اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود به استاد عباسمنش بزرگوار، خانم شایسته مهربون و دوست داشتنی و همه دوستان خوب توحیدی
امروز میخوام از چیزایی که از خدا خواستم و همیشه تجسم میکردم و خداوند به بهترین شکل اجابتشون کرده بگم. خدایا به امید تو
خوب اول بگم که من از دوران راهنمایی و از وقتی که یادمه مینوشتم، خاطرات روزانه و درخواست هایی که داشتم و اهداف و …
و بعد از ترس اینکه نوشته هامو کسی نخونه خیلی هاشو معدوم میکردم :))
خلاصه که یادمه دانشجو بودم یه دفترچه کوچیک داشتم و اهدافمو نوشته بودم مثلا
1- گرفتن گواهینامه رانندگی
2- یاد گرفتن آشپزی (من چون اصلا تو خونه پدرم آشپزی نمیکردم بنظرم خیلی کار سخت و بزرگی بود، حتی یادمه کتاب آموزش آشپزی خریدم)
3- گرفتن کارت مربیگیری فنی و حرفه ای
4- یاد گرفتن برنامه فتوشاپ
و …
اینایی که نوشتم جزء اهداف سال 88 یا 89 من بود
این چیزا رو نوشتم که بگم با اینکه اون زمان قانون رو نمی دونستم و خیلی با این مباحث آشنا نبودم ولی بازم دست و پا شکسته یه کارایی میکردم
خوب با کارت مربیگیری فنی و حرفه ای شروع میکنم، برعکس که اون زمان همه دنبال استخدامی بودند من همیشه به این فکر میکردم که یه روزی یه آموزشگاه فنی و حرفه ای با بهترین امکانات در بهترین نقطه شهر میزنم ولی اول میخواستم که مربی یک آموزشگاه بشم (راستی بگم من لیسانس IT دارم).
همزمان با سال آخر دانشجویی من، خواهرم آموزشگاه زبان زد، رشتش زبان انگلیسی بود و من اونجا شروع به کار کردم و کمک دست خواهرم بودم. یه روزی که آموزشگاه نبودم یک خانومی با مادرش میان آموزشگاه خواهرم که منو ببینند برای امر خیر و برعکس من نبودم و بعد اونجا به خواهرم میگند که من آموزشگاه کامپیوتر دارم و دنبال مربی هستم و به خواهرتون بگید بیان آموزشگاه که با هم صحبت کنیم و خیلی راحت و عزتمندانه من شروع کردم به آموزش تو اون آموزشگاه و کارت مربیگیری هم گرفتم (به امر خیر دیگه ای منجر شد). به همین سادگی بدون اینکه من برم درخواست بدم از من دعوت شد برای تدریس.
مورد بعدی ازدواج بود که خیلی دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که هم رشته باشیم و بتونیم با هم راحت کار کنیم و در کمال ناباوری باید بگم که تقریبا 9 ماه بعد از مربی شدن من با همسرم که لیسانس کامپیوتر بود ازدواج کردم.
وقتی رفتم خونه خودم خیلی راحت آشپزی کردن رو یاد گرفتم و با اینکه خیلی ترس داشتم و فکر میکردم کار شاقیه، باید بگم الان آشپزیم حتی از مادرم هم بهتره و غذاهام خوشمزه تره.
تو همون دوران عقد رفتم آموزش رانندگی و گواهینامه گرفتم و الان به راحتی رانندگی میکنم حتی تو جاده و هچی ترسی ندارم
و اما برسیم به اون خواسته و هدف اصلیم که داشتن آموزشگاه بود، خوب دوران عقد با همسرم رفتیم درخواست دادیم و اون زمان سخت میگرفتن و میگفتن شهرستان اشباع شده و دیگه مجوز نمیدیم و اصلا توجیه اقتصادی نداره و …
اون موقع چون داشتم جهیزیه هم تهیه میکردم و همسرم دانشجو ارشد شده بود تو دانشگاه آزاد خیلی پیگیری نکردم یعنی یه ترسی برای تهیه امکانات داشتم ولی همچنان ته دلم خواسته داشتن آموزشگاه بود.
بعد از اینکه رفتیم خونه خودمون بازم با شرایط بارداری و بعد همراه با فرزند اولم مربیگری رو ادامه دادم و در نهایت مدیر آموزشگاهی که میرفتم اونجا تدریس میکردم بهم پیشنهاد شریک شدن در آموزشگاه رو داد و یا اینکه بیا اینجا رو از من اجاره کن و یه درصدی بابت امکانات به من بده و من یه چیزی رو خیلی خوب میدونستم که شراکت اصلا کار درستی نیست و گفتم هر وقت قصدتون واگذاری کامل آموزشگاه بود من هستم و من با شراکت موافق نیستم نه به خاطر شخص شما کلا من حاضر به شراکت با هیچکس نیستم و دوست دارم اختیار کامل روی کارم داشته باشم و بعد از یکی دو سال پیشنهادهای مختلف شراکت و اجاره و 70 به 30، 60 به 40 و کار با شما و امکانات از من و … اون خانم اعلام کرد که بیان تجهیزات رو قیمت گذاری کنیم و مجوز و تجهیزاتی رو که میخوان رو میفروشم و باز هم خدای مهربونم یک آموزشگاه آماده رو عزتمندانه بهم بخشید.
خوب اوایل امکانات کمتر بود و اون حالتی که من میخواستم رو نداشت ولی باید بگم من با ذوق و امید کارم رو ادامه دادم و از درآمد آموزشگاه کلی وسایل جدید خریدم.
همیشه دوست داشتم مکان آموزشگاه یک جای مرتب اداری شکل و تمیز باشه، همیشه تو ذهنم تصور میکردم میرم یه جایی که خیلی شیکه، کفش سرامیکه و یه حالت اداری داره و باید بگم که همیشه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. بعد از دو سال که جای قبلی بودم صاحب ملک اعلام کرد که باید مکان رو خالی کنم و من نزدیک دو ماه دنبال یک مکان تمیز و شیک بودم و باز هم خدا بهترین مکان در مرکز شهرمون با همون خصوصیاتی که میخواستم رو برام جور کرد.
الان آموزشگاه من بهترین امکانات رو داره (میز و صندلی های شیک، سیستم های جدید، کولر گازی و آبسردکن و هر چیزی که نیازه یک آموزشگاه داشته باشه) و تیر آخر رو خدا جایی زد که من دوست داشتم آموزشگاهم بشه بهترین آموزشگاه شهرستان و تو جلسه ای که یک ماه پیش برگزار شد به عنوان جلسه هم اندیشی مدیران آموزشگاه های آزاد با نماینده شهرمون آموزشگاه من به عنوان اولین آموزشگاه برتر شهرستان معرفی شد و اسممو صدا زدند که برم از نماینده شهرستان لوح تقدیر بگیرم.
خوب در مورد زندگیم بخوام بگم بارها و بارها تو دفترم داشتن خونه شخصی و ملکی خودمون رو نوشته بودم، یک خونه نقلی دو خوابه که مال خودمون باشه و دیگه مستاجر نباشیم و خدا رو شکر الان اون خونه داره ام دی اف میشه و تا 25 همین ماه باید خونه ای که توش مستاجر هستیم رو خالی کنیم و بریم خونه خودمون. خدایا شکرت
الان 11 ساله که از زندگی مشترکمون میگذره؛ دوست داشتم وقتی میریم خونه خودمون وسایل خونه رو عوض کنم و دوست داشتم همه رو نقد نقد بخرم (طبق آموزش های استاد عزیز) و تا الان ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی و گاز رومیزی و هود رو خودم نقد خریدم و مورد بعدی میخوام ساید بخرم و مطمئنم که خدای عزیزم همونی رو که میخوام رو نقد برام فراهم میکنه.
دو تا فرزند دختر سالم و دوست داشتنی دارم و همسری مهربان که بابت وجودشون همیشه سپاسگزار خدا هستم.
خدا رو شکر ماشین از خودمون داریم. طبق آموزش های استاد تصمیم گرفتم هیچوقت وام نگیرم، حتی وامی که داشتم رو تسویه کردم (البته هنوز یک وام قرض الحسنه کوچیک دارم که حتما اونم به زودی تسویه میکنم). دسته چک داشتم که قبلا برگه هاش تموم شده بود و بانک بهم گفت اگه دسته چک جدید بخواین بهتون میدیم و من قبول نکردم گفتم لازم ندارم. اداره فنی و حرفه ای تا الان چند بار اعلام کرده که آموزشگاه هایی که وام میخوان بیان درخواست بدند ولی من اصلا اینکار رو نکردم و مثل استاد با قدرت گفتم خودم میسازم. (البته که بعضی وقت ها تو ذهنم وسوسه شدم ولی باید اعتراف کنم انقدر آموزش های استاد درست و حقه که من بعد چند لحظه فکر کردن به اینکه برم برای وام یا دسته چک اقدام کنم کاملا پشیمون شدم و با خودم گفتم این کارها اشتباهه و قانون درست همون چیزیه که استاد عزیزم گفته)
خیلی موارد دیگه هست که شاید یادم رفت بگم و حتما میام دوباره مینویسم. ولی من هر چی از خدا خواستم بهم داده و الانم خواسته های زیادی دارم که مطمئنم به همش میرسم.
و یه دنیا ممنون از استاد عباسمنش عزیز به خاطر این سایت توحیدی و دوست داشتنی، خدایا بینهایت شکر
خیلی تحسینت کردم به خاطر همه موفقیتهات و زندگی خوبی که داری، خدا رو صد هزار مرتبه شکر، اینکه چرخ زندگیت روان هست و خواسته هایی که داری یکی یکی تیک میخوره، میدونی وقتی یکی از بچه های سایت مینویسه زندگی خیلی به صورت عادی و طبیعی روان و درست و لذت بخش هست خیلی به نظرم قشنگه، طبیعیش اینه که اینجوری باشه، ممنون که نوشتی دوست عزیزم
برات رسیدن به خواسته های بیشتر و زیباتر و قشنگ تر رو آرزومندم
با خوندن کامنت شما یادم به نکته ای افتاد که اصل و اساس دنیاست و اون گسترش جهان که امر و اراده خداونده ،
و چون یکی از راه ها و ابزارهای گسترش جهان توسط ما انسانهاست و خوندن کامنت شما برای من این پیام رو داشت که شما هم با کارتون و هم با این نوشته هاتون که اشاعه نور الهی هستش یکی از گسترش دهندگان جهان خدایید
خدایا شکرت بابت این فایل که مشتاقانه دانلود و گوشش دادم
میخام از معجزات و اتفاقات خوبی که توی یه هفته برام رخ داده بنویسم
از اینکه خدا چطور هدایت میکنه
از یرزق من حیث لایحتسب بنویسم
از نتیجه سپاس گزاری کردن بنویسم
از فرمولی که استفاده کردم و تو این فایل دقیقا بهش اشاره شد بنویسم
اینکه به استناد به اینکه چطور قبلا خدا برام خواسته هامو اجابت کرده درهارو باز کرده انگیزه گرفتم و قدم برداشتم بنویسم
هفته گذشته من به الهامی که خدا بهم میکرد عمل کردم البته یکم مقاومت میکردم و یا شاید هنوز امادگیشو نداشتم ولی وارد ترسهام شدم و سمت خودمو انجام
دادم
من کنار کار کارمندیم به علاقم که قنادی هست هم مشغولم و البته نه خیلی حرفه ای و فول تایم،ولی توی این 2/5 سال باهدایت خدا پیش اومدم
خود خدا بود که با نشونه ها گفت به چی علاقه دارم،بعدش کلاس ثبت نام کردم،بصورت تکاملی وسایل مورد نیازو خریدم،پا رو ترسام گذاشتم پیج زدم و خدا الهام کرد برای مناسبتها بعنوان هدیه ،کیک درست کنم که هم مهارتم زیاد بشه هم پیجم فعال بمونه،اون اوایل هم گاها سفارش هم میگرفتم،بعد هم تو یه برهه خدا الهام کرد بیام از دسر و کوکی وکیک و شیرینی که درست میکنم برای افزایش مهارتم اینکارو انجام میدادم
عکس بگیرم و بصورت اموزشی رسپی بزارم که من انجامش دادم و با وجود نجواها که میگفت همش مواد اولیه میخری هی رایگان درست میکنی سفارش هم تک و توک داری و تا کی میخای اینجوری ادامه بدی ،ولی من حریف ذهن میشدم و میگفتم فعلا قدمی که خدا گفته اینه
از طرفی رو باورهام کار میکردم ثروت یک رو کار میکردم و هی میدیدم که خیییلی از ادمها مشتری دارن یا تو همین فیلد چقققدر میشه سفارش گرفت انقققدر که مناسبتا زیاده و من هم از پس انجامشون تو این استیتی که هستم برمیام و میدونستم که باورهام ایراد داره و باید روی فراوانی کار کنم
همیشه میگفتم خدایا تو کارت هدایت مشتریه
نه پیج من نه مهارت من نه تبلیغ کردن من نه هیچ عامل دیگه ای ،اگر برای فلانی و فلانی میرسونی مشتری از جاهایی که گمان نمیکنن پس برا منم باید بشه
این اواخر هم خیییلی از خدا درخواست میکردم که قدم بعدی رو بگو بهم،دلم میخاد یه تغییری ایجاد بشه تو روند کارم،بی اشتیاق شده بودم کمی
از اینکه همش رسپی بزارم و نتونم از این شغل واقعا پولساز،ثروت بسازم!!
یه شب بخصوص بعد از فایل خوش بینی،با خودم یه فرمول نوشتم که اگه طبق این پیش برم خدا احابت میکنه
نوشتم
باید بابت تک به تک مشتریام از خدا شکرگزاری کنم
بابت ایده ها و هدایتهایی که تو این مسیر برام داشته که چقققدر زیاد بودن و اشک منو در میاوردن وقتی بیاد میاوردم،شکرگزاری کنم
حتی اگه یه رسپی میزارم بازم اون انگیزه روزای اول رو داشته باشم
دفتر مربوط به نکات قنادی رو بخونم
تو یوتیوپ اموزش ببینم
خوش بینی خودمو تو همین شرایط که خبری نیست حفظ کنم و امیدوار بمونم
بابت پولهایی که از این مسیر ساخته بودم شکر کنم
روی فراوانی و حس لیاقتم کارکنم روی دوره ثروت هرروز تایم بزارم
دقیقا هرشب با این فرمول من حالم رو خوب کردم
من با نوشتن خیلی راحتم و اومدم اسم مشتریام رو دونه دونه نوشتم و شکر کردم و اعتبار هدایتشو دادم به خدا
گفتم خدایا من هنوز پیجم 1 دونه پست داشت هنوز 2 تا کیک درست کرده بودم فالور 50 تا هم نداشتم بخدااا مهارتتتم خیییلی کمک بود ولی مشتری رسوندی تو همون روزای اول کارم
بابت ایده هایی که داده بود بیاد اوردم کجاها کجاها چطور پلن ریخت و همزمانی انجام داد برام و قلبم باز میشد که چه کارا برام کرده و شکر کردم
بابت رضایت مشتریام اینکه حتی بعضیا 2-3 بار سفارش داده بودن شکر کردم گفتم تو زیر دندون مشتریا رفتی و راضی بودن و شکر کردم وکردیتو دادم به خدا
بابت اینکه بجز 1-2 مورد چطور مشتریام خوش حساب بودن حتی قبل از تحویل واریز کردن حتی بعضیا نپرسیدن کیلویی چند میدی و سفارش دادن ،حتی تو محرم و اول عید کیک تولد سفارش دااشتم و تمااام اینارو بیادم اوردم و کفتم خدایا تو مسول رسوندن مشتریا بودی و اگر تو در هر زمانی توانا بودی پس الان هم هستی و قدرت دست توست و کار کار خودته من نمیدونم ،من فقط میخام سفار ش بگیرم هر روز مشغول بشم به اینکار و خلاصه قدم بعدیم چی هست باااید بگی من عقل خودم قد نمیده ایده ندارم ،ایده پرداز من،مشاور من،دستیار من،طعم کارای من ،همه و همه تو هستی
با این فرمول حالم خوب میشد و یه روز سرکار بودم و خدا چندباری الهام کرده بود که برم با کافی شاپهای شهرمون برای همکاری باهاشون خودمو پرزنت کنم ولی من مقاومت میکردم که خدا چرا مستقیم مشتری رو هدایت نکنه مگه تا الان نرسونده من چرا باید برم دنبالش!!
خلاصه اون روز نزدیک ظهر بود پا شدم مرخصی گرفتم و گفتم اگه خدا میگه من اقدام میکنم
ذهنم میگفت همشون خوب یا خودشون درست میکنن یا با یکی همکاری میکنن مگه میشه اخه قبول کنن !!اینها مانع اقدامم میشدن
ولی من قدم برداشتم و دقیقاا خدا به یه فست فود کافی شاپی هدایت کرد که اصلااا باورتون نمیشه چه درهایی باز شد برام
خیلی خوب برخورد کرد مدیریتش سرشون هم اون تام خلوت بود و گفت خودم درست میکنم ولی اگه درس کنی بیاری عیب نداره میتونم بفروشم یا چیزای جدید مث تارت و بعضی چیزکیک ها که موجودی نداشتن
و گفت مثلا کروسان و موچی ووفلان چیز درست کردی
منم گفتم اینارو نه ولی چون اعتماد به نفس داشتم که اگه این همه چیزای دیگه درست کردم خوب اینارو هم میتونم دیگه و حتی گفت کیک تولد گاها سفارش میدن برای تم تولدشون که اونو با یقین گفتم اره میتونم چون بارها انجامش داده بودم،بعد هم گفت شکلات دبی هم فعلا تو شهرمون همه جا نیس درست میکنم تو هم میتونی درس کن بیار
خلاصه کلللللی خدارو شکر کردم کللللی خوشال شدم
که نه تنها جواب منفی نشنیدم بلکه گفت هرچی میتونی درس کن بیار هم بابت اینکه جسارت نشون داده بودم و خدا به چه جایی هدایتم کرده بود و هم بابت اینکه جواب مثبت شنیدم کللی ذوق کردم
بعدش رفتم لوازم و مواد الولیه هرچی به ذهنم میرسید ر خریدم و عصر هم شکلات دبی درست کردم و ظاهرشون خوب شد و خوشال بودم ولی بعد که برش دادم و کمی تست کردم دیدم جالب نشدن و نمیدونید چقدر ذهنم منو اذیت کرد هم خسته شده بودم هم مواد اولیه ام هدر رفت و اصلا بل بشوری بود تو ذهنم که تو خودتو مسخره کردی بچسب به کار کارمندیت اخه خودتو خسته میکنی چطورمیخای حالا رشد کنی و به اون لولی که میخای برسی وووو و از این چرندیات !!!
ولی باز شب با نوشتن حالم رو خوب کردم کلی دلیل منطقی اوردم که بارهااا شده بار اول درست کردم خیلی از رسپی هارو و عالی شدن ،بابا اصلا فدای سرم ،هی نوشتم که الخیر فی ماوقع مدام میگفتم حال خوب نتایج رو رقم میزنه هاا!ثریا یادت باشه هااا!مهارت و دیزاین و فلان ماده اولیه مرغوب ووو مهم نیستن !! حال خوب ملاکه هاا!!باید بتونی الان حالتو خوب کنی و بیاد میاوردم که بابا ایلان ماسک موشکش تو هوا متلاشی میشه خودشو نمیبازه الان تو دوتا شکلات خراب کردی به هم ریختی باییید ایمانتو کنترل ذهنتو نشون بدی و خلاصه به حس بهتر رسیدم و بعد خوابیدم
دو روز بعد مشغول شدم هم برا کافی شاپ چیز کیک درست کردم و بردم تحویل دادم که چقدر حال خودم خوب شد چیزی که مدتها بود ارزو میکردم و حتی تجسم که تو ظرفای تک نفره میچینم میبرم و دقیقا این اتفاق افتاد و همشو حتی بدون تست ازم خرید
فرداش باز شکلات دبی درست کردم
و قرار شد شنبه ببرم بعد از شیفتم تحویل بدم
که همه رو با خودم بردم سر کار وشب هم با خودم سناریو نوشتم که میبرم همشونو همکارام میخرن ،بعد ظهرمیام دوباره برا کافی شاپ درست میکنم ،کلی شکر میکنم از خدا همکارام استقبال میکنن و ووو
باورتون نمیشه تماااااام انچه که بصورت سناریو با جزییات شب قبل نوشته بودم عییین همونا ریز به ریز رخ داد !!!و البته موقع نوشتنش دقیقا همین جیزایی که استاد تو این فایل گفتن رو انجام میدادم ینی میگفتم خدا قبلا برام مشتری رسونده قبلا رضایت داشتن قبلا پول ساختم قبلا خییییلی چیزارو تجسم کردم و رخ داده پس بازم میشه و من خالق زندگیم هستم و خدا همواره اجابت میکنه اگه حتتتتی یه بار برام انجام داده پس الان هم میتونه درحالیکه خدا میلیاردها بااار انجام داده برام تو زندکیم و من بابتشون شکر میکردم و شب موقع تیک زدن و خوندن سناریوم نمیدونستم چطور خدارو شکر کنم قاصر بود زبانم
عصر هم سریع اومدم خونه و باز مشغول شدم درست کردم و بردم کافه و گفته بود سه تا بیار که من بیشتر بردم و 5 تا برداشت
انقدر حسم عالی بود که باز شجاعت بخرج دادم و دوتا کافی شاپ و دوتا بستی فروشی رفتم که یکیش مدیرتش نبود یکی از بستی فروشیا هم گفت باشه کیک خیس بیار
یکی از فست فودیا هم رفتم مدیریتش گفت اتفاقا تا یه ماه دیگه کافی شاپ رو راه میندازیم وااای منم کلللی با اعتماد بنفس گفتم پس قسمت کافی شاپ با من و هرچیزی لازم باشه درست میکنم میارم ایشون هم خیلی سرشته نداشت گفت با خودت شماره مو گرفت و حتی شکلات دبی هم نشون دادم گفت دست خودتون باشه ما تو پیجمون برات تبلیغ میکنیم و با ادمین منو کانتک کرد که عکس بفرستم و صب روز بعد دیدم که استوری کردن و چند نفر قیمت پرسیدن و حتی مدیریت با من تماس گرفت که قیمت بگو و من گفتم من فلان قیمت میدم شما هرچقدر میخایین درصدی بزارید روش به مشتری بدید که گفت نه نیاز نیس با خودت کانکت بشن انقققدر اقای مهربونی هستن که اصلاا نمیدونم چطور شکر کنم
حتی بهم گفت خودت ادمینی پیج رو دستت بگیر بهت حقوق میدم
این ادمین محصله و خیلی خبره نیست
خودت باشی بهتره منم گفتم اخه تا حالا انجام ندادم ولی خوب بخام میتونم فعلا البته بزار ایشون باشن ینی همین جور خدا داشت برام معجزه میکرد منی که تا چندروز قبل هی تعلل میکردم برا رفتن به کافی شاپ بخاطر ترسام و قضاوتهام،فایل خوش بینی و تماام این چندسال کار رو باور و ایمانم و بیاد اوردن داستانهای قرانی که رو قران کار میکردم هممممشون به کمک من اومدن و خدا درهایی باز کرد برام
فرداش بازکللی شکلات بردم برا همکارام تو اتاق عمل باز هم شب سناریو نوشتم که میفروشم پول بازم میاد به حسابم و بازم میام درست میکنم و باز ذهنم میگف باشه حالا دیروز فروختی ولی فردا کمتر میخرن تازه الان زیاد درست کردی ولی میگفتم من ایمان به غیبم رو نشون میدم و سمت خودم که درست کردن با کیفیت شکلاتاس رو انجام میدم مابقی با خدا،اگه دیروز خدا توانا بود پس فردا هم تواناس بازم هست جایی نرفته و اینا بهم ارامش میداد و باورتون نمیشه فرداش با حس خوب و اعتماد بنفس به مابقی همکارام نشون دادم و همممممشونو فروختم و باز هم شب هرچی رو با جزییات نوشته بودم دیدم تیک خورده و با وجود خستکی رفتم خونه با کلللی اشتیاق باز هم درست کردم
و باز هم دو روز بعد بردم و به همکارای دیگه تو بخشای دیگه نشون دادم و فروختم و پیجم رو معرفی کردم چقدر تشویقم کردن و اتفاقا این باعث شد که برم کارت ویزیت برای خودم چاپ کنم که اینکارو هم کردم
و تو این چند روز چند میلیون پول اومد به حسابم و فقط به اینکه چطور خدا از جایی که گمان نمیکردم با این ایده به من رزق رسوند ،چطور قبل از استارت کافی شاپ اختیار تامشو به من داد که ازم راجب دکور و ووو نظرخواهی میکنه ،اینکه وقتی قدم برمیداری ،خدا درهایی برات باز میکنه که اصلاا به عقل ناقصت نمیرسید
الان هم انقدر باورم تقویت شده که کلی ایده میاد به ذهنم که انجام بدم
انگار اون سد محکم که نه مشتری نیست و فلان شکسته شده
الان بفکر اینم که جعبه بخرم شکلات اماده کنم که شکیل تربشه و حتی قابل ارسال باشه
حتی دیروز ساعتها اموزش موچی دیدم که میخام درست کنم روش مانور بدم
حتی برای بعضی کافی شاپها که فعلا موچی و شکلات ندارن پرزنت کنم
و کارت ویزیتهامو بین همکارام پخش کنم چون خیلیاشون تو جریان نیستن که تو این کار مشغولم
و این حد از اعتماد به نفس فقط و فقط برمیگرده به اینکه
قبلا که خبری نبود به الهام خدا گوش دادم و بیشتر از یک سال هم برای اینکه اشتیاق خودمو حفظ کنم هم پیجم بزرگ بشه با تعداد پست ها ،
هم مهارتم بیشتر بشه
کلی چیز درست کردم عکاسی کردم پست و استوری کردم و گرچه خیلی از جیبم هزینه کردم ولی اگه اون قدم رو برنمیداشتم الان این قدم بهم گفته نمیشدو اصلا چیزی نداشتم تو پیجم بجز چندتا سفارش ،ولی الان هم اموزش گذاشتم البته امکان فیلم برداری نداشتم بصورت عکس از مراحل کار و کپشن انجام دادم
واقعااا اگه بدونم و برای خودم مدام مرور کنم که علت این نتایح یا هر نتیجه ای که در هر برهه ای وارد زندگیم شده چی بوده ،باعث میشه که همون کارو انجام بدم
شکر گزاری ،نگرش مثبت،کنترل ذهن حتتتتی زمانی که فروش هم داشتم بازم میگفت خوب که چی ؟بعدش چی ؟ینی تا این حد ذهن نجوا میکنه ولی تا وقتی بتونم کنترلش کنم که بازی رو بردم اگه نه ،عقبگرد میکنم
خیلی باید حواسم باشه انگیزه ام رو حفظ کنم
خیلی دلم میخاست این نتایج عااالی رو براتون بنویسم هم برا خودم مرور بشه هم برا تقویت ایمان همه عزیزان که کامنت رو میخونن
من وقتی کامنت خیلی از دوستان رو میخوندم که انقدر پول ساختیم انقدر مشتری داریم این ایده گفته شد وداستان خودشونو که نوشته بودم میخوندم انقققدر برا خودم ارزو میکردم که برا منم اینجوری بشه که الان این اتفاق افتاده
و اگر الان من بابت اینا ذوق نکنم شکر نکنم بیاد نیارم مسببش فقط و فقط «خدا» بوده
وقتی میلیاردها تومن پول هم بسازم و بی نهایت مشتری بیاد ،نخواهم توانست که شکر کنم !!!
پس همین الان باید بدونم همون خدایی که
اجیب ادعوه الداع بوده الان برام
برای اینده هم بازم این ویژگی رو داره
پس نترسم و نگران قدمهای بعدی نباشم،نگران اینکه قراره کی بخره ازم نباشم و فقط ایمانم رو حفظ کنم
همیییییین
ان شاله از خبرای خوب دیگه میام مینویسم
ان شاله خدا کمک کنه تا فقط اعتبارشو به خودش بدم و مقابلش شاکر و متواضع باشم و امیدم رو حفظ کنم
های اصلی ناراحتی چیه یکی کم بوده همش ترسه از اینکه یه روزی دریچه نعمت قطع بشه از اینکه تنها بشی وقتی این فکرا میان سراغ ت باعث میشن دیواری بشه برای وصل شدن تو به خدا این یه تکنیک ه یا یه درس مهم که الان تو ذهنم گیر کرده بود و همین الان داغ داغ هدایت شدم به فایل رویایی برم ببینم و نوش کنم خدا جون شکره البته اینو بگم همین الان عجیب حسی گفت بیا تو سایت من اومدم اومدم دیدم فایل اومده خیلی خوشحال شدم حس کردم هدایته فایل توحیدی که به خوبی گوش کردم وباورسازی کردم شکر همش کاره رب شکرررت تورو دارم
من تصمیم داشتم که درس خواندنم رو مجدد شروع کنم و نجوا ها داخل ذهنم شروع شده بود که به سایت سر زدم تا مجدد از قدم اول دوره ی بی نظیر 12 قدم شروع کنم که در بخش دانلودها این فایل رو دیدم که هیچ کامنتی نداشت و به شدت خوشحااال شدم و احساس کردم بدون علت نیست اینکه من این فایل رو الان ببینم. الان که این کامنت رو می نویسیم یک دور فایل رو دیدم و مجدد می خوام اونو گوش کنم
به شدت به مباحث قرآنی علاقه مندم به قول استاد باعث میشه آدم پاشو محکم تر روی زمین بذاره حالا می خوام بخش هایی که داخل دفترم نوشتم رو مجدد اینجا بنویسیم:
1- تفاوت کلمه رب و الله : اله ها زیاد هستند که الله با ال معرفه شده اما رب به معنای فرمانرواست چون فرمانروا هیچوقت دو تا نیست و رب هم ال نداره
2- داستان حضرت زکریا : وعده خداوند حتمیست وعده فتح، وعده پیروزی و… حتمی است. چه زمانی این وعده های حتمی رخ نمی دهند ؟ وقتی ما باور محدود کننده داریم. مشکل از فرستنده نیست. ما باید گیرنده هامونو درست کنیم. خداوند هرگز زیر قولش نمیزنه
خداوند منبع رحمته منبع ثروته ، منبع فزونیه
تبدیل باور های محدود کننده به باور های قدرتمند کننده = به معنای ایجاد باور امکان پذیر بودن تحقق یک خواسته در ذهن
بزرگی خواسته در اجابت آن تاثیری ندارد بلکه باور ما نسبت به امکان پذیری اون خواسته مهم است.
منطق ذهن حضرت زکریا این باور رو در ذهنش ایجاد می کرد که من پیرم و همسرم نازاست پس غیرممکنه ما صاحب فرزندی شویم . پاسخ خداوند برای از بین بردن این باور که بگه شدنی است ،یک این هستش که من رب هستم نه تنها خالقم بلکه رهبری و مدیریت میکنم تمام کیهان رو .هیچ محدودیتی در قدرت و توانایی من نیست .من کسی هستم که می گویم باش و می شود. دومین باور اینه که میگه من تورو از هیچ خلق کردم چرا فکر میکنی نمیتونم الان فرزندی برای تو خلق کنم ؟
قدم اول و مهمترین باوری که باید بسازیم : باور امکان پذیر بودن رسیدن به خواسته هاست
3-آیه 123 سوره آل عمران : خداوند به شما در جنگ بدر کمک کرد در حالی که شما ضعیف و ناتوان بودید به یاد بیارید که تعدادتون خیلی کمتر بود و خدا به شما کمک کرد و شما پیروز شدید در حالی که منطق و ذهن میگه تعداد شما مومنان از کفار کمتره پس طبیعیه که شکست بخورید و غیر منطقیه که شما پیروز بشید به همین دلیل خداوند یادآوری میکنه که همونجا که تو اون شرایط خدا دست شمارو گرفتم پس میتونه بازم این کارو بکنم و در ادامه خداوند میگن باشد که سپاسگزار باشید.
به اندازه ای که ما بخاطر نعمت هایی که دریافت کردیم سپاسگزار هستیم در مدار دریافت نعمت های بیشتری قرار می گیریم و به یاد آوردن نعمت هایی که خداوند در گذشته و حال بهمون داده به ما کمک میکنه که ذهن خودمون رو خلع سلاح کنیم و باعث ایجاد باور امکان پذیری تحقق یک خواسته جدید می شه. خدایی که نعمت های قبلی رو به ما عطا کرده نعمت ها و خواست های جدید رو هم محقق میکنه به شرطی که ما سپاسگزار نعمت های گذشته و حال باشیم و ذهنمون رو کنترل کنیم ( تقوا).
در جنگ احد تعداد بیشتر بود اما چون تمرکزشون روی توانایی خودشون بود نه خداوند، نتیجه ش شکست بود.
تمرکز بر روی فراوانی باعث هدایت به فراوانی می شه خب ما چطور باید تمرکز کنیم بر روی فراوانی ها ؟ با سپاسگزاری ( استاااااد این قسمت عااااالی بود این زاویه دید جدیدی بود که به مبحث سپاسگزاری ایجاد شد چون الان کاملا متوجه میشم چون ما سپاسگزاری می کنیم از یک طرف کانون توجهمون، تمرکزمون بر داشته ها ، فرونی ، نعمت ها و …. است از طرف دیگه ذهن ما مداااام با سپاسگزاری، بهش یادآوری میشه که چون نعمت های گذشته بهش داده شده پس منطقیه پس امکان پذیره که خواست های جدید هم تحقق پیدا کنه)
خداوند هر لحظه بیش از نیاز کل کیهان نعمت و ثروت و فراوانی میده.
4- سوره طلاق : و خداوند رزق می دهد از جایی که فکرشو نمیکنی و هر کسی که بر خداوند توکل کنه خدا برای او کافیست ( خطاب آیه به زنان مطلقه که اکثرا در گذشته منبع درآمدی نداشتند) در ادامه آیه میگه فرمان خداوند بر تمام جهان نافذ هست پس منطقی میکنه که توکل بر خدا کافیه
4- سوره روم آیه 50: بنگر به آثار رحمت خداوند که زمین را بعد از مرگش زنده می کند. در حقیقت همان کسی که زمین را زنده می کند مردگان را نیز زنده می کند. چطور برای ذهن، منطقی و امکان پذیر میکنه که خداوند می تواند مردگان را زنده کند؟ چون همین اتفاق در طبیعت در فصول مختلف رخ میده پس همان خدا می تواند این کار رو کنه و در انتهای آیه میگه او بر هر کاری تواناست.
پس :
امکان پذیره که شرایط تغییر کنه
امکان پذیره که سلامتی وارد بدن یک فرد بیمار بشه
امکان پذیره که یک رابطه عاطفی قشنگ ایجاد بشه
امکان پذیره که شرایط مالی بعد از ورشکستگی درست بشه
اگر بندگان من درباره من از تو پرسیدند به آن ها بگو من نزدیکم من اجابت می کنم در خواست کسی که درخواست می کند. پس اجابت کنید من را و به من ایمان بیاورید. باشد که رشد کنید باشد که پیشرفت کنید. پس اگر درخواستی هست یادمون باشه که خدا نزدیکه و کارش اینه که اجابت کنه بنابراین ما هم باید اجابت کنیم باید ایمان بیاوریم.
6- سوره ضحی : سوگند به روز و سوگند به شب هنگامی که تاریک می شود .پروردگار تو هرگز تو را ترک نکرده و هرگز از تو ناراحت نیست و آینده ی تو از گذشته ات بهتر خواهد بود.و پروردگارت در آینده آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی بشی . حالا ممکنه ذهن تو مقاومت کنه ممکنه باور نکنه وعده های الهی رو
در ادامه آیه ذهن پیامبر رو قانع می کنه آیا زمانی که یتیم بودی ما به تو پناه ندادیم؟ آیا زمانی که گمراه بودی خدا تورو هدایت نکرد ؟ ( مرور نعمت های گذشته ) … و نعمت هایی که پروردگارت بهت داده را به یاد بیاور و در موردش صحبت کن
نتیجه : باید سپاسگزاری کنیم و بعنوان تمرین عملی گذشته رو مرور کنیم و بنویسیم که مثلا در مورد موضوع من که درس خواندن هست خداوند در چه زمان هایی به من کمک کرد دست منو گرفت ؟ پس باز هم میتونه این کارو بکنه و هم اینکه مثال هایی از بقیه افراد پیدا کنیم که خداوند به اون فرد کمک کرده اون تونسته پس من هم میتونم و از همه مهم تر هم به صحبت های افرادی که این افکار رو دارن گوش ندیم و فضای مجازی و اینستاگرام رو حذف کنیم از زندگی حقیقیمون
استااااد اعتراف میکنم تو مورد آخر واااقعا ضعف دارم و نمیتونم خودمو از این زندگی مجازی جدا کنم
به قول شما برای موفقیت همیشه به دنبال این هستیم که چه کاری رو انجام بدیم ولی هیچوقت از خودمون نمی پرسیم که چه کاری رو نباید انجام بدیم ؟ اینکه داخل فضای مجازی پرسه بزنیم رو نباااااااید انجام بدیم
به نام خداوندی که هرآنچه دارم ازآن اوست واوست که لایق و شایسته حمدوستایش است
سلامودرودبی کران خداوند به شما استادعزیز وگرانقدرم و سپاسگزارم از لطف و سخاوتمندی شما استاد عزیز که با دیدن یک آیه از قران کریم و توضیح دادن درمورد اون آیه نور امید رو هزاران برابر در دل من زنده کردید،خداروصدهزاران مرتبه شکر میکنم بخاطر این هماهنگی های روزگار که داره هربار بیشتر بر وفق مراد من میچرخه
داستان برمیگرده به زمانی که من بارداری دومم به دلایلی بارداری موفقی نبود و اون سال کنترل کردن ذهنم یک ایمان راسخ میخواست به اینکه کل این اتفاق رو درجهت خیر ببینم و این رو بسپارم به خدا که بااین تضاد منو میخواد به خواستم برسونه
ازطرفی نجواهای شیطان کارخودشو میکرد که بگم چه خیری خدا قراره تو این قضیه برای من قراربده
وازطرف دیگه دورواطرافم که بسیار معتقد به آزمایشات ژنتیک بودند،منو واردار میکردند که هزینه های هنگفتی برای این نوع آزمایش خرج کنم تا اینکه پزشک باره دیگه برای من تصمیم بگیره که دوباره میتونم یک بارداری سالم رو تجربه کنم یا نه…
اما هیچوقت ته قلبم راضی نمیشد که بخوام این همه آزمایشهای عجیب غریب انجام بدم،چون ایمان داشتم به خداوند و اینکه اگه من تغذیه ی سالم به خورد سلولهای بدنم بدم،محاله ممکنه خداوند کارش رو اشتباه پیش ببره،و ازونجایی که خداوند هفت سال پیش یک دختر سالم و صالح و تندرست بهم هدیه داده بود،مطمئن بودم که مشکل از نوع تغذیه یا نوع رفتار خودم بابدنم بوده که اینبار بارداری موفقی نداشتم
خلاصه با پشت گوش انداختن این آزمایشات،بعداز یک سالونیم من دوباره تصمیم به بارداری گرفتم،و از یجایی هم بخاطر یک سری مسائل و تضادهایی که توزندگیم برخورده بودم،دوست داشتم اینبار خداوند یک فرزند پسر بهم هدیه بده،ولی خوب مثل حضرت زکریا این خواسته رو داشتم و بااین خواسته کلی ترمزهای ذهنی توسرم میچرخید که ازکجا معلوم که حتما اینبار جنسیت فرزندت پسر بشه؟!
این قضیه تاحدودی برام مهم شده بود و واقعا دوست داشتم از بدیهی ترین و ساده ترین روش ممکن همونطور که خدا بهم نعمت بزرگ دختر رو عطاکرد،نعمت پسر رو هم بهم عطاکنه
و ازهمه بیشتر همسرم و خانواده ی همسرم هم به شدت طرفدار پسر هستند و این قضیه منو به شدت اذیت میکرد که چطور میتونم مثل خیلی ازافراد به روشی کاملا ساده و طبیعی صاحب فرزند پسربشم
هرچی به این قضیه فکرمیکردم میدیدم که واقعا ناتوانم به اینکه بخوام ازیک روش خاصی به این خواسته برسم،و دیگه آخرای ماه شهریوربود که واقعا دیگه تسلیم شدم و ازهمه طرف نجواهای شیطان امانم رو بریده بود و به یک ناتوانی و تسلیم رسیده بودم که از خدا کمک خواستم و یک روز یه حسی باصدای بلند بهم گفت چرا قرآن رو باز نمیکنی تاخدا راهنماییت کنه،همون لحظه اپلیکیشن قرآنم رو که توموبایلم نصب کرده بودم بازکردم و چشمامو بستم و اتفاقی یک سوره رو انتخاب کردم و اون سوره سوره ی حجر بود،،،انگار که همون لحظه خدا بهم گفت آیه ی 53سوره ی حجر رو بیار!
بخداقسم واقعا روحم خبرنداشت که این آیه قراره چه مژده و بشارتی رو بهم بده،به محض اینکه ءیه ی 53تا 55سوره ی حجر رو بهم گفت که بخونم دیدم تواین آیه درمورد حضرت ابراهیم نوشته بود که خداوند بشارت پسری دانا بهش میده و حضرت ابراهیم یکم شک میکنه و دوباره خدا بهش میگه ما به حق این بشارت رو بهت دادیم پس از ناامیدان نباش!
اصلا همین برام کافی بود که خوده خوده خدا بهم بگه ازناامیدان نباش ما تورو به یک پسری دانا بشارت میدیم
الان که یادم میوفته اشک امانم نمیده که چقدر زیبا و چقدر دقیق خداوند این پاسخ واضح رو بهم داد و گفت که نگران نباش من باهاتم ولی اون ذهن نجواگر دوباره میخواست سوالای حاشیه ای از خدا بپرسه که آخه چطوری؟!
خیلیا هزینه های وحشتناک زیادی کردند،منوهمسرم که ازپس یهمچین هزینه هایی نمیتونیم بر بیاییم،ازیه طرف دیگه یه نور امیدی تو دلم زنده شده بود که خدا کارش رو بلده و میتونه ازساده ترین شکل ممکنش منو به خواستم برسونه…
خلاصه بعداز این آیه ی امیدبخش،همزمانی شد با پروسه ی خانه تکانی ذهن و انگار که بازهم دوباره خداوند ازطریق مریم جان من رو داشت نجات میداد و بهم میگفت ذهنت رو خالی کن از هر روشی که ذهن محدودت بهت پیشنهاد میده و همه چیو بسپار به من تا من بهت بگم چیکار کن!
حدود چندروز از خانه تکانی ذهن گذشته بود و من همچنان منتظر روش خداوند بودم،و واقعا بااین فایلها ذهنم رو از هرروشی خالی کرده بود و همه چیو به خدا سپردم و روزو شبم بااین جملات تموممیشد که خدایا همونطور که به ابراهیم اسماعیل رو بخشیدی،همونطور که به زکریا در پیری یحیا رو هدیه دادی به منم میتونی خیلی راحت یک پسری سالم و صالح عطا کنی
خلاصه بگم که همون ماه خانه تکانی ذهن انگار خدا همه ی شرایط رو جوری کنار هم چید که ما به یک روش کاملا طبیعی و ساده اقدام کردیم و آخرین روز از خانه تکانی ذهن بود که من متوجه شدم به لطف خداوند بااولین اقدام باردار شدم!
وقتی اولین سونوگرافیم رو رفتم دکتر در اولین سونوگرافی که به هیچکس این احتمال رو نمیده که فرزندت پسره یا دختر،در کمال تعجب اون دکتر به من گفت که فرزندت پسره!من یلحظه باورم نمیشد!چون این دکتر اون قدر توکارش سخت گیره که تا مطمئن نشه جنسیت رو اعلام نمیکنه و در اکثر مواقع سه ماهه ی دوم بارداری اعلام جنسیت میکنه!
این رو هم بگم که این خبر بارداریم اولین بار دارم توی سایت باشمااستاد عزیز و دوستانم درمیون میذارم و الان حدود چهار ماهه هیچ کدوم از خانواده ی ما خبر ندارن!
چون از قبل من به سبک دوره ی قانون سلامتی پیش رفتم،خیلی لاغر شده بودم و هنوز به اون وزن بالا نرسیدم که بخواد کسی متوجه این قضیه بشه،و برای این هنوز به خانواده هامون نگفتم چون همینم یک الهامی بهم شد که اگه میخوای از حرفای خاله زنک و پرحاشیه دور باشی بهتره تا زمانی که کسی متوجه بارداری تو نشده،خودت هم به کسی چیزی نگی!
و خدارو شکر از لحاظ وزنی اونقدر دارم کند پیش میرم که این چهارماه نیم کیلو هم کم کردم،و هیچ کس متوجه این موضوع نشده!
اما یچیزی که خیلی برام عادی بود،همون موقعی بود که دکتربهم گفت احتمال زیاد جنسیت بچتون پسر باشه!یعنی اونقدر اون موقعیت رو تجسم کرده بودم که واقعا خیلی تعجب نکردم،فقط تعجبم ازین بود که دکتر بدون اینکه من از ایشون سوال کنم جنسیت رو بهم اعلام کرد و گفت که همه چیز بچتون داره با صحت و سلامتی کامل پیش میره.
اگه چند سال قبلم بود اولا برام مهم بود که حتما دیگران،مخصوصا خانوادم درجریان باشن که من باردارم،دوما برام مهم بود که حتما کسی منو به دکتر ببره و بیاره
اما بااین فایلهای اخیر استاد نمیدونم چرا انقدر من از تموم وابستگی هام کنده شدم و انقدر برام بی اهمیت شده که حتی خواهره خودم ازین قضیه باخبرباشه،یعنی اونقدر خدا بهم آرامش داده که فقط راه میرم و باخدا صحبت میکنم و بهش میگم،همین که فقط خودت ازین ماجرا باخبری انگار که برام کافیه و هیچ نیازی نمیبینم که بخواد کسی بدونه من باردارم….
هنوز به طور قطع دکتربهم نگفته که جنسیت فرزندت پسره،ولی میدونم که خوده خدا منو به خواستم رسونده،چون اون ازهمون اول قبل ازینکه ما اقدام به بارداری کنیم بهم به حق این بشارت رو بهم داد،و روزی نیست که من یاده این آیه نیوفتم و ازخداوند سپاسگزاری نکنم
هرموقع نجواهای شیطان منو اذیت میکنه سریع همین آیه از سوره ی حجر رو میارم و تو سر شیطان میکوبم و میگم این همون آیه ایه که خدا خودش انگشتم رو به این آیه هدایت کرد که تایپ کنم و این بشارت رو بهم بده
همین فایل هم استاد همزمانی شد به صحبتهای منو همسرم،و صحبت سر این باز شد که نکنه دکتر اشتباه کرده باشه،و من درجواب به همسرم گفتم خدا کلی نشونه بهم داده،غیرممکنه این دکتر اشتباه کنه،چون نودوپنچ درصد ایشون خیلی توکارش دقیق عمل میکنه
و همون لحظه انگاردوباره خدابهم گفت برو توسایت و یایت رو رفرش کن…
بخدا اصلا نمیدونم چطوری احساسمو بیان کنم،همون لحظه که عنوان فایل رو دیدم،گفتم این دوباره یه پاسخیه از طرف خداوند به من که بهم بگه شک به دلت راه ننداز و امیدتو به خدا ازدست نده!
استاد اصلا همینکه اول فایل این آیه رو خوندید من جوابمو گرفتم،گفتم خدا کارش درسته،همونطور که بااولین اقدام ساده ترین روش به ما فرزندی دوباره عطاکرد،مطمئنا جنسیت فرزندمون رو هم خودش ردیف کرده،دیگه نیازی نیست من شک کنم،دیگه نیازی نیست بخوام توکار خدا دخالت کنم،اون همه کار برام کرده
همونطور که بدون انجام هیچ آزمایش ژنتیکی باهزینه ی هنگفت،خداوند تونست سلولهای سالم رو درکنارهم قراربده و یک فرزند سالم دیگه بهم عطاکنه،پس میتونه خودش طبق قانونش جنسیت پسر رو هم درست کنه…
نمیدونید چقدر حسم عالیه،که اولین بار خدا موقعیتش رو فراهم کرد تااین نتیجه ی ثمربخش از فایلهاتون رو توی سایت اعلام کنم،و انگار توی سایت بیشتر برام مهم بود که اولین بار خبر این بارداری سالمم رو اعلام کنم تااینکه به خانواده هامون خبربدیم…
اومدم بگم دوستان عزیزم رسیدن به هرررر خواسته ای با گوش دادن به این فایلها امکان پذیره
این فایلها فقط نیازداره مثل وحی منزل بپذیریشون و فقط ازلحاظ ذهنی،تلاش کنیم که نجواهارو ساکت کنیم و ایمان داشته باشیم به یک رب العالمینی که خیلی راحت میتونه کل کیهان رو مدیریت کنه و خواسته های ما که هیچ،،،بالاتر از خواسته های مارو هم میتونه اجابت کنه…
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این فایل ارزشمند و توحیدی
خدارو صدهزار مرتبه شکر که خداوند یهمچین استادی رو تو مسیر زندگیم قرارداد تا بتونم ایمانم رو به خدا بیشتر کنم
استادعزیز ازشما بابت این دست از فایلهای ارزشمندتون بی نهایت سپاسگزارم و به خدای بزرگ میسپارمتون
همیشه حسم نسبت به کامنت شما متفاوت بود و هر وقت اسم شما رو میدیدم سریع شروع میکردم به خوندن کامنت زیباتون و همیشه کلی نکته توش بود که برای من مثل گنج بود الحق که فامیلی شما برازنده شماست و مثل گنج میمونید در این سایت الهی
استاد عزیزم نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون برای این سایت جادویی و این همه دوستان الهی که اینجا جمع شدن ،همیشه استاد توی فایلهاشون میگه کامنت بچها رو بخونید چون گنجها داخل نهفتست و من همیشه با خوندن کامنتها به این مهم پی میبرم
خانوم گنجی عزیز کلی خوشحال شدم از خبر بچه دار شدن شما و اشک شوق ریختم قلبم پر از نور شد ،و خوشحالم که قراره یک فرشته جدید از جنس این سایت بهاین دنیا اضافه بشه ،انشاله که به خواسته پر برکتتون برسید و صاحب یک پسر زیبا بشید و خبرشو اینجا برام بنویسد .
ممنونم ازت که احساستو با ما به اشتراک گذاشتی و اینجا رو نورانی کردی با عشق خدای
هر کجا هستی خودت و تمام اعضای خانوادت اللخصوص پسر نازنین تو راهیت سلامت و تندرست باشید
سپاسگزارم ازتمامی شمادوستان گرانقدرم بابت اینکه نتایج همدیگمون باعث خوشحالی هممون میشه و یک نور امید در قلب هممون زنده میشه که خداوند درهرلحظه درحال استجابت دعای بنده هاش هست،و بقول استادعزیز اگه که خواستمون برآورده نمیشه مشکل از خودمونه نه ربی که احاطه ی کامل بر کل جهانیان داره
واقعا رسیدن به خواسته ها قبل ازاینکه به حقیقت بپیوندن،فکر میکنیم بارسیدن به اون خواسته دیگه ته ته خوشبختی ما میشه
ولی الان دارم بیشتر به این درک میرسم که مسیر رسیدن بهخواسته ها خیلی لذت بخش تر از خوده رسیدن به خواستمونه و ما باید این رو با گوشتوپوستمون درک کنیم که حتما رسیدن به یک خواسته ی خاص نمیتونه ته خوشبختی رو برامون به ارمغان بیاره…
من خودم همیشه فکرمیکردم اگه صاحب فرزندپسر بشم باکلی ذوقو شوق و کلی شیرینیو شربت به کل فامیلمون خبر میدم،ولی اونقدر رسیدن به این خواسته برام طبیعی و بدیهی بود که الان نزدیک به شش هفته از رفتن به سونوگرافیم میگذره و هنوز کسی تو خانواده ی منوهمسرم ازین ماجرا خبرنداره
واین مایه ی خوشحالیه منه که خدا اونقدر داره هربار منو بارسیدن به خواسته هام متواضع و فروتن میکنه که هیچ وقت اعتبار رسیدن به خواسته هام رو به خودم نمیدم و هربار با رسیدن به خواسته هام دارم بیشتر افتاده تر میشم و بیشتر از کبروغرورم کم میشه…
خداروصدهزارمرتبه شکر برای وجود دوستان ارزشمندی مثل شما که داریم تواین سایت مقدس باهمدیگه رشد میکنیم و هربار بااین دست از فایلهای گرانبها توحیدی تر میشیم
سلامممم سلامممم استاد عزیزم و من چقدر منتظر فایل جدید بودم و چهار روز بود یکسره میومدم اینجا میگفتم استاد فایل جدید آگاهی جدید خدایاااااااا شکرتتتتتت
خدایااا چقدر واضح با من حرف میزنی خدایا مرسی خدایاااا شگفت زده ام از این جواب زیبا که همچنان باید بی توجه باشم به شرایط حاضر باید بی توجه باشم به وضعیت ظاهری و حرفهای حال حاضر خدایااا مرسی من باید مدام روی باورهای محدود کننده های درونی کار کنم
جالب این جاست استاد من الان ده روزه روی 5 فایل باورهای قدرتمند کننده و باورهای محدود کننده هستم که اتفاقا از فایلهای دانلودی سایت هم هست و چقدر هم نکته داره میشه گفت این 5 فایل یه دوره کامل و جامع هست
دقیقا استاد باید باورمون درست باشه و در مدار و فرکانس صحیح باشیم تا بتونیم جذب کنیم
استاد واقعا همه ما تو این وادی هستیم من این سه روزه کاملا تحت این شرایط موجود داشتم یکسره به خودم میگفتم حواست باشه ها این همون چالش که توی فایل دوم باورهای محدود کننده استاد گفته باید باورهای متضاد این باورهای محدود کننده رو بسازم باید این باورهای مخرب روح رو بشناسم و مثبت شون رو در وجودم نهادینه کنم چطوری با الگو گیری از اتفاقات مثبتی که قبل از این برام افتاده
میشود اوضاع تغییر کند به شرطی که باور کنم
دقیقا استاد هر جا امکان پذیر بودن رو باور کردم یکسره اتفاقات مثبت خلق خواسته های زیبا وووو توسط کائنات خدا و خدا برای من رقم خورده
من این تجربه رو استاد برای فرزند دار شدنم داشتم و این مثال به جون من نشست استاد و الان باید به خودم بگم یادته فرزند دار شدنت معجزه بود برات و به راحتی توسط خدا اتفاق افتاد و الان هم ما بقی خواسته ها به راحتی چشم بهم زدنی درست میشه
هر چالشی هر خواسته ای هر اندازه بزرگ موجود هست توسط خدا کافیه من چنان تغییر فرکانس بدم تا به اون مداری برسم که خواسته ام قرار داره
خدایااااا چه زیبا گفتی من رهبرم چه زیبا گفتی من خالقم چه زیبا گفتی تو این آیه که تو ارباب منی که تو قدرت بی انتهای جهان هستی
که تو در هر لحظه میگی موجود باش و موجود می شود (کن فیکون ) خدایاااا باید یادم باشه تو میگی موجود باش موجود میشود من باید یکسره اینو یادم باشه قول میدم خدا قول میدم که هر لحظه بگم من خدایی دارم که منو از هیچی به وجود آورده منو جوری خلق کرده که غیر قابل تصور هست
خدایا کمکم کن یادم بمونه
خدایا تو هر لحظه پاسخ دهنده هستی این من هستم که باید فرکانسم رو بالا بیارم تو شنونده ترینی و میشنوی این من هستم که باید فرکانسم رو بالا بیارم تا در مدار صدای تو قرار بگیرم خالقم
اینقدر این فایل و مباحثی که گفته شد الهی و ربانی هست که حد و اندازه نداره، که من فقط داشتم از اول تا آخر فایل اشک میریختم از این فضای الهی و حس و حال ناب و ورای تصور عجیب و روحانی که من رو احاطه کرده بود استاد، فقط داشتم حال خوب و اشک شوق و اشک هدایت و خشوع در برابر ربم میریختم و ناخواداگاه جاری میشد و فقط خدا خدا میکردم که بتونم سر سوزنی از نکات و کلید ها و درسهایی که داشت برام رو بتونم بنویسم و انگشتان و توانم یاری کنه که همه رو در قالب کلمات بتونم بنویسم.
استاد اصلا اینقدر به طرز شگفت انگیزی زیبا و جادویی و معجزه آسا اتفاقاتی حتی رخ داد تو همین چند دقیقه تو همین مدت زمان پخش این فایل و اینقدر رشته ها از فکرم از درونم از احساسم و شهودم گذشت و اینقدر ناب بود برام که میگم فقط خدا رو میگفتم کمک کن بتونم اینارو به رشته تحریر در بیارم و حسم رو کامل بنویسم، امیدوارم سر سوزنی تونسته باشم این کارو بکنم و همچنین شکر پروردگار عالم رب بی همتایم و قادر مطلق رو به جا اورده باشم فقط در باب همین چند دقیقه و همین لحظات.
استاد من از دوران کودکی یعنی از همون سنین طفولیت و آغاز مدرسه رفتن و شاید حتی قبل ترش بسیار بسیار شوق و ذوق و احساس وصف ناپذیر و نابی داشتم در مورد قرآن و اصلا یه ارتباط خاصی باهاش برقرار میکردم و با خدای خودم، اینو از این رو میگم که بارها و بارها احساسش کردم و تجربش کردم و کسی رو شبیه به خودم ندیده بودم که از این سنین اینطور بوده باشه و بتونه این حس رو به این شکلی که من داشتم و درک کردم، رو درک کنه. بیشتر وقتا هم تو مدرسه ها سر کلاسا قاری بودم اما نه سر صف صبحگاهی. هیچوقت یادم نمیره که با چه عشقی انگار که بهم وعده بگم چی دادن! از مدرسه یا از بازی یا کاری برمیگشتم خونه میدوییدم میرفتم رو پشت بوم خونمون یه زیلویی چیزی پهن میکردم زیر آفتاب دراز میکشیدم و قرآن گوش میکردم فقطم عاشق و دیوانه مرحوم عبدالباسط فقید بودم، قرآن قدیمی مادرمم میبردم باهام مینشستم قرآن میخوندم. این کارارو هیچکسی از خانواده مون یا فامیل و حداقل بچه ها انجام نمیدادن، اینقدر انرژی و شوق سراپای وجودمو میگرفت که دیوانه میشدم اصلا انرژی میگرفتم و بعد از اشک و حال خوب پامیشدم دوست داشتم کوه جا به جا کنم از خوشحالی، این احساس خیلی وقتا میومدم سراغم مخصوصا وقتی این دو سوره با صدای استاد عبدالباسط پخش میشد. که البته مثل خیلی چیزای دیگم که جالبه وقتی فکرشونو میکنم میبینم تو اون زمینه ها هم همین بوده اون عشقه اون میزان حسه نابه اون پَشِنه به چیزای مورد علاقم و توانایی هام، چون واقعا همیچکس رو نمیدیدم که حتی شبیه به من باشه و از دید و احساسی که من درکش میکردم و باهاش ارتباط برقرار میکردم و درونم غوغا به پا میشد کسی دیگه هم اینطور بوده باشه.
استاد حتی سوره ها و آیه هایی که انتخاب کرده بودید رو، چی بگم خدا! اینقدر مسحور شده بودم و شوق داشتم و هی همش یادم میومد و منو برد به همون سنین و خاطراتی که هرجا تو هر حالتی که بودم و مشغول هرچی که بودم وقتی صدای قرآن میشنیدم و مخصوصا استاد مخصوصا آیاتی از سوره مبارکه شمس و سوره ضحی، اصلا دیوانه میشدم یعنی از خود بچگی از همون سنین همینطور ناخودآگاه اشکام جاری میشد، نه اشک حزن و ناراحتی! اشک شوق اشک الهی بودن اشک اینکه اصلا خودِ آدم نمیدونه شاید درست درکش نکنه که چرا داره میاد اصلا! اما فقط میدونه اینو که الهی و نابه! و خالصه و میدونی استاد انگار حس میکنی اون لحظات خیلی خدا روت زومه! و انگار داری باهاش مثل یه رفیق بامرام و مهربون حرف میزنی انگار داره مثل یه داداش بزرگ مثل یه پدر مهربون و دوست داشتنی باهات میگه میخنده شوخی میکنه و قربون صدقت میره و حس میکنی عزیز دردونه خدایی و چقدررر استاد این حسی که دارم میگم نابه و بهت احساس ارزشمندی میده یه ارتباط و کانکشن خاصی داره نمیدونم میتونم درست بیانش کنم یا نه و درست احساسم رو منتقل کردم یا نه و دیگران درکش میکنن یا نه.
استاد این فایل سراسر عشق خالص بود بخدا سراسر احساس مقدس احساس خالق بودن و احساس بزرگی و عظمت رب و این جهان شگفت انگیزش.
استاد به طرز حیرت انگیز و جادویی ای اصلا تو همین چند دقیقه کلی حس ناب رو تجربه کردم، حتی مثالی میزنم از بعد فیزیک و جسم که شاید بهتر درک بشه : ) من دو سه روزی هست رگ گردنم و عصبم از پشت گردن تا پشت کمر و کتف و نزدیک مهره های کمرم درد میکنه و یه جورایی دلیلو نمیدونستم، البته حدس میزنم شاید از چی بوده باشه و یه حس بدی رو تجربه کرده بودم ولی بهش قدرت ندادم زیاد و سعی کردم خودم رو کنترل کنم چون تو این مدت مخصوصا از وقتی دارم دوره احساس لیاقت رو کار میکنم خیلی خوب متوجه خیلی چیزا میشم و زومم رو خودم و اتفاقات و حسای مختلف رو تجربه کردن و گوش به زنگ و هشیار ترم نسبت به قبلا، استاد باورتون نمیشه خب من برای استراحت کردن و خوابیدن و کارای مختلف انجام دادن چند روزیه اذیتم دیگه بخاطر همین درد و مشکله، و حتی دیشبم نذاشت درست بخوابم و تا صبح بیدار بودم، و یکی دیگه از نکات زیبا و الهی دیگه که بخوام مثال بزنم، دیدن همین فایل زیبا و ناب بود که با اومدنش رو سایت و دیدنش نمیتونم بگم چقدر غرق شادی و احساس شگفتی شدم. استاد وقتی داشتم ریز به ریز به حرفاتون و مثال ها و آیات قرآن توچه میکردم و زوم میشدم، و داشتین در مورد امکان پذیر بودن خواسته ها و منطقی کردنش برای ذهنمون مثال میزدید مخصوصا در مورد پیامبران و از دل آیات قرآن، به خداوندیه خدا استاد متحیر شدم و مو به تنم سیخ شد و از خود بی خود شدم!!! چون تو همون لحظات صدای شما تو گوشم بود و چشمام داشت شما رو نگاه میکرد و درون خودم با منه مقدس خودم با لبهام و با حرف زدن درونی داشتم به این انرژی به این خدا میگفتم قربونت برم خدای مهربونم، ای که از رگ گردن به ما نزدیک تری (همین الان احساساتی شدم و اشکام داره میاد دوباره) ، این رگه یا هرچی اسمش هست رو میشه تسکین بدی؟؟ میشه خوبش کنی درد نکنه و حالم خوب بشه؟؟ استاد چی بگم!!! که دیوانه شدم بخدا به خاک افتادم یه لحظه تمام جهان تمام زمان و مکان از حرکت ایستاد و من انگار هیچ صدایی نمیشنیدم انگار توی جهانی دیگه سیر میکردم و انگار با ابدیت یکی شده بودم فقط سکوت بود و سکوت و اینکه توی یک جهان بزرگ و مکانی الهی و یک سیاره رو در نظر بگیرید یه همچین حالتی، من بودم و خدا و جواب داد بله که میشود! من از رگ گردن به تو نزدیک ترم و درخواست هر اجابت کننده ای رو اجابت میکنم! همیشه همینطورم! استاد از خوشحالی و حال خوب نمیدونم چیکار کنم نمیدونم باید الان چیکار کنم نمیدونم چی بگم نمیدونم چطور حسم رو منتقل کنم! فقط میگفتم خدایا ممنونم خدایا بینهایت بار شکرت که تو اینقدر بزرگی و اینقدر در دسترس و اینقدر نزدیکی!
استاد یه نکته خیلی باحال و جالب که اصلا در مورد خود اسم این فایل ذهنم رو غرق زیبایی کرد، این بود که تو همون لحظات چند ثانیه ای و چند دقیقه ای که بارها حس میکردم توی طول پلی دادن این فایل، یکیش این بود که وقتی داشتین در مورد کلید حرف میزدین و همزمان داشتم به اسم فایل هم اون بالا نگاه میکردم و حرفهای شما هم تو گوشم بود و نگاهم به مانیتور، یه آن این ذهنم عبور کرد که این انرژی داشت بهم میگفت : « این ویژگی سپاسگزاری و درخواست کردن شما بندگانم، قالب هست، مثل قالب و سمپلی که کلیدساز میذاره تو دستگاه تراش و از روش کلید میسازه! و این فایل استاد هم کلید هست یکی از کلیدایی که از روی قالب ریخته شده! »
وای خدایا بخدا این حرفا از جایی دیگه داره میاد استاد اصلا شاک شدم خودم الان دارم میخندم بخدا! اصلا تو فضای احساسی جادویی ای هستم :D : ) خدایا شکرت!
و اما نکته آخری که بخوام ذکر کنم اینجا، اینه که خیلی جالبه من دیشب یه سر رفتم بیرون برای خرید و چند روزی هم بود که به خودم یادآوری میکردم کتاب «کیمیاگر» از پائولو کوئلیو رو هم بخرم چون نشونه هاش رو هم دیده بودم و هم بهم الهام شده بود، و دیشب اول هم رفتم برای خرید این کتاب فوق العاده! و استاد نکته اینجاست که چقدر جالب که اولا توی کتاب از حضرت مریم مقدس (س) نام برده شده بود و داستان های جالبی توی کتاب بود از حضرت مریم و حضرت عیسی (ع) و داشتم با خودم فکر میکردم این لحظات که این فایل رو داشتم میدیدم با گوش جان و ذره ذره وجودم، که اولا چقدر جالب که همین امروز باید این فایل شما هم روی سایت بیاد و هم اینکه توی صحبتاتون و مثال های قرآن از حضرت مریم اسم بردید و آیات اوردید.
میگم که استاد، خیلی خوب زوم شدم رو همه چیز و دلایل همه چیز مدتیه و امیدوارم که دانشجوی خوب و ممتاز و گیرایی بوده باشم.. ; )
خدا میدونه چقدر نکته و چیز دیگه دستیگرم بشه که بعدها بخوام بگم و اضافه کنم، فعلا تا اینجا با یه بار دیدن اینقدر محو شگفتی و زیبایی و الهی بودن این لحظات و این فایل شدم..
من همیشه از صبح زود موقع نماز یا خیلی وقتا از قبلش بیدارم و کلی کار انجام میدم و صبحانه میخورم معمولا، امروز و اینبار اصلا هیچی نفهمیدم! نه گشنگی نه تشنگی نه احساس خوابالودگی و هیچی!
واینکه وقتی داشتم این ایه رو مبشنیدم ومینوشتم وبعدش زمانیکه داشتم فصل 6 کتاب رویاها رو میخوندم در مورد سبک شخصی در مورد اون مثال جنگل سازی درمورد شکرگزاری
یه آن به خودم گفتم :
فدات بشم استادجونم که تو انقدر سخاوتمندی که تموم صحبتهایی که تو دوره هات داری رو حتی تو فایلای هدیه هم بارها میگی
ولی از اونجایی که شاید حس کنیم رایگانه و حرف خاصی نیست
یا اینکه چون ظرفمون کوچیکه به راحتی از کنارش میگذریم
یا اینکه چون هنوز تکامله طی نشده درکش نمیکنیم و رد میشیم
وامروز باز این فایل صحه گذاشت به افکار دیروزم
من پریروز برای ابلاغ رای یه پرونده رفتم دادگاه
قبلش مدام میگفتم قراره امروز کلی چیز یاد بگیرم
همه افرادی که باهاشون برخورد میکنم درکمال احترام باهام رفتار میکنند وهمشون حلقه ای طلایی هستن که کارمن عالی پیش بره
و بعد برخلاف انتظارم که فکر میکردم باید همون جا موضوع حل بشه دادگاه منو ارجاع داد دفتر خدمات قضایی و اونجا هم با یه سری چالش مواجه شدم
ولی تا تموم شدن این پروسه مدام داشتم تو دلم میگفتم :
الهی وربی من لی غیرک میگفتم:
حسبناالله ونعم الوکیل
وبه چشم دیدم که چطور دستان خدا به شکلی غیرقابل باور به کمکم اومدن تا این پرونده ثبت بشه
ازمدیردفتردادگاه که وقتی گفت باید بری دفاتر خدمات گفت برو فلان دفتر
ومنم با اینکه همیشه جای دیگه ای میرفتم خدا هلم داد به سمت اون دفتر
وقتی تو دفتر به چالش برخوردم مدیر دفتر شماره یه اقایی رو داد که ازش راهنمایی بخوام
اون آقا تو لحظات اخر برداشت و با راهنماییش مسیر کار برام هموارشد
وقتی کارم تموم شد واومدم بیرون با مرور وقایع
گفتم قربونت برم خدا وقتی که تونستم اروم باشم واز خودت کمک بخوام چطور همه دستانت رو بسیح کردی برام
که بدون اینکه از هیچ کدومشون درخواستی کرده باشم خودشون منو به سمت مسیر راحت هل میدادن
الله اکبر به بزرگیت
وقتی اومدم خونه و رفتم شکرگزاریهامو نوشتم
رفتم قران رو براشتم و گفتم خدایا ازت ممنونم که اینهمه کمکم کردی که یاریم کردی مسائل رو حل کنم و با حلشون هم اعتمادبنفسم رفت بالاتر هم کلی چیز یاد گرفتم . گفتم خدایا تو هم یه چیزی بهم بگو
ودقیقا سوره مریم اومد
کٓهیعٓصٓ(١)
کهیعص (این حروف رموز و اسرارى است در میان خدا و رسول صلّى اللّٰه علیه و آله و سلّم)
ذِکۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّکَ عَبۡدَهُۥ زَکَرِیَّآ(٢)
در این آیات پروردگار تو از رحمتش بر بندۀ خاصّ خود زکریا سخن مىگوید
إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِیࣰّا(٣)
(یاد کن حکایت او را) وقتى که خداى خود را پنهانى (و از صمیم قلب) ندا کرد
به خدا اشکم در اومد که اینطوری خدا بهم گفت وقتی مخفیانه منو خوندی منم از روی رحمتم مسیرو برات هموار کردم
ودقیقا امروزاستاد ادامه این سوره رو توضیح دادن
چی بگم چی میتونم بگم که این دنیا بخاطر خداوندوقوانینش همش عشقه و عشقه و عشقه
راستی استاد جونم چندشب پیش خواب شما ومریم جونو میدیدم
یادم نیست کجا بودیم ولی داشتم به مریم جون میگفتم باورم نمیشه که دارم از نزدیک میبینمتون
ولی دختر من همیشه اینو باور داشت مخصوصا از وقتی اون قسمتهایی از سریال زندگی در بهشتو رو که خانواده رایان میومدن پرادایس وبچه هاشون چادر میزدن رو دیده بود
سمانه هستم و این دومین کامنتی هست که میخوام روی این فایل بزارم
من همیشه در شکرگزاریم به این فکر میکردم که من چقدر قشنگی و تجربه های خوب دارم تو زندگیم که خودشون وارد زندگیم شدن و تقریبا من هیچ کاری براش نکردم
و وقتی این فایل رو استاد گذاشتن و رسیدبه جمله ی طلاییشون که” خداوند همیشه در حال اجابت و فرستادن هست و ماییم که باید روی فرکانس دریافت باشیم و بسیاری از چیزها برای ما فرستاده میشود و ما نیستیم برای دریافت””
شروع کردم به نوشتن شکر گزاری و برگشتم به گذشته ام، دیدم خدایا چه سفرهای قشنگی رفتم توی دنیا در صورتی که من اصلا براش هیچ زحمتی نکشیدم، یعنی بلیط گرفته میشد همه چیز رزرو میشدم من فقط چمدون جمع میکردم
من چقدر کشورهای قشنگی رو دیدم، و اونجا چقدر تجربه های قشنگ دارم تو هیچ سفری جز زیبایی جز فراوانی و جز ادمهای خوب که حتی بچه ام رو نگه میداشتند و کلی ابراز لطف و محبت بهش میکردند، ندیدیم، یک موقعی فکر میکردم ادمهای اونجا ها همه خوبن ولی الان میفهمم رب العالمین من، اون آدمها رو برای لذت و آرامش بیشتر من میفرستاده
دیدم چقدر خانه و زندگی قشنگی دارم که همه فکر میکنن من برای زندگی توی این خونه هایی که اجاره میکردم ، حتما یک برنامه ریزی دارم یا اینکه مثلا یک سطح توقع خاصی دارم و اینقدر میگردم تا اون خونه رو پیدا کنم و یا چقدر هزینه های بالایی رو تقبل میکنن در صورتی که این خونه ها خودشون به من معرفی میشدن و با آسانترین راه و شیوه، من میتونستم توی خونه ای بزرگ و پر انرژی زندگی کنم
چقدر آسان ماشین دار شدم و اونم ماشینی که عالیه و بسیار سالم و خوش رکاب که کلی سفر راحت باهاش داشتم، در صورتی که اون موقع اصلا من بهفکر خرید ماشین نبودم فقط همیشه دوست داشتم ماشین داشته باشم و این خدای مهربان من بود که خودش همه رو جور کزد، من حتی نمیدونم چطور با سرچ کردن این ماشین رو پیدا کردم از یک آدم بسیارخوب که این ماشین رو مثل دسته ی گل نگهداری کرده بود ،خریدم
میخوام بگم زندگیم رو که نگاه میکنم و از قدیم تا الان رو مرور میکنم و حرفهای بقیه که میگن تو همیشه زیاده خواه بودی و بهشون رسیدی، و میبینم من هیچ کدوم از قشنگی ها و فراوانی های زندگیم رو به دنبالشون ندویدم تا به دستشون بیارم و فقط دوست داشتم که اینها رو داشته باشم و اون خدای مهربون همه رو به بهترین شکلش و اسونترین راهش بهم داده در حدی که دیگران فکر میکنن من چقدر به دنبال هر کدوم دویدم یا چقدر نشستم فکر کردم برای خواستن هر کدومش
همسر خوبی که دارم بچه هایی که دارم و فقط مهر خداوند بوده که من همچین همسری و بچه هایی دارم
یک چیزی که خیلی شنیدیم و گفتیم و این فایل خط بطلان میکشه روش این هست که خدایا به داده ها و نداده هات شکر، در صورتی که خدا منبع بخشش و دادن هست و ندادن در ذاتش نیست و ماییم که نگرفتیم
خدا جون شکر گزارتم بابت همهی قشنگی های زندگیم، بابت همه ی فراوانیهایی که جاری کردی در زندگیم، بابت همه ی آگاهی هایی که تو منو در مسیرش قرار دادی، من هنوز هم نمیدونم چطور وارد سایت استاد شدم
خدایا دعای قشنگ مریم جان رو لحظه به لحظه جاری کن در زندگیم و زندگی همه دوستان
“ما رو آسان کن برای آسانی ها”
این جمله رو هزاران بار شنیدم از مریم جان ، و میتونم بگم با این فایل فهمیدم و درکش کردم
خدا این استاد و این شاگرد اول رو سالهای سال با سلامتی و عزت، برامون نگه داره
من یه تولیدی دارم و شریک دارم.دو سال پیش از زمانی که شنیدم استاد گفتن وام نگیرید و چک ندین و…من به لطف خدا تونستم وامهام رو صفر کنم اما چون شریک دارم و هنوز نتونستم جدا بشم،ایشون مبلغ وامش رو نداده و چون وام به نام منه برای من زنگ میزنن و البته برای امضا تمدید هم من باید برم.امروز صبح به من زنگ زدن و گفتن شما نمیخای بیای وام رو تسویه کنی،من گفتم شریکم اومده و کارها رو انجام داده فقط ضامن مونده که قرار بوده چکش رو رفع سو اثر کنه و بیاد.گفت نیومده و بیا اینجا شما.خب من مجبورم برم و رفتم ،چه انسان شریفی بود مسئول وام.کاری که شریکم 8 ماهه میره و میاد و نمیشه ،بخدا نمیدونم چجوری شد ولی در عرض نیم ساعت انجام شد .8 ماه انجام نشد ،نیم ساعت شد.خدا برام انجام داد و با نهایت احترام.شکرگزار خدا هستم که همه کارهای منو آسون کرده و بهترین نعمتهاش رو برام ردیف کرده.
از شما سپاسگزارم که نوشتید تا بدونیم که راه طبیعی آسانی است.هر جا داریم سختی میکشیم غیر طبیعیه و درست نیست.راه توحید است….
دقیقا چند دقیقه پیش داشتم به سفرهای عالی که رفته بودم و براشون
هیچ زحمتی نکشیده بودم فکر می کردم و توجه و تمرکز می کردم و چقدر خودمو به حال خوب رسوندم
خدا را صد هزار مرتبه شکر
الان به کامنت شما هدایت شدم
و دیدم شما هم مثل من بودید .
یادمه یه سفر کیش رفتم و اونقدر
بهم خوش گذشت
یادمه خیلی دلم می خواست بروم
کربلا و اونقدر به خدا گفتم تا یه سفر رویایی به کربلا داشتم . شاید باورت نشه که کربلا که همه می روند خیلی
خوش نمی گذاره
ولی سفر من یک سفر رویایی بود
همه ما را روی دست هاشون داشتند.
چند سال پیش اصلأ غذای حضرت به هیچ کسی نمی دادند
ولی ما را دعوت می کردند به غذای حضرت ابوالفضل و امام حسین
چه غذاهای ناب و عالی به ما می دادند خدایا شکرت.
ممنون دست خدا که به یادم من هم آوردی البته خودم بهشون داشتم
تمرکز می کردم این را گفتم که به ذهنم بگم هیچی شانسی اتفاق نمی افته.
خدا را شکر .
.
یه نکته دیگه که در کامنت شما بود این بود که همه چیز را از خداوند
می خواستید و به راحترین شکل ممکن اون رو دریافت می کردید …..
الهی شکر . مبارکتون باشه
ولی من اینجا را خیلی روی خودم کار کردم و باید کنم که
من از خداوند درخواست می کردم و خدا را شکر دریافت می کردم البته به خاطر ایمانم همه را نه ولی تعدادی از خواسته هام رو می خواستم و وقتی دریافت می کردم یادم می رفت
و دوباره ازم گرفته میشد چون
از خدا خواسته بودم این درست
و خدا به من لطف می کرد و دست هایش را به سمت من می آورد
و من نظرم گناهکار یادم میرفت
و دوباره سقوط و پایین
و وقتی هم مدار میاد پایین زمان لازم دارد تا بیاد بالا دوباره
و یک مورد دیگه هم اینکه من هیچ وقت آسانی رو و آسان بودن کارها را نمی دیدم . همیشه به سخت ترین شکل ممکن خواسته ها هم اجابت
میشد و الان خدا را شکر خیلی روی خودم کار کردم و باید همیشه روی خودم و ذهنم کار کنم که همه ی کارها باید به آسانی انجام شود و دریافت شود .
خدایا آسانم کن برای آسانی ها
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.
من باید چند بار دیگه کامنت شما را بخونم تا آویزه ی گوشم شود که هر چه دارم از خداوند متعال است و هر چه ندارم به خاطر خودمه نه اینکه
خدا نمی خواهد یا خدا برای من نمی خواهد یا خدا نخواسته ..و نه اصلا .
من باید درست درخواست کنم تا
به راحتی دریافت کنم و لذتشو ببرم
و همیشه یادم باشه که این خداوند متعال بوده و هست که به من عطا کرده و عطا می کند
انقدر درس داشت همین چند آیه که واقعا هرچی بشکافیم و در موردش صحبت کنیم کمه
حالا خود استاد یا دوستانی مثل آقا رضا احمدی عزیز و سعیده خانم شهریاری و بقیه دوستان که بیشتر روی قرآن کار کردن بهتر میتونن نکات ریز و کلیدی و مهم رو در بیارن
ولی ما هم به حد وسع خودمون همون ذره ای که درک کردیم میگیم.
1- زکریا فرمود :
من کاملا پیرم اما چون هروقت دعا کردم دست خالی برنگشتم ، الان هم که خواسته ی غیر ممکنی دارم به تو امید دارم که مثل همیشه اجابت کنی
2- همسرم هم نازاست ولی
تو که وهّابی
به من جانشینی شایسته عطا کن
( یه نکته یادم اومد الان
چند سال پیش یکی از اقوام تو 39 سالگی باردار شد ، انقدر استرس داشت چون شنیده بود بارداری بالای 35 سال خطرناکه و ممکنه بچه منگول بشه و…
اما
زکریا تو پیری نه تنها فرزند میخواد ، بلکه فرزندی صالح و سالم و شایسته میخواد چون وهابیت خدا رو باور داره )
3- خدا بلافاصله اجابت کرد و بشارت یحیی رو داد
بشارت پسری که نه هم اسمش تو بنی اسرائیل بوده نه به شایستگی اون
یعنی حتی بهتر از چیزی که زکریا خواست
(( دعایش را اجابت کردیم و گفتیم: «زکریا، مژدهات مىدهیم به تولد فرزندى بهنام یحیى که تابهحال همتایى با ویژگىهاى او نیافریدهایم!» ))
4- با اینحال زکریا باور نکرد
اونم زکریایی که مثل من و تو شخص عادی نبود ، پیامبر خدا بود ، بارها و بارها بهش وحی شده بود و خودش مردم رو دعوت میکرد به ایمان به خدا و وعده های خدا
اما باز هم حتی وقتی که صدای خود خدا رو شنید گفت : آخه چطوووور؟؟؟ من که پیرم و همسرم نازاست و … !!!
(( زکریا پرسید: «خدایا، آخر چطور ممکن است پسردار شوم؟! همسرم که نازاست و خودم هم از شدت پیرى، شکسته و افتاده شدهام!» ))
[ استاد ، این آیه عذاب وجدان بزرگی رو از من برداشت ، اینکه گاهی وعده های خدا رو باور نکنم ،گاهی باور نکنم با وجود شرایط بدی که در اون قرار دارم و راه نجاتی نیست ایمان و امید به نجات نداشته باشم ، همش عذاب وجدان داشتم که نکنه مورد قهر و غضب خدا واقع بشم بخاطر این بی ایمانی ؟ و
حالا با شنیدن این داستان از زبان خود خدا ، دلم قرص شد ، انگار به منم داره میگه عزیزم نگران نباش حتی پیامبر من زکریا هم با اینکه از زبون خود من شنید باورش نمیشد ، و مننه تنها باهاش قهر نکردم و … بلکه براش توضیح دادم و دلش و قرص کردم که این منم که بهت میگم ، من که خدایی هستم که همه چیز برای من آسونه ، من کافیه اشاره کنم، کن فیکون میشه.
اَنَا اقول له کن فیکون
7- خدا اینجا گفت این چیزی که تو ذهن تو غیر ممکنه برای من خیلی آسونه
یه جای دیگه هم خدا گفت این کار برای من آسونه
و
این داستان رو چند آیه بعد از همین آیات بیان کرد
داستان تولد حضرت عیسی:
(که اتفاقا همین روزها که استاد در مورد این سوره فایل ضبط کردن سالروز میلاد ایشون بود)
8-وقتی(( جبرئیل گفت: من فرستادۀ خداى توام تا پسرى صالح به تو ببخشم))
مریم گفت :
(( آخر، چطور ممکن است پسردار شوم؟! با اینکه نه مردى با من ازدواج کرده و نه بدکاره بودهام!» )) آیه20
(( جبرئیل گفت: همینطور است که مىگویى؛
ولى خب خدا مىگوید: این کار براى من آسان است))
9- بعد از داستان تولد عیسی خداوند میفرماید:
خدا فرزندی ندارد
( تا جلوی این خرافات رو بگیره که بعضیها بگن عیسی پسرخداست)
و
میگه : درسته عیسی بدون وجود هیچ پدری متولد شد و ممکنه شما شک کنید اما این تولد عجیب فقط به این دلیله که اگر خدا بخواد کن فیکون میکنه و براش آسونه
هم براش بسیار آسونه که از پیرمردی فرتوت مثل زکریا و زنی نازا ، یحیی رو خلق کنه
همونطور که از پیرمردی 95 ساله مثل ابراهیم و زنی نازا مثل هاجر فرزندی مثل اسماعیل متولد کنه
و میفرماید:
هذا صراطُُ مستقیم
این راه راسته ، ایمان به خدا ، باور به توانایی خداوند
و یک نکته دیگه :
خداوند در 95 سالگی اسماعیل رو به ابراهیم داد ،( از زنی بنام هاجر که کنیز او بود و به پیشنهاد همسر اولش ساره که نازا بود به عقد ابراهیم در آمده بود)
که جد حضرت محمد بود
و بعد در 100 سالگی حضرت ابراهیم ، اسحق رو به او و ساره که پیرزنی نازا بود داد
وقتی مژده ی فرزند دار شدن ابراهیم رو به همسرش داد او خندید و گفت :
(( مگر مىشود بچه بزایم؟ آخر، خودم و شوهرم هر دو پیر شدهایم! واقعاً که این، چیز عجیبى است )) آیه 72هود
(( فرشتگان گفتند: از کار خدا تعجب مىکنى؟! آنهم با اینکه رحمت و برکتهاى الهى بر خانوادۀ شما سرازیر است.خدا ستودهاى سخاوتمند است)) آیه 73 هود
و
اینجا هم که همسر ابراهیم ( ساره ) باور نکرد، خداوند همون موقع نه تنها مژده ی تولد اسحق رو داد بلکه مژده ی یعقوب رو هم داد :
به ساره، همسر ابراهیم هم که داشت حرفهای فرشتگان را گوش مىداد، مژدۀ پسرى دادیم بهنام اسحاق و نوهاى به نام یعقوب.او از شدت تعجب، خندهاش گرفت و…
خب
اینجا همسر پیامبر خدا ، انقدر باور نکرد که حتی خنده ش گرفت
گفت : بابا من دیگه پام لب گوره ، از جوانی هم نازا بودم ، حالا که عجوزه و پیر شدم (( قَالَتۡ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزࣱ وَهَٰذَا بَعۡلِی شَیۡخًاۖ )) میخوام بچه دار شم ؟؟
محاااله، غیر ممکنه بابا ، خنده داره
و خدا نه تنها بهش مژده ی دیدن فرزندش رو داد ، بلکه بهش مژده داد انقدر زنده میمونی که فرزندت اسحق ازدواج میکنه و 60 سال بعد فرزندش یعقوب بدنیا میاد و تو و ابراهیم نه تنها پسرتون رو می بینید که پیامبره ( اسحق ) بلکه نوه تون رو هم م بینید که اونهم پیامبره ( یعقوب )
خدای من
من دیگه چی بگم ؟؟؟
تو حتی اگه ما باور نکنیم لطف و رحمت تو رو ، اونقدر بهتر و بزرگتر از خواسته مون رو بهمون عطا میکنی که دیگه بقول معروف زیپ دهن این ذهن چموش رو بکشیم و فقط نظاره کنیم لطف و رحمتت رو
نگیم بابا اینا پیامبر بودن و … واسه اینا شده و…واسه ما که نمیشه و… زمان معجزه گذشته و….
من که دیگه خودم لال شدم بعد از نوشتن اینها که نمیدونم چطوری و از کجا اومد
اِلّا مَن رَحِمَ رَبّی
خدایا بهمون رحم کن از این همه بی ایمانی و رزق لایحتسب عطا کن از فضل و رحمتت
انَّکَ انتَ الوَهّاب
و فصل الخطاب؛
چند آیه ی امیدوار کننده از نزدیک بودن پیروزیها و یاری خداوند :
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا
به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم
وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا
و خدا تو را به نصرتی با عزت و کرامت یاری کند.
🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ
یارى و نصرت از جانب خداوند و پیروزى نزدیک است
🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷
أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
آگاه باشید که یارى خداوند نزدیک است.
أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.
لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ
نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات مىدهیم
این مطلب رو اینجا مینویسم تا رد پایی باشه برای خودم در آینده
هر چند هیچکس هم نخونه
از برکت قرآن
حتی اگه یک قدم کوچیک بسمت فهمش برداری
همین سه چهار روز که کمی مطالعه کردم در مورد آیات سوره مریم و داستان زکریا و تولد یحیی و …. امروز عصر خواب بسیار بسیار زیبا و دلنشینی دیدم
استاد میگن نشونه تغییر اینه که توی خواب هم از قانون استفاده کنی
آره من توی خواب بیاد قانون بودم
قانون تحقق خواسته ها
و اجابت خداوند از راههای ناممکن و ناباورانه
خوابم خیلی واقعی بود
حتی محله ای که توی اون ایستاده بودم و آسمونش رو نگاه میکردم همون خیابونی بود که کنار کوه بود و یک زمین مسکونی اونجا داشتیم که حالا داستان ها داشت برای خودش که همیشه حسرت میخوردیم چرا مفت از دستش دادیم ،
خواب دیدم انتهای همون خیابون ایستادم و دارم به آسمون آبی نگاه میکنم
چنان رنگ آبی آسمون زیبا و دلنشین بود که محو تماشای آسمون صاف و آبی شده بودم که دیدم یه قسمت از آسمون انگار با ابرها به زبان لاتین و زیبا و مرتب یک جمله با چنین مفهمومی نوشته بودن:
هذا من فضل ربی
یه چنین مفهومی از اون جمله الان تو ذهنم هست ، دقیق یادم نیست
فقط یادمه معناش این بود که همه نعمتهایی که بهت دادیم و میخوایم بدیم و همین نعمت که الان برات میفرستم از جانب منه،
بعد دقیقا از دل همون جمله گوسفند سرحال و قبراق و تر و تمیز دو رنگی از توی آسمون اومد روی زمین سمت من
و
من مات و مبهوت ، مثل همون زکریا داشتم با خودم میگفتم مگه میشه ؟؟؟ مگه داریم ؟؟؟؟
بعد همون سوالم و از خود گوسفنده پرسیدم ، یعنی گوسفنده داشت با من حرف میزد
ازش پرسیدم مگه میشه یه گوسفند از آسمون بیاد ؟ اصلا تو چطور خلق شدی؟ نه پدری … نه مادری…
و
گوسفند گفت برای خدا هیچ کاری غیر ممکن نیست
همونطور گوسفند دانا و مرتب که پشم هاش انقدر مرتب بود که انگار آرایشگاه رفته ، با من حرف میزد و من و بچه ها داشتیم می بردیمش خونه خودمون
و هنوز هم میترسیدیم این نعمت خدا فرار کنه چون بفکر بستن پاهاش با طناب بودیم که فرار نکنه
خواب زیبایی بود
مخصوصا لحظه ی اومدن اون گوسفند مهربان و دانا از دل آسمون آبی و از وسط اون نوشته های سفید ابری پرمعنا از ذهنم نمیره
من زیاد اهل خواب دیدن و اهمیت دادن به این چیزا نیستم و اگه خوابی هم ببینم زود یادم میره
ولی
بعضی خوابها چنان ذهن و روح آدم رو درگیر خودش میکنه که تا روزها از فکرش بیرون نمیای
ولی خب این روزها همش به خدا میگفتم خدایا من مدتهاست دارم روی خودم کار میکنم و نتایج دلخواهی که میخواستم نگرفتم و حس میکنم نه تنها پیشرفتی نداشتم بلکه پسرفت هم داشتم یا فریز شدم تو یه موقعیتی
من به امید تو ، شغل پر درآمدم و رها کردم که کارمند خودت بشم
ولی چی شد؟
اگه میخوای کمکم کنی ، اگه راهم درسته به منم نشونه ای بده
مگه زکریا پیامبر تو نبود ؟؟
مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟
مگه خودت باهاش صحبت نکردی و وعده ی تولد فرزندی به خوبی یحیی رو دادی؟؟
ولی اون هم باورش نمیشد و ازت نشونه خواست
و تو سه روز سکوت رو براش نشونه قرار دادی
مگه ابراهیم پیامبر تو نبود؟
مگه پدر تمام انبیاء ت نبود؟
مگه خلیل الله نبود؟
مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟
مگه این پیامبرانت خودشون ترویج کننده ی ایمان به تو و وعده های تو به مردم نبودن؟
مگه خودشون به مردم نمیگفتن که وعده های خداوند رو باور کنید … وعده ی خدا حقه؟؟؟
ولی اینها هم باور نداشتن و از تو نشونه خواستن
تو برای زکریا ، علاوه بر وحی و وعده ی یحیی که حتی نام و جنسیت اون فرزند رو هم گفتی، نشونه سه روز سکوت رو گذاشتی
تو برای قوی کردن باور و ایمان ابراهیم ، زنده کردن پرندگان قطعه قطعه شده رو نشونه گذاشتی
اونم برای چه باور ساده ای؟
ابراهیم زنده شدن مردگان رو باور نداشت
بااینکه بدنیا اومدن و خلق هزاران فرزند از نطفه ای بی جان رو دیده بود ، با اینکه زنده شدن زمین پس از زمستانهای سرد رو دیده بود ، این باور خیلی ساده تر از باورهای ضعیف ما در مورد وضعیت مالی و روابط و…ست در حالیکه وضعیت اقتصادی مملکت و اطرافیانمون و افزایش قیمت دلار و… و روابط داغون اطرافمون که اغلب بخاطر مسائل مالی و باورهای مذهبی غلط کهنه و قدیمی بوده
به ما حق بده تو این شرایط باور نکنیم
به ما هم مثل پیامبرانت نشونه بده تا ایمانمون قویتر شه
خب به من که ایمانم در حد پیامبرانت نیست ، حق بده ازت نشونه بخوام تا دلم قرص شه
و خدا اینطور زیبا نشونه ای شبیه همون گوسفندی که برای ذبح به جای اسماعیل برای ابراهیم (ع) فرستاد ، به من هم نشون داد
چه دلگرمی فوق العاده ای که کامنت من ، شاگرد کلاس اولی قرآن برای شاگرد زرنگ سال دوازدهمی خدا ، آرامشی از جنس نور شده باشه
هرچند بقول استاد اعتبار کامنتم رو به خودم نمیدم
ولی همین که یه دست کوچولو از دستان خدا شدم برات بسیار بسیار سپاسگزار فضل و رحمتش هستم
یه نکته جدید رزقم شد دیروز ، اونم با همه عزیزانی که هدایت میشن به این کامنت به اشتراک میزارم
🩷🩷🩷🩷🩷🩷
در اثبات مظلومیت قرآن همین بس که
خدا باید قسم بخوره که این کتاب جِدّیه و شوخی نیست:
وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ
وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ
إِنَّهُۥ لَقَوۡلࣱ فَصۡلࣱ
وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ
قسم به آسمان پرباران!
و قسم به زمین مملو از گیاهان!
که قرآن به حقیقت کلام جدا کنندۀ (حق از باطل) است
و بههیچوجه هذیان و سخن بیهوده یا شوخی نیست!
(سوره طارق آیات 11 تا 14)
🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷
من همیشه وقتی قسم خوردن خدا رو میشنوم از شرم آب میشم
یاد سکانسی از سریال یوسف پیامبر میفتم
اونجایی که برادران یوسف در کاخ عزیز مصر ، یوسف رو می شناسن و لاوی برادر مهربان یوسف از شرمندگی بخاطر کاری که با یوسف در کودکی کردن ، ازش میخواد که او رو کتک بزنه و سیلی به صورتش بزنه تا شاید کمی از این شرم و ندامتش کم شه
ولی
یوسف بجای سیلی ، صورت برادرش رو می بوسه
و
شرمندگی لاوی صد چندان میشه و اون دیالوگ اشک در آر لاوی که با تمام وجودش میگه:
این شرم مرا می کُشد
واقعا جاهایی آدم شرمنده ی خدا میشه که حس میکنه داره میمیره از شرم
و
یکی از اون جاها همین قسم هایی هست که خداوند میخوره
با اون همه عظمتش و اینهمه آیات و نشانه ها ، نمیدونه چطوری به ما بفهمونه که بابا به چی قسم بخورم که باور کنید ؟؟؟!!!
به خورشید که میتابه قسم ، به ماه ، به ستاره ، به آسمان ، به زمین ، به انجیر و زیتون ، به شب ، به روز ، به صبح ، به عصر ، به جان انسانها، به فرشتگان ، به قرآن حکیم ، به جان پیامبر، به پروردگار آسمان و زمین و…. و….و….
اینجاهاست که من از شرم نمیدونم کجای زمین فرو برم
هر کدوم از این قسم ها چنان سنگینه برام که تازه یکم درک میکنم که چرا خدا میگه اگر این قرآن رو به کوه نازل میکردیم ، کوهها متلاشی میشدن
و رزق بلند همین چند دقیقه زمان گذاشتن برای نوشتن از عظمت خدا و مظلومیت قرآن ، هدایتم به این آیه و تفسیرش شد که صحّه میزاره بر آموزه های استاد عزیز :
و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مىشود!
سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است، همان گونه که شما سخن مىگویید!
خدای متعال در این آیه به پروردگار آسمان و زمین سوگند یاد کرده تا تأکیدی بر وعده روزی انسان ها و وعده ی بهشت باشد و مراد از رزق و روزی آسمانی، باران، خورشید، ماه، ستارگان و تمامی موجوداتی است که بقای آدمی بدان وابسته است.
آخه وقتی خدا به آسمان و زمینی قسم میخوره که روزی ما در اونهاست
اونم آسمون و زمینی که ما هر روز و هر لحظه امکان نداره یا زیر پامون یا بالای سرمون نبینیم
آسمون و زمینی که هیچکس نمیتونه منکرش باشه
و اگر یک لحظه نباشن ما نابود میشیم
و ایمان داریم که روزی ما هم در زمینه هم در آسمان
پس چطوره که فکر میکنیم روزی ما محدوده یا نیست یا تموم میشه؟؟؟
آخه مگه نعمتهای زمین تموم شدن اینهمه سال ؟؟؟
نعمتهای آسمون تموم شدن ؟؟؟
خورشید و ماهش یک ثانیه تاخیر داشتن تو طلوع و غروب و …؟؟؟
خدایا ما رو ببخش و رزق لایحتسب به همه مون عطا کن که تو وهابی
چند روز پیش خبری از یکی از دوستان شنیدم که. مهندسی ژاپنی در یکی از روستاهای کوچک و فقیر اطراف شهر ما معدن طلایی کشف کرده و میگفت اون مهندس ژاپنی گفته
کشور شما فوق العاده نعمت توش هست ،همین یک روستای کوچیک شما بقدری معادن ارزشمند کشف نشده داره که بودجه کل کشور ژاپن رو میشه با درآمد معادن همین روستا تامین کرد.
خدایا بابت تمام نشانه های فراوانی که بهم میدی این روزا ازت بینهایت ممنونم
راستی استاد
این روزها دارم خودم و با آگاهی های ناب و بی نظیر جلسه دهم کشف قوانین بمباران میکنم
میخوام رو نقص عجول بودن و تنوع طلبی و تمرین نکردنم پا بزارم و انقدررررر همین یه دونه فایل رو که یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل و ترمزهام هست گوش بدم تا کلمه به کلمه شو حفظ بشم
الانم اومده بودم کامنتهای اون جلسه رو بخونم که دیدم کلی ایمیل دارم و
کامنت سعیده جان انقدر برام با ارزش بود که این آگاهی جدید قرآنی رو که از دیروز نمیدونستم تو کدوم فایل بنویسم که مرتبط باشه ، در جواب سعیده ی عزیز نوشتم چون میدونم خیلی ها دنبال کننده ی ایشون هستن و ممکنه به این کامنت هم هدایت بشن و تعداد بیشتری استفاده کنن از این مطلب که خودش هدایتمون کرد به درکش
یه چیز دیگه استاد
چون میدونم از تاتی تاتی کردن ما دانشجوهاتون خوشحال میشید میگم
وگرنه شاید ربطی به موضوع فایل نداشته باشه
امروز به ندایی که مدتها میگفت برو و توانایی ت رو در فلان ارگان ارائه کن و پیشنهاد تدریس بده عمل کروم
هر بار که این الهام میومد میگفتم:
– شهر ما کوچیکه و کسی استقبال نمیکنه ( ضعف ایمان به خدایی که مردم رو به سمتت هدایت میکنه)
– اکثریت مردم شهر ما اوضاع مالی متوسط به پایینی دارن و پول ندارن برای این کار ( باور کمبود )
– آقای فلانی که رئیس جدید اونجا شده فرد مثبت اندیشی نیست و با پیشنهاد من موافقت نمیکنه ( بدبینی به دیگران بخاطر ذهنیت بدی که از ایشون توسط یک شخص منفی نگر در من ایجاد شده بود ، و قدرت دادن به امضا و موافقت کس دیگه ای غیر از خدا )
– خانم فلانی که منشی اونجاست آدم خوبی نیست و الان که برم مثل سری قبل میگه رئیس نیست و …. و می پیچونه ( باز هم قضاوت و بدبینی و توجه به ورودی های منفی و غیبتهایی که از این خانم توسط همون شخص منفی نگر شده بور )
– استاد فلانی که کارش رو قبول نداشتی و یک ماه بیشتر کلاسش رو شرکت نکردی و اومدی بیرون ، باهات لج کرده و اگه بفهمه تو قراره رقیبش بشی سنگ میندازه و…. ( ایمان نداشتن به خدا و اینکه حتی دشمنان من هم بنفع من قدم بر میدارن وقتی خدا پشتمه)
– فن بیان خوبی نداری و ممکنه نتونی درست از هنر و توانائی ت تعریف کنی ( باور عدم لیاقت)
و استاد
مثل شما که جلسه اول رفتید و تو کلاس صحبت کردید و دست.و پاهاتون میلرزید رفتم و انجام دادم
اون خانم منشی عوض شده بود و یک خانم مهربون جای ایشون بودن
اون رئیس با روی باز از پیشنهادم استقبال کردن و یه قول هایی دادن که اگر تهران موافقت بشه حتما انجام میدن
نگین ، من هم بعد از دیدن ِاین فایل ، خوابی مشابه خواب تو دیدم.
چقدر عجیب، حتی خوابِمون هم ، شبیه هم شده.
خواب دیدم داشتم توی یک کوچه راه میرفتم، یک پرنده شبیه اردک توی آسمون پرواز می کرد و به سمت من میومد، همین جور که نزدیکتر میشد، جثه اش بزرگتر می شد، وقتی به من رسید، بهش دست زدم و او نشست روی زمین. خیلی بزرگ بود، شروع کرد به حرف زدن با من.
با تعجب بهش گفتم، تو حرف میزنی؟
بعد یک آیه از قرآن نقش بست که یادم نیست چی بود ، فقط یادم هست که در مورد برآورده شدن دعاها بود.
چند روز بعد اون نشانه و ادامه حرف نزدن با همسرم دوباره از خدا نشونه خواستم که خدایا نکنه من غرور برم داشته و کینه دارم به دل میگیرم نکنه دارم اشتباه میکنم دوباره قران رو باز کردم صفحه 55
<>
الحمد الله الحمدلله قلبم محکم شد.خدایا شکرت
کاملااااا ناآگاهانه و فراموش کردن وعده سه روزه خدا ، روز سوم همسرم رفتار ناجالب و تکراری انجام داد که
بسیییار من و بهم ریخت. از خونه زدم بیرون و برای فکر کردن در مورد سرنوشتم رفتم کتابخونه محل.
بعدظهرش وسط کامنت خوندن و نکته نوشتن دلم پرکشید با خدا از طریق قرآن حرف بزنم . به نیت جدایی قرآن رو باز کردم .
بعد از سه سال استخاره برای جدایی که هربار به شدت نهی میشد. معنی فارسی رو خوندم اینبار بسیار خوب اومد و آیاتی کاملا مرتبط با نیتم اومد. آیات ابتدایی سوره دخان صفحه 496 دقیقا ایه به آیه جوابم رو میداد.
بعد اینکه قرآن رو بستم اشکهای یواشکیم در میون جمعیت رو پاک کردم و با خدا حرف زدم
گفتم خدایا یه نشونه دیگه بهم بده من مطمئن بشم قلبم محکم تر بشه.
مثلا میشه اسم وفامیل فلانی که امروز خیلی تحت تاثیر کامنتش قرار گرفتم، تو آیات عربی همون صفحه باشه؟؟
تو دلم خودمو سرزنش کردم گفتم دختررررر این چیه از خدا خواستی مگه فیلم هندیه اسم و فامیل ایرانی توی ایات قران بیاد اونم تو صفحه ایی که خودت میخوای !!!!!!
دوباره همون صفحه رو باز کردم بسم الله الرحمن الرحیم
وااای خدای من چی میدیم همون خط اول اسم اون طرف تو آیه بود ،
لیل به معنی شب = لیلا شب خیز ، الله اکبر الله اکبر لا اله الله خدایا شکرررررت
خدای من شکرت من و ببخش که به اندازه کافی ایمان ندارم من و ببخش به خاطر ناسپاسی ها و شک و تردید هام .
به راستی که انسان فراموشکاره
خدایا شکرت برای کامنت نگین خدایا شکرت برای این یادآوری نشانه ت درست زمانی که از این بلاتکلیفی دست به دامانت شده بودم.
خدایا شکرت که دوباره دلم رو قرص کردی و نشانه ایی دادی که برای قدم بعدی اقدام کنم .
ممنون ازت نگین عزیزم
چقدر ثروتمندیم ماااا چه یگانه خدای با عظمتی داریم ماااااا
خدایا شکررررت
خدایا سجده گه درگاهت هستم
پروردگارا جایگاه مارا در جوار عرش الهی ات همنشین متقیان و صالحین درگاهت قرار بده
سلام و درود به استاد عباسمنش بزرگوار، خانم شایسته مهربون و دوست داشتنی و همه دوستان خوب توحیدی
امروز میخوام از چیزایی که از خدا خواستم و همیشه تجسم میکردم و خداوند به بهترین شکل اجابتشون کرده بگم. خدایا به امید تو
خوب اول بگم که من از دوران راهنمایی و از وقتی که یادمه مینوشتم، خاطرات روزانه و درخواست هایی که داشتم و اهداف و …
و بعد از ترس اینکه نوشته هامو کسی نخونه خیلی هاشو معدوم میکردم :))
خلاصه که یادمه دانشجو بودم یه دفترچه کوچیک داشتم و اهدافمو نوشته بودم مثلا
1- گرفتن گواهینامه رانندگی
2- یاد گرفتن آشپزی (من چون اصلا تو خونه پدرم آشپزی نمیکردم بنظرم خیلی کار سخت و بزرگی بود، حتی یادمه کتاب آموزش آشپزی خریدم)
3- گرفتن کارت مربیگیری فنی و حرفه ای
4- یاد گرفتن برنامه فتوشاپ
و …
اینایی که نوشتم جزء اهداف سال 88 یا 89 من بود
این چیزا رو نوشتم که بگم با اینکه اون زمان قانون رو نمی دونستم و خیلی با این مباحث آشنا نبودم ولی بازم دست و پا شکسته یه کارایی میکردم
خوب با کارت مربیگیری فنی و حرفه ای شروع میکنم، برعکس که اون زمان همه دنبال استخدامی بودند من همیشه به این فکر میکردم که یه روزی یه آموزشگاه فنی و حرفه ای با بهترین امکانات در بهترین نقطه شهر میزنم ولی اول میخواستم که مربی یک آموزشگاه بشم (راستی بگم من لیسانس IT دارم).
همزمان با سال آخر دانشجویی من، خواهرم آموزشگاه زبان زد، رشتش زبان انگلیسی بود و من اونجا شروع به کار کردم و کمک دست خواهرم بودم. یه روزی که آموزشگاه نبودم یک خانومی با مادرش میان آموزشگاه خواهرم که منو ببینند برای امر خیر و برعکس من نبودم و بعد اونجا به خواهرم میگند که من آموزشگاه کامپیوتر دارم و دنبال مربی هستم و به خواهرتون بگید بیان آموزشگاه که با هم صحبت کنیم و خیلی راحت و عزتمندانه من شروع کردم به آموزش تو اون آموزشگاه و کارت مربیگیری هم گرفتم (به امر خیر دیگه ای منجر شد). به همین سادگی بدون اینکه من برم درخواست بدم از من دعوت شد برای تدریس.
مورد بعدی ازدواج بود که خیلی دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که هم رشته باشیم و بتونیم با هم راحت کار کنیم و در کمال ناباوری باید بگم که تقریبا 9 ماه بعد از مربی شدن من با همسرم که لیسانس کامپیوتر بود ازدواج کردم.
وقتی رفتم خونه خودم خیلی راحت آشپزی کردن رو یاد گرفتم و با اینکه خیلی ترس داشتم و فکر میکردم کار شاقیه، باید بگم الان آشپزیم حتی از مادرم هم بهتره و غذاهام خوشمزه تره.
تو همون دوران عقد رفتم آموزش رانندگی و گواهینامه گرفتم و الان به راحتی رانندگی میکنم حتی تو جاده و هچی ترسی ندارم
و اما برسیم به اون خواسته و هدف اصلیم که داشتن آموزشگاه بود، خوب دوران عقد با همسرم رفتیم درخواست دادیم و اون زمان سخت میگرفتن و میگفتن شهرستان اشباع شده و دیگه مجوز نمیدیم و اصلا توجیه اقتصادی نداره و …
اون موقع چون داشتم جهیزیه هم تهیه میکردم و همسرم دانشجو ارشد شده بود تو دانشگاه آزاد خیلی پیگیری نکردم یعنی یه ترسی برای تهیه امکانات داشتم ولی همچنان ته دلم خواسته داشتن آموزشگاه بود.
بعد از اینکه رفتیم خونه خودمون بازم با شرایط بارداری و بعد همراه با فرزند اولم مربیگری رو ادامه دادم و در نهایت مدیر آموزشگاهی که میرفتم اونجا تدریس میکردم بهم پیشنهاد شریک شدن در آموزشگاه رو داد و یا اینکه بیا اینجا رو از من اجاره کن و یه درصدی بابت امکانات به من بده و من یه چیزی رو خیلی خوب میدونستم که شراکت اصلا کار درستی نیست و گفتم هر وقت قصدتون واگذاری کامل آموزشگاه بود من هستم و من با شراکت موافق نیستم نه به خاطر شخص شما کلا من حاضر به شراکت با هیچکس نیستم و دوست دارم اختیار کامل روی کارم داشته باشم و بعد از یکی دو سال پیشنهادهای مختلف شراکت و اجاره و 70 به 30، 60 به 40 و کار با شما و امکانات از من و … اون خانم اعلام کرد که بیان تجهیزات رو قیمت گذاری کنیم و مجوز و تجهیزاتی رو که میخوان رو میفروشم و باز هم خدای مهربونم یک آموزشگاه آماده رو عزتمندانه بهم بخشید.
خوب اوایل امکانات کمتر بود و اون حالتی که من میخواستم رو نداشت ولی باید بگم من با ذوق و امید کارم رو ادامه دادم و از درآمد آموزشگاه کلی وسایل جدید خریدم.
همیشه دوست داشتم مکان آموزشگاه یک جای مرتب اداری شکل و تمیز باشه، همیشه تو ذهنم تصور میکردم میرم یه جایی که خیلی شیکه، کفش سرامیکه و یه حالت اداری داره و باید بگم که همیشه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. بعد از دو سال که جای قبلی بودم صاحب ملک اعلام کرد که باید مکان رو خالی کنم و من نزدیک دو ماه دنبال یک مکان تمیز و شیک بودم و باز هم خدا بهترین مکان در مرکز شهرمون با همون خصوصیاتی که میخواستم رو برام جور کرد.
الان آموزشگاه من بهترین امکانات رو داره (میز و صندلی های شیک، سیستم های جدید، کولر گازی و آبسردکن و هر چیزی که نیازه یک آموزشگاه داشته باشه) و تیر آخر رو خدا جایی زد که من دوست داشتم آموزشگاهم بشه بهترین آموزشگاه شهرستان و تو جلسه ای که یک ماه پیش برگزار شد به عنوان جلسه هم اندیشی مدیران آموزشگاه های آزاد با نماینده شهرمون آموزشگاه من به عنوان اولین آموزشگاه برتر شهرستان معرفی شد و اسممو صدا زدند که برم از نماینده شهرستان لوح تقدیر بگیرم.
خوب در مورد زندگیم بخوام بگم بارها و بارها تو دفترم داشتن خونه شخصی و ملکی خودمون رو نوشته بودم، یک خونه نقلی دو خوابه که مال خودمون باشه و دیگه مستاجر نباشیم و خدا رو شکر الان اون خونه داره ام دی اف میشه و تا 25 همین ماه باید خونه ای که توش مستاجر هستیم رو خالی کنیم و بریم خونه خودمون. خدایا شکرت
الان 11 ساله که از زندگی مشترکمون میگذره؛ دوست داشتم وقتی میریم خونه خودمون وسایل خونه رو عوض کنم و دوست داشتم همه رو نقد نقد بخرم (طبق آموزش های استاد عزیز) و تا الان ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی و گاز رومیزی و هود رو خودم نقد خریدم و مورد بعدی میخوام ساید بخرم و مطمئنم که خدای عزیزم همونی رو که میخوام رو نقد برام فراهم میکنه.
دو تا فرزند دختر سالم و دوست داشتنی دارم و همسری مهربان که بابت وجودشون همیشه سپاسگزار خدا هستم.
خدا رو شکر ماشین از خودمون داریم. طبق آموزش های استاد تصمیم گرفتم هیچوقت وام نگیرم، حتی وامی که داشتم رو تسویه کردم (البته هنوز یک وام قرض الحسنه کوچیک دارم که حتما اونم به زودی تسویه میکنم). دسته چک داشتم که قبلا برگه هاش تموم شده بود و بانک بهم گفت اگه دسته چک جدید بخواین بهتون میدیم و من قبول نکردم گفتم لازم ندارم. اداره فنی و حرفه ای تا الان چند بار اعلام کرده که آموزشگاه هایی که وام میخوان بیان درخواست بدند ولی من اصلا اینکار رو نکردم و مثل استاد با قدرت گفتم خودم میسازم. (البته که بعضی وقت ها تو ذهنم وسوسه شدم ولی باید اعتراف کنم انقدر آموزش های استاد درست و حقه که من بعد چند لحظه فکر کردن به اینکه برم برای وام یا دسته چک اقدام کنم کاملا پشیمون شدم و با خودم گفتم این کارها اشتباهه و قانون درست همون چیزیه که استاد عزیزم گفته)
خیلی موارد دیگه هست که شاید یادم رفت بگم و حتما میام دوباره مینویسم. ولی من هر چی از خدا خواستم بهم داده و الانم خواسته های زیادی دارم که مطمئنم به همش میرسم.
و یه دنیا ممنون از استاد عباسمنش عزیز به خاطر این سایت توحیدی و دوست داشتنی، خدایا بینهایت شکر
سلام سعیده عزیز
خیلی تحسینت کردم به خاطر همه موفقیتهات و زندگی خوبی که داری، خدا رو صد هزار مرتبه شکر، اینکه چرخ زندگیت روان هست و خواسته هایی که داری یکی یکی تیک میخوره، میدونی وقتی یکی از بچه های سایت مینویسه زندگی خیلی به صورت عادی و طبیعی روان و درست و لذت بخش هست خیلی به نظرم قشنگه، طبیعیش اینه که اینجوری باشه، ممنون که نوشتی دوست عزیزم
برات رسیدن به خواسته های بیشتر و زیباتر و قشنگ تر رو آرزومندم
سلام و سپلس از نوشته های سراسر ایمان و باورتون ،
با خوندن کامنت شما یادم به نکته ای افتاد که اصل و اساس دنیاست و اون گسترش جهان که امر و اراده خداونده ،
و چون یکی از راه ها و ابزارهای گسترش جهان توسط ما انسانهاست و خوندن کامنت شما برای من این پیام رو داشت که شما هم با کارتون و هم با این نوشته هاتون که اشاعه نور الهی هستش یکی از گسترش دهندگان جهان خدایید
براتون بهترین ها رو از رب العالمین آرزو میکنم
سلام
خدایا شکرت بابت این فایل که مشتاقانه دانلود و گوشش دادم
میخام از معجزات و اتفاقات خوبی که توی یه هفته برام رخ داده بنویسم
از اینکه خدا چطور هدایت میکنه
از یرزق من حیث لایحتسب بنویسم
از نتیجه سپاس گزاری کردن بنویسم
از فرمولی که استفاده کردم و تو این فایل دقیقا بهش اشاره شد بنویسم
اینکه به استناد به اینکه چطور قبلا خدا برام خواسته هامو اجابت کرده درهارو باز کرده انگیزه گرفتم و قدم برداشتم بنویسم
هفته گذشته من به الهامی که خدا بهم میکرد عمل کردم البته یکم مقاومت میکردم و یا شاید هنوز امادگیشو نداشتم ولی وارد ترسهام شدم و سمت خودمو انجام
دادم
من کنار کار کارمندیم به علاقم که قنادی هست هم مشغولم و البته نه خیلی حرفه ای و فول تایم،ولی توی این 2/5 سال باهدایت خدا پیش اومدم
خود خدا بود که با نشونه ها گفت به چی علاقه دارم،بعدش کلاس ثبت نام کردم،بصورت تکاملی وسایل مورد نیازو خریدم،پا رو ترسام گذاشتم پیج زدم و خدا الهام کرد برای مناسبتها بعنوان هدیه ،کیک درست کنم که هم مهارتم زیاد بشه هم پیجم فعال بمونه،اون اوایل هم گاها سفارش هم میگرفتم،بعد هم تو یه برهه خدا الهام کرد بیام از دسر و کوکی وکیک و شیرینی که درست میکنم برای افزایش مهارتم اینکارو انجام میدادم
عکس بگیرم و بصورت اموزشی رسپی بزارم که من انجامش دادم و با وجود نجواها که میگفت همش مواد اولیه میخری هی رایگان درست میکنی سفارش هم تک و توک داری و تا کی میخای اینجوری ادامه بدی ،ولی من حریف ذهن میشدم و میگفتم فعلا قدمی که خدا گفته اینه
از طرفی رو باورهام کار میکردم ثروت یک رو کار میکردم و هی میدیدم که خیییلی از ادمها مشتری دارن یا تو همین فیلد چقققدر میشه سفارش گرفت انقققدر که مناسبتا زیاده و من هم از پس انجامشون تو این استیتی که هستم برمیام و میدونستم که باورهام ایراد داره و باید روی فراوانی کار کنم
همیشه میگفتم خدایا تو کارت هدایت مشتریه
نه پیج من نه مهارت من نه تبلیغ کردن من نه هیچ عامل دیگه ای ،اگر برای فلانی و فلانی میرسونی مشتری از جاهایی که گمان نمیکنن پس برا منم باید بشه
این اواخر هم خیییلی از خدا درخواست میکردم که قدم بعدی رو بگو بهم،دلم میخاد یه تغییری ایجاد بشه تو روند کارم،بی اشتیاق شده بودم کمی
از اینکه همش رسپی بزارم و نتونم از این شغل واقعا پولساز،ثروت بسازم!!
یه شب بخصوص بعد از فایل خوش بینی،با خودم یه فرمول نوشتم که اگه طبق این پیش برم خدا احابت میکنه
نوشتم
باید بابت تک به تک مشتریام از خدا شکرگزاری کنم
بابت ایده ها و هدایتهایی که تو این مسیر برام داشته که چقققدر زیاد بودن و اشک منو در میاوردن وقتی بیاد میاوردم،شکرگزاری کنم
حتی اگه یه رسپی میزارم بازم اون انگیزه روزای اول رو داشته باشم
دفتر مربوط به نکات قنادی رو بخونم
تو یوتیوپ اموزش ببینم
خوش بینی خودمو تو همین شرایط که خبری نیست حفظ کنم و امیدوار بمونم
بابت پولهایی که از این مسیر ساخته بودم شکر کنم
روی فراوانی و حس لیاقتم کارکنم روی دوره ثروت هرروز تایم بزارم
دقیقا هرشب با این فرمول من حالم رو خوب کردم
من با نوشتن خیلی راحتم و اومدم اسم مشتریام رو دونه دونه نوشتم و شکر کردم و اعتبار هدایتشو دادم به خدا
گفتم خدایا من هنوز پیجم 1 دونه پست داشت هنوز 2 تا کیک درست کرده بودم فالور 50 تا هم نداشتم بخدااا مهارتتتم خیییلی کمک بود ولی مشتری رسوندی تو همون روزای اول کارم
بابت ایده هایی که داده بود بیاد اوردم کجاها کجاها چطور پلن ریخت و همزمانی انجام داد برام و قلبم باز میشد که چه کارا برام کرده و شکر کردم
بابت رضایت مشتریام اینکه حتی بعضیا 2-3 بار سفارش داده بودن شکر کردم گفتم تو زیر دندون مشتریا رفتی و راضی بودن و شکر کردم وکردیتو دادم به خدا
بابت اینکه بجز 1-2 مورد چطور مشتریام خوش حساب بودن حتی قبل از تحویل واریز کردن حتی بعضیا نپرسیدن کیلویی چند میدی و سفارش دادن ،حتی تو محرم و اول عید کیک تولد سفارش دااشتم و تمااام اینارو بیادم اوردم و کفتم خدایا تو مسول رسوندن مشتریا بودی و اگر تو در هر زمانی توانا بودی پس الان هم هستی و قدرت دست توست و کار کار خودته من نمیدونم ،من فقط میخام سفار ش بگیرم هر روز مشغول بشم به اینکار و خلاصه قدم بعدیم چی هست باااید بگی من عقل خودم قد نمیده ایده ندارم ،ایده پرداز من،مشاور من،دستیار من،طعم کارای من ،همه و همه تو هستی
با این فرمول حالم خوب میشد و یه روز سرکار بودم و خدا چندباری الهام کرده بود که برم با کافی شاپهای شهرمون برای همکاری باهاشون خودمو پرزنت کنم ولی من مقاومت میکردم که خدا چرا مستقیم مشتری رو هدایت نکنه مگه تا الان نرسونده من چرا باید برم دنبالش!!
خلاصه اون روز نزدیک ظهر بود پا شدم مرخصی گرفتم و گفتم اگه خدا میگه من اقدام میکنم
ذهنم میگفت همشون خوب یا خودشون درست میکنن یا با یکی همکاری میکنن مگه میشه اخه قبول کنن !!اینها مانع اقدامم میشدن
ولی من قدم برداشتم و دقیقاا خدا به یه فست فود کافی شاپی هدایت کرد که اصلااا باورتون نمیشه چه درهایی باز شد برام
خیلی خوب برخورد کرد مدیریتش سرشون هم اون تام خلوت بود و گفت خودم درست میکنم ولی اگه درس کنی بیاری عیب نداره میتونم بفروشم یا چیزای جدید مث تارت و بعضی چیزکیک ها که موجودی نداشتن
و گفت مثلا کروسان و موچی ووفلان چیز درست کردی
منم گفتم اینارو نه ولی چون اعتماد به نفس داشتم که اگه این همه چیزای دیگه درست کردم خوب اینارو هم میتونم دیگه و حتی گفت کیک تولد گاها سفارش میدن برای تم تولدشون که اونو با یقین گفتم اره میتونم چون بارها انجامش داده بودم،بعد هم گفت شکلات دبی هم فعلا تو شهرمون همه جا نیس درست میکنم تو هم میتونی درس کن بیار
خلاصه کلللللی خدارو شکر کردم کللللی خوشال شدم
که نه تنها جواب منفی نشنیدم بلکه گفت هرچی میتونی درس کن بیار هم بابت اینکه جسارت نشون داده بودم و خدا به چه جایی هدایتم کرده بود و هم بابت اینکه جواب مثبت شنیدم کللی ذوق کردم
بعدش رفتم لوازم و مواد الولیه هرچی به ذهنم میرسید ر خریدم و عصر هم شکلات دبی درست کردم و ظاهرشون خوب شد و خوشال بودم ولی بعد که برش دادم و کمی تست کردم دیدم جالب نشدن و نمیدونید چقدر ذهنم منو اذیت کرد هم خسته شده بودم هم مواد اولیه ام هدر رفت و اصلا بل بشوری بود تو ذهنم که تو خودتو مسخره کردی بچسب به کار کارمندیت اخه خودتو خسته میکنی چطورمیخای حالا رشد کنی و به اون لولی که میخای برسی وووو و از این چرندیات !!!
ولی باز شب با نوشتن حالم رو خوب کردم کلی دلیل منطقی اوردم که بارهااا شده بار اول درست کردم خیلی از رسپی هارو و عالی شدن ،بابا اصلا فدای سرم ،هی نوشتم که الخیر فی ماوقع مدام میگفتم حال خوب نتایج رو رقم میزنه هاا!ثریا یادت باشه هااا!مهارت و دیزاین و فلان ماده اولیه مرغوب ووو مهم نیستن !! حال خوب ملاکه هاا!!باید بتونی الان حالتو خوب کنی و بیاد میاوردم که بابا ایلان ماسک موشکش تو هوا متلاشی میشه خودشو نمیبازه الان تو دوتا شکلات خراب کردی به هم ریختی باییید ایمانتو کنترل ذهنتو نشون بدی و خلاصه به حس بهتر رسیدم و بعد خوابیدم
دو روز بعد مشغول شدم هم برا کافی شاپ چیز کیک درست کردم و بردم تحویل دادم که چقدر حال خودم خوب شد چیزی که مدتها بود ارزو میکردم و حتی تجسم که تو ظرفای تک نفره میچینم میبرم و دقیقا این اتفاق افتاد و همشو حتی بدون تست ازم خرید
فرداش باز شکلات دبی درست کردم
و قرار شد شنبه ببرم بعد از شیفتم تحویل بدم
که همه رو با خودم بردم سر کار وشب هم با خودم سناریو نوشتم که میبرم همشونو همکارام میخرن ،بعد ظهرمیام دوباره برا کافی شاپ درست میکنم ،کلی شکر میکنم از خدا همکارام استقبال میکنن و ووو
باورتون نمیشه تماااااام انچه که بصورت سناریو با جزییات شب قبل نوشته بودم عییین همونا ریز به ریز رخ داد !!!و البته موقع نوشتنش دقیقا همین جیزایی که استاد تو این فایل گفتن رو انجام میدادم ینی میگفتم خدا قبلا برام مشتری رسونده قبلا رضایت داشتن قبلا پول ساختم قبلا خییییلی چیزارو تجسم کردم و رخ داده پس بازم میشه و من خالق زندگیم هستم و خدا همواره اجابت میکنه اگه حتتتتی یه بار برام انجام داده پس الان هم میتونه درحالیکه خدا میلیاردها بااار انجام داده برام تو زندکیم و من بابتشون شکر میکردم و شب موقع تیک زدن و خوندن سناریوم نمیدونستم چطور خدارو شکر کنم قاصر بود زبانم
عصر هم سریع اومدم خونه و باز مشغول شدم درست کردم و بردم کافه و گفته بود سه تا بیار که من بیشتر بردم و 5 تا برداشت
انقدر حسم عالی بود که باز شجاعت بخرج دادم و دوتا کافی شاپ و دوتا بستی فروشی رفتم که یکیش مدیرتش نبود یکی از بستی فروشیا هم گفت باشه کیک خیس بیار
یکی از فست فودیا هم رفتم مدیریتش گفت اتفاقا تا یه ماه دیگه کافی شاپ رو راه میندازیم وااای منم کلللی با اعتماد بنفس گفتم پس قسمت کافی شاپ با من و هرچیزی لازم باشه درست میکنم میارم ایشون هم خیلی سرشته نداشت گفت با خودت شماره مو گرفت و حتی شکلات دبی هم نشون دادم گفت دست خودتون باشه ما تو پیجمون برات تبلیغ میکنیم و با ادمین منو کانتک کرد که عکس بفرستم و صب روز بعد دیدم که استوری کردن و چند نفر قیمت پرسیدن و حتی مدیریت با من تماس گرفت که قیمت بگو و من گفتم من فلان قیمت میدم شما هرچقدر میخایین درصدی بزارید روش به مشتری بدید که گفت نه نیاز نیس با خودت کانکت بشن انقققدر اقای مهربونی هستن که اصلاا نمیدونم چطور شکر کنم
حتی بهم گفت خودت ادمینی پیج رو دستت بگیر بهت حقوق میدم
این ادمین محصله و خیلی خبره نیست
خودت باشی بهتره منم گفتم اخه تا حالا انجام ندادم ولی خوب بخام میتونم فعلا البته بزار ایشون باشن ینی همین جور خدا داشت برام معجزه میکرد منی که تا چندروز قبل هی تعلل میکردم برا رفتن به کافی شاپ بخاطر ترسام و قضاوتهام،فایل خوش بینی و تماام این چندسال کار رو باور و ایمانم و بیاد اوردن داستانهای قرانی که رو قران کار میکردم هممممشون به کمک من اومدن و خدا درهایی باز کرد برام
فرداش بازکللی شکلات بردم برا همکارام تو اتاق عمل باز هم شب سناریو نوشتم که میفروشم پول بازم میاد به حسابم و بازم میام درست میکنم و باز ذهنم میگف باشه حالا دیروز فروختی ولی فردا کمتر میخرن تازه الان زیاد درست کردی ولی میگفتم من ایمان به غیبم رو نشون میدم و سمت خودم که درست کردن با کیفیت شکلاتاس رو انجام میدم مابقی با خدا،اگه دیروز خدا توانا بود پس فردا هم تواناس بازم هست جایی نرفته و اینا بهم ارامش میداد و باورتون نمیشه فرداش با حس خوب و اعتماد بنفس به مابقی همکارام نشون دادم و همممممشونو فروختم و باز هم شب هرچی رو با جزییات نوشته بودم دیدم تیک خورده و با وجود خستکی رفتم خونه با کلللی اشتیاق باز هم درست کردم
استاد میگن وقتی علاقه داشته باشی خستکی تشنگی گرسنکی سرما هیجی حالیت نمیشه دقیقااااا همینه
و باز هم دو روز بعد بردم و به همکارای دیگه تو بخشای دیگه نشون دادم و فروختم و پیجم رو معرفی کردم چقدر تشویقم کردن و اتفاقا این باعث شد که برم کارت ویزیت برای خودم چاپ کنم که اینکارو هم کردم
و تو این چند روز چند میلیون پول اومد به حسابم و فقط به اینکه چطور خدا از جایی که گمان نمیکردم با این ایده به من رزق رسوند ،چطور قبل از استارت کافی شاپ اختیار تامشو به من داد که ازم راجب دکور و ووو نظرخواهی میکنه ،اینکه وقتی قدم برمیداری ،خدا درهایی برات باز میکنه که اصلاا به عقل ناقصت نمیرسید
الان هم انقدر باورم تقویت شده که کلی ایده میاد به ذهنم که انجام بدم
انگار اون سد محکم که نه مشتری نیست و فلان شکسته شده
الان بفکر اینم که جعبه بخرم شکلات اماده کنم که شکیل تربشه و حتی قابل ارسال باشه
حتی دیروز ساعتها اموزش موچی دیدم که میخام درست کنم روش مانور بدم
حتی برای بعضی کافی شاپها که فعلا موچی و شکلات ندارن پرزنت کنم
و کارت ویزیتهامو بین همکارام پخش کنم چون خیلیاشون تو جریان نیستن که تو این کار مشغولم
و این حد از اعتماد به نفس فقط و فقط برمیگرده به اینکه
قبلا که خبری نبود به الهام خدا گوش دادم و بیشتر از یک سال هم برای اینکه اشتیاق خودمو حفظ کنم هم پیجم بزرگ بشه با تعداد پست ها ،
هم مهارتم بیشتر بشه
کلی چیز درست کردم عکاسی کردم پست و استوری کردم و گرچه خیلی از جیبم هزینه کردم ولی اگه اون قدم رو برنمیداشتم الان این قدم بهم گفته نمیشدو اصلا چیزی نداشتم تو پیجم بجز چندتا سفارش ،ولی الان هم اموزش گذاشتم البته امکان فیلم برداری نداشتم بصورت عکس از مراحل کار و کپشن انجام دادم
واقعااا اگه بدونم و برای خودم مدام مرور کنم که علت این نتایح یا هر نتیجه ای که در هر برهه ای وارد زندگیم شده چی بوده ،باعث میشه که همون کارو انجام بدم
شکر گزاری ،نگرش مثبت،کنترل ذهن حتتتتی زمانی که فروش هم داشتم بازم میگفت خوب که چی ؟بعدش چی ؟ینی تا این حد ذهن نجوا میکنه ولی تا وقتی بتونم کنترلش کنم که بازی رو بردم اگه نه ،عقبگرد میکنم
خیلی باید حواسم باشه انگیزه ام رو حفظ کنم
خیلی دلم میخاست این نتایج عااالی رو براتون بنویسم هم برا خودم مرور بشه هم برا تقویت ایمان همه عزیزان که کامنت رو میخونن
من وقتی کامنت خیلی از دوستان رو میخوندم که انقدر پول ساختیم انقدر مشتری داریم این ایده گفته شد وداستان خودشونو که نوشته بودم میخوندم انقققدر برا خودم ارزو میکردم که برا منم اینجوری بشه که الان این اتفاق افتاده
و اگر الان من بابت اینا ذوق نکنم شکر نکنم بیاد نیارم مسببش فقط و فقط «خدا» بوده
وقتی میلیاردها تومن پول هم بسازم و بی نهایت مشتری بیاد ،نخواهم توانست که شکر کنم !!!
پس همین الان باید بدونم همون خدایی که
اجیب ادعوه الداع بوده الان برام
برای اینده هم بازم این ویژگی رو داره
پس نترسم و نگران قدمهای بعدی نباشم،نگران اینکه قراره کی بخره ازم نباشم و فقط ایمانم رو حفظ کنم
همیییییین
ان شاله از خبرای خوب دیگه میام مینویسم
ان شاله خدا کمک کنه تا فقط اعتبارشو به خودش بدم و مقابلش شاکر و متواضع باشم و امیدم رو حفظ کنم
به نام خدای بخشنده ومهربان
درس طلایی کنترل ذهن
های اصلی ناراحتی چیه یکی کم بوده همش ترسه از اینکه یه روزی دریچه نعمت قطع بشه از اینکه تنها بشی وقتی این فکرا میان سراغ ت باعث میشن دیواری بشه برای وصل شدن تو به خدا این یه تکنیک ه یا یه درس مهم که الان تو ذهنم گیر کرده بود و همین الان داغ داغ هدایت شدم به فایل رویایی برم ببینم و نوش کنم خدا جون شکره البته اینو بگم همین الان عجیب حسی گفت بیا تو سایت من اومدم اومدم دیدم فایل اومده خیلی خوشحال شدم حس کردم هدایته فایل توحیدی که به خوبی گوش کردم وباورسازی کردم شکر همش کاره رب شکرررت تورو دارم
سلام به استاد نازنینم و دوستان عزیز این سایت :
من تصمیم داشتم که درس خواندنم رو مجدد شروع کنم و نجوا ها داخل ذهنم شروع شده بود که به سایت سر زدم تا مجدد از قدم اول دوره ی بی نظیر 12 قدم شروع کنم که در بخش دانلودها این فایل رو دیدم که هیچ کامنتی نداشت و به شدت خوشحااال شدم و احساس کردم بدون علت نیست اینکه من این فایل رو الان ببینم. الان که این کامنت رو می نویسیم یک دور فایل رو دیدم و مجدد می خوام اونو گوش کنم
به شدت به مباحث قرآنی علاقه مندم به قول استاد باعث میشه آدم پاشو محکم تر روی زمین بذاره حالا می خوام بخش هایی که داخل دفترم نوشتم رو مجدد اینجا بنویسیم:
1- تفاوت کلمه رب و الله : اله ها زیاد هستند که الله با ال معرفه شده اما رب به معنای فرمانرواست چون فرمانروا هیچوقت دو تا نیست و رب هم ال نداره
2- داستان حضرت زکریا : وعده خداوند حتمیست وعده فتح، وعده پیروزی و… حتمی است. چه زمانی این وعده های حتمی رخ نمی دهند ؟ وقتی ما باور محدود کننده داریم. مشکل از فرستنده نیست. ما باید گیرنده هامونو درست کنیم. خداوند هرگز زیر قولش نمیزنه
خداوند منبع رحمته منبع ثروته ، منبع فزونیه
تبدیل باور های محدود کننده به باور های قدرتمند کننده = به معنای ایجاد باور امکان پذیر بودن تحقق یک خواسته در ذهن
بزرگی خواسته در اجابت آن تاثیری ندارد بلکه باور ما نسبت به امکان پذیری اون خواسته مهم است.
منطق ذهن حضرت زکریا این باور رو در ذهنش ایجاد می کرد که من پیرم و همسرم نازاست پس غیرممکنه ما صاحب فرزندی شویم . پاسخ خداوند برای از بین بردن این باور که بگه شدنی است ،یک این هستش که من رب هستم نه تنها خالقم بلکه رهبری و مدیریت میکنم تمام کیهان رو .هیچ محدودیتی در قدرت و توانایی من نیست .من کسی هستم که می گویم باش و می شود. دومین باور اینه که میگه من تورو از هیچ خلق کردم چرا فکر میکنی نمیتونم الان فرزندی برای تو خلق کنم ؟
قدم اول و مهمترین باوری که باید بسازیم : باور امکان پذیر بودن رسیدن به خواسته هاست
3-آیه 123 سوره آل عمران : خداوند به شما در جنگ بدر کمک کرد در حالی که شما ضعیف و ناتوان بودید به یاد بیارید که تعدادتون خیلی کمتر بود و خدا به شما کمک کرد و شما پیروز شدید در حالی که منطق و ذهن میگه تعداد شما مومنان از کفار کمتره پس طبیعیه که شکست بخورید و غیر منطقیه که شما پیروز بشید به همین دلیل خداوند یادآوری میکنه که همونجا که تو اون شرایط خدا دست شمارو گرفتم پس میتونه بازم این کارو بکنم و در ادامه خداوند میگن باشد که سپاسگزار باشید.
به اندازه ای که ما بخاطر نعمت هایی که دریافت کردیم سپاسگزار هستیم در مدار دریافت نعمت های بیشتری قرار می گیریم و به یاد آوردن نعمت هایی که خداوند در گذشته و حال بهمون داده به ما کمک میکنه که ذهن خودمون رو خلع سلاح کنیم و باعث ایجاد باور امکان پذیری تحقق یک خواسته جدید می شه. خدایی که نعمت های قبلی رو به ما عطا کرده نعمت ها و خواست های جدید رو هم محقق میکنه به شرطی که ما سپاسگزار نعمت های گذشته و حال باشیم و ذهنمون رو کنترل کنیم ( تقوا).
در جنگ احد تعداد بیشتر بود اما چون تمرکزشون روی توانایی خودشون بود نه خداوند، نتیجه ش شکست بود.
تمرکز بر روی فراوانی باعث هدایت به فراوانی می شه خب ما چطور باید تمرکز کنیم بر روی فراوانی ها ؟ با سپاسگزاری ( استاااااد این قسمت عااااالی بود این زاویه دید جدیدی بود که به مبحث سپاسگزاری ایجاد شد چون الان کاملا متوجه میشم چون ما سپاسگزاری می کنیم از یک طرف کانون توجهمون، تمرکزمون بر داشته ها ، فرونی ، نعمت ها و …. است از طرف دیگه ذهن ما مداااام با سپاسگزاری، بهش یادآوری میشه که چون نعمت های گذشته بهش داده شده پس منطقیه پس امکان پذیره که خواست های جدید هم تحقق پیدا کنه)
خداوند هر لحظه بیش از نیاز کل کیهان نعمت و ثروت و فراوانی میده.
4- سوره طلاق : و خداوند رزق می دهد از جایی که فکرشو نمیکنی و هر کسی که بر خداوند توکل کنه خدا برای او کافیست ( خطاب آیه به زنان مطلقه که اکثرا در گذشته منبع درآمدی نداشتند) در ادامه آیه میگه فرمان خداوند بر تمام جهان نافذ هست پس منطقی میکنه که توکل بر خدا کافیه
4- سوره روم آیه 50: بنگر به آثار رحمت خداوند که زمین را بعد از مرگش زنده می کند. در حقیقت همان کسی که زمین را زنده می کند مردگان را نیز زنده می کند. چطور برای ذهن، منطقی و امکان پذیر میکنه که خداوند می تواند مردگان را زنده کند؟ چون همین اتفاق در طبیعت در فصول مختلف رخ میده پس همان خدا می تواند این کار رو کنه و در انتهای آیه میگه او بر هر کاری تواناست.
پس :
امکان پذیره که شرایط تغییر کنه
امکان پذیره که سلامتی وارد بدن یک فرد بیمار بشه
امکان پذیره که یک رابطه عاطفی قشنگ ایجاد بشه
امکان پذیره که شرایط مالی بعد از ورشکستگی درست بشه
امکان پذیره که موفقیت ایجاد بشه
5-سوره بقره ایه 186 : استاااااد این آیههههه عاشقشمممم خدای منننن
اگر بندگان من درباره من از تو پرسیدند به آن ها بگو من نزدیکم من اجابت می کنم در خواست کسی که درخواست می کند. پس اجابت کنید من را و به من ایمان بیاورید. باشد که رشد کنید باشد که پیشرفت کنید. پس اگر درخواستی هست یادمون باشه که خدا نزدیکه و کارش اینه که اجابت کنه بنابراین ما هم باید اجابت کنیم باید ایمان بیاوریم.
6- سوره ضحی : سوگند به روز و سوگند به شب هنگامی که تاریک می شود .پروردگار تو هرگز تو را ترک نکرده و هرگز از تو ناراحت نیست و آینده ی تو از گذشته ات بهتر خواهد بود.و پروردگارت در آینده آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی بشی . حالا ممکنه ذهن تو مقاومت کنه ممکنه باور نکنه وعده های الهی رو
در ادامه آیه ذهن پیامبر رو قانع می کنه آیا زمانی که یتیم بودی ما به تو پناه ندادیم؟ آیا زمانی که گمراه بودی خدا تورو هدایت نکرد ؟ ( مرور نعمت های گذشته ) … و نعمت هایی که پروردگارت بهت داده را به یاد بیاور و در موردش صحبت کن
نتیجه : باید سپاسگزاری کنیم و بعنوان تمرین عملی گذشته رو مرور کنیم و بنویسیم که مثلا در مورد موضوع من که درس خواندن هست خداوند در چه زمان هایی به من کمک کرد دست منو گرفت ؟ پس باز هم میتونه این کارو بکنه و هم اینکه مثال هایی از بقیه افراد پیدا کنیم که خداوند به اون فرد کمک کرده اون تونسته پس من هم میتونم و از همه مهم تر هم به صحبت های افرادی که این افکار رو دارن گوش ندیم و فضای مجازی و اینستاگرام رو حذف کنیم از زندگی حقیقیمون
استااااد اعتراف میکنم تو مورد آخر واااقعا ضعف دارم و نمیتونم خودمو از این زندگی مجازی جدا کنم
به قول شما برای موفقیت همیشه به دنبال این هستیم که چه کاری رو انجام بدیم ولی هیچوقت از خودمون نمی پرسیم که چه کاری رو نباید انجام بدیم ؟ اینکه داخل فضای مجازی پرسه بزنیم رو نباااااااید انجام بدیم
استااااد من هم عاشقتممممم
شمارو به خدا می سپارم
به نام خداوندی که هرآنچه دارم ازآن اوست واوست که لایق و شایسته حمدوستایش است
سلامودرودبی کران خداوند به شما استادعزیز وگرانقدرم و سپاسگزارم از لطف و سخاوتمندی شما استاد عزیز که با دیدن یک آیه از قران کریم و توضیح دادن درمورد اون آیه نور امید رو هزاران برابر در دل من زنده کردید،خداروصدهزاران مرتبه شکر میکنم بخاطر این هماهنگی های روزگار که داره هربار بیشتر بر وفق مراد من میچرخه
داستان برمیگرده به زمانی که من بارداری دومم به دلایلی بارداری موفقی نبود و اون سال کنترل کردن ذهنم یک ایمان راسخ میخواست به اینکه کل این اتفاق رو درجهت خیر ببینم و این رو بسپارم به خدا که بااین تضاد منو میخواد به خواستم برسونه
ازطرفی نجواهای شیطان کارخودشو میکرد که بگم چه خیری خدا قراره تو این قضیه برای من قراربده
وازطرف دیگه دورواطرافم که بسیار معتقد به آزمایشات ژنتیک بودند،منو واردار میکردند که هزینه های هنگفتی برای این نوع آزمایش خرج کنم تا اینکه پزشک باره دیگه برای من تصمیم بگیره که دوباره میتونم یک بارداری سالم رو تجربه کنم یا نه…
اما هیچوقت ته قلبم راضی نمیشد که بخوام این همه آزمایشهای عجیب غریب انجام بدم،چون ایمان داشتم به خداوند و اینکه اگه من تغذیه ی سالم به خورد سلولهای بدنم بدم،محاله ممکنه خداوند کارش رو اشتباه پیش ببره،و ازونجایی که خداوند هفت سال پیش یک دختر سالم و صالح و تندرست بهم هدیه داده بود،مطمئن بودم که مشکل از نوع تغذیه یا نوع رفتار خودم بابدنم بوده که اینبار بارداری موفقی نداشتم
خلاصه با پشت گوش انداختن این آزمایشات،بعداز یک سالونیم من دوباره تصمیم به بارداری گرفتم،و از یجایی هم بخاطر یک سری مسائل و تضادهایی که توزندگیم برخورده بودم،دوست داشتم اینبار خداوند یک فرزند پسر بهم هدیه بده،ولی خوب مثل حضرت زکریا این خواسته رو داشتم و بااین خواسته کلی ترمزهای ذهنی توسرم میچرخید که ازکجا معلوم که حتما اینبار جنسیت فرزندت پسر بشه؟!
این قضیه تاحدودی برام مهم شده بود و واقعا دوست داشتم از بدیهی ترین و ساده ترین روش ممکن همونطور که خدا بهم نعمت بزرگ دختر رو عطاکرد،نعمت پسر رو هم بهم عطاکنه
و ازهمه بیشتر همسرم و خانواده ی همسرم هم به شدت طرفدار پسر هستند و این قضیه منو به شدت اذیت میکرد که چطور میتونم مثل خیلی ازافراد به روشی کاملا ساده و طبیعی صاحب فرزند پسربشم
هرچی به این قضیه فکرمیکردم میدیدم که واقعا ناتوانم به اینکه بخوام ازیک روش خاصی به این خواسته برسم،و دیگه آخرای ماه شهریوربود که واقعا دیگه تسلیم شدم و ازهمه طرف نجواهای شیطان امانم رو بریده بود و به یک ناتوانی و تسلیم رسیده بودم که از خدا کمک خواستم و یک روز یه حسی باصدای بلند بهم گفت چرا قرآن رو باز نمیکنی تاخدا راهنماییت کنه،همون لحظه اپلیکیشن قرآنم رو که توموبایلم نصب کرده بودم بازکردم و چشمامو بستم و اتفاقی یک سوره رو انتخاب کردم و اون سوره سوره ی حجر بود،،،انگار که همون لحظه خدا بهم گفت آیه ی 53سوره ی حجر رو بیار!
بخداقسم واقعا روحم خبرنداشت که این آیه قراره چه مژده و بشارتی رو بهم بده،به محض اینکه ءیه ی 53تا 55سوره ی حجر رو بهم گفت که بخونم دیدم تواین آیه درمورد حضرت ابراهیم نوشته بود که خداوند بشارت پسری دانا بهش میده و حضرت ابراهیم یکم شک میکنه و دوباره خدا بهش میگه ما به حق این بشارت رو بهت دادیم پس از ناامیدان نباش!
اصلا همین برام کافی بود که خوده خوده خدا بهم بگه ازناامیدان نباش ما تورو به یک پسری دانا بشارت میدیم
الان که یادم میوفته اشک امانم نمیده که چقدر زیبا و چقدر دقیق خداوند این پاسخ واضح رو بهم داد و گفت که نگران نباش من باهاتم ولی اون ذهن نجواگر دوباره میخواست سوالای حاشیه ای از خدا بپرسه که آخه چطوری؟!
خیلیا هزینه های وحشتناک زیادی کردند،منوهمسرم که ازپس یهمچین هزینه هایی نمیتونیم بر بیاییم،ازیه طرف دیگه یه نور امیدی تو دلم زنده شده بود که خدا کارش رو بلده و میتونه ازساده ترین شکل ممکنش منو به خواستم برسونه…
خلاصه بعداز این آیه ی امیدبخش،همزمانی شد با پروسه ی خانه تکانی ذهن و انگار که بازهم دوباره خداوند ازطریق مریم جان من رو داشت نجات میداد و بهم میگفت ذهنت رو خالی کن از هر روشی که ذهن محدودت بهت پیشنهاد میده و همه چیو بسپار به من تا من بهت بگم چیکار کن!
حدود چندروز از خانه تکانی ذهن گذشته بود و من همچنان منتظر روش خداوند بودم،و واقعا بااین فایلها ذهنم رو از هرروشی خالی کرده بود و همه چیو به خدا سپردم و روزو شبم بااین جملات تموممیشد که خدایا همونطور که به ابراهیم اسماعیل رو بخشیدی،همونطور که به زکریا در پیری یحیا رو هدیه دادی به منم میتونی خیلی راحت یک پسری سالم و صالح عطا کنی
خلاصه بگم که همون ماه خانه تکانی ذهن انگار خدا همه ی شرایط رو جوری کنار هم چید که ما به یک روش کاملا طبیعی و ساده اقدام کردیم و آخرین روز از خانه تکانی ذهن بود که من متوجه شدم به لطف خداوند بااولین اقدام باردار شدم!
وقتی اولین سونوگرافیم رو رفتم دکتر در اولین سونوگرافی که به هیچکس این احتمال رو نمیده که فرزندت پسره یا دختر،در کمال تعجب اون دکتر به من گفت که فرزندت پسره!من یلحظه باورم نمیشد!چون این دکتر اون قدر توکارش سخت گیره که تا مطمئن نشه جنسیت رو اعلام نمیکنه و در اکثر مواقع سه ماهه ی دوم بارداری اعلام جنسیت میکنه!
این رو هم بگم که این خبر بارداریم اولین بار دارم توی سایت باشمااستاد عزیز و دوستانم درمیون میذارم و الان حدود چهار ماهه هیچ کدوم از خانواده ی ما خبر ندارن!
چون از قبل من به سبک دوره ی قانون سلامتی پیش رفتم،خیلی لاغر شده بودم و هنوز به اون وزن بالا نرسیدم که بخواد کسی متوجه این قضیه بشه،و برای این هنوز به خانواده هامون نگفتم چون همینم یک الهامی بهم شد که اگه میخوای از حرفای خاله زنک و پرحاشیه دور باشی بهتره تا زمانی که کسی متوجه بارداری تو نشده،خودت هم به کسی چیزی نگی!
و خدارو شکر از لحاظ وزنی اونقدر دارم کند پیش میرم که این چهارماه نیم کیلو هم کم کردم،و هیچ کس متوجه این موضوع نشده!
اما یچیزی که خیلی برام عادی بود،همون موقعی بود که دکتربهم گفت احتمال زیاد جنسیت بچتون پسر باشه!یعنی اونقدر اون موقعیت رو تجسم کرده بودم که واقعا خیلی تعجب نکردم،فقط تعجبم ازین بود که دکتر بدون اینکه من از ایشون سوال کنم جنسیت رو بهم اعلام کرد و گفت که همه چیز بچتون داره با صحت و سلامتی کامل پیش میره.
اگه چند سال قبلم بود اولا برام مهم بود که حتما دیگران،مخصوصا خانوادم درجریان باشن که من باردارم،دوما برام مهم بود که حتما کسی منو به دکتر ببره و بیاره
اما بااین فایلهای اخیر استاد نمیدونم چرا انقدر من از تموم وابستگی هام کنده شدم و انقدر برام بی اهمیت شده که حتی خواهره خودم ازین قضیه باخبرباشه،یعنی اونقدر خدا بهم آرامش داده که فقط راه میرم و باخدا صحبت میکنم و بهش میگم،همین که فقط خودت ازین ماجرا باخبری انگار که برام کافیه و هیچ نیازی نمیبینم که بخواد کسی بدونه من باردارم….
هنوز به طور قطع دکتربهم نگفته که جنسیت فرزندت پسره،ولی میدونم که خوده خدا منو به خواستم رسونده،چون اون ازهمون اول قبل ازینکه ما اقدام به بارداری کنیم بهم به حق این بشارت رو بهم داد،و روزی نیست که من یاده این آیه نیوفتم و ازخداوند سپاسگزاری نکنم
هرموقع نجواهای شیطان منو اذیت میکنه سریع همین آیه از سوره ی حجر رو میارم و تو سر شیطان میکوبم و میگم این همون آیه ایه که خدا خودش انگشتم رو به این آیه هدایت کرد که تایپ کنم و این بشارت رو بهم بده
همین فایل هم استاد همزمانی شد به صحبتهای منو همسرم،و صحبت سر این باز شد که نکنه دکتر اشتباه کرده باشه،و من درجواب به همسرم گفتم خدا کلی نشونه بهم داده،غیرممکنه این دکتر اشتباه کنه،چون نودوپنچ درصد ایشون خیلی توکارش دقیق عمل میکنه
و همون لحظه انگاردوباره خدابهم گفت برو توسایت و یایت رو رفرش کن…
بخدا اصلا نمیدونم چطوری احساسمو بیان کنم،همون لحظه که عنوان فایل رو دیدم،گفتم این دوباره یه پاسخیه از طرف خداوند به من که بهم بگه شک به دلت راه ننداز و امیدتو به خدا ازدست نده!
استاد اصلا همینکه اول فایل این آیه رو خوندید من جوابمو گرفتم،گفتم خدا کارش درسته،همونطور که بااولین اقدام ساده ترین روش به ما فرزندی دوباره عطاکرد،مطمئنا جنسیت فرزندمون رو هم خودش ردیف کرده،دیگه نیازی نیست من شک کنم،دیگه نیازی نیست بخوام توکار خدا دخالت کنم،اون همه کار برام کرده
همونطور که بدون انجام هیچ آزمایش ژنتیکی باهزینه ی هنگفت،خداوند تونست سلولهای سالم رو درکنارهم قراربده و یک فرزند سالم دیگه بهم عطاکنه،پس میتونه خودش طبق قانونش جنسیت پسر رو هم درست کنه…
نمیدونید چقدر حسم عالیه،که اولین بار خدا موقعیتش رو فراهم کرد تااین نتیجه ی ثمربخش از فایلهاتون رو توی سایت اعلام کنم،و انگار توی سایت بیشتر برام مهم بود که اولین بار خبر این بارداری سالمم رو اعلام کنم تااینکه به خانواده هامون خبربدیم…
اومدم بگم دوستان عزیزم رسیدن به هرررر خواسته ای با گوش دادن به این فایلها امکان پذیره
این فایلها فقط نیازداره مثل وحی منزل بپذیریشون و فقط ازلحاظ ذهنی،تلاش کنیم که نجواهارو ساکت کنیم و ایمان داشته باشیم به یک رب العالمینی که خیلی راحت میتونه کل کیهان رو مدیریت کنه و خواسته های ما که هیچ،،،بالاتر از خواسته های مارو هم میتونه اجابت کنه…
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این فایل ارزشمند و توحیدی
خدارو صدهزار مرتبه شکر که خداوند یهمچین استادی رو تو مسیر زندگیم قرارداد تا بتونم ایمانم رو به خدا بیشتر کنم
استادعزیز ازشما بابت این دست از فایلهای ارزشمندتون بی نهایت سپاسگزارم و به خدای بزرگ میسپارمتون
سلام خدمت آبجی عزیزم خانوم گنجی
همیشه حسم نسبت به کامنت شما متفاوت بود و هر وقت اسم شما رو میدیدم سریع شروع میکردم به خوندن کامنت زیباتون و همیشه کلی نکته توش بود که برای من مثل گنج بود الحق که فامیلی شما برازنده شماست و مثل گنج میمونید در این سایت الهی
استاد عزیزم نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون برای این سایت جادویی و این همه دوستان الهی که اینجا جمع شدن ،همیشه استاد توی فایلهاشون میگه کامنت بچها رو بخونید چون گنجها داخل نهفتست و من همیشه با خوندن کامنتها به این مهم پی میبرم
خانوم گنجی عزیز کلی خوشحال شدم از خبر بچه دار شدن شما و اشک شوق ریختم قلبم پر از نور شد ،و خوشحالم که قراره یک فرشته جدید از جنس این سایت بهاین دنیا اضافه بشه ،انشاله که به خواسته پر برکتتون برسید و صاحب یک پسر زیبا بشید و خبرشو اینجا برام بنویسد .
ممنونم ازت که احساستو با ما به اشتراک گذاشتی و اینجا رو نورانی کردی با عشق خدای
هر کجا هستی خودت و تمام اعضای خانوادت اللخصوص پسر نازنین تو راهیت سلامت و تندرست باشید
سلام به دوست ارزشمندم آقامحمد عزیز
سپاسگزارم ازتمامی شمادوستان گرانقدرم بابت اینکه نتایج همدیگمون باعث خوشحالی هممون میشه و یک نور امید در قلب هممون زنده میشه که خداوند درهرلحظه درحال استجابت دعای بنده هاش هست،و بقول استادعزیز اگه که خواستمون برآورده نمیشه مشکل از خودمونه نه ربی که احاطه ی کامل بر کل جهانیان داره
واقعا رسیدن به خواسته ها قبل ازاینکه به حقیقت بپیوندن،فکر میکنیم بارسیدن به اون خواسته دیگه ته ته خوشبختی ما میشه
ولی الان دارم بیشتر به این درک میرسم که مسیر رسیدن بهخواسته ها خیلی لذت بخش تر از خوده رسیدن به خواستمونه و ما باید این رو با گوشتوپوستمون درک کنیم که حتما رسیدن به یک خواسته ی خاص نمیتونه ته خوشبختی رو برامون به ارمغان بیاره…
من خودم همیشه فکرمیکردم اگه صاحب فرزندپسر بشم باکلی ذوقو شوق و کلی شیرینیو شربت به کل فامیلمون خبر میدم،ولی اونقدر رسیدن به این خواسته برام طبیعی و بدیهی بود که الان نزدیک به شش هفته از رفتن به سونوگرافیم میگذره و هنوز کسی تو خانواده ی منوهمسرم ازین ماجرا خبرنداره
واین مایه ی خوشحالیه منه که خدا اونقدر داره هربار منو بارسیدن به خواسته هام متواضع و فروتن میکنه که هیچ وقت اعتبار رسیدن به خواسته هام رو به خودم نمیدم و هربار با رسیدن به خواسته هام دارم بیشتر افتاده تر میشم و بیشتر از کبروغرورم کم میشه…
خداروصدهزارمرتبه شکر برای وجود دوستان ارزشمندی مثل شما که داریم تواین سایت مقدس باهمدیگه رشد میکنیم و هربار بااین دست از فایلهای گرانبها توحیدی تر میشیم
هرکجاهستید شادوپیروزوسربلندباشید
به نام خدا
سلامممم سلامممم استاد عزیزم و من چقدر منتظر فایل جدید بودم و چهار روز بود یکسره میومدم اینجا میگفتم استاد فایل جدید آگاهی جدید خدایاااااااا شکرتتتتتت
خدایااا چقدر واضح با من حرف میزنی خدایا مرسی خدایاااا شگفت زده ام از این جواب زیبا که همچنان باید بی توجه باشم به شرایط حاضر باید بی توجه باشم به وضعیت ظاهری و حرفهای حال حاضر خدایااا مرسی من باید مدام روی باورهای محدود کننده های درونی کار کنم
جالب این جاست استاد من الان ده روزه روی 5 فایل باورهای قدرتمند کننده و باورهای محدود کننده هستم که اتفاقا از فایلهای دانلودی سایت هم هست و چقدر هم نکته داره میشه گفت این 5 فایل یه دوره کامل و جامع هست
دقیقا استاد باید باورمون درست باشه و در مدار و فرکانس صحیح باشیم تا بتونیم جذب کنیم
استاد واقعا همه ما تو این وادی هستیم من این سه روزه کاملا تحت این شرایط موجود داشتم یکسره به خودم میگفتم حواست باشه ها این همون چالش که توی فایل دوم باورهای محدود کننده استاد گفته باید باورهای متضاد این باورهای محدود کننده رو بسازم باید این باورهای مخرب روح رو بشناسم و مثبت شون رو در وجودم نهادینه کنم چطوری با الگو گیری از اتفاقات مثبتی که قبل از این برام افتاده
میشود اوضاع تغییر کند به شرطی که باور کنم
دقیقا استاد هر جا امکان پذیر بودن رو باور کردم یکسره اتفاقات مثبت خلق خواسته های زیبا وووو توسط کائنات خدا و خدا برای من رقم خورده
من این تجربه رو استاد برای فرزند دار شدنم داشتم و این مثال به جون من نشست استاد و الان باید به خودم بگم یادته فرزند دار شدنت معجزه بود برات و به راحتی توسط خدا اتفاق افتاد و الان هم ما بقی خواسته ها به راحتی چشم بهم زدنی درست میشه
هر چالشی هر خواسته ای هر اندازه بزرگ موجود هست توسط خدا کافیه من چنان تغییر فرکانس بدم تا به اون مداری برسم که خواسته ام قرار داره
خدایااااا چه زیبا گفتی من رهبرم چه زیبا گفتی من خالقم چه زیبا گفتی تو این آیه که تو ارباب منی که تو قدرت بی انتهای جهان هستی
که تو در هر لحظه میگی موجود باش و موجود می شود (کن فیکون ) خدایاااا باید یادم باشه تو میگی موجود باش موجود میشود من باید یکسره اینو یادم باشه قول میدم خدا قول میدم که هر لحظه بگم من خدایی دارم که منو از هیچی به وجود آورده منو جوری خلق کرده که غیر قابل تصور هست
خدایا کمکم کن یادم بمونه
خدایا تو هر لحظه پاسخ دهنده هستی این من هستم که باید فرکانسم رو بالا بیارم تو شنونده ترینی و میشنوی این من هستم که باید فرکانسم رو بالا بیارم تا در مدار صدای تو قرار بگیرم خالقم
یا الله و یا ضحی
سلام و عرض ادب خدمت شما استاد نازنینم
اینقدر این فایل و مباحثی که گفته شد الهی و ربانی هست که حد و اندازه نداره، که من فقط داشتم از اول تا آخر فایل اشک میریختم از این فضای الهی و حس و حال ناب و ورای تصور عجیب و روحانی که من رو احاطه کرده بود استاد، فقط داشتم حال خوب و اشک شوق و اشک هدایت و خشوع در برابر ربم میریختم و ناخواداگاه جاری میشد و فقط خدا خدا میکردم که بتونم سر سوزنی از نکات و کلید ها و درسهایی که داشت برام رو بتونم بنویسم و انگشتان و توانم یاری کنه که همه رو در قالب کلمات بتونم بنویسم.
استاد اصلا اینقدر به طرز شگفت انگیزی زیبا و جادویی و معجزه آسا اتفاقاتی حتی رخ داد تو همین چند دقیقه تو همین مدت زمان پخش این فایل و اینقدر رشته ها از فکرم از درونم از احساسم و شهودم گذشت و اینقدر ناب بود برام که میگم فقط خدا رو میگفتم کمک کن بتونم اینارو به رشته تحریر در بیارم و حسم رو کامل بنویسم، امیدوارم سر سوزنی تونسته باشم این کارو بکنم و همچنین شکر پروردگار عالم رب بی همتایم و قادر مطلق رو به جا اورده باشم فقط در باب همین چند دقیقه و همین لحظات.
استاد من از دوران کودکی یعنی از همون سنین طفولیت و آغاز مدرسه رفتن و شاید حتی قبل ترش بسیار بسیار شوق و ذوق و احساس وصف ناپذیر و نابی داشتم در مورد قرآن و اصلا یه ارتباط خاصی باهاش برقرار میکردم و با خدای خودم، اینو از این رو میگم که بارها و بارها احساسش کردم و تجربش کردم و کسی رو شبیه به خودم ندیده بودم که از این سنین اینطور بوده باشه و بتونه این حس رو به این شکلی که من داشتم و درک کردم، رو درک کنه. بیشتر وقتا هم تو مدرسه ها سر کلاسا قاری بودم اما نه سر صف صبحگاهی. هیچوقت یادم نمیره که با چه عشقی انگار که بهم وعده بگم چی دادن! از مدرسه یا از بازی یا کاری برمیگشتم خونه میدوییدم میرفتم رو پشت بوم خونمون یه زیلویی چیزی پهن میکردم زیر آفتاب دراز میکشیدم و قرآن گوش میکردم فقطم عاشق و دیوانه مرحوم عبدالباسط فقید بودم، قرآن قدیمی مادرمم میبردم باهام مینشستم قرآن میخوندم. این کارارو هیچکسی از خانواده مون یا فامیل و حداقل بچه ها انجام نمیدادن، اینقدر انرژی و شوق سراپای وجودمو میگرفت که دیوانه میشدم اصلا انرژی میگرفتم و بعد از اشک و حال خوب پامیشدم دوست داشتم کوه جا به جا کنم از خوشحالی، این احساس خیلی وقتا میومدم سراغم مخصوصا وقتی این دو سوره با صدای استاد عبدالباسط پخش میشد. که البته مثل خیلی چیزای دیگم که جالبه وقتی فکرشونو میکنم میبینم تو اون زمینه ها هم همین بوده اون عشقه اون میزان حسه نابه اون پَشِنه به چیزای مورد علاقم و توانایی هام، چون واقعا همیچکس رو نمیدیدم که حتی شبیه به من باشه و از دید و احساسی که من درکش میکردم و باهاش ارتباط برقرار میکردم و درونم غوغا به پا میشد کسی دیگه هم اینطور بوده باشه.
استاد حتی سوره ها و آیه هایی که انتخاب کرده بودید رو، چی بگم خدا! اینقدر مسحور شده بودم و شوق داشتم و هی همش یادم میومد و منو برد به همون سنین و خاطراتی که هرجا تو هر حالتی که بودم و مشغول هرچی که بودم وقتی صدای قرآن میشنیدم و مخصوصا استاد مخصوصا آیاتی از سوره مبارکه شمس و سوره ضحی، اصلا دیوانه میشدم یعنی از خود بچگی از همون سنین همینطور ناخودآگاه اشکام جاری میشد، نه اشک حزن و ناراحتی! اشک شوق اشک الهی بودن اشک اینکه اصلا خودِ آدم نمیدونه شاید درست درکش نکنه که چرا داره میاد اصلا! اما فقط میدونه اینو که الهی و نابه! و خالصه و میدونی استاد انگار حس میکنی اون لحظات خیلی خدا روت زومه! و انگار داری باهاش مثل یه رفیق بامرام و مهربون حرف میزنی انگار داره مثل یه داداش بزرگ مثل یه پدر مهربون و دوست داشتنی باهات میگه میخنده شوخی میکنه و قربون صدقت میره و حس میکنی عزیز دردونه خدایی و چقدررر استاد این حسی که دارم میگم نابه و بهت احساس ارزشمندی میده یه ارتباط و کانکشن خاصی داره نمیدونم میتونم درست بیانش کنم یا نه و درست احساسم رو منتقل کردم یا نه و دیگران درکش میکنن یا نه.
استاد این فایل سراسر عشق خالص بود بخدا سراسر احساس مقدس احساس خالق بودن و احساس بزرگی و عظمت رب و این جهان شگفت انگیزش.
استاد به طرز حیرت انگیز و جادویی ای اصلا تو همین چند دقیقه کلی حس ناب رو تجربه کردم، حتی مثالی میزنم از بعد فیزیک و جسم که شاید بهتر درک بشه : ) من دو سه روزی هست رگ گردنم و عصبم از پشت گردن تا پشت کمر و کتف و نزدیک مهره های کمرم درد میکنه و یه جورایی دلیلو نمیدونستم، البته حدس میزنم شاید از چی بوده باشه و یه حس بدی رو تجربه کرده بودم ولی بهش قدرت ندادم زیاد و سعی کردم خودم رو کنترل کنم چون تو این مدت مخصوصا از وقتی دارم دوره احساس لیاقت رو کار میکنم خیلی خوب متوجه خیلی چیزا میشم و زومم رو خودم و اتفاقات و حسای مختلف رو تجربه کردن و گوش به زنگ و هشیار ترم نسبت به قبلا، استاد باورتون نمیشه خب من برای استراحت کردن و خوابیدن و کارای مختلف انجام دادن چند روزیه اذیتم دیگه بخاطر همین درد و مشکله، و حتی دیشبم نذاشت درست بخوابم و تا صبح بیدار بودم، و یکی دیگه از نکات زیبا و الهی دیگه که بخوام مثال بزنم، دیدن همین فایل زیبا و ناب بود که با اومدنش رو سایت و دیدنش نمیتونم بگم چقدر غرق شادی و احساس شگفتی شدم. استاد وقتی داشتم ریز به ریز به حرفاتون و مثال ها و آیات قرآن توچه میکردم و زوم میشدم، و داشتین در مورد امکان پذیر بودن خواسته ها و منطقی کردنش برای ذهنمون مثال میزدید مخصوصا در مورد پیامبران و از دل آیات قرآن، به خداوندیه خدا استاد متحیر شدم و مو به تنم سیخ شد و از خود بی خود شدم!!! چون تو همون لحظات صدای شما تو گوشم بود و چشمام داشت شما رو نگاه میکرد و درون خودم با منه مقدس خودم با لبهام و با حرف زدن درونی داشتم به این انرژی به این خدا میگفتم قربونت برم خدای مهربونم، ای که از رگ گردن به ما نزدیک تری (همین الان احساساتی شدم و اشکام داره میاد دوباره) ، این رگه یا هرچی اسمش هست رو میشه تسکین بدی؟؟ میشه خوبش کنی درد نکنه و حالم خوب بشه؟؟ استاد چی بگم!!! که دیوانه شدم بخدا به خاک افتادم یه لحظه تمام جهان تمام زمان و مکان از حرکت ایستاد و من انگار هیچ صدایی نمیشنیدم انگار توی جهانی دیگه سیر میکردم و انگار با ابدیت یکی شده بودم فقط سکوت بود و سکوت و اینکه توی یک جهان بزرگ و مکانی الهی و یک سیاره رو در نظر بگیرید یه همچین حالتی، من بودم و خدا و جواب داد بله که میشود! من از رگ گردن به تو نزدیک ترم و درخواست هر اجابت کننده ای رو اجابت میکنم! همیشه همینطورم! استاد از خوشحالی و حال خوب نمیدونم چیکار کنم نمیدونم باید الان چیکار کنم نمیدونم چی بگم نمیدونم چطور حسم رو منتقل کنم! فقط میگفتم خدایا ممنونم خدایا بینهایت بار شکرت که تو اینقدر بزرگی و اینقدر در دسترس و اینقدر نزدیکی!
استاد یه نکته خیلی باحال و جالب که اصلا در مورد خود اسم این فایل ذهنم رو غرق زیبایی کرد، این بود که تو همون لحظات چند ثانیه ای و چند دقیقه ای که بارها حس میکردم توی طول پلی دادن این فایل، یکیش این بود که وقتی داشتین در مورد کلید حرف میزدین و همزمان داشتم به اسم فایل هم اون بالا نگاه میکردم و حرفهای شما هم تو گوشم بود و نگاهم به مانیتور، یه آن این ذهنم عبور کرد که این انرژی داشت بهم میگفت : « این ویژگی سپاسگزاری و درخواست کردن شما بندگانم، قالب هست، مثل قالب و سمپلی که کلیدساز میذاره تو دستگاه تراش و از روش کلید میسازه! و این فایل استاد هم کلید هست یکی از کلیدایی که از روی قالب ریخته شده! »
وای خدایا بخدا این حرفا از جایی دیگه داره میاد استاد اصلا شاک شدم خودم الان دارم میخندم بخدا! اصلا تو فضای احساسی جادویی ای هستم :D : ) خدایا شکرت!
و اما نکته آخری که بخوام ذکر کنم اینجا، اینه که خیلی جالبه من دیشب یه سر رفتم بیرون برای خرید و چند روزی هم بود که به خودم یادآوری میکردم کتاب «کیمیاگر» از پائولو کوئلیو رو هم بخرم چون نشونه هاش رو هم دیده بودم و هم بهم الهام شده بود، و دیشب اول هم رفتم برای خرید این کتاب فوق العاده! و استاد نکته اینجاست که چقدر جالب که اولا توی کتاب از حضرت مریم مقدس (س) نام برده شده بود و داستان های جالبی توی کتاب بود از حضرت مریم و حضرت عیسی (ع) و داشتم با خودم فکر میکردم این لحظات که این فایل رو داشتم میدیدم با گوش جان و ذره ذره وجودم، که اولا چقدر جالب که همین امروز باید این فایل شما هم روی سایت بیاد و هم اینکه توی صحبتاتون و مثال های قرآن از حضرت مریم اسم بردید و آیات اوردید.
میگم که استاد، خیلی خوب زوم شدم رو همه چیز و دلایل همه چیز مدتیه و امیدوارم که دانشجوی خوب و ممتاز و گیرایی بوده باشم.. ; )
خدا میدونه چقدر نکته و چیز دیگه دستیگرم بشه که بعدها بخوام بگم و اضافه کنم، فعلا تا اینجا با یه بار دیدن اینقدر محو شگفتی و زیبایی و الهی بودن این لحظات و این فایل شدم..
من همیشه از صبح زود موقع نماز یا خیلی وقتا از قبلش بیدارم و کلی کار انجام میدم و صبحانه میخورم معمولا، امروز و اینبار اصلا هیچی نفهمیدم! نه گشنگی نه تشنگی نه احساس خوابالودگی و هیچی!
الله اکبر از این آگاهیا و این انرژی..
سپاسگزارم
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان بهشت عباسمنش
خدایا نمیدونم چی بنویسم فقط از صبح که این فایلو گوش دادم و همزمانیهاشو با این دوروز قبلم دیدم
دلم میخواست بنویسم
بنویسم که دیروز داشتم جلسه 7 قدم 2 رو نت برداریشو کامل میکردم واونجا هم استاد داشتن در مورد آیه زیبای
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَهَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ١٨6
صحبت میکردند ودوباره این مطالب برام تکرار شد
واینکه وقتی داشتم این ایه رو مبشنیدم ومینوشتم وبعدش زمانیکه داشتم فصل 6 کتاب رویاها رو میخوندم در مورد سبک شخصی در مورد اون مثال جنگل سازی درمورد شکرگزاری
یه آن به خودم گفتم :
فدات بشم استادجونم که تو انقدر سخاوتمندی که تموم صحبتهایی که تو دوره هات داری رو حتی تو فایلای هدیه هم بارها میگی
ولی از اونجایی که شاید حس کنیم رایگانه و حرف خاصی نیست
یا اینکه چون ظرفمون کوچیکه به راحتی از کنارش میگذریم
یا اینکه چون هنوز تکامله طی نشده درکش نمیکنیم و رد میشیم
وامروز باز این فایل صحه گذاشت به افکار دیروزم
من پریروز برای ابلاغ رای یه پرونده رفتم دادگاه
قبلش مدام میگفتم قراره امروز کلی چیز یاد بگیرم
همه افرادی که باهاشون برخورد میکنم درکمال احترام باهام رفتار میکنند وهمشون حلقه ای طلایی هستن که کارمن عالی پیش بره
و بعد برخلاف انتظارم که فکر میکردم باید همون جا موضوع حل بشه دادگاه منو ارجاع داد دفتر خدمات قضایی و اونجا هم با یه سری چالش مواجه شدم
ولی تا تموم شدن این پروسه مدام داشتم تو دلم میگفتم :
الهی وربی من لی غیرک میگفتم:
حسبناالله ونعم الوکیل
وبه چشم دیدم که چطور دستان خدا به شکلی غیرقابل باور به کمکم اومدن تا این پرونده ثبت بشه
ازمدیردفتردادگاه که وقتی گفت باید بری دفاتر خدمات گفت برو فلان دفتر
ومنم با اینکه همیشه جای دیگه ای میرفتم خدا هلم داد به سمت اون دفتر
وقتی تو دفتر به چالش برخوردم مدیر دفتر شماره یه اقایی رو داد که ازش راهنمایی بخوام
اون آقا تو لحظات اخر برداشت و با راهنماییش مسیر کار برام هموارشد
وقتی کارم تموم شد واومدم بیرون با مرور وقایع
گفتم قربونت برم خدا وقتی که تونستم اروم باشم واز خودت کمک بخوام چطور همه دستانت رو بسیح کردی برام
که بدون اینکه از هیچ کدومشون درخواستی کرده باشم خودشون منو به سمت مسیر راحت هل میدادن
الله اکبر به بزرگیت
وقتی اومدم خونه و رفتم شکرگزاریهامو نوشتم
رفتم قران رو براشتم و گفتم خدایا ازت ممنونم که اینهمه کمکم کردی که یاریم کردی مسائل رو حل کنم و با حلشون هم اعتمادبنفسم رفت بالاتر هم کلی چیز یاد گرفتم . گفتم خدایا تو هم یه چیزی بهم بگو
ودقیقا سوره مریم اومد
کٓهیعٓصٓ(١)
کهیعص (این حروف رموز و اسرارى است در میان خدا و رسول صلّى اللّٰه علیه و آله و سلّم)
ذِکۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّکَ عَبۡدَهُۥ زَکَرِیَّآ(٢)
در این آیات پروردگار تو از رحمتش بر بندۀ خاصّ خود زکریا سخن مىگوید
إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِیࣰّا(٣)
(یاد کن حکایت او را) وقتى که خداى خود را پنهانى (و از صمیم قلب) ندا کرد
به خدا اشکم در اومد که اینطوری خدا بهم گفت وقتی مخفیانه منو خوندی منم از روی رحمتم مسیرو برات هموار کردم
ودقیقا امروزاستاد ادامه این سوره رو توضیح دادن
چی بگم چی میتونم بگم که این دنیا بخاطر خداوندوقوانینش همش عشقه و عشقه و عشقه
راستی استاد جونم چندشب پیش خواب شما ومریم جونو میدیدم
یادم نیست کجا بودیم ولی داشتم به مریم جون میگفتم باورم نمیشه که دارم از نزدیک میبینمتون
ولی دختر من همیشه اینو باور داشت مخصوصا از وقتی اون قسمتهایی از سریال زندگی در بهشتو رو که خانواده رایان میومدن پرادایس وبچه هاشون چادر میزدن رو دیده بود
همیشه میگفت مامان مام بریم پرادایس استاد اجازه میده که منم چادر بزنم ؟
چون میدونه شب ما صبح امریکاست میگه باید شب راه بیفتیم که وقتی میرسیم استاد بیدار باشن
یا میگه مریم جون از اون نونها یا پیتزاها برا مام درست میکنن ؟ اخه میدونه سبک تغذیتون عوض شده با حسرت میگه
تو ذهنش اینه که مابخاطر دیدن شما میایم امریکا پس مستقیم هم میایم اونجا.
بعدشم یادمه داشتم با شما در مورد قانون صحبت میکردم خیلی خواب خوبی بود یه شب کامل باشما ومریم جان و صحبتهای دلنشین که البته بقیش رو یادم نیست.
واینو بگم چندبارتاحالاخوابتون رو دیدم
وموقعی بوده که من تو یه چالش بزرگ کنترل ذهن کردم و ازدید الخیر بش نگاه کردم همون شب دقیقا خوابتون رو دیدم
وهربار گفتم ببین انگار استادبا اومدنشون به خوابت میخوان بهت جایزه بدن.
استاد عزیزم ممنونم ازتون بخاطر فایلهای زیبا واگاهی بخشتون بخصوص فایلهایی که آیات قران روهم چاشنی صحبتهای دلنشینتون میکنید دیگه من یکی هزاربار میرم به عرش و برمیگردم
واقعا خداروشاکرم که شما رو افرید ومنو درمسیر شما وصحبتهاتون قرار داد.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام به استاد عزیز و مریم جان و همه ی عزیزان
سمانه هستم و این دومین کامنتی هست که میخوام روی این فایل بزارم
من همیشه در شکرگزاریم به این فکر میکردم که من چقدر قشنگی و تجربه های خوب دارم تو زندگیم که خودشون وارد زندگیم شدن و تقریبا من هیچ کاری براش نکردم
و وقتی این فایل رو استاد گذاشتن و رسیدبه جمله ی طلاییشون که” خداوند همیشه در حال اجابت و فرستادن هست و ماییم که باید روی فرکانس دریافت باشیم و بسیاری از چیزها برای ما فرستاده میشود و ما نیستیم برای دریافت””
شروع کردم به نوشتن شکر گزاری و برگشتم به گذشته ام، دیدم خدایا چه سفرهای قشنگی رفتم توی دنیا در صورتی که من اصلا براش هیچ زحمتی نکشیدم، یعنی بلیط گرفته میشد همه چیز رزرو میشدم من فقط چمدون جمع میکردم
من چقدر کشورهای قشنگی رو دیدم، و اونجا چقدر تجربه های قشنگ دارم تو هیچ سفری جز زیبایی جز فراوانی و جز ادمهای خوب که حتی بچه ام رو نگه میداشتند و کلی ابراز لطف و محبت بهش میکردند، ندیدیم، یک موقعی فکر میکردم ادمهای اونجا ها همه خوبن ولی الان میفهمم رب العالمین من، اون آدمها رو برای لذت و آرامش بیشتر من میفرستاده
دیدم چقدر خانه و زندگی قشنگی دارم که همه فکر میکنن من برای زندگی توی این خونه هایی که اجاره میکردم ، حتما یک برنامه ریزی دارم یا اینکه مثلا یک سطح توقع خاصی دارم و اینقدر میگردم تا اون خونه رو پیدا کنم و یا چقدر هزینه های بالایی رو تقبل میکنن در صورتی که این خونه ها خودشون به من معرفی میشدن و با آسانترین راه و شیوه، من میتونستم توی خونه ای بزرگ و پر انرژی زندگی کنم
چقدر آسان ماشین دار شدم و اونم ماشینی که عالیه و بسیار سالم و خوش رکاب که کلی سفر راحت باهاش داشتم، در صورتی که اون موقع اصلا من بهفکر خرید ماشین نبودم فقط همیشه دوست داشتم ماشین داشته باشم و این خدای مهربان من بود که خودش همه رو جور کزد، من حتی نمیدونم چطور با سرچ کردن این ماشین رو پیدا کردم از یک آدم بسیارخوب که این ماشین رو مثل دسته ی گل نگهداری کرده بود ،خریدم
میخوام بگم زندگیم رو که نگاه میکنم و از قدیم تا الان رو مرور میکنم و حرفهای بقیه که میگن تو همیشه زیاده خواه بودی و بهشون رسیدی، و میبینم من هیچ کدوم از قشنگی ها و فراوانی های زندگیم رو به دنبالشون ندویدم تا به دستشون بیارم و فقط دوست داشتم که اینها رو داشته باشم و اون خدای مهربون همه رو به بهترین شکلش و اسونترین راهش بهم داده در حدی که دیگران فکر میکنن من چقدر به دنبال هر کدوم دویدم یا چقدر نشستم فکر کردم برای خواستن هر کدومش
همسر خوبی که دارم بچه هایی که دارم و فقط مهر خداوند بوده که من همچین همسری و بچه هایی دارم
یک چیزی که خیلی شنیدیم و گفتیم و این فایل خط بطلان میکشه روش این هست که خدایا به داده ها و نداده هات شکر، در صورتی که خدا منبع بخشش و دادن هست و ندادن در ذاتش نیست و ماییم که نگرفتیم
خدا جون شکر گزارتم بابت همهی قشنگی های زندگیم، بابت همه ی فراوانیهایی که جاری کردی در زندگیم، بابت همه ی آگاهی هایی که تو منو در مسیرش قرار دادی، من هنوز هم نمیدونم چطور وارد سایت استاد شدم
خدایا دعای قشنگ مریم جان رو لحظه به لحظه جاری کن در زندگیم و زندگی همه دوستان
“ما رو آسان کن برای آسانی ها”
این جمله رو هزاران بار شنیدم از مریم جان ، و میتونم بگم با این فایل فهمیدم و درکش کردم
خدا این استاد و این شاگرد اول رو سالهای سال با سلامتی و عزت، برامون نگه داره
موفق باشید و در پناه خداوند مهربان
سلام حمید عزیز و سمانه عزیز
آسان شدن برای آسانی ها
بزار داستان امروز رو بگم
من یه تولیدی دارم و شریک دارم.دو سال پیش از زمانی که شنیدم استاد گفتن وام نگیرید و چک ندین و…من به لطف خدا تونستم وامهام رو صفر کنم اما چون شریک دارم و هنوز نتونستم جدا بشم،ایشون مبلغ وامش رو نداده و چون وام به نام منه برای من زنگ میزنن و البته برای امضا تمدید هم من باید برم.امروز صبح به من زنگ زدن و گفتن شما نمیخای بیای وام رو تسویه کنی،من گفتم شریکم اومده و کارها رو انجام داده فقط ضامن مونده که قرار بوده چکش رو رفع سو اثر کنه و بیاد.گفت نیومده و بیا اینجا شما.خب من مجبورم برم و رفتم ،چه انسان شریفی بود مسئول وام.کاری که شریکم 8 ماهه میره و میاد و نمیشه ،بخدا نمیدونم چجوری شد ولی در عرض نیم ساعت انجام شد .8 ماه انجام نشد ،نیم ساعت شد.خدا برام انجام داد و با نهایت احترام.شکرگزار خدا هستم که همه کارهای منو آسون کرده و بهترین نعمتهاش رو برام ردیف کرده.
از شما سپاسگزارم که نوشتید تا بدونیم که راه طبیعی آسانی است.هر جا داریم سختی میکشیم غیر طبیعیه و درست نیست.راه توحید است….
به نام خدا
.
سلام سمانه جونم
.
دقیقا چند دقیقه پیش داشتم به سفرهای عالی که رفته بودم و براشون
هیچ زحمتی نکشیده بودم فکر می کردم و توجه و تمرکز می کردم و چقدر خودمو به حال خوب رسوندم
خدا را صد هزار مرتبه شکر
الان به کامنت شما هدایت شدم
و دیدم شما هم مثل من بودید .
یادمه یه سفر کیش رفتم و اونقدر
بهم خوش گذشت
یادمه خیلی دلم می خواست بروم
کربلا و اونقدر به خدا گفتم تا یه سفر رویایی به کربلا داشتم . شاید باورت نشه که کربلا که همه می روند خیلی
خوش نمی گذاره
ولی سفر من یک سفر رویایی بود
همه ما را روی دست هاشون داشتند.
چند سال پیش اصلأ غذای حضرت به هیچ کسی نمی دادند
ولی ما را دعوت می کردند به غذای حضرت ابوالفضل و امام حسین
چه غذاهای ناب و عالی به ما می دادند خدایا شکرت.
ممنون دست خدا که به یادم من هم آوردی البته خودم بهشون داشتم
تمرکز می کردم این را گفتم که به ذهنم بگم هیچی شانسی اتفاق نمی افته.
خدا را شکر .
.
یه نکته دیگه که در کامنت شما بود این بود که همه چیز را از خداوند
می خواستید و به راحترین شکل ممکن اون رو دریافت می کردید …..
الهی شکر . مبارکتون باشه
ولی من اینجا را خیلی روی خودم کار کردم و باید کنم که
من از خداوند درخواست می کردم و خدا را شکر دریافت می کردم البته به خاطر ایمانم همه را نه ولی تعدادی از خواسته هام رو می خواستم و وقتی دریافت می کردم یادم می رفت
و دوباره ازم گرفته میشد چون
از خدا خواسته بودم این درست
و خدا به من لطف می کرد و دست هایش را به سمت من می آورد
و من نظرم گناهکار یادم میرفت
و دوباره سقوط و پایین
و وقتی هم مدار میاد پایین زمان لازم دارد تا بیاد بالا دوباره
و یک مورد دیگه هم اینکه من هیچ وقت آسانی رو و آسان بودن کارها را نمی دیدم . همیشه به سخت ترین شکل ممکن خواسته ها هم اجابت
میشد و الان خدا را شکر خیلی روی خودم کار کردم و باید همیشه روی خودم و ذهنم کار کنم که همه ی کارها باید به آسانی انجام شود و دریافت شود .
خدایا آسانم کن برای آسانی ها
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.
من باید چند بار دیگه کامنت شما را بخونم تا آویزه ی گوشم شود که هر چه دارم از خداوند متعال است و هر چه ندارم به خاطر خودمه نه اینکه
خدا نمی خواهد یا خدا برای من نمی خواهد یا خدا نخواسته ..و نه اصلا .
من باید درست درخواست کنم تا
به راحتی دریافت کنم و لذتشو ببرم
و همیشه یادم باشه که این خداوند متعال بوده و هست که به من عطا کرده و عطا می کند
خدایا شکرت
ممنون سمانه نازنین
سلام
انقدر درس داشت همین چند آیه که واقعا هرچی بشکافیم و در موردش صحبت کنیم کمه
حالا خود استاد یا دوستانی مثل آقا رضا احمدی عزیز و سعیده خانم شهریاری و بقیه دوستان که بیشتر روی قرآن کار کردن بهتر میتونن نکات ریز و کلیدی و مهم رو در بیارن
ولی ما هم به حد وسع خودمون همون ذره ای که درک کردیم میگیم.
1- زکریا فرمود :
من کاملا پیرم اما چون هروقت دعا کردم دست خالی برنگشتم ، الان هم که خواسته ی غیر ممکنی دارم به تو امید دارم که مثل همیشه اجابت کنی
2- همسرم هم نازاست ولی
تو که وهّابی
به من جانشینی شایسته عطا کن
( یه نکته یادم اومد الان
چند سال پیش یکی از اقوام تو 39 سالگی باردار شد ، انقدر استرس داشت چون شنیده بود بارداری بالای 35 سال خطرناکه و ممکنه بچه منگول بشه و…
اما
زکریا تو پیری نه تنها فرزند میخواد ، بلکه فرزندی صالح و سالم و شایسته میخواد چون وهابیت خدا رو باور داره )
3- خدا بلافاصله اجابت کرد و بشارت یحیی رو داد
بشارت پسری که نه هم اسمش تو بنی اسرائیل بوده نه به شایستگی اون
یعنی حتی بهتر از چیزی که زکریا خواست
(( دعایش را اجابت کردیم و گفتیم: «زکریا، مژدهات مىدهیم به تولد فرزندى بهنام یحیى که تابهحال همتایى با ویژگىهاى او نیافریدهایم!» ))
4- با اینحال زکریا باور نکرد
اونم زکریایی که مثل من و تو شخص عادی نبود ، پیامبر خدا بود ، بارها و بارها بهش وحی شده بود و خودش مردم رو دعوت میکرد به ایمان به خدا و وعده های خدا
اما باز هم حتی وقتی که صدای خود خدا رو شنید گفت : آخه چطوووور؟؟؟ من که پیرم و همسرم نازاست و … !!!
(( زکریا پرسید: «خدایا، آخر چطور ممکن است پسردار شوم؟! همسرم که نازاست و خودم هم از شدت پیرى، شکسته و افتاده شدهام!» ))
[ استاد ، این آیه عذاب وجدان بزرگی رو از من برداشت ، اینکه گاهی وعده های خدا رو باور نکنم ،گاهی باور نکنم با وجود شرایط بدی که در اون قرار دارم و راه نجاتی نیست ایمان و امید به نجات نداشته باشم ، همش عذاب وجدان داشتم که نکنه مورد قهر و غضب خدا واقع بشم بخاطر این بی ایمانی ؟ و
حالا با شنیدن این داستان از زبان خود خدا ، دلم قرص شد ، انگار به منم داره میگه عزیزم نگران نباش حتی پیامبر من زکریا هم با اینکه از زبون خود من شنید باورش نمیشد ، و مننه تنها باهاش قهر نکردم و … بلکه براش توضیح دادم و دلش و قرص کردم که این منم که بهت میگم ، من که خدایی هستم که همه چیز برای من آسونه ، من کافیه اشاره کنم، کن فیکون میشه.
اَنَا اقول له کن فیکون
7- خدا اینجا گفت این چیزی که تو ذهن تو غیر ممکنه برای من خیلی آسونه
یه جای دیگه هم خدا گفت این کار برای من آسونه
و
این داستان رو چند آیه بعد از همین آیات بیان کرد
داستان تولد حضرت عیسی:
(که اتفاقا همین روزها که استاد در مورد این سوره فایل ضبط کردن سالروز میلاد ایشون بود)
8-وقتی(( جبرئیل گفت: من فرستادۀ خداى توام تا پسرى صالح به تو ببخشم))
مریم گفت :
(( آخر، چطور ممکن است پسردار شوم؟! با اینکه نه مردى با من ازدواج کرده و نه بدکاره بودهام!» )) آیه20
(( جبرئیل گفت: همینطور است که مىگویى؛
ولى خب خدا مىگوید: این کار براى من آسان است))
9- بعد از داستان تولد عیسی خداوند میفرماید:
خدا فرزندی ندارد
( تا جلوی این خرافات رو بگیره که بعضیها بگن عیسی پسرخداست)
و
میگه : درسته عیسی بدون وجود هیچ پدری متولد شد و ممکنه شما شک کنید اما این تولد عجیب فقط به این دلیله که اگر خدا بخواد کن فیکون میکنه و براش آسونه
هم براش بسیار آسونه که از پیرمردی فرتوت مثل زکریا و زنی نازا ، یحیی رو خلق کنه
همونطور که از پیرمردی 95 ساله مثل ابراهیم و زنی نازا مثل هاجر فرزندی مثل اسماعیل متولد کنه
و میفرماید:
هذا صراطُُ مستقیم
این راه راسته ، ایمان به خدا ، باور به توانایی خداوند
و یک نکته دیگه :
خداوند در 95 سالگی اسماعیل رو به ابراهیم داد ،( از زنی بنام هاجر که کنیز او بود و به پیشنهاد همسر اولش ساره که نازا بود به عقد ابراهیم در آمده بود)
که جد حضرت محمد بود
و بعد در 100 سالگی حضرت ابراهیم ، اسحق رو به او و ساره که پیرزنی نازا بود داد
وقتی مژده ی فرزند دار شدن ابراهیم رو به همسرش داد او خندید و گفت :
(( مگر مىشود بچه بزایم؟ آخر، خودم و شوهرم هر دو پیر شدهایم! واقعاً که این، چیز عجیبى است )) آیه 72هود
(( فرشتگان گفتند: از کار خدا تعجب مىکنى؟! آنهم با اینکه رحمت و برکتهاى الهى بر خانوادۀ شما سرازیر است.خدا ستودهاى سخاوتمند است)) آیه 73 هود
و
اینجا هم که همسر ابراهیم ( ساره ) باور نکرد، خداوند همون موقع نه تنها مژده ی تولد اسحق رو داد بلکه مژده ی یعقوب رو هم داد :
وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَهࣱ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ(٧١
به ساره، همسر ابراهیم هم که داشت حرفهای فرشتگان را گوش مىداد، مژدۀ پسرى دادیم بهنام اسحاق و نوهاى به نام یعقوب.او از شدت تعجب، خندهاش گرفت و…
خب
اینجا همسر پیامبر خدا ، انقدر باور نکرد که حتی خنده ش گرفت
گفت : بابا من دیگه پام لب گوره ، از جوانی هم نازا بودم ، حالا که عجوزه و پیر شدم (( قَالَتۡ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزࣱ وَهَٰذَا بَعۡلِی شَیۡخًاۖ )) میخوام بچه دار شم ؟؟
محاااله، غیر ممکنه بابا ، خنده داره
و خدا نه تنها بهش مژده ی دیدن فرزندش رو داد ، بلکه بهش مژده داد انقدر زنده میمونی که فرزندت اسحق ازدواج میکنه و 60 سال بعد فرزندش یعقوب بدنیا میاد و تو و ابراهیم نه تنها پسرتون رو می بینید که پیامبره ( اسحق ) بلکه نوه تون رو هم م بینید که اونهم پیامبره ( یعقوب )
خدای من
من دیگه چی بگم ؟؟؟
تو حتی اگه ما باور نکنیم لطف و رحمت تو رو ، اونقدر بهتر و بزرگتر از خواسته مون رو بهمون عطا میکنی که دیگه بقول معروف زیپ دهن این ذهن چموش رو بکشیم و فقط نظاره کنیم لطف و رحمتت رو
نگیم بابا اینا پیامبر بودن و … واسه اینا شده و…واسه ما که نمیشه و… زمان معجزه گذشته و….
من که دیگه خودم لال شدم بعد از نوشتن اینها که نمیدونم چطوری و از کجا اومد
اِلّا مَن رَحِمَ رَبّی
خدایا بهمون رحم کن از این همه بی ایمانی و رزق لایحتسب عطا کن از فضل و رحمتت
انَّکَ انتَ الوَهّاب
و فصل الخطاب؛
چند آیه ی امیدوار کننده از نزدیک بودن پیروزیها و یاری خداوند :
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا
به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم
وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا
و خدا تو را به نصرتی با عزت و کرامت یاری کند.
🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ
یارى و نصرت از جانب خداوند و پیروزى نزدیک است
🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷
أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ
آگاه باشید که یارى خداوند نزدیک است.
أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.
لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ
نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات مىدهیم
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ
به یاد آرید) هنگامی که استغاثه و زاری به پروردگار خود میکردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما میفرستم.
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً
و بگو: پروردگارا! مرا با ورودى نیکو و صادقانه وارد (کارها) کن و با خروجى نیکو بیرون آر و براى من از پیش خودت سلطه و برهانى نیرومند قرار ده
سلام مجدد استاد
این مطلب رو اینجا مینویسم تا رد پایی باشه برای خودم در آینده
هر چند هیچکس هم نخونه
از برکت قرآن
حتی اگه یک قدم کوچیک بسمت فهمش برداری
همین سه چهار روز که کمی مطالعه کردم در مورد آیات سوره مریم و داستان زکریا و تولد یحیی و …. امروز عصر خواب بسیار بسیار زیبا و دلنشینی دیدم
استاد میگن نشونه تغییر اینه که توی خواب هم از قانون استفاده کنی
آره من توی خواب بیاد قانون بودم
قانون تحقق خواسته ها
و اجابت خداوند از راههای ناممکن و ناباورانه
خوابم خیلی واقعی بود
حتی محله ای که توی اون ایستاده بودم و آسمونش رو نگاه میکردم همون خیابونی بود که کنار کوه بود و یک زمین مسکونی اونجا داشتیم که حالا داستان ها داشت برای خودش که همیشه حسرت میخوردیم چرا مفت از دستش دادیم ،
خواب دیدم انتهای همون خیابون ایستادم و دارم به آسمون آبی نگاه میکنم
چنان رنگ آبی آسمون زیبا و دلنشین بود که محو تماشای آسمون صاف و آبی شده بودم که دیدم یه قسمت از آسمون انگار با ابرها به زبان لاتین و زیبا و مرتب یک جمله با چنین مفهمومی نوشته بودن:
هذا من فضل ربی
یه چنین مفهومی از اون جمله الان تو ذهنم هست ، دقیق یادم نیست
فقط یادمه معناش این بود که همه نعمتهایی که بهت دادیم و میخوایم بدیم و همین نعمت که الان برات میفرستم از جانب منه،
بعد دقیقا از دل همون جمله گوسفند سرحال و قبراق و تر و تمیز دو رنگی از توی آسمون اومد روی زمین سمت من
و
من مات و مبهوت ، مثل همون زکریا داشتم با خودم میگفتم مگه میشه ؟؟؟ مگه داریم ؟؟؟؟
بعد همون سوالم و از خود گوسفنده پرسیدم ، یعنی گوسفنده داشت با من حرف میزد
ازش پرسیدم مگه میشه یه گوسفند از آسمون بیاد ؟ اصلا تو چطور خلق شدی؟ نه پدری … نه مادری…
و
گوسفند گفت برای خدا هیچ کاری غیر ممکن نیست
همونطور گوسفند دانا و مرتب که پشم هاش انقدر مرتب بود که انگار آرایشگاه رفته ، با من حرف میزد و من و بچه ها داشتیم می بردیمش خونه خودمون
و هنوز هم میترسیدیم این نعمت خدا فرار کنه چون بفکر بستن پاهاش با طناب بودیم که فرار نکنه
خواب زیبایی بود
مخصوصا لحظه ی اومدن اون گوسفند مهربان و دانا از دل آسمون آبی و از وسط اون نوشته های سفید ابری پرمعنا از ذهنم نمیره
من زیاد اهل خواب دیدن و اهمیت دادن به این چیزا نیستم و اگه خوابی هم ببینم زود یادم میره
ولی
بعضی خوابها چنان ذهن و روح آدم رو درگیر خودش میکنه که تا روزها از فکرش بیرون نمیای
ولی خب این روزها همش به خدا میگفتم خدایا من مدتهاست دارم روی خودم کار میکنم و نتایج دلخواهی که میخواستم نگرفتم و حس میکنم نه تنها پیشرفتی نداشتم بلکه پسرفت هم داشتم یا فریز شدم تو یه موقعیتی
من به امید تو ، شغل پر درآمدم و رها کردم که کارمند خودت بشم
ولی چی شد؟
اگه میخوای کمکم کنی ، اگه راهم درسته به منم نشونه ای بده
مگه زکریا پیامبر تو نبود ؟؟
مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟
مگه خودت باهاش صحبت نکردی و وعده ی تولد فرزندی به خوبی یحیی رو دادی؟؟
ولی اون هم باورش نمیشد و ازت نشونه خواست
و تو سه روز سکوت رو براش نشونه قرار دادی
مگه ابراهیم پیامبر تو نبود؟
مگه پدر تمام انبیاء ت نبود؟
مگه خلیل الله نبود؟
مگه بارها بهش وحی نکرده بودی؟
مگه این پیامبرانت خودشون ترویج کننده ی ایمان به تو و وعده های تو به مردم نبودن؟
مگه خودشون به مردم نمیگفتن که وعده های خداوند رو باور کنید … وعده ی خدا حقه؟؟؟
ولی اینها هم باور نداشتن و از تو نشونه خواستن
تو برای زکریا ، علاوه بر وحی و وعده ی یحیی که حتی نام و جنسیت اون فرزند رو هم گفتی، نشونه سه روز سکوت رو گذاشتی
تو برای قوی کردن باور و ایمان ابراهیم ، زنده کردن پرندگان قطعه قطعه شده رو نشونه گذاشتی
اونم برای چه باور ساده ای؟
ابراهیم زنده شدن مردگان رو باور نداشت
بااینکه بدنیا اومدن و خلق هزاران فرزند از نطفه ای بی جان رو دیده بود ، با اینکه زنده شدن زمین پس از زمستانهای سرد رو دیده بود ، این باور خیلی ساده تر از باورهای ضعیف ما در مورد وضعیت مالی و روابط و…ست در حالیکه وضعیت اقتصادی مملکت و اطرافیانمون و افزایش قیمت دلار و… و روابط داغون اطرافمون که اغلب بخاطر مسائل مالی و باورهای مذهبی غلط کهنه و قدیمی بوده
به ما حق بده تو این شرایط باور نکنیم
به ما هم مثل پیامبرانت نشونه بده تا ایمانمون قویتر شه
خب به من که ایمانم در حد پیامبرانت نیست ، حق بده ازت نشونه بخوام تا دلم قرص شه
و خدا اینطور زیبا نشونه ای شبیه همون گوسفندی که برای ذبح به جای اسماعیل برای ابراهیم (ع) فرستاد ، به من هم نشون داد
چقدر زیبا
چقدر واضح
و چقدر دلنشین و دلگرم کننده بود
خدایا شکرت ، خدایا شکرت ، خدایا شکرت
از شما استاد نازنین هم بسیار ممنونم
درپناه الله یکتا شاد و موفق باشید
نگین عزیزم سلام
برای کامنت پربرکتی که برام گذاشتی ومن رو با لینک کامنتت هدایت کردی تا آگاهی های قرآنیت روبخونم ازت سپاسگزارم.
خیلی ازت یاد گرفتم و بینهایت از خواب قشنگی که دیدی لذت بردم و آرامشی از جنس نور به قلبم وارد شد.
ازت سپاسگزارم رفیق،برات بهترین هارو آرزو میکنم.
استمرار،استمرار،استمرار…
خداوند از ما مشتاق تره که به ما از فضل خودش ببخشه،ما باید ظرف وجودیمون رو گسترش بدیم تا بتونیم فضل خداوند رو دریافت کنیم.این کل بازیه.
دوستت دارم و درپناه نور میسپارمت…نور آسمون ها وزمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام سعیده عزیزم
شهریار دیار پربرکت قرآن
چه دلگرمی فوق العاده ای که کامنت من ، شاگرد کلاس اولی قرآن برای شاگرد زرنگ سال دوازدهمی خدا ، آرامشی از جنس نور شده باشه
هرچند بقول استاد اعتبار کامنتم رو به خودم نمیدم
ولی همین که یه دست کوچولو از دستان خدا شدم برات بسیار بسیار سپاسگزار فضل و رحمتش هستم
یه نکته جدید رزقم شد دیروز ، اونم با همه عزیزانی که هدایت میشن به این کامنت به اشتراک میزارم
🩷🩷🩷🩷🩷🩷
در اثبات مظلومیت قرآن همین بس که
خدا باید قسم بخوره که این کتاب جِدّیه و شوخی نیست:
وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ
وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ
إِنَّهُۥ لَقَوۡلࣱ فَصۡلࣱ
وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ
قسم به آسمان پرباران!
و قسم به زمین مملو از گیاهان!
که قرآن به حقیقت کلام جدا کنندۀ (حق از باطل) است
و بههیچوجه هذیان و سخن بیهوده یا شوخی نیست!
(سوره طارق آیات 11 تا 14)
🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷🩷
من همیشه وقتی قسم خوردن خدا رو میشنوم از شرم آب میشم
یاد سکانسی از سریال یوسف پیامبر میفتم
اونجایی که برادران یوسف در کاخ عزیز مصر ، یوسف رو می شناسن و لاوی برادر مهربان یوسف از شرمندگی بخاطر کاری که با یوسف در کودکی کردن ، ازش میخواد که او رو کتک بزنه و سیلی به صورتش بزنه تا شاید کمی از این شرم و ندامتش کم شه
ولی
یوسف بجای سیلی ، صورت برادرش رو می بوسه
و
شرمندگی لاوی صد چندان میشه و اون دیالوگ اشک در آر لاوی که با تمام وجودش میگه:
این شرم مرا می کُشد
واقعا جاهایی آدم شرمنده ی خدا میشه که حس میکنه داره میمیره از شرم
و
یکی از اون جاها همین قسم هایی هست که خداوند میخوره
با اون همه عظمتش و اینهمه آیات و نشانه ها ، نمیدونه چطوری به ما بفهمونه که بابا به چی قسم بخورم که باور کنید ؟؟؟!!!
به خورشید که میتابه قسم ، به ماه ، به ستاره ، به آسمان ، به زمین ، به انجیر و زیتون ، به شب ، به روز ، به صبح ، به عصر ، به جان انسانها، به فرشتگان ، به قرآن حکیم ، به جان پیامبر، به پروردگار آسمان و زمین و…. و….و….
اینجاهاست که من از شرم نمیدونم کجای زمین فرو برم
هر کدوم از این قسم ها چنان سنگینه برام که تازه یکم درک میکنم که چرا خدا میگه اگر این قرآن رو به کوه نازل میکردیم ، کوهها متلاشی میشدن
و رزق بلند همین چند دقیقه زمان گذاشتن برای نوشتن از عظمت خدا و مظلومیت قرآن ، هدایتم به این آیه و تفسیرش شد که صحّه میزاره بر آموزه های استاد عزیز :
🩷🩷🩷🩷🩷
سوگند برای وعده روزی:
«وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ *
فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛[6]
و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مىشود!
سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است، همان گونه که شما سخن مىگویید!
خدای متعال در این آیه به پروردگار آسمان و زمین سوگند یاد کرده تا تأکیدی بر وعده روزی انسان ها و وعده ی بهشت باشد و مراد از رزق و روزی آسمانی، باران، خورشید، ماه، ستارگان و تمامی موجوداتی است که بقای آدمی بدان وابسته است.
آخه وقتی خدا به آسمان و زمینی قسم میخوره که روزی ما در اونهاست
اونم آسمون و زمینی که ما هر روز و هر لحظه امکان نداره یا زیر پامون یا بالای سرمون نبینیم
آسمون و زمینی که هیچکس نمیتونه منکرش باشه
و اگر یک لحظه نباشن ما نابود میشیم
و ایمان داریم که روزی ما هم در زمینه هم در آسمان
پس چطوره که فکر میکنیم روزی ما محدوده یا نیست یا تموم میشه؟؟؟
آخه مگه نعمتهای زمین تموم شدن اینهمه سال ؟؟؟
نعمتهای آسمون تموم شدن ؟؟؟
خورشید و ماهش یک ثانیه تاخیر داشتن تو طلوع و غروب و …؟؟؟
خدایا ما رو ببخش و رزق لایحتسب به همه مون عطا کن که تو وهابی
چند روز پیش خبری از یکی از دوستان شنیدم که. مهندسی ژاپنی در یکی از روستاهای کوچک و فقیر اطراف شهر ما معدن طلایی کشف کرده و میگفت اون مهندس ژاپنی گفته
کشور شما فوق العاده نعمت توش هست ،همین یک روستای کوچیک شما بقدری معادن ارزشمند کشف نشده داره که بودجه کل کشور ژاپن رو میشه با درآمد معادن همین روستا تامین کرد.
خدایا بابت تمام نشانه های فراوانی که بهم میدی این روزا ازت بینهایت ممنونم
راستی استاد
این روزها دارم خودم و با آگاهی های ناب و بی نظیر جلسه دهم کشف قوانین بمباران میکنم
میخوام رو نقص عجول بودن و تنوع طلبی و تمرین نکردنم پا بزارم و انقدررررر همین یه دونه فایل رو که یکی از بزرگترین پاشنه های آشیل و ترمزهام هست گوش بدم تا کلمه به کلمه شو حفظ بشم
الانم اومده بودم کامنتهای اون جلسه رو بخونم که دیدم کلی ایمیل دارم و
کامنت سعیده جان انقدر برام با ارزش بود که این آگاهی جدید قرآنی رو که از دیروز نمیدونستم تو کدوم فایل بنویسم که مرتبط باشه ، در جواب سعیده ی عزیز نوشتم چون میدونم خیلی ها دنبال کننده ی ایشون هستن و ممکنه به این کامنت هم هدایت بشن و تعداد بیشتری استفاده کنن از این مطلب که خودش هدایتمون کرد به درکش
یه چیز دیگه استاد
چون میدونم از تاتی تاتی کردن ما دانشجوهاتون خوشحال میشید میگم
وگرنه شاید ربطی به موضوع فایل نداشته باشه
امروز به ندایی که مدتها میگفت برو و توانایی ت رو در فلان ارگان ارائه کن و پیشنهاد تدریس بده عمل کروم
هر بار که این الهام میومد میگفتم:
– شهر ما کوچیکه و کسی استقبال نمیکنه ( ضعف ایمان به خدایی که مردم رو به سمتت هدایت میکنه)
– اکثریت مردم شهر ما اوضاع مالی متوسط به پایینی دارن و پول ندارن برای این کار ( باور کمبود )
– آقای فلانی که رئیس جدید اونجا شده فرد مثبت اندیشی نیست و با پیشنهاد من موافقت نمیکنه ( بدبینی به دیگران بخاطر ذهنیت بدی که از ایشون توسط یک شخص منفی نگر در من ایجاد شده بود ، و قدرت دادن به امضا و موافقت کس دیگه ای غیر از خدا )
– خانم فلانی که منشی اونجاست آدم خوبی نیست و الان که برم مثل سری قبل میگه رئیس نیست و …. و می پیچونه ( باز هم قضاوت و بدبینی و توجه به ورودی های منفی و غیبتهایی که از این خانم توسط همون شخص منفی نگر شده بور )
– استاد فلانی که کارش رو قبول نداشتی و یک ماه بیشتر کلاسش رو شرکت نکردی و اومدی بیرون ، باهات لج کرده و اگه بفهمه تو قراره رقیبش بشی سنگ میندازه و…. ( ایمان نداشتن به خدا و اینکه حتی دشمنان من هم بنفع من قدم بر میدارن وقتی خدا پشتمه)
– فن بیان خوبی نداری و ممکنه نتونی درست از هنر و توانائی ت تعریف کنی ( باور عدم لیاقت)
و استاد
مثل شما که جلسه اول رفتید و تو کلاس صحبت کردید و دست.و پاهاتون میلرزید رفتم و انجام دادم
اون خانم منشی عوض شده بود و یک خانم مهربون جای ایشون بودن
اون رئیس با روی باز از پیشنهادم استقبال کردن و یه قول هایی دادن که اگر تهران موافقت بشه حتما انجام میدن
و……
وای نگین عزیزم
لینکی که خوابت رو نوشته بودی، باز کردم و خوندم.
نگین ، من هم بعد از دیدن ِاین فایل ، خوابی مشابه خواب تو دیدم.
چقدر عجیب، حتی خوابِمون هم ، شبیه هم شده.
خواب دیدم داشتم توی یک کوچه راه میرفتم، یک پرنده شبیه اردک توی آسمون پرواز می کرد و به سمت من میومد، همین جور که نزدیکتر میشد، جثه اش بزرگتر می شد، وقتی به من رسید، بهش دست زدم و او نشست روی زمین. خیلی بزرگ بود، شروع کرد به حرف زدن با من.
با تعجب بهش گفتم، تو حرف میزنی؟
بعد یک آیه از قرآن نقش بست که یادم نیست چی بود ، فقط یادم هست که در مورد برآورده شدن دعاها بود.
سلام نگین عزیزم نگین باارزش تو قلب جهان هستی
از طریق لینکی که برای مرجان فرستادی هدایت شدم بهت
چه خواب زیبااا و پرمفهومی دیدی خدایا شکرت که قلب نگین رو با نشونه ت محکم کردی
من و تو مرجان هر سه استعفا دادیم و کارمند خدا شدیم . همکار عزیزم نگین جون میدونم الان دیگه مثل من
باک انرژیت فول شده و با شوق و اشتیاق بیشتری داری به سمت اهدافت حرکت میکنی.
ماه گذشته وقتی در تضاد رابطه عاطفی بودم من هم خواب جالبی دیدم که با خوندن کامنتت یادش افتادم.
لینکش رو میزارم قبل از خوندن ادامه متنم حتما برو اول کامنتم در جواب سعیده شهریاری رو بخون بعد بیا بگم بعدش چی شد تا انشاالله باکت سوپرفول بشه.
https://elmeservat.com/fa/change-from-pessimist-to-optimist/comment-page-4/#comment-1555681
چند روز بعد اون نشانه و ادامه حرف نزدن با همسرم دوباره از خدا نشونه خواستم که خدایا نکنه من غرور برم داشته و کینه دارم به دل میگیرم نکنه دارم اشتباه میکنم دوباره قران رو باز کردم صفحه 55
<>
الحمد الله الحمدلله قلبم محکم شد.خدایا شکرت
کاملااااا ناآگاهانه و فراموش کردن وعده سه روزه خدا ، روز سوم همسرم رفتار ناجالب و تکراری انجام داد که
بسیییار من و بهم ریخت. از خونه زدم بیرون و برای فکر کردن در مورد سرنوشتم رفتم کتابخونه محل.
بعدظهرش وسط کامنت خوندن و نکته نوشتن دلم پرکشید با خدا از طریق قرآن حرف بزنم . به نیت جدایی قرآن رو باز کردم .
بعد از سه سال استخاره برای جدایی که هربار به شدت نهی میشد. معنی فارسی رو خوندم اینبار بسیار خوب اومد و آیاتی کاملا مرتبط با نیتم اومد. آیات ابتدایی سوره دخان صفحه 496 دقیقا ایه به آیه جوابم رو میداد.
بعد اینکه قرآن رو بستم اشکهای یواشکیم در میون جمعیت رو پاک کردم و با خدا حرف زدم
گفتم خدایا یه نشونه دیگه بهم بده من مطمئن بشم قلبم محکم تر بشه.
مثلا میشه اسم وفامیل فلانی که امروز خیلی تحت تاثیر کامنتش قرار گرفتم، تو آیات عربی همون صفحه باشه؟؟
تو دلم خودمو سرزنش کردم گفتم دختررررر این چیه از خدا خواستی مگه فیلم هندیه اسم و فامیل ایرانی توی ایات قران بیاد اونم تو صفحه ایی که خودت میخوای !!!!!!
دوباره همون صفحه رو باز کردم بسم الله الرحمن الرحیم
وااای خدای من چی میدیم همون خط اول اسم اون طرف تو آیه بود ،
لیل به معنی شب = لیلا شب خیز ، الله اکبر الله اکبر لا اله الله خدایا شکرررررت
خدای من شکرت من و ببخش که به اندازه کافی ایمان ندارم من و ببخش به خاطر ناسپاسی ها و شک و تردید هام .
به راستی که انسان فراموشکاره
خدایا شکرت برای کامنت نگین خدایا شکرت برای این یادآوری نشانه ت درست زمانی که از این بلاتکلیفی دست به دامانت شده بودم.
خدایا شکرت که دوباره دلم رو قرص کردی و نشانه ایی دادی که برای قدم بعدی اقدام کنم .
ممنون ازت نگین عزیزم
چقدر ثروتمندیم ماااا چه یگانه خدای با عظمتی داریم ماااااا
خدایا شکررررت
خدایا سجده گه درگاهت هستم
پروردگارا جایگاه مارا در جوار عرش الهی ات همنشین متقیان و صالحین درگاهت قرار بده
آمین یا رب العالمین
وای خدای من
الان کامنتم رو خوندم و یادآوری شد برام
وای که انسان چقدررر فراموشکاره
وای که چقدرررر ناسپااااسم
دیگه خدا باید با چه زبونی باهام حرف میزد ؟؟؟
چرا مثل وحی منزل نپذیرفتم و باز صبر کردم و ته دلم شرک خفی داشتم که نتیجه ش شد دو روز حال بدی …
خدایا من و ببخش
خدایا من بخودم ظلم کردم
خدایا شکرت که دارمت
خدایا کمکم کن خدااااا
من بدون تو هیییییچم