسته اتفاق میوفتاد .
استاد عزیزم مریم نازم ممنون از توضیحات خوبتتتتتت ،
امروز سعی میکنم کمی بهتر
کمی آرام تر
کمی بهتر در لحظه حال حضور داشته باشم .
برای اینکه حالمونو خوب کنیم باید اول سعی کنیم فاصله فرکانسی رو کمتر کنیم با توجه به زیبایی ها با توجه به نکات مثبت ،با دیدن نکات مثبت در دل هر اتفاقی:)
یواش یواش این فاصله فرکانسی کمتر میشه و به یع حس عاااالی و خوب میرسیم
سلام به دوستای عزیزم و استاد عباس منش خوش قلب و مریم جون که انقدر با عشق مطالب رو برای ما توضیح میدین .
در کنار تمام نکات مثبتی که توی ویدئو بهش اشاره شد و فوق العاده فوق العاده عاااای بود واقعا درس زندگی بود و 3 باره دارم گوش میدم که بازم کمه بازم باید بیشتر گوش کنم ولی یه نکته خیلی مهممم واسه من این بود
که با اینکه مریم و استاد عاشق و معشوق هستند ولی چقدر هر کدومشون به تنهایی ذهنشون رو کنترل میکنند..و حتی تو بحث قانون و فراگیری قانون ،نمیخوان به هم دیگه آموزش بدن جوری که انگار همو دارن کنترل میکنن تو بحث قانون
مثلا ببین دلیل شکست تو این بود تو احساس عدم لیاقت داشتی
یا ببین تو احساس قربانی شدن حتما بهت دست داد .یا تو نتونستی ذهنت رو کنترل کنی و ….
یعنی هر کس فقط خودش و عملکرد خودشو داره تحلیل میکنه و اصلا کاری به طرف مقابلش نداره .و اینه که زندگی رو قشنگ میکنه
مثلا خود من بارها مامانم خیلی واسم کارای خوب و فوق العاده انجام میده .خیلی بهم میزسه خیلی مثلا هوامو داره جوری که من بسیار اصلا تنبل حتی بار اومدم .
چون همیشه همه کارامو اون انجام میده خلاصه در اوج ناز و نعمت میشه گف هستم از این نظر .اما خب یک سری ایرادات هم داره که حالا نمیخوام بهش اشاره کنم ولی مثلا من وقتی با این مباحث آشنا شدم هی خودمو درگیر این میکردم مامان الان یه فکر خودش نیست چرا انقدر از خودش میزنه برای ما چرا فداکاری میکنه خب این کار اشتباهه ….چرا فلان
انگار میخواستم اشتباهات مامانم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم
در حالیکه اصلا بمن ربطی نداره گی چه فرکانسی داره که.
من وظیفه ام اینه تو این موقعیت بتونم زیبایی رو ببینم و تمرکزم روی نکات مثبت باشه گه خدایا مرسی مامانم انقدر به من عشق داره انقدر من زندگی راحتی دارم چون مامانم همیشه کمکم میکنه و….واز خودش تشکر کنم و …ولی من همش انگار میخوام ایرادات رفتاری آدم های دورم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم.
و حتی این باعث میشه یه وقتایی جلوی ورود نعمت ها رو بگیرم به زندگیم
مثلا من یه جایی کار میکردم بعد احساس خیلی خوبی از کار کردن با آدم های اونجا داشتم و حتی اونها هم همین حسو داشتن .
و بعد اونا سابقه کارشون از من خیلی بیشتر بود و با تجربه تر بودن. بعد مثلا بحث تبلیغات میشد اونا میخواستن توی اون حوزه ای که من داشتم کار میکردم روش تبلیغات انجام بدن (بعد من همش تو ذهنم این بود من امادگیشو ندارم حالا یه وقت هرینه زیاد نکنن یه وقت بد نشه چون من اول باید تجربه کسی کنم بعد بحث تبلیغات باشه و اینا ..هی این قوانینی گه اینجا یاد گرفته بودم رو میخواستم برای اونا یه کار ببرم .در حالیکه اون تبلیغات رو اونا میخواستن انجام بدن اصلا. حتما خودشون همه جوانب رو در نظر گرفتن .الان اینجا به من چه …)..ولی من هی میخواستم رفتار اونا رو کنترل کنم که مثلا نه الان زوده الان فلانه و ….شاید این یه فرصته که خدا برای من قرار داده .من وظیفه ام کار کردن روی خودمه .و اون موقعیت کاری هم خراب شد
بارها و بارها متوجه این موضوع شدم که انگاری حتی تو بحث قانون ،همش درگیر رفتارای بقیه ام که فلانی نتیجه مالیش خوب نیست چون همش داره میناله از شرایط اقتصادی. اگر فرد نزدیکی باشه بهم شاید بهش بگم حتی ..در حالیکه کاملا اشتباهه .
اصلا من اینجا وظیفهمه که ذهنم رو کنترل کنم.مثلا تو ذهنم به خودم بگم حق داره .شرایط سخت شده بهش فشار اومده. یه جورایی درک کنم تو ذهنم حداقل ..کاری به این نداشته باشم که عه طبق قانون عمل نکرد کارش غلطه …
این فایل رو که دیدم احساس کردم چقدر من اشتباه عمل میکردم.
استاد خیلی جداگونه داره رو خودش کار میکنه
مریمم خیلی جداگونه .
یعنی حتی نزدیک ترین آدم های زندگیمون که خیلی دوسشون داریم هم نباید هی تو بحث اجرای قانون حتی تو ذهن خودمون بخوایم کنترلشون کنیم
مثلا بگیم عه عشقم اعتماد به نفسش کم شده (تو ذهنمون ) بخاطر همین اینجوری شد
اصلا اصلا اصلا نباید به ما ربطی داشته باشه وقتی تو ذهنمون داریم اینجور فکر میکنیم انگار که ما داریم خلاف قانون عمل میکنیم.
چون قانون میگه تمرکزت روی نکات مثبت باشه ولی انگار همش تو ،توی ذهنت دنبال نگات منفی رفتاری دیگران هستی و خودت ناخودآگاه داری به نکات منفی توجه میکنی .
و به این نتیحه رسیدم کمال گرا نباشم تو بحث قانون .خود استاد که استاده تو موقعیت جدیدی گه توش قرار میگیره از دستش در میره .بعد دوباره رو خودشون کار میکنن .مثلا بازی پینگ پنگ یه موقعیت جدیده استاد اولش خودشون گفتن اوایل رقایت طلب بودیم و لذت نمیبردیم بخاطر این …..و بعد کم کم یاد گرفتیم
این نشون میده تو ممکنه خیلی هم رو خودت کار کردی خیلی هم آدم بهتری شدی دستاورد های خیلی خوبی داشتی ولی تو موقعیت جدید ممکنه تو نتونی خیلی خوب عمل کنی و ناشیانه عمل کنی. اصلا تو عمل قانون یادت بره .نباید ناراحت بشی از خودت. نیاید نا امید بشی سرزنش کنی یا احساس کنی وای انگار اصلا رو خودم کار نکردم .رو خودت کار کردی ولی این طبیعیه .یه جاهایی از دستت در میره مخصوصا موقعیت جدید .پس سخت نگیریم .کاملا نرماله .
سلام مریم جان کامنتت وصف حال من بود چه قدر عالی نوشته بودی من هم با اینکه خیلی روی خودم کار می کنم کمال گرا هستم تو قانون من هم سعی نکات مثبت ببینم ولی بعضی مواقع نتایج افراد با قانون می سنجم دوست عزیز. ممنون به خاطر این آگاهی موفق باشی
سلام عزیزم.چه نکته خوبی رو یاداوری کردی ،چون من وقتی کسی رو میدیدم که اشکالی داره دنبال رد پای قانون تو نگاهش میگشتم که اون اینجا اشکال داره که این اتفاق براش افتاده
درصورتیکه ازاین نکته غافل میشدم که این کارتوجهمو به نکات منفی جلب میکنه
به جای اینکارباید به کسانیکه موفقیتی دارن توجه کنم ،که البته اینکارو میکردم ولی کمتراز افراد ناموفق در یه چیزی
مدتهاست که ازخدا میخوام قاضی دیگران نباشم وتوی ذهنم مدتهاست که مچشو میگیرم وبهش میگم خودت میگی قضاوت ممنوع وبازانجامش میدی وبا این فکردست ازقضاوت برمیدارم
والان کامنت شما،ازوسط اینهمه کامنت به من نشون داد که خدا حواسش به من چقدرزیاد شده این نکته رو که ازاین فایل ندیده بودم ،به من یاداوری کنی.
ممنون عزیزم وارزوی بهترینهارو برات دارم رفیق نادیده من
سلام عزیزم .ممنونم برلب کامنتی که برای من گذاشتین. واقعا این نشون میده که این اشتباهات ما،طبیعیه و بخشی از تکامله .چون شما هم عین من و خیلی از دوستان دیگه درگیرش شدین و خداروشکر که هر روز داریم اشتباهاتمان رو بهتر متوجه میشیم و عمل کردن طبق قانون رو بهتر یاد میگیریم..واقعا قضاوت کردن که طبق قانون عمل کرد یان رو بعد از چندین بار تجریه به این نتیجه رسیدم ممکنه منم تو همون موقعیت مثل همین فرد عمل کنم و چه بسا عمل هم کردم .
با اینکه من قانون رو بلدم ولی باز تو بحث اجرا ،تو خیلی موارد نمیتونم اجرا کنم .بخاطر همین توقعاتم رو تو ذهنم آوردم پایین از دیگران.
