اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
باسلام وخدا قوت خدمت استادگرامی وخانم شایسته عزیز وهمچین همه عزیزانی که عضو سایت هستند
یکی از بزرگترین مشکل من که خیلی وقته درگیری ذهنی دارم جذب ادمهای ضعیف ومشکل داره که فکر میکنم من وظیفه دارم به خلق کمک کنم چون شنیدم بزرگترین عبادت کمک به خلقه واینکه من ادم بسیار متعهدیم وباید در هر زمینه به تعهدم عمل کنم حتی اگه به ضررم باشه باید به همه کمک کنم تا خدا هم راه رو برام باز کنه همیشه کارهای دیگران رو انجام میدم ورضایت خدا در رضایت خلق خداست پس باید مردم رو از خودم راضی نگه دارم ناراحت نشن کمک مالی عاطفی محبت بیش ازحد از زندگیت بزن برای دیگران
رایگان خدمت رسانی کردن به عنوان در راه خدا کارکردن بار کاری همه رو به دوش بکشم ومن کار کنم ودرامد به راحتی به جیب دیگران بره وتنبل بار اوردن دیگران واینکه من بهترین شنونده مشکلات ودرد دل کردن دیگرانم بابتش خوشحال بودم که پای درد دل دیگران میشینم وراه حل میدم درحالیکه خودم توکارای خودم موندم از اینکه دیگران درموردم بگن این ادم خوبیه لذت میبرم ولی فهمیدم دارم از درون خودم رو نابود میکنم دیگه دارم زیر بار مسیولیت له میشم کم کم دیگه از خودم واین خصلیتهای درونی خسته شدم دنبال راه چاره ام از زیر اینبار خلاص بشم
درامد خوب میاد ولی هیچ وقت برای خودم نیست خودم رو لایق بهترینها نمیدونم دیگران برمن ارجعیت دارند وهزاران مشکلانی که ریشه در اموزه های دینی ما دارند که برای ارتباط با خدا حتما یه واسطه نیازه
همیشه به خاطر زن بودن گفتند نیاز به تکیه به یه قدرتی به نام مرد داری زن همیشه ضعیفه وغیره بخاطر همین خواستم قدرت خودم رو نشون بدم به عنوان زن واین باعث شده مسیولیت همه رو گردن بگیرم الانم اشتباهم رو فهمیدم نمیدونم چطور مسیولیت هرکس رو به خودش بدم وخودم گردن گیر نشم همیشه ادمهای بی مسیولیت میان سراغم واز منم طلبکارند درحالیکه خودشون باید کاراهاشون رو انجام بدن این باعث شده من از خیلی مسایل عقب بمونم برای رشد دیگران از جون مایه میزارم برای رشد شخصی تنبلی میکنم وخودم رو ناتوان میبینم
باسلام خدمت دوستان هم فرکانسی واستادگرامی وخانم شایسته عزیزودوستانی که پشت پرده در سایت زحمت میکشندخداقوت مواردی که هی تکرار میشه برام وباعث میشه احساساتم بهم بریزه 1اولین این است که هر مشتری که گیرمن میادخیلی چونه میزنه وتخفیف میخوادباوجوداینه قیمت من از جاهای دیگه هم کمتراست بازهم چونه میزنن واین داره منواذیت میکنه وتکرارمیشه. 2اینکه اگر به کسی زنگ بزنم تلفن جواب نده وبعدزنگ نزنه خیلی بهم برمیخوره وناراحت میشم چون خودم واقعلا تلفن دیگران را جواب میدم حتی بعدش 3اینکه مادرم برای خواستن کاری زنگ بزنه گریه کنه وناله خیلی ناراحت میشم وبهش میگم توچرا زعیف هستی اینقدر بهم میریزم. 4اینکه اگه بیام خونه همسرم حالش خوب نباشه شاید حتی ازیک جای دیگه ناراحت باشه من به شدت بهم برمیخوره ومیخوام همیشه خوب باشه فکرمیکنم من کاری کردم که اینطوری است اعتمادبه نفس ندارم 5اینکه یه موقه ای میام خونه و حوصله ندارم همسرم میگه بریم بیرون میبرم آنها را اما اصلا دوست ندارم ببرم 6اینکه کسی به کسی حرف زوربزنه وحقه کسی رو بخوره خیلی خیلی عصبانی میشم زورودل وجیگرشوهم ندارم وگرنه خدایی خیلی جاها درگیرمیشدم وطرف مقابل راتاحدمرگ میزدم اما جرعتشوندارم حتی ناراحت میشم که چراجرعتشوندارم 7اینکه برای کسی کاری میکنم وبعدطرف یک جور دیگه رفتارکنه به شدت ناراحت میشم توقودارم 8اینکه دیگران راجب من چه فکرمیکنندترس دارم از قضاوت دیگران دیگران برام مهم هستندالبطه حالا خیلی بهترشدم به لطف خدا. 9اینکه یک کاره اشتباهی کنم مثلاً یک مشتری راردکنم وتمع کنم به خیلی حالم بدمیشه وخودم راسرزنش میکنم احساس بدی بهم دست میده10اینکه کسی آزمن انتقادکنه بهترشدم اما بهم برمیخوره 11اینکه توی کارم من اورگ میزنم حالا 10تا مجلس توپ میرم خیلی شادیک مجلس هم میرم که اصلا رقاص ندارن من دیگه همه تقصیرهارا میندازم گردن خودم دوست دارم همه وهمه مردم دنیاراضی باشند این خیلی پاشنه عاشیل است برام اینکه کسی توی کارم درعین کارم ازم انتقادکنه 12ازتبلیقات میترسم براکارم خیلی ترس دارم از قضاوت دیگران. 13اینکه بیپول شم خیلی حالم بدمیشه که داره تکرار میشه این داستان. 14اینکه یک ماشین خوب ببینم یک چیزی که دوست دارم درست نمیتونم تحسین کنم حسادت دارم یا شایدفکرکنم حالا که چی تحسین کنم من که ندارم یا مگه میشه بتونم داشته باشم یا اینکه بااین شغل مگه میشه توبه آرزوهات برسی چطوری فلانی شغلش این بود که تونست 14نسبت به یکی دونفرازهمکارانم حسادت دارم به همه اینطوری نیستم اما حالا خیلی بهترشدن ها خیلی به لطف خدا اگه آنها موفقیتی به دست بیارن یا آنها مراسم داشته باشن ومن نداشته باشم حالم بدمیشه اما خیلی خیلی بهترشدم خداراشکراما است هنوز کمرنکتراست 15اینکه بخوام کاری انجام بدم خیلی بالا پایین میکنم و خیلی سعی میکنم همه جوانب رودرنظربگیرم واین مثله باعث طول کشیدن اون کاربشه خیلی 16اینکه اینطوری که من میخوام کارها پیش نره من خیلی دپرس میشم و خیلی میرم تولک حالم بدنمیشه احساس میکنم فرکانسی نمیفرستم واستاپ کردم توی خودم هستم کلا 17اینکه دوست دارم تا توی سرم چیزی روجوردیگه ای فکرمیکنم دوست دارم سری نتیجه بده مثلاً تغییر فرکانس دوست دارم تا راجب چیزی خوب فکرمیکنم ونیم ساعت جوردیگه ای هستم سری نتیجه بیادواگه نیادیک جوریهایی دپ رس میشم دوستان باور کنی آینهایی که نوشتم قطره از دریای درونم است خداراشکرکه تونستم کامنت بزارم همه شمارابه خداوند میسپارم سپاس ازبودن همه شما
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم زیبای شایسته گل –
سوال : چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
مطمئنا یکی از تکراری ترین جواب ها به این سوال در مورد بچه های سایت اینه که ما چون در فضای فکری متفاوت نسبت به جامعه هستیم خیلی خیلی هم در معرض دیدن اشتباهات بقیه ی مردمیم و مطمئنا منم مثل بقیه وقتی میبینم یه نفر چه راحت داره سر خودش بلاهایی میاره که راه حلش ساده است یا طرز فکرش نسبت به دنیا احمقانست یا دیدش نسبت به قرآن و خداوند چقدر اشتباهه یا عوامل بیرون از خودش رو چقدر تاثیر گزار میبینه احساس بدی پیدا میکنم که بعضی وقتا از کنترلم خارج میشه و شروع میکنم به صحبت کردن و توضیح دادن که صد البته اشتباه میکنم و طرف معمولا آمادش نیست و این وسط فقط ارتباطمو با طرف بد میکنم و بهترین کار سکوت و اجازه دادن به جهان و خداوند برای بهترین روش اداره ی اینجور موضوعاته
اما از اینکه بگذریم بدترین احساسی که من همیشه باهاش سر و کله میزنم و هنوزم گاهی وقتا درگیرشم و واقعا از بزرگترین نقاط ضعفم حساب میشه و بقول شما جز تکراری ترین حالت های زندگیمه وقتیه که من یه کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم و بعد از انجامش احساس به شدت بدی دارم و بعد از اون احساسم انقدر به من قالب میشه که میوفتم رو دور انجام کار های بد و انگار دیگه کنترلم از خودم خارج میشه و خودمو به شدت سرزنش میکنم و خب دیگه واضحه که نتیجه ی از کنترل خارج شدن چقدر بده. این مشکل بزرگترین درگیری من تو زندگیمه که یکم توش بهتر شدم ولی عملا حل نشده و گنگم توش چون از 2 جهت مشکل داره – یک اینکه چرا کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم؟ و دو چرا میزارم تصمیمات بد بعدی رو با خودش همراه بیاره و نمیتونم بگذرم ازش و بگم اوکی گذشت از اینجا به بعد تصمیماتتو درست کن.
مشکل بعدی وقتیه که من میخوام یه کاری رو انجام بدم که قبلا انجام ندادم و اون موقع هم درگیری ذهنی زیادی منو میگیره که یه فایلی رو گزاشتید که خیلی بهم کمک کرد و اونم بحث این بود که وقتی میخواید کاری رو شروع کنید خیلی به بعد و اتفاقات و مشکلاتی که میخواد پیش بیاد فکر نکنید. برید تو دلش و راه حل مشکل در خود مشکل هست. تو این مورد دوره ی عزت نفس خیلی کمک کرد و مطمئنا با اینکه دوره ی حل مسائل رو ندارم ولی توی اون دوره هم صحبت های مفیدی باید در مورد این مشکل من شده باشه.
سعی میکنم هر روز درست و غلطارو برای خودم بچینم. استاندارد های جدید برای خودم بزارم و بهش پایبند باشم و بگم سعید در شان تو نیست انجام یه سری کار ها. تو باید عوض بشی. همونطوری که سلامتی خودت در دوره ی سلامتی به دست اومد و اندام پرفکتی گرفتی الآنم وقتشه رو شخصیتت بیشتر و بیشتر کار کنی که بقیه که مدتی تورو ندیدن از دیدنت سوپرایز بشند و یادت باشه که تو این مورد در 99% مواقع باید با جامعه متفاوت باشی چون نتایجی که اونا گرفتنو نمیخوای.
در حالت بعدی وقتیه که من میبینم فردی کاری رو خیلی ساده انجامش میده و من تو اون کار خیلی خوب نیستم و اون کار از قضا مشکلیه که حتما هم باید حل بشه و نمیتونم به عنوان مثلا نقطه ضعف بگمش و رهاش کنم چون در بخش های دیگه زندگیم نقش داره و وقتی یکی خیلی راحت انجامش میده احساسم بد میشه که منم میخوام همینقدر راحت بتونم اینکارو انجام بدم پس چرا اینقدر تو ذهن من سخته اینقدر . برای مثال پیشنهاد دادن به جنس مخالف و شروع یه رابطه برای من سخته. هیچوقت تو زندگیم من پیشنهادی به دختری ندادم و همه ی رابطه هایی که توش بودم از طرف مقابل پیشنهاد بوده و خب چون خیلی کم پیش میاد این حالت تعداد روابطم کم بوده یا حتی نتونستم اگه کسی خوشم میاد بهش پیشنهادی بدم! و همیشه به عنوان یه نقطه ضعف دیگه از این مورد یاد میکنم و اصلا نمیدونم چطوری میشه وارد رابطه شد
باید در مورد همه ی این موضوعات و ایراداتی که تا اینجا پیداشون کردم رو خودم کار کنم و از بچه ها میخوام اگه راه حل و توصیه ای دارند بهم بگند و مثل همیشه ازشون یاد بگیرم چون تو فایلای رایگان کمتر به موضوعاتی مثل ارتباط با بقیه و شروع رابطه ها پرداخته شده و تو حوزه ای که من کار میکنم ( گیمینگ) خیلی ها با این مشکل روبرو هستند
ممنون از دوتا از بهترین انسانهایی که میشناسم . استاد عزیز و خانم شایسته
امروز کاملا یهویی وقتی داشتم یک فایل از دوره آفرینش رو گوش میکردم و نسبت به یک تصمیمی تردید داشتم تصمیم گرفتم بیام توی سایت و توی قسمت نشانه ها دنبال نشانه بگردم
وقتی نیت کردم و کلیک کردم هدایت شدم به قسمت خودشناسی و الگو های تکرار شونده رسیدم و چقدر دقیق بود این هدایت متوجه شدم من روی یک الگوی تکرار شونده مدام افرادی رو به خودم جذب میکردم که بیکار بودن و شغلی نداشتن بعد از این یکم فرکانسم تغییر کرد الان با فردی در ارتباطم که شغل داره امااز لحاظ مالی نه من راضیم و نه اون
نمیدونم باور بنیادی این الگوی تکرار شونده چیه ؟شاید اینکه من فکر میکنم همه از کم شروع میکنن یا من خیلی آدم حامی و حمایت کننده و دلسوزی ام
من بعد از سه بار گوش دادن این فایل یه سری الگوها رو پیدا کردم و درمورد باورهای پشتش هم کلی فکر کردم امیدوارم متووجه ایرادم بشم و رفعش کنم.
اولیش زمانی که خانواده خودم سعی میکنن نظرشونو بهم تحمیل کنن یا با نصیحت ها و باورها و تجربیات نادرست خودشون قانعم کنن بااین که قصد خوبی دارن اما خیلی شدید عصبانی میشم .
دوم زمانی که افرادی که معمولا هم فامیل هستن اگه تو زندگیمون دخالت کنن ، فضولی کنن و بخوان از چیزی سردربیارن و راهکار هم بدن بازم منو خیلی عصبی میکنه حتی اگه اون لحظه خودمو کنترل کنم ولی تو ذهنم صدبار طرفو خفه میکنم :)
استادجانم نمیدونید این قسمت های الگوهای تکرار شونده چه ترمزهایی رو در مغزمون شناسایی میکنه استادجانم سپاسگذارتم که داری اگاهمون میکنی استادجانم مممنونم که کاری میکنه دیگه کمتر چک و لقد بخوریم ما که از چک و لقد رد کرده بودیم خورد و خمیر و خاکشیر شدیم.
طبق درکی که از قانون پیدا کردیم و اشتباه درک کرده بودیم این بود که یه جایی میگفتین برین دلایل ادم های موفق رو پیدا کنید و هرکسی توی یه مسئله ای عالی هست باورهاشو رو دربیارین.
استادجان ما چشمتون روز بد نبینه اومدیم تو فامیل و اشنا میگشتیم و اونایی که وضعشون از ما بهتر بود رو پیدا میکردیم و به بهانه این که میخوایم یه چیزی ازشون یاد بگیریم که وضعمونم بهتر بشه مثل اونا بشه میریفتیم طبق عادت خانوادمون بدون اینکه از ما دعوت به عمل بیاد میرفتیم خونشون و این هم طبق عادتی که خانواده من داره که خودمون زنگ میزدیم که امشب خونتون هستید که بیام خونتون و حتما هم برا شام میرفتیم یا نهار و از اونجایی که خانواده من جز فدایییان راه بودن و قربانی ترین ادم هایی که تو عمرم مثالش رو ندیدم و هنوز ما بچه ها رو هم قربانی میکردن چه برسه به خودشون و در توانایی نه گفتن به شدت ضعیف و ناتوان و توی حالت رودربایستی قبول میکردن و اتفاقا خوب هم پذیرایی میکردن. میدیدیم بعد از یه مدتی حالا به شوخی و به خنده به ما میگفتن که چقدر دلتون زود برا ما تنگ میشه، دیگه جوری شده بود که اونا دیر به دیر میومدن خونه ما. و اخرش دیگه با التماس یه جورایی به فهموندن اقا دیگه نیا. بع از یه مدت نمیرفتیم با اون ادمه کات میکردیم میگفتیم ولش کن مدارمون تغییر کرده و میرفتیم سراغ ادم بعدی و این الگو اونقدر در مورد ادم های مختلف تکرار کردیم تا اینکه دیگه همه جوره از همه طرف خورد و خمیر شدیم. و علاوه بر اینکه ثروتمند نمیشدیم باورهای ما هم ضربه میدید.
و ما تازه الان داریم میفهمیم که چرا ادم هاای متفاوت همه تقریبا رفتار یکسانی رو با ما داشتن یکی میگفت به شوخی یکیم خودخوری میکرد اوایل خیلی ناراحت میشدم و تصمیم میگرفتیم کمتر رفت و امد کنیم باز اون باوره میومد نه نیگا کن اون طرف پیشرفت کرده باید بری رفت و امد کنی و ببینی قضیه از چه قرار هست مگه نمیبینی برو یه چیزی یاد بگیر پیشرفت کنی مگه نمیدونی اگه میخوای ثروتمند بشی باید با ثروتمندان معاشرت کنی و از این چرت و پرت ها.
خلاصه تا امروز که داشتم خودم رو موشکافی میکردم دیدیم بعللله علاوه بر اینکه وابستگی هست و ما نمیخوایم کسی رو از دست بدیم بیشتر میچسبیدم، این باوره هم این زیر میرا هست و داره کار خودش رو میکنه شاید ما قلبا هم دوست نداشتیم بریم خونه کسی اما مثل این که کسی زورمون کنه نه باید بری باید پیشرفت کنی مگه نمیخوای ثروتمند بشی و این رو در مورد ادم های مختلف تکرار میکردیم. بعدش اونا که باورهای درستی در همه جوانب نداشتن و بعدشم وضعشون مالیشون یه ذره بهتره از ما مبود و فکر میکردیم اگه با اونا باشیم پولدار میشیم و نه تنها پولدار نشدیم که هیچ کلا مسیرمون هم یادمون رفت و دوباره پیافتادیم پایین باز درگیر اونا میشدیم چون در حال تجزیه تحلیل اون چیزایی که یا گرفتیم روی دیگران بودیم ولی ضحی خیال باطل که راه رفتن خودمون هم یادمون میرفت و راه رو گم میکردیم .
ولی گفتیم اقااااا بیخیال همه خودمون رو عشق است بقیه رو ولش فقط مسیر خودت و استادت رو بچسب و خدا شاهده این همه سال که ما روی خودمون کار میکردیم و باز برمیگشتیم دلیلش ارزشمند ندوستن خودمون بود، بهتر دونستن بقیه از خودمون بود، و اینکه فقط اونا و راهکارهای اونا هست که ما رو ثروتمند میکنه و هدایت خداوند رو هنوز خوب درکش نکرده بودیم.
با تمام این تفاسیر تصمیم گرفتیم با همسرم که برای خودمون ارزش قائل باشیم و با خودمون حال کنیم بیخیال بقیه وعهد بستیم با همسرم تا جایی کسی ما رو دعوت نکرده بدوون دعوتی قدم نگزاریممم و الان سه هفته شده جایی نرفتیم صرفا دوتایی تنهاییم که تعجب همگان رو برانگیخته اما همچنان ادامه میدیم تا وقتی هر کس دلش تنگ شد از حضرت اقا دعوت کنه بعد حضور پیدا کنیم و چقدر این تنهایی لذت بخش بود
که چقدر ما تو تنهایی با همدیگه حال میکنیم چقدر فکرمون ازاد شده چقدر ایده های پولساز و عالی به ذهنمون میرسه، چقدر دیگه فکرمون درگیر مشکلات بقیه نیست چقدددرررر تونستیم کارهای عقب افتاده مون که یه عمری هی موکولش میکردیم به بعدا انجااام بدیم.وااای خدای من چقدر رها هستیم چقدر ازاد شدیم و مهم ترین چیزی که عایدمون شد فهمدیم تمام ادم هایی که روابط بسیار عالی دارند و همه براشون ارزش قائل هستن خودشون هم چقدر بدون نیاز به کسی حالشون خوبه و حال میکنن و ما هم باید تو تنهایی مون حالمون خوب باشه واینکه خداوند چقدر خوووب بدون نیاز به کسی داره ما رو هدایت میکنه و راه حل ها رو به ما به بینهایت طریق میده و بدون اینکه بریم از بقیه چیز یاد بگیرم ایده ها و راه حل ها گفته میشه خدایا شکرت چقدر حالمون خوبه و خداوند برای ما کافی هست نیاز نیست با ادم هایی که یه ذره از لحاظ مالی پیشرفت کردن و در خیلی مسائل دیگه مشکل دارن دمخور بشیم.
و چرا ما خودمون رو با دیگران وفق بدیم چرا اونها خودشون رو با ما سازگار نکنن و من باید مسیر خودم رو برم کسی خواست میاد نخواست نمیاد و من باید طبق اصولم حرکت کنم و خودم باشم و نقاب نزنم نخوام جلوی بقیه فیلمم بازی کنم نخوام چیزی رو مخفی کنم.که بخوام رضایت بقیه رو جلب کنم راحت اونجوری که هستم خودم رو بپذیرم و به خودم افتخار کنم و بگم من همینیم که هستم میخوای بخواه نمیخوای هم هری راه باز جاده دراز (ضرب المثل بیرجندی)
استاد عزیزم خیلی ازت سپاسگذارم که داری اگاهمون میکنی و و ما رو از خفت و خاری نجات میدی خداوند براتون جبران کنه . از دوستان عزیزم هم سپاسگذارم که با کامنتهاشون بگ های توی ذهنمون رو باز میکنن.
خیلی دوست دارم این سوال استاد را جواب بدم برای خودم
اوج احساسات من کجاست؟؟؟
1 یک وقتی برنامه هام به هم می خوره یا نا هماهنگی پیش میاد.مثلا وقتی کمی دیر میرم بیرون واز سرویس اتوبوس جا میمونم و دیر میرسم دانشگاه
2 وقتی فرضیاتم درست از اب در نمیاد خیلی عصبانی وناراحت میشم مثلا فرضی در ریاضی که با قوه ی ادراکم نتیجه گیری کردم بعدا متوجه میشم اشتباهه
3 امتحانات بعضی اساتید دانشگاه استاندارد نیست
مثلا فلان دکتر به جای اینکه برای سخت کردن امتحان سوال فنی بده میاد سوالات گیچ کننده ی بی مورد میده
واقعا حالم به هم حوره خیلی
4 وقتی بهم الهام میشه وطبق اون عمل میکنم و نتیجه ای که حاصل میشه بسیار مطلوب وملموس از الهامه،
خیلی خوشحال وبا اشتیاق میشم
شعرم گفتم:چون که خستم لیک مانده اشتیاق
گر نوا از توست هردم التیاب
5 وقتی کسی(استادی) که خیلی دوستش دارم با من صادق میشه و از من می پرسه از توانایی هام ومساعلم خیلی احساس شادی و مروت با دنیا بهم دست میده
البته این اتفاق تا به حال در واقعیت برام نیفتاده
6 وقتی از درس فارق میشم کلا یعنی اول تابستان خیلی زیاد احساس رهایی میکنم در تمامی مقاطع
از بچه گی همین طور بودم واین اصلا خوب نیست
چون سریع باید هدف جدید انتخاب کنم.
7 وقتی با شجاعت به دل ترس میرم ومحیط پیرامون اعم از انسان ، حیوان یا شرایط مجاب به تسلیم میشن خیلی احساس قدرت و لیاقت و بهم دست میده
مثلا با چنتا اراضل مذاکره میکنم واونارا متقاعد می کنم.
8 وقتی می بینم ومیشنوم زحمات کسی زایع میشه بسار خشمگین میشوم وبه هم می ریزم
9 وقتی می فهمم کسی حسود ماست خیلی متنفر میشم ازش و عصبانی جوریه که می خوام خرخرشا بجویم. از حسادت خیلی بدم میاد.
10 وقتی نماز(مناجات) میکنم وبا تمرکز وخالصانه، بسیار بسیار احساس خوبی دارم این احساس ترکیبی از همه ی احساساتِ .انگار عالم درون من متمرکز شده وقلبم به قرار میرسه.
11 قبلا ها وقتی با تمام خسته گیم که از مزرعه میومدم و میدیم جایی فوتبال بازی میکنن طراوت واشتیاق برای بازی از وجودم زبانه میکشید و برام به طور شگفت انگیزی انرژی میساخت.
1 هر چند وقت همسرم میاد در مورد موضدعی از من یه سوال میکنه یا بهتر بگم یه راهکار میخاد و من هم طبق معمول با توجه به شناختی که از قوانیین پیدا کردم بخصوص از قانون سلامتی میام راهکار بهش میدم مثلا میکه من نمیتونم خودمو کنترل کنم که این غذا ها رو نخورم و من هم میگم باید از اهرم رنج و لذت استفاده کنی و هر چیزی دیگه ای که به فکرم میرسه و از استاد یاد گرفتم رو بهش میگم ولی اتفاقی که میفته اینه که میگه من نمیتونم و بعد من بهم میریزم و بهش میگم چرا دنبال راهکار میگردی تو که هر چی میگم رو گوش نمیکنی چرا اصلا مطرح میکنی تو که نمیخای تعقییر کنی چرا منو اذیت میکنی
این یکی از الگوهای بود که هر چند وقت یک بار تکرار میشد و باعث رنج من میشد چون همسرم یکم مریض شده و تنها راه درمانش هم رفتن تو قانون سلامتیه
2 الگوی بعدی اینه که برای هر کسی کاری انجام میدم بعد چند وقتی که اگه بخام اون کار رو انجام ندم طرف از من ناراحت میشه و فکر میکنه که اون کار وظیفه منه و این هم منو خیلی اذیت میکنه
3الگوی بعدی اینه که طرف از وسایل من از ماشین از هر چیزی که من دارم استفاده میکنه ولی اگه بگم یه سنگ بده بزنم به سرم زورش میاد میگه نه این سنگ مال منه و یه جورای از این مال من گفتن متنفرم من میگم تو رفاقت تو رابطه زن شوهری تو رابطه برادری مال من مال تو نباید باشه یا تو هم از وسایل من استفاده نکن یا اگه استفاده میکنی چرا زورت میاد اونهم برای چیزهای خیلی بی ارزش
4 الگوی بعدی دوستای من و داداشم مشترکن و وقتی میخان دور هم جمع بشن هیچ وقت با من تماس نمیگیرن و همیشه به داداشم زنگ میزنن و این موضوع هم منو اذیت میکنه و داداشم میگه بریم فلان جا بچه جمع شدن
و در اخر خداوند رو شاکرم به خاطر همه چیز به خاطر اینکه با هدایتش من دوره کشف قوانیین رو خریدم و الان فهمیدم که همه این الگوهای که دارن تو زندگیم تکرار میشن رو خودم دعوت به زندگیم کردم و منم که با توجه کردن به ناخواسته هام اونا رو خلق کردم و دارم با استفاده از اموزش های استاد این الگو ها رو کم رنگ میکنم و شرایط رو اون جوری که میخام خلق میکنم و من خالق صد در صد زندگیم هستم و من این رو باور دارم
باسلام وخدا قوت خدمت استادگرامی وخانم شایسته عزیز وهمچین همه عزیزانی که عضو سایت هستند
یکی از بزرگترین مشکل من که خیلی وقته درگیری ذهنی دارم جذب ادمهای ضعیف ومشکل داره که فکر میکنم من وظیفه دارم به خلق کمک کنم چون شنیدم بزرگترین عبادت کمک به خلقه واینکه من ادم بسیار متعهدیم وباید در هر زمینه به تعهدم عمل کنم حتی اگه به ضررم باشه باید به همه کمک کنم تا خدا هم راه رو برام باز کنه همیشه کارهای دیگران رو انجام میدم ورضایت خدا در رضایت خلق خداست پس باید مردم رو از خودم راضی نگه دارم ناراحت نشن کمک مالی عاطفی محبت بیش ازحد از زندگیت بزن برای دیگران
رایگان خدمت رسانی کردن به عنوان در راه خدا کارکردن بار کاری همه رو به دوش بکشم ومن کار کنم ودرامد به راحتی به جیب دیگران بره وتنبل بار اوردن دیگران واینکه من بهترین شنونده مشکلات ودرد دل کردن دیگرانم بابتش خوشحال بودم که پای درد دل دیگران میشینم وراه حل میدم درحالیکه خودم توکارای خودم موندم از اینکه دیگران درموردم بگن این ادم خوبیه لذت میبرم ولی فهمیدم دارم از درون خودم رو نابود میکنم دیگه دارم زیر بار مسیولیت له میشم کم کم دیگه از خودم واین خصلیتهای درونی خسته شدم دنبال راه چاره ام از زیر اینبار خلاص بشم
درامد خوب میاد ولی هیچ وقت برای خودم نیست خودم رو لایق بهترینها نمیدونم دیگران برمن ارجعیت دارند وهزاران مشکلانی که ریشه در اموزه های دینی ما دارند که برای ارتباط با خدا حتما یه واسطه نیازه
همیشه به خاطر زن بودن گفتند نیاز به تکیه به یه قدرتی به نام مرد داری زن همیشه ضعیفه وغیره بخاطر همین خواستم قدرت خودم رو نشون بدم به عنوان زن واین باعث شده مسیولیت همه رو گردن بگیرم الانم اشتباهم رو فهمیدم نمیدونم چطور مسیولیت هرکس رو به خودش بدم وخودم گردن گیر نشم همیشه ادمهای بی مسیولیت میان سراغم واز منم طلبکارند درحالیکه خودشون باید کاراهاشون رو انجام بدن این باعث شده من از خیلی مسایل عقب بمونم برای رشد دیگران از جون مایه میزارم برای رشد شخصی تنبلی میکنم وخودم رو ناتوان میبینم
باسلام خدمت دوستان هم فرکانسی واستادگرامی وخانم شایسته عزیزودوستانی که پشت پرده در سایت زحمت میکشندخداقوت مواردی که هی تکرار میشه برام وباعث میشه احساساتم بهم بریزه 1اولین این است که هر مشتری که گیرمن میادخیلی چونه میزنه وتخفیف میخوادباوجوداینه قیمت من از جاهای دیگه هم کمتراست بازهم چونه میزنن واین داره منواذیت میکنه وتکرارمیشه. 2اینکه اگر به کسی زنگ بزنم تلفن جواب نده وبعدزنگ نزنه خیلی بهم برمیخوره وناراحت میشم چون خودم واقعلا تلفن دیگران را جواب میدم حتی بعدش 3اینکه مادرم برای خواستن کاری زنگ بزنه گریه کنه وناله خیلی ناراحت میشم وبهش میگم توچرا زعیف هستی اینقدر بهم میریزم. 4اینکه اگه بیام خونه همسرم حالش خوب نباشه شاید حتی ازیک جای دیگه ناراحت باشه من به شدت بهم برمیخوره ومیخوام همیشه خوب باشه فکرمیکنم من کاری کردم که اینطوری است اعتمادبه نفس ندارم 5اینکه یه موقه ای میام خونه و حوصله ندارم همسرم میگه بریم بیرون میبرم آنها را اما اصلا دوست ندارم ببرم 6اینکه کسی به کسی حرف زوربزنه وحقه کسی رو بخوره خیلی خیلی عصبانی میشم زورودل وجیگرشوهم ندارم وگرنه خدایی خیلی جاها درگیرمیشدم وطرف مقابل راتاحدمرگ میزدم اما جرعتشوندارم حتی ناراحت میشم که چراجرعتشوندارم 7اینکه برای کسی کاری میکنم وبعدطرف یک جور دیگه رفتارکنه به شدت ناراحت میشم توقودارم 8اینکه دیگران راجب من چه فکرمیکنندترس دارم از قضاوت دیگران دیگران برام مهم هستندالبطه حالا خیلی بهترشدم به لطف خدا. 9اینکه یک کاره اشتباهی کنم مثلاً یک مشتری راردکنم وتمع کنم به خیلی حالم بدمیشه وخودم راسرزنش میکنم احساس بدی بهم دست میده10اینکه کسی آزمن انتقادکنه بهترشدم اما بهم برمیخوره 11اینکه توی کارم من اورگ میزنم حالا 10تا مجلس توپ میرم خیلی شادیک مجلس هم میرم که اصلا رقاص ندارن من دیگه همه تقصیرهارا میندازم گردن خودم دوست دارم همه وهمه مردم دنیاراضی باشند این خیلی پاشنه عاشیل است برام اینکه کسی توی کارم درعین کارم ازم انتقادکنه 12ازتبلیقات میترسم براکارم خیلی ترس دارم از قضاوت دیگران. 13اینکه بیپول شم خیلی حالم بدمیشه که داره تکرار میشه این داستان. 14اینکه یک ماشین خوب ببینم یک چیزی که دوست دارم درست نمیتونم تحسین کنم حسادت دارم یا شایدفکرکنم حالا که چی تحسین کنم من که ندارم یا مگه میشه بتونم داشته باشم یا اینکه بااین شغل مگه میشه توبه آرزوهات برسی چطوری فلانی شغلش این بود که تونست 14نسبت به یکی دونفرازهمکارانم حسادت دارم به همه اینطوری نیستم اما حالا خیلی بهترشدن ها خیلی به لطف خدا اگه آنها موفقیتی به دست بیارن یا آنها مراسم داشته باشن ومن نداشته باشم حالم بدمیشه اما خیلی خیلی بهترشدم خداراشکراما است هنوز کمرنکتراست 15اینکه بخوام کاری انجام بدم خیلی بالا پایین میکنم و خیلی سعی میکنم همه جوانب رودرنظربگیرم واین مثله باعث طول کشیدن اون کاربشه خیلی 16اینکه اینطوری که من میخوام کارها پیش نره من خیلی دپرس میشم و خیلی میرم تولک حالم بدنمیشه احساس میکنم فرکانسی نمیفرستم واستاپ کردم توی خودم هستم کلا 17اینکه دوست دارم تا توی سرم چیزی روجوردیگه ای فکرمیکنم دوست دارم سری نتیجه بده مثلاً تغییر فرکانس دوست دارم تا راجب چیزی خوب فکرمیکنم ونیم ساعت جوردیگه ای هستم سری نتیجه بیادواگه نیادیک جوریهایی دپ رس میشم دوستان باور کنی آینهایی که نوشتم قطره از دریای درونم است خداراشکرکه تونستم کامنت بزارم همه شمارابه خداوند میسپارم سپاس ازبودن همه شما
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم زیبای شایسته گل –
سوال : چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
مطمئنا یکی از تکراری ترین جواب ها به این سوال در مورد بچه های سایت اینه که ما چون در فضای فکری متفاوت نسبت به جامعه هستیم خیلی خیلی هم در معرض دیدن اشتباهات بقیه ی مردمیم و مطمئنا منم مثل بقیه وقتی میبینم یه نفر چه راحت داره سر خودش بلاهایی میاره که راه حلش ساده است یا طرز فکرش نسبت به دنیا احمقانست یا دیدش نسبت به قرآن و خداوند چقدر اشتباهه یا عوامل بیرون از خودش رو چقدر تاثیر گزار میبینه احساس بدی پیدا میکنم که بعضی وقتا از کنترلم خارج میشه و شروع میکنم به صحبت کردن و توضیح دادن که صد البته اشتباه میکنم و طرف معمولا آمادش نیست و این وسط فقط ارتباطمو با طرف بد میکنم و بهترین کار سکوت و اجازه دادن به جهان و خداوند برای بهترین روش اداره ی اینجور موضوعاته
اما از اینکه بگذریم بدترین احساسی که من همیشه باهاش سر و کله میزنم و هنوزم گاهی وقتا درگیرشم و واقعا از بزرگترین نقاط ضعفم حساب میشه و بقول شما جز تکراری ترین حالت های زندگیمه وقتیه که من یه کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم و بعد از انجامش احساس به شدت بدی دارم و بعد از اون احساسم انقدر به من قالب میشه که میوفتم رو دور انجام کار های بد و انگار دیگه کنترلم از خودم خارج میشه و خودمو به شدت سرزنش میکنم و خب دیگه واضحه که نتیجه ی از کنترل خارج شدن چقدر بده. این مشکل بزرگترین درگیری من تو زندگیمه که یکم توش بهتر شدم ولی عملا حل نشده و گنگم توش چون از 2 جهت مشکل داره – یک اینکه چرا کاری که میدونم نادرسته رو انجام میدم؟ و دو چرا میزارم تصمیمات بد بعدی رو با خودش همراه بیاره و نمیتونم بگذرم ازش و بگم اوکی گذشت از اینجا به بعد تصمیماتتو درست کن.
مشکل بعدی وقتیه که من میخوام یه کاری رو انجام بدم که قبلا انجام ندادم و اون موقع هم درگیری ذهنی زیادی منو میگیره که یه فایلی رو گزاشتید که خیلی بهم کمک کرد و اونم بحث این بود که وقتی میخواید کاری رو شروع کنید خیلی به بعد و اتفاقات و مشکلاتی که میخواد پیش بیاد فکر نکنید. برید تو دلش و راه حل مشکل در خود مشکل هست. تو این مورد دوره ی عزت نفس خیلی کمک کرد و مطمئنا با اینکه دوره ی حل مسائل رو ندارم ولی توی اون دوره هم صحبت های مفیدی باید در مورد این مشکل من شده باشه.
سعی میکنم هر روز درست و غلطارو برای خودم بچینم. استاندارد های جدید برای خودم بزارم و بهش پایبند باشم و بگم سعید در شان تو نیست انجام یه سری کار ها. تو باید عوض بشی. همونطوری که سلامتی خودت در دوره ی سلامتی به دست اومد و اندام پرفکتی گرفتی الآنم وقتشه رو شخصیتت بیشتر و بیشتر کار کنی که بقیه که مدتی تورو ندیدن از دیدنت سوپرایز بشند و یادت باشه که تو این مورد در 99% مواقع باید با جامعه متفاوت باشی چون نتایجی که اونا گرفتنو نمیخوای.
در حالت بعدی وقتیه که من میبینم فردی کاری رو خیلی ساده انجامش میده و من تو اون کار خیلی خوب نیستم و اون کار از قضا مشکلیه که حتما هم باید حل بشه و نمیتونم به عنوان مثلا نقطه ضعف بگمش و رهاش کنم چون در بخش های دیگه زندگیم نقش داره و وقتی یکی خیلی راحت انجامش میده احساسم بد میشه که منم میخوام همینقدر راحت بتونم اینکارو انجام بدم پس چرا اینقدر تو ذهن من سخته اینقدر . برای مثال پیشنهاد دادن به جنس مخالف و شروع یه رابطه برای من سخته. هیچوقت تو زندگیم من پیشنهادی به دختری ندادم و همه ی رابطه هایی که توش بودم از طرف مقابل پیشنهاد بوده و خب چون خیلی کم پیش میاد این حالت تعداد روابطم کم بوده یا حتی نتونستم اگه کسی خوشم میاد بهش پیشنهادی بدم! و همیشه به عنوان یه نقطه ضعف دیگه از این مورد یاد میکنم و اصلا نمیدونم چطوری میشه وارد رابطه شد
باید در مورد همه ی این موضوعات و ایراداتی که تا اینجا پیداشون کردم رو خودم کار کنم و از بچه ها میخوام اگه راه حل و توصیه ای دارند بهم بگند و مثل همیشه ازشون یاد بگیرم چون تو فایلای رایگان کمتر به موضوعاتی مثل ارتباط با بقیه و شروع رابطه ها پرداخته شده و تو حوزه ای که من کار میکنم ( گیمینگ) خیلی ها با این مشکل روبرو هستند
ممنون از دوتا از بهترین انسانهایی که میشناسم . استاد عزیز و خانم شایسته
به نام خدای بخشاینده و مهربان
امروز کاملا یهویی وقتی داشتم یک فایل از دوره آفرینش رو گوش میکردم و نسبت به یک تصمیمی تردید داشتم تصمیم گرفتم بیام توی سایت و توی قسمت نشانه ها دنبال نشانه بگردم
وقتی نیت کردم و کلیک کردم هدایت شدم به قسمت خودشناسی و الگو های تکرار شونده رسیدم و چقدر دقیق بود این هدایت متوجه شدم من روی یک الگوی تکرار شونده مدام افرادی رو به خودم جذب میکردم که بیکار بودن و شغلی نداشتن بعد از این یکم فرکانسم تغییر کرد الان با فردی در ارتباطم که شغل داره امااز لحاظ مالی نه من راضیم و نه اون
نمیدونم باور بنیادی این الگوی تکرار شونده چیه ؟شاید اینکه من فکر میکنم همه از کم شروع میکنن یا من خیلی آدم حامی و حمایت کننده و دلسوزی ام
لطفا برای پیدا کردن این باور غلط کمکم کنید
خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم
من بعد از سه بار گوش دادن این فایل یه سری الگوها رو پیدا کردم و درمورد باورهای پشتش هم کلی فکر کردم امیدوارم متووجه ایرادم بشم و رفعش کنم.
اولیش زمانی که خانواده خودم سعی میکنن نظرشونو بهم تحمیل کنن یا با نصیحت ها و باورها و تجربیات نادرست خودشون قانعم کنن بااین که قصد خوبی دارن اما خیلی شدید عصبانی میشم .
دوم زمانی که افرادی که معمولا هم فامیل هستن اگه تو زندگیمون دخالت کنن ، فضولی کنن و بخوان از چیزی سردربیارن و راهکار هم بدن بازم منو خیلی عصبی میکنه حتی اگه اون لحظه خودمو کنترل کنم ولی تو ذهنم صدبار طرفو خفه میکنم :)
به نام الله یکتا
سللااام استاد دلبببررررم سلام مریم جان عزیززز دلم
سلام دوستااان عزیییزم
استادجانم نمیدونید این قسمت های الگوهای تکرار شونده چه ترمزهایی رو در مغزمون شناسایی میکنه استادجانم سپاسگذارتم که داری اگاهمون میکنی استادجانم مممنونم که کاری میکنه دیگه کمتر چک و لقد بخوریم ما که از چک و لقد رد کرده بودیم خورد و خمیر و خاکشیر شدیم.
طبق درکی که از قانون پیدا کردیم و اشتباه درک کرده بودیم این بود که یه جایی میگفتین برین دلایل ادم های موفق رو پیدا کنید و هرکسی توی یه مسئله ای عالی هست باورهاشو رو دربیارین.
استادجان ما چشمتون روز بد نبینه اومدیم تو فامیل و اشنا میگشتیم و اونایی که وضعشون از ما بهتر بود رو پیدا میکردیم و به بهانه این که میخوایم یه چیزی ازشون یاد بگیریم که وضعمونم بهتر بشه مثل اونا بشه میریفتیم طبق عادت خانوادمون بدون اینکه از ما دعوت به عمل بیاد میرفتیم خونشون و این هم طبق عادتی که خانواده من داره که خودمون زنگ میزدیم که امشب خونتون هستید که بیام خونتون و حتما هم برا شام میرفتیم یا نهار و از اونجایی که خانواده من جز فدایییان راه بودن و قربانی ترین ادم هایی که تو عمرم مثالش رو ندیدم و هنوز ما بچه ها رو هم قربانی میکردن چه برسه به خودشون و در توانایی نه گفتن به شدت ضعیف و ناتوان و توی حالت رودربایستی قبول میکردن و اتفاقا خوب هم پذیرایی میکردن. میدیدیم بعد از یه مدتی حالا به شوخی و به خنده به ما میگفتن که چقدر دلتون زود برا ما تنگ میشه، دیگه جوری شده بود که اونا دیر به دیر میومدن خونه ما. و اخرش دیگه با التماس یه جورایی به فهموندن اقا دیگه نیا. بع از یه مدت نمیرفتیم با اون ادمه کات میکردیم میگفتیم ولش کن مدارمون تغییر کرده و میرفتیم سراغ ادم بعدی و این الگو اونقدر در مورد ادم های مختلف تکرار کردیم تا اینکه دیگه همه جوره از همه طرف خورد و خمیر شدیم. و علاوه بر اینکه ثروتمند نمیشدیم باورهای ما هم ضربه میدید.
و ما تازه الان داریم میفهمیم که چرا ادم هاای متفاوت همه تقریبا رفتار یکسانی رو با ما داشتن یکی میگفت به شوخی یکیم خودخوری میکرد اوایل خیلی ناراحت میشدم و تصمیم میگرفتیم کمتر رفت و امد کنیم باز اون باوره میومد نه نیگا کن اون طرف پیشرفت کرده باید بری رفت و امد کنی و ببینی قضیه از چه قرار هست مگه نمیبینی برو یه چیزی یاد بگیر پیشرفت کنی مگه نمیدونی اگه میخوای ثروتمند بشی باید با ثروتمندان معاشرت کنی و از این چرت و پرت ها.
خلاصه تا امروز که داشتم خودم رو موشکافی میکردم دیدیم بعللله علاوه بر اینکه وابستگی هست و ما نمیخوایم کسی رو از دست بدیم بیشتر میچسبیدم، این باوره هم این زیر میرا هست و داره کار خودش رو میکنه شاید ما قلبا هم دوست نداشتیم بریم خونه کسی اما مثل این که کسی زورمون کنه نه باید بری باید پیشرفت کنی مگه نمیخوای ثروتمند بشی و این رو در مورد ادم های مختلف تکرار میکردیم. بعدش اونا که باورهای درستی در همه جوانب نداشتن و بعدشم وضعشون مالیشون یه ذره بهتره از ما مبود و فکر میکردیم اگه با اونا باشیم پولدار میشیم و نه تنها پولدار نشدیم که هیچ کلا مسیرمون هم یادمون رفت و دوباره پیافتادیم پایین باز درگیر اونا میشدیم چون در حال تجزیه تحلیل اون چیزایی که یا گرفتیم روی دیگران بودیم ولی ضحی خیال باطل که راه رفتن خودمون هم یادمون میرفت و راه رو گم میکردیم .
ولی گفتیم اقااااا بیخیال همه خودمون رو عشق است بقیه رو ولش فقط مسیر خودت و استادت رو بچسب و خدا شاهده این همه سال که ما روی خودمون کار میکردیم و باز برمیگشتیم دلیلش ارزشمند ندوستن خودمون بود، بهتر دونستن بقیه از خودمون بود، و اینکه فقط اونا و راهکارهای اونا هست که ما رو ثروتمند میکنه و هدایت خداوند رو هنوز خوب درکش نکرده بودیم.
با تمام این تفاسیر تصمیم گرفتیم با همسرم که برای خودمون ارزش قائل باشیم و با خودمون حال کنیم بیخیال بقیه وعهد بستیم با همسرم تا جایی کسی ما رو دعوت نکرده بدوون دعوتی قدم نگزاریممم و الان سه هفته شده جایی نرفتیم صرفا دوتایی تنهاییم که تعجب همگان رو برانگیخته اما همچنان ادامه میدیم تا وقتی هر کس دلش تنگ شد از حضرت اقا دعوت کنه بعد حضور پیدا کنیم و چقدر این تنهایی لذت بخش بود
که چقدر ما تو تنهایی با همدیگه حال میکنیم چقدر فکرمون ازاد شده چقدر ایده های پولساز و عالی به ذهنمون میرسه، چقدر دیگه فکرمون درگیر مشکلات بقیه نیست چقدددرررر تونستیم کارهای عقب افتاده مون که یه عمری هی موکولش میکردیم به بعدا انجااام بدیم.وااای خدای من چقدر رها هستیم چقدر ازاد شدیم و مهم ترین چیزی که عایدمون شد فهمدیم تمام ادم هایی که روابط بسیار عالی دارند و همه براشون ارزش قائل هستن خودشون هم چقدر بدون نیاز به کسی حالشون خوبه و حال میکنن و ما هم باید تو تنهایی مون حالمون خوب باشه واینکه خداوند چقدر خوووب بدون نیاز به کسی داره ما رو هدایت میکنه و راه حل ها رو به ما به بینهایت طریق میده و بدون اینکه بریم از بقیه چیز یاد بگیرم ایده ها و راه حل ها گفته میشه خدایا شکرت چقدر حالمون خوبه و خداوند برای ما کافی هست نیاز نیست با ادم هایی که یه ذره از لحاظ مالی پیشرفت کردن و در خیلی مسائل دیگه مشکل دارن دمخور بشیم.
و چرا ما خودمون رو با دیگران وفق بدیم چرا اونها خودشون رو با ما سازگار نکنن و من باید مسیر خودم رو برم کسی خواست میاد نخواست نمیاد و من باید طبق اصولم حرکت کنم و خودم باشم و نقاب نزنم نخوام جلوی بقیه فیلمم بازی کنم نخوام چیزی رو مخفی کنم.که بخوام رضایت بقیه رو جلب کنم راحت اونجوری که هستم خودم رو بپذیرم و به خودم افتخار کنم و بگم من همینیم که هستم میخوای بخواه نمیخوای هم هری راه باز جاده دراز (ضرب المثل بیرجندی)
استاد عزیزم خیلی ازت سپاسگذارم که داری اگاهمون میکنی و و ما رو از خفت و خاری نجات میدی خداوند براتون جبران کنه . از دوستان عزیزم هم سپاسگذارم که با کامنتهاشون بگ های توی ذهنمون رو باز میکنن.
عشقییید عشق
سلام به استادعباس منش عزیزم و خانم مریم واقعا شایسته
استاد جواب به سوال شما :
من در زمانیکه افراد سوال شخصی می پرسند یا سعی میکنند بالفاظی ازچیزی سر در بیاورنداحساساتی می شوم
البته هیچ گاه عکس العمل نشان نمی دهم ولی خودخوری می کنم
چون این کار را خارج از نزاکت می دونم من خودم هرگز چنین کاری نمی کنم احساس حقارت میکنم اگر بخواهم در
مورد چیزی که به من مربوط نیست سوال کنم حتی اگر خیلی کنجکاو باشم هرگز و هرگز اینکار را نمی کنم
ودر مورد افرادی که بدون فکر چیزی می گویند و به اصطلاح پررویی در می اورندخیلی احساساتی می شوم چون خو د
من همیشه در رفتارم ملاحظه طرف مقابل را می کنم که ناراحت نشود وحتی امتیاز بهش می دهم حرف در دهانش
می گذارم .
بسیار سپاسگزارم خدا نگهدار
به نام تنها قدرت کیهان
سلام
خیلی دوست دارم این سوال استاد را جواب بدم برای خودم
اوج احساسات من کجاست؟؟؟
1 یک وقتی برنامه هام به هم می خوره یا نا هماهنگی پیش میاد.مثلا وقتی کمی دیر میرم بیرون واز سرویس اتوبوس جا میمونم و دیر میرسم دانشگاه
2 وقتی فرضیاتم درست از اب در نمیاد خیلی عصبانی وناراحت میشم مثلا فرضی در ریاضی که با قوه ی ادراکم نتیجه گیری کردم بعدا متوجه میشم اشتباهه
3 امتحانات بعضی اساتید دانشگاه استاندارد نیست
مثلا فلان دکتر به جای اینکه برای سخت کردن امتحان سوال فنی بده میاد سوالات گیچ کننده ی بی مورد میده
واقعا حالم به هم حوره خیلی
4 وقتی بهم الهام میشه وطبق اون عمل میکنم و نتیجه ای که حاصل میشه بسیار مطلوب وملموس از الهامه،
خیلی خوشحال وبا اشتیاق میشم
شعرم گفتم:چون که خستم لیک مانده اشتیاق
گر نوا از توست هردم التیاب
5 وقتی کسی(استادی) که خیلی دوستش دارم با من صادق میشه و از من می پرسه از توانایی هام ومساعلم خیلی احساس شادی و مروت با دنیا بهم دست میده
البته این اتفاق تا به حال در واقعیت برام نیفتاده
6 وقتی از درس فارق میشم کلا یعنی اول تابستان خیلی زیاد احساس رهایی میکنم در تمامی مقاطع
از بچه گی همین طور بودم واین اصلا خوب نیست
چون سریع باید هدف جدید انتخاب کنم.
7 وقتی با شجاعت به دل ترس میرم ومحیط پیرامون اعم از انسان ، حیوان یا شرایط مجاب به تسلیم میشن خیلی احساس قدرت و لیاقت و بهم دست میده
مثلا با چنتا اراضل مذاکره میکنم واونارا متقاعد می کنم.
8 وقتی می بینم ومیشنوم زحمات کسی زایع میشه بسار خشمگین میشوم وبه هم می ریزم
9 وقتی می فهمم کسی حسود ماست خیلی متنفر میشم ازش و عصبانی جوریه که می خوام خرخرشا بجویم. از حسادت خیلی بدم میاد.
10 وقتی نماز(مناجات) میکنم وبا تمرکز وخالصانه، بسیار بسیار احساس خوبی دارم این احساس ترکیبی از همه ی احساساتِ .انگار عالم درون من متمرکز شده وقلبم به قرار میرسه.
11 قبلا ها وقتی با تمام خسته گیم که از مزرعه میومدم و میدیم جایی فوتبال بازی میکنن طراوت واشتیاق برای بازی از وجودم زبانه میکشید و برام به طور شگفت انگیزی انرژی میساخت.
به نام الله یکتا
سلام خدمت استاد و مریم عزیز و دوستان با عشقم
الگوهای برای من تکرار میشه
1 هر چند وقت همسرم میاد در مورد موضدعی از من یه سوال میکنه یا بهتر بگم یه راهکار میخاد و من هم طبق معمول با توجه به شناختی که از قوانیین پیدا کردم بخصوص از قانون سلامتی میام راهکار بهش میدم مثلا میکه من نمیتونم خودمو کنترل کنم که این غذا ها رو نخورم و من هم میگم باید از اهرم رنج و لذت استفاده کنی و هر چیزی دیگه ای که به فکرم میرسه و از استاد یاد گرفتم رو بهش میگم ولی اتفاقی که میفته اینه که میگه من نمیتونم و بعد من بهم میریزم و بهش میگم چرا دنبال راهکار میگردی تو که هر چی میگم رو گوش نمیکنی چرا اصلا مطرح میکنی تو که نمیخای تعقییر کنی چرا منو اذیت میکنی
این یکی از الگوهای بود که هر چند وقت یک بار تکرار میشد و باعث رنج من میشد چون همسرم یکم مریض شده و تنها راه درمانش هم رفتن تو قانون سلامتیه
2 الگوی بعدی اینه که برای هر کسی کاری انجام میدم بعد چند وقتی که اگه بخام اون کار رو انجام ندم طرف از من ناراحت میشه و فکر میکنه که اون کار وظیفه منه و این هم منو خیلی اذیت میکنه
3الگوی بعدی اینه که طرف از وسایل من از ماشین از هر چیزی که من دارم استفاده میکنه ولی اگه بگم یه سنگ بده بزنم به سرم زورش میاد میگه نه این سنگ مال منه و یه جورای از این مال من گفتن متنفرم من میگم تو رفاقت تو رابطه زن شوهری تو رابطه برادری مال من مال تو نباید باشه یا تو هم از وسایل من استفاده نکن یا اگه استفاده میکنی چرا زورت میاد اونهم برای چیزهای خیلی بی ارزش
4 الگوی بعدی دوستای من و داداشم مشترکن و وقتی میخان دور هم جمع بشن هیچ وقت با من تماس نمیگیرن و همیشه به داداشم زنگ میزنن و این موضوع هم منو اذیت میکنه و داداشم میگه بریم فلان جا بچه جمع شدن
و در اخر خداوند رو شاکرم به خاطر همه چیز به خاطر اینکه با هدایتش من دوره کشف قوانیین رو خریدم و الان فهمیدم که همه این الگوهای که دارن تو زندگیم تکرار میشن رو خودم دعوت به زندگیم کردم و منم که با توجه کردن به ناخواسته هام اونا رو خلق کردم و دارم با استفاده از اموزش های استاد این الگو ها رو کم رنگ میکنم و شرایط رو اون جوری که میخام خلق میکنم و من خالق صد در صد زندگیم هستم و من این رو باور دارم
سلام به استاد عزیزم
من ده مورد از شرایطی که به شدت میتونه احساساتم رو ب انگیخته کنه پیدا کردم:
1-وقتی از حانب دوستام و خانوادم بی توجهی ببینم و یا احساس ترد شدن بهم دست بده.
2-وقتی یه مسئله ای دارم و نزدیکانم هیج سراغی ازم نمیگیرن (چون من همیشه تو این مورد خودم هوای اطرافیانم دارم)
3-وقتی کسی به خانوادم مخصوصا پدر مادرم توهین یا ستم کنه
4-وقتی کسی با حالت دستوری حرف بزنه، یا ادبیاتش و یا لحن حرف زدنش بد باشه به شدت عصبی میشم
5-وقتی کسی زیر حرفش بزنه، یعنی ی حرفی بزنه بعد انکار کنه، یا خودش بزنه به اون راه
6-وقتی کسی بخواد تو کارم دخالت کنه و هی سوال بپرسه ازم
7-وقتی کسی در رابطه اش با من انصاف رعایت نکنه؛ یعنی ی جیزی واسه من بد بدونه ولی خودش ب نحوی انجامش بده
8-وقتی کسی بهم تیکه بندازه، یا مسئله ای از زندگیم رو هی چندین بار باحالت شوخی و مسخره بازی بیان کنه
9-وقتی کسی بهم تهمت بزنه
10-وقتی یکی در اطرافم بهداشت رعایت نکنه به نحوی که به زندگی من و وسایل من مربوط بشه و یا شلخته باشه