اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سوره نور و نوشتم که برم بیشتر راجع به ایه ها تحقیق کنم که پر از منطق بود و دهانم دوخت
من فکر میکنم تازه عضو سایت شدم اینقدری که هربار مطالب برام بهتر جا میفته اینقدری که به لطف پروردگار هر بار همون مواردی که گفتین انگار بار اولمه و بیشتر سعی میکنم در زندگی م اجراش کنم
امروز رفتم کتابخانه م و مرتب کنم دیدم یه عالمه دفترها پر کرده بودم یسری هاش هم جا زیاد داشت دو تا محصولات رو نوشته بودم داخلش و وقتی چشمم میفتاد به نوشته هام چشمام از تعجب گرد میشد واقعا راست میگین استاد تا وقتی چیزی رو مکتوب نکنیم اینقدر روند تغییرات برامون عادی میشه که یادمون میره از کجا به کجا رسیدیم دیدم من از دوره قدم اول بسیار نتیجه های شخصیتی و سلامتی و روابط حتی مالی گرفتم به همون اندازه که باور کرده بودم و تمرین هام و عمل میکردم واقعا خدا رو شکر میکنم ازین بابت همشم به خاطر لطف و بزرگی اموزش های پر از منطق شماست
الان تمرین عملی م ازین به بعد اینه
نه تنها شروع کننده تهمت و غیبت نباشم بلکه با همچین افرادی که دنبال این داستان ها هستن نشست و برخواست نکنم و حتی با جرات اگه لازم شد به اونایی که برام مهم هستن بگم
استاد منم تا جایی که یادمه همیشه دوست زیاد داشتم ولی هر برهه ای دوستای صمیمی م بیشتر از دو نفر نبوده و همونا هم با گذر زمان وقتی از هم دور شدیم تبدیل شدن به دوست و چقدر عالی داخل پرانتز این موضوع رو توضیح دادین
حتی تاثیر دوستان بخصوص دوستان صیمیمی اینقدر ناخودگاه در من زیاد بود که منی که عضو سایتم و ادعام میشه دارم روی خودم کار میکنم یه جاهایی به خودم اومدم و دیدم کجااا وایسا باهم بریم مگه اینا موضوعاتی نبود که داری روش کار میکنی چرا خلافش و عمل میکنی و اعتراف میکنم از همون جا قطع ش میکردم البته اگه میفهمیدم یوقتایی هم طول میکشید تا متوجه بشم میدیدم مواردی که قبلا برام مهم نبوده یهو از یه جایی مهم شدن تازه اینو بگم دوستای صمیمی من اصلا دنیاشون با دنیای بیرون فرق میکنه یعنی هم مدار هم هستیم طبیعتا ولی با خودم میگم اونم مثل تو داره روی خودش کار میکنه حالا از روش های دیگه پس طبیعی یوقتایی کوتاه مسیر کج بشه تو باید مراقب ورودی هات باشی هیچ انسانی کامل نیست بطور مثال از وقتی روی کانون توجه مون کار میکنیم من و خواهرم یوقتایی اصلا حرف برای گفتن نداریم و میشینیم همدیر و نگاه میکنیم چون نمیخواهیم از نکات منفی اون روز صحبت کنیم الانم این روش و باید در دوستام ایجاد کنم
شاید راحت نباشه البته که شایدم جهان مقاومت کنه ولی من مسیر و یاد گرفتم استمرار و تغییر رفتار نتیجه بوجود میاره
باید به من چه به تو چه ها رو همیشه با خودم بگم در مواردی که فضای شایعات حمله ور میشه بسوی افراد یا سرک کشیدن ها در زندگی بقیه
تو اون کنفرانس کنگره چقدر اون فردی که میگفت مگه خود ماها فلان کار و انجام ندادیم با شعوور بود برای همینه این کشور از هر لحاظ بهترینه بخاطر نوع تفکر اکثریت جامعه هست
استاد راجع به کسی که همیشه به اصلاح فضول محله :))) یه موردی امروز برخوردم
رفته بودم خرید برگشتم دیدم یه خانمه تو ساختمون یه چادر رنگی هم بسته بود به کمرش فکر میکنم از جلسه یا سفره ای چیزی اومده بود چون کتاب مفاتیح دستش بود معمولا تو ساختمون ما چون خیلی واحد زیاده افراد و نمیشناسیم و با سلام کردن رد میشیم من تا اومدم بهشون سلام کنم و رد بشم خودش سلام کرد و با حالت غر غر داشت یه خبری رو برای من به اصطلاح یک کلاغ چهل کلاغ میکرد حالا موضوع رو نمیگم چون منفی هست من خندم گرفت ولی جلوی خودم و نگه داشتم و خبر و به حالت مثبت تغییر دادم گفتم نه شاید اینطور نیست و فلان طوره بعد داشت سند و مدرک هم میورد در اخر با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم رفتم بالاتر دیدم یه طعمه دیگه گیر اورده و داشت برای یکی دیگه تعریف میکرد
واقعا از همین موارد کوچیک کوچیک باید شروع کنم که از هر طرف سود و سود و سود هم ورودی مناسب دادیم هم غیبت یا تهمت و ادامه ندادیم و هم حالمون بهتره
ممنونم ازتون استاد عشق من بینظیری شما اصلا خدا بهتون از همه لحاظ برکت بده هم از شما و هم خانم شایسته عزیز تشکر میکنم دوستتون دارم
خدای من ازت سپاسگزارم که به آرامشی عطا کردی که طوفانهای زندگیه برادرم رو بغل میکنم ..
خدای من بخاطر این اعتباری که به من بخشیدی که مثل کوهی که ریشه دارد ومحکم واستوار است وهیچ بادی نمیلرزاند وهیچ طوفانی تکانش نمیدهد
شدم مأمن امنی برای برادرم ..
خدای من این همه ارامش را تو به من بخشیدی.
این که فقط گوش شنوا باشم ..
اینکه در کلام من جاری شوی تا به جز توحید وپیام ارامش وآیات خودت چیزی برزبان نیاورم همه از مهرتوست جان دلم..
هرگوش کردنی غیبت نیست.
غیبت انرژی دارد.
انرژی سنگین دارد .
اما کلامی که من میشنیدم بغضهای یک مرد بود که 20 سال در سینه حبس شده بود وحالا فقط با چنگ به ریسمان خدا این بغض شکسته شده بود.
وای خدای مهربان من ،توچه زیبا وچه لین ونرم برزبانم جاری میشدی که این انرژی که پشت سد بغض سینه ی برادرم بودرا به مسیر توحید ویکتاپرستی به مسیر حس ارزشمندی ولیاقت هدایت کنی..
درست زمانی که برادرم درغار تنهاییش به آرامش رسیده بود وبه تو وصل شده بود
خالصتر شده بود ولطیفتر گشته بود تو ای رب من به من عزت بخشیدی که درنیمه شب به من پیام دهد که بیداری…
وتماسی که یکساعت تمام فقط خدا بود که جاری بود …
چقدر به تو نزدیک شدم یا رب..
چیزی که به خودم افتخار میکنم که من خواهرشوهری نبودم که در این مکالمه گوشهایی را برای شنیدن غیبت وزبانی را برای غیبت وتهمت به کار بیاندازد وهم خودش را وهم برادرش را از فرکانس خدا دورتر ودورتر کند …
گناه چیست ؟
چیزی جز دوری از هم فرکانسی با خداست.
جایی که خدا نیست هیچ خیری نیست.
جایی که خدا نیست هیچ آرامشی نیست.
جایی که خدا نیست هیچ ثروت وبرکت و نعمتی نیست.
وانجا که خدانباشد آنجا محل گناه است .
خدااااااای من.
این همه عزت واعتبار را توبه من بخشیدی…
در جایگاه ارامش از دید خداوند به صحبتهای برادرم در مورد تضادی که با همسرش دارد گوش کنم و توحیدی وخدا گونه همانگونه که بر پیامبرش وحی کرده با برادرم سخن بگویم ..
خدای من اعتبارم این کلام وآگاهی همه برای توست
همه برای توست که منو با استاد توحیدی بنام سید حسین عباس منش محبوب قلبهای روشن ،آشنا کردی تا از طریق این مرد بزرگ پرتوهای اگاهی را بر قلب وروحم بتابانی.
خدای من این منم..
منه لیلا..
لیلایی که دوشب پیش فهمیدم که همسر برادرم چه تهمتها وچه غیبتهایی را به من روا داشته..
هیچ تکانم نداد وفقط یک جمله گفتم که خدای من هدایتش کن..
وحالا امشب برادرم با قلبی گرفته دنبال گوش شنوایی برای حرفهایش است ..
بهش گفتی به لیلا پیام بده …
وااای که اگه لیلای 6سال پیش بودم ..
مثل یک مار زخمی بودم که بهترین فرصت بود برای ریختن زهرم به جان زندگی همسر برادرم..
اما من آن خواهرشوهر زخمی نبودم امشب ..
من پاره ای از نور خدا بودم که ماموریت ورسالتم تابیدن به قلب جریحه دار شده ی برادرم بود تا زخمهایش را از طریق گوش وزبان من التیام ببخشد..
این است مهروعطوفت خداوندی که بنده ی با ایمانش را لحظه ای بحال خودش رها نمیکند.
این است پاداش کسی که به حبل وریسمان الهی چنگ میزند.
این است هدایت خداوند برای برادرم که به هر خیری از خداوند فقیر وتسلیم است.
به سمت کسی هدایت میکند که چندسال شاگردیه توحیدیترین استاد زنده ی دنیارو میکنه لیلا بشارتی، شاگردی که در اعراض استاد شده…..
واما ندا ندا ندا طلایی
تو امروز چقدر قلبمو روشن کردی وچه باوری رو درمن بیاد آوردی..وهمین باور بود که منو درفرکانس عزت واعتبار وارزشمندی ونگاه از دید خداوند قرار داد.
جایی که از تصمیمم به تو گفتم ..
گفتم که ندا میخوام از هر خبرو سخنی در مورد زندگی واتفاقات وتضاد زندگیه داداش اعراض کنم وگفتم میترسم با شنیدن اینها از فرکانس خداوند دور شوم .
گفتم من برای رسیدن به این مدار کم تلاش نکردم کم اعراض نکردم از تضادهای بزرگ زندگیم در این 6 سال گفتم ..
گفتم من در تمام این تضادهای عجیب وغریب اعراض رو تمرین کردم حالا نمیخوام از آغوش خدا دور شوم ..
چون قانون رو میدونم که اصلا مهم نیست با چه منطق واستدلالی دارم گوش میکنم وحرف میزنم ،نمیخوام از مداری که توش هستم بیام پایین…
میخوام محکم جلوی همه بیاستم ونگذارم کسی با من حرفی در این مورد بزنه..
واما ندا تو به من گفتی درست بخاطر همین هم فرکانسی با خداست که همه بخاطر ارامش عمیقت بخاطر گوش شنوا وکلام ارامش بخش وتوحیدی وبدون طرفت که خالص وپاکه همه دوست دارن با تو حرف بزنن وتورو امن میدونن…
چون میدونن که تو نه تنها قطع کننده ی زنجیر حرف ها ی اونها هستی وهرچی میگن پیشت میمونه بلکه تو به افکارو باورهای اونها جهت میدی به مسیر ارامش وتوحید…
ندا چقدر این حرف تو نگاهم رو به خودم تغییر داد..
چقدر به خودم افتخار کردم ..
چقدر اعتبار این عزت رو دادم به خدا
چقدر وجودم سراسر ارامش شد ..
ولحظه ای که پیام داداش رو دیدم که بیداری…
گفتم خدای من برتمام وجودم جاری وساری باش..
خدای من هیچ کلامی جز کلام خودت بر زبان من جاری مکن.
خدای من بر گوشهایم شنوا ودانا باش..
وخدای من تو شاهکار کردی..
وکلام نهایی برادرم با من…
لیلا جان ازت ممنونم که بهم گوش کردی ..
ازت ممنونم که با حرفهات به من آرامش بیشتری دادی..
واز من خواست که همدیگرو در خانه ی پدرم ببینیم..
اره این منم که به خودم قول داده بودم که خودمو وارد طوفانهای زندگی دیگران نکنم ..
حالا با آرامش عمیقی که خداوند واموزشهای استادم به من عطا کرده میتوانم با این ارامش طوفان زندگی برادرم رو بغل کنم..وجایگاه امنی باشم برای بندگان خدا که یاد خدا رو درقلبهاشون روشن کنم وبه یادشون بیارم که خدایی هست که به شدت کافیست.
وما به هر خیری از خدا فقیریم.
وخداوند است که به ما اعتبار وقدرت میدهد وهیچ کس نمیتواند این اعتبار وعزت وقدرت را از ما بگیرد واین جایگاه عدل خداوند است.هیچ ترسی وهیچ غمی نیست بر بندگان مؤمن که تقوا دارند..
خداای من تو به من از لحاظ سلامتی وعاطفی ومالی و وهر بعد از زندگیم جایگاه رفیعی عطا کردی ولی جایگاهی که امشب به من بخشیدی جنس دیگری دارد …
اینکه بدون قضاوت بدون برچسب زدن بدون حکم دادن بدون غرض ورزی درست مثل خودت، مهربان خدای من ،
فقط گوش کنم وفقط ایات الهی تورا برزبان بیاورم که مانند گلستانی برای آتش ابراهیم ،آتش وجود برادرم را گلستان کنم
این جایگاه رفیع را تو به من بخشیدی واحساسم در این لحظه یک حس ناب بهشتی ست.
گویی افتخار هم نشینی با خدا واولیای الهی را پیدا کردم..
خدای من برای این صعودم به ملکوت سپاسگزارم.
برای هجرتم از قاعده وقانون ذهنم به مدار ارامش روحم سپاسگزارم.
خدای من امشب چه دلبریها از من کردی ..
خدای من امشب دیوانه ام کردی..
خدای من امشب من را لایق بودن پشت لنز نگاه خودت کردی که از جایی که تو گوش میکنی وتو میبینی گوش کردم ودیدم وکلامی که همنوای کلام وآیات تو بود رو گفتم ..
سلام لیلاجانم امیدوارم همیشه حال دلت مثل الان عالی باشه
وقتی دیدم کامنت گذاشتی خیییلی خوشحال شدم و چشمام به کامنتت روشن شد
لیلاجانم چقدرتحسینت کردم از اینکه تهمت بهت زدن غیبتت روکردن وکاری که توکردی اعراض بودو گفتی که خداهدایتش کنه
خیلی خوشحالم از اینکه به استادی رسیدی توی اعراض کردن
من ولی اول راهم وبرامخیلی سخته اعراض کنم کامنت بچه های گل رومیخونم فایلهاروگوش میکنم اون لحظه هاباخودم میگم اگه تضادی پیش بیاداینکارومیکنم اونکارومیکنم ولی ناچیزی پیش میاد نمیتونم اعراض کنم وبهم میریزم
همین دیشب توهینی که به یکی از اعضای عزیزخونوادم شدومن طبق معمول نتونستم جواب بدم وخودخوری هام شروع شد سرزنش هام به خودم شروع شد
میخام از تجربه های نابت بگی برام که اینجوروقتاچطوری اعراض میکنی
سوال دیگه چطوری دیگران روببخشم که رهابشم ازاین کینه ونفرت
وچطوری به صلح با خودم برسم
میدونی که جواب هات عجیب به دلم میشینه وارومم میکنه وتاثیرداره برام
سپاسگزارم از وقتی که برام میذاری وازتجربیاتت برام میگی
چقدر با خواندن کامنت شما حال ما خوب میشه خدا را شکر که اینقدر آگاهانه روی خود کار کردین
و تحسین میکنم شما را در هر لحظه برای این همه توحیدی بودن تان که روی خود واقعین کار میکند
و همین حالا هدایتی هدایت شدم به خواندن کامنت شما و دیدم متن پروفایل تان را کلی تحسین کردیم این همه طی مراحل شما خدارا شکر که امروز در بهترین حالت هستین
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
امروز صبح از طرف دادگاه واسم ابلاغیه اومد واسم رأی صادر شد و محکوم شدم به پرداخت همه س سکه های مهریه ی همسر سابقم به صورت نقدا و در غیر اینصورت باید از حضورتون مرخص بشم و مدتی بازداشت بشم.
حالا جریان چیه و چرا من میخوام اینجا این موضوع رو بنویسم.
این مسئله کاملا مرتبطه به موضوع این فایل.
همسر سابق من تهمتی به من وارد کرد و دروغی رو تو دادگاه وکیل ایشون مطرح کرد که نه شاهدهای تونستند از من دفاع کنن و قضیه جوری پیش رفت که انگار واقعا من متهم هستم و اتفاقی که پیش اومد مهریه ی ایشون رو دادگاه قبول نکرد که قسط بندی کنه و فرار شد نقدا چند صد سکه رو پرداخت کنم.
خوب وقتی که با وکیلم زنگ زدم خیلی بهم ریخته بود و گفت اصلا اصلا انتظار همچین رأی رو نداشتم.
و منن ذهنم در یکی دوساعت اول کمی اذیتم کرد و طبق معمول هم ذهنم میدونست باید چکار کنه و هم اینکه خود میدونستم باید چکار کنم.
حالا من هم پیشه پدر مادرم بودم شهرستان و چون هیچکس جز وکیلم از روند دادگاه مطلع نیست، واسه همین نمیخواستم جلوی خانواده ام این اتفاق رو انتقال بدم.
من میدونستم اگه که الآن!
همین الان آشوبه ذهن رو آروم نکنم ،تا یک ساعت دیگه بالا زورم میشه و اونموقع کار خیلی سخت میشه و به دلفین گفتم بریم خلوت کنیم.
من میدونستم کاره ذهنم داغون کردنمه
و از طرفی منم میدونستم که من باید چکار کنم!
به هرحال وقتی روزی حدددداقل 5 ساعت روی خودت کار میکنی اینقدر با شعور میشی که خودت زندگیتو مدیریت کنی نه اینکه بزاری ذهنت بکوبونتد به درو دیوار.
و رفتم با دلفین شروع کردم به دور زدم و با خودم حرف زدن.
گفتم ببین!
به قوله قرآن
(چه بسا چیزی خوشایندتان نباشد اما به نفع شما باشد)
به قوله قرآن
(دست خدا بالاترین دستهاست)
به قوله قرآن
(سرنوشت همه ی امور بدست خداست)
به قوله قرآن
(آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟)
به قوله قرآن
(نجوا از طرف شیطان هست برای غمگین کردنه مؤمنان)
به قوله قرآن
(توکل کنندگان فقط باید بر خداوند توکل کنند)
به قوله قرآن
(خداوند پاداش ایمان کسی را ضایع نمیکند)
و کم کم با مرور این آیات قلبم رو آروم کردم.
گفتم ببین ابراهیم!
این موضوع تو،تتتتننننهههااااا مشکلی که در نهاااایت ممکنه واست ایجاد کنه ،مشکله مالیه!
درسته!؟
پس حل میشه!؟
نگران نباش!
به قوله وکیلت اعتراض میزنی و دوباره شاهد میاری دادگاه و چون ما جوابی به اون اتهام ها نداشتیم و الان تو واقعیت هارو بما گفتی و کلی هم مستند داری که بهت تهمت زده شده،میشه جواب گرفت!
بعد گفتم ببین ابراهیم!
چون دادگاه بر علیه تو رأی رو صادر کرد،تو اعتراض میزنی خوب!
حالا این روند ممکنه 4،5 ماه دیگه هم زمان ببره و این زمان بردنه روند دادگاه ممکنه شرایطی فراهم کنه کنه که همسر سابقم بگه اصلا دادگاه رو ول کن بیا توافقی جدا بشم و همه چیز بهتر از اونی که تو میخوای (به قوله قرآن)رقم بخوره!
بعد یه چیزه دیگه!!!!
مگه نه اینکه تو مدتیه که تماااامه تمرکز و توجهت رو گذاشتی که عزیز دلی بیاد تو زندگیت که دختره خدا باشه!؟
مگه نه اینکه تو مدت زیادیه کاملا درمسیر درستی و قلبت به خداوند وصله!؟
پس بدون این اتفاق شاااید در ظاهر به ضرر تو شده اما در اصل پشت پرده ی قضیه اینه که داره تو رو به خواسته ات میرسونه!
بعد یه سوال ابراهیم!
اصلا فرض رو بر این بگیر که تهه تهه تهه تهه این قضیه این بشه که تو تا آخر عمر تو زندان باشی!
اونجا با خدای خودت تنهای تنهایی دیگه!
و میتونی شبانه روز باهاش حرف بزنی
و تو با این مشکل داری!؟
گفتم نه!
اتفاقا چه چیزی بهتر از ارتباط شبانه روزی با خدا!
(وسط کامنت نوشتم مامانم رفت که بخوابه اومد که دستم رو ببوسه، نزاشتمش دستشو بوسیدم و گفتم پیشونیم رو ببوس ،چون خودش میدونه به هیچ عنوان نمیزارم دستم رو ببوسه ،)
خدایا شکرت واسه مامانم
خدایا شکرت واسه پدرم
خدایا شکرت واسه برادرم.
عاح!
میبینی!
میبینی خدا چقدر قدرت داری که تکیه دادن به تو ،توکل کردن به تو چقدر راحت و ساده لز بزرگترین چالش های زندگی تو رو عبور میدن!؟
یه موضوعی بود که حقیقتش من چون یهو افتادم تو گیر و دار دادگاه و این مسائل هیچی نمیدونستیم و وکیلم گفت خونه ای که توش نشسته ای رو باید یه قولنامه ببندی که واست بار مالی ایجاد بشه که سکه رو کمتر بزنن.
گفتم من که کرایه نمیدم!!!
گفت میدونم میخوایم به نفع ما بشه!
واقعیتش من خیلی مردد بودم اما واقعا گیج شده بودم و تحت تأثیر دیگران قرار گرفتم و ضعف در ایمانم باعث شد که این کارو کنم.
به خدای واحد قسم کم بوده در این مدت من روزی به اینکه چرا من همچین کاری رو کردم،فکر نکنم!
حتی به وکیلم زنگ زدم گفتم اون قضیه رو از پرونده ام کلا حذف کنم میخوام باشه!
گفت نمیشه دیگه.
و امروز وقتی پرونده ام برگشت خورد و این رأی صادر شد خدارو گواه میگیرم بلافاصله به وکیلم گفتم حالا که میشه این موضوع رو کنسل کنی!
پس حذفش کن!
من تو 3 ساله اخیر یادم نمیاد حتی 1 بار دروغ گفته باشم!
من بزرگترین خط قرمزم دروغه!
و شما فکرشو کن اوضاع اینجوری دادگاه برعلیه تو و با تهمت ناروا به ضررت رأی صادر کنه،جوری که وکیلم جا خورده بود،بیای چیزی که به نفعت بود هم بزاری کنار!
ییییعنی وقتی که ذهنم میخواست جفتک بندازه،گفتم ببین!
همین که پرونده برگشت خورد ومن اون دروغ رو حذف کردم این از همه چیز واسم با ارزشتر!
آخییییش!
خداروشکرت
خداروشکرت
خداروشکرت!
تویی که داری کامنتم رو میخونی، میدونی حالم چجوره!؟
حالم حاله راننده ایه که 4 ساعت رانندگی کرده و خسسستهرو کوفته است،زده کنار تو یه رستوران ،یه پرس کوبیده سفارش داده و لم داده روی تخت و کمر بندشو کمی شل کرده و پاهاشو کشیده و منتظره غذاش بیاد!
آرووومه آرووم!
راحته راحت!
میدونی چی میگم!
میخواد تهش چی بشه!
تو بگو!
تهش مرگه دیگه!
من با تهش مشکلی ندارم !
دیگه از این بالاتر!؟
تهش زندانه !
از این بالاتر!
تهش رفتنه تمامه پولامه!
از این بالاتر!
میدونی امروز به چی فکر میکردم وقتی کمی نگران بودم!؟
گفتم ابراهیم!
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
و بگی من بی ایمان بودم بهت که ترسیدم و نگران شدم!
تو به من بگو نتیجه ی ایمان ابراهیم به خداوند چی شد وقتی خواستن بندازنش تو آتیش!؟
تک به من بگو نتیجه ی ایمان حرضرت موسی چی شد وقتی با پای خودش با اینکه قاتل بود رفت پیشه فرعون!؟
اولا کلی بهت تبریک میگم بابت کنترل ذهن عالی و ایمان داشته باش وظیفه خدا و جهان هستش که به این کنترل ذهن پاسخ بده و قطعا جوابی در خور ایمانت بهت میده
استاد چندین جا از نقطه عطف زندگیش حرف زده
یکی فک کنم جلسه دوم شیوه حل مسائل
یکی فک کنم دوره روابط
یکی هم فایل های هدیه های مقدس که استاد به صورت رایگان بهمون هدیه دادن
دقیقا میگه من حدود یک سال تلاش کردم همسر سابقم رو راضی کنم بمونه و زندگی رو نگه دارم اما موفق نشدم و دقیقا جایی که همه چی رو بهش سپردم دقیقا همون شب بمب بمب نتایج ریخت رو سرم
هیچ با خودت فک کردی بعد از تموم شدن این قضایا و کنده شدن این تیکه اضافی خدا چه نعمتی بهت میده؟
به گلستان بعد از اتیش فکر کردی؟
به نظر خودت اینقدر ایمان داری که اگه همه دارایی مالیتو در این مسیر بدی بره بعدش بازم نعمتی هست بتونی بدست بیاری!؟
یا واقعا فکر میکنی تمام سهمت از جهان همین خونه و دلفین و همین حقوق سر ماه هست؟
یعنی تو این یک سال گذشته هیچ معجزه ای رخ نداده که باور کنی فراوانی نعمت و رزق و ثروت هست؟
میخوام ی موردی رو بگم و شاید خودخواهانه باشه اما اگر من جای شما بودم اینکارو میکردم
هر دارایی که دارم نقد میکردم ماشین خونه طلا و هر چه که دارم رو نقد میکردم و تبدیل میکردم به سکه و تقدیم اون خانم میکردم بعدشم میرفتم پیش قاضی من اینقدر دارایی داشتم شده این عدد سکه و مابقیشو ندارم یا طرف ببخشه یا باید قسطی کنه برام
منکه نمیتونم ادامه زندگیم برم زندان پس از کجا بیارم زندگی بسازم که قطعا قاضی هم قبول میکنه.
اون خانم اگه تمام دنیارو از شما بگیره قطعا چون داره به دروغ و تهمت میگیره ایمان داشته باش این همه سکه مهمون ی روزشه.
ببین
شما هر چقدر ایمان قوی داشته باشی هر چقدر وصل وصل خدا باشی شیطان اون زیر زیرا نجواهاشو جولان میده
میخوای 4 یا 5 ماه ذهنت رو درگیر کنی و تمام این مدت تلاش کنی برای کنترل ذهن؟تلاش کنی در مسابقه با شیطان پیروز بشی؟
زندان تنها جایی هست که روح و جسم همزمان زندانیه پسر
بری زندان و بیای این دارایی ها داشته باشی خوبه
یا اینکه اینارو بدی بره و دوباره مث مرد همشو از اول بهترینش رو بسازی؟
فراوانی ثروت رو بهت قول میدم
به شرطی که با ذهن ارام بری دنبالش
تو جلسه 14 ثروت یک همین دیروز گوش میدادم استاد میگه کسی که حالش بده کسی که ذهن خرابی داره کسی که بدهکاره کسی که ارامش نداره بسیار بسیار پتانسیل اینو داره که تصمیم اشتباه رو بگیره.
تصمیم درست رو کسی میگیره که ذهن ارام داره و ارامش داره.
یکبار برای همیشه این تیکه اضافه رو بکن بنداز دور
استاد هزار جا میگه مسئولیت صفر تا صد کارتون رو خودتون به عهده بگیرین.
از وکیلت بابت زحماتش ازش تشکر کن
خودت برو پیش قاضی بگو من دارایی فقط اینارو دارم و تقدیم طرف میکنم مث مرد پای سند ازدواج امضا کردم الانم مث مرد مهرشو میدم حالا طرف میخواد دروغ بگه تهمت بزنه پاپوش درست کنه شما فقط سهم خودت انجام بده مابقیش خدا خودش بلده.
امیدوارم به زودی بیای برامون بنویسی حال کسی رو دارم که تمام کوه هایی که رو دوشش بوده رو برداشتن و داره نفس عمیق میکشه
انشالله که حالت خوب باشه من هیشه دارم کامنتات ومیخوام ام در نوشتن کامنت تنبل تشریف دارم
امشب که نوشته تو خوندم بابرخوردی که باخودت کردی لذت بردم بسیار کارسختی این مواقع آدم بتونه خودش رو حفظ کنه وبدون این مسائل برای همه در اسکیل های مختلف هست منو یاد دو موضوع انداخت ودست داشتم بگم
1 پیغمبر اسلام با اینکه با خدا همیشه با وحی سخن میگفت ومستقیم در ارتباط بود بخاطر خودساختگی که در خودش ایجاد کرده وقتی دید مردم به سختی یکتا پرستی رو می پذیرند بسیار ناراحت بود کمی از مردم خودشو دور کرده بود که خدا آیه مزمل را نازل میکنه معنی کلی اینه ای که خودت رو در گلیم پیچیده ای وکنج عزلت گزیده ای برخیز من هستم فراموش کردی منو وهمین باعث میشه که پیغمبر دوباره حرکت میکنه
2 استاد عزیز تو فایل فکر میکنم دوازده قدم بود که در مسیر مسافرت ظاهرا تصادفی انجام میشه که خود استاد هم متوجه نمیشه ولی پلیس به ایشان موضوع تصادف رو مطرح میکنه واستاد باید منتظر جواب پلیس میموند آنا استاد چکار کرد بقول خودش رفت این دوهفته مسافرت رو لذت بردن ونتیجه آخر بنفع استاد شد وبقول استاد حالا اگر ذهن شو درگیر این تصادف واینکه چی میشه هم از مسافرت لذت نمیبرد هم امکان داشت رای پلیس به ضرر شون باشه
خوب نتیجه اینکه خودت درگیر این جریان که چه خواهد شد واز این کلامات تهش مثلا زندان تهش مرگه تهش فلان و….. نکن از لحظاتت لذت ببر کاررو بخدا بسپار هرآنچه پیش بیاد بنفعت میشه مؤمنین به توکل کنند خدا توکل کنندگان را دوست دارد بقول موسی لا خودت تکرار کن خدایا هرخیری از تو به من برسه فقیرم
البته درست کنترل ذهن این مواقع بسیار سخت ام بقول استاد نتیجه عالی خواهد بود
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
سلامی که از جنس نام زیبای خداست
سلام داداش خوبی الحمدالله
قبلش بگم چقدر با این قسمت کامنتت که من کپیش کردم اول نوشته هام حال کردم واقعا خیلی پر مغزه.
آفرین به بینشت ؛ آفرین به ایمانت و درود بر استقامتت توی راه ایمان.
بهت قول میدم یعنی من چرا خود خدا قول داده که : آنهایی که گفتند پروردگار ما خداست سپس بر گفته خود استقامت کردند ملائکه بر قلبشان نازل میشوند و به آنها میگویند که دیگر نه ترسی داشته باشید و نه اندوهگین میشوید.
مطمنم ته این داستان برات خوب میشه اصلا شک ندارم پس ایمانتو حفظ کن و با همین نور که تو قلبته پیش برو . هو معکم اینما کنتم او با شماست هر کجا که باشید. در پناه الله مهربان
کامنت سراسر توحید شما را خواندم چقدر ایمان وتوکلتان را تحسین میکنم آفرین برشما ،اطمینان دارم که خداوند بهترین راه را به شما نشان میدهد وخودش شما را به بهترین مسیر هدایت میکند.
هر روز صبح ساعت 5ونیم بیدار میشوم ودر دفترم با خداوند صحبت میکنم قبل از نوشتن تمرین ستاره قطبی از خداوند هدایت میخواهم
ای خدای مهربانم همراه وهمدم من لحظه ای مرا به خودم وامگذار همواره راهنما وهدایتگرم باش خدای من مرا به سوی بهترینها هدایت کن بهترین راه ها ومسیرها ،بهترین بندگانت ودستانت بر روی زمین ،بهترین نعمتها ورزق وروزیها، بهترین شادی ولذت ها ،خدای خوبم هدایتم کن به گفتار نیک رفتار نیک وپندار نیک
وهر روز صبح که به سر کار میروم آنقدر الله مهربانم قشنگ هدایتم میکند که گاهی آخر شب در دفتر شکرگزاری ام وقتی اتفاقات روزم را مرور میکنم دهانمان باز می ماند از این همه معجزه
برادر توحیدی من اطمینان دارم با این قلب پاکت با این ایمان وتعهد ،با راستگویی ات ،با عشقی که به مادرت داری خداوند آن چنان درهای رحمتش را برایت می گشاید که نه تنها خودت که ما راهم شگفت زده خواهد کرد می آیی ودر سایت با کامنت طلایی ات برایمان مینویسی وما با اشک شوق میخوانیم ودر دل ودر دفتر شکر گزاریمان، شکرش را به جا می آوریم
نمیدونم چرا بغض کردم وچرا اشکم سرازیر شد .
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست (به قول استاد جانم اف کورس که کافیه )
به امید شنیدن خبرهای خوش وعالی از شما ونتیجه ایمانت به رب العالمین
دیروز قبله نوشتن کامنت جلسه ی سوم قدم پنجم،یه حسی بهم گفت جلسه ی چهارم رو گوش کنم و چون تعهد در نوشتن کامنت هر جلسه با خودم و مرور آگاهی های اون جلسه رو دارم،بدون کامنت جلسه ی بعدی رو باز نمی کنم ولی اون حسه قدرتش بیشتر بود و دانلودش کردم و گفتم در زمان مناسب،کامنت جلسه ی قبلی رو میزارم و تو این زمانی که دارم هم کار میکنم و هم باید فایل گوش کنم،فایل رو گوش کنم و هر وقت رفتم سره دفتر و خودکار،شروع به نکته برداری می کنم…
نمی دونم دوره ی دوازده قدم رو دارید یانه؟(بعده این کامنت میرم بااجازه تون می بینم پروفایل تون رو)ولی بشدت توصیه می کنم که اون جلسه رو با جان دل گوش کنید که آگاهی هایش مخصوص حاله اکنون شماست!
استاد وقتی اوله فایل گفتند جلسه ی قرآنی هست،بسیار خوشحال شدم از اینکه به حرف حسم و قلبم گوش کردم و بازش کردم چون اکثره فایل های قرآنی تو قسمت آخره هر قدم گذاشته میشه!
و با این آیه شروع کرد(نمی دونم باور می کنید یا نه ولی وقتی اینجایید صدرصد باور کرده اید)
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
گوش دادم و کلی لذت بردم از درک دقیق استاد از قانون و اینکه چقدر ما در این مواقع بهم می ریزیم چون طبق اون نقشه ای که در ذهنمون بود جلو نمیره و راه رو فقط با ذهن خودمون می سنجیم و انگار ما می دونیم و خدا نمیدونه و بقول استاد،خدا سواره هلیکوپتره و از اون بالا داره به ما میگه ،حتی فریاد میزنه که راه درست اینه ولی انگار ما نمی شنویم،صدای پره های هلیکوپتر (نجوای ذهن)نمیذاره صدای خدا رو بشنویم و با همان منطق خودمون،شروع به بد کردن احساسمون با اما و اگرهایی که بعده اون اتفاق میوفته میشم ،غافل از اینکه خدا پلن بهتری داره اگه فرمانبردار و تسلیمش باشیم…
اون قدر لذت بردم از این آگاهی و چندین بار دوباره از اول گوش دادم و گفتم خدایا به زبان خیلی ساده داری باهامون حرف میزنی،کمی ما رو در این مسیر ثابت قدم کن تا نجوای شیطان بر ما غلبه نکنه!
و اون آیه ی زیبا،در اعماق جانم نقش بست و انگار برای همیشه توی صفحه ی قلبم ثبت شد!
صبح دخترم رو برای دندان پزشکی بردم و اوله راه قبله وردم گفتم خدایا تسلیم توام،هدایتم کن و با نشانه هایت با من حرف بزن!
داخل کلینیک شدم و رفتم وقت دکتر بگیرم،ناودآگاه آیه ای روی دیوار نظرم رو جلب کرد و گفتم بزار بخونم ببینم چه نشانه ایه،خدا میخواد چی بگه بهم!
و چون دوربین هستم و شماره ی عینکم پایینه و کلا دوست ندارم عینک زدن رو،همیشه از این نوشته های روی دیوار میگذرم چون باید کمی زوم کنم تا بهتر ببینم ولی بخدای احد و واحد انگار همون لحظه گفت برگرد و بخون!
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
بخدا چند لحظه ای انگار از زمین و زمان جدا شدم چون دیشب برای اولین بار اون آیه رو شنیدم و امروز صبح دوباره بدون هیچ چیزه دیگه ای همین آیه!
آنقدر دلم باز شد که اندازه نداشت،گفتم خدایا یعنی به اینراحتی داری با من حرف میزنی،با نشانه هایت و من نباید غافل باشم من باید تمام تمرکزم رو بزارم روی اصل و خودت،دیگه چی از این بهتر،چی از این واضح تر…
شب،قبله خواب عادت دارم چند تا از کامنت های عقل کل رو بخونم و با احساس خوب بخوابم و صبح نیمی از کامنت زیبای آقای علی ابودرائی عزیز رو خونده بودم و هدفم خوندن ادامه ی کامنتش بود ولی تا چشمم افتاد به اسمه شما،دوبعره ناخودآگاه دستم رفت و بازش کردم و وقتی برای باره دوم به ستاره جان فرمودید که کامنت قسمت دوم فایل تهمت رو بخونن گفتم دوباره این نشونه ست و اومدم و بازش کردم!
اولین آیه ای که نوشته بودید همین آیه بود!
الله اکبر از این همزمانی ها
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
یعنی طی بیست و چهار ساعت سه بار با این آیه مواجه شدم،آیه ای که انگار اومده بگه که مترسید و غمگین مباشید ابراهیم جان که همه چیز به نفعه توست حتی اگه ظاهرش خوب نباشه،حتی اگه ته دلت خالی بشه،ایمانت رو به خدا حفظ کن که خدا برات معجزه میکنه!
یعنی همه ی نشونه ها دست به دست هم دادند که بقول خانم شهریاری عزیز،خدا بهت با زبان نشانه ها بگه که صبر داشته باش و ایمان داشته باش که گشایش ها در راه است…
نمیدونم باور می کنید یا نه ولی انگار باید می نوشتم تا به راهتون و مسیرتون با اطمینان کامل ادامه بدین که راه جلوی روی شما بعد از این امتحان،سراسر نور و روشنی است!
دلت رو بسپار به خودش و این بار من برای شما که هر بار شما بهترین آهنگ ها رو برامون عنوان می کنید و همون لحظه میرم و دانلود میکنم،ولی اینبار آهنگ زیبای شکیلا (باستارگان)رو پلی کنید و هم صدا باهاش بخونید و سرمست از این عالم خاکی،که پاداش خداوند نزدیک و قریب است!
همیشه از خوندن کامنتا شما لذت میبرم ولی دلم گف این دفعه من واسه شما بگم
شرایط شما رو کاملا درک میکنم چون خودم جداشدم و 2 سال کامل تمام تلاشمو کردم که زندگیم حفظ بشم الان که بهش فکر میکنم حالت باج دادن بود و همین مشکلات عاطفی باعث اشنایی با استاد شد
اون موقع که خواستم جدا بشم خیلی اذیت شدم و یه طوری شده بود طلاقم نمیداد یا شایدم خودم دوست داشتم این مساله ادامه داشته باشه شاید که زندگیم درست بشه ولی دقیقا روزی که خسته شدم و نوشتم خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط خودت تکلیف این زندگی مشخص کن هرچی که صلاح منه
خداشاهده که کمتر از یک ماه به صورت رسمی جدا شدم حتی جلسه دادگاه به صورت انلاین برگزار شد فک کنم 5 دقیقه بیشتر طول نکشید
قبلش همسر سابقم یه طوری رفتار میکرد که باید یه پولی بهش بدم طلاق بدم ولی همین ادم یه مبلغی به عنوان مهریه بهم داد و طلاقم طوری بود که دفتردار گفت تا الان طلاقی مث شما نداشتم همه چی اروم و محترمانه
همون ادمی که کلی خط و نشون برام کشیده بود و کلی تهدیدم کرده بود اون روز ازم عذرخواهی کرد و گفت حلالم کن
فقط میتونم بگم شرایط شما رو کاملا درک میکنم به عنوان یک زن خیلی تهمت شنیدم که واقعا سخت بود ولی بسپارین به خدا و صبور باشین
اون لحظه ای که از ته دل به خدا توکل کنین خدا درها رو براتون باز میکنه
سلام درود فراوان به شما دوست ارزشمندم هم خانواده عباس منشی سلام…..
بعضی انتخاب ها بعضی وقت ها گرون تمام میشه…. اینکه گرون تموم میشه رو مهم که بینی از چه زاویه داری بهش نگاه می کنی….
اما در قبال تمام این گرون تمام شدن ها یه پوست کلفتی که ترکیبی ازشرک از ترس از اینکه من نمی تونم طاقت ببارم، خدایااااا من تنهام،خدایا من کسی رو جز تو ندارم ازت می کنه….که به یه خلوص به یه گوهر مرواریدی از خودت می رسی که مثل الماس می درخشه و خودت ازاون الماس وجودیت شگفت زده میشی و اون چیزی نیست وجودت توحیدت ….. انگاری سالهای سال دویدی که به این پوست انداختن و رسیدن به الماس وجودیت برسی…. برای کندن اون پوست به یه ابزاری نیاز بود به یه اتفاق ، و اون چیزی نیست پرداخت مهریه ات درست شاید هر آنچه را به زحمت بدست آوردی خرج روزهایی بشه که کنارش خندیدی،
اما اینو بدون اگه همه دارایی زندگیت رو توی 20 سال بدست آوردی. حالا که بخواهی از صفر شروع کنی در زمان خیلی کمتر بهش می رسی….
اصلاااا خدا خواسته تو خشت خشت آجر به آجر زندگیت رو اینبار با توحید بسازی و خدا خودش کنارته و اون حامیت میشه…..
می دونید توی این روزهایی که داری با توحید و قرآن انس می گیری تا عیار وجودت ببری بالا شاید توی هیچ اتفاقی به اندازه این اتفاق نمی تونسته به تو انگیزه بده، بعضی اتفاقات کاری با آدم می کنه که آدم ها رو خودت از دورت خط می زنی تا تنهاباشی تا بتونی بهتر فکر کنی و بهتر عمل کنی، چی که به تو انرژی می ده توی تنهایت حالت با خودت خوب باشه،و اون چیزی نیست جز خدا،آره خدا تنهایی ها رو برای ما ایجاد می کنه تا ما باهش بیشتر حرف بزنی و بیشتر با ما حرف بزنه….
چند سال دیگه وقتی به این روزها فکر می کنی،می بینی که این اتفاق چقدر ایمانت رو قوی تر کرده،چقدر اعتماد به نفس توبرده بالا،اگه هر اتفاقی درآینده برات بیفته اینقدر حالت خوبه می گی من یکبار از صفر صفر شروع کردم این که چیزی نیست…..
بعضی وقت ها کامنت هایی که برای دوستانم می نویسم….. در واقع دارم برای خودم می نویسم پاسخی باشه به شرک های زندگیم…..
قصدم از نوشتن کامنت این بود بگم به شما درود الله یکتاااااا که اینقدر زیبا آیات قرآن رو به خودت یاد آوری می کنی،تا احساست رو خوب کنی و ایمانت رو قوی تر که خدا هواتو داره….
از خانمت دلگیر نباش،سعی کن اون رو به خاطر لجبازی هاش ببخشی،اصلا به دید یک ابزاری ببین که آمد بود غباری از شرک رو از وجودت بکنه،تا تو را با توحید بیشتر وصل کنه،تا تو بزرگتر بشی،
آخر این داستان رو زیبا بنویس بزار زیبا تمام شود.
آخرش مرگه =آخرش ساختن یه زندگی سرشار از تفاهم عشق و توحید…آمدن شخصی از همفرکانس خودت
آخرش زندان=آخرش بخشید شدن به شکل یه معجزه …. خدا قلب ها رو برات نرم می کنه…. به قدری که نیازش وحقش از اون زندگی به قضاوت خداوند می گیره می ره
آخرش رفتن تمام اموالم=رها کن مال اموالت رو، قانون هرچی رو رها کنی بهت باز می گرده….
سخت واقعا سخت به چیزهایی خودم باید یاد بگیرم ….
دوست عزیز کامنت صرفا مرور درسهای استاد بود …..
چند وقتی حس کامنت نوشتن رو ندارم فک کنم آخرین کامنتم رو 2 ماه پیش شایدم بیشتر نوشتم.
اما امشب یه حسی که کامنت های این فایل خوب نخوندم باعث شد برگردوم و مجدد رو این کامنت های این جلسه رو بخونم و یه حسی در من ایجاد کرد کامنت شما رو ریپلای کنم که دوره کنم برای خودم توحید رو خدا هست همیشه هست،خدا منو دوست داره و منو رها نکرده…..
مخصوصا اون جاش ک گفتی اگ بعد مشکلم حل شد روم بشه نگاش کنم.واقعا همینه . تهش زندگی یه بازیه دیگ
تهش مرگه
چرا ما انقد سخت گرفتیم.مگ غیر اینه اومدیم تجربه کنیم.من زمانی که برشکست شده بودم یه فایل از استاد گوش میدادم خیلی منو آروم کرد که گفته بود اگر برشکست بشید چی میشه که استاد گف درسته وقتی رو خودمون کار کنیم پیوسته این اتفاق نمیفته ولی خیلیم بد نیستا.یه مسیر جدید تجربه میکنیم.کلی چیز جدید یاد میگیریم.خیلی بهم کمک کرد
اینکه هیچکس صاحب هیچی نیس
بیشتر توهم مالکیته..ممنون که شیوه کنترل ذهن رو به صورت عملی گفتی برامون
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم که دلم براشون یذره شده
استاد همه کلامتون در این فایل و آیات، هر لحظه برایم یادآور و تداعی کننده قانون و این سوال بود که داریم به چه چیزی توجه میکنیم؟ زیرا به هر چیزی که توجه کنیم از همان جنس بیشتر و بیشتر وارد زندگیمان می کنیم. و چقدر تحسینتون کردم و سپاسگزارم بابت شناخت و کشف قوانین بدون تغییر خداوند در زندگیمان.
1- اینکه خداوند در مورد اینکه چه تهمتی زده شده؟ حرفی به میان نیاورده داره این پیام رو به ما میده که از به زیان آوردن و بازگو کردن تهمت بپرهیزیم و به ناخواسته هامون توجه نکنیم.
……………………………………………………………………
2- اینکه خداوند گفته تا چیزی رو که خودتون با چشم خودتون ندیدید و 4 نفر شاهد هم برایش نداشته باشید، آنرا جایی بازگو نکنید داره به ما عملا این پیام رو میرسونه که ما نباید وارد این بازی بشیم و نخواهیم این مسائل رو پیش کسی بازگو کنیم! و اگه اینکار رو بکنیم و 4 شاهد نیاوریم در پیشگاه خداوند خودمان گناهکاریم و این مائیم که دروغگوئیم!!! زیرا اینکار نزد خداوند گناهی بزرگ است (آیه 15/ النور)
……………………………………………………………………
3- شروع کننده تهمت و بازگو کننده های تهمت نزد دیگران در این گناه بزرگ شریکند. خداوند با اینکار میخواد زنجره های تهمت در نطفه خفه بشن و این زنجیره گسترش پیدا نکنه. لذا اولا اجازه ندهیم که کسی تهمتی رو که به دیگری یا به ما دادن رو پیش ما بازگو کنه و ذهن ما رو نسبت به آن شخص کدر کنه و ثانیآ خودمان نیز به هیچ وجه آنرا بازگو نکنیم. زیرا بقول قرآن با اینکار در این گناه بزرگ ما هم شریک میشیم!
……………………………………………………………………
4- سعی کنیم با آدمهایی که غیبت میکنند یا تهمت میزنند نشست و برخواست و دوستی نکنیم. یکی از مواردی که من هر روز در ستاره قطبی ام مینویسم همین مورد است که خودم غیبت نکنم و کسی هم نیاد پیش من برای غیبت کردن. کسانی که تو محیط های کارمندی بودند میدونند که به محض اینکه چند نفر همکار دور هم جمع میشن بازار غیبت و تهمت داغه داغه و بهمین دلیل چند ماهه سعی کردم به اتاق هیچ کدوم از همکارا نرم و سرم به کار خودم باشه و حتی کمترین گفتگو رو با هم اطاقیم داشته باشم و سرم به کار خودم باشه . و خیلی ها هم ازین بابت گله کردند یا متلک زدن که چرا بهشون سر نمیزنم. یا باهاشون همکلام نمیشم و گپ نمیزنم.و سعی کردم ایرپاد تو گوشم باشه که نشنوم بعضی چیزا رو گاهی حرف ناجالبی همکارم میزنه و من جوابش رو نمیدم و اعراض میکنم و اون تصور میکنه که من نشنیدم.
……………………………………………………………………
5- تو یه سنی که برای من دوران نوجوانی بود، خیلی دوست داشتم که دوستای زیادی داشته باشم و بقول معروف با هم ندار باشیم. تو دوران دبیرستان من فقط یک رفیق فابریک داشتم که فقط موقع خواب با همدیگه نبودیم و در دوران دانشگاه هم همینطور. اما آدمهای زیادی رو میشناسم. گاهی وقتها که در خیابان دخترم همراهم هست و میبینه که آدمهایی به من سلام میدن، میپرسه که بابا تو چقدر رفیق داری؟!! خیلی وقته دوست صمیمی با تعریفی که استاد گفتند ندارم. ولی آدمهای زیادی ممکنه دور و ورم باشند. از وقتی هم که با استاد آشنا شدم که عاشق تنهائیم و نبودن کسی در زندگی غمگینم نمیکنه. برخلاف قبلا که دوست داشتم با جمع باشم.
……………………………………………………………………
6- اگه بهمون تهمت زدند نگذاریم شخصیتمان متزلزل بشه و ایمان و اطمینانمان به خودمان کم بشه و یا به خودمان شک کنیم که نکنه من ایرادی دارم!!!
چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسی که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند؟ چرا نگفتید این یک دروغ بزرگ و آشکار است؟! چرا این زنجیره رو قطع نکردیم؟ چقدر از این همه میکن ها تهمت و غیبت و دروغ است؟
……………………………………………………………………
7- از خودمون سوال کنیم منی که میخوام به دیگران انتقاد کنم یا دیگران رو نقد کنم یا صلاحیت کسی رو بررسی کنم آیا خودم از آن ایراد یا انتقاد یا نقد مبرا هستم؟! آیا به خودم نقد و انتقادی و ایرادی نیست؟! تا راحت دیگران رو قضاوت نکنیم. حتی برای افرادی مثل صدام و … به قول معروف اول یه سوزن به خودمون بزنیم بعد یه جوالدوز به دیگران.
……………………………………………………………………
8- ظن و گمان یعنی چیزی که به آن علم و آگاهی و شناخت نداریم. ظن و گمان و تجسس در زندگی دیگران و غیبت گناهانی بزرگ اند.
ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است، و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید، و هیچیک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟
دلیل اینکه تجسس قبل از غیبت اومده اینست که تجسس؛ غیبت میاورد! و کراهت غیبت کردن رو با این مثال به ما عیان کرده. اگه هدف داشته باشیم و تمرکزمون روی خودمون باشه آنوقت فرصت تجسس و غیبت کردن نداریم.
……………………………………………………………………
9- دنیای بیرون ما؛آئینه دنیای درون ماست. اگر ما ذهنیت منفی نسبت به کسی یا چیزی نداشته باشیم هرگز با وجهه بد کسی یا چیزی مواجه نمیشیم. در واقع در این دنیای دو قطبی هم خوبی هست و هم بدی؛ هم خیر است و هم شر؛ در وجود همه ما هم وجه مثبت است و هم وجه منفی، این مائیم که با فرکانس هامون وجه خوب یا بد دیگران را برانگیخته میکنیم. دلیل اینکه خداوند غیبت کردن و تهمت زدن رو منع کرده اینست که اینها پیش فرض های ذهنی ما را مکدر و منفی می کنند و سبب می شوند که ما وجه بد دیگران را برانگیخته کنیم!
……………………………………………………………………
10- وقتی که آیه ای از قرآن را درک نمی کنیم این رو بیاد بیاریم که خیلی از مسائل مربوط به زمان پیامبر و مشکلات و مسائل آنزمان بوده که ربطی به دوران ما ندارد (آیات متشابه). استاد چند روزی هست که شروع به خواندن قرآن کردم و واقعآ متحیر میشم از آگاهی های اون و حالا به حرفتون دارم میرسم که درک قرآن راحته و نیاز به تفسیر کسی ندارد. ممنون و سپاسگزارم که این آگاهی ها رو بی منت در اختیار ما قرار میدین و چقدر ما خوشبختیم که در این سایت هستیم و به این آگاهی ها دسترسی داریم. در پناه حق باشید. یا حق
سلااام به برادر توحیدی اسدالله عزیز… کجایی برادر؟ تو کدوم مدارها سیر می کنی؟ اتفاقا دیروز یا پریروز بود که تو اسکایپ با مامان و خواهرام حرف می زدیم طبق معمول از بچه های سایت هم صحبت بود و من گفتم آقای زرگوشی احتمالا به صورت لیزر فوکس داره یه دوره ای چیزی کار می کنه که پیداش نیست… و الان تا دیدم کامنت شما اومد خوشحال شدم و خوندم و لذت بردم…
منم که دیشب فایل رو دیدم بعدش فکر می کردم به تعریف دوست صمیمی دیدم با این تعریف منم در حال حاضر دوست صمیمی نزدیک به خودم ندارم و یادم افتاد که قبل از اینکه بیایم میشیگان ( سه سال و خورده ای پیش) تو اون شهر کوچیک دانشجویی دقیقا جمع شدنهای هفتگی با دو سه تا خانواده داشتیم و خیلی هم خوش می گذشت ولی خب با فرکانس همون موقع من بود دیگه، گاها بینشون حرف و حدیث هم پیش میومد و من تعجب می کردم که چرا اینا که آدم بزرگن و عاقل و بالغ اصلا دچار این کج فهمی ها می شن… و بازهم طبق قانون بلاتغییر جهان هستی، ما با مهاجرت به میشیگان کلا از همشون دور شدیم و فقط با یه خانواده ازونا در ارتباطیم که سالی یکی دوبار همو می بینیم و اتفاقا خانومه رو تا حدی می تونم دوست صمیمی بدونم و بسیار خوش انرژی و پازیتیو هست… خدا رو شکر برای این سایت و بچه های فوق العاده ش که نیازی به دوست صمیمی باقی نمی مونه…
غرض عرض ادب بود و حال و احوال کردن با یه دوست توحیدی دیگه… امیدوارم این پاسخ در بهترین زمان و مکان دست شما برسه و انرژی مثبتش رو دریافت کنی… شینای نازنین رو هم ببوسین…
خداوند رو شاکر و سپاسگزارم برای دریافت یک نقطه آبی پربرکت از یکی از اعضای خانواده عزیز و دوستداشتنی زمانی.
دریافت این پیام در این ساعات روز خودش یجور سورپرایز بود. و خدا رو شکر منم داغ داغ دریافتش کردم و لذتش رو بردم.مصداق دریافت در بهترین زمان و در بهترین مکان.
درسته که من دوست صمیمی ای ندارم (فیزیکی) ولی دوستای صمیمی زیادی به برکت این سایت دارم (فرکانسی) که حضورشان را لحظه لحظه در کنارم احساس می کنم و از عطر و شمیم وجودشان مست مست میشوم. آدمهایی از جنس فرشته که لایق بودن در کنار هم شدیم. و تنهایی رو احساس نمیکنیم. خداااااا رو صد هزار مرتبه شکررررررررر
قشنگی دنیای فرکانسی به دنیای فیزیکی در اینه که نیازی نیست که من شال و کلاه کنم برم میشیگان تا سمیه جان رو ببینم یا اینکه اتفاقی تو استانبول ملاقاتش کنم. خیلی آسون و راحت پیاده رویش رو تو یروز پائیزی با دو دختر گلش میبینم و وقتی که میگه:” یه خشگل اینجا داریم؛ یه خشگلم اینجا داریم و یه خشگلم پشت دوربین داریم البته” من دلم غش میره و لذتشو میبرم.
راجع به اینکه چند هفته ای تو سایت نبودم (البته بودم و فایل ها رو گوش میدادم و کامنت ها رو میخوندم) برای پاکیزه جان نوشتم که احتمالا تا امشب منتشر بشه و چون شما دوره احسال لیاقت رو دارید دسترسی به آن کامنت رو خواهید داشت.
روی ماه تینا خانم و نی نی جان رو بجای من ببوس، و به تینا جان بگو خودشو برای مسابقه شنا با شینا جان آماده کنه (استیکر چشم قلبی)
بهترینها نصیب دل مهربونتون باشه و با آرزوی بهترینها براتون. درپناه حق. یا حق
خدا رو هزاران بار شکر می کنم که پیامم در بهترین زمان بدست شما رسید و پاسخ شما هم که داغ داغ رسید دست من… استاد دیروز خیلی ها رو سورپرایز کردن :)))
عه اون پیاده روی پاییزی رو پس شما هم دیدین؟ خخخ… کار دستان نازنین خدا بوده دیگه… خدا حفظشون کنه… گاهی به ذهنم میاد که از زیبایی های اینجا که خدایی کم هم نیستن فیلم بگیرم و بفرستم برای دوستان جان… که اونا هم از این زیبایی ها لذت ببرن… واقعا چی بهتر از این… عموم مردم تو اینستا و شبکه های اجتماعی فیلماشون رو می ذارن که ظاهر متفاوتی از زندگیشون نشون بدن… ولی ما بچه های سایت ارتباطاتمون هم پر از تمرکز بر زیبایی و تحسین و قران و تفسیر و اینجورچیزاست… خدایا شکرت…
فکر می کنم شما هم خیلی اهل گشت و گذار و سفر و طبیعت و اینا هستی… عکسای تلگرام که خودش کلی لذت داشت نگاه می کردم…
کامنت شما رو تو احساس لیاقت هم خوندم و کلی تحسینت کردم… آفرین به این تعهد و کار کردن روی خودت… من هم 12 قدم رو دارم دوره می کنم ولی خیلی لاک پشتی… امیدوارم خداوند مهربون کمکمون کنه همیشه تو این مسیر باشیم و لذت ببریم از زیبایی ها و سوت زنان به سمت اهدافمون بریم…
راستی تینا برای مسابقه آماده س :))) روی ماهشو ببوس…
به امید دیدن شما و خانواده ی دوست داشتنیتون در بهترین زمان و مکان :) (کلی چشمای قلبی)
خداروصدهزار مرتبه شکر ک هدایتم کرد ب این مسیر زیبا
خداروشکر میکنم ک یکبار دیگه همدار شدم با کامنتهای فوق العاده پراز آگاهی قشنگت
نمیدونی چقددد بهم کمک کرد تا بهتر حرفهای استاد و درک کنم
چقددد خوب روخودت کار کردی خییییلی تحسینت کردم
و بهت افتخار کردم
مثال دفترچه یا پرونده ای ک زدی چقددد حس خوبی بهم داد
و قلبم آروم گرفت
چون این اتفاق ی بار برای من افتاده بود
و چقد خوب ب نفع من شد الهی صدهزار مرتبه شکرت
9- دنیای بیرون ما؛آئینه دنیای درون ماست. اگر ما ذهنیت منفی نسبت به کسی یا چیزی نداشته باشیم هرگز با وجهه بد کسی یا چیزی مواجه نمیشیم. در واقع در این دنیای دو قطبی هم خوبی هست و هم بدی؛ هم خیر است و هم شر؛ در وجود همه ما هم وجه مثبت است و هم وجه منفی، این مائیم که با فرکانس هامون وجه خوب یا بد دیگران را برانگیخته میکنیم. دلیل اینکه خداوند غیبت کردن و تهمت زدن رو منع کرده اینست که اینها پیش فرض های ذهنی ما را مکدر و منفی می کنند و سبب می شوند که ما وجه بد دیگران را برانگیخته کنیم!
چقددد خداوند مارو دوست داره ک همه چی و ب نفع ما و بخاطر ما قرار داده
همین تهمت و غیبت ک نقل ونبات هر دورهمی هست چقد راحت آدم و از مسیر خوشبختی خارج میکنه
و چقد گناه بزرگ و نابخشودنی هست
چرا چون ب ضرر ماست
چون وجه نازیبای آدم ها رو با غیبت و تهمت برانگیخته میکنیم
چون تمرکز مارو از خودمون بر میداره
واقعا خداوند چقد زیبا قانون و داره میگه تو قرآن
توجه ب نکات مثبت
اعراض از ناخواسته ها
همرنگ جماعت نشدن
کنترل ذهن
نپذیرفتن تهمت ها
حفظ احساس خوب ک اتفاقات خوبو برامون رقم بزنه
واینکه تجسس نکنیم تو زندگی بقیه چون بعدش غیبت میاد
جلوی اون حس کنجکاوی یا بهتر بگم فضولی ذهن و بگیریم
چون ترفند شیطانه تا مارو از مسیر درست خارج کنه
درمورد دوست صمیمی ،من هیچ دوستی ندارم ک نزدیک باشه و همدار
ممنونم از لطف و محبتت خواهر گلم؛ خدا رو شکر و خوشحالم که کامنتم براتون مفید بوده و مورد استفاده تون قرار گرفته است.
خوشحالم که دوست صمیمی ای نداری چون یه دوست صمیمی تری جاشو پر کرده که دیگه بود و نبود دیگران اذیتتان نمیکنه و برایتان اهمیتی نداره. و این دستاورد بزرگیه که بابتش خیلی تحسینتون میکنم. و این ازین بابت ارزشمندتر و مهمتره که میل و نیاز به داشتن دوست صمیمی در خانم ها معمولا بیشتر از آقایون است.
اتفاق جالبی که همزمان با این فایل برام افتاد این بود که دو نفر از همشهریانمان که یکیشون عضو سایت هستند و یکی دیگرشون هم از سالها پیش با استاد آشنا بودند که من دورا دور میشناختمش به محل کارم اومد و به قول خودشون میگفتند بالاخره پیدات کردیم! و ته حرفشون این بود که ارتباط بیشتری داشته باشیم و این کمک کننده است. و من زیاد استقبال نکردم چون برای بودن در مسیر و رشد کردن نیاز به تمرکز و تنهایی است. اگر قرار به ارتباطی باشه، باید وقتی باشه که بیایم از نتایجمون صحبت کنیم که کمک کننده باشه برای خودمان و دیگران.
از آنجا که برای رشد کردن نیاز به کنترل ورودی هاست و کنترل ذهن و کنترل ورودی ها در جامعه به خودی خود نیاز به جهاد اکبر داره و نباید خودمون هم با دست خودمون به این قضیه دامن بزنیم و فضا را برای تاخت و تازش مهیا کنیم، آنوقت است که دیگر افسار این ذهن چموش از دست خواهد رفت و به آسانی مهار نخواهد شد.
یکی از برکات آشنایی با استاد برای من شناخت خداوند و آشتی با کلام خداوند یعنی قرآن است. و هر چقدر که بیشتر می گذرد بیشتر انس می گیرم و از خواندن قرآن لذت میبرم و بقول خودتون متحیر میمانم از این همه آگاهی و بیان آسان قوانین راهگشا و سعادت بخش برای ما انسانها. چیزی که نه در خانواده و مدرسه و دانشگاه بما گفته شد و نه مبلغان قرآنی و دینی و مراجع به ما گفتند! کسی گفت که هیچکدام ازین ادعاها را نداشته و ندارد و هزاران نفر با کلام او خدا رو شناختند و ورد زبانشان توحید است. بدون هیچ اجبار یا تبلیغی و فقط با عمل و کردار و رفتار و گفتارش.
خوشحالم که در این مسیر زیبا هستی و داری روی خودت کار میکنی، برایتان از خداوند وهاب سلامتی و نعمت و ثروت و خوشبختی آرزو میکنم. در پناه خدا باشی. یا حق
چقدر چقدر لذت برم از دیدن چندتا ردپای اخیری که گذاشتی.
راستش هدایت شدم به ایمیلم و پیامی که اومده بود از فعالیت اسدالله زرگوشی(اونم ماه هابودبرام ایمیل نیومد،اونم در حالی که این روزاطبق قانون تمرکز فقط حواسم رو دادم به یک چیز…) و، باورتون میشه یکهویی وسط درس خوندن… چرا نشه حتما میشه.
اصلا هنگــــم… راستش از کامنتی که اخیرا برای پاکیزه جان گذاشتین به اینجا رسیدم، و من هدایت شدم به خوندن کامنت اصلی پاکیزه جان که اصلا خدا جوابم رو به من داد… چقدر خدا سریع الاجبابه است چقـدر…
من دلم براتون تنگ شده
دلم برای نوشتن های بی وقفه ی خودمم تنگ شده.
منو که یادتونه…
خیلی تغییر در شما میبینم خیلی زیاد… از کامنت نوشتن گرفته تا اندام و چهره و فرکانس نوشته هاتون… خیلی خیلی تحسین تون میکنم، خیلی خوشحالم که همچنان در این مسیر دارمتون و اینقدر پرثمرتر و پرقدرت تر دارین پیش میرین و قدم بردارین برای حرکت های جهادی بعدی زندگی تون…
یعنی الان حسم مثل اینه که دوست قدیمی رو ازش خبردار شدم و کلی ذوق کردم، با اینکه چیز زیادی نمیدونم اما با دیدنش متوجه میشه و قلبم حس میکنه که چقدر چقدر رشد و پیشرفت داشته… یادم نمیاد آخرین بار کی دیدمتون اما میدونم من قطعا اون موقع نه دانشجو بودم نه… خلاصه که اومدم بایستم و برات دست بزنم و بگم درسته ظاهرا نیستم اما قطعا در زمان مناسبش حواسم به اعضای خانواده توحیدی ام هست.
براتون از صمیم قلبم از الله یکتا بهبودهای دائمی توام با رزق های بی حساب فراوان خواهانم.
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز. با اینکه بقول خودتون مدتهاست که کامنتی از هم نخوندیم ولی من شما رو به خاطر دارم خدا رو شکرررر
منم خیلی خوشحالم. هم از اینکه یه نقطه آبی از یه دوست قدیمی دریافت کردم.
و هم از اینکه گفتی که رشد کرده ام و در مدار بالاتری هستم نسبت به گذشته. ذوقی شبیه اینکه انگار خواهری داداشش رو چند وقته ندیده و وقتی میبینه، میگه وای چقد قد کشیدی و بزرگ شدی؟
تحسینتون میکنم بابت اینکه کلی تغییرات مثبت داشتید و در حال سپری کردن تحصیلات تکمیلی هستید. و همزمان روی خودتونم در این سایت الهی کار می کنید.منتظر کامنت های زیبا و موفقیت های روزافزونتان خواهم بود.
برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و موفقیت و نعمت و ثروت آرزو میکنم فهیمه جان. در پناه خداوند باشید. یا حق
ای خدای من و ای پروردگارم ، ای یگانه فرمانروای مطلق و قدرتمند همه هستی، این بنده تو محتاج و نیازمند گفتن و نوشتن و شنیدن از توئه. خدایا تو بنده های توحیدی زیاد داری ولی من چه کنم که هیچ پناهی جز رحمتت ندارم. کدوم نور میتونه منو از تاریکیهای جهل و ظلم و کفر درونم نجات بده؟ تو به اهل ایمان وعده دادی که خودت سرپرست و یاورشون هستی و از تاریکیها به سمت نور خودت هدایتشون میکنی. خدایا من محتاج نور تو هستم.
«مو از قالوا بلیٰ تشویش دیرم ؛ گنه از برگ و باران بیش دیرم»
«اگر لاتقنطوا دستم نگیرد ؛ مو از یاویلنا اندیش دیرم»
—————————————————————————
سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار، و همچنین سلام و درود به دوستان عزیزم در سایت. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه و همیشه و هر ثانیه قلبتون پر از عشق و نور و رحمت خداوند باشه. الهی که درهای فضل و رحمت خداوند به زندگی تون باز باشه و همواره در مدار توحید اوج بگیرید.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر یه فایل آگاهی بخش دیگه و باز هم فرصت صلات و بندگی.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر هر ذره ذره از نعمتهای خداوند توی زندگی مون.
یه وقتایی اونقدر متنعم هستیم که شاید تا آخر عمرمون هیچوقت متوجه بعضی از نعمتها نباشیم.
این شب ها یه وقتایی سر به هوا میشم. سر به هوا نه از جنبه حواس پرتی. سر به هوا یعنی سر به آسمون بیکران. سر به آسمونی که خداوند به نور ستارگان زینتش بخشیده.
از اونجایی که جنوب 9 ماه هوا گرمه و فقط سه ماه هوا خنک میشه، توی این روزها آسمون شرجی و رطوبت کمتری داره و ستاره ها شفافتر قابل رویت هستن. (یه جورایی خداوند کنتراست و شارپنس و کلاریتی رو میبره بالا و فِید تصویر رو کم میکنه)
یکی دیگه از نشانه های قدرت رب العالمین اینه که توی ساعات اولیه شب به راحتی میتونید 4 تا سیاره رو همزمان توی آسمون رصد کنید، از سمت غرب به سمت شرق آسمون؛ از غرب زهره و زحل کنار همدیگه هستن و وسط آسمون کنار صورت فلکی اوریون مشتری و سمت شرق مریخ با نور زردش.
اگه یه تلسکوپ قوی داشته باشید میتونید حتی اورانوس و نپتون رو هم رصد کنید. (آخرش هم بخاطر دیدن گل روی ماه اورانوس که شده میرم تسلکوپ میخرم، خخخخ)
حالا چرا سمینار نجوم برگذار کردم؟ اینکه بگم عطارد و زهره و مریخ هم مثل زمین ساختار سنگی دارن، با گرانش بسیار قوی تا تمام پرتوها و تشعشعات مضر خورشیدی رو جذب میکنن (چیزی شبیه شفق قطبی) . سیاره های بعد از مریخ غولهای گازی هستن. مشتری با گرانش بسیار قوی و عین یه توده پلاسما که هر چی اجرام آسمانی سرگردان به سمت زمین ما میاد رو جذب میکنه ، همچنین زحل و اورانوس و نپتون… این چندتا سیاره مستقیماً با گرانش شون زمین رو در برابر پرتو ها و اجرام آسمانی خطرناک حفظ میکنه. ولی این همه ماجرا نیست. ماه بعنوان یه سپر محافظتی دیگه زمین رو در برابر اجرام آسمانی سرگردان و همچنین تاثیرات گرانش خود زمین و خورشید و بقیه سیارات محافظت میکنه. فقط ماه رو اگه برداری از سر جاش، اول سرعت چرخش زمین میره بالا و شبانه روز میشه کمتر از 10 ساعت، سونامی ها شروع میشه به حدی که حتی اورست هم غرق میشه، و بعد از اون اتمسفر شروع میکنه به تبخیر شدن. هر بار یه سونامی میاد و کل زمین رو میشوره میبره و دوباره میره کل زمین رو دور میزنه و دوباره و دوباره و دوباره؛ و بعد از مدتی یه صخره داغ و گداخته ازش باقی میمونه بدون آب و اتمسفر…
در مورد اهمیت اتمسفر برای امنیت زمین چیزی نمیگم، خودتون سرچ کنید…
همه اینا رو گفتم که بگم به خدا قسم شاعر راست گفته «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ؛ تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری»
«همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار ؛ شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری»
الحمدلله رب العالمین. خدایا این یه ذره تواضع و بندگی رو بپذیر و به فضل خودت برکت ببخش.
خدایا اگه خطا کردم قصد گردن کشی نداشتم، انسان رو «ظلوماً جهولا» خلق کردی، فراموشکار و خطاکار و کفور ساختیش. پناه میبرم به درگاهت که اگه بخوام نابندگی کنم و «خصیمٌ مبین» باشم؛ خدایا حتی شیطان هم در برابر تو «خصیم مبین» نیست. ولی من انسان …
—————————————————————————
یبار یه قصه ای رو شنیدم که نمیدونم چقدر واقعیت داره. مفهوم کلیش که یادمه رو براتون مینویسم؛ میگن موسی پیامبر اواخر عمرش بود و خیلی ابراز نگرانی میکرد بابت سرنوشت بنی اسرائیل بعد از خودش و اینکه نام نیک ازش باقی بمونه.
خدا بهش میگه برو فلان نقطه، بعد امر میکنه عصا رو بزن به آب، آب شکافته میشه، میگه برو فلانجا، اون سنگ رو بردار، چی میبنی؟ یه موجود زنده که داشته غذا میخورده، خدا میگه موسی من این موجود زنده رو فراموش نکردم، بعد تو نگران بنده های منی؟ موسی من همه آدمها رو رزق میدم ولی بازم اینا میرن بت پرستی میکنن، مشرک میشن، کفور میشن. اینها از خودم هم به بدی یاد میکنن، شما که دیگه جای خود داری. نگران نباش اگه پشت سرت بدگویی کنن. (و البته فکر کنم موسی نبی، یکی از خوش نام ترین بندگان خدا بین همه ادیان باشه)
انسانهای کفور و ناسپاس به خدا هم بد و بیراه میگن، چرا نباید به همدیگه بد و بیراه بگن، تا وقتی راه کفر و ناسپاسی رو پیش گرفته باشند.
—————————————————————————
از استاد عباس منش و همه اعضای سایت معذرت میخوام ، کنجکاوی من گل کرد و رفتم سرچ کردم ببینم کیا از استاد عباس منش بدگویی کردن. و نشستم گوش دادم ببینم واقعاً تاریک ترین چیزایی که از استاد عباس منش نقل میکنن چیه. به الله قسم همه حرفهایی که میزدن، فقط مهر تاییدی بر صداقت و درستکاری استاد عباس منش بود. یه وقتایی برای اینکه عظمت جایگاه یه نفر رو بهتر درک کنی، باید ببینی مخالفین با چه فکت و نتایجی حرف میزنن؛ در عجب بودم استاد عباس منش چطوری میتونه از همه به خوبی و نیکی و درستی یاد کنه و همه رو تحسین کنه درحالیکه اون افراد…
بدترین چیزی که درباره استاد میگفتن این بود که این آدم فوق دیپلم کامپیوتره و فوق دیپلم کامپیوتر اجازه نداره درباره تحول با مردم حرف بزنه. (خب اینو که استاد خودش ده هزار بار گفته بود مدرک تحصیلیش چیه) قدرت دادن به تحصیلات، مهم بودن جایگاه مدرک تحصیلی ، اگه این شرک نیست پس چیه؟
احتمالا ابراهیم پیامبر هم شاید فوق لیسانس مکانیک جامدات داشته که تونسته بتها رو بشکنه.
موسی پیامبر دکترای مدیریت و جامعه شناسی داشت که تونست بنی اسرائیل رو رهبری کنه.
حضرت محمد هم توی غار حرا شاید فوق تخصص روانشناسی گرفته بود که 1400 ساله رسالتش ادامه داره. (157-158 اعراف)
یا میگفتن استاد عباس منش اشتباه میکنه که میگه خدا انرژیه : خدا خودش میگه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» خداوند صدها صفت برای توصیف خودش بیان کرده «الرحمن الرحیم ؛ الغنی الحمید ؛ القوی العزیز ؛ لطیف خیبر ؛ علی کل شیء قدیر ؛ …» قوی و قدیر مگه معنی قدرتمند نمیده ، مگه قدرت توان انجام کارها نبود؟ مگه همون انرژی نیست؟ این همه صفات خدا توی قرآن گفته شده همه اش درسته ،بعد فقط توصیف صاحب و مالک همه انرژی ها بودن شد کفر و شرک ؟؟
هر کی داشت پشت سر استاد حرف میزد فقط از حسادت و شرک و کفر و کمبود های خودش داشت رنج میکشید.
استاد همون آقای دکتری که بهتون گفته بود بیا تا من مشهورت کنم، گنده ات کنم، من توی آمریکا نماینده دارم، الان میره توی سریالهای تلویزیونی، نقش روانشناس رو بازی میکنه تا مشهور بشه.
—————————————————————————
توی سوره نوح آیه 23 یه نکته جالب داره که همیشه نظرم رو جلب میکنه.
همیشه میگم خدا اسم بتها رو هم حتی بیان کرده ولی از دشمنان نوح هیچ اسمی نیست. ولی در مورد خود نوح میگه: «سَلَامٌ عَلَىٰ نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ» «إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ»
چرا از نوح به این بزرگی یاد میشه ولی هیچ اسمی از دشمنانش نیست ، اسم بتهای بی جان سنگی هست ولی اسمی از دشمنانش نیست. چی اسم نوح رو جاودانه کرد؟ مدرک تحصیلیش؟ زور بازوش؟ جایگاه سازمانیش؟ پارتیها و آشناها و نمایندگانی که داشت؟ یا توحید؟؟
توی آیه 27 مومنون و 37 هود یه عبارت عیناً تکرار شده ؛ خدا به نوح میگه«وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ» (ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺳﺨﻦ ﻣﮕﻮ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ)
راستی ظلم چی بود ؟؟
—————————————————————————
راستشو بخواین وقتی فایل رو گوش دادم قرار بود یه چیزایی دیگه بنویسم ولی نمیدونم چی شد مسیر کامنت اینوری رفت. شاید بازم کامنت نوشتم و اگه یادم اومد چی میخواستم بگم ، اونا رو بگم.
یه حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که خیلی برام ارزشمنده و یه جاهایی تو گوشم زنگ میزنم «لا یَستَیقِنُ القلبُ أنَّ الحقَّ باطلٌ أبدا ، و لا یَستَیقِنُ أنَّ الباطلَ حقٌّ أبدا» (هرگز قلب به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمى کند)
یعنی شما نبین که آدم لجوج با زبونش چی میگه، قلب خودش میدونه چیکاره ست. اون احساس درونی آدم مشتش رو باز میکنه.
میگن یبار یه نفر برای چاپلوسی میره پیش معاویه شروع میکنه از حضرت علی (ع) بد گویی کردن. معاویه بهش میگه چرت و پرت نگو مردک ، تو چه میفهمی علی (ع) کیه؟ و بعد معاویه شروع میکنه از ویژگیهای حضرت علی (ع) صحبت کردن. میگه اگه من باهاش دشمنی میکنم من دنبال قدرت و حکومت هستم ولی خداوکیلی این چرندیاتی که تو میگی به علی(ع) نمیچسبه.
—————————————————————————
استاد عباس منش عزیز، شما بیا برامون از توحید بگو، از رب العالمین بگو، از آیات قرآن بگو، از تواضع و بندگی و سپاسگزاری برای خداوند بگو. استاد خودم دورت میگردم. من خودم شخصاً دورت میگردم استاد؛ حتی ما شاگردان شما هنوز درک نکردیم شما چه روح و شخصیت بزرگی داری.
استاد طلا رو هر چقدر حرارت بهش بدن و تو کوره بذارنش ، فقط خلوص و قیمت و ازرشش میره بالاتر. استاد حق جایگاه استادی شما به گردن من از حق والدینم هم بیشتره.
حااااااجی!اینا چیه نوشتی؟!؟!؟!یا پیغمبر،یا اکثریت امامزاده های جماهیر شوروی و حومه…تو آسمون ها چه خبره واقعا؟!
چه دلم برای خودم سوخت عین بچه ها،همه چیز رو ستاره میبینم جز خورشید و ماه :)))خبه حالا!اینو میدونم خورشید خودش ستاره ست!منظورم از نظر شکل و قیافه بود..:)اصلا هیچم اشکال نداره،خدا هوای ما بچه هارو بیشتر داره:))به قول یک بنده خدایی که از کامنت خودش این جوک رو خوندم،حضرت سلیمان از همه دیرتر میره بهشت،چون باید مال و اموالش بررسی بشه:)منم اندازه ی علم خودم باید جواب پس بدم:))شماها که خیلی میدونید،حسابرسیتون سخت تره:))))
رااااستی سلام!
بِبیییین!کامنتات عالین،بی نظیرن،فوق العاده اند!
مرسی برای تک به تک کامنتایی که مینویسی،مرسی تموم نقطه های آبی پربرکتت…
یک چیز دیگه هم بگم؟!هروقت از هوای خوبِ جنوب مینویسی،یهو دلم میگیره…انگار یک چیزی باید باشه و نیست و کمه …بعد آگاهانه به خودم میگم نه…من همیشه در زمان درست،در مکان درستم…هرچی پیش بیاد همون خیره ست….
حمید باورت میشه؟!وسط گرمای مردادماه،به قول ما شمالی ها(خر تب کرده،سگ سینه پهلو:)) )
من میرفتم تا بازارچه ی نزدیک های خونه م برای خرید…به خدا مگس پر نمیزد تو خیابون…بعد من بیخیال،آهنگ شاااد میزاشتم توگوشم وغرق تجسماتم بودم…نمیفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم…فقط یادمه وقتی برمیگشتم انگار دوش گرفته بودم …
یک چیز دیگه بگم رفاقتی؟!
وقتی به اون روزهافکر میکنم،انگار یک خواب بوده،یک رویایی خیلی شفاف…همه ش میگم یعنی چه انرژی منو اونجا نگه داشت؟!درحالیکه هیچی سرجاش نبود!؟من چطور توی خونه و توی اون شهر زندگی کردم بدون هیچ دوست و آشنایی؟!(وقتی من رفتم جزیره،دخترخاله م برگشت وشمال و من کلا تنها بودم.)یا مثلا چطور من میرفتم سرکار توی اون پاساژ ها!؟چطور با اون آدم ها ارتباط برقرار میکردم!؟واقعا اون من بودم که کنار مدیرعاملم،توی جلسه کاری مینشستم!؟چطور روز ها و شب ها رو توی اون خونه تنها گذروندم!؟
ببین الان که دارم بهش فکر میکنم میگم من هرگز تنها نبودم….خدا در هر لحظه کنار من بوده و قلب من رو محکم میکرده…وگرنه اصلا منطقی نیست کسی با یک خواب الهامی،بتونه این شرایط رو از سر بگذرونه…نمیدونم شایدم من خیلی بزرگش کردم…ولی وقتی بهش فکر میکنم خودم باورم نمیشه من امسال همچین تجربه ای داشتم…از خداوند سپاسگزارم که منت سرم گذاشت و این تجربه ی مهاجرت توحیدی رو توی کارنامه م نوشت…دوسش دارم…صدبارم برگردم عقب،بازم همین راه رو میرم….
ولی…اجازه بده حداقل بگم خوش به حالت…بخاطر جنوبی بودن و در جنوب زندگی کردنت…بی دلیل اونجا انرژیش خیلی مثبت تره،خیلی توحیدی تره…حتی آدم هاش…
ازت ممنونم که هستی و سپاسگزارم برای تک به تک کامنت هایی که مینویسی و تموم نقطه های آبی پربرکتِ پر از نورت…
درپناه نور میسپارمت رفیقِ …به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان.
سلام و درود به شما سعیده جان. امیدوارم که حالت عالی باشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر برای هر بار فرصت صلات و بندگی.
همین ابتدای کامنت ازت گلایه کنم. چرا توی کامنتت حتی یه آیه قرآن هم برام ننوشتی ؟؟
هر بار خواستی برام کامنت بنویسی حتماً یه آیه قرآن بنویس حتی اگه آیه عذاب باشه.
امشب بعد نماز از خداوند درخواست کردم خدایا یه چیزی بگو احساسم مثبت بشه.
و بازم صفحه 417، آیات 21-22 سوره سجده.
«وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛ «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ» گفتم خدایا ازت متشکرم ، خدایا همین «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» راضیم ازت، نوش جونم. شرک داشتم، کفر ورزیدم، بی ایمان بودم الان هم حقمه پس کله ای رو نوش جان کنم. همین گوش مالی ساده چقدر نعمته. از چه بدبختی های بزرگی که جلوگیری نمیکنه. یه ذره پامو کج میذارم بازم آلارم میزنه و بازم از نعمت «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» متنعمم میکنه تا درگیر «الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ» نشم. کسی که فرصتش تموم شده و بهش گفتن وقتت تمومه، برگه ها بالا ، الان دیگه وقت اندوه و عذاب بزرگه و هیچ راه برگشتی نیست، اون موقع دیگه هیچ کاری ازم ساخته نیست.
خدا رو شکر که هنوز زنده ام و میتونم مثل موسی گیوآپ کنم و بگم «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» ؛ «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» یا اینکه مثل یونس بگم «لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» یا مثل حضرت محمد(ص) بگم «حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»
چندبار این جمله رو از استاد نقل کردی: «بنده ها زجر میکشن چون بی ایمانن» ؛ آره منم بخاطر بی ایمانی خودم و اعراض از نشانه های قدرت الهی درگیر احساس منفی شدم، درگیر تاریکی شدم. درگیر «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ».
—————————————————————————
از خداوند درخواست میکنم خودش هدایتم کنه تا از شرک و کفر نجات پیدا کنم. به زبون دارم میگم خدایا متواضع هستم ولی وقتی هر بار که نگران میشم، هر بار که اشتباه گذشته ام رو تکرار میکنم، درگیر نجوای کمبود میشم،روی عقل خودم حساب میکنم، ناخواسته و با عملم دارم از قوانین الهی اعراض میکنم. میشه حکایت همون مثال آیه 22 «چه کسی ستمکارتر از اونیکه نشانه ها رو میبینه و اعراض میکنه؟؟» چرا خداوند نباید از صفت انتقامش منو متنعم کنه؟ این عین عدالت الهیه. و واقعاً این یه ذره آلارم در برابر ابدیت «الْعَذَابِ الْأَکبَر» یه نوازش بیشتر نیست.
—————————————————————————
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت توحید، الحمدلله رب العالمین. خدا رو شکر بخاطر نورانیت مدار توحید که یه ذره تاریکی قلب به اندازه کوه سنگینی داره و نمیذاره کار به اندوه و عذاب بزرگ برسه. به الله قسم مفهوم «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» توی ذهنم عوض شد و برام نعمت محسوب میشه. مثل شیارهای هشدار خواب کنار جاده ست. اگه خوابت ببره با یه لرزش بیدارت میکنه تا اتفاق بدتر برات نیافته.
یاد شعر مولانا میافتم درباره گناه آدم:
«گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود ؛ لیک آن مو در دو دیده رسته بود»
«بود آدم دیدهٔ نور قدیم ؛ موی در دیده بود کوه عظیم»
—————————————————————————
از تنهایی توی جزیره نوشته بودی. آره منم دلم میخواد یه مدت این تنهایی رو تجربه کنم، هر چند آلمست الان هم سر کار یه جورایی تنها هستم و اکثر اوقات توی کابین یکی از ماشین ها نشستم و یا فایل گوش میدم یا مشقامو مینویسم ولی باید بیشتر حواسم به احساسم باشه و بتونم تکاملم رو طی کنم و این تنهایی بیشترش کنم،به حدی که حتی وقتی میرم رست هم تنها باشم، «رب العالمین و من» تنها.
حس میکنم کامنتم خیییییلیییی طولانی شده.
نتیجه پرحرفی زیادی اصلا خوب نیست.
راستی بعد از شکرگذاری و خوشحالی بابت آیات 21ـ22 سجده هدایت خواستم سوره انبیاء اومد و ماجرای بت شکنی ابراهیم. داشتم همزمان به آیات گوش میدادم، و رسید به جایی که خداوند ابراهیم رو از آتش نجات میده. حس خیلی خوبی پیدا کردم و از صمیم قلبم خدا رو شکر کردم که ابراهیم رو نجات داد.
اینکه بدونی وقتی به توحید وصل میشی پات رو گذاشتی روی زمین محکم، پشتت به کوه تکیه کرده، همه قدرتهای هستی درخدمت توئه.
پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده میشدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.
اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد داد؟ و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند.
=====================================
حمید حنیف عزیزم سلام.
صدای من رو میشنوی از باغ پدری،توی راه بودم که نقطه ی آبیت به دستم رسید و به محض رسیدن به خونه باغ و مستقر شدن،گوشی رو گرفتم و شروع کردم به نوشتن،نه به اراده ی خودم،میدونم که میدونی ما هیچ وقت نمیتونیم بدون اجازه ی قلبمون بنویسم.
به تجربه ی دو سال و نیم دریافت تلگراف ازت،میتونم بفهمم فرکانس پشت این تلگراف چی بوده…چون خیلی وقت ها خودمم توی همین فرکانس بودم و شاید همین الان باشم.
میدونی؟!حتی افتادن تو تاریکی هم درجات مختلف داره…خیلی وقت ها آدم به فرکانس نوشتن توی سایت هم دسترسی نداره…واقعا انگار تو دل کوسه ست و هیچ روشنایی نیست.خود من این موقع ها یک درد شدیدی رو توی قلبم حس میکنم که انگار واقعا قلب فیزیکیم دچار mi شده!
از خاطرات به جا مانده از کار کردن توی بخش ccu میتونم ازین مورد استفاده کنم که به این mi ها میگن EXT MI! انگار همه ی جای قلبت درگیر عدم خونرسانیه …
اما همینکه چند تاکامنت توی سایت نوشتی یعنی اوضاع رو تحت کنترل خودت در آوردی و همین جای سپاسگزاری داره.
از هم زمانی های خداوند بگم که همزمان با تایم نوشتن تلگرافت ،یکی هزار کیلومتر اونطرف تر داشته درمورد زندگینامه ی حضرت ابراهیم و اتفاقاتی که توی زندگیش افتاده و امتحاناتی که ازش سربلند بیرون اومده مطالعه میکرده…قشنگ نیست؟!اینکه ما در مکان های مختلف زندگی نمیکنیم بلکه در مدارهای متفاوتی هستیم و فاصله ی جغرافیایی هیچ تاثیری در هم مدار شدن آدم ها نداره…
مثل اینکه سمیه جان به من فکر میکنه در حالیکه نمیدونه یک نقطهی آبی از من در راه داره…
مثل اینکه سعیده جان به من مسیج میده درحالیکه نمیدونه من دیشب براش نوشتم دلم برات تنگ شده…
مثل اینکه من دارم درمورد شخصیت ابراهیم مطالعه میکنم و همزمان شما داری برام از آیه های قرآن درمورد ابراهیم مینویسی…
مثل اینکه دیروز مادرم با حسرت داره به فیلم طواف حاجیان به دور کعبه نگاه میکنه و میگه یعنی میشه خدا یک پولی جور کنه من برم حج تمتع؟!و استاد امروز درمورد به حج تمتع فرستادن مادرش میگه …
یک کلید توی سایت هست به اسم(تعقل در نشانه های خداوند)خیلی به ایمان و باور من کمک میکنه که این نشانه هارو جدی بگیرم و اجازه بدم خدایی که داره این کیهان رو مدیریت میکنه،زندگی من رو هم مدیریت کنه …
در همین راستا هم امروز اومدم باغ،برای یکم رها تر شدن،یکم مرخصی دادن به فعالیت ذهنی …
دیروز داشتم به سعیده جان میگفتم،به قول آقای امیری،این پینگ پونگ های ذهنی از صد تا فعالیت فیزیکی بیشتر از آدم انرژی میگیره …
و بعله!دقیقا من دوروز پیش انقدر باور های توسرم رو آوردم روی کاغذ و تلاش کردم بهشون حمله کنم که به خودم اومدم دیدم لِه لِهَم…و هیچ توانی برای ادامه دادن مسیر ندارم …
اینجور مواقع میرم برای گیوآپ پارتی در درگاه خداوند و بعدش هم مثل بچه ای کلاس اولی میشینم پای فایل های کشف قوانین زندگی تا از ب بسم الله دوباره از اول یاد بگیرم باید چیکار کنم…
همون دوره رو هم بیشتر از ٢ جلسه نمیتونم جلو برم…برام سنگینه…توان مقابله کردن با این همه باور محدود کننده رو ندارم …بیشتر میفتم توی تاریکی …
آلمست امروز هم اومدم باغ که از تاریکی دربیام،برای نجات از نجوای های شیطانی که میگه :نمیشه…نمیشه…نمیتونی،نمیتونی…
انگار مثلا تموم این مسیر رو با عقل پوک خودم اومدم که الان عقلم دیگه توان جلوتر رفتن نداره…
به قول استاد تو توحید عملی ده: نه تو هیچی نیستی،تو فقط باید ساکت باشی …و بزاری قلبم حرف بزنه …
واما…به قول خودت حس میکنم کامنتم خیلی طولانی شده،هرچند وقتی شروع کردم خیلی چیزهای دیگه میخواستم برات بنویسم که الان دیگه یادم نمیاد…یا شاید نباید نوشته میشد،این باورِ بهتریه…
در هر صورت منتظرم یک نقطه ی آبیِ خارج از تاریکی ازت دریافت کنم.هرچه زودتر بهتر …
از خودت و فرکانس هات و قلبی که جایگاه نور خداوندی مراقبت کن.
اونی که ماهارو ازون مدارهای داغون…تا این مدار بالا آورده،ازینجا به بعدشم میتونه …
اگر ما بهش اجازه بدیم،اگر بهش توکل میکنم و اگر توی مسیر درست استقامت بورزیم.
سلام و درود فراوان به سعیده جانم. امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره در پناه رب العالمین باشید.
منو ببخشید بابت اییییییییین همهههههه تااااااخییییییر در پاسخ دادن به کامنتتون.
اینقدر «یـــ» و «هــ» اضافه بهش دادم که حق مطلب ادا بشه.
ازت متشکرم بخاطر کامنتای ارزشمند و نورانیت ، و منو ببخش بخاطر اینکه چند روزی درگیر نجوای کمبود شیطان شده بودم و نتونستم اونجوری که باید توحیدی عمل کنم. و البته پاسخ نوشتن برای شما نیاز به تمرکز و آرامش و فرکانس خالصتری داره، (اونم مقصرش خودتی، مدارت بالاست دسترسی بهت سخته) این روزها تلاش میکردم احساسمو خوب کنم با هر چی که شده، قرآن، فایل، شکرگزاری، ستاره قطبی، باشگاه، قهوه و سایر موارد… (سایر موارد مثبت)
ولی خب طبیعیه، ما آدمیم، درگیر نجوای شیطان میشیم، خداوند توی قرآن به آدم هینت میده که: «این مخلوق رانده شده و خاندانش، دشمنان آشکار شما هستن؛ و تو و نوادگانت رو از جایی که فکرشو نمیکنید میبنن»
یه ماجرایی رو تعریف کنم که همین امشب اتفاق افتاد برام. البته هم برای شما و هم بقیه دوستانم (امیدوارم یه روزی بشه زیر کامنت بقیه دوستان مون رو هم تگ کنیم…)
یه همکار عزیزی داریم از بچه های پالایشگاه، خیلی اتفاقی یبار توی مسیر یه صحبتی پیش اومد، متوجه شدم ایشون هم از دانشجویان استاد عباس منش هستن،و گفتم عه چه جالب منم با استاد عباس منش کار میکنم و صحبت دوره ها شد و دوره دوازده قدم و دوره های دیگه. و خلاصه اینکه گفتگو در مورد آموزشهای سایت و مباحث توحیدی بارها بینمون اتفاق افتاده… امشب آخر شیفت که داشتم برمیگشتیم خوابگاه، یهو اسم منو توی صفحه اصلی سایت دیده بود جزو کامنتای برتر شده بودم، پروفایلمو باز کرده بود ازم پرسید حمید این پروفایل شماست. گفتم آره مهندس. منم، خلاصه دیگه از همونجا شروع شد، این بنده خدا هر سی ثانیه یه جمله تحسین برانگیز بهم میگفت، حالا ببین منم خجالتی ، هی صورتم شطرنجی میشه. خخخخ
رسیدیم خوابگاه، گفت حمید وایسا کارت دارم. بعد که بچه ها رفتن ، کلی منو تحسین کرد که کامنتای تو چقدر به بقیه کمک میکنه، و من هاج و واج مونده بودم که آقا واقعاً جدی میگی؟ یعنی چی؟ من باورم نمیشه کامنت نوشتنای من اینقدر مهم باشه، ولی دوستم میگفت نه بابا خودتو دست کم نگیر، این کامنت نوشتن خیلی مهمه.
حالا این دوستم خودش بسیار آدم موفقیه، توی یه سری زمینه ها دستاوردهای خیلی مطرحی در سطح کشوری داره، حالا شاید چون راضی نباشه من نمیگم، بسیار انسان با عزت نفس و با اعتماد به نفس بالا، با علم و دانش بالا …
و منو بغل کرد و بهم یه هدیه ارزشمند داد، و بهم گفت حمید هیچ کدوم از نتایجت رو کوچیک نبین، همه نتایج بزرگ از دل نتایج کوچیک بدست میاد. ببین بقیه مردم به چه عوامل فیزیکی بیرونی رو میارن برای اینکه حالشون رو خوب کنن، ولی ما با توحید حالمون خوبه، حال خوب واقعی، ما هر روز از خداوند امید و ارزشمندی رو میخوایم. هر روز خدا رو شکر میگیم. همین چقدر ارزشمنده…
خلاصه اینکه الان یه دو، سه ساعتی گذشته از ماجرا و من هنوز روی ابرها هستم. و این حضور دوستم و این هدیه ارزشمندش، همین خودش نتیجه است، به الله قسم اینا قبلاً نبود. قبلاً همش شیفتام خسته کننده و کسل کننده بود، همش بحث و درگیری، همش اتفاقات و حوادث الکی ، باورت میشه این هفته من با یه شیفت دیگه روزکار موندم درحالیکه باید شبکار میشدم، اینقدر سر یه سری موضوعات میخندیم با بچه ها که دل درد میگیرم، به الله قسم این خنده ها نتیجه است.
به الله قسم این حال خوب و این احساس خوب نتیجه است.
این دوستان عزیزی که خداوند توی سایت بهم داده نتیجه ست، این سایت، این کامنت ها اینا نتیجه ست، من ایمیل زدم به استاد و از نتایجم نوشتم، استاد شایسته لطف کرده وقت گذاشته برام پاسخ نوشته و منو تحسین کرده، به الله قسم این ایمیل برای من اینقدر ارزشمنده، این خودش نتیجه ست. حضور آدمهای توحیدی تر ، آرامش و معنویت بیشتر ، چیدمانهای شگفت انگیز خداوند همه اینا نتیجه ست.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
نامبرده ذوق زده ست کنترل کامنت از دستش خارج شده
———————————————————————
در مورد اتفاقاتی نوشته بودی که تجربه کردی و چیدمان خداوند…
ببین تقریباً هر روز چیدمان خداوند باعث شگفتی من میشه. یه وقتایی یه چیزایی میبینم و میشنوم، یه اتفاقاتی برام میافته میگم خدایا این اتفاق رو من بخوام ریشه یابی کنم ریشه اش میرسه به چند هفته و چند ماه پیش. ولی من که امروز ازت درخواست کردم، اما تو از آینده من خبر داشتی و پیشاپیش مقدماتش رو از چند هفته قبل برام شروع کرده بودی تا من به جواب درخواستم برسم.
چی بگم از چیدمان رب العالمین.
سبحان الله.
———————————————————————
وقتی که قرار بود کامنت بنویسم یه چندتا موضوع یادم بود بنویسم ولی الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ، احتمالاً بعد از ارسال کامنت یادم بیاد. و شاید بهانه ای باشه بازم کامنت بنویسم.
———————————————————————
وقتی نیت کردم برات کامنت بنویسم هدایت قرآنی فوق العاده ای اومد آیات 23-24 سوره احزاب ، نوش جانت، امیدوارم ازش لذت ببری، الهی که همیشه در مدار نور و توحید باشی. الهی که همیشه در مدار هدایتهای قرآن باشی.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی سعیده جان.
خیلی برات خوشحالم که داری مستمر روی خودت کار میکنی ومن با خوندن کامنت هات ازت یاد میگیرم .
اینکه وقتی یه تضادی به وجود میاد اینقدر دست وپا نزنیم . فقط کافیه یک درجه از توجهمون به اون موضوع کم کنبم تا کم کم از اون فاز بیایم بیرون ، خیلی به خودمون سخت نگیریم به هر حال ماانسانیم وعواطف انسانی داریم .هیچ اشکالی نداره گاهی وقتا اوضاع بر وفق مرادمون نیست .تازه الان دارم میفهمم اتفاقا اینجوری بهتره .شاید باید به درسی بگیرم .ساید باید بیشتر مواظب کانون توجهم باشم .واینارو دارم به خودم میگم برای یاداوری ..شما که استادی
@@ در راستای اصل بهبود گرایی ومهم نبودن نظر دیگران اینجانب چند خط بالا اشتباه تایپی خودمو دیدم .به جای ش ، س تایپ کردم .مطمئنم متوجه نشدی .چون فقط توجهت به منظور کامنتم بود…هه هه ههخخخخخ
ذهنم گفت برو درستش کن .منم گفتم نمیرم . این اشتباها خیلی عادیه توی تایپ کردن .. بزار اونی که کامنتو میخونه به خودش بگه بابا این ادم سواد درست وحسابی نداره وچنان وچنان وچنان ….( مردم چی میگن؟)(عیبه/زشته)
بیخیال این ذهن نجواگر که از کاه کوه میسازه ونمیزاره از لحظه لذت ببریم .
——————————— اینکه یکی از همکارات دراین مسیر الهی هست ومیتونی خیلی از حرفاتو بهش بزنی خیلی عالیه ..برای منی که توی اطرافیانم هیچکسی نیست تا درمورد درکم از قانون باهاش حرف بزنم،
داشتن یک همصحبت وهمکلام خیلی از تنهایی ادمو پر میکنه ویک نعمت بزرگ محسوب میشه وبابت وجود این دوستتون الهی شکر .
این پاداش جهان به استمرار شماست.
اون حالی که گفتی بعد ازتحسین وتمجید دوستتون داشتین واقعا وصف نشدنیه.خدا داره بهت میگه حمید دوستت دارم وعشقشو بهت اینجوری ابراز میکنه بوسیله یکی از بنده هاش.
منم این حال وهوا رو تجربه کردم .بعضی وقتا نشستم یه دفعه دخترم میاد دستمو بوس میکنه
صورتمو میبوسه وخودش جا میکنه تو بغلم ومیگه مامان من تورو خیلی دوس دارم.یا مثلا باهمه کوچکیش ( چهارسالو نیمشه).یک لیوان اب برام میاره بدون اینکه من بهش بگم.
اون دوستت دارمی که بدون انتظار قبلی من میگه خیلی به جونم میچسبه وحسش فرق داره .قشنگ میفهمم این خدا بود که گفت دوست دارم.
ازاین حال وهوا ها بیشتر تجربه کنیم ونصیبمون شه.
——————————
قبل از خواب کامنت تو خوندم وبعدش داشتم فایل گوش میدادم که خوابم برد در حد چند دقیقه.بیدارشدم ویه حسی گفت برو برای حمید بنویس که بالاخره نتایجش دارن میرسن.
مطمئن باش معجزات بزرگی در راه هستند.
نوش جونت
راستی حمید جان اهنگ آینه از امیر رادان رو حتما گوش بده.
منماز کامنت ناعمه جان بهش هدایت شدم.
خیلی اهنگ خوب و انرژی مثبته، من که خیلی خوشم اومد.
اهنگ لایک و روزای رنگی .
من که امشب 6 تا از اهنگاشو دانلود کردم وگوش کردم . یجوری انگیزمو بیشتر کرد برای استمرار در این راه.
اقا اینقدر زیبا مینویسی که از خوندن کامنتات دنیایی از آگاهی رو دریافت میکنم.
درسته شما مدارت خیلی رفته بالا تر ولی نامردی نکن و تک تک آیه هایی که مینویسی برداشت و معنی برای ما دنبال کنندگان راهت هم بزار به قول استاد رد پا بزار و تموم چیزایی که از ایه هایی که مینویسی تو ذهنت میچرخه رو همراه با معنی قابل درک برای ما بزار تا ما هم هرچه زودتر مدارمونو نزدیک شما ها کنیم ای شاگرد زرنگای استاد.
ممنون که هستین و کمکمون میکنین حرفای استادو بیشتر درک کنیم.عاشقتونم عزیزای رب العالمین
سلام و درود به شما آقا محمدمهدی عزیز. از لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم. الهی که حال دلتون عالی و مثبت باشه و همواره در مدار توحید باشی.
دوست عزیزم، باور کن هیچ اعتباری به خودم نمیدم. بقول حافظ شیرازی «آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم»
شاگرد زرنگ استاد ، خود شمایی دوست عزیزم. اگه دیدی یه کامنت خوب میشه، مطمئن باشید قبل از نوشتن اون نویسنده کامنت از خداوند درخواست هدایت و راهنمایی کرده.
من رو چه به درک و تحلیل کلمات و آیات قرآن ، به الله قسم خودش به ظرف نعمت ما میباره. اگه چیزی من نوشتم و حال شما رو خوب کرده این ظرفیت ظرف وجود من بوده ، حالا شما فکرشو بکن چقدر آدمهای توحیدی تری توی این سایت هستن، که مثل اقیانوس ظرف نعمتشون ظرفیت داره ولی هر کدوم بنا به دلایلی سکوت میکنن.
از شما متشکرم برام کامنت نوشتین. در پناه رب العالمین باشید.
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
++++++++++++++++++++++++++++
سلام به حمید حنیف عزیز و شیرین سخن
آقا شما چه جوری انقدر دوست داشتنی می نویسی؟ یعنی آدم از خوندن کامنت بعضیا نه تنها خسته نمیشه که انقدر ذوق می کنه که وقتی تموم میشه حیفش میاد… واقعا موهبتیه ها قدرش رو بدون حمید جان…
دم شما گرم و قلمت پر از نور خدا که انقدر زیبا قدرت و عظمت خدا رو با مثال اول کامنتت برامون یاداوری کردی… واقعا به همین یه نکته فکر کنیم آدم باید تا آخر عمر نگاه به غیر خدا نکنه… اما چی میشه که دو دقیقه بعد از ذهنمون می ره؟؟ خدایا ما رو از جهل و نسیان نجات بده که اگر دستمون رو نگیری و رهامون کنی از گمراهانیم…
حمید جان می دونی ویژگیی که تو شما هست و من خیییلی دوسش دارم چیه؟ البته مطمئنم خیلی از بچه ها هم همین حس رو دارن… اینه که انقدر خوب به آیات مسلطی و متناسب با نوشته ت ازش میاری… بعد اینکه درک بسیار خوبی از آیات داری و انقدر خوب درک خودت رو می نویسی که فقط آدم انگشت به دهان می مونه که عه اینکه خیلی واضحه چرا من اینو نفهمیده بودم :))) ازون شیرینتر اینه که در 99/9 درصد موارد اطلاعات هوافضا یا نجوم یا ساینس قاطیش می کنی که برا منی که تو ساینس هستم بسیار لذت بخشه… ازونور هم که اشعار حافظ دیگه چه شود… یعنی کامنتات به شیرینی خاصی داره به خاطر این… مثل اینه که داری از یه جعبه شیرینی تَر بر می داری و امتحان می کنی (البته این مثال مال قبل از قانون سلامتیه خخخ) بعد یهو یکیشو که گاز می زنی می بینی تکه های شکلات و رزبری داره مثلا و می برتت به یه دنیای دیگه …:)))) نمی دونم رزبری تو ایران هست یا نه ولی امیدوارم در بهترین زمان و مکان امتحانش کنی من همیشه می گم مزه ی بهشت می ده…
آره داشتم می گفتم که خلاصه ارادت فراوان داریم خدمتتون … از وقتی هم که صدای شما رو تو یکی دوتا وویس قرآنی که فاطمه جان فرستاد برام شنیدم کامنتات رو با صدای خودت می شنوم و خیلی بیشتر می چسبه… واای چقدر خندیدم سر مدرک پیامبرا که نوشته بودی :))) خیلی بامزه بود… واقعا اونی که انقد عزت نفسش پایینه که به استاد تهمت بزنه یا بد و بیراه بگه که کمبود خودش رو قایم کنه دیگه اصلا ارزش فکر کردن هم نداره… خدایا ما چقدر خوشبختیم چقدر ما رو دوست داشتی که تو این جمع زیبا و دوست داشتنی هستیم و شاگردان استاد هستیم… خدایا شکرت کرور کرور…
عارضم خدمتتون که از هوای جنوب گفتی و لذتی که این دو سه ماه داره :)))) بذار منم بگم راستش اینجا تو میشیگان خب زمستونای سردی داره و تا اواخر دسامبر تقریبا سرما خیلی خبری نبود اما الان یه هفته ای هست زمستون داره خودنمایی می کنه… امروز ماکسیمم هوا 12- و مینیمم 18- بود!! تازه ریل فیل از اینم پایینتره. امروز زنگ زدن و گفتن فردا و پسفردا مدرسه تعطیله بخاطر همین سرمای بیش از حد و خلاصه بچه مدرسه ای ها حسابی خوشحالن! حالا آدما اینجا دو دسته می شن. یه سری کل اون دو سه ماه سرما رو دِپرِس هستن و روزشماری می کنن برای گرم شدن هوا و کلی حال خودشون و اطرافیانشون رو بد می کنن، یه سری هم از همین برف لذت می برن ( البته نه تو این هفته خخخ تو این چند روز بهتره آدم بیرون نره) و به این فکر می کنن که اگه این برف و سرما نبود اون زیبایی های خیره کننده ی بهار و پاییز هم نبود.. و کلی برنامه های فان indoor می ذارن که با خوشی این چندماه بگذره. خدا رو شکر که ما جزو دسته ی دومیم :) دو روز پیش که هوا هنوز اینجور سرد نشده بود با لیلین و تینا رفتیم تو برفا و لیلین اولین بار برف رو لمس کرد و یه تجربه ی جدید به تجربیاتش اضافه شد… انقدر قشنگ بود این صحنه و حسش که خدا می دونه… آره خلاصه اینم از میشیگان ما… البته خدایی یکی دوبار شاید تو کل زمستون هوا انقدر سرد بشه ها… خدا رو صدهزار مرتبه شکر برای همین سرما برای بهار و تابستون اینجا و برای زیبایی های نفسگیرش… خیلی کامنتم طولانی شد… ولی دوست داشتم بنویسم که چقدر خوبی و خوب می نویسی :)
امیدوارم در پناه رب العالمین شاد و سلامت و ثروتمند باشی…
اومدم چک کنم کامنتم منتشر شده یا نه…چشمم به جمال شما روشن شد،پاسخ قشنگت رو به حمید جان خوندم و نتونستم برات ننویسم…
قلبم فریاد میزد برای فرستادن یک تلگراف برای تو تا بهت بگم درسته من رفتم تو غار اصحاب کهف…ولی تو هیچ وقت یادت نره من خییییلی دوستت دارم…بالاخره خیلی زود دوباره از غار درمیام و برمیگردم به جمع صمیمی مون…
یک چیز دیگه بگم؟دیشب خیلی هدایتی داشتم مراسم سوگند یاد کردن آقای ترامپ رو میدیدم،فارغ ازینکه چقدر برام همه چیز تحسین برانگیز بود و لذت بردم…یکجایی گفتن آقای ترامپ تو میشیگان(اگر اشتباه نشنیده باشم) رفته پیش مسلمونا…و حتی مسلمون ها هم بهش گفتن دستِ الله پشت سر آقای ترامپه…
ببین بحثتوحیدیش به کنار…چشمام از ذوق پر از اشک شدو به خدا گفتم من که اصلا نمیدونستم همچین ایالتی به این اسم توی آمریکا هست…ولی الان یک رفیقِ عززیییز و عشششق هم اونجا دارم،خدایا من چه جوری بخاطر این نعمت،ازت سپاسگزاری کنم …؟!خلاصه که اومدم بگم دوستت دارم رفیق جااااان،بی نهایت،ازت ممنونم برای حضور ارزشمندت توی زندگیم.
سلاااام سلااام سعیده جانم عزیز دلم… آخ آخ آخ ببیییین یعنی من عااشششق این قانون و فرکانس و اینام… از اون طرف من کامنت فاطمه جان رو خوندم و کیف کردم و دلم گفت براش بنویسم بعد که منتشر شد دیدم اون عزیز دل هم رو کامنت من پاسخ گذاشته… بعد دیروز که کامنت تو رو خوندم همش تو دلم بود که برات پاسخ بذارم و بگم ایول که این نکته رو گفتی (تو ذهنمون دیگران رو قضاوت می کنیم) ولی هی پیش نیومد… بعد برای اسدالله عزیز پاسخ گذاشتم برای حمید عزیز گذاشتم، بعد دیگه ذهنم مقاومت داشت می گفت نع تو الان به این دلیل می خوای برا سعیده کامنت بذاری که برای فاطمه و حمید و اسدالله گذاشتی حالا پس برای سعیده هم بذارم!!! بش می گفتم آخه اینم شد دلیل… سعیده کم نقطه ی آبی دریافت می کنه؟؟ که حالا اگه من نذارم طوری بشه؟؟ خلاصه تو این کش مکش بودم که امروز صبح کامنتا که منتشر شد منم دقیقا اومدم پاسخم به حمید رو ببینم و دیدم عههه پاسخ زیرشه (کلی چشمای قلبی) و تازه بعد نقطه ی آبی رو دیدم :)))) دیگه این پاسخ رو که دیدم گفتم بیا… سعیده جان فرکانسی که بودم رو دریافت کرده و خودش تلگراف فرستاده… الانم ساعت 11:51 دقیقه شب هست و من دراز کشیدم و ریلکس دارم برای یه دوست نازنین کلییی انرژی می فرستم نور بشه دلش رو روشن و شاد کنه در بهترین زمان… آره رفیق… حسابی دوست دارم و مشتاق وویسای توحیدیت (بازم کلی چشمای قلبی)… این غار اصحاب کهفم خوب چیزیه ها… فعلا یکی یکی دارین می رین بترکونین و چندتا مدار بالاتر برگردین… برگشتین از اون بالاها دست تکون بدین برامون لطفا… توکل به خدا… امیدوارم و مطمئنم که کلی اتفاقات خوب قراره بیفته بعد از این دوره های خلوت تنهایی… نوش جونتون… عاشقتم رفیق… بوس به کله ت… یاد کامنت مامان افتادم… حال کردی مامانم شمالی برات نوشته بود:)))) بس که عزیزی دختر… ضمنا لطفا ورورد به امریکات به میشیگان باشه دیگه… یکم خستگی در کنی سرحال بری سمت فلوریدا… :))) عاشقتم… در پناه خدا باشی دوست نازنینم :)
سلام و درود فراوان به شما خانم زمانی گرانقدر ، امیدوارم که حالتون عالی عالی عالی باشه و در هر لحظه در پناه رب العالمین متنعم و ثروتمند باشید. الهی که همیشه احساستون خوب و مثبت باشه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
هزار ماشاءالله به دختر گلی های زیبا ، فرشته های زیبای خداوند.
از این همه مهربانی و محبت و بزرگواری شما سپاسگزارم که برام نوشته بودین و منو تحسین کرده بودین؛ دریافت کامنت از شما خیلی برام حس خوبی داشت، واقعاً متشکرم؛ خداوند رو بخاطر وجود گرانقدرتون شاکرم.
یعنی فکرش هم نمیکردم که صدای من تا میشیگان رفته باشه. هم اکنون صورتم شطرنجی شده، و البته نگران هم شدم. بس که توی ویس های من کماکان دیوونه بازیام برقراره، (و البته لهجه بوشهری هم که دیگه جای خود داره).
—————————————————————————
از سرمای میشیگان نوشتین ، خداییش توی هوای 18 درجه عسلویه احساس سرما کردم. هر چند توی جنوب 18 درجه خیلی سرد محسوب میشه. 8 ماه سال اینجا گرمه دمای 38 تا 46 درجه وقتی دمای هوا میشه 30 درجه دیگه میگیم هوا خنک شده. خلاصه بهم حق بدین 18 درجه سرد باشه.
ولی حتی تجسم دمای منفی 18 درجه هم برام ترسناکه.
—————————————————————————
در مورد هدایتهای قرآنی نوشته بودین، باور کنید اعتبار هیچکدوم از این هدایتها با من نیست. من رو چه به درک کلمات قرآن.
حکایت من حکایت اون بچه ایه که دست پدر و مادرش رو رها میکنه بعداً با صورت میخوره زمین، تازه یاد میگیره عه اگه پام بخوره به این لبه تعادلم رو از دست میدم و میافتم.
منم وقتی یه خطایی ازم سر زد، کفور و مشرک شدم، وارد تاریکی و احساس منفی شدم ، اونوقت یادم میاد برم سراغ در خروج اضطراری. وقتی نور قرآن بهم تابیده میشه تازه میفهمم پیام اون آیه چی بوده.
خدا میگه بچه جون باز هم دست خدا رو رها کردی؟ بازم خودتو از من بینیاز دیدی؟ بازم خودت رو آسون کردی برای سختیها و مشکلات و چک و لگد ها ؟
حکایت شرک همینه، خیلی سریع اثر تاریک و سیاه خودش رو میذاره.
—————————————————————————
در مورد برنامه های فان indoor گفته بودین، یه پیشنهاد بدم.
غزلیات حافظ رو گوش بدین به صورت صوتی. چند دقیقه پیش داشتم حافظ گوش میدادم خیلی حسش خوب بود. غزل 243.
یه سایتی هست بنام گنجور اشعار بسیاری از شاعران رو گذاشته منجمله حافظ شیرازی، و بعضی از غزلیات فایل صوتی هم داره ؛ فایلهای صوتی رو هم با صدای استاد فریدون فرح اندوز رو پیشنهاد میکنم. هم خیلی صدای خوبی داره و هم خیلی مسلط و درست میخونه.
در پناه رب العالمین همیشه و هر لحظه شاد و سلامت و موفق و متنعم و ثروتمند باشید.
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
سلام سمیه خانمگل
کامنت شما خیلی حس خوبی داد خوندش بهم
میدونید با نوشتهاتون من حس کردم همجا سرای منه چه میشیگان چه ایران چه بوشهر چه روستایی که توش هستم من حس کردم همجا زیباست
بخدا فقط اسمش روستاست صاحب ملکش اسمونش خداست
اصلا این درک یه الهام و دریافت قلبی بود
من سجده کردم از این اگاهیی ناب
ذهنم بعد این اگاهی دلنشین میخاست جوری تفسیر کنه این نگاه و بینش زیبا رو و کرد یک لحضه که بگه نه سمیه خانم الان اونجایی که داره زندگی میکنه تنهاست و داره حسرت ایرانو میخوره برای این هوای ایران ولی دست ذهنمو خوندم که میخاد بگه با این حرفش نه بابا ایران چیه حالا تهفس اونجا خوبه اونجا بهتره چرا چون قلبم ارومه این روزا و این ساعت و دارم روی خودم کار میکنم چون دارم جهان اطرافمو و زیبایی هاش رو کم کم با چشمام میبینم و حس میکنم. زیبا بوده و هست من نمیدیدم
ولی قلبم میدونید چی گفت وقتی شما از زیبایی ایران و میشیگان گفتید قلبم تایید کرد قانون رو خداوند رو حضورش رو نمیشه اون حسه رو نوشت شاید حسش کنید توی کامنتم نمیدونم
پس ذهن عزیزم قلبم داره حقیقت رو میبینه بزار ببینه بزار با خدا باشم و ببینم روستا و شهر و کشور بهانه هستن. این روزها دارم بهتر میفهمم قانون رو و کارکرد قانون رو تو زندگیم ب اندازه ای که روی خودم کار کردم خداوند شاهکار کرده تو زندگیم
امروز از دور از فاصله نمیدونم چند صد کیلومتری من روی کوهای عظیم خداوند کلی برف دیدم شکر و چقدر زیبا بودن
این روزا وقتی ذهنم میره روی توجه ب روی نازیبایی ها و ناخاسته ها یادم میندازه خداوند که آیا اون ادمه فقط این نازیبایی رو داشت تو وجودش ایا قانون اینو میگه گه ب اون نقطه از وجود اون فرد توجه کنی فقط منم اگاه میشم میگم نه خدای من این یعنی دستم رو گردن توی اتیش شیطان و فرکانس بد. شکر برای اینکه خداوند توابه و وهابه مهربان و قدرتمنده و مارو ب این مسیر الهی هدایت کرده
سپاسگزارم بابت این نقطه ی آبی که برام فرستادین و حس بسیار خوبی که ازش گرفتم… واقعا ماهایی که با قوانین آشنا میشیم کم کم به این درک می رسیم که مهمتر از اینکه کجا باشیم کدوم شهر یا کشور، این مهمه که چه حالی داشته باشیم… قانون سادگی احساس خوب= اتفاقات خوب همه چی رو می تونه تفسیر کنه… مهم اینه که از مسیر رسیدن به خواسته مون کلی لذت ببریم… گاهی یادمون می ره و انقدر به خواسته مون می چسبید که نمی ذاره از مسیر لذت ببریم… اگه شاخکامون تیز باشه اینجور موقعها خدا یه نشونه ای چیزی می فرسته حواسمون رو جمع کنیم و دوباره برمی گردیم به مسیر لذت و شادی… بازم ممنونم از شما دوست عزیز و شما رو به خداوند مهربون و رزاق و وهاب می سپارم :)
فایل ناب استاد عزیزمان راسپاسگزارانه گویان گوش کردم ولذت بردم و شروع کردم کامنت های دوستان روخوندن،دوستانی که این روزها نزدیکترین وصمیمی ترین افرادزندگیم هستند.وهزاران بار شکر برای حضور ارزشمندشان
کامنت سراسر نور،ایمان،وتوحیدی شماروخوندم وسراسر سپاسگزاری شدم برای وجودخداوندواین همه نعمت که شما به زیبایی نوشته بودین ومن تاحالافکرهم نکرده بودم در موردشان
زیبایی آسمان همیشه برایم خیره کننده بود ولی اطلاعی چنین نداشتم
یه وقتایی برای اینکه عظمت جایگاه یه نفر رو بهتر درک کنی، باید ببینی مخالفین با چه فکت و نتایجی حرف میزنن؛ .
سلامی از جنس نام زیبای خدا،
حمید جان کامنت ارزشمندتو خوندم و مخصوصا این قسمتشو خیلی لذت بردم ازش و واقعا هم همینه و خود من سال گذشته هم توی یه سایتی که کلی بدگویی از استاد عباس منش کرده بود علی رغم اینکه من نه استاد و نه هیچکس رو بت نکرده و نخواهم کرد ولی تنها جوابی که به اون شخص نوشتم این بود که نتایج و تاثیرگذاری های استاد عبتسمنش و افرادی که جمع کرده مشخصه شما بفرمایید از نتایجتون؟ آیا به اندازه انگشتای یه دستتون تونستی افرادی رو جمع کنی و روشون تاثیر مثبت بزاری؟؟؟ ابدا و هرگز!!!
و البته قسمت دیگه ای از کامنتتون راجع به مکالمه معاویه با فرد بدگو این البته اساسش درسته ولی به نظرم تا زمانی که قرآن هست و حتما هم خواهد ماند دیگه لزومی نداره روایاتی رو که نه ماخذش و نه کم و زیادش و در کل اصل اصالتش به درستی معلوم و مشخص نیست رو ملاک تجزیه و تحلیل ها و حتی به عنوان مثال بیاریمشون قرآن به تنهایی کافیه تنها کتاب جهان که 1400 سال پیش تا الان یک حرف حتی یک کسره و ضمه ش کم و زیاد نشده به هر حال اکثریت بالای 90 درصد مسلمانان جهان که مذهبشون با مذهب کشور ما فرق داره ممکنه طور دیگه ای فکر کنند. یا افرادی که برای ما و طبق آموزه هایی که به ما یاد دادند محترم نباشند برای کسان دیگه ای محترم تر باشند
خدا را هزاران بار قدردانم که به این مسیر توحیدی ارزشمند هدایت شدم ، آموزگاران فوق العاده ای مثل استاد عباس منش دارم و دوستانی چون شما.
چه کامت قشنگی، اصلا موقع خوندن متوجه گذر زمان نشدم.ممنونم از شما.
همزمانی عجیبی بود، این چند روزِ اخیر دائم شعر ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند …..ناخودآگاه به ذهنم میومد. رفتم سراغ گلستان سعدی بخشی از مطالب رو خوندم و چه درسها که نداشت .
دیروز به نظم و هماهنگی جهان هستی که این چنین سیارات سر ِ جای خودشون هستند و کوچکترین اختلال در وضعیت آنها ، باعث نابودی کره زمین میشه، فکر میکردم و با خودم میگفتم چرا نگران هستی؟ همون خدایی که با این نظم و هماهنگی داره جهان رو مدیریت میکنه، برنامه های تو رو هم مدیریت میکنه.
خدایا شکرت که هر بار تو را بیشتر در کنار خودم حس میکنم .
خداوندا سپاسگزارم با چنین بندگان شایسته ای همراه هستم ماشاالله بسیار بسیار تحسین میکنم درک عمیقتون از قرآن و صفات پروردگار
چقدر در خودتون غرق شدین احسنت امیدوارم پله به پله به مدار شما برسم این امثال شنا سعیده جان و بهترین های سایت مارو مشتاق و تشنه خواندن و درک قرآن کردن هزاران بار سپاسگزارم بابت وجودتون در سایت خدا به شما عزت قدرت و ثروت عطا کند مه شایسته و لیاقت آن را دارید
و کسانی که به غیر خدا اولیایی [=دوست و تکیهگاهی] بر میگیرند، [همان] خدا نگه دارنده 8 [حساب اعمال] آنهاست و تو وکیل آنها نیستی [=کار آنها به تو سپرده نشده است.
و بدین سان [پیام] خواندنی ِ10 روانی 11 بر تو وحی کردیم تا مردمان مکه 12 و پیرامونش را [نسبت به عواقب اعمالشان] هشدار دهی و [نیز] از روز گِرد آمدن 13 [آدمیان در قیامت] که تردیدی در آن نیست هشدار دهی، [در آن روز] گروهی در آتش سوزان خواهند بود.
و اگر خدا میخواست14 [=مشیت و نظاماتش ایجاب میکرد]، همه آنان را اُمتی15 واحد قرار میداد [=با اهداف و انگیزههایی یکسان میآفرید]، اما کسانی را [که به موهبت اختیار، ایمان آورده و عمل صالح کردهاند] طبق نظاماتش در [سایه] رحمت خویش در میآورد و ستمگران را هیچ دوست و یاوری نخواهد بود.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام وصد سلام به استاد عزیز و دوست داشتنیم… به استاد شایسته ی نازنین که متبحرانه دارن ما رو سوق می دن به مدار بالاتر… و سلام به دوستان و هم خانواده های عزیزم… چقدر دلم تنگ شده بود براتون… با اینکه بیشتر کامنتای هر فایل رو می خوندم ولی انگار وقتی نمی نویسم بیشتر دلتنگ می شم. خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای اینکه اجازه داد بهم تا این کامنت یا بقول سعیده جان صلات آخر شبم رو بنویسم… خدای مهربونم خدای شیرین و دوست داشتنی من کمکم کن و نورت رو بر نوشته ی من جاری کن…
بازم یه فایل (دوقسمتی) جدید و کلی حرفای خوب و مرور قوانین… استاد عاشقتونم بخدا… خدای من برای همین یه نعمت که استادی داریم با این حجم از صافی قلب و توحیدی بودن و کنترل ذهن و دریافت الهامات… برای همین یه نعمت هم نمی تونم به اندازه ی کافی شکرت رو بگم چه برسه برای کل نعمتها و ثروتها و رزق و برکتی که دارم… استاد تو حین نوشتن همین جمله یه لحظه زندگیم و شخصیتم قبل آشنایی با شما و بعدش در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت… استاد ما چه جوری تشکر کنیم از شما؟؟ منی که تازه خیلی تو در و دیوار نبودم ولی الان فکرش رو می کنم که چقدر واکنشگر بودم نسبت به اطرافم… حالم و حسم وابسته بود به کلللللی عوامل بیرونی که ابری نباشه نمی دونم این بهم نگاه چپ نکنه اون بهم نگه بالای چشمم ابرووه… بچه م غذا خوب نخوره و همسرم زیر خط انتظار من باهام حرف بزنه و اووووووه تک تک مسایل اطرافم براحتی می تونست حال منو بد کنه… نه واسه یه دقیقه و دو دقیقه…گاهی ساعتها یا روزها… کافی بود بریم تو فاز غم و آهنگای غمگین گوش بدیم و دیگه هیچی… (هیچ ایموجیی نمی تونه عمق این قضیه رو نشون بده خخخ)
خدای مهربونم خب من الان چجوری تو پوست خودم جا بشم از خوشحالی؟ چجوری شکر تو رو بگم که یادم نمیاد آخرین باری که غمگین بودم! نمی گم ناراحت نشدم یا عصبانی نشدم ولی مدتهاست که با یاداوری قانون طلایی احساس خوب=اتفاقات خوب در سریع ترین زمان ممکن خودم رو از اون حس کشیدم بیرون…
خب بریم سراغ فایل… استاد خدا رو هزاران بار شکر ما تو خونواده ای بودیم که نسبت به عموم جامعه خییییلی حرف مردم کمتر مهم بوده برامون و همونطور که مامان گلم (فاطمه سلیمی) تو کامنتشون نوشته بودن، چون حرف مردم خیلی مهم نبوده براشون ما هم همینطور بزرگ شدیم البته نسبت به خیلیا خوب حساب می شدیم (خودم رو می گم حداقل) ولی خیییلی هنوز جای کار داشتم و دارم. هنوزم نمی تونم بگم حرف دیگران برام مهم نیست ولی قطعا خیلی کم اهمیت تر از دوره ی جاهلیتم هست. یا مثلا چون مامان و بابا اهل غیبت و فضولی تو زندگی مردم نبودن ما هم همینطور بار اومدیم. من همیشه تو دوستای دور و برم همه می دونستن که من از غیبت خوشم نمیاد و دوست ندارم بشنوم. و این آیه از سوره ی حجرات از سالها پیش تو ذهنم بوده همیشه… شاید با حساسیت بیشتر چون دقیقا برادر از دست داده بودم و انزجارش برام خیلی بیشتر بوده… فکر می کنم چون مامان و بابا براشون مهم بود که بنده ی خوبی باشن برای خدا، واقعا چیزای اصولی اخلاق رو خوب به ما یاد دادن… خدا خیر بده بهشون… یعنی اینجوری بگماستاد که ما بچه بودیم اگر حرف بد (اونم در حد بی تربیت یا دیگه فوقش بی شعور!!) به هم می گفتیم می رفتیم دهنمون رو بعدش می شستیم چون فکر می کردیم دهنمون نجس شد دیگه خخخخ. یعنی همسرم همیشه میگه شما دیگه شورشو درآوردین از پاستوریزه بودن :)))
واقعا نعمتیه که خدا رو شکر می کنم براش… البته که می گم خیلی کار دارم هنوز مسلما.
جلسه ی قبل رو که گوش می کردم فقط یه مورد تهمت یادم اومد که اونم زمان آزمون دکتری بود که تو دانشگاه تهران دادیم و تو رشته ی شیمی پلیمر فقط دونفر قراربود بگیرن. من نفر دوم شدم و بعد ازمدتی فهمیدم اونی که نفر سوم شده بود فکر می کنه استاد من (استاد فوق لیسانسم هم بود) تبانی کرده و بجای اون اسم من اعلام شده… و اینو به دیگران هم می گفت. خب اون موقع با قوانین آشنا نبودم و یادمه از اینکه من همچین آدمی نیستم و چرا به اشتباه در مورد من اینجوری فکر می کنه ناراحت شدم، حتی سعی کردم با خودش حرف بزنم ولی اصلا با قهر و اخم صحبت می کرد و بعد از اون دیگه منم تلاشی نکردم و خب خیالم از خودم راحت بود. این تنها موردی که یادم میاد که هیچی تموم شد دیگه… اما چندتا نکته تو این فایل خیلی برام بولد بود و زنگ به صدا درومد تو ذهنم.
یکیش اینکه وقتی رو نکات منفی شخصی (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) تمرکز داشته باشیم اون وجه منفی فرد رو جذب می کنیم. من اینو دقیقا تجربه کردم و فکر می کنم قبلا تو کامنتی بهش اشاره کردم. یه دوست دوران لیسانسم که همسرش هم اون زمان استاد حل تمرینمون بود مهاجرت کردن به امریکا و اومدن میشیگان. خب به رسم دوستی (خیلی هم صمیمیتی نداشتیم باهم فقط دوست بودیم) یه سری راهنمایی کردیم… قرار شد اولش چند روزی مهمون ما باشن تا جایی رو پیدا کنن تو شهری که یک ساعتی ماست. یادمه من تمام فکر و ذهنم این بود که این دوستم تمرکزش رو چیزای منفی زیاده من چیکار کنم!! اومدن و از همون اول هرآنچه اتفاق بد و ناخواسته تو این سالها و ماهها داشتن تعریف می کردن! بعد یکی دوروز دیدم اینجوری نمیشه کم کم هی بحث رو عوض می کردم یا هی می گفتم ولش کن من چند وقته فقط دارم روچیزای خوب تمرکز می کنم و از این حرفا… بعد یکهفته دیدم هنوز اذیتم گفتم آقا از این به بعد هرکی هرچیز منفیی تعریف کرد بعدش باید دوتا نکنه ی مثبت بگه… خلاصه اون دو سه هفته گذشت و ما هنوز باهمدر ارتباطیم… شاید هر دو سه هفته یکبار ولی من تا مدتها انگار یه گاردی نسبت بهش داشتم چون تو ذهنم فقط رو نکات منفی این بنده خدا تمرکز داشتم… حتی هنوزم که هنوزه وقتی اسم این بنده ی خدا میاد تو ذهنم تمرکز شبر نکات منفی می گذره… یادمه یه بار که قبل اومدنشون خیلی آگاهانه رو نکات مثبتش تمرکز کرده بودم ( در راستای یه فایلی بود که شنیده بودم اون روز) اون سری اصلا انگار یه آدم دیگه داشت حرف می زد!! یعنی واقعا یه وجه دیگه ای از اون بنده خدا رو کشیده بودم بیرون. به امید خدا فردا حتما تو دفترم در موردش می شینم نکات مثبتش رو می نویسم.
یک نکنه ی دیگه هم این بود که دوست صمیمی معمولا دو یا سه نفر میشه که آدم باشون راحته و رفت و آمد می کنه… من اولین افرادی که به ذهنم با این تعریف جور دراومدن خواهرام و مامانم هستن که واقعا باهم راحتیم و خدا رو هزاران مرتبه شکر باهم در این مسیر هستیم. بعدم خدا رو شکر کردم برای افرادی که ندیدمشون ولی مثل خواهرام دوستشون دارم… دلم براشون یهو خیلی تنگ میشه انگار که سالهاست می شناسمشون… دوستایی که حسابی خوش فرکانسن و واقعا لطف خدا می دونم که ما رو باهم هم مدار کرده… دوستایی که قاره ها بینمون مسافته ولی دلامون کلی به هم نزدیکه… ممکنه حتی یه مدت ارتباط خارج سایتمون قطع بشه ولی همون کامنتاشون انقدر مزه می ده که انگار باهم گپ زدیم… خدای مهربونم از همینجا یه نور خوشگل قلب قلبی بفرست بهشون و دلشون رو روشن کن (چشمای قلبی فراوون)
یه نکته ی دیگه هم این بود که واقعا قران برای هدایت و نشون دادن راه اومده و خود خدا توش گفته فهمش آسونه ولی چقدر کم هستن اونایی که به این دید ببیننش و بخوننش… حتی به پیامبر می گه تو وکیل مردم نیستی مسوول مردم نیستی تو فقط پیام رو برسون…
خدای مهربونم بازم شکرت برای این دو استاد عزیز، برای این بهشت مجازی، این دوستای نازنین سایت و کامنتاشون.
خدای شیرین و عزیزم شکرت برای خونواده قشنگ و دوست داشتنی که دارم، برای همسرم و دو دختر نازنینم، برای مامان و بابای عزیزم و خواهرام. برای خوشیهاشون و نعمتهاشون، برای دوستان جانم، برای امروزم که یه روز پربرکت دیگه بود پر از اتفاقات خوب. برای آفتابی که فرش رو گرم کرده بود و سایه ی دستام که توجه لیلین رو جلب کرده بود… برای عشق تینا به لیلین که هر روز داره بیشتر میشه… برای نعمت تمرکز بر زیبایی ها با وجود بچه ای که داره همه چی رو تجربه می کنه و کشف می کنه و ذوق می کنه… برای ذوق لیلی از اینکه فهمیده بود دو تا از اسباب بازیهاش رو که بهم می زنه صدای متفاوتی میده و با ذوق به من نکاه میکرد… برای بازی سام با بچه ها که یکی رو کولش سوار بود و اونیکی هم چهارمشان و پا جلوش می رفت… برای کباب کوبیده ای که عشقم تو دمای -5 درجه درست کرد و خوردیم… تازه لیلین هم اولین کباب عمرش رو مزه مزه کرد و خورد… خیلی هم دوست داشت :)))
و شکرت برای نعمت سپاسگزاریت و این صلاتی که بعد مدتها اینجا نوشتم…
استاد این روزها خیلی وقتا تو تصورم دیدارم با شما و مریم بانو رو مجسم می کنم که دارم از دستاوردام میگم… دور نیست به امید خدا:))
عاشقتونم… الهی که همیشه در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین…
به به چه کامنت زیبایی نوشتی استفاده کردم و لذت بردم و بارها تحسینت کردم
الان که دارم برات می نویسم نزدیک اذان مغربه یه لحظه به پنجره نگاه کردم و آسمونو دیدم اوه اوه منظره بسیار زیبایی از ابرهای جورواجور و رنگهای طلایی و نارنجی و صورتی لابلای ابرهاست دلم ضعف کرد از قشنگیش و حواسمو پرت کرد از نوشتن، جات خالی هر چند که خدا رو شکر از این جور منظره ها و خیلی زیباترش فراوون در دسترست هست
اونجا که گفتی اگه یه حرف بد می گفتین بعدش می رفتین دهنتونو می شستین چقد خندیدم، منو بردی به خاطرات شیرین اون وقتها یادش بخیر
یکی از بیشمار نعمتهای من که تقریباً هر روز بخاطرش از خداوند سپاسگزاری می کنم داشتن بچه های صالح و سالمی هست که در فکر بهبود خودشون هستن
خدا رو هزاران بار شکر
من حتی اینکه شما و خوهرات از من و بابا دور هستین نه تنها غصه نمی خورم که بچشم نعمت نگاه می کنم،
نعمتی که باعث شده من و پدرتون برای دیدنتون چند بار بیاییم امریکا و کانادا، حتی ترکیه و ارمنستان برای ویزا؛ کلی تنوع در زندگیمون ایجاد شده
اگه شماها اونجا نرفته بودین احتمالش خیلی کمتر بود که ما کانادا و امریکا بریم
از طرف دیگه هم ماها تقریباً هر روز تماس تصویری گروهی داریم با همدیگه که پکیج کاملی هست از توجه به نکات مثبت که هر کدوم از ما اتفاقات زیبای روزمون رو برای هم تعریف می کنیم، و تمرکز بر زیباییها که بقول فاطمه جان لیلین خودش اصل تمرکز بر زیباییه چقدر همگی باهاش می خندیم دست میزنیم بچه بازی درمیاریم
و از اون مهمتر چقدر راجع به آموزشهای استاد و فایلها و کامنتها و دوستانمون در سایت صحبت می کنیم و تعریف و تحسین می کنیم و کلی قوانینو مرور می کنیم؛ که اگر پیش هم بودیم بعید می دونم این کارا رو می کردیم
ولی خودمونیما سمیه جان چقدر نوشابه باز کردی برای بابا و مامانت:))) !!
کامنتت خیلی حس خوبی بمن داد لبخند به لبم آورد و نفس عمیقی از سر رضایت کشیدم؛ خدا رو هزاران بار شکر
سلام به قلب مهربون و اون صدای دوست داشتنی که من از شما تو ذهنم تجسمش می کنم با اینکه هیچوقت نشنیدمش.
و بوس به چشمای پرنورتون که خدا حافظشون باشه.
می خواستم برای سمیه جان بنویسم اما پاسخ دلنشین شما رو که خوندم دلم گفت اینجا بنویس.
چقدر این نگاه متفاوت و مثبت شما رو دوست دارم.
اینکه فرمودید از دوری بچه هاتون نه تنها ناراحت نیستید بلکه خوشحالید که باعث سفرهای به یاد ماندنی هم شده و تماس تصویریهاتون سرشار از ذوق و شوق و تمرکز بر نکات مثبت و آگاهیهای ارزشمند سایت شده.
این خود خود خود زندگی در بهشته.
هم با نوشته ها و شخصیت سمیه جان همزادپنداری کردم طوری که انگار خودم اون کامنت رو نوشتم. و هم شناخت بیشتر از شما شباهت عمیقتون با شخصیت مادر خودم رو بهم نشون داد.
اصلا انگار ما با هم یک خانواده ایم.
خدا حفظتون کنه و سایه تون با سلامتی و طول عمر باعزت مستدام.
ما هم توی خونه مون از خودمون و برنامه ها و تفکرات خودمون حرف میزدیم.
میز ناهارخوریمون همیشه محل گردهمایی خانوادگیمون بود و پدر و مادرم تمرکز اصلیشون روی زندگی خودمون بود.
هرگز تهمتی از زبون مادرم در مورد کسی نشنیدم. هرگز غیبت کسی رو نکرد و دل به دل کسی که غیبت میکرد نمیداد.
هرگز ادامه دهنده یک کلاغ چهل کلاغ افراد بیکار و بیعار نبود.
تمام انرژیش رو صرف برنامه های زندگی خودش میکرد و البته ارتباطش با فامیل رو هم نگه داشته بود ولی صحبتهاش همیشه در مورد امیدواریها و نکات مثبت بود. مادرم هرگز اهل ناله و شکایت نبود.
مهمونیهای فامیلی که میداد محل شادی و حرفهای قشنگ بود نه غیبت و شکایت از اوضاع زندگی.
من خیلی خدا رو شکر می کنم که خیلی از اخلاقهای خوب مادر و پدرم رو به ارث بردم.
خیلی میتونم بهتر از این باشم ولی از لحاظ خصوصیات اخلاقی بسیار نزدیک به مادرم هستم.
مادری که همه به درستکاری و پاکی و شخصیت محترمش اذعان دارند و ازش به نیکی یاد می کنند.
یادمه شب عروسی دخترعموم، مادرم بچه دختر عمه ام رو از جلوی فیلمبردار برد کنار که فیلمبردار ندانسته اون رو نندازه، و دخترعمه ام بد برداشت کرد و توهین بسیار زشت و زننده ای رو در حضور جمع و جلوی پدرم به مادرم کرد. پدر و مادرم هردو سکوت کردند و هیچی جواب ندادند. ولی من داشتم آتیش می گرفتم اما به تبعیت از اونها چیزی نگفتم.
اون دخترعمه ام همسرش مریض بود و پدر و مادرم همیشه بهش کمک مالی میکردن.
خدا شاهده که بعد از اون اتفاق کمکهاشون رو ادامه دادن و قطعش نکردن. تا اینکه دخترعمه ام بر اثر سکته مغزی ناگهان فوت شد. شوهرش هم دو سه سال بعد فوت شد و همون دختربچه تنها موند. پدر و مادرم همچنان بهش کمک میکردن تا بزرگ شد و امسال ازدواج کرد.
مادرم قصد دعوت کردن اون دختر و همسرش رو داشت که دیگه فرصت زندگیش به پایان رسید.
میخوام بگم تفاوت آدمها اینجاست. کسی ندانسته تهمت میزنه و توهین میکنه و کسی دانسته و آگاهانه پاسخ نمیده. هردو از دنیا میرن اما نام نیک از آن کسیه که تقوا کرده.
من تا ابد مدیون خدایی هستم که منو در دامان چنین مادری پرورش داد.
نوشته های شما انگار که با دست مادر خودم نوشته شده. اینو از صمیم قلبم و با نهایت صداقتم دارم میگم.
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان.
می بوسمتون و براتون برکت عشق الهی و تندرستی آرزو می کنم.
نمی دونی وقتی دیدم نقطه آبی دارم و بازش کردم اسم شما رو دیدم عجیب خوشحال و در ضمن شگفت زده شدم! از همزمانی، از اینکه فرکانسها اینقدر سریع پاسخ داده میشه و دقیق بودن قوانین
آخه میدونی چیه من امشب بعد از نماز در سجده شکرم از خداوند برای وجود دوستان خوبم در سایت سپاسگزاری کردم و اسم پنج نفر رو مشخصاً گفتم که یکی از اونا شما بودی!!! الله اکبر
عجیب دل به دل راه داره
روح مادر بزرگوارت قرین آرامش و شادی باشه که اینقدر مؤمن و با تقوی بوده و خیر و خوبی رو در جهان گسترش داده، و فرزند شایسته ای مانند شما رو پرورش داده
سپاسگزارم از لطف و تحسینت
خدا رو شکر برای وجود استاد عزیزمون که با آموزه هاش من تونستم طرز فکرمو نسبت به مهاجرت بچه هام مثبت کنم، نه تنها مثبت کنم که مشوقشون هم باشم
آخیش چقدر این نقطه آبی به دلم چسبید، خیلی ازت متشکرم سعیده جونم
دوست دارم از روشنی قلبم (تقلب از سعیده جون شهریاری!) قبلاً می گفتم از صمیم قلبم
فرشته های خوشگلت ترانه جون و نوا جون رو از لپ هاشون بجای من بوس کن و لذتشو ببر
هر آنچه خیر و خوبی در دنیا و آخرت هست برات آرزو می کنم
میشه شما یک نفر توی کل این دنیا،حق کپی رایت داشته باشید وبدون ذکر نام،از هرچیزی که دلتون میخواد کپی کنید؟!
امشب داشتم پاسخ شمارو به سمیه جان و نسیم جان میخوندم،یک بغض قد پرتقال گیر کرد توی گلوم،ازین حجم از عشق و نور وتوحید و جریانِ جاری خداوند در لا به لای کلمات …
میخواستم براتون بنویسم…ولی میدونستم جز تحسین هیچ چیز دیگه ای ندارم و سایت هم جدیدا بازهم لیمیت کامنت هارو بالا برده و نمیشه اصلا کامنت کوتاه نوشت.
خانم سلیمی جان،هروقت این تلگراف به دستتون رسید،یک کاری میکنید لطفا؟!
برید جلوی آینه،کف دستتون رو ببوسید و بفرستید برای اون نوری که توی آینه میبینید…
لطفا خیلی قَدرِ خودتون رو بدونید،باشه؟!
الهی که خداوند حافظ و نگهدارِ خانواده ی قشنگتون باشه…
چطوری رفیق؟ امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه و این نقطه ی آبی انرژی مضاعف بهت بده :)
کلی لذت بردم از خوندن پاسخت به مامان گلم و کلی تحسینت می کنم که با داشتن نوا کوچولوی نازنین وقت می ذاری و کامنت می نویسی پاسخ می نویسی… چون تازه خودم در این مرحله بودم دقیقا می دونم که راحت نیست و تعهد می خواد که تو خوبش رو داری… آفرین آفرین… روح مادر نازنینت شاد باشه و قرین رحمت الهی… امیدوارم همگی تو این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم و لذت ببریم از مسیرمون…
راستی الان دیدم پاسخ مامان به شما همون دیروز منتشر شده… خیلی کیف می ده نه؟؟ آدم می بینه کامنتش منتشر شد اون خودش یه لذت داره بعد می بینی عه… هنوز منتشر نشده جواب هم براش اومد… من که خیلی بهم چسبید دیروز و پریروز دوتا پاسخ پر برکت این مدلی داشتم… خدایا شکرت برای این رزقها و نعمتهای بی حساب این چند روز…
آره واقعا کیف میده زود اجابت بشی. چه از طرف خدا و چه از طرف رفقای هم رزم و هم فرکانس، و چه از طرف تاییدکننده کامنتها در سایت.
اول از همه از خدای خوبم متشکرم به رسم بندگی.
دوم از آقای استاد جان و خانم استاد جان به رسم ادب و کوچکتری که انقدر با تعهد و منظم کارشون رو انجام میدن و هر روز سر ساعت با عشق کامنتهای ما رو می خونن و منتشر می کنن.
بعد هم از شما دوست خوبم تشکر می کنم به رسم عشق و رفاقت، که واسم نوشتی با وجود مشغله و مسئولیتهای فراوان، با گهرهای فراوان!
باور کن منی که خودم آدم تهمت زن و غیبت کنی نبودم، (میگم نبودم یعنی کار همیشگیم نبود ولی همچین پاک و منزه هم نیستم، بالاخره گهگاهی از ذهنم در میره و یه چیزایی میگم) الان بعد از این فایل های مربوط به غیبت و تهمت خیلی آلرژیک شدم نسبت به هر حرفی که از دهنم درمیاد.
متوجه شدم که چقدر ما توی روزمره راااااحت پشت سر مردم حرف میزنیم و اجازه میدیم که دیگران حرف بزنن.
توی همین دو سه روز چندین بار شد که یا جلوی زبون خودمو گرفتم یا وقتی ابراهیم یه چیزی می گفت سعی می کرد حرف رو عوض کنم، یا بگم به ما چه، ما چه می دونیم پشت ماجرا چه خبره، یا می گفتم خدایا ببخشید دارم بد قضاوت می کنم، اشتباه کردم.
و دیگه ادامه نمی دادم.
یعنی وااااقعا حواسمون نیستاااا، همینجوری این ذهن و زبون دارن بر علیه خودمون کار می کنن.
همین دیشب داشتم جوکر نگاه می کردم، یکیشون توجهمو جلب کرد که رنگ لباش سیاهه.
گفتم اه اینم حتما خیلی سیگار میکشه که لباش این رنگیه،
بعد سریع متوجه شدم و گفتم استغفرالله خدایا ببخش من چه می دونم الکی حرف میزنم. شاید نور صحنه این مدلیه، شاید رنگ طبیعی لباشه، شاید یه بیماری داره، شاید تلویزیون ما رنگش اینجوری نشون میده.
اصلا سیگاری هم باشه، زندگی خودشه دلش میخواد به تو چه؟
انقدر خوشحال شدم بخاطر این حساس شدنم.
خدا رو شکر می کنم که هی هر روز دارم آدم آگاهتر و بهتری میشم.
این یه نعمته، که ساکن نمونی.
استاد به ما یاد داده و خدا کمک کرده که یک رود جاری و پرشور و زلال باشیم، نه یک مرداب متعفن بی خاصیت.
سلام دارم خدمت استاد گرانقدرم و سرکار خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام
گام 15
خدا رو بی نهایت شکر برای این آگاهی ها
استاد عزیزم بی نهایت از شما و خانم شایسته نازنین سپاسگزارم برای این پروژه و آگاهی های این فایل اصلا احساس میکنم دیگه از این به بعد به راحتی زبان باز نخواهم کرد چقدر آبروی ما انسانها نزد پروردگارمان ارزشمنده یعنی فکر میکنم حتی از جانمان هم بیشتر .
امروز داشتم در مورد این فایل با همسرم گفتگو میکردم یه دفعه این آگاهی به من داده شد که فکر نکن که تهمت فقط بحث ناموسیه تو وقتی یه آشنایی رو میبینی که تو مغازه ای مثلا داره نسیه خرید میکنه یا مقدار خیلی کمی خرید میکنه یا چیزهای بی کیفیتی رو خرید میکنه هم حق نداری تو ذهن خودت اونو حقیر کنی و بیای پیش بقیه در موردش حرف بزنی
و آبروش رو ببری
تو حق نداری مریضی کسی رو که خودش پنهانش کرده رو بیای فاش کنی و بذاری کف دست دیگران
تو حق نداری مشکلات خانوادگی دیگران رو فاش کنی
تو حق نداری پیشرفت ها و برنامه های زندگی کسی رو که دوست نداره فاش بشه رو پیش دیگران بگی
تو هیچ حقی نداری تو هیچ حقی نداری تو هیچ حقی نداری
و خداوند را بی نهایت سپاسگزارم که سالهاست همچین حق هایی رو به خودم ندادم
استاد عزیزم خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام بی نهایت ازتون سپاسگزارم خداوند حافظتان باشد
به چه نکات ارزنده ای اشاره کردین .اینکه حتی نباید در مورد دیگران وقتی خریدی میکنن که با صلایق ما فرق داره قضاوت کنیم و حتی با بازگو کردنش پیش دیگران بهش تهمت بزنیم
یا این نکته که گفتین حتی پیشرفتهای دیگران که خودشون دوست ندارن پیش کسی بازگو بشه رو بیه دیگران بگیم
من وقتی به خودم فکر میکنم توی این موضوع شاید 50%خوب عمل کردم و خیلی جاها بقول استاد بجای اینکه بشینم و تهمت بزنم به بقیه و قضاوتشون کنم سعی کردم اولین سوالی که از خودم میپرسم این باشه آیا خود من اگر جای این بنده خدا که دارن بهش تهمت میزنن بودم چه عکس العملی داشتم
فکر یه آیه دارم از امام صادق که میگه اگر پشت سر بنده ای کذبی از تو نقل بشه جهان اینقدر تو رو زنده نگه میداره تا خود تو هم توی اون شرایط قرار بگیری و این حدیث چقدر با قانونهای خداوند که استاد در موردش صحبت میکنه صادق .وقتی من دارم کانون توجهمو میبرم به سمتی که تهمت یا قضاوت باشه از جنس همین موضوع به زندگی خودم دعوت میکنم
بقول استاد من اگه مردم بشینم روی خودم و اهدافم کار کنم بجای اینکه سرمو بکنم توی زندگی دیگران .آدمی که هدف داره دیگه وقتی براش نمیمونه که بخواد پشت سر بقیه چرت و پرت بگه
یه جای خوندم که آدمهای کوچک همیشه پشت سر آدمها حرف میزنن و آدمهای متوسط دیگران قضاوت میکنن و آدمهای بزرگ همون انرژی میزارن برای پیشرفت خودشون
خیلی از کامنت ات لذت بردم راستش من خودم خرید میکنم گاهی کم می خرم به خاطر شرایط بعضیا جوری نگاه میکنن خجالت میشی یا لباسی میپوشی یا آرایش نمیکنی فکر میکنن دیگه جز جامعه نیستی چادر میزنی مسخره میکنن…متاسفانه هنوز این فرهنگ وجود داره راحت اجازه ابن رفتارها رو به خودشون میدن باید سرت تو کار خودت باشه کسی و قضاوت نکنی اگه کسی داره برای خودش داره نباید به دیگران به چشم بدی نگاه کنی هدفت خودش باشه بس جهان تنوع داره باید باش کنار بیای
ممنونم که یادآوری کردی که سرک توی کار دیگران نکشیم
سلام دوست عزیزم ازت خیلی سپاسگذارم بانو جان به نکات ریزی در کامنتتون اشاره کردین .
من خودم مغازه دارم و این کامنت شما به من یاد اوری کردکه وقتی دوستی اشنایی میاد و نسیه جنس میبره هواسم باشه که حق ندارم پیش کسی اینو باز گو کنم و اونو بد حساب یا خوش حساب بخوونم .
چون متا سفانه خیلی نا اگاهانه این کارو انجام میدادم.
توهیچ حقی نداری توهیچ حقی نداری توهیچ حقی نداری
انشاالله که منم بتونم به لطف خداوند مثل شما مینو جانم دیگه این حقا رو به خودم ندم
سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به استاد شایسته ی مهربانم،سلام به دوستان عزیزِ توحیدیِ متعهدم
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم همتون،الهی که حال دلتون عالی باشه،روی فرکانس توحید سوار باشید و روی دوش خدا بهتون خوش بگذره…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای یک فایل پربرکتِ پر از آگاهیِ سنگیییین!عجببب چیزی بود ….چقدر موارد مهم و کلیدی رو استاد آموزش دادند…استاد شایسته،خداوکیلی یک چند روز تنفس اعلام کنید،ما بتونیم این حجم از آگاهی هارو درک کنیم،این یک درخواست رسمی از شاگرد زرنگ ته کلاس نشین شماست…لطفا با آن موافقت فرمایید تا مجبور نشم سمت بخاری سایت و اون داستان ها برم :))))سپاااس فراوان….
استاد عباس منش عاشقتونم،از روشنی قلبم….از همونجا که نور خدا جاریه،همونجا خدا بین قلب ها پیوند برقرار میکنه،همون پیوند هایی که خدا میگه اگر کل هزینه های دنیا رو میدادی نمیتونستی،این ارتباط رو ایجاد کنی…از همون تیکه ی قلبم، عشق و مودت و نور رو از شمال ایران میفرستم،الهی که در بهترین زمان،به شمال فلوریدا برسه …
استاد نمیدونم توی کدوم مدار سیر میکنید،ولی دارم تموم تلاشمو میکنم باهاتون رشد کنم و نزدیک های مدارتون بمونم…خیلی فایل هاتون سنگین شده…خیلی پر از نوره،خیلی پر از آگاهیه….و این رو کسایی میفهمند که توی مدار درکش باشند…و از خداوند سپاسگزارم که در طی این 3 سال،انقدر به رشد شخصیت من کمک کرده که هم مدار با آگاهی های ناب شما بمونم….
استاد جان،چندین موضوع مهم رو توی این فایل مطرح کردید و توضیح دادید که میتونم بگم توی بعضی هاش عالی عمل کردم،بعضی هاش خیلی خوب،و بعضی هاشم خوب و نیاز به تلاش بیشتر…
دوست دارم از نحوه ی عملکردم و نتایج به دست اومده براتون بنویسم.
استاد جان،من از دوران نوجوونی،از وقتی یادم میاد تو دوران مدرسه،بدون هیچ تلاش بیرونی،همیشه دوستام از بهترین و خوشگل ترین و پولدارترین و درس خون ترین بچه های مدرسه بودند…واقعا نمیدونم چرا ولی همیشه دور من یک کلونی از بهترین آدم هایی که بقیه آرزو داشتند باهاشون دوست باشن بود،بود،بدون اینکه من هیچ تلاشی بکنم…
تا قبل ازینکه من با قانون آشنا بشم،یک جمع 4 نفره از بهترین بچه های دبیرستان با من مونده بود،که توی ویژگی های مثبتِ مقبول جامعه،جزو بهترین ها بودند،قسم میخورم وقتی ما باهم بیرون میرفتیم،انقدر بهمون خوش میگذشت و میخندیدم که بعدش صدا از گلومون،درنمیومد…
وقتی با قانون آشنا شدم،فهمیدم این دوستان من با اینکه در نوع خودشون بی نظیرند ولی هم مدار من نیستن،و من چون به شدت تشنه ی تغییر بودم،تا با این مفهوم آشنا شدم که برای اینکه آدم های بهتر توی زندگیت بیان،باید فضارو خالی کنی،در کمال احترام،کلا ازون جمع دوستی اومدم کنار،من دارم درمورد دوستان بی نهایت باحال،ثروتمند،خوشگل و موفق صحبت میکنم که باهاشون توی جهنمم خوش میگذشت!ولی رعایت قانون برای من خیلی،خیلی مهم تر بود …
و در این مسیر رشد و پیشرفت،به طرز جالبی هربار که باورهای من بهتر میشد،جهان آدم های رشد یافته تری رو برام میفرستاد…بدون اینکه من تلاشی بکنم…همکار با کیفیت تر،دوست خانوادگی بهتر…ولی خب عملا من دوست صمیمی نداشتم،اینو توی چکاب فرکانسی دوازده قدم هم نوشته بودم که من هیچ دوست صمیمی ندارم!
اما قانون رو میدونستم،که من باید فقط روی خودم کار کنم و بعد رفیق خوب خودش میاد …من باید لایق بشم…برای همین؛هیییچ وقت،با این هدف که بالاخره من باید یک دوستی پیدا کنم تنها نباشم،دنبال بچه های سایت،بیرون از سایت نگشتم.
و وقتی من به اندازه ی کافی روی خودم کار کردم،چه اتفاقی افتاد!؟جهان خیلی شیک و مجلسی من رو با فاطمه جان که از شاگرد زرنگ های شماست هم مدار کرد….تازه اون موقع که این ارتباط ایجاد شد من هنوز نمیدونستم چه خبره…الان که حدود 10 ماه ازون روز میگذره…به جرئت میگم من واقعا به این آیه ی سوره ی انفال ایمان آوردم :
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
استاد یعنی هرچی بیشتر گذشت،علاوه بر تموم ویژگی های مثبتشون،یا کمک های توحیدی که بهم رسوندن،من بیشتر فهمیدم،آقا این دختر،خود منه…من توی این چندوقت،انقدر با فاطمه راحت و صمیمی شدم که با اون رفیق 10/15 ساله م صمیمی بودم…
حالا الان در حال حاضر که این رابطه ایجاد شده،اوضاعش چطوره!؟
من آخرین باری که با فاطمه جان صحبت کردم رو یادم نمیاد چه زمانی بوده،آخرین پیامی هم که بهم دادیم،فکر کنم سر قسمت قبلی این فایل بود که اونم سپاسگزاری از خدا بود برای این فایل جدید و تشویق فاطمه جان که بهم انرژی بده بیام کامنت بنویسم….
چرا!؟بخاطر هدف!
ما تموم تمرکزمون روی سایت و آموزش های استاده…وبس!
ما هیچ ارتباط اضافه ای بیرون از سایت نداریم مگر اینکه خودش،خود به خود پیش بیاد….
یعنی ارتباطی که خودِ خدا ایجاد کرده و انقدر هماهنگه که گاهی واقعا من رو شگفت زده میکنه،باز هم دلیل نمیشه که مارو از اصل دور کنه ….درحال حاضر ما هدف های خیلی مهم تری داریم که باید براش انرژی بزاریم و نباید دنبال فرعیات باشیم.
و البته به غیر از فاطمه جان،باز هم طبق هماهنگی های خداوند،من به بهترین شاگرد های استاد وصل شدم…ولی این ارتباط ها هم فقط محدود درمورد قانون،قرآن ،الهامات و اتفاقات مثبت زندگیشونه و همین…و خداروصد هزار مرتبه شکر….چقدر من ازین زندگی راضیم…ازین انسان های شایسته که از لطف خدا و با ایمانی که من نشون دادم وارد زندگیم شدن و همون رابطه ها هم انقدر با کیفیته که فقط روی اصل استواره ….
در زمینه ی تجسس نکردن در زندگی بقیه،خیلی خوبم…من هیچی از بقیه نمیدونم… و نمیپرسم…حالا این بقیه هرکسی میخواد باشه…الان داداش من،یک مدت از تهران اومده و منتظر ویزاشه که بره اروپا…من یکبار ازش نپرسیدم چیکار میکنی!؟یا فلان کارو چرا انجام نمیدی!؟یا تو فلان موضوع برنامه ت چیه!؟چرا نمیپرسم!؟چون من هزارتا هدف شخصی دارم که نیاز به قوای کاملِ ذهنی دارم برای اینکه لیزر فوکس به روش های رسیدن به خواسته های خودم فکر کنم!
هربار ازم میپرسن،چه خبر!؟یا فلانی چیکار کرد!؟میگم نمیدونم!ازمن درمورد من بپرسید….من فقط درمورد خودم میدونم،مابقی جوابِ سوالاتتون (نمیدونمه!)
در اکثر مواقع هم توی خونه،دوتا هندزفری توی گوشمه،که حتی به شنیدنِ یک جمله حساس نشم که بخوام،بفهمم دارند درمورد چی صحبت میکنند…که بعد بی دلیل فضای ذهنیم اِشغال بشه…
در زمینه ی گمان مثبت هم خیلی خوبم….ذهنیتم در اکثر مواقع خوبه،فکر میکنم همه چیز برام خوبه،همه ی آدم ها خوبن،اتفاقات خوب پیش میاد،هرچی پیش بیاد خوبه و ….
اما توی یک زمینه نیاز به تلاش بیشتر دارم…
با اینکه کلا دهانم رو گِل گرفتم به هیچ عنوان درمورد قانون با کسی حرف نزنم و بهش نگم داره اشتباه میکنه،اما این حالت قضاوت توی ذهن من هست….یک چیزی مدام توی ذهنم داره میگه چرا بابا انقدر به اخبار گوش میده،چرا مامان انقدر متعصبه به عقایدی که از بیس اشتباهه،چرا مامان همیشه داره از خودش میکنه برای بقیه،چرا داداش این کار رو داره انجام میده با اینکه از قانون اطلاع داره…چرا فلانی انقدر غیبت میکنه ….
یعنی ذهن من هنوز به صورت پیش فرض نمیتونه فقط خوبی های آدم هارو ببینه وروی نکات منفیشون تمرکز نکنه…در اکثر مواقع،نجوای ذهن میاد…ولی من آگاهانه جلوش رو میگیرم و میگم به توچه!تو به خوبی های این آدم توجه کن،وهنوز یک فاصله ی زمانی بین رد شدن این افکار و تغییرش به سمت مثبت هست که انشالله بهتر میشه….
راستی درمورد تهمت :))) استاد من توی همین سایت کلی قضاوت شدم از طرف دوستانی که ادعایِ آگاهی ازقانون رو داشتن…حالا این ها تازه چیزهایی که برام نوشتن…خدا میدونه توی ذهنشون چی بوده!
مثل اینکه:
تو داری شوآف میکنی!
از روند کامنتات خسته شدیم،چقدر از گذشته ت مینویسی!
اون الهام نبوده که رفتی کیش،توهم زدی:)))
تو بی مسئولیتی و نباید از کارت انصراف میدادی:))
تو آدم بی تعهدی هستی که بچه هات رو ول کردی رفتی :))))
ولی همون موقع،من تلاش کردم بهشون بی توجهی کنم…و خیر این ماجرا رو برای خودم این ببینم که باید بیشتر روی احساس لیاقتم کار کنم،و این ها دستی از دستان خدا شدند که من رو هدایت کنند خودم رو بیشتر ارزشمند بدونم….
و چی شد!؟آلمست یا همون موقع خودشون فهمیدن اشتباه کردن و اینو اذعان کردن!یا کلا محو شدن:))))اینم از نتیجه ی قانون در اعراض از تهمت و قضاوت نا به جا….
خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت خلق یک صلات دیگه و یک ردپای قشنگ و شیک مجلسی….خدایا شکرت برای روشنی قلبم…شکرت برای همین جای زندگیم….عاشقتم خدا و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه…
استاد جان و استاد جان و بچه های هم پروژه ای…دم همتوووون گرم!
بوسِ خدا به کله ی مبارک همتون!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از شمال ایران به هرجای دنیا که مفتخر به حضور ارزشمندِ توحیدی شماست.
در پناه نور میسپارمتون،نورِ آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
[[ هربار ازم میپرسن، چه خبر!؟ یا فلانی چیکار کرد!؟ میگم نمیدونم!ازمن درمورد من بپرسید….من فقط درمورد خودم میدونم، مابقی جوابِ سوالاتتون (نمیدونمه!) ]]
از من در مورد من بپرسید
راستش منم اصلا حوصله ی تجسس تو زندگی دیگران ندارم
ولی از طرف مادرم تو این اخلاقم سرزنش میشم
بهم میگه همینه که تو زندگیت به روز نیستی و مثل مردم نیستی
میری خونه ی مردم دقت نمیکنی فرششون چه شکلی بود تابلوهاشون جقدر شیک بود فلان دکور شون چقدر با کلاس بود و…
زندگی خودت ساده و معمولیه
چرا فلانی که از تو پایین تره از همه لحاظ ، مثلا اون
توستر داره تو نداری؟
ندیدی فلان جا رفتیم فلان خانوم خونه داره ، ولی سرخ کن داره ماشین ظرفشویی داره تو بیست سال کار کردی هنوز اینا رو نداری ؟؟
و از این حرفها
حتی امروز به من زنگ زده بود که از خواهرت نپرسیدی جواب آزمایشش چی شد؟؟
بهش گفتم من اصلا پاک یادم رفته بود که آبجی یکی دو هفته پیش چکاپ کامل داده بود و… تازه یادم هم بود نتیجه شو نمی پرسیدم چون من که پزشک نیستم اگر هم مشکلی داشته باشه راهنماییش کنم
و
اینها براشون تعجب برانگیزه که تو اصلا همش تو لاک خودتی و اصلا به دور و برت نگاه نمیکنی
ولی من این زندگی رو دوست دارم
چون برا دل خودم زندگی میکنم
به سبک شخصی خودم زندگی میکنم،، تقریباً
و دارم نتیجه ی این تجسس در زندگی دیگران و ارزش قائل شدن برای حرف و نظر دیگران رو میبینم که عدم آرامش هست و دور ماندن از هدف اصلی که رشد فردی خودمون هست
به خودم افتخار میکنم و خودم رو تحسین میکنم بابت خیلی مسائل
مثلا چندسال پیش یک شخصی که اون زمان خیلی برام عزیز و محترم بود و رو حرفش حرف نمیزدیم یکم که صمیمی تر شد ، یه بار به من گفتن برو با فلان دختر و فلان خانم تو فامیل رفیق شو و جور شو و بیشتر رفت و آمد کن و…
گفتم برای چی ؟؟ من زیاد اهل رفت و آمد نیستم نه بخاطر اینکه اجتماعی نیستم ، بخاطر اینکه کارهای مهمتری دارم و رفت و آمدام هم حساب کتاب شده ست و با افراد هم مدار خودمه ، و فقط جایی که واقعا بهم خوش بگذره میرم وقتم و میزارم و از کارهای مهم ترم میزنم میرم با اون افراد معاشرت میکنم
هرکسی شایستگی گذشتن از وقت گرانبها و عمر با ارزش آدم رو نداره
نه اینکه اونا آدمهای بدی باشن
نه
اونا تو یه مداری هستن که من سالها پیش توی اون مدار بودم
و من روی خودم کار کردم و چند لِول اومدم بالاتر
اگه برم تو اون مدار میدونم که غیر از روزمرگی و ظاهرسازی و غیبت و مسخره کردنِ این و اون چیزی تو اون محفل نیست پس نمیرم
اونم نه یک جلسه دوجلسه ، انقدر برم که بشم رفیق فابریک اونا تا چی بشه ؟؟؟؟
ابن شخص گفتن:
برو بهشون نزدیک شو و صمیمی شو تا رازهای زندگیشون و بهت بگن و اگه کار خطایی چیزی انجام میدن ازشون آتو داشته باشی
گفتم : خب آتو داشته باشم که چی بشه؟؟؟
گفتن: خب معلومه دیگه , شما چقدر ساده ای، آدم باید از تک تک اطرافیانش آتو داشته باشه یه روزی به درد میخوره
من همونجا برخلاف اینکه همیشه سعی میکنم خوش بین باشم به افراد ، تمام احترامی که تا اون زمان برای این شخص قائل بودم تو ذهنم فرو ریخت
چون از حرفهای افراد میشه طرز فکرشون رو تشخیص داد
تا قبل از این موضوع همش ظاهرسازی بود و تو فامیل همه بخاطر همون ظاهر خیرخواه و دانا به ایشون احترام میزاشتن
وقتی که به من چنین پیشنهادی دادن تازه به عمق وجودشون پی بردم و گفتم:
شرمنده من وقتمو برای این کارها هدر نمیدم
چون حتی اگه تهش خلافی هم ازشون دیدم در حد لالیگا ، من قصد برملا کردن و آتو گرفتن و… رو ندارم ، همونطور که خودم دوست ندارم تو زندگی من کسی تجسس کنه ، دیگران هم دوست ندارن
هر چی هم انگ سادگی و …. خوردم زیر بار نرفتم که برم خبط و خطایی از کسی کشف کنم که یه روزی به دردم بخوره و این کار رو بیهوده ترین و عبث ترین کار دنیا میدونستم
که البته اعتراف میکنم شاید سالها پیش اینطوری نبودم و چنین تجسس هایی گاهاً میکردم در زمان جاهلیت.
اما الان به زندگی برادر خودم هم کاری ندارم
میگم اختیار زندگی خودشون و دارن
و
یه درسی که امیدوارم به اکثر فامیل همسرم داده باشم این دو سال اخیر، این بود که
تو تضادهایی که دو سال پیش در روابط عاطفی ما ایجاد شد و من تصمیم به جدایی گرفتم ، بنا به دلایلی که هر کدوم از بستگان نزدیک همسرم داشتن هر کدوم تو کسوت نصیحت و پادرمیانی و …. اومدن نظر دادن و نصیحت کردن و دخالت کردن و….
و من بعد اون ماجرا با تک به تک اقوام همسرم قطع رابطه ی کامل کردم ،
تک به تک ،
هر کسی که مستقیم یا غیرمستقیم ورود کرده بود به حریم خصوصی زندگی من ، دلسوزانه یا حسودانه یا تحت هر عنوانی ، تک به تک ،
اونی که حضوری اومده بود نصیحت کنه برگرد ،
اونی که تلفنی یا از طریق پیام یا حتی پشت سر شنیدم حرفی زده یا جانبداری کرده یا سکوت کرده بود و فقط شنونده بود و محل و ترک نکرده بود یا هرچی…
با خودش …، با همسرش…، با بچه هاش… ، با پدر و مادرش….، کلهم اجمعین با همه قطع رابطه کردم
چون اکثریت اون جمع یا افراد منفی بودن یا خنثی و باری به هرجهت زندگی کن و…
و معاشرت با اونها تاثیر مثبتی در رشد من نداشت فقط وقت تلف کردن و انرژی ارزشمندی که جمع کرده بودن رو هدر دادن بود
و بعد اون ماجرا ، اونایی هم که حتی خودشون دخالتی نداشتن ولی بواسطه ی نسبتی که با فرد دخالت کننده داشتن یا حتی درسکوت پای صحبت و غیبت و تهمت هایی که اون مدت زده شد در مورد من نشستن ، الان فهمیدن که نباید تو زندگی هیچکس دخالتی کنن
فهمیدن که تو اختلاف هر خانواده ای حتی اگه نظرشون و پرسیدن بگن:
رفاقت او مرا از پیروی قرآن پس از آنکه به من رسید محروم ساخت و گمراه گردانید، آری شیطان برای انسان مایه خذلان (و گمراهی) است.
به خودن گفتم …
بابا همین دو روز پیش من این س و ره رو خوندم چطور اینو بهش دقت نکرده بودم ….
و بعد خیلی تحسین کردم …و گفتم ببین چقدر قشنگ حرف خدارو با خدا اثبات میکنه …چقدر قشنگ داره تعریف میکنه …چقدر قشنگ خدا هدایتش میکنه …
ممنونم به خاطر داستان روابطی که گفتی …
به این ایمان دارم که تو هر جور باشی آدمای مثل خودتو جذب میکنی …
راسش منم از کلاس اول تا سوم بچه زرنگ کلاس بودم …دوستای خوبی داشتم ولی به خاطر محدودیت خانوادگی فقط دوست معمولی …
تا کلاس چهارم که یه بغل دستی فوق العاده داشتم …ولی من مغرور شده بودم …دیگه درس نمیخوندم …
و کلاس پنجم که دیگه هیچی …
دوستای درس نخون …خودم وارد حاشیه شدم …و به خاطر حرفی که به استادم زده بودم …درونن تخریب میشدم و احساس لیاقت پایین میومد …با این حال خیلی خودمو دست کم نگرفتم فقط از لحاظ درسی پس رفت کردمو ولی از لحاظ غیر درسی و کارایی مثل شورا و مدرسه و ارتباط با معاون آموزشی و اینا به معنای واقعی ترکوندم …
ولی یه دوست خوب و با خانواده داشتم که اولین بار بود که میتونستم باهاش رفت و آمد داشته باشم …بدم خونشون …و اونا عالی بودن …استخر و جکوزی و همه چیز …ولی من به خاطر احساس نالایق که داشتم …خودم با دستای خودم اونو حذف کردم و رفتار بسیار زشتی کردم که خود مادره آروم آروم ارتباط منو با دخترش حذف کرد …واقعا تقصیر خودم بود …و البته که هنوزم آثارش نه تنها نرفته بلکه به اون کار تا الان ادامه دادم ….دیگه باید به خودم بیام ..ولی واقعا شرمنده ی خودمم که معتاد این کار شدم …
کلا من دوست صمیمی تا همین یک سال پیش که چه عرض کنم تا همین چند ماه پیش نداشتم …
خلاصه رسید به ششمم که من دوباره با همون دوستان قبلی بودم و گفتم من میخوام یه محیط جدید رو رو انتخاب کنم و خودم کلاسمو عوض کردم … اونجام دوستای درس خونی نبودن …و من وارد رابطه با دوستای ناشایست شدم …
البته اونام بد نبودناااا
ولی خب دوستای خیلی خوب بیشتری توی اون مدرسه بودن …البته که اینم به خاطر خودم بود چون من خودمو لایق دوستای خوب و عالی و درسخون نمیدونستم …
خلاصه من اونجا با اینا آشنا شدم و کلاس 7و 8 و9 ام هم با اونا بودم و البته که با یه نفر خیلی بیشتر توی زنگای تفریح با یه نفر بودم و بعد که رفتار و اخلاقتو با کلاس ششمم مقایسه کردم دیدم من چقدر از اون فرد مخصوصا درباره ی رفتارای منفی تاثیر گرفتم …
تازه منی کا اونو فقط توی کلاس میدیدم…
پس نهم که بودم سعی میکردم رابطمون باش کم رنگ کنم …و همیشه این سوال برام بود که چرا من با این توی این کلاس دوستم …این کلاس این افراد فوق العاده رو هم داره چرا نمیتونم باهاشون ارتباط صمیمی تری برقرار کنم …
تا اینکه کرونا شد و من به معنای واقعی تا نیمه ی دوم کلاس یازدهم توی خونه بودم و نه تنها دوستی نداشتم بلکه ارتباطم فقط در حد چت بود …
خلاصه …کلاس دوازدهم هم که افلاین بودم و دوستام شده بودن افراد کتابخونه که قشنگ میدیدم که بابا …اینا به خاطر دارا بودن این شخصیت در درون من با من هستن …
ولی همیشه دورادور یه دوست بود که همون 7اوم یا 8 ام با هم آشنا شدیم …حتی توی یک کلاسم نبودیم …اصلا یادمم نمیاد چطور با هم آشنا شدیم …
ولی به نظر دختر خوبی بود …
تا بعد دانشگاهو اینا که من قبل سال 1402 چکاب نوشتم و دوست داشتم یه دوست صمیمی داشته باشم …
خلاصه که همینجور که من شخصیتم بیشتر رشد میکرد …تعدادپیامام با اون دختر بیشتر میشد …البته که اون دختر واقعا یک دختر شایسته و خوبه و به طرز باور نکردنی درسای دنیا رو خوب یاد میگره و خوب رشد میکنه …و نمیدونم چطوری
..با اینکه به این فضای عباسمنشی فوق العاده دسترسی نداره و منم هیچ وقت نگفتم …و هیچ وقت دیگه دوست ندارم آدما رو مجبور به هدایت شدن بکنم …البته که تا همین چند ماه پیش برای یکی از کسایی که دوست داشتم اینکارو میکردم …
ولی اون خیلی خوب رفتار میکنه …
کم کم ارتباطمون بیشتر شد و با اینکه اون تهرانه درس میخونه و من اصفهان ولی هر روز با هم حرف میزنیم و مکالماتمون 1 ساعته و اینا میشه …
و اینقدر وقتی هم با هم هستیم خوش میگذره که به خودمون میایم میبینیم 6 ساعته بفهمیم و شب شده و هنوزم می خوایم باشیم ولی باید بریم …
واقعا خداروشکر میکنم به خاطر این دوست خوب …
دیگه از تو و دوستای سایت که اینقدر زیبا تجربشون رو مینویسند نگم برات …
چقدر خداروشکر میکنم …
درسته که اون موقع که دوست ناشایست داشتم یکم رفتارم متفاوت شد و بعد با مقایسهی خودم با خودم به این رسیدم و یکم هنوز اون رفتار ها درون من هست ولی جهان اون روز به من یاد داد که چقدر سخت گیرانه باید باشم درباره ی این موضوع …و به معنای واقعی دوست داشتم فقط یکی …فقط یکی باشه …دو تا باشه …بسه …دوست زیاد صمیمی نمیخوام …
راستی یه چیزی بگم …
کلا از بچگی که یعنی از 5ام به خاطر اتفاقات کمی از قانون احساس خوب =اتفاقات خوب رو درک کرده بودم. و می خواستم مثبت باشم و اصلا هم ناراحت نمیشدم که بهم بگن بچه مثبت …از همون موقع حتی نزاشتم حرف زشت و القاب و اینا توی دهنم بچرخه و با هر کسی آشنا میشدم بهش گوش زد میکردم که من خوشم نمیاد میتونی جلوی من حداقل از این القاب استفاده نکنی یا اینا رو که برای تو البته عادیه نگی یا نه …
وقتی استاد داشت میگفت اگه ارزششو داره درباره ی غیبت و تهمت اینو بگین به اون فرد به خودم گفتم مگه میشه …
بعد یادم افتاد به خودم که درباره ی فحش و القاب و اینا این کارو میکردمو به صورت باور نکردنی افراد رعایت میکردن…
و درباره ی افراد دور و برم که غیبت و تهمت میزنن و اینا …
و اگه دیدگاه بد نباشه روی خوش اون فرد رو میبینی …
واقعا واقعا درسته…
از استادی که من هیچ چیز منفی دربارش نداشتم اینقدر عاشق من شد …
تا استادی که از همون اول شنیده بودم عقده ای و خوب نیست و پاچه گیر من شد ….
.
.
خلاصه که عاشقتونم …
و اینقدر این فایل آگاهی داشت که به خودم گفتم وای من باید هر لحظه اینو گوش بدم و استوپ کنمو دربارش بگم و بنویسم…
و خیلی موافقم که یکم وقت این فایل بیشتر باشه …
ای کاش این مصاحبه ورژن جدیدش توسط استاد با تحلیل آیات دوباره ضبط میشد ..
البته میدونم که استاد الان روی دوره ی دیگه ای کار میکنند…
ولی وقتی این فایلو دیدم به خودم گفتم …
پس ملیکا جواب همه ی سوالاتت توی قرانه …
و به خدا گفتم …خدایا تو هدایتم کن که اینطوری بتونم جواب همه ی سوالامو درک کنم و بفهمم …
نمیدونم هنوز چقدر بتونم روی حرفم بایستم ولی دوست دارم حتی اگه بقیه مصاحبه ها اومد …اونا رو از توی قران پیدا کنم …و دربارش فکر کنم و اگه شد کامنت بنویسم …
خدارو شکر هزاران بار شکر برای داشتن مرزبندی وچهارچوب هایی به اندازه, که واقعا پاشون وایسادم و نتیجه بخش بوده وخودم هم به چهارچوب دیگران احترام میذارم و میپذیرم
من ادم تنهایی ام و تنهایی خودمو دوست دارم ..
هرچند رفیق های بهشتیم در این بهشت بی نهایت ارزشمندو بالیاقت هستن واز تک تک شون دارم یادمیگیرم که خودمو بهتر بشناسم ،
اما این تنهایی رو از کودکی دوست داشتم چون درونگرا هستم وعاشق نوشتن ..
خودم خودمو سرگرم میکردم و الانم همینطوری ام .
چقدر حسن ظن داشتن عالیه مثال بزنم :
یادمه حدود ده سال پیش پدرومادرم رفته بودن اردبیل که من اومدم به خونه شون سربزنم
و حیاط و گل هارو آب بدم
همینکه وارد پارکینگ شدم دیدم در پارکینگ ماشین رو ، بازشد وداداشم اومد تو پارکینگ و از ماشینش سریع پیاده شد و همونجا از شدت مستی افتاد زمین ،به شدت حالش بد بود و بالا میاورد
گفتم زنگ بزنم اورژانس نذاشت
خلاصه بردم خونه تا استراحت کنه
من درحال اب دادن گل ها تو بالکن بودم
اونم در حالت خواب ناله میکرد …
فقط اشکام می اومد و میگفتم که
خدایا خودت هوای داداش منو داشته باش
من که کاری ازدستم برنمیادو دست تنهام ..
مامانم زنگ زد که کجایی؟ گفتم خونه تون اومدم و داداشم هم اومده اینجا تنها نیستم و دور هم هستیم ..
زنداداشم زنگ زد به داداشم وگوشی رو من برداشتم تا جواب بدم، گفتم داداشم اینجا پیش منه و خسته بود وخوابیده ، اگه کارداری بیدارش کنم ؟ گفت نه کاری ندارم فقط خواستم واسه خونه خریدکنه
گفتم شام درست نکن ، من اینجا میذارم
داداشم هم میاد دنبالت بیا اینجا دورهم باشیم و خلاصه ایشون هم پذیرفت
چندساعت بعد داداشم رفت حموم و
سرووضعش بهترشد و روبراه شد
اون شب من و داداشم وزنداداشم دورهم شام خوردیم و گپ زدیم و اون اتفاق تموم شد
به خوبی وخوشی خداروشکر ..
من هرگز تا امروز یکبار هم به روش نیاوردم و نپرسیدم که چرا اون شب اونجوری شد ؟ هرگز قضاوتش نکردم
هرگز به چشم نجس بودن نگاش نکردم!!
وحالا بعد از اینهمه سال ، داداش من
بهترین احترام هارو به من میذاره خداروشکر
کسی که همه از غرورش حرف میزنن
پیش من که میرسه مهربونه عاشقه
دوستم داره خداروشکر..
چون بهش حرفی نزدم و اجازه هم ندادم که کسی از خانواده م بفهمه و سر دربیاره ..
این حسن ظن داشتن به آدمها خیلی نتیجه میده
حتی وقتی به چشم خودم هم یه چیزایی از آدمها میبینم قضاوت نمیکنم چون از باطن اون رفتار و آدم خبرندارم وشرایطش رونمیدونم …
چه بسا اون آدم توخیلی از چیزها از من بهتر باشه
به نظرم بهترین منطق قرآن سکوت کردن و حسن ظن هست که قبل از سکوت کردن ما باید کنترل احساسی خوبی داشته باشیم و از داشته ها و نعمتهامون شکرگزاری کنیم و لذت ببریم
تا در برابرقضاوت وتهمت و تکذیب دیگران بتونیم سکوت کنیم و در آرامش باشیم یا با کنترل احساسی بتونیم صحبت کنیم و چهارچوب مون رو مشخص کنیم ..
سلام رفیقم فاطمه جانم… امیدوارم خودت و داداش رسول و محمد حسن جان و هلیسای گلم خوب و سلامت باشین… خب آخه مگه میشه توقعی غیر از این از یه رفیق توحیدی داشت؟؟ مگه میشه هرباررکامنتش رو بخونی و نگی آفففرین… احسنت… چقدر این دختر توحیدیه… چقدر خداییه…
چقدر خوب گفتی حسن ظن خیلی خصلت خوبیه… خدا رو شکر برای آموزشهای استاد عزیزمون و فرکانسی که درش هستیم… که همش خوبیه و خیر و حس خوب… سوده و سوده و سود…
خیلی لذت بردم و تحسینت کردم با خوندن این جریانی که تعریف کردی… خیلی کنترل ذهن می خواد، قطعا نجواهای شیطان اون لحظه خیلی زیاده ولی کسی که انقدر متعهدانه رو خودش کار می کنه از پس اون نجواها برمیاد… خداوند کمکش می کنه و انقدر زیبا و توحیدی عمل می کنه… واکنش نشون نمی ده به اتفاق، بلکه فرمون رو دستش می گیره و قضیه رو جوری عوض می کنه که نه تنها خیال برادرش و خانوم برادرش و مامان و باباش راحته، که ذهنش هم دیگه ساکت میشه از این بزرگی روح…
آفرین دوست نازنینم… حالا حالاها باید ازت یادبگیرم دختر توحیدی… رفیق نازنینم… عاشقتم من و یه عالمه دوست دیگه تو این بهشت… کلی چشمای قلبی…انشالله که در بهترین زمان و مکان ببینمت و انقدر فشارت بدم تو بغلم که بگی عهههه بسه دیگه شورشو درآوردی :)))) ولی بعدش باهم چای می خوریم از نوع هل دار و دم کشیده :))
عزیزم چطور تونستی انقدر به آرامش برسی وبا کامنتت انقدر به ما آرامش بدی
چه نظر فوق العاده ای داری
با اجازت کپی کردم
به نظرم بهترین منطق قرآن سکوت کردن و حسن ظن هست که قبل از سکوت کردن ما باید کنترل احساسی خوبی داشته باشیم و از داشته ها و نعمتهامون شکرگزاری کنیم و لذت ببریم
تا در برابرقضاوت وتهمت و تکذیب دیگران بتونیم سکوت کنیم و در آرامش باشیم یا با کنترل احساسی بتونیم صحبت کنیم و چهارچوب مون رو مشخص کنیم
امید که هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید چقدر این کامنت های شما حس آرامش میده گاهی بغض میگره باخواندن کامنت شما بی خود بی جهت وقتی خط اول متن شما را شروع میکنم یک وقت متوجه میشم آخر خط شما رسیدیم
چقدر شما تاثیر گذار هستین این حرف ها را وقتی اگر کسی دگری بنوییسد میدانم اینگونه تاثیری ندارد فقط همین که روی خود شما بطور درست کار کردن
و اینکه اصلا قضابت نکنم واصلا هم اخلاق کسی ورفتارش رو فاش نکنم و کارایی که میکنه
من خودم هم مثل خودم فاطمه جان از داداشم یه کاری کرد ومن خیلی ناراحت شدم والان میگم اگر من هم به جای اون بودم مطمینم همین کار رو میکردم و قضاوت نمیکنم و اینها درسهای خیلی بزرگی داره به ما میده ماالکی تو این مسیر نیستیم مسیری که پر از عشق دوستی صفا صداقت درستی پاکی وهر لحضه داریم به خدای عزیزمون وصل میشیم من هرگز از سالی که تو این سایت استاد عزیزم واین خانواده بهشتی پا گذاشتن اینقدر به خدا وصل نبودم وحالم خوب نبود وما داریم اینجا ایمان توکل راه درست داره خداوند عزیزم از طریق دست ارزشمندش استاد عزیزم دوست داشتنی به ما میگه هیچی پیامبران ما امامان ما چکار کردن که به این درجه بینظیر رسیدن خودشون تلاش کردن تو هاشیه نبودن اعراض کردن به خدا وصل بودن ایمان داشتن باوربی قید شرط به رب داشتن وخدا هم خدایی میکرد براشون وما هم میتونیم این چنین بشیم همین طور که استاد عزیزم وبانوی گلم شد شدن دستان خدا به سمت ما و نتیجه ای که تو زندگیشون داره رخ میده استاد داره میگه از نتایجش داره میگه وعلمی که خدا الهام کرد به پیام آورش که شد استاد فاطمه عزیزم دوست داشتنی من ودادش عزیزت خیلی خوشحالم چنین دوستان بهشتی رو دارم و باهاشون حرف میزنم وحالمو عالی میکنه این کامنت های بینظیر که ارزشها قیمت داره عاشقتم عزیزی موفق باشی و خداوند همیشه مارو تو آغوش گرمش گرفته وهواسش به ما هست ماهم باید مثل ابراهیمی از این چالشها ومسئلها بر بیاییم تا ایمانمون توکلون به رب بیشتر و بیشتر بشه موفق باشید
دختر محبوب دل همه ما شده ای چقدر خوب ودوست داشتنی هستی چقدر مهربان وخوش قلبی
فاطمه جانم چقدر کامنتهات را دوست دارم که همراه با مثال های زیبایی واضح وروشن توضیح میدهی واین مثالها درک ما را بهتر میکنه چقدر سکوتت وحسن ظنت قابل ستایشه. وقتی مثالهایت را میخوانم سعی میکنم خودم را در اون شرایط قرار بدم وببینم اگه من بودم چه میکردم ازش الگو بگیرم وبرام درس بشود ممنونم از تو واز خانواده ات که یه خانواده معنوی وعالی هستید .امیدوارم خودت وخانواده دوست داشتنیت در پناه رب العالمین باشید .
مگه میشد این کامنت تو رو بخونم برات کامنت نذارم قلبم باز شد دخترر
بنازم به این خدای درونت بهش از طرف من سلام برسون بگو کارت درسته، مسیر درست داری میری بگو مریم میگه فقط عجله دارم این عجله سر بزنگاه میاد سراغم بگو زووودتر بیاد ولی باشه حالا من تمام تلاشم میکنم سخت نگیرم ارام باشم بگو ولی واقعا بعضی موقع نمیشه چیکار کنم بگو باشه تمام سعیمو میکنم
راستش من این فایلو برای بار اول تو باشگاه گوش دادم و تایید میکنم حرف شمارو؛ آدمی که هدف داره تو زندگیش؛ واقعا وقت اضافه نداره بخاد به حاشیه بپردازه
من خودم گاهی اوقات حقیقتا وقت کم میارم؛ اونایی که خیلی بهم نزدیکن میگن تو واقعا کوهی از انرژی هستی؛ اگه من الان از روند زندگیم راضی ام برای اینه که سعی میکنم اول تا میتونم عمل کنم به این آموزش ها و بعد بیام از کارایی که انجام دادم بنویسم؛ خیلی کم پیش میاد من از کارایی که قراره انجام بدم اینجا حرف بزنم؛ من معمولا از روندم و از عملکردم صحبت میکنم.
من امروز صبح 5 بیدار شدم؛ تا 6:30 یکم به کارام رسیدم؛ تولید محتوا و بعد تمرینات صبح گاهیمو انجام دادم، یه قهوه خوردم زدم بیرون تا ظهر به کارام رسیدم؛ کارای مربوط به کسب وکارم، ظهر رفتم باشگاه بعد باشگاه دوش گرفتم؛ دوباره رفتم سر ساختمون به کارام و به برنامه های مربوط به کارام رسیدم؛ کلی کار امروز پیش بردم: یعنی به خودم نگاه میکنم: حقیقتا به اندازه 3 نفر تو حوزه کاریم؛ کار جلو میبرم؛ همین دو هفته قبل بود که من یکی از ساختمون هامو تحویل دادم.
همزمان داشتم کاره 2 تا ساختمون رو تو 2 تا شهر انجام میدادم؛ کاری که شاید یک نفر از پس یکیش هم بر نیاد؛ فاصله این 2 تا کار؛ حدودا بیش از یکساعت بوده.
غروب اومدم خونه غذامو خوردم، یکم استراحت کردم و الانم دارم طبق تعهدم به آموزش های این سایت میپردازم
من تقریبا هر روز روتین زندگیم همینه؛ تمرکز بسیار بالا تو کسب و کارم، باشگاه، تمرکز بسیار بالا رو آموزش های این سایت، استراحت
واقعا وقتی ندارم بخام برم سراغ حاشیه؛ آره منم دوست صمیمی ندارم؛ تموم هوش و حواسم و تمرکزم رو خودمه؛ رو کسب و کارمه، رو ارتقاع شخصیتمه؛ اونایی که از نزدیک با من آشنان؛ میگن تو همین الانم موفقی؛ ولی با این روندی که تو در پیش داری؛ آینده خیلی درخشانی داری
من الان تموم هوش و حواسم رو کسب و کارمه؛ هم پروژه هام رو انجام میدم، هم کارایی که دوست دارم انجام بدم رو تست میکنم تو کسب وکارم و آزمون و خطا میکنم؛ آره منم عاشق طبیعت گردی ام، عاشق مسافرتم؛ ولی زمانی که درگیر کار و پروژه ام؛ تفریحم اینه که رشد بدم کسب و کارم رو
دیشب مریم بهم گفت کادو تولد چی دوست داری برات بخرم؟ هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ گفتم حقیقتا الان هیچی منو به وجد نمیاره، جز اینکه کسب وکارم و رشد بدم، گفتم بهش الان برنامه ام رو قانون آفرینشه و حداقل تا 7 ماه رو این دوره ام چون تا قدم 3 رو خریدم و هر ماه یه قدم رو پیش میرم؛ اگه قانون آفرینش نبود؛ دوست داشتم روانشناسی ثروت 2 رو برام بخری!
البته بهش گفتم پرادو txl مشکی ام دوست دارم؛ میتونی بهش فکر کنی
ولی حقیقتا من با اینکه همیشه رستوران گردی زیاد میرفتم، جنگل زیاد میرفتم، مسافرت میرفتم؛ تازه دارم حرف استاد رو درک میکنم؛ کارو تفریحم یکی شده؛ الان واقعا هیچ لذتی برام بالاتر از رشد کسب و کارم نیست: الان مسافرتم، تفریحم، حتی الان دلم نمیخاد برم لباس بخرم برا خودم؛ من عاشق لباس خریدنم.
من تا اینجا خیلی از خودم و از عملکردم راضی ام؛ خیلی کارای بزرگ انجام دادم به خیلی از خواسته های بزرگم رسیدم؛ میتونم بگم تا الان به تموم خواسته های بزرگم رسیدم وچون بهشون رسیدم کلی خواسته بزرگ دیگه برام به وجود اومد
خیلی دوست داشتم این فایل رو؛ و دیدم اونقدر قدرت دارم؛ اگه کسی بخاد پشت کسی حرفی بزنه من یا حرفو با قدرت عوض کنم، یا بهش بگم دوست ندارم جلو من از کسی بگین یا پاشم برم از اونجا
خداروشکر میکنم که اینجام؛ من این شخصیت الانم رو از استاد و از آموزش هاش دارم؛ استاد من عملگرایی رو از شما یاد گرفتم، حقیقتا تو زندگیم آدمی ندیدم که انقدر عمل گرا باشه و حرف نزنه؛ بذاره نتیجه هاش حرف بزنه؛ استاد اولیش شمایی و دومیش خودم
از وقتی وارد این سایت شدم؛ نه شده راجب این مطالب با کسی حرف بزنم، نه کسی رو نصیحت کنم؛ واقعا آدم باید خیلی متعهد باشه این حرفای گرانبها رو بشنوه و تو دل خودش نگه داره اونقدر تا نتیجه بگیره و نتیجش حرف بزنه براش
دیشب رفتم از دوستم ابزار و یزاق داره خرید کنم؛ بهم گفت تو یه انرژی عجیبی داری: بیا با پارسا صحبت کن؛ دوست دارم مثل تو باشه؛ پارسا پسرشه
و این موضوع برام بارها اتفاق افتاد؛ بیا بهمون بگو چطور انقدر موفقیت کسب کردی؟؟
یکی از کارهایی که به روتین زندگیم تبدیل کردم اینه که هر روز بیام تو سایت دیدگاه های دوستان عملگرا رو بخوانم تحسینشون کنم و قوت قلب بیشتری بگیرم برای ادامه دادن مسیر درستی که دارم پیش میرم
چون مسیری که من میرم با 99 و 9 دهم درصد آدم هایی که اطرافم هستند متفاوت هست و بودن توی سایت خواندن دیدگاه های آدمهایی مثل شما خیلی بهم حس خوبی میده و یه جورایی ذهنم رو تنظیم می کنه
شما از عملگرایی گفتی منم دوست دارم از عملگرایی هام بهت بگم
این روتین یعنی بودن توی سایت و خواندن دیدگاه رو که بی نهایت دوست دارم و بودن توی این شبکه اجتماعی یعنی سایت جزو اون کارهایی هست که من بهش افتخار می کنم و همیشه بابتش از خداوند مهربان سپاسگزارم
اقدام بزرگ دیگه ای که انجام دادم اینه که برای همیشه واتس اپ و اینستاگرام رو حذف کردم و اونقدر آرامش دارم که پست ها و استوری های بی ارزشی که قبلاً آرامشم رو به هم میزد و هیچ خیری بهم نمی رسوند رو دیگه کاری باهاشون ندارم
این تصمیم بزرگی بود برای من و خوشحالم که الان چند ساله رو این تصمیمم موندم و هر روز هم مطمئن تر میشم که چقدر تصمیم درستی بوده
تو کسب و کار من خیلی ها اعتقادشان بر اینه که باید با مشتری چون بزنی و متقاعدش کنی برای خرید یا فروش به قیمت …
این هنر مشاور هستش
اصلاااا بهش اعتقادی ندارم
و اصلا انرژیم رو برای این کارها نمی گذارم
اعتقادم بر این هست که من روی خودم کار می کنم خدا مشتری ها و فروشنده های خوب رو برای من میاره
من صحبت می کنم می کنم باهاشون و اون ها هم خیلی راحت حرف های من رو می پذیرند و قرارداد انجام میشه
مثل استاد عباس منش ، دیگه الگو بهتر از ایشون سراغ ندارم
ایشون داره این فایل ها رو برای خودش تولید می کنه بارها هم گفته
و سبک شخصی خودش رو در آموزش داره
ولی چون در مدار درستی هست این همه دانشجوی خوب داره که عاشقانه ساعت ها و شبانه روز به حرف های استاد گوش می دهند و با تمام وجود حرف های استاد رو باور دارند
بخواهم بیشتر از عملگرایی برای شما بگم
من تا پارسال شال گردن و کلاه و این ها استفاده می کردم و تازه بازم یخ می کردم
امسال اومدم الگوهایی رو دیدم و تکرار کردم که اتفاقاً تو زمستون با لباس کم بیرون می اومدن کلاه و شال گردن که هیچچچ حتی خیلی وقت ها می دیدم با تی شرت آستین کوتاه و شلوارک میان بیرون
یا تو اوج سرمای شب زیر بارون طرف بستنی دستش گرفته می خوره و شاد و خوشحال قدم میزنه تو پیاده رو …
نتیجه اش چی شد
منم الان این روزها بدون شال و کلاه با لباس های معمولی و فقط یه کاپشن میام بیرون و کلاهش هم هیچ وقت سرم نمی گذارم و اوکی هم هستم و همیشه سلامتِ سلامتم
چقدر خوشحالم که دوستای خوبی چون شما دارم، افرادی که برای خودشون و این تایمی که خدا بهشون هدیه داده ارزش قائل هستن و برای اهدافشون وقت میذارن، تایم میذارن و تعهد دارن و پا میذارن تو مسیری که خیلیا نمیتونن بهش فکر کنن؛ همین پاک کردن اینستاگرام و واتساپی که شما میگی؛ بقول شما 99 درصد جامعه نمیتونن بهش فکر کنن؛ الان اگه بهشون بگی اینستا نداری: فکر میکنن تو از فضا اومدی
خلاصه اینکه دمت گرم پسر، ایولا بهت؛ تحسینت میکنم بابت شجاعتی که به خرج دادی ، بابت جسارتی که به خرج دادی ، بابت استمرار و مداومتت تو مسیر درست
امشالله به زودی خبر نتایج خیره کننده و شگفت انگیزت به گوشم برسه و به تک تک آرزوهات و خواسته هات برسی
کامنتتون برام خیلی جالب وجذاب بود.خیلی تحسینتون کردم وخوشحال شدم که به راحتی فروش انجام میدید.
خصوصا جایی که نوشته بودید من اعتقادی به چونه زدن ومتقاعد کردن ندارم و به راحتی مشتری ها سراغتون میان.
شغل خود من هم در زمینه فروش هست والبته که بیزینس خودم نیست وبرای شرکتی کارمیکنم.
خیلی دوست دارم مشتری هام بدون گارد گرفتن نسبت به محصول ویا قیمتش و یا اینکه من مجبور نشم انقدر براشون وقت بزارم واندر مزایای محصول و تخفیفات وقابلیت هاش براشون صحبت کنم و اونا بسیار راحت محصول رو بخرن.
مدیرم خیلی به تبلیغات وآفرهای ویژه وتخفیفات اعتقاد داره.ی وقتایی انقدر تخفیف میده که من ناراحت میشم ومیگم داری ارزش محصولت رو پایین میاری حیف اون میزان وقت وانرژی که برا تولیدش میزاری.
میگه که نه این کار باعث میشه مشتری نپره وتوبازارکارمون شناخته بشیم.
که صدالبته اکثر اوقات جواب عکس گرفته وی عده محصول رو با قیمت ارزون وکلی تخفیف میخرن و بعد توقع هزار مدل تغییرات توش دارن به رایگان.
(لازم به ذکر ما طراح نرم افزار هستیم)
درهرصورت همش دنبال باورهای بهتری هستم که حداقل سمت من جواب بده و با تبلیغات دهان به دهان و فقط با یک تماس خدای عزیزم برای من مشتری بفرسته.
امکانش هست لطفا بیشتر باورهایی که دارید رو برای من توضیح بدید تا منم مثل شما نیازبه متقاعد کردن و تخفیف های عجیب غریب واینا نباشم؟
من به این نتیجه رسیدم که قدرتمندترین کاری که می توانم تو این برهه از زمان انجام بدهم این سه اقدام هست
دارم این روزا تمام تلاشم رو می کنم که این سه کار رو فقط انجام بدهم و نتایج این چند ماه اخیر و این روزها هم برای همین کارهاست
1- قدرت بی نظیر سپاسگزاری ، به هر شکلی که بتوانم ، با حرف زدن نوشتن توی نت های موبایل یا توی دفترم سعی می کنم احساس ذوق و شوق درونم ایجاد احساس رضایت ایجاد کنم
مهمه که توی سپاسگزاری به احساس وجد و رضایت برسید ، هر چقدر شدت فرکانس قوی تر باشه یعنی شما داری بهتر این کار رو انجام میدهی
2- سعی بر اینه که خودم رو سر زنش نکنم ، همیشه با تمام وجودم به خودم میگم عاشقتم تو بی نظیری فوق العادهای تو مقدسی خدا هم از روح خودش در تو دمیده و …
خلاصه خیلی سعی می کنم از خودم تعریف و تمجید کنم و خیلی هم انصافاً با خودم مهربونم
یعنی دقیقاً طوری با خودم رفتار می کنم ، حتی خیلی وقت ها خودم صورت خودم رو نوازش می کنم ، خودم دستای خودم رو می بوسم ، به همون شکلی ما آدم ها با معشوقه خودمون عشق بازی می کنیم
مهمه ... خیلییییی مهمه که بی قید و شرط شما عاشق خودت باشی ، مهمه که تو آینه نگاه می کنی از دیدن خودت لذت ببری و احساس رضایت داشته باشی از خودت
من خیلی وقت ها خودم رو با لفظ شاهزاده صدا می کنم ، خدا پادشاه منم مخلوقی هستم که قدرتم رو از پادشاه عالم گرفتم و شاهزاده به لطف و عنایت خدا هرچی رو که اراده کنم خلق می کنم
دارم این ها رو میگم که ایده بگیرید ها …
به میزانی که شما به خودت احترام می گذاری ، جهان (خداوند) و جهانیان (انسان ها) بهت احترام می گذارند
به میزانی که به خودت عشق می ورزی آدم ها بهت عشق می ورزند و محبت می کنند و شگفت زده میشی
به همین خاطر هست که من سعیم بر اینه که هم به صورت کلامی ، هم به صورت لمسی و هم به صورت هدیه خریدن به خودم عشق بورزم
من اولویت اولم توی زندگیم خودم هستم
خیلی ها هستن که تو این دنیا دوستشون دارم
پدرم مادرم این دو نفر رو به خاطر تمام محبت و عشقی که تو این سال ها بهم داشتند بی نهایت دوستشون دارم
ولی بهشون وابسته نیستم ، یعنی میدونم یه روزی میرن به سرای آخرت و اونقدر روی شخصیت خودم کار کردم که اگه همین فردا هم به سفر آخرت برن فکر نمی کنم قطرهای اشک بریزم و غصه بخورم
چون میدونم من مجرد به این دنیا اومدم مجرد هم از این دنیا میرم
و پدر و مادرم اولویت دوم من هستن تو خیلی از زمان هایی که باید تصمیم بگیرم
یاد گرفتم تو زندگیم اولویت اولم همیشه خودم باشم و بیشتر از هر شخص دیگهای اول عاشق خودم باشم و بعد دیگران
یاد گرفتم بدونم که من زمانی شاهزادهام که در هر لحظه به یاد داشته باشم که این قدرت بی نهایت خلق رو بهم پادشاه عالم داده
به میزانی که پیش اون در حرف و در عمل سپاسگزار باشم (سپاسگزاری هست که باعث تواضع و خشوع میشه و باعث وابستگی به خداوند و دل کندن از بقیه میشه) اون بیشتر من رو آسون می کنه برای آسونی ها
3- موضوع سوم اینه که خیلی خیلی از سختی هایی که ما تو زندگیمون متحمل میشیم به خاطر این هست که احساس لیاقت برای آسون به دست آوردن نعمت ها رو نداریم
چون هزاران بار خواندیم و شنیدیم که نابرده رنج …
باید که جمله جان شوی …
و ما فکر می کنیم باید سختی بکشیم و خودمون رو ثابت کنیم تا خداوند بهمون نعمت بده ، لذت بده ، خوشبختی بده …
در صورتی که اصلاً قرار بر این نبوده که …
من خودم به شدت تو این حوزه مسئله دارم و احساس لیاقتم تو زمینه ثروت تخریب شده و دارم بازسازیاش می کنم
بنابراین نمی خواهم در این حوزه راهنمایی کنم
ولی یه شاه کلید در دستاتون قرار می دهم امیدوارم ازش خوب استفاده کنید
خودم چند روزه خیمه زدم روی آگاهی های این فایل و از صبح تا شب یا گوشش میدهم یا می نویسمش یا در مورد آگاهی هایش با خودم صحبت می کنم یا دیدگاه های تاثیر گذار زیر این فایل رو می خوانم
پیشنهاد می دهم بعد از اینکه چند بار این فایل رو گوش دادید و یکبار هم واو به واو نت برداریش کردید برید این دیدگاه آقا احسان هم بخوانید ، به شدت مثالی که توی دیدگاهش برای درک این آگاهی ها موثر و مفید واقع میشه
اول صبحی کامنتتو خواندم و انرژی گرفتم خیلی خیلی بهت تبریک می گم
هم واسه کارت که گفتی مثل استاد اینقدر به کارم علاقه دارم که کار وتفریحم با همه ویکیه واز کارم لذت می برم الهی شکر الهی شکر
وچه برنا مه ریزی دقیق و عالی واسه خودت چیدی الحق و والانصاف که از شاگردهای خوب استادی وداری به آموزه های یک به یک عمل می کنی وپیش می ری خیلی خیلی کیف کردم برنا مه ریزیتو خوندم الهی که همیشه اینقدر پر توان وپر انرژی پیش بری موفقیتهای بیشتری رو ازت ببینیم و الگوی خوبی واسه من وبچه های سایت باشی من وبچه هام همیشه کامنتهاتو دنبال می کنیم ولذت می بریم پاینده و پیروز باشی
دوستانتون راست میگن، انرژی خیلی بالایی دارین، قشنگ این کمنتتون انرژی بالایی داشت، ساده و انرژی عالی
من همیشه کمنتای شما رو میخونم و تحسین میکنم، واقعا الگوی خوبی هستین، یک انسان با اراده و عملگرا ک همه ی جنبه های زندگیش رو داره میسازه، جا پای استاد گذاشتین، موفقیت و خوشبختی دز همه ی زمینه ها
نوش جونتون این زندگی زیبا که ساختین
براتون آرزوی موققیت میکنم، و منتظر خوندن کمنتای بیشتر از شما و موفقیت های بیشترتون هستم
از صمیم قلبم سپاسگذارتونم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتین؛ بابت انرژی مثبتی که برام فرستادین و با تموم وجودم سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده و من اینجا کنار بهترین و مهربان ترین آدم های روی کره زمین هستم
شما و همه بچه ها به من لطف دارین و خوشحالم که این انرژی مثبت و حال خوبی که هنگام نوشتن دارم به شما انتقال پیدا میکنه
منم از صمیم قلبم بهترین هارو براتون آرزومندم؛ شادی سلامتی و ثروت بینهایت از پرودگار متعالم از رب وهابم براتون خواستارم
چقدر از خواندن کامنتت لذت بردم چقدر ذوق کردم انگار خودم به این اهداف رسیدم
وقتی میام کامنت بچه های سایت را میخونم وتعهد وایمان وعملگرایی اونا را میبینم آفرین بهشون میگم
سعی میکنم منم ازشون الگو بگیرم
من کامنتهای شما را دنبال میکنم وهر دفعه با خوندن نتایج شما سوپرایز میشم چقدر بهتان افتخار میکنم واطمینان دارم استاد عزیز هم به داشتن چنین شاگردهای عالی افتخار میکند
آنجا که نوشته بودید استاد من عملگرا هستم واجازه میدم نتایج به جای خودم حرف بزنه استاد اولیش شمایی ودومیش خودم
بهت آفرین گفتم از این احساس لیاقت وخود ارزشمندی که البته هم که همین طوره
افلاطون عزیز امیدوارم همیشه ار نتایج عالیت برایمان بنویسی که بیشتر وبیشتر از شما یاد بگیرم
امیدوارم در لحظه لحظه زندگیت شادی وسلامتی وحال خوب جریان داشته باشه وهر روزت بهتر از دیروزت باشه
صمیمانه از شما تشکر میکنم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتین، بابت انرژی مثبتی که برام فرستادین
حقیقتا خیلی خوشحالم؛ این انرژی و شور و شوقی که هنگام کامنت نوشتن دارم به شما انتقال پیدا میکنه
خیلی خوشحالم که اینجام؛ خوشحالم با بهترین و مهربون ترین آدم های روی کره زمین هستم؛ واقعا شما فوق العاده ایین؛ قلب مهربونی دارین
مرسی که برام نوشتین و سبب شدین حال عالی ام؛ عالی تر بشه
با تموم وجودم و از صمیم قلبم از پرودگار متعالم برای شما شادی، سلامتی و ثروت بینهایت رو خواستارم؛ انشالله به زودی خبر نتایج شگفت انگیزتون به گوشم برسه دوست عزیز و ارجمندم
خیلی وقته به دلایلی کامنت ها و پاسخ های عقل کل رو نمی خونم ولی الان ساعت 4 صبحه و سایت رو باز کردم و خیلی اتفاقی هدایت شدم به کامنت شما
راستش دوستان زیادی توی سایت کامنت می نویسن و اغلب کامنت های زیبا و مثبتی هم هستن ولی من به شخصه با کامنت هایی ارتباط می گیرم که رَدی از نتیجه توش باشه چون فقط کسی نتیجه میگیره که عمل می کنه
به هر حال کامنت تون برام جالب و ارزشمند بود و حسی که ازش دریافت کردم ، حسی بود که از یک آدم عملگرا میشد دریافت کرد درست مثل استاد عباسمنش یا آقای عطاروشن
سپاسگزارم از کامنت پرمحتواتون
امیدوارم به پیشرفت صعودی و روزافزون تون ادامه بدین ، منتظر شنیدن موفقیت های بزرگتر جنابعالی هستم
مرسی ازت که برام نوشتی، مرسی بابت حال خوبی که با این پیامت بهم هدیه دادی؛ قلبا ازت تشکر میکنم
عکس زیبای پروفایلتو دیدم وکلی تحسینت کردم
خوشحالم که این سایت یک دوست فوق العاده و ارزشمند دیگه بهم هدیه داده
آره علیرضا جان؛ من تموم سعیم بر اینه زمانی که عمل کردم و نتیجه گرفتم از محتوا های این سایت؛ بیام نظر خودم رو بیان کنم.
البته تموم نوشته ها وکامنت های این سایت توسط افراد فوق العاده ایی نوشته شده، تموم این کامنت ها از دل افرادی نوشته میشه که به خدای خودشون وصلن؛ تک تک کامنت ها، جملات و کلمات این سایت میتونه برای ما یک نشونه باشه
بازم مرسی که برام نوشتی دوست خوبم؛ موفقیتت، رشدت، پیشرفتت؛ آرزوی قلبیمه و از خدا میخام به تک تک آرزوهات و خواسته هات برسی
لذت میبرم وقتی میبینم یه نفر مهم ترین چیز براش رشد خودشو بیزنسش هست اونم با خوشحالی و لذت نه زجر و اجبار
منم تو کار ساختمون فعالیت دارم و الان 3 تا پروژه تو 2 شهر مختلف رو منیج میکنم . میفهمم وقتی میگی چیزی بهت هیجان نمیده مگر پیشرفتت تو کار
لذت میبرم وقتی میشنوم بزار موفقیت هات صحبت کنه اونم تو عمل نه حرف و میدونم چقدر نیاز به کنترل داره که از آموخته هات به کسی چیزی نگی یا نتیجه ها خودشون صحبت کنن
برات آرزو دارم به 3 تا چیز برسی آزادی زمانی و مکانی و مالی
سلام سامان جان؛ از صمیم قلب سپاسگذارتم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتی: به به بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم؛ برای اینکه 3 تا پروژه تودستت داری اونم تو 2 شهر مختلف داری مدیریتش میکنی: درود برشما دوست عزیزم
و چقدر خوشحالم که اینجام و با شما بهترین و قوی ترین و موفق ترین آدمای روی کره زمین دوستم؛ یه دوست خوب و فوق العاده به لیست دوستام اضافه شد
چه آرزوی زیبایی سامان جان و متقابلا این آرزو رو من برات دارم که به استقلال زمانی و مکانی و مالی برسی؛ دوستا دارم عزیزم
سلام بر همه عزیزان
سپاسگزارم از شما استاد دوست داشتنی من
سوره نور و نوشتم که برم بیشتر راجع به ایه ها تحقیق کنم که پر از منطق بود و دهانم دوخت
من فکر میکنم تازه عضو سایت شدم اینقدری که هربار مطالب برام بهتر جا میفته اینقدری که به لطف پروردگار هر بار همون مواردی که گفتین انگار بار اولمه و بیشتر سعی میکنم در زندگی م اجراش کنم
امروز رفتم کتابخانه م و مرتب کنم دیدم یه عالمه دفترها پر کرده بودم یسری هاش هم جا زیاد داشت دو تا محصولات رو نوشته بودم داخلش و وقتی چشمم میفتاد به نوشته هام چشمام از تعجب گرد میشد واقعا راست میگین استاد تا وقتی چیزی رو مکتوب نکنیم اینقدر روند تغییرات برامون عادی میشه که یادمون میره از کجا به کجا رسیدیم دیدم من از دوره قدم اول بسیار نتیجه های شخصیتی و سلامتی و روابط حتی مالی گرفتم به همون اندازه که باور کرده بودم و تمرین هام و عمل میکردم واقعا خدا رو شکر میکنم ازین بابت همشم به خاطر لطف و بزرگی اموزش های پر از منطق شماست
الان تمرین عملی م ازین به بعد اینه
نه تنها شروع کننده تهمت و غیبت نباشم بلکه با همچین افرادی که دنبال این داستان ها هستن نشست و برخواست نکنم و حتی با جرات اگه لازم شد به اونایی که برام مهم هستن بگم
استاد منم تا جایی که یادمه همیشه دوست زیاد داشتم ولی هر برهه ای دوستای صمیمی م بیشتر از دو نفر نبوده و همونا هم با گذر زمان وقتی از هم دور شدیم تبدیل شدن به دوست و چقدر عالی داخل پرانتز این موضوع رو توضیح دادین
حتی تاثیر دوستان بخصوص دوستان صیمیمی اینقدر ناخودگاه در من زیاد بود که منی که عضو سایتم و ادعام میشه دارم روی خودم کار میکنم یه جاهایی به خودم اومدم و دیدم کجااا وایسا باهم بریم مگه اینا موضوعاتی نبود که داری روش کار میکنی چرا خلافش و عمل میکنی و اعتراف میکنم از همون جا قطع ش میکردم البته اگه میفهمیدم یوقتایی هم طول میکشید تا متوجه بشم میدیدم مواردی که قبلا برام مهم نبوده یهو از یه جایی مهم شدن تازه اینو بگم دوستای صمیمی من اصلا دنیاشون با دنیای بیرون فرق میکنه یعنی هم مدار هم هستیم طبیعتا ولی با خودم میگم اونم مثل تو داره روی خودش کار میکنه حالا از روش های دیگه پس طبیعی یوقتایی کوتاه مسیر کج بشه تو باید مراقب ورودی هات باشی هیچ انسانی کامل نیست بطور مثال از وقتی روی کانون توجه مون کار میکنیم من و خواهرم یوقتایی اصلا حرف برای گفتن نداریم و میشینیم همدیر و نگاه میکنیم چون نمیخواهیم از نکات منفی اون روز صحبت کنیم الانم این روش و باید در دوستام ایجاد کنم
شاید راحت نباشه البته که شایدم جهان مقاومت کنه ولی من مسیر و یاد گرفتم استمرار و تغییر رفتار نتیجه بوجود میاره
باید به من چه به تو چه ها رو همیشه با خودم بگم در مواردی که فضای شایعات حمله ور میشه بسوی افراد یا سرک کشیدن ها در زندگی بقیه
تو اون کنفرانس کنگره چقدر اون فردی که میگفت مگه خود ماها فلان کار و انجام ندادیم با شعوور بود برای همینه این کشور از هر لحاظ بهترینه بخاطر نوع تفکر اکثریت جامعه هست
استاد راجع به کسی که همیشه به اصلاح فضول محله :))) یه موردی امروز برخوردم
رفته بودم خرید برگشتم دیدم یه خانمه تو ساختمون یه چادر رنگی هم بسته بود به کمرش فکر میکنم از جلسه یا سفره ای چیزی اومده بود چون کتاب مفاتیح دستش بود معمولا تو ساختمون ما چون خیلی واحد زیاده افراد و نمیشناسیم و با سلام کردن رد میشیم من تا اومدم بهشون سلام کنم و رد بشم خودش سلام کرد و با حالت غر غر داشت یه خبری رو برای من به اصطلاح یک کلاغ چهل کلاغ میکرد حالا موضوع رو نمیگم چون منفی هست من خندم گرفت ولی جلوی خودم و نگه داشتم و خبر و به حالت مثبت تغییر دادم گفتم نه شاید اینطور نیست و فلان طوره بعد داشت سند و مدرک هم میورد در اخر با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم رفتم بالاتر دیدم یه طعمه دیگه گیر اورده و داشت برای یکی دیگه تعریف میکرد
واقعا از همین موارد کوچیک کوچیک باید شروع کنم که از هر طرف سود و سود و سود هم ورودی مناسب دادیم هم غیبت یا تهمت و ادامه ندادیم و هم حالمون بهتره
ممنونم ازتون استاد عشق من بینظیری شما اصلا خدا بهتون از همه لحاظ برکت بده هم از شما و هم خانم شایسته عزیز تشکر میکنم دوستتون دارم
خدا رو شکر
به نام که هرچه دارم ازآن اوست.
حرفهای دلیه شبانه ام
خدای من ازت سپاسگزارم که به آرامشی عطا کردی که طوفانهای زندگیه برادرم رو بغل میکنم ..
خدای من بخاطر این اعتباری که به من بخشیدی که مثل کوهی که ریشه دارد ومحکم واستوار است وهیچ بادی نمیلرزاند وهیچ طوفانی تکانش نمیدهد
شدم مأمن امنی برای برادرم ..
خدای من این همه ارامش را تو به من بخشیدی.
این که فقط گوش شنوا باشم ..
اینکه در کلام من جاری شوی تا به جز توحید وپیام ارامش وآیات خودت چیزی برزبان نیاورم همه از مهرتوست جان دلم..
هرگوش کردنی غیبت نیست.
غیبت انرژی دارد.
انرژی سنگین دارد .
اما کلامی که من میشنیدم بغضهای یک مرد بود که 20 سال در سینه حبس شده بود وحالا فقط با چنگ به ریسمان خدا این بغض شکسته شده بود.
وای خدای مهربان من ،توچه زیبا وچه لین ونرم برزبانم جاری میشدی که این انرژی که پشت سد بغض سینه ی برادرم بودرا به مسیر توحید ویکتاپرستی به مسیر حس ارزشمندی ولیاقت هدایت کنی..
درست زمانی که برادرم درغار تنهاییش به آرامش رسیده بود وبه تو وصل شده بود
خالصتر شده بود ولطیفتر گشته بود تو ای رب من به من عزت بخشیدی که درنیمه شب به من پیام دهد که بیداری…
وتماسی که یکساعت تمام فقط خدا بود که جاری بود …
چقدر به تو نزدیک شدم یا رب..
چیزی که به خودم افتخار میکنم که من خواهرشوهری نبودم که در این مکالمه گوشهایی را برای شنیدن غیبت وزبانی را برای غیبت وتهمت به کار بیاندازد وهم خودش را وهم برادرش را از فرکانس خدا دورتر ودورتر کند …
گناه چیست ؟
چیزی جز دوری از هم فرکانسی با خداست.
جایی که خدا نیست هیچ خیری نیست.
جایی که خدا نیست هیچ آرامشی نیست.
جایی که خدا نیست هیچ ثروت وبرکت و نعمتی نیست.
وانجا که خدانباشد آنجا محل گناه است .
خدااااااای من.
این همه عزت واعتبار را توبه من بخشیدی…
در جایگاه ارامش از دید خداوند به صحبتهای برادرم در مورد تضادی که با همسرش دارد گوش کنم و توحیدی وخدا گونه همانگونه که بر پیامبرش وحی کرده با برادرم سخن بگویم ..
خدای من اعتبارم این کلام وآگاهی همه برای توست
همه برای توست که منو با استاد توحیدی بنام سید حسین عباس منش محبوب قلبهای روشن ،آشنا کردی تا از طریق این مرد بزرگ پرتوهای اگاهی را بر قلب وروحم بتابانی.
خدای من این منم..
منه لیلا..
لیلایی که دوشب پیش فهمیدم که همسر برادرم چه تهمتها وچه غیبتهایی را به من روا داشته..
هیچ تکانم نداد وفقط یک جمله گفتم که خدای من هدایتش کن..
وحالا امشب برادرم با قلبی گرفته دنبال گوش شنوایی برای حرفهایش است ..
بهش گفتی به لیلا پیام بده …
وااای که اگه لیلای 6سال پیش بودم ..
مثل یک مار زخمی بودم که بهترین فرصت بود برای ریختن زهرم به جان زندگی همسر برادرم..
اما من آن خواهرشوهر زخمی نبودم امشب ..
من پاره ای از نور خدا بودم که ماموریت ورسالتم تابیدن به قلب جریحه دار شده ی برادرم بود تا زخمهایش را از طریق گوش وزبان من التیام ببخشد..
این است مهروعطوفت خداوندی که بنده ی با ایمانش را لحظه ای بحال خودش رها نمیکند.
این است پاداش کسی که به حبل وریسمان الهی چنگ میزند.
این است هدایت خداوند برای برادرم که به هر خیری از خداوند فقیر وتسلیم است.
به سمت کسی هدایت میکند که چندسال شاگردیه توحیدیترین استاد زنده ی دنیارو میکنه لیلا بشارتی، شاگردی که در اعراض استاد شده…..
واما ندا ندا ندا طلایی
تو امروز چقدر قلبمو روشن کردی وچه باوری رو درمن بیاد آوردی..وهمین باور بود که منو درفرکانس عزت واعتبار وارزشمندی ونگاه از دید خداوند قرار داد.
جایی که از تصمیمم به تو گفتم ..
گفتم که ندا میخوام از هر خبرو سخنی در مورد زندگی واتفاقات وتضاد زندگیه داداش اعراض کنم وگفتم میترسم با شنیدن اینها از فرکانس خداوند دور شوم .
گفتم من برای رسیدن به این مدار کم تلاش نکردم کم اعراض نکردم از تضادهای بزرگ زندگیم در این 6 سال گفتم ..
گفتم من در تمام این تضادهای عجیب وغریب اعراض رو تمرین کردم حالا نمیخوام از آغوش خدا دور شوم ..
چون قانون رو میدونم که اصلا مهم نیست با چه منطق واستدلالی دارم گوش میکنم وحرف میزنم ،نمیخوام از مداری که توش هستم بیام پایین…
میخوام محکم جلوی همه بیاستم ونگذارم کسی با من حرفی در این مورد بزنه..
واما ندا تو به من گفتی درست بخاطر همین هم فرکانسی با خداست که همه بخاطر ارامش عمیقت بخاطر گوش شنوا وکلام ارامش بخش وتوحیدی وبدون طرفت که خالص وپاکه همه دوست دارن با تو حرف بزنن وتورو امن میدونن…
چون میدونن که تو نه تنها قطع کننده ی زنجیر حرف ها ی اونها هستی وهرچی میگن پیشت میمونه بلکه تو به افکارو باورهای اونها جهت میدی به مسیر ارامش وتوحید…
ندا چقدر این حرف تو نگاهم رو به خودم تغییر داد..
چقدر به خودم افتخار کردم ..
چقدر اعتبار این عزت رو دادم به خدا
چقدر وجودم سراسر ارامش شد ..
ولحظه ای که پیام داداش رو دیدم که بیداری…
گفتم خدای من برتمام وجودم جاری وساری باش..
خدای من هیچ کلامی جز کلام خودت بر زبان من جاری مکن.
خدای من بر گوشهایم شنوا ودانا باش..
وخدای من تو شاهکار کردی..
وکلام نهایی برادرم با من…
لیلا جان ازت ممنونم که بهم گوش کردی ..
ازت ممنونم که با حرفهات به من آرامش بیشتری دادی..
واز من خواست که همدیگرو در خانه ی پدرم ببینیم..
اره این منم که به خودم قول داده بودم که خودمو وارد طوفانهای زندگی دیگران نکنم ..
حالا با آرامش عمیقی که خداوند واموزشهای استادم به من عطا کرده میتوانم با این ارامش طوفان زندگی برادرم رو بغل کنم..وجایگاه امنی باشم برای بندگان خدا که یاد خدا رو درقلبهاشون روشن کنم وبه یادشون بیارم که خدایی هست که به شدت کافیست.
وما به هر خیری از خدا فقیریم.
وخداوند است که به ما اعتبار وقدرت میدهد وهیچ کس نمیتواند این اعتبار وعزت وقدرت را از ما بگیرد واین جایگاه عدل خداوند است.هیچ ترسی وهیچ غمی نیست بر بندگان مؤمن که تقوا دارند..
خداای من تو به من از لحاظ سلامتی وعاطفی ومالی و وهر بعد از زندگیم جایگاه رفیعی عطا کردی ولی جایگاهی که امشب به من بخشیدی جنس دیگری دارد …
اینکه بدون قضاوت بدون برچسب زدن بدون حکم دادن بدون غرض ورزی درست مثل خودت، مهربان خدای من ،
فقط گوش کنم وفقط ایات الهی تورا برزبان بیاورم که مانند گلستانی برای آتش ابراهیم ،آتش وجود برادرم را گلستان کنم
این جایگاه رفیع را تو به من بخشیدی واحساسم در این لحظه یک حس ناب بهشتی ست.
گویی افتخار هم نشینی با خدا واولیای الهی را پیدا کردم..
خدای من برای این صعودم به ملکوت سپاسگزارم.
برای هجرتم از قاعده وقانون ذهنم به مدار ارامش روحم سپاسگزارم.
خدای من امشب چه دلبریها از من کردی ..
خدای من امشب دیوانه ام کردی..
خدای من امشب من را لایق بودن پشت لنز نگاه خودت کردی که از جایی که تو گوش میکنی وتو میبینی گوش کردم ودیدم وکلامی که همنوای کلام وآیات تو بود رو گفتم ..
چه شیرین شبی ست امشب..
بدرود…
سلام لیلاجانم امیدوارم همیشه حال دلت مثل الان عالی باشه
وقتی دیدم کامنت گذاشتی خیییلی خوشحال شدم و چشمام به کامنتت روشن شد
لیلاجانم چقدرتحسینت کردم از اینکه تهمت بهت زدن غیبتت روکردن وکاری که توکردی اعراض بودو گفتی که خداهدایتش کنه
خیلی خوشحالم از اینکه به استادی رسیدی توی اعراض کردن
من ولی اول راهم وبرامخیلی سخته اعراض کنم کامنت بچه های گل رومیخونم فایلهاروگوش میکنم اون لحظه هاباخودم میگم اگه تضادی پیش بیاداینکارومیکنم اونکارومیکنم ولی ناچیزی پیش میاد نمیتونم اعراض کنم وبهم میریزم
همین دیشب توهینی که به یکی از اعضای عزیزخونوادم شدومن طبق معمول نتونستم جواب بدم وخودخوری هام شروع شد سرزنش هام به خودم شروع شد
میخام از تجربه های نابت بگی برام که اینجوروقتاچطوری اعراض میکنی
سوال دیگه چطوری دیگران روببخشم که رهابشم ازاین کینه ونفرت
وچطوری به صلح با خودم برسم
میدونی که جواب هات عجیب به دلم میشینه وارومم میکنه وتاثیرداره برام
سپاسگزارم از وقتی که برام میذاری وازتجربیاتت برام میگی
درود و سلام خدمت بانو بشارتی
امید هر کجایی دنیا باشید خوش و پر از انرژی باشید
چقدر با خواندن کامنت شما حال ما خوب میشه خدا را شکر که اینقدر آگاهانه روی خود کار کردین
و تحسین میکنم شما را در هر لحظه برای این همه توحیدی بودن تان که روی خود واقعین کار میکند
و همین حالا هدایتی هدایت شدم به خواندن کامنت شما و دیدم متن پروفایل تان را کلی تحسین کردیم این همه طی مراحل شما خدارا شکر که امروز در بهترین حالت هستین
در هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید !
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
امروز صبح از طرف دادگاه واسم ابلاغیه اومد واسم رأی صادر شد و محکوم شدم به پرداخت همه س سکه های مهریه ی همسر سابقم به صورت نقدا و در غیر اینصورت باید از حضورتون مرخص بشم و مدتی بازداشت بشم.
حالا جریان چیه و چرا من میخوام اینجا این موضوع رو بنویسم.
این مسئله کاملا مرتبطه به موضوع این فایل.
همسر سابق من تهمتی به من وارد کرد و دروغی رو تو دادگاه وکیل ایشون مطرح کرد که نه شاهدهای تونستند از من دفاع کنن و قضیه جوری پیش رفت که انگار واقعا من متهم هستم و اتفاقی که پیش اومد مهریه ی ایشون رو دادگاه قبول نکرد که قسط بندی کنه و فرار شد نقدا چند صد سکه رو پرداخت کنم.
خوب وقتی که با وکیلم زنگ زدم خیلی بهم ریخته بود و گفت اصلا اصلا انتظار همچین رأی رو نداشتم.
و منن ذهنم در یکی دوساعت اول کمی اذیتم کرد و طبق معمول هم ذهنم میدونست باید چکار کنه و هم اینکه خود میدونستم باید چکار کنم.
حالا من هم پیشه پدر مادرم بودم شهرستان و چون هیچکس جز وکیلم از روند دادگاه مطلع نیست، واسه همین نمیخواستم جلوی خانواده ام این اتفاق رو انتقال بدم.
من میدونستم اگه که الآن!
همین الان آشوبه ذهن رو آروم نکنم ،تا یک ساعت دیگه بالا زورم میشه و اونموقع کار خیلی سخت میشه و به دلفین گفتم بریم خلوت کنیم.
من میدونستم کاره ذهنم داغون کردنمه
و از طرفی منم میدونستم که من باید چکار کنم!
به هرحال وقتی روزی حدددداقل 5 ساعت روی خودت کار میکنی اینقدر با شعور میشی که خودت زندگیتو مدیریت کنی نه اینکه بزاری ذهنت بکوبونتد به درو دیوار.
و رفتم با دلفین شروع کردم به دور زدم و با خودم حرف زدن.
گفتم ببین!
به قوله قرآن
(چه بسا چیزی خوشایندتان نباشد اما به نفع شما باشد)
به قوله قرآن
(دست خدا بالاترین دستهاست)
به قوله قرآن
(سرنوشت همه ی امور بدست خداست)
به قوله قرآن
(آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟)
به قوله قرآن
(نجوا از طرف شیطان هست برای غمگین کردنه مؤمنان)
به قوله قرآن
(توکل کنندگان فقط باید بر خداوند توکل کنند)
به قوله قرآن
(خداوند پاداش ایمان کسی را ضایع نمیکند)
و کم کم با مرور این آیات قلبم رو آروم کردم.
گفتم ببین ابراهیم!
این موضوع تو،تتتتننننهههااااا مشکلی که در نهاااایت ممکنه واست ایجاد کنه ،مشکله مالیه!
درسته!؟
پس حل میشه!؟
نگران نباش!
به قوله وکیلت اعتراض میزنی و دوباره شاهد میاری دادگاه و چون ما جوابی به اون اتهام ها نداشتیم و الان تو واقعیت هارو بما گفتی و کلی هم مستند داری که بهت تهمت زده شده،میشه جواب گرفت!
بعد گفتم ببین ابراهیم!
چون دادگاه بر علیه تو رأی رو صادر کرد،تو اعتراض میزنی خوب!
حالا این روند ممکنه 4،5 ماه دیگه هم زمان ببره و این زمان بردنه روند دادگاه ممکنه شرایطی فراهم کنه کنه که همسر سابقم بگه اصلا دادگاه رو ول کن بیا توافقی جدا بشم و همه چیز بهتر از اونی که تو میخوای (به قوله قرآن)رقم بخوره!
بعد یه چیزه دیگه!!!!
مگه نه اینکه تو مدتیه که تماااامه تمرکز و توجهت رو گذاشتی که عزیز دلی بیاد تو زندگیت که دختره خدا باشه!؟
مگه نه اینکه تو مدت زیادیه کاملا درمسیر درستی و قلبت به خداوند وصله!؟
پس بدون این اتفاق شاااید در ظاهر به ضرر تو شده اما در اصل پشت پرده ی قضیه اینه که داره تو رو به خواسته ات میرسونه!
بعد یه سوال ابراهیم!
اصلا فرض رو بر این بگیر که تهه تهه تهه تهه این قضیه این بشه که تو تا آخر عمر تو زندان باشی!
اونجا با خدای خودت تنهای تنهایی دیگه!
و میتونی شبانه روز باهاش حرف بزنی
و تو با این مشکل داری!؟
گفتم نه!
اتفاقا چه چیزی بهتر از ارتباط شبانه روزی با خدا!
(وسط کامنت نوشتم مامانم رفت که بخوابه اومد که دستم رو ببوسه، نزاشتمش دستشو بوسیدم و گفتم پیشونیم رو ببوس ،چون خودش میدونه به هیچ عنوان نمیزارم دستم رو ببوسه ،)
خدایا شکرت واسه مامانم
خدایا شکرت واسه پدرم
خدایا شکرت واسه برادرم.
عاح!
میبینی!
میبینی خدا چقدر قدرت داری که تکیه دادن به تو ،توکل کردن به تو چقدر راحت و ساده لز بزرگترین چالش های زندگی تو رو عبور میدن!؟
یه موضوعی بود که حقیقتش من چون یهو افتادم تو گیر و دار دادگاه و این مسائل هیچی نمیدونستیم و وکیلم گفت خونه ای که توش نشسته ای رو باید یه قولنامه ببندی که واست بار مالی ایجاد بشه که سکه رو کمتر بزنن.
گفتم من که کرایه نمیدم!!!
گفت میدونم میخوایم به نفع ما بشه!
واقعیتش من خیلی مردد بودم اما واقعا گیج شده بودم و تحت تأثیر دیگران قرار گرفتم و ضعف در ایمانم باعث شد که این کارو کنم.
به خدای واحد قسم کم بوده در این مدت من روزی به اینکه چرا من همچین کاری رو کردم،فکر نکنم!
حتی به وکیلم زنگ زدم گفتم اون قضیه رو از پرونده ام کلا حذف کنم میخوام باشه!
گفت نمیشه دیگه.
و امروز وقتی پرونده ام برگشت خورد و این رأی صادر شد خدارو گواه میگیرم بلافاصله به وکیلم گفتم حالا که میشه این موضوع رو کنسل کنی!
پس حذفش کن!
من تو 3 ساله اخیر یادم نمیاد حتی 1 بار دروغ گفته باشم!
من بزرگترین خط قرمزم دروغه!
و شما فکرشو کن اوضاع اینجوری دادگاه برعلیه تو و با تهمت ناروا به ضررت رأی صادر کنه،جوری که وکیلم جا خورده بود،بیای چیزی که به نفعت بود هم بزاری کنار!
ییییعنی وقتی که ذهنم میخواست جفتک بندازه،گفتم ببین!
همین که پرونده برگشت خورد ومن اون دروغ رو حذف کردم این از همه چیز واسم با ارزشتر!
آخییییش!
خداروشکرت
خداروشکرت
خداروشکرت!
تویی که داری کامنتم رو میخونی، میدونی حالم چجوره!؟
حالم حاله راننده ایه که 4 ساعت رانندگی کرده و خسسستهرو کوفته است،زده کنار تو یه رستوران ،یه پرس کوبیده سفارش داده و لم داده روی تخت و کمر بندشو کمی شل کرده و پاهاشو کشیده و منتظره غذاش بیاد!
آرووومه آرووم!
راحته راحت!
میدونی چی میگم!
میخواد تهش چی بشه!
تو بگو!
تهش مرگه دیگه!
من با تهش مشکلی ندارم !
دیگه از این بالاتر!؟
تهش زندانه !
از این بالاتر!
تهش رفتنه تمامه پولامه!
از این بالاتر!
میدونی امروز به چی فکر میکردم وقتی کمی نگران بودم!؟
گفتم ابراهیم!
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
و بگی من بی ایمان بودم بهت که ترسیدم و نگران شدم!
تو به من بگو نتیجه ی ایمان ابراهیم به خداوند چی شد وقتی خواستن بندازنش تو آتیش!؟
تک به من بگو نتیجه ی ایمان حرضرت موسی چی شد وقتی با پای خودش با اینکه قاتل بود رفت پیشه فرعون!؟
پس بسپار به خداوند!
خداوند روزی رسونه!
خدا میبینه و میشنوه!
خداوند به قلب های ما آگاهه!
خدایا شکرت
همتون رو دوست دارم با همون قلبی که خونه ی خداست
به نام خدای معجزه ها
سلام داداش ابراهیم
صبحت بخیر و نیکی
اولا کلی بهت تبریک میگم بابت کنترل ذهن عالی و ایمان داشته باش وظیفه خدا و جهان هستش که به این کنترل ذهن پاسخ بده و قطعا جوابی در خور ایمانت بهت میده
استاد چندین جا از نقطه عطف زندگیش حرف زده
یکی فک کنم جلسه دوم شیوه حل مسائل
یکی فک کنم دوره روابط
یکی هم فایل های هدیه های مقدس که استاد به صورت رایگان بهمون هدیه دادن
دقیقا میگه من حدود یک سال تلاش کردم همسر سابقم رو راضی کنم بمونه و زندگی رو نگه دارم اما موفق نشدم و دقیقا جایی که همه چی رو بهش سپردم دقیقا همون شب بمب بمب نتایج ریخت رو سرم
هیچ با خودت فک کردی بعد از تموم شدن این قضایا و کنده شدن این تیکه اضافی خدا چه نعمتی بهت میده؟
به گلستان بعد از اتیش فکر کردی؟
به نظر خودت اینقدر ایمان داری که اگه همه دارایی مالیتو در این مسیر بدی بره بعدش بازم نعمتی هست بتونی بدست بیاری!؟
یا واقعا فکر میکنی تمام سهمت از جهان همین خونه و دلفین و همین حقوق سر ماه هست؟
یعنی تو این یک سال گذشته هیچ معجزه ای رخ نداده که باور کنی فراوانی نعمت و رزق و ثروت هست؟
میخوام ی موردی رو بگم و شاید خودخواهانه باشه اما اگر من جای شما بودم اینکارو میکردم
هر دارایی که دارم نقد میکردم ماشین خونه طلا و هر چه که دارم رو نقد میکردم و تبدیل میکردم به سکه و تقدیم اون خانم میکردم بعدشم میرفتم پیش قاضی من اینقدر دارایی داشتم شده این عدد سکه و مابقیشو ندارم یا طرف ببخشه یا باید قسطی کنه برام
منکه نمیتونم ادامه زندگیم برم زندان پس از کجا بیارم زندگی بسازم که قطعا قاضی هم قبول میکنه.
اون خانم اگه تمام دنیارو از شما بگیره قطعا چون داره به دروغ و تهمت میگیره ایمان داشته باش این همه سکه مهمون ی روزشه.
ببین
شما هر چقدر ایمان قوی داشته باشی هر چقدر وصل وصل خدا باشی شیطان اون زیر زیرا نجواهاشو جولان میده
میخوای 4 یا 5 ماه ذهنت رو درگیر کنی و تمام این مدت تلاش کنی برای کنترل ذهن؟تلاش کنی در مسابقه با شیطان پیروز بشی؟
چرا انرژیت صرف ساختن ثروت جدید نکنی؟
یادت میاد دلفین چجوری خریداری شد؟
یادت میاد خودت دنبال چه ماشینی بودی؟
یعنی خدا دیگه دستی نداره دوباره بهت برسونه ماشین دوباره بخری خونه بخری؟
کی گفته فقط ارتباط با خدا مهمه؟
بری زندان اونجا با خدا تنها باشی؟
عاقلی تو؟؟؟
کی گفته زندان گل و بلبل هست؟
چرا هر کس جرم کنه میندازن زندان؟
چرا کسی تو زندان جرم کنه میندازن انفرادی؟
چرا کسی زندان خطایی خاصی کنه میندازن سیاه چال؟
هیچ فکر کردی علت این کارا چیه؟؟؟
زندان تنها جایی هست که روح و جسم همزمان زندانیه پسر
بری زندان و بیای این دارایی ها داشته باشی خوبه
یا اینکه اینارو بدی بره و دوباره مث مرد همشو از اول بهترینش رو بسازی؟
فراوانی ثروت رو بهت قول میدم
به شرطی که با ذهن ارام بری دنبالش
تو جلسه 14 ثروت یک همین دیروز گوش میدادم استاد میگه کسی که حالش بده کسی که ذهن خرابی داره کسی که بدهکاره کسی که ارامش نداره بسیار بسیار پتانسیل اینو داره که تصمیم اشتباه رو بگیره.
تصمیم درست رو کسی میگیره که ذهن ارام داره و ارامش داره.
یکبار برای همیشه این تیکه اضافه رو بکن بنداز دور
استاد هزار جا میگه مسئولیت صفر تا صد کارتون رو خودتون به عهده بگیرین.
از وکیلت بابت زحماتش ازش تشکر کن
خودت برو پیش قاضی بگو من دارایی فقط اینارو دارم و تقدیم طرف میکنم مث مرد پای سند ازدواج امضا کردم الانم مث مرد مهرشو میدم حالا طرف میخواد دروغ بگه تهمت بزنه پاپوش درست کنه شما فقط سهم خودت انجام بده مابقیش خدا خودش بلده.
امیدوارم به زودی بیای برامون بنویسی حال کسی رو دارم که تمام کوه هایی که رو دوشش بوده رو برداشتن و داره نفس عمیق میکشه
در پناه لطف بی نهایت خدا در امان و شاد باشی پسر
سلام صد سلام به آقا ابراهیم خسروی عزیز
انشالله که حالت خوب باشه من هیشه دارم کامنتات ومیخوام ام در نوشتن کامنت تنبل تشریف دارم
امشب که نوشته تو خوندم بابرخوردی که باخودت کردی لذت بردم بسیار کارسختی این مواقع آدم بتونه خودش رو حفظ کنه وبدون این مسائل برای همه در اسکیل های مختلف هست منو یاد دو موضوع انداخت ودست داشتم بگم
1 پیغمبر اسلام با اینکه با خدا همیشه با وحی سخن میگفت ومستقیم در ارتباط بود بخاطر خودساختگی که در خودش ایجاد کرده وقتی دید مردم به سختی یکتا پرستی رو می پذیرند بسیار ناراحت بود کمی از مردم خودشو دور کرده بود که خدا آیه مزمل را نازل میکنه معنی کلی اینه ای که خودت رو در گلیم پیچیده ای وکنج عزلت گزیده ای برخیز من هستم فراموش کردی منو وهمین باعث میشه که پیغمبر دوباره حرکت میکنه
2 استاد عزیز تو فایل فکر میکنم دوازده قدم بود که در مسیر مسافرت ظاهرا تصادفی انجام میشه که خود استاد هم متوجه نمیشه ولی پلیس به ایشان موضوع تصادف رو مطرح میکنه واستاد باید منتظر جواب پلیس میموند آنا استاد چکار کرد بقول خودش رفت این دوهفته مسافرت رو لذت بردن ونتیجه آخر بنفع استاد شد وبقول استاد حالا اگر ذهن شو درگیر این تصادف واینکه چی میشه هم از مسافرت لذت نمیبرد هم امکان داشت رای پلیس به ضرر شون باشه
خوب نتیجه اینکه خودت درگیر این جریان که چه خواهد شد واز این کلامات تهش مثلا زندان تهش مرگه تهش فلان و….. نکن از لحظاتت لذت ببر کاررو بخدا بسپار هرآنچه پیش بیاد بنفعت میشه مؤمنین به توکل کنند خدا توکل کنندگان را دوست دارد بقول موسی لا خودت تکرار کن خدایا هرخیری از تو به من برسه فقیرم
البته درست کنترل ذهن این مواقع بسیار سخت ام بقول استاد نتیجه عالی خواهد بود
بخدا میسپارمت
سلام
شاید باورتون نشه اقا ابراهیم
ولی یه روزی تو بدترین شرایطی که داشتم یکی از کامنت های توحیدی شما
باعث شد دلم قرص بشه به داشتن خدا
باعث شد نترسم
باعث شد سرم و بگیرم بالا
دادگاهی شده بودم برای مسئله ای
میدونین که گوشی اجازه نمیدن ببری
من اپل واچ داشتم توی قسمت گالری کامنت های شما رو که عکس صفحه گرفته بودم و حتی چند از کامنت های بچه های دیگه رو میخوندم تا نوبتم بشه
و دلم چنان قرص شده بود که نگم
خلاصه نوبت من شد ، دوتا از منشی های قاضی گفتن چرا بدون ضمانت اومدی ، تو محکوم شدی
منی که حتی وکیلم نداشتم ، قشنگ خدا بهم گفت چی کار کنم ، خدا گفت بگو قاضی اومده ؟
گفتن نه
خدا گفت بگو منتظر میشم تا قاضی بیاد
اون اقا ها گفتن امکان نداره قاضی قبول کنه شما محکومی
خدا گفت بگو میشینم تا قاضی بیاد
تو نشستن هزارتا نجوا اومد
ولی خدا گفت من هستم نگران نباش
الان دارم با گریه مینویسم و هیچ وقت اون روز و یادم نمیره
گفتم اره خدا هست کمکم میکنه
رفتم تو
قاضی تا منو دید ، گفت ببین دختر خوب من میدونم تو بیگناهی
ولی من اونقدر هوای تو رو داشتم بهم شک کردن
گفت ضمانت نمیخواد من اینجا مینویسم
ضمانت اوردی
اینجاش قشنگه
گفت ناراحت نباش ، محکم باش ، سرتو بگیر بالا ، دفعه ی بعد رفتی پیش یه قاضی دیگه با اعتماد به نفس کامل برو جلو مطمئن باش تو پیروزی
خدا شاهده تا از دادگاه برم بیرون نمیتونستم جلوی اشکم و بگیرم
و بماند که اون دادگاه به نفع من تموم شد بدون هیچ وکیلی و هیچ کمکی جز خدا
انگار به قول شما
خدا میخواست واقعا سرم و بگیرم بالا و ایمانم و نشون بدم
و معجزه بعد از معجزه و اتفاقهای خوب بعد از اتفاقهای خوب
خدایا شکرت
یه جوری ناراحت و نگران و بی ایمان نباش که اگه یک ماهه دیگه خدا مشکلت رو حل کرد روت نشه سرتو بالا بگیری و نگاش کنی!؟
سلامی که از جنس نام زیبای خداست
سلام داداش خوبی الحمدالله
قبلش بگم چقدر با این قسمت کامنتت که من کپیش کردم اول نوشته هام حال کردم واقعا خیلی پر مغزه.
آفرین به بینشت ؛ آفرین به ایمانت و درود بر استقامتت توی راه ایمان.
بهت قول میدم یعنی من چرا خود خدا قول داده که : آنهایی که گفتند پروردگار ما خداست سپس بر گفته خود استقامت کردند ملائکه بر قلبشان نازل میشوند و به آنها میگویند که دیگر نه ترسی داشته باشید و نه اندوهگین میشوید.
مطمنم ته این داستان برات خوب میشه اصلا شک ندارم پس ایمانتو حفظ کن و با همین نور که تو قلبته پیش برو . هو معکم اینما کنتم او با شماست هر کجا که باشید. در پناه الله مهربان
سلام ابراهیم عزیز، ابراهیم موحد
خواستم فقط بهت بگم دست خدا بالاترین دستهاست یدالله فوق ایدیهم
پس الان دست تو ، تو دست خداست
خیالت راحت . به خوب کسی تکیه کردی . بزرگتر از خدا قدرتمند تر از خدا وجود نداره تو عالم،
اینکه خدا رو بعنوان تکیه گاه انتخاب کردی از هوش زیادته هاا!
تحسینت میکنم بخاطر کنترل ذهنت
راستی گفتی بهت تهمت زدن ، مکر کردن،
وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ
و مکر کردند و خدا مکر کرد، و خداوند بهترین مکر کنندگان است
اگر بواسطه مکر و نیرنگ برعلیه تو شهادتی دادند و تهمت زدند تا رای دادگاه با دروغ و مکر بنفع اونا بشه
نگران نباش که خدا براشون مکر میکنه و همانا مکری بزرگتر!!!
و گرفتار مکر خدا میشوند و بازنده میدان،
ک در آخر خواهرانه یه مطلبی رو بهت بگم . وقتی یوسف تو دام حیله زلیخا افتاد گفت خدایا زندان برای من از این گناه جایگاه بهتری هست !
پیامبر خدا بود ولی با کلامش درخواست زندان کرد و اجابت شد.
میتونست درخواست بهتری کنه!
برادر جان ببخشیدا ولی نگو تهش زندانه خب میرم با خدا خلوت میکنم!
بقول اسکاول شین از کلام تو بر تو حکم میشود!
تو عادت داری به عشق و حال و راز ونیاز با خدا وسط کویر، وسط،جنگل، وسط دریا… جای تو اینجور جاهاس برای همصحبتی با خدا.
تو لایق بهترین ها هستی پسر!!!
بگو تهش بهشته برام، تهش خیال راحته، تهش مثه همیشه تو بغل خدا نشستم تو طبیعت یا وسط یه جشن عروسی محلی باهاش عشقبازی میکنی و……
ما و خدا دوس داریم جاهای خوب ببریمون با کامنت هات
آخه زندانم شد جااااا! بدسلیقه!
دیگه باید قول بدی حتی اسمشم نبری دوست موحدم چه برسه به اینکه بهش فکر کنی و بگی تهش فلان و بهمانه!
آخرش بنفع توست با شادی و در مکان درست که لایقشی.
بهت قول میدم.
خدا گفت منم برات نوشتم.
مواظب خودت باش
میسپرمت بخدا از مکر شیطان حیله گر
سارا
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»
(ﺑﮕﻮ: ﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﺪ؛ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻣﺮﺯﺩ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
«وَأَنِیبُوا إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ»
(ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﺷﻮﻳﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻳﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺸﻮﻳﺪ)
«وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَهً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»
(ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻳﺪ، ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺪ)
(52-55 زمر)
این آیه هارو اقای امیری تو کامنتشون آورده بودن
سلام بر اقا ابراهیم توحیدی
کامنت زیباتو خوندم اما نمیدونم چرا دلم گرم بود تو دلم میگفتم اقا ابراهیم
دوست خداست مگه خدا میزاره رفیقش اذیت بشه شک ندارم چند ماه بعد با یه کامنت عالی میای مارو خوشحال تر و با ایمان تر میکنی که مسیر الهی همش آسانیست
الهی شکرررت
بعد از خوندن کامنتت از خدا هدایت خواستم برای جواب دادن ب کامنت زیبات بهم الهام شد ب ابراهیم بگو توحید عملی 9 رو گوش کن
میدونم تو باورت میشه حرفم و
امیدوارم ب زودی همه چیز ب نفع تو تموم بشه
یه دعا میکنم همه آمین بگیم
خدایا ابراهیم را آسان کن برای آسانی ها …..
الهی آمین
توحید عملی 9 رو فراموش نکن
راه نجاتت همین فایله
یا حق ……….
ابراهیم عزیز
خداوند گفته که همه تجربه هایی به این شکل خواهند داشت
تجربه از دست دادن اموال از دست دادن عزیزان و از دادن سلامتی
تنها وظیفه تو اینه که زاویه دیدت رو عوض کنی و به دنبال دیدگاه و باوری بگردی که به تو قدرت میده نه اینکه تورو ضعیف کنه
خداوند گفته بشارت بده به همچین افرادی
وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ”
و قطعاً شما را به چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در اموال، جانها و محصولات آزمایش میکنیم. و بشارت بده به شکیبایان
ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَهٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ”
همانها که وقتی مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: «ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمیگردیم
به نام خدای هدایتگرم
سلام آقا ابراهیم عزیز
کامنت سراسر توحید شما را خواندم چقدر ایمان وتوکلتان را تحسین میکنم آفرین برشما ،اطمینان دارم که خداوند بهترین راه را به شما نشان میدهد وخودش شما را به بهترین مسیر هدایت میکند.
هر روز صبح ساعت 5ونیم بیدار میشوم ودر دفترم با خداوند صحبت میکنم قبل از نوشتن تمرین ستاره قطبی از خداوند هدایت میخواهم
ای خدای مهربانم همراه وهمدم من لحظه ای مرا به خودم وامگذار همواره راهنما وهدایتگرم باش خدای من مرا به سوی بهترینها هدایت کن بهترین راه ها ومسیرها ،بهترین بندگانت ودستانت بر روی زمین ،بهترین نعمتها ورزق وروزیها، بهترین شادی ولذت ها ،خدای خوبم هدایتم کن به گفتار نیک رفتار نیک وپندار نیک
وهر روز صبح که به سر کار میروم آنقدر الله مهربانم قشنگ هدایتم میکند که گاهی آخر شب در دفتر شکرگزاری ام وقتی اتفاقات روزم را مرور میکنم دهانمان باز می ماند از این همه معجزه
برادر توحیدی من اطمینان دارم با این قلب پاکت با این ایمان وتعهد ،با راستگویی ات ،با عشقی که به مادرت داری خداوند آن چنان درهای رحمتش را برایت می گشاید که نه تنها خودت که ما راهم شگفت زده خواهد کرد می آیی ودر سایت با کامنت طلایی ات برایمان مینویسی وما با اشک شوق میخوانیم ودر دل ودر دفتر شکر گزاریمان، شکرش را به جا می آوریم
نمیدونم چرا بغض کردم وچرا اشکم سرازیر شد .
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست (به قول استاد جانم اف کورس که کافیه )
به امید شنیدن خبرهای خوش وعالی از شما ونتیجه ایمانت به رب العالمین
برادر خوبم تو را به دستان قدرتمند خدا میسپارم
یاحق
سلام ابراهیم عزیز!
دیروز قبله نوشتن کامنت جلسه ی سوم قدم پنجم،یه حسی بهم گفت جلسه ی چهارم رو گوش کنم و چون تعهد در نوشتن کامنت هر جلسه با خودم و مرور آگاهی های اون جلسه رو دارم،بدون کامنت جلسه ی بعدی رو باز نمی کنم ولی اون حسه قدرتش بیشتر بود و دانلودش کردم و گفتم در زمان مناسب،کامنت جلسه ی قبلی رو میزارم و تو این زمانی که دارم هم کار میکنم و هم باید فایل گوش کنم،فایل رو گوش کنم و هر وقت رفتم سره دفتر و خودکار،شروع به نکته برداری می کنم…
نمی دونم دوره ی دوازده قدم رو دارید یانه؟(بعده این کامنت میرم بااجازه تون می بینم پروفایل تون رو)ولی بشدت توصیه می کنم که اون جلسه رو با جان دل گوش کنید که آگاهی هایش مخصوص حاله اکنون شماست!
استاد وقتی اوله فایل گفتند جلسه ی قرآنی هست،بسیار خوشحال شدم از اینکه به حرف حسم و قلبم گوش کردم و بازش کردم چون اکثره فایل های قرآنی تو قسمت آخره هر قدم گذاشته میشه!
و با این آیه شروع کرد(نمی دونم باور می کنید یا نه ولی وقتی اینجایید صدرصد باور کرده اید)
وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
گوش دادم و کلی لذت بردم از درک دقیق استاد از قانون و اینکه چقدر ما در این مواقع بهم می ریزیم چون طبق اون نقشه ای که در ذهنمون بود جلو نمیره و راه رو فقط با ذهن خودمون می سنجیم و انگار ما می دونیم و خدا نمیدونه و بقول استاد،خدا سواره هلیکوپتره و از اون بالا داره به ما میگه ،حتی فریاد میزنه که راه درست اینه ولی انگار ما نمی شنویم،صدای پره های هلیکوپتر (نجوای ذهن)نمیذاره صدای خدا رو بشنویم و با همان منطق خودمون،شروع به بد کردن احساسمون با اما و اگرهایی که بعده اون اتفاق میوفته میشم ،غافل از اینکه خدا پلن بهتری داره اگه فرمانبردار و تسلیمش باشیم…
اون قدر لذت بردم از این آگاهی و چندین بار دوباره از اول گوش دادم و گفتم خدایا به زبان خیلی ساده داری باهامون حرف میزنی،کمی ما رو در این مسیر ثابت قدم کن تا نجوای شیطان بر ما غلبه نکنه!
و اون آیه ی زیبا،در اعماق جانم نقش بست و انگار برای همیشه توی صفحه ی قلبم ثبت شد!
صبح دخترم رو برای دندان پزشکی بردم و اوله راه قبله وردم گفتم خدایا تسلیم توام،هدایتم کن و با نشانه هایت با من حرف بزن!
داخل کلینیک شدم و رفتم وقت دکتر بگیرم،ناودآگاه آیه ای روی دیوار نظرم رو جلب کرد و گفتم بزار بخونم ببینم چه نشانه ایه،خدا میخواد چی بگه بهم!
و چون دوربین هستم و شماره ی عینکم پایینه و کلا دوست ندارم عینک زدن رو،همیشه از این نوشته های روی دیوار میگذرم چون باید کمی زوم کنم تا بهتر ببینم ولی بخدای احد و واحد انگار همون لحظه گفت برگرد و بخون!
فکر میکنی چی بود ابراهیم جان!!!!!
عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
بخدا چند لحظه ای انگار از زمین و زمان جدا شدم چون دیشب برای اولین بار اون آیه رو شنیدم و امروز صبح دوباره بدون هیچ چیزه دیگه ای همین آیه!
آنقدر دلم باز شد که اندازه نداشت،گفتم خدایا یعنی به اینراحتی داری با من حرف میزنی،با نشانه هایت و من نباید غافل باشم من باید تمام تمرکزم رو بزارم روی اصل و خودت،دیگه چی از این بهتر،چی از این واضح تر…
شب،قبله خواب عادت دارم چند تا از کامنت های عقل کل رو بخونم و با احساس خوب بخوابم و صبح نیمی از کامنت زیبای آقای علی ابودرائی عزیز رو خونده بودم و هدفم خوندن ادامه ی کامنتش بود ولی تا چشمم افتاد به اسمه شما،دوبعره ناخودآگاه دستم رفت و بازش کردم و وقتی برای باره دوم به ستاره جان فرمودید که کامنت قسمت دوم فایل تهمت رو بخونن گفتم دوباره این نشونه ست و اومدم و بازش کردم!
اولین آیه ای که نوشته بودید همین آیه بود!
الله اکبر از این همزمانی ها
و شاید چیزی را که نمیپسندید برای شما خوب باشد و شاید چیزی را که دوست میدارید برایتان بد باشد!
یعنی طی بیست و چهار ساعت سه بار با این آیه مواجه شدم،آیه ای که انگار اومده بگه که مترسید و غمگین مباشید ابراهیم جان که همه چیز به نفعه توست حتی اگه ظاهرش خوب نباشه،حتی اگه ته دلت خالی بشه،ایمانت رو به خدا حفظ کن که خدا برات معجزه میکنه!
یعنی همه ی نشونه ها دست به دست هم دادند که بقول خانم شهریاری عزیز،خدا بهت با زبان نشانه ها بگه که صبر داشته باش و ایمان داشته باش که گشایش ها در راه است…
نمیدونم باور می کنید یا نه ولی انگار باید می نوشتم تا به راهتون و مسیرتون با اطمینان کامل ادامه بدین که راه جلوی روی شما بعد از این امتحان،سراسر نور و روشنی است!
دلت رو بسپار به خودش و این بار من برای شما که هر بار شما بهترین آهنگ ها رو برامون عنوان می کنید و همون لحظه میرم و دانلود میکنم،ولی اینبار آهنگ زیبای شکیلا (باستارگان)رو پلی کنید و هم صدا باهاش بخونید و سرمست از این عالم خاکی،که پاداش خداوند نزدیک و قریب است!
ابراهیم عزیز،نور چشمی دا!
خدا خواسش بهت هست نگران نباش
سلام به شما دوست عزیز
خداروشکر که الان خوبید وآروم
لذت بردم که اون ادله ساختگی رو از پروندتون حذف کردید
واقعا آفرین به شما
خیلی هم زیبا با یاداوری خداوند به خودتون ارامش دادین بازم افرین برشما
ولی
از لحاظ حقوقی ودادگاه که مطمئن باشیداگه بتونید اتهام رو بی اثر کنید با لطف وعنایت خدا دادگاه تجدیدنظر حکم به اقساط میده
که مطمئنم بخاطر این اقدام شجاعانتون همه چی یه جوری پیش میره که تهش به نفع شماست وجهان پاسخ شجاعتتون رو میده
از لحاظ ته تهشم که گفتید
تهشو شما با افکازتون رقم میزنید دوست عزیز
فکر کنم تو دوره کشف قوانین استاد میگن با پیش فرض های مثبت با مسایلتون روبرو بشید
یا تو همین فایل بدبینی هم اشاره به همین موضوع دارن که خوشبین باشید و مثبت به قضایا نگاه کنید
لطف کنید به اون ته هایی که خودتون نوشتیدم دیگه حتی فکرم نکنید وهیچ جای دیگم نه بازگو کنید نه بنویسید راجع بش
شما که بهتر میدونید قدرت نوشته وکلامو
نخواستم نصیحت کنم مطمئنا خودتون بهتر اینا رو بلدید
ولی گاهی ادم یادش میره تمام نکات قانونومخصوصا وقتی ذهنش خیلی درگیره
ممکنه نتونه در عمل همه جیو خوب پیاده کنه
فقط از باب یاداوری گفتم دوست عزیز
امیدوارم درپناه حق همیشه شاد وارام باشید وبیاین از نتایج عالیتون بنویسید.
خدایاشکرت خدایاشکزت خدایاشکرت
سلام اقا ابراهیم
همیشه از خوندن کامنتا شما لذت میبرم ولی دلم گف این دفعه من واسه شما بگم
شرایط شما رو کاملا درک میکنم چون خودم جداشدم و 2 سال کامل تمام تلاشمو کردم که زندگیم حفظ بشم الان که بهش فکر میکنم حالت باج دادن بود و همین مشکلات عاطفی باعث اشنایی با استاد شد
اون موقع که خواستم جدا بشم خیلی اذیت شدم و یه طوری شده بود طلاقم نمیداد یا شایدم خودم دوست داشتم این مساله ادامه داشته باشه شاید که زندگیم درست بشه ولی دقیقا روزی که خسته شدم و نوشتم خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط خودت تکلیف این زندگی مشخص کن هرچی که صلاح منه
خداشاهده که کمتر از یک ماه به صورت رسمی جدا شدم حتی جلسه دادگاه به صورت انلاین برگزار شد فک کنم 5 دقیقه بیشتر طول نکشید
قبلش همسر سابقم یه طوری رفتار میکرد که باید یه پولی بهش بدم طلاق بدم ولی همین ادم یه مبلغی به عنوان مهریه بهم داد و طلاقم طوری بود که دفتردار گفت تا الان طلاقی مث شما نداشتم همه چی اروم و محترمانه
همون ادمی که کلی خط و نشون برام کشیده بود و کلی تهدیدم کرده بود اون روز ازم عذرخواهی کرد و گفت حلالم کن
فقط میتونم بگم شرایط شما رو کاملا درک میکنم به عنوان یک زن خیلی تهمت شنیدم که واقعا سخت بود ولی بسپارین به خدا و صبور باشین
اون لحظه ای که از ته دل به خدا توکل کنین خدا درها رو براتون باز میکنه
بهترین ها رو براتون ارزو میکنم دوست عزیزم
سلام درود فراوان به شما دوست ارزشمندم هم خانواده عباس منشی سلام…..
بعضی انتخاب ها بعضی وقت ها گرون تمام میشه…. اینکه گرون تموم میشه رو مهم که بینی از چه زاویه داری بهش نگاه می کنی….
اما در قبال تمام این گرون تمام شدن ها یه پوست کلفتی که ترکیبی ازشرک از ترس از اینکه من نمی تونم طاقت ببارم، خدایااااا من تنهام،خدایا من کسی رو جز تو ندارم ازت می کنه….که به یه خلوص به یه گوهر مرواریدی از خودت می رسی که مثل الماس می درخشه و خودت ازاون الماس وجودیت شگفت زده میشی و اون چیزی نیست وجودت توحیدت ….. انگاری سالهای سال دویدی که به این پوست انداختن و رسیدن به الماس وجودیت برسی…. برای کندن اون پوست به یه ابزاری نیاز بود به یه اتفاق ، و اون چیزی نیست پرداخت مهریه ات درست شاید هر آنچه را به زحمت بدست آوردی خرج روزهایی بشه که کنارش خندیدی،
اما اینو بدون اگه همه دارایی زندگیت رو توی 20 سال بدست آوردی. حالا که بخواهی از صفر شروع کنی در زمان خیلی کمتر بهش می رسی….
اصلاااا خدا خواسته تو خشت خشت آجر به آجر زندگیت رو اینبار با توحید بسازی و خدا خودش کنارته و اون حامیت میشه…..
می دونید توی این روزهایی که داری با توحید و قرآن انس می گیری تا عیار وجودت ببری بالا شاید توی هیچ اتفاقی به اندازه این اتفاق نمی تونسته به تو انگیزه بده، بعضی اتفاقات کاری با آدم می کنه که آدم ها رو خودت از دورت خط می زنی تا تنهاباشی تا بتونی بهتر فکر کنی و بهتر عمل کنی، چی که به تو انرژی می ده توی تنهایت حالت با خودت خوب باشه،و اون چیزی نیست جز خدا،آره خدا تنهایی ها رو برای ما ایجاد می کنه تا ما باهش بیشتر حرف بزنی و بیشتر با ما حرف بزنه….
چند سال دیگه وقتی به این روزها فکر می کنی،می بینی که این اتفاق چقدر ایمانت رو قوی تر کرده،چقدر اعتماد به نفس توبرده بالا،اگه هر اتفاقی درآینده برات بیفته اینقدر حالت خوبه می گی من یکبار از صفر صفر شروع کردم این که چیزی نیست…..
بعضی وقت ها کامنت هایی که برای دوستانم می نویسم….. در واقع دارم برای خودم می نویسم پاسخی باشه به شرک های زندگیم…..
قصدم از نوشتن کامنت این بود بگم به شما درود الله یکتاااااا که اینقدر زیبا آیات قرآن رو به خودت یاد آوری می کنی،تا احساست رو خوب کنی و ایمانت رو قوی تر که خدا هواتو داره….
از خانمت دلگیر نباش،سعی کن اون رو به خاطر لجبازی هاش ببخشی،اصلا به دید یک ابزاری ببین که آمد بود غباری از شرک رو از وجودت بکنه،تا تو را با توحید بیشتر وصل کنه،تا تو بزرگتر بشی،
آخر این داستان رو زیبا بنویس بزار زیبا تمام شود.
آخرش مرگه =آخرش ساختن یه زندگی سرشار از تفاهم عشق و توحید…آمدن شخصی از همفرکانس خودت
آخرش زندان=آخرش بخشید شدن به شکل یه معجزه …. خدا قلب ها رو برات نرم می کنه…. به قدری که نیازش وحقش از اون زندگی به قضاوت خداوند می گیره می ره
آخرش رفتن تمام اموالم=رها کن مال اموالت رو، قانون هرچی رو رها کنی بهت باز می گرده….
سخت واقعا سخت به چیزهایی خودم باید یاد بگیرم ….
دوست عزیز کامنت صرفا مرور درسهای استاد بود …..
چند وقتی حس کامنت نوشتن رو ندارم فک کنم آخرین کامنتم رو 2 ماه پیش شایدم بیشتر نوشتم.
اما امشب یه حسی که کامنت های این فایل خوب نخوندم باعث شد برگردوم و مجدد رو این کامنت های این جلسه رو بخونم و یه حسی در من ایجاد کرد کامنت شما رو ریپلای کنم که دوره کنم برای خودم توحید رو خدا هست همیشه هست،خدا منو دوست داره و منو رها نکرده…..
موفق پیروز باشید…..
سلام ابراهیم جان
چقد لذت بردم از توضیح دادن چگونگی این کنترل ذهن.
مخصوصا اون جاش ک گفتی اگ بعد مشکلم حل شد روم بشه نگاش کنم.واقعا همینه . تهش زندگی یه بازیه دیگ
تهش مرگه
چرا ما انقد سخت گرفتیم.مگ غیر اینه اومدیم تجربه کنیم.من زمانی که برشکست شده بودم یه فایل از استاد گوش میدادم خیلی منو آروم کرد که گفته بود اگر برشکست بشید چی میشه که استاد گف درسته وقتی رو خودمون کار کنیم پیوسته این اتفاق نمیفته ولی خیلیم بد نیستا.یه مسیر جدید تجربه میکنیم.کلی چیز جدید یاد میگیریم.خیلی بهم کمک کرد
اینکه هیچکس صاحب هیچی نیس
بیشتر توهم مالکیته..ممنون که شیوه کنترل ذهن رو به صورت عملی گفتی برامون
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم که دلم براشون یذره شده
استاد همه کلامتون در این فایل و آیات، هر لحظه برایم یادآور و تداعی کننده قانون و این سوال بود که داریم به چه چیزی توجه میکنیم؟ زیرا به هر چیزی که توجه کنیم از همان جنس بیشتر و بیشتر وارد زندگیمان می کنیم. و چقدر تحسینتون کردم و سپاسگزارم بابت شناخت و کشف قوانین بدون تغییر خداوند در زندگیمان.
إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَهٌ مِنْکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ
کسانی که آن تهمت عظیم را مطرح کردند گروهی از شما بودند، اما گمان نکنید این ماجرا برای شما بد است، بلکه خیر شما در آن است
استاد همین ابتدا گفتن این آیه انگار آبِ رو آتیش بود!
اگه به همین آیه دقت کنیم و راجع بهش فکر کنیم،
می بینیم که چقدر خداوند با یه حرکت همه ما رو کیش و مات کرده و موضوع رو ختم به خیر کرده!
یعنی خداوند نخواسته که حتی یه لحظه ما احساسمون رو بابت این موضوع بد کنیم.
نه تنها احساسمون رو بد نکنیم بلکه احساس خوبی هم داشته باشیم!!!
این به معنای این نیست که ما بیائیم عمدآ خودمان را در مظان تهمت قرار بدیم.
بلکه داره پیشگیری میکنه از اتفاقات بدی که میتونه ما رو وارد سیکل معیوبی از ناخواسته ها کنه.
داره احساس بد رو از ما برمیداره و به ما مژده میده که این اصلا اتفاق بدی براتون نیست!!!
این همون اتفاق خوبه است که آخرش همه چی به نفعتون میشه.
این کلام و وعده خداوند چقدر میتونه کنترل ذهن رو برای ما آسون کنه!
چقدر میتونه مانع ورود ما به بازی های ذهن و نجواهای شیطان بشه.
چقدر خداوند قشنگ داره قانون رو به ما یاد میده! که آقا جان اگه افتادی تو احساس بد
هی مثل دومینو اتفاقات بد بعدی رو جذب خودت میکنی. ولی اگه اعراض کنی و بگی که
الخیر فی ماوقع آنوقته که خیریت اون اتفاق نصیبت میشه و اون اتفاق به نفعتم میشه!
احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.
قانون ساده است اما انجام دادنش نیاز به تنظیم فرکانس و کنترل ذهن بالا داره.
نمی دونم چرا این مثال تو ذهنم اومد که فرض کنیم برای انجام کاری اومدیم نوبت گرفتیم
و کارت یا پرونده مون رو گذاشتیم نوبت. ولی بهمون خبر میدن که یه شخصی اومده
پرونده یا کارت ما رو گذاشته آخر همه و برده دفتر رئیس یا مدیر عامل یا … و گذاشته رو میزش
و ما که فکر میکنیم این اتفاق به ضررمونه میریم دفتر رئیس که از خودمون دفاع کنیم
و رئیس به محض اینکه ما رو میبینه میگه کار شما انجام شده و آنوقته میفهمیم که بررسی پرونده ها
از پائین به بالا انجام شده و با اینکه قرار بوده پرونده ما آخر بشه اما اولین پرونده بررسی شده!
با این اتفاق آیا باز از اون شخص و این اتفاق ناراحت و شاکی میشیم و ناراحتیم؟؟؟
خدا داره همون وعده رو به ما میده. اگه کسی پروندمون رو گذاشت آخر، ترش نکنیم؛ داد و بیداد نکنیم
احساس قربانی شدن نکنیم؛ بلکه یاد این وعده خداوند بیفتیم که قراره به نفعمون تموم بشه اینکار.
ببینیم چقدر تفاوت میکنه احساس و برخورد و افکار ذهنی مان در برخورد با یک اتفاق یکسان!
مگه میشه آسانتر و بهتر از این از چنین مهلکه ای که میتونه ما رو تا قهقرا بکشه پائین، رد بشیم؟
========================================================================
1- اینکه خداوند در مورد اینکه چه تهمتی زده شده؟ حرفی به میان نیاورده داره این پیام رو به ما میده که از به زیان آوردن و بازگو کردن تهمت بپرهیزیم و به ناخواسته هامون توجه نکنیم.
……………………………………………………………………
2- اینکه خداوند گفته تا چیزی رو که خودتون با چشم خودتون ندیدید و 4 نفر شاهد هم برایش نداشته باشید، آنرا جایی بازگو نکنید داره به ما عملا این پیام رو میرسونه که ما نباید وارد این بازی بشیم و نخواهیم این مسائل رو پیش کسی بازگو کنیم! و اگه اینکار رو بکنیم و 4 شاهد نیاوریم در پیشگاه خداوند خودمان گناهکاریم و این مائیم که دروغگوئیم!!! زیرا اینکار نزد خداوند گناهی بزرگ است (آیه 15/ النور)
……………………………………………………………………
3- شروع کننده تهمت و بازگو کننده های تهمت نزد دیگران در این گناه بزرگ شریکند. خداوند با اینکار میخواد زنجره های تهمت در نطفه خفه بشن و این زنجیره گسترش پیدا نکنه. لذا اولا اجازه ندهیم که کسی تهمتی رو که به دیگری یا به ما دادن رو پیش ما بازگو کنه و ذهن ما رو نسبت به آن شخص کدر کنه و ثانیآ خودمان نیز به هیچ وجه آنرا بازگو نکنیم. زیرا بقول قرآن با اینکار در این گناه بزرگ ما هم شریک میشیم!
……………………………………………………………………
4- سعی کنیم با آدمهایی که غیبت میکنند یا تهمت میزنند نشست و برخواست و دوستی نکنیم. یکی از مواردی که من هر روز در ستاره قطبی ام مینویسم همین مورد است که خودم غیبت نکنم و کسی هم نیاد پیش من برای غیبت کردن. کسانی که تو محیط های کارمندی بودند میدونند که به محض اینکه چند نفر همکار دور هم جمع میشن بازار غیبت و تهمت داغه داغه و بهمین دلیل چند ماهه سعی کردم به اتاق هیچ کدوم از همکارا نرم و سرم به کار خودم باشه و حتی کمترین گفتگو رو با هم اطاقیم داشته باشم و سرم به کار خودم باشه . و خیلی ها هم ازین بابت گله کردند یا متلک زدن که چرا بهشون سر نمیزنم. یا باهاشون همکلام نمیشم و گپ نمیزنم.و سعی کردم ایرپاد تو گوشم باشه که نشنوم بعضی چیزا رو گاهی حرف ناجالبی همکارم میزنه و من جوابش رو نمیدم و اعراض میکنم و اون تصور میکنه که من نشنیدم.
……………………………………………………………………
5- تو یه سنی که برای من دوران نوجوانی بود، خیلی دوست داشتم که دوستای زیادی داشته باشم و بقول معروف با هم ندار باشیم. تو دوران دبیرستان من فقط یک رفیق فابریک داشتم که فقط موقع خواب با همدیگه نبودیم و در دوران دانشگاه هم همینطور. اما آدمهای زیادی رو میشناسم. گاهی وقتها که در خیابان دخترم همراهم هست و میبینه که آدمهایی به من سلام میدن، میپرسه که بابا تو چقدر رفیق داری؟!! خیلی وقته دوست صمیمی با تعریفی که استاد گفتند ندارم. ولی آدمهای زیادی ممکنه دور و ورم باشند. از وقتی هم که با استاد آشنا شدم که عاشق تنهائیم و نبودن کسی در زندگی غمگینم نمیکنه. برخلاف قبلا که دوست داشتم با جمع باشم.
……………………………………………………………………
6- اگه بهمون تهمت زدند نگذاریم شخصیتمان متزلزل بشه و ایمان و اطمینانمان به خودمان کم بشه و یا به خودمان شک کنیم که نکنه من ایرادی دارم!!!
لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ ﴿12/ النور﴾
چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسی که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند؟ چرا نگفتید این یک دروغ بزرگ و آشکار است؟! چرا این زنجیره رو قطع نکردیم؟ چقدر از این همه میکن ها تهمت و غیبت و دروغ است؟
……………………………………………………………………
7- از خودمون سوال کنیم منی که میخوام به دیگران انتقاد کنم یا دیگران رو نقد کنم یا صلاحیت کسی رو بررسی کنم آیا خودم از آن ایراد یا انتقاد یا نقد مبرا هستم؟! آیا به خودم نقد و انتقادی و ایرادی نیست؟! تا راحت دیگران رو قضاوت نکنیم. حتی برای افرادی مثل صدام و … به قول معروف اول یه سوزن به خودمون بزنیم بعد یه جوالدوز به دیگران.
……………………………………………………………………
8- ظن و گمان یعنی چیزی که به آن علم و آگاهی و شناخت نداریم. ظن و گمان و تجسس در زندگی دیگران و غیبت گناهانی بزرگ اند.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا ﴿12/ الحجرات﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است، و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید، و هیچیک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟
دلیل اینکه تجسس قبل از غیبت اومده اینست که تجسس؛ غیبت میاورد! و کراهت غیبت کردن رو با این مثال به ما عیان کرده. اگه هدف داشته باشیم و تمرکزمون روی خودمون باشه آنوقت فرصت تجسس و غیبت کردن نداریم.
……………………………………………………………………
9- دنیای بیرون ما؛آئینه دنیای درون ماست. اگر ما ذهنیت منفی نسبت به کسی یا چیزی نداشته باشیم هرگز با وجهه بد کسی یا چیزی مواجه نمیشیم. در واقع در این دنیای دو قطبی هم خوبی هست و هم بدی؛ هم خیر است و هم شر؛ در وجود همه ما هم وجه مثبت است و هم وجه منفی، این مائیم که با فرکانس هامون وجه خوب یا بد دیگران را برانگیخته میکنیم. دلیل اینکه خداوند غیبت کردن و تهمت زدن رو منع کرده اینست که اینها پیش فرض های ذهنی ما را مکدر و منفی می کنند و سبب می شوند که ما وجه بد دیگران را برانگیخته کنیم!
……………………………………………………………………
10- وقتی که آیه ای از قرآن را درک نمی کنیم این رو بیاد بیاریم که خیلی از مسائل مربوط به زمان پیامبر و مشکلات و مسائل آنزمان بوده که ربطی به دوران ما ندارد (آیات متشابه). استاد چند روزی هست که شروع به خواندن قرآن کردم و واقعآ متحیر میشم از آگاهی های اون و حالا به حرفتون دارم میرسم که درک قرآن راحته و نیاز به تفسیر کسی ندارد. ممنون و سپاسگزارم که این آگاهی ها رو بی منت در اختیار ما قرار میدین و چقدر ما خوشبختیم که در این سایت هستیم و به این آگاهی ها دسترسی داریم. در پناه حق باشید. یا حق
سلااام به برادر توحیدی اسدالله عزیز… کجایی برادر؟ تو کدوم مدارها سیر می کنی؟ اتفاقا دیروز یا پریروز بود که تو اسکایپ با مامان و خواهرام حرف می زدیم طبق معمول از بچه های سایت هم صحبت بود و من گفتم آقای زرگوشی احتمالا به صورت لیزر فوکس داره یه دوره ای چیزی کار می کنه که پیداش نیست… و الان تا دیدم کامنت شما اومد خوشحال شدم و خوندم و لذت بردم…
منم که دیشب فایل رو دیدم بعدش فکر می کردم به تعریف دوست صمیمی دیدم با این تعریف منم در حال حاضر دوست صمیمی نزدیک به خودم ندارم و یادم افتاد که قبل از اینکه بیایم میشیگان ( سه سال و خورده ای پیش) تو اون شهر کوچیک دانشجویی دقیقا جمع شدنهای هفتگی با دو سه تا خانواده داشتیم و خیلی هم خوش می گذشت ولی خب با فرکانس همون موقع من بود دیگه، گاها بینشون حرف و حدیث هم پیش میومد و من تعجب می کردم که چرا اینا که آدم بزرگن و عاقل و بالغ اصلا دچار این کج فهمی ها می شن… و بازهم طبق قانون بلاتغییر جهان هستی، ما با مهاجرت به میشیگان کلا از همشون دور شدیم و فقط با یه خانواده ازونا در ارتباطیم که سالی یکی دوبار همو می بینیم و اتفاقا خانومه رو تا حدی می تونم دوست صمیمی بدونم و بسیار خوش انرژی و پازیتیو هست… خدا رو شکر برای این سایت و بچه های فوق العاده ش که نیازی به دوست صمیمی باقی نمی مونه…
غرض عرض ادب بود و حال و احوال کردن با یه دوست توحیدی دیگه… امیدوارم این پاسخ در بهترین زمان و مکان دست شما برسه و انرژی مثبتش رو دریافت کنی… شینای نازنین رو هم ببوسین…
در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین
سلام و درود خداوند بر دوست عزیزم سمیه جان
خداوند رو شاکر و سپاسگزارم برای دریافت یک نقطه آبی پربرکت از یکی از اعضای خانواده عزیز و دوستداشتنی زمانی.
دریافت این پیام در این ساعات روز خودش یجور سورپرایز بود. و خدا رو شکر منم داغ داغ دریافتش کردم و لذتش رو بردم.مصداق دریافت در بهترین زمان و در بهترین مکان.
درسته که من دوست صمیمی ای ندارم (فیزیکی) ولی دوستای صمیمی زیادی به برکت این سایت دارم (فرکانسی) که حضورشان را لحظه لحظه در کنارم احساس می کنم و از عطر و شمیم وجودشان مست مست میشوم. آدمهایی از جنس فرشته که لایق بودن در کنار هم شدیم. و تنهایی رو احساس نمیکنیم. خداااااا رو صد هزار مرتبه شکررررررررر
قشنگی دنیای فرکانسی به دنیای فیزیکی در اینه که نیازی نیست که من شال و کلاه کنم برم میشیگان تا سمیه جان رو ببینم یا اینکه اتفاقی تو استانبول ملاقاتش کنم. خیلی آسون و راحت پیاده رویش رو تو یروز پائیزی با دو دختر گلش میبینم و وقتی که میگه:” یه خشگل اینجا داریم؛ یه خشگلم اینجا داریم و یه خشگلم پشت دوربین داریم البته” من دلم غش میره و لذتشو میبرم.
راجع به اینکه چند هفته ای تو سایت نبودم (البته بودم و فایل ها رو گوش میدادم و کامنت ها رو میخوندم) برای پاکیزه جان نوشتم که احتمالا تا امشب منتشر بشه و چون شما دوره احسال لیاقت رو دارید دسترسی به آن کامنت رو خواهید داشت.
روی ماه تینا خانم و نی نی جان رو بجای من ببوس، و به تینا جان بگو خودشو برای مسابقه شنا با شینا جان آماده کنه (استیکر چشم قلبی)
بهترینها نصیب دل مهربونتون باشه و با آرزوی بهترینها براتون. درپناه حق. یا حق
سلام و سلامتی دوباره به اسدالله عزیز…
خدا رو هزاران بار شکر می کنم که پیامم در بهترین زمان بدست شما رسید و پاسخ شما هم که داغ داغ رسید دست من… استاد دیروز خیلی ها رو سورپرایز کردن :)))
عه اون پیاده روی پاییزی رو پس شما هم دیدین؟ خخخ… کار دستان نازنین خدا بوده دیگه… خدا حفظشون کنه… گاهی به ذهنم میاد که از زیبایی های اینجا که خدایی کم هم نیستن فیلم بگیرم و بفرستم برای دوستان جان… که اونا هم از این زیبایی ها لذت ببرن… واقعا چی بهتر از این… عموم مردم تو اینستا و شبکه های اجتماعی فیلماشون رو می ذارن که ظاهر متفاوتی از زندگیشون نشون بدن… ولی ما بچه های سایت ارتباطاتمون هم پر از تمرکز بر زیبایی و تحسین و قران و تفسیر و اینجورچیزاست… خدایا شکرت…
فکر می کنم شما هم خیلی اهل گشت و گذار و سفر و طبیعت و اینا هستی… عکسای تلگرام که خودش کلی لذت داشت نگاه می کردم…
کامنت شما رو تو احساس لیاقت هم خوندم و کلی تحسینت کردم… آفرین به این تعهد و کار کردن روی خودت… من هم 12 قدم رو دارم دوره می کنم ولی خیلی لاک پشتی… امیدوارم خداوند مهربون کمکمون کنه همیشه تو این مسیر باشیم و لذت ببریم از زیبایی ها و سوت زنان به سمت اهدافمون بریم…
راستی تینا برای مسابقه آماده س :))) روی ماهشو ببوس…
به امید دیدن شما و خانواده ی دوست داشتنیتون در بهترین زمان و مکان :) (کلی چشمای قلبی)
به خدای مهربون و رزاق و وهاب می سپارمتون :))
سلام ب دوست عزیز در خانواده بزرگ عباس منش
امیدوارم حالت همیشه خوب باشه و خداوند خانوادت و دختر قشنگت رو برات حفظ کنه.
چقدر زیبا ایه ها و معنی ها و بخش بندی کردن مطالب استاد رو نوشتید.
واقعا از این دسته بندی و نوع نوشتن حتی ک بعضی جاها با توجه به تفکر بیشتر روی مطلب پر رنگ کرده اید زیبا است و خیلی راحت مطالب دسته بندی خوانده میشه.
چقدر زیبا از انسان های غیر فرکانس در محل کارتون دوری میکنید و کاش من هم بتوانم ب همین راحتی از کسانی که حتی برای لحظه ای غیبت میکنند دوری کنم.
چقدر مثال کارمند و پرونده مثال زیبا و قابل فهم بود.
اگر همه ی ما ب درک الخیر فی ما وقع پی ببریم دیگ عجله نداریم و از اتفاقات ناراحت نمیشیم.
باز هم سپاسگزارم که اینقدر زیبا مطالب رو نوشتید و یادآوری کردید.
از خداوند متعال بهترین ها رو برای شما و خانواده محترمتان خواستارم.
موفق و پیروز باشید
بنام الله یکتا ،تنهافرمانروای قدرتمند هستی
سلام ب اسداله عزیزم داداش توحیدی قشنگم
خداروصدهزار مرتبه شکر ک هدایتم کرد ب این مسیر زیبا
خداروشکر میکنم ک یکبار دیگه همدار شدم با کامنتهای فوق العاده پراز آگاهی قشنگت
نمیدونی چقددد بهم کمک کرد تا بهتر حرفهای استاد و درک کنم
چقددد خوب روخودت کار کردی خییییلی تحسینت کردم
و بهت افتخار کردم
مثال دفترچه یا پرونده ای ک زدی چقددد حس خوبی بهم داد
و قلبم آروم گرفت
چون این اتفاق ی بار برای من افتاده بود
و چقد خوب ب نفع من شد الهی صدهزار مرتبه شکرت
9- دنیای بیرون ما؛آئینه دنیای درون ماست. اگر ما ذهنیت منفی نسبت به کسی یا چیزی نداشته باشیم هرگز با وجهه بد کسی یا چیزی مواجه نمیشیم. در واقع در این دنیای دو قطبی هم خوبی هست و هم بدی؛ هم خیر است و هم شر؛ در وجود همه ما هم وجه مثبت است و هم وجه منفی، این مائیم که با فرکانس هامون وجه خوب یا بد دیگران را برانگیخته میکنیم. دلیل اینکه خداوند غیبت کردن و تهمت زدن رو منع کرده اینست که اینها پیش فرض های ذهنی ما را مکدر و منفی می کنند و سبب می شوند که ما وجه بد دیگران را برانگیخته کنیم!
چقددد خداوند مارو دوست داره ک همه چی و ب نفع ما و بخاطر ما قرار داده
همین تهمت و غیبت ک نقل ونبات هر دورهمی هست چقد راحت آدم و از مسیر خوشبختی خارج میکنه
و چقد گناه بزرگ و نابخشودنی هست
چرا چون ب ضرر ماست
چون وجه نازیبای آدم ها رو با غیبت و تهمت برانگیخته میکنیم
چون تمرکز مارو از خودمون بر میداره
واقعا خداوند چقد زیبا قانون و داره میگه تو قرآن
توجه ب نکات مثبت
اعراض از ناخواسته ها
همرنگ جماعت نشدن
کنترل ذهن
نپذیرفتن تهمت ها
حفظ احساس خوب ک اتفاقات خوبو برامون رقم بزنه
واینکه تجسس نکنیم تو زندگی بقیه چون بعدش غیبت میاد
جلوی اون حس کنجکاوی یا بهتر بگم فضولی ذهن و بگیریم
چون ترفند شیطانه تا مارو از مسیر درست خارج کنه
درمورد دوست صمیمی ،من هیچ دوستی ندارم ک نزدیک باشه و همدار
قبلا فک میکردم هرکی میگه فلانی دوستمه فک میکردم دیگه خیلی صمیمی هست باهاش
و خیلی وقتا حسودیم میشد ب کسایی ک دوستای زیادی دور و برشون بود
واینو ی ضعف میدیدم
من تو کل دبیرستان ی دوست صمیمی داشتم ک تا قبل هدایتم ب این مسیر باهم تلفنی صحبت میکردم و از هم خبر داشتیم
یادمه ی سری زنگ زد
گفت فلانی یادته گفتم معلم کلاس دوم ابتدایی م بوده
گفت تصادف کرده خودشو بچه اش مردن
فلان دختر تو دبیرستان یادته
گفتم آره گفت شوهرش مرده خخخخخخ
و کلی خبردیگه ک ب درد من نمیخورد ک اومدم همین ی نفر و هم دورش خط کشیدم
و الان کلی دوست توحیدی قشنگ دارم تو سایت و هرروز خداروشکر دارم ازشون یاد میگیرم و ظرف وجودم و بزرگتر میکنن
خییییلی ازت ممنونم بخاطر حضور قشنگت تو سایت
مررسی ک هستی
و مرررسی ک مینویسی
و اینکه بهت افتخار میکنم
داداش قشنگم
عاشقتمممم :))
سلام و درود خداوند بر دوست عزیزم زکیه جان
ممنونم از لطف و محبتت خواهر گلم؛ خدا رو شکر و خوشحالم که کامنتم براتون مفید بوده و مورد استفاده تون قرار گرفته است.
خوشحالم که دوست صمیمی ای نداری چون یه دوست صمیمی تری جاشو پر کرده که دیگه بود و نبود دیگران اذیتتان نمیکنه و برایتان اهمیتی نداره. و این دستاورد بزرگیه که بابتش خیلی تحسینتون میکنم. و این ازین بابت ارزشمندتر و مهمتره که میل و نیاز به داشتن دوست صمیمی در خانم ها معمولا بیشتر از آقایون است.
اتفاق جالبی که همزمان با این فایل برام افتاد این بود که دو نفر از همشهریانمان که یکیشون عضو سایت هستند و یکی دیگرشون هم از سالها پیش با استاد آشنا بودند که من دورا دور میشناختمش به محل کارم اومد و به قول خودشون میگفتند بالاخره پیدات کردیم! و ته حرفشون این بود که ارتباط بیشتری داشته باشیم و این کمک کننده است. و من زیاد استقبال نکردم چون برای بودن در مسیر و رشد کردن نیاز به تمرکز و تنهایی است. اگر قرار به ارتباطی باشه، باید وقتی باشه که بیایم از نتایجمون صحبت کنیم که کمک کننده باشه برای خودمان و دیگران.
از آنجا که برای رشد کردن نیاز به کنترل ورودی هاست و کنترل ذهن و کنترل ورودی ها در جامعه به خودی خود نیاز به جهاد اکبر داره و نباید خودمون هم با دست خودمون به این قضیه دامن بزنیم و فضا را برای تاخت و تازش مهیا کنیم، آنوقت است که دیگر افسار این ذهن چموش از دست خواهد رفت و به آسانی مهار نخواهد شد.
یکی از برکات آشنایی با استاد برای من شناخت خداوند و آشتی با کلام خداوند یعنی قرآن است. و هر چقدر که بیشتر می گذرد بیشتر انس می گیرم و از خواندن قرآن لذت میبرم و بقول خودتون متحیر میمانم از این همه آگاهی و بیان آسان قوانین راهگشا و سعادت بخش برای ما انسانها. چیزی که نه در خانواده و مدرسه و دانشگاه بما گفته شد و نه مبلغان قرآنی و دینی و مراجع به ما گفتند! کسی گفت که هیچکدام ازین ادعاها را نداشته و ندارد و هزاران نفر با کلام او خدا رو شناختند و ورد زبانشان توحید است. بدون هیچ اجبار یا تبلیغی و فقط با عمل و کردار و رفتار و گفتارش.
خوشحالم که در این مسیر زیبا هستی و داری روی خودت کار میکنی، برایتان از خداوند وهاب سلامتی و نعمت و ثروت و خوشبختی آرزو میکنم. در پناه خدا باشی. یا حق
سلام و درود به دوست عزیزم آقای زرگوشی
امیدوارم در پناه حق شاد و سالم باشید
من اغلب تو دیدگاه های سایت دیدگاه های شما رو می خوانم
خیلی زیبا نکته برداری می کنید و خواندن دیدگاه شما ، باعث مرور دوباره همون فایلی میشه که چند بار با دقت گوش دادم
و خواندن دوبارهی اون آگاهی به صورت متن باعث تثبیت بیشتر اون آگاهی ها در ذهنم میشه
وجود این دیدگاه های شما برای من یک نعمت هست
بابت این نعمت همیشه سپاسگزارم
دوست داشتم بنویسم و تشکر کنم و این انرژی خوب رو به شما تقدیم کنم
در پناه حق شاد باشید و پایدار در مسیر درست باشید
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما اسدالله عزیز
وااااای که چقدر خوشحالم…
چقدر چقدر لذت برم از دیدن چندتا ردپای اخیری که گذاشتی.
راستش هدایت شدم به ایمیلم و پیامی که اومده بود از فعالیت اسدالله زرگوشی(اونم ماه هابودبرام ایمیل نیومد،اونم در حالی که این روزاطبق قانون تمرکز فقط حواسم رو دادم به یک چیز…) و، باورتون میشه یکهویی وسط درس خوندن… چرا نشه حتما میشه.
اصلا هنگــــم… راستش از کامنتی که اخیرا برای پاکیزه جان گذاشتین به اینجا رسیدم، و من هدایت شدم به خوندن کامنت اصلی پاکیزه جان که اصلا خدا جوابم رو به من داد… چقدر خدا سریع الاجبابه است چقـدر…
من دلم براتون تنگ شده
دلم برای نوشتن های بی وقفه ی خودمم تنگ شده.
منو که یادتونه…
خیلی تغییر در شما میبینم خیلی زیاد… از کامنت نوشتن گرفته تا اندام و چهره و فرکانس نوشته هاتون… خیلی خیلی تحسین تون میکنم، خیلی خوشحالم که همچنان در این مسیر دارمتون و اینقدر پرثمرتر و پرقدرت تر دارین پیش میرین و قدم بردارین برای حرکت های جهادی بعدی زندگی تون…
یعنی الان حسم مثل اینه که دوست قدیمی رو ازش خبردار شدم و کلی ذوق کردم، با اینکه چیز زیادی نمیدونم اما با دیدنش متوجه میشه و قلبم حس میکنه که چقدر چقدر رشد و پیشرفت داشته… یادم نمیاد آخرین بار کی دیدمتون اما میدونم من قطعا اون موقع نه دانشجو بودم نه… خلاصه که اومدم بایستم و برات دست بزنم و بگم درسته ظاهرا نیستم اما قطعا در زمان مناسبش حواسم به اعضای خانواده توحیدی ام هست.
براتون از صمیم قلبم از الله یکتا بهبودهای دائمی توام با رزق های بی حساب فراوان خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه
سلام و درود خداوند بر شما دوست عزیزم فهیمه جان
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز. با اینکه بقول خودتون مدتهاست که کامنتی از هم نخوندیم ولی من شما رو به خاطر دارم خدا رو شکرررر
منم خیلی خوشحالم. هم از اینکه یه نقطه آبی از یه دوست قدیمی دریافت کردم.
و هم از اینکه گفتی که رشد کرده ام و در مدار بالاتری هستم نسبت به گذشته. ذوقی شبیه اینکه انگار خواهری داداشش رو چند وقته ندیده و وقتی میبینه، میگه وای چقد قد کشیدی و بزرگ شدی؟
تحسینتون میکنم بابت اینکه کلی تغییرات مثبت داشتید و در حال سپری کردن تحصیلات تکمیلی هستید. و همزمان روی خودتونم در این سایت الهی کار می کنید.منتظر کامنت های زیبا و موفقیت های روزافزونتان خواهم بود.
برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و موفقیت و نعمت و ثروت آرزو میکنم فهیمه جان. در پناه خداوند باشید. یا حق
به نام خدا
سلام به شما آقای زرگوشی عزیز
امیدوارم درپناه خداوند در بهترین حال و احساس باشین
کامنتهای شما رو پیگیری میکنم
قلم خوبتون رو تحسین میکنم
خیلی واضح و مرتب مینوسین
امیدوارم و از خداوند میخوام که کمکم کنه که در این مسیر استمرار داشته باشم
و در زندگی کسی تجسس نکنم و غیبت نکنم و تهمت نزنم
و بتونم مثه شما و خیلی از دوستانی که در سایت بهشتی هستن به خداوند نزدیکتر بشم و قلبم پر از نور خودش بشه
بازم از شما ممنونم
براتون از خداوند نور میخوام
در پناه الله یکتا باشید
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«أَوَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»
(ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺯﻕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻳﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ؟ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺳﺖ)
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»
(ﺑﮕﻮ: ﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﻳﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﺪ؛ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻣﺮﺯﺩ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
«وَأَنِیبُوا إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ»
(ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻭ ﺷﻮﻳﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻳﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺸﻮﻳﺪ)
«وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَهً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»
(ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻳﺪ، ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺪ)
(52-55 زمر)
—————————————————————————
ای خدای من و ای پروردگارم ، ای یگانه فرمانروای مطلق و قدرتمند همه هستی، این بنده تو محتاج و نیازمند گفتن و نوشتن و شنیدن از توئه. خدایا تو بنده های توحیدی زیاد داری ولی من چه کنم که هیچ پناهی جز رحمتت ندارم. کدوم نور میتونه منو از تاریکیهای جهل و ظلم و کفر درونم نجات بده؟ تو به اهل ایمان وعده دادی که خودت سرپرست و یاورشون هستی و از تاریکیها به سمت نور خودت هدایتشون میکنی. خدایا من محتاج نور تو هستم.
«مو از قالوا بلیٰ تشویش دیرم ؛ گنه از برگ و باران بیش دیرم»
«اگر لاتقنطوا دستم نگیرد ؛ مو از یاویلنا اندیش دیرم»
—————————————————————————
سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار، و همچنین سلام و درود به دوستان عزیزم در سایت. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه و همیشه و هر ثانیه قلبتون پر از عشق و نور و رحمت خداوند باشه. الهی که درهای فضل و رحمت خداوند به زندگی تون باز باشه و همواره در مدار توحید اوج بگیرید.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر یه فایل آگاهی بخش دیگه و باز هم فرصت صلات و بندگی.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر هر ذره ذره از نعمتهای خداوند توی زندگی مون.
یه وقتایی اونقدر متنعم هستیم که شاید تا آخر عمرمون هیچوقت متوجه بعضی از نعمتها نباشیم.
این شب ها یه وقتایی سر به هوا میشم. سر به هوا نه از جنبه حواس پرتی. سر به هوا یعنی سر به آسمون بیکران. سر به آسمونی که خداوند به نور ستارگان زینتش بخشیده.
از اونجایی که جنوب 9 ماه هوا گرمه و فقط سه ماه هوا خنک میشه، توی این روزها آسمون شرجی و رطوبت کمتری داره و ستاره ها شفافتر قابل رویت هستن. (یه جورایی خداوند کنتراست و شارپنس و کلاریتی رو میبره بالا و فِید تصویر رو کم میکنه)
یکی دیگه از نشانه های قدرت رب العالمین اینه که توی ساعات اولیه شب به راحتی میتونید 4 تا سیاره رو همزمان توی آسمون رصد کنید، از سمت غرب به سمت شرق آسمون؛ از غرب زهره و زحل کنار همدیگه هستن و وسط آسمون کنار صورت فلکی اوریون مشتری و سمت شرق مریخ با نور زردش.
اگه یه تلسکوپ قوی داشته باشید میتونید حتی اورانوس و نپتون رو هم رصد کنید. (آخرش هم بخاطر دیدن گل روی ماه اورانوس که شده میرم تسلکوپ میخرم، خخخخ)
حالا چرا سمینار نجوم برگذار کردم؟ اینکه بگم عطارد و زهره و مریخ هم مثل زمین ساختار سنگی دارن، با گرانش بسیار قوی تا تمام پرتوها و تشعشعات مضر خورشیدی رو جذب میکنن (چیزی شبیه شفق قطبی) . سیاره های بعد از مریخ غولهای گازی هستن. مشتری با گرانش بسیار قوی و عین یه توده پلاسما که هر چی اجرام آسمانی سرگردان به سمت زمین ما میاد رو جذب میکنه ، همچنین زحل و اورانوس و نپتون… این چندتا سیاره مستقیماً با گرانش شون زمین رو در برابر پرتو ها و اجرام آسمانی خطرناک حفظ میکنه. ولی این همه ماجرا نیست. ماه بعنوان یه سپر محافظتی دیگه زمین رو در برابر اجرام آسمانی سرگردان و همچنین تاثیرات گرانش خود زمین و خورشید و بقیه سیارات محافظت میکنه. فقط ماه رو اگه برداری از سر جاش، اول سرعت چرخش زمین میره بالا و شبانه روز میشه کمتر از 10 ساعت، سونامی ها شروع میشه به حدی که حتی اورست هم غرق میشه، و بعد از اون اتمسفر شروع میکنه به تبخیر شدن. هر بار یه سونامی میاد و کل زمین رو میشوره میبره و دوباره میره کل زمین رو دور میزنه و دوباره و دوباره و دوباره؛ و بعد از مدتی یه صخره داغ و گداخته ازش باقی میمونه بدون آب و اتمسفر…
در مورد اهمیت اتمسفر برای امنیت زمین چیزی نمیگم، خودتون سرچ کنید…
همه اینا رو گفتم که بگم به خدا قسم شاعر راست گفته «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ؛ تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری»
«همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار ؛ شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری»
الحمدلله رب العالمین. خدایا این یه ذره تواضع و بندگی رو بپذیر و به فضل خودت برکت ببخش.
خدایا اگه خطا کردم قصد گردن کشی نداشتم، انسان رو «ظلوماً جهولا» خلق کردی، فراموشکار و خطاکار و کفور ساختیش. پناه میبرم به درگاهت که اگه بخوام نابندگی کنم و «خصیمٌ مبین» باشم؛ خدایا حتی شیطان هم در برابر تو «خصیم مبین» نیست. ولی من انسان …
—————————————————————————
یبار یه قصه ای رو شنیدم که نمیدونم چقدر واقعیت داره. مفهوم کلیش که یادمه رو براتون مینویسم؛ میگن موسی پیامبر اواخر عمرش بود و خیلی ابراز نگرانی میکرد بابت سرنوشت بنی اسرائیل بعد از خودش و اینکه نام نیک ازش باقی بمونه.
خدا بهش میگه برو فلان نقطه، بعد امر میکنه عصا رو بزن به آب، آب شکافته میشه، میگه برو فلانجا، اون سنگ رو بردار، چی میبنی؟ یه موجود زنده که داشته غذا میخورده، خدا میگه موسی من این موجود زنده رو فراموش نکردم، بعد تو نگران بنده های منی؟ موسی من همه آدمها رو رزق میدم ولی بازم اینا میرن بت پرستی میکنن، مشرک میشن، کفور میشن. اینها از خودم هم به بدی یاد میکنن، شما که دیگه جای خود داری. نگران نباش اگه پشت سرت بدگویی کنن. (و البته فکر کنم موسی نبی، یکی از خوش نام ترین بندگان خدا بین همه ادیان باشه)
انسانهای کفور و ناسپاس به خدا هم بد و بیراه میگن، چرا نباید به همدیگه بد و بیراه بگن، تا وقتی راه کفر و ناسپاسی رو پیش گرفته باشند.
—————————————————————————
از استاد عباس منش و همه اعضای سایت معذرت میخوام ، کنجکاوی من گل کرد و رفتم سرچ کردم ببینم کیا از استاد عباس منش بدگویی کردن. و نشستم گوش دادم ببینم واقعاً تاریک ترین چیزایی که از استاد عباس منش نقل میکنن چیه. به الله قسم همه حرفهایی که میزدن، فقط مهر تاییدی بر صداقت و درستکاری استاد عباس منش بود. یه وقتایی برای اینکه عظمت جایگاه یه نفر رو بهتر درک کنی، باید ببینی مخالفین با چه فکت و نتایجی حرف میزنن؛ در عجب بودم استاد عباس منش چطوری میتونه از همه به خوبی و نیکی و درستی یاد کنه و همه رو تحسین کنه درحالیکه اون افراد…
بدترین چیزی که درباره استاد میگفتن این بود که این آدم فوق دیپلم کامپیوتره و فوق دیپلم کامپیوتر اجازه نداره درباره تحول با مردم حرف بزنه. (خب اینو که استاد خودش ده هزار بار گفته بود مدرک تحصیلیش چیه) قدرت دادن به تحصیلات، مهم بودن جایگاه مدرک تحصیلی ، اگه این شرک نیست پس چیه؟
احتمالا ابراهیم پیامبر هم شاید فوق لیسانس مکانیک جامدات داشته که تونسته بتها رو بشکنه.
موسی پیامبر دکترای مدیریت و جامعه شناسی داشت که تونست بنی اسرائیل رو رهبری کنه.
حضرت محمد هم توی غار حرا شاید فوق تخصص روانشناسی گرفته بود که 1400 ساله رسالتش ادامه داره. (157-158 اعراف)
یا میگفتن استاد عباس منش اشتباه میکنه که میگه خدا انرژیه : خدا خودش میگه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» خداوند صدها صفت برای توصیف خودش بیان کرده «الرحمن الرحیم ؛ الغنی الحمید ؛ القوی العزیز ؛ لطیف خیبر ؛ علی کل شیء قدیر ؛ …» قوی و قدیر مگه معنی قدرتمند نمیده ، مگه قدرت توان انجام کارها نبود؟ مگه همون انرژی نیست؟ این همه صفات خدا توی قرآن گفته شده همه اش درسته ،بعد فقط توصیف صاحب و مالک همه انرژی ها بودن شد کفر و شرک ؟؟
هر کی داشت پشت سر استاد حرف میزد فقط از حسادت و شرک و کفر و کمبود های خودش داشت رنج میکشید.
استاد همون آقای دکتری که بهتون گفته بود بیا تا من مشهورت کنم، گنده ات کنم، من توی آمریکا نماینده دارم، الان میره توی سریالهای تلویزیونی، نقش روانشناس رو بازی میکنه تا مشهور بشه.
—————————————————————————
توی سوره نوح آیه 23 یه نکته جالب داره که همیشه نظرم رو جلب میکنه.
آیه 22 میگه «وَمَکَرُوا مَکْرًا کُبَّارًا» (ﻭ [ دشمنان نوح ] ﻧﻴﺮﻧﮕﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ)
آیه 23 : «وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا» (ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻌﺒﻮﺩﺍﻧﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ، ﻭ ﻫﺮﮔﺰ [ ﺑﺖ ﻫﺎﻱ ] ﻭَﺩّ ﻭ ﺳﻮﺍﻉ ﻭ ﻳﻐﻮﺙ ﻭ ﻳﻌﻮﻕ ﻭ ﻧﺴﺮ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻜﻨﻴﺪ)
همیشه میگم خدا اسم بتها رو هم حتی بیان کرده ولی از دشمنان نوح هیچ اسمی نیست. ولی در مورد خود نوح میگه: «سَلَامٌ عَلَىٰ نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ» «إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ»
چرا از نوح به این بزرگی یاد میشه ولی هیچ اسمی از دشمنانش نیست ، اسم بتهای بی جان سنگی هست ولی اسمی از دشمنانش نیست. چی اسم نوح رو جاودانه کرد؟ مدرک تحصیلیش؟ زور بازوش؟ جایگاه سازمانیش؟ پارتیها و آشناها و نمایندگانی که داشت؟ یا توحید؟؟
توی آیه 27 مومنون و 37 هود یه عبارت عیناً تکرار شده ؛ خدا به نوح میگه«وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ» (ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺳﺨﻦ ﻣﮕﻮ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ)
راستی ظلم چی بود ؟؟
—————————————————————————
راستشو بخواین وقتی فایل رو گوش دادم قرار بود یه چیزایی دیگه بنویسم ولی نمیدونم چی شد مسیر کامنت اینوری رفت. شاید بازم کامنت نوشتم و اگه یادم اومد چی میخواستم بگم ، اونا رو بگم.
یه حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که خیلی برام ارزشمنده و یه جاهایی تو گوشم زنگ میزنم «لا یَستَیقِنُ القلبُ أنَّ الحقَّ باطلٌ أبدا ، و لا یَستَیقِنُ أنَّ الباطلَ حقٌّ أبدا» (هرگز قلب به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمى کند)
یعنی شما نبین که آدم لجوج با زبونش چی میگه، قلب خودش میدونه چیکاره ست. اون احساس درونی آدم مشتش رو باز میکنه.
میگن یبار یه نفر برای چاپلوسی میره پیش معاویه شروع میکنه از حضرت علی (ع) بد گویی کردن. معاویه بهش میگه چرت و پرت نگو مردک ، تو چه میفهمی علی (ع) کیه؟ و بعد معاویه شروع میکنه از ویژگیهای حضرت علی (ع) صحبت کردن. میگه اگه من باهاش دشمنی میکنم من دنبال قدرت و حکومت هستم ولی خداوکیلی این چرندیاتی که تو میگی به علی(ع) نمیچسبه.
—————————————————————————
استاد عباس منش عزیز، شما بیا برامون از توحید بگو، از رب العالمین بگو، از آیات قرآن بگو، از تواضع و بندگی و سپاسگزاری برای خداوند بگو. استاد خودم دورت میگردم. من خودم شخصاً دورت میگردم استاد؛ حتی ما شاگردان شما هنوز درک نکردیم شما چه روح و شخصیت بزرگی داری.
استاد طلا رو هر چقدر حرارت بهش بدن و تو کوره بذارنش ، فقط خلوص و قیمت و ازرشش میره بالاتر. استاد حق جایگاه استادی شما به گردن من از حق والدینم هم بیشتره.
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»
«حافظ، تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود ؛ با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است»
در پناه رب العالمین باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
حااااااجی!اینا چیه نوشتی؟!؟!؟!یا پیغمبر،یا اکثریت امامزاده های جماهیر شوروی و حومه…تو آسمون ها چه خبره واقعا؟!
چه دلم برای خودم سوخت عین بچه ها،همه چیز رو ستاره میبینم جز خورشید و ماه :)))خبه حالا!اینو میدونم خورشید خودش ستاره ست!منظورم از نظر شکل و قیافه بود..:)اصلا هیچم اشکال نداره،خدا هوای ما بچه هارو بیشتر داره:))به قول یک بنده خدایی که از کامنت خودش این جوک رو خوندم،حضرت سلیمان از همه دیرتر میره بهشت،چون باید مال و اموالش بررسی بشه:)منم اندازه ی علم خودم باید جواب پس بدم:))شماها که خیلی میدونید،حسابرسیتون سخت تره:))))
رااااستی سلام!
بِبیییین!کامنتات عالین،بی نظیرن،فوق العاده اند!
مرسی برای تک به تک کامنتایی که مینویسی،مرسی تموم نقطه های آبی پربرکتت…
یک چیز دیگه هم بگم؟!هروقت از هوای خوبِ جنوب مینویسی،یهو دلم میگیره…انگار یک چیزی باید باشه و نیست و کمه …بعد آگاهانه به خودم میگم نه…من همیشه در زمان درست،در مکان درستم…هرچی پیش بیاد همون خیره ست….
حمید باورت میشه؟!وسط گرمای مردادماه،به قول ما شمالی ها(خر تب کرده،سگ سینه پهلو:)) )
من میرفتم تا بازارچه ی نزدیک های خونه م برای خرید…به خدا مگس پر نمیزد تو خیابون…بعد من بیخیال،آهنگ شاااد میزاشتم توگوشم وغرق تجسماتم بودم…نمیفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم…فقط یادمه وقتی برمیگشتم انگار دوش گرفته بودم …
یک چیز دیگه بگم رفاقتی؟!
وقتی به اون روزهافکر میکنم،انگار یک خواب بوده،یک رویایی خیلی شفاف…همه ش میگم یعنی چه انرژی منو اونجا نگه داشت؟!درحالیکه هیچی سرجاش نبود!؟من چطور توی خونه و توی اون شهر زندگی کردم بدون هیچ دوست و آشنایی؟!(وقتی من رفتم جزیره،دخترخاله م برگشت وشمال و من کلا تنها بودم.)یا مثلا چطور من میرفتم سرکار توی اون پاساژ ها!؟چطور با اون آدم ها ارتباط برقرار میکردم!؟واقعا اون من بودم که کنار مدیرعاملم،توی جلسه کاری مینشستم!؟چطور روز ها و شب ها رو توی اون خونه تنها گذروندم!؟
ببین الان که دارم بهش فکر میکنم میگم من هرگز تنها نبودم….خدا در هر لحظه کنار من بوده و قلب من رو محکم میکرده…وگرنه اصلا منطقی نیست کسی با یک خواب الهامی،بتونه این شرایط رو از سر بگذرونه…نمیدونم شایدم من خیلی بزرگش کردم…ولی وقتی بهش فکر میکنم خودم باورم نمیشه من امسال همچین تجربه ای داشتم…از خداوند سپاسگزارم که منت سرم گذاشت و این تجربه ی مهاجرت توحیدی رو توی کارنامه م نوشت…دوسش دارم…صدبارم برگردم عقب،بازم همین راه رو میرم….
ولی…اجازه بده حداقل بگم خوش به حالت…بخاطر جنوبی بودن و در جنوب زندگی کردنت…بی دلیل اونجا انرژیش خیلی مثبت تره،خیلی توحیدی تره…حتی آدم هاش…
ازت ممنونم که هستی و سپاسگزارم برای تک به تک کامنت هایی که مینویسی و تموم نقطه های آبی پربرکتِ پر از نورت…
درپناه نور میسپارمت رفیقِ …به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«قَالَ بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَىٰ ذَٰلِکُم مِّنَ الشَّاهِدِینَ»
(ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻜﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ؛ ﺍﺯ ﮔﻮﺍﻫﻲ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻧﻢ)
«وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ»
(ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﭘﺸﺖ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻴﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺖ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺗﺪﺑﻴﺮﻱ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ)
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ»
(ﭘﺲ ﺑﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺷﻜﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺑﺖ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ)
(أنبیاء 56-58)
—————————————————————————
سلام و درود به شما سعیده جان. امیدوارم که حالت عالی باشه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر برای هر بار فرصت صلات و بندگی.
همین ابتدای کامنت ازت گلایه کنم. چرا توی کامنتت حتی یه آیه قرآن هم برام ننوشتی ؟؟
هر بار خواستی برام کامنت بنویسی حتماً یه آیه قرآن بنویس حتی اگه آیه عذاب باشه.
امشب بعد نماز از خداوند درخواست کردم خدایا یه چیزی بگو احساسم مثبت بشه.
و بازم صفحه 417، آیات 21-22 سوره سجده.
«وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛ «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ» گفتم خدایا ازت متشکرم ، خدایا همین «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» راضیم ازت، نوش جونم. شرک داشتم، کفر ورزیدم، بی ایمان بودم الان هم حقمه پس کله ای رو نوش جان کنم. همین گوش مالی ساده چقدر نعمته. از چه بدبختی های بزرگی که جلوگیری نمیکنه. یه ذره پامو کج میذارم بازم آلارم میزنه و بازم از نعمت «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» متنعمم میکنه تا درگیر «الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ» نشم. کسی که فرصتش تموم شده و بهش گفتن وقتت تمومه، برگه ها بالا ، الان دیگه وقت اندوه و عذاب بزرگه و هیچ راه برگشتی نیست، اون موقع دیگه هیچ کاری ازم ساخته نیست.
خدا رو شکر که هنوز زنده ام و میتونم مثل موسی گیوآپ کنم و بگم «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» ؛ «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» یا اینکه مثل یونس بگم «لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» یا مثل حضرت محمد(ص) بگم «حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»
چندبار این جمله رو از استاد نقل کردی: «بنده ها زجر میکشن چون بی ایمانن» ؛ آره منم بخاطر بی ایمانی خودم و اعراض از نشانه های قدرت الهی درگیر احساس منفی شدم، درگیر تاریکی شدم. درگیر «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ».
—————————————————————————
از خداوند درخواست میکنم خودش هدایتم کنه تا از شرک و کفر نجات پیدا کنم. به زبون دارم میگم خدایا متواضع هستم ولی وقتی هر بار که نگران میشم، هر بار که اشتباه گذشته ام رو تکرار میکنم، درگیر نجوای کمبود میشم،روی عقل خودم حساب میکنم، ناخواسته و با عملم دارم از قوانین الهی اعراض میکنم. میشه حکایت همون مثال آیه 22 «چه کسی ستمکارتر از اونیکه نشانه ها رو میبینه و اعراض میکنه؟؟» چرا خداوند نباید از صفت انتقامش منو متنعم کنه؟ این عین عدالت الهیه. و واقعاً این یه ذره آلارم در برابر ابدیت «الْعَذَابِ الْأَکبَر» یه نوازش بیشتر نیست.
—————————————————————————
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت توحید، الحمدلله رب العالمین. خدا رو شکر بخاطر نورانیت مدار توحید که یه ذره تاریکی قلب به اندازه کوه سنگینی داره و نمیذاره کار به اندوه و عذاب بزرگ برسه. به الله قسم مفهوم «الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ» توی ذهنم عوض شد و برام نعمت محسوب میشه. مثل شیارهای هشدار خواب کنار جاده ست. اگه خوابت ببره با یه لرزش بیدارت میکنه تا اتفاق بدتر برات نیافته.
یاد شعر مولانا میافتم درباره گناه آدم:
«گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود ؛ لیک آن مو در دو دیده رسته بود»
«بود آدم دیدهٔ نور قدیم ؛ موی در دیده بود کوه عظیم»
—————————————————————————
از تنهایی توی جزیره نوشته بودی. آره منم دلم میخواد یه مدت این تنهایی رو تجربه کنم، هر چند آلمست الان هم سر کار یه جورایی تنها هستم و اکثر اوقات توی کابین یکی از ماشین ها نشستم و یا فایل گوش میدم یا مشقامو مینویسم ولی باید بیشتر حواسم به احساسم باشه و بتونم تکاملم رو طی کنم و این تنهایی بیشترش کنم،به حدی که حتی وقتی میرم رست هم تنها باشم، «رب العالمین و من» تنها.
حس میکنم کامنتم خیییییلیییی طولانی شده.
نتیجه پرحرفی زیادی اصلا خوب نیست.
راستی بعد از شکرگذاری و خوشحالی بابت آیات 21ـ22 سجده هدایت خواستم سوره انبیاء اومد و ماجرای بت شکنی ابراهیم. داشتم همزمان به آیات گوش میدادم، و رسید به جایی که خداوند ابراهیم رو از آتش نجات میده. حس خیلی خوبی پیدا کردم و از صمیم قلبم خدا رو شکر کردم که ابراهیم رو نجات داد.
اینکه بدونی وقتی به توحید وصل میشی پات رو گذاشتی روی زمین محکم، پشتت به کوه تکیه کرده، همه قدرتهای هستی درخدمت توئه.
در پناه رب العالمین باشی.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ﴿١5٩آل عمران﴾
پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده میشدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.
إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١6٠آل عمران﴾
اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد داد؟ و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند.
=====================================
حمید حنیف عزیزم سلام.
صدای من رو میشنوی از باغ پدری،توی راه بودم که نقطه ی آبیت به دستم رسید و به محض رسیدن به خونه باغ و مستقر شدن،گوشی رو گرفتم و شروع کردم به نوشتن،نه به اراده ی خودم،میدونم که میدونی ما هیچ وقت نمیتونیم بدون اجازه ی قلبمون بنویسم.
به تجربه ی دو سال و نیم دریافت تلگراف ازت،میتونم بفهمم فرکانس پشت این تلگراف چی بوده…چون خیلی وقت ها خودمم توی همین فرکانس بودم و شاید همین الان باشم.
میدونی؟!حتی افتادن تو تاریکی هم درجات مختلف داره…خیلی وقت ها آدم به فرکانس نوشتن توی سایت هم دسترسی نداره…واقعا انگار تو دل کوسه ست و هیچ روشنایی نیست.خود من این موقع ها یک درد شدیدی رو توی قلبم حس میکنم که انگار واقعا قلب فیزیکیم دچار mi شده!
از خاطرات به جا مانده از کار کردن توی بخش ccu میتونم ازین مورد استفاده کنم که به این mi ها میگن EXT MI! انگار همه ی جای قلبت درگیر عدم خونرسانیه …
اما همینکه چند تاکامنت توی سایت نوشتی یعنی اوضاع رو تحت کنترل خودت در آوردی و همین جای سپاسگزاری داره.
از هم زمانی های خداوند بگم که همزمان با تایم نوشتن تلگرافت ،یکی هزار کیلومتر اونطرف تر داشته درمورد زندگینامه ی حضرت ابراهیم و اتفاقاتی که توی زندگیش افتاده و امتحاناتی که ازش سربلند بیرون اومده مطالعه میکرده…قشنگ نیست؟!اینکه ما در مکان های مختلف زندگی نمیکنیم بلکه در مدارهای متفاوتی هستیم و فاصله ی جغرافیایی هیچ تاثیری در هم مدار شدن آدم ها نداره…
مثل اینکه سمیه جان به من فکر میکنه در حالیکه نمیدونه یک نقطهی آبی از من در راه داره…
مثل اینکه سعیده جان به من مسیج میده درحالیکه نمیدونه من دیشب براش نوشتم دلم برات تنگ شده…
مثل اینکه من دارم درمورد شخصیت ابراهیم مطالعه میکنم و همزمان شما داری برام از آیه های قرآن درمورد ابراهیم مینویسی…
مثل اینکه دیروز مادرم با حسرت داره به فیلم طواف حاجیان به دور کعبه نگاه میکنه و میگه یعنی میشه خدا یک پولی جور کنه من برم حج تمتع؟!و استاد امروز درمورد به حج تمتع فرستادن مادرش میگه …
یک کلید توی سایت هست به اسم(تعقل در نشانه های خداوند)خیلی به ایمان و باور من کمک میکنه که این نشانه هارو جدی بگیرم و اجازه بدم خدایی که داره این کیهان رو مدیریت میکنه،زندگی من رو هم مدیریت کنه …
در همین راستا هم امروز اومدم باغ،برای یکم رها تر شدن،یکم مرخصی دادن به فعالیت ذهنی …
دیروز داشتم به سعیده جان میگفتم،به قول آقای امیری،این پینگ پونگ های ذهنی از صد تا فعالیت فیزیکی بیشتر از آدم انرژی میگیره …
و بعله!دقیقا من دوروز پیش انقدر باور های توسرم رو آوردم روی کاغذ و تلاش کردم بهشون حمله کنم که به خودم اومدم دیدم لِه لِهَم…و هیچ توانی برای ادامه دادن مسیر ندارم …
اینجور مواقع میرم برای گیوآپ پارتی در درگاه خداوند و بعدش هم مثل بچه ای کلاس اولی میشینم پای فایل های کشف قوانین زندگی تا از ب بسم الله دوباره از اول یاد بگیرم باید چیکار کنم…
همون دوره رو هم بیشتر از ٢ جلسه نمیتونم جلو برم…برام سنگینه…توان مقابله کردن با این همه باور محدود کننده رو ندارم …بیشتر میفتم توی تاریکی …
آلمست امروز هم اومدم باغ که از تاریکی دربیام،برای نجات از نجوای های شیطانی که میگه :نمیشه…نمیشه…نمیتونی،نمیتونی…
انگار مثلا تموم این مسیر رو با عقل پوک خودم اومدم که الان عقلم دیگه توان جلوتر رفتن نداره…
به قول استاد تو توحید عملی ده: نه تو هیچی نیستی،تو فقط باید ساکت باشی …و بزاری قلبم حرف بزنه …
واما…به قول خودت حس میکنم کامنتم خیلی طولانی شده،هرچند وقتی شروع کردم خیلی چیزهای دیگه میخواستم برات بنویسم که الان دیگه یادم نمیاد…یا شاید نباید نوشته میشد،این باورِ بهتریه…
در هر صورت منتظرم یک نقطه ی آبیِ خارج از تاریکی ازت دریافت کنم.هرچه زودتر بهتر …
از خودت و فرکانس هات و قلبی که جایگاه نور خداوندی مراقبت کن.
اونی که ماهارو ازون مدارهای داغون…تا این مدار بالا آورده،ازینجا به بعدشم میتونه …
اگر ما بهش اجازه بدیم،اگر بهش توکل میکنم و اگر توی مسیر درست استقامت بورزیم.
رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ
رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۗ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ
فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ ۖ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ۖ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ
در بهترین زمان و مکان به دستت برسد.
در پناه نور میسپارمت.
نور آسمون ها و زمین.
خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»
(ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻭﻓﺎ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﻰﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ)
«لِّیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا»
(ﺗﺎ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺧﺪﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺻﺪﻗﺸﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﺬﺍﺏ ﻛﻨﺪ ﻳﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ)
«23ـ24 احزاب»
———————————————————————
سلام و درود فراوان به سعیده جانم. امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره در پناه رب العالمین باشید.
منو ببخشید بابت اییییییییین همهههههه تااااااخییییییر در پاسخ دادن به کامنتتون.
اینقدر «یـــ» و «هــ» اضافه بهش دادم که حق مطلب ادا بشه.
ازت متشکرم بخاطر کامنتای ارزشمند و نورانیت ، و منو ببخش بخاطر اینکه چند روزی درگیر نجوای کمبود شیطان شده بودم و نتونستم اونجوری که باید توحیدی عمل کنم. و البته پاسخ نوشتن برای شما نیاز به تمرکز و آرامش و فرکانس خالصتری داره، (اونم مقصرش خودتی، مدارت بالاست دسترسی بهت سخته) این روزها تلاش میکردم احساسمو خوب کنم با هر چی که شده، قرآن، فایل، شکرگزاری، ستاره قطبی، باشگاه، قهوه و سایر موارد… (سایر موارد مثبت)
ولی خب طبیعیه، ما آدمیم، درگیر نجوای شیطان میشیم، خداوند توی قرآن به آدم هینت میده که: «این مخلوق رانده شده و خاندانش، دشمنان آشکار شما هستن؛ و تو و نوادگانت رو از جایی که فکرشو نمیکنید میبنن»
یه ماجرایی رو تعریف کنم که همین امشب اتفاق افتاد برام. البته هم برای شما و هم بقیه دوستانم (امیدوارم یه روزی بشه زیر کامنت بقیه دوستان مون رو هم تگ کنیم…)
یه همکار عزیزی داریم از بچه های پالایشگاه، خیلی اتفاقی یبار توی مسیر یه صحبتی پیش اومد، متوجه شدم ایشون هم از دانشجویان استاد عباس منش هستن،و گفتم عه چه جالب منم با استاد عباس منش کار میکنم و صحبت دوره ها شد و دوره دوازده قدم و دوره های دیگه. و خلاصه اینکه گفتگو در مورد آموزشهای سایت و مباحث توحیدی بارها بینمون اتفاق افتاده… امشب آخر شیفت که داشتم برمیگشتیم خوابگاه، یهو اسم منو توی صفحه اصلی سایت دیده بود جزو کامنتای برتر شده بودم، پروفایلمو باز کرده بود ازم پرسید حمید این پروفایل شماست. گفتم آره مهندس. منم، خلاصه دیگه از همونجا شروع شد، این بنده خدا هر سی ثانیه یه جمله تحسین برانگیز بهم میگفت، حالا ببین منم خجالتی ، هی صورتم شطرنجی میشه. خخخخ
رسیدیم خوابگاه، گفت حمید وایسا کارت دارم. بعد که بچه ها رفتن ، کلی منو تحسین کرد که کامنتای تو چقدر به بقیه کمک میکنه، و من هاج و واج مونده بودم که آقا واقعاً جدی میگی؟ یعنی چی؟ من باورم نمیشه کامنت نوشتنای من اینقدر مهم باشه، ولی دوستم میگفت نه بابا خودتو دست کم نگیر، این کامنت نوشتن خیلی مهمه.
حالا این دوستم خودش بسیار آدم موفقیه، توی یه سری زمینه ها دستاوردهای خیلی مطرحی در سطح کشوری داره، حالا شاید چون راضی نباشه من نمیگم، بسیار انسان با عزت نفس و با اعتماد به نفس بالا، با علم و دانش بالا …
و منو بغل کرد و بهم یه هدیه ارزشمند داد، و بهم گفت حمید هیچ کدوم از نتایجت رو کوچیک نبین، همه نتایج بزرگ از دل نتایج کوچیک بدست میاد. ببین بقیه مردم به چه عوامل فیزیکی بیرونی رو میارن برای اینکه حالشون رو خوب کنن، ولی ما با توحید حالمون خوبه، حال خوب واقعی، ما هر روز از خداوند امید و ارزشمندی رو میخوایم. هر روز خدا رو شکر میگیم. همین چقدر ارزشمنده…
خلاصه اینکه الان یه دو، سه ساعتی گذشته از ماجرا و من هنوز روی ابرها هستم. و این حضور دوستم و این هدیه ارزشمندش، همین خودش نتیجه است، به الله قسم اینا قبلاً نبود. قبلاً همش شیفتام خسته کننده و کسل کننده بود، همش بحث و درگیری، همش اتفاقات و حوادث الکی ، باورت میشه این هفته من با یه شیفت دیگه روزکار موندم درحالیکه باید شبکار میشدم، اینقدر سر یه سری موضوعات میخندیم با بچه ها که دل درد میگیرم، به الله قسم این خنده ها نتیجه است.
به الله قسم این حال خوب و این احساس خوب نتیجه است.
این دوستان عزیزی که خداوند توی سایت بهم داده نتیجه ست، این سایت، این کامنت ها اینا نتیجه ست، من ایمیل زدم به استاد و از نتایجم نوشتم، استاد شایسته لطف کرده وقت گذاشته برام پاسخ نوشته و منو تحسین کرده، به الله قسم این ایمیل برای من اینقدر ارزشمنده، این خودش نتیجه ست. حضور آدمهای توحیدی تر ، آرامش و معنویت بیشتر ، چیدمانهای شگفت انگیز خداوند همه اینا نتیجه ست.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
نامبرده ذوق زده ست کنترل کامنت از دستش خارج شده
———————————————————————
در مورد اتفاقاتی نوشته بودی که تجربه کردی و چیدمان خداوند…
ببین تقریباً هر روز چیدمان خداوند باعث شگفتی من میشه. یه وقتایی یه چیزایی میبینم و میشنوم، یه اتفاقاتی برام میافته میگم خدایا این اتفاق رو من بخوام ریشه یابی کنم ریشه اش میرسه به چند هفته و چند ماه پیش. ولی من که امروز ازت درخواست کردم، اما تو از آینده من خبر داشتی و پیشاپیش مقدماتش رو از چند هفته قبل برام شروع کرده بودی تا من به جواب درخواستم برسم.
چی بگم از چیدمان رب العالمین.
سبحان الله.
———————————————————————
وقتی که قرار بود کامنت بنویسم یه چندتا موضوع یادم بود بنویسم ولی الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ، احتمالاً بعد از ارسال کامنت یادم بیاد. و شاید بهانه ای باشه بازم کامنت بنویسم.
———————————————————————
وقتی نیت کردم برات کامنت بنویسم هدایت قرآنی فوق العاده ای اومد آیات 23-24 سوره احزاب ، نوش جانت، امیدوارم ازش لذت ببری، الهی که همیشه در مدار نور و توحید باشی. الهی که همیشه در مدار هدایتهای قرآن باشی.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی سعیده جان.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام برحمید عزیز
خیلی برات خوشحالم که داری مستمر روی خودت کار میکنی ومن با خوندن کامنت هات ازت یاد میگیرم .
اینکه وقتی یه تضادی به وجود میاد اینقدر دست وپا نزنیم . فقط کافیه یک درجه از توجهمون به اون موضوع کم کنبم تا کم کم از اون فاز بیایم بیرون ، خیلی به خودمون سخت نگیریم به هر حال ماانسانیم وعواطف انسانی داریم .هیچ اشکالی نداره گاهی وقتا اوضاع بر وفق مرادمون نیست .تازه الان دارم میفهمم اتفاقا اینجوری بهتره .شاید باید به درسی بگیرم .ساید باید بیشتر مواظب کانون توجهم باشم .واینارو دارم به خودم میگم برای یاداوری ..شما که استادی
@@ در راستای اصل بهبود گرایی ومهم نبودن نظر دیگران اینجانب چند خط بالا اشتباه تایپی خودمو دیدم .به جای ش ، س تایپ کردم .مطمئنم متوجه نشدی .چون فقط توجهت به منظور کامنتم بود…هه هه ههخخخخخ
ذهنم گفت برو درستش کن .منم گفتم نمیرم . این اشتباها خیلی عادیه توی تایپ کردن .. بزار اونی که کامنتو میخونه به خودش بگه بابا این ادم سواد درست وحسابی نداره وچنان وچنان وچنان ….( مردم چی میگن؟)(عیبه/زشته)
بیخیال این ذهن نجواگر که از کاه کوه میسازه ونمیزاره از لحظه لذت ببریم .
——————————— اینکه یکی از همکارات دراین مسیر الهی هست ومیتونی خیلی از حرفاتو بهش بزنی خیلی عالیه ..برای منی که توی اطرافیانم هیچکسی نیست تا درمورد درکم از قانون باهاش حرف بزنم،
داشتن یک همصحبت وهمکلام خیلی از تنهایی ادمو پر میکنه ویک نعمت بزرگ محسوب میشه وبابت وجود این دوستتون الهی شکر .
این پاداش جهان به استمرار شماست.
اون حالی که گفتی بعد ازتحسین وتمجید دوستتون داشتین واقعا وصف نشدنیه.خدا داره بهت میگه حمید دوستت دارم وعشقشو بهت اینجوری ابراز میکنه بوسیله یکی از بنده هاش.
منم این حال وهوا رو تجربه کردم .بعضی وقتا نشستم یه دفعه دخترم میاد دستمو بوس میکنه
صورتمو میبوسه وخودش جا میکنه تو بغلم ومیگه مامان من تورو خیلی دوس دارم.یا مثلا باهمه کوچکیش ( چهارسالو نیمشه).یک لیوان اب برام میاره بدون اینکه من بهش بگم.
اون دوستت دارمی که بدون انتظار قبلی من میگه خیلی به جونم میچسبه وحسش فرق داره .قشنگ میفهمم این خدا بود که گفت دوست دارم.
ازاین حال وهوا ها بیشتر تجربه کنیم ونصیبمون شه.
——————————
قبل از خواب کامنت تو خوندم وبعدش داشتم فایل گوش میدادم که خوابم برد در حد چند دقیقه.بیدارشدم ویه حسی گفت برو برای حمید بنویس که بالاخره نتایجش دارن میرسن.
مطمئن باش معجزات بزرگی در راه هستند.
نوش جونت
راستی حمید جان اهنگ آینه از امیر رادان رو حتما گوش بده.
منماز کامنت ناعمه جان بهش هدایت شدم.
خیلی اهنگ خوب و انرژی مثبته، من که خیلی خوشم اومد.
اهنگ لایک و روزای رنگی .
من که امشب 6 تا از اهنگاشو دانلود کردم وگوش کردم . یجوری انگیزمو بیشتر کرد برای استمرار در این راه.
دیدی رفیق ،دیدی رسید نوبت ما
می بینمت ، می بینمت اون بالاها
سخته ولی شیرینه اخر راه
مرسی خدا ، مرسی خدا، مرسی خدا
به خدا میسپارمت
سلام بر آقا حمید حالکم بر مدار خورشید
اقا اینقدر زیبا مینویسی که از خوندن کامنتات دنیایی از آگاهی رو دریافت میکنم.
درسته شما مدارت خیلی رفته بالا تر ولی نامردی نکن و تک تک آیه هایی که مینویسی برداشت و معنی برای ما دنبال کنندگان راهت هم بزار به قول استاد رد پا بزار و تموم چیزایی که از ایه هایی که مینویسی تو ذهنت میچرخه رو همراه با معنی قابل درک برای ما بزار تا ما هم هرچه زودتر مدارمونو نزدیک شما ها کنیم ای شاگرد زرنگای استاد.
ممنون که هستین و کمکمون میکنین حرفای استادو بیشتر درک کنیم.عاشقتونم عزیزای رب العالمین
سلام و درود به شما آقا محمدمهدی عزیز. از لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم. الهی که حال دلتون عالی و مثبت باشه و همواره در مدار توحید باشی.
دوست عزیزم، باور کن هیچ اعتباری به خودم نمیدم. بقول حافظ شیرازی «آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم»
شاگرد زرنگ استاد ، خود شمایی دوست عزیزم. اگه دیدی یه کامنت خوب میشه، مطمئن باشید قبل از نوشتن اون نویسنده کامنت از خداوند درخواست هدایت و راهنمایی کرده.
من رو چه به درک و تحلیل کلمات و آیات قرآن ، به الله قسم خودش به ظرف نعمت ما میباره. اگه چیزی من نوشتم و حال شما رو خوب کرده این ظرفیت ظرف وجود من بوده ، حالا شما فکرشو بکن چقدر آدمهای توحیدی تری توی این سایت هستن، که مثل اقیانوس ظرف نعمتشون ظرفیت داره ولی هر کدوم بنا به دلایلی سکوت میکنن.
از شما متشکرم برام کامنت نوشتین. در پناه رب العالمین باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
نساء:125
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
++++++++++++++++++++++++++++
سلام به حمید حنیف عزیز و شیرین سخن
آقا شما چه جوری انقدر دوست داشتنی می نویسی؟ یعنی آدم از خوندن کامنت بعضیا نه تنها خسته نمیشه که انقدر ذوق می کنه که وقتی تموم میشه حیفش میاد… واقعا موهبتیه ها قدرش رو بدون حمید جان…
دم شما گرم و قلمت پر از نور خدا که انقدر زیبا قدرت و عظمت خدا رو با مثال اول کامنتت برامون یاداوری کردی… واقعا به همین یه نکته فکر کنیم آدم باید تا آخر عمر نگاه به غیر خدا نکنه… اما چی میشه که دو دقیقه بعد از ذهنمون می ره؟؟ خدایا ما رو از جهل و نسیان نجات بده که اگر دستمون رو نگیری و رهامون کنی از گمراهانیم…
حمید جان می دونی ویژگیی که تو شما هست و من خیییلی دوسش دارم چیه؟ البته مطمئنم خیلی از بچه ها هم همین حس رو دارن… اینه که انقدر خوب به آیات مسلطی و متناسب با نوشته ت ازش میاری… بعد اینکه درک بسیار خوبی از آیات داری و انقدر خوب درک خودت رو می نویسی که فقط آدم انگشت به دهان می مونه که عه اینکه خیلی واضحه چرا من اینو نفهمیده بودم :))) ازون شیرینتر اینه که در 99/9 درصد موارد اطلاعات هوافضا یا نجوم یا ساینس قاطیش می کنی که برا منی که تو ساینس هستم بسیار لذت بخشه… ازونور هم که اشعار حافظ دیگه چه شود… یعنی کامنتات به شیرینی خاصی داره به خاطر این… مثل اینه که داری از یه جعبه شیرینی تَر بر می داری و امتحان می کنی (البته این مثال مال قبل از قانون سلامتیه خخخ) بعد یهو یکیشو که گاز می زنی می بینی تکه های شکلات و رزبری داره مثلا و می برتت به یه دنیای دیگه …:)))) نمی دونم رزبری تو ایران هست یا نه ولی امیدوارم در بهترین زمان و مکان امتحانش کنی من همیشه می گم مزه ی بهشت می ده…
آره داشتم می گفتم که خلاصه ارادت فراوان داریم خدمتتون … از وقتی هم که صدای شما رو تو یکی دوتا وویس قرآنی که فاطمه جان فرستاد برام شنیدم کامنتات رو با صدای خودت می شنوم و خیلی بیشتر می چسبه… واای چقدر خندیدم سر مدرک پیامبرا که نوشته بودی :))) خیلی بامزه بود… واقعا اونی که انقد عزت نفسش پایینه که به استاد تهمت بزنه یا بد و بیراه بگه که کمبود خودش رو قایم کنه دیگه اصلا ارزش فکر کردن هم نداره… خدایا ما چقدر خوشبختیم چقدر ما رو دوست داشتی که تو این جمع زیبا و دوست داشتنی هستیم و شاگردان استاد هستیم… خدایا شکرت کرور کرور…
عارضم خدمتتون که از هوای جنوب گفتی و لذتی که این دو سه ماه داره :)))) بذار منم بگم راستش اینجا تو میشیگان خب زمستونای سردی داره و تا اواخر دسامبر تقریبا سرما خیلی خبری نبود اما الان یه هفته ای هست زمستون داره خودنمایی می کنه… امروز ماکسیمم هوا 12- و مینیمم 18- بود!! تازه ریل فیل از اینم پایینتره. امروز زنگ زدن و گفتن فردا و پسفردا مدرسه تعطیله بخاطر همین سرمای بیش از حد و خلاصه بچه مدرسه ای ها حسابی خوشحالن! حالا آدما اینجا دو دسته می شن. یه سری کل اون دو سه ماه سرما رو دِپرِس هستن و روزشماری می کنن برای گرم شدن هوا و کلی حال خودشون و اطرافیانشون رو بد می کنن، یه سری هم از همین برف لذت می برن ( البته نه تو این هفته خخخ تو این چند روز بهتره آدم بیرون نره) و به این فکر می کنن که اگه این برف و سرما نبود اون زیبایی های خیره کننده ی بهار و پاییز هم نبود.. و کلی برنامه های فان indoor می ذارن که با خوشی این چندماه بگذره. خدا رو شکر که ما جزو دسته ی دومیم :) دو روز پیش که هوا هنوز اینجور سرد نشده بود با لیلین و تینا رفتیم تو برفا و لیلین اولین بار برف رو لمس کرد و یه تجربه ی جدید به تجربیاتش اضافه شد… انقدر قشنگ بود این صحنه و حسش که خدا می دونه… آره خلاصه اینم از میشیگان ما… البته خدایی یکی دوبار شاید تو کل زمستون هوا انقدر سرد بشه ها… خدا رو صدهزار مرتبه شکر برای همین سرما برای بهار و تابستون اینجا و برای زیبایی های نفسگیرش… خیلی کامنتم طولانی شد… ولی دوست داشتم بنویسم که چقدر خوبی و خوب می نویسی :)
امیدوارم در پناه رب العالمین شاد و سلامت و ثروتمند باشی…
سلام به سمیه جانم
رفیقِ عزیزِ راه دورمن
اومدم چک کنم کامنتم منتشر شده یا نه…چشمم به جمال شما روشن شد،پاسخ قشنگت رو به حمید جان خوندم و نتونستم برات ننویسم…
قلبم فریاد میزد برای فرستادن یک تلگراف برای تو تا بهت بگم درسته من رفتم تو غار اصحاب کهف…ولی تو هیچ وقت یادت نره من خییییلی دوستت دارم…بالاخره خیلی زود دوباره از غار درمیام و برمیگردم به جمع صمیمی مون…
یک چیز دیگه بگم؟دیشب خیلی هدایتی داشتم مراسم سوگند یاد کردن آقای ترامپ رو میدیدم،فارغ ازینکه چقدر برام همه چیز تحسین برانگیز بود و لذت بردم…یکجایی گفتن آقای ترامپ تو میشیگان(اگر اشتباه نشنیده باشم) رفته پیش مسلمونا…و حتی مسلمون ها هم بهش گفتن دستِ الله پشت سر آقای ترامپه…
ببین بحثتوحیدیش به کنار…چشمام از ذوق پر از اشک شدو به خدا گفتم من که اصلا نمیدونستم همچین ایالتی به این اسم توی آمریکا هست…ولی الان یک رفیقِ عززیییز و عشششق هم اونجا دارم،خدایا من چه جوری بخاطر این نعمت،ازت سپاسگزاری کنم …؟!خلاصه که اومدم بگم دوستت دارم رفیق جااااان،بی نهایت،ازت ممنونم برای حضور ارزشمندت توی زندگیم.
به امید دیدارت در بهترین زمان ومکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
رفیق شمالی فعلی،فلوریدایی آینده تو : سعیده :)
سلاااام سلااام سعیده جانم عزیز دلم… آخ آخ آخ ببیییین یعنی من عااشششق این قانون و فرکانس و اینام… از اون طرف من کامنت فاطمه جان رو خوندم و کیف کردم و دلم گفت براش بنویسم بعد که منتشر شد دیدم اون عزیز دل هم رو کامنت من پاسخ گذاشته… بعد دیروز که کامنت تو رو خوندم همش تو دلم بود که برات پاسخ بذارم و بگم ایول که این نکته رو گفتی (تو ذهنمون دیگران رو قضاوت می کنیم) ولی هی پیش نیومد… بعد برای اسدالله عزیز پاسخ گذاشتم برای حمید عزیز گذاشتم، بعد دیگه ذهنم مقاومت داشت می گفت نع تو الان به این دلیل می خوای برا سعیده کامنت بذاری که برای فاطمه و حمید و اسدالله گذاشتی حالا پس برای سعیده هم بذارم!!! بش می گفتم آخه اینم شد دلیل… سعیده کم نقطه ی آبی دریافت می کنه؟؟ که حالا اگه من نذارم طوری بشه؟؟ خلاصه تو این کش مکش بودم که امروز صبح کامنتا که منتشر شد منم دقیقا اومدم پاسخم به حمید رو ببینم و دیدم عههه پاسخ زیرشه (کلی چشمای قلبی) و تازه بعد نقطه ی آبی رو دیدم :)))) دیگه این پاسخ رو که دیدم گفتم بیا… سعیده جان فرکانسی که بودم رو دریافت کرده و خودش تلگراف فرستاده… الانم ساعت 11:51 دقیقه شب هست و من دراز کشیدم و ریلکس دارم برای یه دوست نازنین کلییی انرژی می فرستم نور بشه دلش رو روشن و شاد کنه در بهترین زمان… آره رفیق… حسابی دوست دارم و مشتاق وویسای توحیدیت (بازم کلی چشمای قلبی)… این غار اصحاب کهفم خوب چیزیه ها… فعلا یکی یکی دارین می رین بترکونین و چندتا مدار بالاتر برگردین… برگشتین از اون بالاها دست تکون بدین برامون لطفا… توکل به خدا… امیدوارم و مطمئنم که کلی اتفاقات خوب قراره بیفته بعد از این دوره های خلوت تنهایی… نوش جونتون… عاشقتم رفیق… بوس به کله ت… یاد کامنت مامان افتادم… حال کردی مامانم شمالی برات نوشته بود:)))) بس که عزیزی دختر… ضمنا لطفا ورورد به امریکات به میشیگان باشه دیگه… یکم خستگی در کنی سرحال بری سمت فلوریدا… :))) عاشقتم… در پناه خدا باشی دوست نازنینم :)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِن ثَمَرَهٍ رِّزْقًا قَالُوا هَٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَهٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»
(25 بقره)
—————————————————————————
سلام و درود فراوان به شما خانم زمانی گرانقدر ، امیدوارم که حالتون عالی عالی عالی باشه و در هر لحظه در پناه رب العالمین متنعم و ثروتمند باشید. الهی که همیشه احساستون خوب و مثبت باشه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
هزار ماشاءالله به دختر گلی های زیبا ، فرشته های زیبای خداوند.
از این همه مهربانی و محبت و بزرگواری شما سپاسگزارم که برام نوشته بودین و منو تحسین کرده بودین؛ دریافت کامنت از شما خیلی برام حس خوبی داشت، واقعاً متشکرم؛ خداوند رو بخاطر وجود گرانقدرتون شاکرم.
یعنی فکرش هم نمیکردم که صدای من تا میشیگان رفته باشه. هم اکنون صورتم شطرنجی شده، و البته نگران هم شدم. بس که توی ویس های من کماکان دیوونه بازیام برقراره، (و البته لهجه بوشهری هم که دیگه جای خود داره).
—————————————————————————
از سرمای میشیگان نوشتین ، خداییش توی هوای 18 درجه عسلویه احساس سرما کردم. هر چند توی جنوب 18 درجه خیلی سرد محسوب میشه. 8 ماه سال اینجا گرمه دمای 38 تا 46 درجه وقتی دمای هوا میشه 30 درجه دیگه میگیم هوا خنک شده. خلاصه بهم حق بدین 18 درجه سرد باشه.
ولی حتی تجسم دمای منفی 18 درجه هم برام ترسناکه.
—————————————————————————
در مورد هدایتهای قرآنی نوشته بودین، باور کنید اعتبار هیچکدوم از این هدایتها با من نیست. من رو چه به درک کلمات قرآن.
حکایت من حکایت اون بچه ایه که دست پدر و مادرش رو رها میکنه بعداً با صورت میخوره زمین، تازه یاد میگیره عه اگه پام بخوره به این لبه تعادلم رو از دست میدم و میافتم.
منم وقتی یه خطایی ازم سر زد، کفور و مشرک شدم، وارد تاریکی و احساس منفی شدم ، اونوقت یادم میاد برم سراغ در خروج اضطراری. وقتی نور قرآن بهم تابیده میشه تازه میفهمم پیام اون آیه چی بوده.
خدا میگه بچه جون باز هم دست خدا رو رها کردی؟ بازم خودتو از من بینیاز دیدی؟ بازم خودت رو آسون کردی برای سختیها و مشکلات و چک و لگد ها ؟
حکایت شرک همینه، خیلی سریع اثر تاریک و سیاه خودش رو میذاره.
—————————————————————————
در مورد برنامه های فان indoor گفته بودین، یه پیشنهاد بدم.
غزلیات حافظ رو گوش بدین به صورت صوتی. چند دقیقه پیش داشتم حافظ گوش میدادم خیلی حسش خوب بود. غزل 243.
یه سایتی هست بنام گنجور اشعار بسیاری از شاعران رو گذاشته منجمله حافظ شیرازی، و بعضی از غزلیات فایل صوتی هم داره ؛ فایلهای صوتی رو هم با صدای استاد فریدون فرح اندوز رو پیشنهاد میکنم. هم خیلی صدای خوبی داره و هم خیلی مسلط و درست میخونه.
در پناه رب العالمین همیشه و هر لحظه شاد و سلامت و موفق و متنعم و ثروتمند باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
نساء:125
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
سلام سمیه خانمگل
کامنت شما خیلی حس خوبی داد خوندش بهم
میدونید با نوشتهاتون من حس کردم همجا سرای منه چه میشیگان چه ایران چه بوشهر چه روستایی که توش هستم من حس کردم همجا زیباست
بخدا فقط اسمش روستاست صاحب ملکش اسمونش خداست
اصلا این درک یه الهام و دریافت قلبی بود
من سجده کردم از این اگاهیی ناب
ذهنم بعد این اگاهی دلنشین میخاست جوری تفسیر کنه این نگاه و بینش زیبا رو و کرد یک لحضه که بگه نه سمیه خانم الان اونجایی که داره زندگی میکنه تنهاست و داره حسرت ایرانو میخوره برای این هوای ایران ولی دست ذهنمو خوندم که میخاد بگه با این حرفش نه بابا ایران چیه حالا تهفس اونجا خوبه اونجا بهتره چرا چون قلبم ارومه این روزا و این ساعت و دارم روی خودم کار میکنم چون دارم جهان اطرافمو و زیبایی هاش رو کم کم با چشمام میبینم و حس میکنم. زیبا بوده و هست من نمیدیدم
ولی قلبم میدونید چی گفت وقتی شما از زیبایی ایران و میشیگان گفتید قلبم تایید کرد قانون رو خداوند رو حضورش رو نمیشه اون حسه رو نوشت شاید حسش کنید توی کامنتم نمیدونم
پس ذهن عزیزم قلبم داره حقیقت رو میبینه بزار ببینه بزار با خدا باشم و ببینم روستا و شهر و کشور بهانه هستن. این روزها دارم بهتر میفهمم قانون رو و کارکرد قانون رو تو زندگیم ب اندازه ای که روی خودم کار کردم خداوند شاهکار کرده تو زندگیم
امروز از دور از فاصله نمیدونم چند صد کیلومتری من روی کوهای عظیم خداوند کلی برف دیدم شکر و چقدر زیبا بودن
این روزا وقتی ذهنم میره روی توجه ب روی نازیبایی ها و ناخاسته ها یادم میندازه خداوند که آیا اون ادمه فقط این نازیبایی رو داشت تو وجودش ایا قانون اینو میگه گه ب اون نقطه از وجود اون فرد توجه کنی فقط منم اگاه میشم میگم نه خدای من این یعنی دستم رو گردن توی اتیش شیطان و فرکانس بد. شکر برای اینکه خداوند توابه و وهابه مهربان و قدرتمنده و مارو ب این مسیر الهی هدایت کرده
خدا نگهدار هممون باشه
سلام به آقا مصطفی عزیز.
سپاسگزارم بابت این نقطه ی آبی که برام فرستادین و حس بسیار خوبی که ازش گرفتم… واقعا ماهایی که با قوانین آشنا میشیم کم کم به این درک می رسیم که مهمتر از اینکه کجا باشیم کدوم شهر یا کشور، این مهمه که چه حالی داشته باشیم… قانون سادگی احساس خوب= اتفاقات خوب همه چی رو می تونه تفسیر کنه… مهم اینه که از مسیر رسیدن به خواسته مون کلی لذت ببریم… گاهی یادمون می ره و انقدر به خواسته مون می چسبید که نمی ذاره از مسیر لذت ببریم… اگه شاخکامون تیز باشه اینجور موقعها خدا یه نشونه ای چیزی می فرسته حواسمون رو جمع کنیم و دوباره برمی گردیم به مسیر لذت و شادی… بازم ممنونم از شما دوست عزیز و شما رو به خداوند مهربون و رزاق و وهاب می سپارم :)
سلام خدمت برادر توحیدی ارزشمندم
فایل ناب استاد عزیزمان راسپاسگزارانه گویان گوش کردم ولذت بردم و شروع کردم کامنت های دوستان روخوندن،دوستانی که این روزها نزدیکترین وصمیمی ترین افرادزندگیم هستند.وهزاران بار شکر برای حضور ارزشمندشان
کامنت سراسر نور،ایمان،وتوحیدی شماروخوندم وسراسر سپاسگزاری شدم برای وجودخداوندواین همه نعمت که شما به زیبایی نوشته بودین ومن تاحالافکرهم نکرده بودم در موردشان
زیبایی آسمان همیشه برایم خیره کننده بود ولی اطلاعی چنین نداشتم
بازهم ازصمیم قلبم سپاسگزارتون هستم که باکامنت توحیدیتون قلبم رونورانی کردین
همیشه بیشترین سپاسگزاری من ازخداوندهم برای وجوداستادعزیزمان هست وهم دوستان ارزشمندی چون شماکه چنین زیبامی نویسید
خداوندیاوروپشتیبانتان باشد
امیدوارم فرکانس سپاسگزاری قلبی مرادریافت کرده باشید
یه وقتایی برای اینکه عظمت جایگاه یه نفر رو بهتر درک کنی، باید ببینی مخالفین با چه فکت و نتایجی حرف میزنن؛ .
سلامی از جنس نام زیبای خدا،
حمید جان کامنت ارزشمندتو خوندم و مخصوصا این قسمتشو خیلی لذت بردم ازش و واقعا هم همینه و خود من سال گذشته هم توی یه سایتی که کلی بدگویی از استاد عباس منش کرده بود علی رغم اینکه من نه استاد و نه هیچکس رو بت نکرده و نخواهم کرد ولی تنها جوابی که به اون شخص نوشتم این بود که نتایج و تاثیرگذاری های استاد عبتسمنش و افرادی که جمع کرده مشخصه شما بفرمایید از نتایجتون؟ آیا به اندازه انگشتای یه دستتون تونستی افرادی رو جمع کنی و روشون تاثیر مثبت بزاری؟؟؟ ابدا و هرگز!!!
و البته قسمت دیگه ای از کامنتتون راجع به مکالمه معاویه با فرد بدگو این البته اساسش درسته ولی به نظرم تا زمانی که قرآن هست و حتما هم خواهد ماند دیگه لزومی نداره روایاتی رو که نه ماخذش و نه کم و زیادش و در کل اصل اصالتش به درستی معلوم و مشخص نیست رو ملاک تجزیه و تحلیل ها و حتی به عنوان مثال بیاریمشون قرآن به تنهایی کافیه تنها کتاب جهان که 1400 سال پیش تا الان یک حرف حتی یک کسره و ضمه ش کم و زیاد نشده به هر حال اکثریت بالای 90 درصد مسلمانان جهان که مذهبشون با مذهب کشور ما فرق داره ممکنه طور دیگه ای فکر کنند. یا افرادی که برای ما و طبق آموزه هایی که به ما یاد دادند محترم نباشند برای کسان دیگه ای محترم تر باشند
در پناه الله یکتای مهربان باشید
سلام آقای حمید.
خدا را هزاران بار قدردانم که به این مسیر توحیدی ارزشمند هدایت شدم ، آموزگاران فوق العاده ای مثل استاد عباس منش دارم و دوستانی چون شما.
چه کامت قشنگی، اصلا موقع خوندن متوجه گذر زمان نشدم.ممنونم از شما.
همزمانی عجیبی بود، این چند روزِ اخیر دائم شعر ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند …..ناخودآگاه به ذهنم میومد. رفتم سراغ گلستان سعدی بخشی از مطالب رو خوندم و چه درسها که نداشت .
دیروز به نظم و هماهنگی جهان هستی که این چنین سیارات سر ِ جای خودشون هستند و کوچکترین اختلال در وضعیت آنها ، باعث نابودی کره زمین میشه، فکر میکردم و با خودم میگفتم چرا نگران هستی؟ همون خدایی که با این نظم و هماهنگی داره جهان رو مدیریت میکنه، برنامه های تو رو هم مدیریت میکنه.
خدایا شکرت که هر بار تو را بیشتر در کنار خودم حس میکنم .
برای همه دوستان آرزوی آرامش و شادی دارم.
همواره سرشار از آگاهی های ناب خداوند باشید.
نور الهی بر قلبتان جاری
سلام جناب آقای امیری
خداوندا سپاسگزارم با چنین بندگان شایسته ای همراه هستم ماشاالله بسیار بسیار تحسین میکنم درک عمیقتون از قرآن و صفات پروردگار
چقدر در خودتون غرق شدین احسنت امیدوارم پله به پله به مدار شما برسم این امثال شنا سعیده جان و بهترین های سایت مارو مشتاق و تشنه خواندن و درک قرآن کردن هزاران بار سپاسگزارم بابت وجودتون در سایت خدا به شما عزت قدرت و ثروت عطا کند مه شایسته و لیاقت آن را دارید
در پناه خدا
شوری: آیات 6-8
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ اللَّهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ
و کسانی که به غیر خدا اولیایی [=دوست و تکیهگاهی] بر میگیرند، [همان] خدا نگه دارنده 8 [حساب اعمال] آنهاست و تو وکیل آنها نیستی [=کار آنها به تو سپرده نشده است.
وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ
و بدین سان [پیام] خواندنی ِ10 روانی 11 بر تو وحی کردیم تا مردمان مکه 12 و پیرامونش را [نسبت به عواقب اعمالشان] هشدار دهی و [نیز] از روز گِرد آمدن 13 [آدمیان در قیامت] که تردیدی در آن نیست هشدار دهی، [در آن روز] گروهی در آتش سوزان خواهند بود.
وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِن یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِـمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ
و اگر خدا میخواست14 [=مشیت و نظاماتش ایجاب میکرد]، همه آنان را اُمتی15 واحد قرار میداد [=با اهداف و انگیزههایی یکسان میآفرید]، اما کسانی را [که به موهبت اختیار، ایمان آورده و عمل صالح کردهاند] طبق نظاماتش در [سایه] رحمت خویش در میآورد و ستمگران را هیچ دوست و یاوری نخواهد بود.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام وصد سلام به استاد عزیز و دوست داشتنیم… به استاد شایسته ی نازنین که متبحرانه دارن ما رو سوق می دن به مدار بالاتر… و سلام به دوستان و هم خانواده های عزیزم… چقدر دلم تنگ شده بود براتون… با اینکه بیشتر کامنتای هر فایل رو می خوندم ولی انگار وقتی نمی نویسم بیشتر دلتنگ می شم. خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای اینکه اجازه داد بهم تا این کامنت یا بقول سعیده جان صلات آخر شبم رو بنویسم… خدای مهربونم خدای شیرین و دوست داشتنی من کمکم کن و نورت رو بر نوشته ی من جاری کن…
بازم یه فایل (دوقسمتی) جدید و کلی حرفای خوب و مرور قوانین… استاد عاشقتونم بخدا… خدای من برای همین یه نعمت که استادی داریم با این حجم از صافی قلب و توحیدی بودن و کنترل ذهن و دریافت الهامات… برای همین یه نعمت هم نمی تونم به اندازه ی کافی شکرت رو بگم چه برسه برای کل نعمتها و ثروتها و رزق و برکتی که دارم… استاد تو حین نوشتن همین جمله یه لحظه زندگیم و شخصیتم قبل آشنایی با شما و بعدش در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت… استاد ما چه جوری تشکر کنیم از شما؟؟ منی که تازه خیلی تو در و دیوار نبودم ولی الان فکرش رو می کنم که چقدر واکنشگر بودم نسبت به اطرافم… حالم و حسم وابسته بود به کلللللی عوامل بیرونی که ابری نباشه نمی دونم این بهم نگاه چپ نکنه اون بهم نگه بالای چشمم ابرووه… بچه م غذا خوب نخوره و همسرم زیر خط انتظار من باهام حرف بزنه و اووووووه تک تک مسایل اطرافم براحتی می تونست حال منو بد کنه… نه واسه یه دقیقه و دو دقیقه…گاهی ساعتها یا روزها… کافی بود بریم تو فاز غم و آهنگای غمگین گوش بدیم و دیگه هیچی… (هیچ ایموجیی نمی تونه عمق این قضیه رو نشون بده خخخ)
خدای مهربونم خب من الان چجوری تو پوست خودم جا بشم از خوشحالی؟ چجوری شکر تو رو بگم که یادم نمیاد آخرین باری که غمگین بودم! نمی گم ناراحت نشدم یا عصبانی نشدم ولی مدتهاست که با یاداوری قانون طلایی احساس خوب=اتفاقات خوب در سریع ترین زمان ممکن خودم رو از اون حس کشیدم بیرون…
خب بریم سراغ فایل… استاد خدا رو هزاران بار شکر ما تو خونواده ای بودیم که نسبت به عموم جامعه خییییلی حرف مردم کمتر مهم بوده برامون و همونطور که مامان گلم (فاطمه سلیمی) تو کامنتشون نوشته بودن، چون حرف مردم خیلی مهم نبوده براشون ما هم همینطور بزرگ شدیم البته نسبت به خیلیا خوب حساب می شدیم (خودم رو می گم حداقل) ولی خیییلی هنوز جای کار داشتم و دارم. هنوزم نمی تونم بگم حرف دیگران برام مهم نیست ولی قطعا خیلی کم اهمیت تر از دوره ی جاهلیتم هست. یا مثلا چون مامان و بابا اهل غیبت و فضولی تو زندگی مردم نبودن ما هم همینطور بار اومدیم. من همیشه تو دوستای دور و برم همه می دونستن که من از غیبت خوشم نمیاد و دوست ندارم بشنوم. و این آیه از سوره ی حجرات از سالها پیش تو ذهنم بوده همیشه… شاید با حساسیت بیشتر چون دقیقا برادر از دست داده بودم و انزجارش برام خیلی بیشتر بوده… فکر می کنم چون مامان و بابا براشون مهم بود که بنده ی خوبی باشن برای خدا، واقعا چیزای اصولی اخلاق رو خوب به ما یاد دادن… خدا خیر بده بهشون… یعنی اینجوری بگماستاد که ما بچه بودیم اگر حرف بد (اونم در حد بی تربیت یا دیگه فوقش بی شعور!!) به هم می گفتیم می رفتیم دهنمون رو بعدش می شستیم چون فکر می کردیم دهنمون نجس شد دیگه خخخخ. یعنی همسرم همیشه میگه شما دیگه شورشو درآوردین از پاستوریزه بودن :)))
واقعا نعمتیه که خدا رو شکر می کنم براش… البته که می گم خیلی کار دارم هنوز مسلما.
جلسه ی قبل رو که گوش می کردم فقط یه مورد تهمت یادم اومد که اونم زمان آزمون دکتری بود که تو دانشگاه تهران دادیم و تو رشته ی شیمی پلیمر فقط دونفر قراربود بگیرن. من نفر دوم شدم و بعد ازمدتی فهمیدم اونی که نفر سوم شده بود فکر می کنه استاد من (استاد فوق لیسانسم هم بود) تبانی کرده و بجای اون اسم من اعلام شده… و اینو به دیگران هم می گفت. خب اون موقع با قوانین آشنا نبودم و یادمه از اینکه من همچین آدمی نیستم و چرا به اشتباه در مورد من اینجوری فکر می کنه ناراحت شدم، حتی سعی کردم با خودش حرف بزنم ولی اصلا با قهر و اخم صحبت می کرد و بعد از اون دیگه منم تلاشی نکردم و خب خیالم از خودم راحت بود. این تنها موردی که یادم میاد که هیچی تموم شد دیگه… اما چندتا نکته تو این فایل خیلی برام بولد بود و زنگ به صدا درومد تو ذهنم.
یکیش اینکه وقتی رو نکات منفی شخصی (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) تمرکز داشته باشیم اون وجه منفی فرد رو جذب می کنیم. من اینو دقیقا تجربه کردم و فکر می کنم قبلا تو کامنتی بهش اشاره کردم. یه دوست دوران لیسانسم که همسرش هم اون زمان استاد حل تمرینمون بود مهاجرت کردن به امریکا و اومدن میشیگان. خب به رسم دوستی (خیلی هم صمیمیتی نداشتیم باهم فقط دوست بودیم) یه سری راهنمایی کردیم… قرار شد اولش چند روزی مهمون ما باشن تا جایی رو پیدا کنن تو شهری که یک ساعتی ماست. یادمه من تمام فکر و ذهنم این بود که این دوستم تمرکزش رو چیزای منفی زیاده من چیکار کنم!! اومدن و از همون اول هرآنچه اتفاق بد و ناخواسته تو این سالها و ماهها داشتن تعریف می کردن! بعد یکی دوروز دیدم اینجوری نمیشه کم کم هی بحث رو عوض می کردم یا هی می گفتم ولش کن من چند وقته فقط دارم روچیزای خوب تمرکز می کنم و از این حرفا… بعد یکهفته دیدم هنوز اذیتم گفتم آقا از این به بعد هرکی هرچیز منفیی تعریف کرد بعدش باید دوتا نکنه ی مثبت بگه… خلاصه اون دو سه هفته گذشت و ما هنوز باهمدر ارتباطیم… شاید هر دو سه هفته یکبار ولی من تا مدتها انگار یه گاردی نسبت بهش داشتم چون تو ذهنم فقط رو نکات منفی این بنده خدا تمرکز داشتم… حتی هنوزم که هنوزه وقتی اسم این بنده ی خدا میاد تو ذهنم تمرکز شبر نکات منفی می گذره… یادمه یه بار که قبل اومدنشون خیلی آگاهانه رو نکات مثبتش تمرکز کرده بودم ( در راستای یه فایلی بود که شنیده بودم اون روز) اون سری اصلا انگار یه آدم دیگه داشت حرف می زد!! یعنی واقعا یه وجه دیگه ای از اون بنده خدا رو کشیده بودم بیرون. به امید خدا فردا حتما تو دفترم در موردش می شینم نکات مثبتش رو می نویسم.
یک نکنه ی دیگه هم این بود که دوست صمیمی معمولا دو یا سه نفر میشه که آدم باشون راحته و رفت و آمد می کنه… من اولین افرادی که به ذهنم با این تعریف جور دراومدن خواهرام و مامانم هستن که واقعا باهم راحتیم و خدا رو هزاران مرتبه شکر باهم در این مسیر هستیم. بعدم خدا رو شکر کردم برای افرادی که ندیدمشون ولی مثل خواهرام دوستشون دارم… دلم براشون یهو خیلی تنگ میشه انگار که سالهاست می شناسمشون… دوستایی که حسابی خوش فرکانسن و واقعا لطف خدا می دونم که ما رو باهم هم مدار کرده… دوستایی که قاره ها بینمون مسافته ولی دلامون کلی به هم نزدیکه… ممکنه حتی یه مدت ارتباط خارج سایتمون قطع بشه ولی همون کامنتاشون انقدر مزه می ده که انگار باهم گپ زدیم… خدای مهربونم از همینجا یه نور خوشگل قلب قلبی بفرست بهشون و دلشون رو روشن کن (چشمای قلبی فراوون)
یه نکته ی دیگه هم این بود که واقعا قران برای هدایت و نشون دادن راه اومده و خود خدا توش گفته فهمش آسونه ولی چقدر کم هستن اونایی که به این دید ببیننش و بخوننش… حتی به پیامبر می گه تو وکیل مردم نیستی مسوول مردم نیستی تو فقط پیام رو برسون…
خدای مهربونم بازم شکرت برای این دو استاد عزیز، برای این بهشت مجازی، این دوستای نازنین سایت و کامنتاشون.
خدای شیرین و عزیزم شکرت برای خونواده قشنگ و دوست داشتنی که دارم، برای همسرم و دو دختر نازنینم، برای مامان و بابای عزیزم و خواهرام. برای خوشیهاشون و نعمتهاشون، برای دوستان جانم، برای امروزم که یه روز پربرکت دیگه بود پر از اتفاقات خوب. برای آفتابی که فرش رو گرم کرده بود و سایه ی دستام که توجه لیلین رو جلب کرده بود… برای عشق تینا به لیلین که هر روز داره بیشتر میشه… برای نعمت تمرکز بر زیبایی ها با وجود بچه ای که داره همه چی رو تجربه می کنه و کشف می کنه و ذوق می کنه… برای ذوق لیلی از اینکه فهمیده بود دو تا از اسباب بازیهاش رو که بهم می زنه صدای متفاوتی میده و با ذوق به من نکاه میکرد… برای بازی سام با بچه ها که یکی رو کولش سوار بود و اونیکی هم چهارمشان و پا جلوش می رفت… برای کباب کوبیده ای که عشقم تو دمای -5 درجه درست کرد و خوردیم… تازه لیلین هم اولین کباب عمرش رو مزه مزه کرد و خورد… خیلی هم دوست داشت :)))
و شکرت برای نعمت سپاسگزاریت و این صلاتی که بعد مدتها اینجا نوشتم…
استاد این روزها خیلی وقتا تو تصورم دیدارم با شما و مریم بانو رو مجسم می کنم که دارم از دستاوردام میگم… دور نیست به امید خدا:))
عاشقتونم… الهی که همیشه در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین…
سلام به دختر توحیدی و نازنینم سمی جان
به به چه کامنت زیبایی نوشتی استفاده کردم و لذت بردم و بارها تحسینت کردم
الان که دارم برات می نویسم نزدیک اذان مغربه یه لحظه به پنجره نگاه کردم و آسمونو دیدم اوه اوه منظره بسیار زیبایی از ابرهای جورواجور و رنگهای طلایی و نارنجی و صورتی لابلای ابرهاست دلم ضعف کرد از قشنگیش و حواسمو پرت کرد از نوشتن، جات خالی هر چند که خدا رو شکر از این جور منظره ها و خیلی زیباترش فراوون در دسترست هست
اونجا که گفتی اگه یه حرف بد می گفتین بعدش می رفتین دهنتونو می شستین چقد خندیدم، منو بردی به خاطرات شیرین اون وقتها یادش بخیر
یکی از بیشمار نعمتهای من که تقریباً هر روز بخاطرش از خداوند سپاسگزاری می کنم داشتن بچه های صالح و سالمی هست که در فکر بهبود خودشون هستن
خدا رو هزاران بار شکر
من حتی اینکه شما و خوهرات از من و بابا دور هستین نه تنها غصه نمی خورم که بچشم نعمت نگاه می کنم،
نعمتی که باعث شده من و پدرتون برای دیدنتون چند بار بیاییم امریکا و کانادا، حتی ترکیه و ارمنستان برای ویزا؛ کلی تنوع در زندگیمون ایجاد شده
اگه شماها اونجا نرفته بودین احتمالش خیلی کمتر بود که ما کانادا و امریکا بریم
از طرف دیگه هم ماها تقریباً هر روز تماس تصویری گروهی داریم با همدیگه که پکیج کاملی هست از توجه به نکات مثبت که هر کدوم از ما اتفاقات زیبای روزمون رو برای هم تعریف می کنیم، و تمرکز بر زیباییها که بقول فاطمه جان لیلین خودش اصل تمرکز بر زیباییه چقدر همگی باهاش می خندیم دست میزنیم بچه بازی درمیاریم
و از اون مهمتر چقدر راجع به آموزشهای استاد و فایلها و کامنتها و دوستانمون در سایت صحبت می کنیم و تعریف و تحسین می کنیم و کلی قوانینو مرور می کنیم؛ که اگر پیش هم بودیم بعید می دونم این کارا رو می کردیم
ولی خودمونیما سمیه جان چقدر نوشابه باز کردی برای بابا و مامانت:))) !!
کامنتت خیلی حس خوبی بمن داد لبخند به لبم آورد و نفس عمیقی از سر رضایت کشیدم؛ خدا رو هزاران بار شکر
همواره در حال رشد و پیشرفت باشی بوس بوس
سلام به مامان فاطمه نازنین سایت
سلام به قلب مهربون و اون صدای دوست داشتنی که من از شما تو ذهنم تجسمش می کنم با اینکه هیچوقت نشنیدمش.
و بوس به چشمای پرنورتون که خدا حافظشون باشه.
می خواستم برای سمیه جان بنویسم اما پاسخ دلنشین شما رو که خوندم دلم گفت اینجا بنویس.
چقدر این نگاه متفاوت و مثبت شما رو دوست دارم.
اینکه فرمودید از دوری بچه هاتون نه تنها ناراحت نیستید بلکه خوشحالید که باعث سفرهای به یاد ماندنی هم شده و تماس تصویریهاتون سرشار از ذوق و شوق و تمرکز بر نکات مثبت و آگاهیهای ارزشمند سایت شده.
این خود خود خود زندگی در بهشته.
هم با نوشته ها و شخصیت سمیه جان همزادپنداری کردم طوری که انگار خودم اون کامنت رو نوشتم. و هم شناخت بیشتر از شما شباهت عمیقتون با شخصیت مادر خودم رو بهم نشون داد.
اصلا انگار ما با هم یک خانواده ایم.
خدا حفظتون کنه و سایه تون با سلامتی و طول عمر باعزت مستدام.
ما هم توی خونه مون از خودمون و برنامه ها و تفکرات خودمون حرف میزدیم.
میز ناهارخوریمون همیشه محل گردهمایی خانوادگیمون بود و پدر و مادرم تمرکز اصلیشون روی زندگی خودمون بود.
هرگز تهمتی از زبون مادرم در مورد کسی نشنیدم. هرگز غیبت کسی رو نکرد و دل به دل کسی که غیبت میکرد نمیداد.
هرگز ادامه دهنده یک کلاغ چهل کلاغ افراد بیکار و بیعار نبود.
تمام انرژیش رو صرف برنامه های زندگی خودش میکرد و البته ارتباطش با فامیل رو هم نگه داشته بود ولی صحبتهاش همیشه در مورد امیدواریها و نکات مثبت بود. مادرم هرگز اهل ناله و شکایت نبود.
مهمونیهای فامیلی که میداد محل شادی و حرفهای قشنگ بود نه غیبت و شکایت از اوضاع زندگی.
من خیلی خدا رو شکر می کنم که خیلی از اخلاقهای خوب مادر و پدرم رو به ارث بردم.
خیلی میتونم بهتر از این باشم ولی از لحاظ خصوصیات اخلاقی بسیار نزدیک به مادرم هستم.
مادری که همه به درستکاری و پاکی و شخصیت محترمش اذعان دارند و ازش به نیکی یاد می کنند.
یادمه شب عروسی دخترعموم، مادرم بچه دختر عمه ام رو از جلوی فیلمبردار برد کنار که فیلمبردار ندانسته اون رو نندازه، و دخترعمه ام بد برداشت کرد و توهین بسیار زشت و زننده ای رو در حضور جمع و جلوی پدرم به مادرم کرد. پدر و مادرم هردو سکوت کردند و هیچی جواب ندادند. ولی من داشتم آتیش می گرفتم اما به تبعیت از اونها چیزی نگفتم.
اون دخترعمه ام همسرش مریض بود و پدر و مادرم همیشه بهش کمک مالی میکردن.
خدا شاهده که بعد از اون اتفاق کمکهاشون رو ادامه دادن و قطعش نکردن. تا اینکه دخترعمه ام بر اثر سکته مغزی ناگهان فوت شد. شوهرش هم دو سه سال بعد فوت شد و همون دختربچه تنها موند. پدر و مادرم همچنان بهش کمک میکردن تا بزرگ شد و امسال ازدواج کرد.
مادرم قصد دعوت کردن اون دختر و همسرش رو داشت که دیگه فرصت زندگیش به پایان رسید.
میخوام بگم تفاوت آدمها اینجاست. کسی ندانسته تهمت میزنه و توهین میکنه و کسی دانسته و آگاهانه پاسخ نمیده. هردو از دنیا میرن اما نام نیک از آن کسیه که تقوا کرده.
من تا ابد مدیون خدایی هستم که منو در دامان چنین مادری پرورش داد.
نوشته های شما انگار که با دست مادر خودم نوشته شده. اینو از صمیم قلبم و با نهایت صداقتم دارم میگم.
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان.
می بوسمتون و براتون برکت عشق الهی و تندرستی آرزو می کنم.
سلام سعیده جانم
ممنونم که برام نوشتی عزیزم
نمی دونی وقتی دیدم نقطه آبی دارم و بازش کردم اسم شما رو دیدم عجیب خوشحال و در ضمن شگفت زده شدم! از همزمانی، از اینکه فرکانسها اینقدر سریع پاسخ داده میشه و دقیق بودن قوانین
آخه میدونی چیه من امشب بعد از نماز در سجده شکرم از خداوند برای وجود دوستان خوبم در سایت سپاسگزاری کردم و اسم پنج نفر رو مشخصاً گفتم که یکی از اونا شما بودی!!! الله اکبر
عجیب دل به دل راه داره
روح مادر بزرگوارت قرین آرامش و شادی باشه که اینقدر مؤمن و با تقوی بوده و خیر و خوبی رو در جهان گسترش داده، و فرزند شایسته ای مانند شما رو پرورش داده
سپاسگزارم از لطف و تحسینت
خدا رو شکر برای وجود استاد عزیزمون که با آموزه هاش من تونستم طرز فکرمو نسبت به مهاجرت بچه هام مثبت کنم، نه تنها مثبت کنم که مشوقشون هم باشم
آخیش چقدر این نقطه آبی به دلم چسبید، خیلی ازت متشکرم سعیده جونم
دوست دارم از روشنی قلبم (تقلب از سعیده جون شهریاری!) قبلاً می گفتم از صمیم قلبم
فرشته های خوشگلت ترانه جون و نوا جون رو از لپ هاشون بجای من بوس کن و لذتشو ببر
هر آنچه خیر و خوبی در دنیا و آخرت هست برات آرزو می کنم
خانم سلیمی جان؟!
میشه شما یک نفر توی کل این دنیا،حق کپی رایت داشته باشید وبدون ذکر نام،از هرچیزی که دلتون میخواد کپی کنید؟!
امشب داشتم پاسخ شمارو به سمیه جان و نسیم جان میخوندم،یک بغض قد پرتقال گیر کرد توی گلوم،ازین حجم از عشق و نور وتوحید و جریانِ جاری خداوند در لا به لای کلمات …
میخواستم براتون بنویسم…ولی میدونستم جز تحسین هیچ چیز دیگه ای ندارم و سایت هم جدیدا بازهم لیمیت کامنت هارو بالا برده و نمیشه اصلا کامنت کوتاه نوشت.
خانم سلیمی جان،هروقت این تلگراف به دستتون رسید،یک کاری میکنید لطفا؟!
برید جلوی آینه،کف دستتون رو ببوسید و بفرستید برای اون نوری که توی آینه میبینید…
لطفا خیلی قَدرِ خودتون رو بدونید،باشه؟!
الهی که خداوند حافظ و نگهدارِ خانواده ی قشنگتون باشه…
خیلی دوستون دارم … از روشنی قلبم:)
و به امید دیدارتون در بهترین زمان ومکان …
عزیزدلم سلام مجدد
من عاشقتونم. از راه نه چندان دور روی ماه شما رو می بوسم.
چقدر شما خوشقلبید!
چه تاجی سر من گذاشتید که سر محراب مقدس نمازتون از من یاد کردید.
الهی که روح و جانتون همیشه غرق در آرامش و نعمت های بی حساب پروردگار باشه.
می خوام بازم تحسینتون کنم بابت روشنفکری و شجاعتتون.
اینکه همیشه در حال خودسازی، خودشناسی و خداشناسی هستید.
دست از بهبود شخصیت برنداشتید و مدام دارید ورژنهای پیشرفته تری از خودتون ارائه میدید.
اینکه در اون سالها که همه چیز تابو بود شما تابوشکنی کردید و دست دختراهای گلتون رو بازتر گذاشتید تا به میل خودشون رفتار کنند.
کسی که از شکستن عرف بی منطق جامعه نترسیده و برای خودش آنچنان ارزش قائل بوده که هنجارهای تعریف شده زمان خودش رو زیر سوال برده.
واقعا جای شما همینجاست. سرسبد سایت توحیدی استاد عباسمنش.
شما فوق العاده اید. خدا حفظتون کنه.
سلام به مامان سعیده ی گل و توحیدی و پاپیونی :))
چطوری رفیق؟ امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه و این نقطه ی آبی انرژی مضاعف بهت بده :)
کلی لذت بردم از خوندن پاسخت به مامان گلم و کلی تحسینت می کنم که با داشتن نوا کوچولوی نازنین وقت می ذاری و کامنت می نویسی پاسخ می نویسی… چون تازه خودم در این مرحله بودم دقیقا می دونم که راحت نیست و تعهد می خواد که تو خوبش رو داری… آفرین آفرین… روح مادر نازنینت شاد باشه و قرین رحمت الهی… امیدوارم همگی تو این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم و لذت ببریم از مسیرمون…
راستی الان دیدم پاسخ مامان به شما همون دیروز منتشر شده… خیلی کیف می ده نه؟؟ آدم می بینه کامنتش منتشر شد اون خودش یه لذت داره بعد می بینی عه… هنوز منتشر نشده جواب هم براش اومد… من که خیلی بهم چسبید دیروز و پریروز دوتا پاسخ پر برکت این مدلی داشتم… خدایا شکرت برای این رزقها و نعمتهای بی حساب این چند روز…
نوا جان و ترانه جان رو ببوس…
به خدای مهربون می سپارمت :)
سلام سلاااام همگی سلااام
ای زندگی سلااام، ای سمیه سلاااام
به به، چه نوری، چه ستاره قطبی شد امروز!
الهی شکر، الهی بی حساب و کتاب شکرت!
آره واقعا کیف میده زود اجابت بشی. چه از طرف خدا و چه از طرف رفقای هم رزم و هم فرکانس، و چه از طرف تاییدکننده کامنتها در سایت.
اول از همه از خدای خوبم متشکرم به رسم بندگی.
دوم از آقای استاد جان و خانم استاد جان به رسم ادب و کوچکتری که انقدر با تعهد و منظم کارشون رو انجام میدن و هر روز سر ساعت با عشق کامنتهای ما رو می خونن و منتشر می کنن.
بعد هم از شما دوست خوبم تشکر می کنم به رسم عشق و رفاقت، که واسم نوشتی با وجود مشغله و مسئولیتهای فراوان، با گهرهای فراوان!
باور کن منی که خودم آدم تهمت زن و غیبت کنی نبودم، (میگم نبودم یعنی کار همیشگیم نبود ولی همچین پاک و منزه هم نیستم، بالاخره گهگاهی از ذهنم در میره و یه چیزایی میگم) الان بعد از این فایل های مربوط به غیبت و تهمت خیلی آلرژیک شدم نسبت به هر حرفی که از دهنم درمیاد.
متوجه شدم که چقدر ما توی روزمره راااااحت پشت سر مردم حرف میزنیم و اجازه میدیم که دیگران حرف بزنن.
توی همین دو سه روز چندین بار شد که یا جلوی زبون خودمو گرفتم یا وقتی ابراهیم یه چیزی می گفت سعی می کرد حرف رو عوض کنم، یا بگم به ما چه، ما چه می دونیم پشت ماجرا چه خبره، یا می گفتم خدایا ببخشید دارم بد قضاوت می کنم، اشتباه کردم.
و دیگه ادامه نمی دادم.
یعنی وااااقعا حواسمون نیستاااا، همینجوری این ذهن و زبون دارن بر علیه خودمون کار می کنن.
همین دیشب داشتم جوکر نگاه می کردم، یکیشون توجهمو جلب کرد که رنگ لباش سیاهه.
گفتم اه اینم حتما خیلی سیگار میکشه که لباش این رنگیه،
بعد سریع متوجه شدم و گفتم استغفرالله خدایا ببخش من چه می دونم الکی حرف میزنم. شاید نور صحنه این مدلیه، شاید رنگ طبیعی لباشه، شاید یه بیماری داره، شاید تلویزیون ما رنگش اینجوری نشون میده.
اصلا سیگاری هم باشه، زندگی خودشه دلش میخواد به تو چه؟
انقدر خوشحال شدم بخاطر این حساس شدنم.
خدا رو شکر می کنم که هی هر روز دارم آدم آگاهتر و بهتری میشم.
این یه نعمته، که ساکن نمونی.
استاد به ما یاد داده و خدا کمک کرده که یک رود جاری و پرشور و زلال باشیم، نه یک مرداب متعفن بی خاصیت.
الهی شکر…..
بوس بوس بوووووووس
عاشقتمممم رفیقم
سلام سمیه ی عزیزم
عااااااااشقتم رفیق بهشتیم
بی نهایت خانواده تون رو تحسینت میکنم
و دوست تون دارم یه عاااااالمه ..
خدارو شکر هزاران بار شکر برای وجود
ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون
خداروشکر هزاران بار شکر برای
کامنت پربرکتی که نوشتی
و کیف کردم ولذت بردم
دمت گررررررم رفیق نازنینم
قسمت پایانی کامنتت با قلبمخوندم
به جانم نشست فرکانس قشنگش،
شکرگزاری از داشته ها ونعمتهایی که
قشنگن و بی نهایت ارزشمند ..
تینا جانم ولیلین ازطرف من ببوس .
خدا همگی تون رو حفظ کنه
در کنارهم شاد وسلامت و ثروتمند باشید و بدرخشید ..
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
به نام پروردگار رب العالمینم
سلام دارم خدمت استاد گرانقدرم و سرکار خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام
گام 15
خدا رو بی نهایت شکر برای این آگاهی ها
استاد عزیزم بی نهایت از شما و خانم شایسته نازنین سپاسگزارم برای این پروژه و آگاهی های این فایل اصلا احساس میکنم دیگه از این به بعد به راحتی زبان باز نخواهم کرد چقدر آبروی ما انسانها نزد پروردگارمان ارزشمنده یعنی فکر میکنم حتی از جانمان هم بیشتر .
امروز داشتم در مورد این فایل با همسرم گفتگو میکردم یه دفعه این آگاهی به من داده شد که فکر نکن که تهمت فقط بحث ناموسیه تو وقتی یه آشنایی رو میبینی که تو مغازه ای مثلا داره نسیه خرید میکنه یا مقدار خیلی کمی خرید میکنه یا چیزهای بی کیفیتی رو خرید میکنه هم حق نداری تو ذهن خودت اونو حقیر کنی و بیای پیش بقیه در موردش حرف بزنی
و آبروش رو ببری
تو حق نداری مریضی کسی رو که خودش پنهانش کرده رو بیای فاش کنی و بذاری کف دست دیگران
تو حق نداری مشکلات خانوادگی دیگران رو فاش کنی
تو حق نداری پیشرفت ها و برنامه های زندگی کسی رو که دوست نداره فاش بشه رو پیش دیگران بگی
تو هیچ حقی نداری تو هیچ حقی نداری تو هیچ حقی نداری
و خداوند را بی نهایت سپاسگزارم که سالهاست همچین حق هایی رو به خودم ندادم
استاد عزیزم خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام بی نهایت ازتون سپاسگزارم خداوند حافظتان باشد
سلام دوست عزیزم
به چه نکات ارزنده ای اشاره کردین .اینکه حتی نباید در مورد دیگران وقتی خریدی میکنن که با صلایق ما فرق داره قضاوت کنیم و حتی با بازگو کردنش پیش دیگران بهش تهمت بزنیم
یا این نکته که گفتین حتی پیشرفتهای دیگران که خودشون دوست ندارن پیش کسی بازگو بشه رو بیه دیگران بگیم
من وقتی به خودم فکر میکنم توی این موضوع شاید 50%خوب عمل کردم و خیلی جاها بقول استاد بجای اینکه بشینم و تهمت بزنم به بقیه و قضاوتشون کنم سعی کردم اولین سوالی که از خودم میپرسم این باشه آیا خود من اگر جای این بنده خدا که دارن بهش تهمت میزنن بودم چه عکس العملی داشتم
فکر یه آیه دارم از امام صادق که میگه اگر پشت سر بنده ای کذبی از تو نقل بشه جهان اینقدر تو رو زنده نگه میداره تا خود تو هم توی اون شرایط قرار بگیری و این حدیث چقدر با قانونهای خداوند که استاد در موردش صحبت میکنه صادق .وقتی من دارم کانون توجهمو میبرم به سمتی که تهمت یا قضاوت باشه از جنس همین موضوع به زندگی خودم دعوت میکنم
بقول استاد من اگه مردم بشینم روی خودم و اهدافم کار کنم بجای اینکه سرمو بکنم توی زندگی دیگران .آدمی که هدف داره دیگه وقتی براش نمیمونه که بخواد پشت سر بقیه چرت و پرت بگه
یه جای خوندم که آدمهای کوچک همیشه پشت سر آدمها حرف میزنن و آدمهای متوسط دیگران قضاوت میکنن و آدمهای بزرگ همون انرژی میزارن برای پیشرفت خودشون
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم
سلام دوست عزیز
خیلی از کامنت ات لذت بردم راستش من خودم خرید میکنم گاهی کم می خرم به خاطر شرایط بعضیا جوری نگاه میکنن خجالت میشی یا لباسی میپوشی یا آرایش نمیکنی فکر میکنن دیگه جز جامعه نیستی چادر میزنی مسخره میکنن…متاسفانه هنوز این فرهنگ وجود داره راحت اجازه ابن رفتارها رو به خودشون میدن باید سرت تو کار خودت باشه کسی و قضاوت نکنی اگه کسی داره برای خودش داره نباید به دیگران به چشم بدی نگاه کنی هدفت خودش باشه بس جهان تنوع داره باید باش کنار بیای
ممنونم که یادآوری کردی که سرک توی کار دیگران نکشیم
در پناه خداوند باشی
سلام مینو جان
سلام دوست عزیزم ازت خیلی سپاسگذارم بانو جان به نکات ریزی در کامنتتون اشاره کردین .
من خودم مغازه دارم و این کامنت شما به من یاد اوری کردکه وقتی دوستی اشنایی میاد و نسیه جنس میبره هواسم باشه که حق ندارم پیش کسی اینو باز گو کنم و اونو بد حساب یا خوش حساب بخوونم .
چون متا سفانه خیلی نا اگاهانه این کارو انجام میدادم.
توهیچ حقی نداری توهیچ حقی نداری توهیچ حقی نداری
انشاالله که منم بتونم به لطف خداوند مثل شما مینو جانم دیگه این حقا رو به خودم ندم
موفق باشید مینو جانم
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَٰنِ ۚ وَکَانَ یَوْمًا عَلَى الْکَافِرِینَ عَسِیرًا ﴿٢۶فرقان﴾
در آن روز فرمانروایی مطلق برای [خدای] رحمان ثابت است، و بر کافران روزی بسیار دشوار است،
وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا ﴿٢٧فرقان﴾
و روزی که ستمکار، دو دست خود را می گزد [و] می گوید: ای کاش همراه این پیامبر راهی به سوی حق بر میگرفتم،
یَا وَیْلَتَىٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا ﴿٢٨فرقان﴾
ای وای، کاش من فلانی را به دوستی نمی گرفتم،
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی ۗ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا ﴿٢٩فرقان﴾
رفاقت او مرا از پیروی قرآن پس از آنکه به من رسید محروم ساخت و گمراه گردانید، آری شیطان برای انسان مایه خذلان (و گمراهی) است.
=======================================================================================
سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به استاد شایسته ی مهربانم،سلام به دوستان عزیزِ توحیدیِ متعهدم
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم همتون،الهی که حال دلتون عالی باشه،روی فرکانس توحید سوار باشید و روی دوش خدا بهتون خوش بگذره…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای یک فایل پربرکتِ پر از آگاهیِ سنگیییین!عجببب چیزی بود ….چقدر موارد مهم و کلیدی رو استاد آموزش دادند…استاد شایسته،خداوکیلی یک چند روز تنفس اعلام کنید،ما بتونیم این حجم از آگاهی هارو درک کنیم،این یک درخواست رسمی از شاگرد زرنگ ته کلاس نشین شماست…لطفا با آن موافقت فرمایید تا مجبور نشم سمت بخاری سایت و اون داستان ها برم :))))سپاااس فراوان….
استاد عباس منش عاشقتونم،از روشنی قلبم….از همونجا که نور خدا جاریه،همونجا خدا بین قلب ها پیوند برقرار میکنه،همون پیوند هایی که خدا میگه اگر کل هزینه های دنیا رو میدادی نمیتونستی،این ارتباط رو ایجاد کنی…از همون تیکه ی قلبم، عشق و مودت و نور رو از شمال ایران میفرستم،الهی که در بهترین زمان،به شمال فلوریدا برسه …
استاد نمیدونم توی کدوم مدار سیر میکنید،ولی دارم تموم تلاشمو میکنم باهاتون رشد کنم و نزدیک های مدارتون بمونم…خیلی فایل هاتون سنگین شده…خیلی پر از نوره،خیلی پر از آگاهیه….و این رو کسایی میفهمند که توی مدار درکش باشند…و از خداوند سپاسگزارم که در طی این 3 سال،انقدر به رشد شخصیت من کمک کرده که هم مدار با آگاهی های ناب شما بمونم….
استاد جان،چندین موضوع مهم رو توی این فایل مطرح کردید و توضیح دادید که میتونم بگم توی بعضی هاش عالی عمل کردم،بعضی هاش خیلی خوب،و بعضی هاشم خوب و نیاز به تلاش بیشتر…
دوست دارم از نحوه ی عملکردم و نتایج به دست اومده براتون بنویسم.
استاد جان،من از دوران نوجوونی،از وقتی یادم میاد تو دوران مدرسه،بدون هیچ تلاش بیرونی،همیشه دوستام از بهترین و خوشگل ترین و پولدارترین و درس خون ترین بچه های مدرسه بودند…واقعا نمیدونم چرا ولی همیشه دور من یک کلونی از بهترین آدم هایی که بقیه آرزو داشتند باهاشون دوست باشن بود،بود،بدون اینکه من هیچ تلاشی بکنم…
تا قبل ازینکه من با قانون آشنا بشم،یک جمع 4 نفره از بهترین بچه های دبیرستان با من مونده بود،که توی ویژگی های مثبتِ مقبول جامعه،جزو بهترین ها بودند،قسم میخورم وقتی ما باهم بیرون میرفتیم،انقدر بهمون خوش میگذشت و میخندیدم که بعدش صدا از گلومون،درنمیومد…
وقتی با قانون آشنا شدم،فهمیدم این دوستان من با اینکه در نوع خودشون بی نظیرند ولی هم مدار من نیستن،و من چون به شدت تشنه ی تغییر بودم،تا با این مفهوم آشنا شدم که برای اینکه آدم های بهتر توی زندگیت بیان،باید فضارو خالی کنی،در کمال احترام،کلا ازون جمع دوستی اومدم کنار،من دارم درمورد دوستان بی نهایت باحال،ثروتمند،خوشگل و موفق صحبت میکنم که باهاشون توی جهنمم خوش میگذشت!ولی رعایت قانون برای من خیلی،خیلی مهم تر بود …
و در این مسیر رشد و پیشرفت،به طرز جالبی هربار که باورهای من بهتر میشد،جهان آدم های رشد یافته تری رو برام میفرستاد…بدون اینکه من تلاشی بکنم…همکار با کیفیت تر،دوست خانوادگی بهتر…ولی خب عملا من دوست صمیمی نداشتم،اینو توی چکاب فرکانسی دوازده قدم هم نوشته بودم که من هیچ دوست صمیمی ندارم!
اما قانون رو میدونستم،که من باید فقط روی خودم کار کنم و بعد رفیق خوب خودش میاد …من باید لایق بشم…برای همین؛هیییچ وقت،با این هدف که بالاخره من باید یک دوستی پیدا کنم تنها نباشم،دنبال بچه های سایت،بیرون از سایت نگشتم.
و وقتی من به اندازه ی کافی روی خودم کار کردم،چه اتفاقی افتاد!؟جهان خیلی شیک و مجلسی من رو با فاطمه جان که از شاگرد زرنگ های شماست هم مدار کرد….تازه اون موقع که این ارتباط ایجاد شد من هنوز نمیدونستم چه خبره…الان که حدود 10 ماه ازون روز میگذره…به جرئت میگم من واقعا به این آیه ی سوره ی انفال ایمان آوردم :
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
استاد یعنی هرچی بیشتر گذشت،علاوه بر تموم ویژگی های مثبتشون،یا کمک های توحیدی که بهم رسوندن،من بیشتر فهمیدم،آقا این دختر،خود منه…من توی این چندوقت،انقدر با فاطمه راحت و صمیمی شدم که با اون رفیق 10/15 ساله م صمیمی بودم…
حالا الان در حال حاضر که این رابطه ایجاد شده،اوضاعش چطوره!؟
من آخرین باری که با فاطمه جان صحبت کردم رو یادم نمیاد چه زمانی بوده،آخرین پیامی هم که بهم دادیم،فکر کنم سر قسمت قبلی این فایل بود که اونم سپاسگزاری از خدا بود برای این فایل جدید و تشویق فاطمه جان که بهم انرژی بده بیام کامنت بنویسم….
چرا!؟بخاطر هدف!
ما تموم تمرکزمون روی سایت و آموزش های استاده…وبس!
ما هیچ ارتباط اضافه ای بیرون از سایت نداریم مگر اینکه خودش،خود به خود پیش بیاد….
یعنی ارتباطی که خودِ خدا ایجاد کرده و انقدر هماهنگه که گاهی واقعا من رو شگفت زده میکنه،باز هم دلیل نمیشه که مارو از اصل دور کنه ….درحال حاضر ما هدف های خیلی مهم تری داریم که باید براش انرژی بزاریم و نباید دنبال فرعیات باشیم.
و البته به غیر از فاطمه جان،باز هم طبق هماهنگی های خداوند،من به بهترین شاگرد های استاد وصل شدم…ولی این ارتباط ها هم فقط محدود درمورد قانون،قرآن ،الهامات و اتفاقات مثبت زندگیشونه و همین…و خداروصد هزار مرتبه شکر….چقدر من ازین زندگی راضیم…ازین انسان های شایسته که از لطف خدا و با ایمانی که من نشون دادم وارد زندگیم شدن و همون رابطه ها هم انقدر با کیفیته که فقط روی اصل استواره ….
این از نتیجه ی عالی در بحث رفاقت ها ….
=======================================================================================
در زمینه ی تجسس نکردن در زندگی بقیه،خیلی خوبم…من هیچی از بقیه نمیدونم… و نمیپرسم…حالا این بقیه هرکسی میخواد باشه…الان داداش من،یک مدت از تهران اومده و منتظر ویزاشه که بره اروپا…من یکبار ازش نپرسیدم چیکار میکنی!؟یا فلان کارو چرا انجام نمیدی!؟یا تو فلان موضوع برنامه ت چیه!؟چرا نمیپرسم!؟چون من هزارتا هدف شخصی دارم که نیاز به قوای کاملِ ذهنی دارم برای اینکه لیزر فوکس به روش های رسیدن به خواسته های خودم فکر کنم!
هربار ازم میپرسن،چه خبر!؟یا فلانی چیکار کرد!؟میگم نمیدونم!ازمن درمورد من بپرسید….من فقط درمورد خودم میدونم،مابقی جوابِ سوالاتتون (نمیدونمه!)
در اکثر مواقع هم توی خونه،دوتا هندزفری توی گوشمه،که حتی به شنیدنِ یک جمله حساس نشم که بخوام،بفهمم دارند درمورد چی صحبت میکنند…که بعد بی دلیل فضای ذهنیم اِشغال بشه…
در زمینه ی گمان مثبت هم خیلی خوبم….ذهنیتم در اکثر مواقع خوبه،فکر میکنم همه چیز برام خوبه،همه ی آدم ها خوبن،اتفاقات خوب پیش میاد،هرچی پیش بیاد خوبه و ….
اما توی یک زمینه نیاز به تلاش بیشتر دارم…
با اینکه کلا دهانم رو گِل گرفتم به هیچ عنوان درمورد قانون با کسی حرف نزنم و بهش نگم داره اشتباه میکنه،اما این حالت قضاوت توی ذهن من هست….یک چیزی مدام توی ذهنم داره میگه چرا بابا انقدر به اخبار گوش میده،چرا مامان انقدر متعصبه به عقایدی که از بیس اشتباهه،چرا مامان همیشه داره از خودش میکنه برای بقیه،چرا داداش این کار رو داره انجام میده با اینکه از قانون اطلاع داره…چرا فلانی انقدر غیبت میکنه ….
یعنی ذهن من هنوز به صورت پیش فرض نمیتونه فقط خوبی های آدم هارو ببینه وروی نکات منفیشون تمرکز نکنه…در اکثر مواقع،نجوای ذهن میاد…ولی من آگاهانه جلوش رو میگیرم و میگم به توچه!تو به خوبی های این آدم توجه کن،وهنوز یک فاصله ی زمانی بین رد شدن این افکار و تغییرش به سمت مثبت هست که انشالله بهتر میشه….
راستی درمورد تهمت :))) استاد من توی همین سایت کلی قضاوت شدم از طرف دوستانی که ادعایِ آگاهی ازقانون رو داشتن…حالا این ها تازه چیزهایی که برام نوشتن…خدا میدونه توی ذهنشون چی بوده!
مثل اینکه:
تو داری شوآف میکنی!
از روند کامنتات خسته شدیم،چقدر از گذشته ت مینویسی!
اون الهام نبوده که رفتی کیش،توهم زدی:)))
تو بی مسئولیتی و نباید از کارت انصراف میدادی:))
تو آدم بی تعهدی هستی که بچه هات رو ول کردی رفتی :))))
شاید باورتون نشه ها…ولی اینارو کسایی گفتن که شاگرد های استادن!!!!
ولی همون موقع،من تلاش کردم بهشون بی توجهی کنم…و خیر این ماجرا رو برای خودم این ببینم که باید بیشتر روی احساس لیاقتم کار کنم،و این ها دستی از دستان خدا شدند که من رو هدایت کنند خودم رو بیشتر ارزشمند بدونم….
و چی شد!؟آلمست یا همون موقع خودشون فهمیدن اشتباه کردن و اینو اذعان کردن!یا کلا محو شدن:))))اینم از نتیجه ی قانون در اعراض از تهمت و قضاوت نا به جا….
خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت خلق یک صلات دیگه و یک ردپای قشنگ و شیک مجلسی….خدایا شکرت برای روشنی قلبم…شکرت برای همین جای زندگیم….عاشقتم خدا و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه…
استاد جان و استاد جان و بچه های هم پروژه ای…دم همتوووون گرم!
بوسِ خدا به کله ی مبارک همتون!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از شمال ایران به هرجای دنیا که مفتخر به حضور ارزشمندِ توحیدی شماست.
در پناه نور میسپارمتون،نورِ آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام ب سعیده جانم
دوست جدید عزیزم ک از خواندن مطالبی ک نوشتی و حتی نوع بیان کلماتت کلی کیف کردم و لذت بردم.
چقدر زیبا اول فایلت ایه ها رو نوشتی
چقدر قشنگ از کلمات استفاده می کنی و توضیح میدادی از روابطت
اینقدر زیبا مطالب رو نوشتی ک من فهمیدم چرا همیشه بهترین ها کنار تو دختر خوب و عزیز بودن
نوع بیان کلماتت و نوع ب جای استفاده از اونها انسانها رو ناخود اگاه جذبت میکنه و دوست داره ساعت ها بشینه و باهات هم کلام بشه.
من وقتی بچههای سایت از خداوند مینویسند و انصافاً چقدر زیبا مینویسند رو میخوانم اشک میریزم و لذت میبرم خدایی
ولی با خواندن مطالب شما بارها خندم و کلی کیف کردم.
آفرین و دمت گرم ک اینقدر زیبا مینویسی
مطمئنم اگر ی روزی کتاب بنویسی از این کتاب هایی میشه ک انسان وقتی شروع ب خواندن میکنه دیگه دوست نداره کتاب رو زمین بزاره و باید تا ته کتاب رو بخونه.
چقدر خوشحالم ک کامنت زیبات رو خوندم و دمت گرم ک اینقدر با تعهد روی خودت کار میکنی و مطمئنم ک موفقو پیروز خواهی شد.
برات از خداوند بهترین ها رو میخوام و امیدوارم کامنت های عالی رو ازت بخونم و کلی کیف کنم.
شاد باشی عزیزم
سلام سعیده ی خوشبخت و خوش قلبم
چقدر این جمله ت در مورد من هم صدق میکنه:
[[ هربار ازم میپرسن، چه خبر!؟ یا فلانی چیکار کرد!؟ میگم نمیدونم!ازمن درمورد من بپرسید….من فقط درمورد خودم میدونم، مابقی جوابِ سوالاتتون (نمیدونمه!) ]]
از من در مورد من بپرسید
راستش منم اصلا حوصله ی تجسس تو زندگی دیگران ندارم
ولی از طرف مادرم تو این اخلاقم سرزنش میشم
بهم میگه همینه که تو زندگیت به روز نیستی و مثل مردم نیستی
میری خونه ی مردم دقت نمیکنی فرششون چه شکلی بود تابلوهاشون جقدر شیک بود فلان دکور شون چقدر با کلاس بود و…
زندگی خودت ساده و معمولیه
چرا فلانی که از تو پایین تره از همه لحاظ ، مثلا اون
توستر داره تو نداری؟
ندیدی فلان جا رفتیم فلان خانوم خونه داره ، ولی سرخ کن داره ماشین ظرفشویی داره تو بیست سال کار کردی هنوز اینا رو نداری ؟؟
و از این حرفها
حتی امروز به من زنگ زده بود که از خواهرت نپرسیدی جواب آزمایشش چی شد؟؟
بهش گفتم من اصلا پاک یادم رفته بود که آبجی یکی دو هفته پیش چکاپ کامل داده بود و… تازه یادم هم بود نتیجه شو نمی پرسیدم چون من که پزشک نیستم اگر هم مشکلی داشته باشه راهنماییش کنم
و
اینها براشون تعجب برانگیزه که تو اصلا همش تو لاک خودتی و اصلا به دور و برت نگاه نمیکنی
ولی من این زندگی رو دوست دارم
چون برا دل خودم زندگی میکنم
به سبک شخصی خودم زندگی میکنم،، تقریباً
و دارم نتیجه ی این تجسس در زندگی دیگران و ارزش قائل شدن برای حرف و نظر دیگران رو میبینم که عدم آرامش هست و دور ماندن از هدف اصلی که رشد فردی خودمون هست
به خودم افتخار میکنم و خودم رو تحسین میکنم بابت خیلی مسائل
مثلا چندسال پیش یک شخصی که اون زمان خیلی برام عزیز و محترم بود و رو حرفش حرف نمیزدیم یکم که صمیمی تر شد ، یه بار به من گفتن برو با فلان دختر و فلان خانم تو فامیل رفیق شو و جور شو و بیشتر رفت و آمد کن و…
گفتم برای چی ؟؟ من زیاد اهل رفت و آمد نیستم نه بخاطر اینکه اجتماعی نیستم ، بخاطر اینکه کارهای مهمتری دارم و رفت و آمدام هم حساب کتاب شده ست و با افراد هم مدار خودمه ، و فقط جایی که واقعا بهم خوش بگذره میرم وقتم و میزارم و از کارهای مهم ترم میزنم میرم با اون افراد معاشرت میکنم
هرکسی شایستگی گذشتن از وقت گرانبها و عمر با ارزش آدم رو نداره
نه اینکه اونا آدمهای بدی باشن
نه
اونا تو یه مداری هستن که من سالها پیش توی اون مدار بودم
و من روی خودم کار کردم و چند لِول اومدم بالاتر
اگه برم تو اون مدار میدونم که غیر از روزمرگی و ظاهرسازی و غیبت و مسخره کردنِ این و اون چیزی تو اون محفل نیست پس نمیرم
اونم نه یک جلسه دوجلسه ، انقدر برم که بشم رفیق فابریک اونا تا چی بشه ؟؟؟؟
ابن شخص گفتن:
برو بهشون نزدیک شو و صمیمی شو تا رازهای زندگیشون و بهت بگن و اگه کار خطایی چیزی انجام میدن ازشون آتو داشته باشی
گفتم : خب آتو داشته باشم که چی بشه؟؟؟
گفتن: خب معلومه دیگه , شما چقدر ساده ای، آدم باید از تک تک اطرافیانش آتو داشته باشه یه روزی به درد میخوره
من همونجا برخلاف اینکه همیشه سعی میکنم خوش بین باشم به افراد ، تمام احترامی که تا اون زمان برای این شخص قائل بودم تو ذهنم فرو ریخت
چون از حرفهای افراد میشه طرز فکرشون رو تشخیص داد
تا قبل از این موضوع همش ظاهرسازی بود و تو فامیل همه بخاطر همون ظاهر خیرخواه و دانا به ایشون احترام میزاشتن
وقتی که به من چنین پیشنهادی دادن تازه به عمق وجودشون پی بردم و گفتم:
شرمنده من وقتمو برای این کارها هدر نمیدم
چون حتی اگه تهش خلافی هم ازشون دیدم در حد لالیگا ، من قصد برملا کردن و آتو گرفتن و… رو ندارم ، همونطور که خودم دوست ندارم تو زندگی من کسی تجسس کنه ، دیگران هم دوست ندارن
هر چی هم انگ سادگی و …. خوردم زیر بار نرفتم که برم خبط و خطایی از کسی کشف کنم که یه روزی به دردم بخوره و این کار رو بیهوده ترین و عبث ترین کار دنیا میدونستم
که البته اعتراف میکنم شاید سالها پیش اینطوری نبودم و چنین تجسس هایی گاهاً میکردم در زمان جاهلیت.
اما الان به زندگی برادر خودم هم کاری ندارم
میگم اختیار زندگی خودشون و دارن
و
یه درسی که امیدوارم به اکثر فامیل همسرم داده باشم این دو سال اخیر، این بود که
تو تضادهایی که دو سال پیش در روابط عاطفی ما ایجاد شد و من تصمیم به جدایی گرفتم ، بنا به دلایلی که هر کدوم از بستگان نزدیک همسرم داشتن هر کدوم تو کسوت نصیحت و پادرمیانی و …. اومدن نظر دادن و نصیحت کردن و دخالت کردن و….
و من بعد اون ماجرا با تک به تک اقوام همسرم قطع رابطه ی کامل کردم ،
تک به تک ،
هر کسی که مستقیم یا غیرمستقیم ورود کرده بود به حریم خصوصی زندگی من ، دلسوزانه یا حسودانه یا تحت هر عنوانی ، تک به تک ،
اونی که حضوری اومده بود نصیحت کنه برگرد ،
اونی که تلفنی یا از طریق پیام یا حتی پشت سر شنیدم حرفی زده یا جانبداری کرده یا سکوت کرده بود و فقط شنونده بود و محل و ترک نکرده بود یا هرچی…
با خودش …، با همسرش…، با بچه هاش… ، با پدر و مادرش….، کلهم اجمعین با همه قطع رابطه کردم
چون اکثریت اون جمع یا افراد منفی بودن یا خنثی و باری به هرجهت زندگی کن و…
و معاشرت با اونها تاثیر مثبتی در رشد من نداشت فقط وقت تلف کردن و انرژی ارزشمندی که جمع کرده بودن رو هدر دادن بود
و بعد اون ماجرا ، اونایی هم که حتی خودشون دخالتی نداشتن ولی بواسطه ی نسبتی که با فرد دخالت کننده داشتن یا حتی درسکوت پای صحبت و غیبت و تهمت هایی که اون مدت زده شد در مورد من نشستن ، الان فهمیدن که نباید تو زندگی هیچکس دخالتی کنن
فهمیدن که تو اختلاف هر خانواده ای حتی اگه نظرشون و پرسیدن بگن:
🩷نمیدونم ، چمیدونم ، بمن چه؟🩷
والسلام
به نام خدای جانم
که هرچه دارم از اوست …
سلام سعیده جانم …
سلام دختر دوست داشتنی من …
نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی اول پیامت این آیه رو خوندم …
یَا وَیْلَتَىٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا ﴿٢٨فرقان﴾
ای وای، کاش من فلانی را به دوستی نمی گرفتم،
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی ۗ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا ﴿٢٩فرقان﴾
رفاقت او مرا از پیروی قرآن پس از آنکه به من رسید محروم ساخت و گمراه گردانید، آری شیطان برای انسان مایه خذلان (و گمراهی) است.
به خودن گفتم …
بابا همین دو روز پیش من این س و ره رو خوندم چطور اینو بهش دقت نکرده بودم ….
و بعد خیلی تحسین کردم …و گفتم ببین چقدر قشنگ حرف خدارو با خدا اثبات میکنه …چقدر قشنگ داره تعریف میکنه …چقدر قشنگ خدا هدایتش میکنه …
ممنونم به خاطر داستان روابطی که گفتی …
به این ایمان دارم که تو هر جور باشی آدمای مثل خودتو جذب میکنی …
راسش منم از کلاس اول تا سوم بچه زرنگ کلاس بودم …دوستای خوبی داشتم ولی به خاطر محدودیت خانوادگی فقط دوست معمولی …
تا کلاس چهارم که یه بغل دستی فوق العاده داشتم …ولی من مغرور شده بودم …دیگه درس نمیخوندم …
و کلاس پنجم که دیگه هیچی …
دوستای درس نخون …خودم وارد حاشیه شدم …و به خاطر حرفی که به استادم زده بودم …درونن تخریب میشدم و احساس لیاقت پایین میومد …با این حال خیلی خودمو دست کم نگرفتم فقط از لحاظ درسی پس رفت کردمو ولی از لحاظ غیر درسی و کارایی مثل شورا و مدرسه و ارتباط با معاون آموزشی و اینا به معنای واقعی ترکوندم …
ولی یه دوست خوب و با خانواده داشتم که اولین بار بود که میتونستم باهاش رفت و آمد داشته باشم …بدم خونشون …و اونا عالی بودن …استخر و جکوزی و همه چیز …ولی من به خاطر احساس نالایق که داشتم …خودم با دستای خودم اونو حذف کردم و رفتار بسیار زشتی کردم که خود مادره آروم آروم ارتباط منو با دخترش حذف کرد …واقعا تقصیر خودم بود …و البته که هنوزم آثارش نه تنها نرفته بلکه به اون کار تا الان ادامه دادم ….دیگه باید به خودم بیام ..ولی واقعا شرمنده ی خودمم که معتاد این کار شدم …
کلا من دوست صمیمی تا همین یک سال پیش که چه عرض کنم تا همین چند ماه پیش نداشتم …
خلاصه رسید به ششمم که من دوباره با همون دوستان قبلی بودم و گفتم من میخوام یه محیط جدید رو رو انتخاب کنم و خودم کلاسمو عوض کردم … اونجام دوستای درس خونی نبودن …و من وارد رابطه با دوستای ناشایست شدم …
البته اونام بد نبودناااا
ولی خب دوستای خیلی خوب بیشتری توی اون مدرسه بودن …البته که اینم به خاطر خودم بود چون من خودمو لایق دوستای خوب و عالی و درسخون نمیدونستم …
خلاصه من اونجا با اینا آشنا شدم و کلاس 7و 8 و9 ام هم با اونا بودم و البته که با یه نفر خیلی بیشتر توی زنگای تفریح با یه نفر بودم و بعد که رفتار و اخلاقتو با کلاس ششمم مقایسه کردم دیدم من چقدر از اون فرد مخصوصا درباره ی رفتارای منفی تاثیر گرفتم …
تازه منی کا اونو فقط توی کلاس میدیدم…
پس نهم که بودم سعی میکردم رابطمون باش کم رنگ کنم …و همیشه این سوال برام بود که چرا من با این توی این کلاس دوستم …این کلاس این افراد فوق العاده رو هم داره چرا نمیتونم باهاشون ارتباط صمیمی تری برقرار کنم …
تا اینکه کرونا شد و من به معنای واقعی تا نیمه ی دوم کلاس یازدهم توی خونه بودم و نه تنها دوستی نداشتم بلکه ارتباطم فقط در حد چت بود …
خلاصه …کلاس دوازدهم هم که افلاین بودم و دوستام شده بودن افراد کتابخونه که قشنگ میدیدم که بابا …اینا به خاطر دارا بودن این شخصیت در درون من با من هستن …
ولی همیشه دورادور یه دوست بود که همون 7اوم یا 8 ام با هم آشنا شدیم …حتی توی یک کلاسم نبودیم …اصلا یادمم نمیاد چطور با هم آشنا شدیم …
ولی به نظر دختر خوبی بود …
تا بعد دانشگاهو اینا که من قبل سال 1402 چکاب نوشتم و دوست داشتم یه دوست صمیمی داشته باشم …
خلاصه که همینجور که من شخصیتم بیشتر رشد میکرد …تعدادپیامام با اون دختر بیشتر میشد …البته که اون دختر واقعا یک دختر شایسته و خوبه و به طرز باور نکردنی درسای دنیا رو خوب یاد میگره و خوب رشد میکنه …و نمیدونم چطوری
..با اینکه به این فضای عباسمنشی فوق العاده دسترسی نداره و منم هیچ وقت نگفتم …و هیچ وقت دیگه دوست ندارم آدما رو مجبور به هدایت شدن بکنم …البته که تا همین چند ماه پیش برای یکی از کسایی که دوست داشتم اینکارو میکردم …
ولی اون خیلی خوب رفتار میکنه …
کم کم ارتباطمون بیشتر شد و با اینکه اون تهرانه درس میخونه و من اصفهان ولی هر روز با هم حرف میزنیم و مکالماتمون 1 ساعته و اینا میشه …
و اینقدر وقتی هم با هم هستیم خوش میگذره که به خودمون میایم میبینیم 6 ساعته بفهمیم و شب شده و هنوزم می خوایم باشیم ولی باید بریم …
واقعا خداروشکر میکنم به خاطر این دوست خوب …
دیگه از تو و دوستای سایت که اینقدر زیبا تجربشون رو مینویسند نگم برات …
چقدر خداروشکر میکنم …
درسته که اون موقع که دوست ناشایست داشتم یکم رفتارم متفاوت شد و بعد با مقایسهی خودم با خودم به این رسیدم و یکم هنوز اون رفتار ها درون من هست ولی جهان اون روز به من یاد داد که چقدر سخت گیرانه باید باشم درباره ی این موضوع …و به معنای واقعی دوست داشتم فقط یکی …فقط یکی باشه …دو تا باشه …بسه …دوست زیاد صمیمی نمیخوام …
راستی یه چیزی بگم …
کلا از بچگی که یعنی از 5ام به خاطر اتفاقات کمی از قانون احساس خوب =اتفاقات خوب رو درک کرده بودم. و می خواستم مثبت باشم و اصلا هم ناراحت نمیشدم که بهم بگن بچه مثبت …از همون موقع حتی نزاشتم حرف زشت و القاب و اینا توی دهنم بچرخه و با هر کسی آشنا میشدم بهش گوش زد میکردم که من خوشم نمیاد میتونی جلوی من حداقل از این القاب استفاده نکنی یا اینا رو که برای تو البته عادیه نگی یا نه …
وقتی استاد داشت میگفت اگه ارزششو داره درباره ی غیبت و تهمت اینو بگین به اون فرد به خودم گفتم مگه میشه …
بعد یادم افتاد به خودم که درباره ی فحش و القاب و اینا این کارو میکردمو به صورت باور نکردنی افراد رعایت میکردن…
و درباره ی افراد دور و برم که غیبت و تهمت میزنن و اینا …
و اگه دیدگاه بد نباشه روی خوش اون فرد رو میبینی …
واقعا واقعا درسته…
از استادی که من هیچ چیز منفی دربارش نداشتم اینقدر عاشق من شد …
تا استادی که از همون اول شنیده بودم عقده ای و خوب نیست و پاچه گیر من شد ….
.
.
خلاصه که عاشقتونم …
و اینقدر این فایل آگاهی داشت که به خودم گفتم وای من باید هر لحظه اینو گوش بدم و استوپ کنمو دربارش بگم و بنویسم…
و خیلی موافقم که یکم وقت این فایل بیشتر باشه …
ای کاش این مصاحبه ورژن جدیدش توسط استاد با تحلیل آیات دوباره ضبط میشد ..
البته میدونم که استاد الان روی دوره ی دیگه ای کار میکنند…
ولی وقتی این فایلو دیدم به خودم گفتم …
پس ملیکا جواب همه ی سوالاتت توی قرانه …
و به خدا گفتم …خدایا تو هدایتم کن که اینطوری بتونم جواب همه ی سوالامو درک کنم و بفهمم …
نمیدونم هنوز چقدر بتونم روی حرفم بایستم ولی دوست دارم حتی اگه بقیه مصاحبه ها اومد …اونا رو از توی قران پیدا کنم …و دربارش فکر کنم و اگه شد کامنت بنویسم …
عاشقتونم …
مرسی سعیده عزیزم به خاطر تک تک حرفات …
خیلی دوستت دارم
در پناه لله یکتا باشید
فعلا….
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
خدارو شکر هزاران بار شکر برای این
رزق پربرکت وبی حساب قرآنی مقدس
خدارو شکر هزاران بار شکر برای داشتن مرزبندی وچهارچوب هایی به اندازه, که واقعا پاشون وایسادم و نتیجه بخش بوده وخودم هم به چهارچوب دیگران احترام میذارم و میپذیرم
من ادم تنهایی ام و تنهایی خودمو دوست دارم ..
هرچند رفیق های بهشتیم در این بهشت بی نهایت ارزشمندو بالیاقت هستن واز تک تک شون دارم یادمیگیرم که خودمو بهتر بشناسم ،
اما این تنهایی رو از کودکی دوست داشتم چون درونگرا هستم وعاشق نوشتن ..
خودم خودمو سرگرم میکردم و الانم همینطوری ام .
چقدر حسن ظن داشتن عالیه مثال بزنم :
یادمه حدود ده سال پیش پدرومادرم رفته بودن اردبیل که من اومدم به خونه شون سربزنم
و حیاط و گل هارو آب بدم
همینکه وارد پارکینگ شدم دیدم در پارکینگ ماشین رو ، بازشد وداداشم اومد تو پارکینگ و از ماشینش سریع پیاده شد و همونجا از شدت مستی افتاد زمین ،به شدت حالش بد بود و بالا میاورد
گفتم زنگ بزنم اورژانس نذاشت
خلاصه بردم خونه تا استراحت کنه
من درحال اب دادن گل ها تو بالکن بودم
اونم در حالت خواب ناله میکرد …
فقط اشکام می اومد و میگفتم که
خدایا خودت هوای داداش منو داشته باش
من که کاری ازدستم برنمیادو دست تنهام ..
مامانم زنگ زد که کجایی؟ گفتم خونه تون اومدم و داداشم هم اومده اینجا تنها نیستم و دور هم هستیم ..
زنداداشم زنگ زد به داداشم وگوشی رو من برداشتم تا جواب بدم، گفتم داداشم اینجا پیش منه و خسته بود وخوابیده ، اگه کارداری بیدارش کنم ؟ گفت نه کاری ندارم فقط خواستم واسه خونه خریدکنه
گفتم شام درست نکن ، من اینجا میذارم
داداشم هم میاد دنبالت بیا اینجا دورهم باشیم و خلاصه ایشون هم پذیرفت
چندساعت بعد داداشم رفت حموم و
سرووضعش بهترشد و روبراه شد
اون شب من و داداشم وزنداداشم دورهم شام خوردیم و گپ زدیم و اون اتفاق تموم شد
به خوبی وخوشی خداروشکر ..
من هرگز تا امروز یکبار هم به روش نیاوردم و نپرسیدم که چرا اون شب اونجوری شد ؟ هرگز قضاوتش نکردم
هرگز به چشم نجس بودن نگاش نکردم!!
وحالا بعد از اینهمه سال ، داداش من
بهترین احترام هارو به من میذاره خداروشکر
کسی که همه از غرورش حرف میزنن
پیش من که میرسه مهربونه عاشقه
دوستم داره خداروشکر..
چون بهش حرفی نزدم و اجازه هم ندادم که کسی از خانواده م بفهمه و سر دربیاره ..
این حسن ظن داشتن به آدمها خیلی نتیجه میده
حتی وقتی به چشم خودم هم یه چیزایی از آدمها میبینم قضاوت نمیکنم چون از باطن اون رفتار و آدم خبرندارم وشرایطش رونمیدونم …
چه بسا اون آدم توخیلی از چیزها از من بهتر باشه
به نظرم بهترین منطق قرآن سکوت کردن و حسن ظن هست که قبل از سکوت کردن ما باید کنترل احساسی خوبی داشته باشیم و از داشته ها و نعمتهامون شکرگزاری کنیم و لذت ببریم
تا در برابرقضاوت وتهمت و تکذیب دیگران بتونیم سکوت کنیم و در آرامش باشیم یا با کنترل احساسی بتونیم صحبت کنیم و چهارچوب مون رو مشخص کنیم ..
بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیزم و
خانم شایسته مهربونم
بابت این فایل مقدس وارزشمند
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم .
سلام رفیقم فاطمه جانم… امیدوارم خودت و داداش رسول و محمد حسن جان و هلیسای گلم خوب و سلامت باشین… خب آخه مگه میشه توقعی غیر از این از یه رفیق توحیدی داشت؟؟ مگه میشه هرباررکامنتش رو بخونی و نگی آفففرین… احسنت… چقدر این دختر توحیدیه… چقدر خداییه…
چقدر خوب گفتی حسن ظن خیلی خصلت خوبیه… خدا رو شکر برای آموزشهای استاد عزیزمون و فرکانسی که درش هستیم… که همش خوبیه و خیر و حس خوب… سوده و سوده و سود…
خیلی لذت بردم و تحسینت کردم با خوندن این جریانی که تعریف کردی… خیلی کنترل ذهن می خواد، قطعا نجواهای شیطان اون لحظه خیلی زیاده ولی کسی که انقدر متعهدانه رو خودش کار می کنه از پس اون نجواها برمیاد… خداوند کمکش می کنه و انقدر زیبا و توحیدی عمل می کنه… واکنش نشون نمی ده به اتفاق، بلکه فرمون رو دستش می گیره و قضیه رو جوری عوض می کنه که نه تنها خیال برادرش و خانوم برادرش و مامان و باباش راحته، که ذهنش هم دیگه ساکت میشه از این بزرگی روح…
آفرین دوست نازنینم… حالا حالاها باید ازت یادبگیرم دختر توحیدی… رفیق نازنینم… عاشقتم من و یه عالمه دوست دیگه تو این بهشت… کلی چشمای قلبی…انشالله که در بهترین زمان و مکان ببینمت و انقدر فشارت بدم تو بغلم که بگی عهههه بسه دیگه شورشو درآوردی :)))) ولی بعدش باهم چای می خوریم از نوع هل دار و دم کشیده :))
به خدای مهربون و رزاق و وهاب می سپرمت…
سلام عزیزم
آخه دختر تو چرا انقدر خوبی وانقدر به دل میشینی
چرا حرفات انقدر زیباست
چرا حال آدم با خوندن حرفات خوب میشه
عزیزم چطور تونستی انقدر به آرامش برسی وبا کامنتت انقدر به ما آرامش بدی
چه نظر فوق العاده ای داری
با اجازت کپی کردم
به نظرم بهترین منطق قرآن سکوت کردن و حسن ظن هست که قبل از سکوت کردن ما باید کنترل احساسی خوبی داشته باشیم و از داشته ها و نعمتهامون شکرگزاری کنیم و لذت ببریم
تا در برابرقضاوت وتهمت و تکذیب دیگران بتونیم سکوت کنیم و در آرامش باشیم یا با کنترل احساسی بتونیم صحبت کنیم و چهارچوب مون رو مشخص کنیم
مچکرم
بی نهایت مچکرم
از خدا میخوام همیشه انقدر حالت خوب باشه عزیزدلم
سلام بر دختر توحیدی سایت بانو فاطمه عزیز
امید که هر کجایی دنیا باشید خوش و آرام باشید چقدر این کامنت های شما حس آرامش میده گاهی بغض میگره باخواندن کامنت شما بی خود بی جهت وقتی خط اول متن شما را شروع میکنم یک وقت متوجه میشم آخر خط شما رسیدیم
چقدر شما تاثیر گذار هستین این حرف ها را وقتی اگر کسی دگری بنوییسد میدانم اینگونه تاثیری ندارد فقط همین که روی خود شما بطور درست کار کردن
همیشه وقت منتظر کامنت های عالی تان هستیم
موفق باشید !
سلام و درود به دوست گرامی ام فاطمه خانم
امیدوارم در پناه حق شاد باشید
دیدگاه شما رو خواندم چقدر کوتاه و مختصر ولی تأثیر گذار بود
خیلی دیدگاه های مثال محور رو دوست دارم
و خیلی اینجور دیدگاه ها به درک بهتر من از اون فایل و آگاهی هایش کمک می کنه
خیلی تحسین می کنم شما رو که چهارچوب ها و اصول خودتون رو دارید و روی اصول درست خودتون هم می مونید
و خیلی خیلی تحسینتون می کنم که اون شب اونقدر خوب ذهنتون رو کنترل کردید و اینقدر خوشبین بودید و قضاوت نکردید ، واقعا درود بر شما
سپاسگزارم برای این دیدگاه آگاهی بخش
در پناه حق پایدار در مسیر درست و شاد باشید
فاطمه عزیزم
سلام
امیدوارم در کنار همسر مهربون و عاشقت
و بچه های نازنین و شیرینت روزگار شاد و آرومی داشته باشی
میخوام بگم خیی ماهی
خیلی نازی واقعا
با خوندن کامنتت چنان آرامشی وجودم رو گرفت که مطمئنم
تا مدت ها باقی میمونه
کامنتت رو سیو کردم تا دوباره و دوباره بخونم
چقدر تو مهربونی
چقدر توحیدی هستی
چقدر تو دختر شادی هستی
چقدر مادر قوی و متوکلی هستی
خداوند بهت عمر با عزت بده
هزاران سال در سایه آرامش خداوند
درسایه تسلیم
و شکرگزاری
روزگار بگذرانی
سلام فاطمه خانم گل وپراز عشق
خیلی لذت بردم وسلان به دادش گلت
اشکمودراوردی با این درسی که بهم دادی
و اینکه اصلا قضابت نکنم واصلا هم اخلاق کسی ورفتارش رو فاش نکنم و کارایی که میکنه
من خودم هم مثل خودم فاطمه جان از داداشم یه کاری کرد ومن خیلی ناراحت شدم والان میگم اگر من هم به جای اون بودم مطمینم همین کار رو میکردم و قضاوت نمیکنم و اینها درسهای خیلی بزرگی داره به ما میده ماالکی تو این مسیر نیستیم مسیری که پر از عشق دوستی صفا صداقت درستی پاکی وهر لحضه داریم به خدای عزیزمون وصل میشیم من هرگز از سالی که تو این سایت استاد عزیزم واین خانواده بهشتی پا گذاشتن اینقدر به خدا وصل نبودم وحالم خوب نبود وما داریم اینجا ایمان توکل راه درست داره خداوند عزیزم از طریق دست ارزشمندش استاد عزیزم دوست داشتنی به ما میگه هیچی پیامبران ما امامان ما چکار کردن که به این درجه بینظیر رسیدن خودشون تلاش کردن تو هاشیه نبودن اعراض کردن به خدا وصل بودن ایمان داشتن باوربی قید شرط به رب داشتن وخدا هم خدایی میکرد براشون وما هم میتونیم این چنین بشیم همین طور که استاد عزیزم وبانوی گلم شد شدن دستان خدا به سمت ما و نتیجه ای که تو زندگیشون داره رخ میده استاد داره میگه از نتایجش داره میگه وعلمی که خدا الهام کرد به پیام آورش که شد استاد فاطمه عزیزم دوست داشتنی من ودادش عزیزت خیلی خوشحالم چنین دوستان بهشتی رو دارم و باهاشون حرف میزنم وحالمو عالی میکنه این کامنت های بینظیر که ارزشها قیمت داره عاشقتم عزیزی موفق باشی و خداوند همیشه مارو تو آغوش گرمش گرفته وهواسش به ما هست ماهم باید مثل ابراهیمی از این چالشها ومسئلها بر بیاییم تا ایمانمون توکلون به رب بیشتر و بیشتر بشه موفق باشید
به نام خداوند رحمان ورحیم
سلام به فاطمه جانم
دختر محبوب دل همه ما شده ای چقدر خوب ودوست داشتنی هستی چقدر مهربان وخوش قلبی
فاطمه جانم چقدر کامنتهات را دوست دارم که همراه با مثال های زیبایی واضح وروشن توضیح میدهی واین مثالها درک ما را بهتر میکنه چقدر سکوتت وحسن ظنت قابل ستایشه. وقتی مثالهایت را میخوانم سعی میکنم خودم را در اون شرایط قرار بدم وببینم اگه من بودم چه میکردم ازش الگو بگیرم وبرام درس بشود ممنونم از تو واز خانواده ات که یه خانواده معنوی وعالی هستید .امیدوارم خودت وخانواده دوست داشتنیت در پناه رب العالمین باشید .
سلام فاطمه عزیز
امیدوارم حالت الان خوبه خوب باشه
مگه میشد این کامنت تو رو بخونم برات کامنت نذارم قلبم باز شد دخترر
بنازم به این خدای درونت بهش از طرف من سلام برسون بگو کارت درسته، مسیر درست داری میری بگو مریم میگه فقط عجله دارم این عجله سر بزنگاه میاد سراغم بگو زووودتر بیاد ولی باشه حالا من تمام تلاشم میکنم سخت نگیرم ارام باشم بگو ولی واقعا بعضی موقع نمیشه چیکار کنم بگو باشه تمام سعیمو میکنم
خدافظ خدای درون فاطمه از طرف مریم:)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش و همه دوستان عزیزم
راستش من این فایلو برای بار اول تو باشگاه گوش دادم و تایید میکنم حرف شمارو؛ آدمی که هدف داره تو زندگیش؛ واقعا وقت اضافه نداره بخاد به حاشیه بپردازه
من خودم گاهی اوقات حقیقتا وقت کم میارم؛ اونایی که خیلی بهم نزدیکن میگن تو واقعا کوهی از انرژی هستی؛ اگه من الان از روند زندگیم راضی ام برای اینه که سعی میکنم اول تا میتونم عمل کنم به این آموزش ها و بعد بیام از کارایی که انجام دادم بنویسم؛ خیلی کم پیش میاد من از کارایی که قراره انجام بدم اینجا حرف بزنم؛ من معمولا از روندم و از عملکردم صحبت میکنم.
من امروز صبح 5 بیدار شدم؛ تا 6:30 یکم به کارام رسیدم؛ تولید محتوا و بعد تمرینات صبح گاهیمو انجام دادم، یه قهوه خوردم زدم بیرون تا ظهر به کارام رسیدم؛ کارای مربوط به کسب وکارم، ظهر رفتم باشگاه بعد باشگاه دوش گرفتم؛ دوباره رفتم سر ساختمون به کارام و به برنامه های مربوط به کارام رسیدم؛ کلی کار امروز پیش بردم: یعنی به خودم نگاه میکنم: حقیقتا به اندازه 3 نفر تو حوزه کاریم؛ کار جلو میبرم؛ همین دو هفته قبل بود که من یکی از ساختمون هامو تحویل دادم.
همزمان داشتم کاره 2 تا ساختمون رو تو 2 تا شهر انجام میدادم؛ کاری که شاید یک نفر از پس یکیش هم بر نیاد؛ فاصله این 2 تا کار؛ حدودا بیش از یکساعت بوده.
غروب اومدم خونه غذامو خوردم، یکم استراحت کردم و الانم دارم طبق تعهدم به آموزش های این سایت میپردازم
من تقریبا هر روز روتین زندگیم همینه؛ تمرکز بسیار بالا تو کسب و کارم، باشگاه، تمرکز بسیار بالا رو آموزش های این سایت، استراحت
واقعا وقتی ندارم بخام برم سراغ حاشیه؛ آره منم دوست صمیمی ندارم؛ تموم هوش و حواسم و تمرکزم رو خودمه؛ رو کسب و کارمه، رو ارتقاع شخصیتمه؛ اونایی که از نزدیک با من آشنان؛ میگن تو همین الانم موفقی؛ ولی با این روندی که تو در پیش داری؛ آینده خیلی درخشانی داری
من الان تموم هوش و حواسم رو کسب و کارمه؛ هم پروژه هام رو انجام میدم، هم کارایی که دوست دارم انجام بدم رو تست میکنم تو کسب وکارم و آزمون و خطا میکنم؛ آره منم عاشق طبیعت گردی ام، عاشق مسافرتم؛ ولی زمانی که درگیر کار و پروژه ام؛ تفریحم اینه که رشد بدم کسب و کارم رو
دیشب مریم بهم گفت کادو تولد چی دوست داری برات بخرم؟ هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ گفتم حقیقتا الان هیچی منو به وجد نمیاره، جز اینکه کسب وکارم و رشد بدم، گفتم بهش الان برنامه ام رو قانون آفرینشه و حداقل تا 7 ماه رو این دوره ام چون تا قدم 3 رو خریدم و هر ماه یه قدم رو پیش میرم؛ اگه قانون آفرینش نبود؛ دوست داشتم روانشناسی ثروت 2 رو برام بخری!
البته بهش گفتم پرادو txl مشکی ام دوست دارم؛ میتونی بهش فکر کنی
ولی حقیقتا من با اینکه همیشه رستوران گردی زیاد میرفتم، جنگل زیاد میرفتم، مسافرت میرفتم؛ تازه دارم حرف استاد رو درک میکنم؛ کارو تفریحم یکی شده؛ الان واقعا هیچ لذتی برام بالاتر از رشد کسب و کارم نیست: الان مسافرتم، تفریحم، حتی الان دلم نمیخاد برم لباس بخرم برا خودم؛ من عاشق لباس خریدنم.
من تا اینجا خیلی از خودم و از عملکردم راضی ام؛ خیلی کارای بزرگ انجام دادم به خیلی از خواسته های بزرگم رسیدم؛ میتونم بگم تا الان به تموم خواسته های بزرگم رسیدم وچون بهشون رسیدم کلی خواسته بزرگ دیگه برام به وجود اومد
خیلی دوست داشتم این فایل رو؛ و دیدم اونقدر قدرت دارم؛ اگه کسی بخاد پشت کسی حرفی بزنه من یا حرفو با قدرت عوض کنم، یا بهش بگم دوست ندارم جلو من از کسی بگین یا پاشم برم از اونجا
خداروشکر میکنم که اینجام؛ من این شخصیت الانم رو از استاد و از آموزش هاش دارم؛ استاد من عملگرایی رو از شما یاد گرفتم، حقیقتا تو زندگیم آدمی ندیدم که انقدر عمل گرا باشه و حرف نزنه؛ بذاره نتیجه هاش حرف بزنه؛ استاد اولیش شمایی و دومیش خودم
از وقتی وارد این سایت شدم؛ نه شده راجب این مطالب با کسی حرف بزنم، نه کسی رو نصیحت کنم؛ واقعا آدم باید خیلی متعهد باشه این حرفای گرانبها رو بشنوه و تو دل خودش نگه داره اونقدر تا نتیجه بگیره و نتیجش حرف بزنه براش
دیشب رفتم از دوستم ابزار و یزاق داره خرید کنم؛ بهم گفت تو یه انرژی عجیبی داری: بیا با پارسا صحبت کن؛ دوست دارم مثل تو باشه؛ پارسا پسرشه
و این موضوع برام بارها اتفاق افتاد؛ بیا بهمون بگو چطور انقدر موفقیت کسب کردی؟؟
خدایا هزار بار شکرت
سلام و درود به دوست خوبم آقا افلاطون عزیز
امیدوارم که عالی باشی
یکی از کارهایی که به روتین زندگیم تبدیل کردم اینه که هر روز بیام تو سایت دیدگاه های دوستان عملگرا رو بخوانم تحسینشون کنم و قوت قلب بیشتری بگیرم برای ادامه دادن مسیر درستی که دارم پیش میرم
چون مسیری که من میرم با 99 و 9 دهم درصد آدم هایی که اطرافم هستند متفاوت هست و بودن توی سایت خواندن دیدگاه های آدمهایی مثل شما خیلی بهم حس خوبی میده و یه جورایی ذهنم رو تنظیم می کنه
شما از عملگرایی گفتی منم دوست دارم از عملگرایی هام بهت بگم
این روتین یعنی بودن توی سایت و خواندن دیدگاه رو که بی نهایت دوست دارم و بودن توی این شبکه اجتماعی یعنی سایت جزو اون کارهایی هست که من بهش افتخار می کنم و همیشه بابتش از خداوند مهربان سپاسگزارم
اقدام بزرگ دیگه ای که انجام دادم اینه که برای همیشه واتس اپ و اینستاگرام رو حذف کردم و اونقدر آرامش دارم که پست ها و استوری های بی ارزشی که قبلاً آرامشم رو به هم میزد و هیچ خیری بهم نمی رسوند رو دیگه کاری باهاشون ندارم
این تصمیم بزرگی بود برای من و خوشحالم که الان چند ساله رو این تصمیمم موندم و هر روز هم مطمئن تر میشم که چقدر تصمیم درستی بوده
تو کسب و کار من خیلی ها اعتقادشان بر اینه که باید با مشتری چون بزنی و متقاعدش کنی برای خرید یا فروش به قیمت …
این هنر مشاور هستش
اصلاااا بهش اعتقادی ندارم
و اصلا انرژیم رو برای این کارها نمی گذارم
اعتقادم بر این هست که من روی خودم کار می کنم خدا مشتری ها و فروشنده های خوب رو برای من میاره
من صحبت می کنم می کنم باهاشون و اون ها هم خیلی راحت حرف های من رو می پذیرند و قرارداد انجام میشه
مثل استاد عباس منش ، دیگه الگو بهتر از ایشون سراغ ندارم
ایشون داره این فایل ها رو برای خودش تولید می کنه بارها هم گفته
و سبک شخصی خودش رو در آموزش داره
ولی چون در مدار درستی هست این همه دانشجوی خوب داره که عاشقانه ساعت ها و شبانه روز به حرف های استاد گوش می دهند و با تمام وجود حرف های استاد رو باور دارند
بخواهم بیشتر از عملگرایی برای شما بگم
من تا پارسال شال گردن و کلاه و این ها استفاده می کردم و تازه بازم یخ می کردم
امسال اومدم الگوهایی رو دیدم و تکرار کردم که اتفاقاً تو زمستون با لباس کم بیرون می اومدن کلاه و شال گردن که هیچچچ حتی خیلی وقت ها می دیدم با تی شرت آستین کوتاه و شلوارک میان بیرون
یا تو اوج سرمای شب زیر بارون طرف بستنی دستش گرفته می خوره و شاد و خوشحال قدم میزنه تو پیاده رو …
نتیجه اش چی شد
منم الان این روزها بدون شال و کلاه با لباس های معمولی و فقط یه کاپشن میام بیرون و کلاهش هم هیچ وقت سرم نمی گذارم و اوکی هم هستم و همیشه سلامتِ سلامتم
خدارو شکر حالم خیلی خوبه
دوست داشتم به کم از عملگرایی هایم و نتایجم بگم
روز خوبی داشته باشی فعلاً خدا حافظ
سلام داداش گلم
سلام محمدحسین جان
چقدر خوشحالم که دوستای خوبی چون شما دارم، افرادی که برای خودشون و این تایمی که خدا بهشون هدیه داده ارزش قائل هستن و برای اهدافشون وقت میذارن، تایم میذارن و تعهد دارن و پا میذارن تو مسیری که خیلیا نمیتونن بهش فکر کنن؛ همین پاک کردن اینستاگرام و واتساپی که شما میگی؛ بقول شما 99 درصد جامعه نمیتونن بهش فکر کنن؛ الان اگه بهشون بگی اینستا نداری: فکر میکنن تو از فضا اومدی
خلاصه اینکه دمت گرم پسر، ایولا بهت؛ تحسینت میکنم بابت شجاعتی که به خرج دادی ، بابت جسارتی که به خرج دادی ، بابت استمرار و مداومتت تو مسیر درست
امشالله به زودی خبر نتایج خیره کننده و شگفت انگیزت به گوشم برسه و به تک تک آرزوهات و خواسته هات برسی
دوستت دارم
سلام ودرود به شما محمدحسین عزیز
کامنتتون برام خیلی جالب وجذاب بود.خیلی تحسینتون کردم وخوشحال شدم که به راحتی فروش انجام میدید.
خصوصا جایی که نوشته بودید من اعتقادی به چونه زدن ومتقاعد کردن ندارم و به راحتی مشتری ها سراغتون میان.
شغل خود من هم در زمینه فروش هست والبته که بیزینس خودم نیست وبرای شرکتی کارمیکنم.
خیلی دوست دارم مشتری هام بدون گارد گرفتن نسبت به محصول ویا قیمتش و یا اینکه من مجبور نشم انقدر براشون وقت بزارم واندر مزایای محصول و تخفیفات وقابلیت هاش براشون صحبت کنم و اونا بسیار راحت محصول رو بخرن.
مدیرم خیلی به تبلیغات وآفرهای ویژه وتخفیفات اعتقاد داره.ی وقتایی انقدر تخفیف میده که من ناراحت میشم ومیگم داری ارزش محصولت رو پایین میاری حیف اون میزان وقت وانرژی که برا تولیدش میزاری.
میگه که نه این کار باعث میشه مشتری نپره وتوبازارکارمون شناخته بشیم.
که صدالبته اکثر اوقات جواب عکس گرفته وی عده محصول رو با قیمت ارزون وکلی تخفیف میخرن و بعد توقع هزار مدل تغییرات توش دارن به رایگان.
(لازم به ذکر ما طراح نرم افزار هستیم)
درهرصورت همش دنبال باورهای بهتری هستم که حداقل سمت من جواب بده و با تبلیغات دهان به دهان و فقط با یک تماس خدای عزیزم برای من مشتری بفرسته.
امکانش هست لطفا بیشتر باورهایی که دارید رو برای من توضیح بدید تا منم مثل شما نیازبه متقاعد کردن و تخفیف های عجیب غریب واینا نباشم؟
ممنونتون میشم
درپناه خداباشید.آمین
درود به شما دوست عزیز زهرا خانم گرامی
ممنونم بابت نظر لطف شما و تعریفی که از من داشتید
من به این نتیجه رسیدم که قدرتمندترین کاری که می توانم تو این برهه از زمان انجام بدهم این سه اقدام هست
دارم این روزا تمام تلاشم رو می کنم که این سه کار رو فقط انجام بدهم و نتایج این چند ماه اخیر و این روزها هم برای همین کارهاست
1- قدرت بی نظیر سپاسگزاری ، به هر شکلی که بتوانم ، با حرف زدن نوشتن توی نت های موبایل یا توی دفترم سعی می کنم احساس ذوق و شوق درونم ایجاد احساس رضایت ایجاد کنم
مهمه که توی سپاسگزاری به احساس وجد و رضایت برسید ، هر چقدر شدت فرکانس قوی تر باشه یعنی شما داری بهتر این کار رو انجام میدهی
2- سعی بر اینه که خودم رو سر زنش نکنم ، همیشه با تمام وجودم به خودم میگم عاشقتم تو بی نظیری فوق العادهای تو مقدسی خدا هم از روح خودش در تو دمیده و …
خلاصه خیلی سعی می کنم از خودم تعریف و تمجید کنم و خیلی هم انصافاً با خودم مهربونم
یعنی دقیقاً طوری با خودم رفتار می کنم ، حتی خیلی وقت ها خودم صورت خودم رو نوازش می کنم ، خودم دستای خودم رو می بوسم ، به همون شکلی ما آدم ها با معشوقه خودمون عشق بازی می کنیم
مهمه ... خیلییییی مهمه که بی قید و شرط شما عاشق خودت باشی ، مهمه که تو آینه نگاه می کنی از دیدن خودت لذت ببری و احساس رضایت داشته باشی از خودت
من خیلی وقت ها خودم رو با لفظ شاهزاده صدا می کنم ، خدا پادشاه منم مخلوقی هستم که قدرتم رو از پادشاه عالم گرفتم و شاهزاده به لطف و عنایت خدا هرچی رو که اراده کنم خلق می کنم
دارم این ها رو میگم که ایده بگیرید ها …
به میزانی که شما به خودت احترام می گذاری ، جهان (خداوند) و جهانیان (انسان ها) بهت احترام می گذارند
به میزانی که به خودت عشق می ورزی آدم ها بهت عشق می ورزند و محبت می کنند و شگفت زده میشی
به همین خاطر هست که من سعیم بر اینه که هم به صورت کلامی ، هم به صورت لمسی و هم به صورت هدیه خریدن به خودم عشق بورزم
من اولویت اولم توی زندگیم خودم هستم
خیلی ها هستن که تو این دنیا دوستشون دارم
پدرم مادرم این دو نفر رو به خاطر تمام محبت و عشقی که تو این سال ها بهم داشتند بی نهایت دوستشون دارم
ولی بهشون وابسته نیستم ، یعنی میدونم یه روزی میرن به سرای آخرت و اونقدر روی شخصیت خودم کار کردم که اگه همین فردا هم به سفر آخرت برن فکر نمی کنم قطرهای اشک بریزم و غصه بخورم
چون میدونم من مجرد به این دنیا اومدم مجرد هم از این دنیا میرم
و پدر و مادرم اولویت دوم من هستن تو خیلی از زمان هایی که باید تصمیم بگیرم
یاد گرفتم تو زندگیم اولویت اولم همیشه خودم باشم و بیشتر از هر شخص دیگهای اول عاشق خودم باشم و بعد دیگران
یاد گرفتم بدونم که من زمانی شاهزادهام که در هر لحظه به یاد داشته باشم که این قدرت بی نهایت خلق رو بهم پادشاه عالم داده
به میزانی که پیش اون در حرف و در عمل سپاسگزار باشم (سپاسگزاری هست که باعث تواضع و خشوع میشه و باعث وابستگی به خداوند و دل کندن از بقیه میشه) اون بیشتر من رو آسون می کنه برای آسونی ها
3- موضوع سوم اینه که خیلی خیلی از سختی هایی که ما تو زندگیمون متحمل میشیم به خاطر این هست که احساس لیاقت برای آسون به دست آوردن نعمت ها رو نداریم
چون هزاران بار خواندیم و شنیدیم که نابرده رنج …
باید که جمله جان شوی …
و ما فکر می کنیم باید سختی بکشیم و خودمون رو ثابت کنیم تا خداوند بهمون نعمت بده ، لذت بده ، خوشبختی بده …
در صورتی که اصلاً قرار بر این نبوده که …
من خودم به شدت تو این حوزه مسئله دارم و احساس لیاقتم تو زمینه ثروت تخریب شده و دارم بازسازیاش می کنم
بنابراین نمی خواهم در این حوزه راهنمایی کنم
ولی یه شاه کلید در دستاتون قرار می دهم امیدوارم ازش خوب استفاده کنید
خودم چند روزه خیمه زدم روی آگاهی های این فایل و از صبح تا شب یا گوشش میدهم یا می نویسمش یا در مورد آگاهی هایش با خودم صحبت می کنم یا دیدگاه های تاثیر گذار زیر این فایل رو می خوانم
https://abasmanesh.com/fa/connection-of-knowing-god-and-smoothness-life/#comment-1532334
این لینک دیدگاه آقای احسان مقدم هست
پیشنهاد می دهم بعد از اینکه چند بار این فایل رو گوش دادید و یکبار هم واو به واو نت برداریش کردید برید این دیدگاه آقا احسان هم بخوانید ، به شدت مثالی که توی دیدگاهش برای درک این آگاهی ها موثر و مفید واقع میشه
سلام مجدد
یک دنیا ممنون ازشما محمدحسین عزیز
خیلی عالی راهنماییم کرده بودید.
حتما حتما فایل رو خواهم دید ونت برداری هم خواهم کرد.
قطعا مواردی که پیشنهاد دادید راهگشا هست.
سپاسگزاری واقعا جوابه بی نظیره عالیه انقدر که بقول استاد قلب آدم رو باز میکنه و روح رو جلا میده که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
شاید بنظرتون عجیب یاخنده دار بیاد وقتی سپاسگزاری میکنم خصوصا کتبی ی جور دیگه نفس میکشم.
یعنی قشنگ احساس میکنم دم و بازدمم فرق داره با مواقع دیگه ی حجم وسیع و خوشحال کننده ای وارد شش هام میشه
در هرصورت امیدوارم هرروز موفق ترو شادتر از روز قبل باشید واینجا بیاید و از نتایج فوق العادتون بگید و مارو خوشحال کنید
بازهم سپاسگزار شما هستم.
درپناه خداباشید.آمین
سلام به آقا افلاطون زرنگ عملگرا متعهد
اول صبحی کامنتتو خواندم و انرژی گرفتم خیلی خیلی بهت تبریک می گم
هم واسه کارت که گفتی مثل استاد اینقدر به کارم علاقه دارم که کار وتفریحم با همه ویکیه واز کارم لذت می برم الهی شکر الهی شکر
وچه برنا مه ریزی دقیق و عالی واسه خودت چیدی الحق و والانصاف که از شاگردهای خوب استادی وداری به آموزه های یک به یک عمل می کنی وپیش می ری خیلی خیلی کیف کردم برنا مه ریزیتو خوندم الهی که همیشه اینقدر پر توان وپر انرژی پیش بری موفقیتهای بیشتری رو ازت ببینیم و الگوی خوبی واسه من وبچه های سایت باشی من وبچه هام همیشه کامنتهاتو دنبال می کنیم ولذت می بریم پاینده و پیروز باشی
سلاااااام به آزیتا خانم عزیز
چه فرکانس مثبتی داشت کامنت شما، چقدر حالمو خوب کرد
چقدر حس خوبی بهم دست داد؛ فرمودین با بچه های عزیزتون کامنت منو میخونین
خیلی کامنتتون انرژیش فوق العاده بود و خیلی دوسش داشتم
خیلی خوشحالم که اینجام و دوستای فوق العاده ایی چون شما دارم
با تموم وجود سپاسگذار خداوندم منو به این مسیر الهی و پر از احساس عالی و دوستای فوق العاده هدایت کرده
بهترین هارو براتون آرزو دارم؛ آرزوی سلامتی، شادی و ثروت بینهایت
سلام به آقا افلاطون عزیز
سپاسگذارم از کمنت بینظیرتون.
دوستانتون راست میگن، انرژی خیلی بالایی دارین، قشنگ این کمنتتون انرژی بالایی داشت، ساده و انرژی عالی
من همیشه کمنتای شما رو میخونم و تحسین میکنم، واقعا الگوی خوبی هستین، یک انسان با اراده و عملگرا ک همه ی جنبه های زندگیش رو داره میسازه، جا پای استاد گذاشتین، موفقیت و خوشبختی دز همه ی زمینه ها
نوش جونتون این زندگی زیبا که ساختین
براتون آرزوی موققیت میکنم، و منتظر خوندن کمنتای بیشتر از شما و موفقیت های بیشترتون هستم
سلام میکنم خدمت خانم صالحی
از صمیم قلبم سپاسگذارتونم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتین؛ بابت انرژی مثبتی که برام فرستادین و با تموم وجودم سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده و من اینجا کنار بهترین و مهربان ترین آدم های روی کره زمین هستم
شما و همه بچه ها به من لطف دارین و خوشحالم که این انرژی مثبت و حال خوبی که هنگام نوشتن دارم به شما انتقال پیدا میکنه
منم از صمیم قلبم بهترین هارو براتون آرزومندم؛ شادی سلامتی و ثروت بینهایت از پرودگار متعالم از رب وهابم براتون خواستارم
سلام به برادر خوبم اقا افلاطون
آقا ماشالا بهت واقعا تحسینت میکنم
چقدر از خواندن کامنتت لذت بردم چقدر ذوق کردم انگار خودم به این اهداف رسیدم
وقتی میام کامنت بچه های سایت را میخونم وتعهد وایمان وعملگرایی اونا را میبینم آفرین بهشون میگم
سعی میکنم منم ازشون الگو بگیرم
من کامنتهای شما را دنبال میکنم وهر دفعه با خوندن نتایج شما سوپرایز میشم چقدر بهتان افتخار میکنم واطمینان دارم استاد عزیز هم به داشتن چنین شاگردهای عالی افتخار میکند
آنجا که نوشته بودید استاد من عملگرا هستم واجازه میدم نتایج به جای خودم حرف بزنه استاد اولیش شمایی ودومیش خودم
بهت آفرین گفتم از این احساس لیاقت وخود ارزشمندی که البته هم که همین طوره
افلاطون عزیز امیدوارم همیشه ار نتایج عالیت برایمان بنویسی که بیشتر وبیشتر از شما یاد بگیرم
امیدوارم در لحظه لحظه زندگیت شادی وسلامتی وحال خوب جریان داشته باشه وهر روزت بهتر از دیروزت باشه
در پناه رب العالمین باشی
سلام خدمت شما خانم حکیمیان بزرگوار
صمیمانه از شما تشکر میکنم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتین، بابت انرژی مثبتی که برام فرستادین
حقیقتا خیلی خوشحالم؛ این انرژی و شور و شوقی که هنگام کامنت نوشتن دارم به شما انتقال پیدا میکنه
خیلی خوشحالم که اینجام؛ خوشحالم با بهترین و مهربون ترین آدم های روی کره زمین هستم؛ واقعا شما فوق العاده ایین؛ قلب مهربونی دارین
مرسی که برام نوشتین و سبب شدین حال عالی ام؛ عالی تر بشه
با تموم وجودم و از صمیم قلبم از پرودگار متعالم برای شما شادی، سلامتی و ثروت بینهایت رو خواستارم؛ انشالله به زودی خبر نتایج شگفت انگیزتون به گوشم برسه دوست عزیز و ارجمندم
سلام به آقای نوروزی عزیز
خیلی وقته به دلایلی کامنت ها و پاسخ های عقل کل رو نمی خونم ولی الان ساعت 4 صبحه و سایت رو باز کردم و خیلی اتفاقی هدایت شدم به کامنت شما
راستش دوستان زیادی توی سایت کامنت می نویسن و اغلب کامنت های زیبا و مثبتی هم هستن ولی من به شخصه با کامنت هایی ارتباط می گیرم که رَدی از نتیجه توش باشه چون فقط کسی نتیجه میگیره که عمل می کنه
به هر حال کامنت تون برام جالب و ارزشمند بود و حسی که ازش دریافت کردم ، حسی بود که از یک آدم عملگرا میشد دریافت کرد درست مثل استاد عباسمنش یا آقای عطاروشن
سپاسگزارم از کامنت پرمحتواتون
امیدوارم به پیشرفت صعودی و روزافزون تون ادامه بدین ، منتظر شنیدن موفقیت های بزرگتر جنابعالی هستم
سلام علیرضا جان عزیز
مرسی ازت که برام نوشتی، مرسی بابت حال خوبی که با این پیامت بهم هدیه دادی؛ قلبا ازت تشکر میکنم
عکس زیبای پروفایلتو دیدم وکلی تحسینت کردم
خوشحالم که این سایت یک دوست فوق العاده و ارزشمند دیگه بهم هدیه داده
آره علیرضا جان؛ من تموم سعیم بر اینه زمانی که عمل کردم و نتیجه گرفتم از محتوا های این سایت؛ بیام نظر خودم رو بیان کنم.
البته تموم نوشته ها وکامنت های این سایت توسط افراد فوق العاده ایی نوشته شده، تموم این کامنت ها از دل افرادی نوشته میشه که به خدای خودشون وصلن؛ تک تک کامنت ها، جملات و کلمات این سایت میتونه برای ما یک نشونه باشه
بازم مرسی که برام نوشتی دوست خوبم؛ موفقیتت، رشدت، پیشرفتت؛ آرزوی قلبیمه و از خدا میخام به تک تک آرزوهات و خواسته هات برسی
درود و احسنت
لذت میبرم وقتی میبینم یه نفر مهم ترین چیز براش رشد خودشو بیزنسش هست اونم با خوشحالی و لذت نه زجر و اجبار
منم تو کار ساختمون فعالیت دارم و الان 3 تا پروژه تو 2 شهر مختلف رو منیج میکنم . میفهمم وقتی میگی چیزی بهت هیجان نمیده مگر پیشرفتت تو کار
لذت میبرم وقتی میشنوم بزار موفقیت هات صحبت کنه اونم تو عمل نه حرف و میدونم چقدر نیاز به کنترل داره که از آموخته هات به کسی چیزی نگی یا نتیجه ها خودشون صحبت کنن
برات آرزو دارم به 3 تا چیز برسی آزادی زمانی و مکانی و مالی
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام سامان جان؛ از صمیم قلب سپاسگذارتم بابت کامنت فوق العاده ایی که برام نوشتی: به به بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم؛ برای اینکه 3 تا پروژه تودستت داری اونم تو 2 شهر مختلف داری مدیریتش میکنی: درود برشما دوست عزیزم
و چقدر خوشحالم که اینجام و با شما بهترین و قوی ترین و موفق ترین آدمای روی کره زمین دوستم؛ یه دوست خوب و فوق العاده به لیست دوستام اضافه شد
چه آرزوی زیبایی سامان جان و متقابلا این آرزو رو من برات دارم که به استقلال زمانی و مکانی و مالی برسی؛ دوستا دارم عزیزم