هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی
در دوره ۱۲ قدم، من هدفی مشخص کردم با عنوان: افزایش سطح انرژی جسمانی.
به خاطر استمراری که برای تحقق این هدف داشتم و ذهنم را برای هدایت به ایده های بهتر باز گذاشتم، به مسیر تحقیقاتیای هدایت شدم تا نحوه عملکرد سیستم بدن را بشناسم؛ ناهماهنگی بین سبک زندگی امروزه را با ساختار ژن های بدن تشخیص دهم؛ رابطه بین این ناهماهنگی و بیماری های قرن اخیر را بفهمم؛ نقش حیاتی هورمون ها را در عملکرد اندامهای حیاتی بدن را درک کنم و بر این اساس، هدایت شوم به طراحی سبکی از زندگی که هماهنگ با عملکرد بدن و ساختار ژن هاست. سبکی که بدن را در حالت تعادل نگه می دارد و به بدن فرصت میدهد تا هر روز خودش را پاکسازی و ترمیم کند.
“دوره قانون سلامتی” نتیجهی این هدفگذاری و استمرار من در تحقق این هدف بود.
این هدف نه فقط زندگی من بلکه زندگی میلیونها نفر را متحول کرده است. آنهم نه فقط در حوزه سلامتی بلکه درباره نگاه آنها به امکان پذیر بودن هر خواستهای.
ما در دوره قانون سلامتی، شاهد نتایج معجزه آسای دانشجویان این دوره بوده ایم؛ شاهد امکان پذیر شدنِ ناممکن های بسیار بوده ایم:
از خانمهایی که از نعمت مادر شدن محروم بودند، اما با زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی، به راحتی رویای مادر بودن را تجربه کردند.
افرادی که بیماری خود ایمنی خود را غیر درمان میدانستند و پذیرفته بودند که تا پایان عمر باید درگیر دکتر و دارو باشند تا این بیماری کنترل کنند اما با زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی، به راحتی درمان شده اند.
افرادی که به خاطر باور جامعه پزشکی، با مشکل دیابت نوع ۲ کنار آمده بودند و تزریق انسولین جزئی از زندگی روزمره آنها بود اما با زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی، به زندگی طبیعی و سلامت خود برگشته اند.
افرادی که بارها سراغ رژیمهای غذایی یا ورزش های سنگین رفتند تا مشکل چربیهای اضافه را حل کنند اما نه تنها به نتیجه پایدار نرسیدند بلکه حتی به مفاصل خود آسیب زده بودند و در نهایت چاقی را به عنوان مشکلی غیر قابل حل پذیرفته بودند اما در دوره قانون سلامتی بدون ورزش سنگین و بدون گرسنگی کشیدن، فقط با زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی، به راحتی آب خوردن به تناسب اندام و سلامتی کامل رسیدهاند.
سفری که از ۱۲ قدم تا دوره قانون سلامتی طی کردم، درسهای سازندهای برایم داشت درباره هدفگذاری و نقش سازندهی آن در زندگی. میتوانی این درسها را در مسیر هدفگذاری و تحقق اهداف خود به کار ببری:
درس اول: وقتی هدف واضحی برای خود مشخص میکنی و برای تحقق آن هدف متعهد می شوی، به افرادی قابل اعتماد، مثبت نگر و آنهایی که قضاوتگر نیستند، آن هدف را اعلام کن. این کار باعث میشود در زمانهایی که انگیزههای شما کم میشود یا نزدیک است ناامید شوی و میخواهی بیخیال تحقق آن هدف شوی، به یاد بیاوری که به دیگران اعلام کردهای و باید به عهد خود وفادار بمانی.
درس دوم: با ایدههای اولیه، قدم اول را بردار اما به آنچه عقل تو از قبل مشخص کرده نچسب. ذهنت را برای هدایت به راهکارهای بهتر باز بگذار و به جریان هدایت اجازه بده تو را به مسیری هدایت کند که عقل تو توانایی درک آن را ندارد. این نگرش موجب میشود به ایده ها و فرصتهایی هدایت شوی که در ابتدای مسیر هیچ ایدهای درباره آنها نداشتی و نمیدانستی این راهکارهای ساده و عالی هم میتواند وجود داشته باشد.
درس سوم: وقتی ادامه میدهی، نتایج خیلی زود پدیدار می شود. اول به شکل احساسات خوب مثل: حس پیشرفت، شور و شوق، هدفمند زندگی کردن و… وقتی این احساسات سازنده را به چشم نتیجه نگاه میکنی، به آنها قدرت میدهی تا قوی تر شوند و آرام آرام در زندگیات ظاهر شوند. سپس همین نتایج کوچک، موتور انگیزه شما میشود برای ادامه دادن مسیر. سپس این استمرار ورزیدن نتایج را بزرگتر میکند و نتایج بزرگتر دوباره انگیزهها را تغذیه میکنند و نتایج را باز هم بزرگتر میکند.
درس چهارم: آگاهی از الگوهای سازنده: خیلی مهم است که آگاه باشی که این نتایج از چه مسیری رخ میدهد تا بتوانی با تکرار آن الگوها، نتایج را تکرار کنی.
درس پنجم: برای اینکه به مسیر قبلی بر نگردی و آدم قبلی نشوی، باید الگویی که شما را به این هدف رسانده، تبدیل شود به عادت رفتاری شما و شخصیت شما. چون اگر به عادتهای آدم قبلی برگردی دوباره نتایج از دست میرود. این رمز پایداری نتایج است.
درس ششم: وقتی به هدف میرسی، فقط این شما نیستی که از نتیجه آن هدف بهرهمند میشوی، بلکه جهان اطرافت را نیز از آن نتیجه بهرهمند میکنی. مثل دوره قانون سلامتی که به آرزوی صدها هزار نفر برای زندگی در سلامتی و تناسب اندام، واقعیت بخشیده است.
وقتی شما به موفقیت مالی میرسی، الگویی از امکانپذیری میشوی برای دیگران؛ شغل ایجاد میکنی برای دیگران؛ آسایش فراهم میکنی برای خانواده و …
برای بهره برداری از پیام این فایل، به سوال زیر فکر کن و در بخش نظرات به آن جواب بده:
سوال: چند هدف که در زندگی خود به آنها رسیدهای را به یاد بیاور. چه الگوها یا رفتارهایی را می توانی شناسایی کنی که باعث دستیابی شما به آن اهداف شد؟ مواردی مثل:
- چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
- چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
- چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
- چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
- دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
یا استفاده از قوانینی مثل:
- تجسم نتیجهی نهایی؛
- دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
- مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
- پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
منابع بیشتر درباره پیام این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی361MB34 دقیقه
- فایل صوتی هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی22MB22 دقیقه
سوال: چند هدف که در زندگی خود به آنها رسیدهای را به یاد بیاور. چه الگوها یا رفتارهایی را می توانی شناسایی کنی که باعث دستیابی شما به آن اهداف شد؟ مواردی مثل:
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
یا استفاده از قوانینی مثل:
تجسم نتیجهی نهایی؛
دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
درود بر شما استاد عزیز
خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان گلم در سایت
من در مورد معافیت خدمت سربازی میتونم بنویسم که واقعا بدون داشتن شرایط خاصی اقدام کردم و میتونم بگم حدودا بعد از پنج سال تلاش و استمرار من موفق شدم معاف بشم و کارت معافیت سربازی را پستچی با احترام آورد در خونه و من فقط با یک امضاء کارتم را تحویل گرفتم
در اوج لذت و آزادگی
ضمنا این هم بگم که دقیقا روزی که کارت بدستم رسید بعد از ظهرش جشن عقد من بود
و این هدیه ای بود که خداوند به من داد در اون روز زیبا بخاطر ایمانی که به او داشتم و بخاطر استمرار و تلاش و تعهدی که از خودم نشون دادم
بریم به سوالات جواب بدیم
امید است که پاسخ دادن به این سوالات از من انسانی باهوش تر و قوی تر بسازه برای رسیدن به موفقیت های بعدی به امید خدای یکتا
……….
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
من اینقدر رفتن به یک فضای کنترل شده مثل پادگان برام زجر آور بود که این خودش بالاترین انگیزه بود که به هیچ عنوان تصمیم برای رفتن نگیرم
همیشه انسانی بودم آزاد و رها
به هیچ عنوان خودم را در یک فضای کنترل شده نمیتونستم متصور بشم
اینکه سر یک ساعت خاموشی باشه
سر یک ساعت بیداری باشه اون هم با سر و صدا و اجبار
این تجربه های دوستانم بود که به من انتقال دادند
یا اینکه کسی بخواد به من امر و نهی کنه
و کسی بهم دستور بده ( کاری که در تمام عمرم تجربش نکردم ) حداقل با زور نبوده و همیشه اگر کسی از من چیزی یا کاری خواسته به صورت خواهشی بوده
اینقدر اون فضا برام دردناک بود که این خودش یک انگیزه خوب بهم میداد که همه تلاشم را بکنم
در واقع همین یک راه را داشتم برای نرفتن به خدمت سربازی
……….
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
اینقدر با اشتیاق پیگیر کارهای معافیتم بودم که از هر پیشنهاد عقلانی و خوبی استقبال میکردم
مثلا زمانیکه حدودا دوسال رفتم برای معافیت کفالت و موفق نشدم بدستش بیارم
بخاطر اینکه قوانین معافیت تغییر کرده بود
بعدش با پیگیری و استمرار هدایت شدم به معافیت پزشکی برای شکستگی ساق پام
یعنی اینقدر اشتیاق داشتم که دست به هر کاری میزدم و همه تلاشم و همه فکر و ذهنم متمرکز این بود که این کار را به یک سرانجامی برسونم و واقعا بزرگترین دغدغه زندگی من بود در اون زمان
همین اشتیاق به نرفتن
و رنج رفتن به اون فضا باعث میشد که از پیشنهادات خوب استقبال کنم
دقیقا زمانیکه یکسال و نیم زمان گذاشتم و آخر هم برای شکستگی پام معاف نشدم و یه جورایی فقط معاف از رزم شدم و اعزام به خدمت شدم که البته نرفتم و یه جورایی سرباز فراری محسوب میشدم
با چنگ و دندون به همه جا سر میزدم و چنگ میزدم که یه جوری معاف بشم
تا زمانیکه یه سر به دکتری زدم که تو محلمون مطب داشت و دوست هم بودیم با هم
وقتی موضوع را باهاش در میون گذاشتم و بهش گفتم که من به هیچ عنوان نمیخوام برم سربازی
اون هم به لطف خدای عزیز دستی شد از دستان خدا و یک دفترچه بهم داد که مطالعه کنم و بببنم از بیماری هایی که قابل معافیت بودن کدوم یکی را من دارم
ضمنا خود دکتر جزو همون کمیسیون پزشکی شهرمون بود که مهر تایید میزدند بر معافیت پزشکی سربازها
و من از این موضوع بی خبر بودم تا زمانیکه خداوند هدایتم کرد به مطبشون
من دفترچه را مطالعه کردم و به دکتر گفتم که چند سالی هست که کمر درد دارم
یعنی یکبار تو کشتی ضربه خوردم و دیگه خوب نشدم و همیشه درد داشتم
دکتر عزیز من را به یکی از دوستانش که دکتر ارتوپد بود تو شهر اصفهان معرفی کرد که معاینه انجام بده و نتیجه را اعلام کنه
فقط در یک صورت بابت کمر درد من معاف میشدم و اون هم مشکل نخاعی بود
من به دکتر ارتوپد مراجعه کردم و دکتر در معاینه اولیه تاکید داشت که هیچ مشکلی ندارم
من هم از ترس و وحشت نرفتن به خدمت خیلی ازش خواهش کردم که دکتر جان من چند ساله کمرم درد میکنه و همیشه دکترها بهم میگن که گرفتگی عضله است
آخه مگه میشه چند سال یک عضله گرفته باشه
خلاصه که از من اسرار و از دکتر انکار که مشکلی نداری و معاف نمیشی
دیگه با کلی خواهش دکتر را راضی کردم که یک عکس ساده از کمرم بگیرم و گفت همین کافیه و نیاز به MRI نیست
استاد عزیزم امان از اون روزی که خداوند بخواد به تلاش یکی پاسخ بده
سریع رفتم عکس را گرفتم و با عجله و شتاب و استرس اومدم پیش دکتر
فقط این و بگم تو همه این سالها تلاش کردن برای معاف شدن تنها امیدم به خدا بود و یه نور امیدی همیشه تو دلم بود که خدا اگه بخواد شدنیه حتی اگر همه بگن امکان نداره
واقعا اون زمان با قوانین آشنا نبودم ولی خدا را حس میکردم در وجودم
بله عکس را رسوندم به دکتر زمانیکه عکس را گذاشت داخل اون صفحه نورانی یه نگاه به من کرد و گفت پسر تو از زندگی معافی خدمت سربازی که جای خود داره
گفت کمرت داغونه
جابجایی مهره داری و تنگی نخاع و خلاصه وارد جزییاتش نمیرم
استاد عزیزم خدا میدونه اشک اومد تو چشمام از یک طرف اشک شوق که خدا به ایمانم پاسخ داده
چون همیشه در موردش با خدا حرف میزدم و از خودش فقط درخواست میکردم و اصلا دنبال آشنا بازی و سفارش کردن و این حرفها نبودم و فقط ایمانم به خود خدا بود
از یک طرف اشک شوق بود و از یک طرف اشک ناراحتی که چرا من باید کمرم اینقدر آسیب دیده باشه
ولی خداییش را بگم بیشتر خوشحال بودم که فهمیدم دیگه هیچ قدرتی نمیتونه من را به زور بفرسته خدمت سربازی
چون قدرت اصلی و برتر جهان به ایمان من پاسخ داده بود و اون بود که هوامو داشت و مهر تایید را برام زده بود
خلاصه که یکسال و نیم دیگه هم تلاش کردم و باز هم هی رفتم و اومدم تا بالاخره معاف شدم
و صبح روز عقدم کارت معافیت سربازی من اومد در خونه
خدای من الان هم اشک تو چشمام جمع شد
چقدر این سوال زیبا باعث شد که من برم تو عمق این مطلب و اتفاقی که حدودا مال 15 سال پیش هست
سپاسگزارم استاد عزیزم بابت طرح این سوال
و سپاسگزارم از خدای عزیزم که به تلاش من پاسخ داد که امروز بتونم با عشق و افتخار در موردش صحبت کنم
……….
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
حقیقتا همون ترس از رفتن به پادگان و سختیهاش و همچنین لذت نرفتن به اون فضا و اینکه آزاد باشم و نه در بند
خیلی کمکم میکرد که همش دنبال یه راه حل باشم
همش دنبال نشانه های بهتر باشم که تو مسیر کمکم کنه و من را به هدفم برسونه
مثلا وقتی مادر دوستم استمرار من را میدید
محبت کرد و یه دعای آیه الکرسی بهم داد و گفت همیشه قبل از رفتن دنبال کارهای اداری این را بخون و بذارش توی جیبت بهت قوت قلب میده
و انصافا هم همینطور بود
یه جورایی من را به خدا نزدیک تر میکرد و حس بهتری داشتم و یه جورایی همون راز و نیازی بود که با خدا داشتم و آرومم میکرد
……….
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
استاد عزیزم اینقدر اطرافیانم سرزنشم میکردن
که بابا بلند شو خودتو جمع کن
این مسخره بازی ها چیه
همه هم دوره ای های تو رفتن خدمت و اومدم
تو چقدر بی حالی و بی عاری
تو چقدر فلانی و ….
خلاصه اینقدر توهین و طعنه شنیده بودم که عزمم جزم بود تا یکجا پوز همه را با هم بزنم
واقعا حرف های سرد و نا امید کننده ای بهم میزدند
و وقتی من میگفتم اگر خدا بخواد کمکم میکنه و معاف میشم همه میخندیدن که خدا مگه بیکار نشسته که تو بهش بگی اونم معافت کنه
میگفتن اگه اینجوری بود که همه به خدا میگفتن و اون هم معافشون میکرد چرا میرن خدمت دیگه
الله اکبر که چقدر من اون موقع به وجود خدا ایمان داشتم و ایمان قلبی بهش داشتم
من چه ایمانی داشتم
و دیگران چی فکر میکردن
چقدر طرز فکرها میتونه متفاوت باشه
خدای عزیزم سپاسگزارم که رو سفیدم کردی
بله سید جان عزیزم چقدر دوست داشتم الان کنارت بودم و با همه وجودم در آغوش میگرفتمت و ازت تشکر میکردم که من را با باوری که به خدا داشتم به مسیر زیبایی هدایت کردی
اون زمان کورکورانه باور داشتم ولی الان با آموزه های شما هم مطمئن تر هستم و هم احساس آرامش بیشتری دارم
ازت ممنونم استاد عزیزم
خداوند به وجود با ارزش خودت و همه عزیزانت سلامتی و عزت ببخشه
بله استاد جان من با این انگیزه نجواهای ذهنم را کنترل میکردم
چون این بازی باید برای من برد برد میشد و باخت برای من تو این زمینه معنایی نداشت
یعنی باخت در این زمینه برابر بود با مرگ باورها و ایمان قلبی من که با لطف خدای عزیزم هر روز درهای جدیدتر و بهتری به روی من باز میشد
استاد عزیزم الان میفهمم که هرکسی که فقط ایمانش به خدا باشه همیشه برنده است و همیشه سکوی اول می ایسته
اصلا سکوی دوم براش معنایی نداره چون خداوند پشتیبان و هدایتگرشه
خدای عزیزم سپاسگزارم چقدر حالم داره خوب میشه با نوشتن این مطالب
در یک صبح زیبا با صدای پرندگان که از تو پنجره خونه صداشون میاد
و اون هم در صبح امروز که تولد من هم هست
خدایا سپاسگزارم ازت که داری بهم یک حال خوب هدیه میکنی بابت کادو تولدم
………
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
حقیقتا در ابتدای کار الگوی خاصی نبود که من ببینم و خودم ناخواسته ایمان داشتم که پیگیری میکنم تا به نتیجه برسم ولی در مسیر که به اداره های مختلفی هدایت میشدم اونجا ها با افرادی آشنا میشدم که بهم امید میدادن که کار نشد نداره
و تلاشت را بکن
و حتی با افرادی هم صحبت میشدم که خودشون معاف شده بودن و از لذت معافیت برام تعریف میکردن و این هم صحبتی ها انگیزمو بیشتر میکرد تو مسیری که بودم
……….
یا استفاده از قوانینی مثل:
تجسم نتیجهی نهایی؛
من در مسیری که برای رسیدن به هدفم حرکت میکردم انصافا اوایلش خیلی دلهره داشتم و طبیعی هم بود
ولی کم کم با نشانه هایی که میدیدم و هدایت هایی که میشدم هم با خدا بیشتر صحبت میکردم
و هم دلم قرص تر میشد
یعنی این دلهره ها من را به خدا نزدیکتر کرده بود
یه جورایی چاره ای جز صحبت کردن و نزدیک شدن به خدا نداشتم و اصلا راه دیگه ای نداشتم
و این هم صحبتی با خدای مهربان باعث شده بود که قوت قلب بگیرم و همیشه به پایان کار که فکر میکردم دلم قرص بود و همش اون لحظه آخر را میدیدم که فریاد میزدم خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا ممنونم
خدایا دوستت دارم
و چهره کسانی میومد تو ذهنم که من را مسخره میکردن و سرزنشم میکردن
همش فکر میکردم که حالا میرم نتیجه را میکوبم تو صورتشون
البته هیچ وقت این کار را نکردم چون وقتی همه متوجه شدن که من چقدر تلاش کردم و موفق شدم همگی تحسینم کردند و فقط من میدونستم که چه حالی دارم اون لحظه و خدای من میدونست که من چه حسی داشتم
سپاسگزارم خدای بخشایشگر و مهربان که رو سفیدم کردی
……….
دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
من اون موقع قانون سپاسگزاری را بلد نبودم
ولی بصورت ناخودآگاه زیاد اهل غر زدن و گلایه کردن نبودم و انصافا هر نکته مثبتی که میدیدم در حین روال اداری که پیگیرش بودم همیشه سپاسگزار بودم و خوشحال میشدم که بله میشه انجامش داد و شدنیه
چون بیشتر هم به لطف خدا ایمان داشتم که تنهام نمیذاره و کمکم میکنه
این یه حس قلبی بود و با قوانین کیهانی به صورت عقلانی آشنایی نداشتم
……….
مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
اتفاقا اصلا نتایج پیگیری هامو با کسی مقایسه نمیکردم
مثلا خیلی بچه ها با من بودند که همون اول معاف نشدن و خیلی سریع رفتن سربازی و به من هم پیشنهاد دادن که بیا بریم ادامه دادندش بی نتیجست ولی من با ایمان حرکت کردم تا به نتیجه دلخواهم رسیدم
در مورد قانون تکامل هم چیزی نمیدونستم ولی واقعا سر صبر همه کارهام و پیش بردم و اصلا عجله نمیکردم
گفتم دلهره داشتم ولی عجول نبودم
شاید صبرم بخاطر ایمانی بود که بصورت قلبی به خدا داشتم
چون خیلی ها بهم میگفتن برو به فلان کس که آشناست بگو سفارشتو بکنه که کارت بهتر انجام بشه و اینهمه پادویی نکنی ولی من هیچ وقت این کار را انجام ندادم با اینکه خیلی هم به اصطلاح آشنا داشتم که بهشون رو بزنم ولی به لطف خدا و با ایمانی که به بخشندگی و قدرت خودش داشتم هیچ وقت این کار را انجام ندادم
و امروز افتخار زندگیم به اینه که هیچ وقت با آشنا بازی کارم را پیش نبردم
در هیچ مرحله ای از زندگی و همیشه با ایمان به رب و فرمانروای جهان هستی به هر آنچه که دوست داشتم و در مسیرش تلاش کردم رسیدم
مثل معافیت خدمت سربازی
مثل ازدواج موفقی که داشتم به لطف خدای عزیزم که اون هم داستانش واقعا رویایی و زیباست که فقط خداوند میتونست این اتفاق زیبا را برام رقم بزنه و با استمرار من خداوند با ز هم من را رو سفیدم کرد
آخ خدای بخشنده و مهربان صادقانه ازت ممنونم و سپاسگزارم
یا مثل به اتمام رسوندن تحصیلاتم که اون هم یک اتفاق زیبا بود در زندگی من
و خیلی اتفاقاتی که فقط خداوند یاری کننده من بود نه هیچ کس دیگری
و چند زیباست که کارها بدست خداوند انجام بشه
که بیشترین لذت را داره بدون منت و بدون هیچ انتظاری
……..
پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
در این مورد چیزی یادم نمیاد چون آشنایی با این قوانین نداشتم
و البته اگر بخوام حقیقت امر را بگم اون موقع بیشتر بر این باور بودم که هر چقدر بیشتر سختی بکشم امکان موفق شدنم بیشتر هست و بابت سختی ها خداوند بهم پاداش میده
برای همین پروسه معافیت من پنج سال طول کشید
مطمئنا اگر با قوانین آشنایی داشتم از اول هدایت میشدم به همون مرحله آخر
……….
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
مطمئنا داشتن انگیزه کافی خودش انسان را وادار میکنه به حرکت کردن
یعنی اینکه لذت بدست آوردن یک چیزی
و همون بحث رنج نرسیدن به یک هدفی
ابن خودش یک محرکه است برای استمرار در رسیدن به هدف
یعنی من ایمان دارم با تلاش ذره بینی و متمرکز بودن بر روی یک هدف و با ایمان به خداوند
و البته الان با آشنا شدنم با این قوانین و صبور بودن و سپاسگزار بودن و تحسین کردن نشانه های حتی کوچک و تجسم کردن نقطه پایانی و نتیجه کار
ایمان دارم که حتما به سادگی و با هدایت خداوند در بهترین زمان ممکن با بهترین کیفیت ممکن در اوج سادگی و آزادی و لذت و شادی به هدفم خواهم رسید
استاد عزیزم از شما صمیمانه سپاسگزارم بابت طرح این سوالات زیبا و تاثیر گذار
برای همگی عزیزانم در سایت آرزوی تندرستی دارم و شادابی