پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9


توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است. 

بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)

لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.


و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “

سوال:

درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟

اهدافی مثل: رسیدن به وزن دلخواه؛ رسیدن به وضعیت مالی دلخواه و …

بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:

  • فکر می کنم به خاطر اینکه مرتبا قدم هایی که باید برای هدفم بردارم را به تعویق می اندازم
  • چون من در شروع کار، انگیزه دارم اما خیلی زود انگیزه هایم را از دست می دهم
  • چون من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم
  • چون من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم
  • چون من خیلی زود با برخورد با اولین مانع ناامید می شوم
نکته: در فایل صوتی و تصویری، مثالهای بیشتری با جزئیات توضیح داده شده تا مفهوم سوال را بهتر درک کنید و پاسخ‌های دقیق‌تری برای این سوال پیدا کنید.
توضیحات استاد عباس منش پیرامون این سوال را در فایل صوتی یا تصویری بشنوید. سپس پاسخ خود به این سوال را در بخش نظرات این قسمت بنویسید.

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9
    172MB
    21 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9
    20MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

549 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فهیمه پژوهنده» در این صفحه: 3
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم شایسته نازنینم

    سلام به دوستان ارزشمند و در مسیر توحید و خوشناسی ام

    وای چقدر این فایل به موقع بود، اصلا امروز صبح داشتم به همسرم میگفتم استاد نکنـه صدای ما رو میشنوه و میدونه کِی، چه فایلی با چه موضوعی بذاره یا سال بپرسه. اصلا یعی اینقدر به موقع بود این فکر کردن درمورد این سوال که منو در تصمیم گرفتن و تردید و شکی که از دیروز برام اومد راحت تر کرد.تردید و شکی که هربار ذره ذره ایمان منو به یغما میبره و راه نفوذ شیطان برای منه.میخوام این داستان رو بنویسم تا یادم بمونه و بعد چند وقت بیام بازم فرق مقاومت جهان برای تغییر من رو ببینم با فرق نشونه های درستی در مسیر بود رو و اینکه باید انجامش داد یا انجامش نداد. میخوام بنویسم این داستان رو تا بهتر به یادم بمونه.

    داستانم رو از دیروز پرماجرام و اتفاقات شگفت انگیزم شروع میکنم، اینکه دیروز یک تماس ناشناسی داشتم که پیشنهاد کار با حقوق خوب بود و جالبش این بود که من اصلا دنبال کار کردن برای کسی نبودم و یک مدت زیادی هم هست دیگه رزومه جایی نفرستادم. از اونجایی که رزومه جاب ویژن منو خونده بودن فکر کردم از ارسال رزومه های ماه های قبل که فرستادم بوده. چون پرسیدن شما هنوز جایی مشغول به کار نیستید یا همکاری دارید. که گفتم من بصورت پروژه ایی کار میکنم و زمانم آزاده و از اونجایی که کنجکاو شدم بدونم چه شرکتی و برای چه کاری با من تماس گرفته شده چندتا سوال پرسیدم و دیدم چه جالب، چه خوب…به من تایم برای مصاحبه پیشنهاد دادن و در تلگرام هم لوکیشن دفترشون رو فرستادن و قرار شد اگر اوکی نبودم خبر بدم که برای مصاحبه نمیرم. دیروز کلی در شک و تردید بودم برم یا نرم. آخه به خودم قول دادم نگران پول به دست آوردن و کسب درآمد نباشم و فقط حواسم به کاری باشه که باید انجام بدم و درسـ«ته و از مسیرم لذت ببرم و به لطف خدا با دستان یکی از هزاران دستـش که همسرم باشه هیچ وقت بی پول نبودم و خوشبختانه هم همه چی فراهم بوده و بیشتر از قبل هم گوشت میخورم و در مسیر عمل به دوره قانون سلامتی هستم.(پس نگرانی بابت هزینه های روزانه و زندگی تعطیل) خب پس چرا هنوز تو شک و تردید بودم، چون رفتم در فایل ارسال رزمه های قبلی ام و دیدم همچین شرکتی من اصلا رزومه ازسال نکرده بودم، رفتم تلگرام بعد پیامی که برام لوکیشن فرستادن، پرسیدم من برای شما لوکیشن فرستادم یا شما خودتون رزومه منو دیدین و تماس گرفتین. و ایشون گفتن ما خودمون توی پیشنهادها انتخاب کردیم. اصلا اونجا این به ذهنم اومد پس این نشونه است یک چیزی میخواد به من بگه،اصلا شاید فقط باید برم ببینمشون و باهاشون اشنا بشم اما اگر خوششون اومد(که خیلی مطمئنم به این باورم که هرجا رفتم سریع منو قبول کردن که همکارشون بشم پس خوششون میاد. تا اراده کردم و رزومه فرستادم یا مصاحبه رفتم بیکار نموندم و سریع مشغول به کار شدم.)خلاثه این فکرا و نجواها و اشتباه دیدن نشونه ها و شک و تردیدها یکم داشت منو بهم می ریخت و نمیتونستم بفهمم چه کاری درسته. اما همین که ایشون گفتن خودمون پیدا کردیم بیشتر مطمئن شدم تا برم ببینم چه خبره و خدا برام چه برنامه ایی چیده. و این منطق هم برای خودم آوردم میرم تا نیاوران و یک جای جدید رو تجربه میکنم و پیاده روی امروزمم اونجا انجام و میدم وبا افراد خوب و جدیدی هم آشنا میشم. بعد از اون تصمیم میگیرم و به نشونه ها دقت میکنم که برم جایی کار کنم یا نکنم. اینم خیلی تو ذهنم میومد که فهمیه شاید اشتباه میکردی که جایی نری سرکار، اشتباه کردی خودتو بیکار کردی، تو شاید باید برای کسی کار کنی و راه بدست آوردن درآمد تو اینه، شاید باید بری سرکار و بقیه وقت آزادتو صرف نوشتن و تمرکز روی علاقه ات و هدفی که براش مهاجرت کردی بکنی. شاید شاید شاید…اصلا یک دلیل هایی و یک شاید و اما و اگرهایی تو ذهنم میچرخید که قشنگ خودمو توجیح کردم که این یک نشونه است که تو باید بری سرکار.

    باز از طرفی هم فرصتی پیش اومده که یک سفر به ترکیه در پیش خواهم داشت و همسرم گفت تو بری شاید منم اومدم و راهی بشه برای مهاجرت بعدی مون. و اینجا هم در شک و تردید اینکه آیا میشه نمیشه. اصلا کار چی، هدفم چی، …چند وقتی هم هست خبری نیست و نشونه ایی نیست برای رفتن و در سکوت میگذره و منم فقط دارم ذهنم رو کنترل میکنم و فرمون رو دادمم بخدا تا بهم با نشونه ها بگه چه کاری درسته و اصلا برای رفتن به یک کشور غریبه که اصلا یک جمله ترکی هم بلد نیستم، اصلا نگران نیستم.(واقعا این حد ریلکسی برام عجیبه، عجیبه به چی مطمئنم به خدا که میشود یا مطمئنم که نمیشود و اصلا بیخیالِ بیخیالم)خلاصه اینا رو داشته باشین بعد این پیشنهاد کاری که من اصلا رزومه نفرستادم و خودشون اومدن دنبالم. باز با خودم میگم شاید این یعنی تو باید هنوز ایران باشی و کار کنی و پول های بیشتری در بیاری.و باز منو به شک و تردید در همه چی مینداخت. رفتن به مصاحبه یا نرفتن. تصمیم برای کار کردن برای کسی یا کار نکردن. تصمیم رفتن به ترکیه و موندن وموقعیت سنجی. جور نشدن سفر به ترکیه و تصمیم برای کار کردن در ایران اونم به یک شکل دیگه….خدایا داستان چیه….

    حالا این قضیه مال ظهر بود و این تماس و پیشنهاد کاری.

    بعد وعده خوشمزه ایی که نوش جان کردیم عصر تصمیم گرفتم برم تو مسیر پاتوق دوست داشتی ام یعنی خیابون انقلاب دور بزنم و اینجوری مسیر تئاتر شهر تا انقلاب رو پیاده روی کنم و کتاب ببینم و برای خودم بچرخم. و در مموری ام فایل های استاد رو مثل همیشه میذارم و با هدفون قشنگ مشکی ام بزارم تو گوشم و گوش بدم و فقط لذت ببرم.(چه روز پرماجرایی بود دیروز)

    اینکه توی اون مسیر چقدر اتفاقات زیبا وجالب افتاد و با دختر نویسنده ایی اشنا شدم. اینکه یک تیشرت سایز xs طرح پرچم آمریکا برای خودم هدیه خریدم بماند و خود فروشنده بدون اینکه من بگم بهم تخفیف داد.

    اینکه یک کتابی خریدم که زبان اصلی و انگلیسی اونو چند وقت پیش سرراهم قرار گرفت و دارمش(the power habit) , و بعد در مسیر بساط کتابفروشی های کنار خیابون چشمم به همون کتاب ترجمه اولیه و قدیمی اش افتاد. که زده بود 100 تومن، فروشنده گفت 80. من قصد نداشتم پول به کتاب خریدن بدم و اصلا کتابی غیر از کتاب های استاد رو بخونم و دوباره مرور کنم تو ذهنم گفتم اگر بازم کم کرد شاید بگبرم خوبه، میتونه در کنار کتاب زبان اصلی بهم برای لغات جدید و مفهوم بهتر کتاب کمکم کنه فروشنده یکهو گفت شما 70 بده. و من باز یک حسی گفت الکی بگوو 65 احتمالا فروشنده بگه نه خیلی کمه، من از 100 گفتم 70. خلاصه منم پروندم 65 و در کمال تعجب فروشنده گفت این کتاب برای شما.یعنی اتفاقات جالب که میگم افتاد اینجوری بودا.

    دیدن ماشینی که منو همسرم روش تمرکز کردیم که داشته باشیم و نزدیک تقاطع خونه شاید در عرض چندثانیه بیشتر از 5تا یکهو از چپ و راست و بالا و پایینم پشت سرهم رد شدن و من فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت که منو به سمت خواسته هام اینجور نزدیک ونزدیکتر میکنی. اصلاا اینقدر تو فضا بودم و اون آهنگ و فایل ها هم منو برد بود به سمت خدا که اصلا دیوانه شدم.بعد قسمت جالب و آخر ماجرا سلام کردن یک آقایی بود پشت فرمون. که من اصلا صداشو نشنیدم فقط تو حال خودم بودم. از اونجایی که هرزگاهی خیلبون رو نگاه میکردم تا ماشین هایی که رد میشن رو ببینم و توجه کنم و پیدا کنم اون ماشینی که روش قفلی زدم. بعد یکهو اون آقا رو دیدم داره به من نگاه میکنه و از حالت صحبت کردنش متوجه شدم میگه سلام. من هدفون رو از گوشم برداشتم و نزدیک شدم و سلام کردم. گفتم شاید آدرس میخواد بپرسه. اما نمیدونید چی گفت اصلا من تو کفم اون حرف هام. گفت من اصلا اینکه شما اینقدر تو خودتون بودید منو مجذوب خودش کرد و داشتم سمت چپ میرفتم پیچیدم تا بهتون سلام کنم و دعوت تون کنم به یک تئاتر که تهیه کننده اش هم خودمم. گوشی شون رو با همون حالت خوشحال ولبخند در لب درآورد و عکس های تئاتر شون رو نشون دادن و گفت نمیدونم چی شد خواستم اینو بگم ولی خیلی جالب بودی، اینکه اینقدر جالب تو خودت وفضای خودت بودی و کلی حرف و صحبت دیگه…و ایشون گفتن من کارخونه دارم فکر نکنی من مثل این پسرای الاف و مزاحم هستم. اصلا نمیدونم چی شد ازت انگار خوشم اومد و بعد یکهو پرسید راستی کار میکنی کارت چیه. و من توضیح دادم که برای کسی نه اما تو خونه بصورت پروژه ایی کار انجام میدم ولی جالبه بدون اینکه من بخوام امروز ظهر با من تماس گرفتن و پیشنهاد کار دادن. گفت اصلا بیا پیش خودمون. ما دفترمون یک نیرو به تازگی رفته و نیرو میخوایم. محدوده دفتر هم نیاوران هست…اصلا حالا با این جمله ها و همزمانی ها من موندم خدایا قضیه چیه…اومدم برای همسرم تعریف کردم کل اتفاقات رو و گفتم حسین جریان بنظرت چیه. چرا امروز دو تا پیشنهاد کار شده، اینکه باز طرفی دیدن اون دختر و خرید کتاب و …چی میگه. بعد ترکیه چی میشه. همسرم حرف قشنگی زد ببین تو هدفت چیه. من میدونستم هدفم چیه اما نشونه ها ضد ونقیض بود و همسرم میگفتم یکسری از این اتفاقات مال فرکانس های قبلی ات هست که فرستادی و فرکانس های جدیدت باز اتفاق های بعدی رو رقم میزنه و کارکرد قانون رو یادم انداخت و سعی کردم اشتباه نکنم و نشونه ها رو اشتباهه برداشت نکنم. اینکه من قبلا دنبال کار بودم اما چند وقتی هست مصمم تا به هدفم بچسبم وهدایتی جلو برم و تمومش کنم و هدفم و رسین بهش برام مهمه.

    بعد صبح فایل جدید با موضوع هدف

    خدایا چی میخوای به من بگی، یکم واضح تر تا درک کنم و بفهمم و اشتباه برداشت نکنم.

    حالا اینا رو گفتم از دیروز و ادامه ماجرا که میخوام برسم به پاسخ سوال اینطوریه که صبح که پاشدم و فایل رو که دیدیم راستش هیچ دلیلی نیومد، یعنی نتونستم بفهمم ایراد کارم کجاست و چه دلیلی هست که به هدفم نمیرسم. آخرش گفتم نکنه نمیرسم چون همه این مواردی که استاد گفتن رو دارم مثل: به تاخیر انداختن کارها،آره درسته مرتبا قدم هایی که باید برای هدفم بــایــد بردارم را به تعویق می اندازم. یا اینکه در شروع کار، انگیزه بالایی دارم اما خیلی زود انگیزه هایم را از دست می دهم احتمالا.میگم “احتمالا” چون من انگیزه دارم اما شاید انگیزه هام مثل روز اول پررنگ و قوی نیستن تا منو از جام بلند کنن و منو به حرکت وا دارند. یا اینکه شاید من هدف هایم را خیلی بزرگ و غیر واقع بینانه انتخاب می کنم شاید تکامل خودمو رعایت نکرده میخوام پر دربیارم سریع هم پرواز کنم. مثل هدفی که از بچگی داشتم فضانورد شدن. شاید برای این هدف هامم اینجوریه.

    و این دلیل رو که مطمئنم که دارم و به تازگی اصلا کشفش کردم اینکه من از شکست خوردن می ترسم به همین دلیل خیلی پیگیر هدف هایی که انتخاب می کنم نیستم

    و اینکه شاید من خیلی زود با برخورد با اولین مانع ناامید می شوم که البته بقول تیکه قشنگ همسرم اصلا من به مانع برخورد نمیکنم چون شاید از نظر اون من قدمی برنداشتم تا اصلا به مانعی برخورد کنم اما الان که درست فکر کنم چرا همین که من تو فکرم تا میام شروع کنم همین شک و تردید و ترس ها میشن اولین مانع که هنوز کاری نکردم در نطفه خفه میشه و دلیل به هدف نرسیدنم میشه. مانع های من ذهنی هستند. اصلا مانع های بیرونی برخورد نکردم اصلا. چون همون اولین مانع که ریشه در باورهای من داره و در ذهن من هست منو به سمت ناامیدی میکشونه ناخودآگاه که خودمم خبر ندارم.

    خلاصه تسلیم این حرف شدم که نمیتونم دلایل ب هدفم نرسسدنم رو پیدا کنم پس همه این دلایل که استاد رو گفتن دارم و قبول میکنم.(و البته دلایلی که از زوایه های مختلف با کامنت هایی که شما دوستان عزیز مینویسید و خدا هدایتم کنه تا بخونم اونا هم میتونه بخشی از اون دلایلی باشه که خودم نمیتونم پیدا کنم.)حالا در ادامه با همسرم صحبت کردیم و من کلی اونو آنالیز کردم و از زاویه خودم و شناختی که ازش دارم، نسبت به رفتارهاش دلایل نرسیدن به هدف اونو یکی یکی گفتیم. بعد گفتم خب من چی…بنظرت من چرا به هدف هام نمیرسم.

    اصلا یک دنیایی رو پیدا کردم، اصلا رگباری کلی خاطره مرور شد و الگویی که در ذهنم مثل یک مسیر پررنگ برنامه ریزی کرده منو و نیاز دارم با تغییر خودمو تغییر عادت هام و نوع نگاهم درستش کنم.

    من اینو کشف کردم که خیلی میگم زمان دارم، خیلی وقتم آزاده. پس همین باعث شده تا بگم بعدا انجام میدم، باعث شده همه کاره و هیچ کاره بشم، باعث شده نتونم روی الویت هام متمرکز باشم و گول اینو بخورم ک وقت زیاده، بگم حالا بعدا، حالا بعد این کار، حالا میرم میام با تمرکز بیشتر، حالا اینجوری حالا اونجوری…

    حالا از کجا اینو پدا کردم همین چند دقیقه قبل از اینکه داشتم توجیح می آوردم از اینکه برم سرکار و از یک تایمی تا یک تایمی وقتم درگیر باشه بیشتر متمرکز میشم روی زمان باقی مانده در طول روزم و بیشتر میچسبم و من اصلا آدمی هستم که هر چی وقتم پرتر بازدهی ام بیشتر، اصلا اینجوری بهتر عمل میکنم. اصلا من اینجوری به موفقیت رسیدم و این راه رو خوب بلدم. حالا با چه مدرکی اینو میگم. اینکه وقتی سرکار میرفتم و باشگاه ورزشی هم میرفتم چندتا کتاب رو تونستم تموم کنم و فلان چیز رو هم یاد بگیرم با اینکه خیلی سرم شلوغ بود و وقتم پر بود.

    با این مدرک که وقتی من یادگرفتم چطور برنامه ریزی کنم تا درس بخونم برای کنکور، بهتر تونستم کتاب هامو در عرض سه ماه تموم کنم و تست بزنم و کنکور قبول بشم. چون هر تایمی مشخص بود و دوساعت دوساعت برنامه ریزی داشتم. مثلا صبح از 8 تا 10 زیست بعد یک ربع استراحت باز دوساعت فیزیک بعد دین و زندگی بعد فارس بعد تست….حالا اگر این وسط میرفتم مهمونی یا دیر از خواب پامیشدم برنامه میرخت به هم چون رو بعد فصل بعد زیست بود یا موقع تست فلان فصل بود.حالا یکبار عقب و جلو میشد اما اگر به تست آخر فصل و ماه که میشد همه چی خراب میشد چون اون تست جامع و کلی نمیومد بگه تو فلان درس و فلانن بخش عقبی حالا از اونا برات تست نمیاریم. باید مرتب و منظم پیش میرفتم و هر زمانی رو به درستی استفاده میکردم، دیگه دیر از خواب پاشدن یا مهمونی و برنامه های الکی درکار نبود. خلاصه من اینجوری متوجه شدم ذهنم برای موفق شدن اینجوری کدنویسی شده و برنامه ریزی شده که وقتی زمان هست و مثلا فقط یکنوع درس هست پس وقت هست. پس زمان داری. پس وقت زیاده. پس مستونی بزاری کساعت دیگه ، میتونی به تاخیر بندازی اصلا فردا، میتونی به خودت اجازه بدی فلان کارها که اصلا الویت تو نیست رو انجام بدی و اول بری دنبال تفریح و لذت و سرگرم شدن بعد بیای فلان کاررو انجام بدی. درصورتی که من متوجه شدم الویت انجام دادن کارها در طول روزم با الویت هامه. من اینو متوجه شدم چرا فکر میکنم دو ساعت یا چهار ساعت وقت میخواد، چرا فکر میکنم یک نوع کار یا هدف مشخص کردم پس آزادم هر وقت شد، شد. چرا الویت مهم رو میذارم هر وقت که شد. این چه عادتیه، این چه رفتاریه. الویت الویته. الویت یعنی اول. الویت یعنی انجام اون کار بــعـــد هرکار دیگه ایی فارق از اینکه زمان کم میبره یا زمان زیاد دارم یا وقتم آزاده و درگیر چندتا کار نیستم.الویت یعنی تنبلی نکردن و شروع کردن. الویت یعنی فقط تمرکز روی یک چیز و تمام. الویت یعنی تمرکزت رو از روش برنداری و فقط بچسبی بهش. الویت یعنی مهم باشه که داری چیکاری انجام میدی و تو رو به هدفت نزدیک میکنه یا دور. الویت یعنی شناخت هدف و انجام کار درست در مسیر هدف.

    حالا با این همه داستان و مقدمه میخوام به سوالی که اولش اصلا جواب نداشتم محکم و راسخ جواب بدم.

    سوال:

    درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟

    چون من الویت هام رو الویت قرار نمیدادم.

    چون من تعریف از زمان گذاشتن یک تایم دوساعته یا چهارساعته بین 24 ساعت شبانه روز بود نه اینکه فقط زمان بذارم انجام بدم و فقط به انجام دادنش فکر کنم. من خیلی به وقت و زمان اهمیت میدادم و روی داشتن زمان حساب میکردم و اینجوری کارهامو به تاخیر مینداختم.

    چون ذهنم تعریفش از رسیدن و موفق شدن این شده بود که یک برنامه ریزی و یک زمان بندی داشته باش و طبق اون پیش برو. و خالی بودن زمان و نداشتن تنوع در کارهایی که باید انجام بدم منو همیشه گول زده و این یک الگوی تکرار شونده بود که ذهنم منو گول میزدد میگفت تو که وقت داری، زمان هست

    از وقتی یک هدف رو مشخص کردم فکرکردم دیگه زمانم خیلی زیاده.

    و یک مورد دیگه اینکه فکر کنم بعد از رسیدن به هدف کوچیک یا اولیه ام، هدف بعدی رو انتخاب نمیکردم و در همون سطح میموندم.

    خلاصه الویت و تمرکز روی اصل زمان گذاشتن برای هدفم یکی از اون دلایل مهم منه برای نرسیدن به هدف هام.خدایی تمرکز پراکنده و فوکوس نبودن روی یک چیز هم خیلی مهمه. وقتی تمرکزت چندپاره بشه سریع میری تو حاشیه و اصلا هدفت گم میشه. واقعا اینجا هم توانایی تشخیص اصل از فرع مهمه که بدست بیارم و اصل الویته، اصل هدفه و تمرکز روی بک چیزه. اصل وقت صرف کردن و انجام کار درست با الویت بالاست. اصل زمان گذاشتن در اول وقته، نه صرفا زمان صرف کردن و کمیتی کار کردنه. کیفیت وقتی بالاست که در بالاترین کیفیت روز و انرژی ات بری سراغ انجام کارهای باکیفیت که همون الویت بالاهاست.پس کمی به قضیه نگاه نکن و بگو زمان زیاده و وقت هست کیفی نگاه کن و با کیفیت جلو برو فهیمه…

    کیفیت الویت تمرکز. یعنی میشه بگم با بالاترین کیفیت هر روز خودت الویت هاتو با تمرکز انجام بده. خدایا شکرت که برای این شناخت خودم، برای این آگاهی ها. خدایا شکرت که با من اینگونه حرف میزنی و منو همواره در مسیر خواسته هام قرار میدی. خدایا شکرت برای قوانین ثابت و بدون نقصت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    سلام به شما دوست ارزشمند و متعهدم

    سلام سلام سلام به شما آقا محمدرضای عزیز

    حالتون چطوره؟

    باورتون میشه چند روز پیش داشتم فکر میکردم که من یک کامنت از شما داشتم و میخواستم جواب بدم، چی شد اصلا یادم رفت. الان بعد از خوندن کامنت شما و بعد خوندن کامنت خودم(خدایی با چنان سرعتی نوشتم چقدر غلط و غولوط داشتم، فقط خداروشکر هر چی تونستم و یادم بود نوشتم و نونسته به سوال در حد درکم از خودم جواب بدم،که خودم باید بخش آخرکامنتم رو بارها بخونم،تا حالا به داستان الویت اینجوری نگاه نکرده بودم)

    خلاصه که رفتم کامنت شما رو پیدا کردم روی فایل “قلبی که به سوی خداوند باز میشود” و اگر تونستم حتما میرم اون کامنتم رو میخونم و اگر شد براتون اونجا پاسخ میدم، اما تشکر و سپاسگزاری باتاخیر منو پذیرا باشید.

    واقعا بخاطر ردپاهایی که از حضورتون و نگاه پرمهرتون روی کامنت هام میبینم سپاسگزار و قدران هستم.

    واقعا برام جالب بود که همین نوشته پر از غلط من، شما رو محو خوندن کرده واقعا سپاسگزارم که حس تون رو نوشتید، واقعا سپاسگزارم اقا محمدرضای عزیز.

    الان موندم چی بگم و چطور از حسی که در من زنده کردید تشکر کنم، فقط میتونم منم لحظه اکنون و حس و حالی که دارم و گوشی دستمه رو باهاتون به اشتراک بزارم.

    حسی که چهارزانو و گوشی به دست (من اغلب با لپ تاپ کامنت مینویسم، الان همراهم نیست.) نشستم و به پشتی صندلی اتوبوس vip لم دادم و از پنجره ی کنارم هرازگاهی جاده رو میبینم و یادم میاد در مسیر شگفت انگیز سفری دلچسب هستم، سفر به خلخال اردبیل، که به دعوت یکی از دوستان که از بچه های همین سایت هستن و کاملا هدایتی همو پیدا کردیم (طبق قوانین بدون تغییر خداوند).

    آره حسم اینه بگم خداروشکر

    دیشب با حس عجیب هیجان از این سفر یهویی خواب درستی نداشتم اما فقط چند دقیقه ایی با همون هدفون مشکی رنگم کمی آرامش در پرتو آگاهی گوش دادم و شاید در فضای همون آهنگ ها و صدای دلنشین استاد جان کمی به خواب فرو رفتم شاید در حد یک ربع. و الان بعد از نوشیدن قهوه داغ خوشمزه ایی که آقای همسر صبح درست کردن و برای اولین بار در فلاسک مسافرتی استوانه ایی سورمه ایی رنگ مون ریخته بود. داشتن یک ماگ مسافرتی و یا فلاسک های کوچیکتر قابل حمل اینم خواسته من بوده که الان داریمش.

    حس دیدن جاده و پهناور بودن زمین خدا

    حس دیدن فراوانی ها و مرکز رفاه هایی که هستن تا مسافرین از سفر بیشتر لذت ببرند.

    هرازگاهی شنیدن صدای چهچه پرنده ایی که یکی از همسفرها با خودش داره.

    جانــم الانم صداش برای لحظه ایی در اومد.

    دیدن کوه ها در دوردست

    رد شدن از کنار تابلوی پارک علم و فناوری قزوین و بازهم فراونی کسب و کار و ایده

    اصلا چی بگم که فقط هرچی بگم نمیشه از حضور و پیام های شما تشکر کنم…..

    از دعای زیبا و خیرتون ممنون محمدرضای عزیز

    ارادتمند شما فهیمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    سلام به رضوان قشنگم

    سلام دوست ارزشمند و باسخاوتم

    چقدر خوشحال میشم هربار اسمت رو میبینم، خصوصا که برام اگر کامنت نوشته باشی، واقعا سپاسگزارم که هستی و ردپاهاتو میبینم و از وجودت و حضورت لذت میبرم.

    و قطعا خودتو میبینم و سرشار از لذت و غرق سپاسگزاری از تو و خدا خواهم شد.

    راستی سوال قبلی که ازم پرسیدی هم الان یکهو یادم اومد، اینجا جواب میدم، طراحی سایت رو کامل یادگرفتم و یک سایت بالا آوردم اما از عملکرد خودم راضی نیستم و فعلا در این زمینه متوقف شدم.

    چه حالب اتوبوس هم متوقف شد، باورت میشه در سفری شگفت انگیزم.

    جواب کامنتم رو به محمدرضا روحی بخون عزیزم از سفرمون دقایقی پیش اونجا هم نوشتم.

    دوستت دارم مراقب خودت و عادت هات باش.

    ارادتمندت فهیمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: