چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم


در این فایل استاد عباس منش با توضیح آیاتی از سوره اعراف، مفهوم “هدایت” یا “گمراهی” را در عمل توضیح می دهد. گوش دادن به آگاهی های این فایل، از یک طرف ما را از افکار و باورهای محدود کننده ای آگاه می سازد که منجر به گمراهی ما از مسیر نعمت ها شده و به قول خداوند “برای سختی ها آسان کرده است” و از طرف دیگر، باورهای قدرتمند کننده ای را به ما می شناساند که پروراندن آنها در ذهن، موجب ورود به مدار خداوند، دریافت هدایت های این نیرو و ” آسان شدن برای آسانی ها ” می شود.

بخشی از سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • مفهوم فروتنی در برابر خداوند و ارتباط آن با ” احساس خود ارزشمندی درونی “؛
  • مفهوم غرور مخرب و ارتباط آن با “گمراه شدن از راه راست”؛
  • “مقایسه”، دروازه ورود به مسیر گمراهی است؛
  • “مقایسه”، فرد را از صلح درونی با خودش خارج می کند؛
  • راهکاری برای کنترل افکاری که منجر به “حسادت” یا “مقایسه” می شود؛
  • چقدر از اینکه “چه افکاری منجر به ایجاد چه احساسی در شما می شود”، آگاه هستی؟!
  • چه جنس افکار، احساس خوب را ایجاد می کند و چه افکاری، منجر به احساس بد می شود؛
  • “حسادت”، از کدام باور محدود کننده نشات می گیرد و به چه شکل فرد را از مسیر دریافت نعمت ها خارج می کند؛
  • ریشه “حسادت”، احساس بی ارزشی درونی است و منجر به تصمیمات و رفتارهایی می شود که فرد را به احساس بی ارزشی بیشتر می رساند؛
  • کلیدهایی هدایتگر در آیه 32 سوره نساء؛
  • مفهوم “تسلیم بودن دربرابر خداوند” و نتایج این ویژگی شخصیتی؛
  • “مغرور بودن در برابر هدایت های خداوند” و عواقب این ضعف شخصیتی؛
  • ساختن چه ویژگی های شخصیتی، موجب تشخیص و دریافت هدایت ها می شود؛
  • چرا تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند، نه تنها ضروری بلکه “حیاتی” است؟!
  • نقطه شروع تحول زندگی فرد؛
  • شیطان همواره از در “ناسپاسی”، وارد می شود؛
  • ارتباط “ناسپاسی” با “گمراهی”؛
  • ارتباط “سپاسگزاری” با “هدایت به صراط مستقیم”؛
  • چگونه از مدار شیطان خارج شویم و وارد “مدار خداوند” شویم؛
  • تفاوت فرکانس ” احساس سپاسگزاری ” با سایر احساس های خوب؛

این فایل آگاهی بخش را بشنوید، در آن آگاهی ها تامل کنید، سپس درسهای سازنده آن را در بخش نظرات با سایر دوستان خود به اشتراک بگذارید.

منتظر خواندن نظرات تاثیرگذار تان هستیم


منابع کامل درباره آگاهی های این فایل:

آگاهی های دوره احساس لیاقت

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
    980MB
    94 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
    93MB
    94 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

872 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه علی پور» در این صفحه: 6
  1. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان..

    بنام خداوندیکه هر لحظه در حال هدایت ماست…

    روز گذشته یه موضوعی ذهنمو مشوش کرده بود..ولی به لطف الله تونستم.ارامش روطبق باورهای توحیدی،”به جای خیلی خوبی هدایتش کنم..

    امروز صبح.تمرین ستاره قطبیم.از خداوند خاستم.تا لاخوف و لاهم یحزنون بشم..

    خداوند مرا هدایت کرد به این فایل بینظیر..که بازم دوباره طبق فرکانسم با تمام و کمال بهش گوش فرا بدم!..

    الله اکبر..هر بار که این فایلهای قرانی و در مسیر توحید رو گوش میدی…درهای بیشتری برویت باز میشه…که فکر میکنی اولین بارته..که “..شنیده ایی..

    صحبت سر مقایسه شد..و گفته های شیطان…

    استادم به لطف الله من هر بار نجواها وارد افکارم میشه..دقیقا همون لحظه حس بدش،”وجودمو در برمیگیره..انگار توی برزخم…

    همون لحظه فورا اقدام میکنم..

    این لطف خداست،” که شما رو هر روز به این سمت توحید”سوق میده…تا ما بتونیم در این مسیر رشد کنیم..

    از تمام وجودم سپاسگزار خداوند هستم..که میتونم این گفته های از تنور دراومده رحمت الهی رو هر بار با هدایتش..بیشتر بهشت دنیوی رو با تمام وجودم بچشم..

    هر بار که گوش فرا می دهم..نمیدونم چجور سپاسگزار شما و خداوند باشم…

    خداوندیکه از همه چیز بینا و داناست..و درس فریبکاری شیطان رو خوب میدونه..بعضی موقعها حقیقتا نمیدونم چکار کنم.مثل تکه گوشتی در روغن داغ میشم..اصلا نمیتونم حتی یه لحظه نجوای ذهن رو تحمل کنم.از پس.برام” غیر قابل درکه…

    و این لطف خداوند میبینم.مخصوصا تو این فضایی که همه چیز اشباع شده…این چشم هم چشمیها..بلای خانمان سوز همه افراد شده..

    انگار یه ویروسیه که تمام ادمها رو در برگرفته

    حقیقتا منم ذهنم..فقط منتظر همین کتگوری هست..که فقط ببینه..چنان شیرجه ایی میزنه که از حساب رده…

    استادم نقطعه ایی که برام بولد شده..تاهد شما از وسوسه فضای مجازی.و افرادی که با شما تو یه مسیر هستن…

    چقدر شما این ریشه ناکامی رو از درونتون از بیین بردین

    بقول خودتون من این کنجکاوی رو از درون کُشتم..

    و صحبت زیبایی که کردین برام نقطعه بولدی شد..شما گفتین اصلا من یه زره هم بهش فکر نمیکنم.اصلا برام مهم نیست.با وجودی که افراد تو حوزه خودم صفحه های مجازی هم دارن.حتی یبارم نشده که سراغیم بگیرم..

    بخودم گفتم ..استاد عزیزم.با وجود اینهمه نتیجه با وجود اینهمه کار کردن روی خودش..و هیچی تو زندگیش کم نداره…هیچ وقت حتی یه زره هم.به این فکر نیفتاده بره سراغ افراد تو حوزه خودش ببینن چکار میکنن..

    الله اکبر از اینهمه تمرکز عالی در کنترل ذهن..

    من خودمو میگم.چقدرما براحتی خودمون خودمونو میندازن تو ی دام شیطان.

    استادم واقعا اینهمه شجاعت در کنترل ذهن رو بهتون تبریک میگم.که عملگراییتون اینقدر قوی هست…

    چون برنامه ذهن رو کاملا خوندین…کارش فقط همینه…مقایسه و نگاه کردن به شکل ظاهری دیگران…

    واقعا دنیای مجازی..از یطرفی که بسیار باعث پیشرفت میشه..ولی از یجایی خطرات خیلی سنگینی برای افراد متحمل میشه..همین مقایسه انسان رو همجوره تو دام بلا و مصیبت میکشونه..

    حسادت.الله اکبر…بازم همجوره خطرناک…

    هر چقدر راجع به این موضوعات صحبت کنیم بخدا کمه…

    چون بقول شما استاد. عزیز همه طرف بهش نگاه کنی..دام بلا هست..دام نابودی هست…

    اره!…چقدر خوبه این وردیای سمی رو با قدرت بیشتری روش کار کنیم..و بیشتر بخاییم توی مسیر درست.توی مسیر اگاهی دهنده فایلها و دوره ها بمونیم.و تمرکزمونو از حاشیه ها دور کنیم و بسمت اصل…هدایت کنیم..

    این بزرگترین خدمت ،”بخودمون هست…

    بقول خداوند مدام گفته..ما به شما هیچ ظلمی نکردیم..این خودتون هستین بخودتون ظلم میکنید..

    ظللم همین روندیه که میشه ساعتها و روزها و ثانیها و تمام لحظات در موردشون صحبت کرد و منطق ساخت…

    اخه منطقش بصورت واضح میبینیم تو جامعه..

    صحبتتون از طرف خدا برای من هادی دهنده بود..

    تا بخودم یاداوری کنم…

    که برای اینکه بتونم توی مسیر درست بمونم.همجوره ،”روی ورودیام بصورت تمرکزی کار کنم..

    چون ذهن کارش تقلیده..ذهن کارش شکل ظاهری یچیز خیلی عالی از منظر خودش هست…

    کلا فردی ظاهر بیین هست…تا ما رو مورد قضاوت قرار بده..

    و تماما این صحبتها باعث شد..تا سرم روی کار خودم باشه.تکاملمو طی کنم و به ایده و الهامی که میشه عمل کنم و قدم به قدم خاستهامو پیش ببرم..

    چون خداوندی که ما افریده و از روح خودش در ما دمیده..بر احوالات ما اگاه هست..و خودش!میدونه زمان مناسبشو…و میزاره تکاملی ما این مسیر رو بگذرونیم..

    چون هدف از خاسته هامون ارامش!هست لذت هست..ما باید بتونیم لذت و ارامش رو همین لحظه حال داشته باشم..تا رسیدن به خاستهامون برامون بدیهی باشه…

    و نکته بعد تسلیم…بازم یه مثال میزنن!…میگن..آب پاکی رو ریخت روی دستش…

    .

    تسلیم همینه….تسلیم سر سپردگی مطلق برای دریافت الهامات…برای قدم برداشتن صحیح درست برای رشد بیشتر…و این تسلیم باعث میشه تکاملت به نرمی و راحتی حل بشه…

    و همجوره برای ما مایه خیر و برکت الهی هست…

    و نکته بسیار مهم سپاسگزار بودن..بازم…سپاسگزار بودن.بازم مثل یه ضدعفونی قوی میمونه..وقتی در مسیر کثیفیها قرار میگیره ..پاکسازی قوی میکنه تمام میشه میره…

    انشالله که بتونیم و خداوند عمری بهمون بده که تمام لحظاتمون سپاسگزار خداوند باشیم..

    چون سپاسگزار بودن انسان رو عمیق میکنه..انسان رو اسان میکند به آسانیها..

    خیلی شبا ناخوداگاه که بلند میشم..یادم از غلبه بر ترسهایی که میاد.که یه روزی برام ،”یچیز نشدنی بود…رو انجام دادم اینم با توکل و ایمان بخدا……ولی مدام بخودم یاداوری میکنم.میگم خدایا چه کسی تو دنیا میتونست بهم کمک کنه که من تو این مسیر قرار بگیرم..

    و خیلی وقتا برام پیش افتاده..که قیامت امده…میگم خدایا اگه من مرده بودم …باید چکار میکردم…باید چه جوابی بخودم و به “توی “خداوندم میدادم..

    واقعا اون لحظات زبانم قفل میشه از سپاسگزار بودن..

    خیلی چیزا رو از اخرت و ترسش و اون حال بد ادمها…خداوند بهم نشون داده.و واقعا اینجا مقایسه میکنم..میبینم چقدر ما سعادتمندیم…

    چقدر خوشبختیم…فقط باید مواظب روزمرگی نشیم..

    تمام شبا برای ساخت یه روز جدید مدام بخودم نهیب میزنم..میگم مواظب باشی..بازم نخایی تو دام عجله برای اینکه کارت چی میشه اون چی میشه..بیفتی تو دام شیطان…اااا

    مواظب باش..

    مواظب باش..که بد ضررر میکنی…و به قعر چاه میری وعمرتو به فنا میدی ..اطرافت کم نیستنا.تو نخاه مثل اونا فکر کنی…

    مخصوصا اینروزا که حد حساب نداره این نگرشهای شیطانی…

    استاد عزیزم !..میوه شیرین بهشتیم!..زبان خوش صحبت من!با تمام وجودم سپاسگزارتونم.که داریید با جان و دلتون ما رو تو مسیردرست” ثابت قدم میکنید..انشالله منم میخام سر این تاهدم بمانم و بیشتر مواظب کنترل وردیام بشم..چون هر لحظه نجواها بهر طریقی به ما میتازن..

    با تشکر!….

    سپاسگزار سپاسگزار سپاسگزار….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    فَذکرُونی اذ”کرکُم واشکُرونی و لا تکفرون.

    پس بیاد من باشید تا بیاد شما باشم. و شکر مرا گویید و کفران در برابر من مکنید..ناسپاسی نکنید…

    سلام و درود من ،”به ذات مقدس الهی استادعزیزم!که این درک بزرگ را”در طی این سالیان سال. در درونش شکوفا کرد…که اینروزا بخاطر اون شرایط همجوره بهشتیش..داره این نوای الهی رو بر قلب ما ساطع میکند..

    چیزی که اینجا خودشو پیدا میکند”چه کسی ثروتمنده در تمامی جنبه ها…و چه کسی فقط حرف مفت میزنه…

    اینبار با قلبی خاضع و خاشع..برای درک بهتر این فایل..نشستم تمام صحبتهای الهیتونو برای خودم یاداوری نمودم.

    چیزی که باعث بشه..افکار و فرکانسهای درونیمو بشناسم و بهش عمل کنم..

    چقدر لطف خداوند شامل حالمون شده..که بدونیم ما حتی برای درک همین گفته ها هم نیاز به فرکانسی بالا دارییم..

    من نوعی..هیچ وقت حوصله حرف زدن کسی یا خوندن کتابهای درسیم حتی دانشگاهیمم نداشتم…چون اصلا تو زندگیم بهم کمک نمیکرد.همیشه بی توجه بودم..

    چی میشه اینهمه عشق که هر چقدر بهش خیره میشی.یه مفهموم بالاتر رو بیشتر درک میکنی..

    چی میشه..!؟این چه عشقیه…

    مخصوصا این فایل؟!الله اکبر….

    همون چیزیه که همیشه براش!سوال داشتم..

    همیشه بحث خودشناسی و خداشناسی رو توی تستهای امتحانات میدیدم.هیچ مفهمومی براش نداشتم..

    استادم اینروزا من خودم خیلی نیازمند این مجموعه داشتم درکهایی که منو خیره کرد بر تک به تک رفتارهام..

    دیشب یه عروسک زیبا..که نی نی بود..هدیه از شخص نزدیکم به دختر بچه بازم تزدیکم..

    ابرو این عروسک خیلی بلند و زیبا بود…یه لحظه یفردی گفت این ابرو عروسکه مثل فلان قسمت از جاده فلان روستا هست…

    من کلی خندیدم…همین الان خداوند تو بحثی که شما داشتین برام یاداور میشدید.همون بحث سرزنش کردن دیگران..

    دیدم دقیقا همین نقطعه پاشنه من هست.حالا این عروسک چیزی نیست پشت قضیه برمیگرده مسخره کردن..یعنی اون شخصی که این عروسک رو ساخته چقدر بی مورد این ابرو رو روی این صورت نی نی کشیده…

    بخودم اومدم که اگه من یه جنسی رو تولید کردم و بره تو دست یکی از اشخاصی که برای فلان شهر یا کشور بشه…اون شخص میتونه براحتی گیر کار من بده…

    دقیقا همین نورد رو من.چند هفته پیش.بصورت واضح دیدم..همین سرزنش کردن چیزی.یا این مورد اشیا باشه یا یه انسان..

    چقدر همین نکته برام بولد شد.که تحسین کنم به هر چیزی که اطرافم هست.همین عروسک چقدر اون دختر بچو رو خوشحال کرد.که با احساس خوب در اون پلاستیکو باز کرد…

    باید من اون عروسک رو تحسین میکردم ولی با گفته اون شخص بهش خندیدم..

    دیدم چقدر ما میتونیم برخوردمون به اطرافمون باعث بشیم دیگران رو میخره کنیم.

    ناگفته نمونه تو سخصیت ما ایرانیها این نورد خیلی رولده…

    ما خیلی راحت دیگران رو قضاوت و مسخره می کنیم.

    یا به دیگران براحتی قضاوت میکنیم..

    الله اکبر …

    الله اکبر

    الله اکبر..

    همه از چی نشعت میگیره از خودشناسی..اگه مسبر خودشناسی در مسیر گذشتگانمون باشه..چقدر درب داغون میکنه همه چیز رو..

    من خیلی نیاز به این فایل داشتم.الان به مدت چند ساعته دارم تعمق میکنم.

    استادم اینحرفا رو نمیشه با هیچ چیزی بخدا مقایسه کرد.بخدا من بعضی موقعها دلم میخاد برم بالای کوه..

    کوهم نزدیکمونه.داد بزنم خدایا چقدر تو بزرگی چقدر ما نافرمان تو بودیم..

    حتی درک هر موضوعی به خودم میگفتم بدون از فضل خدا هست.که داری به این درک میرسیا..

    چقدر باید ما حواسمون به این خضوع و خشوع و تسلیمها باشه…

    تو یه آن میفتی تو دام شیطان.با مسخره کردن یه عروسک یه شی….

    لطف خدا میدونم .چون من اصلا هیچی برای درک این موضوعات نداشتم..همه رو از فضل و رحمت خدا میدونم..

    که امروز خداوند تو سوره صافات بهم گفت..مژده باد به شما..ما به شما پاداش میدهیم..

    واقعا دستان خداوند ..اینروزا چه خدمتی به من کردن.بخدا هر چقدر سپاسگزارش باشم کمه..

    هر قدر سپاسگزارش!باشم کمه…

    فقط امید دارم که بتونم تو مسبر سپاسگزاری و هم قدم شمااستاد عزیزم باشم..

    و نخام دیگران رو قضاوت یا سرزنش.یا خودمو مقایسه کنم با خودم با شرایطم یا با دیگران.یا هر چیزی..و بخام تو مسیر تحسین افراد و تحسین همون اشیایی که دور برمون هست باشیم.

    حساب کن فریب شیطان خودشو تو ابرو یه عروسک نشون میده که بخندی..هم به عروسک و هم اون جاده که خداوند برای معیشتمون قرار داده..

    بخدا هر چی بگم کمه…خدایا …

    خدایا فقط ازت هدایت میخام.اینحرفا برای اینکه تو ندار درستی و پاکی قرار بگیرم..

    چون عامل موفقعیت من‌…فقط یه مسیره که اونم مسیر درسته…

    موفقعیتی که من حالم خوب باشه..

    موفقعیتی که تمامی جنبه های زندگیم سرشار از نور الهی باشه.

    موفقعیتی که ارامش رو زیباییهای خداوند رو برام بولد کنه..

    موفقعیت در تمام جنبه ها..مثل همین کره زمین که توی یه حفره ایی قرار گرفته .که این لایه نازک اجازه نمیده هر چیزی که نامناسب بهش اسیب بزنه..

    یادنه گذشته ها میگفتن.لایه ازون پاره شده بخاطر همیته فلان اتفاقات زیاد شده.چقدر ترس داشتیم چقدر حالمون بد میشد..

    چقدر افکار مرض.رو در جسم و جانمون مینداختن.

    چقدر همین لایه نازک چقدر عظمت و مهربانی خداوند رو بهنون نشون میده..

    چقدر ما انسانها بخدا هر چقدر به رفتار خودم نگاه میکنم.کاری به دیگران ندارم طی این 36 از زندگیم..میبینم چقدر ما راحت ناسپاس بودیم..

    چقدر ما راحت اشتباه داشتیم..

    یادم اومد اوایلی که داشتم تو مسیر شما استاد عزیزم میومدم..بخدا الهام خدا اینقدر برام واضح بود.که منو بسمت خودش!میکشوند..

    خواب دیدم شبطان با خوشحالی افراد رو میاره طرف خودش یه کیسه گونی داشت.میکرد سر ادمها از یه بلندی میفرستادشون پایین.

    چقدر من این الهامات و چقدر شیطان رو بصورت واضح اون چهره دگرگونشو دیدم.بخدا ترس برم داشته بود..

    میگفتم..این چیه!؟ گولوله سیاه رنگی که نمیدونست چکار کنه….فقط میپرید…

    چه هدایتهایی رو دنبال کردم..

    و چه موفقعیتهایی !

    اصلا نمیشه بگی..و همه ما لطف خدا شامل حالمون شده.حالا هر کسی بر طبق مدارش.

    فقط استاد عزیزم میخام با تمام وجودم سپاسگزاری کنم بهتون..ما رو نجات دادین از جهنم درونمون..یه پاشنه دارم چند شب پیش از زبان خودتون بهم یاداوری کردین انشالله بتونم با قدرت تو مسیرش قرار بگیرم..

    این پاشنه از کودکی باهام بوده.و چی بگم..میدونم به کمک خدا .بهش غلبه کنم..

    که اونم بخاطر افکارها و باورام بوده..

    انشالله که منم بتونم این مسیر رو تا انتها بریم.و در مسیر راه راست بخاییم با قدرت بیشتر”پا روی گردن شیطان بزارییم .. و با قدرتی بیشتر افکارمونو وارسی کنیم برای موفقعیت بیشتر…

    منیکه مسخره میکنم یه اشیا یی رو …چجور میتونم جنسی رو با نوفقعیت توی مرحله درست بفروش برسونم..اینم نتیجه من در همین 24 ساعت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان…

    وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ ۗ وَإِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ ۖ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ

    إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ

    وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ

    لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ

    وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ

    و ما اسمانها و زمین و انچه را میان دوتاست جز به حق و درستی نیافریدیم.به یقین قیتمت اندنی است،پس گذشتی نیکو داشته باش!..پس گذشتی نیکو داشته باش!

    بی تردید پروردگارت همان آفریننده داناست.

    همانا ما به تو سوره حمد و قرآن با عظمت را عزا کردیم

    به انچه که اصنافی از کافران را از ان بهرهمند ساخته اییم چشم ندوز !(خودتو مقایسه نکن)

    و برانان اندوه مخور،و مومنان را مورد محبت و فروتنی قرار ده..(در مسیر درستی و تکاملت قدم بردار)

    بگو! من هشدار دهنده ایی روشنگرم..

    سلام و درود خدا به استاد زیباییم..استاد عزیزشما تو فرکانس بالای منبع قرار گرفته ایین..ما هم پشت سر شما دارییم این مسیر گرانبها و ارزشمند رو”پیش میاییم..

    چقدر دقیقه الهامات خداوند ..دقیق مثل کمانی میمونه تو “وسط اون نقطعه قرمز میخوره..

    چقدر ما نیازمتد این اگاهیها هستیم..

    مخصوصا خودم!…چون واقعا نیاز به این باورهای قدرتمند کننده هستم..نیاز به اینجور تفکر اگاهانه قدرتمند توحیدی هستم..

    استادم انشالله منم جزو کسانی باشم که به وقت خودش هدایت بشم به دوره زیبای جدیدتون راجع بهمین مباحثها!…انشالله منم لایق همچنین پکیچی.توی تنور دراومده باشم.چقدر انرژیش مثبته!

    مخصوصا این فایلهای توحیدی..اینقدر مثل گوشت بریان کرده همون لحظه تو درونمون میشینه..که حد حساب نداره!…

    همین الان که الهام اومد ابن ایه زیبا رو بنویسم..نوری روی ایه ایی مدام داره برام چشمک میزنه..

    قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَىٰ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ

    راجع به فرزند اوری ابراهیم توحیدیمان..

    که میگه!ایا در حالی که به سالخوردگی رسیده ام مژده می دهید؟به چه مژده می دهید…

    حساب کنید دیگه..فردی که اینهمه مسیر تکاملی رو پیش میبره..بتها رو میشکنه…

    دیگه اتش برش گلستان میشه…

    بهش مژده میدن.به عرزنداوری میگه من….مگه میشه؟

    خداشاهده چقدر تو خیلی از هدایتها قرار گرفتین!.خودمو میگم..گفتم مگه میشه!؟

    خدا هم گفته اره میشه!من میگم میشه فقط باید ادامه بدی!گفتم چجوری!؟گفته برو برو برو منم بهت میگم.

    اخخخخخ…چقدر این ذهن کوته مغزه!

    بعد ایه میاد…قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ

    گفتند !به حق و درستی مژده می دهیم ،بنابراین از ناامیدان مباش…

    خداوند ما رو دعوت به حق میکنه ما رو دعوت به درستی میکنه بازم یه زره اون کرمها میخاد بیاد..روز از نو رو برامون شروع کنه..

    در ایه بعدی میگه!قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ

    گفت جز منحرفان چه کسانی از رحمت پروردگارشان ناامید می شوند؟!…

    واقعا…همینه!کسی که در گمراهی…ناامید میشه..

    میخام بگم…ابراهیمی که اینهمه تکاملهایی تو مسیر براش بوجود بیاد..در برابر این هدایت الهی..کم میاره..میگه مگه میشه..

    اینجاها…این ذهن نشون میده..که چقدر میتونیم گمراه بشیم..ولی ابراهیم دیگه مسیر رو بازم ادامه داد.تا به نقطعه ایی رسید…که گفت خدایی که این پسر بچه و اون حکایتهایی که بعداش بوجود میاد.و اینهمه معجزات الهی..و بعداش بازم الهام میشه که باید سر بچت ببری…

    میگه اره..من میپذیرم..من تو اون زمان نبودم..

    خودمو میگم..یه الهامی میاد.بهم میگه باید انجام بدی اولش یکم دلهره میگیرم.ولی میگم باید انجامش بدی.لطف خودش!شامل حالم شد..زود انجام شده..

    هر چقدر میخام این الهامات و لطف خدا رو نسبت بخودم بگم بخدا سپاسگزاریش”بازم احساس میکنم کمه… چون درهایی برویم باز شد..که ذهنم جز حال بد هیچی برام نداشت با حال بد قدم برمیداشتم.و هیچی نمیدونستم میخاد چی بشه..

    ولی از ته دلم میگفتم..تنها راه پیشرفت من خوسبخت و سعادتمندی من.من باید تسلیم خدا بشم..

    خداوند بهم گفت..اگه موفقعیت میخای و نتونی این چیزی رو که بهت میگم انجام ندی..چون به امروز فردا موکولش!میکردم..اگه انجامش ندی خبر از موفقعیتتت تو هیچ جنبه ایی نیست..یه کلام و بس..

    ولی واقعا…ترسی که ذهنم داشت ایجاد میکرد.با واقعیت زمین تا اسمون متفاوت بود..ولی الان خیلی به نسبت بهتر شدم.ترسم خیلی کمه..

    حدودا بعد از فایل قبلی و خوندن کامنت دوست عزیزم..گفتم خدایا من ازت هدایت میخام..منو هدایت کرد.و بازم یه پیاده روی طولانی حدودا 3 ساعت..دقیقا 3 تا از پاشنه هامو بهم نشون داد..

    یکیش..دقیقا 2 روز نصفه ایی..کاملا برطرف شد.

    و بقیه هم به لطف خدا برام واضحتر شد.و تونستم خیلی بهتر روش کار کنم.احساس میکنم پله های ترقیم بین این دو فایل.بازم زمین تا اسمون متفاوت شده..

    اصلا فکر نمیکنم دیگه یه انسان قبلیم و مانند دبگران هستم..چون اکثرا ادمها دغدغه هاشون مثل همدیگه هست..حالا تو وضعیت خانمها خیلی زیاده..و اون سبک زندگیاشون و چیزهایی که توی این فضای مجازی میبینیم..من دقیقا خودمو مقایسه میکنم.دارم هر روز بهتر میشم.

    ولی میدونم اگه بیفتم تو دامش..این افکار شیطانی مقایسه و حسادتها و این کتگوریها بازم منو تو دام عجله میندازه..

    من سعی کردم..این باور رو بیشتر برای خودم بجای اینکه بگم.خدایا من میخام امروز حتما مشتریا وارد بیزنسم بشن.من این چند تومن مول بسازم…

    بگم !خدایا هدایتم کن من روی شونهاتم.منو در زمان مناسب و مکان مناسب و اسانیها قرار بده.و ارامش!رو بر قلبم روانه کن…خدایا تو بهتر میدونی..همینجوری که تو این چند ماه خیلی از خاسته هامو..تو همزمانی خودش بهم داده ایی..ازت میخام..خاسته های بعدایمم مثل قرلیا تسلیمت باشم..

    من نمیدونم چی میخاد بشه..درسته این تضادها رو دارم ولی میگم خدایا اینا خیریتیه برای بزرگ شدنم..

    تو خودت هدایتم کن.تو خودت حمایتم کن.درهای رحمتتو رزقتو بروم باز کن..خودت همزمانیهای درستتو برام بفرس..

    وقتی خودمو به خدا میسپارم.و تسلیمش هستم.و اجازه بهش میدم خیالم خیلی راحتر میشه..

    و باور اینکه ..خدایا خودت منو تو مسیر راست ثابت قدم کن..من هیچی نمیدونم ..

    وقتی تو این کتگوریم این دام عجله خیلی کمتر میشه..دیگه ذهنم قانع میشه..

    ای دل قافل استادم..وقتی میام مرز براش میزارم.که نه من باید حتما امروز ابنقدر درامد داشته باشم یا این بیزنسم باید فلان مورد براش پیش بیاد…ذهنم میره دنباله مقایسه!ذهنم نیره دنبال مقصر..مخصوصا حسادت….

    حسادت که تا دلت بخد تو اینستا الگوهاش هست..که دیروز یه مورد رو دیدم ذهنم رفت برای مقایسه زود اومدم بیرون….

    خیلی خیلیا بخاطر همین نوع نگرش افتادن تو موارد مقایسه و سرزنش…

    من خودم خیلی باید مواظب باشم..

    چون ایده الهامی من تو بیزنسم..یه چیز خاصیه باید زمان بهش!بدم..ولی نجوا میاد.میگه نگاه فلان شخص کن..چه مرحله ایی هست.نگاه فلان کن..دارمم خودم میبینم این شخص سالها کار کرده یه باور دیگه ایی داشته…ولی ذهنم تو این مواارد..قت پتش..بیشتر میشه..همون گفتگوهاشو میگم..

    اینجا استاد.منم سعی میکنم که بیشتر از حرف شما تبعیت کنم.این گفته خداست..داره بهم تاکید میکنه..که فقط وقت بزارم روی خودم..

    خیلی روی کنترل ذهنم..چیزی که منو به این سمت میکشونه خارج کنم…

    و میخام دروازه ایی از شکرگزاری از داسته هامو بیام خالصانه و اگاهانه برای خودم بیشتر بولد کنم.و بابت تمام لحظاتم سپاسگزار باشم.

    اتفاقا چند شب..خداوند طبق یه الهامی تو یکی از موارد شخصی زندگیم.یه اتفاق پیش اومد که باید نفسمو میگرفتم.خداوند بهم نشون داد..که نگاه کن..اگه نفست گرفته بشه چکار میکنی..

    حتی ثانیه هم نمیتونستم تحمل کنم..

    واقعا ما خیلی فقیریم در برابر خداوند بزرگ.

    حتی وقتی نفسهام از طرف بینی ام گرفتگی ایجاد میشه تقلا میکنم که راه نفسمو باز کنم.

    انشالله هدایت بشم به دوره سلامتی این مشکلم برطرف بشه..خیلی گرفتگی بینی و دهان دارم.

    انگار مسدوده!.توی هوای سرد این مشکل براش پیش میاد..

    چقدر این نعمتها خوبه ..نعمت سلامتی.نعمت خوشبختی و سعادتمندی در هر جنبه ایی از زندگی..

    استاد عزیزم این فروتنی و خسوع که اینروزا داره تو وجودتون پروبال میگیره.بهتون تبریک میگم.انسالله ما هم بتونیم این مسیر راست رو همچنان با شما ادامه بدییم..

    چقدر تو این ایه خلقت انسان.و دلیل منطقهای شیطان.چه درهایی از شخصیتمو واسم بولد کرد..چقدر ما راحت انتقاد میکنیم.چقدر راحت قضاوت میشیم یا قضاوت میکنیم و یا هر چیز دیگه..

    دقیقا حکم این نوع شخصیتها انسان رو به تنش در میاره…چقدر من میتونم این نوع شخصیت رو در زندگی گذشته ام.به خودم یاداور بشم..

    چقدر این شخصیتها منو از اصل خودم دور کرد.همیشه مثل کبکی شده بودم که راه رفتن خودمم ،”یادم رفته بود..

    مثل الاغ ملانصرلدین و بچش شده بودیم..

    چقدر با همچنین نگرشی تنشزا زندگی کردیم..

    باید قدردان ثانیهای این سایت الهی بود.بخدا هر چقدر بخودم نهیب بزنم کمه…هر چی بخودم یاداوری کنم بخدا کمه.بخدا کمه بخدا کمه…

    ذهن نمیزاره!تکاملشو بگذرونه..و میخاد مدام عجله کنه..

    خداوند یه روز بهم الهام کرد.هنوز نوشتتش توی الهامتم سیو کردم..

    که یادت بمونه اتفاقات خوب تو زمان خودش برات اتفاق میفته.پس عجله نکن.

    این بزرگترین باوره برای من که همیشه نگاه اون تصویر کنم..که عجله نکن..

    عجله..تمام شخصیتهای فریب دهنده.مثل حسادت.مثل مقایسه.مثل مقصر دونستنم..همه رو بوجود میاره..

    و نکته بولد من توان تعققیری هیچکسی رو ندارم..

    و میخام این باور شما رو بخودم یاداور بشم..

    که هر کسی هر جا هست.جای درستش قرار گرفته..

    و من باید خیلی خیلی روی خودم کار کنم و اگاهانه نعمتهای زندگیم و این ارامشی که دارم…همه اینها نعمت خداونده..

    اتفاقا روز گذشته که داشتم با گلهای حیاطمون لذت میبردم بهشون اب میدادم.خداوند بهم الهام کرد..که من تو را برای خودم افریدم..برای خودم برگزیدم..دیدم اره…خدا بعد از اون تکاملی که موسی در جریان داشته…دیگه باید وارد مدار بالاتر میشده و به دربار فرعون میرفته…

    خداوند گفت نترس من بهاتم..و بهش گفت موسی..من تو را برای خودم برگزیدم..

    من تو را برای خودم افریدم…

    چه باوری از این قوی تر..که ما جانشین خدا روی زمین هستیم..ما از ان خداوندییم خدایی که سجده کردن رو بر ما”از ملایک خاسته.به شیزان خاسته..

    حالا من نوعی بیام.اون شیطان رو بپرستم.بیام دچار کشمکش نجوای شیطانی بشم..چقدر من احساس بی عرضگی میکنم.چقدر من تحقیر میشم.چقدر از بالا میفتم پایین.چقدر دچار غرور و منیت و سرکشی میشم.و دیگر بلاها که انروزه تا دلت بخاد اطرافمون هست…

    و اینا باید برامون بشه درست..که کجای مسیر قرار گرفتیم..

    امروز خداوند چند سال پیشمو بصورت تصویری برام واضح کرد..یه احساس خنده.و یه احساس بی ارزشی نسبت به افکار اون موقعم..چه داستانی رو برای خودم بوجود اوردم..

    استادم..این ایات این صحبتها..ره چند ساله داره..بخدا هر چقدر اینا رو بخودم یاداور بشم کمه..ولی میدونستم همین صحبتها باعث میشه من بیشتر حواسم .به این موردا باشه..که بتونم یه خود کنترلی قوی داشته باشم..

    یادمه روزهای اولی که هم قدم شما شده بودم…قرار بود با چند تا از دوستانمون یه هم نشینی داشته باشیم..شبش بهم الهام شد…باید بپرهیزی.و انجامش ندی..و بصورت درست و صحیح بهم گفته شد..

    و من دوری کردم الان سه ساله اون مسیر برام قطع شد.و میدونستم اگاهانه مسیرم درست نیست ولی خداوند خودش هماهنگ کرد که دیگه این مسیر رو ادامه ندم..

    مثل خوردن غذایی..که اگه یه ریگ کوچکم درونش باشه..زبانت اونو شناسایی میکنه.و بهم الارم میده..یه چیز ناجالبی تو دهنته بندازش بیرون..

    دقیقا این مسیر مستقیم..نخاله ها رو یک به یک به ما میشناسونه…

    سپاسگزار این دقت الهی هستم..که ما را هدایت کرد امروز بازم هم نشینی صحبت الهی شما باشیم..

    و تبریک میگم این مسیر خشوع و فروتنی را،”به شما استاد عزیزم..

    امروز نشانه من جشن و پایکوبی شما تو راه باورهای قدرتمند کننده ات بود..سریال زندکی در بهشت قسمت سوم3!

    تبریک تبریک تبریک..

    این جشن توحیدی رو با تمامی دوستانم تبریک میگم.

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام ودرود به سعیده دوستداشتنی توحیدی…

    میدونی تو این ساعت الان کجا هستم..

    تو قبرستان…

    بعد از ماها ترس از تنهایی بعد این موقع از ساعت روز..بالای سر قبری با هدایت الله..نشستم که اسمش نرگس.هست…

    اسم اصلی خودم.اخه من دو اسمی هستم.هم فاطمه..ولی تو خونه بهم میگن نرگس…چه هدایتی!….ولی ..

    یه حس ترسم کنارم هست “و…اونطرف تر یه پسر جوونی وایساده..

    ولی دوستدارم منم این موقع از این ساعت شب تجربش کنم.یه حس عجیب غریبی و پر از ارامشه…

    الان صدای الله اکبر میاد…

    چه حسیه!ولی سعی میکنم تو ارامش خودم بمونم.و بر ترسم غلبه کنم.

    پیامت خیلی زیبا بود..پیامتو بارها خوندم.چه مدارهایی رو دریافت کردم….

    وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم میبینم چقدر من در اشتباهات خودم غوطه ور شده بودم.جوری که بودنم در این دنیا به شدت عذاب اور بود..

    ولی دیگه نمیخام در موردش صحبت کنم.فقط میخام بگم منم تو این موقعیت قرار گرفتم..ببیینم چه ترسیه نمیزاره من ارامش داشته باشم…

    دوستت دارم دوست هم فرکانسیم در پناه خداوند باشید..

    بازم میخام یاداوری کنم ایات قرانیت عالی بود…

    عالی بود..

    عالی بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بازم سلام و درود به سعیده عزیز..

    الان 3 ساعتی از اون ساعت.،” رفتن تو تاریکی در قبرستان میگذره..

    سعیده! همون لحظه” حسی بهم گفت.پیامتو بنویس..خلاصه تمومش کن…تا در دفترچه مسیر تکاملیم ثبت بشه..

    ولی چون میخاستم “حسم نسبت به قبرستان و مرده ها عمیقتر بشه.نتونستم زیاد باهات صحبت کنم!..

    خلاصه مطلب………..

    بعد اون…بهم گفت

    بشین سر قبری که اسمش،”با اسم تو هماهنگه..

    سوال گرفتم دیدم مادر دوست قدیمیم بوده..ایشون سید هست..چه حس نابی بود.چقدر همجا پر از ارامش بود..هیچ وقت اینجور حسی نداشتم.نسبت به قبرستان!

    چقدر حالم خوب بود.خیلی بهم خوش گذشت!…

    .ولی ناگفته نمونه یه حس کوچولو ترس بود..ولی نور الهی باهام همراه بود..

    با این باور که خداوند همراهمه..مسیرمو ادامه دادم.

    سعی کردم بحرفش گوش بدم..

    یه نیم ساعتی تو اون تنهایی موندم…

    و یادم بحرفت اومد…

    که راجع بجاهایی که میرم با کسی صحبت نکنم..خداوند روی،” صحبتت بهم گوشزد کرد به کسی چیزی نگو..که قضاوتت کنن.

    هوا تاریک شد..و فقط نگاه به قبر ادمها میکردم.صحبت شما تو گوشم میپیچید…

    از صحبتهایی که وقتی ادمها از گور برانگیخته میشند…

    واقعا بخودم اومدم..

    گفتم چقدر باید بیشتر سپاسگزار خداوند باشم بخاطر …زنده بودنم..بخاطر بودنم و گوش دادن به حرفهای الهیم..

    و دریافت نعمتهای خداوند و لذت بردن در مدار خداوند..

    خیلی خوشحالم که در مدار الهیم.

    در مدار استاد سید حسین عباسمنشم!

    چقدر ما خوشبختیم..که قبل از اینکه بمیریم..الله اکبر رو با خداوند ندا کردیم..

    من باید ،”مدام بخودم گوشزد کنم..بخودم نهیب بزنم…که نرگس یادت بمونه تو چه جایگاهی قرار گرفتی..قدر تمام لحظاتتو بدون…

    قدر این نعمتهای خدا رو بدون!..

    قدر این لحظات غلبه بر ترسهاتو بدون!..

    سعیده جان..من هر روز دارم بزرگتر و بزرگتر میشم..

    خیلی بخودم افتخار میکنم.

    راسی بگم..من همیشه از مسیر قبرستان ،”که از میون یه نخلستانی تاریک رد میشه..همیشه کابوس بچگیام بود..و همین چند مدتم بود..

    بازم با شهامت “بلند شدم اون قسمتو با تاریکی رد کردم..بهم گفت نور گوشیتو خاموش کن فقط صفحه گوشیتو یه کوچولو باز کن…

    من با یه شخصی با هم برخورد کردیم.لطف خدا اصلا ترسی نداشتم..

    و ایشون بهم معذرت خاست رد شد..

    این ترس بعد از مدتی که خیلی دوستداشتم تجربش کنم.لطف خدا شامل حالم شد امشب تیکش!بزنم.

    و یه پیاده روی دیگه داشتم و چه همزمانیهایی چه الهاماتی…خیلی امشب باحال بود.بعد از یه بارون عالی…خیلی لذت داشت..

    خیلی سپاسگزار خداوندم که منو هدایت کرد با تکامل به این مسیر، غلبه بر ترس،”که با جسارت و با ایمان بخداوند .انجام دادم…

    و نکته بعد…راسی سعیده جان !.

    میشه بگی این کلیپ چیه!

    (سوره ی یاسین رو میزارم توی گوشم …مخصوصا اون صوت ترجمه ای که فاطمه جان با دستور جریان هدایت برام فرستاده به اسم (شراب بهشتی)کاش بتونی بهش گوش بدی و مست قدرت الله بشی ……

    منم دوستدارم تجربش کنم.

    به امید غلبه بر ترسهای دیگه..

    به امید دیدار بعدی….

    از جنوب غرب استان فارس،” تا شما ایران…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    بازم سلام و درود به سعیده زیباییم.

    بخدا همین الان گفتم دلم یه ایه از قرآن میخاد…

    خیلی ممنونم که بهم معرفی کردین.چقدر سایت عالی هست…

    ….

    میدونی این سوره منو بیاد چه شبی انداخت…

    حدودا چند شب پیش خواب دیدم..

    حدودای دم دمای صبح بود.بهم گفت بلند نشو کارت دارم..

    یه لحظه یه صحنه تاریکی جلوی چشمم اومد…

    بیین خواب و بیداری..صدای اطرافمو میشنیدم ولی اینقدر عمق این رویا واضح بود..که فقط داشتم با تمام وجودم درکش میکردم..

    ..اره….میگفتم..

    دیدم تو قعر جهنم هستم..

    جهنمی که فلت و فلت بود هیچی نداشت.جز پر از چاله هایی که وقتی نگاش میکردی عمقشو نمیدونستی به کجا ختم میشه…

    افرادی که داشتم اون قسمت با من بودن..میشناختمشون ولی هر کدومشون در پی کارهای خودشون بودن.همه سرگردان بودن…

    یه شخص اومد…بهم گفت تو سبزی خشک کرده “منو ندیدی..

    شخصو کاملا شناختمش چون چند شب قبلش با هم برخورد کردیم..

    و افرادای دیگه هر کسی در پی خاسته هاشون سرگردان بودن..

    خیلی وحشتناک و خیلی پر از درس برام داشت..

    و یه لحظه که داشتم به درون چاه ها نگاه میکردم..

    یه لحظه اون صحنه برام محو شده..

    دیدم توی بهشت خداوندم..یه تصویر زیبا تو یه جنگلی سرسبز و روبروم کوه…و صدای پرندگان سعیده عزیز هوش از سرت میپریید…

    حسش بینظیر بود…

    اینقدر ولوم صدای پرندگان زیاد بود…که بدنم سراسر میلرزید زیر پتو..

    حالم خیلی خوب بود…

    و بعد از چند دقیقه ایی همه چیز محو شد…

    و خداوند بهم یاداوری کرد که یادت باشه تو چه مداری هستی…

    قدر بودنت تو این بهشت را بدان…

    …..

    بعد از اون هدایتم “در شب به قبرستان.بازم شب بخاطر اشوبی که داشتم..نوری بر چشمم زد همراه با یه اهنگ زیبا..ارامشی بر قلبم گذاشت…و درس از قبرستان رو بهم یاداوری نمود..

    درسی که از قبرستان بعد از اون شب گرفتم.این بود!…

    که بازم قدردان لحظه به لحظه مدارم باشم..

    خودمو دوستداشته باشم.و قدر تک به تک نعمتهایم را بدانم و سپاسگزارش!باشم..

    بخدا سعیده…یه قسمتی جدیدی” از مرده ها تو قبرستان دارییم همه جوون.همه زیبا.احساس کردم همه در مقابل خداوند تسلیم هستند…احساس فقیر بودن خودمو کردم.که وقتی میمیریم چقدر دستمون از دنیا کوتاه هست…..

    بعد از اون!…

    بخودم یاداوری کردم..ببین…تو هم میتونی تو این مسیر باشیا..ولی تو انتخاب میکنی.!

    .قدر زنده بودنتو بدون..

    قدر خودتو بدون.

    انگار این حس برام تکرار میشد…که تو میخای اینده بجاهای خیلی خوبی برسی..قدر تک به تک ثانیهای زندگیتو بدون..

    در مسیر درستی..از دنیات خوب استفاده کن..

    اون حس از قبرستان همینجور این صحبتها تو ذهنم رد و بدل میشد…

    هر چقدر بخودم نهیب بزنم بخدا کمه..

    دوستان عزیزم تجربه کنید..درسته خیلی ترس داره ها..برای من عذاب بود..اینقدر رفتم و رفتم در روز در تنهایی ..یجوری بود که تکاملم طی شد..ولی گفتم من باید ایمانمو نشون بدم…

    خیلی ارامش داره..خیلی قدر بودنمو میدونیم…

    اینا رو بخودم میگم…

    بخدا فقط برای خودم.چون ما انسانیم بقول سعیده ترس هست.که فکر میکنی کسی پشت سرتو.روتو برمیگردونی…خخخ

    …یه

    مثالی میزنن.به شوخیه…(مرده بلند شو زنده بگیر)..

    واقعا حس خاصیه ولی تجربش یچیز متفاوتیه!..

    یادمه دانشجو بودم..بخدا انگار اون موقع استارتش تو ذهنم خورد.ولی میگفتم مگه دیوانه ام…

    اره میگفتم..یه استاد داشتیم این فرد خیلی عجیب غریب بود..اینقدر این استاد فوق العاده بود که یه دانشجو سر کلاسش غیبت نمیکرد..

    ایشون میگفت.من بیشتر وقتا “حدودای عصر که میخوره به شب..میرم قبرستان هر جا که دلم گرفت میشینم فقط فکر میکنم..

    همه دانشجوا میگفتن استاد نمیترسی؟”میخندید…..

    وای خدا…

    اینم بهشت زهرای شیراز حالا من که نرفتم ولی میگن خیلی بزرگه…

    ولی ایشون میگفت کل کار من همینه…که بیشتر وقتا میرم…

    ایشون یسری صحبتها میکرد که واقعا. نمیشد تو ذهنت هضمش کنی…

    ولی من امروز دارم بحرف استادم میرسم…درسته طول کشید.چون حجمش برام سخت بود..ولی انجامش!دادم..

    سعیده ببخش پیامم زیاد شد…

    ولی اینا ردیابی برای گذشتمه.چون ما خیلی زود” فریب زندگی دنیوی روزانه ایی میشیم..

    بازم میفتیم تو دام عجله برای رسیدن به خاستهامون..خودمو میگم!انگشت اشاره بسمت خودمه…

    اره میگفتم..من به این نتیجه رسیدم…

    وقتی ما میمیریم..بهترین و زیباترین عکسمونو با بهترین سنگ قبر..و با نوشته های زیبا.رومون به یادگار میزارن…

    ولی ایا!؟تونستیم پیرو سنت الهی باشیم…

    که…..

    اصل ذات ما انسانها هست…

    که خودم همون شب..دیدم روی سنگ قبر خودم نشستم..چقدر خودمو دوستداشتم..چقدر مدام به دیدار خودم میام..چقدر افراد میومدن کنار قبرم…

    اون رفتنها به قبرستان و الهامات اونشب غوغایی در دلم روشن کرد.منو چند پله انداخت بالا…

    بقول سعیده فقط کسی ندونه!….

    انشالله که درسشو یاد بگیریم و پیشه راه خودمون کنیم!….

    به امید روزهای عالی و غلبه بر ترسهای بزرگ.که باید تکاملی طی بشه..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: