اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من معلم ورزش هستم و این موضوع پلاسیو رو بارها و بارها تست کردم.
یه سالى بچه های دبستان رو بردم مسابقات دومیدانی استانی
بچه ها از یه مدرسه عشایری بودن و از نظر فیزیکی و روحیه تهاجمی فوق العاده بودن، اما تا وارد استادیوم شدیم و اینا برای اولین بار استادیوم، کفش میخی و پیست تارتان رو دیدن (متریال پیست دومیدانی)، از چهرشون مشخص بود که خودشون رو باختن.
درحالی که رکوردهایی که ازشون گرفته بودم درحد مسابقات کشوری بود و اون بچه ها راحت تو مقام بودن
یکم که گذشت دیدم بچه ها تو فاز مقایسه بیخودی افتادن و فکر میکنن بچه های مرکز استان خیلی از اینا بهترین
بچه ها رو جمع کردم بردم یه کناری تمرین کنیم و اماده بشیم برا مسابقه
اومدم بچه ها رو تا میشد بردم تو فضای باوری و سکرت مانند و بعد یه قرص ویتامین B2 تو کیفم بود، اونو در آوردم و گفتم این قرص خارجیه از آمریکا آوردن پنج دقیقه قبل این که برید رو خط استارت هر نفرتون این نصف قرص رو برید جایی که بقیه تیم ها متوجه نشن با نصف لیوان بخورید و کلی تاکید که تا برگردیم اصلا در رابطه با این قرص باهم صحبت نکنید که اگر بقیه تیم ها یا داورها بفهمن از مسابقه حذف میشید!.
مسابقه شروع شد و همه بچه ها نگاهشون به نفر اول تیم بود، دونده 100 مترمون همراه من آمد نصف قرص رو خورد و باکمی با تاخیر همراه رفت پشت خط استارت
صدای فرمان داور امد:آماده؟! رو
و نفر اول اون دسته ورزشکار تیم ما شد.
با هیجان زیاد آمد تو بغل من و همه بچه ها ازش میپرسیدن چطور بود؟
اونم با آبوتاب داشت تعریف میکرد که؛ بچه ها وقتی میخورید تو بدنتون گرم میشه و احساس میکنی بال درآوردی (:
خلاصه نفر دوم، سوم وهمه رفتن
برای ماده های بعدی همش بهم میگفتن؛ آقا نمیشه اون نصفه دیگه رو هم بدید بخوریم؟!
و منم گفتم؛ اصصصلا همینقدم برای شما زیاده اوردُز میکنین باید بدنتون عادت کنه
اون مسابقه تمام شد و بچه های تیم ما با کلی مدال رنگارنگ برگشتن مدرسه
یک هفته بعد دخترای همون منطقه مسابقه دومیدانی داشتن و همکارمون قبل مسابقه زنگ زد گفت؛ دخترای روستا میگن شما به بچه های اون مدرسه قرض دوپینگ دادید! میشه از اون قرص های انرژیزا برای تیم ماهم بیارید؟!
اینجا بود که تازه فهمیدم نه تنها ضمیر پاک بچه ها این چیزا رو باور میکنه
با اینکه هر روز از خداوند بخاطر حضور شما سپاسگزاری میکنم ولی میدونم هنوز قدر گوهری چون شما رو نمیدونم و هر چقدر سپاسگزاری کنم بخاطر شما کمه
استاد نمیدونم این فایل چقدر آگاهی داشت که از اول تا اخر هر چی میگفتین همش سرم رو تکون میدادم که آره اره درسته همینطوریه ذهن همینطوری کار میکنه تا حالا هیچ فایلی رو اینجوری نبودم
استاد جان شما خیلی ساده پیچیده ترین و تاثیر گذار ترین قوانین زندگی رو به ما آموزش میدین مثل این فایل یا مث دوره هم جهت با جریان خداوند که چقدر کامل گفتین ذهن تمایل داره که به افکار منفی فکر کنه و مثال رودخانه رو زدین که میل داره اب از مسیری بره که قبلا ایجاد شده و ذهن هم میل داره افکاری رو بهش توجه کنه که قبلا امثالش رو تجربه کرده و حالا که میخواد یه مسیر جدید عصبی رو تشکیل بده سختشه
امروز داشتم فکر میکردم که مرتضی یادته یکی دو سال قبل دوس داشتی از زبون استاد بشنوی مغز دقیقا چطوری کار میکنه ؟ میبینی خداوند چطور هدایتت کرد و جواب سوالتو توی این دوره گرفتی؟
استاد جان بی نهایت از شما سپاسگزارم و همچنین از اون خدایی که ما رو هدایت کرد به مسیر نعمت به مسیر خوشبختی به مسیر سعادت و به مسیر تجربه بهشت قبل از رسیدن به بهشت ابدی
بله درسته من این موارد رو خودم به اشکال مختلف تجربه کردم و همین الان هم با اینکه دارم روی همین موضوع فکر میکنم و دارم کامنت میخونم باز هم میزان روزهای عضویت و میزان ستاره دار بودن اون شخص داره برام کار میکنه و به ذهنم جهت میده
نوع تفکر و جهت دهی به افکار تمام موضوعی هست که ما میتونیم با تمرین بهش برسیم چون به قول استاد اینکار یعنی کنترل زندگی
کلیت موضوع همینه و فقط میمونه اجرای اون به صورت عملی
خودم وقتی میخوام خرید کنم چیزی که خیلی روی من تاثیر میذاره قیمت های اون اجناس هست که وقتی قیمت بالاتری رو میبینم نسبت به اون کشش بیشتری دارم و ناخودآگاه تمایل به اون چیز گرونتر دارم و رنگ و جنس و متریال و کارایی اون برای ذهنم اولویت بالاتری رو ایجاد میکنه.
اگه با منطق درست چیزی رو بپذیریم و باور کنیم تا ابد برای ما کار می کنه.
مثل اولین باری که توی بانک نشستم و تجسم کردم که باجه 5 باید کار من رو انجام بده و وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم تمام 8 تا باجه های بانک فعال هستند به جز باجه 5
اولش حالم گرفته شد، ولی گفتم من باید این موضوع رو تست کنم و کاری به این نداشته باشم که الان فعال هست یا نه، حدوداً 100 نفر جلوی من بودن، این رو کاغذی می گفت که از سیستم نوبت دهی بانک گرفته بودم، نزدیک به سه ربع در بانک چشمم رو بسته بودم و فقط داشتم روی همین موضوع تمرکز و تجسم می کردم که شاید حدود 10 نفر مانده بود به نوبت من دیدم که باجه 5 فعال شد و بعد از چند دقیقه یک شماره جلوتر از من رو فرا خوند و اون فرد توی بانک نبود و نفر بعدی من بودم که باجه شماره 5 صدا زد.
خود این افکار از پیش زمینه هایی تشکیل شده بود و من خودم به طور صد در صد به یقین نرسیده بودم هنوز که میشود با تجسم اتفاقی رو رقم زد و داشتم این چالش رو به صورت عملی تست میکردم. و بعد از این لحظه بود که قدرت فکر رو باور کردم که چه ها می تواند بکنم باهاش و تا حالا ازش غافل بودم.
دقیقا همه چیز فکر ماست که عمل میکنه و ما باید با جهت دهی و کنترل ورودی ها در مسیر خواسته هامون حرکت کنیم
نیت ما در اموری که انجام میدم سرنوشت برای ما میسازه، مثلاً اگه من بخوام کالایی رو به مردم بفروشم و فقط به فکر خودم باشم و اصلا بخوام بهشون بندازم نتیجه ش یه چیزه و وقتی که نیت من اینه که هم من سود کنم هم فردی که خریدار کالای منه هم منفعتش حداقل اندازه ی من باشه از اون کالا، نتیجه ش چیز دیگری ست، کالا که همونه و عوض نشده و فقط نیت و جهتی که من به فکرم میدم عوض شده و در این صورته که برکت اون نوع تفکر به زندگی من میتونه جلا بده و من رو شکرگذار تر از هر زمان دیگری بکنه.
استاد عزیزم من همیشه به شما ارادت دارم ولی بابت اینکه از توت فرنگی 19 دلاری درس هایی گرفتی و برای ما به اشتراک گذاشتی بی نهایت سپاسگزارم چون دوباره، یادم اومد چه توانمندی هایی دارم و ازش غافل شده بودم.
همانا مومنان که کارهای شایسته کردند ،انان را پاداشی بی پایان است
دقیقا داستان همین فایل را من ده سال پیش در پاستور فروشی تجربه کردم ،یعنی اون زمان چند تا پاستور میخریدم که همشون یک قیمت داشت مثلا دونه ای ده هزار تومن بود و به مشتری توضیح میدادم که این ها خیلی فرق میکنن و یکی را صد هزار میفروختم و یکی را بیست هزار میخروختم اغلب میگفتن این صد هزار تومنی یه چیز دیگست در حالی که هر دو یک کیفیت و یک قیمت داشتن .
زمانی بوده که خواستم تجسم کنم و بعد از اون ذهنم گفته که وقتتو بیخود تلف کردی و احساسم بد شده و اغلب اوقات هم به این صورت بوده که تجسم کردم و هرچقدر هم زمان این تجسم بیشتر بوده احساسم بهتر شده که در مورد اول با ذهنیت منفی و احساس بد این کار کردم و در مورد دوم با ذهنیت مثبت و احساس خوب این کار کردم که خروجی هر دو مشخص میشه. با این مثال تازه میفهمم که چرا زمانی که در احساس بد هستیم باید سعی کنیم کمی به احساس بهتر برسیم و خود همین روند هم تکامل میخواد و وقتی پیش فرض ذهن در درجه ی شدیدی از احساس بد هست نمیشه به زور اونو تغییر داد و باید بتونم کم کم به احساس بهتری برسم مثل همین خوردن توت فرهنگی که وقتی پیش فرض ذهن روی یک(( توت فرهنگی بسیار لاکچری با قیمت 19 دلار است که از ژاپن اومده و در یک محله ی خوب و یک مغازه ی لاکچری فروخته میشه و خیلی معروف و ویرال شده ))به خاطر همین واسه ذهن خیلی خاص به نظر میاد و تازه افراد دارن جلوی دوربین به ظاهر این توت فرهنگی تست میکنن و بهترین تعریف خودشون را با ذوق و شوق میگن و در ادامه بازهم به خاطر پیش فرض ذهنی که از یک توت فرهنگی ارزان که در هر مغازه ای پیدا میشه دارن اونو بدون کیفیت میدونن در حالی که هر دو از یک مغازه تهیه شده .و در ادامه وقتی که به افراد میگن هر دو از یک مغازه تهیه شده شوکه میشن و بعدش میپذیرن که تحلیل و نظرشون احمقانه بوده ،دقیقا زمانی که من هم از احساس بد به احساس خوب میرسم و در اون ماندگار میشم متوجه میشم که چقدر اون اتفاقی که به خاطرش احساسم بد شده خنده دار بوده و چون پیش فرض ذهنم در حالت منفی بوده اتفاقات را منفی میبینم و همه چی رنگ و شکل منفی میگیره و هر چقدر شدت ذهن به سمت منفی میره جهنم بیشتر میشه و برعکس زمانی که در حال خوب هستم و پیش فرض ذهنم روی مثبت هست عجله ای ندارم و همه چی بوی خوب و رنگ خوب و لذت و شادی و نشاط است و هرچقدر در این روند قرار میگیرم بهشت برایم بیشتر میشه و اتفاقات خوبتر و بهتر میشه و خیلی آسان و روان تر میشه چرخ زندگیم .و حتی بیشتر دوست دارم زمان بذارم برای کامنت نوشتن و کامنت خواندن و هر کاری که بهم احساس بهتری میده.
دیروز واسه یه کار خوبی هدایت شدم که برم کارت بانک ملیم را که قبلا گم شده بود بگیرم در تهران تمام بانک ها ساعت 1.5 میبندن و من ساعت 1.40 دقیقه نوبتم شد و بعد از یک ساعت ماندن در بانک بهم گفتن که سیستم کارتی قطع شده و بهشون گفتم لطفا یه بار دیگه تلاش کنید و بعدش نجواهای ذهنم داشت بهم نشدن را نشون میداد و بلافاصله اومدم از اتفاقات و هدایت های روزم نوشتم و از نکات خوب بانک و افرادش نوشتم طوری که به احساس خوب رسیدم و داشتم تجسم میکردم که کارت گرفتم و در دستگاه دارم رمزشو درست میکنم و دارم از خدا تشکر میکنم و در آخر کارمند بانک گفت متاسفانه سیستم هنوز قطع و بعد از عید کارتون انجام بدین منم با حال خوب بلند شدم و ازش تشکر کردم و گفتم هرچی پیش بیاد خیر و به نفع من ،یهو همکارش گفت چند لحظه صبر کنید و بعد از چند دقیقه سیستم درست شد و کارم به آسانی انجام شد و دقیقا همونی شد که فکرش میکردم .
اگر چشم افراد را میبستن و 2 تا از همین توت فرهنگی معمولی را بهشون میدادن و میگفتن شما تشخیص بدین که کدام یک معمولی و کدام یک 19 دلاری است چه واکنشی نشون میدادم و چی میگفتن ؟؟؟یعنی بدون هیچ پیش فرضی و با چشم بسته این سوال میپرسیدن چه اتفاقی میافتد و واکنش افراد چی بود؟؟
راستی عیدتون مبارک امیدوارم امسال بهترین سال براتون باشه
چقدر لذت بردم از مثالی که زدین
راسش خودم رو توی اون موقعیت تصور کردم که دارم از شما چیز میخرم….
راسش یه چیزی بگم
فکر میکنم این یه ربطی به قانون پرداخت بها هم داشته باشه…
اره اره اره
اصلا شاید به خاطر همینه که وقتی برای یه چیزی بهای بیشتری میدیم بیشر ازش استفاده میکنیم یا بهتر از ش استفاده میکنیم….
یه چیز دیگه هم اینکه توی ذهن اکثریت ما این جمله انگار حک شده که هر ارزونی بی علت نیست هر گرونی بی حکمت نیست به خاطر داشتن این باور بارها بار ها اینجوری برامون شده که یه وسیله کم قیمتی رو خریدیم و کیفیتش بد بود …. درحالی که همون وسیله با یک برند و قیمت بالا تر کیفیت بهتری داره…. البته خیلی در این باره ها گول هم میخوریم….
ولی خب جالبه که مغز ما با دادم بها ی بیشتر ذهنیت مثبت تری پیدا میکنه….
منم عید به شما تبریک میگم و انشالله که با احساس خوب و ماندن در این مومنتوم مثبت و رابطه ی خوب با خداوند همیشه عید تجربه کنی.
پیش فرض های ذهن ما با باورهای اطرافمون و جامعه و خانواده به وجود اومده که باید اونا را با باورهای قدرتمند کننده تغییر بدیم و این اصل آموزشهای استاد که همیشه باورهای محدود کننده را شناسایی کنیم و با جایگزین کردن باورهای مناسب تغییرشون بدیم
اما اصلی که خیلی به روند رشد ما کمک میکنه و من جدیدا درصد کمی از اونو فهمیدم و سعی میکنم انجامش بدم اینه که :
نشونه ها را دست کم نگیریم و تا جایی که میتونیم ازشون استفاده کنیم تا قدم بعدی را متوجه بشیم و این روند تصاعدی برای پیشرفت و ماندن در احساس بهتر است
تمام کامنتهایی که دوستان در پاسخ به یک دیگر میفرستن نشانه هایی برای پیشرفت و یادآوری برخی از آگاهی هایی است که به وسیله اون کامنت یا کامنت خودمون یا همون فایل متوجه بشیم و هیچ چیزی اتفاقی نیست .
««««««
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح است در برابر نجواهای فلج کننده ذهن. از آنجا که هیچکدام از ما باورهای 100٪ خالص نداریم، در نتیجه همیشه در معرض خطا و اشتباه و شرایط نادلخواه هستیم.
اگر “سنگربانی بهنام عزت نفس” در وجودت نباشد تا در مواقع سخت و نادلخواه که به خاطر اشتباهی بوجود آمده، افسار ذهنت را به دست بگیرد، ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
امیدوارم که داستان نویسی را پیش برده باشی و سال جدید موفقیت خوبی در این علاقت به دست بیاری .
من فکر میکردم که سری قبل کامنتم برای شما ارسال نشده چون جایی بودم که انتن نمیداد به خاطر همین این دو هفته مدام داشتم که فکر میکردم در پاسخ کامنتت جوابی بفرستم که خودت هدایت شدی و کامنتی نوشتی و دقیقا داستان هدایت قشنگی بین کامنت های ما میچرخه از داستان نویسی و خلق صداهای مربوط به شخصیتها و عزت نفس و انجام دادن کار ها
دقیقا آخرین باری که کامنتت دیدم نشانه بود که دوره ی عزت نفس ادامه بدم و به قصه گویی و داستان نویسی و تولید این چنین محتواهایی بپردازم که خدا را شکر با چندتا نشونه ی دیگه متوجه شدم و خیلی نسبت به هفتهی قبل رشد خوبی داشتم و انشالله از نتایج بزرگم مینویسم .
سپاس گذارم ملیکای عزیز
منتظر داستان های خفنت هستم
و داستانهات هر شخصیتی داشته باشه میتونم واسش یه صدای شگفت انگیز بسازم …
فکر کنم 2 روز پیش این پیام زیبای شما رو با شوق وذوق باز کردم اما چون مسافرت بودیم نتونستم جوابی بدم
اما هر لحظه به خاطر این نشانه ی خداوند از طرف شما سپاس گذارتون بودم ….
خداروشکر که الان میتونم با خیال راحت براتون بنویسم
کامنت پر بار و زیباتون اینقدر عالی بود که وقتی میخواستم نکات مهمش رو کپی کنم دیدم نه کلشو باید کپی کنم
ولی در آخر یکسری جاهاست کپی کردم تا راجبش صحبت کنم…
اما قبلش باید اینو بگم که قبل از اینکه بیام و برای کامنتتون جواب بنویسم هدایت شدم به پروفایلتان…
و مسیری که اومدیم…
وای خدای من…
نمیدونید چقدر تحسین کردم این شجاعت و جرأتی که داشتید تا با اینکه توی عصر جدید برنده نشدید ولی همونجا کار پیدا کردید و پیشرفت کردید و الان هم که در مسیر علاقتون حرکت میکنید
خداروشکر واقعا…
آفرین آفرین به این شجاعت و جسارت…
و حالا
درباره ی کامنت بی نظیرتون
اون قسمت که گفتید
نشونه ها را دست کم نگیریم و تا جایی که میتونیم ازشون استفاده کنیم تا قدم بعدی را متوجه بشیم و این روند تصاعدی برای پیشرفت و ماندن در احساس بهتر است
وای وای چقدر مهم بود اینکه بعضی نشونه های کوچیک دست کم میگرفتم میگفتم این که چیزی نیست من نشونه بهتر یا بزرگ تر میخوام ..یا به قول استاد هدایت رو مجبور میکردم ….
یا اونجایی که گفتید
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح است ….
….
دقیقاااااا
چقدر این تیکه مهم بود …
چون به قول شما اگه این سنگربان نباشه
ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
واقعا درسته …
اینو به شخصه وقتی به یک نامحرم دست دارم فهمیدم …
میدونم چیز خاصی نیست ولی برای منه 19 ساله مذهبی که کلی توی مخم محرم و نامحرم کرده بودن و باور اشتباه ساخته بودن یک بمب ساعتی بود که منو از درون نابود میکرد…
بعد با پیدا کردن الگو ها و متوجه شدن اصل که شخصیت و احترام متقابل تونستم حلش کنم ولی باورتون نمیشه 8یا 9 ماه پیش آنچنان مغزم با من درگیر بود که حس میکردم بزرگ ترین گناه دنیا رو انجام دادم ….
خداروشکر که میتونم شخصیت و باورام رو تغییر بدم …
خداروشکرت واقعا …
خب برادر عزیزم به آخرای کامنتم رسیدیم …
بازم ممنونم که هستی و حتی ممنونم که به فکری …
نمیدونی این جمله ات چقدر برام ارزش داشت …
ایشالا هدایت میشم به سمتت که یکسری چیز ها رو برام گویندگی کنی چون حس میکنم پتانسیل خیلی خوبی داری و خب علاقه هم که داری دیگه فبها ….
