از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان خدای من تسلیم تو هستم من را هدایت کن تو بال پرواز من هستی
سلام سلام استاد قشنگ خوشتیپ خوش استایل سلام به خاله مریم عزیزم خاله مهربان خاله قشنگ خوشگل دو عزیز دو عزیز براتون آرزوی همیشه خوش خرمی آرزومندم
چقدر این فایل دوست داشتم استاد عزیزم پیغام شما را با جان دل دریافت کردم ترس چیزی که من همیشه در خیلی از جاها با من بود و هست. من از رمان که ترس درک کردم ابن برابر با شرک در ذهنم هم وزن کردم گفتم به خودم اگر حسن بترسی ابن هم شرک این خدا از شرک نمیگذره و زمانی که سگ به من حمله کرد دقیقا این ترس در ذهن من به شکلهای مختلف با توجه کردن با صحبت کردن من در مداری قرار داد ترس اون داشتم و استاد به زیبای بیان کرد ترس بو دار و سگ ها بوی ترس احساس میکند در مورد این کارتون از اونجای که خیلی عاشق کارتون هستم همیشه با بردارزاده هام و خواهر زاده هام همیشه انیمیشن و کارتون نگاه میکنم و عاشق هستم خیلی دوست دارم و ابن کارتون هم دیده بودم البته نه به این عنوان که درسی برای یاد گرفتن اون هم در زمینه قانون چرا یک کارتون همیشه نگاه میکنم پاندای کونگفو کار است که استاد خیلی خیلی خیلی در زمینه قانون اون کارتون هم بینهایت درس برای یاد گرفتن دار مثلا یک جای پاندا وقتی انتخاب میشه برای جنگو اژدها بودن شبش شروع میکنه به فرار کردن استادش بهش میگه چرا داری فرار میکنی میگه من فقط میخواستم از ابن بی هدف زندگی کردن بیرون بیام باورم نمیشد که من جنگو اژدها بشم بعد بهش میگه مسله همین باور باور تو باید باور کنی که میتونی جنگو باشی بعد بهش میگه چجوری میگه به قلبت رجوع کن دقیقا استاد ابن کارتون هم الان که شما گفتید و دارم بهش فکر میکنم شخص خود من همیشه در سایه ترس زندگی کردم
حتی زمانی هم که به دنبال علاقه خودم رفتم نه به ابن عنوان که بخوام لذت ببرم فقط به این دلیل که احساس میکردم اگر این کار نکنم در زمان مرگم حسرت میخورم چرا ابن کار نکردم و دنبال علاقه خودم نرفتم
از یک سنی به بعد این ترس در من شکل گرفت که من نمیخوام آدم بی مصرفی باشم من نمیخوام مثل دیگران فقط یک زندگی بخور نمیر داشته باشم میخوام تجربه کنم خودم به چالش بکشم منتها یک ترمزی که داشتم این در ذهن من مساوی شده بود با رنج نه لذت دقیقا مثل همان موقع که داشتن سراغ ستاره آرزو میرفتن همه وقتی نقشه دستشون میگرفتن راه ناهمواری سخت میشد اما اون سگ هم چیز براش راحت آسان میشد فقط به یک دلیل تفاوت در نگاه در باور این که من میخوام لذت ببرم به مقصد برسم میخوام از ابن مسیر لذت ببرم
زمانی که اولین بار دوازده قدم خرید و اون فایل شنیدم که گفتید میشه از مسیر همواره راحت سر سبزی عبور کرد لذت ببرد و به مقصد رسید من خیلی باهاش مقاومت داشتم
من تو ذهن خودم باور ابن داشتم مثل عموم مردم هر چی بیشتر دهنت سرویس بشه این یعنی تو داری رشد پیشرفت در مسیر درستی رفتی تو مثال های که از کودکی زده میشد میگفتن فعلان ثروتمدن شد در کسب کارش موفق شده به یک میزان خیاغی زیادی پول به دست آورده اولین کلمه اولین جمله این بود حقش میدونی چقدر بدبختی کشیده چقدر نخوردن نه خوابیدن چقدر رنج مشقت کشید
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
چقدر از ابن باورهارو تو ذهن من جا گرفتن که فکر کردم بله همین درست
اصلا یکی از دلایلی که خیلی از مردم دنبال آرزوهایشان نمیروند بخاطر این باور که فکر میکند باید کلی رنج کلی سختی کلی مشقت بکشی بعد مسیر رسیدن به خواست ها دقیقا تو ذهن شون مثل عبور کردن از جهنم میماند بعد دیگه حرکت نمیکنه قدم بر نمیدارند
من خودم جز همین افراد بودم من هم از این دست بودم از اون شبی که به تضاد بر خوردم نه راه پس داشتم نه راه پیش اومدم تو پارک نشستم گفتم خدایا من تسلیم تو هستم گفتم نمیدونم غلط کردم سرکشی کردم تو من هدایت کن به بزرگی خودش قسم اومدم خونه بعد از یک ساعت شروع به نوشتن کردم
ابن جمله بهم الهام کرد ما هر تضادی برای تو میفرستی فقط برای پیشرفت تو است
اصلا ابن به من گفت من اون شب خوابم نمیبرد من هیچ وقت فکر نمیکردم مشکلات باعث بشه من به موفقیت برسم مشکلات تضادها عامل موفقیت من باشند من فکر میکردم که من چون آدم. هستم اشتباه زیاد میکنم مسیر درستی نمیرم بخاطر همین به تضاد بر میخورم استاد شما چقدر ابن جمله گفت بودید چقدر گفتید بابا تضاد ها دوست شما هستن من کی ابن درک کردم زمانی که آماده آماده آماده دریافت این جمله شدم
چرا متوجه نمیشدم چون میترسبدم چون ترس داشتم چون نگران بودم احساس بد داشتم به خاطر همین فرکانس من مدار کل پرت بود از مرحله وقتی تسلیم شدم خودم رها کردم گفتم خودم میسپارم به دست قدرتمند ترین فرمانروایی زمین آسمان دیگه به هیچی هیچی فکر نکردم هیچی گفتم هر چی میخواد بشه بزار بشه من خودم به دست اون سپردم هدایتم کرد الهام بهم کرد ذهنم من بار کرد قلبم من را آرام کرد و اون موقع تازه فهمیدم داستان چیه
فهمیدم من بجای اینکه لذت ببرم دارم رنج میکشم من دارم از بدتربن داغون ترین مسیر دارم میرم بعد انتظار گل بلبل دارم چرا چون هر قدمی برمیداشتم پایه اساسش ترس بود البته ابن همه بگم جلو میرفتم چجوری مثل یک بارانی که فقط سالی یک دفعه میباره بعد بجای اون سنگ از آسمان میآمدم میخورد تو سرم تازه اون سنگ ها هم رحمت بودن تازه اون سنگ ها نعمت بودن بازم نمیفهمیدم بازم متوجه نبودم اما زمانی که تسلیم شدم رها کردم متوجه این موضوع شدم و تونستم الهامات خدا دریافت کنم الان به به راحتی به خدا شرایط اتفاقات یکجوری دیگه داره رقم میخوره برام هیچ کاری نمیکنم براش آنقدر راحت خوشگل برای مهیا میشه ولی میدونم الان داستان چیه میدونم چرا این اتفاق داره میوفته خونه خودم میخواستم عوض کنم یک ماه پیش بعد میرفتن این اون ور بعد می آمد خونه مادرم کلی غرغر بابا اجاره گران شد کرایه گران شده بعد به من میگفتن تو چرا پیگیر نیستی چرا دنبالش نمیری با خنده با لبخنده میگفتم درست میشه آنقدر خونه هست نه تو اصلا کلا آدم بیخالی شدی تغییر کردی چرا اینجوری شدی من جوابی نمیدادم میگفتم صبر داشته باش خدا من تو بهترین خونه با بهترین امکانات با مبلغی که خودم میخوام میبره بعد مبلغ میگفتم به خدا استاد مامانم با دمپایی دنبالم میکرد من میزد تو چت شد چی میگی بعد از فکر کنم یک هفته ده روز بهش زنگ زدن گفتن سلام حاج خانم من از بنگاه فعلانی هستم برات یک خونه پیدا کردم با این قیمت بعد نوساز تر تمیز بعد مادم نمیدونست کیه یک بار تلفنی با یک مشاور املاک صحبت کرد بود که خیلی سال پیش 10 پیش برای مادرم یک خونه گرفت بود بعد تو همین مدت هم یک بار مادرم تماس گرفت بود گفت دنبال خونه هستم همین بعد طرف میگفتم این خونه صاحبش اومد به من گفت من هم اولین کسی که به ذهنم رسید شما بودید بعد هم خونه گرفتن راحت جابجا شدن بعد به مادرم میگفتم خدا اینجوری کارها و درست میکنه آخرم میگفت بله درست خدا درست میکنه تو هم باید سعی تلاش خودت انجام بدی گفتم چه سعی تلاش کردی هی زنگ زدی نه من میدونی چقدر مشاور املاک رفتم گشتم آخرش که قانع نمیشه دمپای پرت میکنه سمت من خلاصه استاد عزیزم بینهایت از شما از خاله مریم قشنگم برای این فایلهای بی نظیر پر از قشنگی پر از زیبای وقت میزارید از این طبیعت پاردایس فیلم میگیرید از شما بینهایت سپاسگزارم بینهایت دیدن این فایلها تو ذهن من آنقدر داره عادی میشه که خودم اونجا احساس میکنم که در همسایگی شما خونه دارم و هر روز میام از شما تخم مرغ میخوام بینهایت ممنونم سپاگزارم
به صاحب و فرمانروایی این جهان شمارو میسپارم شاد خوش خرم باشید در پناه حق
به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان خدای من تسلیم تو هستم من را هدایت کن تو بال پرواز من هستی
سلام سلام استاد قشنگ خوشتیپ خوش استایل سلام به خاله مریم عزیزم خاله مهربان خاله قشنگ خوشگل دو عزیز دو عزیز براتون آرزوی همیشه خوش خرمی آرزومندم
چقدر این فایل دوست داشتم استاد عزیزم پیغام شما را با جان دل دریافت کردم ترس چیزی که من همیشه در خیلی از جاها با من بود و هست. من از رمان که ترس درک کردم ابن برابر با شرک در ذهنم هم وزن کردم گفتم به خودم اگر حسن بترسی ابن هم شرک این خدا از شرک نمیگذره و زمانی که سگ به من حمله کرد دقیقا این ترس در ذهن من به شکلهای مختلف با توجه کردن با صحبت کردن من در مداری قرار داد ترس اون داشتم و استاد به زیبای بیان کرد ترس بو دار و سگ ها بوی ترس احساس میکند در مورد این کارتون از اونجای که خیلی عاشق کارتون هستم همیشه با بردارزاده هام و خواهر زاده هام همیشه انیمیشن و کارتون نگاه میکنم و عاشق هستم خیلی دوست دارم و ابن کارتون هم دیده بودم البته نه به این عنوان که درسی برای یاد گرفتن اون هم در زمینه قانون چرا یک کارتون همیشه نگاه میکنم پاندای کونگفو کار است که استاد خیلی خیلی خیلی در زمینه قانون اون کارتون هم بینهایت درس برای یاد گرفتن دار مثلا یک جای پاندا وقتی انتخاب میشه برای جنگو اژدها بودن شبش شروع میکنه به فرار کردن استادش بهش میگه چرا داری فرار میکنی میگه من فقط میخواستم از ابن بی هدف زندگی کردن بیرون بیام باورم نمیشد که من جنگو اژدها بشم بعد بهش میگه مسله همین باور باور تو باید باور کنی که میتونی جنگو باشی بعد بهش میگه چجوری میگه به قلبت رجوع کن دقیقا استاد ابن کارتون هم الان که شما گفتید و دارم بهش فکر میکنم شخص خود من همیشه در سایه ترس زندگی کردم
حتی زمانی هم که به دنبال علاقه خودم رفتم نه به ابن عنوان که بخوام لذت ببرم فقط به این دلیل که احساس میکردم اگر این کار نکنم در زمان مرگم حسرت میخورم چرا ابن کار نکردم و دنبال علاقه خودم نرفتم
از یک سنی به بعد این ترس در من شکل گرفت که من نمیخوام آدم بی مصرفی باشم من نمیخوام مثل دیگران فقط یک زندگی بخور نمیر داشته باشم میخوام تجربه کنم خودم به چالش بکشم منتها یک ترمزی که داشتم این در ذهن من مساوی شده بود با رنج نه لذت دقیقا مثل همان موقع که داشتن سراغ ستاره آرزو میرفتن همه وقتی نقشه دستشون میگرفتن راه ناهمواری سخت میشد اما اون سگ هم چیز براش راحت آسان میشد فقط به یک دلیل تفاوت در نگاه در باور این که من میخوام لذت ببرم به مقصد برسم میخوام از ابن مسیر لذت ببرم
زمانی که اولین بار دوازده قدم خرید و اون فایل شنیدم که گفتید میشه از مسیر همواره راحت سر سبزی عبور کرد لذت ببرد و به مقصد رسید من خیلی باهاش مقاومت داشتم
من تو ذهن خودم باور ابن داشتم مثل عموم مردم هر چی بیشتر دهنت سرویس بشه این یعنی تو داری رشد پیشرفت در مسیر درستی رفتی تو مثال های که از کودکی زده میشد میگفتن فعلان ثروتمدن شد در کسب کارش موفق شده به یک میزان خیاغی زیادی پول به دست آورده اولین کلمه اولین جمله این بود حقش میدونی چقدر بدبختی کشیده چقدر نخوردن نه خوابیدن چقدر رنج مشقت کشید
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
چقدر از ابن باورهارو تو ذهن من جا گرفتن که فکر کردم بله همین درست
اصلا یکی از دلایلی که خیلی از مردم دنبال آرزوهایشان نمیروند بخاطر این باور که فکر میکند باید کلی رنج کلی سختی کلی مشقت بکشی بعد مسیر رسیدن به خواست ها دقیقا تو ذهن شون مثل عبور کردن از جهنم میماند بعد دیگه حرکت نمیکنه قدم بر نمیدارند
من خودم جز همین افراد بودم من هم از این دست بودم از اون شبی که به تضاد بر خوردم نه راه پس داشتم نه راه پیش اومدم تو پارک نشستم گفتم خدایا من تسلیم تو هستم گفتم نمیدونم غلط کردم سرکشی کردم تو من هدایت کن به بزرگی خودش قسم اومدم خونه بعد از یک ساعت شروع به نوشتن کردم
ابن جمله بهم الهام کرد ما هر تضادی برای تو میفرستی فقط برای پیشرفت تو است
اصلا ابن به من گفت من اون شب خوابم نمیبرد من هیچ وقت فکر نمیکردم مشکلات باعث بشه من به موفقیت برسم مشکلات تضادها عامل موفقیت من باشند من فکر میکردم که من چون آدم. هستم اشتباه زیاد میکنم مسیر درستی نمیرم بخاطر همین به تضاد بر میخورم استاد شما چقدر ابن جمله گفت بودید چقدر گفتید بابا تضاد ها دوست شما هستن من کی ابن درک کردم زمانی که آماده آماده آماده دریافت این جمله شدم
چرا متوجه نمیشدم چون میترسبدم چون ترس داشتم چون نگران بودم احساس بد داشتم به خاطر همین فرکانس من مدار کل پرت بود از مرحله وقتی تسلیم شدم خودم رها کردم گفتم خودم میسپارم به دست قدرتمند ترین فرمانروایی زمین آسمان دیگه به هیچی هیچی فکر نکردم هیچی گفتم هر چی میخواد بشه بزار بشه من خودم به دست اون سپردم هدایتم کرد الهام بهم کرد ذهنم من بار کرد قلبم من را آرام کرد و اون موقع تازه فهمیدم داستان چیه
فهمیدم من بجای اینکه لذت ببرم دارم رنج میکشم من دارم از بدتربن داغون ترین مسیر دارم میرم بعد انتظار گل بلبل دارم چرا چون هر قدمی برمیداشتم پایه اساسش ترس بود البته ابن همه بگم جلو میرفتم چجوری مثل یک بارانی که فقط سالی یک دفعه میباره بعد بجای اون سنگ از آسمان میآمدم میخورد تو سرم تازه اون سنگ ها هم رحمت بودن تازه اون سنگ ها نعمت بودن بازم نمیفهمیدم بازم متوجه نبودم اما زمانی که تسلیم شدم رها کردم متوجه این موضوع شدم و تونستم الهامات خدا دریافت کنم الان به به راحتی به خدا شرایط اتفاقات یکجوری دیگه داره رقم میخوره برام هیچ کاری نمیکنم براش آنقدر راحت خوشگل برای مهیا میشه ولی میدونم الان داستان چیه میدونم چرا این اتفاق داره میوفته خونه خودم میخواستم عوض کنم یک ماه پیش بعد میرفتن این اون ور بعد می آمد خونه مادرم کلی غرغر بابا اجاره گران شد کرایه گران شده بعد به من میگفتن تو چرا پیگیر نیستی چرا دنبالش نمیری با خنده با لبخنده میگفتم درست میشه آنقدر خونه هست نه تو اصلا کلا آدم بیخالی شدی تغییر کردی چرا اینجوری شدی من جوابی نمیدادم میگفتم صبر داشته باش خدا من تو بهترین خونه با بهترین امکانات با مبلغی که خودم میخوام میبره بعد مبلغ میگفتم به خدا استاد مامانم با دمپایی دنبالم میکرد من میزد تو چت شد چی میگی بعد از فکر کنم یک هفته ده روز بهش زنگ زدن گفتن سلام حاج خانم من از بنگاه فعلانی هستم برات یک خونه پیدا کردم با این قیمت بعد نوساز تر تمیز بعد مادم نمیدونست کیه یک بار تلفنی با یک مشاور املاک صحبت کرد بود که خیلی سال پیش 10 پیش برای مادرم یک خونه گرفت بود بعد تو همین مدت هم یک بار مادرم تماس گرفت بود گفت دنبال خونه هستم همین بعد طرف میگفتم این خونه صاحبش اومد به من گفت من هم اولین کسی که به ذهنم رسید شما بودید بعد هم خونه گرفتن راحت جابجا شدن بعد به مادرم میگفتم خدا اینجوری کارها و درست میکنه آخرم میگفت بله درست خدا درست میکنه تو هم باید سعی تلاش خودت انجام بدی گفتم چه سعی تلاش کردی هی زنگ زدی نه من میدونی چقدر مشاور املاک رفتم گشتم آخرش که قانع نمیشه دمپای پرت میکنه سمت من خلاصه استاد عزیزم بینهایت از شما از خاله مریم قشنگم برای این فایلهای بی نظیر پر از قشنگی پر از زیبای وقت میزارید از این طبیعت پاردایس فیلم میگیرید از شما بینهایت سپاسگزارم بینهایت دیدن این فایلها تو ذهن من آنقدر داره عادی میشه که خودم اونجا احساس میکنم که در همسایگی شما خونه دارم و هر روز میام از شما تخم مرغ میخوام بینهایت ممنونم سپاگزارم
به صاحب و فرمانروایی این جهان شمارو میسپارم شاد خوش خرم باشید در پناه حق