مثلا مامانم اگر ببینم داری برخلاف قانون قانون عمل میکنه دیگه نمیگه عه فلان اینجور
میگم بابا مادره شاید منم مادر بودم خیلی خیلی بیشتر از الان مامانم ،بچم رو کنترل میکردم و نگرانش بودم و سعی میکردم کارای بچم رو انجام بدم جوری که باعث بشم تنبل و لوس بار بیاد حتی .
بخاطر همین بجای این،،میام میگم وای خدایا شکرت چقدر مامانم خوبه و سپاس گذاری میکنم و درعوض سعی میکنم واسه مامانم یه قدم مثبت ور دارم کمکش کنم یا کاری واسش انجام بدم گه جبران کنم محبتش رو .
و تو موارد دیگه هم به همین شکل .و بنظرم این یعنی عمل کردن به قانون .این تغییر رفتار میشه قانون .
به نام خالق زیبایی ها
با سلام و وقت بخیر خدمت استاد جان و مریم جان و دوستان عزیزم.
مدت طولانی است که فرصت کامنت گذاشتن در سایت رو از دست داده بودم اما به طور مستمر فایل ها رو دنبال می کردم.
و اما فایل امروز که به طور شگفت انگیزی احوالات این روز های من است ، واقعا استاد جان چطور این همزمانی ها که شما در صحبت های ارزشمندتون تکرار می کنید در زندگی به خواست خداوند پیش می آید.
این روز ها اتفاق بسیار بزرگی در زندگیم پیش آمده که ذهنم بارها بارها می گه مگه میشه اینقدر ساده و راحت !!!! مگه میشه به این آسانی ، یعنی من لیاقتشو دارم !!!! صحبت های شما همواره به موقع گفته میشه مثل اینکه می دانید در ذهن ما چه می گذرد.
بارها شده که با حس عدم لیاقت فرصت های خوب زندگیم را از دست دادم ، گالری داری قصد داشت علاوه بر اینکه مدیریت گالریش را به من بسپارد ، درصد قابل توجه ای از درآمد گالریش را برای من در نظر بگیرد که ذهنم مدام این جمله را می گفت مگه میشه به این راحتی …. که متاسفانه بسیار راحت چنین موقعیت و پله ترقی کاریم را از دست دادم.
در هر صورت از خداوند بزرگ و شما بسیار سپاسگزارم از زمانی که تصمیم گرفتم ذهنم را هدایت کنم و زندگیم را طبق آرزوهایم پیش ببرم وجود الهی شما در زندگیم هدایت شد و بارها بارها برای کنترل ذهنم نشانه های بدیهی و روشنی پدید آید منتظر شنیدن خبرهای بسیار عالی و خوبی از من باشید .
خیلی دوستتون دارم .
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
عدم احساس لیاقت:استاد ب قول شما طبیعی
همه چیز راحت و آسان پیش بره نیروی خوبی
خداکند ب سمت بهتر و راحتر شدنه و کسی ک
در مسیر خداوند حرکت کنه و صدق بالحسنا
داشته باشد طبیعی است ک خداوند ب مسیر
آسانش میکنیم برای آسانی ها هدایت کند
این طبیعی است
احساس قربانی کردن: این احساس قربانی داشتن
خیلی سمه یعنی نابود میکنه من احساس میکنم
توقع داشتن از آدمها در ازای انجام اون کار این
هم خیلی ب هم ربط دارند احساس خشم و کینه
ب وجود میارد و من این را تجربه کردم حس بد
و نفرت بهم دست داد و تونستم خودما جمعوجور
کنم و ذهنم را از اون موضوع بردارم
به نام خداوند وهاب و رزاق
سلام به بهترین معلم دنیا
سلام به مریم عزیزم
ممنونم از شما دو عزیز که اینقدر با عشق دارین به ما کمک میکنین تا هر لحظه و هر روز مون بهتر از روز دیگه باشه سپاسگزارم
تقریبا من سه ساله که میفهم زندگی چیه
و معنی کنترل ذهن چیه
شاید بعضی اوقات قانون رو نمیدونستم
ولی در بعضی جاها درست عمل میکردم ولی بعضی جاهاهم پس گردنی محکم میخوردم و خودمم خبر نداشتم از کجا میخورم
اما خدا رو شکر میکنم از موقعی که با شما استاد عزیز آشنا شدم
زندگیم زیرو رو شد از همه لحاظ بهتر شدم
ایمانم روز به روز داره بهتر میشه
توکلم زیاد شده
وقتی از چیزی ناراحت میشم سریع میام تو سایت کامنت میخونم و ذهنمو کنترل میکنم و حالمو خوب نگه میدارم
کامنتهای دوستان به من خیلی کمک میکنه آگاهیهای بی نظیر شون رو میخونم و درس میگیرم از تک تک شون ممنونم
ان شالله حال دلتون همیشه عالی باشه
جیبتون پر پول و سلامت باشین
و
بهترینها نصیبتون
به نام خداوند هدایتگر ومهربان
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوب
از خداوند سپاسگزارم به خاطر وجود شما استاد و خانم شایسته من هم به حرف شما استاد گوش کردم وقتی دریا را نگاه کردم دیگه حواسم جمع صحبتهای شما نبود به خاطر همین فایل تصویری رو زدم روی استپ و فایل صوتی اول گوش کردم و نت برداری کردم و بعد از لذت تصویری بی نهایت انرژی و توجه خودم روی زیبایی ها و قشنگ یاری کردم
خدایا شکر امروز همراه با فایل پر انرژی و لذت بردن برای یک روز زندگی شروع کردم وقتی خانم شایسته با استمرار وقتی بازی پینگ پنگ را یاد گرفت و به جایگاه خوبی رسیدلذت بخش و تاثیر انگیز ترین است که باید به ایشان گفت دمت گرم و در ادامه ورزشی که هیچ چیزی ازاون نمیدونست این ادامه و تمرکز روی نکات مثبت از این ورزش نتیجه خوبی رسیده و کوچکترین بهبود ها را میدید و پیشرفت در جهت مناسب و یا گرفتن و دنبال بهتر عمل کردن آن چیزی که می خواهد برای خانم شایسته شود این بازی تمرکز را بالا میبرد
اگر نکات مثبت بازی را ببینیم کنترل ذهن را میشود دید و فکر های بد را دور کنیم درسهای این فایل این است که ذهن ما تاثیر توی عملکرد ما می گذارد این را یاد گرفتم که تحت هیچ شرایطی نباید حالم رو بد کنم چون جهان به فرکانس ما پاسخ می دهد با هر ذهنیت یا باوری که داشته باشیم
الان استاد و توانایی خودم استفاده می کنم چون با قانون جهان هستی کاملاً آشنا هستند مثلا امروز رفتم جای خلوت تو دل کوه و با خودم و با خدای خودم خلوت کردم و کلی حرف زدم به خاطر فشاری که روی من برای کار زیاد آمده بود حالم رو بد کردم اما چون توانستم ذهن خودم را کنترل کنم سعی کردم که احساس من بد نشود وقتی رفتم توی سایت دیدم فایل جدید اومده کلی خوشحال شدم و سعی می کنم بهترین باشم برای یک روز خوب و ادامه دادن احساس خوبم رو خیلی تمرکز روی خوبیها توانستم به دست بیارم
استاد در این فایل عجله کردن تمام کارها مشکل برای من بوجود می آورد و از خداوند میخواستم که به من کمک کند و به طرز معجزه آسایی هدایت میشدم به احساس خوب و حال خوب و دوباره توی مسیر و کنترل ذهن نتوانستم بمانم
استاد چون ازخودم انتظار زیاد دارم به خاطر همین لایق زیاد بودن از خودم بارها و بارها ضربه خوردم به خودم گفتم که من بهترین هستم و این نجوا ها زیاد تر میشد جوری که همه چیز را از بین می برد
مثلا وقتی کار میکردم و به درجات بالاتری رفتم من کلاً صاحب بیشتر همه مسئولیت ها بودم در شرکت اینجا به سراغم این نجوها آمد که تو بهترینی افکارم این بود که من لایق این خوبی ها نبودم و چقدر راحت دارم به دست می آورم و یا اینکه چقدر به من نگاه آنها فرق دارد که بین این همه افراد چرا من باید به مسئولیت زیادی برسم واین احساس فکر کردن باعث میشود که نعمتها خیلی راحت از من دور شود یا اینکه حق من بیشتر از اینا است ومن دارم اینجا قربانی می شوم و این احساس عصبانیت نفرت تنفر و خشم درمن بیشتر می شد و این تجربه باعث میشد که ضربه بدی بخورم و اوضاع را برای خودم بدتر کنم و با همه کس سر جنگ داشتم و کنترل ذهن اصلا نداشتم و دنبال حقوق بالاتری یا پاداش بیشتری داشتم و از این حس شور و شوق خاصی برخوردار نبودم و چون عدم لایق زیاد بودن را از خودم داشتم بعد از مدتی کم کم از این مسئولیت ها از من گرفته شده در آخر به استعفای خودم از این شرکت دادم و ضربه خیلی بدی خوردم از اینکه چرا این فکر را در ذهن من زیاد بود و نتوانستم کنترل کنم
این شد که با ماشین الان کار کنم و هرروز پشت فرمان ساعت ها مسافر کشی کنم تا بیکار نباشم و این باورها در من همیشه بود ودر تمام جنبه های زندگی به نتیجه خوب هم نمیرسیدم
در لحظه زندگی کردن از آن چیزی است که اگر به توانم عمل کنم قطعا روزهای خوبی هم در انتظار من است چون احساس خوب و نتایج متفاوت میشود داشته باشم با این قانون لاجرم من در مسیر درست هدایت میشوم اگر به گذشته و یا به آینده فکر نکنم و فردا را با امروز زندگی کردم می توانم برای خودم درس زیادی داشته باشم
در اصل اگر از چیزی کوچک لذت نبرم نعمت های بیشتری را نمیتوان برخوردار باشم از خداوند میخواهم من را هدایت کند به این درک و آگاهی و دیدگاه این فایل منتظر کامنت تک تک بچه ها و دوستان خوبم با دید و نگاه عالیشون هستم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و موفق و ثروتمند باشید انشاالله
بنام خداوند وهاب…
سلام ب استادان عزیزم
من در خانواده ای بزرگ شدم ک باور کمبود،قربانی بودن و شرک توش بی اندازه زیاد بوده…
پدرم ک انقددر غرق اخبارها و رسانه ها بود و هست که به تمام معنا احساس قربانی بودن میکنه و فکر میکنه ک افسار زندگی ما به دست دیگران هست و اونها مانع پیشرفت ما میشوند. و بخاطر همین باور هیچ پیشرفتی نمیکنه و اصلا قدم برنمیداره.میگه چه فایده من تلاش کنم اخرش ک همشو میگیرن اخرش ک ظرر میکنم و…
و مادرم هم به شدت از دیگران ترس داشت و همین امر باعث شد به انواع بیماری ها دچار بشه و در نهایت هم فوت کردن…
به دلیل باورهایی ک در ذهنم ساخته شده بود من هم درونم احساس قربانی بودن و شرک بی اندازه زیاد بوده.
هرروز باخودم تکرار میکردم که من اگر توی خانواده فلان مدل بزرگ میشدم الان به جایی رسیده بودم، و این درحالی بود ک به دلیل احساس قربانی بودم هیچ قدمی هم بر نمیداشتم و تلاش کردن رو بی فایده میدونستم.
شرک داشتم ک من اگر بخوام فلان کارو بکنم اگر فلانی بفهمه حتما جلوشو میگیره.یا میگفتم نکنه من برم سرکار و فلانی زنگ بزنه به مدیرم و ازمن بد بگه…خیلی وقتا شده بود ک اگر استاد، مدیر و…بامن یک رفتار بد کوچیکی انجام میداد، خیلی عصبانی میشدم و میگفتم حتما فلانی ها ازمن پیششون بد گفتن. و همین فکر باعث میشد هم اون اشخاص رو توی ذهنم بزرگ کنم و هم خودم رو هرروز ضعیف تر و قربانی شرایط بدونم.
این درحالی بوده ک اصلا اون ادم ها به من کاری نداشتن و من هر رفتار کوچیکی رو توی ذهنم بزرگ میکردم تا احساس قربانی بودن داشته باشم تا دلیل شکست هام رو دیگران بدونم.همین افکار و باورها باعث شده بود ک اعتمادبنفس من بشدت کم بشه و واقعا منزوی شده بودم.قوانین به هم وصل هستند و بنظرمن پایه ی همچی توحید و ایمان واقعی داشتن هست…
مثال های خیلی زیادی هست ک میشه گفت اما الان ک به این ها بعد مدت ها فکر کردم، گذشته ی اون آدمی ک بودم رو تاریک دیدم.اما اگر دوباره بگن میتونی برگردی عقب و یک زندگی رو انتخاب کنی قطعا میگم همین زندگی ک داشتم رو میخوام چون همون تضادها و ناخواسته های من، من رو الان به این حد از ایمان رسونده که، میدونم شرایط زندگی من رو، من خلق میکنم، با باور ها و کانون توجهم.دیگران هییچ قدرتی در زندگی من ندارند و…
ازوقتی ک این قوانین رو درک کردم زندگی من عالی شده. اون ادم هایی ک قبلا ازشون ترس داشتم،ازما در کمال صلح دور شدن.چون من دیگه بهشون قدرت ندادم.چون دیگه بهشون توجه نکردم.
واقعا این خوده انسان هست ک زندگی رو میتونه برای خودش بهشت و یا جهنم درست کنه…
ممنونم از شما که این فایل بینظیر رو ضبط کردید و به اشتراک گذاشتید. مطالب بسیاار عالی داره این فایل.
سپاسگزار خداوند هستم برای وجود شما استادن عزیزم️
درسهای زندگی ازیک بازی.
سلام به استادخوش تیپ وقشنگم وبه مریم عزیز.
عجب فایل آموزنده ای !
خیلی لذت بردم وخیلی ازدرسهابهم یادآوری شد.
ازاستادعزیزمون ومریم جون عزیزم سپاسگزاریم که این فایل آموزنده روبرامون درست کردن .
مریم جان عزیز،که ازهوش ودقت بالایی برخوردارهستن وبه نکات بسیارقشنگی دریک بازی اشاره کردن .که استادعزیزمون هم همه ی اوناروبه درسهایی اززندگی مرتبط دادن .
خلاصه اینکه ازهردوعزیزسپاسگزاریم .
مریم جان نکته اولی که گفتن این بود که بازی کمک میکنه که رابطه ی عمیق تری تجربه کنی .
بله وقتی باهمسرت یافرزند خودت یاهرفرددیگه ای بازی میکنی ،بین شماوطرف مقابلت رابطه ی قشنگی تواون لحظات بوجودمیاد.
که هم خودت لذت میبری وهم طرف مقابلت ازاون لحظه لذت میبره.
حس خوبی بین هردوطرف برقرارمیشه واین ینی ازوقت خودت به بهترین شکل ممکن استفاده کردی.
دومین نکته :توقع خودشون رو،دربازی کم کردن وباخودشون درصلح بودن واجازه ندادن توقع زیادازخودشون ،که خدشه ای به ذهنشون واردکنه.
وسعی کردن کوچکترین تغییرات وبهبودهاروببینن.
ومااگه درزندگی خودمون به این موضوع دقت کنیم خیلی خوب میشه.
گاهی پیش میاد که ازخودمون توقعات بالاداریم ووقتی نمیتونیم یادرتوانمون نیست ،ازدست خودمون رنجیده خاطر میشیم وبه خودمون سرکوب میزنیم .
مثلابارهاشده من خودموسرزنش کردمکه چرانمیتونم درفلان موقعیت ،فلان رفتارروداشته باشم .وب خاطرتوقع خودم ازدست خودم عصبانی وناراحت شدم .به خودم فرصت وروندتکاملی کاری رونمیدادم .البته خداروشکرالان اینطورنیستم ولی درابتدای تغییراتم خیلی این موضوع اذیتم میکرد.
سومین نکته:داشتن احساس خوب دریک بازی وتحسین کردن فردمقابلت چقدرمیتونه کمکت کنه که یک بازی خوبی ارائه بدی.
وقتی احساست بدمیشه ونمیتونی کنترلش کنی،تمرکزت سمت منفی هامیره وتوپهای بعدی روهم خراب میکنی .به قول استاد ذهن که ازکنترل خارج بشه همه چی خراب میشه .
پس اوضاع وشرایط الانمون تحت نظارت واختیارافکاروباورهای خودمونه.
چهارمین نکته :کنترل ذهن هستش که بعدازهربردیاباختی ،شمابه هم نریزید.وقتی کنترل ذهن نداشته باشی نمیتونی ازتوانایی هات درست وبه موقع استفاده کنی .درچنین وقتهایی فقط باید هم روکنترل کردوبه ادامه ی بازی فکرکرد.
درزندگی هامون هم به همین طریق بایدعمل کنیم .
اگه جایی مسئله ای پیش اومده که ناراحت شدیم بایدذهنمون روکنترل کنیم .
هرچقدربیشتربه اون موضوع فکرکنیم بیشترازمسیرخارج میشیم .چون درلحظاتی که حالمون خوب نیست فقط باید ذهنمون روکنترل کرد.حتی لازم نیست کارخاصی صورت داد.فقط ازاون حالت بدبایدخارج شد.
اگه اجازه بدیم نتیجه، احساسمونوبدبکنه ،باختیم .
تواون لحظه بایدبه این فکرکنیم که الان چکاری انجام بدم بهتره.
ینی فقط به حرکت بعدی فکرکنیم .
وقتی باچیزی درگیریم ،فقط بایدبه این فکرکنیم که الان چ کاری بهترین کارممکنه .اگه بایدکاری صورت بدم حتمن انجام بدم .اگر نیازبه زمان داره بهتره تمرکزم روازروی اون موضوع بردارم .
درچنین لحظاتی بایدبه این اندیشیدکه الان چکارکنم که ازاین وضعیت دربیام .
اگه احساسم روخنثی یاخوب بکنم ،کم کم شرایط وحشتناک به شکل بهتری درمیادواوضاع به نفع من درمیاد.
میدونیدوقتی به یه تضادی میخوریم ،درلحظه خیلی وحشت میکنیم
انگاردنیابه آخررسیده.انقداوضاع برامون غیرقابل تحمل میشه ولی وقتی ذهنمون روکنترل میکنیم وکمی آروم ترمیشیم .میبینیم اوضاع انقدرها،هم وحشتناک نیست .بازاگه صبورترباشیم واتفاقات روبپذیریم که نگاهمون کاملن تغییرمیکنه وپیش خودمون میگیم خب انشالله به یاری خداحلش میکنیم .ببینیم چی پیش میاد.
یادآوری قوانین حاکم بر جهان ودیدن نتایج اتفاقات خوب وبد،خیلی میتونه بهمون کمک کنه که درچنین لحظاتی درست عمل کنیم .
ششمین نکته:اینکه باتوجه به اختلافی که بین رغیبت هست توبازی روشل میگیری ویاعجله میکنی که به نفع توتمومبشه .
هفتمین نکته:توداری خوب بازی میکنی وداری ازبازی لذت میبری حتی بازی به نفع توداره تموم میشه ولی ذهن نجواگرمیادسراغت میگه ب نظرت نرماله که من انقددارم خوب بازی میکنم ینی خودتوباورنداری .همین که این فکرمیادتوذهنت ،بقیه بازی روخراب میکنی .
درواقعیت زندگی ماهم همین طوره.
خیلی وقتها اوضاع خوب وآرومه ولی به نظرمون خطرناک میرسه چون باورهای مزخرفی ازقبل توذهنمون نجوامیکنه که همیشه بایدیه چیزایی باشه که تو به خاطرش بالاپایین بشی .حالاکه انقدخوب شده ببین چ اتفاقی توراهه؟!
همانطورکه استادعزیزگفتن ،خودت باورنداری که تولایق همین آرامشی .
اکثرنجواهاناآگاهانه سراغمون میان ولی وقتی بیان ،ونتونیم کنترلشون کنیم یاورودیهای مناسب به ذهن بدیم ،خودمون باعث خلق اتفاقات ناجالب میشیم .
بعدکه اتفاق ناجالب میفته خیالمون راحت میشه میگیم خب خداروشکربه خیرگذشت .
اتفاقا استاد الان من توچنین شرایطی هستم .خداروشکرهمه چیزعالی داره پیش میره ومن ازهرجهت نشونه هاواتفاقات خوب روتواین چندوقت مشاهده کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم .
یه جورایی کم کم نتیجه ی بعضی ازتغییرافکاروباورهامودارم میبینم ولی نکته ی مهم اینه که من احساسموبدنمیکنم وهیچ ترسی ندارم .چون خودموخیلی لایق ترازاین چیزهامیبینم .
اصلن به خاطراین لایق دونستن ،تمرکزم به جایی رفته بود که داشتم مسیررواشتباهی میرفتم .
خودتولایق بدونی ودرمسیردرست باشی ،نتایج عالی خواهی گرفت .
مثلن توروابط من خودموخیلی لایق یه رابطه ی درجه یک میدیدم واین درحالی بود که من توهمچین روابطی بودم ولی توجه وتمرکزم به یه نقطه ضعفی بود،که کاری باهام کرده بود که هیچ چیز مثبتی توهمسرم نمیدیدم .
بله اولاکه بایدداشته هاتوببینی وبعدسپاسگزارشون باشی واینکه خودتولایق بودن تواون شرایط بدونی ونگران چیزی نباشی .
هشتمین نکته :ترس بودش که همیشه فکرمیکنم منی که بیشترزحمت کشیدم ،نکنه حقم گرفته بشه وطرف مقابلم ببره.
درواقع میخادبگه کسانی که احساس قربانی بودن میکنن چنین افکاری دامنشونو،میگیره.
وقتی بدونم توزندگیم یاهرجایی باهرکسی ،من زحمت بیشتری کشیدم ولی به اندازه زحمت وتلاش خودم نتیجه نگرفتم ،عصبانی میشم واین عصبانیت باعث ایجادافکارخراب درمن میشه .وکنترل ذهن ازدستم خارج میشه پس بااین ذهنیت، نباید دنبال اتفاقات خوبی هم باشم .کی اینجاباخت میده منی که نتونستم ذهمنوکنترل کنم.
منی که خودموقربانی ماجرادونستم .
منی که احساس خودموبدکردم .
حالااصلن ،حق منم خورده شده باشه .آیا بااین احساس وبااین خشم وکینه ونفرت میتونم کارخاصی انجام بدم که به نفع من باشه .تنهاکارلازم پذیرفتن اون اتفاقه واینکه اون اتفاق روبه چشم باخت وقربانی نبینی بلکه بگی اشکالی نداره ،عوضش تجربه خوبی کسب کردم . باید ببینم چرااین اتفاق افتاده وبامتوجه شدن ایرادکارخودم ،درس بگیرم برای اصلاح رفتارهاوموضوعات بعدی .
توروابط احساس قربانی بهت دست بده دیگه کارت تمومه .
خودت خیلی خوشگل ،حال هرروز خودت روخراب ترمیکنی .
میدونیدوقتی احساس قربانی میکنیم که خودمون دلمون به حال خودمون میسوزه یادیگران تاثیراتی داشتن که من فهمیدم که تواین زندگی قربانی شدم .
حیف شدم .
حروم شدم .
این واژه هامنفی هستن ولی قدرت کاذب بهت میده درنتیجه توواقعیت هیچ کاری که نمیتونی بکنی که هیچ بلکه اوضاع روخراب تروداغون ترهم میکنی.
میدونیدچ زمانی من حس قربانی شدن میکنم؟
زمانی که بیش ازحد توانم به کسی خدمت کرده باشم .
زمانی که محبت بیش ازاندازه به کسی کرده باشم .
زمانی که مسولیت زیادی قبول کرده باشم .
زمانی که خسته ورنجورم چون ازخودم درست مراقبت نکردم .
زمانی که ازخودمگذشتم وتمام توجهاتم به دیگران بوده.
زمانی که توقعاتم ازدیگران بالامیزنه.
درکل زمانی که فکرمیکنم بیش ازحدتوانم گذشت یافدارکاری کردم.
کلن عزت نفس خودموزیرسوال بردم ومحبت وتوجه روازاین واون گدایی میکنم.
باعرض شرمندگی بگم که متاسفانه من چندوقت پیشا این حس روتجربه کردم.
حس قربانی شدن .
چون تمرکزم بیشتربه روابط عاطفیم بود.نسبت به همسرم حس قربانی شدن روداشتم .خدانکنه آدم تواین فاز بره دیگه هیچ دلیل ومنطقی براش معنانداره.
کلن ذهنت چنان حس بدی میگیره وخودت بقدری ضعیف میشی که مدام بابیان کردن توجیه ودلیلهای خودت میخای همه روقانع کنی که به من خیلی ستم شده .واین حق من نبوده .
تاجایی هم که میتونی طرف مقابلتومیکوبی ونقاط ضعفشومیگی که خودشم باورکنه که تو،توی زندگیش قربانی شدی.
بله متاسفانه من این حس روتجربه کردم و هیچ نتیجه ی مثبتی هم عایدم نشده .
تااینکه باز خودم ،نجات دهنده ی خودم شدم وفهمیدم برای بدست اووردن خواسته هات ،این راهش نیست .
همون سیلی وکشیده ی جهان روهم خوردم تاکاملن متوجه شدم که مسیری که داشتم میرفتم اشتباه بود.
واااای الان یادم میفته حالم بدمیشه .خیلی خودمواذیت کردم .اون بنده خدا روهم اذیت کردم .
اصولاکسی که همچین حسی بش دست میده که خودشوقربانی میبینه ،خودشوخیلی اذیت میکنه.
بایدبدونیم درهرحالی که هستیم ،راه حلهای بسیارخوب ودرست وجود داره که بشه اون مشکل روحل کرد.
ذهنمون وقتی قفلی میزنه رویه چیزدیگه هیچی حالیمون نمیشه ووقتی ضربه هاشوخوردیم تازه متوجه میشیم که ای بابامسیروکاملن اشتباه رفتیم .
نهمین نکته :شورواشتیاق ولذت بردن ازبازی درلحظه.
اینکه توزندگیامون آگاهانه کاری کنیم که شادزندگی کنیم .
به قول استادانقدزندگی روجدی نگیریم .که سرهر موضوعی غصه بخوریم .
بیاییم ازلحظامون بهترین استفاده روبکنیم .
دهمین نکته:درلحظه زندگی کردن .ینی توبازی تمام تمرکزت به بازی باشه .
اینکه لحظه ی قبل چ حرکتی کردی که درست نبودوبعدش میخادچی بشه روازذهنت پاک کن .
وتمام حواست به اون لحظه باشه که از همون لحظه لذت ببری وتوهمون لحظه بفهمی که چ حرکتی کنی بهتره.
توزندگی هم همینه.
فکرکردن به گذشته ومرورگذشته حتی روزی که ازدست رفته وتموم شده ،فقط وقت هدردادنه .
به آینده فکرکردن وحساس شدن هم به همین شکل.
اینکه هنوز اتفاقی نیفتاده وتو میترسی یامدام نگرانی ،بی جهت خودتو،تواحساس بدمیبری .واین ینی تونمیتونی خالق اتفاقات خوب باشی .
«فقط برای امروز زندگی کردن »،راهکارفوق العاده ای هستش.
چون باعث میشه گذشته رورهاکنی وازفکرکردن به موضوعاتی که تورونگران میکنه دست بکشی .وبه خودت بگی بزارحالاامروزبگذره .بزارامروزبه بهترین شکل زندگی کنم .
اجازه بدم ایمان به خدای خوبم بقیه ی کارهام روبکنه .
.فعلن درحال حاضرامروزرودارم ومن قدرت خلق اتفاقات خوب امروزم رودارم .
اینجا هم میتونیم به این فکرکنیم که زندگی اونقدرها هم جدی نیست وماقرارنیست تاابداینحاباشیم که بخواهیم هر موضوعی روبادرد،یدک بکشیم .
اگه این توذهنمون بیاد،زیادغصه نمیخوریم وکمی بیخیال تربه موضوعات نگاه میکنیم .
وامایازدهمین نکته:
لذت بردن ازچیزهای ساده مثل همین بازی .وقتی ازانجام هرکاری حتی کارای ساده ای مثل بازی ،پیاده روی ،ورزش کردن ،وهر کاری که من درحال انجامش هستم ،لذت ببرم .نعمتهای بیشتری بهم داده میشه .
اینجا هم بگم من ازاون افرادی بودم که فکرمیکردم اگه فلان امکانات روداشته باشیم ،خوشبخت ترمیشیم وبه آرامش بیشتری میرسیم .
اما دریغ وافسوس از اینکه ،بااین نگاه شماوقتی به خواستتون هم برسید،ازداشته هاتون نخواهیدلذت برد.
چون همیشه بهانه ای هست که توروازلذت داشته هات دوربکنه .وقتی ذهن شماعادت بکنه ،به هرجاهم که برسید،هرمال وثروتی هم که داشته باشید،نمیتونیدذهنتون روکنترل کنید.
پس از همین لحظه باهمین چیزهای ساده ای که هر کدوم توزندگیامون ،چیزهایی داریم برای خوشحالی خودمون ،استفاده بکنیم .
انیشتن هم جمله ی فوق العاده ای گفتن .یه سبد میوه ،یه صندلی ،ویه ویالون کافیه برای یه حال خوب .
میتونم تصورکنم که چقدرجدی وواقعی این احساس روگفتن .
چون الان خودم اینطورشدم .
یه قهوه یانسکافه بایه میزوصندلی ویه گوشی ویه دفتروقلم ،برای گوش کردن فایلهاونوشته ها.
باورکنیدهمین یکی از لذتهای توپ من تواین دوسال اخیربوده.
وازاین سبک لذتهابرای شخص خودم ،زیاددارم .حتی اگه آشپزی هم میکنم بالذت انجام میدم وسعی میکنم به چشم تفریح نگاش کنم .
واقعن دیدن داشته هاولذت بردن ازهرچیزساده اگه بشه عادت خیلی خوبه .
وچقد وفورنعمت وفراوانی وبرکت به زندگی هامون واردمیشه .
همه ی اینومیدونیم ،منتهی توعمل چرافراموش میکنیم ،نمیدونم چرااا؟!
استاد جان عزیزومریم جان عزیز بزرگواران دوست داشتنی بازم ازهردوی شمانهایت سپاسگزاری روداریم .
عاشقتونم .
سلام
وقت بخیر ناهید خانوم
یه نکته ای توی دیدگاهتون نوشتید که چقدر من رو به گذشته برد و چقدر عذرخواهی و عشق به خودم بدهکارم
پذیرش مسئولیت زیاد و از خودگذشتگی بیش از حد.
اصلا از خود گذشتگی یعنی چی؟؟
یعنی من از خودم،حق خودم،وقت خودم،پول خودم،جسم خودم،احساسات خودم،حتی یک ذره،بگذرم که کس دیگه ای راضی باشه؟؟
چه ظلم بزرگیه این کار
و چقدر من این عمل رو مرتکب میشدم،
چقد از منافع خودم میزدم،
چقدر خودم رو خسته میکردم که کار یه نفر راه بیوفته
اما امروز،بیدار شدم.
امروز هوشیار شدم
امروز فهمیدم هیچکس مهم تر از خودم نیست
و
به قول بچه های انجمن معتادان گمنام
اول خودم،دوم خودم، سوم خودم
میدونید اگه ما با خودمون در صلح باشیم و عاشق خودمون باشیم،چقدر ارزشمند میشیم پیش چشم جهان؟
میدونید اون موقع که خدا و اون نیروی خیر حاکم بر جهان طبق اون احساس زیبای درونی،نعمت ها و برکات های بیشتری میده بهمون تا به خودمون بیشتر حال بدیم،
خدایا من از اعماق وجودم سپاسگزارم ازت که من رو هدایت و بیدار کردی،
دیدگاهتون یه تلنگر زد بهم که یادم نره بیشتر مراقب خودم باشم
سپاسگزارم بانو
شاد و ثروتمند باشید
سلام فرشادعزیز.
خداروشکرکه امروزبادرک بهترازقوانین جهان ،ازخودتون مراقبت میکنید.
خیلی خوشحالم که امروزحال شماروانقدخوب میبینم .
وازاینکه تونستید انقدخوب روی تغییرات جسمی و روحی خودتون کارکنید.
ازخداوند موفقیتهاوحال خوبی های بیشتر روبراتون آرزومندم.
سلام استاد عزیز و سلام خانم شایسته عزیز
هرچقدر این فایل رو گوش میکنم بیشتر متوجه میشم که من چ باور های اشتباهی در ناخودآگاهم دارم که خودم هم ابدا فکرش رو نمیکردم
احساس عدم لیاقت…
وقتی بقیه ازم تعریف میکردند و این تعریف ها و عشق و علاقه و توجه اون ها از حالت عادی یکمی بیشتر میشد ، ذهن من سریع شروع میکرد به احساس بد دادن به من ب صورت خیلی زیر پوستی
مثلا: بابا بسه دیگه چقدر حرفای لوس میزنن
بابا خودم میدونم بسه چقدر ازم تعریف میکنن!!!
بابا حالا اینقدم خوب نیستم
و یا خودمو موظف میدونستم که به همون مقدار که ازم تعریف شده ازشون تعریف کنم تا چیزی گردنم نباشه یا اونها حس نکنن که دوست داشتنی نیستند و بعدش شروع میکردم به عوض کردن بحث تا از این احساس بد خلاص بشم
حالا که این پاشنه آشیل رو متوجه شدم همه تلاشم رو میکنم تا به خودم یاداوری کنم من همینقدر ک اینها میگن عالی هستم و لایق تعریف و توجه و عشق به مقدار خیلی خیلی زیاد هستم و با همه وجودم به اون تعریف ها گوش میکنم و قبول و تاییدشون میکنم و خودم رو هم تحسین میکنم
خوشحالم که اینقدر عالی هستم که روی خودم کار می کنم برای خوشبخت تر شدن
و از شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز هم تشکر میکنم چون شما هم خیلی قدرتمند و شگفت انگیز هستید
درس هایی از یک بازی
درس 1: در هر شرایطی که هستیم، هر شرایطی چیزی رو پیدا کنیم و از اون لذت ببریم. یه جنبه ی فان و لذت بخش رو پیدا کنیم و لذت ببریم. (این اهرم رو که بسازی که با هر دلیل و منطقی اگه لذت نمی بری یعنی دستتو داری می کنی تو آتیش. با هر دلیلی هر چقدر بزرگ و هر چقدر عقلانی، اگه لذت نمی بری داری دستتو می کنی تو آتیش و دستتو می سوزنی.)
درس 2: لذت های کوچیک مشترک روابط منو صمیمی تر می کنه با نزدیکانم.
درس 3: هدف اصلی بازی لذت بردن از بازی هست، نه اینکه کی می بره کی می بازه و هدف اصلی بازی زندگی لذت بردن هست. و من دیدم که ارزش هام، علایقم و توانمندی هام یه وسیله ای هستند که باهاشون می تونم از بازی زندگی لذت ببرم.
کری خواندن تو بازی معادل حاشیه هایی که تو زندگی درگیرش می شیم هست. معادل این می مونه که تو بازی زندگی بخوای از این بهتر باشی، با اون رقابت کنی، اون یکی رو رصد کنی و تمرکزتو از اصل ببری رو حاشیه.
لذت بردن و احساس خوب تنها اصل مهمه که اگه باهوش باشم اینو یاد می گیرم و شخصیتم رو اینطور می سازم. (حالا که من این دیدگاه رو دارم بعد از انتشار فایل هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی می ذارم. قشنگ درک می کنم که این اصله، همینو باید بچسبم و باید عادت من شه و جزء شخصیتم شه.)
هدف اصلی بازی اینه که مهارت هامون افزایش بدیم، ذهن و جسممون شارپ تر باشه = هدف اصلی بازی زندگی هم اینه که خودمونو تجربه کنیم. قدرت خلقتمون و خدای درونمون رو تجربه کنیم.
بازم اگه باهوش باشم این نکته رو می گیرم و به کار می بندم.
اصل اینه.
….
درس 4: قوانین بازی که باعث بالارفتن سرعت و کیفیت بازی شده معادل برنامه ریزی و هدفگذاری تو زندگی هست. قوانین و اصولی که تو زندگی باید بذاریم و شخصیت مون رو تو اون چارچوب شکل بدیم تا کیفیت زندگی مون بره بالاتر.
….
درس 5: عاشق تشکرهای خانوم شایسته از استادم. یه درس دیگه شکور بودن نسبت به آدم هایی هست که بهم درس زندگی یاد می دن. مثل شما خانوم شایسته جان. مثل شما استاد عزیزم. مثل دوستان خوبم.
درس 6: منم باید شخصیت کمک کننده داشته باشم اگه چیزی رو بلدم و به کسی یاد می دم، با صبوری و تحسین باشه.
درس 7: خانوم شایسته اصلا پینگ و پونگ بلد نبودند، اصلا هیچ ورزشی بلد نبودند ولی ادامه دادند. یه آدمی اگه یه چیزی رو ادامه بده حتی اگه اونو رو بلد نباشه نتایج بزرگ می گیره.
اعتماد به نفست رو می بره بالا و این باور رو می ده که می شود، بابا می شود تو چیزی که بلد نیستی اگر ادامه بدی، اگه اصلاح کنی خودتو اگه دنبال بهبود باشی تا این حد پیشرفت کنی.
….
کلید پیشرفت اینه: استمرار، ادامه دادن، حرکت کردن، عشق ورزیدن و اصلاح کردن…
(چطور از این بهتر، چطور از این کاراتر؟)
….
درس 8: این دید که من به کارهایی که می کنم می دم تا بیشتر احساس لذت کنم. مثل دید خانوم شایسته موقع یاد گرفتن پینگ پونگ که من با این کار ورزش می کنم.
درس 9: درس لذت های کوچیک رو باید بگیرم برای عمیق تر کردن رابطه ی عاطفیم.
درس 10: کوچیک ترین بهبود ها رو در مسیر رسیدن به اهدافمون ببینیم با خودمون مهربون باشیم. کوچک ترین بهبود ها و نشانه ها رو جشن بگیریم.
درس 11: تمرکز خانوم شایسته حین این بازی روی اصل بود نه حاشیه: روی این بود که دارم مهارت جدید یاد می گیرم، دارم ورزش می کنم، با پارتنرم لذت باهم بودن می بریم و کوچیک ترین بهبود ها رو جشن گرفتند. حاشیه چی بود؛ اینکه از همون ابتدای کار ک هیچی بلد نبودن تمرکزشون روی بردن و سرویس کردن طرف مقابل می بود.
حالا تو بازی زندگی تمرکز من باید روی اصل باشه، نه حاشیه.
روی تجربه کردن خودم باشه نه سبقت گرفتن از کسی. اینو برای این می گم که با خودم مهربون باشم. کوچیک ترین موفقیت هام رو جشن بگیرم و خودمو با کسی مقایسه نکنم.
درس 12: یاد بگیرم که باهوش باشم و دنبال بهتر عمل کردن باشم و سوالای خوب بپرسم از خودم.
…..
درس 13: درس هایی که شما از بازی پینگ پونگ گرفتید رو به خودم باید یادآوری کنم. چند روز پیش با دوستانم داشتم منچ بازی می کردم. قصدم این بود که ببرم و هر کی جلوی راهم بود رو بیرون می کردم. بعدش پرت شدم بیرون و با اینکه اشتیاق زیادی به شیش آوردن و برگشتن به بازی داشتم ولی هیچی نمی شد و احساس من بد تر می شد. به خودم اومدم و گفتم الان وقته تست کردن قوانینه و بیا مثل استاد اینا الان فرکانس هات رو پیگیری کن. بعد از اون دوستم که شش آورد تحسینش کردم گفتم ببین می شه. ممکنه. یا وقتی که چند تا شش پشت سر هم می آورد می گفتم با خودم که ببین فراوانی رو، دمش گرم. … کم کم وارد بازی شدم. با هرعددی که تاس نشون می داد سپاسگزاری می کردم که ببین الان چند قدم رفتم جلو تر. یادمه چند تا یک پشت سر هم آوردم و با خودم گفتم شکرت خدا که هر کدوم از این یک ها منو یه قدم به خواسته ام نزدیک می کنه. دیگه خواسته بردن نبود، لذت بردن و پیشروی کردن بود. با هر یک می تونستم یه قدم پیشروی کنم و بهتر شم پس شکرگزار بودم.
من درسته که نیت هام رو پاک کرده بودم ولی تمرکز نداشتم اما یکی از دوستام تمرکز داشت به بازی اون برنده شد اینجا من درس مهم تمرکز رو گرفتم.
آخرین مهره ام رو اینطور بردم تو خونه با سه تا شش و چهار رفتم دقیقا دم خونه و یک وارد شدم و نفر دوم شدم.
من تو این بازی ساده خدا و قوانینش رو تست کردم. قوانین خدا توی بازی ساده ی منچ هم جریان داشت و چه حس خوبی داشتم بعدش که اگر من این ویژگی ها. تحسین کردن، باور فراوانی، تمرکز و کنترل ذهن رو در زندگی واقعی پایدار کنم. عادت خودم بکنمشون. چه شود. قوانین خدا تو زندگی با قوانین خدا حین بازی منچ که فرقی نداره. چه شود که من این ویژگی ها رو درون خودم بسازم. و اگه باهوش باشم این کارو می کنم.
یه چیز دیگه هم یادم افتاد. وقتی شروع به تغییر مدارم تو بازی کردم. بار ها شد که دوستم می تونست منو از بازی بیرون کنه ولی متوجه نمی شد و مهره ی منو نمی دید و با یه مهره ی دیگه می رفت. من در مدار بیرون شدن نبودم. هیچ کس نمی تونه به من آسیب بزنه جز خودم…
درس 14: کنترل ذهن مهم ترین موضوع هست، اگه بتونم ذهنمو کنترل کنم می تونم دنیامو کنترل کنم.
تأثیر ذهن روی عملکرد: کنترل ذهن کمک می کنه برای پیشرفت. و عدم کنترل ذهن کار رو خراب می کنه. بدون ذره ای قضاوت و با عدالت کامل قوانین خدا عمل می کنند حالا هر دلیلی می خوای داشته باش تو برای ناراحت شدن و عصبانی شدن. خدا کار خودشو می کنه. اگه آدم باهوشی باشی، اگه جاهل نباشی شخصیتت و عادت هات رو بر طبق قوانین خدا می سازی.
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم می تونم زندگی مو اون طور می خوام رقم بزنم. مثلاً تو این دلیل رو داری برای ناراحت شدن که بازی قبلی رو باختی و این باعث میشه که بازی بعدی رو هم ببازی. مهم نیست چه دلیلی داری.
مثلا تو زندگی یه جاهایی به خودت حق ناراحت شدن می دی. یه جاهایی حق نالیدن و غر زدن به خودت می دی ولی جهان کاری به دلایل تو نداره.
درس 15: کنترل ذهن باعث میشه که بتونی از توانایی هات به درستی استفاده کنی. همه چیز کنترل ذهنه، من باید کنترل ذهن کنم به خودم امید داشته باشم.
درس 16: فارغ از گذشته ذهنت رو آروم کن و فقط به ضربه ی بعدی فکر کن. فقط به گرفتن یه امتیاز. فقط تمرکز کن به ضربه ی بعدی.
توی بازی اگه بذاری نتایج اینکه عقبی حالت رو بد کنه. قطعا بازی رو باختی ولی اگر فقط به ضربه ی بعدی و فقط به حرکت بعدی توجه کنی، می تونی بازی رو ببری واقعا. فقط کافیه که حرکت بعدی رو بهتر انجام بدی.
توی بازی زندگی: تو هر شرایطی که هستی نگاه نکن به ظاهر شرایط، فقط سعی کن بهترین خودت رو ارائه بدی. فقط سعی کن اون روز رو بهتر زندگی کنی. اون لحظه رو، اون روز رو اون ساعت رو ذهنتمون رو کنترل کنیم و کاری نداشته باشیم به بقیه اش.
وقتی تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم بازی رو هم بردیم.
تو زندگی واقعا هم فارغ از هر چی بگو: من فقط همین امروز رو خوب زندگی می کنم، کنترل ذهن می کنم و سعی می کنم به احساس خوب برسم. نه کاری به گذشته دارم و نگران آینده ام. خواهی دید که چطور شرایط به نفع تو تغییر می کنه.
درس 17: تو بازی وقتی جلو هستی میای عجله می کنی یا شل می کنی به عبارتی تمرکز رو از دست می دی. می بازی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو ضربه ی بعد می تونی بازی رو کنترل کنی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو امروز می تونی بازی رو کنترل کنی.
و اینجاست که هی دارم به خودم نقش تمرکز رو تأکید می کنم.
درس 18: احساس عدم لیاقت: وقتی یه اتفاق خوب برات رخ می افته، مثلا بازی رو می بری. پشت سر هم و راحت. این افکار میاد تو ذهنت که من نباید اینقدر راحت ببرم مگه میشه اینقدر راحت. من لیاقت اینقدر راحت بردن رو ندارم. وقتی احساس عدم لیاقت داری از اون مسیر آسان از اون شرایط خوبی که داره برات اتفاق می افته، اون وقته که خودت برای خودت شرایط رو سختی می کنی.
اینجاست که باید کنترل ذهن کنی.
درس 19: احساس قربانی کردن: به محض اینکه احساس می کنی بهت ظلم شده، این حق تو بود، تو بدشانسی آوردی، تقصیر تو نیست که، تو حقت ضایع شده، کنترل ذهنت رو از دستی می دی و بازی رو از دست می دی تا اینکه دوباره کنترل ذهن رو به دست بگیری. وقتی احساس قربانی شدن می کنی و اوضاع به زعم جوری داره پیش می ره که حقت داده نشده و بی عدالتی رخ داده، این احساس قربانی شدن تبدیل میشه به احساس خشم، به احساس افسردگی، به احساس نفرت وقتی ادامه پیدا می کنه و بعد می بینی که شرایط بدتر می شه.
وقتی داری به خودت حق احساس قربانی شدن می دی داری بر ضد خودت عمل می کنی، با دست خودت داری گور خودتو می کنی و اینجاست که باید بتونی ذهنتو کنترل کنی. اون لحظه رو ازش بگذر. نشین تجزیه تحلیل کنی و با خدا در موردش صحبت کنی. نشه تو ذهن خودش بزرگ کنه که چقدر حق من خورده میشه.
باید بتونه ذهنش رو کنترل کنه و اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، می تواند زندگی خودش رو کنترل کنه.
درس 20: اینکه شما می گید چقدر کار دارید برای اینکه ذهنتون رو کنترل کنید و روی خودتون کار کنید، دو تا درس داره برام. 1. که نجوای شیطان همیشه و برای هر کی هست، پس مهم کسب مهارت کنترل ذهنه.
2. همیشه بخوام بهتر و بهتر و بهتر شم. منم می خوام روند زندگیم رو به رشد باشه. هر روز بهتر از روز قبل، هر روز بهتر از قبل و هر روز بهتر از قبل و این وقتی اتفاق می افته که رفتار خودم هر روز بهتر از قبل شه و توی مهارت کنترل ذهن هم هر روز بهتر از قبل شم. (تمایل به بهتر شدن زندگی هست که نیاز به بهتر شدن رفتار رو میاره.)
درس 21: نقش شور و شوق در زندگی: باید بتونی شور و شوقت رو حفظ کنی، جوری به کاری که داری انجام می دی نگاه کنی که لذت ببری. جوری بهش معنا بدی که برات لذت بخش باشه و برات شور و شوق بیاره. همه چی عالی پیش می ره. مسیر برات آسون میشه. آسون میشی برای آسونی ها.
درس 22: حضور در لحظه: (خبرنگارا میان از مهم ترین بازی که به زعم خودشون بازی لیگ قهرمانی اروپاست سوال می کنند ولی مربی ها می گن بازی مهمشون بازی بعدی هست که داخل لیگ برتره.) مربی هایی که تمرکزشون به بهتر بازی کردن توی بازی بعدی هست چقدر بهتر نتیجه می گیرند.
تو زندگی، وقتی ما در لحظه زندگی می کنیم صبح که از خواب پا می شیم زندگی رو شروع می کنیم و کاری نداریم به روز گذشته و به اتفاقات قبلی چقدر می تونیم نتایج بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم. نه تو گذشته بمونیم و نه تو آینده. (لاخوف علیهم و لا هم یحزنون). وقتی. بتونیم در لحظه زندگی کنیم خوشبختی رو تجربه می کنیم و اگر بتونیم احساس خوبی داشته باشیم طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم اتفاقات خوبی رو هم تجربه می کنیم.
فراموش کنیم گذشته رو و دنبال آینده ی دور نباشیم.
در لحظه زندگی کنیم و آخر سر می بینیم بازی رو بردیم.
نه تو گذشته باشیم نه تو آینده اون روز رو بهتر زندگی کنیم.
فقط برای امروز ذهنت رو کنترل کن. فقط امروز خوب زندگی کن و لذت ببر.
امروزمو می خوام پاک باشم و امروزمو می خوام لذت ببرم و زندگی کنم.
درس 23: لذت بردن از چیزای کوچیک جریان لذت رو در زندگیت جاری می کنه.
اگر بدونیم برای لذت بردن از زندگی نیاز به چیزای خیلی بزرگ و عجیب و نتایج خیلی بزرگ نیست. می تونیم یه عالمه چیز کوچیک پیدا کنیم و یه عالمه لذت ببریم.
وقتی که درک کنی هدف بازی زندگی فقط لذت بردنه.
وقتی نتونیم از لحظه به لحظه مون، از چیزای ساده ی زندگی مون لذت ببریم، نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشه، این قانون حاکم به زندگی هست. اگه باهوش باشی اینو می گیری و اجرا می کنی.
ذهنیت لذت بردن به خاطر چیزایی که هست، به جای حسرت خوردن برای چیزایی که نداری، به جای حسودی کردن برای چیزایی که بقیه دارند و تو نداری، به جای عصبانی بودن و احساس قربانی کردن به جای داد و بیداد کردن از خداوند. لذت بردن از همه چیزایی که در دسترسمون هست. طبق قانون بدون تغییر خداوند تو رو هدایت می کنه به نعمت های بزرگتر
این قانونشه وقتی حالت خوبه اتفاقات بهتر رخ می ده.
وقتی از چیزای کوچیک می تونی لذت ببری نعمت ها بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشه چون ظرفت داره بزرگتر میشه. چون احساس سپاسگزاری تو داره بیشتر میشه. لان شکرتم لازیدنکم…
یاد بچه های خواهرم افتادم که یه اسلایم بهشون می دی و می شینن ساعت ها با همون ور می رن و لذت می برن و بازی می کنند.
واقعا برای لذت بردن نیاز به چیزای عجیب غریبی نیست.
…
من هم از شما سپاسگزارم ️
در آخر من هم از خداوند می خوام منو به مسیری هدایت کنه که از این آموزه ها در زندگیم استفاده کنم.
چون قدم اول تئوری بود و نوشتن نکات. قدم اصلی عمل کردنه به چیزی که آموختم.
بنام خدایی که هدایتگر من است .
استاد عزیززززم و مریم نازم سلام ،چقدر حالم بهتره،چقدر امروز بهتر از دیروزم .
استاد عزیزممممم مثل همیشه خدا منو در زمان و مکان مناسب قرار داد و از خواب که بیدار شدم دیدم خدای من ،بازم به موقه رسیدی و استادمو مثل همیشه دستی از دستات کردی،خدایاشکرت.
بدون مقاومت و بدون سرزنش های درونی شروع کردم و فایلو دیدم .
تمام این متن نشانه ای بود که بگه کار کن با شور و اشتیاق قبل روی دوره عزت نفست کاررکن ،اول میخوام از تهههه قلبم سپاسگزار خداوندم باشم که منو در این جریان آگاهی قرار داد و خدایاشکرت که تونستم دوره عزت نفسو بخرم ،خدایاشکرت هزاران مرتبه شکرت .
استاد تمام این حرفاااا،حس قربانی شدن ،کنترل ذهن و تمام این مطالب خلاصه شد تو دوره عزت نفس ،بعضی وقتا که افسار ذهنم از دست میره باید به این قوت برسم ،باید ذهنمووو تربیت کنم که تو هر شرایطی نکات مثبتشو ببینه ،کنترل ذهن همه چیزه و همههههه چیزههههه.
استاد عزیزممممم من حال خوبمو از شمایی دارم که همیشه دستی از دستای خدا شدی برام .
اول میخوام شروع کنم روی اصل تمرکز کنم ،اصل چیزی جز توجه به زیبایی ها نیست.
اصل چیزی جز جهت دادن به کانون توجه در جهت خواسته ها نیست .
تحسین میکنم هربار که این ساحل زیبارو میبینم تحسین میکنم از این همههههههه عظمت پروردگار و ناخودآگاه ذهنم میره به سمتتتتت فراوانی هااا،به سمت عظمت پروردگارممممم،خدایاشکرت .
چقدر این شن ساحل برفی و سفیده و چقدر آرامش موج میزنه اینجاااا،چقدر اینجاااا پر از انرژی مثبتههههه.
من تحسین میکنم این مردم شریفی رو کهههه حالشون با خودشون این همهه خوبهههه،چقدر در صلحن با خودشون واقعاااا تحسین برانگیزن این آدماااااا.
تحسین میکنم این ساحلو که از تمیزی برقققققق میزنه .
تحسین میکنم استادمو که همیشههه و تو هر شرایطی مریم جونوووو تعریف و تحسین میکنه،چقدر حالتووووون باهم خوبههههه خدای من ،من هربار میبینم شماروووو این الگو از عشق و رابطه عاشقانههههه به ذهنم میاد ،خدایاشکرت.
امااا نکته عدم لیاقت،
عدم لیاقت از نبود عزت نفس میاد ،میخوام تجربه خودمو و از این ترمز بگمممم ،با گوش دادن به این فایل به این نتیجه رسیدم کهههه من چه ترمزییییی داشتم الله اکبرررر،استاد چند وقت پیش یه پیشنهاد خوب پولی بهم داده شد و قبلشم بگم روی باور های ثروتم کار میکردم یه هفته ای ،بعد این پشنهاد بهم داده شد، باور داشتم نتیجه باور هامو ،اما همون لحظه توی ذهنم این ترمز عدم لیاقت اومد که مگه میشه انقدر راحت این پشنهاد بهت داده بشه،مگه میشه پولو به این راحتی بدست بیاری،و
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم
همین باور عدم لیاقت مانع دسترسی من به اون پوله شد ،الان که فکر میکنم متوجه شدم ،این تضادا که میومدن ،عزت نفستو بالا ببر برای چی بودهههه،و من به این نشانه ها بی توجه بودم ،تا این که جهان بهم فهموند که باید عزت نفستووو بالا ببری مهسا:)
احساس قربانی شدن ،قبلا هیچ درکی ازش نداشتم ،اینم پاشنه آشیل منم هست و برای اولین بار این قضیه رو من در جلسه دوم دوره عزت نفس شنیدم ،وقتی به عقب برمیگردم میبینم من کلی ناخواسته یا خواسته این حسو داشتم ،تو روابط مثلا باعث میشد ،بدترین وجه آدمارو برنگیخته کنم،که اغلب هم ناخواسته اتفاق میوفتاد .
استاد عزیزم مریم نازم ممنون از توضیحات خوبتتتتتت ،
امروز سعی میکنم کمی بهتر
کمی آرام تر
کمی بهتر در لحظه حال حضور داشته باشم .
برای اینکه حالمونو خوب کنیم باید اول سعی کنیم فاصله فرکانسی رو کمتر کنیم با توجه به زیبایی ها با توجه به نکات مثبت ،با دیدن نکات مثبت در دل هر اتفاقی:)
یواش یواش این فاصله فرکانسی کمتر میشه و به یع حس عاااالی و خوب میرسیم
در پناه خدا باشید.
سلام به دوستای عزیزم و استاد عباس منش خوش قلب و مریم جون که انقدر با عشق مطالب رو برای ما توضیح میدین .
در کنار تمام نکات مثبتی که توی ویدئو بهش اشاره شد و فوق العاده فوق العاده عاااای بود واقعا درس زندگی بود و 3 باره دارم گوش میدم که بازم کمه بازم باید بیشتر گوش کنم ولی یه نکته خیلی مهممم واسه من این بود
که با اینکه مریم و استاد عاشق و معشوق هستند ولی چقدر هر کدومشون به تنهایی ذهنشون رو کنترل میکنند..و حتی تو بحث قانون و فراگیری قانون ،نمیخوان به هم دیگه آموزش بدن جوری که انگار همو دارن کنترل میکنن تو بحث قانون
مثلا ببین دلیل شکست تو این بود تو احساس عدم لیاقت داشتی
یا ببین تو احساس قربانی شدن حتما بهت دست داد .یا تو نتونستی ذهنت رو کنترل کنی و ….
یعنی هر کس فقط خودش و عملکرد خودشو داره تحلیل میکنه و اصلا کاری به طرف مقابلش نداره .و اینه که زندگی رو قشنگ میکنه
مثلا خود من بارها مامانم خیلی واسم کارای خوب و فوق العاده انجام میده .خیلی بهم میزسه خیلی مثلا هوامو داره جوری که من بسیار اصلا تنبل حتی بار اومدم .
چون همیشه همه کارامو اون انجام میده خلاصه در اوج ناز و نعمت میشه گف هستم از این نظر .اما خب یک سری ایرادات هم داره که حالا نمیخوام بهش اشاره کنم ولی مثلا من وقتی با این مباحث آشنا شدم هی خودمو درگیر این میکردم مامان الان یه فکر خودش نیست چرا انقدر از خودش میزنه برای ما چرا فداکاری میکنه خب این کار اشتباهه ….چرا فلان
انگار میخواستم اشتباهات مامانم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم
در حالیکه اصلا بمن ربطی نداره گی چه فرکانسی داره که.
من وظیفه ام اینه تو این موقعیت بتونم زیبایی رو ببینم و تمرکزم روی نکات مثبت باشه گه خدایا مرسی مامانم انقدر به من عشق داره انقدر من زندگی راحتی دارم چون مامانم همیشه کمکم میکنه و….واز خودش تشکر کنم و …ولی من همش انگار میخوام ایرادات رفتاری آدم های دورم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم.
و حتی این باعث میشه یه وقتایی جلوی ورود نعمت ها رو بگیرم به زندگیم
مثلا من یه جایی کار میکردم بعد احساس خیلی خوبی از کار کردن با آدم های اونجا داشتم و حتی اونها هم همین حسو داشتن .
و بعد اونا سابقه کارشون از من خیلی بیشتر بود و با تجربه تر بودن. بعد مثلا بحث تبلیغات میشد اونا میخواستن توی اون حوزه ای که من داشتم کار میکردم روش تبلیغات انجام بدن (بعد من همش تو ذهنم این بود من امادگیشو ندارم حالا یه وقت هرینه زیاد نکنن یه وقت بد نشه چون من اول باید تجربه کسی کنم بعد بحث تبلیغات باشه و اینا ..هی این قوانینی گه اینجا یاد گرفته بودم رو میخواستم برای اونا یه کار ببرم .در حالیکه اون تبلیغات رو اونا میخواستن انجام بدن اصلا. حتما خودشون همه جوانب رو در نظر گرفتن .الان اینجا به من چه …)..ولی من هی میخواستم رفتار اونا رو کنترل کنم که مثلا نه الان زوده الان فلانه و ….شاید این یه فرصته که خدا برای من قرار داده .من وظیفه ام کار کردن روی خودمه .و اون موقعیت کاری هم خراب شد
بارها و بارها متوجه این موضوع شدم که انگاری حتی تو بحث قانون ،همش درگیر رفتارای بقیه ام که فلانی نتیجه مالیش خوب نیست چون همش داره میناله از شرایط اقتصادی. اگر فرد نزدیکی باشه بهم شاید بهش بگم حتی ..در حالیکه کاملا اشتباهه .
اصلا من اینجا وظیفهمه که ذهنم رو کنترل کنم.مثلا تو ذهنم به خودم بگم حق داره .شرایط سخت شده بهش فشار اومده. یه جورایی درک کنم تو ذهنم حداقل ..کاری به این نداشته باشم که عه طبق قانون عمل نکرد کارش غلطه …
این فایل رو که دیدم احساس کردم چقدر من اشتباه عمل میکردم.
استاد خیلی جداگونه داره رو خودش کار میکنه
مریمم خیلی جداگونه .
یعنی حتی نزدیک ترین آدم های زندگیمون که خیلی دوسشون داریم هم نباید هی تو بحث اجرای قانون حتی تو ذهن خودمون بخوایم کنترلشون کنیم
مثلا بگیم عه عشقم اعتماد به نفسش کم شده (تو ذهنمون ) بخاطر همین اینجوری شد
اصلا اصلا اصلا نباید به ما ربطی داشته باشه وقتی تو ذهنمون داریم اینجور فکر میکنیم انگار که ما داریم خلاف قانون عمل میکنیم.
چون قانون میگه تمرکزت روی نکات مثبت باشه ولی انگار همش تو ،توی ذهنت دنبال نگات منفی رفتاری دیگران هستی و خودت ناخودآگاه داری به نکات منفی توجه میکنی .
و به این نتیحه رسیدم کمال گرا نباشم تو بحث قانون .خود استاد که استاده تو موقعیت جدیدی گه توش قرار میگیره از دستش در میره .بعد دوباره رو خودشون کار میکنن .مثلا بازی پینگ پنگ یه موقعیت جدیده استاد اولش خودشون گفتن اوایل رقایت طلب بودیم و لذت نمیبردیم بخاطر این …..و بعد کم کم یاد گرفتیم
این نشون میده تو ممکنه خیلی هم رو خودت کار کردی خیلی هم آدم بهتری شدی دستاورد های خیلی خوبی داشتی ولی تو موقعیت جدید ممکنه تو نتونی خیلی خوب عمل کنی و ناشیانه عمل کنی. اصلا تو عمل قانون یادت بره .نباید ناراحت بشی از خودت. نیاید نا امید بشی سرزنش کنی یا احساس کنی وای انگار اصلا رو خودم کار نکردم .رو خودت کار کردی ولی این طبیعیه .یه جاهایی از دستت در میره مخصوصا موقعیت جدید .پس سخت نگیریم .کاملا نرماله .
سلام مریم جان کامنتت وصف حال من بود چه قدر عالی نوشته بودی من هم با اینکه خیلی روی خودم کار می کنم کمال گرا هستم تو قانون من هم سعی نکات مثبت ببینم ولی بعضی مواقع نتایج افراد با قانون می سنجم دوست عزیز. ممنون به خاطر این آگاهی موفق باشی
سلام عزیزم.چه نکته خوبی رو یاداوری کردی ،چون من وقتی کسی رو میدیدم که اشکالی داره دنبال رد پای قانون تو نگاهش میگشتم که اون اینجا اشکال داره که این اتفاق براش افتاده
درصورتیکه ازاین نکته غافل میشدم که این کارتوجهمو به نکات منفی جلب میکنه
به جای اینکارباید به کسانیکه موفقیتی دارن توجه کنم ،که البته اینکارو میکردم ولی کمتراز افراد ناموفق در یه چیزی
مدتهاست که ازخدا میخوام قاضی دیگران نباشم وتوی ذهنم مدتهاست که مچشو میگیرم وبهش میگم خودت میگی قضاوت ممنوع وبازانجامش میدی وبا این فکردست ازقضاوت برمیدارم
والان کامنت شما،ازوسط اینهمه کامنت به من نشون داد که خدا حواسش به من چقدرزیاد شده این نکته رو که ازاین فایل ندیده بودم ،به من یاداوری کنی.
ممنون عزیزم وارزوی بهترینهارو برات دارم رفیق نادیده من
سلام عزیزم .ممنونم برلب کامنتی که برای من گذاشتین. واقعا این نشون میده که این اشتباهات ما،طبیعیه و بخشی از تکامله .چون شما هم عین من و خیلی از دوستان دیگه درگیرش شدین و خداروشکر که هر روز داریم اشتباهاتمان رو بهتر متوجه میشیم و عمل کردن طبق قانون رو بهتر یاد میگیریم..واقعا قضاوت کردن که طبق قانون عمل کرد یان رو بعد از چندین بار تجریه به این نتیجه رسیدم ممکنه منم تو همون موقعیت مثل همین فرد عمل کنم و چه بسا عمل هم کردم .
با اینکه من قانون رو بلدم ولی باز تو بحث اجرا ،تو خیلی موارد نمیتونم اجرا کنم .بخاطر همین توقعاتم رو تو ذهنم آوردم پایین از دیگران.
مثلا مامانم اگر ببینم داری برخلاف قانون قانون عمل میکنه دیگه نمیگه عه فلان اینجور
میگم بابا مادره شاید منم مادر بودم خیلی خیلی بیشتر از الان مامانم ،بچم رو کنترل میکردم و نگرانش بودم و سعی میکردم کارای بچم رو انجام بدم جوری که باعث بشم تنبل و لوس بار بیاد حتی .
بخاطر همین بجای این،،میام میگم وای خدایا شکرت چقدر مامانم خوبه و سپاس گذاری میکنم و درعوض سعی میکنم واسه مامانم یه قدم مثبت ور دارم کمکش کنم یا کاری واسش انجام بدم گه جبران کنم محبتش رو .
و تو موارد دیگه هم به همین شکل .و بنظرم این یعنی عمل کردن به قانون .این تغییر رفتار میشه قانون .