پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1295 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیرا عبدالهی حسن گفته:
    مدت عضویت: 956 روز

    سلام به استادعباسمنش عزیزم وبانوی دوست داشتنی سرکارخانم شایسته

    +شرایط واتفاقات که شدیدترین احساسات مثبت رودرمن برانگیخته میکنه

    وقتی درجمعهای مختلف به صورت فوق العاده زیبایی بادیگران ارتباط میگیرم وبه راحتی صحبت میکنم وابرازوجودمیکنم خودم روتحسین میکنم وکلی ذوق میکنم وبه شدت اعتمادبه نفسم بالامیره

    وقتی همسرم یافرزندم برام گل هدیه میاره بی نهایت ذوق زده میشم وکلی جیغ میزنم،بعد باتمام وجودم بغلش میکنم وازش تشکرمیکنم

    وقتی طلاواسه خودم میخرم ازشدت ذوق وشوق نمیتونم یکجاوایستم وورجه وورجه میکنم بعد نفس عمیق میکشم تایکم آروم بشم وبتونم مدل مورد نظرم روانتخاب کنم

    وقتی کارمزدم دوبرابرماه گذشته میشه وبه حسابم واریزمیشه جیییییغ میزنم وناخوداگاه به سجده میرم وشکرمیکنم،طوری که اشک توچشام جمع میشه

    وقتی داداشم یاخواهرم روبعدمدتی میبینم(هرسه یاچهارماه)باتمام وجودم بغلش میکنم تاقلبم ازشدت هیجان زیادآروم بگیره

    وقتی توی جشن عروسی میرقصم باخودم بی نهایت حس خوبی میگیرم وازخودم لذت میبرم،طوری که سرم روبالامیگرم چشامو میبندم انگارکه دارم واسه خالقم عاشقانه میرقصم

    وقتی فایل سفربه دورامریکارومیبینم مخصوصا قسمتهایی که آبشارنیاگاراوچشمه های آب جوشان رونشون میده اونقدرمحوتماشای خلقت خدامیشم که انگارخودم اونجام وهوای مربوط اونجاروحس میکنم ویهوبهدخودم میام که دارم ازته دل شادی میکنم وباذوق فراوان میبینمشون وسپاسگزار نعمتهای این چنینی خداهستم

    وقتی صبح میرم پیاده روی وباخودم کلی حرف میزنم وازخودم تعریف میکنم کلی ذوق زده میشم بعدمیام خونه وجلوی آینه درورودی خونه کلی خودم رومیبینم وهیجانم چندین برابرمیشه وخودم روتوآینه کلی میبوسم

    وقتی باپسرم میریم بیرون موتورسواری کلی ذوق واشتیاق فراوان دارم

    وقتی….

    _شرایط واتفاقاتی که بیشترین احساسات منفی رودرمن برانگیخته میکنه

    وقتی شبهاتنهامیمونم به شدت مرگ میترسم جوری که تاصبح زجرمیکشم ونمیخوابم

    وقتی همسرم وپسرم واطرافیانم ازمن ورفتارهام ورفتارپسرم ودخترم انتقادمیکنن به شدت عصبانی میشم وبه هم میریزم

    وقتی میخوام یک تصمیم مهم وبزرگ بگیرم به شدت تردیدونگرانی دارم وازقدم برداشتن میترسم

    وقتی همسرم یاپسرم یادخترم شروع به غرزدن میکنه من به شدت بهم میریزم وعصبانی میشم

    وقتی قراره یک مهمان بیادخونمون ازترس کم کسری لوازم وتجهیزات منزل من کلی حسم بدمیشه وحرص میخورم وناراحت میشم

    وقتی دربرآورده کردن نیازهای اولیه فرزندم ناتوانم به شدت احساس گناه میکنم وخیلی خیلی اندوهگین میشم

    وقتی ازبالابردنددرآمدماهانم احساس ناتوانی میکنم ونمیتونم افزایشش بدم به شدت نسبت به خودم احساس بی لیاقتی میکنم واندوهگین میشم

    وقتی….

    استادعزیزم کلی نشستم به خودم زمان دادم وفکرکردم تابتونم واقعیترین ودرسترین جوابهاروبراتون ارسال کنم تابتونم امروزیک پله ازدیروزم بهتربشم

    درپناه خالق رحمت وثروت وسلامتی وعشق،عاشقترین بمونین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    فرانه پناهی گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    ب نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت شما استاد عزیز و مریم عزیز

    در مورد این الگوهای تکرار شونده آره خیلی از موارد برام پیش اومده مثلا تو کارهای اداری همیشه کارم عقب میوفته یا کارمند نیستش یا اینترنت قطع شده یا وقت نماز میشه کارمندا نیستن یا تو جلسه ست یا برگه اشتباه بهم میده …همیشه با خودم میگم آره تو همیشه کارای اداریت عقب میوفته ی چیزی باید ازش در بیاد واقعا این باور قبول کردم

    یا حتی چیزای ساده ک فک نمی‌کنیم ک این قدرت باور ماست ک اتفاق میوفته مثلا من خودم قبول کردم مرغ خیلی خوب و تمیز خورد میکنم و خونه فامیل میرم خونه خواهر همشون میگن تو مرغ خوب خورد میکنی مرغ میدن من خورد کنم خخخ

    و همین سوال ک قوی ترین احساساتی ک منو برانگیخته کرد

    واقعا وقتی غم یا مشکلی یا نارحتی واسه خانوادم پیش میاد واقعا روم تاثیر میزاره و منو ب شدت داغون میکنه طوری ک تا زمانی نارحتی اونا برطرف نشه من همش با ذهنم درگیرم همش دوس دارم کمکشون کنم مشکلشونو حل کنم ک این باعث شده رو زندگی مشترکم تاثیر بزاره و وقتی شوهرم باهام حرف میزنه اصلا متوجه نمیشم چی میگه ازبس ذهنم درگیر نارحتی و مشکل خانوادمه درکل وقتی خانوادم حالشون بده ب شدت رو من تاثیر میزاره .

    با تشکر از شما استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  3. -
    صادق گفته:
    مدت عضویت: 2038 روز

    سلام و درود به همه دوستان

    خیلی جالبه که من همیشه یه پیشامد مشابه با دوستانم اتفاق می افتاد که این پیشامد که شکل و موضوع کلی اش یکی بود ولی نقش ها فقط عوض میشد . و من چند ساعت پیش از خدا خواستم خدایا من نمی دونم باگ من کجاست لطفا راهنمایی کن چون تو میتونی راهنمایی کنی و قدرتت میرسه .

    و الان دقیقا با فایل شما مواجه شدم که انگار خدا گفت باگ تو توی این دایره هست و در باره این قسمت فکر کن ببینم نظرت چیه ؟!

    و من فکر کردم و چیزی که به ذهنم رسید این ایه قرآن بود (آیه 10 سوره مجادله)

    إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

    نجوا تنها از سوی شیطان است؛ می‌خواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آنها برساند جز بفرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توکّل کنند!

    و این آیه به من گفت که همون باور های مخربی که استاد عباسمنش میگه و فقط همون یدونه باوره که وسط خوبی ها دیگه نتیجه ای که ما میخواهیم رو به ما نمی ده همون نجوا های شیطانه که اول آدم رو غمگین میکنه و بعد فرد تصمیمی می گیره و رفتاری رو داره که نتیجه رو خراب میکنه . به بیان دیگه هر چیزی که شما رو محزون کنه یک باور غلطه و از شیطان هست و ای کسانی که ایمان آوردید بدونید که هیچ ضرری به هیچ کس نمی رسه مگر این که خدا بر همه چیز آگاهه پس همه چیز رو بسپر به خدا و اعتماد کن مطمعن باشه همه چیز خوب پیش خواهد رفت و بر خدا توکل کن.

    ما باید خیلی حواسمون به احساسمون باشه و هر لخظه از خودمون بپرسیم الان چه حسی دارم ایا دارم به خدا و منبع عشق و آگاهی و برکت و… گوش میدم ؟ چون تنها جایی که باید بهش گوش بدیم همون جاست و هر لحظه خودمون رو در مسیر افرادی که به انها نعمت داده شده قرار بگیریم و خطای انحراف فرمون افکارمون رو تصحیح و درست کنیم.

    این کل موضوعی بود که احساس کردم ارزش نوشتن داره و انتشارش آگاهی بخشه . و متشکرم از تمامی باعث و بانی هایی که در ساخت این ویدیو از استاد عباسمنش همکاری کردن تا به دست ما برسه و ما تفکر کنیم .

    از همه سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  4. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    سلام استاد عزیزم. سپاسگزارم ک با بخشندگی میاین و این فایل هایی ک مربوط ب دوره کشف قوانین هست رو هدیه میدین ب ما تا همه ازش بهره ببریم.

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی من شدیدترین احساسات رو برانگیخته میکنه؟؟

    من فکر کردم ببینم این اواخر کجاها عصبانی میشدم کجاها نمیتونستم خودمو کنترل کنم، راستش مورد قابل توجهی نبود ولی من در مورد تمرکزم خیلی حساسم. ینی این باگ ام هست فک کنم. بیشترین جاهایی ک نیاز بوده کنترل ذهن کنم و عصبانی نشم این بوده ک مثلا مهمون بیاد و برنامه اون روز من خراب بشه. مثلا من تو ذهنم بوده ک فلان ساعت فلان فایل.بعد کامنت بخونم. بعد بنویسم و غیره . یعنی از اینکه کسی یا چیزی ناگهانی و از پیش تعیین نشده بیاد و تمرکز منو بهم بریزه عصبانی میشم. بهمین خاطر صبح ها زودتر از همه بیدار و شبها دیرتر از همه میخوابم تا در آرامش کامنت هارو بخونم.و فایل ها رو درطول روز اگرم کسی بود گوشم چیزی نمی شنوه ک.( این ایده راستش موقعی اومد ک دیگه کمتر توی ذهنم خودخوری میکردم اگر کسی میومد خونه مون و وقتی ب خودم یادآوری کردم با هرچه بجنگم گره کورتری میزنم ب کارم این ایده اومد. و قبلا تنفری چند دقیقه ای میگرفتم نسبت ب اون اشخاص ک اومدن آرامش خونه رو گرفتن. و یه تضادی پیش اومد چند شب پیش. دل درد بسیار شدیدی گرفتم درصورتی ک من اصن یادم رفته بود درد چیه. واقعا ایمان دارم هرچه درد هست از تنفر و احساس بد و کمبود عشقه.خلاصه ب خدا گفتم خدایا این یه دلیلی داره بگو چه رفتاری کردم چه فکر اشتباهی داشتم میخوام درست کنم خودمو.بعد یادم اومد صبح ک مهمانی ناخوانده داشتیم من به همراه خواهرام احساس بد و تنفر روانه کردیم و این کارمون اشتباه بود و با اینکه حتی چند دقیقه توی ذهن من طول کشید و سریع دستم رو از آتیش بیرون کشیدم ولی درس بزرگی گرفتم ک نسبت به هیچ کس هیچ تنفری نداشته باشم. هیچ بی احترامی حتی در ذهنم هم نکنم چون از خدا خواسته بودم خدایا اخلاقیات الهی و درست رو ب من یاد بده و من با اون تضاد یادش گرفتم. و جالبه الانم ک دارم این کامنت رو مینویسم من در اتاق و در هال مهمان داریم و من هندزفری زدم با اهنگ خالی دارم کامنت مینویسم و حتی کوچک ترین احساس بدی ندارم و خداروشکر ک بقیه هستن ک با مهمان ها صحبت و پذیرایی کنن ک من بشینم و روی خودم کار کنم و جالبه مادرم هم اصلا بهم گیر نمیده ک بیا کمک یا بشین پیش مهمان ها زشته و فلان. خداوند دلهارو نسبت ب من نرم کرده خداروشکر:)))

    و این باگم دیگه دارم برطرفش میکنم وقتی من آرام شدم و نجنگیدم وقتی دیگه نسبت ب هیچ کس تنفری نداشتم و احترام گذاشتن رو اولویت رفتارم قرار دادم الان حتی اگر مهمان هم بیاد بعد از چند دقیقه اگر نخوام شرکت کنم در بحث هاشون میام خیلی راحت تو اتاق و هندزفری در گوش و فایل هارو نگاه میکنم و از وقتی برام مهم نبود ک بقیه بگن زشته چه بی ادب اتفاقا هیچ کس هیچی نمیگه و اصن اون فرکانس محبت و احترام رو هر دوطرف دریافت میکنیم. اینکه روی تایم ام خیلی حساس هستم شاید باید از شدتش کم کنم اینم بر میگرده ب مقایسه کردن خودم با دیگران و فکر میکنم دارم عقب میمونم یه همچین چیزی ولی همیشه زمان و آرامش وسکوت بیشترین خواسته ام بوده، به همین خاطر از درخواست های بزرگم اینکه ک یک خلوت گزینی تنهایی رو داشته باشم.

    استاد در مورد روابط و احساسات من خوبم و اصن علی بی غمی شدم ک نگم براتون. ینی هرچی بشه میگم این رفتار اصن ضرری برای تو داره ؟ نع پس بیخود میکنی دخالت میکنی و نظر میدی اصلا ب تو مربوط نیست.

    شاید از نظر بقیه بی رحمی و یا غروری چیزی باشه ولی من به شدت به شدت روی ورودی هام خسیس هستم. یعنی حتی اگر به قیمت دلسوزی نکردن برای مادرم باشه.چون می بینم خودش ب خودش ارزش نمیده.

    برگردیم ب قبل تر. من از بچگی آدم تک پری بودم یعنی خواهرام همیشه ب حالت مسخره میگفتن عقاب تک پر ولی من واقعا ذوق میکردم و به خودم افتخار میکردم و حتی خوشم میومد از این اسم ؛))). من در دوران کودکی هم به دوست هام اصلا وابسته نبودم. حتی دوران مدرسه 3 سال اول دبیرستان فقط با بغل دستی ام دوست بودم و اصلا اهل دوست های زیاد نبودم و حتی سال آخر دبیرستان من تنها و تنها افتادم توی کلاسی ک هییییچ یکی از دوستان 3 سال قبل باهام نبودن و من کلا وارد یک جو غریبه ای شدم. اولش گریه بود ولی بعدش باز با بغل دستی جدیدم و گاهی بیشتر تنها زنگ تفریح هارو می گذروندم. و اینکه دوستان 3 سال قبلم خیلی باهم جور شده بودن هم برام ذره ای اهمیت نداشت و حسادتی در کار نبوده هیچ وقت چون همیشه عاشق تنهایی ام بوده ام.

    یک چیزی ک خوب یاد گرفتم از آموزه های شما این بوده ک من اصلا گوش شنوای هیچ شخصی حتی مادر خودم هم نمیشم. و هیچ ترحم و دلسوزی نسبت ب کسی ندارم.

    استاد پدر من یکی از اون اشخاصی هست ک همیشه بدهکاره چه زیاد چه کم.هر چندوقت یکبار ورشکست میشه و کلا پول ب باد میده. قبلا من با خواهرا و مادرم می شستیم ب حرف زدن و حرص میخوردیم و نظر میدادیم چه پشت سر چه به خودش به عنوان تذکر. ولی حدود 2 ماهی میشه من اصن دیگه هیییچ کاری ب کاراش ندارم میگم اشکالی نداره بزار بدهکار بشه بزار پول از بقیه بگیره بزنه ب کارش بعد مجبور بشه قرض کنه پولو برگردونه بزار درس هاش رو عملی بگیره. ینی ید طولایی داره این زنجیر. و اومدم قطعش کردم. با اینکه قبلا من محرم رازهای پدرم بودم از کل خانواده و اول پیش من میومد ایده هاش رو میگفت و منم نظرمو میدادم و می دیدم اصن گوش نداده و کار خودش رو کرده. بعد گفتم آقا جان خدافظ.یعنی اصلا و ابدا دیگه نمیپرسم داری چیکار میکنی و ذره ای حرصش رو نمیخورم چون میدونم هر شکستی براش درس داره.حتی اگر کسی پولش رو بخوره هم ناراحتش نمیشم چون رفتارش رو آنالیز کردم دیدم داره طرف و برا خودش بت میکنه و از خودش میزنه و خم و راست میشه جلوش و بعد از همون شخص چک میخوره.

    و اتفاقا می بینم اون عشق و احترام اش هنوز سرجاشه حتی بیشتر. چون من توی بحث هایی ک پشت اش حرف میزنن و گله و شکایت میکنن اصلا دخالت نمیکنم و نمی شنوم و یاد میارم خوبی هاش رو و عاشقانه دوسش دارم و کاری ب کاراش ندارم. پولِ خودشه میخواد هرکارییی بکنه. پدر من زندگی منو خراب نکرده بلکه خود من با دیدگاهم میسازم اون شرایطی ک میخوام رو و روزی رسان من خداست نه پدر عزیزم.

    یه باگ دیگه ام اینه ک من نمیتونم توقع محبت مالی و هدیه مالی از کسی داشته باشم. و جرئت درخواستش رو حتی از پدرم هم نداشتم. چون از بچگی از پدرم درخواست پول نکردم تا الان هم نمی تونم و سختمه ولی یادم میاد خواهرام چه در بچگی و چه خواهر کوچکم خیلی راحت خرج میکنه و دلسوزی نداره وبراش مهم نیست و اتفاقا بیشتر اوقات هم هرچی بخواد جور میشه براش. من همیشه این تو ذهنم بوده من مسئول زندگیم هستم و از پدرت هم حتی توقع نداشته باش ولی اوکی یکم شل کن بابا. و حس دلسوزی داشتم نسبت بهش ک ول کن خرج الکی نکن گناه داره. و الان از افراد غریبه اگر به رایگان هدیه ای دریافت کنم یا مهمان کنن منو خیلی سخت می پذیرم و همون موقع توی ذهنم درصدد جبرانش هستم و حس عذاب وجدان باعث میشه لذتی ک باید رو نبرم.و جالبه بعد از چندیدن مورد اون هدیه ها قطع شد چون من خودم رو لایق ندونستم چون اون لطف رو از طرف خداوند ندونستم.

    جالبه الان فهمیدم این واقعا ربط داره ب احساس لیاقت و ارزشمندی. اینکه من همیشه ب کم قانع ام توی روابط. چرا همش ذوق میکنم و میگم واو چه آدم خوبی دیدی چیکار کرد برام. ولی خودم هر لطفی بتونم انجام میدم بی توقع‌. اینکه برات تعجب آوره محبت و لطف آدما یعنی تو خودت رو لایق نعمت های خوب نمی دونی.و این در مورد درخواست هام از خدا هم صدق میکنه. من لایق دریافت هدیه و محبت هستم و از خدا درخواست میکنم بازم دریافت کنم و قدردان بنده هاش و سپاسگزار خودش میشم و می پذیرم و قبول میکنم.

    در مورد تصمیم بزرگ گرفتن هم من اون روز مغزم بسته میشه و فقط میخوام تمرکز کنم و فکر کنم روی چگونگی انجامش و اگر انجامش ندم توی ذهنم جلوی خودم می شکنم و خیلی برام سخته اگر انجامش ندم.

    استاد سپاسگزارم بابت تهیه این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  5. -
    زهرانجفی گفته:
    مدت عضویت: 1572 روز

    سلام من روپذیراباشیداستادنازنینم ومریم بانوجان وخانواده عزیزم

    درپاسخ به سوال مطرح شده:

    چه شرایط واتفاقاتی قویترین احساسات رو،درشمابرانگیخته میکنه؟

    بایدعرض کنم خدمتتون که،من هنگامی که خطایی درمحیط کارانجام میدم ومورد انتقادوسرزنش مدیرقرارمیگیرم به شدت ترس واسترس به سراغم میادواشک توی چشام جمع میشه وبه قدری ناامیدمیشم که تصمیم میگیرم استعفابدم ولی خب تحمل میکنم.وگاهی ام عصبانی میشم ولی اعتراضی نمیکنم واین اذیتم میکنه.واین باعث شده ناخواسته دست وپاموگم کنم وخطا کنم مجددا.

    موردبعدی کارهای اشتباه دیگران وخصوصا خانوادم یاهمکارانم باعث عصبانیت ویاغرزدن من میشه.حالا یاباهاشون مطرح میکنم یاخودخوری میکنم وچیزی نمیگم.

    موردبعدی اگراتفاق بدی برای مادرم بیفته(مثلا ی نمونه زمین خوردن وسرشون شکست)ازشدت ترس واضطراب عصبانی وغرغرومیشم.همیشه بعداون اتفاق نگرانم نکنه دوباره ی اتفاق بددیگه یاهمون اتفاق قبل برای مادرم بیفته.

    وموردآخرزمانی که دررابطه عاطفی شخصی رو که دوستش داشتم ازدست دادم ترس عصبانیت وناامیدی ودل شکستگی اذیتم کرد.ولی خیلی زودبه زندگی عادی برمیگردم.

    این چهارمدل اتفاق شدیدترین احساسات روبرای من بوجودمیاره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  6. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1985 روز

    سلام به استاد عزیزم و همچنین خانم شایسته عزیز

    و همه عزیزان این سایت مقدس و بی‌نظیر.

    نمیدونم از کجا شروع کنم

    این روزها انگار خدا خیلی شخصی مثل یک معلم خصوصی اومده کنارم نشسته و یکی یکی داره نکات مهمو بهم یاد میده. هر جا به یه سوالی برمیخورم که جوابشو نمیدونم هر جا برام ابهامی بوجود میاد بسرعت نور با یه فایل هدیه از استاد یا توسط یه دوره جدید از استاد بهم میگه اینو گوش بده به این آگاهی عنل کن این ترمزتو بشناس.

    احساس میکنم نور چشمی خدا شدم.

    احساس میکنم اتفاقای خوبی داره برام میفته.

    این فایل ارزشمند و چند فایل قبلی که استاد بهمون هدیه دادن انگار مکمل دوره هایی بود که دارم کار میکنم یعنی ثروت یک و حل مساعل و کشف قوانین.

    مدتها بود برای خودم سوال بود که با اینکه من اینهمه دارم روی خودم کار میکنم چرا پس هنوز یه آدمهایی تو زندگیم هستند که انگار نباید باشند.

    چرا هنوز من باید کلی تقلا کنم برای نبودنشون.

    چرا هنوز آدمهایی میان که من باید خودمو بهشون ثابت کنم

    چرا چرا چرا ؟

    خیلی چراها تو ذهنم بود.

    و واقعا هم جوابی براش نداشتم

    این فایل دلیل یکی دیگه از بزرگترین سوالهای زندگیمو برام روشن کرد.

    سوال‌هایی که مطرح کردید استاد عزیزم.

    چقدر موشکافانه بود.

    هیچ وقت هز خودم نپرسیده بودم چی در وجود منه که این نوع از آدما وارد زندگیم میشن؟

    همیشه میگفتم چرا ، و همیشه هم تو وجود اونها دنبال یه جیزی میگشتم.

    این فایل یه سیلی محکم و جانانه بهم زد که تو چی تو فکرت میگیره که این آدمها وارد زندگیت میشن.

    در جواب به سوالات آخر فایل من یه جیزی فهمیدم.

    من بشدت بشدت نظر و نگاه دیگران برام مهمه.

    من بشدت بشدت قضاوت بقیه برام مهمه

    من فهمیدم اصولا تمام مواردی که یه ردپایی از دیگران توش هست بشدت میتونه منو اذیت کنه در حدی که احساساتم به بدترین شکل ممکن برانگیخته بشه

    من بشدت ازینکه خودم یا کارم نادیده گرفته بشه و ازم تشکر و قدردانی نشه ادیت میشم. بدجوووورها.

    من بشدت عصبی میشم اگر طرد بشم.

    یعتی در حدی که همین الان من آگاهانه تصمیم گرفتم یه عده آدمها رو هز زندگیم حذف کنم ولی این تصمیم منه و اگر اونها بقول شما منو یه یه مهمونی دعوت نکنن من بشدت بهم میریزم

    اگر برای دیگران نتونم کاری انجام بدم و مشکلشون رو برطرف کنم در حد مرگ خودمو سرزنش میکنم و احساس بیعرضگی و ناتوانی تمام وجودمو فرا میگیره.

    اگر کسی بد قولی کنه اگر کسی تو رانندگی فرهنگ درستی نداشته باشه اگر کسی دروغ بگه اگر کسی منو قضاوت کنه اگر کسی بهم بی احترامی کنه من بشدت بهم میریزم

    همیشه هم توجیحم این بود من که خودم دقیقا عالی عمل میکنم تو رعایت همین موضوعات.

    پس قضیه چیه.

    این همه اولویت قرار دادن بقیه تو زندگیم از کجا میاد؟

    من که دیگه میدونم من از تغییر دیگران ناتوانم

    من که میدونم من مسعول خوشبخت کردن یا کمک به دیگران نیستم

    من که خیلی چیزا رو میدونم .پس آخه جرا؟

    این آدمها از کجا پیدا میشن.

    این سوالات خیلی منو بفکر فرو برد.

    من متوجه یک الگو شدم.

    پدرم.

    پدرم تمام زندگیش تمام عمرش و تمام سرمایه و ثروتش برای دیگران بود.

    مامانم دیگه انقدر ازین رفتارهای پدرم ضربه خورده بود که بهش میگفت باز فردین بازی‌های بابا شروع شد.

    در واقع زندگی ما مثل یک یویو بود.

    یه چند سال در حد شاهزاده ها زندگی میکردم بطوری که ثروت عجیب و غریبی که حتی فکر و خیال یک صدم اون ثروت برای بقیه فکر محال بود. و یه چند مدت مثل مستمندان.

    چطوری؟

    بخاطر حل مشکلات بقیه.

    این الگو انقدر واضح بود که من بدون قید و شرط پذیرفتنش

    ولی باز هم نمیدونم چرا خودم فکر نمیکردم که این الگو در من هم وجود داره.

    یعنی پدرم که الگو و قهرمان زندگی من بوده و ازون طرف الگوهای مذهبی که همیشه اولویت قابل شدن برای بقیه و حل مشکلات بقیه رو آنری مقدس میدونسته ذهن منو طوری برنامه ریزی کرده که من بصورت ناخودآگاه دوست دارم در مدار انسانهای مشکل دار و گرفتار قرار بگیرم تا اون بخش از وجودمو ارضا کنم که آره من خیلی آدم خوبی هستم

    من آگاهانه تصمیم دارم برخلاف این عمل کنم.

    ولی ناخودآگاه من هنوز به اون الگو پایبنده چون اونو ارزش میدونه. نه تصمیم فعلیمو.

    اما من نشانه های واضح و مشخصی دارم از کسایی که پدر من در برهه ای تمام وجودشو براشون فدا کرد ولی در نهایت از همونها خیانت دید و هنوز که هنوزه شرایط و زندگی اون شخص با همون سی سال پیش هیچ فرقی نکرده جتی بدتر هم شده.

    یعنی دقیقا یکی از هزاران نفری که پدرم واسش سنگ تموم گذاشت.

    از زندان درش آورد. تمام بدهیهاشو داد.

    براش خونه گرفت‌

    براش تو بهترین خیابون مشهد یه فروشگاه صوتی تصویری خفن دایر کرد بهش اعتماد کرد ولی اون شخص دقیقا همرو بالا کشید و رفت‌.

    ثروتی که به ارزش حال حاضر بیش از پنجاه میلیارد تومن میشه تخمین زد.

    الان در همین لحظه اون شخص شده یک کلاهبردار بین المللی که احتمالا صد ها نفر از صد نقطه دنیا دنبالش می‌گردن.

    یعنی هیچ کدوم ازون کمک ها هییییییچ تاثیری توی زندگی اون نذاشت که حتی بدترش هم کرد.

    این فقط یک نمونه از صدها یا هزاران نمونه زندگی پدرم بود که دقیقا از نزدیک ترین اقوام ما بود و من الان ازش خبر دارم.

    من خودم تو این سه سال واقعا بهم ثابت شده که عاجز از تغییر و کمک به دیگران هستم.

    برام سوال بود که آخه حمید چرا بیخیال نمیشی.

    ولی دلیلشو نمیدونستم و الان فهمیدم.

    من چند روزه دارم فکر میکنم و دوست داشتم ارتباط بین نظر و نگاه بقیه در زندگیم با عدم رشد و پیشرفت مالیمو درک کنم

    و در نهایت به بحث احساس گناه رسیدم

    ازونجایی که فارق ازینکه ما چقدر تلاش کنیم قادر نیستیم قانون جاذبه و گرانش زمین رو دور بزنیم دقیقا به همون اندازه هم قادر نخواهیم بود قوانین این دنیا رو دور بزنیم.

    مهم نیست من چقدر تلاش میکردم که بقیه ازم راصی باشن مهم نیست خودمو به گند میکشیدم که دیگرانو تغییر بدم مهم نیست من تمام انرژی و توانم میزاشتم که دیگران تغییر کنن.

    من ناتوان بودم از تغییر بقیه‌

    چون خود اون شخص نمیخاست تغییر کنه‌

    و چون نمیخاست در نهایت تغییری هم نمی‌کرد. بنابراین تلاش های من به شکل احساس بد احساس بیعرضگی احساس ناتوانی احساس کم بودن و ناکافی بودن در وجودم نمایان میشد.

    در یک کلام به شکل احساس گناه بروز می‌کرد.

    مثلا طرف مقابل فلان مشکلو داشت.

    من سعی می‌کردم توسط قانون اونو به راه درست دعوت کنم .به آن جیزی که خودم داشتم بهش عمل می‌کردم.

    اما طرف مقابل چه فکری میکرد؟

    با خودش میگفت این چه آدم برنخوریه .

    من میگم فلان مشکلو دارم بجای اینکه مشکلمو حل کنه میگه فلان باورتون تغییر بده‌

    در واقع تو داری بهترین راهکار ارائه میدی ولی اون چون نمیفهنه و درک نمیکنه فکر میکنه تو یا عقلت کمه یا آدم بیعرضه ای هستی که مشکلشو حل نمیکنی یا حتی در بدترین حالت فکر میکنه مثلا تو این رابطه عاطفی اصلا تو براش مهم نیستی که داری اینجوری برخورد میکنی .مثلا چقدر بی‌مسئولیتی که بجای حل مشکل من داری راهکار فکری ارائه میدی.

    چون دقیقا داره میبینه آدم هایی که حتی یه دوستی ساده باهاش دارن ، به فکر حل مشکلش هستند دارن بصورت فیزیکی براش یه تلاشی می‌کنند که مشکلش حل بشع.

    اما تو که داری ریشه مساعلشو میبینی و بهش میگی علت اینکار و این اتفاق وجود این باور در درون خودته ، تو میشی آدم بده و بقیه میشن انسانهای مسعول و فداکار و با عرضه و دوست داشتنی.

    حالا اصلا چرا این آدم وارد زندگیت شده؟

    چون تو خودت خلقش کردی.

    چون درون تو دوست داره به آدمه کمک کنه.

    چون تمام زندگی پدرت همین بوده.

    و وقتی که نمیتونی تغییری در شرایط اون شخص ایجاد کنی همونطور که اون فکر میکنه تو خیلییی بیعرضه ای در نهایت بهت ثابت میشه که دقیقا تو عرضه حل مشکلو نداری.

    در واقع طبق قانون وجود اون مشکل نشون دهنده بیعرضگی و ناتوانی خودش بوده ولی چون اون انتظار داره تو مشکلشو حل کنی تو بیعرضه خطاب میشی.

    عمدا از لفظ بیعرضه استفاده میکنم چون میلیون‌ها بار ذهنم منو محکوم به بیعرضکی کرده.

    در واقع آدمها بدردبخور بودن و بیییییییعرضگیهای خودشونو میندازن گردن تو.

    چون تک نتونستی مشکلشون حل کنی .و البته مثل بقیه هم تلاش فیزیکی انجام ندادی.

    هز یه طرف میدونی که راه حل مشکل اون شخص چیه.و بهش راهکار ارائه میدی.

    ولی از طرفی هم میدونی که اون راهکارهای فیزیکی بقیه بیشتر یک مسکن هست برای حذف درد بصورت موقت.

    تو اینو میفهمیها ولی چون اون نمیفهمه تو محکوم میشی به بی مسئولیتی.

    حالا اصلا چرا تو خودتو میخای به اون شخص اثبات کنی چرا برات مهمه که اون مشکلش حل بشه ؟ بخاطر الگوهای زندگی پدرت.

    این احساس گناه حاصل از رفع نشدن مشکل اون شخص و طلبکار بودنش از تو چنان احساس گناهی بهت میده که آتش میزنه به همه تمرکز و تغییر باورها و تلاش‌هات برای موفق شدن.

    و چون تمرکز تو عملا میره روی بیعرضگی و ناتوانیهات .عملا از همون جنس اتفاقات بیشتر وارد زندگیت میشه.

    من فهمیدم که این میزان توجه به نگاه و نظر بقیه و اینکه میخای همرو از خودت راضی نگه داری از شرک‌میاد.

    یعنی تو هنوز نمیخای بپزیری همه دقیقا در جایگاه درستشون قرار گرفتند.

    یعنی میخای به زور تواناییهات شرایط یه نفر دیگرو تغییر بدی.

    انگار اصلا مهم نیست که اون شخص چه باورهایی داشته که تو این شرایط قرار گرفته‌

    انگار نه انگار که دنیا قانون داره

    انگار نه انگار که این دنیا به یک اندازه با تمام منابعش در دسترس همه هست.

    وقتی تو میخای خلاف قوانین عمل کنی تو محکوم به شکست هستی.

    اصلا فرض کنیم من ایلان ماسک هستم با تمام ثروت و تواتاییهام چند نفرو میتونم تغییر بدم؟

    اصلا فکر کنیم که قانون هم وجود نداره

    مثلا پونصد نفر مثلا هزار نفر.

    خوب باز هم هشت میلیارد نفر چون تو براشون کتری نکردی میگن تو آدم بدرد نخوری هستی آدم مغروری هستی آدم نامناسبی هستی آدم ناکارآمدی هستی و هشت میلیارد منهای اون هزار نفر در بهترین حالت از تو راضی نیستند‌

    آیا این تلاش به صرفه است؟

    گیریم که رضایت اون هزار نفرم بدست اوردی.خب حالا چی؟ بهت مدال میدن.

    اگه تناسب ببندی در واقع تو هشت میلیارد آدم ناراضی داری که میخان سر به تنت نباشه هزار تا آدم راضی داری.

    آیا این تلاش به صرفه است واقعا؟در آخر تو جی داری؟

    هیچی.

    با رضایتمندی اون هزار نفر یه سطل ماست میتونی بخری؟

    با رضایتمندی اون هزار نفر دو تا نون سنگک بهت میدن که از گشنگی نمیری؟

    اصلا آیا ما برای کسب رضایت بقیه به این دنیا اومدیم؟

    یا برای تجربه لذت و خوشبختی؟

    اگر خدا رو تو اولویت بزارم خدامیگه من به اندازه خردلی به کسی ظلم نمیکنم.

    پس یعنی همه جیز طبق قانون داره اتفاق میفته.

    حالا اینکه یه عده نمیخان به قوانین عمل کنن مگه مشکل منه؟

    چرا من باید تمام عمرم درگیر احساس گناه مساعل دیگران باشم.

    اگه اون شخص دلش واسه خودش میسوزه خوب واسه خودش یه کاری بکنه‌

    نه اینکه انتظار داره خودش هیچ غلطی نکنه و تو براش یه کاری بکنی.

    طرف انقدر خودخواهه که انتظار داره تو از زندگیت بزنی برای اون، و چون از تو یه رفتار دیگه ای میبینه به تو انگ خودخواهی میزنه.

    من تمام اینها رو می‌فهمیدم ها ولی حلقه گمشده این بود که اصلا چرا این ادعا به تور من میخورن.

    که خدا رو شکر تونستم دلیلشو بفهمم.

    حالا دوست دارم بفهمم بهترین کتر برای رفع این باگ چیه.

    و از خدا هدایت میخام.

    استادبسیار بسیار سپاسگزارم بخلطر این فایل گرانبها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      رضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1754 روز

      سلام بر دوست عزیزم آقا حمیدرضا

      چقدر از خواندن نظرتون لذت بردم

      این ترمز شما ، ترمز منم بوده و خدا رو شکر برای من کمتر شده

      من آدمی بودم که توی خیابون یک گدا میدیدم دلم میخواست یجوری بهش کمک کنم و دلم براش میسوخت و خبر نداشتم که این دلسوزی من چه فرکانس مخربی را داره به جهان ارسال میکنه

      و میگفتم خدایا بده تا بهشون کمک کنیم و نمیدونستم که با این دعا دارم فرکانس بی لیاقتی را به جهان ارسال میکنم به این صورت که

      خدایا من لایق ثروت نیستم ، حداقل بخاطر این فقیران به من بده تا بهشون کمک کنم

      و خدا رو شکر آگاه شدم

      خدا رو شکر آنگونه که خدا لایق شکرگزاری هست

      و باز هم این ترمز از مذهب میاد

      اینکه تو چجوری دلت میاد خونه صد میلیاردی داشته باشی در حالی که عده ای کارتون خواب هستند؟

      اینکه تو چجوری دلت میاد استیک با ورق طلا بخوری در حالیکه همسایه ات گرسنه است؟

      اینکه تو چجوری دلت میاد سوار ماشین لندکروز 40 میلیاردی بشی در حالیکه فلان دوست و نزدیک تو با موتور رفت و آمد میکنه؟

      و….

      پس کمک به هم نوع چی میشه؟

      آخه تو چجور آدمی هستی؟

      پس انسانیت کجاست؟

      و این نجواها میاد و مثل پیکور در ذهن انسان کار میکنه و واقعا جز حال بدی چیزی برامون نداره

      آقا حمیدرضا اگر فایل “اصل بقای اصلح”استاد را گوش کنید این ترمز خیلی در شما کم رنگ میشه

      اما من اینجا با یک منطق مذهبی به شما میگم که کمکتون کنه این ترمزی که بواسطه مذهب ایجاد شده را بشوره ببره همانطوری که برای من خیلی مفید بوده

      در داستان کلاغ و دفن کردن هابیل توسط قابیل تامل کنید

      خدا میاد از طریق یک کلاغ به قابیل میگه که چجوری هابیل را دفن کن

      (فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابࣰا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَ ٰ⁠رِی سَوۡءَهَ أَخِیهِ)

      [سوره المائده ٣١]

      حال همون خدا میاد با یک شیر و آهوبه ما میگه

      دلسوزی ممنوع

      اگر قوی نباشی باید از صفحه روزگار حذف بشی

      اگر قوی نباشی تو را از صفحه روزگار محو میکنم و یکی بهتر از تو رو جای تو میارم ، به قول قرآن

      (یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمࣲ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥۤ أَذِلَّهٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى ٱلۡکَـٰفِرِینَ یُجَـٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَهَ لَاۤىِٕمࣲۚ ذَ ٰ⁠لِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَاۤءُۚ وَٱللَّهُ وَ ٰ⁠سِعٌ عَلِیمٌ)

      [سوره المائده 54]

      توی راز بقا میبینیم که شیر میفته دنبال آهو و از نظر ما با بی رحمی تمام خفه اش میکنه و بعد گوشتشو میل میکنه

      میگیم خدایا آخه این چه وضعیه؟!

      آهو گناه داره

      ای شیر تو چقدر بی رحمی ، مروتت کجاست؟!

      خدایا تو مگه رحیم و مهربان نیستی پس این دلسوزی تو برای آهو کجاست؟

      و از این حرفا…

      اما غافلیم که خدا با این سکانس میخواد به ما بگه

      باید قوی باشی

      اگر ضعیف باشی زیر چرخ دنده های دنیا له میشی ، دقیقا مثل همین آهو که جز ضعیفترین ها بود و از بین آن همه آهو قسمت این شیر برای یک وعده غذایی شد

      و هر کسی که داره زیر این چرخ دنده های این دنیا له میشه مقصر خودشه

      بخاطر نادیده گرفتن ندای دعوت کننده پیامبران و رسولان خدا که دعوت میکنند به راه مستقیم و راه خوشبختی

      ندایی که میگه:

      تو فقط سعی کن قوی باشی

      قوی باشی تا بشی الگویی برای دیگران

      حالا این دیگران یا به تو نگاه میکنند و حسودی میکنند که اصلا نگران نباش

      سوره فلق و (وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) را نازل کردم تا بدونی تو در پناه من هستی

      و اگر اون شخص تو را دید و از تو الگو گرفت ، خودش با تواضع تمام میاد پیش تو و از تو وقت میگیره و ازت درخواست مشاوره میکنه ، آن وقت میتونی راهنماییش کنی

      این کل داستان است

      این دنیا مثل یک مدرسه است که خدا مدیر این مدرسه است و پیامبران معملمان این مدرسه و ما شاگردان این مدرسه

      منتها مدرسه ای که شاگردانش همه چیز را از قبل میدانستند و حضرت محمد و کتاب قرآن ایشان به عنوان یک یادآوری کننده برای ما آمده و وظیفه حضرت محمد فقط ابلاغ همین نکات و یادآوری است و او دیگر وکیل و محافظ دین ما نیست

      (کِتَـٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ فَلَا یَکُن فِی صَدۡرِکَ حَرَجࣱ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره اﻷعراف 2]

      حال من چه کارمیتونم بکنم که یک دانش آموز درس نمیخواند و مردود میشود؟؟؟

      این خیلی مسخره است که دانش آموز نمونه از تمامی پاداش های خودش بگذرد برای آن شاگرد تنبل

      حتی خدا هم پیامبر را مورد عتاب قرار میدهد که اینقدر خودت را برای این دانش آموزان به سختی نینداز

      (مَاۤ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰۤ)

      [سوره طه 2]

      خواستن یاد میگیرن و نخواستن یاد نمیگیرن

      من و تو وظیفه خودمان را انجان دادیم

      من 124 هزارتا پیامبر فرستادم و تو آخرین آنها هستی ای محمد…

      همه اینها را فرستادم تا آنها را به راه حق دعوت کنم و جواب بله از آنها بگیرم

      حالا وقتی خودشون نمیخوان چکار میشه کرد؟؟

      هر که خواست بسم الله و هر که نخواست عذابی از افکار و باورهای محدودکننده اش در انتظار اوست

      (إِنَّ هَـٰذِهِۦ تَذۡکِرَهࣱۖ فَمَن شَاۤءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلًا)

      [سوره المزمل 19]

      واقعا وقتی که خدا اینجوری رفتار میکنه ما دیگه چرا میخوایم شریک خدا بشیم و کارخدایی بکنیم؟؟

      پس با خیال راحت به مسیر خودتون ادامه بدین آقا حمیدرضا و نگران این انسانهای اطرافتون نباشین

      و البته این به این معنا نیست که کمک نکنیم ، یوقت این دو تا را اشتباه برداشت نکنیم

      کمک به جای خود

      همان خدایی که کلاغ را برای قابیل میفرستد تا به او یاد دهد چجوری برادرت را خاک کن ، برای من و شما و دیگر دوستان هم نشانه ای میفرستد که به این مخلوق من کمک کن…

      اصلا هدف کمک کردن است

      ایلان ماسک با اختراعاتش داره به جهان کمک میکنه

      اما کمک داریم تا کمک

      آقا حمید رضا شما یکی از ثروتمندان بزرگ خواهید شد

      هر چند که همین الانم هستید اما جلوی این ثروت عظیم سدهایی کشیده شده و این ثروت توسط همین ترمزهای مذهبی بلوکه شده و من قشنگ از کامنت قبلی شما که خواندم و کامنت الانتون قشنگ میشه صدای شکسته شدن این سد را حس کرد

      به قول قرآن

      ( نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره الصف 13]

      و فتح قریب…

      مرسی از شما که با این کامنتتون باعث شدین این کلمات از رب وجود من جاری بشه تا هم یادآوری برای خودم بشه و هم کمکی به شما و سایر دوستان که در مدار خواندنش قرار میگیرند….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1985 روز

        سلام آقا رضای عزییییییز.

        هر روز که داره میگزره من دارم اتفاقات عجیبتری از تمرین کدنویسی دوره کشف قوانین میبینم.

        دیروز یکی از درخواست‌های من ،یافتن جوابی برای چند تا از ترمزهام بود.

        و ازونجایی که خدا خودشو موظف کرده که زندگی منو خلق کنه اونطوری که من با افکارم دستور میدم این وعده حق، اتفاق افتاد

        من‌ معمولا قبل از ساعت یک شب میخام

        ولی دیشب بیدار نگم داشت و حدود ساعت دو شب هدایتم کرد به کامنت شما و گفت بیا حمید اینم جواب سوالت.

        اینم راه حل .اینم یکی یکی آیاتش.

        گفت وعده من حقه.

        نمیزارم روزت تموم بشه تا زمانی که به وعدم عمل نکردم.

        همیشه ذهن من با ایات قران خیلی سریعتر رام میشه.

        و آیاتی که شما آوردید و حرفهاتون و مثالهاتون بی‌نظیر بود.

        به جرات میتونم بگم بیش از ده بار یا بیست بار فایل اصل بقای اصلح رو گوش دادم اما ارتباط دادن این آیات با اون فایل و کنار هم گذاشتن آگاهی‌های اینها واقعا فوق العاده بود‌

        یک دنیا ازتون سپاسگزارم.

        و براتون بهترینها رو آرزو میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نگار سهرابی‌فر (مانلیا) گفته:
      مدت عضویت: 1598 روز

      سلام رضای عزیییییزم

      وااای که چه قدر لذت بردم

      من خیییلی اتفاقی پیداتون کردم … توی عقل کل بودم و پاسختون به یک سوال که سه سال پیش داده بودید رو خوندم که در مورد خانوم سابقتون بود که طلاق گرفتید و از طریق همون شخص هم اشنا شدید با سایت …

      بعد گفتم ببینم پروفایلشو و دیدگاه هاشو الان بعد از سه سال چطوره داره ادامه میده یا نه کجاست الان … و اومدم اخرین کامنتتون که این بود رو خوندم اصلا هنوز تموم نشده خوندنم ولی خیلی خیلی لذت بردم پسر …

      وقتی داشتی درباره ی کمک پدرت به اون فرد زندانی حرف میزدی و کاری که اون فرد کرد یاده این برنامه ی ماه رمضون میوفتم که میان پول جمع میکنن زندانی هایی که بدهکارنو ازاد میکنن … و وااااای بر مردم واااای بر ماها که چه قدر مشرکیم چه قدر کافریم و فکر میکنیم نیستیم … ! چه قدر ازینجور کارها خس خوبی میگیریم انگار خدایی کردیم برای اون شخص … انگار فرشته شدیم … ولی در حقیقت هیچ کار سودمند و مفیدی نکردیم اون فرد اگه توکل میکرد به خدا ، خدا راهی براش باز میکرد ولی ما با این کمک کردنه بیجا از راه به در ترش کردیم …

      این دو تا جمله ات خیلی برام قصار بود خییلی باش حال کردم …

      (((و وقتی که نمیتونی تغییری در شرایط اون شخص ایجاد کنی همونطور که اون فکر میکنه تو خیلییی بیعرضه ای در نهایت بهت ثابت میشه که دقیقا تو عرضه حل مشکلو نداری.

      در واقع طبق قانون وجود اون مشکل نشون دهنده بیعرضگی و ناتوانی خودش بوده ولی چون اون انتظار داره تو مشکلشو حل کنی تو بیعرضه خطاب میشی.)))

      .

      حمید جان به نظر من بهترین کار برای از بین بردن الگوی کمک به دیگران اینه که بارها مثال بزنید برای خودتون و به عدالت خداوند ایمان بیارید …

      کسایی که خیلی کمک کننده هستند ته باوراشون به عدالت خدا ایمان ندارن … شاید ادمای مذهبی باشن ولی ته ذهنشون اینه که عدالتی وجود نداره و من به خدا و ثروتش نزدیکترم ولی اون دورتره حالا من باید کاری کنم تا اینم مثل من نزدیک تر بشه خدا نمیتونه اینکارو بکنه …

      ته ذهنشون به فراوانی ایمان ندارن

      میگن خب ثروت و موقعیت پولساز و شرایط خوب برای همه نبست کمبود هست کم هست حالا من بیام بهش بدم …

      روی باور عدالت خدا و فراوانی دنیا کار کنید …

      اینکه حتما اون کسی که بدبختی داره میکشه حتما حقشه و حتما خدا داره کارشو به بهترین و درست ترین شکل انجام میده تا اون فرد به راه راست هدایت شه و من با کمک بهش دارم از راه راست منحرفش میکنم …

      قانون اصل بقای اصلح میگه که یه فرد یا باید تغییر کنه یا خدا نابودش میکنه … پس بهتره ما با کمک های نکردن های بیجامون بذاریم این افراد بمیرن و دنیا جای زیباتر و بهتری برای زندگی باشه …

      کمک فقط باید در جهت بخششی باشه که به خودمون سودش برمیگرده نه دلسوزی و ترحم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1985 روز

        سلام نگار عزیزم

        دقیقا کامت شما و کامنت رضای عزیز بمن یک تلنگر حسابی زد.

        مثلا من در گذشته در مورد پول این نگاه داشتم که خدایا به من بده تا منم به بقیه کمک کنم.

        اما ازونجایی که الگوی زندگی پدرم هنوز در بطن وجود من نهفتست شیطان خیلی شیو با یه ظاهر فریبنده اون الگو رو بر روی آگاهی نصب کرده

        یعنی قبلا پول بود الان آگاهی های فکری.

        الان همش به فکر تغییر دیگران هستم .انگار دقیقا میخام نقش خدا رو برای بقیه بازی کنم.

        انکار یادم رفته خودم از چه منجلاب تعصبات و افکار پوچی ،فقط وقتی خواستم خدا دستمو گرفت و آروم آروم کشیدم بیرون.

        انگار یادم رفته خدا همینقدر نزدیکه فقط کافیه بخای.

        اگه یه عده خودشون نمیخان چرا من دارم براشون انقدر تلاش می‌کنم.

        واقعا از شما سپاسگزارم که با کلام زیباتون منو هدایت کردید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1061 روز

      بنام رب العالمین

      سلام حمیدرضا ی عزیز

      زندگیمون را وقف دیگران کردیم و خودمون را از هزار لذت و خوشی محروم که شاید فردا روزی تو دنیای دیگه برامون جبران بشه؟؟!!

      غافل از اینکه کسانی که وارد بهشت می‌شوند می‌گن این همان چیزی است که ما قبلاً تجربه کرده بودیم.بقره آیه25

      تو حال خودت و خراب میکنی که حال یکی دیگه رو خوب کنی ؟؟؟؟!!!

      فردا اون آدم میشه باعث حال خرابیت

      در صورتی که اگه حالت خوب باشه به خودت بها بدی برای خودت ارزش قائل باشی اون آدم اگه لیاقت تو رو داشته باشه خودش رو با تو هماهنگ میکنه تو نمیخواد کاری کنی !!!

      حتی بچه ی آدم ، این بنویس بزن ی جایی که هر روز بارها ببینیش

      با همین پشتکار برو تا خلق بهشت خودت

      ایمان دارم که در چند قدمی بهشتت هستی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1985 روز

        سلام بر سارای دوست داشتنی.

        فردا اون آدم میشه باعث حال خرابیت.

        چقدر این جمله واقعیه

        و من چقدر تجربش کردم

        ولی انقدر سیلی و مشت و لگد خوردم که فکر کنم سر عقل اومدم.

        امیدوارم همینطور باشه.

        این روزها خدا از در و دیوار داره بهم آگاهی میده.

        یکی از دلایل اینکه من خیلی خیلی زیاد برای حرف مردم و نظر و نگاهشون اهمیت قائل میشم رو درک کردم

        اینکه چرا برام‌مهمه اونها فکر کنند من آدم خوبی هستم.

        دلیلش اینه که با خودم در صلح نیستم.

        و جلسه پنج حل مساعل چقدر بهم کمک کرد.

        مثلا از خودم پرسیدم آیا روزی میرسه که من کاملا از خودم راضی باشم. از هر بعدی که بررسی کردم دیدم نه.

        یعنی مثلا اگر سلاپتیمو بدست آوردم آیا میتونم بگم من دیگه پرفکت پرفکت ام و دیگه هییییچ گونه نارضایتی از خودم ندارم؟ دیدم نه.

        چون آدم ذاتش اینطوریه.

        پس هیچ روزی نمیرسه که من حتی با داشتن همه چیزهایی که الان جزو خواسته هامه به نقطه ای برسم که بگم اوکی من دیگه راضی هستم.

        چرا؟ چون دارم از دیدگاه کمال‌گرایی به خودم نگاه میکنم.

        این بخش صحبت‌های خانم شایسته واقعا بیتظیر بود‌.

        وقتی تو با عینک کمال‌گرایی داری به خودت نگاه میکنی در واقع تمام توجهت به نواقص کمبود ها کم و کسریها و ناخواسته هاست.

        یعنی تو فکر میکنی داری به خواسته هات توجه میکنی ها .اما در واقع کمال‌گرایی تمرکز تو رو میزاره رو نواقص و کمبودهات .

        یعتی تمام مدت تمرکزت روی نواقصته.

        پسسسسس طبق قانون ناخواسته ی بیشتری وارد زندگیت میشه.

        و باز طبق قانون چون تو تمرکزت روی نقص ها و کمبودهاته انسان‌هایی وارد زندگیت میشن که دقیقا بهت ثابت میکنن تو این نقص هارو داری تو کمی تو ناکافی هستی تو ناکارآمدی تو بیعرضه ای.

        اما بهبودگرایی چی میگه.؟

        میگه ببین سه سال پیش کجا بودی الان کجایی؟

        میگه ایرادی نداره که هنوز هم نواقصی داری. مثل خیلی جیزی دیگه حلش میکنی.

        بهبودگرایی تو رو با خودت به صلح میرسونه.

        یه جورایی خودتو از خودت راضی میکنه

        توجه و تمرکزتو میزاره رو رشدها و پیشرفت‌هات .

        تو رو تو چشم خودت ارزشمند میکنه.

        کم کم دیگه چون خودت خودتو کافی میدونی دنیا هم بهت ثابت میکنه آره تو کاملا آدم لایقی هستی.

        آدمهایی هم که وارد زندگیت میشن همینو بهت ثابت میکنن.

        بقول شما دیگه نیاری نیست تو خودتو بهشون ثابت کنی.

        تو راه خودتو میری در حدت بودن لایق بودن کنارت می‌مونن و اگر نبودن دنیا حذفشون میکنه

        یه مثال خیلی ملموسش باز همین بحث سلامتیه

        قبلا که خودم کلی بیماری داشتم چون احساس عقده و کمبود در درونم وجود داشت و دیابتمو هم از همه مخفی کرده بودم اگر بحث سلامتی و بیماری پیش میومد خیلی تلاش میکردم به همه بفهمونم که من سالمم.

        یعنی برام مهم بود که بقیه در مورد من جی فکر میکنن.

        اما الان واقعا دیگه برام مهم نیست حتی یه عده از دوستان تو مهمانی‌ها و … به سبک زندگیم ایراد میگیرن یا حرفهای مفت میزنن.

        کاملا میفهمم که چون خودشون جسارت و توانایی تغییر ندارن از سووشون دارن اون حرفارو میزنن ولی چون من در زمینه سلامتی با خودم به صلح رسیدم اصلاااااا برام مهم نیست که نظر و نگاهشون در مورد سبک تغذیه من چیه.

        طرف دو ساعت میخاد باهات بحث کنه و متقاعد کنه که تو داری راهو اشتباه میری اما چون نتیجه تو دستته حتی ممکنه یه پوزخند هم بهش بزنی بگی آره تو راست میگی.

        الان هم باید با خودم به صلح برسم . چون وقتی عاشق همین شرایط فعلی خودت بشی و از خودت راضی بشی دیگه دنبال جلب رضایت دیگران نیستی دیگه نظر و نگاه بقیه برات امنیتی نداره.

        طرف میخاد بگه تو آدم بی مسئولیتی هستی ، بگی اوکی من همینم ، باشه تو خوبی.

        تازه یه چیز دیگه هم که بهم کمک میکنه الگو گرفتن از خود خداست.

        یه جورایی ما هم باید سیستمی عمل کنیم.

        مگه خدا ناراحت میشه و یا برآشفته میشه اگه فلان مخلوقش داره خودشو میندازه تو چاه؟

        راه درستو گفته راه غلط هم مشخصه.

        این که اون شخص آگاهانه داره به خودش ضربه میزنه آیا در واکنش خدا تاثیری داره؟

        میگه بنداز آقا خودتو بنداز تو چاه تازه کمکت هم میکنم خوشکل تر بمیری.

        خیلی شیک بهت کمک هم میکنه تا مرگ جذاب ترین تجربه کنی.

        ما هم باید مثل خدا رفتار کنیم

        کاملا قانونمند و سیستمی.

        به جهنم که عزیزترین کس من میخاد خودشو بدبخت کنه.

        وقتی خودش دلش برای خودش نمیسوزه چرا من دل بسوزونم.

        مگه خدا میاد واسه اینکه به آدمها ثابت کنه خدای خوبیه خودشو اذیت کنه؟

        میگه خودت به خودت ظلم کردی.

        ته عصبانیت خدا همینه‌

        حالا چرا من کاسه داغتر از اش شدم؟

        چه نیازی خودمو به بقیه ثابت کنم.

        اصلا فلانی فکر کنه من خیلی آدم بیعرضه و بدردبخور ی هستم.

        اوکی .من که میدونم چقدر با جسارت و محکمم .حالا اون هر طور دوست داره فکر کنه.

        تفکرات اون چه تاثیری تو زندگی من داره؟

        هیچی.

        آخرش به این نتیجه میرسی که یک عمر بیخود ذهنتون درگیر بقیه کردی.

        بقیه ای که هیچ نقشی تو زندگیت نداشتن.

        سارا جان همیشه از دعاهای قشنگتون تحت تاثیر قرار میگیرم.

        براتون بهترینها رو آرزومندم

        بدرخشید مثل الماس

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          سارا مرادی همت گفته:
          مدت عضویت: 1061 روز

          بنام تنها حامی و هادی

          سلام حمیدرضا جان

          سپاسگزارم که مثل همیشه دیت و دلبازانه مینویسی

          امروز با گوش دادن به فایل 5 ،دوره کشف قوانین متوجه شدم

          برای شما نسخه پیچیدم که بخاطر هیچ کسی حال تو خراب نکن و خودت و از خوشبختی محروم نکن

          اما فهمیدم ای دل غافل که خودم از شما بدتر در این دام گرفتارم

          من از ترس سرزنش بقیه که ی وقت نگن بازم اشتباه کردی ؟!!؟؟

          ی ترمز دارم که اصلا اجازه نمیده حرکت کنم

          اونم برمیگرده به تجربه های گذشته

          بازم خداروشکر که متوجه شدم

          دقیقا این دوره قرارِ ورقِ بازی و عوض کنه

          خدایا شکرت

          چقدر خوشبختیم که در این مسیر هستیم و فارق از هیاهوی دنیا داریم آجر به آجر بهشتمون و بنا میکنیم

          ایشالا که به زودی گشایش ها اتفاق بیافته و با ایمان تخت گاز بریم به سمت اهدافمون

          بازم ممنونم که مینویسی من کلی از نوشته های شما یاد میگیریم

          خدای مهربون و راه بَلد پشت و پناهت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      شیما گفته:
      مدت عضویت: 1779 روز

      سلام دوست عزیز و. گرامی کامنت بسیار عالی تون که موشکافانه به اصل پرداخته بود رو خوندم خوشحال میشم اگر به پاسخ سوالتون رسیدید من رو هم در جریان بگذارید چرا که اونچه درباره خودتون گفتید دقیقا سوالها و چراها و جوابهای مشابه من به مسایل مشابه جنابعالی بود من هم درحال جستجوی پاسخم هستم خداوند یار و یاور و هدایتگر همه ما باشه به قول خانم شایسته عزیزز در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    حامد سرفچگانی گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    خدایا شکرت

    دقیقا دیشب برام این سوال پیش اومد که چیکار کنم این پاشنه ی آشیلم حل بشه و کاش میتونسم از استاد بپرسم این مسئلم رو . . . و امروز این فایل قرار گرفت روی سایت. خدایا شکرت که به آنی جواب درخواست هامون رو میدی.

    من همین دو روز پیش بود که با همسرم آشتی کردم و به این الگوی تکرار شونده مدت هایی هست که رسیدم و میدونسم ولی نمیدونم باید چیکارش بکنم.

    مسئله ی من اینه که من همیشه گفتم هیچ کسی تو این دنیا نمیتونه حالم رو خراب کنه و بهم بریزتم جز یک نفر . اونم همسرمه. ینی وقتی باهاش دعوام میشه کلا هیچ انگیزه ای ندارم برای هیچ کاری. کلا دو روز که قهر بودیم همه کارهام رو ول کردم و حال و انگیزه هیچ کاری نداشتم .

    و امان از روزی که باهم خوب باشیپ مث امروز . انرژیم هزاره. فکرای مثبت و انگیزه و اتفاقای عالی و همه چیز خوبه مث امروز که مثلا برای ساختمونی که دارم کار میکنم هشت ماهه با سازمام اب درگیرم تا کنتور بیاره و امروز به راحتی انجام شد بالاخره. از بس حالم خوب بود.

    وقتی انگیزم گرفته میشه دیگ هزاران فکر منفی و هزارن فکر عجیب و غریب میاد سراغم وقتی همسرم رو نبینم.

    البته این رو فکرمیکنم خودش نمیدونه و گاهی بهش میگ.

    و موضوع بعدی خانواده خودم هست که از وقتی زن گرفتم دیگ با توجه به توهمات ذهنیشون یجور دیگ شد نگاهشون به من. و کارهایی که میکنن ناراحتم میکنه ولی به اندازه همسرم به هم نمیریزم فقط ناراحت میشم و غصه خودم رو میخورم و دلم میسوزه که چرا رابطه خانوادم عالی نیست و میدونم که من نمیتونم اونارو عوض کنم و تغییری روشون ایجاد کنم برای همین چند سالیه ارتباطم خیلی کم شده آگاهانه که حالم خراب نشه . چون یه زمانی خیلی میخواسم فکرشون و اعمالشون رو تغییر بدم و متوجه شدم من عاجزم در این مورد. و جالبیش اینه که اونا پیش خودشون کلا یجور دیگه فکر میکنن و دلم برای اونا هم میسوزه که توی چه فرکانسی ان.

    یجورایی درگیریم اینه که صفر و صدی هستم . یهو خیلی عالی میشه حالم و پشت هم اتفاقات عالی و اگر حالم خراب بشه به طرز وحشتناکی خرابه که فکرهای عجیب و غریب میاد و فکرای افسردگی قدیمم حس میکنم میاد. )البته که الان مثل قبلم نیستم توی صفرو صدی و خیلی خیلی خیلی عالی شدم نسبت به قبل چون کار میکنم روی خودم .

    واین مسئله توی این یکسال گذشته چون خیلی توی سایت بودم و هرروز مستمر فایل گوش دادم و الان توی 12قدم هستم قدم هشتم رو دیروز خریدم

    اتفاق نیافتاده یا شاید یکبار افتاده بود با این 3 روز پیش ،که اونم چون این یکماهه گذشته مقداری فرکانسم اومدپایین و حالم یکم افت کرد .

    خیلی دوستدارم از نزدیک با دوستانی که شاگرد استاد عباسمنش هستن ارتباط بگیرم که بیشتر راجع به این موضوعات صحبت کنیم ولی متاسفانه همه اطرافیانم متفاوتن و تا یه کوچولو ورودی هام کنترل نمیکنم اینجور میشه.

    خدایاشکرت که هستیم .

    حامدقم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  8. -
    ایلیاد گفته:
    مدت عضویت: 1350 روز

    درود به استاد و دوستان عزیز ، من ایلیاد هستم و تا جایی که یادم میاد آخرین باری که احساس خیلی بدی داشتم این بود یعنی دیگه از حد گذشته بود که حتی اشکمم درآمد سر موضوع مدرسه رفتنم بود که با پدرم بحثم شد ، البته این رو بگم که الان قوانین رو خیلی بهتر درک کردم و خب تا الان که قدم چهارم برای 12 قدم را مادرم خریداری کرده و من دارم همینطور از آن بهره میبرم به لطف خداوند ، بسیار بحث احساس خوب = اتفاقات خوب رو درک کردم و بحث اینکه خداوند میخواهد با راحت زندگی کنیم چرا که پدر من واقعا انسان خوبیست ولی در رابطه با مدرسه باور های خودش را دارد و آن هم برای این باورش است که میخواهد من زندگی خوب داشته باشم ! خلاصه که از بعد آن اتفاق رسما سر کلاسا کار خودم را میکردم ( یعنی باور های جدید با مطالب استاد در دوره 12 قدم برای خودم ساختم ) و حتی معلمامم حمایتم می کردند و موقع امتحان ها هم به یاد ندارم امتحانی رو بشتر از دو روز قبل امتحان برایش بخوانم ! یعنی با اینکه مدرسم تیزهوشانه و بالاخره یکسری درسهام امتحان های پیشرفته تری داره (حتی عمومی ها) ، من شاید دو یا سه امتحان رو از روز قبلش برای خواندن شروع کردم ! یعنی من امتحان هام ساعت 10 صبح شروع میشدند و من صبح ساعت 6 صبح بلند میشدم ، تمرین ستاره قطبی ام را انجام میدادم ، یکم بازی میکردم و تازه مثلا دو سه ساعت مونده به امتحان شروع به خواندن میکردم ! موضوعی که اینجا بود این بود که من حالم خیلی خوب بود در آن زمان ! و حس خوبی داشتم و بیشتر امتحان هام یا سوالا انقدر راحت بود که من بلد بودم یا جز تنها سوالایی بود که مطلبش رو خونده بودم یا تقلب میکردم از پشت سریم که درسش خیلی خوب بود یا رو دستم یا کاغذ تقلب می نوشتم و یجوری کار رو حل میکردم و شاید باورتان نشه ولی تو کل امتحان هام شاید برای اولین سال ، داشتم حال میکردم و از درون میخندیدم و خیلی هم سریع تر از بقیه امتحان رو میدادم و میرفتم خونه ! جهت اطلاع در آخرین امتحاناتم ، باورهام انقدر خوب شده بود که یادمه یه شنبه ای در خرداد امتحان هندسه داشتم که شاید دیگه سخت ترین امتحان در رشته ریاضی پایه دهم خطاب بشه ، من شب قبلش تا ساعت 2 نصف شب تولد پسرعموم عشق و حال بودم و بعدش هم صبح ساعت 7 یا 8 بلند شدم و اول کارام رو کردم بعد بازی کردم و بعد تازه نشستم سر خوندن هندسه و شاید کل خوندنم دو ساعت نشد ، اینی که الان میگم رو شاید باور نکنید ولی واقعا رخ داده ، من مثلا از هر مبحث یک سوال رو خوندم ( شاید هر مبحث 15-20 تا سوال متفاوت داشت ) و سر امتحان مثلا اگه 20 سوال باشه حداقل 13-14 تاش همون تک سوالایی بودن که خونده بودم و بقیشم هم توضیحی و چیز هایی بود که باعلم ریاضی حلشون کردم ! نمیدونید چه غوغایی تو دلم بود ! داشتم عشق میکردم ، شاید بتونم بگم لذت بخش ترین امتحانم ، امتحان هندسم بود ! توی مباحث استاد یاد گرفتم که باید از هر لحظه از هر چیزی دوروبرم لذت ببرم و شاد باشم ! من تونستم با ساخت باور های جدید ، کاری کنم که امتحان دادنم برام لذت بخش باشه ! واقعا عاشقتونم استاد ، مرسی ! سپاس گذار خداوندم بابت وجود این همه زیبایی و نعمت و نعمتی چون شما استاد ! من درباره یک موضوعی با مادرم داشتم صحبت میکردم و گفتم اگه یک روزی ازم بپرسن که چه حسی داره که یک ایرانی در ایران زاده شدی ؟ میگم بزرگترین نعمت دنیا ! من وضعیت خارجی ها با زبان های دیگه رو نمیدونم ! میدونم افرادی هستند که در زبان انگلیسی هم در این مباحث کار میکنند ولی این رو میدونم که استاد عباسمنش چیز دیگه ایه ! این که لایق بودم در کشوری به دنیا بیام که زبانش ، زبان مادری استاد عباسمنش باشه و بتونم از مواردی که استاد به آنها میرسد و در درسترس ما قرار میدهد استفاده کنم بدون اینکه نیاز باشه زبانی جدید یاد بگیرم ! خدایا شکرت !

    ببخشید انقدر در مباحث مختلف رفتم یعنی یکم ادامه دادم ولی خب گفتم مطلب مفیدیه پس بگم و خلاصه الان دیگه اون دعوا رو با پدرم ندارم و میدونم که خداوند من رو به بهترین شرایط و بهترین راه ها هدایت میکنه ، میدونم یکی از مشکلات این بحثه که به پدرم از نظر مالی هنوز وابستم ولی خب خیلی تونستم قدرت خداوند رو در ذهنم بیشتر کنم و از آن طرف این وابستگی رو کم تر کنم چرا که بتوانم خودم برای خودم باشم ، یعنی آن 1 درصدی که نیستم را باشم . باز هم خداروشکر

    استاد یک پیشنهادی هم داشتم و گفتم بگم که اگر امکانش هست این قابلیت رو اضافه کنید که بتوانم کامنت رو بصورت یک فایل صوتی ویس (voice) بگذاریم چرا که هم راحت تره بنظرم و با این کار شاید مشارکت افراد هم در سایت بیشتر شود ، من خودم به شخصه ویس گرفتن رو بشتر از کامنت نوشتن ترجیح میدم چون سریع تره و خب میدونی که کل مطلب رو خودت بیان میکنی همونجا و فضای ارتباطی جالب تری هم هست ، اگه بشه حالتی باشه که از خود سایت ویس بگیریم که خیلی هم عالی میشه و آن افرادی که میخوان و اعتماد بنفس کافی دارن که میدونم خیلی زیادن میتونن ویس بفرستن !

    باز هم سپاس فراوان استاد و گروه عزیز ، روزتان خوش ، شاد و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت ، بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  9. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1588 روز

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    استادقشنگم خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم بابت تمامی فایلهای پراز اگاهی وشخصیت ساز و زندگی سازی که به لطف الله باعشق واز روی مهر برامون اماده میکنید…

    فقط خدا میدونه که توی این زمونه ودر دنیای پراز تضادی که داریم زندگی می کنیم که 98 درصد مردم اطرافمون غرق در گمراهی ونادانی و غفلت هستند چقدر سخته بدون بودن در این سایت وبدون آپدیت کردن هر روزه ی ذهنمون وباورهامون با این اگاهیهای ناب، بتونیم در مسیر خیر وبرکت وخوشبختی ثابت قدم باشیم…

    سخته چون باورهای قدیمی مثل سیمان چسبیدن به روح وروان وذهنمون، تنها کاریکه من تونستم تو این مدت بودن با آگاهیهای شما انجام بدم وبه روش شما سعی کنم زندگی کنم این بوده که توسط باورهای جدید والبته درستی که شما بهم دادید هربار یه رنگی بزنم روی اون سیمان سیاه که پوشونده بشه، کمرنگ ویا بی رنگ بشه، تا نشونی ازشون نمونه، وگرنه کافیه یه تایم طولانی نسبت به عملکرد هرکسی، مثل یه چندساعت چند روز یا چند هفته در کنار کسایی باشی که جزء اون 98 درصد جامعه هستند تا دوباره برگردی به همون باورهای سنگی وسیاه وکهنه و …، ادمهایی مثل من در گذشته ای نه چندان دور …

    منیکه پراز باورهای اشتباه ونادرست بودم وتازه اصرار هم داشتم که من میدونم من می تونم من بلدم وکارم درسته و خدا و دیگران و شرایط و بخت و سرنوشتی که از جبر اومده مقصر هستند اگر حس بدبختی دارم…

    الانم ادایی ندارم، در مورد تک تک سوالهاتون هنوز کم وبیش واکنش نشون میدم وقتی توشرایط قرار میگیریم، حالا یا با گفتگوهای ذهنی تکراری، با گفتاری که لحنش هنوز گاهی مثل قدیم تند وتیز و خشک و از روی غرض وگله میشه، و کرداری که بر پایه ترس و اضطراب و وسواس فکری و..‌ از من سر میزنه….

    اما این رو هم می تونم به جرات بگم که خیلی خیلی بهتر شدم در کنترل ذهنم وگفتار واعمالم ودر بیشتر اوقات شاهد بر خودم و واکنشهام هستم قبل اینکه به گفتار واعمال تبدیل بشه…

    در مورد اولین سوالتون من هنوز خیلی مشکل دارم، بحث انتقاد…

    این ماجرا سر دراز داره، واز بچگی خیلی منو آزار میداد، حالا بماند که در گذشته ، کلا انتقاد رو رد میکردم چون خودم رو بی نقص می دیدم، اما انصافا در 90 درصد مواقع چون صد خودم رو میذارم توی هر مسئله ای که به بهترین شکل انجام بشه، دیگه وقتی انموقعه کسی بخواد ازم انتقاد بکنه بهم برمیخوره, تو گذشته میومدم با طرف کل مینداختم که من سهم خودم رو درست انجام دادم، چرا انتقاد کردی ازم، واگر طرفم ادامه میداد میگفتم اصلا همینی که هست، یا میگفتم اگه دیگه فلان کارو برات انجام دادم، تو بی لیاقتی، تو مشکل داری نمی بینی، یا مگه حالا خودت چی هستی کی هستی که از من انتقاد میکنی؟ یا کلی توضیح وتوجیح رفتن تو حاشیه برای اثبات اینکه توووو،اشتباه میکنی ومن بی نقصم!!!!!

    شکر خدا خیلی بهتر شدم واینو دیگران هم میگن، وهم خودم متوجه اش هستم، اینکه میگن چطور در برابر فلان انتقاد یا حرف ….واکنش گرا نیستی دیگه و لبخند میزنی و رد میشی وبرات مهم نیست…

    این موقعه ها در جواب فقط میگم فایدش چیه؟ کل کل و دفاع از خود و توضیح وتوجیح؟

    اما اینجا میگم به خودم به شما به دیگران، اینکه وقتی من صد خودم رو در کاری میذارم وبه لطف الله انجامش میدم حالا در هر حیطه ای از چیز کوجیکی مثل غذا درست کردن، تا کار روی مشتری و برخورد با مردم و شرایط و اتفاقات، دیگه چه فرقی میکنه کی چی میگه، وقتی من میدونم نمی تونم به کمال مطلق برسم وهمینکه دیگه مثل گذشته خودخواه و جنگ ستیز و دنبال تایید نیستم و این خواسته ها در من به حداقل رسیده دیگه نباید انتقاد دیگری منو بهم بریزه، وقتی من میدونم حالا که در مسیر پیشرفت ودر مسیر هدایت هستم اون انتقاد می تونه سازنده باشه برام وبدون در نظر گرفتن اینکه اون شخص کی هست وقصد وغرضش چی هست باید برای بهبود شخصیت خودم سعی کنم بپذیرمش…

    اماااا خب همیشه این راهکارها تو لحظه بهم جواب نمیده، مثلا چیزی نمی گم به طرف ولی باخودم حرف میزنم میگم نگاه کن مینا انقدر همیشه سعی میکنی بی نقص باشی تا یه کمبود کوچیک ویا حالا از نظر دیگری یه مشکل یا نقصی تو کارت یا اعمالت یا نظراتت وراه وروشت باشه سریع دیگران می بییند و به روت میزنن!!!!

    همه ی این گفتگوها شاید یکی دوساعت با من باشه، ولی من دارم تمام تلاشم رو میکنم در حد چند ساعت وچند دقیقه هم ذهن وروح وروانم رو درگیر این موضوع انتقاد نکنم…

    به جاش بیام وخودم رو اصلاح کنم، نه دنبال کمال مطلق باشم و نه خودخواه وخودپسند که بگم بی نقصم، بلکه مثل یه آدمیکه می تونه تو اینجور موقعه ها در تعادل ودر صلح باخودش باشه رفتار کنم…

    خب من انقدر از شما یادگرفتم انقدر روی خودم دارم کار میکنم که به وضوح در شخصییتم مشخصه که با هر تضادی اینو به خودم یاداوری میکنم که مینا اینجا این دنیا دنیای تضادهاست وخوب مطلق وجود نداره، بلکه تو در مسیر پیشرفت وبهتر کردن خودت برای ارامش داشتن بیشتر و خوشبخت بودن نیاز داری خودت رو به گونه ای اصلاح کنی هم خودت در آرامش باشی وهم ارامش رو به دیگران هدیه بدی، لااقل مثل گذشته نباشی، در یک جنگ نابرابر صبح تاشب برای اثبات خودت حالا چه بخش درستش چه نادرستش لحظه هاتو نابود کنی…

    بودن توسایت، کار کردن دوره ها خیلی می تونه کمک کنه تا هوشیارانه خودمون رو توی مسیر نگهداریم، چون من زندگی در این زمونه رو اینطور تشبیه میکنم،که همه ی آدمها در یک مکان ویک زمان مشخص، توی یه ساحل کنار دریای آبی و نیلگونی هستیم که هم موج داره هم گاهی ارومه، بخشی از ساحل تمیز و درسکوت وبخشی دیگش کثیف و شلوغ و ….

    حالا این منم که انتخاب میکنم توی کدوم قسمتش قرار بگیرم، کافیه بلند بشم چند متر اونطرف تر چندصدمتر اونطرف تر تمرکزم رو بذارم روی زیبایی های ساحل ودریا، جاییکه ادمهاش خواستند که سپاسگزارباشند وسپاسگزاریشون رو با تمیز نگهداشتن محیط با لذت بردن از ساحل ودریا انجام میدن، نه تو اون بخشی که ادمها همونطور که دارند از دریا وساحل استفاده میکنند نه تنها اینهارو نعمت نمی بینند بلکه کلی گله هم دارند و ناسپاسی هم میکنند با آسیب زدن به اون طبیعت وبی توجهی به اطرافیانشون….

    کسیکه از درون خودش رو پاک میکنه بدون شک ناپاکی سهمش نمیشه، همونطور که همیشه شما گفتید،(( توخودت رو درست کن تو روی خودت کار کن، جهان هدایتت میکنه به سمت شرایط وآدمهای خوب))

    خدارو شکر دیگه مثل گذشته با احساس گناه وعدم لیاقت خودم رو آزار نمیدم وقتی با انتقاد روبرو میشم، اما باید سعی کنم دست بردارم، از این گفتگوهای ذهنی و مواخذه کردن خودم، وراهش اینکه اگه عیب ونقصی دارم در صدد اصلاحش بربیام واگر طرف مقابل نسبت به خلق وخو وشرایط درونیش ازم انتقاد کرده، بی تفاوت به مسیرم ادامه بدم ….

    استادجانم بازم ممنونم که با اشتراک گذاری این دست از سوالات باعث میشید ما ریز بشیم تو شخصییت خودمون وخودمون در پی اصلاح خودمون باشیم و درگیر درون خودم تا درگیر بیرون و …یا اینکه کارو به جایی برسونیم که مورد انتقاد قرار بگیریم و یعنی انقدر داغون باشیم مثل گذشته…

    چون این سوالات باعث میشه خودمون موقع جواب دادن بهش خودمون رو بهتر وبیشتر بشناسیم وگاها جواب سوالات بیشمار خودمون رو توی دل همین سوالات پیدا کنیم…

    اگرچه قرار نیست بی عیب ونقص ومبرا باشیم، فقط باید در مسیر تکامل قدم های مستمر برداریم

    دوستتون دارم واز دور روی ماه شما ومریم جان رو می بوسم

    در پناه الله یکتا باشید هر لحظه وهمیشه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  10. -
    امید جواهری گفته:
    مدت عضویت: 1053 روز

    عرض سلام و درود برای شما استاد عباسمنش عزیز و مریم خانوم گل و خانواده مهربانی که دور هم جمع شدیم و باورهامون قدرتمندتر میشن

    احساس واقعی سپاسگذاری و عشق به پروردگار و حضور در لحظه حال سخاوتمند و توجه به نکات مثبت و تجسم آینده غنی و رویایی خودم و کادو دادن به اعضای خانواده ام واقعا احساس فوق الده ای به من میده این انگیزه راه من و همچنین لذت بردن از مسیر احساسات منو بالانس مثبت میکنه اینکه خودم خالق زندگی خودم هستم احساس عالی بهم میده و حس حضور پروردگار جهان و فرشتگان مقرب در زندگی ام واقعا حال دلمو عالی میکنه همین الان که تایپ میکنم مطالب رو حالم عالیه و واقعا حرف زدن و نوشتن راجب نکات مثبت میتونه احساسمون رو فوق الغاده کنه که اینم از کنترل ورودی ها میاد .چند ساعت قبل از اینکه این فایل فوق العاده رو ببینم نسبت به رفتار دوستم و مقایسه خودم با افراد دیگه و اینکه چجوری دنبال شغل جدید باشم و افکار مزاحم بودم تا هدایت شدم به این فایل و به جرات میگم الان عالی ام.اینکه دیگران بخوان رفتار کنترلی داشته باشن یا وقتی که بی پول بشم {هرچند خدا رو شاهد میگیرم به مو رسیده ولی پاره نشده اگه پاره هم بشه گره میزنم از روش رد میشم و به این فکر میافتم ایمانم رو تقویت کنم تا پول برسه}یا وقتی که پول دارم و آرام آرام ته میکشه هرچند اینجا فهمیدم سطلم سوراخه و از دست دادن عزیزان من و درگیر شدن با افرادی که هم فرکانس نیستن {هرچند به قول قرآن بندگان رحمان کسانی هستند که با دیگران با خوش زبانی و مسالمت آمیز حرف میزنند}

    در آخر از خدا سپاسگزارم که منو به این راه هدایت کرد و برای خودم و همه دعا میکنم خدا مارو هدایت کنه به راهی که پر است از عشقو برکت و آرامش

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای: