مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده» - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»173MB40 دقیقه
- فایل صوتی مصاحبه با استاد | تنها راه تبدیل «آگاهی های خالص» به «باورهای قدرتمند کننده»39MB40 دقیقه
سلام ودرود خدمت استاد عزیز ومریم جان وهمه دوستان عباس منشی.
استاد جان این فایل خیییلی به من کمک کرد خدا خیرتون بده دقیقا همون جواب سوالات من بود وهزاران نفر دیگه. من حدود 8_1٠سال پیش با آموزه های شما آشنا شدم ولی چون استمرار(دیوار سیمانی وسیاه ذهنم رو پی در پی رنگ سفید نزدم) نداشتم به نتایج دلخواهم نرسیدم تواین فایل دقیقا وبه وضوح به اشتباه هات خودم پی بردم.انصافا که حرفهاتون رو باید با طلا نوشت.این چندتا مثال که توی این فایل گفتید خیلی من رو تحت تأثیر قرار داد دیوار سیمانی، کشتی بزرگ واین که چطور افراد تحت شرایط خاص(اونایی که دیگه چاره ای ندارن) با دست چپ یا با پا کارهاشون رو عالی انجام میدن؛ اونابا (تکرار) تونستن کاری رو انجام بدن که بقیه افراد نمیتونن، پس ما هم با تکرار وتکرار وتمرین وتمرین میتونیم باورهامون رو تغییر بدیم ودر جهت خواسته هامون حرکت کنیم.این موضوع رو خیلی قشنگ توی جلسه 19ثروت روانشناسی ثروت3 توضیح دادید و دلیل اینکه آدمها تمرین وتکرار انجام میدن (انگیزه و علاقه) هست.
خداروشکر این امکان رو بهم داد تا بازم این آگاهی ها رو بشنوم ودرک کنم. سپاس فراوان از استاد بزرگوار ومریم عزیز برای پروژه مهاجرت به مدار بالاتر وخانه تکانی ذهنی.
سلام سلام…. خدا رو سپاس به خاطر اجرای تعهدم در این پروژه …
گام نهم:
اصل موفقیت تغییر باورها است. باورها هم از افکار ما و افکار ما هم از ورودی هامون میاد.
حالا بیا و حواست را جمع کن که ورودی های خوب داشته باش. داشتن ورودی های مناسب :
«« حذف اخبار و اکثر سریال ها
«« مطالعه کامنت ها
«« سپاسگذاری کردن
«« فایل گوش کردن، نه یکبار، بلکه چندین بار
و ….
البته که وقتی شما در مسیر درست هستین، لاجرم دنیا هم ورودی های نامناسب را از تو دور میکنه…..
نکته اینکه در باوری که قبولش برات سخته، اون همون پاشنه اشیل مان است که باید بیشتر روش کار کنیم.
خدا رو شکر استاد من با استفاده از اموزه های شما همیشه تلاش بر کنترل ورودی ذهن داشته ام و در جاهایی مثل اینستا نداشتن، تلویزیون نداشتن، چرخ نزدن در فضای مجازی و …. خیلی مقاومت کم داشتم و تو این همه سال تعهدم هم پایدار بوده و نتایجش را هم دیده ام ….
اما در زمینه پر حرف بودن که نشان از یک خلا درونم است و در واقع پاشنه اشیلم که این روزها خیلی در تلاشم که به کمک پروردگار این مورد هم در مورد من، تکاملی حل بشه …. اینکه از زدن حرف های بیهوده دوری کنم… اینکه حرف ها میزنم که یه وقت بهم نگن لاله…. این خودش یک پله رشد بسیار مهم هست برام ….
ممنون استاد جان
ممنون مریم بانو جان جانان
در پناه حق
شیما بانو
سلام استاد ، الان همراه همسر و فرزندانم در جاده کاشان و عازم کرج هستیم ، بچه هام هر ماشین شاسی بلند ی را که میبینند ذوق میکنند و میگند از اینا بخریم منم تو دلم بخاطر پراید صفرمون سپاسگزاری میکنم و یقین دارم که شاسی بلند هم نزدیکه یعنی قطعا می خریم ، اما یاد موتور شما افتادم که فکر کنم همین جاده را باهاش رفتید و خنده م گرفت گفتم بچه ها استاد من یه روزی موتور داشت اما خوشحال بود اونم چه موتوری ، پس علاوه بر خواستن ، از شرایط موجود لذت هم ببرید
به نام خداوند هدایتگر مهربان.
نشانه امروز من.
1400/1/14
من عاشق خداوندی هستم که هرلحظه ما رو با نشانه ها هدایت و راهنمایی میکند.
چقدر این روند گوش کردن فایلها همیشه به من انگیزه میدد.
یعنی اینکه من خودم توی گوشیم همه فایلهای رایگان و محصولات رو به صورت پوشه بندی دارم.
وقتی میخوام وارد این پوشه ها بشم به خدای خودم میگم هرکدوم که الآن برام مفیدترینه به من نشون بده.
حالا یا اون پوشه چشمک میزنه
و حسم میگه همینه و وقتی وارد پوشه میشم دوباره هدایت میخوام و دوباره میگه مثلا این فایل صوتی یا تصویری رو ببین یا بشنو.
یه پوشه دارم که تمام فایلای رایگان رو به صورت صوتی دارمشون.
و بعضی موقعها از همون اول میذارم و شروع میکنم به گوش کردن.
من با گوش کردن خیلی حال میکنم.
یعنی من وقتی هندزفری میذارم و مشغول گوش دادن میشم و در عین حال مشغول کار هم هستم به صورت ناخودآگاه ذهن من شروع میکنه روی اون شنیده ها کار کردن.
حالا بعضی وقتا ذهن مقاومت میکنه در برابر گوش کردن.
البته میگم من با گوش کردن به فایل صوتی خیلی بهتر از هرکار دیگه ای آموزشا برام فهمونده تر میشه.
طبق تجربه من در اینجور مواقع فقط باید اون فایل گذاشته بشه و وقتی چند دقیقه میگذره ذهن خودبه خود با اون آگاهیها هماهنگ میشه.
مثال استاد توی این فایل در مورد این موضوع همون مثال خوردن غذا با پا یا هر کار دیگه ای که قبلا یه کار رو به صورت مرتب انجام میشده ولی حالا میخوایم که اون باور رو تغییر بدیم.
باور دو حالت داره:
یا هرروز به سمت بدتر تغییر میکنه
یا هرروز به سمت بهتر تغییر میکنه
اگر ذهن رو هرلحظه صفرش کنیم و بگیم آقا الآن چه چیزی بسازم و چه چیزی رو تغییر بدم تا به احساس بهتری برسم، خیلی بهتر میشه به سمت درست و مستقیم حرکتش داد.
خدایا شکرت.
خدایا شکرت
استاد من عاشق این کلامتونم که میگید:
( گفته میشود)
واقعا من به فکر می افتم که وقتی هرشخصی تصمیم بگیره که تسلیم بشود و گوش بدهد بهش گفته میشود.
خداوند همیشه میگه.
باید اجازه شنیدن به خودت بدی
اجازه بدی
اجازه بدی
استاد من الآن توی اون موقعیتی هستم که شما میگید باید تلاش میکردم یه سری چیزها رو نبینم.
نسبت به چند ماه پیش واقعا خیلی بهتر شده خیلی خیلی
ولی باز هم دارم تکرار میکنم تا ورودیهای ذهنم
به سمت درست و مستقیم هدایت بشه.
من یه نکته ای رو از فیلم راز رو دیروز برداشت کردم دیدم این حرف بسیار نکته مهمتری داره ولی گفته نشده.
اونجایی که اون شخصی که جلوشو میگیرن و اذیتش میکنن و وقتی میر روی صحنه مسخرش میکنن و کلا فضای نامناسبی داشت.
توی اون تیکه اون استاد میگه که اون دوستم رو بهش گفتم ببین تمرکزت روی ایمیلی که برا من فرستادی چقدر تمرکزت روی نکات منفیه و داری به من میگی.
حالا نکتش این بود:
اون فرد دلیل مسخره شدنش و اینکه افراد اذیتش میکنند میتونه این باشه که عزت نفس رو باید بهتر و بهترش کنه.
یعنی میخوام بگم این نکته توی این تیکه از فیلم راز خیلی مهمتره.
چرا این رو میگم؟؟
چون من تا قبل از شروع دوره عزت نفس و کار کردن روی اون صحبتها اون اتفاقات نامناسب برام می افتاد.
ولی وقتی شروع کردم روی عزت نفسم کلا بعد از چند روز مسیر عوض شد.
و این لطف خداست که من رو هدایت کرد.
خدایا شکر.
من عاشق این قانون تکامل هستم
به خاطر اینکه وقتی این قانون رو سعی کردم که درک کنم
خیلی آرامشم بیشتره
خیلی صبورترم
خیلی هدایت رو بیشتر از خدا میخوام
خیلی خیلی با مسائل و چالشهای مختلف ، متفاوت برخورد میکنم
چون همیشه میگم این یه روندیه که الآن من توی این مسئله به این مدار رسیدم.
و هرروز میتونم توی این موضوع بهتر و بهتر بشم.
وقتی چندبار هدایت خواستم و در اوایل یه کم گیج و گم بودم خودم رو اذیت نکردم و به خودم گفتم اگر روی این هدایت کار کنی آرام آرام فهمیده تر میشم و بهتر میفهممش و درکش میکنم و عمل میکنم و نتیجه میگیرم.
یکیش همین موضوع کامنت گذاشتنه که وقتی آدم میاد کامنتهای گذشتش رو با الآن مقایسه میکنه میبینه که چجوری تکامل خودش رو طی کرده.
خدایا شکرت که هدایتت هرروز و هرلحظه واضحتر و قابل لمستر میشه.
خدایا شکرت
استاد ممنونم
دوستان عزیز تشکر میکنم بابت کامنتهای زیباتون.
باز هم از خدای خودم شکر گزاری میکنم که با منه
در وجود منه
با من حرکت میکنه
برای من کارهام رو انجام میدد
به پروردگارم میسپارمتون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به نام خدای مهربان
باسلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان
تمام اتفاقات زندگیه ما بدون استثناء نتیجه باورهای خودمونه.
باورچیه و چگونه ایجاد میشه؟
وقتی که یک ورودی در مورد یک موضوع در ذهن ما تکرار میشه باور در مورد اون موضوع ایجاد میشه و بعد که تبدیل به باور شد وارد تجربیات زندگیه ما میشه.
نکته ای که وجود داره اینه که نتایج ما وقتی پدیدارمیشن که باورهای ما بصورت بنیادین تغییر کرده باشد.
کلمه ی طلایی ساختن باور ،تکرار است و کل موضوع تکرار اصله نه گوش کردن حرفای جدید ،ما باید اصل را میلیون هابار به طرق مختلف برای خودمون تکرار کنیم تا اون موضوع تبدیل بشه به باور ما وتنها راه استفاده از فایل ها و دوره ها تکرار و تکرار اون هاست ماباید اینقدر این فایل هارا تکرار کنیم تا باورش کنیم و نشونه ی اینکه ما باورهامون تغییر کرده،تغییر کردنه نتیجس تغییر کردن شخصیتمونه تغییر کردن درامدمونه
یک نکته قابل تامل که تستاد گفتن اینه که باورهای قبلیه ما هیچوقت از بین نمیرن ،فقط ما توسط تکرار باورهای جدید اونا را میپوشونیم و هرچقدر که ما بیشتر روی باورهای قدرتمند کننده کار کنیم اون باور های قبلیه ما کمرنگ تر میشه اگه کم کار کنیم خیلی زود دوباره اون علف های هرز تمام ذهن ما را میگیره.
نحوه استفاده کردن از فایل ها و نتیجه بهتر گرفتن:
اینه که ما این فایل هارا نبینیم که تموم بشه یعنی دنبال مقصد نباشیم و از مسیر لذت ببریم وباید هر موضوعی که استاد میگه را بهش فکر کنیم تامل کنیم برای خودمون تکرارش کنیم الگو پیداکنیم به تجربیاتمون نگاه کنیم درموردش بنویسیم فایل صوتی باصدای خودمون در مورد اون موضوع ضبط کنیم و بیشتر مثال بیاریم بیشتر توضیح بدیم با زبان خودمونی تر و قابل فهم تر برای خودمون توضیح بدیم در اخر باید این حرف ها تبدیل بشه به باورما چون باورها هستن که اتفاقات را رقم میزنن نه تمام کردن دوره ها و فایل ها و نه صرفا گوش کردن و دیدن.
امیدوارم که بتونم به این مطالب ارزشمند عمل کنم
به نام خداوند جان افرین
سلام به همه عزیزان
هرکسی این مسیر رو ادامه بده احتمالا دستش میاد که چطور فایل ها و دوره ها براش تاثیر گذار هستن و هدایت میشه یا ایده میگیره چون بیشتر به خودشناسی نزدیک میشیم و نمیدونستم کدوم روش برام مناسبه و هدایتی بهم گفته شد که روی کاغذ تمرین کن و فهمیدم چقدر اینجوری بهتر میفهمم و تمرکز دارم . چون روش های دیگه رو امتحان کردم و مثل این روش به من نساخت.
ذهن مثل بدن نیاز به خوراک داره و یه جورایی باید سرگرم باشه و وقتی از این جنس اگاهی ناب رو به طور مکرر به ذهن میدیم کم کم خوراک ذهن میشه و دوست داره از این نوع آگاهی ها دریافت کنه و براش لذت بخش میشه. در این مسیر استعداد مهم نیست بلکه استمرار و بهبود دادن مهمه
این قانون برای من مسابقه نیست بلکه باید من روی بهبود خودم کار کنم و باید خودمو تحسین کنم و نکات +م را ببینم
در این مسیر من باید بتوانم که احساساتم را مثل . احساس عجله .ترس اظطراب . خشم کنترل کنم(کنترل ذهن) تا به هدفم برسم
مثل کسی که تازه با ماشین رانندگی رو یاد میگیره و یه جایی میرسه که آنقدر مسلطه که دست و پاش ناخوداگاه عمل میکنند.
مهترین کار اینه که ما به خودشناسی برسیم که بتونیم علایق . توانمندی ها و نقاط ضعف و اشنه ها را بشناسیم که این خیلی میتونه کمک کنه که استراتژی داشته باشیم
در گام قبلی(گام 8) در مورد استمرار در مسیر درست صحبت شد و مکمل اون فایل این فایل میشه : استمرار در مسیر درست=نتایج پایدار
دلیل اینکه خیلی ها سخته تغییر براشون اینه که بگن: یه عمر مسیر رو اشتباه رفتی یا بگن بقیه دارن اشتباه میکنن خب معلومه به این راحتی نمیپذیره و ذهن مقاومت داره . و ذهن عادت کرده به روش قبلی و یهو نمیتونه تغییر کنه و باید ارام ارام با استمرار و تکامل به درک برسه
نکته ای مهم که استاد بهش اشاره کردن استمراره و همین استمرار داشتن باعث تکامل میشه . من تا یه سال پیش فقط میخواستم زود فایل های محصولات رو تمام کنم که برم دوره بعد اما کم کم که تکامل رو درک کردم و تونستم به عجله مقداری غلبه کنم و مدارم رفت بالا متوجه شدم من اون موقع درک نکردم و خدا میدونه یه سال بعد هم همین جمله رو بگم و پوینت اینه که استمرار به درک و تکامل میرسه.
ادیسون اگر استمرار نداشت هرگز موفق به اختراع نمیشد چون هربار که در مسیر جلو میرفت یه درک تازه ای بدست میاورده و به هدفش نزدیک تر میشده و این قانون در تمام جنبه های زندگی میشه دید.
خداروشکر
به نام خدا
امروز بعد از چند ماه از روزی که این فایل منتشر شد، توسط نظری که یکی از دوستان در عقل گذاشته بود، به این صفحه هدایت شدم.
واقعا خداروشکر. واااقعا مدتها بود که دنبال همچین توضیحاتی میگشتم و اونجور که باید پیدا نمیکردم. آب در کوزه بود و تشنه لبان میگشتم :))
اسم این فایل برای من اینه: نجات از سردرگمی!
همیشه در فایل های مختلف و کامنت ها و… روش های مختلفی برای کار روی باورها رو میشنیدم و همیشه هم به تناسب موقعیتم، یکی از اونها رو استفاده میکردم و نتیجه هم میگرفتم و میگیرم. اما همیشه این سوال برام مطرح بود که بالاخره چطور باید روی باور ها کار کرد؟ کدوم روشی که استاد گفته اصلیه؟
امروز در این فایل به این سوال پاسخ داده شد: روش اصلی ای وجود نداره. ما برای تغییر باور هامون به چند ابزار مجهزیم و وقتی که یک باور مخرب رو گیر میاریم، باید از همه این ابزار ها استفاده کنیم و از انواع جهت ها به اون باور یورش ببریم. نباید بهش امون بدیم! اگه از بالا زدیم و خواست از پایین پاشه سر پا، یکی هم از پایین میزنیم. خواست از بغل در بره، یه دونه هم میزنیم به بغل:))
مثلا میشه اینطور عمل کرد:
-باور رو گیر میاریم (نصف راه، که خداروشکر من توش عالی عمل میکنم)
-اگه لازم بود باور رو ریزتر میکنیم تا به «باور خالص» مخالفش برسیم. (تاکید میکنم، باور ««خالص»» . اگه بخوایم کلی گویی کنیم و زیرمجموعه های مختلف که باور مورد نظرو به وجود آوردن در نظر نگیریم،اونطور که باید نتیجه نمیگیریم)
– از خودمون میپرسیم چرا فلان طور (باور مخرب) فکر میکنم؟ آیا شواهدی برای این موضوع دارم؟ آیا شواهدی بر علیه این موضوع دارم؟ این شواهد رو در دو ردیف لیست میکنیم تا ببینیم چقدر اصلا باور ما پشتوانه داره؟
به علاوه، آگاهانه دنبال مثال های نقض میگردیم. به این ترتیب تا حد خوبی، باور مثبت رو برای ذهن منطقی میکنیم.
-حالا باور خالص مخالف رو مینویسیم. مثل انشا. دربارش توضیح میدیم. درباره اش مقاله قرص و محکم مینویسیم و ادله محکمه پسند ارائه میدیم.
-درباره باور مثبت مورد نظر حرف میزنیم. با قدرت و با اعتماد به نفس! توضیح میدیم که چرا این باور درسته؟ چه دلایلی براش وجود داره؟ هرچی با اعتماد به نفس بیشتری حرف بزنیم، ذهن رام تر میشه، چون گوینده رو بیشتر قبول داره!
میتونیم برای خودمون فایل تصویری ضبط کنیم و رو به دوربین بگیم و بعدا هم دوباره نگاهش کنیم. میتونیم میتونیم وویس ضبط کنیم برای مخاطب فرضی یا حتی واقعی (اما آماده) . میتونیم یه سمینار فرضی رو تصور کنیم. میتونیم بریم جلوی آینه. و از همه مهمتر، میتونیم با خدا درباره اش حرف بزنیم.
-حالا باز هم دنبال الگوها میگردیم. به خصوص وقت هایی که ذهن تنبلی میکنه و میخواد فسفر سوزی نکنه! اینجور وقتا میتونیم بشینیم الگوها رو ببینیم. فیلم، عکس، داستان زندگی و… .
-بعد از حداقل یکی، دو بار انجام مراحل بالا (قبلش به این اندازه اثر نداره) ، باور مورد نظر رو به صورت جمله تاکیدی در میاریم و اون جمله رو به طریق نوشتن یا گفتن یا هندزفری در گوش، مدام تکرار میکنیم.
نکات مهم:
۱. همه مراحل بالا باید به صورت مستمر تکرار بشن. کار یکی، دو بار و یکی، دو روز نیست. مخصوصا مرحله ۳ به بعد.
۲. ارتباط با خدا، ارتباط با خدا، ارتباط با خدا، شکرگزاری، مراقبت بر ورودی ها، دیدن فایل ها, حضور در سایت و عقل کل، به صورت روزانه و پیوسته برای تقویت فرکانس و باور به اصل قانون، به شدت مهمه.
خدایا بازم شکرت که ذهنمو مرتب تر کردی! پیش به سوی تیک زدن بیشتر و بیشتر اهداف!
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
هر جا بری مراقبتم کافیه خودتو به من بسپری
رد پای روز 11 تیر ماه من که دارم الان ویرایشش میکنم ساعت 1:43 هست
و در فایل مصاحبه با استاد نوشتم چون نتیجه ای رخ داد که گفتم اینجا بنویسمش
وقتی فکر کردم ، دیدم که دلیل این اتفاق این بوده که من از مدار خارج شدم و خدا خواسته بهم بگه که مراقب باش دور نشی ازم
و زود برگردوند منو سمت خودش
من دو سه روزی بود حس میکردم درست نمیتونم کنترل کنم ذهنم رو در مورد بعضی از موارد و داشتم از مسیر خارج میشدم که با این اتفاق خدا آگاهم کرد و بیدارم کرد
صبح که بیدار شدم ، مثل همیشه که چند وقتی هست دیگه دمپایی نمیپوشم و همینجوری رو کاشیای اتاقم راه میرم خواستم راه برم و بعد رفتم تا آشپزخونه که برای داداشم نیمرو درست کنم صبحانه شو بخوره بره سرکار
همین که از اتاقم اومدم بیرون یه حسی بهم گفت برگرد و دمپاییا رو بپوش و بعد برو آشپزخونه
و من همین کارو کردم
ولی اون لحظه اصلا متوجه نشدم که چرا بهم گفته شد که این کارو انجام بدم
وقتی رفتم و داداشم خواست بیاد صبحانه شو بخوره ، قبلش برای خودم تو یه لیوان یه قاشق عسل گذاشتم تا با آب ولرم قاطی کنم و بخورم
یهویی نمیدونم چی شد دستم خورد به لیوان و از روی میزغذا خوری افتاد زمین و من بی اراده چشمامو محکم بستم حتی متوجه نشدم که چرا یهویی چشمامو بستم ، ولی وقتی شکست و باز کردم چشممو دیدم لیوان انقدر ریز شکسته و همه جای آشپزخونه پخش شده که بیشتر شیشه ها کوچیکتر از دونه شکر شده بودن و خیلی خیلی ریز بودن
فقط اون لحظه یه چیز گفتم
اینکه از مسیر خارج شدی طیبه
اگر برنگردی اتفاقای دیگه برای فهموندنت رخ میده
و بعد گفتم خدایا شکرت میدونم که مراقبمی و چشمامو بستی تا چیزی نشه
بعد که خواستم برم جارو برقی رو بیارم تا جمع کنم با جارو برقی ،تو شست پام یه دردی حس کردم و دیدم یه شیشه اندازه دونه برنج رفت تو پام
درش آوردم و زود دمپایی رو در آوردم و تکون دادم تا خورده شیشه ها رو زمین بیفتن و بعد برم جارو برقی رو بیارم، بعد دیدم یکم خون اومد و زود تمیزش کردم
وقتی داشتم تمیز میکردم تازه متوجه شدم که خدا منظورش از این کار چی بود
خدا میدونست که این اتفاق میفته و جوری منو هدایت کرد که دمپایی بپوشم و وقتی لیوان افتاد شکست چیزیم نشه
و همه اینا حساب شده بود ،که خدا مراقبم بوده ،یه حس خیلی خیلی خوبی بهم دست داد از اینکه خدا مراقبت کرده از من خیلی خوشحال شدم و سپاسگزاری کردم و جارو برقی رو برداشتم و نزدیک نیم ساعت طول کشید تا من مرتب کنم همه جا رو که شیشه ای رو زمین نمونه
همه اش داشتم فکر میکردم
خدا انقدر مهربون و خاصه که حتی وقتی من از مسیر خارج شدم و طبق مداری که قرار داشتم و قرار بود این اتفاق بیفته ، به فکر من بود تا مراقبت کنه از من
و این بی نهایت برای من ارزشمنده که یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت، خدا هیچ وقت قهر نمیکنه همیشه حامی من هست و هدایتم میکنه به سمت خودش
من تو روز شمارای قبلی ننوشتم که دو سه بار اتفاق مشابهی مثل امروز ،تو این چند روز برام رخ داد
ننوشتم ،تا توجه نکرده باشم ، ولی الان که این اتفاق افتاد و بلافاصله بهم گفته شد مسیرت رو تغییر بده آگاه باش
فهمیدم که چی شده و چرا تکرار شده
چون یه مدت بود اینجور اتفاقات دیگه رخ نمیداد برای من
که من آگاه بشم
وقتی کارم تموم شد ،رفتم حاضر شدم تا برم برای همکلاسیام که تو کلاس رنگ روغن هستن ، رنگ بخرم و برای خودم بوم بخرم
رفتم و گرفتم و برگشتم خونه
گفتم خدایا من باید چیکار کنم که بتونم منم رنگایی که لازم دارم رو تهیه کنم ؟ راه رو نشونم بده
وقتی برگشتم خونه یکم نقاشی کشیدم و بعد با مادرم رفتیم دوشنبه بازار و امروزم داشتم درمورد پرداخت بها که هدایتی از فیلم تیکه ای که از استاد رو تو اینستاگرام دیده بودم گوش میدادم
از خودم میپرسیدم طیبه تو هدف بزرگی داری
با این کارای کوچیک نمیتونی بهاشو بپردازی پس باید بیشتر بهاشو بدی و نشستم و تو تخته وایت بردم نوشتم
که چه بهایی باید بپردازم
و مهم ترینش عمل کردن هر روزه کارهام و مهم تر از همه وقت گذاشتن برای کنترل ذهن و پیشرفت در نقاشی هست
و خیلی چیزای دیگه
و دائم باید به خودم یادآوری کنم
که بهایی در شان هدف پرداخت کنم
داشتم باز بعد کارام تو اینستاگرام فایلای استادو گوش میدادم که یهویی استوری یکی از نقاشای دیواری که فالوش کرده بودمو دیدم و همیشه برام سوال بود که چجوری این همه نقاشی میکشه رو دیوار و بعد چیکار میکنه
وقتی استوریشو دیدم قشنگ بهم گفته شد که طیبه این داره بعد هر بار نقاشی کشیدن دوباره از رو دیوار رنگ سفید میزنه و بعد شروع میکنه به نقاشی کشیدن
اینجوریه که تعداد کاراش زیاده و نمونه کارش بیشتره
تو هم میتونی برای شروع ، دیوار اتاقتو که یه سمتش خالیه این کارو انجام بدی
و هم آموزش بدی و هم کار کنی و سفارش نقاشی دیواری بگیری
چون من دیگه با خدا عهد بستم، که به دستفروشی دیگه نمیرم و درمورد نقاشی دیواری کمکم کنه و راه نشونم بده
که خدا قشنگ با این استوری که دیدم راهو بهم نشون داد
که میتونی رو دیوار اتاق خودت کار کنی و دوباره از روش سفید بزنی بعد طرح جدید بکشی و بعد مجدد طرح های جدید بکشی و عکساشو بذاری تو پیج کاری که تازه باز کردی
و خدا باقی کاراشو برای تو انجام میده
وقتی این تصمیم رو گرفتم ،رفتم به مادرم نشون دادم پیج دختری که این کارو میکرد و نقاشی میکشید و پاک میکرد دوباره کار میکرد مادرم موافقت کرد و گفت اگر برای پیشرفتت لازمه انجامش بده
و قرار شد شب به داداشم بگم که ببینم چی میگه
چون برادرم قبل از آگاهیم مخالف بود من نقاشی دیواری انجام بدم و نمیذاشت برم تلاشی بکنم برای سفارش گرفتن و میگفت ضعیفی و لاغری بری چجوری میخوای دیوارو رنگ کنی و انقدر گفته بود که تبدیل به باور محدودی شده بود که من حتی روی چوب و بوم هم نمیتونستم کار کنم و مچ دستم درد میگرفت
ولی از زمانی که جدی از خدا طلب هدایت کردم به یکباره حتی طرز فکر اطرافیانم تغییر کرد
به یکباره دستام قوی شدن حتی چشمام هم تیز بین تر شدن حتی عضلات دستام و انگشتام و کتفم قوی و قوی تر شده
داداشم که اجازه نمیداد من برم بیرون کار کنم و میگفت من کار میکنم میارم براتون
خودش بهم گفت تو هم برو بیرون کار کن و حتی خودش پیشنهاد داد که من برم و نقاشی دیواری انجام بدم
و همه اینها کار خدای خوبم ربّ و صاحب اختیارمه که به یک باره همه چیز رو به نفع من تغییر داد
این آرزو رو من سال ها داشتم،
دقیق نمیدونم از کی ولی تا جایی که یادم میاد همیشه میگفتم دوست دارم دیوار رو نقاشی بکشم ،الان که مینویسم گریم گرفت
حتی من با داداشم سر نقاشی دیواری ،که خونه مونو داشتیم میخریدیم بحثم شد و دعوا کردیم
من میگفتم دیوار اتاقمو نقاشی میکشم داداشم میگفت نمیتونی دیوار رنگ کردن سخته و کلی حرف دیگه
و میگفت نمیشه مانعم میشد
حتی چند ماه پیش تو برنامه دیوار میرفتم میگشتم برای نقاشی دیواری ببینم کسی همکار قبول میکنه و یه آگهی دیدم و رفتم گفتم که کارامو ببینن و پرسیدن رو دیوار کار کردی ؟؟؟ گفتم نه
گفت اگر کار نکردی نمیتونی انجام بدی چون طراحی قوی میخواد و طرح بزرگ تر میشه و من رو برای همکاری نخواست
وقتی گفت نه و قبول نکرد
اونموقع گفتم باشه نشون میدم که میتونم و چجوری میشه
که باعث شد بیشتر به نقاشی دیواری فکر کنم
یادمه انقدر دعوامون میشد با داداشم ، میگفت حق نداری خونه ای رو که تازه گرفتیمش و همه چیشو نو کردیم دیوارشو نقاشی بکشی
خندم گرفت الان
چی عوض شد این وسط ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرچقدر دارم پیش میرم و تصمیم گرفتم که به خدا بسپرم کارامو و سعی کنم تسلیمش باشم و از وقتی انگار چند روزه که قبول کردم که وقتی از کسی درخواستی میکنم
این رو تو دلم میگم که من قدم برمیدارم و شروع میکنم و درخواستمو میگم
حالا یا میگه آره یا میگه نه
آره بگه که خوشحال میشم اگرم نه گفت خدا از طریق ایده های دیگه بهم میگه چیکار کنم
یهویی یاد پسر عموم افتادم که رفته بودیم خونه مادر بزرگم شب عید قربان ، داشتیم بازی میکردیم با چوبایی که رو هم میچینن و تمرکزیه ،اسم بازیش دقیق یادم نیست
چوبایی که پسر عموم داشت روشون عدد داشت من یهویی گفتم کاش شماره 4و 7 و 27 رو به من بده
تو دلم گفتم چرا که نه درخواست کن
یا میگه نه یا میگه آره
تو درخواستتو بکن و گفتم خدا من از تو درخواست میکنم
اصل درخواستم از تو هست نا پسر عموم
و همین که گفتم میشه این سه تا چوب که عدد داره رو به من بدی و خیلی سریع گفت بردار
خب الان چی عوض شد؟؟؟؟؟
یا میگفتم که خب من میگم و تقسیم کارمونه من سمت خودمو باید انجام بدم تا خدا مثل همیشه سمت خودشو درست انجام بده که همیشه انجام میده، خدا هیچ وقت خلف وعده نکرده ،این من بودم که کوتاهی کردم تو تقسیم کار قسمت خودم و خدا طبق قانونش گفته که تو اگر سمتتو انجام بدی منم بی نهایت قدم برات برمیدارم
که من کوتاهی کردم و به خواسته ام نرسیدم
طبق فایلی که استاد میگفت اگر بهایی که پرداخت میکنی در شان هدفت باشه ،به اندازه هدفت باشه تو به هدفت میرسی
پس نتیجه میگیرم که من تلاشی براش نکرده بودم که به خواسته ام برسم و انتظار داشتم خدا برای من کار انجام بده
الان دترم با این نشانه های خدا درک میکنم این موضوع رو
بارها تو این چند ماه شد که من نیم قدمم برنداشتم ولی همون یه ذره کوچیکی که ایمانمو نشون دادم ،خدا درای بسیار بزرگی رو از همه جنبه ها به روم باز کرد
و همه اینارو باید هربار به یادم بیارم که فراموشم نشه و توقف نکنم
شب که به داداشم گفتم اصلا هیچی نگفت داشت منظره دو تا نامزد انتخاباتی رو نگاه میکرد و وقتی تموم شد بهش گفتم و
پیجی که نقاشی دیواری بود و نشونش دادم و گفتم میخوام رو دیوار اتاقم نقاشی بکشم و عکس کارامو بزارم پیجم که هرکس نمونه کار دیواری خواست داشته باشم
گفتم بالاخره باید از یه جایی شروع کنم ،چه بهتر که رو دیوار اتاق خودم نقاشی بکشم و خدا ببینه تلاشمو و مشتری بشه برام
وقتی داداشم استقبال کرد و هیچی نگفت ،
بعد گفتم من اون زمان که خونه رو داشتی بازسازی میکردی گفتم که رو دیوارای خونه نقاشی بکشم، نذاشتی ، رفتی کاغذ دیواری کردی و پوستر گل گرفتی چسبوندی ولی اگر بخواین از روی این گل هم من میتونم طرح کار کنم
بازم هیچی نگفت و گوش میداد و مادرمم میگفت طیبه اول اتاقتو رنگ کن ببینیم بعد نوبت پذیرایی بشه
خیلی حس خوبی دارم
همه اش این میومد تو یادم که ببین چی عوض شد
طیبه تو که همون طیبه ای
داداشت که همون داداشه
مادرمم که همیشه از من حمایت میکرد از همه نظر و حمایتاش بیشتر از قبل شده و خدا رو سپایگزارم از این بابت
چی تغییر کرد ؟؟؟؟؟
و جواب دو تا چیز بود
توحیدی عمل کردنم و اینکه نترسم و قدرت رو بدم دست خدا که صاحب قدرته ،
در صورتی که من قبلا از داداشم میترسیدم هر حرفی میخواستم بگم اولش میگفتم آخه قبول نمیکنه ، یعنی چجوری بهش بگم و همه اش میشد شرک و قدرت رو به داداشم داده بودم و خدا رو فراموش کرده بودم در اصل شرک پنهانی داشتم
ولی از وقتی گفتم که خدا خودش حامی منه ،خودش همه چی رو درست میکنه ،حتی به قول استاد خود خدا دل ها رو نرم میکنه و از لحظه ای که تصمیم گرفتم دیگه نترسم و سپردم به خدا
رفتار داداشم به کل تغییر کرد حتی مشتاق کار کردن من شد مشتاق سفارش گرفتن نقاشی دیواری
و خوشحالم و از خدا بی نهایت سپاسگزارم
وقتی برگشتم اتاقم گفتم میدونستم خدا ،میدونستم داداشم هیچی نمیگه ،چون تویی که همه کارای منو انجام میدی چون همه چی تویی
تویی که بگی موجود باش موجود میشه
و دلیل دوم که قسمت دوم جواب سوالم بود که پرسیدم چی تغییر کرد طیبه ؟؟؟
تو که همون طیبه ای
و جواب این بود که من همون طیبه ام ، ولی باورم تغییر کرده که نتیجه این شده که داداشمم داره همکاری میکنه با من
یاد حرف استاد تو فایل مصاحبه با استاد قسمت 18 افتادم خیلی این جمله هاشو دوست دارم
میگفت امکان نداره باور ها به صورت بنیادین تغییر کنه و نتایج قابل لمس به وجود نیاد
نتایج شما وقتی ایجاد میشه تو زندگیتون که باور ها به صورت بنیادین و پایدار تغییر کرده باشه
و من این جملات رو این روزا قشنگ دارم با تک تک سلول های وجودم حس میکنم
که باورام تغییر کرده که دارم نتیجه این خواسته ام رو که سال ها از بچگی داشتم، البته از زمان حدود دوران دبیرستانم بیشتر شدت گرفت این خواسته ام ،الان یادم اومد
چون بعد فوت پدرم ، یه مدت بعد نمیدونم کی بود و درمورد چه چیزی بود که باعث شد داداشم رو دیوار خونمون یه عکس گل بکشه و یه عکس پروانه آبی
و من اونموقع التماس میکردم که بذار یکیشم من رنگ کنم و نمیذاشت میگفت خراب میکنی دیوارو
در صورتی که من اونموقع خود آموز نقاشی میکشیدم و میتونست به کارم اعتماد کنه
یادمه گریه میکردم اونموقع و میگفتم چرا نمیذاره نقاشی بکشم رو دیوار
و این همیشه آرزوم بود و میگفتم من یه روز انجامش میدم
و الان میفهمم که باور هام محدود بوده که نمیشد
باورم به خدا
باورم به خودم
که الان متوجه شدم از وقتی که گفتم من ارزشمندم وقتی روی بوم و چوب و سفال و پارچه میتونم نقاشی بکشم پس روی دیوارم میتونم و میشه و مثل خیلیای دیگه میتونم انجامش بدم
فقط اینم تمرین و تکرار میخواد
و فکر کنم این موضوع دو سه ماهه که حل شد و به پیشنهاد داداشم و نشون دادن ایمانم در عمل و توحید رو در عمل نشون دادنم ،خدا هدایتم کرد به سمت مدرسه و درسته قبول نکردن به اون قیمت ولی من قدم برداشتم
و یکی یکی ایده ها گفته شد و طبق درخواستم در مورد نقاشی دیواری خدا همه چیز رو برای من فراهم کرد
الا با خوشحالی دارم مینویسم و الان ساعت 1:7 بامداد هست و من صبح که تمرین کلاس رنگ روغنم رو کار کردم و تموم شد شروع میکنم طرح رو دیوار اتاقم میکشم و باقی کارا با خدا
و بی نهایت ازش سپاسگزاری میکنم که گفت موجود باش موجود میشه و به من هم این رو در اختیارم قرار داده
بی نهایت سپاسگزارم خدای من ربّ ماچ ماچی من
الان یادم اومد بهم گفته شد که یادته بارها بهت گفتم که تا تلاشی نکنی و مولفه هارو کنار هم نچینی ،نتیجه رو در مورد خواسته هات نمیبینی در همه جنبه های زندگت ،عشق و شادی و سلامنی و آرامش و ثروت
همه و همه
تا وقتی ورزش نکنی و به تغذیه بدنت نرسی نتیجه ای رخ نمیده
تا وقتی با دیگران با جهان هستی با عشق و آرامش صحبت نکنی و از درون نیتت پاک نباشه نتیجه ای نخواهی دید
و سایر موضوعات مختلف در زندگیت
خیلی سپاسگزارم ربّ من
سلااااااااااام به خانواده گرم و دوست داشتنی عباس منش
اول از همه بگم که روز اول که با استاد آشنا شدم از طریق دوره عشق و مودت بود که اتفاقی به دستم رسید و در عرض یک هفته کل فایلا رو گوش دادم ولی چون اونموقع تازه این حرفا رو به این شیوه میشنیدم خیلی بر روی تاثیرگزاریشون تمرکز نداشتم بعد از مدتی به کانال و حتی یه پیج فیک اینستاگرامی هدایت شدم که محصولات استاد و دوره هاشون رو به قیمت خیلی پایین برای فروش گذاشته بود و شاید باورش سخت باشه )حتی برای خودم )که من به هیچوجه حاضر نشدم حتی نصف اون مبلغ رو به حساب اون شخص واریز کنم و تمام محصولات رو خریداری کنم و بعد از اون وارد سایت اصلی که همین سایت هست شدم و برای استفاده از محصولات ثبت نام کردم و روزانه چندین فایل رایگان دانلود کردم و گوش دادم این اواخر با پولی که در حسابم داشتم قصد داشتم یه کلاس آموزشی برای درآمد زایی ثبت نام کنم و حتی چند تا آموزشگاه هم رفتم برای پرسش درمورد کلاس ها و از افراد آشنا به اون دوره ها هم پرس و جو کردم ولی هنوز یه شکی توی دلم بود که من باید چه کاری انجام بدم که درست باشه ! وقتی توی فایل 16 م مصاحبه استاد شنیدم که ایشون فرمودن اصلا از اینکه محصولاتشون رو بدون اینکه مبلغش رو پرداخت کنیم راضی نیستن و تاثیری نخواهد داشت متوجه موضوع شدم و تازه دوزاری کجم افتاد :) تصمیم قطعی گرفتم که یکی از دوره ها رو با توجه به میزان موجودی کارت بانکیم تهیه کنم و هنوز هم بین دو دوره مردد بودم که کدوم رو باید انتخاب کنم و وقتی توی سایت دیدم که قراره درصدی تخفیف برای محصولات قرار داده بشه صبر کردم و در کمال شگفتی روز جمعه متوجه شدم که هر دو دوره رو قادر به خریدشون هستم با درصد تخفیف فوق العاده ای که قرار داده شده و خداوند رو بسیار سپاسگزارم . و حتی بعد از خرید محصولات دو هدیه هم دریافت کردم که من رو واقعا ذوق زده کرد و بسیار شاکر و خوشحال شدم .
امیدوارم که از آموزه های استاد و دوستانی که در این راه قدم گذاشتن بتونم هر روز بیشتر و بیشتر استفاده ببرم و خودم هم اونها رو تو زندگی به کار ببرم .
خیلی خوشحالم که اینجا هستم و تصمیم دارم چند تایی از شبکه های اجتماعی وقت تلف کنم رو از گوشیم دیلیت کنم . هرچند همون اوایل که با گروه آشنا شدم خیلی از کانال ها و گروهها ی مزخرف و بیخود رو از تلگرام پاک کردم . خدا رو بسیار سپاسگزارم که به دعاهای من مبنی بر هدایتم گوش داد و هر روز و هر لحظه نشانه ها رو برای من می فرسته . باز هم از استاد عزیز و گروه سایت که خیلی سریع به پیام ها پاسخ میدن و دوستان همراه کمال تشکر را دارم .
خوشبخت و سلامت در زیر لوای رحمت خاص پروردگار یکتا باشید .
سلام زینب عزیزم دوست خوبم خیلی خوشحالم که دراینجاهستیدکنارهم وچون ماهاهستیم که باهم همفرکانسیم خیلی خوب میتونیم همدیکرودرک بکنیم ولذتذببریم تومتنتون کاملامشخص کردیدکه دراین راه استوارخواهیدبودبه خاطرتضادهای پیش اومده دوستم دوستتدارم درپناه الله یکتاشادباشید
سلام مریم بانو
خیلی شاد شدم وقتی ایمیل برام اومد که برای دیدگاهم کامنت اومده ??? و خوشحال شدم که متن طولانیم خونده شده ?? خوشحالم که اینجا هستم یک روزه پاک پاکم البته از افکار منفی ???
سلام استاد عزیزم
امروز با هدایت پیش اومدم و رسیدم به این فایل گرانبها
میدونین چیشد ؟
بعد از اتمام فایل اولین فروش نقدی محصولم انجام شددد
برای اولین بار
با پول نقد اومد خرید رفت !!
من خیلی ذوووق کردم و الانم ذوق دارمممم
خداروشکر
استاد چند ماه بود با اینکه محصولم اماده بود ولی نمیزاشتم برای فروش
امشب فقط ی قدم کوچیک برداشتم ..
خدای من عاشقتم
استاد عاشقتم برای این آگاهی های ناب
حالا دوباره چیزایی که تو دفترم رو نوشتم رو اینجا هم بنویسم
راسییی !! یکی از تغییرات من این هست که من چندتا دفتر دارم و مینویسم در مورد قانون !!! من اصلا آدمِ نوشتن نبودم :)))
قبلا با زور میخواستم بنویسم چون میدیدم بچه ها میگن ما نوشتیم و فلان
ولی نمیشد ، دو روز مینوشتم دیگه ادامه دار نبود
ولی الان چند ماهه که مینویسم
میدونین چی تغییر کرد ؟
درک من
تازه داشتم میفهمیدم که اقا داستان چیه
بعد ناخودآگاه شروع کردم به نوشتن
خداروشکر
قانون کلی جهان : ما با افکارمون جهانمون رو خلق می کنیم
افکارمون ؟؟
افکارمون چیزایی هستن که بهشون توجه میکنیم ، ورودی های ذهن
وقتی ورودی ها در مورد یک موضوع خاص تکرار میشن اون باور شکل میگیره
و این باور اتفاقات را در آن مورد برای ما رقم میزنه
ذهنمون رو با ورودی های مناسب بمباران کنیم
حالا وقتی ورودی ها و باور های جدید و مناسب رو دائما به ذهنمون میدیم
و سعی میکنیم به اون شکل فکر کنیم
شکلی که نه پدرم نه پدران پدرم فکر میکردند !!
مثالش همین قانون سلامتی
این سبک از تغذیه
الان من اینو به پدرم بگم که عمرااا قبول نمیکنه و حتی نمیتونه بهش فکر کنه
یا حتی پدربزرگم که ی زمانی با شرایط متفاوت از الان بزرگ شده ولی بازم قبول نمیکنه
این تو همه موردا صدق میکنه
اگه میخوام متفاوت نتیجه بگیرم ، باید متفاوت فکر کنم و متفاوت عمل کنم
ذهن در شروع کار خیلی مقاومت میکنه و میگه دروغه بابا
ولی باید ادامه بدیم
به مقداری که تکرار میشه مقاومت ذهن کمتر میشه
و باورها کم کم تثبیت میشن
نتیجه ش چیه ؟
هدایت میشی به ثروت بیشتر ( با تکامل)
حالا این جملاتی مثل
تمام ثروتمندا از راه صحیح و درست به ثروت رسیدند
بی نهایت ثروت در جهان وجود داره
هرچه ثروتمند بشم نزد خدا محبوب ترم
و …
باید تبدیل بشن به باور
در مورد هر کدوم از اینا باید
فکر کرد
نوشت
الگو پیدا کرد
صحبت بشه
و ..
حالا وقتی انقدر تکرار بشه که تبدیل بشه به باور
میبینی که زندگیت اوضاعش از زمین تا آسمون داره تغییر میکنه
تنهاااا راه تغییر دادن باورها : دادن ورودی های + به ذهنه
کل موضوع تکرار اصلِ
به محضِ اینکه بخوای تغییر کنی خدا هدایتت میکنه
خداروشکر
در پناه حق