پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8
توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:
- من از طرد شدن در رابطه می ترسم
- من از شکست خوردن می ترسم.
- من از ناشناخته ها می ترسم
- من از تنها ماندن می ترسم
- من از انتقاد شنیدن می ترسم
- من از تغییر می ترسم
- و…
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8182MB22 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 821MB22 دقیقه
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان
وسلام به تک تک دوستانم
اول فایل اومدم صبحت هاتون رو رد کنم تا اون قسمتی که میرسه به اصل مطلب موضوع این فایل یعنی( ترس) اما اینکارو نکردم به خودم گفتم چرا فکر میکنی چون 7 بار، از 7 تا فایل این پیش زمینه رو شنیدی دیگه بستته ونیازی به شنیدنش نداری؟.
مگه تو هر روز وهنوز هم درگیر همین مسائل تکرار شونده نیستی؟
بعد خودم جواب ذهن خودم وشاید قلب خودم رو دادم، گفتم بله درست میگی من هنوز وهر چند وقت یکبار درگیر همین مسائل تکرار شونده هستم، ( مثلا به خودم قول میدم ایندفعه که خانوادم رو دیدم در مورد سبک وروش غلط رفتاری وگفتاری وزندگیشون ارشادشون نکنم اما باز طاقت نمیارم و از در نصیحت وارد میشم و یه جورایی دنبال تغییر دادنشون هستم به سمت مثبت ها، اگرچه خانوادم تک تکشون خیلی از پیشنهادها و نصیحت و دلسوزیهامو می پذیرند وبهش عمل میکنند گاها،اما واقعا آیا دیگه بس نیست؟ آیا واقعا من باید هربار دلسوزانه وباترحم به اعمال نادرستشون نگاه کنم و بخوام ناجیشون باشم و براشون دانش خرد کنم؟
یا مثلا هنوز هم وقتی پسرم از پول تو جیبیش بیشتر میخواد برای خرید چیزی که از نظر من بیخود واضافی هست یا وقتی که وسایلش خراب میشه ونیاز به تعمیرپیدا میکنه وباید من هزینه هاشو پرداخت کنم و هربار این جمله های مسخره وتکراری رو بهش میگم، ( که مگه پول علف خرسه؟ فک کردی رو گنج نشستم؟ 18 سالت شده باید بری سرکار!! خجالت نمی کشی از من که هم مامانت بودم هم بابات اینهمه توقع داری؟)
یا مثلا حتی در رفتار با خودم هنوزم وقتی میدونم فکر کردن به گذشته دیگه فایده نداره حالا هرچی بوده گذشته نباید بشینم گذشتمو شخم بزنم، اما هربار که خاطره ای یادم میاد عکسی می بینم ویا…دوباره نبش قبر می کنم و حس بدی بهم دست میده که ساعتها منو درگیر خودش میکنه با ایکاشها واماها و چراها…)
آیا واقعا اینها الگوهای تکرار شونده ی من نیستن؟
پس چطور میخواستم اول فایل رو بزنم جلو تا حرفهای مثلا تکراری که چندبار شنیده بودم رو گوش ندم وبرسم به موضوع این فایل؟؟؟
وچقدر هر روز وهر ساعت وگاهی هر لحظه نیاز دارم که مثل سال اولی که وارد سایت شده بودم، این آگاهیها، صدای دلنواز وگوشنواز و آموزه های زندگی ساز شما استاد قشنگم رو بشنوم در کل شبانه روز….اگرچه شرایطش رو ندارم همیشه.
همیشه پیش خودم میگم یعنی هستند بچه های عباسمنشی که انقدر قوی و موفق شده باشند که دیگه رفته باشند پی کارو زندگیشون و دیگه نخواسته باشن که بیان و کامنت بذارن؟ یا اصلا از فایلها ودوره ها استفاده کنند؟!
من فقط اینو میدونم که کاملترین و جامعترین راه و روش برای رسیدن خیر دنیا وآخرت اینجاست…
جاییکه من باید هر روز باشم وحضور داشته باشم تا بیرون از این چارچوب بین 98 درصد جامعه که مدام درگیر عادات والگوهای تکرارشونده هستند گیر نیفتم و دوباره به سبک وروش قبلی ونادرست خودم برنگردم..
وبرای اینکه هنوز اینجا هستم وهوشیار، خدارو هزاران بار شاکرم.
در مورد سوالهای این فایل پراز اگاهی((ترس))
هرچی فکر کردم الان من از چی بیشتر می ترسم دیدم جز قهر وغضب خداوند هیچ چیزی در زندگیم وجود نداره که ازش طوری بترسم که مانع وسدی برای من باشه…
اومدم بگم(((من ازطرد شدن دررابطه میترسم))دیدم ای بابا انقدر این موضوع توی زندگیم از طرف خانوادم و پارتنر و همسرو و همه ی کسائیکه روزی خدای من شده بودند اتفاق افتاده که دیگه اصلا موضوعییت نداره برام، از وقتی که خدای واقعی واصلیم رو پیدا کردم و بهش دلبسته و وابسته شدم دیگه خیلی بودن یا نبودن خودم در کنار دیگران یا بودن اونها در کنار من، حتی نزدیک یا دور بودن فرزندم هم خللی در احساسات و اصل روند زندگی من ایجاد نمی کنه…
اومدم بگم ((من از شکست خوردن می ترسم))
دیدم انقدی از بی خدایی ها و منم منم کردنهامو بر غیر خدا تکیه کردنها زمین خوردم وشکستم و خرد خاکشیر شدم، که از وقتی ایمان آوردم تمام اتفاقات زندگیم رو دارم خودم رقم میزنم و وقتی در مسیر درستی و صداقت وایمان و توحید باشم و تلاشم رو انجام بدم و نتیجه رو بخدا بسپارم، دیگه ترس از شکستی وجود نخواهد داشت، اصلا دیگه هرچی پیش بیاد رو نمیشه اسمشو بذاری شکست!! یعنی انقدر کارها برات آسون پیش میره وجهان انقدر به موقع جواب تلاشت رو میده بی حد وحساب که اگر هم در کاری ،هدفی موفقییت چندانی بدست نیاری می تونی در نهایت ارامش وتوکل بگی حتما مسیر بهتری برام در راهه، حتما قرار از جای دیگه ومکان وشرایط دیگه بهترینها برام اتفاق بیفته ، چون تجربه بهت ثابت کرده که از دست دادن وشکستی وجود نداره واین توبودی که به اونچه که اتفاق میفتاد با باورهای ذهنیت شکل میدادی حالا یا مثبت یا منفی!
اومدم بگم (( من از ناشناخته ها می ترسم))
دیدم انقدر در گذشته کله خراب و خود سر و نترس بودم که وارد هر ناشناخته ای میشدم و همیشه برای همسن وسالهام در هر مقطعه ای از سن وسالم الگو ویا درس عبرت بودم!!! واز وقتی هم که به همین شناخت نسبی از خودم ودرونم و از خداوند وجهان رسیدم دیگه برای من ناشناخته ها معنی نداره، هر ادمی، هر مکانی، هر شرایطی هرچی که پیش بیاد وهرچی که باشه به لطف الله بر پایه همون صلح درونی وشناخت خودم وخداوند وقوانین بدون تغییر جهان هستی می تونم ازش عبور کنم به خیر وخوشی.
اومدم بگم (( من از تنها موندن می ترسم))
نه تنها نترسیدم بلکه حس شوق عمیقی منو در بر گرفت ، چقدر تنها شدن رو دوست دارم تنها شدن ودر خود فرو رفتن ودر خود عمیق شدن وبه رابطه ی بین خودم و ربم سامان و جان دوباره دادن، تنها شدنی که من و دیگران نه از روی بدی از هم فاصله گرفته ویا همو ترد کرده باشیم نه، تنهایی که نه از روی بی حوصلگی و خستگی و افسردگی و این چیزها باشه نه!! تنها موندنی که نه من کاری به کار کسی داشته باشم ونه دیگران کاری به کار من، انقدی که تمرکزم روی اهدافم و روی تغییر شخصیتم باشه، سالهاست با تنهایی خو گرفتم، تنهایی میرم مسافرتهای راه دور، میرم رستوران، میرم خرید،توی همون دو ماه اجباری که تحت شرایط نابسامان زندگیم اون اواخر تونستم حتی بدون داشتن گوشی وتلوزیون تو خونه تنها باشم تجربه ی قشنگی بود که باعث شد من وارد رابطه ی دوستانه و عاشقانه ای با خودم وخداوند وجهان بشم، برای همین ترسی از تنهاموندن ندارم حتی تایم طولانی
اومدم بگم ((من از تغییر می ترسم))
دیدم انقدر مثل افتاب پرست در طی سالهای زندگیم چه از نظر خانوادگی، اجتماعی، محل اقامت، نوع نگرش، تغییر شرایط، تغییر شخصیت به اجبار وبعد که وارد سایت شدم به دلخواه واز روی تسلیم و درماندگی به خاطر اینکه میدونستم باید شخصتیتم تغییر کنه تا زندگیم تغییر کنه، تغییر داشتم وتغییر کردم که الان مدتهاست تغییر رو می پذیرم اونم به خاطر اینه که دلم قرصه حالا که در مسیر هدایت هستم هر تغییری به نفع من هست وموجب پیشرفت وترقی من، پس مشکلی باهاش ندارم از هر نوعی که باشه.
اما اومدم در مورد اینگه آیا ((من از انتقاد می ترسم)) بگم دیدم بله می ترسم، ترسی توام با حق به جانبی، اینکه اصلا چرا کسی باید ازم انتقاد کنه اونم انتقاد تخریب کننده، چیزیکه هنوز هم در موردم داره صورت میگیره، خصوصا از سمت خانوادم اگه باشه، شاید به خاطر اینه که فکر میکنم من واقعا دارم همه تلاشم رو میکنم تا از هر نظر کارمو بدرستی انجام بدم منکه دیگه نمی تونم کامل وبی نقص باشم ویا برگردم گذشته رو جبران کنم ویا چیزی شبیه این…
نمیدونم چرا انتقاد خوب وسازنده وحتی غیر سازنده از غریبه ها رو می پذیرم و تو لحظه برام حل میشه تو وجودم اما کافیه پسرم یا خانوادم ازم انتقاد کنند خصوصا الان که دوسالی هست دارم موشکافانه روی تغییر سبک وروش باورها وعقاید و افکار وگفتار ورفتارم کار میکنم واز دل وجون هم اینکارو انجام میدم.
بعد که میام درونی تر به این موضوع نگاه میکنم وبررسیش میکنم می بینم من هنوز هم میخوام که از نظر پسرم وخانوادم وحتی گاهی هرکسی که منو میشناسه بی نقص وکامل عمل کنم، وتازه همین توقع رو هم از دیگران دارم واگه اشتباهی ببینم انتقاد میکنم ازسون، یا اینکه چون خیلی تو گذشته خطا واشتباه داشتم وبه خودم ظلم کردم حالا دیگه باید طوری نامحسوس ومحسوس عمل کنم که کسی نتونه ازم خرده بگیره و انتقاد وسرزنش و ایرادی نسبت بهم داشته باشه…
دارم روی این پاشنه اشیلم کار میکنم، اگرچه خیلی خیلی باید برای رفع ودفعش از وجودم کار کنم وکمرنگش کنم وجایگزینش با خلق ارزشمندی درونی برای خودم عزت نفس واعتماد به نفس واحساس لیاقت کسب کنم، ولی میگم مینا توکه تونستی از خیلی جهات تغییرات مثبت داشته باشی در این زمینه هم می تونی، تو اگه از درون پر وغنی باشی وبدونی مسیرت درسته وداری همه تلاشت رو انجام میدی که بهترینه خودت باشی پس باید سعی کنی انتقادات سازنده حتی نزدیکانت رو هم بدون ردشون ویا نادیده گرفتنشون بپذیری، وانتقادات مخرب رو به صورت کاملا جدی چه از طرف دیگران وچه خانوادت نادیده بگیری تا بتونی فقط تمرکز کنی روی بهبود شخصیتت..
چه بسا که همیشه هرچی هست هرچی اتفاق میفته خیر هست وبه نفع تو، تا بیشتر وبهتر تغیر کنی…
توکل به الله مهربان، انشالله که هممون دراین مسیر خودسازی ومسیر داشتن حس خوشبختی وارامش درونی ثابت قدم باشیم.
استاد قشنگم بازم ازتون ممنونم در پناه امن خداوند باشید هرلحظه وهمیشه انشالله