درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    129MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

252 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید چراغی گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و خانواده عزیزم

    من چند تا تجربه شخصی دارم که وقتی داشتم این فایل گوش میدادم یادم اومد، اول از زمان بچهگی های خودم شروع میکنم وقتی حدود 4 ساله بودم داداش بزرگترم از این ترفند برای اینکه من دارو و مواد مقوی رو با اشتیاق مصرف کنم و تاثیر بیشتری بگیرم استفاده می‌کرد، من عاشق بروسلی بودم و داداش این باور رو به من داده بود که داخل این داروها و غذا هایی که به من می‌داد کلی بروسلی هست و وقتی من اینارو میخورم این بروسلی ها میرن و میکروب ها و ویروس ها شکست میدن و حال من خوب میشه، و من با خوردن دارو ها خیلی زود خوب میشدم .یه بار هم چند سال پیش در جریان یکی از پروژه ها که داشتم انجام می‌دادم(من پیمانکار برق هستم ) یکی از مشتری ها دنبال کلید پریز با رنگ وشکل خاصی بود ومن یه محصول بهش پیشنهاد دادم ولی چون برند اون محصول ایران بود پیش خودش نتیجه گرفته بود این محصول کیفیت نداره بی کلاسه و… و رفته بود یه محصول دیگه خودش پیدا کرده بود با کیفیت پایین‌تر و همون ظاهر ولی برندی با اسمی به ظاهر خارجی ولی در واقع تولید داخل، و پیش خودش فکر کرده بود خیلی باید با کیفیت باشه در صورتی که اینطور نبود .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    حسین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 191 روز

    سلام و درودِ خدمت استادعباسمنش و‌خانم شایسته و تمامی دوستان خوبم.

    خداروشاکرو سپاس گزارم بابت استادخوبم و دوستان پرانرژیم‌ که دراینجا‌حضوردارن

    چندوقت پیش یکی از دوستام یه کتونی کادو اورد برام و گفتش که این کتونی خودم کادو گرفتم ولی بزرگ برام ومیخوام بهت کادو بدم این کتونی رو از یکی از دوستان که‌دربهترین نقطه تهران زندگی میکنه کادو گرفته بود و به این نیت گرفته بود که‌این اصل اورجینال برند ساکونی،خلاصه ما این کتونی رو روز اول پوشیدم این حسو به من داد که انگار فنر زیر پاهام فنر کذاشتن خیلی احساس خوبی داشتم باهاش یه مدتی ازش گذشت و همون کتونی از نوک انگشت پاره شد و از فرم افتاده بود کمتر از چندماه دیگه قابل استفاده نبود ولی من به این باور این کتونی رو پوشیدم که این از همون کتونی هاست که انقدر بپوشم دیگه خسته بشم ولی اینجور نبود.

    اینم تجربه من از این فایل.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3532 روز

    سلام وصد سلام به همه ی دوستای خوبم به خصوص

    دوستای ویژه ی خودم استاد ومریم عزیز

    واقعیت داستان توت فرنگی معمولی وگرون قیمت مطمئنا به اشکال مختلف در زندگی من و همه اتفاق افتاده وبی نهایت پیش فرض وباور غالب وداریم که در زندگی وتصمیمات ما تاثیر گذارن.

    ما توباغچه مون قورباغه پر بود وهمش به ما میگفتن دست به قورباغه نزنیم چون دستمون زگیل در میاره

    من دست نمیزدم ولی دختر خالم دستش برمیداشت ومارو دنبال میکرد وهمیشه دستاش پر از زگیل درشت بود واین همون پیش فرض ذهنیش بود که عمل میکرد

    پیش فرض قسطی خرید کردن توهمه ی آگهی ها در

    مغز همه حک میشه که تو پولدار نیستی ونمتونی پولدارم بشی وباید هر چی میخوای اقساط بخری

    ویا راه حلهایی که برای رفع بیماریها داده میشه مثل درمان کبد چرب این پیش فرض رو ایجاد میکنه که تو کبدت چرب هستش وبهتره درمان کنی یااستفاده از سرخ کن بدون روغن این پیام رو داره که روغن مضره واین در حالیه که همه یا بیشتر مردم دارن همون روغن رو مصرف میکنن.

    یا کره ی کم چرب وپرچرب !!! کره کلا چربیه ، چه معنی داره چربی کم چرب با چربی پر چرب ، شیرکم چرب میشه چون یه مقدار چربیشو گرفتن ولی…

    یادمه بچه بودیم بزرگترا همش میگفتن اگه شیرینی بخوری یا قند بخوری دندونات رو کرم میخوره و ما اینو پذیرفته بودیم وکسی نمی گفت اگه دهان شویه کنین ویامسواک کنین دندوناتون سالم میمونه.

    در مورد عطسه کردن خیلی شنیده بودم اگه یکی باشه بد میاد ودوتا باشه خوب میاد وهمین باعث میشد من با شنیدن عطسه حساس باشم واگه یکی بود منتظر اتفاق بد واگه دوتا بود خیالم راحت میشد که اتفاق خوب می افته وحالا میفهمم که این پیش فرض غلط منو بازی میداده ونباید عطسه رو با اتفاقات شرطی کنم…

    حتی من فرزند دومم را که حامله بودم اولش خبر نداشتم وحالم بد میشد قرص میخوردم وبعد 3ماهگی فهمیدم وقرص رو قطع کردم تمام دوره ی 9ماه رو با این نگرانی که بچم طوری نشده باشه گذروندم بعد از بدنیا اومدنش هم که سالم بود وخیلی هم خوشگل ولی من باز نگران بودم والآنم که بزرگ شده یه سری حساسیت داره وزود زود سرما میخوره و…فکر میکنم از اثرات قرصهاست …وحس میکردم که نگرانی وترسم را در زمان حاملگیم به جنین انتقال دادم

    اونقدر پیش فرضهای ذهنی غلط داریم که مثل ترمز سد راه ما هستن

    اگه شب بیدار بمونی ونخوابی مریض میشی بدخوابی درشب وخواب روز باعث بیماری میشه

    تولید کنندگان نوشابه ها خودشون نوشابه نمیخورن چون مضراتش رو میدونن ، با نوشابه میشه دستشویی روشست ، خوردن نوشابه وسس مایونز آدم رو چاق میکن ، از یه طرف این پیش فرضها رو داریم از طرفی سس ونوشابه رو هم میخوریم هم به خورد مهمانهامون میدیم وهزاران مثال مثل اینها…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    امیر اخوان گفته:
    مدت عضویت: 2265 روز

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته و همراهان گرامی

    من یک مثال از خودم بزنم هر موقع سرما می خورم به خودم میگم سه روزه خوبه خوب میشم و تو این سه روز خودم را میبندم به آب ولرم و آب لیمو و عسل و روز سوم خوبه خوبم البته خیلی وقته سرما نخوردم شاید تو یکسال گذشته یکی یا دوبار اون هم با این ذهنیت و به لطف خدا سلامتی ام زود برگشت و اینکه من صبح را با ورزش صبح گاهی تو پارک شروع میکنم و از اول صبح یک روز پر انرژی و شادی را برای خودم میسازم که توی سلامتیم بسیار تاثیر گذاره

    ممنون و سپاس بیکران از استاد عزیز و شما دوستان همراه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    فرشته زاهدی گفته:
    مدت عضویت: 993 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته جان

    و همه ی همراهان عزیز

    استاد ی سوالی برا من پیش اومده

    اینکه شما راجب باورها دارین توضیح میدین ک اگه ما

    ب هر چیزی ک باور داشته باشیم همون رو تجربه

    میکنم درسته؟

    تو ی فایل دیگه ک راجب باورها توضیح میدادین ک مثلا باور یکی اینکه تو شهر خودم کار نیست نمیشه اینجا پیشرفت کرد و برای پیشرفت باید ب

    ی شهر بزرگ مهاجرت کنم

    از اونجایی ک این آدم باور کمبود تو ذهنش زیاده

    ینی تو اون شهر بزرگ ک باور داره اونجا پول

    ریخته میشه ب ثروت زیاد برسه؟

    بعد تو اون فایل توضیح دادین چون باور کمبود داره

    تا ب مشکلی برخورد کنه بازم میگه اینجا هم همونجوریه مث شهر خودم

    الان طبق توضیحات شما اینجا برا من نا مفهومه

    ک شما دارین میگین ما وقتی ذهنیتمون راجب اون

    موضوع مثبت باشه موفق میشم، چجوریه پس؟!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمیرا گفته:
      مدت عضویت: 323 روز

      سلام دوست عزیز

      شما اول باید روی اون باور کمبود کار کنید و باور فراوانی بسازید . حتی استاد اول تو اون شهر بندرعباس باورهارو درست میکنند و به ثروت هم میرسند . و بعد چون بهشون الهام میشه مهاجرت میکنند ‌

      یا اگر هم الهام نشه . استاد اعتقاد دارن وقتی توی یک جایی همه شرایط عالی شد برای اینکه خودمون به چالش بکشیم و تجربیات جدید کسب کنیم تا رشد کنیم باید مهاجرت کنیم و در منطقه امنمون نمونیم .

      شما اگه باور کمبود داشته باشید و به شهر دیگه برید بازم در مدار پایین هستید . شما اول باید تو شهر خودتون اون رشد تا حد نسبی کسب کنید و بعد برید .

      چون اینجور تکاملتونم طی کردید

      وگرنه بدون طی کردن تکامل بخواید یهو برید شکستم میخورید .

      انشالله جواب سوالتون گرفته باشید

      همیشه در مسیر آگاهی باشید ‌

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    سید حسین خالصی گفته:
    مدت عضویت: 1235 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان

    خدایا شکرت برای حضورت در زندگیم.

    این فایل را نگاه کردم خیلی درس ازش گرفتم.

    گفتم دسته گلی که خودم آب دادم را براتون بگم سال401رفتم تو دفتر لیزینگ یه ماشین خریدم نصف پول را پرداخت کردم موقع امضای قرارداد گفتم نکنه تو فیلم ستایش مثل حشمت فردوس همه چی را از دست بدم .من باور کردم و تاالان صاحب ماشین که نشدم هیچ پولم را هم از دست دادم .

    خدایا شکرت که با آموزه های استاد عزیز وفایل کشف قوانین زندگی فهمیدم من خالق زندگیم هستم

    خدایا شکرت برای فراوانی نعمت هایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1781 روز

    درود بر شما استاد عزیزم.

    درود بر شما مریم خانم عزیزم.

    خداروشکر میکنم استاد با شما استاد عزیزم در این مسیر الهی همراه هستم.

    خداروشکر این لطف خدا به من بوده.

    من داشتم کامنت های دوستانم را میخوندم، گفتم چه خوبه منم بیام و از باورهای نادرستی که باعث شده تا الان اون نتایجی که میخواهم را نداشته باشم صحبت کنم.

    باور تاثیر عوامل بیرونی.

    استاد به شدت این باور روی من تاثیر میذاشت، هرکاری میخواستم بکنم اجازه نمی‌داد تا جایی که هیچ وقت احساس نمیکردم میتونم برم و یک کار جدا بگیرم، یا بتونم رشد مالی داشته باشم.

    تا اینکه از خرداد ماه 403 تا مهرماه بیشتر تلاش کردم ذهنی این باور را تغییر بدهم. که آقا هیچ کسی نمیتونه روی زندگی من تاثیر بذاره.

    منم که قدرت میدم. و اگر این مسیر را ادامه بدهم، قطعا نتایجم هر روز نازیبا تر میشه.

    به لطف هدایت الله هدایت شدم به یک کار معدن و در اون معدن درسهایی گرفتم که چقدر باعث رشد من شد. خداروشکر. بزرگترین این بود که هیچ عامل بیرونی در زندگی من تاثیر گذار نیست.

    یا یکی از نکات دیگه این بود که من همیشه یه الگوی تکرار شونده داشتم تو کارم و این بود که توی هیچ کاری در آخر کارفرما و من رضایت نداشتیم از هم و با ناراحتی کار تحویل میشد.

    توی کار معدن هم داشتم به اون سمت میرفتم که به خودم گفتم، این بار برعکس باید بشه و من باید با این افراد دوست بشم.

    کاری ندارم بعدش چی میشه ولی الان میخوام باهاشون دوست باشم و باهم کار رو پیش ببریم.

    خلاصه دفعه آخری که برگشتم تو معدن کلی با کارفرما و نیروهاش خوش و بش کردم و با رضایت از هم جدا شدیم.

    فکر کنم توی قسمت های قبلی گفتم، یه کتابی بود در مورد اصول و مبانی مدیریت بازاریابی… حدود 430 صفحه است و پر از نکات خوب و یا نامناسب.

    اما روز صفر یعنی روزی که میخواستم با این کتاب آشنا بشم، یکی از دوستانم که از این کتاب و کتب دیگه برای رشد خودش و کسب و کارش استفاده کرده بود، گفت این کتاب خیلی سخته و تو نمیتونی…

    خلاصه آقا من سختم بود بشینم پای کتاب.

    تا اینکه فکر کنم قسمت اول همین فایل روی سایت قرار گرفت و من گفتم ببین چه میکنه این ورودی های نامناسب، خلاصه چمباتمه زدم رو کتاب و دیدم اتفاقا کتاب راحتیه، یکم غلط املایی داره، وگرنه خیلی قابل فهمه.

    توی بحث مالی، من یه سری با‌ورهای نامناسب دارم هنوز، که یکم رشد مالی منو سخت کرده.

    در حقیقت من پول خوب میسازم(خدایی هنوز عالی نیست ولی بد هم نیست)، اما نمیتونم استفاده کنم.

    از اونجایی که یکم ایمانم به هدایت الله بیشتر شده به خودم گفتم ببین، بشین و الگوهاتو بشناس. ببین چیه باور کردی با ورودی نامناسب که نمیتونی از پولت استفاده کنی.

    چندتاشون ایناست:

    1. باور به محدود بودن زمانم.

    2. باور به اینکه نیروهای خوب کمه.

    3. باور به اینکه من لایقش نیستم.

    4. باور به محدود بودن پول.

    5. باور به اینکه من توانایی کنترل هم زمان هم پول، هم حساب و کتاب و هم انجام کار و … را ندارم.

    6. باور به اینکه من تا پول میاد باید خرج کنم.

    7. باور به اینکه من نمیتونم به راحتی افراد مناسب را استخدام کنم.

    8. باور به اینکه سر من کلاه میگذارند.

    9. باور به اینکه من آدم ساده لوحی هستم.

    10. باور به اینکه آسان شدن برای آسانی ها به این معناست که تو هیچ کاری نکنی ولی یه کیسه پول بیافته جلو پات! (تو این خیلی گیر داشتم الان خیلی بهتر شدم).

    استاد بیس تمام این باورها حرف ها، شنیده ها، اخبار و فیلم هایی بود که از کودکی تا جوانی دیدم و خلاصه 3 سال طول کشید واسه من تا بتونم یکم این باور های نامناسب را تغییر بدهم با باورهای مناسب.

    من یک سری خاطرات مشابه این توت فرنگی 19 دلاری دارم، ولی کامل یادم نیست. دقیقا شدخ بود منم برم یه اشغال بخرم و بعد همین طور خودمو گول بزنم.

    خلاصه یه درس مهمی هم که من گرفتم این بود که از این ذهن میشه تو جهت مثبت هم استفاده کرد. اینجوری اگر تضادی هم باشه، در نهایت به نفع من نتیجه میدهد. فقط کافیه به اتفاقات دید مثبتی داشته باشم.

    عاشقتونم استاد عزیزم.

    خداروشکر حدود 2 روز هست میخوام کامنت بذارم، نمیشد.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    شیرین وفائی گفته:
    مدت عضویت: 329 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استاد گرانقدرو همه دوستان عزیز.

    بنده کارمند بهداشت هستم تو دوران کرونا چون اکثر نیروها درگیر بیماری بودن نیروی انسانی کم بود واز من خواستن که برم تو آزمایشگاه مرجع که نمونه های کرونا رو از سراسر استان دریافت کنم.

    من ازصبح تو آزمایشگاه بودم تا 5_6عصر ونمونه هارو دریافت میکردم اکثر همکارا می‌ترسیدند و وحشت زده بودن چون دقیقا با اصل قضیه یعنی خود کرونا درارتباط بودیم بارها و بارها هم نمونه تو دستم باز می‌شد درسته ازلحاظ پوشش رعایت میکردیم اما وقتی نمونه مثبت باز می‌شد خوب ویروس همه جا پخش می‌شد وآلودگی همه جا بوداما من اعتقاد داشتم که هیچ ویروسی نمیتونه منو از پادربیاره ومن کرونا نمیگیرم واین ویروس روی من تاثیر نداره بااینکه گاهی اوقات اصلا ماسک هم نمیزدم تو اون محیط آلوده نسبت به دیگران شاید20٪ رعایت میکردم اونم بخاطر دوربین هایی بود که تو محیط آزمایشگاه نصب بود وهرکسی که تو آزمایشگاه کارمیکرد بایستی ازلحاظ پوشش رعایت میکرد اما من حتی یبار هم اونجا کرونا نگرفتم خیلی بیخیال بودم روی این قضیه باتوجه به اینکه اکثر همکارا بارها وبارها این بیماری رو گرفتن حتی کسایی که واکسن هم زده بودن وجالب اینه که من حتی اعتقاد به واکسن نداشتم وحتی یک دوز هم واکسن نزدم.واینو مطمئنم که بخاطر همون باورم بوده که هیچ مشکلی برام ایجاد نشد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    بهاره نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1313 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد نازنینم ان شاءالله همیشه سالم و تندرست باشید!

    یه جمله ای می‌خوام بگم که یدفعه اومد تو ذهنم

    نمی‌دونم چرا اما وقتی در جمله ی بالا نوشتم تندرست باشید یادم افتاد که ما تو محلمون یه پارک بزرگگگ و خیلی خوشگل و سرسبز داریم که پره از درختای بزرگ و تنومند و خوشگل و تو هر فصلی به اون پارک بری از زیباییش لذت میبری!!

    که از اتفاق اسم این پارک محلمون ( پارک تندرستی) هستش!!

    اتفاقا هروقت صبحا با بابا رفتیم پیاده روی دیدم همه خوش هیکل و دوست داشتنی و تندرست هستن

    الحق که اسم پارکمون مناسب و برازنده افراد تندرستشه!

    بریم سراغ یه چند تا تجربه جالب تو زندگیم که استاد تو این 3 قسمت این فایلا بسیار عالی این مباحث و برامون جا انداختن و کلی هم درس داشت

    اولین تجربه مال شب عید بود!

    آقا من به اتفاق خانواده تو بازار بودیم برای خرید عید

    و خب جمعیت زیاد بود و همه داشتن خرید می‌کردن!

    از مغازه دار و دست‌فروش که دیگه همتون دیدید و تجربش و دارید، داشتن میفروختن

    آقا این وسطا یه چند تا مغازه هم بود که مگسم توش پر نمیزد!! همون لحظه به آبجیم اون مغازه ها رو نشون دادم و بهش گفتم همه چیز باوره!! تو بهترین منطقه شهر باشی، مغازه وسط بازار باشه بعد نفروشی؟؟؟ اونم شب عید که تا اسکاج فروش هم هرچی داشت و فروخته و کاسبی کرده!

    همه باور دارن که شب عید همه میفروشن همه!

    استاد من اون شب عجیب این باور توم قوی تر شد که همه‌چیز خودتی، همه کاره خودتی، تا اون باورا عوض نشن حالا تو بیا تو بهترین جای بازار مغازه بزن و فلان قدرم اجاره بده! اما وقتی تو تغییر نکنی دریغ از درآمد!

    یه تجربه ی حالب دیگه که داشتم:

    ما یه دوست شمالی داریم که آقای این خونواده یه قنادی تو شمال دارن

    این دوستمون هم وضع مالی عالی ای دارن خلاصه همه دوستان و آشناها میگن چون تو شماله و مسافر زیاده و پول خرید ملک اونجاها زیاد نیست با چند سال کار تونسته مغازه بخره و فلان و ایناو اینجوری تونسته پولدار بشه و اینا!!

    اما من اومدم اینطور به قضیه نگاه کردم که چون طرف باور داشته که شهر خودم جای خوبیه برای کسب درآمد مثل بقیه به مرکز شهر حتی همون شمال، یا تهران و کرج مهاجرت نکرده که چون اونجا جمعیت بیشتر هست فروش هم بهتر خواهد بود! اون با همون باوری که توی شهر خودم عالی عمل کنم و تک باشم به اندازه کافی رزق و روزی میاره که من راضی باشم و همین طور هم شد

    اینا تجربیات من بو که قطعا خیلی از دوستان تجربش کردن

    ان شاءالله بتونن بهمون خیلی کمک بکنن

    دوباره از استاد نازنینم برای آماده سازی این فایلای بهشتی نهایت تشکر و میکنم

    خدایاشکرت که سالم بودم و چشمان بینا و گوشان شنوا به من هدیه دادی تا امروز هم شاهد زیبایی هات باشم و این فایلارو بشنوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    حمیدرضا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3830 روز

    سلام به استاد گلم و همه دوستان عزیز خانواده بزرگ عباس‌منش!

    امیدوارم حال دلتون مثل یه توت‌فرنگی تازه و شیرین باشه!

    امروز می‌خوام با هم بریم سراغ درسایی که از «توت‌فرنگی 19 دلاری» گرفتم

    پیش‌فرض‌های ذهن من کجا خودشون رو نشون دادن؟

    وقتی این قسمت رو گوش دادم، یهو یه لامپ تو ذهنم روشن شد! استاد می‌گه اتفاقات هیچ معنایی ندارن، این ما هستیم که با پیش‌فرضامون بهشون رنگ و بو می‌دیم. من یه مدت تو زندگیم پیش‌فرضم این بود که «پول درآوردن خیلی سخته». هر وقت می‌خواستم یه کار جدید شروع کنم، ذهنم می‌گفت: «حمیدرضا، این که نمی‌شه، باید صد سال بدوی تا یه چیزی گیرت بیاد!» نتیجه؟ همش کارای کوچیک می‌کردم و می‌ترسیدم بزرگ فکر کنم.

    یه مثال دیگه توی کسب کارم : یه زمانی فکر می‌کردم هر کاری رو بخوام شروع کنم بی ارزشه چیزایی که من بلدم ساده هست و همه بلد هستن . خب، این پیش‌فرض باعث می‌شد تو هر کاری که می‌رم، یه دیوار دور خودم بکشم و نذارم مشتری نزدیکم بشه. آخرشم همون می‌شد که فکر می‌کردم و من می‌گفتم «دیدی گفتم؟»

    این پیش‌فرض‌ها به من کمک کردن یا اذیتم کردن؟

    وقتی نشستم و فکر کردم، دیدم این پیش‌فرض‌ها مثل یه زنجیر بودن دور پام. تو کسب‌وکار، به جای اینکه دنبال فرصت‌ها بگردم، همش دنبال بهونه بودم که چرا نمی‌شه

    استاد می‌گه: «باورات زندگیت رو می‌سازن.» و واقعاً همین بود. این پیش‌فرض‌ها نه تنها منو به خواسته‌هام نرسوندن، بلکه رسیدن بهشون رو برام سخت‌ترم کردن.

    چطور این درس رو تو زندگیم آوردم؟

    بعد از شنیدن حرفای استاد، تصمیم گرفتم یه کم پیش‌فرضام رو زیر ذره‌بین ببرم. قانون جذب می‌گه: «فرکانست رو عوض کن، زندگیت عوض می‌شه.» پس شروع کردم به عوض کردن این فکرای قدیمی. مثلاً به جای «پول درآوردن سخته»، گفتم: «پول به راحتی می‌تونه بیاد، فقط باید راهش رو پیدا کنم.» یا تو روابط، به خودم گفتم: «من لایق یه رابطه قشنگم، آدمای خوبم هستن.»

    یه روز رفتم یه تیشرت گرون‌تر از معمولی خریدم (نه 19 دلاری، ولی خب گرون‌تر از عادتم بود!). به جای اینکه بگم «این چه فرقی داره؟»، چشامو بستم،زیبایی و مرغوبیتش رو توی تنم حس کردم و گفتم: حمیدرضا، تو لایق این لذتی، باور می‌کنید؟ حسم کلاً عوض شد! انگار یه در تازه تو ذهنم باز شد.

    تمرین‌هایی که امتحان کردم:

    1. پیش‌فرضام رو نوشتم – یه کاغذ برداشتم و هر فکری که تو ذهنم بود رو نوشتم: «پول سخته»، «سلامتی پایدار نمی‌شه». بعد کنارشون یه باور جدید نوشتم: «پول با ایده‌های خوب میاد»، «سلامتی با سبک زندگی سالم ساخته می‌شه.»

    سبکی که از استاد تو قانون سلامتی یاد گرفتم

    2. یه کار خارج از منطق کردم – رفتم یه تیشرت گرون‌تر از همیشه گرفتم و فقط لذتش رو بردم، بدون اینکه حساب کنم «می ارزید یا نه؟»

    3. هر روز یه جمله گفتم – صبحا به خودم می‌گم: «من می‌تونم، همه چی ممکنه.» این فرکانسم رو می بره بالا.

    4. تجسم کردم – شب‌ها قبل خواب، خودم رو تو یه زندگی شاد و پر از فراوانی تصور کردم. حسش واقعا قشنگ بود!

    5. به خودم جایزه دادم – هر وقت یه پیش‌فرض منفی رو عوض کردم، یه چای خوشمزه ، یه قهوه برای خودم ریختم یا یه هدیه به تناسب همون به خودم دادم و گفتم: آفرین حمیدرضا

    از وقتی این کارا رو شروع کردم، انگار دنیا یه جور دیگه باهام حرف می‌زنه. تو کارم یه ایده جدید زدم که قبلاً جرئتش رو نداشتم، و یه مشتری خوب براش پیدا شد. تو روابطمم دیگه دیوار نمی‌کشم، با آدما راحت‌ترم و حس بهتری دارم. استاد می‌گه: «فرکانست که بره بالا و در مدارهای بالا قرار بگیری، دیگه دسترسی به مدارهای پایینتر نداری» و من دارم اینو حس می‌کنم.

    مرسی که تا اینجا با من همراه بودید امیدوارم تجربه های من بهتون نقشه راه بده و منم بتونم از تجربیات شما درس بگیرم

    دوستان عزیز، شما چی؟ توت‌فرنگی 19 دلاری چه درسی بهتون داد؟ پیش‌فرضای ذهنتون کجای زندگیتون رو ساخته؟ کدومش رو می‌خواید عوض کنید؟ بیاید با هم تو این مسیر قشنگ رشد کنیم. منتظر تجربه‌های قشنگتونم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: