اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بابت این فایلهای بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم هر کدام از این فایلها بسیار ارزشمند است و باید بارها گوش داد.
من دقت کردم که من افرادی را جذب می کنم که بتونم یک جوری حمایتشون کنم حتما باید سنگ صبور باشم و راهکار بدم البته این مربوط به قبل از آشنا شدن با سایت و استاد بود
در یک زمانی من کاملا روابطم را کم کردم و به جز یک دوست با کس دیگری در ارتباط نبودم و آگاهانه سعی کردم در خلوت خودم باشم
من فهمیدم که من حتی با کسانی که از لحاظ ثروت بسیار بالا هستند یا از لحاظ مدارج بالا هستند مشکل دارم نمی تونم خیلی باهاشون صمیمی بشم حتی آنها من را به مهمانی خصوصی دعوت می کردند ولی من نمی رفتم یا ازم می خواستند با هم سینما برویم و می خواستند بیشتر به من نزدیک بشن ولی من نمی خواستم
حتی برای ازدواج همیشه دوست داشتم که با کسی ازدواج کنم که خیلی سطح خانوادگی شون بالاتر از خانواده ما نباشه
و بعد از استفاده از دوره عزت نفس تمام باورهام تغییر کرد و بهتر شدم
هنوز این باگ را در خودم می بینم احساسم اینه که من نسبت به کسانی که از من بالاتر هستند یک ذره گارد دارم دقت کردم دیدم از بچگی همیشه با کسانی که از من کوچکتر بودند دوست می شدم نمی دونم شاید می خواستم حمایتشون کنم یا اگر با کسانی که بزرگتر از من دوست می شدم با کسانی دوست می شدم که نیاز به حمایت داشته باشند و بخوان با من درد دل کنند.
همیشه خوشحال می شدم که دیگران به من می گفتند تو چقدر مهربونی همیشه دلم می خواست همه از من رضایت داشته باشم و دوست داشتم از خودگذشتگی کنم و اینو مایه افتخار می دونستم
برای همین به محیطهای کاری هدایت می شدم که کلی کار می کردم یک جوری مولتی تسک بودم ولی کسی آنقدرها قدردان نبود و من همیشه احساس قربانی بودن داشتم
ولی الان احساس می کنم اصلا حوصله درد دل آدمها را ندارم و سریع بهشون می گم خودت این فرکانس را فرستادی و نتیجه اش هم همینه البته زیاد هم کسی با من درد دل نمی کنه و اگر هم درد دل کنه شاید پشیمان بشه:)
ولی الان احساس بهتری دارم
یادمه زمانی که مجرد بودم مادرم هر وقت ناراحت بودم می گفت باز کی مشکل داره؟ یعنی می دونست که من اگه ناراحتم برای خودم نیست برای دیگری هست و همیشه سوالم از خدا این بود که چرا دوستان من اینقدر مشکل دارند و من اصلا مشکلی ندارم چرا آخه؟
چرا همه کارهای سخت دارند و من کارم آسان و راحته و مدیرام مهربونن
چرا همش مسافرت می رم و همه دوستام خوبن و خواهر و برادرام خوبن ولی دیگران اینقدر دارن اذیت می شن
الان فهمیدم که من اصلا به مشکلات برای خودم فکر نمی کردم حتی اگر پیش می اومد اینقدر بی توجه بودم که اذیت نمی شدم ولی اگر همون مشکل من برای کسی ایجاد می شد برای من دغدغه می شد و می خواستم بهش کمک کنم و آرامش بدهم
یادمه پدر و مادر من مریض بودند و بیمارستان و در گیری داشتم ولی هیچ وقت در موردش برای کسی صحبت نمی کردم و همه فکر می کردند یک بیماری خیلی کوچک است ولی با کمترین اتفاق بیماری می دیدم که دوستانم همش ازش صحبت می کنند
یکی از رفتارهایی که هنوز هم دارم حس فروتن بودن دارم و فکر می کنم نباید خیلی از خودم تعریف کنم مثلا در زمانی که در محیط کارم هستم اگر بهترین کار را ارائه بدهم هیچ وقت نمی گم من این پروژه سنگین را عالی انجام دادم و هی از قسمتهای مختلف اجرای کارم صحبت کنم و همین باعث می شد که وقتی کسی یک قسمتی از کار من را انجام می داد و هی شلوغ می کرد بهم می ریختم که ای بابا من ده برابر این را انجام دادم حرفی نزدم ایشون یک درصد کار من را انجام داده اینقدر بیان می کنه
یکبار یکی از مدیرانم به من گفت تو نمی تونی خودت را خوب پرزنت کنی بنابراین کسی متوجه نمی شود که تو چه حجمی از کار را به بهترین نحو انجام می دهی چون در سکوت فقط کارت را می کنی و کسانی که خروجی کار تو را می بینند تحسینت می کنند ولی کل مجموعه اصلا نمی فهمند به همین دلیل من انسانهایی که به سمت خودم جذب می کردم که همیشه در ابتدا من را تحسین می کردند ولی بعد از یک مدت اینهمه توانایی من را نادیده می گرفتند و حتی اگر ازش صحبت هم می کردم موضوع را عوض می کردند و باز بعد از دوره عزت نفس به این نتیجه من فهمیدم که من خودم باید توانمندی های خودم را باور داشته باشم تا دیگران هم متوجه بشوند و همین باعث شد الان خیلی بهتر شده ام و خیلی راحت در مورد توانمندیهام صحبت می کنم
مورد دیگری هم که در خودم پیدا کردم این بود که من همیشه سعی می کردم برای دیگران خرج کنم هدیه بخرم و دوست نداشتم کسی به خاطر من به زحمت بیافتد و هزینه کند حتی اگه به مهمانی دعوت می شدم همیشه می گفتم یک غذای ساده بزارین و همین باعث می شد که افرادی را جذب کنم که کمترین هزینه را برای من انجام می دادند و بیشترین توقع را از من داشتند و من همیشه وقتی کسی برام یک هدیه گرانقیمت می خرید اذیت می شدم و تا جبران نمی کردم خیالم راحت نمی شد
ولی باز هم با استفاده از دوره عزت نفس خیلی راحت هدیه ها را می پذیرم و تا دلیلی نباشد هدیه ای به کسی نمی دهم حتی در مسافرت ها به جای اینکه برای خودم چیزی بخم بیشترین پولم را صرف خریدن سوغاتی می کردم و جالب بود هر وقت با سوغاتی را با عشق تقدیم می کردم طرف خیلی بی توجه آن را یک گوشه می زاشت اگه کلوچه بود می گفت ای بابا ما که کلوچه نمی خوریم ترش می کنیم:) یا اگر لباس بود می گفت تنگ است برو عوض کن و یا خودت بردار و من از یک زمانی تصمیم گرفتم دیگه برای کسی سوغاتی نیاورم :)
و هر چه هم بهم تیکه می انداختند که خسیس شدی کادو نمی دی سوغاتی نمی دی لبخند می زدم البته اون موقع هنوز قانون را نمی شناختم ولی بالاخره جهان از همین طریق درسهایش را بهم یاد داد.
الان خدا را شکر اطرافم اکثرا انسانهایی هستند که روی خودشون کار می کنند و همیشه اکثرا حال خوب دارند البته پیش می یاد که آدمهای مشکل دار هم ببینم ولی مثل قبل روی من اثر نمی زاره و احساس نمی کنم که باید ناجی باشم و همینکارم اوضاع دوستانم را بهتر کرده است هر چند هنوزم در اطرافم انسانهایی هستند که از من توقع دارند و به من می گن خودخواه شدی مثل قبل نیستی ولی من اهمیت نمی دهم و طبق قانون عمل می کنم و اگر آدم قبلی بودم کلی توضیح می دادم و سعی می کردم راضی شون کنم.
خدا را شاکرم که با آشنایی با استاد قانون را شناختم و با عمل به قانون زندگی ام را بهبود دادم بازم هم از استاد بسیار عزیزم سپاسگزارم و همچنین
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزانی که این کامنت من رو میخونن.
برخلاف باورهای اشتباهی که من در مورد مسائل مالی داشتم، در مورد روابط عاطفی معمولا باورهای خیلی مخربی نداشتم. هرچند در زمینه روابط هم باورها و ترمزهایی رو دارم ولی شاید اوضاع به اندازه باورهای من در مورد مسائل مالی خراب نیست!
در زمینه روابط یکی از ترمزهایی که داشتم، این بود که از بچگی با دوستانی که وضعیت مالی خونوادشون از ما بهتر بود خیلی نمیتونستم گرم بگیرم. انگار یه احساس پایین تر بودن همراهم بود. این ترمز با من در دوران دانشگاه هم همراه بود و حتی همین الانشم تا حدودی هست. انگار برام سخته با کسی که از لحاظ مالی پولداره ارتباط بگیرم. این ترمزیه که باید اصلاحش کنم.
اما در مورد رابطه عاطفی، با کسی توی رابطهام که واقعا میشه گفت مکمل منه. دقیقا همونطور که استاد و مریم بانو اینقدر خوب همو تکمیل میکنن، من و عزیزدلمم همینطور هستیم. در مرحله شناخت پیش از ازدواجیم و من در حال مهیا کردن شرایط برای ازدواج هستم. در این زمینه باورهای مخربی دارم که باید حتما شرایط برای ازدواج خوب باشه تا خونواده همسر من رو بپذیرن. مخصوصا که شرایط مالی اونها از ما در حال حاضر بهتره. این ترمزیه که به وضوح دارم توی روابط میبینمش. امیدوارم استاد در جلسات بعد در مورد این موضوع صحبت کنن.
سپاسگزارم از همه شما عزیزان
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و پیروز و سربلند و موفق باشید.
سلام بر استاد عزیزم وخانم شایسته ی گل وهمفرکانسیهای نازنینم عاشق همتونم
استاد فایلتون بی نظیر بود سپاس خدا خیرتون بده که چقدر مهربانانه به ما لطف میکنید وما را وامیدارید که با فکر کردن وجستجو وپیدار کردن ضعفهامون تبدیل بشویم به آدمهای بی نظیر وچیزی که لایقش هستیم
استاد من هرگز این مسئله را نمیدانستم والان وقتی فکر میکنم میبینم چقدر جالبه من چون معمولا آدم خوش بینی هستم افرادی سمتم میایند کاملا آرام بی آزار وسالم
اما مواردی هم هست که از نظر من ناخوشایند واون هم اینکه کسانی که میان سمتم خیلی به من اهمیتی نمیدن با اینکه من آنها را بسیار دوست میدارم ولی میبینم اونقدر دورشان رابا افراد دیگر پر کردن که من در نظرشان خیلی به چشم نمیام وبرام بسیار اتفاق می افته برای همین جز خواهرم من دوست صمیمی ندارم
با اینکه بسیار آدم صادق ومهربانی هستم
دومین چیزی که هست اینکه افراد انگار محبتهام براشون یک وظیفه محسوب میشه وقدر دان نیستن
سومی معمولا افرادی که به سمتم میان از خودم خیلی بزرگتر هستن وسطحشون هم پایین از هرلحاظ
ممنونم از شما میدونم توی کلاس شما با یاری خدای مهربانم نتایج عالی میگیرم وآدمهای عالی را در زندگیم خلق میکنم وخداراشاکرم بابت داشتن همتون آرزوی عالیترین نتایج را براتون دارم
کامنترو خوندم ودیدم خیلی از ای باگ هارو منم داشتم یکسریاش حل شده ویا کمتر شده ویکسریاش هنوز هست وریشه ای که نگا میکنم مبیبنم از کمبود عزت نفس ریشه میگیره
خدای من چه میکنم با خودم .اولا قبول نمیکرد وهمش میگفتم طرفم مشکل داره وناامید بودم
الان که فبول کردم تمام این ناخواسته ها ودردها ورنجها رو به خاطر یکسرس باور تو ذهن خودم دارم به وجود میارم وفهمیدم وپذیرفتم بخاطر باورهای اشتباه خودم هست دیگه ناایمد نستم چون میتونم تغیرش بدم و جمله ” همینی که هست ” کلا منتفیه.
کلا ادم کم حرفی هستم وتا ازم سوال نپرسن حرفی نمیزنم ومهربونم وکاری از دستم بربیاد برای کسی انجام میدم …..( خیلی وقتا صربه خوردم ودر اخر همه کاسه ها سر من شکستته میشد ومن ادم بده میشدم .)
اما الان اول خودم واحساسم مهم هستن ودیگه ای رفتارا خیلی کم شده والبته دارم تکاملمو طی میکنم وبعضی وقتا سوتی میدم .خودمو سرزنش نمیکنم چون نیاز به زمان
دارم .
حرف مردم برام حیلی مهمبود قبلا الان کمرنگ تر شده ..
در برخورد با دیگران چه غریبه دوست اشنا وخانوادم همیشه رو ی خوش میدیدم وهروقت کمکی میخاستم از کسی بلاشک دریافت میکردم .ادمای دور وبرم تایهحدی از لحاظ ثروت خوبن ولی از اون حد بالاتر نرفتن.
همیشه تو جاهایی که تنها بودم بالاخره یکی پیدا میشد و کمکم میکرد مثلا اگه بچم خواببود وبیرون بودم و بغلم بود همیشه بودن کسانی که کیفمو یا وسیلمو برام بیارن و..از این موردا زیاد داشتم والان هم پیش میاد برام
اکثر مواقع ادمای غریبه لبخندی ار سر حال خوب نثار من ودخترم میکنن فرقی نداره خانوم یا اقا…اگه حرفی پیش بیاد من روی خوبشو میگم . وبا ادما به صورت سطحی هم کلام میشم .وقتایی که حسم خوبه وشکر کزازگری میکنم بهتر هم میشه ای رفتارا مثلا یه غریبه شکلات یا خوراکی به دخترم وخودم میده ویا از دخترم تعریف میکنه وکلی حس خوب یاتوی یه جای کم رفت وامد وخلوت سریع ماشین گیرم میاد..
در مقابل این همه خوبی که در روبطم بادیگران دارم در روابطم باهمسرم خوب نیستم.بی اهمیت بودن به نظر وحرف من وطرد شدنم واقعا حالمو بد میکنه واینکه یه درخاست باید چند بار تکرار بشه تا انجام شه و کلا انگار بعضی چیزا بهش مربوط نمیشه تو زندگی مشترک .واحترامی که برای خانواوش میخاد ودر مقابل انجام نمیده .. والگوهای تکراری که داره اینه که تفریحش فقط بودن باخانوادشه حالا یا بیرون برن یا خونشون وهیچ چیز دیگه ای به غیر از این نیست. وهمیشه مقروض .دنبال وام و… به شدت حسابگر و دنبال تخفیف وجنس ارزون.و….
وتا جایی که بتونه از دیگران استفاده میکنه و نوعی زرنگی حسابش میکنه تا جاییکه الان توخونه من داریم زندگی میکنیم و ….
من داره حالم بهم میخوره از دلسوزی که برای این ادم کردم وبه خواستش پاسخ مثبت دادم وقتی گفت بریم خونه تو زندگی کنیم تا من اجاره ندم ووضعمون بهتر بشه والان که میبینم هیچی بهتر نشد ه ومثل قبل هست بعد سه سال از نظر خرید کردن تو لباس وخورد وخوراک وگردش رفتن یا حتی مسافرت…میدونم همش زیر سر خودمه…من باید درس شم وتا همینجا هم خیلی راحت نبوده برام .ولی اگه سختترم باشه دیگه پاپس نمیکشم ومتعهدانه روز خودم کار میکنم تا زندگیم اونی بشه که میخام.هروز که بیشتر روی خودن کار میکنم فاصلمون بیشتر میشه وبه عینه میبینم.
حدایا کمکم کن وممنونم از تمام کسانی که کامنو میخونن ونسراتشونو ررام مینوبسن
کاملا و عمیقا درک میکنم صحبت هاتون رو و دقت که میکنم به زندگی خودم میبینم من به روند مریض شدن هر یکی دو ماه عادت کردم و پذیرفتم که این بدن من گاهی اوقات حتی بی دلیل مریض میشه و حتی الگو های تکرار شونده زندگیم خیلی زیاده یکیش همین روابط بخصوص احساسی که دقیقا این الگو تکرار میشه که ادمایی میان داخل زندگی من که رقبت به ادامه ارتباط ندارن یا حتی خیانتکار هستن بیشتر
و این یکی از الگو های تکرار شونده زندگی منه
اینکه من توجهمو فکرمو میذارم روی ادمایی که موندگار نیستن یا نکات منفی ادمها یا حتی دقت به وفاداریشون ینی دقت زیاد از حد و بیمارگونه
میشه گفت من منتظر دیدن رفتار منفی از سمت طرف مقابلم هستم و این انتظار دقیقا باعث میشه که حتی اگر طرف مقابل رفتار منفی هم نداشته باشه اما به من اون رفتارو نشون بده اینو من الان متوجه شدم و تلاشمو میذارم روی درست کردنش.
ممنونم از استاد عزیز که باعث شد چشم من بیشتر باز بشه و حواسم باشه چه چیزیو وارد ناخوداگاهم میکنم.
سلام استاد نازنین
بابت این فایلهای بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم هر کدام از این فایلها بسیار ارزشمند است و باید بارها گوش داد.
من دقت کردم که من افرادی را جذب می کنم که بتونم یک جوری حمایتشون کنم حتما باید سنگ صبور باشم و راهکار بدم البته این مربوط به قبل از آشنا شدن با سایت و استاد بود
در یک زمانی من کاملا روابطم را کم کردم و به جز یک دوست با کس دیگری در ارتباط نبودم و آگاهانه سعی کردم در خلوت خودم باشم
من فهمیدم که من حتی با کسانی که از لحاظ ثروت بسیار بالا هستند یا از لحاظ مدارج بالا هستند مشکل دارم نمی تونم خیلی باهاشون صمیمی بشم حتی آنها من را به مهمانی خصوصی دعوت می کردند ولی من نمی رفتم یا ازم می خواستند با هم سینما برویم و می خواستند بیشتر به من نزدیک بشن ولی من نمی خواستم
حتی برای ازدواج همیشه دوست داشتم که با کسی ازدواج کنم که خیلی سطح خانوادگی شون بالاتر از خانواده ما نباشه
و بعد از استفاده از دوره عزت نفس تمام باورهام تغییر کرد و بهتر شدم
هنوز این باگ را در خودم می بینم احساسم اینه که من نسبت به کسانی که از من بالاتر هستند یک ذره گارد دارم دقت کردم دیدم از بچگی همیشه با کسانی که از من کوچکتر بودند دوست می شدم نمی دونم شاید می خواستم حمایتشون کنم یا اگر با کسانی که بزرگتر از من دوست می شدم با کسانی دوست می شدم که نیاز به حمایت داشته باشند و بخوان با من درد دل کنند.
همیشه خوشحال می شدم که دیگران به من می گفتند تو چقدر مهربونی همیشه دلم می خواست همه از من رضایت داشته باشم و دوست داشتم از خودگذشتگی کنم و اینو مایه افتخار می دونستم
برای همین به محیطهای کاری هدایت می شدم که کلی کار می کردم یک جوری مولتی تسک بودم ولی کسی آنقدرها قدردان نبود و من همیشه احساس قربانی بودن داشتم
ولی الان احساس می کنم اصلا حوصله درد دل آدمها را ندارم و سریع بهشون می گم خودت این فرکانس را فرستادی و نتیجه اش هم همینه البته زیاد هم کسی با من درد دل نمی کنه و اگر هم درد دل کنه شاید پشیمان بشه:)
ولی الان احساس بهتری دارم
یادمه زمانی که مجرد بودم مادرم هر وقت ناراحت بودم می گفت باز کی مشکل داره؟ یعنی می دونست که من اگه ناراحتم برای خودم نیست برای دیگری هست و همیشه سوالم از خدا این بود که چرا دوستان من اینقدر مشکل دارند و من اصلا مشکلی ندارم چرا آخه؟
چرا همه کارهای سخت دارند و من کارم آسان و راحته و مدیرام مهربونن
چرا همش مسافرت می رم و همه دوستام خوبن و خواهر و برادرام خوبن ولی دیگران اینقدر دارن اذیت می شن
الان فهمیدم که من اصلا به مشکلات برای خودم فکر نمی کردم حتی اگر پیش می اومد اینقدر بی توجه بودم که اذیت نمی شدم ولی اگر همون مشکل من برای کسی ایجاد می شد برای من دغدغه می شد و می خواستم بهش کمک کنم و آرامش بدهم
یادمه پدر و مادر من مریض بودند و بیمارستان و در گیری داشتم ولی هیچ وقت در موردش برای کسی صحبت نمی کردم و همه فکر می کردند یک بیماری خیلی کوچک است ولی با کمترین اتفاق بیماری می دیدم که دوستانم همش ازش صحبت می کنند
یکی از رفتارهایی که هنوز هم دارم حس فروتن بودن دارم و فکر می کنم نباید خیلی از خودم تعریف کنم مثلا در زمانی که در محیط کارم هستم اگر بهترین کار را ارائه بدهم هیچ وقت نمی گم من این پروژه سنگین را عالی انجام دادم و هی از قسمتهای مختلف اجرای کارم صحبت کنم و همین باعث می شد که وقتی کسی یک قسمتی از کار من را انجام می داد و هی شلوغ می کرد بهم می ریختم که ای بابا من ده برابر این را انجام دادم حرفی نزدم ایشون یک درصد کار من را انجام داده اینقدر بیان می کنه
یکبار یکی از مدیرانم به من گفت تو نمی تونی خودت را خوب پرزنت کنی بنابراین کسی متوجه نمی شود که تو چه حجمی از کار را به بهترین نحو انجام می دهی چون در سکوت فقط کارت را می کنی و کسانی که خروجی کار تو را می بینند تحسینت می کنند ولی کل مجموعه اصلا نمی فهمند به همین دلیل من انسانهایی که به سمت خودم جذب می کردم که همیشه در ابتدا من را تحسین می کردند ولی بعد از یک مدت اینهمه توانایی من را نادیده می گرفتند و حتی اگر ازش صحبت هم می کردم موضوع را عوض می کردند و باز بعد از دوره عزت نفس به این نتیجه من فهمیدم که من خودم باید توانمندی های خودم را باور داشته باشم تا دیگران هم متوجه بشوند و همین باعث شد الان خیلی بهتر شده ام و خیلی راحت در مورد توانمندیهام صحبت می کنم
مورد دیگری هم که در خودم پیدا کردم این بود که من همیشه سعی می کردم برای دیگران خرج کنم هدیه بخرم و دوست نداشتم کسی به خاطر من به زحمت بیافتد و هزینه کند حتی اگه به مهمانی دعوت می شدم همیشه می گفتم یک غذای ساده بزارین و همین باعث می شد که افرادی را جذب کنم که کمترین هزینه را برای من انجام می دادند و بیشترین توقع را از من داشتند و من همیشه وقتی کسی برام یک هدیه گرانقیمت می خرید اذیت می شدم و تا جبران نمی کردم خیالم راحت نمی شد
ولی باز هم با استفاده از دوره عزت نفس خیلی راحت هدیه ها را می پذیرم و تا دلیلی نباشد هدیه ای به کسی نمی دهم حتی در مسافرت ها به جای اینکه برای خودم چیزی بخم بیشترین پولم را صرف خریدن سوغاتی می کردم و جالب بود هر وقت با سوغاتی را با عشق تقدیم می کردم طرف خیلی بی توجه آن را یک گوشه می زاشت اگه کلوچه بود می گفت ای بابا ما که کلوچه نمی خوریم ترش می کنیم:) یا اگر لباس بود می گفت تنگ است برو عوض کن و یا خودت بردار و من از یک زمانی تصمیم گرفتم دیگه برای کسی سوغاتی نیاورم :)
و هر چه هم بهم تیکه می انداختند که خسیس شدی کادو نمی دی سوغاتی نمی دی لبخند می زدم البته اون موقع هنوز قانون را نمی شناختم ولی بالاخره جهان از همین طریق درسهایش را بهم یاد داد.
الان خدا را شکر اطرافم اکثرا انسانهایی هستند که روی خودشون کار می کنند و همیشه اکثرا حال خوب دارند البته پیش می یاد که آدمهای مشکل دار هم ببینم ولی مثل قبل روی من اثر نمی زاره و احساس نمی کنم که باید ناجی باشم و همینکارم اوضاع دوستانم را بهتر کرده است هر چند هنوزم در اطرافم انسانهایی هستند که از من توقع دارند و به من می گن خودخواه شدی مثل قبل نیستی ولی من اهمیت نمی دهم و طبق قانون عمل می کنم و اگر آدم قبلی بودم کلی توضیح می دادم و سعی می کردم راضی شون کنم.
خدا را شاکرم که با آشنایی با استاد قانون را شناختم و با عمل به قانون زندگی ام را بهبود دادم بازم هم از استاد بسیار عزیزم سپاسگزارم و همچنین
بابت انتخاب این موضوع جذاب بسیار ممنونم
به نام خداوند عشق
سلام خدمت تمامی دوستان خوش فرکانس
خوشحالم از حضورم تو این جمع فوق العاده
شکرگزار خداوندم بابت این بستر فوق العاده برای رشد و آگاهی مون.
راستش من راجع این سوالات فکر کردم و به این نتیجه رسیدم
که شکر خدا شکرخدا غالب ارتعاشاتی که در حوزه روابط به جهان هستی میفرستم مثبت و هماهنگ
چرا که مدام انسان های خوش قلبی تو مسیر من میان که دوس دارن خیری به من برسونن
انسان هایی شریف و محترم که هر کدوم به طریقی محبت احترامی فوق العاده برای من قایلند همون چیزی که برام خیلی مهمه
آدمای مهربون خوش قلب به وفور تو مسیر زندگیم یافت میشه شکر خدا
آدمایی که با خدا منصف و خوش قول و صادق هستند
آدمایی که دوسم دارن و براشون مهم و دوست داشتنی هستم و اینو با اعمالشون ثابت میکنند
البته یه سری چیزای کوچولو هم برای اصلاح باورهام هست ولی شکر خدا خیلی به چشم نمیاد
قبلا خیلی باورهای ایراددار داشتم
اما به مرور و تمرین و تکرار تایید و تحسین آدمای خوب زندگیم و رفتارای خوبشون به این باور رسیدم
که هرکسی که تومسیر زندگی من میاد برای خیر رسوندن و محبت و احترام میاد
و اینو میخوام خیلی قوی ترش کنم تو وجودم
چون با قوی تر کردن باورهامون تازه تازه بازدهی شو در طول زندگی میبینیم.
شکر خدا بابت این فایل عالی
شکر خدا بابت شما دوستان فوق العاده
شکر خدا برای تمام این آگاهی ها
یا حق.
به نام خدا
ردپای64
سلام استاد عزیزم و دوستان خوبم
ردپای امروز اختصاص میدم به شکرگزاری
اول از همه از خدا سپاسگزارم که این مدت جوری کنارم بود که اصلا احساس تنهایی و..پیدا نکردم
تو سختی بهم قدرت میداد و تو ناامیدی ،امید
بعدش از استاد عزیز سپاسگزارم که چشمای منو به جهانی باز کرد که درخواست من نسبت به تضاد هام بود
میخوام از خودمم خیلی خیلی تشکر کنم،راستش خیلی بیشتر از خودم بودم،انگار 27 اردیبهشت که شمع تولدم فوت کردم ،به اندازه 3 سال بزرگ شدم نه یک سال
مطمئنم که امسال سال خوبی میشه چون من از ابتدا مدام در حال هدایت به مسیرها و شرایط بهترم
از خودم ممنونم که دوام آورد، خیلی وقتا کم خوابید ،خیلی وقتا از فیلم و سریال و دوست و رفیق زد تا ادامه بده،خیلی وقتا میتونست بهانه بیاره اما نیاورد
و ادامه داد
خیلی از خودم ممنونم که غر نزدم و تا جایی که میشد واکنش درستی نسبت به ناخواسته ها نشون دادم
اولین بار خودم لایق چیزی که میخوام،میدونم
اولین باره که با ترس حرکت میکنم
اولین باره که پشتم حسابی گرمه به خدا
اولین باره که حس میکنم بنده خوب خدام
اولین بار احساس سرزنش نمیاد سراغم
خدایا واقعا ممنونتم ،این روزا مدام بمباران میشم با اینکه فلان ماشین و فلان خونه و فلان کار نداریم و هزارتا چیز مشابه
اما گوشه ذهن من نسبت به این حرفا اینکه ،اگه احساس خوب کنم کانون توجه مدیریت کنم ،ترمز و گاز درست کنم
اینا هم تو زندگی میاد ،چطوری دست من نیس
پس فعلا از اینایی که داریم لذت ببریم
البته که ،اینکه من زیاد این حرفا میشنوم هم به خاطر گفت و گو های درونی باورهای مخربمه
که هنوز متر و معیارش شبیه جامعه اس
درست میشه خدا کریمه درستش میکنم
در آخر، خدایا مارو آسون کن برای آسونی هایی که برای بنده هایی که باورت دارن کنار گذاشتی
مارو همراهی کن و مسیر هموار کن تا بیش از پیش ایمان بیاریم به مسیری که با خدا طی میشه و نتایج متفاوته
خدایا بهمون قدرت شور و اشتیاق و ایمان بده که در برابر نجواها و اتفاقات بیرونی ایستادگی کنیم
خدایا هر لحظه کنارمون بمون و مارو از رحمت و لطفت سیراب کن
درپناه خدا
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزانی که این کامنت من رو میخونن.
برخلاف باورهای اشتباهی که من در مورد مسائل مالی داشتم، در مورد روابط عاطفی معمولا باورهای خیلی مخربی نداشتم. هرچند در زمینه روابط هم باورها و ترمزهایی رو دارم ولی شاید اوضاع به اندازه باورهای من در مورد مسائل مالی خراب نیست!
در زمینه روابط یکی از ترمزهایی که داشتم، این بود که از بچگی با دوستانی که وضعیت مالی خونوادشون از ما بهتر بود خیلی نمیتونستم گرم بگیرم. انگار یه احساس پایین تر بودن همراهم بود. این ترمز با من در دوران دانشگاه هم همراه بود و حتی همین الانشم تا حدودی هست. انگار برام سخته با کسی که از لحاظ مالی پولداره ارتباط بگیرم. این ترمزیه که باید اصلاحش کنم.
اما در مورد رابطه عاطفی، با کسی توی رابطهام که واقعا میشه گفت مکمل منه. دقیقا همونطور که استاد و مریم بانو اینقدر خوب همو تکمیل میکنن، من و عزیزدلمم همینطور هستیم. در مرحله شناخت پیش از ازدواجیم و من در حال مهیا کردن شرایط برای ازدواج هستم. در این زمینه باورهای مخربی دارم که باید حتما شرایط برای ازدواج خوب باشه تا خونواده همسر من رو بپذیرن. مخصوصا که شرایط مالی اونها از ما در حال حاضر بهتره. این ترمزیه که به وضوح دارم توی روابط میبینمش. امیدوارم استاد در جلسات بعد در مورد این موضوع صحبت کنن.
سپاسگزارم از همه شما عزیزان
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و پیروز و سربلند و موفق باشید.
خدانگهدار
1402/4/11
22:29
سلام بر استاد عزیزم وخانم شایسته ی گل وهمفرکانسیهای نازنینم عاشق همتونم
استاد فایلتون بی نظیر بود سپاس خدا خیرتون بده که چقدر مهربانانه به ما لطف میکنید وما را وامیدارید که با فکر کردن وجستجو وپیدار کردن ضعفهامون تبدیل بشویم به آدمهای بی نظیر وچیزی که لایقش هستیم
استاد من هرگز این مسئله را نمیدانستم والان وقتی فکر میکنم میبینم چقدر جالبه من چون معمولا آدم خوش بینی هستم افرادی سمتم میایند کاملا آرام بی آزار وسالم
اما مواردی هم هست که از نظر من ناخوشایند واون هم اینکه کسانی که میان سمتم خیلی به من اهمیتی نمیدن با اینکه من آنها را بسیار دوست میدارم ولی میبینم اونقدر دورشان رابا افراد دیگر پر کردن که من در نظرشان خیلی به چشم نمیام وبرام بسیار اتفاق می افته برای همین جز خواهرم من دوست صمیمی ندارم
با اینکه بسیار آدم صادق ومهربانی هستم
دومین چیزی که هست اینکه افراد انگار محبتهام براشون یک وظیفه محسوب میشه وقدر دان نیستن
سومی معمولا افرادی که به سمتم میان از خودم خیلی بزرگتر هستن وسطحشون هم پایین از هرلحاظ
ممنونم از شما میدونم توی کلاس شما با یاری خدای مهربانم نتایج عالی میگیرم وآدمهای عالی را در زندگیم خلق میکنم وخداراشاکرم بابت داشتن همتون آرزوی عالیترین نتایج را براتون دارم
سلام و درود
استاد و مریم جان سلام
اولین مرتبه هست که سوالی گفته شده و همزمان من بودم و دوست داشتم جواب بدم
استاد منم مثل شما نه ولی بیشتر از شما هیچ وقت خوش قول نبودم
اصلا نمیرسیدم
وقتی جایی دعوت میشدم همیشه آخرین بودم
یادمه با دوستانم میخواستیم بریم سفر ساعت حرکت رو 2ساعت جلوتر به من گفته بودند
حرکت 9صبح بود گفته بودند 7باید اونجا باشیم
که نکنه دوباره دیر برسم یعنی میدونید برنامه ریزی نداشتم می گفتم الان میرسم و دیر میشد
اما موقع ازدواج با همسرم فوق العاده تایم براش،مهم بود و بهتر شدم
الان یه الگو دارم در روابط اونم اینکه
مشتریان خیاطی من عجله دارن و انسانهای با محبت ی هستند دلت نمیاد بگی نه
و یه دلیل دیگه که فکر میکنم این اتفاق میفته میشه به درخواست من وقتی قصد خرید دارم و میخوام یه قسط رو بدم میگم خدایا ردیف بشه
همانروز یه مشتری با دستمزد دوختی شبیه همون خرید یا کمی کمتر میرسه که باید خارج از نوبت بقیه انجام بدم
یا الگو دارم وای چه عالی کار میکنه باید درست بشه
کافیه مشتری تاکید رو کارش کنه ببین یه اتفاق میفته
اصلا به جوری که تو باورت نمیشه
خیلی مسخره یه ایراد کارش پیدا میکنه
مثال بزنم
یه مشتری حساس سفارش داده بود ببینید همه چی اوکی بود واقعا عالی پیش رفت
قبل اتو آخر کار چای ریخت رو پاچه شلوار
و پارچه کرم رنگ بود و هر چی شستیم باز یه سایه رو پارچه افتاد
میگم اگه حساس هستید چیزی به من نگید
اصلا بهشون میگم لطفا اعتماد کنید و بس
یا اگه بگن اینکار رو حتما انجام بده
ببین نمیشه اصلا اتفاقات میفته
کلا من با تاکید مشکل دارم و الگو هزاران مرتبه تکرار شونده دارم
و الگوی دیگه فرزندان ک همسرم و کلا خانواده اولویت دارند
و وقتی میخوام برای خودم انجام بدم یه کاری بچه یا همسرم باشه میگم اول اونها
این رو چند ماهی هست کار کردم بهتر شدم ولی نه کامل و میشه بگی همیشه خرجهای پیش میاد که اولویت پیدا میکنه
استاد عزیز بابت تهیه فایل عالی سپاسگزارم
بابت تک تک راهنمایهاتون سپاسگزارم
و بابت هدایت بینظیر خداوند سپاسگزارم
شاد و موفق و ثروتمند باشید
بنام خدا
سریع میرم سر اصل مطلب
کامنترو خوندم ودیدم خیلی از ای باگ هارو منم داشتم یکسریاش حل شده ویا کمتر شده ویکسریاش هنوز هست وریشه ای که نگا میکنم مبیبنم از کمبود عزت نفس ریشه میگیره
خدای من چه میکنم با خودم .اولا قبول نمیکرد وهمش میگفتم طرفم مشکل داره وناامید بودم
الان که فبول کردم تمام این ناخواسته ها ودردها ورنجها رو به خاطر یکسرس باور تو ذهن خودم دارم به وجود میارم وفهمیدم وپذیرفتم بخاطر باورهای اشتباه خودم هست دیگه ناایمد نستم چون میتونم تغیرش بدم و جمله ” همینی که هست ” کلا منتفیه.
کلا ادم کم حرفی هستم وتا ازم سوال نپرسن حرفی نمیزنم ومهربونم وکاری از دستم بربیاد برای کسی انجام میدم …..( خیلی وقتا صربه خوردم ودر اخر همه کاسه ها سر من شکستته میشد ومن ادم بده میشدم .)
اما الان اول خودم واحساسم مهم هستن ودیگه ای رفتارا خیلی کم شده والبته دارم تکاملمو طی میکنم وبعضی وقتا سوتی میدم .خودمو سرزنش نمیکنم چون نیاز به زمان
دارم .
حرف مردم برام حیلی مهمبود قبلا الان کمرنگ تر شده ..
در برخورد با دیگران چه غریبه دوست اشنا وخانوادم همیشه رو ی خوش میدیدم وهروقت کمکی میخاستم از کسی بلاشک دریافت میکردم .ادمای دور وبرم تایهحدی از لحاظ ثروت خوبن ولی از اون حد بالاتر نرفتن.
همیشه تو جاهایی که تنها بودم بالاخره یکی پیدا میشد و کمکم میکرد مثلا اگه بچم خواببود وبیرون بودم و بغلم بود همیشه بودن کسانی که کیفمو یا وسیلمو برام بیارن و..از این موردا زیاد داشتم والان هم پیش میاد برام
اکثر مواقع ادمای غریبه لبخندی ار سر حال خوب نثار من ودخترم میکنن فرقی نداره خانوم یا اقا…اگه حرفی پیش بیاد من روی خوبشو میگم . وبا ادما به صورت سطحی هم کلام میشم .وقتایی که حسم خوبه وشکر کزازگری میکنم بهتر هم میشه ای رفتارا مثلا یه غریبه شکلات یا خوراکی به دخترم وخودم میده ویا از دخترم تعریف میکنه وکلی حس خوب یاتوی یه جای کم رفت وامد وخلوت سریع ماشین گیرم میاد..
در مقابل این همه خوبی که در روبطم بادیگران دارم در روابطم باهمسرم خوب نیستم.بی اهمیت بودن به نظر وحرف من وطرد شدنم واقعا حالمو بد میکنه واینکه یه درخاست باید چند بار تکرار بشه تا انجام شه و کلا انگار بعضی چیزا بهش مربوط نمیشه تو زندگی مشترک .واحترامی که برای خانواوش میخاد ودر مقابل انجام نمیده .. والگوهای تکراری که داره اینه که تفریحش فقط بودن باخانوادشه حالا یا بیرون برن یا خونشون وهیچ چیز دیگه ای به غیر از این نیست. وهمیشه مقروض .دنبال وام و… به شدت حسابگر و دنبال تخفیف وجنس ارزون.و….
وتا جایی که بتونه از دیگران استفاده میکنه و نوعی زرنگی حسابش میکنه تا جاییکه الان توخونه من داریم زندگی میکنیم و ….
من داره حالم بهم میخوره از دلسوزی که برای این ادم کردم وبه خواستش پاسخ مثبت دادم وقتی گفت بریم خونه تو زندگی کنیم تا من اجاره ندم ووضعمون بهتر بشه والان که میبینم هیچی بهتر نشد ه ومثل قبل هست بعد سه سال از نظر خرید کردن تو لباس وخورد وخوراک وگردش رفتن یا حتی مسافرت…میدونم همش زیر سر خودمه…من باید درس شم وتا همینجا هم خیلی راحت نبوده برام .ولی اگه سختترم باشه دیگه پاپس نمیکشم ومتعهدانه روز خودم کار میکنم تا زندگیم اونی بشه که میخام.هروز که بیشتر روی خودن کار میکنم فاصلمون بیشتر میشه وبه عینه میبینم.
حدایا کمکم کن وممنونم از تمام کسانی که کامنو میخونن ونسراتشونو ررام مینوبسن
به نام خداوند مهربانم
سلام خدمت استاد عزیز
کاملا و عمیقا درک میکنم صحبت هاتون رو و دقت که میکنم به زندگی خودم میبینم من به روند مریض شدن هر یکی دو ماه عادت کردم و پذیرفتم که این بدن من گاهی اوقات حتی بی دلیل مریض میشه و حتی الگو های تکرار شونده زندگیم خیلی زیاده یکیش همین روابط بخصوص احساسی که دقیقا این الگو تکرار میشه که ادمایی میان داخل زندگی من که رقبت به ادامه ارتباط ندارن یا حتی خیانتکار هستن بیشتر
و این یکی از الگو های تکرار شونده زندگی منه
اینکه من توجهمو فکرمو میذارم روی ادمایی که موندگار نیستن یا نکات منفی ادمها یا حتی دقت به وفاداریشون ینی دقت زیاد از حد و بیمارگونه
میشه گفت من منتظر دیدن رفتار منفی از سمت طرف مقابلم هستم و این انتظار دقیقا باعث میشه که حتی اگر طرف مقابل رفتار منفی هم نداشته باشه اما به من اون رفتارو نشون بده اینو من الان متوجه شدم و تلاشمو میذارم روی درست کردنش.
ممنونم از استاد عزیز که باعث شد چشم من بیشتر باز بشه و حواسم باشه چه چیزیو وارد ناخوداگاهم میکنم.
به نام رب جهانیان
سلام به استاد عزیز
سلام به خانم شایسته مهربان
سلام به دوستان توحیدی در این سایت الهی
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها
خدایا شکرت بابت وجود استاد عزیزم
واما الگوهای تکرار شونده برای من
خوب کار من به شکلی است که چند نفر کارگر و یا حالا شاگرد با من کار میکنند.
و حالا همیشه اینا بعد از یک مدتی میرن یک کار و شغل دیگه ای و بعضی ها استخدام شرکت و یا کارهای دیگر. به هر حال از پیش من میروند.
و یا در زمانی که با من کار میکنند غیبت زیادی دارند و هر بار به بهانه ای، جدید.
واین الگو برایم تکرار میشود.
حالا الان من فکر میکنم که نکنه من ته ذهنم میخوام ناجی این افراد باشم و یا کمک کننده باشم و یا کسی که خیرش به همه میرسه.
و در مورد کار انجام شدن کارها زیاد طول میکشه همون کار رو همکارهای من در زمان خیلی کمتری انجام میدهند.
یه وقتایی من هرچی کار پیشنهاد میشه وقت ندارم .و دوباره هر چند وقت یکبار کار من کساد میشود و این در حالیه که همکارانم وقت سر خاروندن ندارند.
حالا من دارم روی خودم هم کار میکنم اما خودم نتوانستم باور محدود کننده ام و یا ترمز ذهنی ام رو پیدا کنم .
اگه دوستان هم در مورد این متن من چیزی، متوجه شدند از باورهای من خوشحال میشوم بدونم.
سپاسگذارم از استاد عزیزو دوستان هم مسیرم
به نام خداوند بزرگ
سلام به دوستان عباسمنشی
من بخوام الگو های تکرار شونده رو بگم
چیزاهایی که فعلا حضور ذهن دارم
1:افرادی تو روابط عاطفی به پستم میخورن که اوایل روابط عالی داریم اما بعدش کم کم رابطه سرد میشه و از بین میره
2:اینکه تازگی توی مجازی با هرکس صحبت میکنم به بلاک میکشه و این الگو داره تکرار میشه
3:اینکه افرادی که سر راهم قرار میگیرن اونا هم یحورایی مشکلاتی توی روابطشون دارن کم و بیش
فعلا دیگه حضور ذهن ندارم چیزی به ذهنم دوباره مینویسم.
یا علی