خدارا شکر بابت این خانواده ی شگفت انگیز و بهشتی عباسمنش که در آن عضو هستیم و در تمام جنبه ها میتونیم رشد کنیم و از همه مهمتر میتونیم فکر خدا را بخوانیم و هر بار در دیدن نشانه و دریافت الهامات بهتر میشیم و انشالله بتونیم بهتر عمل کنیم
ملیکای عزیز خوش برگشتی از سفر و جواب دادن شما بعد از این سفر دو روزه بهترین زمانی بوده که استاد برنامه ریزی برات انحام داده و هیچ چیزی اتفاقی و شانسی نیست چون الانی که کامنتت دریافت کردم قدم بعدی منو مشخص تر کرد و بازهم اصلی که لازم دارم را بهم یاداوری کرد .
ایده ای که این چند روز برای داشتن درآمد داشتم بسیار شگفت انگیز و فوق العاده بود و دوست دارم باهات به اشتراک بگذارم .
از اونجایی که دوست دارم فقط از عشق و علاقم کسب درآمد داشته باشم چند روز اول عید کمی فکر کردم که چیکار باید بکنم چون ذهن من با پیشفرض های از قبل شنیده شده و ساخته شده این طوری بود که کی به تقلید صدا و تغییر صدا اهمیت میده یا اصلا باید پارتی داشته باشی که بری تو یه سازمان کار کنی و باید رزومه داشته باشی و دقیقا منم همین ها را از اطرافم میشنیدیم به خاطر همین نشان هایی که از خدا دریافت میکردم میگفت که روی عزت نفس و مهارتهات کار کن و رها باش و یه نکته ای را بگم که من دور ه های با ارزشی را از استاد دارم که فقط خریدمشون و اصلا استفاده ی خوبی نکردم وحتی بعضیهاشونو یکی دو جلسه فقط گوش کردم که خدا را شکر میکنم زمانی که در وضعیت مناسب از کار قبلیم بودم تونستم بخرمش .
ادامه ی داستان این شد که در همین چند روز اول سال نزدیک خوابگاهم جشن و عید فطر بود و من برای اولین بار رفتم رو استیج و چند تا صدای مختلف درآوردم بعدش متوجه شدم که من فقط استعدادشو دارم و تا به حال اقدامی نکردم و آموزشی ندیدم که بتونم این استعداد و رشد بدم و همین باعث شد که ایده ای بگیرم برای نوشتن یک سناریو که چطور از این هنر صدایم استفاده کنم که تو یک روز به نسبت تمرکزم یه سناریوی خوب را با هدایت خداوند نوشتم و رفتم و اجرا کردم بعدش متوجه شدم که خدای من چقدر باید روی این هنرم کار کنم چقدر باید برم و تمرین کنم و من فکر میکردم که چون 40 تا صدا بلدم دیگه همه چی اوکی میشه اما این مسیر داره هر بار منو رشد میده و پیشرفت میکنم
و اما ایده ی خیلی شگفت انگیزی که بعد از این اجرا داشتم این بود که برای آخر همین هفته که افراد تو طبیعت هستند برم و واسه خانواده ها با صدام کلی شوخی کنم و بخندونمشون و چون این کار قبلا انجام نداده بودم یه پیش فرض خوبی تو ذهنم ساخته شد و رفتم و انجامش دادم و بازخورد خوبی هم گرفتم و خیلی ها تعجب میکردن از این همه هنر و منم هر بار بهتر انجامش میدادم در ادامه یه مقدار نتیجه اومد پایین چون ذهنم به یه سری از باورهای افراد توجه میکرد و شارژم داشت کم میشد اما این به نفعم شد چون هرچی واسم پیش بیاد خیر و به نفع من و رشدم میده و اومدم نکات خوبی که از این ایده دریافت کردم نوشتم و باورهای مخرب شناسایی میکنم و هر بار باورهای قدرتمند جایگزین میکنم و روش کار میکنم .
نکات مثبت این ایده :
به داخل جنگل ها و فضاهای سر سبز میرم (من عاشق جنگل و سرسبزیم ) و کلی پیاده روی میکنم و هوای پاک استشمام میکنم ،به زیبایی ها توجه میکنم و صلاتم را انجام میدم ،کلی تغذیه خوشمزه و مقوی بهم میدن ،اعتماد به نفسم بالاتر میره ،تمرین خیلی زیادی انجام میدم ،کد نویسی را دارم یاد میگیرم ،روی باورهام بهتر کار میکنم ،از همه مهمتر از علاقم درآمد کسب میکنم و کلی ایده بهم داده میشه و …
خدایا شکر بابت این فضای بهشتی و این همه دوستان عزیزی که دارم .
دوست دارم ملیکای عزیز و منتظر نتایج شگفت انگیزت هستم.
این هنر شما توی یوتیوب کلی پیج هست که ازش درآمد دلاری در میارن ، فقط باید خودت بری و نگاه کنی ؛
مثلا قبلا یبار دیده بودم یه پسره بود میرفت تو پارک و دوربین مخفی میساخت و تقلید صدای یکی از کارکترهای کلاه قرمزی رو عین خودش برا مردم اجرا میکرد و از ری اکشن مردم دوربین مخفی میساخت و کلی ویو بالا میگرفت ؛
مطمینا خیلیهای دیگه هم هستن ، میتونی به یوتیوب هم فکر کنی ؛ موفق باشی رفیق
پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده به تو پناه مى دهم (36)
پس پروردگارش وى [=مریم] را با حسن قبول پذیرا شد و او را نیکو بار آورد و زکریا را سرپرست وى قرار داد زکریا هر بار که در محراب بر او وارد مى شد نزد او [نوعى] خوراکى مى یافت [مى]گفت اى مریم این از کجا براى تو [آمده است او در پاسخ مى]گفت این از جانب خداست که خدا به هر کس بخواهد بى شمار روزى مى دهد (37)
پس در حالى که وى ایستاده [و] در محراب [خود] دعا میکرد فرشتگان او را ندا دردادند که خداوند تو را به [ولادت] یحیى که تصدیق کننده [حقانیت] کلمه الله [=عیسى] است و بزرگوار و خویشتندار [=پرهیزنده از آنان] و پیامبرى از شایستگان است مژده مى دهد (39)
و ادامه ماجرا…
ایات زیادی در قران وجود دارد که بحث باورها رو به زیبایی مطرح میکند
در این داستان حضرت زکریا وقتی دختر بچه ای به اسم مریم رو میبیند که برای او رزق و روزی رسیده درحالی که کسی با او ارتباطی نداشته اینجا یک تلنگر بهش میخوره به قول استاد عباسمنش شاخک هاش تیز میشه و یه چیزی توی ذهنش زنگ میخوره که ای بابا اگه خدا برای اون تونسته انجام بده برای منم میتونه هیچ محدودیتی وجود نداره و انجای آیه میگه هنالک …
در این موضوع تجربیات شخصی خودمو میگم
1-زمانی که به شهر قم مهاجرت کرده بودم (سال 91-93)همه ی آدمایی که باهاشون در ارتباط بودم و نبودم تمامشون از دم میگفتن نامناسب ترین منطقه توی قم نیروگاهه
اینکه میگن محله هاش نامناسبه آدماش نامناسبن و…
ولی باورتون میشه من اون موقع قانون رو نمیدونستم و هر وقت میرفتم نیروگاه به نکات مثبت اطرافم دقت میکردم
مثلا میگفتم چقدر فعالیت توش زیاده و چقدر ایمنطقه زنده هست
چقدر آدماش خوبن و…
بخدا با همین دیدگاهم و نوع نگرشم اصلا با آدمای ناجور برخورد که نکردم که هیچ هر چی مشتری خوب بود از همین منطقه داشتم
یا هروقت ذهنیتم رو در مورد اطرافیان و خانواده ام کنار گذاشتم جنبه مثبت و خوبشون رو برانگیخته کردم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و سلام خدمت استاد شایسته گرامی
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
سال نو و بهار نو تان پیشاپیش مبارک انشالله که سال خوبی را تجربه کنیم
من از دیروز تا حالا یک سکوت خاص را دارم تجربه می کنم و چقدر دوست دارم این سکوت و آرامش را و خلی برایم لذت بخش است
چون همکارانم رفتند شهرستان برای تعطیلاتی سال نو و من اینجا تو محل کارم تنها هستم
دارم فایل می شنوم کامنت می خونم و لذت می برم
و جالب اینکه تنهایی تنها اینجا هستم اما هیچ احساس نا خوشایندی ندارم
و نمی گویم که چرا من از خانواده و دوستانم دورم
قبلا اگر در این چنین شرایط قرار می گرفتم برایم سپری شدنش دشوار بود
اما حالا به لطف خداوند از تنها بودن با خودم حتی لذت هم می برم و کیف می کنم
وقتی امروز این فایل زیبا و تاثیر گذار را روی سایت دیدم سریع دانلود کردم و نیشستم نگاهش کردم
چقدر فایل مفید و آموزنده است
استاد عزیزم چقدر قشنگ به این چنین نکته های مهم توجه دارد
و این پروسه که در بین مردم انجام شد چقدر جذاب بود
و تحلیل استاد را چقدر دوست داشتم و درس داشت برایم
این فایل را باید بارها و بارها گوش دهم و تمرکز کنم
من فعلا فقط یک مثال به ذهنم خطور کرد که آن را بیان می کنم
من چند سال قبل در شرکت ریگریشن یا کار خانه شن و ماسه بعنوان مدیر فروشات کار می کردم و اینجا مواد های مانند شن ماسه و شسته تهیه می کردند
متوجه شدم که فروش شسته این شرکت خلی کم است
دلیلش را جویا شدم که چرا فروش شسته کم است
گفتند که قبلا آب اینجا کمتر بود و شسته ما کمی گل باهاش می موند و از همین خاطر مشتری ها ناراضی بود
حالا ما وضعیت آب را بهتر ساختیم شسته ما با کیفیت شده است اما بازهم مشتری کم داریم
خلاصه ما این قضیه را با چند نفر که مشتری ثابت این شرکت بود صحبت کردیم چون مواد شسته را از شرکت های دیگه که از ما دور تر بود می بردند و گفتیم که در لابلای این همه شسته های که از جای دیگه می برید چند ماشین از اینجا هم ببرید
چون چند تا شرکت ریگریشن از محیط کار ما بالاتر بود و کیفیت شسته آنها تعریفی بود
بلاخره ما با اصرار زیاد این دوستان را راضی کردیم که مقداری شسته از اینجا هم بیبرد
بعد از مدتی کیفیت شسته ما واقعا خوب شد اما بازهم کسی علاقمند نبود
بخاطر همان حرف و حدیث های قبلی که اینجا کیفیت شسته شأن خوب نیست
یکی از مشتری ها برای ساخت یک ساختمان چند بار شسته از شرکت ما برد و در اول نگفت که از فلان جا آوردیم چون اگر می گفت رد می شد
بعد از مدتی صاحب کار می بیند که بابا این مواد خلی خوب کیفیت دارد
سوال می کند که از کدام شرکت می آوری این شسته را و این بنده خدا هم راستش را گفته بود
و صاحب کار تاید کرده بود که بابا این خلی خوب کیفیت دارد و از این به بعد از همین مواد بیار
و این دهن به دهن شد و کار به جای رسید که حالا ما فروشات و تولید ما بیست و چهار ساعتی شده بود
و حتی بعضی روز ها می شد که باید منتظر بیماند تا تولید شود
چون بیشتر صاحب کاران می گفتند شسته فقط این شرکت را می خواهم
در اوایل با یک حرف اینکه شسته اینها خوب نیست فروش این بخش داشت تعطیل می شد
اما بعداً بازهم با همین صحبت های که این شرکت بهترین شسته را دارد کار به جای رسید که بعضی موقع افراد قبل از اینکه بیاید تماس می گرفت که مواد شسته دارید یانه
در حالیکه کار همیشه جریان داشت
استاد عزیزم واقعا که دارای با این فایل ها زندگی را برای مان زیباتر می سازی
خداوند شما را همیشه سلامت و شاداب داشته باشد
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
پیشاپیش سال جدید را به شما تبریک میگم و از خداوند مهربان برایتان در سال جدید بهترین ها رو خواستارم.
دوست عزیز از تجربه شما خیلی لذت بردم. شما رو تحسین می کنم که توانستید انقدر خوب ذهنیت آدم ها رو نسبت به محصول شرکت تغییر بدید. این شجاعت شما قابل تحسین است. آفرین.
واقعا همین طوره. همه چی بستگی به ذهنیت ما نسبت موضوعات پیرامون خودمون داره. بایستی نسبت به همه چیز و همه کس یک نگاه مثبت بین ایجاد کنیم. میدونی روف عزیز این نگاه به خودمون کمک می کنه. با بقیه که کاری نداریم. ما هستیم که داریم دنیامون رو خلق می کنیم. بنابراین چرا از این قانون زیبا به نفع خودمون استفاده نکنیم. با این قوانین می تونیم زندگی خودمون رو به بهشت تبدیل کنیم.
برای شما باز هم در آستانه سال جدید سالی پر از برکت، نعمت، فراوانی، لذت، ثروت، سلامتی و عشق به خداوند می طلبم.
رد پای امروزم خیلی مرتبط بود با این فایل جدید امروز گفتم اینجا هم بنویسم ،چون من از روزی که 12 اسفند کار نقاشی دیواری رو از خدا هدیه گرفتم دیدگاهم رو تغییر دادم و هر روز دارم معجزه هاش رو میبینم مثل امروز
امروز دومین روز از 6 امین دیواری بود که نقاشی کشیدیم ،یه دیوار پر از گل و پروانه
خدایاشکرت
وقتی میخوام درمورد فایلی و یا درمورد دوره که دارم کار میکنم بنویسم ،سعی میکنم در طول روز با عمل کردن به آموخته هام یاد بگیرم و بعد با جزئیاتش بنویسم که چیکار کردم و کجاها چه قسمتی از فایل رو یادم آوردم و اجرا کردم
اینجوری خیلی بهتر میشه برام ،که یاد بگیرم
هر روز که بیدار میشم با یه ذوق خاصی میرم برای نقاشی دیواری ،به قدری حالم با نقاشی کشیدن خوبه که بسیار بسیار لذت میبرم
امروز که تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم تا برم سرکار
سرکار؟
وای خدایا گفتن این جگله چقدر شیرینه
برم سر کار
من هر روز دارم تو بهشت خدا ،که خدا بهم هدیه داده و اون نقاشی کشیدنه ،با لذت نقاشی میکشم
چند روزیه با شلوار رنگی که سر کار نقاشی، رنگی شده ،میرم سرکار و دیگه برام اهمیتی نداره که یکی بگه شلوارش رنگیه
از مسیر خونه تا جایی که نقاشی میکشیم با بی آر تی میرم و حتی شده با دستای رنگی و شال رنگی رفتم
اگر طیبه قبل بودم خجالت میکشیدم اما الان دیگه هیچی برام اهمیت نداره
به قدری خوشحالم
به قدری لذت بخشه که حرف هیچ کس برام اهمیتی نداره
از 12 اسفند ،روزی که کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،انگار دارم یاد میگیرم که هیچی برام مهم نباشه و فقط و فقط لذت ببرم از لحظه به لحظه روزهای فرابهشتیم
من امروز هدفون بی سیم بلوتوثی که دیشب خریدم رو گذاشتم تو گوشم تا امروز رو فقط گوش بدم ،به قدری خوشحال بودم که بسیار بسیار لذت بخش بود و فقط خداروشکر میکردمکه میتونم از امروز سر کارم ، به فایلا ویا صدای خودم برای باورهای قوی گوش بدم
البته یه تشکر و سپاسگزاری ویژه از ربّ ماچ ماجی خودم داشته باشم که این چند روزی که نمیشد گوش بدم به فایلا تک تک نقاش هایی که باهاشون کار کردم هر 5 نفرشون ، دقیقا با رفتارها و حرف هاشون قوانین خدارو به یادم میاوردن و به قدری خدا گونه بودن که من نه تنها در سرکار با لذت نقاشی میکشیدم ،بلکه یه کلاس درس بسیار معنوی بود که 5 نفر آقای خداگونه با کلام و رفتارشون به من درس های خداگونه ای یاد میدادن و اینا همه و همه از جانب خداست که دستانش رو به سمت من فرستاد تا من وقتی هدفون نداشتم بتونم در طول روز باز هم خدارو در همه جا ببینم و قوانینش رو به یاد بیارم
بی نهایت تر از بی نهایت تر از بی نهایتی که خودت میدونی ربّ من ،ازت سپاسگزارم ماچ به کله ماهت و نورانیت ربّ ماچ ماجی خودم
خیلی دوستت دارم
وقتی رسیدم کار رو هنوز شروع نکرده بودن ، لباسای کارمو پوشیدم و آماده برای نقاشی دیوار و یه تجربه جدید شدم
آقای نقاش زیر ساز گفت ، امروزم باید بالای داربست بری، میتونی؟ اگر نتونی و میترسی مشکلی نداره اصرار نمیکنیم
،من دوباره کمی سختم بود و تو دلم میگفتم کاش کمربند میبستم اما نبستم
با خودم فکر میکردم و صحبت های استاد عباس منش رو یادم میاوردم
اینکه قانون جاذبه اینه که من بگم باورمو تغییر میدم خودمو میندازم پایین و هیچی نمیشه
و اینو به خودم گفتم که طیبه درسته که فاصله کمه و حدود دو متر و نیمه ،اما ایمنی رو رعایت کنی بهتره و از نگرانی در میای و به خدا توکل کن
و مثال های استاد برای واکسن و چیزای دیگه یادم میومد
وقتی رفتم بالای داربست و نشستم رو تخته ها تا کار رو شروع کنم ،همین که رنگ سفید رو خواستم برای گل بذارم ،نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و با جدیت درمورد کار صحبت کرد ،بهم گفت مگه بهت نگفتم سفید به تنهایی پوشش نداره ،باید با یه رنگ ترکیب کنی
من دوباره دست و پامو گم کردم و نتونستم رنگ بسازم بعد خودشم اومد و کنارم کار کرد وقتی کار میکردیم آقای نقاش خداگونه اومد و با لبخند و آرامش همیشگیش بهم گفت رفتی بالای داربست؟!
من داشتم خط میکشیدم گفت کمی کج شده و درستش کن و درستش کردم
وقتی کار میکردم و خودش نشسته بود و داشت با همکارش صحبت میکرد ،همکارش گفت اگر مادرت ببینه رو داربستی فکر کنم از فردا نمیذاره بیای اینجا ،نمیذاره بری بیرون
خندیدم و گفتم آره نمیذارن ،اما تو دلم گفتم چرا میذارن چون وقتی من فرکانس قوی بودن رو به جهان هستی فرستاده بودم و با کار کردن نقاشی دیواری من هیچ مخالفتی نکردن ،درصورتی که سال ها بود مخالفت میکردن
پس وقتی اونو موافقت کردن و حتی تشویق هم کردن ،صد در صد به این بالا رفتن داربست من هم هیچی نمیگن
خدایا شکرت
بعد آقای خداگونه گفت ،نه دیگه بالای داربست نیست که ، ببین چقدر راحت انگار رو مبل نشسته ارتفاعشم کمه
وقتی من کار کردم و طرحم تموم شد ،زمان ناهار شد و آقای خداگونه اومد و برای همه مون ناهار خریده بود، یه بنر داشتن هر بار که پهنش میکنن نقاش زیر ساز میگه قالیچه سلیمان هست و بیاین بشینین
منم رفتم و دیدم به من گفتن اگه موذبی برو تو ماشین ناهارتو بخور گفتم نه میشینم و نشستم پیششون
کفشامو درنیاوردم و کمی پشت کردم به نقاشی که روز اول کنارش کار کردم ، اما متوجه این رفتارم نبودم که بی احترامیه و باید درست بشینم و نگفتم ببخشید پشتم به شماست
ناهار هر کس رو که دادن ،گفتن پیاز و نوشابه میخوری ؟ گفتم نه
و گفتن چقدر کم خرجی تو ،و عجیب بود براشون که چرا خیلی چیزارو نمیخورم
من خیلی چیزا از این گروه یاد گرفتم هربار که صحبت هاشون رو میشنوم قوانین رو به یادم میارم و انگار فایلای استاد عباس منش برام تکرار میشه ،جالبه ، من تو این 14روز خیلی فرصت نکردم که در طول روز فایلارو گوش بدم ،
اما وقتی شبا برمیگردم خونه گوش میدم ، ولی در طول روز خیلی چیزا دارم یاد میگیرم
خدایا سپاسگزارم به خاطر افراد خوب و مودب و با احترام و خداگونه ای که سر راهم قرار دادی
وقتی ناهار تموم شد و داشتن صحبت میکردن نقاش هی پشت به من مینشست و من تو دلم میگفتم چرا صاف نمیشینه ،یهویی متوجه شدم اول، این من بودم که کج نشستم و این فرکانس رو ارسال کردم که بی احترامی میشد و سبب شد که متقابل به خودم برگرده و بعد که سعی کردم درست بشینم دیدم معذرت خواهی کرد و درست نشست
،5 تا مرد بودن و من تنها ،به صحبتاشون گوش میکردم و خنده ام میگرفت ،
رفتارهایی رو میدیدم که تا به حال تو عمرم ندیده بودم ،یادمه در دوره عشق و مودت در روابط استاد میگفت وقتی با مرد ها ارتباط برقرار میکنید باید بشناسید شون تا بفهمید چجوری باید رفتار کنید تا یه سری رفتارهاشون که با هم جنس های خودشون دارن رو یاد بگیرید و خیلی چیزهای دیگه
اینکه 5 تا همکار در اصل دوستی صمیمی اما در عین حال با احترام با همدیگه صحبت میکردن و عین چند تا برادر بودن
و وقتی با هم صحبت میکردن ،من چون تا حالا تو عمرم با هیچ همکار مردی چند ساعت سپری نکرده بودم ،رفتارهاشون برام جالب بود
شاید دوران دانشگاهم چند ماهی در اداره دارایی برای گذروندن کارآموزیم رفتم و با همکاران مرد همکاری کردم
اما این اولین باری بود که کاملا متفاوت بود
متفاوت؟؟؟؟
چرا؟؟؟
چون نگاهم نسبت به مرد ها تغییر کرده بود
از کی؟
دقیقا از روز اولی که من با اینگروه خواستم شروع به کار کنم
این نگاه سبب شد تا به امروز ،هر روزی که داریم کار میکنیم ازشون یاد بگیرم
این نگاه رو هر روز تکرار میکنم که من دارم با خدا برای خدا صحبت میکنم ،از دستان بی نهایتش ،از صحبت هاشون دارم یاد میگیرم و پاره ای از وجود خدا هستن و قراره به من پیام خدارو برسونن و من باید گوشامو تیز کنم تا درس هامو دریافت کنم و سعی کنم که در عمل اجرا کنم
حتی وقتی افکار ناخوب میومد سراغم و درمورد مردها بود سریع این جملات رو میگفتم و ادامه میدادم که ببین طیبه تو داری با خدا صحبت میکنی
دقیق باش ببین چی میگن
و این سبب میشد که من هر روز رفتارهای خداگونه ای از تک تکشون ببینم
و جنبه خدا گونه شون رو بکشم بیرون که بی نهایت ویژگی های خوب خدارو میتونستم دروجودشون ببینم
مدام تکرار میکردم که وقتی داشتم همکاری میکردم فقط سعی داشتم به این فکر کنم که دارم از تک تکشون یاد میگیرم و خدا از بی نهایت دستانش داره به من یاد میده و شاخک هام تیز بود تا از زبان نقاش ها پیام های خدا رو دریافت کنم
این دیدگاه بود که همکاری من رو با مرد هایی که بی نهایت خداگونه بودن ،متفاوت میکرد
اینکه هربار و هر روز و هر لحظه با حرف زدن با تک تکشون ،خدارو به یاد میاوردم و تو دلم میگفتم خوب گوش بده به حرفاش ، داره از طرف خدا به تو پیامی میرسونه
گریم میگیره وقتی مینویسم ،چون خدا ریز تر از ریز تر از ریز تراز اون چیزی که فکرش رو میکردم به من نزدیکه
و داره هدایتم میکنه و بهم میگه ببین طیبه جانم ،عشق دلم ،من برای تو ،که در این یک سال اجازه دادی تا هدایتت کنم و وقتی دیدم داری تلاشت رو میکنی ، یه نقاش شدم، نقاشی شدم که بهت اعتماد کردم ،چون تو اعتماد کردی به من و من در اندازه اعتماد تو انسان هایی رو سر راحت قرار دادم که منو به یادت بیارن
خدایا شکرت
دستمو زیر چونه ام گذاشته بودم و داشتم به حرف هاشون گوش میدادم و خنده ام میگرفت ، یهویی آقای خداگونه گفت اون نوشته روی دستت چیه ؟
دستبندی که اسم رمز من و خداست که اوایل تغییرم با خدا آشنا شدم و اسم رمز، با علامت بی نهایت ، دوستت دارم رو به انگلیسی ساختم ،ddramset, و یه دستبند که سارای عزیز از اعضای خانواده صمیمی عباس منش چند ماه پیش اومده بود جمعه بازار و همدیگه رو دیدیم و بهم یه دستبند با نوشته خدا بامن است هدیه داد که هردو همیشه دست چپم هستن
دستمو نزدیک تر بردم تا خودش نوشته رو بخونه
وقتی گفت خدا با من است
پرسید یعنی خدا فقط با شماست و با ما نیست؟
جالبه من بعدش که فکر کردم با خودم ،گفتم من چقدر به جا و درست جواب دادم و این خدا بود که جواب رو به زبونم جاری کرد
درجوابش گفتم نه ،خدای من با منه ،خدای شمارو نمیدونم با شماست یا نه
خدای من آره همیشه با منه
از 5 تا نقاش 4 نفرشون کرد زبان بودن و آقای نقاش کرد زبان کرمانج بود که فکر کنم همه شون سنی بودن و نقاش زیر ساز لر بود
نقاشی که از روز اولی که اومدم تو گروهشون ،که همیشه قصد داره بهم یاد بده و ایراد کارامو میگه متعجب شد ،گفت یعنی چی؟ مگه یدونه خدا نداریم ؟؟
و درمورد حضرت محمد گفت ،گفت چرا خدا پیامبرش کرد و به من گفت شما محمد رو قبول داری علی رو قبول داری ولی ما قبول نداریم و برگشت گفت چرا منو پیامبر نکرد؟ و خندید
و گفت چی داری میگی؟ خدای من و خدای تو و هر کس یه خدا داره!!!اینجوری که خدا زیاد میشه
تو اون جمع 6 نفره فقط آقای خداگونه منظور منو سریع فهمید و جوابشو داد
گفت راست میگه، خدایی که خانم مزرعه لی قبولش داره تو قبولش نداری پس میشه خدای ایشون
و خدای من و تو هم طبق فکریه که از خدا داریم
و ادامه داد ،در ضمن تو خوب باش ،و رفتارهات رو خوب کن خدا تو رو مثل حضرت محمد میکنه
وقتی آدما برای مثال، سرهم کلاه میذارن و یا کارای ناخوب انجام میدن بعد انتظار دارن خدا سر راهشون افراد خوبو بیاره؟
تو مهربان باشی فرد مهربان باهات روبه رو میشه
و گفت نه دیگه عزیز من ،خود تو هرجور که باشی ،همونجور هم تو زندگیت میاد
هرچی فکر کنی همون تو زندگیت میاد
خوب باشی و سمت خدا باشی ،انسان های خوب میان سمتت
خیلی جالبه برام ، من از روز اول ، همیشه میگم درسته از قوانین شاید چیزی ندونه و در سایت استاد عباس منش نباشه ،اما خیلی خیلی خوب میتونه همه این ها رو درک و در عمل اجرا کنه
و بعد دوباره همون نقاش سرشو رو به آسمون کرد و زیر لب حرفی گفت ،آقای خداگونه پرسید چی گفتی ؟
گفت به خدا گفتم هرچی تو بزنی ما به سازت میرقصیم
یه جواب خیلی خوبی بهش داد
گفت خدا رو در وجودت بگرد و یکی از نقاشا که استاد خطاطی و نقاشی بود و ایشون هم بسیار مرد خوب و آروم و خداگونه ای هست و تازه تو جمع گروهشون اومده بود گفت،
اگه میخوای به خدا برسی اول خودتو بشناس
از خودشناسیه که به خدا شناسی میرسی
آقای خداگونه هم ادامه داد که تو افکارت مریضه ،اگر زندگیت روالشو طی نمیکنه و هر روز غر میزنی و شکایت میکنی ،خدا مقصر نیست ، اگر افکارت رو اصلاحش کنی خدای تو هم عوض میشه
تو باید خودتو تغییر بدی تا خدا به تو جواب بده
وای دقیقا داشت صحبت های استاد عباس منش رو میگفت
خیلی خیلی برام عجیب بود
این همه هماهنگ بودن و درصلح بودن با خودش ، نمیدونم، اما تا جایی که یادم میاد از بچگی تا به الان بعد از آشنایی با سایت و استاد عباس منش ،مردی رو ندیده بودم تا این حد آرام،خداگونه ،مودب،با احترام، و با خودش درصلح باشه و خیلی ویژگی های خداگونه دیگه که همه رو دروجودش داره
و خوشحالم از اینکه نتیجه باورهامو دارم میبینم که با انسان هایی آشناشدم و 14 روزه دارم کار میکنم که احساس میکنم عمیقا میشناسمشون و خانواده ام هستن
خیلی حس خوبی بود
هر روز دارم یاد میگیرم
و این خداست که داره از بی نهایت دستانش به من یاد میده
وقتی کار رو شروع کردیم و ادامه دادیم یه قسمت از دیوار که کمی داربستش بلند تر بود قرار شد برم بالای داربست ، بازم میترسیدم ،اما مدام میگفتم باید شجاع بشی ،خدا مراقبت هست
به خدا فکر کن
من رنگ زدم و وقتی کارم تموم شد اومدم پایین
وقتی من میخواستم برم بالای داربست یه پسر اومد و گفت منم بیارین تا کار کنم و اونا گفتن نه
یه چیزی خیلی خیلی جالب بود برام
تو این چند روز بارهادیدم چند نفر اومدن و درخواست کردن که درگروهشون باشن ،اما میگفتن نه
وقتی فکر کردم گفتم ببین طیبه یادته یک سال پیش هرجا میرفتی ،نه میشنیدی ؟!
اما اینبار رفتی و گفتی و بله شنیدی و به ساده ترین شکل ممکن رفتی و نقاشی دیواری رو شروع کردی با این گروه
این یعنی چی؟؟؟؟؟؟
یعنی باور
یعنی باورت در اندازه ای که به این خواسته ات برسی و مولفه هاش یکی یکی کنار هم قرار گرفته بودن ،یهویی بوووووووم
رخ داد
و خدا به باورهای تو پاسخ داد
اینکه با افراد خداگونه داری کار میکنی
اینکه یهویی و خیلی خیلی ساده و بدیهی و طبیعی اومدی کار کنی
پس وقتی این خواسته ات رخ داد ،صد در صد خواسته های دیگه ات هم رخ میدن ،کافیه هر روز آگاهانه تر عمل کنی و مومنتوم مثبت رو حفظ کنی در همه جنبه ها
و لذت ببری که داری آرزوهات رو زندگی میکنی ،و سپاسگزار باشی که این لحظات رو داری با عشق کار میکنی
وقتی غروب که شد نقاشی این دیوارها به اتمام رسید و قرار بود فرداش بریم دیوارای دیگه رو رنگ کنیم که تو بزرگراه بسیج بود
من تو جمع کردن رنگا کمک کردم و همگی باهم جمع کردیم تو وانت و آقای خداگونه اومد و بهم گفت اگر پول لازم بودی بهم بگیا ،ما دیگه یه خانواده ایم ، درسته فعلا از شهرداری به صورت جمعی پرداخت نکردن ،اما به وقتش حقوقت رو پرداخت میکنم
و اگر الان نیاز داری بگو که موقع پرداخت حقوقت از حسابت کسر میکنم
من گفتم نه هرموقع برای بقیه پرداخت کردین ،عجله ای ندارم
با اینکه روز 12 اسفند که اولین روز بهم گفت برو لباس کار بیار و کار کن و حتی گفت که چون تازه کاری شاید هیچ مبلغی بهت ندم و کم باشه
اما امروز گفت پرداخت میشه
با اینکه میگفت پرداخت میشه اما من مثل قبل دیگه زیاد پیگیر حقوق و پول و چیزای دیگه نبودم
اولین باری بود که من داشتم با عشق کار میکردم که کاری که انجام میدادم برام لذت بخش بود و به فکر گرفتن سریع پولش نبودم
و یه جورایی اطمینانی داشتم که دیگه از این به بعد ورودی مالی میاد ،حتی از جایی که فکرش رو نمیکنم به حسابم واریز میشه
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت برید دنبال شغلی که وقتی کار میکنین عاشقانه کار کنین و حتی اگر مبلغی بابتش دریافت نکردین بازهم عاشقانه کار کنید و من داشتم عاشقانه کار میکردم
من عاشق نقاشیم و حس میکنم نقاشی دیواری و بیشتر از نقاشی دیواری ،علاقه ام به کشیدن تابلوهای نقاشی با ایده هایی که خدا بهم میگه هستم اما باید درمورد این موضوع که ایده های خدا رو با کمک خدا به تصویر بکشم باورهای قوی بسازم چون حس میکنم باورهای محدود زیادی نسبت به این موضوع و علاقه ام دارم
وقتی خواستیم بریم بهم گفت الان همکارمون خیلی دوره و پیاده اگر بری یک ربع طول میکشه تا لباستو از ماشینش برداری و برسونتت خونه تون
و گفت این الان باید برای تو یه نشونه باشه که پولایی که از نقاشی دیواری جمع میکنی ،سریع ماشین بگیری تا به راحتی خودت بری خونه تون و خودت بیای سر کار و در روند کار ما هم پیشرفت باشه
این حرفارو آقای نقاش خداگونه بارها تو این چند روز بهم گفت و گفت سریع ماشین بگیر ،جوری تاکید داشت که انگار من پول دارم که همین فردا میتونم ماشین بخرم و انقدر این جملاتش رو با همکارش تکرار کردن تو این دو هفته ،که من باورم شده که میتونم ماشین بخرم و میتونم به خواسته های دیگه ام برسم
وقتی به صحبت های استاد عباس منش فکر میکنم میگم آره دقیقا درسته وقتی استاد میگه دنبال الگوهایی باشید که خودشون به جایی رسیدن و حرف برای گفتن دارن و میتونن که به شما بگن چیکار کنی میتونی به خواسته ات برسی و این نقاش ها دقیقا الگویی بودن که تو این چند روز به من تاکید و تکرار میکردن که در عرض دو هفته به قدری باورم قوی شده که من هر قدمی که تو خیابون میرم ماشین kmcو یا دنا میبینم و وقتی از کنارشون رد میشم صدای چیک چیک قفل کنترل درماشینشو که دستم گرفتم و باز میکنم رو میشنوم
خدایا شکرت
(یاد یه جریان میفتم :قبلنا که از فامیل و یا آشنا و کسانی که میگفتن نمیشه و الگوی مناسبی نبودن صحبت میکردم باورهام رفته رفته میشد شبیه همون آدما
اما الان فقط دو هفته هست که من دارم صحبت های آقای نقاش خداگونه رو میشنوم که از شغل نقاشی ،که همکارش تعریف میکرد و میگفت از همین کار نقاشی دیواری خودش به قدری دستش سریع هست در نقاشی کشیدن که به تنهایی یک روز یه دیوار چند متری رو کار میکنه و در یک سال 4 میلیارد به تنهایی از نقاشی دیواری درآمد داشته ،جدا از کارهای تیمی که داشتن و درآمد ادن جداست
همه اینارو وقتی میشنوم میگم میشه
از نقاشی میشه به درآمد تیلیاردی و میلیون دلاری هم رسید
وقتی این نقاش تونسته پس منم میتونم )
(یه موضوع دیگه هم که هست اینه که خواب کمتره که باید الگوهاشو برای خودم تکرار کنم تا برای ذهنم منطقی بشه که وقتی نقاش هایی مثل نقاش خداگونه ،استاد فرشچیان و استاد رنگ روغنم که میگن روزی دو ساعت میخوابیدن و همیشه در حال طراحی و نقاشی بودن ،پس برای من هم میشه که خوابم رو به دو ساعت برسونم و زمان بیشتری رو برای طراحی بذارم و حتی با تکرار این الگوها به خودم بگم ببین پوست صورت و بدنشون چقدر شفاف و عالیه پس یادت باشه که اگر نخوابی پوستت باز هم شفاف و زیبا میمونه و در اصل تک تک سلول های بدنت هم به قدری مشتاقن که تو مهارتت رو پیشرفت بدی که باهات همکاری میکنن و در ساختن سلول های جوانسازی به کل بدنت ،همکاری میکنن به اذن خدا و تو هر روز با لذتی که داری از نقاشی ،کاملا سلامت و خداگونه عمل میکنی )
اینارو که میگفت ،نقاش دیگه گفت شما با کی میرین ،اگه میخواین برسونمتون، که گفتم باید برم لباسامو بردارم
خیلی خیلی انسان های مودب و با احترامی هستن ،من و یه نقاش باهم رفتیم و منو رسوند تا لباسامو بردارم و خودشم لب تاب و لباساش اونجا بود برداشت و رفت ومن با نقاش زیرساز رفتم که منو برسونه خونه
وقتی خواست راه بیفته و با وانت پر از رنگ دوباره منو برسونه دم درخونه مون ،گفت خانم مزرعه لی من اگر ناراحت نشید یه چیزی ازتون بپرسم ،اولش ذهنم سریع شروع کرد به افکار زیادی که خودمم متعجب شدم تو چند ثانیه چقدر افکار زیادی اومد به سرم
دیدم گفت ببخشید چون شما تو این مدتی که اومدید گروه ما و هرچی میگیم مثلا چای با قند و یا نوشابه و فلافل و سوسیس و … نمیخورین ،مشکلی هست که هر بار چیزی نمیخوردین ؟!
براش سوال شده بود و با آقای خداگونه درمورد این جریان چیزی نخوردن من، باهم نگران شده بودن
خنده ام گرفت گفتم نه چیزی نیست تغذیه غذاییم رو تغییر دادم
تو دلم داشتم به دوره قانون سلامتی فکر میکردم که خرید کنم و تغذیه غذاییم رو برای سلامتی بیشتر اصلاح کنم
وقتی گفتم چند سال قبل تیروئیدم مسئله ای داشت وبیشتر هم برای اون مراعات میکنم و شنید و گفتم چیزی نیست ،تغذیه غذایی هست ،و خیالش راحت شد و گفت خداروشکر خیالم راحت شد ، شروع کرد دوباره به صحبت کردن
یهویی گفت یه همکار دارن طلا ساز و طلا فروشه وقتی حقوقت رو گرفتی میتونیم طلا بخریم ازش و ارزون میفروشه و میتونیم سرمایه گذاری کنیم ، جالب بود ،گفتم عه چقدر جالب من طراحی طلا و جواهرات هم انجام دادم میتونم طرح هامو نشون بدم بهشون؟
که گفت بعد عید هماهنگمیکنه
اما من یه چیزی هم دارم یاد میگیرم ،اینکه پیگیر حرف آدما نباشم و بذارم جریان خدا منو هرجایی که میخواد ببره ،ببره ، حرفایی که گفت و شنیدم درسته خوشحال شدم اما گفتم اگر صلاح و خیری باشه طراحی طلا و جواهراتم رو نشون میدم
هرچی خیر هست همون بشه
و درمورد طرح مدرسه پسرونه گفت که مونده بود تو ماشین ،تا به آقای نقاش خداگونه نشون بده
چند روزی بود هی میگفتن یه گوشی میخریم برات
و ماشین بخری خودت بیای
یا یه دوربینمیخریمو میدیم دستت تا کارای فیلم و عکاسی رو از کارا انجام بدی
بعد گفت شماره کارتتو بده تا مبلغی رو واریز کنم و نزدیک عیده بری خرید ،وقتی حقوق نقاشارو پرداخت کرد نقاش خداگونه. ،از مبلغی که سهمت هست کسر میکنه
خندیدم و بازم تو این فکر بودم که من وقتی پولی به حسابم میاد دوست دارم وسیله نقاشی و یا دوره های استاد عباس منش رو بخرم و برای خودم سرمایه گذاری کنم و دیگه لباس خریدن مثل قبل تو اولویتمنبود
و یاد استاد میفتادم که میگفتن هرچی پول داشتن کتاب میخریدن
بازم خیلی صحبت کرد که من فقط گوش میدادم و یهویی گفت فکر میکنم تو جمع این گروه معذب باشی ؟
خندیدم گفتم نه من در کل آرومم و کم صحبت میکنم من از همون روز اولی که درگروهتون اومدم و وقتی رفتار آقای خداگونه رو دیدم به قدری راحت بودم که فکر میکردم اعضای خانواده ام هستید و خیلی حس نزدیکی داشتم
چون من کل روز رو به جای اینکه زیاد حرف بزنم بیشتر سعی داشتمگوش بدم و یاد بگیرم و هرچی که میگفتن ،گوشامو تیز میکردم تا پیام های خدارو دریافت کنم
اما حس میکنم باید یاد بگیرم ارتباط برقرار کردن در جمع رو ،چون این چند روز رو حس میکنم خیلی خیلی ساکتم و زیاد صحبت نمیکنم ،
باید سوالاتی از خودم بپرسم که چرا ساکتم ؟
آیا باوری هست که سبب میشه صحبت نکنم؟
تا به جواب برسم و خدا هدایتم کنه
الان که این سوالات رو پرسیدم چند تا موضوع برام پر رنگ شد ،اینکه من تاحالا در جمع مردونه صحبت نکردم و شاید عزت نفس اینو ندارم که درجمع مردونه نظراتم رو بیان کنم و یا اینکه هم صحبت بشم باهاشون
و یا اینکه میگم چی بگم وقتی دارن با خودشون صحبت میکنن من گوش میدم و نمیشه بپرم وسط حرفشون
یا اینکه اگر حرف بزنم بگن این دختر پر حرفه چی و خوششون نیاد من حرف بزنم ؟ همه اینا باورهای محدوده که الان به یادم اومد که باید باورهای قوی بسازم و تکرار کنم
بعد سوالی که چند روزی بود برام سوال بود و ازش پرسیدم و گفتم شما چجوری با آقای خداگونه آشنا شدید و درمورد آشنایی خودش گفت خیلی جالب بود که از طریق برادرش باهاش همکار شده که فاصله سنی 14 سال باهم داشتن
یهویی برگشت گفت خدا شمارو به گروهمون رسوند
اینکه استاد عباس منش میگفت خدا خودش میرسونه کسی که باید در جایی و مکانی قرار بگیره خدا همزمانی هارو بوجود میاره
و خیلی جالبتر این بود که درمورد دختری که قبلا باهاشون کار میکرد صحبت کرد
می گفت هر کس اومده در گروه ما یا ازدواج کرده و رفته و یا یه کار خیلی خوبتر پیدا کرده و از گروهمون جدا شده
شما اولین خانمی نبودی که درگروه ماهستی
این حرفش سبب شد که من به خودمبگم قرار نیست همیشه اینجا کار کنی طیبه این کار نقاشی دیواری جزئی از مسیر تکاملت هیت و وقتی مدارهارو طی کردی و باورهات قوی و قوی تر شد و زمانش که برسه میری به مداربالاتر و کارها و ایده های جدید تر
بعد درمورد یه سری افکار خودش صحبت کرد که به خودم میگفتم ،طیبه هیچ تاثیری در تو نداره این صحبت هاش چون داره افکار و باورهای خودشو بیان میکنه و تو باورهای خودت رو داری میسازی و نه تو میتونی روی آدما تاثیر بذاری و نه اونا میتونن روی تو تاثیر بذارن
این خود تویی که با کنترل ذهنت و ورودی هات زندگیت رو میسازی و این سبب میشد که از شنیدن باورهای نقاش اذیت نشم که مثلا مثل قبل بگم وای من الان میشنوم و تاسیر میذاره روی من
خداروشکر که این نگاهم هم تغییر کرده
و جالبه وقتی به صحبت های نقاش زیر ساز فکر میکنم من که نگاهمو تغییر دادم الان دیگه افکار آدما اذیتم نمیکنه و میدونم که هرحرفی میزنن باورهای خودشونه که فقط و فقط روی خودشون تاثیر میذاره و هیچ تاثیری درمن نداره و من نتیجه باورهای خودمو میبینم
وقتی رسیدیم خونه من حاضر شدم و رفتم بیرون تا پیاده روی کنم
من به این فکر بودم که واقعا چی میخوام از نقاشی
و شب پیاده میرفتم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم من چیکار باید انجام بدم که تابلوهایی بکشم که 974 میلیون دلار به فروش برسن ،که نوشتم و به دیوار اتاقم چسبوندم
یهویی بهم یادآوری شد که طیبه یادت باشه قانون تکامل رو
تو کار نقاشی ، یادته از دست فروشی شروع کردی و الان کار نقاشی دیواری رو انجام دادی ،آزاد و رها باش بذار تکاملت درمورد نقاشی طی بشه ادامه قدم هاتو خدا میگه که چیکار باید انجام بدی
دوباره فکر میکردم که اگر من تو این شغل بمونم و به خواسته هام که کشیدن تابلو رنگ روغن ایده های خداست نتونم برسیم چی ؟
که داشتم با خدا صحبت میکردم وباز هم به زبونم جاری شد عجله نکن ،این نقاشی دیواری جزئی از تکاملت هست و مثل کارهای دیگه ای که در این یکسال انجام دادی ،این هم جزئی از مسیره
مدارت رو باید طی کنی طیبه
عجله نکن
باید درس هات رو بگیری و بزرگ بشی و به درخت هایی که جوانه دار شده بودن نگاه میکردم و لذت میبردم و به آهنگ پیشنهادی خدا برای من گوش میدادم و سپاسگزاری میکردم
در کل روزمبه قدری درسهام زیاده و به قدری از لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم و با خدا صحبت میکنمکه یه عالمه اتفاقات ناب و درس هایی داره که شاید یادم نباشه و ننویسم. اما هرچی خدا یادآوری کنه به من مینویسم
من هیچی نیستم و هرچی هدایت و عشق هست از آن خداست و داره کارهای من رو انجاممیده
خدایاشکرت
سپاس بی کران مخصوص خدایی هست که این روز بهشتی رو به من عطا کرد و من از لحظه لحظه اش دارم لذت میبرم
خدایا شکرت
نو خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق و نعمتو بهترین ها در زندگیتون جاری بشه استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته جانم و همکاران و اعضای سایت پر از عشق
آنقدر که ماشالا کامنت هات بلند و طولانیه راستش رو بگم هیچ وقت نمیخوندم رد میشدم همینکه میدیدم از شماست
یا یه کامنت طولانی میدیدم میگفتم این مال طیبه خانومه(: رد میشدم
امروز هم اومدم رد شم دیدم یه ریپلای خورده از اقای کریمی که بالاتر کامنتاشون رو خونده بودم گفتم بذار ببینم چی گفتن اول کامنت اقا امید رو خوندم که تحسینتون کردن و بعد کنجکاو شدم ببینم که چی نوشته بودین
کامنت شمارو خوندم و واقعا لذت بردم
من هم شمارو تحسین میکنم و آفرین میگم به این عملی کردن قانون تو زندگیتون
بهترین مسیر رشد . پیشرفت را در بهترین موقع ها سپری کردم .اینکه در هر لحظه هر آنچه را دریافت کردم به اندازه ظرف وجودم و باور هایم دریافت کردم
چرا که دنبال تغییرات بودم و همیشه دنبال بهبود بخشیدن در مسیر زندگی ام هستم
استاد
این فایل برام درسی داشت که وقتی من دارم روی خودم و باورهایم کار میکنم
خوب نتیجه ها رو به خوبی دریافت میکنم به ذهنم میقبولونم که مسیر پیشرفت تلاش فیزیکی نیست
تلاش ذهنی هست
یک ساعت تلاش ذهنی
نتیجه اش
بهتر از ده ساعت تلاش فیزیکی میباشد
و اینکه در هر بار باور درست
دارم تصاعد را وارد زندگی ام میکنم .شاید اول حرکت باور سازی نتیجه ها کوچک باشد ولی با هر با. بهتر میشود
و اینکه در هر روز به صورت تصاعدی نتیجه ها تغییر میکند
یابد اول یکی یکی نتیجه بیاد ولی بعد باور ها کاری میکند که نتیجه دو چندان و بیش از حد نیاز ما رقم بخورد .درست مانند. همین توت فرنگی که باور مردم را عوض کردن که این یک میوه معمولی نیست .بعد حتی طعم آن تغییر کرد .درست بهترین برداشت ها رو داشتند افراد
و وقتی بهشان گفتند این یک میوه معمولی هست
حتی خودشان هم باور نداشتند که این نتیجه داشته این میوه معمولی . به دید یک اتفاق معمولی و مسخره دید داشتند چون مسیر نتیجه خوب یک میوه معمولی رو باور نداشتند که بشود اینقدر با کیفیت کرد آن میوه معمولی را
و حالا مسیر رشد زندگی من هم به همین صورت هست
و اگر باورهای درست داشته باشم نتیجه ها همیشه پر رنگ میباشد استاد ممنون از این آگاهی های ناب خدایا شکر
سلام خدمت استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و همه ی عزیزانم در این سایت فوق العاده
استاد جانم چه همزمانی فوق العاده ای برای من با دیدن و شنیدن این فایل اتفاق افتاد . دقیقا من از دیشب شروع کردم به کارکردن روی پاشنه ی آشیل خودم . به صورت موضعی داشتم در مورد یک ایده ای که در ذهنم به وجود آمد و من رفتم و انجام دادم داشتم برای خودم تحلیل میکردم که چرا نتیجه برای من اتفاق نیافتاد . بعد متوجه شدم دلیل اتفاق نیافتادن نتیجه برای من در اینجا همون پاشنه آشیل همیشگی ام یعنی ارزشمند ندانستن کارم بود . یعنی من همیشه چون فکر می کردم که کارم ارزش کافی ندارد برایش مبالغ بسیار ناچیز در نظر میگرفتم و باز هم احساس می کردم که با گرفتن همون مبلغ ناچیز هم شاید در حق بقیه اجحاف شده باشد و دقیقا جهان هم به من عدم کفایت و عدم ارزشمندی کارم رو نشون میداد .
بنابراین دیشب با جدیت تمام تصمیم گرفتم روی باور ارزشمندی خودم و ارزشمندی کارم کار کنم . و به خودم تعهد دادم که این باورهای مخرب رو که مثل لکه های سیاه در ذهنم هستند با رنگ سفید باور ارزشمندی خودم و کارم بپوشونم .
در عقل کل احساس لیاقت رو سرچ کردم و چقدر دوستان عزیزم زیبا و موثر در مورد آن توضیح داده بودند و من چقدر استفاده کردم از کامنت دوستان .
در یکی از کامنت ها اشاره شده بود به مقاله خانم شایسته عزیزم ( چرا با وجود تلاش به خواسته ام نرسیده ام . ( سوال رو کامل یادم نیست ) ) در این مقاله خانم شایسته در مورد اهمیت باورها توضیح داده بودند و اینکه ما باید به دو اصل اساسی تکیه کنیم اصل اول پاسخ جهان به باورهای ما و اصل دوم اصل تکامل
در اصل اول ابتدا ما باید ایمان بیاوریم که جهان و پاسخ ها جز این چیز دیگری نیست . یعنی کل شرایط من اکنون مربوط به فرکانس هایی است که از ابتدا به جهان هستی ارسال کرده ام . بدون استثنا. یعنی هرچیزی که الان در زندگی من هست از سلامتی ، دارایی و اموال، روابط ، تعداد دوستان،راحتی و آسایش ، معنویت و …. و هر چیز و هر چیز در زندگیم هست به خاطر باورهای خودم هست . و ایمان آوردن به این باور کلیدی و اصلی جهاداکبر می خواهد .
و بعد من میتوانم از همین باور کلیدی و اصلی استفاده کنم و زندگی خودم رو همانطور که دوست دارم خلق کنم .
در بالای دفتر باورهای خودم نوشتم : باور ، باور ، فقط و فقط تغییر باور و دیگر هیچ
تغییر باور بدون هیچ تردید و شک ( شک و تردید یعنی اینکه در کنار تغییر باور فکر کنم که باید کار دیگری هم انجام بدهم . ) فقط و فقط باور هست که زندگی ساز هست .
برای تغییر باور اصلا اصلا نباید تردید داشت . تردید باعث میشه تمرکز و توجه کاهش پیدا کنه و نتیجه حاصل نشود .
اصل : تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل باورهای من هست .
نشانه ایمان به این اصل اینه که من بیشتر و بیشتر در احساس آرامش باشم .
و چقدر خداوند بزرگ است و زود پاسخ میدهد به درخواست ها و امروز صبح با این فایل ارزشمند درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری مواجه شدم و چه همزمانی زیبایی . برای اینکه ایمان من بیشتر شود که همه چیز باورهای ماست .
استاد جان فایل بسیار عالی بود .
یک تجربه مشابه در مورد این موضوع در زندگی خودم دارم .
چند مدت پیش ما به یک عروسی دعوت شدیم که آن عروسی از نظر خانواده من بسیار بی کلاس بود و ما را از رفتن به اون عروسی منع میکردند .
فردای بعد از عروسی من داشتم عکسهای چند عروس دیگر رو در گالری موبایلم میدیدم . مادرم از من خواست که به ایشون عکس عروس دیشب رو نشون بدم .من هم عمدا و برای شوخی عکس یک عروس بسیار زیبا و لباس بسیار زیبا از یک عروسی اعیانی رو بهشون نشون دادم . در کمال ناباوری من مادرم گفت دیدی بهت گفتم نباید به این عروسی میرفتی . ببین این چه لباس بی کلاسی پوشیده . ببین چقدر عروس زشت هست و من ): کلا در افق محو شدم . حتی برای اینکه باورم نمشد حرف مادرم عکس رو به خواهرم هم نشون دادم و نظر ایشون هم همین بود . )::::
بعد بهشون گفتم مادرم عزیزم من به شما عکس عروسی دیشب رو نشون ندادم که . این عروس اصلا ایرانی نیست .
و اونجا بود که فهمیدم چقدر ذهنیت و نگرش روی قضاوتهای ما تاثیر گذار است و من به عنوان کسی که دارم روی باورها و ذهنیت خودم کار میکنم چقدر باید مواظب باشم که نظرات دیگران نباید برایم اهمیت داشته باشد .و چقدر باید روی کنترل ذهنم در همه حال و شرایطی کار کنم و مراقبت کنم .
و به قول استاد:
در مورد هر چیزی در زندگی اطلاعات ورودی نگرش ، ذهنیت و باور ایجاد میکنه .
و این موضوع باور و کنترل ذهن باعث موفقیت ما هم در دنیا و هم در آخرت میشه .
باز هم استاد جان سپاس بابت این آگاهی ها
از خداوند متعال میخوام که بیشتر و بیشتر آگاهی و درک کسب کنم و ثابت قدم تر در این راه بمونم .
سلام به دوستان گرامی و استاد عزیز
من معلم ورزش هستم و این موضوع پلاسیو رو بارها و بارها تست کردم.
یه سالى بچه های دبستان رو بردم مسابقات دومیدانی استانی
بچه ها از یه مدرسه عشایری بودن و از نظر فیزیکی و روحیه تهاجمی فوق العاده بودن، اما تا وارد استادیوم شدیم و اینا برای اولین بار استادیوم، کفش میخی و پیست تارتان رو دیدن (متریال پیست دومیدانی)، از چهرشون مشخص بود که خودشون رو باختن.
درحالی که رکوردهایی که ازشون گرفته بودم درحد مسابقات کشوری بود و اون بچه ها راحت تو مقام بودن
یکم که گذشت دیدم بچه ها تو فاز مقایسه بیخودی افتادن و فکر میکنن بچه های مرکز استان خیلی از اینا بهترین
بچه ها رو جمع کردم بردم یه کناری تمرین کنیم و اماده بشیم برا مسابقه
اومدم بچه ها رو تا میشد بردم تو فضای باوری و سکرت مانند و بعد یه قرص ویتامین B2 تو کیفم بود، اونو در آوردم و گفتم این قرص خارجیه از آمریکا آوردن پنج دقیقه قبل این که برید رو خط استارت هر نفرتون این نصف قرص رو برید جایی که بقیه تیم ها متوجه نشن با نصف لیوان بخورید و کلی تاکید که تا برگردیم اصلا در رابطه با این قرص باهم صحبت نکنید که اگر بقیه تیم ها یا داورها بفهمن از مسابقه حذف میشید!.
مسابقه شروع شد و همه بچه ها نگاهشون به نفر اول تیم بود، دونده 100 مترمون همراه من آمد نصف قرص رو خورد و باکمی با تاخیر همراه رفت پشت خط استارت
صدای فرمان داور امد:آماده؟! رو
و نفر اول اون دسته ورزشکار تیم ما شد.
با هیجان زیاد آمد تو بغل من و همه بچه ها ازش میپرسیدن چطور بود؟
اونم با آبوتاب داشت تعریف میکرد که؛ بچه ها وقتی میخورید تو بدنتون گرم میشه و احساس میکنی بال درآوردی (:
خلاصه نفر دوم، سوم وهمه رفتن
برای ماده های بعدی همش بهم میگفتن؛ آقا نمیشه اون نصفه دیگه رو هم بدید بخوریم؟!
و منم گفتم؛ اصصصلا همینقدم برای شما زیاده اوردُز میکنین باید بدنتون عادت کنه
اون مسابقه تمام شد و بچه های تیم ما با کلی مدال رنگارنگ برگشتن مدرسه
یک هفته بعد دخترای همون منطقه مسابقه دومیدانی داشتن و همکارمون قبل مسابقه زنگ زد گفت؛ دخترای روستا میگن شما به بچه های اون مدرسه قرض دوپینگ دادید! میشه از اون قرص های انرژیزا برای تیم ماهم بیارید؟!
اینجا بود که تازه فهمیدم نه تنها ضمیر پاک بچه ها این چیزا رو باور میکنه
بلکه بزرگترها هم مستعد این چیزا هستن
سلام استاد جان
با اینکه هر روز از خداوند بخاطر حضور شما سپاسگزاری میکنم ولی میدونم هنوز قدر گوهری چون شما رو نمیدونم و هر چقدر سپاسگزاری کنم بخاطر شما کمه
استاد نمیدونم این فایل چقدر آگاهی داشت که از اول تا اخر هر چی میگفتین همش سرم رو تکون میدادم که آره اره درسته همینطوریه ذهن همینطوری کار میکنه تا حالا هیچ فایلی رو اینجوری نبودم
استاد جان شما خیلی ساده پیچیده ترین و تاثیر گذار ترین قوانین زندگی رو به ما آموزش میدین مثل این فایل یا مث دوره هم جهت با جریان خداوند که چقدر کامل گفتین ذهن تمایل داره که به افکار منفی فکر کنه و مثال رودخانه رو زدین که میل داره اب از مسیری بره که قبلا ایجاد شده و ذهن هم میل داره افکاری رو بهش توجه کنه که قبلا امثالش رو تجربه کرده و حالا که میخواد یه مسیر جدید عصبی رو تشکیل بده سختشه
امروز داشتم فکر میکردم که مرتضی یادته یکی دو سال قبل دوس داشتی از زبون استاد بشنوی مغز دقیقا چطوری کار میکنه ؟ میبینی خداوند چطور هدایتت کرد و جواب سوالتو توی این دوره گرفتی؟
استاد جان بی نهایت از شما سپاسگزارم و همچنین از اون خدایی که ما رو هدایت کرد به مسیر نعمت به مسیر خوشبختی به مسیر سعادت و به مسیر تجربه بهشت قبل از رسیدن به بهشت ابدی
سلام خدمت همگی
بله درسته من این موارد رو خودم به اشکال مختلف تجربه کردم و همین الان هم با اینکه دارم روی همین موضوع فکر میکنم و دارم کامنت میخونم باز هم میزان روزهای عضویت و میزان ستاره دار بودن اون شخص داره برام کار میکنه و به ذهنم جهت میده
نوع تفکر و جهت دهی به افکار تمام موضوعی هست که ما میتونیم با تمرین بهش برسیم چون به قول استاد اینکار یعنی کنترل زندگی
کلیت موضوع همینه و فقط میمونه اجرای اون به صورت عملی
خودم وقتی میخوام خرید کنم چیزی که خیلی روی من تاثیر میذاره قیمت های اون اجناس هست که وقتی قیمت بالاتری رو میبینم نسبت به اون کشش بیشتری دارم و ناخودآگاه تمایل به اون چیز گرونتر دارم و رنگ و جنس و متریال و کارایی اون برای ذهنم اولویت بالاتری رو ایجاد میکنه.
اگه با منطق درست چیزی رو بپذیریم و باور کنیم تا ابد برای ما کار می کنه.
مثل اولین باری که توی بانک نشستم و تجسم کردم که باجه 5 باید کار من رو انجام بده و وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم تمام 8 تا باجه های بانک فعال هستند به جز باجه 5
اولش حالم گرفته شد، ولی گفتم من باید این موضوع رو تست کنم و کاری به این نداشته باشم که الان فعال هست یا نه، حدوداً 100 نفر جلوی من بودن، این رو کاغذی می گفت که از سیستم نوبت دهی بانک گرفته بودم، نزدیک به سه ربع در بانک چشمم رو بسته بودم و فقط داشتم روی همین موضوع تمرکز و تجسم می کردم که شاید حدود 10 نفر مانده بود به نوبت من دیدم که باجه 5 فعال شد و بعد از چند دقیقه یک شماره جلوتر از من رو فرا خوند و اون فرد توی بانک نبود و نفر بعدی من بودم که باجه شماره 5 صدا زد.
خود این افکار از پیش زمینه هایی تشکیل شده بود و من خودم به طور صد در صد به یقین نرسیده بودم هنوز که میشود با تجسم اتفاقی رو رقم زد و داشتم این چالش رو به صورت عملی تست میکردم. و بعد از این لحظه بود که قدرت فکر رو باور کردم که چه ها می تواند بکنم باهاش و تا حالا ازش غافل بودم.
دقیقا همه چیز فکر ماست که عمل میکنه و ما باید با جهت دهی و کنترل ورودی ها در مسیر خواسته هامون حرکت کنیم
نیت ما در اموری که انجام میدم سرنوشت برای ما میسازه، مثلاً اگه من بخوام کالایی رو به مردم بفروشم و فقط به فکر خودم باشم و اصلا بخوام بهشون بندازم نتیجه ش یه چیزه و وقتی که نیت من اینه که هم من سود کنم هم فردی که خریدار کالای منه هم منفعتش حداقل اندازه ی من باشه از اون کالا، نتیجه ش چیز دیگری ست، کالا که همونه و عوض نشده و فقط نیت و جهتی که من به فکرم میدم عوض شده و در این صورته که برکت اون نوع تفکر به زندگی من میتونه جلا بده و من رو شکرگذار تر از هر زمان دیگری بکنه.
استاد عزیزم من همیشه به شما ارادت دارم ولی بابت اینکه از توت فرنگی 19 دلاری درس هایی گرفتی و برای ما به اشتراک گذاشتی بی نهایت سپاسگزارم چون دوباره، یادم اومد چه توانمندی هایی دارم و ازش غافل شده بودم.
به نام خدای مهربان
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ(8 فصلت)
همانا مومنان که کارهای شایسته کردند ،انان را پاداشی بی پایان است
دقیقا داستان همین فایل را من ده سال پیش در پاستور فروشی تجربه کردم ،یعنی اون زمان چند تا پاستور میخریدم که همشون یک قیمت داشت مثلا دونه ای ده هزار تومن بود و به مشتری توضیح میدادم که این ها خیلی فرق میکنن و یکی را صد هزار میفروختم و یکی را بیست هزار میخروختم اغلب میگفتن این صد هزار تومنی یه چیز دیگست در حالی که هر دو یک کیفیت و یک قیمت داشتن .
زمانی بوده که خواستم تجسم کنم و بعد از اون ذهنم گفته که وقتتو بیخود تلف کردی و احساسم بد شده و اغلب اوقات هم به این صورت بوده که تجسم کردم و هرچقدر هم زمان این تجسم بیشتر بوده احساسم بهتر شده که در مورد اول با ذهنیت منفی و احساس بد این کار کردم و در مورد دوم با ذهنیت مثبت و احساس خوب این کار کردم که خروجی هر دو مشخص میشه. با این مثال تازه میفهمم که چرا زمانی که در احساس بد هستیم باید سعی کنیم کمی به احساس بهتر برسیم و خود همین روند هم تکامل میخواد و وقتی پیش فرض ذهن در درجه ی شدیدی از احساس بد هست نمیشه به زور اونو تغییر داد و باید بتونم کم کم به احساس بهتری برسم مثل همین خوردن توت فرهنگی که وقتی پیش فرض ذهن روی یک(( توت فرهنگی بسیار لاکچری با قیمت 19 دلار است که از ژاپن اومده و در یک محله ی خوب و یک مغازه ی لاکچری فروخته میشه و خیلی معروف و ویرال شده ))به خاطر همین واسه ذهن خیلی خاص به نظر میاد و تازه افراد دارن جلوی دوربین به ظاهر این توت فرهنگی تست میکنن و بهترین تعریف خودشون را با ذوق و شوق میگن و در ادامه بازهم به خاطر پیش فرض ذهنی که از یک توت فرهنگی ارزان که در هر مغازه ای پیدا میشه دارن اونو بدون کیفیت میدونن در حالی که هر دو از یک مغازه تهیه شده .و در ادامه وقتی که به افراد میگن هر دو از یک مغازه تهیه شده شوکه میشن و بعدش میپذیرن که تحلیل و نظرشون احمقانه بوده ،دقیقا زمانی که من هم از احساس بد به احساس خوب میرسم و در اون ماندگار میشم متوجه میشم که چقدر اون اتفاقی که به خاطرش احساسم بد شده خنده دار بوده و چون پیش فرض ذهنم در حالت منفی بوده اتفاقات را منفی میبینم و همه چی رنگ و شکل منفی میگیره و هر چقدر شدت ذهن به سمت منفی میره جهنم بیشتر میشه و برعکس زمانی که در حال خوب هستم و پیش فرض ذهنم روی مثبت هست عجله ای ندارم و همه چی بوی خوب و رنگ خوب و لذت و شادی و نشاط است و هرچقدر در این روند قرار میگیرم بهشت برایم بیشتر میشه و اتفاقات خوبتر و بهتر میشه و خیلی آسان و روان تر میشه چرخ زندگیم .و حتی بیشتر دوست دارم زمان بذارم برای کامنت نوشتن و کامنت خواندن و هر کاری که بهم احساس بهتری میده.
دیروز واسه یه کار خوبی هدایت شدم که برم کارت بانک ملیم را که قبلا گم شده بود بگیرم در تهران تمام بانک ها ساعت 1.5 میبندن و من ساعت 1.40 دقیقه نوبتم شد و بعد از یک ساعت ماندن در بانک بهم گفتن که سیستم کارتی قطع شده و بهشون گفتم لطفا یه بار دیگه تلاش کنید و بعدش نجواهای ذهنم داشت بهم نشدن را نشون میداد و بلافاصله اومدم از اتفاقات و هدایت های روزم نوشتم و از نکات خوب بانک و افرادش نوشتم طوری که به احساس خوب رسیدم و داشتم تجسم میکردم که کارت گرفتم و در دستگاه دارم رمزشو درست میکنم و دارم از خدا تشکر میکنم و در آخر کارمند بانک گفت متاسفانه سیستم هنوز قطع و بعد از عید کارتون انجام بدین منم با حال خوب بلند شدم و ازش تشکر کردم و گفتم هرچی پیش بیاد خیر و به نفع من ،یهو همکارش گفت چند لحظه صبر کنید و بعد از چند دقیقه سیستم درست شد و کارم به آسانی انجام شد و دقیقا همونی شد که فکرش میکردم .
اگر چشم افراد را میبستن و 2 تا از همین توت فرهنگی معمولی را بهشون میدادن و میگفتن شما تشخیص بدین که کدام یک معمولی و کدام یک 19 دلاری است چه واکنشی نشون میدادم و چی میگفتن ؟؟؟یعنی بدون هیچ پیش فرضی و با چشم بسته این سوال میپرسیدن چه اتفاقی میافتد و واکنش افراد چی بود؟؟
به نام خدا یی که هرچه دارم از اوست
سلام آقا مجید عزیز
سلام برادر عباسمنشی من …
امیدوارم حالت عالی باشه
راستی عیدتون مبارک امیدوارم امسال بهترین سال براتون باشه
چقدر لذت بردم از مثالی که زدین
راسش خودم رو توی اون موقعیت تصور کردم که دارم از شما چیز میخرم….
راسش یه چیزی بگم
فکر میکنم این یه ربطی به قانون پرداخت بها هم داشته باشه…
اره اره اره
اصلا شاید به خاطر همینه که وقتی برای یه چیزی بهای بیشتری میدیم بیشر ازش استفاده میکنیم یا بهتر از ش استفاده میکنیم….
یه چیز دیگه هم اینکه توی ذهن اکثریت ما این جمله انگار حک شده که هر ارزونی بی علت نیست هر گرونی بی حکمت نیست به خاطر داشتن این باور بارها بار ها اینجوری برامون شده که یه وسیله کم قیمتی رو خریدیم و کیفیتش بد بود …. درحالی که همون وسیله با یک برند و قیمت بالا تر کیفیت بهتری داره…. البته خیلی در این باره ها گول هم میخوریم….
ولی خب جالبه که مغز ما با دادم بها ی بیشتر ذهنیت مثبت تری پیدا میکنه….
ممنونم به خاطر مثال قشنگتون ….
بازم عید رو بهتون تبریک میگم…
منتظر نتایج بی نظیرتون هستیم
در پناه الله یکتا باشید.
به نام خدای هدایتگر
سلام ملیکای عزیز
منم عید به شما تبریک میگم و انشالله که با احساس خوب و ماندن در این مومنتوم مثبت و رابطه ی خوب با خداوند همیشه عید تجربه کنی.
پیش فرض های ذهن ما با باورهای اطرافمون و جامعه و خانواده به وجود اومده که باید اونا را با باورهای قدرتمند کننده تغییر بدیم و این اصل آموزشهای استاد که همیشه باورهای محدود کننده را شناسایی کنیم و با جایگزین کردن باورهای مناسب تغییرشون بدیم
اما اصلی که خیلی به روند رشد ما کمک میکنه و من جدیدا درصد کمی از اونو فهمیدم و سعی میکنم انجامش بدم اینه که :
نشونه ها را دست کم نگیریم و تا جایی که میتونیم ازشون استفاده کنیم تا قدم بعدی را متوجه بشیم و این روند تصاعدی برای پیشرفت و ماندن در احساس بهتر است
تمام کامنتهایی که دوستان در پاسخ به یک دیگر میفرستن نشانه هایی برای پیشرفت و یادآوری برخی از آگاهی هایی است که به وسیله اون کامنت یا کامنت خودمون یا همون فایل متوجه بشیم و هیچ چیزی اتفاقی نیست .
««««««
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح است در برابر نجواهای فلج کننده ذهن. از آنجا که هیچکدام از ما باورهای 100٪ خالص نداریم، در نتیجه همیشه در معرض خطا و اشتباه و شرایط نادلخواه هستیم.
اگر “سنگربانی بهنام عزت نفس” در وجودت نباشد تا در مواقع سخت و نادلخواه که به خاطر اشتباهی بوجود آمده، افسار ذهنت را به دست بگیرد، ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
امیدوارم که داستان نویسی را پیش برده باشی و سال جدید موفقیت خوبی در این علاقت به دست بیاری .
من فکر میکردم که سری قبل کامنتم برای شما ارسال نشده چون جایی بودم که انتن نمیداد به خاطر همین این دو هفته مدام داشتم که فکر میکردم در پاسخ کامنتت جوابی بفرستم که خودت هدایت شدی و کامنتی نوشتی و دقیقا داستان هدایت قشنگی بین کامنت های ما میچرخه از داستان نویسی و خلق صداهای مربوط به شخصیتها و عزت نفس و انجام دادن کار ها
دقیقا آخرین باری که کامنتت دیدم نشانه بود که دوره ی عزت نفس ادامه بدم و به قصه گویی و داستان نویسی و تولید این چنین محتواهایی بپردازم که خدا را شکر با چندتا نشونه ی دیگه متوجه شدم و خیلی نسبت به هفتهی قبل رشد خوبی داشتم و انشالله از نتایج بزرگم مینویسم .
سپاس گذارم ملیکای عزیز
منتظر داستان های خفنت هستم
و داستانهات هر شخصیتی داشته باشه میتونم واسش یه صدای شگفت انگیز بسازم …
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام برادر مجید عزیزم
امیدوارم حالت عالی باشه
فکر کنم 2 روز پیش این پیام زیبای شما رو با شوق وذوق باز کردم اما چون مسافرت بودیم نتونستم جوابی بدم
اما هر لحظه به خاطر این نشانه ی خداوند از طرف شما سپاس گذارتون بودم ….
خداروشکر که الان میتونم با خیال راحت براتون بنویسم
کامنت پر بار و زیباتون اینقدر عالی بود که وقتی میخواستم نکات مهمش رو کپی کنم دیدم نه کلشو باید کپی کنم
ولی در آخر یکسری جاهاست کپی کردم تا راجبش صحبت کنم…
اما قبلش باید اینو بگم که قبل از اینکه بیام و برای کامنتتون جواب بنویسم هدایت شدم به پروفایلتان…
و مسیری که اومدیم…
وای خدای من…
نمیدونید چقدر تحسین کردم این شجاعت و جرأتی که داشتید تا با اینکه توی عصر جدید برنده نشدید ولی همونجا کار پیدا کردید و پیشرفت کردید و الان هم که در مسیر علاقتون حرکت میکنید
خداروشکر واقعا…
آفرین آفرین به این شجاعت و جسارت…
و حالا
درباره ی کامنت بی نظیرتون
اون قسمت که گفتید
نشونه ها را دست کم نگیریم و تا جایی که میتونیم ازشون استفاده کنیم تا قدم بعدی را متوجه بشیم و این روند تصاعدی برای پیشرفت و ماندن در احساس بهتر است
وای وای چقدر مهم بود اینکه بعضی نشونه های کوچیک دست کم میگرفتم میگفتم این که چیزی نیست من نشونه بهتر یا بزرگ تر میخوام ..یا به قول استاد هدایت رو مجبور میکردم ….
یا اونجایی که گفتید
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح است ….
….
دقیقاااااا
چقدر این تیکه مهم بود …
چون به قول شما اگه این سنگربان نباشه
ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
واقعا درسته …
اینو به شخصه وقتی به یک نامحرم دست دارم فهمیدم …
میدونم چیز خاصی نیست ولی برای منه 19 ساله مذهبی که کلی توی مخم محرم و نامحرم کرده بودن و باور اشتباه ساخته بودن یک بمب ساعتی بود که منو از درون نابود میکرد…
بعد با پیدا کردن الگو ها و متوجه شدن اصل که شخصیت و احترام متقابل تونستم حلش کنم ولی باورتون نمیشه 8یا 9 ماه پیش آنچنان مغزم با من درگیر بود که حس میکردم بزرگ ترین گناه دنیا رو انجام دادم ….
خداروشکر که میتونم شخصیت و باورام رو تغییر بدم …
خداروشکرت واقعا …
خب برادر عزیزم به آخرای کامنتم رسیدیم …
بازم ممنونم که هستی و حتی ممنونم که به فکری …
نمیدونی این جمله ات چقدر برام ارزش داشت …
ایشالا هدایت میشم به سمتت که یکسری چیز ها رو برام گویندگی کنی چون حس میکنم پتانسیل خیلی خوبی داری و خب علاقه هم که داری دیگه فبها ….
خداروشکر
..
راستی …
چشم داستان نویسی رو ادامه میدم …
عزیزمی …
تو رو به الله یکتا میسپارم …
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
به نام خدای هدایتگر
سلام ملیکای عزیز
خدارا شکر بابت این خانواده ی شگفت انگیز و بهشتی عباسمنش که در آن عضو هستیم و در تمام جنبه ها میتونیم رشد کنیم و از همه مهمتر میتونیم فکر خدا را بخوانیم و هر بار در دیدن نشانه و دریافت الهامات بهتر میشیم و انشالله بتونیم بهتر عمل کنیم
ملیکای عزیز خوش برگشتی از سفر و جواب دادن شما بعد از این سفر دو روزه بهترین زمانی بوده که استاد برنامه ریزی برات انحام داده و هیچ چیزی اتفاقی و شانسی نیست چون الانی که کامنتت دریافت کردم قدم بعدی منو مشخص تر کرد و بازهم اصلی که لازم دارم را بهم یاداوری کرد .
ایده ای که این چند روز برای داشتن درآمد داشتم بسیار شگفت انگیز و فوق العاده بود و دوست دارم باهات به اشتراک بگذارم .
از اونجایی که دوست دارم فقط از عشق و علاقم کسب درآمد داشته باشم چند روز اول عید کمی فکر کردم که چیکار باید بکنم چون ذهن من با پیشفرض های از قبل شنیده شده و ساخته شده این طوری بود که کی به تقلید صدا و تغییر صدا اهمیت میده یا اصلا باید پارتی داشته باشی که بری تو یه سازمان کار کنی و باید رزومه داشته باشی و دقیقا منم همین ها را از اطرافم میشنیدیم به خاطر همین نشان هایی که از خدا دریافت میکردم میگفت که روی عزت نفس و مهارتهات کار کن و رها باش و یه نکته ای را بگم که من دور ه های با ارزشی را از استاد دارم که فقط خریدمشون و اصلا استفاده ی خوبی نکردم وحتی بعضیهاشونو یکی دو جلسه فقط گوش کردم که خدا را شکر میکنم زمانی که در وضعیت مناسب از کار قبلیم بودم تونستم بخرمش .
ادامه ی داستان این شد که در همین چند روز اول سال نزدیک خوابگاهم جشن و عید فطر بود و من برای اولین بار رفتم رو استیج و چند تا صدای مختلف درآوردم بعدش متوجه شدم که من فقط استعدادشو دارم و تا به حال اقدامی نکردم و آموزشی ندیدم که بتونم این استعداد و رشد بدم و همین باعث شد که ایده ای بگیرم برای نوشتن یک سناریو که چطور از این هنر صدایم استفاده کنم که تو یک روز به نسبت تمرکزم یه سناریوی خوب را با هدایت خداوند نوشتم و رفتم و اجرا کردم بعدش متوجه شدم که خدای من چقدر باید روی این هنرم کار کنم چقدر باید برم و تمرین کنم و من فکر میکردم که چون 40 تا صدا بلدم دیگه همه چی اوکی میشه اما این مسیر داره هر بار منو رشد میده و پیشرفت میکنم
و اما ایده ی خیلی شگفت انگیزی که بعد از این اجرا داشتم این بود که برای آخر همین هفته که افراد تو طبیعت هستند برم و واسه خانواده ها با صدام کلی شوخی کنم و بخندونمشون و چون این کار قبلا انجام نداده بودم یه پیش فرض خوبی تو ذهنم ساخته شد و رفتم و انجامش دادم و بازخورد خوبی هم گرفتم و خیلی ها تعجب میکردن از این همه هنر و منم هر بار بهتر انجامش میدادم در ادامه یه مقدار نتیجه اومد پایین چون ذهنم به یه سری از باورهای افراد توجه میکرد و شارژم داشت کم میشد اما این به نفعم شد چون هرچی واسم پیش بیاد خیر و به نفع من و رشدم میده و اومدم نکات خوبی که از این ایده دریافت کردم نوشتم و باورهای مخرب شناسایی میکنم و هر بار باورهای قدرتمند جایگزین میکنم و روش کار میکنم .
نکات مثبت این ایده :
به داخل جنگل ها و فضاهای سر سبز میرم (من عاشق جنگل و سرسبزیم ) و کلی پیاده روی میکنم و هوای پاک استشمام میکنم ،به زیبایی ها توجه میکنم و صلاتم را انجام میدم ،کلی تغذیه خوشمزه و مقوی بهم میدن ،اعتماد به نفسم بالاتر میره ،تمرین خیلی زیادی انجام میدم ،کد نویسی را دارم یاد میگیرم ،روی باورهام بهتر کار میکنم ،از همه مهمتر از علاقم درآمد کسب میکنم و کلی ایده بهم داده میشه و …
خدایا شکر بابت این فضای بهشتی و این همه دوستان عزیزی که دارم .
دوست دارم ملیکای عزیز و منتظر نتایج شگفت انگیزت هستم.
به نامخدا
سلاممجید جان ، امیدوارم حال عالی باشه ؛
این هنر شما توی یوتیوب کلی پیج هست که ازش درآمد دلاری در میارن ، فقط باید خودت بری و نگاه کنی ؛
مثلا قبلا یبار دیده بودم یه پسره بود میرفت تو پارک و دوربین مخفی میساخت و تقلید صدای یکی از کارکترهای کلاه قرمزی رو عین خودش برا مردم اجرا میکرد و از ری اکشن مردم دوربین مخفی میساخت و کلی ویو بالا میگرفت ؛
مطمینا خیلیهای دیگه هم هستن ، میتونی به یوتیوب هم فکر کنی ؛ موفق باشی رفیق
به نام خدای مهربان
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم سید حسین عباسمنش
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿33﴾
به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است (33)
ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿34
﴾فرزندانى که بعضى از آنان از [نسل] بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست (34)
إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿35﴾
چون زن عمران گفت پروردگارا آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده [از مشاغل دنیا و پرستشگر تو] باشد پس از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى (35)
فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿36﴾
پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده به تو پناه مى دهم (36)
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿37﴾
پس پروردگارش وى [=مریم] را با حسن قبول پذیرا شد و او را نیکو بار آورد و زکریا را سرپرست وى قرار داد زکریا هر بار که در محراب بر او وارد مى شد نزد او [نوعى] خوراکى مى یافت [مى]گفت اى مریم این از کجا براى تو [آمده است او در پاسخ مى]گفت این از جانب خداست که خدا به هر کس بخواهد بى شمار روزى مى دهد (37)
هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ ﴿38﴾
آنجا [بود که] زکریا پروردگارش را خواند [و] گفت پروردگارا از جانب خود فرزندى پاک و پسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى (38)
فَنَادَتْهُ الْمَلَائِکَهُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿39﴾
پس در حالى که وى ایستاده [و] در محراب [خود] دعا میکرد فرشتگان او را ندا دردادند که خداوند تو را به [ولادت] یحیى که تصدیق کننده [حقانیت] کلمه الله [=عیسى] است و بزرگوار و خویشتندار [=پرهیزنده از آنان] و پیامبرى از شایستگان است مژده مى دهد (39)
و ادامه ماجرا…
ایات زیادی در قران وجود دارد که بحث باورها رو به زیبایی مطرح میکند
در این داستان حضرت زکریا وقتی دختر بچه ای به اسم مریم رو میبیند که برای او رزق و روزی رسیده درحالی که کسی با او ارتباطی نداشته اینجا یک تلنگر بهش میخوره به قول استاد عباسمنش شاخک هاش تیز میشه و یه چیزی توی ذهنش زنگ میخوره که ای بابا اگه خدا برای اون تونسته انجام بده برای منم میتونه هیچ محدودیتی وجود نداره و انجای آیه میگه هنالک …
در این موضوع تجربیات شخصی خودمو میگم
1-زمانی که به شهر قم مهاجرت کرده بودم (سال 91-93)همه ی آدمایی که باهاشون در ارتباط بودم و نبودم تمامشون از دم میگفتن نامناسب ترین منطقه توی قم نیروگاهه
اینکه میگن محله هاش نامناسبه آدماش نامناسبن و…
ولی باورتون میشه من اون موقع قانون رو نمیدونستم و هر وقت میرفتم نیروگاه به نکات مثبت اطرافم دقت میکردم
مثلا میگفتم چقدر فعالیت توش زیاده و چقدر ایمنطقه زنده هست
چقدر آدماش خوبن و…
بخدا با همین دیدگاهم و نوع نگرشم اصلا با آدمای ناجور برخورد که نکردم که هیچ هر چی مشتری خوب بود از همین منطقه داشتم
یا هروقت ذهنیتم رو در مورد اطرافیان و خانواده ام کنار گذاشتم جنبه مثبت و خوبشون رو برانگیخته کردم
همه چیز خودمون هستیم
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست…
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و سلام خدمت استاد شایسته گرامی
سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ
سال نو و بهار نو تان پیشاپیش مبارک انشالله که سال خوبی را تجربه کنیم
من از دیروز تا حالا یک سکوت خاص را دارم تجربه می کنم و چقدر دوست دارم این سکوت و آرامش را و خلی برایم لذت بخش است
چون همکارانم رفتند شهرستان برای تعطیلاتی سال نو و من اینجا تو محل کارم تنها هستم
دارم فایل می شنوم کامنت می خونم و لذت می برم
و جالب اینکه تنهایی تنها اینجا هستم اما هیچ احساس نا خوشایندی ندارم
و نمی گویم که چرا من از خانواده و دوستانم دورم
قبلا اگر در این چنین شرایط قرار می گرفتم برایم سپری شدنش دشوار بود
اما حالا به لطف خداوند از تنها بودن با خودم حتی لذت هم می برم و کیف می کنم
وقتی امروز این فایل زیبا و تاثیر گذار را روی سایت دیدم سریع دانلود کردم و نیشستم نگاهش کردم
چقدر فایل مفید و آموزنده است
استاد عزیزم چقدر قشنگ به این چنین نکته های مهم توجه دارد
و این پروسه که در بین مردم انجام شد چقدر جذاب بود
و تحلیل استاد را چقدر دوست داشتم و درس داشت برایم
این فایل را باید بارها و بارها گوش دهم و تمرکز کنم
من فعلا فقط یک مثال به ذهنم خطور کرد که آن را بیان می کنم
من چند سال قبل در شرکت ریگریشن یا کار خانه شن و ماسه بعنوان مدیر فروشات کار می کردم و اینجا مواد های مانند شن ماسه و شسته تهیه می کردند
متوجه شدم که فروش شسته این شرکت خلی کم است
دلیلش را جویا شدم که چرا فروش شسته کم است
گفتند که قبلا آب اینجا کمتر بود و شسته ما کمی گل باهاش می موند و از همین خاطر مشتری ها ناراضی بود
حالا ما وضعیت آب را بهتر ساختیم شسته ما با کیفیت شده است اما بازهم مشتری کم داریم
خلاصه ما این قضیه را با چند نفر که مشتری ثابت این شرکت بود صحبت کردیم چون مواد شسته را از شرکت های دیگه که از ما دور تر بود می بردند و گفتیم که در لابلای این همه شسته های که از جای دیگه می برید چند ماشین از اینجا هم ببرید
چون چند تا شرکت ریگریشن از محیط کار ما بالاتر بود و کیفیت شسته آنها تعریفی بود
بلاخره ما با اصرار زیاد این دوستان را راضی کردیم که مقداری شسته از اینجا هم بیبرد
بعد از مدتی کیفیت شسته ما واقعا خوب شد اما بازهم کسی علاقمند نبود
بخاطر همان حرف و حدیث های قبلی که اینجا کیفیت شسته شأن خوب نیست
یکی از مشتری ها برای ساخت یک ساختمان چند بار شسته از شرکت ما برد و در اول نگفت که از فلان جا آوردیم چون اگر می گفت رد می شد
بعد از مدتی صاحب کار می بیند که بابا این مواد خلی خوب کیفیت دارد
سوال می کند که از کدام شرکت می آوری این شسته را و این بنده خدا هم راستش را گفته بود
و صاحب کار تاید کرده بود که بابا این خلی خوب کیفیت دارد و از این به بعد از همین مواد بیار
و این دهن به دهن شد و کار به جای رسید که حالا ما فروشات و تولید ما بیست و چهار ساعتی شده بود
و حتی بعضی روز ها می شد که باید منتظر بیماند تا تولید شود
چون بیشتر صاحب کاران می گفتند شسته فقط این شرکت را می خواهم
در اوایل با یک حرف اینکه شسته اینها خوب نیست فروش این بخش داشت تعطیل می شد
اما بعداً بازهم با همین صحبت های که این شرکت بهترین شسته را دارد کار به جای رسید که بعضی موقع افراد قبل از اینکه بیاید تماس می گرفت که مواد شسته دارید یانه
در حالیکه کار همیشه جریان داشت
استاد عزیزم واقعا که دارای با این فایل ها زندگی را برای مان زیباتر می سازی
خداوند شما را همیشه سلامت و شاداب داشته باشد
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بار شکرت
سلام به دوستم روف عزیز.
پیشاپیش سال جدید را به شما تبریک میگم و از خداوند مهربان برایتان در سال جدید بهترین ها رو خواستارم.
دوست عزیز از تجربه شما خیلی لذت بردم. شما رو تحسین می کنم که توانستید انقدر خوب ذهنیت آدم ها رو نسبت به محصول شرکت تغییر بدید. این شجاعت شما قابل تحسین است. آفرین.
واقعا همین طوره. همه چی بستگی به ذهنیت ما نسبت موضوعات پیرامون خودمون داره. بایستی نسبت به همه چیز و همه کس یک نگاه مثبت بین ایجاد کنیم. میدونی روف عزیز این نگاه به خودمون کمک می کنه. با بقیه که کاری نداریم. ما هستیم که داریم دنیامون رو خلق می کنیم. بنابراین چرا از این قانون زیبا به نفع خودمون استفاده نکنیم. با این قوانین می تونیم زندگی خودمون رو به بهشت تبدیل کنیم.
برای شما باز هم در آستانه سال جدید سالی پر از برکت، نعمت، فراوانی، لذت، ثروت، سلامتی و عشق به خداوند می طلبم.
دوستدار شما مصطفی
خدانگهدار
سلام بر شما دوست عزیزم مصطفی جان
انشالا سرحال و شاداب باشی
منم پیشاپیش سال جدید را برای تان مبارک می گویم
انشالا که سالی سراسر خوشی سعادت کامیابی موفقیت و خلق نتایج در زندگی ات باشد
ممنون شما هستم که برایم کامنت گذاشتی و ابن نکته مثبت و زیبایی شما را تحسین می کنم
می دانم که در بهترین مکان و شرایط قرار داری تا سال جدید را شروع کنی
برای شما حال خوب تن سالم ثروت و نعمت فراوان از خداوند بزرگ خواهانم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 اسفند رو با عشق مینویسم
رد پای امروزم خیلی مرتبط بود با این فایل جدید امروز گفتم اینجا هم بنویسم ،چون من از روزی که 12 اسفند کار نقاشی دیواری رو از خدا هدیه گرفتم دیدگاهم رو تغییر دادم و هر روز دارم معجزه هاش رو میبینم مثل امروز
امروز دومین روز از 6 امین دیواری بود که نقاشی کشیدیم ،یه دیوار پر از گل و پروانه
خدایاشکرت
وقتی میخوام درمورد فایلی و یا درمورد دوره که دارم کار میکنم بنویسم ،سعی میکنم در طول روز با عمل کردن به آموخته هام یاد بگیرم و بعد با جزئیاتش بنویسم که چیکار کردم و کجاها چه قسمتی از فایل رو یادم آوردم و اجرا کردم
اینجوری خیلی بهتر میشه برام ،که یاد بگیرم
هر روز که بیدار میشم با یه ذوق خاصی میرم برای نقاشی دیواری ،به قدری حالم با نقاشی کشیدن خوبه که بسیار بسیار لذت میبرم
امروز که تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و حاضر شدم تا برم سرکار
سرکار؟
وای خدایا گفتن این جگله چقدر شیرینه
برم سر کار
من هر روز دارم تو بهشت خدا ،که خدا بهم هدیه داده و اون نقاشی کشیدنه ،با لذت نقاشی میکشم
چند روزیه با شلوار رنگی که سر کار نقاشی، رنگی شده ،میرم سرکار و دیگه برام اهمیتی نداره که یکی بگه شلوارش رنگیه
از مسیر خونه تا جایی که نقاشی میکشیم با بی آر تی میرم و حتی شده با دستای رنگی و شال رنگی رفتم
اگر طیبه قبل بودم خجالت میکشیدم اما الان دیگه هیچی برام اهمیت نداره
به قدری خوشحالم
به قدری لذت بخشه که حرف هیچ کس برام اهمیتی نداره
از 12 اسفند ،روزی که کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،انگار دارم یاد میگیرم که هیچی برام مهم نباشه و فقط و فقط لذت ببرم از لحظه به لحظه روزهای فرابهشتیم
من امروز هدفون بی سیم بلوتوثی که دیشب خریدم رو گذاشتم تو گوشم تا امروز رو فقط گوش بدم ،به قدری خوشحال بودم که بسیار بسیار لذت بخش بود و فقط خداروشکر میکردمکه میتونم از امروز سر کارم ، به فایلا ویا صدای خودم برای باورهای قوی گوش بدم
البته یه تشکر و سپاسگزاری ویژه از ربّ ماچ ماجی خودم داشته باشم که این چند روزی که نمیشد گوش بدم به فایلا تک تک نقاش هایی که باهاشون کار کردم هر 5 نفرشون ، دقیقا با رفتارها و حرف هاشون قوانین خدارو به یادم میاوردن و به قدری خدا گونه بودن که من نه تنها در سرکار با لذت نقاشی میکشیدم ،بلکه یه کلاس درس بسیار معنوی بود که 5 نفر آقای خداگونه با کلام و رفتارشون به من درس های خداگونه ای یاد میدادن و اینا همه و همه از جانب خداست که دستانش رو به سمت من فرستاد تا من وقتی هدفون نداشتم بتونم در طول روز باز هم خدارو در همه جا ببینم و قوانینش رو به یاد بیارم
بی نهایت تر از بی نهایت تر از بی نهایتی که خودت میدونی ربّ من ،ازت سپاسگزارم ماچ به کله ماهت و نورانیت ربّ ماچ ماجی خودم
خیلی دوستت دارم
وقتی رسیدم کار رو هنوز شروع نکرده بودن ، لباسای کارمو پوشیدم و آماده برای نقاشی دیوار و یه تجربه جدید شدم
آقای نقاش زیر ساز گفت ، امروزم باید بالای داربست بری، میتونی؟ اگر نتونی و میترسی مشکلی نداره اصرار نمیکنیم
،من دوباره کمی سختم بود و تو دلم میگفتم کاش کمربند میبستم اما نبستم
با خودم فکر میکردم و صحبت های استاد عباس منش رو یادم میاوردم
اینکه قانون جاذبه اینه که من بگم باورمو تغییر میدم خودمو میندازم پایین و هیچی نمیشه
و اینو به خودم گفتم که طیبه درسته که فاصله کمه و حدود دو متر و نیمه ،اما ایمنی رو رعایت کنی بهتره و از نگرانی در میای و به خدا توکل کن
و مثال های استاد برای واکسن و چیزای دیگه یادم میومد
وقتی رفتم بالای داربست و نشستم رو تخته ها تا کار رو شروع کنم ،همین که رنگ سفید رو خواستم برای گل بذارم ،نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و با جدیت درمورد کار صحبت کرد ،بهم گفت مگه بهت نگفتم سفید به تنهایی پوشش نداره ،باید با یه رنگ ترکیب کنی
من دوباره دست و پامو گم کردم و نتونستم رنگ بسازم بعد خودشم اومد و کنارم کار کرد وقتی کار میکردیم آقای نقاش خداگونه اومد و با لبخند و آرامش همیشگیش بهم گفت رفتی بالای داربست؟!
من داشتم خط میکشیدم گفت کمی کج شده و درستش کن و درستش کردم
وقتی کار میکردم و خودش نشسته بود و داشت با همکارش صحبت میکرد ،همکارش گفت اگر مادرت ببینه رو داربستی فکر کنم از فردا نمیذاره بیای اینجا ،نمیذاره بری بیرون
خندیدم و گفتم آره نمیذارن ،اما تو دلم گفتم چرا میذارن چون وقتی من فرکانس قوی بودن رو به جهان هستی فرستاده بودم و با کار کردن نقاشی دیواری من هیچ مخالفتی نکردن ،درصورتی که سال ها بود مخالفت میکردن
پس وقتی اونو موافقت کردن و حتی تشویق هم کردن ،صد در صد به این بالا رفتن داربست من هم هیچی نمیگن
خدایا شکرت
بعد آقای خداگونه گفت ،نه دیگه بالای داربست نیست که ، ببین چقدر راحت انگار رو مبل نشسته ارتفاعشم کمه
وقتی من کار کردم و طرحم تموم شد ،زمان ناهار شد و آقای خداگونه اومد و برای همه مون ناهار خریده بود، یه بنر داشتن هر بار که پهنش میکنن نقاش زیر ساز میگه قالیچه سلیمان هست و بیاین بشینین
منم رفتم و دیدم به من گفتن اگه موذبی برو تو ماشین ناهارتو بخور گفتم نه میشینم و نشستم پیششون
کفشامو درنیاوردم و کمی پشت کردم به نقاشی که روز اول کنارش کار کردم ، اما متوجه این رفتارم نبودم که بی احترامیه و باید درست بشینم و نگفتم ببخشید پشتم به شماست
ناهار هر کس رو که دادن ،گفتن پیاز و نوشابه میخوری ؟ گفتم نه
و گفتن چقدر کم خرجی تو ،و عجیب بود براشون که چرا خیلی چیزارو نمیخورم
من خیلی چیزا از این گروه یاد گرفتم هربار که صحبت هاشون رو میشنوم قوانین رو به یادم میارم و انگار فایلای استاد عباس منش برام تکرار میشه ،جالبه ، من تو این 14روز خیلی فرصت نکردم که در طول روز فایلارو گوش بدم ،
اما وقتی شبا برمیگردم خونه گوش میدم ، ولی در طول روز خیلی چیزا دارم یاد میگیرم
خدایا سپاسگزارم به خاطر افراد خوب و مودب و با احترام و خداگونه ای که سر راهم قرار دادی
وقتی ناهار تموم شد و داشتن صحبت میکردن نقاش هی پشت به من مینشست و من تو دلم میگفتم چرا صاف نمیشینه ،یهویی متوجه شدم اول، این من بودم که کج نشستم و این فرکانس رو ارسال کردم که بی احترامی میشد و سبب شد که متقابل به خودم برگرده و بعد که سعی کردم درست بشینم دیدم معذرت خواهی کرد و درست نشست
،5 تا مرد بودن و من تنها ،به صحبتاشون گوش میکردم و خنده ام میگرفت ،
رفتارهایی رو میدیدم که تا به حال تو عمرم ندیده بودم ،یادمه در دوره عشق و مودت در روابط استاد میگفت وقتی با مرد ها ارتباط برقرار میکنید باید بشناسید شون تا بفهمید چجوری باید رفتار کنید تا یه سری رفتارهاشون که با هم جنس های خودشون دارن رو یاد بگیرید و خیلی چیزهای دیگه
اینکه 5 تا همکار در اصل دوستی صمیمی اما در عین حال با احترام با همدیگه صحبت میکردن و عین چند تا برادر بودن
و وقتی با هم صحبت میکردن ،من چون تا حالا تو عمرم با هیچ همکار مردی چند ساعت سپری نکرده بودم ،رفتارهاشون برام جالب بود
شاید دوران دانشگاهم چند ماهی در اداره دارایی برای گذروندن کارآموزیم رفتم و با همکاران مرد همکاری کردم
اما این اولین باری بود که کاملا متفاوت بود
متفاوت؟؟؟؟
چرا؟؟؟
چون نگاهم نسبت به مرد ها تغییر کرده بود
از کی؟
دقیقا از روز اولی که من با اینگروه خواستم شروع به کار کنم
این نگاه سبب شد تا به امروز ،هر روزی که داریم کار میکنیم ازشون یاد بگیرم
این نگاه رو هر روز تکرار میکنم که من دارم با خدا برای خدا صحبت میکنم ،از دستان بی نهایتش ،از صحبت هاشون دارم یاد میگیرم و پاره ای از وجود خدا هستن و قراره به من پیام خدارو برسونن و من باید گوشامو تیز کنم تا درس هامو دریافت کنم و سعی کنم که در عمل اجرا کنم
حتی وقتی افکار ناخوب میومد سراغم و درمورد مردها بود سریع این جملات رو میگفتم و ادامه میدادم که ببین طیبه تو داری با خدا صحبت میکنی
دقیق باش ببین چی میگن
و این سبب میشد که من هر روز رفتارهای خداگونه ای از تک تکشون ببینم
و جنبه خدا گونه شون رو بکشم بیرون که بی نهایت ویژگی های خوب خدارو میتونستم دروجودشون ببینم
مدام تکرار میکردم که وقتی داشتم همکاری میکردم فقط سعی داشتم به این فکر کنم که دارم از تک تکشون یاد میگیرم و خدا از بی نهایت دستانش داره به من یاد میده و شاخک هام تیز بود تا از زبان نقاش ها پیام های خدا رو دریافت کنم
این دیدگاه بود که همکاری من رو با مرد هایی که بی نهایت خداگونه بودن ،متفاوت میکرد
اینکه هربار و هر روز و هر لحظه با حرف زدن با تک تکشون ،خدارو به یاد میاوردم و تو دلم میگفتم خوب گوش بده به حرفاش ، داره از طرف خدا به تو پیامی میرسونه
گریم میگیره وقتی مینویسم ،چون خدا ریز تر از ریز تر از ریز تراز اون چیزی که فکرش رو میکردم به من نزدیکه
و داره هدایتم میکنه و بهم میگه ببین طیبه جانم ،عشق دلم ،من برای تو ،که در این یک سال اجازه دادی تا هدایتت کنم و وقتی دیدم داری تلاشت رو میکنی ، یه نقاش شدم، نقاشی شدم که بهت اعتماد کردم ،چون تو اعتماد کردی به من و من در اندازه اعتماد تو انسان هایی رو سر راحت قرار دادم که منو به یادت بیارن
خدایا شکرت
دستمو زیر چونه ام گذاشته بودم و داشتم به حرف هاشون گوش میدادم و خنده ام میگرفت ، یهویی آقای خداگونه گفت اون نوشته روی دستت چیه ؟
دستبندی که اسم رمز من و خداست که اوایل تغییرم با خدا آشنا شدم و اسم رمز، با علامت بی نهایت ، دوستت دارم رو به انگلیسی ساختم ،ddramset, و یه دستبند که سارای عزیز از اعضای خانواده صمیمی عباس منش چند ماه پیش اومده بود جمعه بازار و همدیگه رو دیدیم و بهم یه دستبند با نوشته خدا بامن است هدیه داد که هردو همیشه دست چپم هستن
دستمو نزدیک تر بردم تا خودش نوشته رو بخونه
وقتی گفت خدا با من است
پرسید یعنی خدا فقط با شماست و با ما نیست؟
جالبه من بعدش که فکر کردم با خودم ،گفتم من چقدر به جا و درست جواب دادم و این خدا بود که جواب رو به زبونم جاری کرد
درجوابش گفتم نه ،خدای من با منه ،خدای شمارو نمیدونم با شماست یا نه
خدای من آره همیشه با منه
از 5 تا نقاش 4 نفرشون کرد زبان بودن و آقای نقاش کرد زبان کرمانج بود که فکر کنم همه شون سنی بودن و نقاش زیر ساز لر بود
نقاشی که از روز اولی که اومدم تو گروهشون ،که همیشه قصد داره بهم یاد بده و ایراد کارامو میگه متعجب شد ،گفت یعنی چی؟ مگه یدونه خدا نداریم ؟؟
و درمورد حضرت محمد گفت ،گفت چرا خدا پیامبرش کرد و به من گفت شما محمد رو قبول داری علی رو قبول داری ولی ما قبول نداریم و برگشت گفت چرا منو پیامبر نکرد؟ و خندید
و گفت چی داری میگی؟ خدای من و خدای تو و هر کس یه خدا داره!!!اینجوری که خدا زیاد میشه
تو اون جمع 6 نفره فقط آقای خداگونه منظور منو سریع فهمید و جوابشو داد
گفت راست میگه، خدایی که خانم مزرعه لی قبولش داره تو قبولش نداری پس میشه خدای ایشون
و خدای من و تو هم طبق فکریه که از خدا داریم
و ادامه داد ،در ضمن تو خوب باش ،و رفتارهات رو خوب کن خدا تو رو مثل حضرت محمد میکنه
وقتی آدما برای مثال، سرهم کلاه میذارن و یا کارای ناخوب انجام میدن بعد انتظار دارن خدا سر راهشون افراد خوبو بیاره؟
تو مهربان باشی فرد مهربان باهات روبه رو میشه
و گفت نه دیگه عزیز من ،خود تو هرجور که باشی ،همونجور هم تو زندگیت میاد
هرچی فکر کنی همون تو زندگیت میاد
خوب باشی و سمت خدا باشی ،انسان های خوب میان سمتت
خیلی جالبه برام ، من از روز اول ، همیشه میگم درسته از قوانین شاید چیزی ندونه و در سایت استاد عباس منش نباشه ،اما خیلی خیلی خوب میتونه همه این ها رو درک و در عمل اجرا کنه
و بعد دوباره همون نقاش سرشو رو به آسمون کرد و زیر لب حرفی گفت ،آقای خداگونه پرسید چی گفتی ؟
گفت به خدا گفتم هرچی تو بزنی ما به سازت میرقصیم
یه جواب خیلی خوبی بهش داد
گفت خدا رو در وجودت بگرد و یکی از نقاشا که استاد خطاطی و نقاشی بود و ایشون هم بسیار مرد خوب و آروم و خداگونه ای هست و تازه تو جمع گروهشون اومده بود گفت،
اگه میخوای به خدا برسی اول خودتو بشناس
از خودشناسیه که به خدا شناسی میرسی
آقای خداگونه هم ادامه داد که تو افکارت مریضه ،اگر زندگیت روالشو طی نمیکنه و هر روز غر میزنی و شکایت میکنی ،خدا مقصر نیست ، اگر افکارت رو اصلاحش کنی خدای تو هم عوض میشه
تو باید خودتو تغییر بدی تا خدا به تو جواب بده
وای دقیقا داشت صحبت های استاد عباس منش رو میگفت
خیلی خیلی برام عجیب بود
این همه هماهنگ بودن و درصلح بودن با خودش ، نمیدونم، اما تا جایی که یادم میاد از بچگی تا به الان بعد از آشنایی با سایت و استاد عباس منش ،مردی رو ندیده بودم تا این حد آرام،خداگونه ،مودب،با احترام، و با خودش درصلح باشه و خیلی ویژگی های خداگونه دیگه که همه رو دروجودش داره
و خوشحالم از اینکه نتیجه باورهامو دارم میبینم که با انسان هایی آشناشدم و 14 روزه دارم کار میکنم که احساس میکنم عمیقا میشناسمشون و خانواده ام هستن
خیلی حس خوبی بود
هر روز دارم یاد میگیرم
و این خداست که داره از بی نهایت دستانش به من یاد میده
وقتی کار رو شروع کردیم و ادامه دادیم یه قسمت از دیوار که کمی داربستش بلند تر بود قرار شد برم بالای داربست ، بازم میترسیدم ،اما مدام میگفتم باید شجاع بشی ،خدا مراقبت هست
به خدا فکر کن
من رنگ زدم و وقتی کارم تموم شد اومدم پایین
وقتی من میخواستم برم بالای داربست یه پسر اومد و گفت منم بیارین تا کار کنم و اونا گفتن نه
یه چیزی خیلی خیلی جالب بود برام
تو این چند روز بارهادیدم چند نفر اومدن و درخواست کردن که درگروهشون باشن ،اما میگفتن نه
وقتی فکر کردم گفتم ببین طیبه یادته یک سال پیش هرجا میرفتی ،نه میشنیدی ؟!
اما اینبار رفتی و گفتی و بله شنیدی و به ساده ترین شکل ممکن رفتی و نقاشی دیواری رو شروع کردی با این گروه
این یعنی چی؟؟؟؟؟؟
یعنی باور
یعنی باورت در اندازه ای که به این خواسته ات برسی و مولفه هاش یکی یکی کنار هم قرار گرفته بودن ،یهویی بوووووووم
رخ داد
و خدا به باورهای تو پاسخ داد
اینکه با افراد خداگونه داری کار میکنی
اینکه یهویی و خیلی خیلی ساده و بدیهی و طبیعی اومدی کار کنی
پس وقتی این خواسته ات رخ داد ،صد در صد خواسته های دیگه ات هم رخ میدن ،کافیه هر روز آگاهانه تر عمل کنی و مومنتوم مثبت رو حفظ کنی در همه جنبه ها
و لذت ببری که داری آرزوهات رو زندگی میکنی ،و سپاسگزار باشی که این لحظات رو داری با عشق کار میکنی
وقتی غروب که شد نقاشی این دیوارها به اتمام رسید و قرار بود فرداش بریم دیوارای دیگه رو رنگ کنیم که تو بزرگراه بسیج بود
من تو جمع کردن رنگا کمک کردم و همگی باهم جمع کردیم تو وانت و آقای خداگونه اومد و بهم گفت اگر پول لازم بودی بهم بگیا ،ما دیگه یه خانواده ایم ، درسته فعلا از شهرداری به صورت جمعی پرداخت نکردن ،اما به وقتش حقوقت رو پرداخت میکنم
و اگر الان نیاز داری بگو که موقع پرداخت حقوقت از حسابت کسر میکنم
من گفتم نه هرموقع برای بقیه پرداخت کردین ،عجله ای ندارم
با اینکه روز 12 اسفند که اولین روز بهم گفت برو لباس کار بیار و کار کن و حتی گفت که چون تازه کاری شاید هیچ مبلغی بهت ندم و کم باشه
اما امروز گفت پرداخت میشه
با اینکه میگفت پرداخت میشه اما من مثل قبل دیگه زیاد پیگیر حقوق و پول و چیزای دیگه نبودم
اولین باری بود که من داشتم با عشق کار میکردم که کاری که انجام میدادم برام لذت بخش بود و به فکر گرفتن سریع پولش نبودم
و یه جورایی اطمینانی داشتم که دیگه از این به بعد ورودی مالی میاد ،حتی از جایی که فکرش رو نمیکنم به حسابم واریز میشه
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت برید دنبال شغلی که وقتی کار میکنین عاشقانه کار کنین و حتی اگر مبلغی بابتش دریافت نکردین بازهم عاشقانه کار کنید و من داشتم عاشقانه کار میکردم
من عاشق نقاشیم و حس میکنم نقاشی دیواری و بیشتر از نقاشی دیواری ،علاقه ام به کشیدن تابلوهای نقاشی با ایده هایی که خدا بهم میگه هستم اما باید درمورد این موضوع که ایده های خدا رو با کمک خدا به تصویر بکشم باورهای قوی بسازم چون حس میکنم باورهای محدود زیادی نسبت به این موضوع و علاقه ام دارم
وقتی خواستیم بریم بهم گفت الان همکارمون خیلی دوره و پیاده اگر بری یک ربع طول میکشه تا لباستو از ماشینش برداری و برسونتت خونه تون
و گفت این الان باید برای تو یه نشونه باشه که پولایی که از نقاشی دیواری جمع میکنی ،سریع ماشین بگیری تا به راحتی خودت بری خونه تون و خودت بیای سر کار و در روند کار ما هم پیشرفت باشه
این حرفارو آقای نقاش خداگونه بارها تو این چند روز بهم گفت و گفت سریع ماشین بگیر ،جوری تاکید داشت که انگار من پول دارم که همین فردا میتونم ماشین بخرم و انقدر این جملاتش رو با همکارش تکرار کردن تو این دو هفته ،که من باورم شده که میتونم ماشین بخرم و میتونم به خواسته های دیگه ام برسم
وقتی به صحبت های استاد عباس منش فکر میکنم میگم آره دقیقا درسته وقتی استاد میگه دنبال الگوهایی باشید که خودشون به جایی رسیدن و حرف برای گفتن دارن و میتونن که به شما بگن چیکار کنی میتونی به خواسته ات برسی و این نقاش ها دقیقا الگویی بودن که تو این چند روز به من تاکید و تکرار میکردن که در عرض دو هفته به قدری باورم قوی شده که من هر قدمی که تو خیابون میرم ماشین kmcو یا دنا میبینم و وقتی از کنارشون رد میشم صدای چیک چیک قفل کنترل درماشینشو که دستم گرفتم و باز میکنم رو میشنوم
خدایا شکرت
(یاد یه جریان میفتم :قبلنا که از فامیل و یا آشنا و کسانی که میگفتن نمیشه و الگوی مناسبی نبودن صحبت میکردم باورهام رفته رفته میشد شبیه همون آدما
اما الان فقط دو هفته هست که من دارم صحبت های آقای نقاش خداگونه رو میشنوم که از شغل نقاشی ،که همکارش تعریف میکرد و میگفت از همین کار نقاشی دیواری خودش به قدری دستش سریع هست در نقاشی کشیدن که به تنهایی یک روز یه دیوار چند متری رو کار میکنه و در یک سال 4 میلیارد به تنهایی از نقاشی دیواری درآمد داشته ،جدا از کارهای تیمی که داشتن و درآمد ادن جداست
همه اینارو وقتی میشنوم میگم میشه
از نقاشی میشه به درآمد تیلیاردی و میلیون دلاری هم رسید
وقتی این نقاش تونسته پس منم میتونم )
(یه موضوع دیگه هم که هست اینه که خواب کمتره که باید الگوهاشو برای خودم تکرار کنم تا برای ذهنم منطقی بشه که وقتی نقاش هایی مثل نقاش خداگونه ،استاد فرشچیان و استاد رنگ روغنم که میگن روزی دو ساعت میخوابیدن و همیشه در حال طراحی و نقاشی بودن ،پس برای من هم میشه که خوابم رو به دو ساعت برسونم و زمان بیشتری رو برای طراحی بذارم و حتی با تکرار این الگوها به خودم بگم ببین پوست صورت و بدنشون چقدر شفاف و عالیه پس یادت باشه که اگر نخوابی پوستت باز هم شفاف و زیبا میمونه و در اصل تک تک سلول های بدنت هم به قدری مشتاقن که تو مهارتت رو پیشرفت بدی که باهات همکاری میکنن و در ساختن سلول های جوانسازی به کل بدنت ،همکاری میکنن به اذن خدا و تو هر روز با لذتی که داری از نقاشی ،کاملا سلامت و خداگونه عمل میکنی )
اینارو که میگفت ،نقاش دیگه گفت شما با کی میرین ،اگه میخواین برسونمتون، که گفتم باید برم لباسامو بردارم
خیلی خیلی انسان های مودب و با احترامی هستن ،من و یه نقاش باهم رفتیم و منو رسوند تا لباسامو بردارم و خودشم لب تاب و لباساش اونجا بود برداشت و رفت ومن با نقاش زیرساز رفتم که منو برسونه خونه
وقتی خواست راه بیفته و با وانت پر از رنگ دوباره منو برسونه دم درخونه مون ،گفت خانم مزرعه لی من اگر ناراحت نشید یه چیزی ازتون بپرسم ،اولش ذهنم سریع شروع کرد به افکار زیادی که خودمم متعجب شدم تو چند ثانیه چقدر افکار زیادی اومد به سرم
دیدم گفت ببخشید چون شما تو این مدتی که اومدید گروه ما و هرچی میگیم مثلا چای با قند و یا نوشابه و فلافل و سوسیس و … نمیخورین ،مشکلی هست که هر بار چیزی نمیخوردین ؟!
براش سوال شده بود و با آقای خداگونه درمورد این جریان چیزی نخوردن من، باهم نگران شده بودن
خنده ام گرفت گفتم نه چیزی نیست تغذیه غذاییم رو تغییر دادم
تو دلم داشتم به دوره قانون سلامتی فکر میکردم که خرید کنم و تغذیه غذاییم رو برای سلامتی بیشتر اصلاح کنم
وقتی گفتم چند سال قبل تیروئیدم مسئله ای داشت وبیشتر هم برای اون مراعات میکنم و شنید و گفتم چیزی نیست ،تغذیه غذایی هست ،و خیالش راحت شد و گفت خداروشکر خیالم راحت شد ، شروع کرد دوباره به صحبت کردن
یهویی گفت یه همکار دارن طلا ساز و طلا فروشه وقتی حقوقت رو گرفتی میتونیم طلا بخریم ازش و ارزون میفروشه و میتونیم سرمایه گذاری کنیم ، جالب بود ،گفتم عه چقدر جالب من طراحی طلا و جواهرات هم انجام دادم میتونم طرح هامو نشون بدم بهشون؟
که گفت بعد عید هماهنگمیکنه
اما من یه چیزی هم دارم یاد میگیرم ،اینکه پیگیر حرف آدما نباشم و بذارم جریان خدا منو هرجایی که میخواد ببره ،ببره ، حرفایی که گفت و شنیدم درسته خوشحال شدم اما گفتم اگر صلاح و خیری باشه طراحی طلا و جواهراتم رو نشون میدم
هرچی خیر هست همون بشه
و درمورد طرح مدرسه پسرونه گفت که مونده بود تو ماشین ،تا به آقای نقاش خداگونه نشون بده
چند روزی بود هی میگفتن یه گوشی میخریم برات
و ماشین بخری خودت بیای
یا یه دوربینمیخریمو میدیم دستت تا کارای فیلم و عکاسی رو از کارا انجام بدی
بعد گفت شماره کارتتو بده تا مبلغی رو واریز کنم و نزدیک عیده بری خرید ،وقتی حقوق نقاشارو پرداخت کرد نقاش خداگونه. ،از مبلغی که سهمت هست کسر میکنه
خندیدم و بازم تو این فکر بودم که من وقتی پولی به حسابم میاد دوست دارم وسیله نقاشی و یا دوره های استاد عباس منش رو بخرم و برای خودم سرمایه گذاری کنم و دیگه لباس خریدن مثل قبل تو اولویتمنبود
و یاد استاد میفتادم که میگفتن هرچی پول داشتن کتاب میخریدن
بازم خیلی صحبت کرد که من فقط گوش میدادم و یهویی گفت فکر میکنم تو جمع این گروه معذب باشی ؟
خندیدم گفتم نه من در کل آرومم و کم صحبت میکنم من از همون روز اولی که درگروهتون اومدم و وقتی رفتار آقای خداگونه رو دیدم به قدری راحت بودم که فکر میکردم اعضای خانواده ام هستید و خیلی حس نزدیکی داشتم
چون من کل روز رو به جای اینکه زیاد حرف بزنم بیشتر سعی داشتمگوش بدم و یاد بگیرم و هرچی که میگفتن ،گوشامو تیز میکردم تا پیام های خدارو دریافت کنم
اما حس میکنم باید یاد بگیرم ارتباط برقرار کردن در جمع رو ،چون این چند روز رو حس میکنم خیلی خیلی ساکتم و زیاد صحبت نمیکنم ،
باید سوالاتی از خودم بپرسم که چرا ساکتم ؟
آیا باوری هست که سبب میشه صحبت نکنم؟
تا به جواب برسم و خدا هدایتم کنه
الان که این سوالات رو پرسیدم چند تا موضوع برام پر رنگ شد ،اینکه من تاحالا در جمع مردونه صحبت نکردم و شاید عزت نفس اینو ندارم که درجمع مردونه نظراتم رو بیان کنم و یا اینکه هم صحبت بشم باهاشون
و یا اینکه میگم چی بگم وقتی دارن با خودشون صحبت میکنن من گوش میدم و نمیشه بپرم وسط حرفشون
یا اینکه اگر حرف بزنم بگن این دختر پر حرفه چی و خوششون نیاد من حرف بزنم ؟ همه اینا باورهای محدوده که الان به یادم اومد که باید باورهای قوی بسازم و تکرار کنم
بعد سوالی که چند روزی بود برام سوال بود و ازش پرسیدم و گفتم شما چجوری با آقای خداگونه آشنا شدید و درمورد آشنایی خودش گفت خیلی جالب بود که از طریق برادرش باهاش همکار شده که فاصله سنی 14 سال باهم داشتن
یهویی برگشت گفت خدا شمارو به گروهمون رسوند
اینکه استاد عباس منش میگفت خدا خودش میرسونه کسی که باید در جایی و مکانی قرار بگیره خدا همزمانی هارو بوجود میاره
و خیلی جالبتر این بود که درمورد دختری که قبلا باهاشون کار میکرد صحبت کرد
می گفت هر کس اومده در گروه ما یا ازدواج کرده و رفته و یا یه کار خیلی خوبتر پیدا کرده و از گروهمون جدا شده
شما اولین خانمی نبودی که درگروه ماهستی
این حرفش سبب شد که من به خودمبگم قرار نیست همیشه اینجا کار کنی طیبه این کار نقاشی دیواری جزئی از مسیر تکاملت هیت و وقتی مدارهارو طی کردی و باورهات قوی و قوی تر شد و زمانش که برسه میری به مداربالاتر و کارها و ایده های جدید تر
بعد درمورد یه سری افکار خودش صحبت کرد که به خودم میگفتم ،طیبه هیچ تاثیری در تو نداره این صحبت هاش چون داره افکار و باورهای خودشو بیان میکنه و تو باورهای خودت رو داری میسازی و نه تو میتونی روی آدما تاثیر بذاری و نه اونا میتونن روی تو تاثیر بذارن
این خود تویی که با کنترل ذهنت و ورودی هات زندگیت رو میسازی و این سبب میشد که از شنیدن باورهای نقاش اذیت نشم که مثلا مثل قبل بگم وای من الان میشنوم و تاسیر میذاره روی من
خداروشکر که این نگاهم هم تغییر کرده
و جالبه وقتی به صحبت های نقاش زیر ساز فکر میکنم من که نگاهمو تغییر دادم الان دیگه افکار آدما اذیتم نمیکنه و میدونم که هرحرفی میزنن باورهای خودشونه که فقط و فقط روی خودشون تاثیر میذاره و هیچ تاثیری درمن نداره و من نتیجه باورهای خودمو میبینم
وقتی رسیدیم خونه من حاضر شدم و رفتم بیرون تا پیاده روی کنم
من به این فکر بودم که واقعا چی میخوام از نقاشی
و شب پیاده میرفتم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم من چیکار باید انجام بدم که تابلوهایی بکشم که 974 میلیون دلار به فروش برسن ،که نوشتم و به دیوار اتاقم چسبوندم
یهویی بهم یادآوری شد که طیبه یادت باشه قانون تکامل رو
تو کار نقاشی ، یادته از دست فروشی شروع کردی و الان کار نقاشی دیواری رو انجام دادی ،آزاد و رها باش بذار تکاملت درمورد نقاشی طی بشه ادامه قدم هاتو خدا میگه که چیکار باید انجام بدی
دوباره فکر میکردم که اگر من تو این شغل بمونم و به خواسته هام که کشیدن تابلو رنگ روغن ایده های خداست نتونم برسیم چی ؟
که داشتم با خدا صحبت میکردم وباز هم به زبونم جاری شد عجله نکن ،این نقاشی دیواری جزئی از تکاملت هست و مثل کارهای دیگه ای که در این یکسال انجام دادی ،این هم جزئی از مسیره
مدارت رو باید طی کنی طیبه
عجله نکن
باید درس هات رو بگیری و بزرگ بشی و به درخت هایی که جوانه دار شده بودن نگاه میکردم و لذت میبردم و به آهنگ پیشنهادی خدا برای من گوش میدادم و سپاسگزاری میکردم
در کل روزمبه قدری درسهام زیاده و به قدری از لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم و با خدا صحبت میکنمکه یه عالمه اتفاقات ناب و درس هایی داره که شاید یادم نباشه و ننویسم. اما هرچی خدا یادآوری کنه به من مینویسم
من هیچی نیستم و هرچی هدایت و عشق هست از آن خداست و داره کارهای من رو انجاممیده
خدایاشکرت
سپاس بی کران مخصوص خدایی هست که این روز بهشتی رو به من عطا کرد و من از لحظه لحظه اش دارم لذت میبرم
خدایا شکرت
نو خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق و نعمتو بهترین ها در زندگیتون جاری بشه استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته جانم و همکاران و اعضای سایت پر از عشق
دوستتون دارم
طیبه عزیز !
چقدرر کامنت طولانی و قشنگی
چقدررر حسابی داری روی همه موارد کار می کنی!
چقدر قشنگ داری به خودش شناسی میرسی
چقدر به همه جنبه ها فکر کردی و داری حسابییی در مسیر علاقت رشد و پیشرفت می کنی
چقدر کنکاو می کنی ببینی در درونت چی میگذره و در روزت و اتفاقات روزت چی میگذره …
کامنت شما یه کامنت عادی و معمولی نبود حسابییی همین یه کامنت برای خودش یه کتاب بود.
همین فرمون رو منم رفتم و مسیرت کاملا درسته و همین مسیر رو ادامه بده پر قدرت که نشانه ها می آینند.
سلام طیبه جان امیدوارم حالت خوب باشه
آنقدر که ماشالا کامنت هات بلند و طولانیه راستش رو بگم هیچ وقت نمیخوندم رد میشدم همینکه میدیدم از شماست
یا یه کامنت طولانی میدیدم میگفتم این مال طیبه خانومه(: رد میشدم
امروز هم اومدم رد شم دیدم یه ریپلای خورده از اقای کریمی که بالاتر کامنتاشون رو خونده بودم گفتم بذار ببینم چی گفتن اول کامنت اقا امید رو خوندم که تحسینتون کردن و بعد کنجکاو شدم ببینم که چی نوشته بودین
کامنت شمارو خوندم و واقعا لذت بردم
من هم شمارو تحسین میکنم و آفرین میگم به این عملی کردن قانون تو زندگیتون
مسیرتون نورانی و راهتون سبز دوستم
سلام دوسته عزیز مزرعه لی
ممنونم خداجونی دلم کامنتای شمارو میخاست
اخه خیلی با احساس با جزییات و صداقت داره وسادس
طیبه جان منم طراحم
من ارزوی نقاشی های خداگونه رو دارم مثل استاد که صدای خداس منم دوست دارم زیباییهاش وخلاصه با نقاشی وصل بشم به رب جونم وکلی لذت ببرموبسازمو
وکامنتای شما حس زندگی تو ارزوهامو داره ارزو سرکار درامد داشتن از نقاشی
ارزوی قلبی به این صافی زلالی وکنترل زهنی عالی
ایمانی خالصتر وپشتکاره بالاتون
و ممنون از کامنت خداگونت بسیار لدت بردم ودرسی که گرفتم تکامل بود
اینکه به وقتش تو با تکاملت به مهارت وکاراای بهتر بهتر میخوری
و درس اینکه از بقیه ازادمای اطراف وخیلی از بیرون رفتن تو جمع قرار گرفتن میترسم
وچه باور خوبی داشتین
شما باور خودتونو دارید اونام باور خودشون وشما رفتار های خداگونشونو میبینید
خیلی باحاله
اینکه تو جمع مردونه حرف زدن سخته وشما باورشو درست کردید تا براتون راحت تر بشه گفتین چرا میترسی حرف بزنی چقد با خودت راحتی باورهاتو میریزی بیرون
چقد عزت نفستونو تحسین کردم از بیرون هیچ تاثیر خجالتی ندارید وخودتونو دردونه رب میدونید چه رابطه ی نزدیک عاشقانه ای با رب دارید خلاصه بگم عاشقتونم
روزهاتون جادوییی
سلام به بهترین استاد عزیزم
و بهترین دوستان خانواده عباسمنش
که همیشه بهترین باورها رو از آنها دریافت کردم
بهترین مسیر رشد . پیشرفت را در بهترین موقع ها سپری کردم .اینکه در هر لحظه هر آنچه را دریافت کردم به اندازه ظرف وجودم و باور هایم دریافت کردم
چرا که دنبال تغییرات بودم و همیشه دنبال بهبود بخشیدن در مسیر زندگی ام هستم
استاد
این فایل برام درسی داشت که وقتی من دارم روی خودم و باورهایم کار میکنم
خوب نتیجه ها رو به خوبی دریافت میکنم به ذهنم میقبولونم که مسیر پیشرفت تلاش فیزیکی نیست
تلاش ذهنی هست
یک ساعت تلاش ذهنی
نتیجه اش
بهتر از ده ساعت تلاش فیزیکی میباشد
و اینکه در هر بار باور درست
دارم تصاعد را وارد زندگی ام میکنم .شاید اول حرکت باور سازی نتیجه ها کوچک باشد ولی با هر با. بهتر میشود
و اینکه در هر روز به صورت تصاعدی نتیجه ها تغییر میکند
یابد اول یکی یکی نتیجه بیاد ولی بعد باور ها کاری میکند که نتیجه دو چندان و بیش از حد نیاز ما رقم بخورد .درست مانند. همین توت فرنگی که باور مردم را عوض کردن که این یک میوه معمولی نیست .بعد حتی طعم آن تغییر کرد .درست بهترین برداشت ها رو داشتند افراد
و وقتی بهشان گفتند این یک میوه معمولی هست
حتی خودشان هم باور نداشتند که این نتیجه داشته این میوه معمولی . به دید یک اتفاق معمولی و مسخره دید داشتند چون مسیر نتیجه خوب یک میوه معمولی رو باور نداشتند که بشود اینقدر با کیفیت کرد آن میوه معمولی را
و حالا مسیر رشد زندگی من هم به همین صورت هست
و اگر باورهای درست داشته باشم نتیجه ها همیشه پر رنگ میباشد استاد ممنون از این آگاهی های ناب خدایا شکر
سید حسن عزیز و پرتلاش
شکر خدا بابت این سایت بی نظیر و توحیدی و همچنین کامنت های بچه ها
چقدر شکرگزار قوانین الهی هستم و چقدر لذت میبرم از اینکه جهان تصاعدی رشد میکنه
واقعا که رشد تصاعدی جهان واقعا خیال من رو راحت کرده و خیلی دارم با صبر مسیرم رو ادامه میدم
اینکه برام مهم نیس که کی دارم سه برابر میشه چون میدونم بالاخره قراره بعد از رشد درآمد سه برابری ام اون سه برابریه یک دفعه دو برابر بشه!
و اون وقت به خودم میام و میبینم که ببین ارزشش رو داشت!
اینکه گفتن یک ساعت کار کردن رو ذهن خیلی بهتر از ده ساعت کار کردن فیزیکی است خیلی مهم و آموزنده هست و واقعا دوستش داشتم!
شکر الله ی سید حسن ی هست که رو خودش کار کرده و الگو شده و من ایمان پیدا کردم که می شود
که نتایج قطعا میاد ، اینکه موفق میشم ، این ها مواردی هست که باعث میشه من هر شب به فکر این باشم که ادامه ببرم و لذت ببرم!
سلام محمد امین جان
خدارا هزاران مرتبه شکر
که بهترین لحظات را در این ساعات پایانی سال دادی بهم که بتونم حس زیبایی رو دریافت کنم از بهترین دوستان سایت
اول از همه برات آرزو موفقیت و سلامتی بیکران دارم در این سال جدید و تبریک بهت عزیز دلم
از لحظ رشد تصاعدی
در جهانی سرشار از اتفاقات خوب را داریم
جهان بر پایه ثروت هست
جهان بر پایه سلامتی است
جهان بر پایه روشنایی است
اگر در تاریکی کسی داره گذر میکند چون نور رحمت الهی را باور ندارد
و همیشه با باورهای مخرب که داشته تاریکی را در هر لحظه تجربه میکند
اینکه الان در کنار این عزیزان دارم از سایت بهشتی استفاده میکنم و دل آرام و تن سالم و همه شرایط عالی را دارم تجربه میکنم
همه اش از دل روشنایی می آید .از دل توحید می آید
و از دل باورها داره رقم میخورد
از این که کامنت برام گذاشتی ممنونم
از درس های جلسات فایل ها هزاران انگیزه و ثروت رو میتونیم دید
و اینکه با هر دیدگاهی که داریم برداشت میکنیم از نکات مثبت آن
نشانه مدار بالاتر است
و این روند رشد در اتفاقات خوب جهان هست
که در هر لحظه تجربه میکنیم .و بهترین حس زیبا را
برای خودمان وجهان اطرافمان رقم میزنیم
همیشه برات آرزو موفقیت دارم
در پناه الله باشی عزیزم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و همه ی عزیزانم در این سایت فوق العاده
استاد جانم چه همزمانی فوق العاده ای برای من با دیدن و شنیدن این فایل اتفاق افتاد . دقیقا من از دیشب شروع کردم به کارکردن روی پاشنه ی آشیل خودم . به صورت موضعی داشتم در مورد یک ایده ای که در ذهنم به وجود آمد و من رفتم و انجام دادم داشتم برای خودم تحلیل میکردم که چرا نتیجه برای من اتفاق نیافتاد . بعد متوجه شدم دلیل اتفاق نیافتادن نتیجه برای من در اینجا همون پاشنه آشیل همیشگی ام یعنی ارزشمند ندانستن کارم بود . یعنی من همیشه چون فکر می کردم که کارم ارزش کافی ندارد برایش مبالغ بسیار ناچیز در نظر میگرفتم و باز هم احساس می کردم که با گرفتن همون مبلغ ناچیز هم شاید در حق بقیه اجحاف شده باشد و دقیقا جهان هم به من عدم کفایت و عدم ارزشمندی کارم رو نشون میداد .
بنابراین دیشب با جدیت تمام تصمیم گرفتم روی باور ارزشمندی خودم و ارزشمندی کارم کار کنم . و به خودم تعهد دادم که این باورهای مخرب رو که مثل لکه های سیاه در ذهنم هستند با رنگ سفید باور ارزشمندی خودم و کارم بپوشونم .
در عقل کل احساس لیاقت رو سرچ کردم و چقدر دوستان عزیزم زیبا و موثر در مورد آن توضیح داده بودند و من چقدر استفاده کردم از کامنت دوستان .
در یکی از کامنت ها اشاره شده بود به مقاله خانم شایسته عزیزم ( چرا با وجود تلاش به خواسته ام نرسیده ام . ( سوال رو کامل یادم نیست ) ) در این مقاله خانم شایسته در مورد اهمیت باورها توضیح داده بودند و اینکه ما باید به دو اصل اساسی تکیه کنیم اصل اول پاسخ جهان به باورهای ما و اصل دوم اصل تکامل
در اصل اول ابتدا ما باید ایمان بیاوریم که جهان و پاسخ ها جز این چیز دیگری نیست . یعنی کل شرایط من اکنون مربوط به فرکانس هایی است که از ابتدا به جهان هستی ارسال کرده ام . بدون استثنا. یعنی هرچیزی که الان در زندگی من هست از سلامتی ، دارایی و اموال، روابط ، تعداد دوستان،راحتی و آسایش ، معنویت و …. و هر چیز و هر چیز در زندگیم هست به خاطر باورهای خودم هست . و ایمان آوردن به این باور کلیدی و اصلی جهاداکبر می خواهد .
و بعد من میتوانم از همین باور کلیدی و اصلی استفاده کنم و زندگی خودم رو همانطور که دوست دارم خلق کنم .
در بالای دفتر باورهای خودم نوشتم : باور ، باور ، فقط و فقط تغییر باور و دیگر هیچ
تغییر باور بدون هیچ تردید و شک ( شک و تردید یعنی اینکه در کنار تغییر باور فکر کنم که باید کار دیگری هم انجام بدهم . ) فقط و فقط باور هست که زندگی ساز هست .
برای تغییر باور اصلا اصلا نباید تردید داشت . تردید باعث میشه تمرکز و توجه کاهش پیدا کنه و نتیجه حاصل نشود .
اصل : تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل باورهای من هست .
نشانه ایمان به این اصل اینه که من بیشتر و بیشتر در احساس آرامش باشم .
و چقدر خداوند بزرگ است و زود پاسخ میدهد به درخواست ها و امروز صبح با این فایل ارزشمند درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری مواجه شدم و چه همزمانی زیبایی . برای اینکه ایمان من بیشتر شود که همه چیز باورهای ماست .
استاد جان فایل بسیار عالی بود .
یک تجربه مشابه در مورد این موضوع در زندگی خودم دارم .
چند مدت پیش ما به یک عروسی دعوت شدیم که آن عروسی از نظر خانواده من بسیار بی کلاس بود و ما را از رفتن به اون عروسی منع میکردند .
فردای بعد از عروسی من داشتم عکسهای چند عروس دیگر رو در گالری موبایلم میدیدم . مادرم از من خواست که به ایشون عکس عروس دیشب رو نشون بدم .من هم عمدا و برای شوخی عکس یک عروس بسیار زیبا و لباس بسیار زیبا از یک عروسی اعیانی رو بهشون نشون دادم . در کمال ناباوری من مادرم گفت دیدی بهت گفتم نباید به این عروسی میرفتی . ببین این چه لباس بی کلاسی پوشیده . ببین چقدر عروس زشت هست و من ): کلا در افق محو شدم . حتی برای اینکه باورم نمشد حرف مادرم عکس رو به خواهرم هم نشون دادم و نظر ایشون هم همین بود . )::::
بعد بهشون گفتم مادرم عزیزم من به شما عکس عروسی دیشب رو نشون ندادم که . این عروس اصلا ایرانی نیست .
و اونجا بود که فهمیدم چقدر ذهنیت و نگرش روی قضاوتهای ما تاثیر گذار است و من به عنوان کسی که دارم روی باورها و ذهنیت خودم کار میکنم چقدر باید مواظب باشم که نظرات دیگران نباید برایم اهمیت داشته باشد .و چقدر باید روی کنترل ذهنم در همه حال و شرایطی کار کنم و مراقبت کنم .
و به قول استاد:
در مورد هر چیزی در زندگی اطلاعات ورودی نگرش ، ذهنیت و باور ایجاد میکنه .
و این موضوع باور و کنترل ذهن باعث موفقیت ما هم در دنیا و هم در آخرت میشه .
باز هم استاد جان سپاس بابت این آگاهی ها
از خداوند متعال میخوام که بیشتر و بیشتر آگاهی و درک کسب کنم و ثابت قدم تر در این راه بمونم .
آمین
دوستتون دارم .
در پناه خداوند یکتا باشید .
نبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا ﴿1﴾
اى پیامبر از خدا پروا بدار و کافران و منافقان را فرمان مبر که خدا همواره داناى حکیم است (1)
وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا ﴿2﴾
و آنچه را که از جانب پروردگارت به سوى تو وحى مى شود پیروى کن که خدا همواره به آنچه مى کنید آگاه است (2)
وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا ﴿3﴾
و بر خدا اعتماد کن همین بس که خدا نگهبان [تو]ست (3)
سلام استاد عزیز
و درود خدمت خانم شایته عزیز
و سلام بر تمام همفرکانس های عزیزم
امید که هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید !
بزرگترین درس را داشت این فایل
همیشه وقت باید این فایل را دید
و درس های بزرگی میشه ازش گرفت
و واقعین در مدت بیشتر از 3 سال است روی خود و برنامه های خود وقتی که کار میکنم همه آنها
وابسته به همین طرز دید و باور های من است
و گفته میتانم تمام کار های ما را همین باور های من انجام میدهد
و چه خوب است که بتوانیم همه روزه روی باور های خود کار کنیم
اگر فعلا در همین شرایط که هستیم توسط خود ما و همین باور های ماست
اگر وضعیت اقتصادی مناسبی نداریم توسط خودما و باور های ماست
وووو
و من همیشه وقتی دیدیم به خواسته هایم که رسیدیم حتما آن را باور کردیم بعدا به باور هایم رسیدیم
همه زندگی ما باور های ما است !
و یکی از موارد مهم به عزیزان که تا هنوز محصولات استاد را تهیه نکردن
بهترین راه برایشان همین دوره های رایگان است
منتظر هیچ اتفاق بزرگی نباشید که یکباره همه چیز برایتان تغییر کند
کلی آگاهی داشت این فایل خدا را شکر
در حفظ الله باشید!