داستان تحول من
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- به رؤیاهایت باور داشته باش 1377MB32 دقیقه
شرایط سخت و طاقت فرسا، شروع تحول زندگی من بود. پس از سالها زندگی در شرایط ناخواسته، مصمّم شدم تا زندگی دلخواهم را بسازم. به ندای قلبم اعتماد کردم و ذهنم را برای تغییر همه چیز باز گذاشتم:
- تغییر شهری که سالها در آن زندگی کرده بودم و همه جای آن را میشناختم؛
- تغییر روابط و دوستانی که آن روزها مهمترین سرگرمی زندگیام بودند.
- تغییر شغلی که تصور میکردم تنها کاری است که انجامش را بلدم.
- و مهمتر از همه تغییر باورهای محدودکنندهای که، بعداً فهمیدم منشأ همهی این ناخواستهها بودند؛
زیرا “نشانهها” به وضوح فریاد میزدند که زندگی به سبک اکثریت جامعه، مثل زنجیر، تو را در این شرایط نادلخواه نگه داشته و مرتباً همین ناخواستهها را برایت تکرار میکند.
آن روزها با این وضوح که در دوره 12 قدم آموزش دادهام، بلد نبودم فکر خدا را بخوانم و قوانین بدون تغییر این نیرو را بفهمم. آن روزها با این وضوح، ارتباط بین باورهایم و شرایطی که تجربه میکنم را نمیدیدم. آن روزها به دقتِ تمرین ستاره قطبی، بلد نبودم فرکانس خواستههایم را به جهان ارسال کنم. اما داستان تحوّل من با مشاهده زندگی افرادی شروع شد که در همان شهر و اوضاع اقتصادی همان کشور زندگی میکردند و با اینکه استعداد و توانایی بیشتری نسبت به من نداشتند، زندگی روی خوش و پربرکت خودش را به آنها نشان میداد و باعث شک کردن من به پیش فرضهای ذهنم میشد.
همهی عمر رویای زندگی در آزادی مالی، زمانی و مکانی را داشتم تا بتوانم هر ایدهای که دارم را اجرا کنم؛ هرجای دنیا که خواستم زندگی کنم؛ هر وقت که خواستم مسافرت بروم، بیآنکه نگران هزینههای آخر ماه یا کمبود وقت و انرژی باشم.
یادم میآید برای سالهای متوالی، عید هر سال باز هم به جیب خالیام نگاه میکردم و به خودم میگفتم:
- “عید سال بعد، دیگر مشکلات مالی امسال را ندارم و میتوانم برای عزیزانم هدایایی ارزشمند بخرم”
دیدن آدمهایی که آرزوهای من، واقعیت زندگی آنها بود، این رویا را هر روز قویتر میکرد. مشاهدهی زندگی آنها، این ایمان را در دلم رشد میداد که شرایط کنونی را به عنوان واقعیت زندگی یا سرنوشت غیر قابل تغییر، نپذیرم.
همین ایمان بود که مرا به سمت کشف قوانین زندگی هدایت کرد. هرچه قوانین زندگی را بهتر میشناختم، رؤیای زندگی در آزادی مالی و زمانی و مکانی، امکان پذیرتر به نظر میرسید و رسیدن به آرزوهایم برای ذهنم منطقتر میشد.
رمز تغییر این است که در شروع کار، ثابت قدم بمانی و مسیر درست را ادامه دهی حتی اگر ظاهراً نتیجه خیلی عظیمی نمیبینی. آن روزها فقط یک راننده تاکسی بودم و ذهنم مملو از باورهای محدود کننده و فقر آلودی بود که اجازه دیدن فراوانی نعمتها را به من نمیداد. ذهنم آنقدر با باورهای محدودکننده برنامهنویسی شده بود که نمیتوانستم دلیل زندگی در شرایط ناخواسته را باورهای محدودکنندهام بدانم، نه پدرم! نه جامعه! و نه هر عامل دیگری بیرون از من.
اما میدانستم قدم اول از پذیرفتن این مسئولیت شروع میشود.
قدم اول این است که بپذیری شرایط سخت مالی زندگیات را خودت با باورهایت ایجاد کردهای و ربطی به شرایط اقتصادی مملکت ندارد؛ بپذیری این تحقیر شدنها در رابطه، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به ویژگی های اخلاقی همسر یا اطرافیانات ندارد؛ بپذیری شرایط زندگیات، نتیجه باورهای خودت است و ربطی به مکان جغرافیاییای که در آن به دنیا آمدهای، ندارد؛
در ابتدای مسیر، وقتی هنوز نتیجهی خیلی بزرگی در دست نداری که بتوانی حریف نجواهای ذهن بشوی، باید بتوانی ایمانت را حفظ کنی؛برای تغییر باورهایت مصمم بمانی و ادامه دهی؛
به جای واکنش نشان دادن به شرایط ناخواسته کنونی، “احساس خوب داشتن” را اصل بدانی و به شیوه محدودکننده قبلی برنگردی؛
من در مسیر تغییر باورهایم، جای خالیِ “همراهان مثبت و حمایتکننده” را به وضوح میدیدم. خصوصاً در ابتدای مسیر که ذهن تمام تلاش خود را میکند تا تو را به شیوه قبلی برگرداند. در چنین لحظاتی که کنترل ذهن سختترین کار دنیا میشود، حضور در یک محیط ایزوله مثل “خانواده صمیمی عباسمنش”، برای تقویت ایمانم حیاتی می شد. برای همین مصمم شدم تا “این محیط صمیمی” را بسازم و مسیر را برای اعضای این خانواده، هموار کنم.
- زیرا حضور در این محیطِ سرشار از آگاهیهای خالص، میتوانست راهنمایی راستین باشد برای تقویت ایمانِ نوپایم در شروع مسیر؛
- محیطی که هر بار به آن وارد میشوم، کلیدهای هدایتگر را در دستم بگذارد و باورهای نوپای مرا با ورودیهای قدرتمندکننده تغذیه کند؛
- محیطی که بودن در آن، مدام به یادم آورد: “ساختن باورهای قدرتمند کننده“، ارزشمندترین سرمایهگذاری در زندگیام است؛
- کنترل ورودیهای ذهنم، مهمترین مسئولیت زندگی من است.
اگر در لحظات ناامیدی که ترسِ “اگر جواب ندهد چه” در من رخنه میکرد، محیطی مثل خانواده صمیمی عباس منش را داشتم، قانون احساس خوب = اتفاقات خوب را سریعتر به یاد میآوردم؛ ضرورت اجرای این قانون را بهتر درک می کردم و این یادآوری، قدمهایم را برای استمرار ورزیدن در این مسیر، استوارتر می کرد. در حقیقت، پیچ و خمهایی که من در مسیر درک قوانین زندگی و نحوه هماهنگ شدن با آنها تجربه کردم، باعث شد تا بخواهم این دانشگاه زندگی ساز را ایجاد کنم:
- دانشگاهی که “توحید” را به عنوان اصل و اساس رسیدن به آزادی مالی و زمانی و مکانی، به من یاد بدهد؛
- دانشگاهی که این اساس را به من بفهماند که: “تمام اتفاقات زندگیام بدون استثناء نتیجه باورهای خودم است“؛
- دانشگاهی که رابطه “توحید عملی” با “این اساس را به من نشان دهد تا بتوانم شرکهای مخفی ذهنم را بشناسم؛
- شرکهایی که تلاش میکنند عواملی مثل شانس، جبر جغرافیایی، وضعیت خانواده و… را عامل تعیین کنندهی شرایط زندگیام بدانم و به این شکل مسئولیت تغییر زندگیام را به عهده نگیرم؛
- دانشگاهی که در صلح بودن با خودم را به من یاد بدهد؛
دانشگاهی که با آموزههایی چون دوره جهانبینی توحیدی، توانایی کنترل ذهن را به من بیاموزد. به گونهای که: آرامش را جایگزین نگرانیهایم کند؛ ایمان را جایگزین ترسهایم کند؛ توحید را جایگزین شرکهای مخفی وجودم نماید؛
دانشگاهی که با آگاهیهایی اصل و خالص ” دوره روانشناسی ثروت ۱ “، منطقهایی قوی دربارهی امکان پذیربودنِ رسیدن به استقلال مالی در دستم بگذارد و به من کمک کند تا «ساختن استقلال مالی» را از همین جایی که هستم و همین شرایط و امکاناتی که دارم، شروع کنم. آگاهیهایی که در یک فرایند لذتبخش، باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکنندهای نماید که در تمام این سالها ذهنم را برای فقر طراحی کرده بود؛
دانشگاهی که تا با آگاهیهای خالص “دوره روانشناسی ثروت ۳ “، مرا به این اطمینان برساند که، برای راه اندازی کسب و کارم، نیاز به سرمایه اولیه هنگفت ندارم، بلکه نیاز به باورهای ثروتآفرین دارم؛ نیاز به تشخیص هدایتهای خداوند و حساب کردن روی آنها دارم؛ نیاز به شناخت علایقم و ارزشمند دانستن آنها دارم؛
نیاز به پرورش توانایی حل مسئله دارم؛ نیاز دارم باور کنم همه ی شغل ها پتانسیل یکسانی برای ساختن ثروت دارند اما آنچه مرا به ثروت واقعی میرساند، رفتن در مسیر علایقم است؛ باورهای ثروت آفرین ساختن درباره علایقم است؛
به آگاهی هایی نیاز دارم که قدرت “تشخیص اصل از فرع” را به من بیاموزند تا به جای تلاش برای یک شبه پولدار شدن، قدم به قدم باورهایم را تقویت کنم؛ برای خلق ثروت بیشتر، با کسب و کارم ارزش بیشتری خلق کنم، مسائل بیشتری را در جامعهام حل کنم و به این شکل ظرف وجودم را برای دریافت ثروتهای بیشتر، بزرگتر کنم.
آن روزها،به راهنمایی مثل ۱۲ قدم نیاز داشتم تا در یک فرایند تکاملی و لذتبخش، گاری سنگین و زهوار در رفته باورهای محدودکننده را از دوشم باز کند، مرا از مسیر سنگلاخی باورهای محدودکنندهام، به مسیر هموار و لذتبخش باورهای قدرتمندکننده هدایت کند. راهنمایی که به من یاد بدهد تا فکر خدا را بخوانم و آسان شوم برای آسانیها.
چقدر خوب میشد اگر آن روزها میدانستم خداوند چگونه فکر میکند و چه قوانینی بر جهانش مقرر کردهاست؟!
چگونه میتوانم قوانین آفرینش را درک کنم؛ با این قوانین هماهنگ شوم و کنترل همه جانبه زندگیام را در دست بگیرم.
چقدر خوب میشد اگر راهنمایی عملی در دستم بود که به من میفهماند مهمترین اصل در رسیدن به خواستهها، ساختن باورهای هماهنگ با آن خواسته است. راهنمایی عملی که باورهای هماهنگ با خواستههایم را به من میشناساند و چگونگی ایجاد آنها را در عمل با من تمرین میکرد.
آن روزها راهنمایی مثل دوره کشف قوانین زندگی میتوانست آگاهیهای فراموش شدهی قبل از تولد را به یادم آورد. همان آگاهیهایی که هر بار در قالب رؤیا و آرزو در دلم زنده میشد، ولی ترمزهای مخفی ذهنم و باورهای کهنه و محدود کنندهای که ذهنم را برنامه ریزی کرده بود، مجالی به بروز آنها نمیدانند.
در حالیکه وجود راهنمای مثل دوره کشف قوانین زندگی، بدون نیاز به آزمون و خطا، چگونگی شناساییِ این ترمزها و حذف آنها را به من یاد میداد تا بدون تقلا، خواستههایم به صورت طبیعی وارد زندگیام شوند.
