مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی
سوالات:
- راهکار اساسی شما برای رفع وابستگی چیست؟
- اگر بخواهی یک راهکار به معتاد برای ترک اعتیاد بدهی، آن راهکار چیست و اولین قدم را از کجا بردارد؟
مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:
- قوی ترین منطق برای وابسته نشدن به هر چیزی؛
- قانون فرکانسیِ کبوتر با کبوتر باز با باز؛
- مسیر تکاملی رفع وابستگی به هر عامل بیرونی و اتصال به نیروی درونی؛
- دارایی های اصلی و درونی خود را بهتر بشناسیم و بیشتر روی آنها حساب کنیم؛
- شناختن ریشه های وابستگی و درمان ریشه ای آن؛
- انسان می تواند تغییر کند و هر شرایطی را تغییر دهد. انسان می تواند حتی از اسفل السافلین به سمت رشد و تعالی حرکت کند؛
منابع بیشتر:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی203MB19 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | باورهای قدرتمند کننده برای درمان وابستگی18MB19 دقیقه
به نام خدایی که مهربانی اش بی حد و مرز هست
سلام به همه گلای تو خونه و استاد خفن و درجه یک و مریم خانوم گل گلاب
اول از همه بگم چقد شما استاد از وقتتون به صرفه استفاده میکنید و اصلا هدرش نمیدین حتی وقتی که جایی دعوت هستین یا میخاین برای تفریح جایی برین توی ماشین فایل ضبط میکنید و هم جواب سوالات بچه ها که سوالات خیلی از ماها هست و میدین و هم ببشتر و بیشتر توجه میکنید به قانون و همیشه تومدار درستی هستین
و من بابت این کارتون خیلی شمارو تحسین میکنم
و اما موضوعاتی که گفته شده تیتر وار میگم
1.وابستگی
2.حساب نکردن دارایی
3.انجمن معتادان گمنام
4.اگه روی خودمون کار کنیم جهان تغییر میکنه
من خودم راجب وابستگی مثال هایی زدم و این باور شما که هیچ چیز توی دنیا همیشگی نیست و چه مالی چه انسانی و فقط باید به دست اورد و ثروتمند شد و تفریح کرد و لذت برد و ارامش داشت
من خودم به خاطر وابستگی که به ماشینم داشتم چن سال نگهش داشتم در صورتی که چندین بار موقعیت عوض کردنشو ساختم ولی به خاطر وابستگی بهش نتونستم ازش دل بکنم و این کار باعث شد من ساکن بمونم و ماشینای دیگه ایو تجربه نکنم
در صورتی که میبینم طرف با کلی ذوق و شوق ماشین جدید جمع میکنه بازسازی میکنه یه مدت روش عشق بازی میکنه بعدشم میفروشه به کس دیگه و میره سراغ ماشین بعدی
خیلی زیاد دیدم
یا تو بحث عاطفی زمانی که دانشجو بودم از یه خانومی خوشم میومد و خیلی وابستش شدن و باعث شدکه از دستش یدم و
ویا برعکسشم برام اتفاق افتاد خانومی که از من خیلی خوشش میومد و وابسته ی مطلق شده بود و باعث شد از هم جدا بشیم
و یکی از دلایل وابستگی عاطفی به نظرم اینه که روی غیر خدا حساب باز کردن و هروقت روی کسی غیر از خدا حساب باز کنیم با کله میخوریم زمین
این موضوع خیلی برام شفاف شده مه وابستگی تو هرچیزی فقط ضعف و ساکن بودن میاره
حالا میخاد تو هرچیزی باشه خونه ماشین خانواده یا روابط یا هرچیز دیگه
و یه مثال دیگه بخام بزنم خونه ی عمم تو شهرستان بخاطر وابستگی که به خونشون داشتن الان بالای 30 ساله که توی یه خونه ی کوچیک زندگی میکنن در صورتی که هرکسی دوروبر اونا بود پیشرفت کرد ولی اینا باورشون این بود چون پسرشون و تک پسرشون تو اون خونه به دنیا اومده خونه ی خوش یمنیه و تا اخر عمرشون این جا بمونن و این وابستگی به خونه باعث ساکن موندن و حرکت نکردن به سمت جلو بود
موضوع بعدی که اگه روی خودمون کار کنیم جهان دورمون عوض میشه و مدارمون میره بالا جایی که ادم هایی قبلی نمیتونن بیان این درسته و من تجربش کردم
سرکار تایم ناهار که میشد یه سری همکارا بودن که فقط هدفشون خوردن یه پرس غذای بیشتر بعدشم یه نخ سیگار بکشن و سر میز ناهار همش راجب مساعل پوچ و بی ارزش و توجه به ناخواسته ها توجه کنن هیچ میلی نداشتم که با اینا غذا بخورم ولی خب چون توی یه خط کار میکردیم و همیشه باهم رفته بودیم مجبور بودم برم علارغم میل باطنیم
من اروم غذا میخوردم و اونا خیلی سریع جوری که همیشه من آخرین نفر غذامو میخوردم
بعد یه مدت دیدم اونا که غذاشونو سریع میخوردن بعدش میرفتن و منو تو رستوران تنها میزاشتن و میگفتن تو خیلی اروم غذا میخوری
اولش گفتم چه بهتر بزار اینا برن من تنها باشم راحت ترم و بعدشم اصن پیش اونا نمیرفتم میگفتن چرا نیومدی و اینا میگفتم رفتن تو سالن استراحت کنم و اینا
بعد یه مدت به خودم گفتم چیکار داری میکنی .طرف دارع غذاشو میخوره هیچ احترامی برا تو قاعل نیس که بمونین باهم برین بعد تو باهاشون علارغم میل باطنیت میری باهاشون غذا بخوری
اینو که به خودم گفتم دیگه از فرداش گفتم من نمیام رستوران و فقط میرفتم غذامو میگرفتم میومدم بالا دیگه اصلا پیش اونا سر میز اونا نشستم و اصلنم برام مهم نبود که ناراحت بشن یا حرف بزنن یا هرچیز دیگه اصلا برام مهم نبود اصلا(ولی تا قبل اون برام مهم بود که ناراحت نشن یه وقت اشکال ندارع بزار لرم غذامو کنارشون بخورم بعدش حالا میرم دیگه.و فکر میکردم حرف مردم برام مهم نیست ولی در ناخودآگاه مهم بود و ابن باور مردم اخه مردم میبینم مردم فلان مردن بیثار و از مادرم داشتم .چون به شدت این فرد از 10 حرفی که میزد 9تاش مردم بود) و اون جا بود که فهمیدم استاد تو دوره ی قانون افرینش میگفت خیلی از شماها با حرفا و باورها ی اعضای خونوادتون مشکل دارین ولی شما دقیقا خودتونم همون مشکلو دارین و این برا من ثابت شد منی که به شدت مخالف مردم بودم و به هرکی میرسیدم میگفتم مردم خودشونم مهم نیستن چه برسه حرفشون ولی در ناخودآگاه باور مخربشو داشتم
و از وقتی که تصمیم به جدا شدن از اون همکارایی که هیچ هدفی نداشتن گرفتم همه چی تغییر کرد حالم بهتر شد چون دیگه حرفای که باب میلم نبود و ادمایی که لذتی نمیبردم از کنارشون حذف شده بودن و با خیال راحت و اسوده غذامو میخوردم بعدشم که خیلی راحت هدفم معلوم شد الهامات بهم گفته شد و
یه جمله شنیده بودم ک ادما شبیه 5 تا آدم نزدیکی که هرروز میبینه میشه و این همکارای من اون 5 تا بودن
چوبشو خوردم اذیت شدم حرف شنیدم حالم بد شد به خاطر جایی ادمی موقعیتی حرفی که علاقه ای نداشتم ولی سر این ک طرف ناراحت نشه تحمل کردم
یاد گرفتم فقط خودمو و خدای خودم جایی که بهم بی احترامی بشه بهم خوش نگزره میلی به اون مکان شخص یا هرچیز دیگه اگه ندارم خیلی روک بگم نه میخاد ناراحت بشه یا نشه اصلا مهم نیس
جالبه همون همکارایی که میگفتن چرا سعید دیگه نمیاد پیش ما غذا بخوره و اینا بعد یه مدت یکی دیگشون مثل من دیگه نمیرفت اون جا و من الگوشون شده بودم انگار اونام میلی نداشتن ولی تو ذهنشون این باورو داشتن که زشته عیبه فلان بیثار
کلا این باور خیلی قویه خیلی اعتماد به نفس به ادم میده که هرجایی که دوس ندارع هرشخصی هر حرفیو نشنوه و با کمال احترام حرفو عوض کنه
که بعدش به مرور رو خودت کار کنی اون طرف کلا از زندگیت حذف میشه
دوست 13 14 سالم که همسایه روبه رومون بود که همیشه تکرار میکنم همیشه روزی حداقل 4 5 بار فقط بیرون میرفتیم الان 3 سالع اصلا شمارشم ندارم چه برسه ازش خبر داشته باشم و هیچ میلیم دیگه به ارتباط گرفتن باهاش ندارم چون من مدارم رفته بالا و دنیا اون ادمو از زندگیم حذف کرد
یا دوتا از دوستای دانشگاه که میلی به ارتباط باهاشون نداشتم و الکی وانمود میکردم که نه همه چی خوبه ولی از وقتی که به حقیقت خودم پی بردم وبرا خودم ارزش قاعل شدم الان 2 3 ساله که کوچیک ترین ارتباطی با هیچ کدومشون ندارم
و چقد این جوری بهتره
چقد خوبه ک روی خودت کار کنی و دنیا همه چیو برات ردیف کنه خیلی راحته فقط باید کار کنی رو خودت
اون موقعس که ادمای جدید هم مدارت وارد زندگیت میشن