اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بارها تجربه این دوتا سوال را داشته ام واز خدا میخواهم کلامم را هدایت کند وپیامی باشد برای خودم ودوستان
مثال واضحش میتواند همین تعهد به فعالیت در سایت از کامنت خواندن وفایل گوش دادن وکنترل ورودی باشد وهربار که من با تعهد پیش رفته ام حس وحال بهتری داشته ام وچرخ زندگیم روانتر شده وهر موقع تعهد م کمرنگ شده حس حال بد روابط بد وراوبطم با خداوند کمرنگ شده و ارامش رفته وبه جاش نگرانی وترس بر زندگی م حاکم شده وچون این موضوع را میشناسم دوباره برگشتم و مسیر قبلی که حالم رابهتر کرده بود رو تکرار کردم
یا در مورد مسائل مالی وضعیت الانم چقدر بهتر شده قرض هایم کمتر حالم بهتر وخرج کردنم با عشق تر شده وایمان به اینکه اگر من عملکرد ودیدگاه مالی بهتری بسازم پول بیشتری در زندگی م میماند ونیز پول وارد میشود وباور فراوانی م بهتر شده وفهمیده م وقتی ارام وشکرگزار هستم در مسیر رشد میمانم
یکی ازتعهداتی که به خودم دادم وعمل کردم همین کامنت گذاشتن برای فایل های روزشمارهست که تاالان انجام دادم به لطف الله مهربان وبه خودم تعهددادم که انجام بدم والین نتیجه اون همین احساس ارامش وحال عالی که دارم که سعی کردم ازاول اشنایی بااستادعزیزم توحال بدنمونم وانصافاتواین قضیه خوب عمل کردم واکثراوقات حالم خوبه وسپاسگذارداشته هام هستم وسعی میکنم ذهنم روکنترل کنم
ولی من 3تاازقدم هاروخریداری کردم وتاقدم 2گوش دادم ولی نمیدونم چراذهنم مقاومت میکردبرای ادامه قدم هااماازهمین الان تعهدمیدم به خودم که ازامروزازقدم اول شروع کنم وتمریناتشوانجام بدم تابه نتایج عالی برسم درزندگیم
من قبل ازاشنایی بااستادماشین نداشتم وبعدازاشنایی بااستادعزیزم ماشین صفرخریدم امادیدم برام عادی شده ودیگه سپاسگذارنبودم وبایدبه خودم بگم احمدتوماشین نداشتی الان ماشین صفرداری درسته ایرانیه ولی گذشتت روهم نگاه کن که ارزوی یک ماشین دسته دوم روداشتی والان بهترمتوجه میشه مسیررسیدن به خواستم یعنی خریدماشین روکه ازکجاپولش جورشدوخریدم چون متعهدبودم برای انجام تمرینات وگوش دادن به فایل هاوبایدهمین مسیرروادامه بدم تابه تمام خواسته های خودم برسم چون تواین مسیربه خواسته هام رسیدم وبیشترخواهم رسیدبه لطف الله مهربان
فقط بایدتعهدداشت ومتفاوت عمل کردازاکثریت جامعه
واقعاارزوی من بودکه احساس ارامش داشته باشم بهدخاطرتضادهای زندگیم افسردگی شدیدداشتم
ولی الان همه میگن چقدرتوشادی وخندونی وارامش داری بعضی هاغبطه میخورن به خاطرارامشی که دارم ومیگن خوش به حالت
به قول استادوقتی حالت خوبه وقتی ارامش داری وقتی باخودت درصلحی توهمه چی توزندگیت داری خوشبختی موفقی
خدایاشکرت که امروزتونستم این فایل روببینم وبهم یاداوری بشه که ازکجابه کجارسیدم به میزانی که باورهاموتغییردادم ووقت گذاشتم براش
به راستی که ما انسان ها جقدر فراموش کار هستیم. من شخصا داشتم فکبمیکردم الان که دوران پسا مهاجرتم هست چقدر یادم میره گاهی ، که آقا از کجا اومدم! چه مسیرش رو طی کردم!
یعنی اخیرا یادن افتاد که بابا!من جز خوبی راحب آمریکا و پردمش ورودی نمیدادم، من جز امید، ایمان و توکل در چندماه آخر قبل مهاجرت چیزی نداشتم!حالا اومدم اینجا و میگم ، فلان شهر چرا قشنگ نیست، فلان سیسات مدار چه گندی زده به ریخت شکور، چرا فلان چیز رو ندارم!
یادم رفته که خواسته مهاجرتم به کشور کنونی از اول این بود که بیام وی ک زندگی مایدار و خوبی رو بسازم! به قول شما در یکی از فایل های آرامش در پرتو آگاهی” نفس همش ذهن تو رو با بده بده پرمیکند”
انگار یادم زقته که من کسیم که ایران ه بودم تو 17سال زندگیم 2 تا دوست توب و 1دوست صمیم برام مونده بود، ولی الان بالای 10تا دوست خوب و 4تا دوست صمیمی دارم!
انگار یادم رفته بود در مهاجرت اولم که در ترکیه بودم، هربار که بیرون بودم، با ترس اینکه اتبوس فلان خط واینسته ، یا دیر برسم! و سوار تاکسی شدن کابوس بود که نکنه بد دربیاد و مثل چند تجربه بدم وسط راه پول زیاد تر از تاکسی متر طلب کنه!
اما حالا اومدم به کشور کنونی، هم زبون مردمش رو میفهمم، هم مثل آب خوردن اوبر میگیرم و یک دلار بیشتر از کرایه اصلی پرداخت نمیکنم! مردمان شریفی دورم هستن و خانواده من هم ماشین دارن در این کشور و اگر بخوایم مسیر دور بریم دیگه نگران نیستیم که با چی بریم با چی برگیدیم!
اما مسئله اینجاست که فراموش کردم همه این هارو، تمام آرزو هایی که 10سال پیش داشتم هست! و این میشه که آدم ناسپشا میشه، ناشکر میشه! اما واقعا فکزمیکنم بهترین روش حرف طدن باخودم هست و یادآوری کردن اینکه چی بودم، و مرور عکس های قدیمی تا ارگز یادم نره خدا من رو از کجا به کجا رسوند و جای نگاه طلبکارانه نگاه سپاسگذارانه داشته باشم و با حس خوب خ اهان خواسته های جدید باشم!
سلام به استاد عزیزم بهت تبریک میگم این تعهد واین کنترل ذهن واین سپاسگذاری از خداوند را واقعا برا من تحسین برانگیزی.
برادر دوست داشتنی ام از اندامت واقعا کیف کردم ماشاالله خیلی جوان شدی در ضمن این
ملک زیبات هم مبارکت باشه.
داداش عزیزم این فایلی که گذاشتی تو سایت
دقیقا جواب سوال من بود.
من یادمه سال ۹۷وقتی با شماآشنا شدم اینجوری
به خودم تعهد دادم گفتم من بهای تمام اون چیزی که لازمه موفقیتم باشه را میپردازم و
طبق تعهدم قبل ازاینکه دورهای بخرم با فایلهای رایگان اصل را باتمام جزئیات مو به مو
همه را رعایت میکردم اگر یه حرف ناجالبی
دو نفر به همدیگر میگفتند من میگفتم من با باوری که در ذهنم دارم وارد این مدار شدم همون لحظه تصمیم میگرفتم وذهنم را کنترلش میکردم.
من اوایل اینقدری شور و شوق وانگیزه شدیدی
برای موفق شدن داشتم که شبا به خاطر ذوقی
که داشتم خوابم نمیبرد.
من بعد از یک سال کار کردن روی باورهام با دست خالی تونستم یه خونه ۱۵۰ متری برا خودم درست کنم و میگفتم وای اگه من دوره بخرم چی میشم مهمتر از این آرامش عجیبی داشتم با خودم در صلح بودم و کارام به طرز عجیبی حل میشد.
استاد تو یه فایلی که من داشتم گوش میکردم
به این موضوع اشاره کردند میگفتند وقتی ما به یه خواستهای میرسیم به صورت نا آگاهانه فکر میکنیم دیگه همه چیز دیگه خوب شد مثل همون مثال اثر قورباقه ای که آروم آروم به طرف پایین سقوط میکنیم که هم جایگاهی که قبلا بودیم وهم هدفمون وهم مسیر رسیدن به خواسته هامون را فراموش میکنیم وهم انگیزه ای
که داشتیم اینجا دوباره ترسها وتردیدها وقضاوتها دوباره شروع میشن وتوی ذهن خودمون گم میشیم.
من خودم یکی از اینام اومدم دوره عزت نفس را
از سایت خریدم ولی درست نمیتونم مثل قبل
تمرکز و تعهدم را داشته باشم بالا و پایین میشیم یه روز خوبم یه روز حالم نرمال نیست.
از دوستانی که کامنت منا میخونن میخوام بهم کمک بکنند که دوباره راهم را پیدا کنم وبا شور و شوق به مسیرم ادامه بدم چون واقعا این مسیر واین استادو شما دوستان عزیز را دوست دارم.
من هم در موقعیتی شبیه به شما قرار دارم و تنها چیزی که داره بهم کمک میکنه اینه که از اهرم رنج و لذت برای تغییر باورهام و شناخت خودم دارم استفاده میکنم و دوباره دوره ی عزت نفس رو شروع کردم تمرکزی، فایل صوتی رو مینویسم و تمرینها رو انجام میدم و تا کامنت برای اون جلسه نذارم نمیرم جلسه ی بعد
ب نام الله مهربان و هدایتگر ب سمت زیبایی شادی ثروت سلامتی وحال خوب و هدایت الله
سلام ب استاد عزیز و خانوم شایسته
چقد این بهشت زیبا چقد اندامتون عالی شده
دقیقن من هم این حس دارم و کاملن حرفتونو درک میکنم و اصلن فهمیدم قدرت باور یعنی چی و قبل خودمو میبینم اصلن باور نمیکنم و این فایل باعث شد یاد بگیرم فراموش نکنم و ناسباس نباشم و هر روز از رسیدن ب خواسته هام شکر گزاری کنم
اره اره من خودم چقد راحت اصلن یادم رفته این سلامتی که دارم این اندام عالی این انرزی این تغییر راحت این حال خوب این انرزی بی اندازه خدایا شکرت چقد راحت بدست اوردم همه چیو
=باید بدونیم از چه مسیری ب خواسته هامون رسیدیم و همون مسیر باز تکرار کنیم وبرای رسیدن ب خواسته های دیگه گمراه نشیم
=ب این فکر کنیم که چه شد ب این نتایج الان رسیدیم و با همین الگو باز نتایج جدیدبسازیم و اون مسیری که باعث شد ب خواسته هامون برسیم و شکرگزار اون مسیر باشیم
=همون مسیر بیدا کنیم که چ الگوهایی داشتیم چ ایمانی داشتیم که باعث شده هر روز بهتر بشیم و با همون مسیر باز بهتر و بهتر بشیم
=ب اندازه ای که ما باورمون تغییر کنه نتایج همونقد رخ میده
همون مسیری که اومدم ادامه میدم با هدایت الله تا هر روز بهتر و بهتر بشه
تمکز کردن دیدن الگوها داره ب من کمک میکنه همیشه خداروشکر رو ب جلو باشم وشکر گزاری از خداوند که داره منو هدایت میکنه ب بهترین مسیرها
چقد این بهشت زیبا چقد رنگ چمنا زیباس چقد اسمون صاف و زیباست چقد اینجا فراوانی و نعمت هست چقد هوای اونجا زیباست تمیز چقد رنگ بهشت زیباس چقد دریاچه صاف و زیباس
سپاسگزارم برای این فایل یهویی زیبا و سپاسگزارم از مریم عزیز برای ضبط این فایل زیبا
آروزی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم . من محمد حسین زارع زاده تقریبا ۲ ماهه که با تعهد دارم روی خودم و باور هام کار میکنم . و با تعهد هر روز فایل های استاد رو دنبال میکنم . استاد عزیز من خیلی فکر کردم روی این فایل .و در این ۲ ماه که واقعا خالصانه و با تعهد دارم ادامه میدم خیلی اتفاقات خوبی برام افتاده و سپاس گذارم واقعا برای همه چیز
توی این ۲ ماه هر اتفاقی که برام افتاد آگاه بودم که چطور این اتفاق افتاد و این نتیجه بسیار خوب و عالی رو گرفتم و هر بار بیشتر سپاس گذار بودم و خدای خودم رو شاکر بودم .
من از روزی که با تعهد روی خودم کار کردم آگاه بودم که از اینجا به بعد زندگیم چطور قراره پیش بره . و چون ایمان بسیار قوی داشتم هیچ وقت بعد از یک موفقیت خوب به این فکر نکردم که شاید این اتفاقی بود.شاید ربطی به این مسیری که رفتم نداشت . و…
مطمئن بودم که نتیجه باور هامه مطمئن بودم که هرچی پیش میاد بخاطر اون باور هاییه که ساختم و هر بار خدارو بیشتر و بیشتر سپاس گذار میشدم و با علاقه و شوق بیشتر و خیلی قوی تر به مسیرم ادامه میدادم و همچنان ادامه میدم و واقعا سپاس گذارم از شما که اینقدر خوب انقدر زیبا و اینقدر حرفه ای این فایل هارو آماده میکنید
خلاصه از اونجایی که آگاهم هر اتفاقی نتیجه فرکانس های خود آدمه تا اینجای مسیر فراموش نکردم که کجا بودم و الان کجام . و تا اینجا سپاس گذار بودم برای چیز هایی که به دست آوردم و هر روز انگیزه بیشتر پیدا میکنم برای چیز های بزرگ تری که میخوام
امید وارم که پر باشید از عشق و انرژی و زندگی لذت بخش
استادممنونم ازت وخداروشکرمیکنم بابت آگاهیهایی که دراین لحظه به من ارسال شدازروزی که باهاتون آشناشدم باخودم عهدکردم شاگردخوبی باشم وهمیشه طبق دستورات استادم ازنتایجم توسایت بگم چه خوب که باعث انگیزه بقیه دوستانم بشه وچه تضادکه اونم باعث چراغیست برای خودم ودوستان……
استادمن پارسال واردبیزینس ساخت وساز شدم وچون دربیزینس قبلیم جایگاه خوبی داشتم اماورشکست شدم وقتی واردساخت وسازشدم توتایم خیلی کمی تونستم عالی عمل کنم طوری که حتی کسایی که چندین سال دراین حوزه حرفه ای کارمیکنن هم منوبرترازخودشون میدونستن بعدیکسال کلا همه چی بهم خوردوتقریبا4ماهه دارم کارگری میکنم ویجورایی خوددرگیری داشتم خداپدرمادرتوبیامرزه امروزدردموفهمیدم باآگاهیهای این فایل….
اولین نکته اینکه من به این دلیل سال اول عالی عملکردم که دقیقاداشتم ازالگوهای سابقم دربیزینس قبلیم پیروی میکردم ولی چون اون بیزینس خیلی برام تکرارشده بودعادی بودوایمانم به خودم خدای خودم وتواناییهام قوی تربوداماهمین باورهاتواین بیزینس هم داشت من روبه بالامیبرد(((اماچون تازه وجدیدبودوتکرارش نمیکردم دیگران منومیدیدن ولی چون خودم خودمونمیدیدم وباورنداشتم همه رشدوپیشرفتهامحووبه کارگری ختم شد)))
نکته مهم وتأثیرگذاربدی اینه که من همون آدم سابقم پس ازهمین لحظه دوباره میسازم خودمو…. استادباورت نمیشه تمام کسانی که توکارگاه دارن کارمیکنن ازکارگرتامهندسهاهمه میگن توبدردخریدوفروش میخوری ومنم چون توذهنم ازاول این بودکه به جایی خواهم رسیدکه تمام ملک هایی راکه میسازم خودم توهلدینگ خودم توسط مشاورانم بفروش میرسونم به من پیشنهاداملاک شده….
استادخیلی جالبه برام من توذهنم ساخته بودم اول موفقیت توساخت وسازبعدتاسیس هلدینگ املاک اما الان نشونه املاک اومده برام….
ازخدامیخام هدایتم کنه برم تواملاک ان شا الله قدمهای بعدی روبهم خواهد گفت…..
استادتک تک تضادهاوموفقیتهاموبه تصویرکشیدم ودرآینده نزدیک مسیرموبرای دوستانم میگم به همتون قول میدم الگوی خوب مالی وشخصیتی باشم….
من وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم در حین صحبت های استاد درباره مسیراهداف و فراموش کردن مسیری که رفتیم تا به این نتیجه یا هدف رسیدیم یهو این جمله از کتاب اثر مرکب توی ذهنم یاداوری شد که دارن هاردی میگه : ( هیچ چیزی مثل موفقیت، رو به نابودی نمی رود) و داستان یک رستورانی رو میگه که تازه افتتاح شده بوده و خدمات خیلی خوبی داشتن غذای خیلی با کیفیت و رفتار خیلی خوب با مشتری ها ولی بعدا که به موفقیت زیادی رسیدن این موفقیت رو مسلم فرض کردن و از اون مسیر دور شدن یعنی خدمات و غذاشون دیگه اون کیفیت رو نداشت و حتی رفتارشون هم با مشتری ها مثل قبل خوب نبود و در نتیجه موفقیتشون از بین رفت و یجورایی برشکست شدند و دقیقا بعدش دارن هاردی این جمله رو میگه که (آنها بخاطر موفقیت شان شکست خوردند آن هم به این خاطر که از انجام کارهایی که در ابتدا باعث موفقیت شان شده بود دست کشیدند موفقیت شان روی چشم اندازشان سایه انداخت و انها از تلاش کردن دست کشیدند.)
و این دقیقا کاریه که خیلی از ماها انجامش میدیم و اون یه مسیری رو میریم به یک موفقیتی میرسیم و فکر میکنیم دیگه اون ابدیه و از انجام اون کارایی که مارو به اون موفقیت رسوند دست میکشیم و اون مسیر رو فراموش میکنیم و بعد اون موفقیت رو هم از دست میدیم
من درباره خودم میگم خب من دقیقا همینجوری بودم مثلا میومدم روی مسائل مالی تمرکز میکردم تمرین میکردم و…. به یه سطحی میرسید یجورایی از مسیر میومدم بیرون باز دوباره به مشکلات مالی میخوردم و باز دوباره و یجایی دقیقا همین چندماه پیش بود که البته خوندن همین کتاب اثرمرکب هم اگاه ترم کرده بود که باخودم تصمیم گرفتم که اگه من میخام واقعا پولدار باشم یا فلان کسب و کار رو داشته باشم باید متعهدانه حرکت کنم واقعا و الان خوشحالم در مدار گوش دادن این فایل قرار گرفتم تا آگاهیم بیشتر بشه و بتونم ثابت قدم تر باشم
و دقیقا توی بحث کم کردن وزن من 15 کیلو وزنم اضافه بود و نمیتونستم کم کنم و دقیقا اول مهر 1401 من باخودم گفتم حالا یجور گفت و گو باخودم بود که ببین اصلا نیازی نیست طوفانی حرکت کنی چون کاری بودکه میکردم یهو رژیم سخت برو فلان دکتر باشگاه هر روز و چند کیلو کم میکردم دوباره ول میکردم برمیگشتم سرخونه اول و به نظرم دلیل اینکه بعد یه مدت از مسیر میایم بیرون استارت طوفانی زدن هست و با خودم گفتم هیچکدوم از اونها نیازی نیست من یکسری تغییرات کوچیک رو شروع میکنم و بعد کم کم بهترش میکنم خب اول مثلا چربی رو کاهش دادم غذاهای کم روغن یا حتی بی روغن و بعدچون خیلی شیرینی دوست داشتم باخودم گفتم میتونم به جای کیک و بستنی و… از چیزایی که قند طبیعی تر داره مثل خرما ، عسل و… استفاده کنم که کالریشم خیلی کمتره و باشگاهمو از سه روز در هفته شروع کردم الان شده 4 روز و من الان بعد 4 ماه با همین شیوه 10 کیلو کم کردم و هی سعی میکنم بهترش کنم تغدیمو سالم تر کنم و اصلا هم گشنگی نمیکشم یا اذیت نمیشم اصلا حالا بماند نتایج دیگم اینکه من کبدم گرید 2 بود الان نرمال شده یکسری مسائل هورمونی بدنم بهم ریخته بود الان شکر خدا کاملا خوب شده و چقدر سرحال تر و انرژیم بیشترشده خوابم کمتر و با کیفیت تر شده حتی تیروئید داشتم خود به خود خوب شد
و میخام یه نکته خیلی مهم رو بگم که اون هدفی که انتخاب میکنید خیلی تعیین کننده هست که چقدر تو اون مسیر پیش برید من روزی که هدفمو میزاشتم میخام مثلا فلان قدر وزن کم کنم وقتی به اون وزن میرسیدم انگار دیگه چیزی نبود بخوام ادامه بدم بخاطرش ولی الان میخام برای تمام سالهایی که قراره زندگی کنم سالم و سلامت باشم و تناسب اندام داشته باشم و هر روز بهتر از قبلم بشم واسه همون این مسیر رو ادامه میدم و هر روز سعی میکنم بهترش کنم با تغییرات کوچیک نه تغییری که بزرگ باشه و از پسش برنیام
و این برنامه رو برای روابط،! مسائل مالی و حتی تنظیم ساعت خوابم که بتونم صبح ها زودتر بیدار بشم و… هم دارم ولی با قدمهای کوچیکی که مداوم باشه و اگه قانون تکامل و مدارها که بارها استاد عباسمنش توهمین فایلهای رایگان گفتن رو درک کنیم خیلی راحت تر حرکت میکنیم و ادامه میدیم و اون اندازه هدفمون که مثلا من میخام فقط 5 کیلو کم کنم یا میخام تناسب اندام، سلامتی و بانشاط بودن و… برنامه همیشگی زندگیم باشه هم خیلی تعیین کننده هست
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،..
سلام و درود خدمت مثال بارز و آشکار انسان واقعی اشرف مخلوقات خداوند استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز ،،
سلام به روی ماه تک تک دوستان گل خودم ،،،
آره عزیز ،، آره قربون ،، آره فدات شم ،،
اینه ،، اینه حال قشنگ ،، اینه شیرینی و حلاوت وصل شدن به انرژی مقدس خالق ،، به رب العالمین ،، خیلی های تِک و خیلی به روز بچه ها ،، الله اکبر الله اکبر الله اکبر ،،،
چقدر لذت میبرم وقتی حالم انقدر خوب میشه انقدر دلم تازه میزه انقدر ذوق و شوق پیدا میکنم که آره آره پسر تک تک خواسته هام تیک خورده صد که نه کمه هزار درصد آره ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت ،، عشق بازی با خداوند ،، خیلی لول آپ میکنه آدمو خیلللللییییییی ،، فول انرژی به معنای واقعی کلمه ،،
خوب آقا میدونی داستان چیه اصلا !!؟؟ این حال بی نظیر از کجا میاد !!؟؟ از جایی که انقدر به خالقت نزدیک بشی که از بی نهایت دستان مبارکش هم یاری و هدایتت کنه هم به وضوح و شفاف باهات حرف بزنه بابااااا ،،،
قبلش ی چیزی بگم یادم نره من از همینجا اعلام میکنم عاشق طرز بیان ««« نه »»» گفتن استاد عزیزم هستم و به شدت هر چه تمام توی ذهن من این جملات استاد هک میشن هک هک ،،، آقا بنده سید محمد رضا موسوی ( برند نیو ) نوی نو با بدن پونزده سالگیم دارم براتون مینویسم عاشقانه عاشقانه عاشقانه از صمیم قلبم برای تک تکتون آرزو میکنم این حال فوق العاده یونیک دوره مقدس قانون سلامتی رو بچشید ،، این روند معکوس جوان شدن هر روز ب روز این انرژی عالیییییی این وایب دائم این شگفتی هایی که واقعاً تو خوابم نمیدیدم بدنم که سی سال نان استاپ با من بوده انقدر خاص و انقدر قدرتمنده باباااااا ،،، استاد عاشقتم به علی قسم عاشقتم ،،،، آره دوست گلم دوره مقدس قانون سلامتی ،،، اسمی که تا ابد هر وقت بشنوم اشک ذوق خواهم ریخت ،، ببین نتیجه من انقدر هیوج و انقدر معجزه وار که خودم توی شاک هربار که دوش میگیرم فقط میتونم اشک شوق بریزم و خدارو شکر کنم که اصلا ژنتیک بدن من تغییر داده و واقعاً بچه ها ایمان ایمان ایمان که نتیجه به قلب ما میده این دل قرص شدن از اینکه بعد از پونزده سال شد آره شد واو ،،، پس دم خدا گرم دم استاد گرم دم خودم گرم برو بریم برای ثروت برو بریم برای خلق تک تک خواسته ها آره چرا که نه ،،، چنان راه و خداوند متعال هموار کرد که تو فقط برو اون بالا مدت عضویتم بخون آره ،، آره عزیز ،، کار و بسپری دست خدا کار که برات نمیکنه ، شاهکار میکنه شاهکار شاهکار خدایا صد هزار مرتبه شکرت که توانستم به سلامتی و وزن ایده آلم رسیدم به یاریت ،،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت که اینقدر حالم جذاب و اینقدر این سایت مقدس ات زندگیمو تغییر داده شرکت شکرت شکرت ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که توانستم زبان انگلیسی را کامل و روان یادگرفتم و صحبت کردم ،،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ثروووووتتتتمند و شااااااد و سلامت هستم ،،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که لیاقت سجده و شکر گذاری عطا فرمودی ،،
خدایا به من آنچه را بده که خودت میدانی درست ست و هدایتم کن
سلام به استاد عزیزو توحیدیم
انسان کلا فراموش کاره و تا زمانی یادش میمونه مطلبی رو که مدام تو ذهنش تکرار کنه و در زندگی روز مره عملی انجام بده اگر یکی دوروز دست بکشه نتایج هم کمرنگ میشه
به همین راحتی این قانونه جهانه
به نظر من یکی از راههای فراموش نکردن و به یاد سپردن قوانین همین کامنت نوشتنه وقتی میای ردپا از خودت میذاری هر روز
بعد از مدتی این ردپاها رو که برمیگردی مرور میکنی تغییرات رو میبینی و بعد میفهمی از کجا به کجا رسیدی چکار کردی کدوم کار رو بیشتر انجام دادی تا به این اندازه الان زندگیت روان شده
من خودم تعهد دادم هر روز توسایت بچرخم و دوسه تا کامنت بذارم و کلی کامنت رو بخونم این کار به من و تغییر کردن و رشدم خیلی کمک کرده به وضوح خودم میبینم اگه یه زمانی مسیر اشتباه رو میرم سریع میفهم و برمیگردم
خب این خیلی عالیه و خدا رو شکر میکنم
یکی دیگه از کارهای به یاد سپردن
همین نوشتن اول صبح و آخر شب ستاره قطبیه کلی از خدا درخواست میکنی کلی تشکر میکنی و همین کار احساس خوب رو در درونت شعله ور میکنه و اون روز بهت انگیزه میده بخصوص وقتی میای آخر شب دفترتو باز میکنی و میبینی بیشتر درخواستهات اجابت شده
این کار باعث میشه ایمانت به خداوند بالاتر بره و محکم تر بشه و با شور وشوق زیاد در مسیر خواسته هات قدم برمیداری و سوت زنان از زندگی لذت میبری اینه قانون زیبا و بدون نقص خداوند
احساس خوب = اتفاقات خوب
شکر گزاری زیاد به همان اندازه جهان بهت نعمت میده چه بسا بیشتر
خدایا شکرت سپاسگزارتم که امروز به من این آگاهی و هدایت رو رسوندی که هواست باشه شکر گزاری زیاد کنی یادت نره
خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت
خدایا از هر خیری از تو به من برسه من فقیرم من نیازمندم من بهت ایمان دارم
امشب که برای پیاده روی بیرون رفتم تا طبق عهدی که با خودم بستم برای هرشب به پیاده روی رفتن و با خدا صحبت کردن درمورد خواسته هام، تصمیم گرفتن مسیر کاریمو برای خودم مرور کنم، مسیری که وقتی بهش فکر میکنم ردپای توکل توش میبینم، به وضوح میبینم وقتی امیدم به خدا بوده فقط چه قشنگ برام چیده،
خب شروع میکنم، سال 94 من دانشجو بودم، اما بخاطر تضادهای مالی که داشتم تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم، با یکی از دوستانم شروع کردیم به گشتن اما یه حسی به من میگفت بریم و به جایی سر بزنیم ک خب جفتمون میشناختیم اونجارو، اما دوستم مخالفت داشت و میگفت مگه نیرو میخوان که میگی بریم، اما با اصرارای من (که این اصرار هم از عدم اعتماد به نفس میومد) بالاخره اومد، یادمه وقتی رفتیم اونجا با مدیرش راجب کار صحبت کردیم و بهمون گفت اتفاقا تا یکی دو هفته دیگه برای دفتر جدید نیرو میخوایم و شما تو این مدت روی کار با کامپیوتر تمرکز کنید، تقریبا یک ماه گذشت و با ما تماس گرفتن، فک کنم اون موقع تایپ من در حد صفر و کار با ورد و اکسل هم کاملا سطحی رو به پایین یا شاید صفر حتی، ولی رفتیم و شروع کردیم، حدود 20 30 نفر بودیم، یادمه اون دوستم هم که هم دانشگاهی من بود بخاطر تداخلش با دانشگاه فقط 1 جلسه اومد، ما شروع کردیم و اونا ورد و اکسل و تایپ سریع رو به ما یاد دادن و من چند ماه بعد بخاطر تضادهای مختلف از اونجا اومدم بیرون و دوباره شروع کردم به گشتن دنبال کار، توی خط تولید کار پیدا کردم و سه روز رفتم اما روز سوم بخاطر فشار زیاد به دستم، دستم به شدت ورم کرد و نمیتونستم دیگه کار کنم ( لازم به ذکره رفتارشون اصلا درست نبود و من نمیتونستم اون رفتارو بپذیرم چون اعتقادم به این بود که تو این دنیا بالاخره هرکی به هر نحوی داره برای دیگری کار میکنه و لزومی نداره کسی به خودش اجازه بی احترامی بده و از بالا به پایین نگاه کنه، که البته این ضعف تو خودمم بود گاهی ولی واقعا کمرنگ) از اونجا اومدم بیرون و مجددا باید کار پیدا میکردم، یکی از دوستان من که تو همون مجموعه اول باهاش آشنا شده بودم به من گفت خط تولید شرکتشون نیرو میخواد که یه فاصله مسافتی دو ساعته داشت با محل زندگی من، من به مصاحبه رفتم و پذیرفته شدم و قرار شد ساعت 5 و نیم صبح سوار سرویس شم برای رفتن به محل کار، کارش خیلی راحت تر از کار قبلی بود (کاری ک سه روز رفتم) ولی نمیتونستم بپذیرمش واقعا نمیدونم چرا، و روزی که قراردادمو با عنوان کارگر امضا کردم حالم فوق العاده بهم ریخت و به دوستم گفتم من اینجارو دوست ندارم ( دوستم تو قسمت اداری بود با مدرک کارشناسی و من با مدرک دیپلم در قسمت تولید( لازم به ذکره من ترم 6 از دانشگاه بخاطر یه سری اتفاقات انصراف داده بودم) دوست من بهم گفت کجا میخوای بری با مدرک دیپلم هیچ کاری پیدا نمیکنی بشین کارتو بکن ( منظورش این بود تو مدرک نداری و سطحت همینه پس نباید توقع داشته باشی) و من بهش گفتم من از اینجا میرم و مطمعن باش کار پیدا میکنم( نمیدونم چرا ولی یه حس قوی توکل شاید تو وجودم بود چون نگران نبودم) از کارم استعفا دادم و حقوق اون کار دقیقا روزی به حسابم واریز شد که من بهش نیاز داشتم واقعا ( خدایا شکرت)، اومدم بیرون و بعد از یه بازه زمانی شاید چندماهه شروع کردم دنبال کار گشتن، برای یه شرکت رزومه ارسال کردم که کارمند میخواست ولی زده بود مسلط به زبان درصورتی که زبان من اگه نگم صفر بود یک بوده، با من تماس گرفتن و گفتن برای مصاحبه بیا، روزی که میخواستم برای مصاحبه برم به شدت خوابم میومد و بین تمایل به خوابیدن و حسی که بهم میگفت برو مصاحبه، این مصاحبرو باید بری در جنگ بودم ولی اون حس و صدا انقدر قوی بود که من رفتم، و با وجود تعداد زیادی که برای مصاحبه اومده بودن 3 نفر قبول شدن و من نفر 4 بودم که اون سه نفر هرکدوم به یه نحوی یکی سفته تداد یکی راهش نزدیک نبود یا هرچی رفتن کنار و من شروع به کار کردم ( لازم به ذکره این اولین جایی بود ک وقتی رفتم مصاحبه حسم بهش خیلی خوب بود و مدام میگفتم کاش بشه و شد) چند ماه اول بعنوان کارمند فعالیت کردم و کمتر از یکسال کارفرمام صدام کرد و گفت تو خیلی باهوشی و حیفی برای این سمت و من میخوام تورو به کلاس آموزشی مرتبط بفرستم و برای کارشناسی فلان قسمت شروع کنی کارتو، من کلاس رفتم و با مدرک دیپلمممم شدم کارشناس شرکت و مدیر یک واحد ( نیرو جایگزین من کردن و مدیریت ایشون با من بود)، گذشت و من بعد از چندسال به تضاد برخوردم،( روحیه من هیچوقتتتت با کار کردن برای کسی سازگار نبوده هیچوقت و اینو با همه وجود حس میکنم) روزی ک میخواستم از اون کار بیام بیرون همکارانم مدام میگفتن کار نیست نرو پشیمون میشی، حتی کارفرمام به سدت اصرار داشت ک نرو چون اگه بری باید از صفر شروع کنی بخاطر مدرکت تا اونا توانایی تورو بفهمن (باور اون زمان خودم ک مدرک بی تاثیر نیست) اما من ایمانم ازقبل قوی تر بود و استعفا دادم و کار جدیدمو به فاصله چندماه که البته تمایل خودم بود فاصله بندازم شروع کردم ( شرکت قبلی در حیطه ای فعالیت داشت که در من این خواسترو ایجاد کرده بود که حیطه فعالیت شرکت جدید یه چیز خاصی باشه که تو ذهنم بود) و من کاملا اتفاقی کار جدیدمو که البته آگهیشو همون دوستم برام ارسال کرد شروع کردم و دقیقا فعالیت مجموعه توی همون حیطه فعالیتی بود که میخواستم، جالبه من بعنوان کارمند رفتم و کارمو در حیطه کارشناسی شروع کردم ( این که من بعنوان کارمند شروع میکردم از باور مخرب من میومد که تحصیلات خیلی مهمه و از اونجایی که من به تواناییم ایمان داشتم اما تحصیلاتشو نداشتم با خودم میگفتم من میرم تو اینکار اونوقت خودمو نشون میدم و پیشرفت میکنم و ارتقا پیدا میکنم)، خب من از سِمَت کاریم خوشم نمیومد همون سمتی ک شرکت قبل آموزش دیدم و توش با وجود عدم علاقه شدید نسبتا موفق بودم، دوست داشتم حسابداری شروع کنم چون دقت فوق العاده بالایی دارم و فکر میکردم توش موفق میشم و از چند نفر پرسیدم راجبش و میخواستم شروع کنم به رفتن به کلاس ( اما چون جهان میدونست این کار علاقه من نیست نذاشت هزینه کنم و من به هردلیلی کلاس نرفتم تا بخاطر تضادهای مختلف و همینطور عدم پرداخت به موقع حقوق از اون کار اومدم بیرون ( لازم به ذکره که همه ی تضادها یا تو گوشی هایی ک میخوردم و برام سنگین بود همشون بهم میگفتن تو آدم کارمندی نیستی، تو باید کار خودت داشتی باشی)، قبل از اینکه من تصمیم به بیرون اومدن از این کار بگیرم یه همکاری که شرکت داشتن و بصورت پیمانکاری برای ما کار میکرد به من گفت من میخوام نیرو بگیرم برای شرکتم و شما فرد مناسب و محترمی هستی، فقط لطفا قبل از مصاحبه کمی حسابداری کار کن تا شریکم ایراد نگیره( بدون اینکه ایشون بدونن من تمایل به کار کردن در حیطه حسابداری دارم) و البته کارشون هم حسابداری نبود، کارمندی بود ک حسابداری بدونه ، و من بخاطر ایشون از یکی از دوستانم خواستم به من کلیت حسابداری بگه و ایشون تو نیم ساعت یه توضیح مختصر و مفیدی راجب سیستم سپیدار به من دادن (من گیرایی فوق العاده بالایی دارم و اینو همه تایید میکنن) و خب شریک آقایی ک به من پیشنهاد کار دادن کرونا گرفتن و دو هفته نیومدن و من تو اون زمان دنبال کار گشتم ( که البته بعدشم کلا پیداشون نشد) اعتماد به نفسم کمی راجب حسابداری بالاتر رفته بود، پس برای جاهایی ک کمک حسابدار میخواستن یا میگفتن آشنا به حسابداری رزومه میفرستادم، تا به شرکتی هدایت شدم که کارمند میخواست آشنا به حسابداری، من به مصاحبه رفتم (بعد از مصاحبه اینم از اون جاهایی بود ک با خودم میگفتم کاش بشه چون هم نزدیک بود هم حس خوبی داشتم و شد) و زمانی که من کارمو شروع کردم به مسیری رفتم که از همون اول شدم کمک حسابدار بدون هیچ آشنایی با حسابداری، من توسط مدیر مالی شرکت اموزش دیدم و در نهایت بخشی از کار حسابداری به من داده شد ( حسابداری صنعتی) و البته باز هم دیدم اصلا مورد علاقه من نیست و کم کم تضاد همیشگی سر و کلش پیدا شد و دوباره به من گفت تو آدم کارمند بودن نیستی مرور مسیر برام جالب بوده، همیشه وقتی قدم برداشتم درها باز شده ( این باور درمورد کار همیشه داشتم ک تو اقدام کن، تو بگرد دنبالش، تو توکلت نشون بده من برات کار پیدا میکنم، اون کاری ک میخوای)، کارهایی ک رفتم چیزایی بود ک بیشتر از بقیه کارها دوست داشتم تجربه کنم، نوشتم تا مسیرم برای خودم بازم مرور شه، وقتی توکل کردم و با اطمینان اقدام کردم درها برام باز شده، هرجا که به حس درونم اعتماد کردم و انجامش دادم موفق بودم، من توانایی های خودمو نمیدیم و الان برام مرور شد که چقدر توانمندم که از خیلی از دوستانم که مدام به من بابت انصرافم از دانشگاه حس بد میدادن توی حیطه کار جلوترم
به قول یکی از دوستانم کار همیشه دنبال منه و منو پیدا میکنه
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان سایت عباسمنش
بارها تجربه این دوتا سوال را داشته ام واز خدا میخواهم کلامم را هدایت کند وپیامی باشد برای خودم ودوستان
مثال واضحش میتواند همین تعهد به فعالیت در سایت از کامنت خواندن وفایل گوش دادن وکنترل ورودی باشد وهربار که من با تعهد پیش رفته ام حس وحال بهتری داشته ام وچرخ زندگیم روانتر شده وهر موقع تعهد م کمرنگ شده حس حال بد روابط بد وراوبطم با خداوند کمرنگ شده و ارامش رفته وبه جاش نگرانی وترس بر زندگی م حاکم شده وچون این موضوع را میشناسم دوباره برگشتم و مسیر قبلی که حالم رابهتر کرده بود رو تکرار کردم
یا در مورد مسائل مالی وضعیت الانم چقدر بهتر شده قرض هایم کمتر حالم بهتر وخرج کردنم با عشق تر شده وایمان به اینکه اگر من عملکرد ودیدگاه مالی بهتری بسازم پول بیشتری در زندگی م میماند ونیز پول وارد میشود وباور فراوانی م بهتر شده وفهمیده م وقتی ارام وشکرگزار هستم در مسیر رشد میمانم
به نام الله هدایتگر
سلام براستادخوش اندامم وسلام بردوستان خوبم
ردپای من درفایل140سفرنامه
یکی ازتعهداتی که به خودم دادم وعمل کردم همین کامنت گذاشتن برای فایل های روزشمارهست که تاالان انجام دادم به لطف الله مهربان وبه خودم تعهددادم که انجام بدم والین نتیجه اون همین احساس ارامش وحال عالی که دارم که سعی کردم ازاول اشنایی بااستادعزیزم توحال بدنمونم وانصافاتواین قضیه خوب عمل کردم واکثراوقات حالم خوبه وسپاسگذارداشته هام هستم وسعی میکنم ذهنم روکنترل کنم
ولی من 3تاازقدم هاروخریداری کردم وتاقدم 2گوش دادم ولی نمیدونم چراذهنم مقاومت میکردبرای ادامه قدم هااماازهمین الان تعهدمیدم به خودم که ازامروزازقدم اول شروع کنم وتمریناتشوانجام بدم تابه نتایج عالی برسم درزندگیم
من قبل ازاشنایی بااستادماشین نداشتم وبعدازاشنایی بااستادعزیزم ماشین صفرخریدم امادیدم برام عادی شده ودیگه سپاسگذارنبودم وبایدبه خودم بگم احمدتوماشین نداشتی الان ماشین صفرداری درسته ایرانیه ولی گذشتت روهم نگاه کن که ارزوی یک ماشین دسته دوم روداشتی والان بهترمتوجه میشه مسیررسیدن به خواستم یعنی خریدماشین روکه ازکجاپولش جورشدوخریدم چون متعهدبودم برای انجام تمرینات وگوش دادن به فایل هاوبایدهمین مسیرروادامه بدم تابه تمام خواسته های خودم برسم چون تواین مسیربه خواسته هام رسیدم وبیشترخواهم رسیدبه لطف الله مهربان
فقط بایدتعهدداشت ومتفاوت عمل کردازاکثریت جامعه
واقعاارزوی من بودکه احساس ارامش داشته باشم بهدخاطرتضادهای زندگیم افسردگی شدیدداشتم
ولی الان همه میگن چقدرتوشادی وخندونی وارامش داری بعضی هاغبطه میخورن به خاطرارامشی که دارم ومیگن خوش به حالت
به قول استادوقتی حالت خوبه وقتی ارامش داری وقتی باخودت درصلحی توهمه چی توزندگیت داری خوشبختی موفقی
خدایاشکرت که امروزتونستم این فایل روببینم وبهم یاداوری بشه که ازکجابه کجارسیدم به میزانی که باورهاموتغییردادم ووقت گذاشتم براش
شادوپیروزباشید
سلام استاد،
به راستی که ما انسان ها جقدر فراموش کار هستیم. من شخصا داشتم فکبمیکردم الان که دوران پسا مهاجرتم هست چقدر یادم میره گاهی ، که آقا از کجا اومدم! چه مسیرش رو طی کردم!
یعنی اخیرا یادن افتاد که بابا!من جز خوبی راحب آمریکا و پردمش ورودی نمیدادم، من جز امید، ایمان و توکل در چندماه آخر قبل مهاجرت چیزی نداشتم!حالا اومدم اینجا و میگم ، فلان شهر چرا قشنگ نیست، فلان سیسات مدار چه گندی زده به ریخت شکور، چرا فلان چیز رو ندارم!
یادم رفته که خواسته مهاجرتم به کشور کنونی از اول این بود که بیام وی ک زندگی مایدار و خوبی رو بسازم! به قول شما در یکی از فایل های آرامش در پرتو آگاهی” نفس همش ذهن تو رو با بده بده پرمیکند”
انگار یادم زقته که من کسیم که ایران ه بودم تو 17سال زندگیم 2 تا دوست توب و 1دوست صمیم برام مونده بود، ولی الان بالای 10تا دوست خوب و 4تا دوست صمیمی دارم!
انگار یادم رفته بود در مهاجرت اولم که در ترکیه بودم، هربار که بیرون بودم، با ترس اینکه اتبوس فلان خط واینسته ، یا دیر برسم! و سوار تاکسی شدن کابوس بود که نکنه بد دربیاد و مثل چند تجربه بدم وسط راه پول زیاد تر از تاکسی متر طلب کنه!
اما حالا اومدم به کشور کنونی، هم زبون مردمش رو میفهمم، هم مثل آب خوردن اوبر میگیرم و یک دلار بیشتر از کرایه اصلی پرداخت نمیکنم! مردمان شریفی دورم هستن و خانواده من هم ماشین دارن در این کشور و اگر بخوایم مسیر دور بریم دیگه نگران نیستیم که با چی بریم با چی برگیدیم!
اما مسئله اینجاست که فراموش کردم همه این هارو، تمام آرزو هایی که 10سال پیش داشتم هست! و این میشه که آدم ناسپشا میشه، ناشکر میشه! اما واقعا فکزمیکنم بهترین روش حرف طدن باخودم هست و یادآوری کردن اینکه چی بودم، و مرور عکس های قدیمی تا ارگز یادم نره خدا من رو از کجا به کجا رسوند و جای نگاه طلبکارانه نگاه سپاسگذارانه داشته باشم و با حس خوب خ اهان خواسته های جدید باشم!
شاد و سلامت باشید!
سلام به استاد عزیزم بهت تبریک میگم این تعهد واین کنترل ذهن واین سپاسگذاری از خداوند را واقعا برا من تحسین برانگیزی.
برادر دوست داشتنی ام از اندامت واقعا کیف کردم ماشاالله خیلی جوان شدی در ضمن این
ملک زیبات هم مبارکت باشه.
داداش عزیزم این فایلی که گذاشتی تو سایت
دقیقا جواب سوال من بود.
من یادمه سال ۹۷وقتی با شماآشنا شدم اینجوری
به خودم تعهد دادم گفتم من بهای تمام اون چیزی که لازمه موفقیتم باشه را میپردازم و
طبق تعهدم قبل ازاینکه دورهای بخرم با فایلهای رایگان اصل را باتمام جزئیات مو به مو
همه را رعایت میکردم اگر یه حرف ناجالبی
دو نفر به همدیگر میگفتند من میگفتم من با باوری که در ذهنم دارم وارد این مدار شدم همون لحظه تصمیم میگرفتم وذهنم را کنترلش میکردم.
من اوایل اینقدری شور و شوق وانگیزه شدیدی
برای موفق شدن داشتم که شبا به خاطر ذوقی
که داشتم خوابم نمیبرد.
من بعد از یک سال کار کردن روی باورهام با دست خالی تونستم یه خونه ۱۵۰ متری برا خودم درست کنم و میگفتم وای اگه من دوره بخرم چی میشم مهمتر از این آرامش عجیبی داشتم با خودم در صلح بودم و کارام به طرز عجیبی حل میشد.
استاد تو یه فایلی که من داشتم گوش میکردم
به این موضوع اشاره کردند میگفتند وقتی ما به یه خواستهای میرسیم به صورت نا آگاهانه فکر میکنیم دیگه همه چیز دیگه خوب شد مثل همون مثال اثر قورباقه ای که آروم آروم به طرف پایین سقوط میکنیم که هم جایگاهی که قبلا بودیم وهم هدفمون وهم مسیر رسیدن به خواسته هامون را فراموش میکنیم وهم انگیزه ای
که داشتیم اینجا دوباره ترسها وتردیدها وقضاوتها دوباره شروع میشن وتوی ذهن خودمون گم میشیم.
من خودم یکی از اینام اومدم دوره عزت نفس را
از سایت خریدم ولی درست نمیتونم مثل قبل
تمرکز و تعهدم را داشته باشم بالا و پایین میشیم یه روز خوبم یه روز حالم نرمال نیست.
از دوستانی که کامنت منا میخونن میخوام بهم کمک بکنند که دوباره راهم را پیدا کنم وبا شور و شوق به مسیرم ادامه بدم چون واقعا این مسیر واین استادو شما دوستان عزیز را دوست دارم.
همه شما را به خدای مهربان میسپارم.
سلام دوست عزیز
من هم در موقعیتی شبیه به شما قرار دارم و تنها چیزی که داره بهم کمک میکنه اینه که از اهرم رنج و لذت برای تغییر باورهام و شناخت خودم دارم استفاده میکنم و دوباره دوره ی عزت نفس رو شروع کردم تمرکزی، فایل صوتی رو مینویسم و تمرینها رو انجام میدم و تا کامنت برای اون جلسه نذارم نمیرم جلسه ی بعد
امیدوارم پاسخم بهتون کمک کرده باشه
ب نام الله مهربان و هدایتگر ب سمت زیبایی شادی ثروت سلامتی وحال خوب و هدایت الله
سلام ب استاد عزیز و خانوم شایسته
چقد این بهشت زیبا چقد اندامتون عالی شده
دقیقن من هم این حس دارم و کاملن حرفتونو درک میکنم و اصلن فهمیدم قدرت باور یعنی چی و قبل خودمو میبینم اصلن باور نمیکنم و این فایل باعث شد یاد بگیرم فراموش نکنم و ناسباس نباشم و هر روز از رسیدن ب خواسته هام شکر گزاری کنم
اره اره من خودم چقد راحت اصلن یادم رفته این سلامتی که دارم این اندام عالی این انرزی این تغییر راحت این حال خوب این انرزی بی اندازه خدایا شکرت چقد راحت بدست اوردم همه چیو
=باید بدونیم از چه مسیری ب خواسته هامون رسیدیم و همون مسیر باز تکرار کنیم وبرای رسیدن ب خواسته های دیگه گمراه نشیم
=ب این فکر کنیم که چه شد ب این نتایج الان رسیدیم و با همین الگو باز نتایج جدیدبسازیم و اون مسیری که باعث شد ب خواسته هامون برسیم و شکرگزار اون مسیر باشیم
=همون مسیر بیدا کنیم که چ الگوهایی داشتیم چ ایمانی داشتیم که باعث شده هر روز بهتر بشیم و با همون مسیر باز بهتر و بهتر بشیم
=ب اندازه ای که ما باورمون تغییر کنه نتایج همونقد رخ میده
همون مسیری که اومدم ادامه میدم با هدایت الله تا هر روز بهتر و بهتر بشه
تمکز کردن دیدن الگوها داره ب من کمک میکنه همیشه خداروشکر رو ب جلو باشم وشکر گزاری از خداوند که داره منو هدایت میکنه ب بهترین مسیرها
چقد این بهشت زیبا چقد رنگ چمنا زیباس چقد اسمون صاف و زیباست چقد اینجا فراوانی و نعمت هست چقد هوای اونجا زیباست تمیز چقد رنگ بهشت زیباس چقد دریاچه صاف و زیباس
سپاسگزارم برای این فایل یهویی زیبا و سپاسگزارم از مریم عزیز برای ضبط این فایل زیبا
آروزی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم . من محمد حسین زارع زاده تقریبا ۲ ماهه که با تعهد دارم روی خودم و باور هام کار میکنم . و با تعهد هر روز فایل های استاد رو دنبال میکنم . استاد عزیز من خیلی فکر کردم روی این فایل .و در این ۲ ماه که واقعا خالصانه و با تعهد دارم ادامه میدم خیلی اتفاقات خوبی برام افتاده و سپاس گذارم واقعا برای همه چیز
توی این ۲ ماه هر اتفاقی که برام افتاد آگاه بودم که چطور این اتفاق افتاد و این نتیجه بسیار خوب و عالی رو گرفتم و هر بار بیشتر سپاس گذار بودم و خدای خودم رو شاکر بودم .
من از روزی که با تعهد روی خودم کار کردم آگاه بودم که از اینجا به بعد زندگیم چطور قراره پیش بره . و چون ایمان بسیار قوی داشتم هیچ وقت بعد از یک موفقیت خوب به این فکر نکردم که شاید این اتفاقی بود.شاید ربطی به این مسیری که رفتم نداشت . و…
مطمئن بودم که نتیجه باور هامه مطمئن بودم که هرچی پیش میاد بخاطر اون باور هاییه که ساختم و هر بار خدارو بیشتر و بیشتر سپاس گذار میشدم و با علاقه و شوق بیشتر و خیلی قوی تر به مسیرم ادامه میدادم و همچنان ادامه میدم و واقعا سپاس گذارم از شما که اینقدر خوب انقدر زیبا و اینقدر حرفه ای این فایل هارو آماده میکنید
خلاصه از اونجایی که آگاهم هر اتفاقی نتیجه فرکانس های خود آدمه تا اینجای مسیر فراموش نکردم که کجا بودم و الان کجام . و تا اینجا سپاس گذار بودم برای چیز هایی که به دست آوردم و هر روز انگیزه بیشتر پیدا میکنم برای چیز های بزرگ تری که میخوام
امید وارم که پر باشید از عشق و انرژی و زندگی لذت بخش
بنام الله مهربان
سلام میکنم خدمت استادعزیزدودوس داشتنیم وخانم شایسته عزیزوتمامی دوستان گلم
استادممنونم ازت وخداروشکرمیکنم بابت آگاهیهایی که دراین لحظه به من ارسال شدازروزی که باهاتون آشناشدم باخودم عهدکردم شاگردخوبی باشم وهمیشه طبق دستورات استادم ازنتایجم توسایت بگم چه خوب که باعث انگیزه بقیه دوستانم بشه وچه تضادکه اونم باعث چراغیست برای خودم ودوستان……
استادمن پارسال واردبیزینس ساخت وساز شدم وچون دربیزینس قبلیم جایگاه خوبی داشتم اماورشکست شدم وقتی واردساخت وسازشدم توتایم خیلی کمی تونستم عالی عمل کنم طوری که حتی کسایی که چندین سال دراین حوزه حرفه ای کارمیکنن هم منوبرترازخودشون میدونستن بعدیکسال کلا همه چی بهم خوردوتقریبا4ماهه دارم کارگری میکنم ویجورایی خوددرگیری داشتم خداپدرمادرتوبیامرزه امروزدردموفهمیدم باآگاهیهای این فایل….
اولین نکته اینکه من به این دلیل سال اول عالی عملکردم که دقیقاداشتم ازالگوهای سابقم دربیزینس قبلیم پیروی میکردم ولی چون اون بیزینس خیلی برام تکرارشده بودعادی بودوایمانم به خودم خدای خودم وتواناییهام قوی تربوداماهمین باورهاتواین بیزینس هم داشت من روبه بالامیبرد(((اماچون تازه وجدیدبودوتکرارش نمیکردم دیگران منومیدیدن ولی چون خودم خودمونمیدیدم وباورنداشتم همه رشدوپیشرفتهامحووبه کارگری ختم شد)))
نکته مهم وتأثیرگذاربدی اینه که من همون آدم سابقم پس ازهمین لحظه دوباره میسازم خودمو…. استادباورت نمیشه تمام کسانی که توکارگاه دارن کارمیکنن ازکارگرتامهندسهاهمه میگن توبدردخریدوفروش میخوری ومنم چون توذهنم ازاول این بودکه به جایی خواهم رسیدکه تمام ملک هایی راکه میسازم خودم توهلدینگ خودم توسط مشاورانم بفروش میرسونم به من پیشنهاداملاک شده….
استادخیلی جالبه برام من توذهنم ساخته بودم اول موفقیت توساخت وسازبعدتاسیس هلدینگ املاک اما الان نشونه املاک اومده برام….
ازخدامیخام هدایتم کنه برم تواملاک ان شا الله قدمهای بعدی روبهم خواهد گفت…..
استادتک تک تضادهاوموفقیتهاموبه تصویرکشیدم ودرآینده نزدیک مسیرموبرای دوستانم میگم به همتون قول میدم الگوی خوب مالی وشخصیتی باشم….
باقدرت ادامه خواهم داد
ازهمگی ممنون وسپاسگذارم
عاشقتم استاد❤️
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و بقیه دوستان
من وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم در حین صحبت های استاد درباره مسیراهداف و فراموش کردن مسیری که رفتیم تا به این نتیجه یا هدف رسیدیم یهو این جمله از کتاب اثر مرکب توی ذهنم یاداوری شد که دارن هاردی میگه : ( هیچ چیزی مثل موفقیت، رو به نابودی نمی رود) و داستان یک رستورانی رو میگه که تازه افتتاح شده بوده و خدمات خیلی خوبی داشتن غذای خیلی با کیفیت و رفتار خیلی خوب با مشتری ها ولی بعدا که به موفقیت زیادی رسیدن این موفقیت رو مسلم فرض کردن و از اون مسیر دور شدن یعنی خدمات و غذاشون دیگه اون کیفیت رو نداشت و حتی رفتارشون هم با مشتری ها مثل قبل خوب نبود و در نتیجه موفقیتشون از بین رفت و یجورایی برشکست شدند و دقیقا بعدش دارن هاردی این جمله رو میگه که (آنها بخاطر موفقیت شان شکست خوردند آن هم به این خاطر که از انجام کارهایی که در ابتدا باعث موفقیت شان شده بود دست کشیدند موفقیت شان روی چشم اندازشان سایه انداخت و انها از تلاش کردن دست کشیدند.)
و این دقیقا کاریه که خیلی از ماها انجامش میدیم و اون یه مسیری رو میریم به یک موفقیتی میرسیم و فکر میکنیم دیگه اون ابدیه و از انجام اون کارایی که مارو به اون موفقیت رسوند دست میکشیم و اون مسیر رو فراموش میکنیم و بعد اون موفقیت رو هم از دست میدیم
من درباره خودم میگم خب من دقیقا همینجوری بودم مثلا میومدم روی مسائل مالی تمرکز میکردم تمرین میکردم و…. به یه سطحی میرسید یجورایی از مسیر میومدم بیرون باز دوباره به مشکلات مالی میخوردم و باز دوباره و یجایی دقیقا همین چندماه پیش بود که البته خوندن همین کتاب اثرمرکب هم اگاه ترم کرده بود که باخودم تصمیم گرفتم که اگه من میخام واقعا پولدار باشم یا فلان کسب و کار رو داشته باشم باید متعهدانه حرکت کنم واقعا و الان خوشحالم در مدار گوش دادن این فایل قرار گرفتم تا آگاهیم بیشتر بشه و بتونم ثابت قدم تر باشم
و دقیقا توی بحث کم کردن وزن من 15 کیلو وزنم اضافه بود و نمیتونستم کم کنم و دقیقا اول مهر 1401 من باخودم گفتم حالا یجور گفت و گو باخودم بود که ببین اصلا نیازی نیست طوفانی حرکت کنی چون کاری بودکه میکردم یهو رژیم سخت برو فلان دکتر باشگاه هر روز و چند کیلو کم میکردم دوباره ول میکردم برمیگشتم سرخونه اول و به نظرم دلیل اینکه بعد یه مدت از مسیر میایم بیرون استارت طوفانی زدن هست و با خودم گفتم هیچکدوم از اونها نیازی نیست من یکسری تغییرات کوچیک رو شروع میکنم و بعد کم کم بهترش میکنم خب اول مثلا چربی رو کاهش دادم غذاهای کم روغن یا حتی بی روغن و بعدچون خیلی شیرینی دوست داشتم باخودم گفتم میتونم به جای کیک و بستنی و… از چیزایی که قند طبیعی تر داره مثل خرما ، عسل و… استفاده کنم که کالریشم خیلی کمتره و باشگاهمو از سه روز در هفته شروع کردم الان شده 4 روز و من الان بعد 4 ماه با همین شیوه 10 کیلو کم کردم و هی سعی میکنم بهترش کنم تغدیمو سالم تر کنم و اصلا هم گشنگی نمیکشم یا اذیت نمیشم اصلا حالا بماند نتایج دیگم اینکه من کبدم گرید 2 بود الان نرمال شده یکسری مسائل هورمونی بدنم بهم ریخته بود الان شکر خدا کاملا خوب شده و چقدر سرحال تر و انرژیم بیشترشده خوابم کمتر و با کیفیت تر شده حتی تیروئید داشتم خود به خود خوب شد
و میخام یه نکته خیلی مهم رو بگم که اون هدفی که انتخاب میکنید خیلی تعیین کننده هست که چقدر تو اون مسیر پیش برید من روزی که هدفمو میزاشتم میخام مثلا فلان قدر وزن کم کنم وقتی به اون وزن میرسیدم انگار دیگه چیزی نبود بخوام ادامه بدم بخاطرش ولی الان میخام برای تمام سالهایی که قراره زندگی کنم سالم و سلامت باشم و تناسب اندام داشته باشم و هر روز بهتر از قبلم بشم واسه همون این مسیر رو ادامه میدم و هر روز سعی میکنم بهترش کنم با تغییرات کوچیک نه تغییری که بزرگ باشه و از پسش برنیام
و این برنامه رو برای روابط،! مسائل مالی و حتی تنظیم ساعت خوابم که بتونم صبح ها زودتر بیدار بشم و… هم دارم ولی با قدمهای کوچیکی که مداوم باشه و اگه قانون تکامل و مدارها که بارها استاد عباسمنش توهمین فایلهای رایگان گفتن رو درک کنیم خیلی راحت تر حرکت میکنیم و ادامه میدیم و اون اندازه هدفمون که مثلا من میخام فقط 5 کیلو کم کنم یا میخام تناسب اندام، سلامتی و بانشاط بودن و… برنامه همیشگی زندگیم باشه هم خیلی تعیین کننده هست
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،..
سلام و درود خدمت مثال بارز و آشکار انسان واقعی اشرف مخلوقات خداوند استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز ،،
سلام به روی ماه تک تک دوستان گل خودم ،،،
آره عزیز ،، آره قربون ،، آره فدات شم ،،
اینه ،، اینه حال قشنگ ،، اینه شیرینی و حلاوت وصل شدن به انرژی مقدس خالق ،، به رب العالمین ،، خیلی های تِک و خیلی به روز بچه ها ،، الله اکبر الله اکبر الله اکبر ،،،
چقدر لذت میبرم وقتی حالم انقدر خوب میشه انقدر دلم تازه میزه انقدر ذوق و شوق پیدا میکنم که آره آره پسر تک تک خواسته هام تیک خورده صد که نه کمه هزار درصد آره ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت ،، عشق بازی با خداوند ،، خیلی لول آپ میکنه آدمو خیلللللییییییی ،، فول انرژی به معنای واقعی کلمه ،،
خوب آقا میدونی داستان چیه اصلا !!؟؟ این حال بی نظیر از کجا میاد !!؟؟ از جایی که انقدر به خالقت نزدیک بشی که از بی نهایت دستان مبارکش هم یاری و هدایتت کنه هم به وضوح و شفاف باهات حرف بزنه بابااااا ،،،
قبلش ی چیزی بگم یادم نره من از همینجا اعلام میکنم عاشق طرز بیان ««« نه »»» گفتن استاد عزیزم هستم و به شدت هر چه تمام توی ذهن من این جملات استاد هک میشن هک هک ،،، آقا بنده سید محمد رضا موسوی ( برند نیو ) نوی نو با بدن پونزده سالگیم دارم براتون مینویسم عاشقانه عاشقانه عاشقانه از صمیم قلبم برای تک تکتون آرزو میکنم این حال فوق العاده یونیک دوره مقدس قانون سلامتی رو بچشید ،، این روند معکوس جوان شدن هر روز ب روز این انرژی عالیییییی این وایب دائم این شگفتی هایی که واقعاً تو خوابم نمیدیدم بدنم که سی سال نان استاپ با من بوده انقدر خاص و انقدر قدرتمنده باباااااا ،،، استاد عاشقتم به علی قسم عاشقتم ،،،، آره دوست گلم دوره مقدس قانون سلامتی ،،، اسمی که تا ابد هر وقت بشنوم اشک ذوق خواهم ریخت ،، ببین نتیجه من انقدر هیوج و انقدر معجزه وار که خودم توی شاک هربار که دوش میگیرم فقط میتونم اشک شوق بریزم و خدارو شکر کنم که اصلا ژنتیک بدن من تغییر داده و واقعاً بچه ها ایمان ایمان ایمان که نتیجه به قلب ما میده این دل قرص شدن از اینکه بعد از پونزده سال شد آره شد واو ،،، پس دم خدا گرم دم استاد گرم دم خودم گرم برو بریم برای ثروت برو بریم برای خلق تک تک خواسته ها آره چرا که نه ،،، چنان راه و خداوند متعال هموار کرد که تو فقط برو اون بالا مدت عضویتم بخون آره ،، آره عزیز ،، کار و بسپری دست خدا کار که برات نمیکنه ، شاهکار میکنه شاهکار شاهکار خدایا صد هزار مرتبه شکرت که توانستم به سلامتی و وزن ایده آلم رسیدم به یاریت ،،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت که اینقدر حالم جذاب و اینقدر این سایت مقدس ات زندگیمو تغییر داده شرکت شکرت شکرت ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که توانستم زبان انگلیسی را کامل و روان یادگرفتم و صحبت کردم ،،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ثروووووتتتتمند و شااااااد و سلامت هستم ،،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که لیاقت سجده و شکر گذاری عطا فرمودی ،،
به نام خدای مهربان و بخشاینده ام
خدایا به من آنچه را بده که خودت میدانی درست ست و هدایتم کن
سلام به استاد عزیزو توحیدیم
انسان کلا فراموش کاره و تا زمانی یادش میمونه مطلبی رو که مدام تو ذهنش تکرار کنه و در زندگی روز مره عملی انجام بده اگر یکی دوروز دست بکشه نتایج هم کمرنگ میشه
به همین راحتی این قانونه جهانه
به نظر من یکی از راههای فراموش نکردن و به یاد سپردن قوانین همین کامنت نوشتنه وقتی میای ردپا از خودت میذاری هر روز
بعد از مدتی این ردپاها رو که برمیگردی مرور میکنی تغییرات رو میبینی و بعد میفهمی از کجا به کجا رسیدی چکار کردی کدوم کار رو بیشتر انجام دادی تا به این اندازه الان زندگیت روان شده
من خودم تعهد دادم هر روز توسایت بچرخم و دوسه تا کامنت بذارم و کلی کامنت رو بخونم این کار به من و تغییر کردن و رشدم خیلی کمک کرده به وضوح خودم میبینم اگه یه زمانی مسیر اشتباه رو میرم سریع میفهم و برمیگردم
خب این خیلی عالیه و خدا رو شکر میکنم
یکی دیگه از کارهای به یاد سپردن
همین نوشتن اول صبح و آخر شب ستاره قطبیه کلی از خدا درخواست میکنی کلی تشکر میکنی و همین کار احساس خوب رو در درونت شعله ور میکنه و اون روز بهت انگیزه میده بخصوص وقتی میای آخر شب دفترتو باز میکنی و میبینی بیشتر درخواستهات اجابت شده
این کار باعث میشه ایمانت به خداوند بالاتر بره و محکم تر بشه و با شور وشوق زیاد در مسیر خواسته هات قدم برمیداری و سوت زنان از زندگی لذت میبری اینه قانون زیبا و بدون نقص خداوند
احساس خوب = اتفاقات خوب
شکر گزاری زیاد به همان اندازه جهان بهت نعمت میده چه بسا بیشتر
خدایا شکرت سپاسگزارتم که امروز به من این آگاهی و هدایت رو رسوندی که هواست باشه شکر گزاری زیاد کنی یادت نره
خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت
خدایا از هر خیری از تو به من برسه من فقیرم من نیازمندم من بهت ایمان دارم
ممنونتم استاد عزیزم برای آگاهی امروزم
سلام به خانواده بزرگ عباسمنش
امشب که برای پیاده روی بیرون رفتم تا طبق عهدی که با خودم بستم برای هرشب به پیاده روی رفتن و با خدا صحبت کردن درمورد خواسته هام، تصمیم گرفتن مسیر کاریمو برای خودم مرور کنم، مسیری که وقتی بهش فکر میکنم ردپای توکل توش میبینم، به وضوح میبینم وقتی امیدم به خدا بوده فقط چه قشنگ برام چیده،
خب شروع میکنم، سال 94 من دانشجو بودم، اما بخاطر تضادهای مالی که داشتم تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم، با یکی از دوستانم شروع کردیم به گشتن اما یه حسی به من میگفت بریم و به جایی سر بزنیم ک خب جفتمون میشناختیم اونجارو، اما دوستم مخالفت داشت و میگفت مگه نیرو میخوان که میگی بریم، اما با اصرارای من (که این اصرار هم از عدم اعتماد به نفس میومد) بالاخره اومد، یادمه وقتی رفتیم اونجا با مدیرش راجب کار صحبت کردیم و بهمون گفت اتفاقا تا یکی دو هفته دیگه برای دفتر جدید نیرو میخوایم و شما تو این مدت روی کار با کامپیوتر تمرکز کنید، تقریبا یک ماه گذشت و با ما تماس گرفتن، فک کنم اون موقع تایپ من در حد صفر و کار با ورد و اکسل هم کاملا سطحی رو به پایین یا شاید صفر حتی، ولی رفتیم و شروع کردیم، حدود 20 30 نفر بودیم، یادمه اون دوستم هم که هم دانشگاهی من بود بخاطر تداخلش با دانشگاه فقط 1 جلسه اومد، ما شروع کردیم و اونا ورد و اکسل و تایپ سریع رو به ما یاد دادن و من چند ماه بعد بخاطر تضادهای مختلف از اونجا اومدم بیرون و دوباره شروع کردم به گشتن دنبال کار، توی خط تولید کار پیدا کردم و سه روز رفتم اما روز سوم بخاطر فشار زیاد به دستم، دستم به شدت ورم کرد و نمیتونستم دیگه کار کنم ( لازم به ذکره رفتارشون اصلا درست نبود و من نمیتونستم اون رفتارو بپذیرم چون اعتقادم به این بود که تو این دنیا بالاخره هرکی به هر نحوی داره برای دیگری کار میکنه و لزومی نداره کسی به خودش اجازه بی احترامی بده و از بالا به پایین نگاه کنه، که البته این ضعف تو خودمم بود گاهی ولی واقعا کمرنگ) از اونجا اومدم بیرون و مجددا باید کار پیدا میکردم، یکی از دوستان من که تو همون مجموعه اول باهاش آشنا شده بودم به من گفت خط تولید شرکتشون نیرو میخواد که یه فاصله مسافتی دو ساعته داشت با محل زندگی من، من به مصاحبه رفتم و پذیرفته شدم و قرار شد ساعت 5 و نیم صبح سوار سرویس شم برای رفتن به محل کار، کارش خیلی راحت تر از کار قبلی بود (کاری ک سه روز رفتم) ولی نمیتونستم بپذیرمش واقعا نمیدونم چرا، و روزی که قراردادمو با عنوان کارگر امضا کردم حالم فوق العاده بهم ریخت و به دوستم گفتم من اینجارو دوست ندارم ( دوستم تو قسمت اداری بود با مدرک کارشناسی و من با مدرک دیپلم در قسمت تولید( لازم به ذکره من ترم 6 از دانشگاه بخاطر یه سری اتفاقات انصراف داده بودم) دوست من بهم گفت کجا میخوای بری با مدرک دیپلم هیچ کاری پیدا نمیکنی بشین کارتو بکن ( منظورش این بود تو مدرک نداری و سطحت همینه پس نباید توقع داشته باشی) و من بهش گفتم من از اینجا میرم و مطمعن باش کار پیدا میکنم( نمیدونم چرا ولی یه حس قوی توکل شاید تو وجودم بود چون نگران نبودم) از کارم استعفا دادم و حقوق اون کار دقیقا روزی به حسابم واریز شد که من بهش نیاز داشتم واقعا ( خدایا شکرت)، اومدم بیرون و بعد از یه بازه زمانی شاید چندماهه شروع کردم دنبال کار گشتن، برای یه شرکت رزومه ارسال کردم که کارمند میخواست ولی زده بود مسلط به زبان درصورتی که زبان من اگه نگم صفر بود یک بوده، با من تماس گرفتن و گفتن برای مصاحبه بیا، روزی که میخواستم برای مصاحبه برم به شدت خوابم میومد و بین تمایل به خوابیدن و حسی که بهم میگفت برو مصاحبه، این مصاحبرو باید بری در جنگ بودم ولی اون حس و صدا انقدر قوی بود که من رفتم، و با وجود تعداد زیادی که برای مصاحبه اومده بودن 3 نفر قبول شدن و من نفر 4 بودم که اون سه نفر هرکدوم به یه نحوی یکی سفته تداد یکی راهش نزدیک نبود یا هرچی رفتن کنار و من شروع به کار کردم ( لازم به ذکره این اولین جایی بود ک وقتی رفتم مصاحبه حسم بهش خیلی خوب بود و مدام میگفتم کاش بشه و شد) چند ماه اول بعنوان کارمند فعالیت کردم و کمتر از یکسال کارفرمام صدام کرد و گفت تو خیلی باهوشی و حیفی برای این سمت و من میخوام تورو به کلاس آموزشی مرتبط بفرستم و برای کارشناسی فلان قسمت شروع کنی کارتو، من کلاس رفتم و با مدرک دیپلمممم شدم کارشناس شرکت و مدیر یک واحد ( نیرو جایگزین من کردن و مدیریت ایشون با من بود)، گذشت و من بعد از چندسال به تضاد برخوردم،( روحیه من هیچوقتتتت با کار کردن برای کسی سازگار نبوده هیچوقت و اینو با همه وجود حس میکنم) روزی ک میخواستم از اون کار بیام بیرون همکارانم مدام میگفتن کار نیست نرو پشیمون میشی، حتی کارفرمام به سدت اصرار داشت ک نرو چون اگه بری باید از صفر شروع کنی بخاطر مدرکت تا اونا توانایی تورو بفهمن (باور اون زمان خودم ک مدرک بی تاثیر نیست) اما من ایمانم ازقبل قوی تر بود و استعفا دادم و کار جدیدمو به فاصله چندماه که البته تمایل خودم بود فاصله بندازم شروع کردم ( شرکت قبلی در حیطه ای فعالیت داشت که در من این خواسترو ایجاد کرده بود که حیطه فعالیت شرکت جدید یه چیز خاصی باشه که تو ذهنم بود) و من کاملا اتفاقی کار جدیدمو که البته آگهیشو همون دوستم برام ارسال کرد شروع کردم و دقیقا فعالیت مجموعه توی همون حیطه فعالیتی بود که میخواستم، جالبه من بعنوان کارمند رفتم و کارمو در حیطه کارشناسی شروع کردم ( این که من بعنوان کارمند شروع میکردم از باور مخرب من میومد که تحصیلات خیلی مهمه و از اونجایی که من به تواناییم ایمان داشتم اما تحصیلاتشو نداشتم با خودم میگفتم من میرم تو اینکار اونوقت خودمو نشون میدم و پیشرفت میکنم و ارتقا پیدا میکنم)، خب من از سِمَت کاریم خوشم نمیومد همون سمتی ک شرکت قبل آموزش دیدم و توش با وجود عدم علاقه شدید نسبتا موفق بودم، دوست داشتم حسابداری شروع کنم چون دقت فوق العاده بالایی دارم و فکر میکردم توش موفق میشم و از چند نفر پرسیدم راجبش و میخواستم شروع کنم به رفتن به کلاس ( اما چون جهان میدونست این کار علاقه من نیست نذاشت هزینه کنم و من به هردلیلی کلاس نرفتم تا بخاطر تضادهای مختلف و همینطور عدم پرداخت به موقع حقوق از اون کار اومدم بیرون ( لازم به ذکره که همه ی تضادها یا تو گوشی هایی ک میخوردم و برام سنگین بود همشون بهم میگفتن تو آدم کارمندی نیستی، تو باید کار خودت داشتی باشی)، قبل از اینکه من تصمیم به بیرون اومدن از این کار بگیرم یه همکاری که شرکت داشتن و بصورت پیمانکاری برای ما کار میکرد به من گفت من میخوام نیرو بگیرم برای شرکتم و شما فرد مناسب و محترمی هستی، فقط لطفا قبل از مصاحبه کمی حسابداری کار کن تا شریکم ایراد نگیره( بدون اینکه ایشون بدونن من تمایل به کار کردن در حیطه حسابداری دارم) و البته کارشون هم حسابداری نبود، کارمندی بود ک حسابداری بدونه ، و من بخاطر ایشون از یکی از دوستانم خواستم به من کلیت حسابداری بگه و ایشون تو نیم ساعت یه توضیح مختصر و مفیدی راجب سیستم سپیدار به من دادن (من گیرایی فوق العاده بالایی دارم و اینو همه تایید میکنن) و خب شریک آقایی ک به من پیشنهاد کار دادن کرونا گرفتن و دو هفته نیومدن و من تو اون زمان دنبال کار گشتم ( که البته بعدشم کلا پیداشون نشد) اعتماد به نفسم کمی راجب حسابداری بالاتر رفته بود، پس برای جاهایی ک کمک حسابدار میخواستن یا میگفتن آشنا به حسابداری رزومه میفرستادم، تا به شرکتی هدایت شدم که کارمند میخواست آشنا به حسابداری، من به مصاحبه رفتم (بعد از مصاحبه اینم از اون جاهایی بود ک با خودم میگفتم کاش بشه چون هم نزدیک بود هم حس خوبی داشتم و شد) و زمانی که من کارمو شروع کردم به مسیری رفتم که از همون اول شدم کمک حسابدار بدون هیچ آشنایی با حسابداری، من توسط مدیر مالی شرکت اموزش دیدم و در نهایت بخشی از کار حسابداری به من داده شد ( حسابداری صنعتی) و البته باز هم دیدم اصلا مورد علاقه من نیست و کم کم تضاد همیشگی سر و کلش پیدا شد و دوباره به من گفت تو آدم کارمند بودن نیستی مرور مسیر برام جالب بوده، همیشه وقتی قدم برداشتم درها باز شده ( این باور درمورد کار همیشه داشتم ک تو اقدام کن، تو بگرد دنبالش، تو توکلت نشون بده من برات کار پیدا میکنم، اون کاری ک میخوای)، کارهایی ک رفتم چیزایی بود ک بیشتر از بقیه کارها دوست داشتم تجربه کنم، نوشتم تا مسیرم برای خودم بازم مرور شه، وقتی توکل کردم و با اطمینان اقدام کردم درها برام باز شده، هرجا که به حس درونم اعتماد کردم و انجامش دادم موفق بودم، من توانایی های خودمو نمیدیم و الان برام مرور شد که چقدر توانمندم که از خیلی از دوستانم که مدام به من بابت انصرافم از دانشگاه حس بد میدادن توی حیطه کار جلوترم
به قول یکی از دوستانم کار همیشه دنبال منه و منو پیدا میکنه
طولانی شد