آن روزها راهنمایی نیاز داشتم تا زندگی به سبک قانون سلامتی را به من بیاموزد و این خوشبختی را به من هدیه دهد که هم تناسب اندام داشته باشم، هم انرژی بالا برای حرکت در مسیر اهدافم و هم سلامتی کامل جسمانی.
به خاطر ثباتم در این مسیر، خداوند همانگونه که وعده داده بود، بیش از آنچه می خواستم به من نعمت بخشید و مرا به فراتر از آرزوهایم رسانید. نعمت هایی در قالب ثروت، روابطی عالی، دوستانی فوق العاده، سلامتی و.. به قول قرآن: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است.
به عبارت بهتر، تضادهایی که در مسیر تغییر زندگیام با آنها مواجه شدم، خواستههای بسیاری را در دلم زنده کرد و پایداری من در این مسیر، تمام آن خواسته ها را وارد زندگی ام کرد. اما با اطمینان می گویم برای من با ارزشترین پاداشِ استمرار در این مسیر، تولد خانواده صمیمی عباس منش و تجربهی بودن در جمع صمیمی این خانواده است.
داستان تولد خانواده صمیمی عباس منش و تلاش ما برای بهبود همیشگیِ این خانواده این است که:
آگاهی های منتشر شده در این محیط، ردپاهایی باشند برای همهی افرادی که آمادهاند تا شرایط زندگی خود را به سمت دلخواه تغییر دهند.
من هرگز فراموش نکردم که وجود مأمنی مطمئن مثل خانواده صمیمی عباسمنش، چقدر میتوانست مسیر را برایم هموار و تغییر را برایم آسان و لذت بخش کند.
برای همین، مانند پدری که به خاطر گذراندن کودکیاش در فقر و کمبود، به خاطر تمام آرزوهایی که بر دلش مانده، تمام اسباب بازیهای که نخریده، تمام کیک تولدهایی که نخورده ، تمام هدایایی که نگرفته و تمام بازیهایی که تجربه نکرده است، میخواهد بهترینِ همهی اینها را برای فرزندش انجام دهد، تصمیم گرفتم تمام آنچه را برای شما بسازم که در مسیر این تغییر، با تمام وجودم جای خالیاش را احساس کرده ام.
خانواده صمیمی عباسمنش متولد شده تا همراه و راهنمایی باشد برای شما که آمادهی تغییر شده ای و این جملات الهام بخش را می خوانی؛
- برای شما که مثل من متعهد شدهای تا رؤیاهایت را باور کنی؛
- برای شما که متعهد شدهای تا به جای کوچک کردن خواسته هایت، باورهایت را بزرگ کنی؛
- متعهد شده ای تا به شیوه ی بی حاصل قدیمی شک کنی و قوانین خداوند را بشناسی تا بتوانی برنامهنویس زندگی خود باشی.
بنیان خانواده صمیمی عباس منش بر پایه اشاعه توحید و یکتاپرستی است تا همه ما که اینجا جمع شدهایم، همواره به یاد داشته باشیم:
خداوند به عنوان سیستمی که این جهان را آفریده و هدایت میکند و تنها منبع قدرت و ثروت است، مقرر کرده تا زندگی ما در دست باورها و فرکانسهای خودمان باشد.
همه ما به یک اندازه به این منبع قدرت و هدایت وصل هستیم اما به اندازهی ایمان به این نیرو و هماهنگی با قوانین این سیستم، به این منبع وصل میشویم و این اتصال را به شکل: آزادی مالی، آزادی زمانی، رابطه عاشقانه، سلامتی، شغل مورد علاقه، آرامش و در یک کلام خوشبختی تجربه میکنیم.
تنها کار زندگی ما این است که قوانین این نیرو را بهتر بشناسیم و در اجرای آن بهتر شویم.
این تنها راهی است که کنترل آگاهانه اتفاقات زندگیمان را در دست خودمان میگذارد. هیچ چیز بیشتر از این به شما احساس آرامش میدهد که احساس کنی کنترل زندگیات در دست خودت است.
این جنس از آرامش، رمز جاری شدن هموارهی نعمتها به زندگی است.
سلام خدمت اقای عباس منش و همه کسانی که این کامنت رو میخونن امیدوارم که حال روحی و جسمی همه خوب خوب باشه
من نیلوفرم 23 سالمه تا همین جا فقط میتونم خودمو معرفی کنم راستش چون هیچی ندارم که بخوام ازش تعریف کنم
بعد از اینکه مدرک پیش دانشگاهیمو توی رشته ی تجربی گرفتم کنکور دادم…من دانش اموز خیلی زرنگی بودم و حتی دیپلمم را با معدل 18 گرفتم…همیشه فکر میکردم که چون من دانش اموز زرنگیم حتما کنکور هم توی بهترین رشته یعنی پزشکی قبول میشم حتی اگر خیلی هم تلاش نکنم(البته هیچ تلاشی نکردم)
کنکور سال 95 رو شرکت کردم وبر خلاف تصورم پزشکی که قبول نشدم هیچ؛هیچ رشته ای مجاز نشدم…این اتفاق برای منی که تمام تصورم به پزشکی بود خیییییلی گرون تمام شد
بعد از این اتفاق یکی از بهترین دوستامو که من به شدت بهش وابسته بودم به شکل عجیبی از دست دادم(فوت نشد به نوعی دیگه رابطه دوستانمون تمام شد بی دلیل)
این دوتا اتفاق پشت سر هم به من واقعا شوک عجیبی وارد کرد…
یک شب که از تمام این اتفاقات خواب به چشام نمیومد یک دفعه دچار تپش قلب شدم انقدر وحشتناک که حس میکردم دارم میمیرم
بعد از اون شب من دچار بی خوابی های شدید و افکار به شدت منفی و کابوس های شبانه و تپش قلب های مداوم شدم(تا قبل از این اتفاق من به شدت ادم سرخوشی بودم واصلا به اینجور مسایل فکر هم نمیکردم)
انقدر درگیر این موضوع بودم که مجبور شدم که به دکتر اعصاب مراجعه کنم و دکتر گفت که به خاطر این شوک هایی که تو این مدت داشتم سروتونین مغزم کاهش پیدا کرده و تمام این علایم به خاطر همین هست
یه مدت قرص استفاده کردم و البته خودمم خیلی به خودم کمک کردم و حالم خوب شد(هرچند که مثل قبل نبودم ولی بازم جای شکرش باقی بود)
چون این بیماری یکم زمانش طول کشید نتونستم کنکور سال 96 شرکت کنم و یک سال عقب افتادم
تصمیم گرفتم که خودمو برای کنکور 97 اماده کنم…توی اون مدت انقدر اتفاق افتاد که واقعا بعضی وقتا تعجب میکنم(خواهرم باردار شد و تمام وقت منزل ما بود و ماهم خونه کوچیکی داشتیم,بعد خونه ی خواهرم آتیش گرفت ما توی استرس خیلی شدیدی بودیم و همه این اتفاقا توی ماهای اخر کنکورم بود)یه جورایی همه چیز دست به دست داده بود که من موفق نشم و موفق هم نشدم
اینجا بود که یه چیز بدی به اسم نا امیدی به سراغم اومد
منی که اونقدر شاد بودم اونقدر دانش اموز زرنگی بودم مدام توی مدرسه با دوستام حالم خوب بود ولی الان فقط توی خونه حبس شده بودم و غصه میخوردم تمام دوستام برای دانشگاه ثبت نام میکردن و من فقط نظاره گر بودم حس میکردم دنیا باهام لج کرده هرچقدر بیشتر تلاش میکردم بیشتر بهش نمیرسیدم
اون موقع بود که افسردگی به سراغم اومد(شرایط به شدت اسفناک که دلم نمیخواد بگم که انرژی منفی به شما منتقل بشه)
افسردگی خودم یک طرف؛حرفای اقوام و خانواده و نیش و کنایه ها یه طرف دیگه(خانوادم دیگه نا امید شده بودن و مدام حرفایی میزدن که واقعا میتونم بگم من از درون له میشدم)
توی اون لحظات فقط میگفتم خدایا چرا من؟مگه من چه گناهی کردم؟چرا من باید تو این سن انقدر زجر بکشم؟همه تو این سن اوج خوشحالی و خوشبختی دارن چرا من نه؟؟؟؟
دیگه به این باور رسیده بودم که من نمیتونم قبول بشم(هیچوقت نزارید افکار منفیتون به باور ذهنی تبدیل بشه)
دیگه شور و شوق درس خوندن رو از دست داده بودم؛درس میخوندم ولی همش میگفتم میدونم که قبول نمیشم و واقعا هم قبول نشدم و سال 98 هم به شکست های قبلیم اضافه شد
و امسال که سال 99 هستش تصمیم گرفتم تمام افکار بدمو بزارم کنار با اشتیاق درس بخونم و حتما به نتیجه برسم…
ولی واقعا نتونستم یک چیزی شبیه به اینکه جلوی منو گرفته باشه و نزاره اون اتفاق بیوفته دقیقا این احساسو داشتم
خیلی فکر میکردم واقعا دیگه کلافه شده بودم و به خدا سجده کردم گفتم خدایا خودت یه راهی جلو پام بزار خودت کمکم کن من دیگه خسته شدم و به خدا التماس میکردم
تو این مدتی که واقعا فکرم درگیر بود با این سایت اشنا شدم(خودم حس میکنم این راهی بود که خدا بهم نشون داد)
پیرو مطالب این سایت من بیشتر تحقیق کردم و متوجه شدم که اصلا پزشکی هدف من نبود من فقط این رشته رو به خاطر خانوادم و اینکه این شغل اسم بلند بالایی داره انتخاب کردم و فکر میکردم که هر کسی که پولداره حتما باید دکتر یا مهندس خبره باشه
الان که دارم تایپ میکنم من هدف واقعی خودمو پیدا کردم و حالم خیلی خوبه و واقعا به این نتیجه رسیدم که اگر یه کاری رو مدام براش تلاش میکنیم ولی ممکن نمیشه شاید واقعا این مصلحت خداست شاید با رفتن به رشته پزشکی من به شدت افسرده تر میشدم(خصوصا من که هیچ علاقه ای به این رشته نداشتم)
و ایمان اوردم که خدا همیشه خوب بنده هاش رو میخواد شاید من توی رشته ای که دوس دارم(ادبیات انگلیسی)موفق تر باشم و بتونم استعداد و توانایی خودمو کشف کنم
همه چیز رو سپردم به خود خدا اطمینان دارم که بهترین راه هارو جلوی من باز میکنه چون من به خودش توکل کردم
توی این مدت باقی مونده که حدودا 40 روز باقی مونده من تمام تلاشمو میکنم و از خدا هم میخوام که به من کمک کنه که بتونم به آرزوم برسم و در کنکور رشته مورد علاقم قبول بشم(ارزوی قلبی من اینه یه روزی بتونم به هرکسی که ناتوان هست کمک کنم و خدا منو وسیله کمک رسانی به بقیه قرار بده)
چنین تجربه ای چند سال از عمر با ارزشمو گرفت ولی بلاخره راه درست رو پیدا کردم و هیچوقت برای رسیدن به رویاهامون دیر نیست ما تا وقتی زنده ایم میتونیم تلاش کنیم و از زندگی لذت ببریم
مرسی که خوندین…
نگاه خدا توی زندگیتون
سلام دوست عزیزم
ی حسی بهم گفت نظرم رو در مورد کامنتتون بدم، اول از همه بگم
خوشحالم شکست رو نپذیرفتید و راهی رو الان پیدا کردید که بهتون حس خوبی رو میده(قطعا همیمطوره چون باعث شده با وجود شکست ها بعد چند سال ی تصمیم جدید برای زندگیتون بگیرین)
راستش وقتی صحبتاتون به اونجایی رسید که سال۹۷ هم موفق نشدید، به نظرم اومد که شاید بهتره دوباره در مورد چیزی که میخواید فکر کنین،شاید واقعا پزشکی اون چیزی نباشه که عاشقانه دوسش دارید(هرچند به این مورد اصلا اشاره نکردین) و دلتون میخواد انجامش بدین، چون نداشتن همین حس باعث میشه ما به مقداری که فکرمون در مورد موضوعی منفی است، از مسیر رسیدن به اون موضوع دور بشیم.
و این رو هم بگم راه های رسیدن به اهدافمون خیلی زیاده شاید مسیر هر یک از ما با بقیه فرق داشته باشه پس خودتون رو محدود به راهی نکنین..
مسیر شما، مسیری که واسه شما ساخته شده، مسیری که شما رو به موفقیت میرسونه لزوما راهی نیست که همه رفتن، بلکه اون راهیه که به شما عشق و لذت میده، به شما حس زندگی میده، حس سپاسگزاری میده حتی اگه هنوز به مقصد نرسیدید..
زندگی پر از اهداف متفاوته و اون چیزی که ما رو سرپا نگه میداره زیبایی هایی هست که تو مسیر تجربه میکنیم..
حستون رو خوب نگه دارید تا مسیر و مقصد و همه چیز رو خدا بهتون نشون بده، تا بهش اجازه ندیدن نمیتونه بهتون کمکی بکنه
پس با سپاسگزاری و حس لیاقت حال خوب و اتفاقات خوب رو به سمت خودتون بکشیدن.
موفق باشین😉🌹
نیلوفر عزیزم من هم در شرایط مشابه شما هستم من ۷ سال در پی رسیدن به هدفی هستم اما تا به حال قدم مصممی براش برنداشتم …زندگی من از سن ۲۳ سالگی تا الان دچار فراز و نشیب های زیادی شده .من از هدفم دست برنداشتم و هر چی با خودم کلن جار میرم می بینم دوس دارم به هدفم برسم…فقط می دونم وقتی حالت خوب باشه وقتی قبل از رسیدن به خواستت عاشق خودت باشی و به خاطر اونچه هستی سپاس گزار باشی.. مسیر بهت نشون داده میشه..لازم نیس ارزو هاتو فراموش کنی باورهای مناسب با خواستتو بساز..خودتو به خدا بسپار کاری که من دارم می کنم..برات ارامش ارزو می کنم نیلوفر ارزشمند و قدرتمند.
دوست نازنینم برات آرزوى سلامتى وشادى وسعادت رو دارم چقدر خوبه که ما مثل یک موج هستیم که ساحل منتظر ماست تا نتیجه ى تمام خود را بگیریم برام یاد آورى کردى که من کى بودم والان چى میخوام باشم رنجهاى ما براى رشد وبالندگى ما خلق میشن در درون هر دردى درمانى هست که در خود ماست مرسى عزیزم خدایا صد هزار مرتبه شکرت منتظر نتیجه ى فوق العاده ات هستم🌹
از صمیم قلبم برای شما دوست عزیز موفقیت و توفیق روز افزون رو از خداوند وهابم خواستارم
سلام و ارادت خدمت استاد عباسمنش و دوستان
حقیقتش خودمم نمیدونم چی شد اومد تو مسرتون ،البته خوشحالم که درجمعتون حضور دارم.
فردی هستم دانشجو که مشتاق وتشته عزت نفس بالا و ثروت فراوان و روابط عالی عاطفی.
ولیکن تصمیم گیری دارم که به گفته خودتون عزت نفس میخواد که به جلو حرکت کرد.
خیلی دوسم دارم دوره عزت نفس رو گوش کنم و عمل پایدار داشته باشم.
ایشالا که هزینش جور میشه و عمل مداوم هم همراهش باش و در مسیر درست و خدا گونه همیشه قدم بردارم .
هدفم اینکه دستی از طرف خدا باشم و خییر و ثروتمند وشاد با احساس عالی .
دوستون دارم استاد.
سلام خدمت خانواده بزرگ عباسمنش عزیز، خدا را بینهایت سپاسگزارم که با این خانواده آشنا شدم و عضو کوچیکی از این خانواده شده ام و آرزویم، موفقیت و سربلندی و برآورده شدن تک تک آرزوها و درخواستهای این خانواده بزرگ هست ، من به خودم و خدایم و تمام اعضای این خانواده قول میدهم، زندگیم را دگرگون کم و به اوج قدرت و ثروت خواهم رسید ، هر چند الان هم ثروتمندم و دارایی من خدایم و سلامتیم و خانواده ام و خانواده بزرگ عباسمنش هست ، خدا را سپاسگزارم بخاطر هدایتم و آشنایی با استاد عزیز
سلام سید حسین عباس منش من یکسالی بود که به دنبال خدا میگشتم اما اینبار با دفعات قبل فرق بزرگی داشت اینبار بدون شرک فقط به دنبال اصل منبع انرژی میگشتم در نجوم غرق شدم به بزرگی جهان و حجم عظیم کیهان و سیاراتی که زمین در کنار انها به اندازه دانه شنی در بیابان بود به خودم گفتم این نظمی که در کیهان وجود دارد حتما باید خلق شده باشد وگرنه به خودی خود بوجود نیامده و نظریه های بیگ بنگ و جهان های موازی و جهان های پنج بعدی و… بیشتر ذهنم را گمراه کرد و باز صد پله به عقب برگشتم از طرفی هم نظریه تکامل داروین در قیاس با نزول آدم و حوا به زمین که در قران خوانده بودم گیج تر شده بودم که آیا خالقی وجود دارد یا داروین راز موجودیت مارا کشف کرده که همه موجودات از یک تک سلولی بوجود امده اند و تکثیر شدند بعد سوال پیش امد که همان تک سلولی از کجا امده و چه نیرویی بذر حیات را کاشته است و اینکه چرا ما بدون هیچ پشتوانه ای زاده شدیم اصلا چرا زاده شدیم و اگر بمیریم به کجا قرار است برویم خوب بودن یا بد بودن بشر عصیانگر کجا قرار است مورد قضاوت قرار بگیرد ایا قانون جنگل حاکم است و هرکس از روی میل شخصی میتواند دست به کشتار بزند یا افرادی که هزاران انسان را از مرگ نجات داده اند هیچ فرقی بینشان نیست و ما انسان ها رها شده و بی صاحب و مالک هرکار بخواهیم میکنیم و کسی نه پاداش عمل خیر بما میدهد نه جزای عمل خطا از خواندن قران هم بدتر گیج و گم میشدم و و میان مختار بودن انسان و مجبور بودن سردرگم بودم شاید جمله بندی ها و دستور زبان کسانی که قران را معنی کرده بودند با منطق من هم خوانی نداشت ولی چیزی که بعدا نامش را از زبان تو استاد عزیزم خدای درون نامیدی و کبریت به چراغ خانه دلم کشیدی و نوری هرچند ضعیف روشن شد به من امید میداد که صبر کن صبر کن هدایت نزدیک است رستگاری نزدیک است خدا نزدیک است ولی امان از افکار مسموم که تیشه به ریشه جوانهای هدایتم میزدند و باز از زبان تو استاد عزیز شنیدم که این نجوای ذهن فریب خورده است تقصیر از تو نیست و از گذشتگان در تو نهادینه شده و ابراهیم وار به شکستن بتهای درون کعبه دلم دست زدم هرچند فعلا بت های کوچک را میتوانم بشکنم ولی روزی میاید که ان بت های بزرگ که هر کدامشان نیروی صد فیل جنگی میخواهد تا سرنگونشان کند را با دست خالی و تک و تنها بدون هیچ کمکی فقط با کمک خدای درونم آخرین بت را هم سرنگون میکنم و استاد عزیز ان روز به دیدارت خواهم امد و ایمانم را به تو عرضه میکنم تا ببینی پیامبرگونه دست به هدایت زدی و ما بت پرستان را یگانه پرست کردی و الان خدا را در دانه گندمی میبینم تا بزرگترین حجمی که در زمین وجود دارد و عدالت خدا را در اختیاری که فقط به نوع بشر هدیه داده شده و فقط باید به مسیر و مدار گم کرده ام دست پیدا کنم. زیر سایه حق مطلق باشید به یاری خداوند
سلام به استاد راستین
وسلام به همه دوستان راه موفقیت
من سالهاست که دارم آموزش میگیرم
وتجربه میکنم ولی تاحالا ندیدم آموزش که
اندازه خوندن کامنتها حال من رو خوب کنه
این نشانه این است که این مسیر الهی است
مسیر درست هست، مسیری هست که هر کسی اجازه ورود به آن را ندارد، و کسانی که در این مسیر هستند بهای خیلی سختی پرداخت کردن
وآماده شدند تا به اینجا هدایت شوند
انسان های که اجازه ورود به این مسیر را گرفتن
از فیلترهای زیادی عبور کردند.
من هم شاکر خداوند هستم که به این مسیر هدایت شدم
استاد عباس منش یکی از بندگان خالص وخاص خداوند هستند که ما شدیم شاگردش
او زندگی صدها هزار نفر را از باتلاق جهنم
تبدیل به بهشت کرده
که خودش هر لحظه داره بهشتو تجربه میکند.
من بار خریدن دوره 12 قدم که قدم 12 را خریدم ودارم کار میکنم نتایجی گرفتم که اگر کسی قبلش بهم میگفت بهش میخندیدم و میگفتم لطفا جک نگو.
دوستان عزیز؛ اگر میخواهید نتایج بزرگ بگیرین
محصولات استادو از سایت بخرید وکار کنید.
من خیلی از محصولات رایگان استاد استفاده کردم
که واقعا تاثیر گذاره،
اما بها را وقتی پرداخت میکنید
سرعت اتفاقات خوب خیلی میره بالا
در پناه حق باشید
بنام الله مهربان و شگفت انگیز یکتا
و درود خدا بر شما استاد گرامی بی نظیر از هر نظر و خانم شایسته مهربان و سخاوتمند،
استاد خیلی من ممنونم بابت تشکیل این خانواده ازطریق سایتتون ،سایتی قوی با کیفیتو بی نظیر،
سایتی که واقعا چراغ راه ما شد و بابت بزرگواریتون که این اطلاعات ناب را آموزش میدهد و دست خانم شایسته بزرگوار هم درد نکنه که با ما هم به اشتراک میگذارید من ممنونم با تمام وجودم از خدا و شما سخاوتمندان مهربان خیرخواه،بزرگ دل،خوشقلب،
من چقدر برام زیباتر جا افتاد خواندن این مطلب شروع تحول زندگی من و نکاتی که متوجه شدم خلاصه کردم تا شاهراه سبز زندگیم همیشه با یک کلمه راه را یادم بیاورد:
مسئولیت زندگیت را به عهده بگیر و تسلیم باش و از خدا برای تغییر و پذیرش،درک بهتر ودریافت نشانه ها کمک بخواه همواره تا آخر عمر هر لحظه از عمرت را،
در هر چیزی با سئوال خوب شروع کن از خودت بپرس
چرا؟و بعد بگو چگونه؟و بعد بگو با عزت نفس یعنی با احترام به خودت و با عشق و مهر به خودت و اعتماد به قدرت خدا و خودت که نورا از وجود با ارزش خودش آفریده چگونه من هم میتوانم و
خدایا تو تنها کمک کننده من در این مسیر زیبا که اسمش زندگی میباشد هستی وتوتنها کمک کننده هستی کمکم کن تا قدم بردارم نسناه هایت را بفهمم و ارامشو احساس خوب و اعتمادم را همواره از طریق شناخت ترمزها و باورهای محدود کننده و شرک آلود پاک کنم و ارامشو ایمانم اعتمادو اطمینانم فقط به تو را حفظ کنم،تویی که خواهانی تا من به اصلم به همان وجود و منبع بی کرانت که تنها منبع مطلق ثروت و قدرت و خوشبختی واقعی هستی وصل بشوم و برگردم
و مثل خودت آزاد و عاشق و خالص و پر از همه خوبیها و خوشبختیها زندگی کنم،
ای تنها خالق یکتا قلب مرا باز کن و تمام وجود مرا منطبق با انرژی و اصول مقدس و همیشه خیر خودت کن،تا قوانینت را بفهمم درک کنم باور کنم و یقینم را تعهدم را و تقوا و استقامتم را انگیزه و انرژیم را تعهد و حرکتم را با وجود تو اسان باعزت کنم و با احساس رضایت خالصانه و شاکر بودن و تسلیم بودن ادامه دهم پر قدرت و با ایمان و آرامش و آسان،
استاد ممنونم بابت این محیط امن و آموزشی و الگو ساز و کلید خوشبختی برای ما ،از شما تشکر میکنم و سپاسگزارم تا ابد،
خدایا شکرت .
با سلام به استاد گلم ، گروه تحقیقاتی عباس منش و همه خانواده محترم سایت
من یه نوجوون تو قلب آسیا کشور افغانستان توی پایتخت یعنی کابل هستم
همون طور که می دونید کشور من کشور نا آرامیه از لحاظ امنیت و هر چند روز یک بار یه انتحاری از سمت تروریست ها توی شهر من اتفاق می افته
از وقتی من با استاد و این سایت فوق العاده آشنا شدم و وارد فرکانس جدید فرکانس توحید و یکتا پرستی شدم
در یک کلام به چنان آرامشی رسیدم که کمتر کسی توی این شرایط بهش می رسه به یک ایمان و یقین که بهم احساس قدرت میده بهم امید حرکت میده و باعث میشه مثل اغلب هموطن های خودم احساس نا امیدی نکنم و با قدرت برم جلو
من قبلا ایران زندگی می کردم اما از وقتی که فرکانس من از ذلت و بدبختی خارج شد و به فرکانس توحید وارد شدم به ارزش های وجودی خودم پی بردم و خودم رو به عنوان نماینده خداوند بر روی زمین اشرف مخلوقات و تکه ای از خداوند پیدا کردم و این زندگی منو از لحاظ درونی کاملا متحول کرده و احساس میکنم جهان من رو به کشورم کشانده تا با این تضاد های که الان دارم بر بخورم و خواسته های واقعی خودم رو بشناسم و مسیر اصلی زندگیم رو پیدا کنم
دوست دارم با تغییر باورهام و تغییر فرکانسم به کسی تبدیل بشم که به مکان و جغرافیا محدود نباشم و در هرآنجا که اراده کنم بتونم زندگی کنم و به یک ثروت عظیم برسم ،
و کسی بشم که الگو و انگیزه بخش جوون های افغان باشم و راه رو همونطور که استاد عباس منش عزیز به ما نشون میده به کسایی که در حال تکامل هستند نشان بدم
دوستدار همه شما خانواده محترمم مصطفی حسنی هستم
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید
خیلی کامنت فوق العاده ای بووود…ب عنوان ی نوجووون میتونم بگم خداوند در این مسیر هدایتت کرد تا بتونی برای هموطنات بهترین الگو و سرمشق باشی….از خداوند سپاس گزارم برای این همه هدایت الهی ک روز ب روز و لحظه ب لحظه بیشتر میشود…در این مسیر سابقه نداشته ک کسی با تمام وجودش کار کنه اما پیشرفتی نبینه…..موفقیتت در انتظاار تک تک ماهاست….موفق باشی
خداروشکر ، تجربه خوبی بود ، لذت بردم . موفق و شاد و پیروز باشید .
به پاس قدردانی از تعالیم آزادی بخش استاد عباسمنش
به نام آزادی
سلام
دوستان ۲ نوع آزادی داریم.
۱- آزادی درونی
۲- آزادی بیرونی
خیلی از افراد تصورشون از آزادی نوع دوم هست.
آزادی در انتخاب نوع پوشش
آزادی در استفاده از خوردنیها و نوشیدنیها
آزادی جنسی
آزادی شغلی
آزادی در استفاده نوع هنر یا موسیقی یا کتابی که میخونیم
آزادی بیان
و…. هر نوع آزادی مدنی دیگر
و همیشه تلاش بشر برای دستیابی به این نوع آزادی بوده که البته خیلی هم خوبه و وظیفه ی حکومت ها ایجاد این نوع آزادی البته زیر نظر قوانین است. که صد البته، کار سخت و جان فرساییست امکان معاش و رفع نیازهای اولیه و ایجاد بستر برای نیازهای ثانویه ی آدمیان.
ولی از این آزادی مهمتر، آزادی درون هست. همون آزادی که اکثر معلمان معنوی از هر آیین که بشناسیم به آن رسیده اند.
آزادی از تمام صفت های بد که یا کارمای اجدادمون بوده که به ما به شکل وراثت رسیده، یا حاصل نفس خودمون بوده.
آزادی از خودخواهی، حسادت، تنبلی، حرص، دروغ، ترس، شهوت، پرخوری، فخر و…
خیلی آدما از این آزادی غافلند، یا نه غافل نیستند ولی چون سخته و باعث جنگ داخلی بین خودش با خودش میشه ترجیح میده بره سراغ آزادی بیرونی چون درافتادن با دیگران راحت تر از در افتادن با خود است.
خود، حریف سرسخت تری هست.
براش سخته وقتی مسول جایی میشه که پول میاد دستش و نیازهایی داشته باشه، میشه سندسازی کنه به حساب خودش واریز کنه ولی نکنه.
میگه منم دارم زحمت میکشم اینجا میخواستن حقوق بیشتری بدن، حلاله
براش سخته وقتی یک زن زیبا میبینه و شهوتش بهش فشار بیاره ولی تعرض نکنه.
میگه منم جوونم دل دارم خدا میخواست این نیازو بهم نده.
براش سخته وقتی کسی بهش بدی کنه او پر از خشم بشه ولی انتقام نگیره
میگه حقشه این عدالته میخواست بدی نکنه.
براش سخته که وقتی به مرتبه ای از علم یا ثروت میرسه و خیلی ها از او کمتر باشن، ولی فخرفروشی نکنه
میگه میخواستن اونا هم به اینجا برسن علم و ثروتمو میکوبم توی سرشون تا بمن بیشتر احترام بزارن چون یه مشت احمقِ بدبختن و من نیستم.
براش سخته مسولیتی که به عنوان محصل یا دانشجو داره رو قبول کنه و درس بخونه، زحمت های والدین و معلمین و امکانات تحصیل رو نادیده نگیره و متوسل به تقلب و… نشه
میگه درس سخته، به چه دردم میخوره و جالبه خودش که بچه دار میشه بچه شو میفرسته مهد کودک ۵ زبانه همراه با المپیاد شیمی بعد از ناهار ?
براش سخته که پارتی داشته باشه و بیکار هم باشه و تخصص اون کار رو نداشته باشه و به اون کار نه بگه
میگه عیب نداره اون پست رو قبول میکنم میرم تو کار کم کم یاد میگیرم.
براش سخته یه مرد پولدار یا دارای موقعیت شغلی و تحصیلی ( خصوصا متاهل) ببینه در دلش طمع رو خاموش کنه و براش عشوه گری نکنه
میگه چند همسری برای مرد حلاله چشم زنش کور میخواست مهربونتر باشه
یا اگه خودش متاهل باشه میگه حتما اون هم بمن خیانت میکنه، حقشه لیاقتمو نداره و….
و این گونه میشه که آدما به خدای درونشون خیانت میکنن و اونو در قفسی بنام حرص، خشم، شهوت، تنبلی، غرور و.. به اسارت میگیرن.?
گاه تا پایان عمر ?
در کربلا آزادی بیرونی نبود
نه آزادی سیاسی، نه آزادی مهاجرت، نه آزادی ناموس و زن و بچه و نه حتی آزادی آب خوردن
ولی کربلا تا ابد میدرخشد از نور خورشیدی بنام آزادی درون.
از بین این همه شمس درخشنده….
نمیدونم چرا از قدیما وقتی به داستان ۱ نفر میرسیدم سکوت میکردم و در خود فرو میرفتم.
نمیدونم…… شاید با داستان من بیشتر اجین بود…..
همانی که مادرش اسم آزادی را بر او گذاشت.
داستان مردی بنام “حر”
برای آزادی همدیگه… دعا کنیم.
خانم حافظی عزیز
سپاسگزار خداوندم که تا این حد به خدشناسی رسیدید،،،
سپاسگزار خداوندم که به جمع خانواده صمیمی گروه تحقیقاتی عباس منش وارد شده اید…
خوش آمدید،،،ورودتان را خوش آمد میگویم و همه مان میگوییم،،، خوش آمدید
واقعا از نوشته تون لذت بردم، قلم بسیار زیبایی دارید،، آفرین به شما،، بسیار زیبا نوشته اید و تاثیرگذار
سپاسگزار خداوندم که هر روز و هر روز افراد بیشتری در حال یافتن خداوند و خودشناسی هستند،،
واقعا در کامنتتون باورهای قدرتمندکننده یافتم،، سپاسگزارم از خداوند که این نظر رو دیدم و از شما دوست عزیز
منتظر شرایط بهشت گونه زندگیتون هستم و همه مون هستیم ،، بسیار از داستان موفقیت دوستان عزیزم لذت میبرم
حتما برای ما از بهشت در تمام ابعاد زندگیتون بنویسید چون منتظریم
شاد و ثروتمند و سعادتمند و سالم در دنیا و آخرت باشید
خداوند بزرگ یار و یاورتان باد
خانم حافظی عزیز
کامنت فوق العاده تاثیر گذاری نوشتی امیدوارم هر جا ک هستی خوش بدرخشی
سلام برخانواده بزرگ عباسمنش
راستیتش من چندماهی هست که بااین سایت آشناشدم وازاون موقع تاحالاکه فایل هارومیبینم اوایل هیچ تعهدی درنگاه کردن وگوش دادن به فایل هانداشتم ولی یه مدتی هست که میبینم واقعااتفاقات عجیب قریبی توزندگیم درحال وقوع هست که ازاین سایت سرچشمه میگیره
درکل این روبگم که سایت عباسمنش شده دوست هرلحضه من روزی نیس که هندزفری روگوشم نباشه ومن هرلحظه دارم فایل گوش میدم به لطف الله روزبه روزاین اتفاقات مثبت درحال رشدهستش
خیلی وقتاشده که موقع گوش دادن فایل هااشک توچشمم جمع شده چون الان تازه دارم درک میکنم خداروبرای غفوربودنش
سلام استاد عزیزززم خدارو صدهزار مرتبه شکرررر استاد عزیزم خییییلی خوشحالم خییییلی اونلحظه ک خداروشکر میکنین من با اون شوق توی صداتون و سپاسگزارتون کلی اششک شوق ریختم ما از نورو بارونو آیینه ایم نباید به تاریکی عادت کنیمعاشقتونم استاد از روزی ک شمارو شناختم همه چیزو دارم ازتون یادمیگیرم خییییلی ازتون ممنونم برای این همه بزرگیتون برای قلب مهربونتون شما همیشه برای من ی نشونه اید