پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 10


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

576 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3295 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستان هم فرکانسی

    استاد پراسترس ترین مواقع برای من حضوردر جمع یا صحبت در جمعه، البته الان خیلی خوب شدم قبلنا خیلی شدید بود یکی دوبار هم قبلاً در این خصوص کامنت گذاشتم، استاد من موقعی که متوجه شدم و دیگه خیلی حاد شده بود برام و جزء بخش تاریک زندگی من شده بود طوری که حتی دیگه توی جمع های فامیلی هم خیلی به زور میرفتم از درون یک مقاومت شدیدی داشتم و چون مجبور بودم که در چنین شرایطی حضور داشته باشم اون استرسه شدیدتر میشد. شروع کردم به تحقیق در این خصوص که راه حلش رو پیدا کنم.

    من حاد بودن این مسئله رو در زمانی که وارد دانشگاه شدم بیشتر متوجهش شدم، باچنان استرسی میرفتم و میمومد که دیگه اذیتم میکرد، به خصوص به خصوص مواقعی که استاد کلاس میگفت هر کسی یک بخشی رو انتخاب کنه بیاد ارائه بده نمره میان ترم بگیره من حاضر بودم نمره رو از دست بدم اما برای ارائه نرم و همیشه هم این شکلی میشد نمره کلاسی رو از دست میدادم و خودمو توجیه می کردم که اشکال نداره پایان ترم رو خوب میخونم، از طرفی هم دوست داشتم درس بخونم ادامه تحصیل بدم، اما این مسئله که در مقاطع بالاتر دیگه انتخاب دست تو نیست که ارائه ندی باید این کار رو انجام بدی بعدشم حالا ارائه های کلاسی به کنار دفاع از پایان نامه رو میخوای چیکار کنی. این مسئله باعث شد که من شروع کنم به تحقیق که چرا اینطوریم؟ چطور میتونم این مسئله رو حلش کنم، انقدر به درونم رسوخ کرده بود که احساس میکردم تنها راهش اینکه ذهنم ریستارت بشه من که توانایی حلش رو ندارم و امکان نداره که حل بشه، خلاصه از این طریق من وارد مباحث موفقیت شدم یکی یکی پله های تکاملو طی کردم و در نتیجه رسیدم به مداری که با استاد آشنا شدم و وارد این مسیر زیبا شدم، من اولین کاری کردم این بود که قبول کردم که من تنها نیستم همه در چنین شرایطی استرس میگیرین آرام آرام سعی کردم ذهنمو راضی کنم که یک بار امتحانش کنم حتی اگر که خراب هم شد ایرادی نداره بالاخره پیش میاد همش تجربه هست از ارائه های کوچیک توی کلاس درس شروع کردم با این که استرسه بود ولی برای ذهنم خط قرمزی تعیین کردم که ببین اگه الان انجامش ندی امکان داره بعداً خیلی پشیمون بشی و این پشیمونی خیلی درد داره تا اینکه ارائه بدی و خراب کنی، حداقلش جرات و جسارت اقدامش رو داری و خودت رو بابت این جسارتت تحسین کن. با همین قدم های ریز، شیدایی که اون همه از ارائه دادن در یک کلاس دو سه نفره وحشت داشت الان جایی رسیده که خودش استاد دانشگاهه و داره تدریس میکنه، درسته خیلی بهتر شدم ولی اگه یکم روی خودم کار نکنم و حواسم نباشه اون کده دوباره اجرا میشه، چطور که در برخی از شرایط اجرا هم میشه این طور نیست که بگم کامل کامل از بین رفته فقط تفاوتش در اینکه، با وجود استرس حتی معلوم بودن لرزش دست و صدا من ادامه میدم، ناخودآگاه داره طبق برنامه اون کد مخرب پیش میره، خودآگاهم نباید بشینه نگاه کنه باید اون هم با قبول شرایط و نجنگیدن باهاش کار خودش رو انجام بده، خیلی جاها خودآگاهم بر ناخودآگاهم غلبه کرده مثل کلاس های درسم خیلی عالی تدریس میکنم و راضیم، خیلی جاها مثل جلسات که احساس کنم افراد با مقام و منصب و مرتبه بالاتری هستند احساس میکنم ناخودآگاهم بر خودآگاهم غلبه میکنه. دارم روی خودم کار میکنم میدونم روشن شدن این دکمه در این مواقع به دلیل، احساس عدم لیاقت، احساس عزت نفس پایین و شرک هست ریشه اش احساس میکنم به این ها برمیگرده، استاد قبلا از چنین شرایط فرار میکردم، اما الان سعی میکنم با قبول کردن شرایط حداقلش اینه که در این موقعیت بایستم و باهاش روبه رو بشم.

    استاد ازتون سپاسگزارم که علاوه بر آپدیت دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی (که فعلاً در مدار خریدش نیستم و در آینده حتما خواهم بود) و کار کردن با دوستان به این دوره به فکر بقیه دوستان هم هستید و برامون فایل های بی نظیر میزارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مریم شمسا گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته زیبایم

    و همه دوستان گلم

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    به نظرم اولین دلیل که باعث میشه ما شدیدا به رویدادهای ناخوشایند عکس‌العمل ناآگاهانه بدیم که عواقب بدی هم برامون داشته باشه عدم توکل به خدا و ایمان ضعیف هست و این نیاز به تمرین داره که در هر زمانی که مسئله ای برامون رخ داد آروم باشیم و بگیم هرچی خیر هست و توکل کنیم به خدا .‌‌‌‌.‌..

    توکل نتیجه اش آرامش هست و محصول آرامش یک تصمیم عاقلانه و خوب به اتفاقی که برامون افتاده…

    چرا که اگر آرامش خودت از دست بدی نجواها ش وع میشه و اون کاری که نباید انجام میدی و.‌‌…

    قبلا وقتی در شرایط،استرس زا قرار می گرفتم خیلی عصبی میشدم و همه رو مقصر این حادثه می دونستم و بی نهایت جوش می میزدم و اعصاب بقیه رو هم بهم می‌ریختم….

    همش،با بقیه درگیری لفظی داشتم و وقتی که تو اتاقم میومدم همش خود خوری داشتم و تا چند روز درگیر اون قضیه بودم و با خیلیا در موردش،صحبت می کردم … و حسرت گذشته و ترس از آینده نامعلوم در وجودم بود و تمام اتفاقات یا کم کاری بقیه رو در گذشته بولد میکردم و رو مخ بقیه و تو خودم بودم گریه میکردم ……

    ولی خداروشکر خداروشکر از وقتی با قوانین آشنا شدم وقتی مسئله ای پیش میاد شاید در ساعت اول بهم بریزم ولی سریع خودم جم و جور میکنم و بیشتر فایل گوش می‌کنم و کامنت می خونم و می نویسم تا آروم بشم و بعد میخوابم …

    گاهی قدم میزنم

    تا بهترین تصمیم در آرامش بگیرم که چکار کنم تمام تلاشم میکنم که در مورد اون موضوع با کسی صحبت نکنم و میگم الخیر فی ماوقع حتما خیرتی در این مسئله هست و این اتفاق به نفع منه و باعث رشد و تکامل من هست….

    خدا روشکر عکس المعلم به چالش،ها بلافاصله نیست و تمام تلاشم اینکه اول خودم آروم کنم تا اینکه اظهار نظر یا کسی قضاوت کنم …

    من خواهری دارم به اسم فاطمه جان که یکی از نکات مثبت خواهرم اینکه در اوج چالش و مسائل استرس زا آرام و همش به نکته های مثبت قضیه نگاه میکنه و اگر تمام افراد اون مکان عصبانی باشند و نظر منفی داشته باشند اون یه نکته مثبت پیدا میکنه تا بقیه رو آروم کنه و این کلی نگری و توجه به نکات مثبت به اتفاقات ،که ازش میبینم اگر خودم در اوج عصبانیت و استرس باشم تحسینش میکنم و همین باعث میشه آرومتر بشم و بگم چ خوب پس میشه از این دیدگاه هم به این مسئله نگاه کرد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1638 روز

    سلام

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    همین ابتدا باید از استاد قشنگم سپاسگزاری کنم که خداییش واکنش الان من با سه یا چهار سال پیش قابل مقایسه نیست.

    در کل من آدم خیلی برون گرایی نیستم که بخواهم خیلی واکنش هام اکتیو باشه مثلا جیغ بکشم یا بزنم چیزی را خرد کنم. اما باید اعتراف کنم که در موقعیت های ناراحت کننده که خشمگین می شدم داد می زدم. البته بیشتر این واکنش در برابر همسر یا فرزندانم بود. حتی یادآوریش هم الان عرق شرم بر پیشانی ام می نشاند.

    خدایا شکرت که من را به این راه پر از آرامش هدایت کردی

    خدایا هزار مرتبه شکرت الان که به آن روزها فکر می کنم گاهی از خودم شوکه می شوم.

    اما به هر حال این الگوی تکرار شونده ای بود که می توانم بگم به یُمن آموزش های استاد الان شاید چند ماه یک بار هم اتفاق نیافتد. خدایا شکرت .

    استاد واقعا سپاسگزارم تو چه کردی با ما واقعا سپاسگزارم.

    اما جاهایی که نگران می شوم یعنی اتفاقی باعث ترس و اضطراب من می شود در گذشته بیشتر سکوت همراه با بغض بود.

    اما اکنون خدا رو شکر اصلا اینگونه نیست.

    یعنی بیشتر در آن زمان ها که البته بخاطر حرکت در مسیر هموار و بدون دست انداز خیلی به ندرت اتفاق می افتد. در آن زمانها من با آموزش های استاد در درونم در حال کلنجار رفتن هستم تا بتوانم ذهنم را کنترل کنم. که خدا رو شکر خیلی جاها خدا هم کمکم می کند که بهتر بتوانم کنترل ذهن کنم.

    استاد این سوالها که می کنید یک چیز را به من یادآوری می کند که فاطمه ببین چقدر تغییر کردی

    این تغییرات را ببین! ببین کجا بودی الان کجایی

    ببین این آرامش را

    ببین این توکل را

    ببین چقدر با خدا رفیق تر شدی

    اینها را با چه می توانی عوض کنی. واقعا قابل گفتن نیست.

    استاد شما با این سوالات نعمت های خدا را به من یاد می آورید که چقدر الان زندگی ام ارزشمند شده است و من چقدر راضی هستم .

    خدایا هزاران بار شکرت که من را به این مسیر هدایت کردی

    استاد بی نهایت از شما متشکرم. دَم شما گرم به خدا نمی دونم چطور از شما تشکر کنم.

    چطور می توانم بگویم چقدر در زندگی ام تاثیر داشتید.

    امیدوارم خدا بیش از انچه اکنون دارید از سعادت و خوشبختی و ثروت به شما ارزانی کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    Fatemeh گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    به نام خدایی که رحمتش بی اندازه است ولطف ومهربانی اش همیشگی

    سلام به استاد خوبم وهمراهان دوست داشتنی در مورد مواجه با شرایط استرس زا وچالش بر انگیز من هر دفعه بسته به شرایط و موقعیت که داخلش قرار می گیرم یک واکنشی خاصی نشون میدم ولی تقریبا اساس همشون یک چیز هست ولی بیشتر اوقات واکنشی که نشون می دهم اینکه خیلی عصبانی میشم و بقیه رو مقصر می دونم مثلا اگه امتحانی داشته باشم و نتونسته باشم مثل همیشه خوب بخونم خیلی ناراحت وعصبانی میشم و به جایی که بگم خودم درست از فرصت استفاده نکردم به اطرافیانم می گم شما گفتین برو فلان کار رو انجام بده و نگذاشتین خوب بخونم و تقصیر شماهاست ویا می گم تقصر مهمان بود که این قدر بدموقع آمدند ونگذاشتن من واسه امتحانم بخونم یا فلان کار رو انجام بدم و همه وقتم صرف آشپزی، تمیز کردن خونه و… شد بعد تو فکرم میگم حیف شد چه قدر خوب داشتم پیش میرفتم اینها آمدند وهمه برنامه من رو خراب کردند

    در مواقع دیگه هم وقتی با شرایط استرس زا وچالش بر انگیز مواجه می شوم

    2-خیلی سریع گریه ام میگیرد البته از زمان بچگی همین جور بودم و خیلی دارم از چند سال پیش سعی میکنم این جور نباشم وبهتر بشم

    3-خیلی ناراحت وعصبانی میشوم و با طرف مقابل داد وبیدا وبحث می کنم و اون رو مقصر می دونم

    4-بی اشتها می شم واصلا غذا نمی خورم

    5-خیلی آب می نوشم تا آروم بشم واسترس کم بشه

    6-میرم بیرون یک دوری میزم

    7 -بعضی وقت ها هم بعد اینکه یکم احساسم بهتر می شود یک گوشه از خونه در سکوت می نشینم ویک چند دقیق ای به دلایل اتفاقات وشرایط که پیش آمده فکر می کنم که ببینم که کدوم فکر رو من بارها تو ذهنم دارم تکرا می کنم و باعث شده با چنین شرایطی رو به رو بشم

    البته الان از وقتی با شما استاد عزیز آشنا شدم وفایل های شما رو گوش میدم یکم از قبل بهترم چون الان می دوم وقتی احساس بدی داشته باشم و واکنش نشان بدم به اتفاقات از همون جنس اتفاقات دوباره جذب می کنم وهمین دانستن این قانون بهم کمک می کنه که مثل قبلا زیاد تو احساس بدنمونم و زودتر از قبلا از تو احساس بد بیام بیرون و هر دفعه سعی می کنم از دفعه پیش بهتر عمل کنم ولی باز هم خیلی زیاد کار دارم تا بهتر بشم چون به خاطر باورهایی که قبلا در خودم ساختم وهمیشه تو زندگیم قبالا سریع واکنش منفی (مثل عصبانی شدن، و..) نشون می دادم این برام به عادت تبدیل شده. برای همین وقتی الان با دانستن قانون با شرایط استرس زا وچالشی رو برو می شوم به بدون اینکه فکر کنم اولین کاری که می کنم در کسری از ثانیه واکنش خیلی بدی نشون میدم مثلا داد وبیدا می کنم بعد چند دقیقه وسط وسط این داد بیداد وبیدا کردن ها یک دفعه حرف های شما در مورد قانون رو یادم می یاد و تو ذهنم می گم ببین داری با زندگیت چی کار می کنی اگه می خوای همیشه از این جور اتفاقات داشته باشی که ادامه بده اگه نه که پس چرا برعکس عمل می کنی و احساسات رو کنترل نمی کنی و همین ها که دوباره تو ذهنم یک لحظه می یاد باعث می شه و آتیش عصبانیت سرد تر بشه و در آخر هم کم کم آروم وساکت بشم

    از شما استاد عزیز وهمچنین دوستان بابت کامنت های بسیار زیبا و تاثیرگذار شون خیلی ممنون وسپاس گزارم

    در پناه خداوند یکتا شاد و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    نرگس کیانیان گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    سلام به استاد مریم جان وهمه بچه های سایت

    من وقتی به ی چالش توی زندگیم میخورم خوب اولش گریه میکنم افسرده میشم و بیشتر سعی میکنم بخوابم به هر شیوه ای تا یکم مغزم آروم بشه اما همیشه بعد از گذشت زمان سعی میکنم اگه راه حلی براش هست بگردم راهش رو پیدا کنم یا اگه نمیتونم کاری کنم پناه میبرم به درسهای استاد حالا هر کدوم که هدایت بشم رو گوش میدم و حالم بهتر و بهتر میشه همین چند وقت پیش مشکلی برام پیش اومد که اول سعی کردم باور نکنم فرداش سعی کردم کاری کنم که حل بشه اما از توان من خارج بود پس شروع کردم به گوش دادن فایلهای استاد هدایت شدم به گفتگوی استاد با آقای عرشیانفر و چند روز مداوم گوش دادم و سعی کردم حالم خوب باشه حداقل حسم بد نباشه اصولا به هیچ کسی هم چیزی نمیگم مگر بتونه کاری برام بکنه و هدایت شدم به انجام یک کار و دیگه نگم که دستهای خدا اومدن من قدم برداشتم و باقیشو خود خدا برام ردیف کرد همه ادمها رو برام رام کرد دست خدا میشدن و خودشون کاری که همه میگفتن این قانونه و نمیشه رو برام انجام دادن الهی شکر که بعد از دو سال گوش دادن به درسها تونستم کمو بیش انجام بدم عمل کنم و نتیجه چون اینها قانون غیر قابل تغییر خداس نتیجه اش هم کاملا معلومه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    ماری گفته:
    مدت عضویت: 1775 روز

    سلام به استاد عباسمنش مهربونم

    استاد جان این الگوهای تکرار شونده داره برام خیلی جذاب میشه انقدر که رفتم یه دفتر جدید خریدم مخصوص این الگوها

    فعلا نتونستم توی دوره ی کشف قوانین همراهتون باشم ولی میتونم با این فایل هاتون که خودشون یه دوره ن بشینم روی خودم کار کنم

    چالش!

