درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش


از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

792 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آتنا» در این صفحه: 1
  1. -
    آتنا گفته:
    مدت عضویت: 1663 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم که با کلام زیبا و الهیش زندگی من رو متحول کرد . سلام به مریم خانم شایسته که نماد و الگوی یک زن قدرتمند ، مستقل و خود ساختست

    و سلام به تک تک اعضای این خانواده ی صمیمی.

    استاد مثل همیشه باید تک تک حرفاتون رو با طلا بنویسم. من این انیمیشن رو یکی دو هفته پیش دیده بودم خیلی فان و جالبه و تنها نکته ای که توی این داستان بهش توجه کرده بودم این زیبا بینی سگه بود که انقدر واضح بود نمیشد بهش توجه نکرد اصلا.

    الان که صحبت های شما رو شنیدم اولین چیزی که ذهنم رو درگیر کرد این تفاوت بینش بین من و شما بود. شما توی هر لحظه و در هر چیزی دارید دنبال قوانین میگردید . باورهای قدرتمند کننده و قوانین رو توی هر چیزی جست و جو میکنید و هر لحظه با نگاه کردن به هرچیزی برای خودتون تکرار و تکرار میکنین و اون رو تثبیت میکنید و هر لحظه واسش مثال های کوچیک و بزرگ پیدا میکنید تا بیشتر و بیشتر باورتون بشه. به نظر من این کاری که شما میکنید و من توی ویدیو های مختلف که میزارید دیدم اهمیت خیلی بالایی داره.

    خیلی مهمه که من وقتی به خودم تعهد میدم که این مسیری که شما رفتید رو برم و با تمام وجودم تغییر کنم و هر لحظه خودمو توی مسیر درست نگه دارم بتونم هرچیزی رو تبدیل کنم به یک مثال ، یک مصداق که قانون رو به من یاداوری کنه و منطق های قوی تری برای پذیرشش توی ذهنم بسازه و برای خودم درکی از هر موضوع و هرچیز بسازم که باورهای قدرتمند کننده ی من رو قوی تر کنه.. این کار باعث میشه به جز وقت هایی که مینویسم به جز زمان هایی که فایل گوش میدم و یا با خودم صحبت میکنم در هرلحظه و در هرجایی و هر شرایطی درحال ساختن باور برای خودم باشم و قوانین رو به خودم یاداوری کنم.

    باعث میشه من به هر اتفاقی برچسبی بزنم و معنی ای بدم که به من کمک میکنه. باعث میشه که هر چیزی که میبینم و میشنوم یه منطق قوی باشه واسه محکم تر شدن باورهای قدرتمند کنندم و من رو با یاداوری قوانین توی صراط مستقیم به سمت خواسته هام زیبایی ها و لذت ها نگه داره.

    همونجوری که ایجاد عادت توجه به زیبایی ها این کارو با ما میکنه که هر لحظه با نگه داشتن توجهمون روی خواسته هامون و اعراض از نا خواسته ها فرکانس مارو تنظیم میکنه

    استاد من این رو با تموم وجودم درک کردم که اتفاقات به خودی خود معنایی ندارن! این ما هستیم که روی اون ها برچسب میزنیم و با طرز تفکرمون بهش معنا میبخشیم و دقیقا همون رو هم تجربه میکنیم. مثلا من یک معامله دارم و به خاطر یک اشتباهی که میکنم معاملم بهم میخوره میتونم بشینم هفته ها و روزها خودمو سرزنش کنم. میتونم بگم یه درس خیلی عالی یادگرفتم این مقدمه ای بود برای یادگرفتن این درس و انجام معامله ای بزرگ.

    به نظر من هرچیزی هرچقدر هم به ظاهر بد باشه به چشم همه یه جنبه ی مثبت داره که اگه بتونیم توی هر رویدادی جنبه ی مثبتش رو پیدا کنیم و بهش توجه کنیم نتایج ما از بقیه متفاوت میشه.

    موضوع بعدی که توی صحبتاتون خیلی جای فکر کردن داشت ترسه..

    من از بچگی روی این موضوع خیلی حساس بودم یعنی حاضر بودم بمیرم ولی زیر بار تهدید و یا حرف زور کسی نرم و خدا میدونه که هربار همه چیز به نفع من تموم میشد وقتی نمیزاشتم ترس به رفتارم حکم کنه.

    مثلا یه بار مدرسه بودم با بچه ها کلاس دعوام شد و من موبایل همراهم بود. موبایل بردن ممنوع بود خیلیم سخت میگرفتن سر این موضوع با اینکه تهدیدم کردن کوتاه نیومدم و گفتم تهش اسنه که اخراج میشم دیگه! اخراج شم بهتره اینه که به خاطر ترس کوتاه بیام با ذلت.. دقیقا هم یادم نیست سر چی بود. بچه ها رفتن به مدیرمون گفتن ، معاون اومد کیف هارو گشت مال منو دوستمو. با اینگه گوشیم توی کیفم بود هرچی گشتن پیدا نکردن ولی گوشی دوستمو بردن.

    از مثال های اینجوری خیلیییی توی بچگیم دارم که خیلی وقتا از ترس دست و پام میلرزید ولی انجامش میدادم و همیشه هم نتیجه مثبت بود واسه من

    اما الان با به وجود اومدن باورهای محدود کننده بیشتر این ترس توی وجود من رخنه کرده که باعث میشه بعضی جاها نتونم عمل کنم. اما امروز با دیدن این فایل با خودم گفتم ته تهش اینه که میمیرم دیگه. بزار بمیرم ولی از روی ترس از کاری عقب نشینم و اون اهرمی که انگاری از بچگی توی ذهنم ناخوداگاه شکل گرفته بچد دوباره قدرتمند شد و به خاطر این موضوع از شما سپاسگذارم که با حرفاتون چقدر الهام بخش شاگردهاتون هستید.

    استاد اگر من بتونم رها و تسلیم باشم و انقدر این جهان رو جدی نگیرم ، انقدر الکی همه چیزو بزرگ نکنم ، موقعیت هارو انسان هارو ، شرایط رو ، و فقط لذت ببرم و سپاسگذاری کنم همه چیز ساده و اسون میشه. این خودم هستم که همه چیزو سخت میکنم. با برچسب بد زدن روی همه چیز با فکر کردن با از عقلم استفاده کردن.

    قبلا همیشه دوست داشتم یه شغلی داشته باشم که توش مسائل رو با ذهنم حل کنم و هوش و استعداد خودمو به کار بگیرم و پلن بچینم و نقشه بچینم مثل تو فیلما. اما الان فهمیدم که کدوم عقل؟؟ کدوم هوش؟؟ مگه ما عقل و هوشی هم داریم؟؟ تمام چیزایی که میدونیم و ذهنمون باهاش پردازش میکنه همون چیزاییه که کل زندگیمون دیدیم و شنیدیم.. چی میدونیم جز چیزی که خداوند خواسته ما بدونیم و بهمون نشون داده

    چی میدونیم جز یه مشت خزعبلات که توی مغزمون کردن کسایی که خودشون هم هیچی نمیدونن توی کوچکترین مسائل روزمره ی خودشون موندن!!! من حتی نمیدونم الان به جز توی اتاقم چه اتفاقاتی داره میوفته بجز چهار دیواری اتاقم چیزی نمیبینم چجوری میخوام نقشه بکشم و پلن بریزم و از ذهنم کمک بگیرم. استاد وقتی به این چیزها فکر میکنم واقعا احساس عجز میکنم. واقعا میفهمم که من بدون خدا هیچی نیستم.

    اون که از همه چیز در هر ثانیه اگاهه همه چیز تحت اختیار و کنترلشه و بر هر چیزی قادر و توانمنده اون برای من برنامه میچینه ، پلن میریزه ، همزمانی ها رخ میده ، من رو توی زمان درست در مکان درست قرار میده ، مهر و اعتماد به من رو به دل مشتریام میندازه ، اونه که همه ی کارهای منو داره انجام میده من از خودم هیچی ندارم به جز یه مشت باور اشتباه و یه مشت مزخرفات که کردن توی ذهنم. اگه اون هدایتم نمیکرد حتی مسیرمم پیدا نمیکردم ، حتی نمیفهمیدم دارم مسیر اشتباه میرم. هرچی که دارم از اون دارم.

    چند روز پیش تو ماشین نشسته بودم پنجرمم پایین بود. یهو یه تیکه سنگ با شدت بالا خورد توی شیشه ی عقب که اگه یه وجب جلوتر خورده بود توی صورت من بود و فقط خدا میدونه چه بلایی سرم میومد کور میشدم بینیم میشکست گونم میشکست نمیدونم. فقط میدونم خدا هر لحظه و هر ثانیه داره منو از خطرات حفظ میکنه. خیلی اتفاقات هم میوفته که حتی من نمیفهمم.. ولی استاد با تموم وجودم درک میکنم وقتی میگید من هیچی از خودم ندارم.

    تا زمانی که از عقلم سعی میکردم استفاده کنم هیچی نداشتم. هیچی درست پیش نمیرفت بعد از کلی که پلن میچیدم که چجوری کارمو پیش ببرم به یه روز نمیکشید یه اتفاقی میوفتاد که همش از ریشه نابود میشد. اما به محض اینکه گفتم بهترین برنامه ریز خداست و همه چیزو به دست اون سپردم زندگی من از این رو به اون رو شد. من نمیدونستم یه ساعت دیگه میخوام چیکار کنم و چه اتفاقی نیوفته ولی وقتی به تک تک معامله هام نگاه میکنم انگاری یکی با دقت بالا واسش پلن و برنامه ریخته انگاری همش یه نقشه بوده هیچکس باورش نمیشه میگن چجوری برنامه ریزی کردی همچین چیزی رو چیدیییی به خدا که من نیچکاری جز توکل تسلیم بودن نمیکنم و وقتی این کارو مسکنم همه چیز طبق برنامه ی خدا دقیق و زیبا پیش میره و در اخرش که همه چیز معلوم میشه همه انگشت به دهن میمونن.

    استاد این نزدیکی به خداوند رو و این مسیر پر از لذت و اسون رو مدیون شما هستم که انقدر قشنگ با کلام ساده و زیبا و هدایت بخشتون قوانین این جهان رو برای من قابل درک کردید و باعث نزدیکی روز افزون من به خداوند شدید نزدیکی ای که درهای ثروت و نعمت رو به بروی من باز کرد… سپاسگذارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: