چگونه مولد ثروت باشیم
چند نکته مهم درباره محتوای بروزرسانی شده در دوره روانشناسی ثروت 2:
آموزش های دوره روانشناسی ثروت 2، تمرکز دارد بر : «توانایی در تبدیل علاقه، مهارت و استعداد به پول» است. یعنی چطور می توانی به نقطه ای برسی که مولد ثروت بشوی.
وقتی بتوانی علایق و استعدادهای خود را در مسیرِ حل مسائل مردم و درآمدزایی از این طریق، هدایت کنی، یعنی شما مولدِ ثروت هستی.
و هیچ انتهایی برای این توانایی نیست و هیچ انتهایی برای بهبودِ این توانایی نیست.
ضمن اینکه، جهان به گونه ای طراحی شده که تا حامی افرادی باشد که در این مسیر حرکت می کنند.
یعنی جهان همواره بیشترین پاداش های خود را به افرادی می دهد که مسائل اساسی تری را حل می کنند و بیشتر به رشد جهان کمک می کنند.
بنابراین هرچه بتوانی استعدادها و علائق خود را در مسیری رهبری کنی که مسائل اساسی تری را حل کند، قطعا ثروت بیشتری خلق می کنی و قطعا جهان پاداش های بزرگتری به شما خواهد داد.
اما قدم اول این است که تشخیص دهی چه علائقی داری
چقدر آن علائق ارزشمند است یا می تواند ارزشمند بشود.
زیرا شما همواره می توانی بوسیله ی کسب مهارت در مسیر مورد علاقه ات، ارزش خلق کنی و با بهبودهای جدی و مستمر،
یا اینکه در این مسیر ارزش خلق کنمخود درآمدزایی کنی، یعنی درآمد زایی از استعدادها و علائق است.
جلسه 7 یک قطعه مهم از این پازل را کامل می کند که «چطور می توانی به نقطه ای برسی که مولد ثروت باشی».
یعنی توانایی، استعداد یا علاقه ی خود را تبدیل به راه حلی کنی که مردم حاضر باشند آن راه حل را از شما بخرند.
در این جلسه شما حتی پیش قدم های جدی تری برای رسیدن به این نقطه بر می داری. به عنوان نمونه:
اینکه چطور توانایی هایم را ارزشمند بدانم؛
یا یک پله عقب تر، چطور بدانم که چه توانایی هایی دارم! و چگونه آن توانایی ها را تبدیل به ارزش کنم؟!
منظور ارزشی است که می تواند مسائلی را حل کند که مردم بابت آن حاضرند پول بپردازد و مشتریِ این تواناییِ شما باشند.
شما در این جلسه فرایندی را می شناسی که خروجیِ آن «مولد ثروت بودن» است.
فرایندی که به فرد کمک می کند با برداشتن قدم های کوچک اما پیوسته، شخصیت یک کارآفرین را در خود بسازد. یعنی ویژگی هایی که با کمی تعهد و جدیت، قابلِ ساخته شدن هستند. اما جمعِ آن ویژگی ها فرد را از شخصیتِ قبلی اش بارها متمایز می کند.
جمع آن ویژگی ها می شود احساس لیاقت
جمع آن ویژگی ها می شود باور به فراوانی
جمع آن ویژگی ها می شود خودباوری
و این باورهای قدرتمندکننده، توانایی فرد را در مسیری هدایت می کند که می تواند از طریق تبدیل توانایی و علائق خود به حل یک مسئله، از آن ثروت بسازد.
همانطور که می دانید، در بروزرسانی جدید دوره روانشناسی ثروت 2، 10 جلسه به محتویات دوره اضافه شده است و تاکنون 2 تا از این جلسات در اتاق شخصی دوستانی که این دوره را خریده اند، قرار گرفته است.
از جلسه 11 به بعد، محتوای روانشناسی ثروت 2 وارد جزئیاتی عملی می شود برای رشد و به سود رسانیِ یک کسب و کار.
یعنی یک کارگاه عملی برای: «تبدیل ایده یا علاقه به کسب و کار؛ توانایی مدیریتِ تمام جوانب آن؛ و ثروت ساختن از آن.
این آموزش ها از موضوعات اساسی تر شروع می شود
موضوعاتی مثل ویژگی های شخصیتی ای که صاحب کسب و کار باید در خود بسازد؛
اصولی که باید برای کسب و کار خود مشخص کند
و تمام تصمیمات، ایده ها و راهکارها او و تیم او باید از فیلتر این اصول بگذرد و از این اصول تبعیت کند؛ که جلسات 11 و 12 به آن می پردازد.
از جلسه 13 وارد مباحثی عملی تر برای توانایی در حل مسائل کسب و کار و بهبودِ درآمد می شویم. یعنی کلیدهایی که می توان گفت در حکم یک لقمه آماده برای رشد کسب و کار است و مدیران زیادی حتی در طول زندگی کسب و کار خود، این کلید ها را هرگز نمی شناسند. به همین دلیل وقتی کسب و کار با چنین کلیدهایی رهبری بشود، با سرعت نتایج کسب و کار فرد را از هزاران کسب و کاری متفاوت می کند که سالهاست در آن حوزه مشغول فعالیند.
این مباحث بسیار کاربردی و نه تنها لازمه رشد کسب و کار است بلکه برای موفقیت پایدار، حیاتی است.
موضوعاتی مثل خلاقیت و ایده پردازی و…
خواه ایده یا علاقه ای که می خواهی آن را به یک کسب و کار تبدیل کنی و از آن پول بسازی
یا راهکارهایی برای بهبود بهره وری کارکنان، بهبود محصولات و خدمات و … به منظور افزایش درآمدِ کسب و کار.
و…
یک جلسه از این بروزرسانی اختصاص دارد به بررسیِ یک نمونه عینی از ایده پردازی. یعنی چگونیِ ترکیب و بهبود ایده ها برای تبدیل یک ایده ی خام به ایده ای قابل اجرا که موجب سودآوری کسب و کار بشود.
همچنین اگر قصد راه اندازی کسب و کار خود را دارید، یک جلسه از این دوره اختصاص دارد به آگاهی هایی که برای زندگی یک کسب و کار حیاتی است. یعنی آگاهی های که صاحب کسب و کار باید درک کند و پایه های کسب و کار خود را بر آن اساس بچیند.
و…
در یک کلام می توانم بگویم آنچه که در بروزرسانی جدید به دوره روانشناسی ثروت 2 اضافه شده است، بیش از آن است نام آن را آموزش گذاشت.
به نظر من «زندگی با کسب و کار» است؛
«لذت بردن از مسیر رشدِ کسب و کار» است؛
و مهم تر از همه در حکم یک لقمه ی آماده برای صاحب یک کسب و کار است تا از همان ابتدا بدون سعی و خطا، در مسیر رشد حرکت کند. به جای تقلاهای بیهوده، انرژی خود را صرف چالش های سازنده ای در کسب و کار خود کند که نه تنها او را رشد می دهد، نه تنها مسیر این رشد لذت بخش است و به او احساس زنده بودن می دهد، بلکه نتیجه قطعا استقلال مالی است.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD572MB37 دقیقه
- فایل صوتی چگونه مولد ثروت باشیم35MB37 دقیقه
سلام به سمیه خانم عزیز
امیدوارم در هر کجا که باشی در بهترین حالت زندگی خودت باشی
امروز صبح هدایت شدم به کامنتت زیبات و چقدر لذت بردم از اینکه پا روی ترسهات گذاشتی و از اون شغلت با اون همه سابقه اومدی بیرون و رفتی به دنبال علاقت
این در حالی بود که تصوری از آینده روشنی از زندگیت نداشتی و نمیدونستی قراره چیکار کنی ولی امید و ایمان داشتی که خداوند هدایتت میکنه
همین چیزی که من الان درگیرشم
ترس از قدم برداشتم و رفتن به دنبال علاقم و رها کردن شغل فعلیم
تحسیین میکنم ایمانتون و و ارادتون چقدر خوب تکامل و پیشرفت و طی کردین و به چیزی که میخواستین رسیدین
ازتون میخوام تو یه فرصت مناسب حتما از وضعیتتون و موفقیتتون تو این مدت سه سال کامنت کنین برام تا منم بیشتر بتونم روی خودم کار کنم
سپاسگزارم ازتون
سلام ثریا عزیز
امیدوارم در هر کجایی که هستی حال دلت عالی باشه
ازت سپاسگزارم بابت این کامنت زیبات که وقت کردی ثبت کردی 3 سال پیش و خدا میدونه تو این مدت چقدر پیشرفت کردی و چه پیشرفت هایی در انتظارت هست
تحسینت میکنم بابت این ایمان قویت ، این پیگیری و مداومت برای رسیدن به حال خوب ، این علاقه ای که داشتی برای رسیدن به هدفت
نمیدونم تو این سه سالی الان در چه جایگاهی هستی و تونستی از شغل فعلیت بیای بیرون و به دنبال علاقت بری یا نه
خوشحال میشم برام بنویسی از این مدت 3 سال چون مشکل سه سال پیش تو مشکل الان خودم هست
ترس و تردید از اینکه شغل فعلیم و رها کنم برم به دنبال علاقم تو این سن 37 سالگی باعث میشه ایمانم ضعیف بشه
به قدرت خداوند شک کنم
به توانایی هام شک کنم و باور نکنم که میتونم
باور نکنم که این خدا هست که میتونه هدایتم کنه
من شغل اصلیم جوشکاری ساختمان هست و حدود18 سال مغازه داشتم و دو سال هست از شریکم جدا شدم اومدم تو یه کارخانه ای به عنوان جوشکار مشغول به کار هستم و مدیرتم بهم قول سرپرستی و حقوق بالا برای 6 ماه آینده و داده
در کنار کار جوشکاری رفتم به دنبال علاقم و از اول راهنمایی درس خوندم بزرگسالان تا از دانشگاه غیر انتفاعی مدرک مهندسی معماری ساختمان و گرفتم
عاشقتم و اگه شب تا صبح پشت سیستم طراحی کنم اصلا خسته نمیشم
من میدونم توانایی و خلاقیت بالایی در طراحی و مدلسازی دارم
چون کار کردم نتیجه های خوبی تو طراحی گرفتم
من میدونم چی و دوست دارم ولی میتریم حرکت کنم و قدم بردارم
میترسم چون متاهل هستم و خانمم هم خیلی میترسونه منو که الان همه چی خوبه درآمد ثابت داری چرا میخوای خراب کنی
ولی من خوشحال نیستم ، اون حس خوب و عالی و تو این شرکت ندارم
یه جا گفتی که درآمد خوب داشتی ، خونه داشتی ،ماشین داشتی و همه چیز اوکی بود بعد رفتی پی الهاماتت و به دنبال علاقت رفتی
من تازه داره اوضاع مالیم خوب میشه تاحالا داشتم بدهی پرداخت میکردم
یه سری از دوستان دست خالی شروع میکنن به دنبال علاقشون رفتن و موفق شدن مثل استاد و افراد دیگه البته قبلش یه پس اندازی داشتن مثل خودت
ولی من پس اندازی ندارم و تازه میخوام کارهای عقب افتاده خانه و تمام کنم
یه ترسم اینه پس انداز نداری چطوری میخوای شروع کنی
نمیدونم بابد صبر کنم پس انداز کنم شرایط فعلی و با این شغل فعلی عالی کنم بعد برم به دنبال علاقم یا نه باید شروع کنم خداوند خودش کمکم میکنه
میخوای حرکت کنم و قدم بردارم و از این شغلم بیام بیرون میترسم اشتباه کنم و بگم به خودم که عجله کردی جو زده شدی زود تصمیم گرفتی نباید عجله میکردی
ازت میخوام برام بنویسی چطور این مسله شغلیت و حل کردی و الان در چه شرایطی هستی
سپاسگزارم ازت بابت این کامنت زیبات
به نام خداوند بخشنده مهربان
ثریا خانم عزیز سلام
سپاسگزارم ازت که وقت گذاشتی و برام با عشق این کامنت زیبا و نوشتی و برام یه چراغی روشن شد و یه دری به یه دنیای و راه دیگه باز کردی
چند روزی بود که درگیر این بودم که خدا یا رسالتم چیه من چه هدفی باید داشته باشم و علاقم به چیه و خیلی خیلی سردرگم بودم و هی میخواستم تصمیمات عجولانه ای بگیرم
از خدا خواستم هدایتم که ، هر شب براش تو دفتر ستاره قطبیم مینوشتم که خدا همینطور که فلانی و فلانی و هدایت کردی منم هدایت کن و بهم بگو چیکار باید بکنم تا از این سردرگمی در بیام
تا هدایتی رسیدم به این مقاله زیبا و چقدر عالی بود و چندین بار خوندمش و بازم انگار آروم نمیشدم
همش یه چیزی تو ذهنم میگفت آقا باید این کارو ول کنی تا پیشرفت کنی وگرنه همین آش و همین کاسه هست دقیقا مثل خودت همش اینکه الان من ایمان ندارم به حرف استاد و نمیرم به دنبال علاقم و….
نشستم با عشق تمام کامنت های بچه هارو خوندم حتی بعضی هاشو که درک نمیکردم چند بار خوندم و میدیم که جواب سوالم و خدا داره میده ولی این دلم راضی نمیشد میگفت این که کامنت اینهاست پیام خدا نمیتونه باشه
پیام خدا باید به تو الهام بشه
همش منتظر این بودم که خدا یه جوری مثلا بهم تو خواب بگه یا یه وحی نازل بشه تا من بفهمم که خدا داره با من صحبت میکنه
آروم نشدم و کلافه تر شدم از این که چند روز گذشت و خبری از پیام خدا نبود و منم سردرگم بودم که چیکار کنم بیام بیرون و استعفا بدم یا نه آخر ماه
تا اینکه دیشب نوشتم براش که منم نمیدونم تو هدایتم کن تا مسیرم و پیدا کنم
و وقتی که رهاش کردم همه چیزو و ادامه دادم دیدن فایل هارو ، خداوند وارد شد
انگار داشتم براش مسیر انتخاب میکردم که ازاین روش یعنی تو خواب بهم بگو
همش داشتم دست خدا را میبستم
صبح مثل همیشه زودتر رفتم پارکینگ شرکت پارک کردم و همون تو ماشین که یه نیم ساعت زمان دارم میام کامنت سایت و میخونم یهو پیام شما را دیدم
وقتی خوندم تازه درک کردم هدایت خدا یعنی چی ، پیام خدا یعنی چی ، نشانه هایی که میفرسته یعنی چی
دقیقا مو به موی حرف هات ،جواب سوالاتم بود از سمت خدا و انگار آب روی اتیش بود که ارومم کرد
درست گفتی شما ،منم این اشتباه و انجام دادم که وقتی کامنت ها و نتایج دوستان و میخوندم جو زده میشدم میگفتم خوب منم حالا تصمیم میگیرم و شروع میکنم
من دچار کج فهمی شده بودم و یه جورایی داشتم آشغال ها را زیر مبل قایم میکردم و دنبال یه راه فرای بودم که از این تضاد که در برم
وقتی گفتی استعفا ندادی و داری کار کارمندیتو ادامه میدی و داری به دنبال علاقت هم میری ،همونجا یه نجوا تو ذهنم گفت دیدی میشه هم اینو داشته باشی هم اونو نه تا آخر ولی میتونی تا یه مدتی که داشته باشی تا روی خودتکار کنی
گفتی محل کارت با عشق و علاقه داری هنوز کار میکنم منم همون لحظه تصمیم گرفتم منم مثل قبلم با عشق و علاقه کار کنم و و همین عشق علاقه بود تو کارم منو به اینجایی که هستم تو مدت 26 ماه رسوند که همکارایی که 17 سال هستن نرسیده بودن
این همه پیشرفت که کوچیک و بزرگ همش باهم میومد و هر روز داشت بیشتر میشد
امروزم و با علاقه مثل قبل کار کردم و خدااا میدونه اصلا نمیفهمیدم که زمان میگذشت ، چقدر همکاران مهربونتر شده بودن ، چقدر جور شرکت آرومتر شده بود ، چقدر همه چیز یه طور دیگه ای بود
واقعا این عشق و علاقه تو هرچی باشه معجزه میکنه
الان دیگه عجله ندارم که وای شدم 37 سال دیگه کی پس به دنبال علاقم باید برم کی من به اون خواسته باید برسم کی پیشرفت های بزرگم شروع میشه
الان دیگه درک کردم که نباید دست خدا را ببندم
من باید سمت خودمو تو همین کاری که هستم انجام بدم تا خدا خودش یواش یواش درهارو برام باز کنه
الان دیگه درک کردم باید تو همین کاری که هستم عالی باشم ،بهترین خودم باشم ، خوشحال و شاد باشم تا خداوند هم طبق قانون خودش منو هدایت کنه به مسیر های دیگه
یاد گرفتم میشه درکنار این شغل به دنبال علاقم باشم و توش پیشرفت کنم و به یه جایی برسم که دیگه بدون ترس تصمیمی خواستم بگیرم عملیش کنم
یاد گرفتم باید روی باور هام کار کنم ، روی مهارت معماریم کار کنم هر چند وقتم نباشه ولی باید هر روز براش یه قدم کوچیکی بگیرم و یه تایمی بزارم
چقدر من باور های اعتماد به نفسم و احساس لیاقتم داغونه و باید روی این باور ها کار کنم و مصمم شدم حتما دوره احساس لیاقت و بعد عذت نفس و تهیه کنم و کار کنم و هر موقع عالی شدم تو همین کاری که هستم ،اونوقت خدا خودش هدایتم میکنه تا قدم بعدی و بردارم و به مسیر های دیگه هدایت بشم
مرسی واقعا مرسی ازت که امروز منو ساختی و با کامنتت هدایتم کردی ، آرومم کردی
چقدر قشنگ نوشتی ،چقدر این همزمانی ها قشنگه تو این قانون خداوند
اسم شما با اسم همسر عزیزم یکی هست
علاقه شما به قنادی یکی از علایق خودمم هست و تا حالا چندین کیک با کمترین امکانات درست کردم و داشت برام مشتری میومد که ادامه ندادم برای دل خودم بود
و امروز که دقیقا به این پیام شما احتیاج داشتم برام نوشتین و هدایتم کردین
کامنتتون و چند بار خوندم و هر باری که میخوندم آروم تر میشدم و چقدر شما را تحسین میکردم بابت این درک عالیتون و ادامه دادن تو مسیر علاقتون
سپاسگزارم
سپاسگزارم ازت که برام وقت گذاشتین و نوشتین
در پناه خدا شاد باشین
سللم به خانم بهداروند عزیز
امیدوارم هر کجا که هستین حالتون عالی باشه
سپاسگزارم از کامنت زیبات که ثبتش کردی
چقدر قشنگ شما قانون تکاملی که استاد گفت و وصل کردین به این دونه هایی که کاشتین
برای خود منم سوال بود یه مدتی که وقتی از استاد شنیده بودم این جملشونو که
(البته اگر تکامل درست طی بشه بعد به تصاعد میرسه)
اولایل درک نمیکردم و وقتی تو شغل فعلی خودم که تو یه شرکتی مشغول به کار هستم دیدم به چشمم که تو این مدت 26ماهی که هستم چقدر پیشرفت از نظر مالی برات تو حقوق و مزایا اتفاق افتاد
در صورتی که من وقتی روز اول رفته بودم تو اون شرکت فقط به این دلیل بود و میگفتم که خدا یا فقط من بدهی هارو بدم و چک هام پاس بشه ، ولی تو این مدت 26 ماه من تو همون دو ماه اول با اینکه چک و بدهی داشتم یه پراید خریدم ، حقوقم هر سری مدی بیشتر کرد به دلیل تونایی که در رشته خودم فقط من تو اون شرکت داشتم ، و الان به جایی رسیدم که این کامنت و که دارم ثبت میکنم 6 ماه دیگه قراره یه پست سرپرستی بهم داده بشه و حقوقم از اولین قرارداد که 4میلیون بود الان رسید به 16تا18 میلیون و با مزایای بیشتر
ولی الان انقدر سطح توقعاتم بالا رفته که پیشنهاد سرپرستی و از الان رد میکنم و میگم برای من کمه با این مهارتم و در آمدم خیلی کمه و اگه افزایش پیدا نکنه قراردادبعدی امضاع نمیشه
این بده ، میدونم و باید مراقب باشم که تو دام این وسوسه شیطان و کامگرا بودن نیفتم و باید یواش یواش پله پله تکاملم و طی کنم
سپاسگزارم ازت که با این کامنتت به خودم یادآور شدم فراموش نکنم هدفم چیه ، کجا بودم ، تکاملم چیه
سپاسگزارم ازت
سلام به خانم راداکبری عزیز
امیدوارم هر کجا که هستین حال دلتون عالی باشه
اول کار بگم که این کامنتتون مال سال 3 سال پیش بود و خدا میدونه تاحالا چقدر پیشرفت داشتین
تبریک میگم بهت بابت این درک عابی و قدرت بیان احساساتت و سپاسگزارم ازت بابت این کامنت زیبات که الان ساعت 1 شبه و من اومدم تو سایت یه سری بزنم و بیشتر به نیت گرفتن سوالم بودم از سمت خدا ، به کامنت زیبات هدایت شدم و انقدر منو جذب خودش کرد که خواب از چشمام پرید و با هوشیاری تمام تا پایان خوندم و چقددددددر پایانش تو دلم من شما را تحسین کردم که جدا از تمام مسائل عملی چه درک خوبی داشتین
عالی بود ️
نمیدونم چرا الان این موقع شب دارم برات کامنت میزارم ولی یه ندایی تو دلم اومد که براش بنویس و جواب سوالت همینجاست
خوب صحبتم و شروع میکنم با یه قسمتی از کامنتت که گفتی :
عشق به هر کاری؛ مهارت می آورد و مهارت باعث می شود که احساس لیاقت و عزت نفس ما را بیشتر کند و بعد باعث وارد شدن ثروت به زندگی ما می شود
چقدر من لذت بردم ، چقدر من لذت میبرم اینو از کلام استاد میشنوم و استاد هی میگه آقا خانم برو دنبال عشقت اگه میدونی چیه برو قدم اول و بردار و خدا هدایتت میکنه
چقدر من بعد از شنیدن این جمله بعد احسال لذت بردن احساس ترس و احساس پوچی و بی ایمانی بهم دست میده ، چرا ؟! الان میگم
بزار من یه بیو از خودم بگم
38 سال و سن11از مدرسه اومدم بیرون و وارد کار ساختمان شدم تو قسمت های مختلف کار کردم ، از بچگی تو بازی های کودکیم که تا اونجایی که یادم هست من عاشق ساختن وخلق کردن و کاردستی بودم و علاقهو استعداد زیادی توساخت خانه با اسبابازی داشتم که در اون زمان که دهه60 بودم اسبابزاری خاصی هم نداشتم که میتونم بگم اصلا اسباب بازی نداشتم و کاریم اگه میکردم همش وقتی خونه فامیل میرفتم اگه اسباب بازی میاورد بازی کنیم اون موقع یه لذتی میبردم
یه مقدار بزرگتر شدم و درکم بهتر شد از جامعه دیدم من عاشق مهندسی و مهندس شدن هستم ، یه جورایی دوست داشتم منو مهندس صدا کنن
ولی وقتی میدیدم از مدرسه ترک از تحصیل کردم ،دیگه کامل نا امید میشدم برای مهندس شدن و این یه حسرت بزرگی تو دلم ازهمون بگی موند
من وارد کار جوشکاری ساختمان شدم و الان حدود 20 سال تمامهست کار میکنم و چندین سال گارگاه خودم داشتم و شریک بودم با برادرم
با نا به دلایلی تو یه تایم چند ساله حدود 5 ساله منو شریک جدا شدیم و من جدا مغازه باز کردم و از همون لحظه استارت درس خاندن بزرگسالان و تو سن 25 زدم و وارد دانشگاه شدم ، کل فامیل وقتی شروع به درس از اول راهنمایی کردم مسخرم کردن از پیر تا جوون و بزرگ و کوچیک ، ولی من گوش نمیدادم و عاشق بودم و هیچی برام مهم نبود ، وارد دانشگاه غیر انتفاعی شدم و مدرد کارشناسی معماری گرفتم ، با انگیزه بالا ، خلاقیت عالی ، استعداد فوق العاده و باچند تا لوح تقدیر از دانشگاه به عنوان رتبه برتر
یه علاقه و هدفم که هنوز دنبالشم اینع مهر نظام مهندسی و بگیرم و برلی خودم یه دفتر طراحی باز کنم
بعد چند سال دوباره با برادر شریک شدم و چند سالی مجدد کار کردیم و به نابه دلایلی از هم جدا شدیم که البته (همین تایم بود که با استاد اشناشدم و این قانون بود که وقتی من روی خودم کار میکردم جهان داشت شرایط و به سمتی میبرد که من به خواسته هام برسم ) که سوالشم تو عقل کل هست در مورد شراکت پرسیدم ، حتما ببینید
بعد جدایی وارد یه کارخانه شدم با عنوان شغلی جوشکار ، 26 ماه الان هستم و اوایل خیلی شرایط سخت بود برام که 20 سال آزاد کار کردم و وارد یه محیط بسته با قانون های خودش بشم ولی الان بهتر شده کمی ولی نتونستم عالت کنم بهش
انقدر استعدادمن در یادگیری زیاد بود و همارت داشتم تو کار جوشکاری که وقتی مدیریت شرکت کارمو دیدن بهم پیشنهاد سرپرستی داده برای 6 ماه دیگه و همینطور افزایش حقوق و پاداش و مزایا و از این حرف ها که کارگر و بخوان نگه دارن
ولی من دوست دارم برم برای خودم کار کنم ، یه اصلی برای خودم دارم که 1000 تومان در ماه کار کن ولی برای خودت کار کن آقای خودت باش اختیارت دست خودت باشه
این کار ، کاری نیست منو از نظر روحی کامل قانع کنه ، شاید مالیش اوکی باشه و شرایطش خوب باشه ولی من از نظر روحی اصلا آرامش ندارم و همش
میخواستم از شغلم استعفا بدم برم برای خودم تو خونه به شکل دور کاری یا پروژه ایی کار طراحی کنم تا یواش یواش پروانه بگیرم و دفتر باز کنم ولی همسرم متاسفانه مخالف جدی هست و من بهش احترام میزارم و این کارو نمیکنم ولی روحم در عذابه به شدت و همش عذاب وجدان دارم که میدونی چی و دوست داری ولی اینجا دری کار میکنی
من الان یه محیط کاملا امن برای خودم درست کردم و یخوا بیرون ازش میترسم ،از بی پولی ، از حرف مردم ، از ناراحت شدم همسرم ، از اینکه من سنم بالا رفت که بهم کار میده و….
از خدا خواستم کمکم کنه هدایتم کنه ، خیلی ازش خواستم ،شب و روز میخواستم ومنتظر هدایت بودم وگاهی تو کامنت ها میخوندم یگی میگفت بدو دنبال علاقت یکی میگفت نرو میگفتم خوب این حتما پیام خداست و باید برم و بعد پیام بعدی میدیدم میگفت نرو میگفتم حتما این پیام خداست میگفتم نباید برم
حالا بین دو رواههیی های زیادی موندم
اروم نمیشدم و میگفتم با خودم که استاد میگه خدا باهام حرف میزنه ، فلانی میگه ، فلانی میگه پس چرا خدا با من حرف نمیزنه ، چرا انقدر حرف ها و الهاماتش با شک و دودلی هست ،کاش میتونست واضح بگه سعید برو یا نرو
خسته شدم خیلی خسته از نظر روحی و جسم که مشخصه روح اوکی نباشه جسم خسته تره
همش صبح بیدار میشدم 5،5 صبح برم شرکت لبه تخت چند ثانیه مینشستم و یا لعنت میگفتم به خودم که چرا باید برم شرکت ولی بازم وقتی بلند میشدم انگیزه به خودم میدادم و تا آخر وقت عصری که برمیگشتم پرشور و هیجان کار میکردن که کار لذت بخش باشه ولی عصر بع بعد دیگه جونی نداشتم هیپ کار دیگه انجام بدم و فقت دوست داشتم بخوابم
یه صبح که لبته تخت نشستم ، هیچی گله و شکایت نکردم بلند شدم که روزم و شروع کنم یهو یه صدا تو من گفت برو مغازه خودتو باز کن
آقا یه لحظه من ترسیدم از صدای ندای درونم و خشوم زد
اصلا جنس صداش فرق میکرد ، یه جور آرومم کرد ،یه احساس عالی بهم داد
ولی به خاطر ترس هام نتونستم برم دنبال علاقم
چند شب پیش سر نماز از خدا خواستم هدایتم کن تصمیم درست بگیرم و بر ترسم غلبه کنم و من میترسم و رفتم داخل سایت روی نشانه امروزم زدم دیدم فایل مصاحبه با استاد شماره 20 اومد و حتما گوش کن ، دقیقه در مورد ترس و شروع کار جدید بود
مو به تنم سیخ شد که خدا انقدر سریع جوابم و داد
ولی بازم قدرت ترسم بیشتره و میخوام آخر فروردین بیام استعفا بدم میترسم
دیروز صبح بعد چند ماه همین که صبح زود از رخت خواب بیدار شدم دوباره همون نجوا تو قلبم گفت (اسکاول شین)
دیگه شک نداشتم این خود خداست داره باهام حرف میزنه ، دیدم اسم آشناست سرج کردم دیدم مربوط به کتابچهار اثر اسکاول شین هست که من قبلا داشتم دادم به برادرزادم ، همون صبح پیام دادم برسون دستم زودتر میخوام
امشب دوباره هدایت شدم سمت کامنت شما که دوباره تکونم داد
.
من میترسم و این قدرت ترس داره زیادتر میشه
ازت میخوام راهکاری برای مقابله با این جور ترس داری بهم بگی تا بتونم تصمیم درست بگیرم
سپاسگزارم ازت بابت وقتی که برام گذاشتی