    من همین الآن توی یه چالش هستم

    شایدم چند تا چالش

    اتفاقی که داره میفته بد نیست اتفاقا همه میگن باید براش ذوق زده باشی ولی من استرس دارم

    چون جدیده.چون قراره نتیجه ی ماه ها زحمتم در معرض دید عموم قرار بگیره و برام ترسناکه

    هرچند که رفتم تو دلش و بیشتر کارهاشو انجام دادم و یکشنبه ی آینده میرسم به آخرین مرحله ش

    میترسم ولی انجامش میدم

    اینو از شما یاد گرفتم

    قبل تر خیال میکردم اعتماد به نفس یعنی اینکه من تغییرات بزرگی بکنم و قوی و نترس بشم بعدش برم تو دل کارها

    تا وقتی اینجوری فکر میکردم نتونستم کار خاصی تو زندگیم بکنم چون هرچقدر صبر میکردم ترسه تبدیل به شجاعت نمیشد برعکس هرروز بزرگتر میشد و رشد میکرد

    ولی الآن یاد گرفتم که باید کارهای بزرگ رو به قسمتهای کوچیک تبدیل کنم و از قدم اول شروع کنم و پیش برم

    من توی روند انجام این کار زیاد به چالش و گره برخوردم و چون الآن ذهنم خیلی مشغول مراحله اینکاره اومدم به چالش هاش فکر کردم و یه الگوی ثابت رو پیدا کردم و بعد که تعمیمش دادم به سایر قسمتهای زندگیم دیدم تقریبا توی همه ی مسائل من همین الگو رو دارم

    وقتی یه مسئله ای پیش میاد اولین آلارمی که مغز من میده اینه که “اوکی…همه چی تموم شد!این مسئله هیچوقت حل نمیشه و تو بدبخت شدی و اینجا آخر ماجراست و آرزو به دل میمیری و تا ابد شرایط همینجوری میمونه!”

    حالا من تو زندگیم یه میلیون مسئله حل کردم که نوشتمشون تا توی این شرایط بخونمشون و بتونم ذهنمو آروم کنم ولی بازم این اولین واکنش مغز من به یه چالشه.

    مثلا آخرین مورد این بود که یه قسمتی از کار رو که در حوزه ی تخصصی خودم نبود سپردم به یه آقایی که برام انجامش بده.اون آقا هم انصافا خیییلی طولش داد و هی امروز و فردا میکرد.تا یه جایی آرامشم رو حفظ کردم و گفتم میفرسته بالاخره ولی از یه جایی به بعد آلارم مغزم شروع شد.پیام دادم بهش جواب نداد دیگه بدتر.هی میگفت”دیگه دیر شد!نمیتونی کارو به موقع تمومش کنی!این پیش پرداختو گرفته که کارتو تحویل نده!دیگه جوابتو نمیده!وقت نیست بری سراغ یکی دیگه!”

    خدا شاهده چنان استرسی بهم داده بود که تا عصر داشتم خیلی گل و بلبل رو دوره ی عشق و مودت کار میکردم ولی همین که این دوستمون جواب نداد نشستم رو تخت و انگار فلج شده بودم از شدت استرس و دائم تلگرامو چک میکردم!

    اینم بگم که الآن خیلی بهتر شدم تازه!

    یادمه چند سال پیش تازه کار بودم و بعد از تموم شدن کارم فهمیدم یه اشتباهی کردم که تنها راه جبرانش دوباره اجرا کردنه کار بود که من وقتشو نداشتم.اصلا یادم نمیره که روی زمین داشتم کار میکردم و وقتی متوجه اشتباهم شدم کاملا فلج شدم یعنی خیلی واقعی و جدی نمیتونستم دیگه از جام بلند بشم!

    الآن خیلی خیلی تو این موضوعات بهترم و انقدر واکنشم شدید نیست با اینکه هنوزم توی کارم اشتباه پیش میاد ولی نمیتونم بگم کاملا اوکی و خونسرد شدم

    نه…فقط شدتش کم شده و همین کم شدن شدتش هم باعثه اینه که اون مریضی های پشت سر هم دیگه نیست و تقریبا محو شده از زندگیم.

    ولی این الگو رو همه جا داشتم مثلا توی دوران مدرسه پیش میومد که سر یه امتحانی با اینکه درسخون بودم یهو همه چیزرو یادم میرفت و انگار مغزم قفل میشد و اگه کسی منو نمیشناخت و برگه مو میدید فکر میکرد من تو کل سال لای کتابمو باز نکردم!

    در کل الگوی من توی این شرایط یه استرس شدید و غیر قابل کنترله که نه بهم اجازه میده بخوابم.نه میتونم فایل ببینم.نه هیچی.تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که توی همون لحظه مشکل به طرز معجزه آسایی حل بشه و منو از اون برزخ انفعال و فلجی در بیاره.

    این استرسم میدونم که ریشه در کودکی متشنجی که داشتم داره و شاید یادآور لحظاتیه که دائم توی شرایط استرس زا و غیر قابل کنترلی قرار میگرفتم که هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و از ترس مغز و بدنم همزمان قفل میکردن.

    اینایی که گفتم بیشتر واسه چند سال پیش بود و الآن به لطف خدای مهربون و آشنایی با شما اون ترس خیلی کمتر شده.

    من اون موقع بچه بودم و ناتوان بودم که بزرگترمو کنترلش کنم ولی الآن بزرگ شدم و قدرت اینو دارم که از خودم مراقبت کنم.قدرت و آگاهی اینو دارم که با محیطم و با آدماش یکی نشم و خودمو ازشون جدا کنم.الآن دیگه این قابل پذیرش نیست که خانوادمو مقصر بدونم چون وقتی به بزرگسالی میرسی دیگه مقصر تویی که تغییر نمیکنی مقصر خودتی که میخوای گیر کنی تو بچگی و هنوزم منفعل باشی.مرررسی استاد.فکر نمیکردم از سوال شما به این جوابا برسم.برم روی این جوابا فکر کنم تا هر روز توی حل کردن چالشام آروم تر و ماهرتر بشم و ایشالا خبرهای خوبی از چالش هایی که الآن دارم روشون کار میکنم بهتون بدم.

    آرزوی یک دنیا عشق و شادی و ثروت و سلامتی در پناه خدای مهربون براتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1984 روز

    وقتی به یک شرایط استرس زا بر میخوری الگوی تکرار شونده چیه؟ واکنشی جیه،؟

    ممکنه یکی بگه زود گریم میگیره

    یکی میگه سریع دنبال مقصر میگردم

    یکی میگه خیلی عصبانی میشم و داد و بیداد میکنم

    یکی میگه شروع میکنم به غذا خوردن

    یکی میگه مثلا اگه با کسی حرفم بشه ول میکنم میرم.

    یدی میگه تمرکزم بالاتر میره و با تمام وجود سعی میکنم اون مساله رو حل کنم

    یکی میگه میگیرم میخام

    یکی میگه میرم سراغ الکل و مواد و ..

    یکی میگه دوست دارم با بقیه حرف بزنم.

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به استاد عشق

    اگه بخام به سوال این فایل جواب بدم ، جوابهام به دو دسته تقسیم میشه

    یه دسته جوابهام مربوط به قبل از آشنایی با قوانین،

    و یک دسته هم به بعد از آشنایی با شما و درک بهتر قوانین و البته بهتر و بهتر فهمیدن کلام شما.

    یادمه در گذشته واکنش من به اتفاقات استرس زا تقریبا در اکثر اوقات خیلی مشابه بود.

    یعنی مجموعه ای از رفتارها که در نود در صد اوقات به همون شکل رخ می‌داد.

    اولین نمود بیرونیش خشم و برآشفتگی بود.

    آنقدر خشمگین میشدم که بار ها و بارها برخورد های بسیار بدی با اطرافیانم کردم که بعد از اون تا مدتها دجار خودشرزنشی و پشیمانی شدید میشدم که چرا آخه این رفتارو کردم.چرا فلان حرفو زدم چرا این حرکت انجام دادم.

    پای ثابت خشمم توهین و فحاشی بود.

    کلا انقدر ترسناک میشدم که واقعا اعضای خانوادم مثل یک بیمار روانی ازم می‌ترسیدند و بارها اینو بهم گفته بودند.

    ولی من در حالت عادی شاید شرمندگی و پشیمانی به سراغم‌میومد اما باز در شرایط مشابه همون اتفاقات به همون شکل تکرار میشد‌.

    این فقط بخشی از ماجرا بود

    بهش دیگش مقصر دونستن همه آدم و عالم بخاطر اون اتفاق بود بجززززززز خودم.

    من که خودمو یه آدم کامل و بی نقص میدیدم که کلا ما مسلمونا خوبیم همه بدن و باز تو مسلمونا من چون خیلییییی دیگه در مذهب ذوب شدم دیگه خیلییییی خوبم هیییییچ ایرادی ندارم ولی بقیه همه‌ بد و فاسد و …. هستند.

    حالا در هر موضوعی این افکار به اشکال مختلفی بروز می‌کرد.

    اگه کسی حرفی زده بود که باعث خشم من شده بود واکنش من این بود که من که یه پله پایین تر از خدام

    و این آدم از خدا بی‌خبر فاسد عوضی کافر خدانشناس و …. چقدر کثیف و شیطان صفته که به من تهمت زده

    اگه کسی پولمو می‌خورد میگفتم من پاک ترین انسان روی زمینم من چسبیده به خدام و این آدم دزد و شیاد و نامسلمان نه دین داره نه شرف داره نه هییییچ چی

    و پول منو بالا کشیده

    اگه بی‌پول میشدم پیگفتم من که رفیق جون جونی خدام و این دولت بی‌کفایت این دولت دزد این رئیس جمهور دزد این رئیس اداره دزد این کارمند دزد این سیستم فاسد باعث شده فلانی پول داشته باشه من نداشته باشم.

    اگه با همسرم به مشکل میخوردم میگفتم من که خود خود پیغمبرم اما این زن این آدم فلان فلان شده این آدم بدردنخور از بد شانسی ما به تور ما خورد و زندگی منو به لجن کشید

    اگه کارم تو یه اداره ای انجام نمیشد میگفتم این کارمندای بیعرضه بیسواد و …. هرررر چی بیسواد ار و احمق ترن به پست ما میخورن‌

    هر چی از زیر کار در رو ترن به پست ما میخورن.

    خلاصه اینکه همه بد بودن و من خوووووب مطلق.

    این هم باز از توهمات یک ذهن مذهبیه.

    واکنش بعدی سرزنش خودم بود.

    کلی به خودم و شانسم و همه چی خودم بد و بیراه میگفتم.

    واکنش بعدی دعوا کردن با خدا بود

    بارها با خدا دعوا میکردم و بهش فحش و بد و بیراه میگفتم که ای خدای ظالم ای جلاد ای خدای مریض مگه نمیبینی من بهترین آدم روی زمینم پس چرا نمیفهمی که من آنقدر خوبم انقدر بی عیب و نقص هستم

    مگه نمیبینی هر چی تو گفتی من گفتم چشم.

    پس چرا نمیفهنی من که انقدر مطیع توام تو هم باید هوای منو داشته باشی

    چرا هوای این مرتیکه مفسد عرق خور دخترباز و ….. رو داری چرا هوای این زنیکه خراب فاسد و ….. رو داری ولی منی که صبح تا شب دارم نماز میخونم دعا میخونم و اشک میریزم و پیاده مشهد میرم و پیاده کربلا میرم و شب تا صبح زیارت عاشورا میخونم و ….

    رو نداری

    این چه عدالتیه این چه ظلمیه آخه.

    واکنش بعدی مقصر دونستن خانواده و اطرافیان بود.

    که اگه فلانی این کارو نمی‌کرد اگه بابام بجای من تصمیم نمی‌گرفت اگه فلانی منو از فلان کار منصرف نمیکرد اگه فلانی دستمو می‌گرفت اگه فلانی کمکم می‌کرد یا فلانی سنگ نمینداخت الان اینطوری نمیشد.

    خلاصه که تمام ارکان دنیا تو این اتفاق مقصر بودن بجز خودم.

    دیگه گریه به درگاه خدا و مظلوم نمایی واسه خدا و ایجاد احساس ترحم در خدا هم که کلا وجود داشت.

    اینها مال گذشته بود.

    واقعا خیلی دقیق نمیتونم بگم از چه زمانی خیلی چیزها تغییر کرد

    یعنی نمیتونم بگم دقیقا از روز اولی که با استاد آشنا شدم تونستم تغییر کنم

    مدتها طول کشید تا من کمی قانونو درک کنم

    ولی مدتهاست که واکنش من به اتفاقات تغییر کرده

    هر چی بیشتر داره میگذره ، انگار پختگی من هم در درک و اجرای قوانین داره بهتر میشه ،

    اولا اینکه حجم اتفاقات نامناسب که بخواد مثل قبل منو اون حد از عصبانیت و استرس برسونه واقعا شاید هفتاد هشتاد درصد کمتر از قبل شده

    و دیگه واکنش های من هم بشدت تغییر کرده.

    نمیگم کاملا بی نقص رفتار میکنم اما واقعا احساس رضایت دارم از خودم.( البته این احساس رضایت خیلی جدیده یعنی بعد از درک بیماری کمالگرایی)

    به جرات میتونم بگم در موارد بسیار زیادی بعد از یه اتفاق اولین واکنش ام اینه که من چیکار کردم که این اتفاق افتاد.شاید برای هفتاد درصد اتفاقات به یک جواب مشخص می‌رسیدم که چون این باور داشتی چون این افکارو داشتی این اتفاق افتاد اما در سی درصد موارد باز هم از خودم میپرسیدم اما به جواب نمیرسیدم. که البته این چند فایل هدیه آخری که استاد گذاشتن رو سایت کلا یه درهای جدیدی از اگاهیو برای همه باز کرده انگار.

    یعنی در موضوع روابط و انسان‌هایی که باهاشون برخورد میکنم هیچ وقت جوابی پیدا نمیکردم و یه جور احساس قربانی شدن داشتم

    ولی الان فکر می‌کنم کنی بهتر فهمیدم که چرا این شرایط پیش میومده.

    یه سری مساعلی هست که هنوز میتونه منو تحت تاثیر قرار بده .

    اونهم مساعل مالیه .

    البته بهتر تز قبل شدم ولی باز هم هست و به امید خدا بهتر هم میشه.

    واکنش من تقریبا اینطوریه که یه زمان کوتاهی کمی نگران و ناراحت میشم کمی میترسم و استرسی میشم ولی واقعا شاید در حد چند دقیقه باشه.

    ولی با مرور اتفاقات گذشته سعی میکنم در اون احساس ترس یا ناامیدی نمونم سعی میکنم با دلایل واضح از زندگی خودم به خودم امید بدم که اسن موضوع هم حل میشه.

    اگه نتونم براش راه حلی داشته باشم حداقل سعی میکنم به اون مساله فکر نکنم

    و ذهنمو درگیر یه مساله دیگه کنم.

    به جز موضوع روابط تقریبا یادم نمیاد که تقصیر گردن بقیه انداخته باشم، که البته این فایلهای اخیر واقعا تو این بخش هم معجزه کرده.

    و دلایل اون اتفاقاتو هم کمی بهتر از قبل فهمیدم

    دیگه خشمگین نمیشم. یعتی تا حد زیادی نمیشم

    دیگه بد دهنی نمیکنم

    دیگه آروم تر شدم

    دیگه خدا رو مسبب اتفاقات نمیدونم

    دیگه ایم اتفاقو یک ظلم از طرف یه عامل بیرونی نمیدونم

    دیگه میتونم یه ارتباط مستقیم بین یک فکر یا باور و اون اتفاق پیدا کنم

    دیگه گریه نمیکنم دیگه به خدا التماس نمیکنم

    دیگه خودمو عاری از هر گونه عیب و خطایی نمیدونم.

    و یقین دارم هنوز ایرادات شخصیتی بسیار زیادی دارم که باید در مواجهه با این مسالد اونهارو بشناسم و بهبود بدم

    دیگه خودمو کامل و بی‌نقص نمیدونم

    دیگه اشتباه کردن رو پذیرفتم( تا حدی که از قبل بهتر شدم )

    دیگه معنی تضادها رو به مقدار مناسبی فهمیدم

    دیگه سعی میکنم اگر با کسی به مشکل میخورم تا حد امکان کمی ازش فاصله بگیرم تا بتونم بهتر و درست تر فکر کنم

    دیگه بهتر از قبل کنترل ذهن میکنم

    دیگه بیشتر از قبل مسئولیت اتفاقاتو می‌پذیرم.

    دیگه سعی میکنم وارد فضای خودسرزنشی نشم. البته خیلی باید بیشتر رو این قضیه کار کنم

    کمی بیشتر از قبل یا خودم به صلح رسیدم

    اصلا خود همین فایل یه معجزه بود برای صلح بیشتر با خودم

    دو روز پیش برای جواب تمرین جلسه پنج حل مساعل من باید تمرین میکردم به صلح رسیدن با خودمو.

    دقیقا یاد جلسه اول افتادم که وقتی میخاستم بنویسم که من چه مساعلیو تو زندگیم حل کردم هیچیییی دقیقا هیچی به ذهنم نمی‌ومد.

    یعنی ذهن من میگفت تو توی زندگیت تا حالا هییییچ کاری نکردی.

    اما بعد تو تمرین نوشتم که چه کارهایی کردن که شاید نود و نه درصد ادنها قادر به انجامش نبودن.

    الان هم دقیقا به این نقطه رسیدم

    میخاستم بنویسم به چه دلیلی من باید خودمو دوست داشته باشم.

    ولی ذهنم میگفت تو اصلا مگه تغییری هم نسیت به قبلت کردی که لایق دوست داشته شدن توسط خودت باشی.

    باورتون میشه سوار موتور بودم و داشتم میچرخیدم و فکر میکردم.

    هررررر چی فکر گردم هیچی به ذهنم نیومد

    یعنی ذهنم میگفت کو تغییر. تو تغییری نکردی.

    اما آنروز که این کامنتو دارم مینویسم انگار بیاد آوردم که قبلا چه رفتارهایی داشتم و الان چه رفتارهایی.

    خوب اینا رشده دیگه اینها پیشرفته.

    انکار این فایل بیادم آورد که این تغییرات اصلا تغییرات کم و بی ارزشی نیست‌

    درسته جا واسه تغییر خیلی زیاده ولی این به معنی این نیست که من تغییری نکردم .

    استاد جان باز هم بابت این فایل گرانبها از شما سپاسگزارم.

    این فایلهای الگوهای تکرار شونده قابلیت اینو داشت که میلیاردها تومن براتون سودآوری داشته باشه.

    ولی شما با سخاوت تمام به بچه ها هدیه دادید.

    براتون آرزوی سلامتی و عزت و ثروت میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 1250 روز

      سلام حمید رضای عزیز امیدوارم هرروز پیشرفت کنی و تغییرات عظیمت ادامه دار باشه‌ .

      چقدر شخصیتتون رشد کرده واقعا تحسین برانگیزه .

      و این حجم از تغییرات نشان دهنده تعهد شما و کارکردن رو خودتونه و نشون دادید که حتی رفتارها و اخلاق هایی که حس میکنیم ریشه ای هست رو میشه تغییر داد

      امیدوارم بهترینها رو تجربه کنید که قطعا بعد از تغییر شخصیتی اتفاقات بزرگی رخ میده .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2313 روز

    به هر دم از زبــان عــشق بر مــا

    سلامست و سلامست و سلامست

    ز هـــر ذره به گفـت بــی‌ زبــانی

    پیـامست و پیـامست و پیـامست

    سلام خدمت همه دوستان عزیز و استاد گرامی

    ببینید! ما قبلا هم می دونستیم و می دیدیم که یک الگو یا سلسله ای از الگوهای ناخواسته و مواردی هم خواسته، داره هی برامون اتفاق می افته. تغییراتی هم اتفاق می افتاد یه جاهایی یک الگو شدتش بیشتر یا کمتر می شد.

    ما هم اصلا نمی دونستیم که ما داریم خلقشون می کنیم. در نتیجه اینها رو پذیرفته بودیم، یعنی چون جوابی نداشتیم براش دست به دامن عوامل بیرونی شدیم.

    باورای غلط و عوامل بیرونی ای که ما ساخته بودیم تو ذهنمون، چون نمی دونستیم که ما خالقیم یا نمی خواستیم مسئولیتش رو بپذیریم:

    _ شانس، من بد شانسم یا فلانی خوش شانسه

    _ بخت و اقبال، سرنوشت، جبر روزگار، خدا مقرر کرده برام، پیشونی نوشتم اینه و ازین حرف و حدیثا

    _ تقصیر بابام، رهبر، رییس جمهور، زنم یا در کل دیگرانه، دیگرانن که دارن توی زندگی من تاثیر میذارن

    _ طلسم شدم، چشمم زدن و…

    _ خدا کسایی که دوس داره رو له میکنه، میزنشون زمین، خارشون می کنه، هی امتحانشون می کنه، بی پول و بی آبروشون می کنه و… اتفاقا هرچی بدبخت تر هستی بدون که دست خدا در کاره و به خودت ببال که خدا بهت نظر داره (آخه این چه منطق غلطیه، چرا باید خدای رزاق، وهاب، ارحم راحمین، عزیز، لطیف، کریم، حافظ، رقیب و مهربان، مهربان، مهربان و صاحب ملک و ملکوت، کسی که بیستر دوسش داره رو بترکونه و خار و خفیفش کنه؟)

    * ما خانوادگی اینجوری هستیم، ارثیه

    * وضعیت جامعه باعث شده

    حرفه ای هاش می گن:

    * ما اینجوری بار اومدیم، دیگه نمی شه عوض بشیم

    و در کل هـــر فکر و باوری که بر عکس قانون جهانه: که من با باورهام، با کانون توجه ام دارم جهانم رو خلق می کنم.

    چون نمی دونستیم، یا باور نداشتیم که کل داستان همینه.

    از مکافات عمل غــافل مشو

    گندم از گندم بروید جو ز جو

    خوبیه داستان اینه که من خالقم و امکان تغییر همواره امکان پذیره و من می تونم از نو ذهنم رو کد نویسی کنم.

    اما شرط اول اینه که این رو بپذیرم و هر روز به خودم یادآور بشم.

    در ره منزل لیــلی که خطرهاست در آن

    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

    یکی از کدهایی که من با شروع همین فایل ها تصمیم گرفتم عوضش کنم و براش ترازنامه نوشتم و روش کار کردم، آدمایی بود که همیشه از زمین و زمان گله داشتن و من حکم مسکن داشتم براشون.

    شکر خدا که قطع شد و دیگه بهم زنگ نمی زنن، نمی تونم ببینمشون و فک کنم کلا مدارم عوض شد. در عوض آخرین آدمی که ملاقاتش کردم اومد کلی باهام از استاد و آموزه هاش حرف زد.

    حالا رفتار من در مواجه شدن با چالش

    مستاصل و نامید می شم

    احساس قربانی شدن بهم دست می ده

    می رم بیرون شهر

    درود بر دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    ایوب عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان

    ازتون ممنونم بخاطر این فایل که باعث شناخت بیشتر خودمون میشه

    اولین واکنش من عصبی شدنه. ضربان قلبم میره بالا و دستام شروع میکنه به لرزیدن بعضی وقتا شدیدتر بعضی وقتا هم کمتره. همین دیروز تو یه همچین شرایطی قرار گرفتم که یه مقدار برای من بزرگ بود تو یه جمعی بودم که بزور میتونستم خودمو کنترل کنم. ولی با حرف های مناسب به خودم نفس های عمیق کشیدن لبخند زدن تونستم مدیریت کنم. نفس عمیق کشیدن خیلی بهم کمک کرد.

    وقتی تو شرایطی قرار میگیرم که یه نفر یه بدی در حقم میکنه،اذیت میکنه،پول نمیده،حرف بدی میزنه و… دلم میخواد ازش انتقام بگیرم و تنبیهش کنم حالا به هرشکلی. مثلا یکی دیر پول میده منم تو فکر اینم که دفعه بعد که کارش به من خورد انجام ندم یا اذیتش کنم.کلا خیلی تو فاز انتقامم و احساس گناه دادن به دیگران. البته دلیل اینهارو میدونم من از بچگی تا حالا هزاران فیلم در مورد انتقام گرفتن و تنبیه و احساس گناه به دیگران دیدم. تا حدی که اگه یکی می‌بخشید برام منطقی نبود پس معلومه که جزو باورهام شده.

    تو یه سری شرایط هم گریه میکردم که از وقتی که با استاد آشنا شدم یادم نمیاد این واکنش رو نشون داده باشم.

    یه فازی میگیرم که:دنیا نامرده و به کسی نمیشه اعتماد کرد و ای دنیای بی فا و… که تو این زمینه هم خیلی دارم روی خودم کار میکنم و تمام سعیمو میکنم که تقصیر رو گردن کسی نندازم. مسولیت اتفاقات زندگیم رو بپزیرم و خیر بدونم.

    اگه اتفاق خیلی بزرگ باشه خودمو گم میکنم و نمیدونم چیکار میکنم و یا کلا خشکم میزنه و هیچ واکنشی نشون نمیدم. دلیل اینو نمیدونم

    وقتی یه کسی جوری رفتار میکنه که خوشم نمیاد این فکر میاد که:اینم بدرد نمیخوره و باید باهاش قهر کنم. انگار باید جوری رفتار کنه که من راضی باشم.

    تقریبا این تموم چیزیه که یادم میاد.

    البته قبلا سیگار و… بود ولی دوسالی میشه که سراغ اینا نرفتم خدایا شکرت که منو از این مسائل دور کردی. مطمئنا با کمکت میتونم از بقیه بگذرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    Ramezani گفته:
    مدت عضویت: 2270 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزو گرامی

    ودوستان همفرکانسی عزیز

    واقعا چقدر سوالهای خوبی میپرسین استاد…

    خیلی تابحال از شما شنیدم که سوال های خوب بپرسین و سوال های خوب پرسیدن خیلی مهمه!!

    اما واقعا نمیدونستم چجوری باید سوال های خوب پرسید !!

    با این سلسه فایل های الگوهای تکرارشونده درحوزه های مختلفی که اشاره کردین و چه سوال های خوبی پرسیدین…

    واقعا شما تحسین بر انگیزهستین دیگه یجوری شده که همیشه ناخودآگاه من شما رو تحسین میکنم.

    همیشه کع میگفتین به خودشناسی برسین من نمیدونستم چجوری باید برسم به این شناخت ازخودم!!!

    اماازوقتی که به این سوالها دارم جواب میدم قشنگ دارم به خودشناسی به لایه های پنهان دهنم آگاه میشم.

    حالا جواب من به این سوال؛

    _من وقتی که یه چالشی برام بوجودمیاد اولین عکس العملم نگرانی شدید همراه با استرس و اضطرابه!

    _بعدش شروع میکنم به گریه کردن ،ناله کردن،که خدایا چرا باید این مسئله برای من پیش بیاد!!

    _بعدم با حال بد میگردم دنبال کسی یا چیزی بیرون از خودم که اونومقصر بودنم یا گاهی هم خودم رو مقصر میدونم ودیگه سرزنش کردن و احساس گناه بخودم دادن شروع میشه!!!!

    _یه ایراددیگه ای که دارم اینه که من کاملابرعکس شماهستم استاد!!

    شمامیگین اگه خودتون یه اشتباه بکنین خیلی بخودتون سخت نمیگیرین اما به بقیه سخت میگیرین…

    من برعکس شما به بقیه خیلی سخت نمیگیرم ولی بجاش اینقدر بخودم سخت میگیرموخودموسرزنش میکنم که حدوحساب نداره!!!!

    _میگردم دنبال مقصرچه خودم چه دیگران فرقی نمیکنه باید به یکی گیر بدم خخخ

    _وقتی هم مسئه ای پیش میاد دیگه ول کن نیستم استاد اینقدر ادامه میدم بحث رو چه با دیگران چه بصورت نشخوارهای ذهنی!!

    _بشدت غرمیزنم استادایرادمیگیرم از همه چی!!!

    +حالا نکات مثبت و تعیراتم رو هم میگم ازوقتی روی خودم کارکردم اینایکه گفتم یه کوچولوتغیراتی داشته،هرچند که باید واقعا تااخرعمرم روی تغیرات شخصیتی کارکنم چن خییییلی جای کاردارم….

    +خداروشکر توی مورداخریعنی بحث رو ادامه دادن دارم کار میکنم توی قدم هاخیییییلی بهترشدم الان دیگه خیییلی کم پیش میاد بحث کنم یعنی ادامه بدم!

    ذهنم رو کنترل میکنم و اون شدت بحث هابه حداقل خودش رسیده، دقیقا آگاهانه اعراص میکنم.

    گاهی هم پیش میاد که میبینم وسط بحث هستم!!!!

    اما خییییییلی کم شده،

    +مورد بعدی که مقصر دونستن دیگرانه ،اونم بهبودهایی داشتم باتلاش برای پذیرفتن این جملیه طلاییمن خالق 100درصدزندگی خویشم

    توی این زمینه هنوزخیلی جای کاردارم امااااابهترم نسبت به سابق.

    +گریه کردن هامم چن رابطه م با خدا به لطف اموزشهای شما بهتر شده یکم به ارامش رسیدم با یاد خداو صحبت کردن خودمو آروم میکنم.اینم خیلی جای کارداره هنوز.

    +نگرانی و استرس هم با دوره ی به صلح رسیدن باخودمان خییییلی کمتر شده امااااااپاشنه ی آشیلمه و اینم خیلی جای کارداره.

    +غر زدن هامم که قبلا بشدت زیاد بودو همچین ایرادگرفتن هام وااااای صبح تاشب اینکار هارو میکردم خخخخ

    خیییییییییلی بهتر شدم توی این زمینه خوب کار کردم همیشه سکوت میکنم،دیگه سکوت جایگزین غُر زدن شده خداروشکر.

    چقدر حس خوبیه وقتی میپدیری ایرادهاتو و تلاش میکنی درستشون کنی و به خودشناسی میرسی.

    خدارو هزاران بار سپاس بابت این سایت و وجود ارزشمندتون….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: