اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و هم خانواده ای های نازنین!
خدایا شکرت به خاطر یه فایل فوق العاده ی دیگه که قراره به ما کمک کنه بهتر خودمونو بشناسیم و بهتر عمل کنیم!
استاد چقدر زیبا شدین تو این فایل :))) آدم لذت میبره از دیدن چهره و اندام شما!
یه الگوی تکرار شونده ای که الان 3 ساله درگیرشم اینه که برای پوزیشن هایی که اپلای میکنم بعد از مصاحبه پذیرفته نمیشم! البته الان خیلی به شناخت و درک بهتری در مورد دلایل این اتفاق رسیدم و دارم روش کار میکنم و در دست اقدامه :)
یکی دیگه که البته با فرکانس کمتر تکرار شده اینه که آدمایی تو روابطم وارد میشن که اعتماد به نفس نسبتاً پایینی دارن…که برای این مورد هم دارم روی دوره ی روابط کار میکنم و سعی میکنم خودم بیشتر با خودم در صلح باشم و روی اعتماد به نفسم کار کنم تا “خود به خود” روابطم هم درست بشه.
و یکی دیگه درگیر مشکلات اطرافیان شدن هر چند وقت یک بار!
حالا در مورد سوال این فایل دوست دارم اول اتفاقاتی رو بگم که قوی ترین احساس مثبت رو در من ایجاد میکنه:
وقتی نشونه های واضح از خدا میگیرم یا خدا به وضوح جواب سوال هام رو میده
بودن در طبیعت وقتی هوا گرم و آفتابیه، شنیدن صدای پرنده ها، صدای آب، رفتن به ساحل…به شدددددت در من احساس مثبت ایجاد میکنه
ابراز عشق و علاقه از طرف کسی که باهاش تو رابطه هستم
صحبت کردن با مامان و بابام و خواهرهام که کلی از قانون صحبت میکنیم، اتفاقات خوب رو میگیم و از هم انرژی میگیریم، مخصوصاً مامانم (فاطمه سلیمی) که انرژی فوق العاده ای داره!
…و این لیست ادامه داره…
اتفاقاتی که قوی ترین احساس منفی رو در من ایجاد میکنه:
اول اینو بگم که من (و احتمالاً خیلی از ما) به واسطه ی آگاهی هایی که مدت هاست دارم از شما استاد عزیزم و دوستان فوق العاده م دریافت میکنم، وقتی به هر دلیلی اون احساس منفی شدید بخواد بیاد سراغم سریع ذهنم آلارم میده و سعی میکنم یه جوری خودمو از اون فضا بکشم بیرون. بعضی وقت ها موفق میشم، بعضی وقت ها هم نه…اما دیگه مثل قبل باری به هر جهت نیستم که چپ و راست بخواد به دلایل مختلف اون احساس منفی قوی در من ایجاد بشه.
اما 2 تا مورد از قوی ترین احساس منفی که الان تو ذهنم هست یکی اینکه من قبل از مصاحبه های کاری و زمانی که میخوام سمیناری چیزی بدم در یک جمع به شدددت قبلش احساس اظطراب میگیرم، دقیقاً همون عبارتی که استاد استفاده کردن، قلب من میخواد از قفسه سینه م بزنه بیرون…با اینکه بارها این کارو کردم ولی هنوز هم اون احساس ترس و اضطراب میاد سراغم قبلش…البته اینو متوجه شدم که هرچی من از قبل بیشتر تمرین کرده باشم برای اون جلسه و با آمادگی بیشتر رفته باشم اون اضطرابه کمتره، ولی به هر حال همیشه هست.
و مورد بعدی هم زمان هایی بوده که برای یه پوزیشنی که اپلای کرده بودم پذیرفته نمیشدم.
خدایا، تو که قادر مطلق هستی، به ما کمک کن به درک بهتری از خودمون و افکار ناخودآگاهمون برسیم و اونا رو جوری اصلاح کنیم که هر روز، به قول استاد در دوره ی روابط، فاصله ی ذهن و روحمون کمتر بشه، که وقتی این اتفاق بیوفته به هر آنچه بخوایم میرسیم.
باسپاس فراوان ازاین فایل فوق العاده و بی قیمت .چون میدونم که دقیقا پیداکردن این ترمزها و یابهتره بگم پاشنه آشیل ها و ایجاد باورهای قدرتمند میتونه چه تاثیر شگرفی روی روند زندگی ما بذاره و بقول خود شما چرخ زندگی مارو بطرز عجیبی روغن کاری کنه.
وقتی صحبت از سود و ضرر روی سرمایه کردین کلی خندیدم..میدونین چرا؟!! آخه من هروقت تو زندگیم طلاخریدم طلا اومد پایین یا متوقف شد. و دقیقا زمانی که نیاز داشتم باقیمت پایینترمیفروختم یهو میکشید بالا!!! همینطور وقتی از ترکیه برگشتم گفتم یه مقدار لیر رو بعنوان یه پس انداز نگه دارم..یعنی تواین مدت نه تنها لیر بالا نرفت بلکه پایین هم اومد..یعنی بهتره بگم اقتصاد ترکیه رو من متوقف کردم :)) صددرصد بفروشمش تحول عظیمی در اقتصاد ترکیه رخ میده !!
خلاصه این داستان تکرارشونده باعث شد من کلا از سرمایه گذاری های این چنینی بترسم و بیخیالش بشم.و البته باید روش با این تمرین حتما کارکنم.
واما پاسخ به سوال فوق العاده شما:
-چه شرایطی و چه اتفاقاتی به شدت احساسات من رو برانگیخته میکنه؟!
1-وقتی بی پول میشم یا حس میکنم دارم پولام رو ازدست میدم .خیلی خیلی حالم بد میشه.
2-وقتی کسی از من انتقاد میکنه و یا غیبتم رو میکنه و یا توهین میکنه یا تهمت میزنه دلم میخواد مثل زامبی برم و خونش رو بکشم بیرون :))
3-هرنوع جواب منفی در رابطه هم به شدت من رو بهم میریزه،مثل ترک یا طرد شدن به هرشکلی یا بی توجهی دیدن.
(اینجا لازمه بگم که دقیقا میدونم گزینه 2و3 ریشه در احساس تایید گرفتن و نظر دیگران داره که بارها نوشتم یکی از اساسی ترین پاشنه آشیل های منه)
4-وقتی می بینم یک مردی داره به هرشکلی زنش رو اذیت میکنه و یا بهش ظلم میکنه خیلی بهم میریزم و دلم میخواد هرطور شده اون زن رو آگاه کنم که نباید این ظلم رو بپذیره و خودش رو نجات میده(ریشه این موضوع هم دقیقا در کودکی خودم می بینم که داستانش هم مفصله هم گفتنش جالب نیست) و این روهم باید حل کنم با کارکردن روی باور به اینکه دقیقا هرکسی هرجایی که هست باتوجه به فرکانساش جای درستشه.(و شما به بهترین شکل در مورد این موضوع در جلسه چهارم قدم سه صحبت کردین و من چقدر این فایل فوق العاده رو دوست دارم و صدها بار گوشش دادم و میدم تا ساخته بشه این باور در ذهن من )
5-وقتی یه اتفاق بد یا مریضی برای عزیزانم در خانوادم میفته واقعا بهم میریزم.
6-خیانت دیدن تو رابطه همیشه بزرگترین ترسم بوده (و اعتراف میکنم هیچوقت چنین چیزی رو حتی تجربه هم نکردم تو روابطم) ولی همیشه ترسش بامنه.
7-تنها بودن واینکه تو رابطه باکسی نباشم به شدت من رو میترسونه.
8-دقیقا همه روابطم بین سه تاچهارسال به دلایل مختلف تموم میشه.یا بهتره بگم تمومش میکنم.( و خوب میدونم که ریشه حل این مساله من در پایان نیست بلکه در آغازه.من در شروع رابطه همیشه باورهای نادرستی دارم.وهمین باعث میشه پایان پیداکنه) و این روزها به شدت دارم با آموزشهای شما دقیقا روهمین ترمز کارمیکنم. وباورهاشو میسازم.
-مثل خود دوستی و خودارزشی و احساس لیاقت(که مهمترینشه)
-از بین بردن احساس حمایت گری و احساس مسولیت شدیدکه باعث جذب آدم های ضعیف میشه به زندگیم .آدمهایی که از هر نظر به شدت بامن فاصله فرکانسی دارن.
-لذت بردن از تنهایی،تنها سفررفتن،تنها غذا خوردن و …
-مهم نبودن نظر دیگران و گرفتن تایید ازشون که حالا من تنها هستم اینا چه فکری میکنن. و اینکه ارزش خودم رو در بودن درکنار یک فرد دیگری نبینم.
اینها موارد و نمونه هایی بود که تااینجا به خاطرم اومد و نوشتم.تا رد پایی باشه برام و بدونم باید روی چی کارکنم.
چقدر لذت بردم از این همه مثالهایی که زدین و من ممنونم از شما
وقتی پولم رو از دست میدم یا پول ندارم خیلی بهم میریزم این جمله ای بود که شما گفتین و منم همینطوری هستم و در لحظه ای که داشتم همین جمله رو میخوندم خداوند به من الهام کرد جوابش رو که گفتم به شما هم بگم
الهام الله به من این بود که: چون تو محتاج پولی
باورت میشه!!!
شرک خالص
گفت بخاطر این هست که تو خودت رو وابسته و محتاج پول میدونی و نه محتاج من
پناه میبرم به الله از شرک
بخاطر همین هست که هر لحظه اوضاع مالیمون بد و بدتر میشه
بجای محتاج بودن به خالق پول محتاج خود پول هستیم
به جای محتاج بودن به خالق آدمها محتاج آدمها هستیم
شرک خالص و خداوند شرک رو نمیبخشه…
هزاران بار شکر الله رو میگم بابت این هدایت پاک و نابش و ممنونم از شما
چون مدتهاست ازخدا طلب هدایت کردم برای باورهای مالیم.و گفتم خدایا فقط تو میتونی بمن بگی گیر کارم کجاس چون تو در درون منی،ومنتظر بودم که بمن نشانه ای بده.و چه شگفت انگیزو باصراحت باپیام شما دوست عزیزم بامن حرف زد.
همینقدر عاشقانه،بی پرده،و باصراحت.
وممنونم ازشما دوست ارزشمندم که اومدی و الهامتو وحس باارزش درونیتو برام نوشتی.
دقیقا همینه،پاسخ همه سوالهامون درهمین یک کلمه خلاصه میشه:
توحید
و یه نکته جالبترم که جاداره بگم اینه که امروز داشتم باخودم فکرمیکردم برای پیداکردن ترمزهام دوباره بیام واین مجموعه رو شروع کنم وتمریناتش رو انجام بدم که دقیقا پیام شما همین امشب روقسمت اولش برام میاد،واین رو هم هدایتی بلطف الله مهربانم میدونم که اینطور عاشقانه مارو میبینه،مارومیشنوه وباما صحبت میکنه.
وبازهم ممنون وسپاسگزارم ازشما وازاستاد عزیزم برای فراهم کردن این فضای فوق العاده
خداروشکر که همیشه زمانهایی که نیاز دارم واز خدا هدایتی خواسته بودم به یکیازفایلهای شما هدایت میشم و جوابمو میگیرم الانم دارم رو دوره عزت نفس کار میکنم و دیشب کامنت یکی از دوستان رو خوندم که نوشته بود وقتی ی رفتار ناخوشایندی باهات میشه دنبال دلیل توی رفتار اون طرف نگرد ونگو چرا اینجوری باهام رفتار میشه بلکه به خودت ببین و بپرس که من چ فکری چ فرکانسی دلشتم چ رفتارهایی میکنم که از این جنس برخوردها باهاممیشه ؟؟؟
واین خیلی فکرمو مشغولکرد وچند تا نمونه از چیزهایی که برام اتفاق افتاده و تکرارشده اومد تو ذهنمو واقعا برام سوال شد اما چون خوابم میومد خوابیدم و صبح با این فایل شما سوپرایز شدم
حقیقتش استاد منمدقیقا مثل شما همیشه دیر میرم سرکار ،یا دیر میرم سرقرار،مثلا اگه تایمکاریم 8ونیم، من زود بیدار میشما اماده هممیشم اما هربار ی چیزی میشه که من همون 8ونیم یا نهایت 25دقیقهحرکت میکنم و هرماه کلی تاخیری بابت این رفتارم میگیرم تازه جالبیش اینکه انقد عادی شده که برابقیه همتعریفش میکنم ومیخندمکه توروخدا هرساعتیقراره بهم بگیدشما نیم ساعت بیارید جلوتر.
یکی مورد دیگه اینکه همیشه برام سواله چر هر موقعیتی هر خواستگاری میاد دقیقا متضاد چیزیکه من میخام چ ازنظر موقعیتی چ از نظر ظاهری چ اخلاقی واین هربر تکرار میشه اما نمیدونم باورمخربم کجاست چون من سعی میکنم توجه کنم به رابطه های خوب حتی به این دلیل بیشتر دوره عزت نفسو گرفتم چون اونجور که باید من قدر ولیاقت خودمو نمیدونم وهمیشه سعی میکنم به بقیه احترام بذارم یا اینکه خودمو بالاتر ندونم وشایدواقعادلیلش اینه کهر به طرفف مقابل بهش برنخوره وناراحت نشه یا بقولی دلش نشکنهجوری رفتار میکنمو یاخودمو پایین میارم و به اصطلاح راحت برخورد میکنم که اون طرف به خودش این اجازه رومیده پیشنهاد بده و دقیقا استاد اونجاست که به خودممیام ومیگم دقیقا تقصیر خودته ناهید چرا جوریکه دلت میخاد رفتار نمیکنی که اینجوری برات پیش نیاد و کلی حرص میخورم وبهم برمیخوره چون میدونم لیاقتم بالاتره
وکلی مثال دیگه که میخام بشینمتو دفترم بنویسم در مورد مسایل مالی، شغل که هربار تکرار میشه
جواب سوال: موقعی که میخوام تصمیم مهمی بگیرم بر ازدواج ، کلی میترسم کلی نکران میشم کلی بالااپایین میکنم فکرم خیلیدرگیر میشه به حدیکه دلزده میشم ومیگم چرا اینقد سخت میگیرم نکنه چیزیباشه که نخام پشیمون بشم محدودم کنه و….که احساسمو بد میکنه
یا بعضی موقها هست منبرا خونوادم دوستام تولدشون جشن میگیرم هدیه میگیرم برنامه میچینم وهمه ی اینارو با جونودل انجام میدم چون دوست دارمخوشحالشونکنم کاریه که منم بودم دوست دارم برام انجام بدن و اینکار واقعا بهم حس خوبی میده خوشحالممیکنه میدونم چون خیلی مهربونم امابرا من فقط تبریک گفتن، کادویینبوده، یا حتی یادشون رفته و اونموقعه اس که خیلی ناراحت میشم ب خودم بدوبیراه میگمحساینکه مهم نیستم بهم دست میده
البته ی سالیه که دوره عزت نفسو خریدم خیلی بهتر شدم اول خودمو اولویت قرار میدم خودم اذیت نمیکنم تبریک میدم ویا ی هدیه در حد خودشوننه درحد خودم ،خودم به خودماهمیت میدم بهترینارو اول برا خودم میخام بهرین خوراکیا،هدیه برا خودم میگیرم واینجوری دیگه ازبقیه هم انتظار ندارم و باخودم حس خوبی دارم وچند بار هم شده بقیه سوپرایزم کردن بدون هیچ مناسبت خاصییا مشتریامون کلیچیز برام میارن مامانم امسال برا روز دختر هدیه برام گرفت که قبلا نمیگرفت و……
خلاصه که دمت گرم استاد عزیزم ازت بینهایت سپاسگذارم و عاشقتونم و از خداوند بابت اینهدایت و وجود شما سپاسگذارم️
آیا میدونستید که من دیروز درخواست فایل جدید کردم، و امروز میتونستم قبل از باز کردن سایت حسش کنم و ناگهان آری آمدم و دیدم … بمب بمب
تحقق یافت این خواسته مقدس … بله که بله مو خالق زندگیم هستوم
به نام خدای مهربون و بخشنده هدایتگر ِ روزی رسان بی حساب مطلق
پرانرژی ترین سلام دنیا خدمت همه ی عزیزان دلم
عاشقتمم من استاد جون مرسی که فرکانس را گرفتی و پاسخ دادی، سپاس گزارم از همین الان رسما به خاطر این فایل که هنوز گوشش ندادم ولی خب
شنیدن بارها و بارهای این فایل و نوشتن و فکر کردن در موردش قراره مارو به کجاهای خوب خوب برسونه باید دید که براش از همین الان هیجان زده ام.
Let’s Go
خداروشکر برای یک روز عالی دیگه، یک فرصت دوباره برای زندگی کردن و دیدن و تجربه کردن، خداروشکر برای همه ی نعمت های بی پایان تو خداوندا.
بریم سراغ فایل؛
+ هیچ وقت این محیط پشت سر شما، یعنی پارادایس تکرار شدنی نمیشه، دریاچه شیرین، در و پنجره های زیبا، خود شما استاد جون زیباتر و بهتر از همیشه
خداروشکر این نکته مثبتِ.
+ دقیقا دقیقاا استاد جون این دومین نکته مثبت این کامنت میشه، من همیشه به خودم میگفتم از وقتی که ایران گردی را شروع کردم نمیدونم چه جوری
شد که به این دیدگاه هدایت شدم ولی شدم و درکش کردم و انجامش دادم و دارم میدم و اینم اینه که، من به خودم گفتم محمد تو که انقدر عمر نداری و یا
نمیشه که وجب به وجب دنیا را بگردی و سفر کنی اما چطور میشه که تا هستم، بیشتر ببینم، بیشتر تجربه کنم بیشتر یاد بگیرم بیشتر یاد بدم؟ هوم
و فهمیدم که پاسخ یک چیزه! « ارتباط برقرار کردن با ادمای بیشتر از ملت های مختلف » . گفتم اگر من بیام که با ادمای بیشتر ارتباط بگیرم خب
ادما باورهاشون را حرف میزنن، منی که دارم و سعی میکنم آگاهانه زندگی کنم و چقدرم باید بنازم بهش خداروشاکر باشم که اینجام آگاهم شما بهتر میدونید
من چی میگم، خب ادمای دیگه کجان ما حالا هر کدام از ما، بعد گفتم وقتی میای صحبت میکنی یکی انگلیسیه یکی فرانسوی یکی آلمانی یکی سنگاپوری
یکی عمانی یکی عرب یکی لر یکی یهودی یکی بودایی … تو محمد با صحبت کردن و ارتباط موثر برقرار کردن با هر کدام چیز بیشتری یاد میگیری و این
خود خود سفره، بیشتر برای من حکم سفر میشه وقتی که از همین جا همین شهری که هستم این کارو میکنم میشینم پای پادکست ها و سفرنامه های ادم
های متفاوت. و این تجربه ها فقط با صحبت نیست گاهی با دیدن عکس های دیگران، کلیپ ها و گاهی با شنیدن موسیقی های کانتری هر کشور و محله ای
میشه بازم به اونجا هر جای دنیا سفر کرد. that’s it
+ همین دو ساعت شخصی بهم پیشنهاد داد که برم دبی زندگی کنم تا تورلیدر مسافرهایی که از اهواز و آژانسی که دارن که تو این شهر باشم و بهم دقیقااا
دقیقااا همین بند بالا را گفت، گفت تا وقتی به همچین مسئله ای برخوردیم راه حلش حضور شخصی مثل تو اینجاست.
گفتم راه حل یاد یک قسمتی از کامنت امروز صبح که تو سایت خواندم از یک عزیزی افتادم، نوشته بود؛
« اگر بتونی به خدا ایمان داشته باشی، هیـــچ مشکلـــی نیست، اگر نتونی اون وقت هیچ راه حلــی نیست! » تامل برانگیزه ))) ( البته به نظرم
بهتره به جای مشکل همیشه از کلمه ی مسئله استفاده کنیم چون وقتی حالا خودم که اینجورم وقتی میگم مسئله برام طبیعیه که میشه حلش کرد ولی
وقتی مشکل اوووم )
یک جمله دیگه هم رزق من بود که آخر این کامنت می نویسمش. اما برگردیم سر فایل
+ تا دقیقه 4 یک تکرار و یک نتیجه گیری دارم، * این منم که خالق زندگی خودم هستم و دارم با افکارم باورهام زندگیم را میسازم هر چیزی که بیرون منه
بازتابی کامل از درون منِ از ذهنِ من هر چقدر قشنگ و هر چقدر زشت، و البته که به هر چیزی بیشتر توجه کنم از همون جنس توجه را بیشتر جذبش
میکنم. ، استاد من دارم این روزهاا مخصوصا همین سه روزه اخیر دارم میبینم که چقدر تو کافه داستان انرژی * را، یعنی چی؟ میگم براتون یعنی
تعریف خود انرژِی که میگه به وجود نمیاد از بین نمیره فقط از شکلی به شکلی دیگه در میاد، من هر چقدر پرانرژی تر باشم هر چقدر اینجوری باشم هر چقدر
دارم 100% خودم را میذارم پای کار دارم میبینم اولا چقدر از خودم بیشتر راضیم دوما بیشتر دارم لحظه ها را زندگی میکنم سوما، فروش چقدر بیشتر و
راحت تر شده و پایداررر البته و چهارما در عین لذت بردن خودم مشتری های عزیزم دست های قشنگ خدا میان و اوناا هم با لبخند گاهی با رقص و شیک
بادی ( خنده ) کافه را پرانرژی ترک میکنند و با دست پر تر و خندان تر بعدا برمیگردن. اخخ ولی امان از وقتی که گاهی هم بی انرژی یا بهتره بگم انرژیم
اونی که میخواست نیست و یکم جدیم تو کار.
البته نمیدونم تو کدوم فایل بود کدوم کامنت بود فکر کنم تو قسمت نشانه ی امروزم فایل ” مصاحبه با شما قسمت 16 ” خواندم که، * این اصلا مشکلی
نیست که اگر تایمی لحظه هایی را به هر حال جدی میشم و اون فانِ را نیستم خب از وقتی اینو خواندم *بیشتر خودمو پذیرفتم و این کمکم کرده به صلح
بیشتر خداروشکر. خداروشکر واقعا به خاطر کامنت تک تک عزیزای دل که گنجینه است والا بلا.
+ الگوهای تکرار شونده و مثال هاش:
1. استاد جان دقیقا منم همین داستان را دارم، هیچ وقت یا خیلی کم سر موقع به قرار میرسم آخرین باری که زود رسیدم یعنی زودم نبود سر وقت بود والا رفتیم دیدیم گفت آقای فتحی تماس گرفتیم باهاتون برنداشتید حرکت اتوبوس یک ساعت تاخیر داره. ( خنده )
استاد شما داری این مثال ها را میزنی دارم به خودم میگم که پسررر یک آدم چقدررر میتونه خودشو بهبود بده، اصن یک آدم چقدرر میتونه تغییر کنه و متفاوت ببینه و متفاوت البته، تجربه کنه. اینم یک مثال بارز از فراوانی هست.
+ تغییر قشنگه پسرم، تغییر کن!
این یک سوالی بود که همیشه میدم بچه ها میپرسن اگر یک اتفاقی بیافته ایا بشینیم ببینیم باورهامون چیه اینجوری توجه امون روی نکات منفی و ناخواسته ها نیست آیا؟ و این پاسخ واضح.
سوال خوب یک: چه اتفاقاتی شدیدترین حال شما را براتگیخته میکند ؟
یک چیزی که یادم اومد، وقتی تو کافه مثلا کلی مشتری میاد یهو صحبت در مورد یک ناخواسته باشه – از صحبت در مورد اتفاقات روز بد شهر، کشور، شخص – من خیلی عصبی میشم و انرژیم میاد پایین. بارهای بیشترش هیچ کاری نکردم و چند باری من کافه را ترک کردم بعد از سرو نوشیدنی ها و رفتم بیرون کافه ایستادم تا برن.
– خیلی عصبی میشم اگر تو محل کارم کسی بیاد پشت بار به معنای صمیمت از نظر خودش ولی اصلا دوست ندارم در کل.
– خیلی عصبی میشم وقتی میرم تو سفر و پی ماجراهای جدید ببینم گوشیم زنگ خورده و مادر یا خواهر و برادری بگه کجایی با کی چه خبرا چی میکنی ( اینو تازه بهش پی بردم تو سفر اخیرم و تکرار سد و حسابی هم انرژیمو اورد پایین ولی با صحبت کردن با عزیزی فهمیدم که چه باید کرد برای این مسئله و فکر میکنید راه حل کجاست؟! دقیقا! پیش خودم )
– تو رابطه ی عاطفیم وقتی خودم ادم پرانرژی هستم و شاد شنگول میرم جلو دوست دارم پارتنرمم اینجوری باشه و حتی پرشوررترر من اصن بریزه بپاشه مهمانی رو ولی نیست و ساکته ساکت عصبی میشم و اصلا بیخیال میشم. ( تکرار شده فراوان )
– با اینکه میگم حرف دیگران مهم نیست ولی کامل نیست و هنوز تاثیر میذاره و درصد بیشترش برای حرف های خانواده امه.
فعلا همینا را یادم اومده، باید اماده شم برم کافه ( لبخند )
استاد جون سپاس گزارم بازم برای این فایل فوق العاده ارزشمند عاشقتم دوست دارم ان شاا.. ببینمت از نزدیک توخود خاک امریکای دوست داشتنی، امروز صبح یک سر زدم به دوستم که تازه کافه اشو تاسیس کرده و ده سالی هست گیتار میزنه و مدرس و استودیوی خودشو داره رفتم پیشش گیتارشو برداشتم و زدیم و خواندیم و همون لحظه که داشتیم دو نفره اهنگ اگه یک روز میخوای بری سفر فرامرز اصلانی را میخواندیم حسش کردم پیش شمام و همه دور هم داریم میزنیم و میخوانیم … بخدا میشه میاد تجربه اش میکنیم. یوهوووو
بچه ها عاشقتونم من از تک تکتون دارم درس یاد میگیرم مرسی که هستید و با عشق و همونی که هستید میرید جلو ادامه میدید و هر بار تجربه های بیشتری کسب میکنید و میاید اینجا با عشق وقت میذارید انرژی میذارید و می نویسید می بوسمتون. آرزوی سلامتی و شادی و ثروتمند روز افزون را برای شما خوبان که لیاقت بهترین ها را دارید دارم از خدای من حیث لایحتسب.
خدایاا شکررت مارو هدایت کن به راه راست به راه خودشناسی بیشتر که بیشتر از خود به تو دراییم.
به نام خدای هدایت گر درونم .سلام به شما استاد عزیز و همه دوستانم در خانواده عباسمنش در مورد الگوها ی تکرار شونده من در مورد درآمدم هر چند وقت یکبار درآمدم بسیار عالی میشد و تا چندین روز کاملا قطع میشد ومن فهمیدم به خاطر این باور بود که از بچگی به ما گفتن( کاسبی بالا وپایین داره .یه موقعی میشه جیبت پره یه روز هم هزار تومن نداشته باشی) خدا روشکر فهمیدم که باید رو باور فراوانی و احساس لیاقت باید کار کنم تا این باور ازبین بره .در مورد سؤال این فایل هم من آدم بسیار صبوری نسبت به رفتار اشتباه دیگران هستم و سعی میکنم به دیگران کمک کنم ولی زمانی که احساس میکنم دیگران نسبت به من رفتاری بر خلاف انتظارم انجام میدن خیلی بهم میریزم البته با پرسیدن این سؤال فهمیدم که من نیازمند توجه دیگران هستم وباید روی عزت نفسم بیشتر کار کنم از خداوند برای شما سلامتی و ثروت
انتقاد خانواده م مخصوصا پدر و برادرم کوچیم نسبت ب آموزه های استاد
(ببخشید استاد اینو میگم) تمسخر شدید ک من حرف های یه کلاهبردار و باورکردم
البته قبلا خیلی ناراحت میشدم و این رو عملکردم ب آگاهی ها وباورشون اثر میزاشت ب صورت ناخودآگاه
ولی الان وقتی بحث پیش میاد محیط وترک میکنم یا بحث و عوض میکنم و تودلم میگم باید بخوایی تاهدایت بشی و تومدار باشی تا درک کنی
مخصوصا از وقتی هدایت شدم به کامنت سیدخوشدل ک معنی چنتا آیه از قرآنو و قشنگ باز کرده بودن:
پروردگار ما قطعا بدون شک ما صدای منادی را ک ب ایمان دعوت میکرد شنیدیم وایمان اوردیم
و اشاره کرده بود ک منادی زمان ما استاد هست و…
وهمین ایمان منو ب شما واگاهیاتون چندبرابر کرد
مورد بعدی:
پدرم از صبح ک بیدار میشه دقیقا اخبار ساعت8ومیگیره تا 22شب رو
فقط کافیه بهش بگم اخبار نبین
میشه جنگ جهانی سوم
باز بهترشدم تو این مورد هم خداروشکر اون ساعات و فایل گوش میدم یا میرم بیرون
داداش بزرگم به خیال خودش داره جذب کار میکنه و کتاب میخونه
کلی کتاب جذب هم خریده ک تقریبا شاید چند صفحه ازش خونده
و رها میکنه بعد از من میپرسه با تمسخر ک زکیه میدونی تو اصن کتاب نمیخونی؟ خنده
مث من باش البته غیر مستقیم منظورش اینه
بعد وقتی میره اینستا زمان از دستش درمیره شده تقریبا هربار2ساعت وقتشو میگیره
وهرپیجی و سر میزنه و من به چشم میبینم تو چه توهمی هست وچقد تمرکز مهمه
و به من میگه عملگراباش:|
و من آگاهانه اینستا واتساپ و پاک کردم وفقط تلگرام و دارم ک اونم خیلی کم میرم تا کامنت بچه ها رو بخونم
درصورتی ک قبلا امکان نداشت روز من شب بشه بدون تلگرام
الگو های تکرار شونده:
من کلا از بچگی مشکل داشتم با جنس مخالف
فک میکرم همه بد هستند ومیخوان منو اذیت کنن
چرا؟؟؟
چون وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم بدون اجازه مادرم نزدیک ظهر از خونه رفتم بیرون برای اینکه بادوستام بازی کنم ک اونجا خیلی خلوت بود یه پسر خواست اذیتم کنه منو هل داد ومن شوک شدم و
شروع کردم به گریه کردن وخداروشکر مادرم رسید وکلی تنبیحم کرد ک چرا رفتم بیرون بدون اجازه
و من از اون روز هرشب کابوس میدیم و باعث کل دوران ابتدایی راهنمایی و دبیرستان از پسرا فراری بودم میترسیدم و تو ذهنم بهشون قدرت میدادم وهمیشه یه استرسی همراه من بود
ک عزت نفس و اعتماد به نفس منو از بین بود
حتی تا دانشگاه
الگوهای ثابتی میدیم ک باورمو بهم یادآوری میکرد
یادمه یه سری میخواستم برم دانشگاه تو مسیر ک داشتم میرفتم با یه پسر چشم تو چشم شدم وسریع نگاهمو دزدیم
و قلبم اومد تو دهنم و باسرعت حرکت کردم ب سمت دانشگاه (تقریبا15 مین پیاده روی داشت مسیر)
ک کل این مسیر پشت سرمن اومد اون پسر و نزدیک دانشگاه دید من آدمش نیستم پیچید تو کوچه و رفت
یکی از بچه های کلاسمون معدل الف خیلی پسر خوشتیپی بود و دخترای کلاس هرکاری میکردن توجهش و جلب کنن حتی بعد کلاس ازش سوال درسی میپرسیدن رشته ما حسابداری بود
منم خوشم میومد ازش
ولی هیچ تلاشی نکردم برای جلب توجهه ش همیشه دور بر من بود تا باهم ارتباط برقرار کنه
حتی خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم ولی از دور فقط نگاش میکردم(خنده)
تا یه سری موقع امتحانات ترم ک داشتم از پله ها پایین میومدم اومد پیشم حس کردم میخواد چیزی بگه ک نگاهم به نگاهش گره خورد
و تمام اون ذهنیتی ک از پسرا داشتم اومد تو ذهنم
وضربان قلبم رفت رو هزار ک باعث شد فرار کنم و دیگه حتی از دور هم نگاش نکنم
و یه مورد دیگه ک ترم آخر بودم دیدم
من کار دانشجویی گرفته بودم ترمای آخر تو کتابخونه دانشگاه کار میکردم
یه سری سرکارم بود ک صدای یه دختر میومد ک داشت باگوشی حرف میزد میگفت:
آقا مسلم حالش خیلی بده چرا جواب گوشیش و نمیدی داره گریه میکنه
منم کنجکاو شدم بعدا پرسیدم جریان چیه
گفتن ی دختر ترم اولی با همین آقا مسلم دوست شده و دختره خیلی دوسشداشته و بهش گفته
و ایشونم کلی خندیده و رفته تو دانشگاه جار زده وآبرو دخترو برده
اونجا باور من باز قوی ترشد ک آره پسرا فقط واسه سرگرمی با دخترا دوست میشن و همه شون مث هم هستن و میخوان سواستفاده کنن
وهمین باز منو فراری تر کرد از دوستی و دوست شدن
وشد خط قرمز من
دوسال بعد دانشگاه وارد یه رابطه شدم برای ازدواج اونم به سبک سنتی بدون هیچ شناختی فقط چون فامیل مامانم بود اونا تایید میکردن قبول کردم
ک یه هفته طول نکشید ارتباطمون ومن بهم زدم
چرا چون ایشونم دقیقا مث من بودن تاحالا باهیچ دختری ارتباط نداشتن
چون همدار و هم فرکانس بودیم
چون من بلد نبودم احساسم و ابراز
و اصن تواین یک هفته من یکبار بهش زنگ نزدم(خنده)
چون مستقل نبود مث من
چون اعتماد بنفس نداشت مث من
اونم مث من خودشو دوست نداشت
نتیجه چی میشه؟؟
خب خداروشکر قبل عقد همه چی بهم خورد و من بعد6ماه ک به خودم اومدم
چنتا سوال ذهنمو درگیر کرده بود
چرا این اتفاق واسه من افتاد؟
چرامن هیچی از علایقم نمیدونم؟
چرا هیچ شناختی ندارم از جنس مخالف؟
چرا شروع نمیکنی خودت و جنس مخالف و بشناسی؟
یه جای کار ایراد داره باید کاری انجام بدم
تا اینکه عضو گروه های چت تلگرام شدم و اونجا ی کم بهتر شدم
ولی بعد 1سال ونیم تقریبا متوجه فضاش مناسب نیست برام تا یه سری هدایت شدم به گروه شکرگزاری و این شد ک من اومدم تو مسیر جذب و بعد سه ما با یکی از شاگرد های استاد آشنا شدم تو گروه وایشون خیلی بهم کمک کردن وخیلی از ذهنیت هام تغییر کرد
الان خییلی بهتر شدم
خودم و دوسدارم
از چیزی نمیترسم
ومتوجه شدم همه چی بخاطر افکار خودم بوده خودم خلق کردم اون شرایط و
و باید خیلی بیشتر روخودم کار کنم وباورهای قدرتمند کننده بسازم و متعهد باشم ب این مسیر زیبا وپراز عشق
استاد خییلی خیییلی ممنونم ازت من این فایلو ساعت یک شب دیدم خواب از سرم پرید والان تموم شد کامنتم هرچند خیلی دیگه مونده از الگوهای ثابت دیگه م
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و تنها الگوی زندگی من
من تقریبا یکساله که عضو گروه هستم و زندگی من به دو بخش قبل از عضو شدن و بعداز عضو شدن تقسیم شده
از آرامشی که تو زندگیم دارم از روابط فوق العاده ای که با خدای خودم دارم و هر روز سعی میکنم بیشتر به الهاماتم گوش بدم و هدایت های خداوند رو دریافت کنم و….
من پاشنه ی آشیلی که دارم اینه که نمیتونم زیاد کامنت بذارم فک کنم یکی دوتا بیشتر تاحالا نذاشتم و این بر میگرده به عزت نفسم که دارم روش کار میکنم و نسبت به قبل خیییییلی بهتر شدم
و الگوی که داره برام تکرار میشه اینه که هر چن روزی در میون نسبت به همسرم خیییلی سرد میشم که حتی به بحث و جدل کشیده میشه که چرا من بهش بی میلم و همش میخاد بهش توجه کنم یا اینکه چرا بهش میلی ندارم و خودمم واقعا موندم که چرا اینجوری میشم و چرا هی این الگو داره برام تکرار میشه و منو خیلی کلافه کرده
واین فایل باعث شد که بیام کامنت بذارم و شاید راه حلی برام داشته باشین
خییلی خییلی سپاسگزارم از خداوندم که شمارو سرراه من قرار داد️️️ و من هرو روزمو با شما زندگی میکنم ان شالله هم در دنیا و آخرت سعادت مند و ثرتمند و سلامت باشین در پناه الله یکتا و مهربان
این حس نسبت به همسر منم تجربه میکنم واقعا برام سوال با اینکه این همه تلاش میکنم چرا حسم نسبت بهش این مدلی .البته بگم من خودم کلا خواسته ام از یک رابطه این که کاملا آزاد و رها باشیم هر وقت دلم خواست ابراز کنم ولی همسرم فکر میکنه بهش کم میل و بی تو جه ام و وقتی این میگ من حسم بهش بدتر میشه که چرا همچین فکری میکنه.
و وقتی این بی توجه ای که خودش فکر میکنه من بهش دارم تو ذهنش درگیر این موضوع میشه که منو تحت فشار بزار .دوستان کمک کنید ممنون میشم.
استاد عباس منش اگ کامنتم خوندین واقعا لطف میکنید جواب بدین چون خیلی دارم کنترل میکنم و چون همسرم کسی که دارم باهاش زندگی میکنم و بهش بی میل میشم با این رفتاراش ،خودم اذیت میشم نمیتونم کامل تمرکز کنم روی دوره ها .
استاد من در مورد سوال فکر کردم منتهی ماهها میشه که احساستم در جهت منفی برانگیخته نشده،
گفتگوهای ذهنی منفی اومده اما زود کنترل شده و در جهت مثبت جهت دهی شده
اما میخوام از تجربه های گذشته بنویسم و ایمان دارم با نوشتن تجربه ها ، آگاهی ام عمیق تر میشه
چه اتفاقاتی بیشترین احساسات رو در من برانگیخته میکرده ؟
من این سوال و از دخترم هم پرسیدم در مورد خودم گفتم شاید الانم باشه و من متوجه اش نیستم و دخترم گفت وقتی من اتاقم و مرتب نمیکنم بهم میگی اما عصبانی نمیشی و گفت مامان خیلی وقته که عصبانی نشدی و این باعث خوشحالی ام شد و ایمانم به درستی مسیرم بیشتر شد .
خب برم سراغ گذشته
1- وقتی کسی بهم بی احترامی میکرد کنترلم و از دست میدادم . حالا این بی احترامی خودش دامنه گسترده یی داشت
احساس میکردم کسی دوستم نداره یا اینکه من موجود بی ارزشی هستم و اصلا کسی من و نمیبینه
-کسی بهم امر و نهی میکرد
– اگه مهمونی بود و من دعوت نمیکردن
-تو جمع مورد عنایت ویژه نبودم
-اگه درخواستی داشتم و پاسخ منفی بود
-با کسی تماس میگرفتم و پاسخ نمیداد و طی یک ساعت خودش تماس نمی گرفت
-وقتی با کسی حرف میزدم تلفنی و اون طرف در حال خوردنِ چیزی بود که دیگه دیوانه ام میکرد و در 90 ٪ مواقع قطع میکردم
-وقتی با کسی صحبت میکردم و احساس میکردم با تمام وجودش گوش نمیده
-وقتی کاری برای کسی میکردم و تشکر نمیکرد
-وقتی کسی کاری برام میکرد باید 100 برابر جبران میکردم تا احساس آرامش میکردم وگرنه گفتگوی درونی و سرزنش کردنم دیونه ام میکرد
-گاهی وقت ها از اینکه برای دیگران خیلی انرژی میزاشتم باعث ناراحتی ام میشد
2- کسی ازم انتقاد میکرد سریع 1000 تا ایراد از طرف میگرفتم حالا یا بهش میگفتم یا تو ذهنم
3- کسی حرفی میزد باید سریع جواب میدادم و واکنش نشون میدادم اصلا کنترل احساسات یا رفتار نداشتم
4- از همه توقع داشتم که طبق میل من رفتار کنن و مثل من باشن و اگه کسی مخالف من بود حالم ازش بهم میخورد و تو ذهنم از کوه پرتش میکردم
کلا من خیلی به توجه کردن و احترام گذاشتن حساس بودم و همیشه ی اتفاقی میافتاد که درگیر این موضوع بودم
5-همیشه آدم هایی اطرافم بودن که مشکلاتی داشتن که در حد توانم بود تا حل کنم و بشم قهرمان
چون این باور و داشتم که من زن قوی و مسئولیت پذیری هستم و جهان هم طبق این باور مدام به من مسئولیت بیشتری میداد و همیشه درگیر حل مسائل بقیه بودم و اصلا وقتی برای دیدن خودم برای مسائل خودم نداشتم
6- همیشه زنهایی و جذب میکردم که تنها بودن و از رابطه عاطفی زخمی و ناراحت و جالبه به محض وارد شدن به رابطه با من کات میکردن و من خیلی ناراحت میشدم و میگفتم طرف نمک نشناسه تا تنها بود با من دوست بود حالا که دوست پسر داره من و فراموش کرده
بابا این قانونِ جهانِ ،من تو فرکانسش بودم
حتی زمانیکه خودم دوست پسر داشتم تمام دوستام دخترهای مجرد و زن های آسیب دیده بود و من ساعت ها مینشستم از بدبختی هاشون میشنیدم و باهاشون گریه ام میکردم
اما الان که فرکانسم تغییر کرده هر جایی میرم با خانوم هایی برخورد دارم که رابطه عاشقانه دارن و شاهد رابطه هایی هستم که بینظیرِ
خدایا شکرت
7- قبلا هر روز با دخترم دعوا داشتیم سر تمام موضوعات از دوش گرفتن تا غذا خوردن کلا در حالِ جر و بحث بودیم
8- مدام ی چیزی تو خونه خراب میشد ،هر روز باید خونه رو تمیز میکردم ،اتفاقا یکی دوهفته پیش متوجه شدم مدتهاست من حتی جاروبرقی نکشیدم و خونه به شکل جادویی تمیز و مرتبه و من کلا وقتم خیلی با برکت شده و فقط به کارهای خودم دارم رسیدگی میکنم
خداروشکر
به شکل بینظیری آسون شدم برای آسونی ها
9-قبلا برای همه دلسوزی میکردم و میخواستم همه رو نجات بدم و این باعث احساس بد در من میشد اما الان ایمان دارم که هرکسی در جایگاه درست خودشه و فقط خودش میتونه خودش و نجات بده و به من هیچ ربطی نداره و در مورد دختر خودم هم این نظر و دارم
10- قبلا برای تصمیمات کوچیک خیلی دچار تردید میشدم ،و جالبه من به راحتی تصمیمات بزرگ و میگیرم اما در مورد مسائل کوچیک مردد هستم و الان خیلی عالی شدم
چون میدونم تردید باعث هرز انرژی ام میشه
کلا قبلا آدم عصبانی و زودرنجی بودم و همه با ملاحظه با من رفتار میکردن که نکنه ناراحت بشم یا بهم بربخوره
اما الان هیچ ربطی به آدم یک سال پیش ندارم
من ایمان دارم که در مسیر صراط المستقیم هستم و تو مرحله ایی هستم که باید با صبر و ایمان ادامه بدم تا این نتایج بزرگ و بزرگتر بشن و در طی مسیر هم در حال بهبود و حرکتم خداروشکر
خورشید هر روز داره کارش و تکرار میکنه بدون خسته شدن جون نتایج طبق قانون با تکرار اتفاق میافته و من این موضوع خداروشکر خوب درک کردم که باید هر روز تکرار کنم
کلا روند حرکت و گسترش جهان بر مبنای تکرار داره رقم میخوره
و ی مثال از لذت بردن از مسیر
زمانیکه که خورشید داره غروب میکنه این مسیر غروب کردنِ که غروب خورشید و تماشایی و خیره کننده کرده
خداروشکر بخاطر این کامنت عالی که شما گذاشتید و من هدایت شدم به خواندن این کامنت عالی.
خداروشکر بخاطر این لحظه و این حد از ایمان و اطمینان شما.
خیلی خیلی خوشحال شدم، قلبم باز شد. چقدر خدا رو شکر کردم که تک تک این الگوها و این احساسات در شما با اون ایمانی که شما دارید، ایمانی که شما دارید، ایمانی که شما دارید عالی بود، یکی یکی حل شده و الان با صلح با خودتون و دخترتون قرار دارید.
خداروشکر بینهایت.
که شما به این مکان رسیدید. خداروشکر. من مطمئنم سارا خانم شما بهترین پارتنر را پیدا میکنید و اون فرد به صورت معجزه آسایی وارد زندگیتون میشه. اینو مطمئنم چون من مدتی هست شما را دنبال میکنم و میبینم چقدر عالی پایه های شخصیت خودتون را ساختید…
این حتما و حتما نتیجه اش میشه لعلکم ترضی بشوید در همه چیز و همه جا.
خدارو شکر بخدا، حالم خوب شد. حالم خیلی خوب شد.
امیدوارم الگوهای تکرار شونده شما توی اتفاقات خوب و مثبت در هر زمینه ای هر روز بهتر و زیبا تر بشود.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر میگردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.
چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.
در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.
اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :
در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.
هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من میشود به شدت ناراحت می شوم.
هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم
هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.
هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.
معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.
هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.
هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.
هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.
هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و میدانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.
از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.
و….
این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.
امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.
آرزوی موفقیت برای شما و سعی در برداشتن ترمزهای مخفی برای رشد و تعالی.
هر چه بیشتر و دقیق تر در آموزه های استاد پیش میرویم، وضوح بیشتری را در تمام نکته هایی که ایشان تجربه کرده اند می یابیم. الان هم که این سوال و این نکته بیان شده مطمئنا تمرینی بسیار کارآمد و مهم برای زیر و رو کردن باورها و آنچه در فکر و ذهن و روان ما میگذرد است. چه خوب است که می توانیم با کامنت ها و آموزه های این فایل خیلی زیباتر و دقیق تر از همه زوایا و تجربیات دوستان دیگر استفاده کنیم و آنها را به کار گیریم تا طعم لذت همیشگی را از زندگی زیبایی که خداوند هدیه داده است بچشیم .
فرستی شد کامنت شما تا مرا حسابی به چالش کشید وبسیار ممنون وسپاسگذارم
تشکر دوست خوبم منم دقیق همینطور هستم
سلام
الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر میگردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.
چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.
در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.
اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :
در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.
هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من میشود به شدت ناراحت می شوم.
هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم
هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.
هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.
معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.
هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.
هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.
هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.
هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و میدانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.
از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.
و….
این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.
امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و هم خانواده ای های نازنین!
خدایا شکرت به خاطر یه فایل فوق العاده ی دیگه که قراره به ما کمک کنه بهتر خودمونو بشناسیم و بهتر عمل کنیم!
استاد چقدر زیبا شدین تو این فایل :))) آدم لذت میبره از دیدن چهره و اندام شما!
یه الگوی تکرار شونده ای که الان 3 ساله درگیرشم اینه که برای پوزیشن هایی که اپلای میکنم بعد از مصاحبه پذیرفته نمیشم! البته الان خیلی به شناخت و درک بهتری در مورد دلایل این اتفاق رسیدم و دارم روش کار میکنم و در دست اقدامه :)
یکی دیگه که البته با فرکانس کمتر تکرار شده اینه که آدمایی تو روابطم وارد میشن که اعتماد به نفس نسبتاً پایینی دارن…که برای این مورد هم دارم روی دوره ی روابط کار میکنم و سعی میکنم خودم بیشتر با خودم در صلح باشم و روی اعتماد به نفسم کار کنم تا “خود به خود” روابطم هم درست بشه.
و یکی دیگه درگیر مشکلات اطرافیان شدن هر چند وقت یک بار!
حالا در مورد سوال این فایل دوست دارم اول اتفاقاتی رو بگم که قوی ترین احساس مثبت رو در من ایجاد میکنه:
وقتی نشونه های واضح از خدا میگیرم یا خدا به وضوح جواب سوال هام رو میده
بودن در طبیعت وقتی هوا گرم و آفتابیه، شنیدن صدای پرنده ها، صدای آب، رفتن به ساحل…به شدددددت در من احساس مثبت ایجاد میکنه
ابراز عشق و علاقه از طرف کسی که باهاش تو رابطه هستم
صحبت کردن با مامان و بابام و خواهرهام که کلی از قانون صحبت میکنیم، اتفاقات خوب رو میگیم و از هم انرژی میگیریم، مخصوصاً مامانم (فاطمه سلیمی) که انرژی فوق العاده ای داره!
…و این لیست ادامه داره…
اتفاقاتی که قوی ترین احساس منفی رو در من ایجاد میکنه:
اول اینو بگم که من (و احتمالاً خیلی از ما) به واسطه ی آگاهی هایی که مدت هاست دارم از شما استاد عزیزم و دوستان فوق العاده م دریافت میکنم، وقتی به هر دلیلی اون احساس منفی شدید بخواد بیاد سراغم سریع ذهنم آلارم میده و سعی میکنم یه جوری خودمو از اون فضا بکشم بیرون. بعضی وقت ها موفق میشم، بعضی وقت ها هم نه…اما دیگه مثل قبل باری به هر جهت نیستم که چپ و راست بخواد به دلایل مختلف اون احساس منفی قوی در من ایجاد بشه.
اما 2 تا مورد از قوی ترین احساس منفی که الان تو ذهنم هست یکی اینکه من قبل از مصاحبه های کاری و زمانی که میخوام سمیناری چیزی بدم در یک جمع به شدددت قبلش احساس اظطراب میگیرم، دقیقاً همون عبارتی که استاد استفاده کردن، قلب من میخواد از قفسه سینه م بزنه بیرون…با اینکه بارها این کارو کردم ولی هنوز هم اون احساس ترس و اضطراب میاد سراغم قبلش…البته اینو متوجه شدم که هرچی من از قبل بیشتر تمرین کرده باشم برای اون جلسه و با آمادگی بیشتر رفته باشم اون اضطرابه کمتره، ولی به هر حال همیشه هست.
و مورد بعدی هم زمان هایی بوده که برای یه پوزیشنی که اپلای کرده بودم پذیرفته نمیشدم.
خدایا، تو که قادر مطلق هستی، به ما کمک کن به درک بهتری از خودمون و افکار ناخودآگاهمون برسیم و اونا رو جوری اصلاح کنیم که هر روز، به قول استاد در دوره ی روابط، فاصله ی ذهن و روحمون کمتر بشه، که وقتی این اتفاق بیوفته به هر آنچه بخوایم میرسیم.
عاشقتونم استااااااااااااااااد (قلب قلب قلب)
باسلام خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم
باسپاس فراوان ازاین فایل فوق العاده و بی قیمت .چون میدونم که دقیقا پیداکردن این ترمزها و یابهتره بگم پاشنه آشیل ها و ایجاد باورهای قدرتمند میتونه چه تاثیر شگرفی روی روند زندگی ما بذاره و بقول خود شما چرخ زندگی مارو بطرز عجیبی روغن کاری کنه.
وقتی صحبت از سود و ضرر روی سرمایه کردین کلی خندیدم..میدونین چرا؟!! آخه من هروقت تو زندگیم طلاخریدم طلا اومد پایین یا متوقف شد. و دقیقا زمانی که نیاز داشتم باقیمت پایینترمیفروختم یهو میکشید بالا!!! همینطور وقتی از ترکیه برگشتم گفتم یه مقدار لیر رو بعنوان یه پس انداز نگه دارم..یعنی تواین مدت نه تنها لیر بالا نرفت بلکه پایین هم اومد..یعنی بهتره بگم اقتصاد ترکیه رو من متوقف کردم :)) صددرصد بفروشمش تحول عظیمی در اقتصاد ترکیه رخ میده !!
خلاصه این داستان تکرارشونده باعث شد من کلا از سرمایه گذاری های این چنینی بترسم و بیخیالش بشم.و البته باید روش با این تمرین حتما کارکنم.
واما پاسخ به سوال فوق العاده شما:
-چه شرایطی و چه اتفاقاتی به شدت احساسات من رو برانگیخته میکنه؟!
1-وقتی بی پول میشم یا حس میکنم دارم پولام رو ازدست میدم .خیلی خیلی حالم بد میشه.
2-وقتی کسی از من انتقاد میکنه و یا غیبتم رو میکنه و یا توهین میکنه یا تهمت میزنه دلم میخواد مثل زامبی برم و خونش رو بکشم بیرون :))
3-هرنوع جواب منفی در رابطه هم به شدت من رو بهم میریزه،مثل ترک یا طرد شدن به هرشکلی یا بی توجهی دیدن.
(اینجا لازمه بگم که دقیقا میدونم گزینه 2و3 ریشه در احساس تایید گرفتن و نظر دیگران داره که بارها نوشتم یکی از اساسی ترین پاشنه آشیل های منه)
4-وقتی می بینم یک مردی داره به هرشکلی زنش رو اذیت میکنه و یا بهش ظلم میکنه خیلی بهم میریزم و دلم میخواد هرطور شده اون زن رو آگاه کنم که نباید این ظلم رو بپذیره و خودش رو نجات میده(ریشه این موضوع هم دقیقا در کودکی خودم می بینم که داستانش هم مفصله هم گفتنش جالب نیست) و این روهم باید حل کنم با کارکردن روی باور به اینکه دقیقا هرکسی هرجایی که هست باتوجه به فرکانساش جای درستشه.(و شما به بهترین شکل در مورد این موضوع در جلسه چهارم قدم سه صحبت کردین و من چقدر این فایل فوق العاده رو دوست دارم و صدها بار گوشش دادم و میدم تا ساخته بشه این باور در ذهن من )
5-وقتی یه اتفاق بد یا مریضی برای عزیزانم در خانوادم میفته واقعا بهم میریزم.
6-خیانت دیدن تو رابطه همیشه بزرگترین ترسم بوده (و اعتراف میکنم هیچوقت چنین چیزی رو حتی تجربه هم نکردم تو روابطم) ولی همیشه ترسش بامنه.
7-تنها بودن واینکه تو رابطه باکسی نباشم به شدت من رو میترسونه.
8-دقیقا همه روابطم بین سه تاچهارسال به دلایل مختلف تموم میشه.یا بهتره بگم تمومش میکنم.( و خوب میدونم که ریشه حل این مساله من در پایان نیست بلکه در آغازه.من در شروع رابطه همیشه باورهای نادرستی دارم.وهمین باعث میشه پایان پیداکنه) و این روزها به شدت دارم با آموزشهای شما دقیقا روهمین ترمز کارمیکنم. وباورهاشو میسازم.
-مثل خود دوستی و خودارزشی و احساس لیاقت(که مهمترینشه)
-از بین بردن احساس حمایت گری و احساس مسولیت شدیدکه باعث جذب آدم های ضعیف میشه به زندگیم .آدمهایی که از هر نظر به شدت بامن فاصله فرکانسی دارن.
-لذت بردن از تنهایی،تنها سفررفتن،تنها غذا خوردن و …
-مهم نبودن نظر دیگران و گرفتن تایید ازشون که حالا من تنها هستم اینا چه فکری میکنن. و اینکه ارزش خودم رو در بودن درکنار یک فرد دیگری نبینم.
اینها موارد و نمونه هایی بود که تااینجا به خاطرم اومد و نوشتم.تا رد پایی باشه برام و بدونم باید روی چی کارکنم.
به نام الله یکتا
چقدر لذت بردم از این همه مثالهایی که زدین و من ممنونم از شما
وقتی پولم رو از دست میدم یا پول ندارم خیلی بهم میریزم این جمله ای بود که شما گفتین و منم همینطوری هستم و در لحظه ای که داشتم همین جمله رو میخوندم خداوند به من الهام کرد جوابش رو که گفتم به شما هم بگم
الهام الله به من این بود که: چون تو محتاج پولی
باورت میشه!!!
شرک خالص
گفت بخاطر این هست که تو خودت رو وابسته و محتاج پول میدونی و نه محتاج من
پناه میبرم به الله از شرک
بخاطر همین هست که هر لحظه اوضاع مالیمون بد و بدتر میشه
بجای محتاج بودن به خالق پول محتاج خود پول هستیم
به جای محتاج بودن به خالق آدمها محتاج آدمها هستیم
شرک خالص و خداوند شرک رو نمیبخشه…
هزاران بار شکر الله رو میگم بابت این هدایت پاک و نابش و ممنونم از شما
خدایا شکرت
دوست عزیزم آقای محمدجواد سلام،
امیدوارم درهرکجای این جهان پهناور که هستید عالی و پرازعشق الهی باشین.
من همین الان نوتیف کامنت شمارو دیدم و باکلی ذوق اومدم روسایت و خوندمش.
راستش اشک درچشمانم حلقه زدو چنددقیقه ای نشستم گریه کردم.الله اکبر…
میدونیدچرا؟!
چون مدتهاست ازخدا طلب هدایت کردم برای باورهای مالیم.و گفتم خدایا فقط تو میتونی بمن بگی گیر کارم کجاس چون تو در درون منی،ومنتظر بودم که بمن نشانه ای بده.و چه شگفت انگیزو باصراحت باپیام شما دوست عزیزم بامن حرف زد.
همینقدر عاشقانه،بی پرده،و باصراحت.
وممنونم ازشما دوست ارزشمندم که اومدی و الهامتو وحس باارزش درونیتو برام نوشتی.
دقیقا همینه،پاسخ همه سوالهامون درهمین یک کلمه خلاصه میشه:
توحید
و یه نکته جالبترم که جاداره بگم اینه که امروز داشتم باخودم فکرمیکردم برای پیداکردن ترمزهام دوباره بیام واین مجموعه رو شروع کنم وتمریناتش رو انجام بدم که دقیقا پیام شما همین امشب روقسمت اولش برام میاد،واین رو هم هدایتی بلطف الله مهربانم میدونم که اینطور عاشقانه مارو میبینه،مارومیشنوه وباما صحبت میکنه.
وبازهم ممنون وسپاسگزارم ازشما وازاستاد عزیزم برای فراهم کردن این فضای فوق العاده
باآرزوی بهترینها
نداگوهری
سلام استاد عزیزم
خداروشکر که همیشه زمانهایی که نیاز دارم واز خدا هدایتی خواسته بودم به یکیازفایلهای شما هدایت میشم و جوابمو میگیرم الانم دارم رو دوره عزت نفس کار میکنم و دیشب کامنت یکی از دوستان رو خوندم که نوشته بود وقتی ی رفتار ناخوشایندی باهات میشه دنبال دلیل توی رفتار اون طرف نگرد ونگو چرا اینجوری باهام رفتار میشه بلکه به خودت ببین و بپرس که من چ فکری چ فرکانسی دلشتم چ رفتارهایی میکنم که از این جنس برخوردها باهاممیشه ؟؟؟
واین خیلی فکرمو مشغولکرد وچند تا نمونه از چیزهایی که برام اتفاق افتاده و تکرارشده اومد تو ذهنمو واقعا برام سوال شد اما چون خوابم میومد خوابیدم و صبح با این فایل شما سوپرایز شدم
حقیقتش استاد منمدقیقا مثل شما همیشه دیر میرم سرکار ،یا دیر میرم سرقرار،مثلا اگه تایمکاریم 8ونیم، من زود بیدار میشما اماده هممیشم اما هربار ی چیزی میشه که من همون 8ونیم یا نهایت 25دقیقهحرکت میکنم و هرماه کلی تاخیری بابت این رفتارم میگیرم تازه جالبیش اینکه انقد عادی شده که برابقیه همتعریفش میکنم ومیخندمکه توروخدا هرساعتیقراره بهم بگیدشما نیم ساعت بیارید جلوتر.
یکی مورد دیگه اینکه همیشه برام سواله چر هر موقعیتی هر خواستگاری میاد دقیقا متضاد چیزیکه من میخام چ ازنظر موقعیتی چ از نظر ظاهری چ اخلاقی واین هربر تکرار میشه اما نمیدونم باورمخربم کجاست چون من سعی میکنم توجه کنم به رابطه های خوب حتی به این دلیل بیشتر دوره عزت نفسو گرفتم چون اونجور که باید من قدر ولیاقت خودمو نمیدونم وهمیشه سعی میکنم به بقیه احترام بذارم یا اینکه خودمو بالاتر ندونم وشایدواقعادلیلش اینه کهر به طرفف مقابل بهش برنخوره وناراحت نشه یا بقولی دلش نشکنهجوری رفتار میکنمو یاخودمو پایین میارم و به اصطلاح راحت برخورد میکنم که اون طرف به خودش این اجازه رومیده پیشنهاد بده و دقیقا استاد اونجاست که به خودممیام ومیگم دقیقا تقصیر خودته ناهید چرا جوریکه دلت میخاد رفتار نمیکنی که اینجوری برات پیش نیاد و کلی حرص میخورم وبهم برمیخوره چون میدونم لیاقتم بالاتره
وکلی مثال دیگه که میخام بشینمتو دفترم بنویسم در مورد مسایل مالی، شغل که هربار تکرار میشه
جواب سوال: موقعی که میخوام تصمیم مهمی بگیرم بر ازدواج ، کلی میترسم کلی نکران میشم کلی بالااپایین میکنم فکرم خیلیدرگیر میشه به حدیکه دلزده میشم ومیگم چرا اینقد سخت میگیرم نکنه چیزیباشه که نخام پشیمون بشم محدودم کنه و….که احساسمو بد میکنه
یا بعضی موقها هست منبرا خونوادم دوستام تولدشون جشن میگیرم هدیه میگیرم برنامه میچینم وهمه ی اینارو با جونودل انجام میدم چون دوست دارمخوشحالشونکنم کاریه که منم بودم دوست دارم برام انجام بدن و اینکار واقعا بهم حس خوبی میده خوشحالممیکنه میدونم چون خیلی مهربونم امابرا من فقط تبریک گفتن، کادویینبوده، یا حتی یادشون رفته و اونموقعه اس که خیلی ناراحت میشم ب خودم بدوبیراه میگمحساینکه مهم نیستم بهم دست میده
البته ی سالیه که دوره عزت نفسو خریدم خیلی بهتر شدم اول خودمو اولویت قرار میدم خودم اذیت نمیکنم تبریک میدم ویا ی هدیه در حد خودشوننه درحد خودم ،خودم به خودماهمیت میدم بهترینارو اول برا خودم میخام بهرین خوراکیا،هدیه برا خودم میگیرم واینجوری دیگه ازبقیه هم انتظار ندارم و باخودم حس خوبی دارم وچند بار هم شده بقیه سوپرایزم کردن بدون هیچ مناسبت خاصییا مشتریامون کلیچیز برام میارن مامانم امسال برا روز دختر هدیه برام گرفت که قبلا نمیگرفت و……
خلاصه که دمت گرم استاد عزیزم ازت بینهایت سپاسگذارم و عاشقتونم و از خداوند بابت اینهدایت و وجود شما سپاسگذارم️
سلام به استادی که هر موقع فایلی میگذاره دقیقا حرفایی توش میزنه که توی اون زمان احتیاج دارم بشنوم
چه مواقعی احساسات شدید رو تجربه میکنی؟
1 مواقعی که یه نفر سعی میکنه منو کنترل کنه و طبق خواسته هاش پیش ببره
2 مواقعی که در معاملاتم ضرر میکنم
3 مواقعی که بقیه منو قضاوت میکنند و واسم تصمیم میگیرن و همش کار های منو کنکاش میکنن و فکر میکنند خیلی حالیشونه
4 مواقعی که بی پول میشم و نمیتونم مایهتاجمو تهیه کنم
5 مهمتر از همه وقتی به خودم و راهم شک میکنم و حس میکنم نمیتونم به خواسته هام برسم اینجور مواقع بسیار افسرده میشم و اعصابم خورد میشه
6 مواقعی که بقیه به حرف من توجه نمیکنند و حرف های منو نادیده میگیرند و تردم میکنند و اصلا اهمیت نمیدهند به حرف های من و یا توی حرف های من میپرن
آیا میدونستید که من دیروز درخواست فایل جدید کردم، و امروز میتونستم قبل از باز کردن سایت حسش کنم و ناگهان آری آمدم و دیدم … بمب بمب
تحقق یافت این خواسته مقدس … بله که بله مو خالق زندگیم هستوم
به نام خدای مهربون و بخشنده هدایتگر ِ روزی رسان بی حساب مطلق
پرانرژی ترین سلام دنیا خدمت همه ی عزیزان دلم
عاشقتمم من استاد جون مرسی که فرکانس را گرفتی و پاسخ دادی، سپاس گزارم از همین الان رسما به خاطر این فایل که هنوز گوشش ندادم ولی خب
شنیدن بارها و بارهای این فایل و نوشتن و فکر کردن در موردش قراره مارو به کجاهای خوب خوب برسونه باید دید که براش از همین الان هیجان زده ام.
Let’s Go
خداروشکر برای یک روز عالی دیگه، یک فرصت دوباره برای زندگی کردن و دیدن و تجربه کردن، خداروشکر برای همه ی نعمت های بی پایان تو خداوندا.
بریم سراغ فایل؛
+ هیچ وقت این محیط پشت سر شما، یعنی پارادایس تکرار شدنی نمیشه، دریاچه شیرین، در و پنجره های زیبا، خود شما استاد جون زیباتر و بهتر از همیشه
خداروشکر این نکته مثبتِ.
+ دقیقا دقیقاا استاد جون این دومین نکته مثبت این کامنت میشه، من همیشه به خودم میگفتم از وقتی که ایران گردی را شروع کردم نمیدونم چه جوری
شد که به این دیدگاه هدایت شدم ولی شدم و درکش کردم و انجامش دادم و دارم میدم و اینم اینه که، من به خودم گفتم محمد تو که انقدر عمر نداری و یا
نمیشه که وجب به وجب دنیا را بگردی و سفر کنی اما چطور میشه که تا هستم، بیشتر ببینم، بیشتر تجربه کنم بیشتر یاد بگیرم بیشتر یاد بدم؟ هوم
و فهمیدم که پاسخ یک چیزه! « ارتباط برقرار کردن با ادمای بیشتر از ملت های مختلف » . گفتم اگر من بیام که با ادمای بیشتر ارتباط بگیرم خب
ادما باورهاشون را حرف میزنن، منی که دارم و سعی میکنم آگاهانه زندگی کنم و چقدرم باید بنازم بهش خداروشاکر باشم که اینجام آگاهم شما بهتر میدونید
من چی میگم، خب ادمای دیگه کجان ما حالا هر کدام از ما، بعد گفتم وقتی میای صحبت میکنی یکی انگلیسیه یکی فرانسوی یکی آلمانی یکی سنگاپوری
یکی عمانی یکی عرب یکی لر یکی یهودی یکی بودایی … تو محمد با صحبت کردن و ارتباط موثر برقرار کردن با هر کدام چیز بیشتری یاد میگیری و این
خود خود سفره، بیشتر برای من حکم سفر میشه وقتی که از همین جا همین شهری که هستم این کارو میکنم میشینم پای پادکست ها و سفرنامه های ادم
های متفاوت. و این تجربه ها فقط با صحبت نیست گاهی با دیدن عکس های دیگران، کلیپ ها و گاهی با شنیدن موسیقی های کانتری هر کشور و محله ای
میشه بازم به اونجا هر جای دنیا سفر کرد. that’s it
+ همین دو ساعت شخصی بهم پیشنهاد داد که برم دبی زندگی کنم تا تورلیدر مسافرهایی که از اهواز و آژانسی که دارن که تو این شهر باشم و بهم دقیقااا
دقیقااا همین بند بالا را گفت، گفت تا وقتی به همچین مسئله ای برخوردیم راه حلش حضور شخصی مثل تو اینجاست.
گفتم راه حل یاد یک قسمتی از کامنت امروز صبح که تو سایت خواندم از یک عزیزی افتادم، نوشته بود؛
« اگر بتونی به خدا ایمان داشته باشی، هیـــچ مشکلـــی نیست، اگر نتونی اون وقت هیچ راه حلــی نیست! » تامل برانگیزه ))) ( البته به نظرم
بهتره به جای مشکل همیشه از کلمه ی مسئله استفاده کنیم چون وقتی حالا خودم که اینجورم وقتی میگم مسئله برام طبیعیه که میشه حلش کرد ولی
وقتی مشکل اوووم )
یک جمله دیگه هم رزق من بود که آخر این کامنت می نویسمش. اما برگردیم سر فایل
+ تا دقیقه 4 یک تکرار و یک نتیجه گیری دارم، * این منم که خالق زندگی خودم هستم و دارم با افکارم باورهام زندگیم را میسازم هر چیزی که بیرون منه
بازتابی کامل از درون منِ از ذهنِ من هر چقدر قشنگ و هر چقدر زشت، و البته که به هر چیزی بیشتر توجه کنم از همون جنس توجه را بیشتر جذبش
میکنم. ، استاد من دارم این روزهاا مخصوصا همین سه روزه اخیر دارم میبینم که چقدر تو کافه داستان انرژی * را، یعنی چی؟ میگم براتون یعنی
تعریف خود انرژِی که میگه به وجود نمیاد از بین نمیره فقط از شکلی به شکلی دیگه در میاد، من هر چقدر پرانرژی تر باشم هر چقدر اینجوری باشم هر چقدر
دارم 100% خودم را میذارم پای کار دارم میبینم اولا چقدر از خودم بیشتر راضیم دوما بیشتر دارم لحظه ها را زندگی میکنم سوما، فروش چقدر بیشتر و
راحت تر شده و پایداررر البته و چهارما در عین لذت بردن خودم مشتری های عزیزم دست های قشنگ خدا میان و اوناا هم با لبخند گاهی با رقص و شیک
بادی ( خنده ) کافه را پرانرژی ترک میکنند و با دست پر تر و خندان تر بعدا برمیگردن. اخخ ولی امان از وقتی که گاهی هم بی انرژی یا بهتره بگم انرژیم
اونی که میخواست نیست و یکم جدیم تو کار.
البته نمیدونم تو کدوم فایل بود کدوم کامنت بود فکر کنم تو قسمت نشانه ی امروزم فایل ” مصاحبه با شما قسمت 16 ” خواندم که، * این اصلا مشکلی
نیست که اگر تایمی لحظه هایی را به هر حال جدی میشم و اون فانِ را نیستم خب از وقتی اینو خواندم *بیشتر خودمو پذیرفتم و این کمکم کرده به صلح
بیشتر خداروشکر. خداروشکر واقعا به خاطر کامنت تک تک عزیزای دل که گنجینه است والا بلا.
+ الگوهای تکرار شونده و مثال هاش:
1. استاد جان دقیقا منم همین داستان را دارم، هیچ وقت یا خیلی کم سر موقع به قرار میرسم آخرین باری که زود رسیدم یعنی زودم نبود سر وقت بود والا رفتیم دیدیم گفت آقای فتحی تماس گرفتیم باهاتون برنداشتید حرکت اتوبوس یک ساعت تاخیر داره. ( خنده )
استاد شما داری این مثال ها را میزنی دارم به خودم میگم که پسررر یک آدم چقدررر میتونه خودشو بهبود بده، اصن یک آدم چقدرر میتونه تغییر کنه و متفاوت ببینه و متفاوت البته، تجربه کنه. اینم یک مثال بارز از فراوانی هست.
+ تغییر قشنگه پسرم، تغییر کن!
این یک سوالی بود که همیشه میدم بچه ها میپرسن اگر یک اتفاقی بیافته ایا بشینیم ببینیم باورهامون چیه اینجوری توجه امون روی نکات منفی و ناخواسته ها نیست آیا؟ و این پاسخ واضح.
سوال خوب یک: چه اتفاقاتی شدیدترین حال شما را براتگیخته میکند ؟
یک چیزی که یادم اومد، وقتی تو کافه مثلا کلی مشتری میاد یهو صحبت در مورد یک ناخواسته باشه – از صحبت در مورد اتفاقات روز بد شهر، کشور، شخص – من خیلی عصبی میشم و انرژیم میاد پایین. بارهای بیشترش هیچ کاری نکردم و چند باری من کافه را ترک کردم بعد از سرو نوشیدنی ها و رفتم بیرون کافه ایستادم تا برن.
– خیلی عصبی میشم اگر تو محل کارم کسی بیاد پشت بار به معنای صمیمت از نظر خودش ولی اصلا دوست ندارم در کل.
– خیلی عصبی میشم وقتی میرم تو سفر و پی ماجراهای جدید ببینم گوشیم زنگ خورده و مادر یا خواهر و برادری بگه کجایی با کی چه خبرا چی میکنی ( اینو تازه بهش پی بردم تو سفر اخیرم و تکرار سد و حسابی هم انرژیمو اورد پایین ولی با صحبت کردن با عزیزی فهمیدم که چه باید کرد برای این مسئله و فکر میکنید راه حل کجاست؟! دقیقا! پیش خودم )
– تو رابطه ی عاطفیم وقتی خودم ادم پرانرژی هستم و شاد شنگول میرم جلو دوست دارم پارتنرمم اینجوری باشه و حتی پرشوررترر من اصن بریزه بپاشه مهمانی رو ولی نیست و ساکته ساکت عصبی میشم و اصلا بیخیال میشم. ( تکرار شده فراوان )
– با اینکه میگم حرف دیگران مهم نیست ولی کامل نیست و هنوز تاثیر میذاره و درصد بیشترش برای حرف های خانواده امه.
فعلا همینا را یادم اومده، باید اماده شم برم کافه ( لبخند )
استاد جون سپاس گزارم بازم برای این فایل فوق العاده ارزشمند عاشقتم دوست دارم ان شاا.. ببینمت از نزدیک توخود خاک امریکای دوست داشتنی، امروز صبح یک سر زدم به دوستم که تازه کافه اشو تاسیس کرده و ده سالی هست گیتار میزنه و مدرس و استودیوی خودشو داره رفتم پیشش گیتارشو برداشتم و زدیم و خواندیم و همون لحظه که داشتیم دو نفره اهنگ اگه یک روز میخوای بری سفر فرامرز اصلانی را میخواندیم حسش کردم پیش شمام و همه دور هم داریم میزنیم و میخوانیم … بخدا میشه میاد تجربه اش میکنیم. یوهوووو
بچه ها عاشقتونم من از تک تکتون دارم درس یاد میگیرم مرسی که هستید و با عشق و همونی که هستید میرید جلو ادامه میدید و هر بار تجربه های بیشتری کسب میکنید و میاید اینجا با عشق وقت میذارید انرژی میذارید و می نویسید می بوسمتون. آرزوی سلامتی و شادی و ثروتمند روز افزون را برای شما خوبان که لیاقت بهترین ها را دارید دارم از خدای من حیث لایحتسب.
خدایاا شکررت مارو هدایت کن به راه راست به راه خودشناسی بیشتر که بیشتر از خود به تو دراییم.
و اما اون جمله،
« تنها راهنمای من، اصل لذت است »
به نام خدای هدایت گر درونم .سلام به شما استاد عزیز و همه دوستانم در خانواده عباسمنش در مورد الگوها ی تکرار شونده من در مورد درآمدم هر چند وقت یکبار درآمدم بسیار عالی میشد و تا چندین روز کاملا قطع میشد ومن فهمیدم به خاطر این باور بود که از بچگی به ما گفتن( کاسبی بالا وپایین داره .یه موقعی میشه جیبت پره یه روز هم هزار تومن نداشته باشی) خدا روشکر فهمیدم که باید رو باور فراوانی و احساس لیاقت باید کار کنم تا این باور ازبین بره .در مورد سؤال این فایل هم من آدم بسیار صبوری نسبت به رفتار اشتباه دیگران هستم و سعی میکنم به دیگران کمک کنم ولی زمانی که احساس میکنم دیگران نسبت به من رفتاری بر خلاف انتظارم انجام میدن خیلی بهم میریزم البته با پرسیدن این سؤال فهمیدم که من نیازمند توجه دیگران هستم وباید روی عزت نفسم بیشتر کار کنم از خداوند برای شما سلامتی و ثروت
روز افزون آرزومندم .
سلام استاد
شرایطی ک احساسات منو برانگیخته میکنه:
انتقاد خانواده م مخصوصا پدر و برادرم کوچیم نسبت ب آموزه های استاد
(ببخشید استاد اینو میگم) تمسخر شدید ک من حرف های یه کلاهبردار و باورکردم
البته قبلا خیلی ناراحت میشدم و این رو عملکردم ب آگاهی ها وباورشون اثر میزاشت ب صورت ناخودآگاه
ولی الان وقتی بحث پیش میاد محیط وترک میکنم یا بحث و عوض میکنم و تودلم میگم باید بخوایی تاهدایت بشی و تومدار باشی تا درک کنی
مخصوصا از وقتی هدایت شدم به کامنت سیدخوشدل ک معنی چنتا آیه از قرآنو و قشنگ باز کرده بودن:
پروردگار ما قطعا بدون شک ما صدای منادی را ک ب ایمان دعوت میکرد شنیدیم وایمان اوردیم
و اشاره کرده بود ک منادی زمان ما استاد هست و…
وهمین ایمان منو ب شما واگاهیاتون چندبرابر کرد
مورد بعدی:
پدرم از صبح ک بیدار میشه دقیقا اخبار ساعت8ومیگیره تا 22شب رو
فقط کافیه بهش بگم اخبار نبین
میشه جنگ جهانی سوم
باز بهترشدم تو این مورد هم خداروشکر اون ساعات و فایل گوش میدم یا میرم بیرون
داداش بزرگم به خیال خودش داره جذب کار میکنه و کتاب میخونه
کلی کتاب جذب هم خریده ک تقریبا شاید چند صفحه ازش خونده
و رها میکنه بعد از من میپرسه با تمسخر ک زکیه میدونی تو اصن کتاب نمیخونی؟ خنده
مث من باش البته غیر مستقیم منظورش اینه
بعد وقتی میره اینستا زمان از دستش درمیره شده تقریبا هربار2ساعت وقتشو میگیره
وهرپیجی و سر میزنه و من به چشم میبینم تو چه توهمی هست وچقد تمرکز مهمه
و به من میگه عملگراباش:|
و من آگاهانه اینستا واتساپ و پاک کردم وفقط تلگرام و دارم ک اونم خیلی کم میرم تا کامنت بچه ها رو بخونم
درصورتی ک قبلا امکان نداشت روز من شب بشه بدون تلگرام
الگو های تکرار شونده:
من کلا از بچگی مشکل داشتم با جنس مخالف
فک میکرم همه بد هستند ومیخوان منو اذیت کنن
چرا؟؟؟
چون وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم بدون اجازه مادرم نزدیک ظهر از خونه رفتم بیرون برای اینکه بادوستام بازی کنم ک اونجا خیلی خلوت بود یه پسر خواست اذیتم کنه منو هل داد ومن شوک شدم و
شروع کردم به گریه کردن وخداروشکر مادرم رسید وکلی تنبیحم کرد ک چرا رفتم بیرون بدون اجازه
و من از اون روز هرشب کابوس میدیم و باعث کل دوران ابتدایی راهنمایی و دبیرستان از پسرا فراری بودم میترسیدم و تو ذهنم بهشون قدرت میدادم وهمیشه یه استرسی همراه من بود
ک عزت نفس و اعتماد به نفس منو از بین بود
حتی تا دانشگاه
الگوهای ثابتی میدیم ک باورمو بهم یادآوری میکرد
یادمه یه سری میخواستم برم دانشگاه تو مسیر ک داشتم میرفتم با یه پسر چشم تو چشم شدم وسریع نگاهمو دزدیم
و قلبم اومد تو دهنم و باسرعت حرکت کردم ب سمت دانشگاه (تقریبا15 مین پیاده روی داشت مسیر)
ک کل این مسیر پشت سرمن اومد اون پسر و نزدیک دانشگاه دید من آدمش نیستم پیچید تو کوچه و رفت
یکی از بچه های کلاسمون معدل الف خیلی پسر خوشتیپی بود و دخترای کلاس هرکاری میکردن توجهش و جلب کنن حتی بعد کلاس ازش سوال درسی میپرسیدن رشته ما حسابداری بود
منم خوشم میومد ازش
ولی هیچ تلاشی نکردم برای جلب توجهه ش همیشه دور بر من بود تا باهم ارتباط برقرار کنه
حتی خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم ولی از دور فقط نگاش میکردم(خنده)
تا یه سری موقع امتحانات ترم ک داشتم از پله ها پایین میومدم اومد پیشم حس کردم میخواد چیزی بگه ک نگاهم به نگاهش گره خورد
و تمام اون ذهنیتی ک از پسرا داشتم اومد تو ذهنم
وضربان قلبم رفت رو هزار ک باعث شد فرار کنم و دیگه حتی از دور هم نگاش نکنم
و یه مورد دیگه ک ترم آخر بودم دیدم
من کار دانشجویی گرفته بودم ترمای آخر تو کتابخونه دانشگاه کار میکردم
یه سری سرکارم بود ک صدای یه دختر میومد ک داشت باگوشی حرف میزد میگفت:
آقا مسلم حالش خیلی بده چرا جواب گوشیش و نمیدی داره گریه میکنه
منم کنجکاو شدم بعدا پرسیدم جریان چیه
گفتن ی دختر ترم اولی با همین آقا مسلم دوست شده و دختره خیلی دوسشداشته و بهش گفته
و ایشونم کلی خندیده و رفته تو دانشگاه جار زده وآبرو دخترو برده
اونجا باور من باز قوی ترشد ک آره پسرا فقط واسه سرگرمی با دخترا دوست میشن و همه شون مث هم هستن و میخوان سواستفاده کنن
وهمین باز منو فراری تر کرد از دوستی و دوست شدن
وشد خط قرمز من
دوسال بعد دانشگاه وارد یه رابطه شدم برای ازدواج اونم به سبک سنتی بدون هیچ شناختی فقط چون فامیل مامانم بود اونا تایید میکردن قبول کردم
ک یه هفته طول نکشید ارتباطمون ومن بهم زدم
چرا چون ایشونم دقیقا مث من بودن تاحالا باهیچ دختری ارتباط نداشتن
چون همدار و هم فرکانس بودیم
چون من بلد نبودم احساسم و ابراز
و اصن تواین یک هفته من یکبار بهش زنگ نزدم(خنده)
چون مستقل نبود مث من
چون اعتماد بنفس نداشت مث من
اونم مث من خودشو دوست نداشت
نتیجه چی میشه؟؟
خب خداروشکر قبل عقد همه چی بهم خورد و من بعد6ماه ک به خودم اومدم
چنتا سوال ذهنمو درگیر کرده بود
چرا این اتفاق واسه من افتاد؟
چرامن هیچی از علایقم نمیدونم؟
چرا هیچ شناختی ندارم از جنس مخالف؟
چرا شروع نمیکنی خودت و جنس مخالف و بشناسی؟
یه جای کار ایراد داره باید کاری انجام بدم
تا اینکه عضو گروه های چت تلگرام شدم و اونجا ی کم بهتر شدم
ولی بعد 1سال ونیم تقریبا متوجه فضاش مناسب نیست برام تا یه سری هدایت شدم به گروه شکرگزاری و این شد ک من اومدم تو مسیر جذب و بعد سه ما با یکی از شاگرد های استاد آشنا شدم تو گروه وایشون خیلی بهم کمک کردن وخیلی از ذهنیت هام تغییر کرد
الان خییلی بهتر شدم
خودم و دوسدارم
از چیزی نمیترسم
ومتوجه شدم همه چی بخاطر افکار خودم بوده خودم خلق کردم اون شرایط و
و باید خیلی بیشتر روخودم کار کنم وباورهای قدرتمند کننده بسازم و متعهد باشم ب این مسیر زیبا وپراز عشق
استاد خییلی خیییلی ممنونم ازت من این فایلو ساعت یک شب دیدم خواب از سرم پرید والان تموم شد کامنتم هرچند خیلی دیگه مونده از الگوهای ثابت دیگه م
ان شاالله بقیه رو هم مینویسم
عاشقتم استاد خیییلی معرکه ای شما
Elham Amirian:
Elham Amirian:
به نام تنها معبود جهانیان که هر چه دارم از اوست
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و تنها الگوی زندگی من
من تقریبا یکساله که عضو گروه هستم و زندگی من به دو بخش قبل از عضو شدن و بعداز عضو شدن تقسیم شده
از آرامشی که تو زندگیم دارم از روابط فوق العاده ای که با خدای خودم دارم و هر روز سعی میکنم بیشتر به الهاماتم گوش بدم و هدایت های خداوند رو دریافت کنم و….
من پاشنه ی آشیلی که دارم اینه که نمیتونم زیاد کامنت بذارم فک کنم یکی دوتا بیشتر تاحالا نذاشتم و این بر میگرده به عزت نفسم که دارم روش کار میکنم و نسبت به قبل خیییییلی بهتر شدم
و الگوی که داره برام تکرار میشه اینه که هر چن روزی در میون نسبت به همسرم خیییلی سرد میشم که حتی به بحث و جدل کشیده میشه که چرا من بهش بی میلم و همش میخاد بهش توجه کنم یا اینکه چرا بهش میلی ندارم و خودمم واقعا موندم که چرا اینجوری میشم و چرا هی این الگو داره برام تکرار میشه و منو خیلی کلافه کرده
واین فایل باعث شد که بیام کامنت بذارم و شاید راه حلی برام داشته باشین
خییلی خییلی سپاسگزارم از خداوندم که شمارو سرراه من قرار داد️️️ و من هرو روزمو با شما زندگی میکنم ان شالله هم در دنیا و آخرت سعادت مند و ثرتمند و سلامت باشین در پناه الله یکتا و مهربان
سلام دوست خوبم الهام جان
کامنتتو خوندم و یه سری به پروفایلت زدم چقد تحسینت میکنم با اینکه خیلی ازعضویتت نگذشته ولی کلی ازمحصولات رو خریداری کردی
تحسینت میکنم که کلی تغییر داشتی توی زندگیت
من هم خیلی علاقه یی به کامنت گذاشتن ندارم
ولی حرف شما و الگوی تکرارشونده ی زندگی شما هم برای من هم تکرارمیشه
منم این احساس رو نسبت به همسرم دارم و هی داره تکرار میشه وبه بحث وجدل کشیده میشه
منم میخوام این باوری که پشت این الگو هست رو پیدا کنم و دوباره اجازه ندم تکرار بشه
چقد خوب شد که استاد این سوال رو مطرح کردن و من هم به فکر افتادم تمرکز بیشتری روی این موضوع بزارم و حلش کنم
ممنونم که باعث شدی منم به این ااگویی که دارم توجه کنم
درپناه الله شاد وسعادتمند باشی
این حس نسبت به همسر منم تجربه میکنم واقعا برام سوال با اینکه این همه تلاش میکنم چرا حسم نسبت بهش این مدلی .البته بگم من خودم کلا خواسته ام از یک رابطه این که کاملا آزاد و رها باشیم هر وقت دلم خواست ابراز کنم ولی همسرم فکر میکنه بهش کم میل و بی تو جه ام و وقتی این میگ من حسم بهش بدتر میشه که چرا همچین فکری میکنه.
و وقتی این بی توجه ای که خودش فکر میکنه من بهش دارم تو ذهنش درگیر این موضوع میشه که منو تحت فشار بزار .دوستان کمک کنید ممنون میشم.
استاد عباس منش اگ کامنتم خوندین واقعا لطف میکنید جواب بدین چون خیلی دارم کنترل میکنم و چون همسرم کسی که دارم باهاش زندگی میکنم و بهش بی میل میشم با این رفتاراش ،خودم اذیت میشم نمیتونم کامل تمرکز کنم روی دوره ها .
بنام خدای مهربون
سلام استاد جونم ،چقدر رنگ سفید بهتون میاد
استاد چقدر همه چی عالی و بینظیره ِ خداروشکر
استاد من در مورد سوال فکر کردم منتهی ماهها میشه که احساستم در جهت منفی برانگیخته نشده،
گفتگوهای ذهنی منفی اومده اما زود کنترل شده و در جهت مثبت جهت دهی شده
اما میخوام از تجربه های گذشته بنویسم و ایمان دارم با نوشتن تجربه ها ، آگاهی ام عمیق تر میشه
چه اتفاقاتی بیشترین احساسات رو در من برانگیخته میکرده ؟
من این سوال و از دخترم هم پرسیدم در مورد خودم گفتم شاید الانم باشه و من متوجه اش نیستم و دخترم گفت وقتی من اتاقم و مرتب نمیکنم بهم میگی اما عصبانی نمیشی و گفت مامان خیلی وقته که عصبانی نشدی و این باعث خوشحالی ام شد و ایمانم به درستی مسیرم بیشتر شد .
خب برم سراغ گذشته
1- وقتی کسی بهم بی احترامی میکرد کنترلم و از دست میدادم . حالا این بی احترامی خودش دامنه گسترده یی داشت
احساس میکردم کسی دوستم نداره یا اینکه من موجود بی ارزشی هستم و اصلا کسی من و نمیبینه
-کسی بهم امر و نهی میکرد
– اگه مهمونی بود و من دعوت نمیکردن
-تو جمع مورد عنایت ویژه نبودم
-اگه درخواستی داشتم و پاسخ منفی بود
-با کسی تماس میگرفتم و پاسخ نمیداد و طی یک ساعت خودش تماس نمی گرفت
-وقتی با کسی حرف میزدم تلفنی و اون طرف در حال خوردنِ چیزی بود که دیگه دیوانه ام میکرد و در 90 ٪ مواقع قطع میکردم
-وقتی با کسی صحبت میکردم و احساس میکردم با تمام وجودش گوش نمیده
-وقتی کاری برای کسی میکردم و تشکر نمیکرد
-وقتی کسی کاری برام میکرد باید 100 برابر جبران میکردم تا احساس آرامش میکردم وگرنه گفتگوی درونی و سرزنش کردنم دیونه ام میکرد
-گاهی وقت ها از اینکه برای دیگران خیلی انرژی میزاشتم باعث ناراحتی ام میشد
2- کسی ازم انتقاد میکرد سریع 1000 تا ایراد از طرف میگرفتم حالا یا بهش میگفتم یا تو ذهنم
3- کسی حرفی میزد باید سریع جواب میدادم و واکنش نشون میدادم اصلا کنترل احساسات یا رفتار نداشتم
4- از همه توقع داشتم که طبق میل من رفتار کنن و مثل من باشن و اگه کسی مخالف من بود حالم ازش بهم میخورد و تو ذهنم از کوه پرتش میکردم
کلا من خیلی به توجه کردن و احترام گذاشتن حساس بودم و همیشه ی اتفاقی میافتاد که درگیر این موضوع بودم
5-همیشه آدم هایی اطرافم بودن که مشکلاتی داشتن که در حد توانم بود تا حل کنم و بشم قهرمان
چون این باور و داشتم که من زن قوی و مسئولیت پذیری هستم و جهان هم طبق این باور مدام به من مسئولیت بیشتری میداد و همیشه درگیر حل مسائل بقیه بودم و اصلا وقتی برای دیدن خودم برای مسائل خودم نداشتم
6- همیشه زنهایی و جذب میکردم که تنها بودن و از رابطه عاطفی زخمی و ناراحت و جالبه به محض وارد شدن به رابطه با من کات میکردن و من خیلی ناراحت میشدم و میگفتم طرف نمک نشناسه تا تنها بود با من دوست بود حالا که دوست پسر داره من و فراموش کرده
بابا این قانونِ جهانِ ،من تو فرکانسش بودم
حتی زمانیکه خودم دوست پسر داشتم تمام دوستام دخترهای مجرد و زن های آسیب دیده بود و من ساعت ها مینشستم از بدبختی هاشون میشنیدم و باهاشون گریه ام میکردم
اما الان که فرکانسم تغییر کرده هر جایی میرم با خانوم هایی برخورد دارم که رابطه عاشقانه دارن و شاهد رابطه هایی هستم که بینظیرِ
خدایا شکرت
7- قبلا هر روز با دخترم دعوا داشتیم سر تمام موضوعات از دوش گرفتن تا غذا خوردن کلا در حالِ جر و بحث بودیم
8- مدام ی چیزی تو خونه خراب میشد ،هر روز باید خونه رو تمیز میکردم ،اتفاقا یکی دوهفته پیش متوجه شدم مدتهاست من حتی جاروبرقی نکشیدم و خونه به شکل جادویی تمیز و مرتبه و من کلا وقتم خیلی با برکت شده و فقط به کارهای خودم دارم رسیدگی میکنم
خداروشکر
به شکل بینظیری آسون شدم برای آسونی ها
9-قبلا برای همه دلسوزی میکردم و میخواستم همه رو نجات بدم و این باعث احساس بد در من میشد اما الان ایمان دارم که هرکسی در جایگاه درست خودشه و فقط خودش میتونه خودش و نجات بده و به من هیچ ربطی نداره و در مورد دختر خودم هم این نظر و دارم
10- قبلا برای تصمیمات کوچیک خیلی دچار تردید میشدم ،و جالبه من به راحتی تصمیمات بزرگ و میگیرم اما در مورد مسائل کوچیک مردد هستم و الان خیلی عالی شدم
چون میدونم تردید باعث هرز انرژی ام میشه
کلا قبلا آدم عصبانی و زودرنجی بودم و همه با ملاحظه با من رفتار میکردن که نکنه ناراحت بشم یا بهم بربخوره
اما الان هیچ ربطی به آدم یک سال پیش ندارم
من ایمان دارم که در مسیر صراط المستقیم هستم و تو مرحله ایی هستم که باید با صبر و ایمان ادامه بدم تا این نتایج بزرگ و بزرگتر بشن و در طی مسیر هم در حال بهبود و حرکتم خداروشکر
خورشید هر روز داره کارش و تکرار میکنه بدون خسته شدن جون نتایج طبق قانون با تکرار اتفاق میافته و من این موضوع خداروشکر خوب درک کردم که باید هر روز تکرار کنم
کلا روند حرکت و گسترش جهان بر مبنای تکرار داره رقم میخوره
و ی مثال از لذت بردن از مسیر
زمانیکه که خورشید داره غروب میکنه این مسیر غروب کردنِ که غروب خورشید و تماشایی و خیره کننده کرده
حالا فکر کنیم یهو خورشید غروب میکرد اصلا زیبایی نداشت
و ی موضوع دیگه که درک کردم تکاملِ
وقتی خورشید غروب یا طلوع میکنه خیلی آرام هوا روشن میشه و همینطور موقع غروب به آرامی تاریک میشه
وقتی به طبیعت نگاه میکنم در لحظه لحظه اش قوانین و میبینم و یاد میگیرم
خدایا شکرت
واسه همینه خداوند بارها در قرآن گفته نشانه هایی در جهان هست برای کسانی که فکر میکنن
چون میخواسته فکر کنیم تا قوانین و متوجه بشیم
خدایا شکرت خدایا عاشقتم
خدا جونم قطره وجودم و به اقیانوس بیکران وجودت پیوند میزنم
خدایا به اندازه ی تمام گل های دنیا عاشقانه دوستت دارم
تنها موضوعی که گاهی احساسم بد میکنه اما سریع کنترل شده خوبش میکنم ، احساس ِ تنهایی ،
(اینجا به یک باور اشتباه که داشتم اشاره کنم
چون خدا یکی و تنهاست منم میخوام تنها باشم )
در حالیکه خداوند در آیه 25 سوره بقره از مشخصات بهشت و مومنان به زوج بودن اونها اشاره داره
البته آیات دیگه یی هم هست در مورد اینکه هر چه در جهان است زوج هستن و
اصلا رابطه عاطفی کیفیت زندگی و بالا میبره
میدونم که به زودی این فرکانس های قدرتمند کننده یی که میفرستم نتایج و تغییر میده و میام و از نتایج جدید براتون با عشق مینویسم
استاد جونم بینهایت از شما سپاسگزارم که باعشق این فایل های بینظیر و آماده میکنین ، دوستون دارم
و بینهایت از بچه های عشقولی سایت سپاسگزارم که دست و دلبازانه کامنت مینویسن و ی عالمه ازشون یاد میگیرم و از خوندن کامنت هاشون عشق میکنم
خداروشکر
سلام سارا خانم مرادی عزیزم.
خداروشکر بخاطر این کامنت عالی که شما گذاشتید و من هدایت شدم به خواندن این کامنت عالی.
خداروشکر بخاطر این لحظه و این حد از ایمان و اطمینان شما.
خیلی خیلی خوشحال شدم، قلبم باز شد. چقدر خدا رو شکر کردم که تک تک این الگوها و این احساسات در شما با اون ایمانی که شما دارید، ایمانی که شما دارید، ایمانی که شما دارید عالی بود، یکی یکی حل شده و الان با صلح با خودتون و دخترتون قرار دارید.
خداروشکر بینهایت.
که شما به این مکان رسیدید. خداروشکر. من مطمئنم سارا خانم شما بهترین پارتنر را پیدا میکنید و اون فرد به صورت معجزه آسایی وارد زندگیتون میشه. اینو مطمئنم چون من مدتی هست شما را دنبال میکنم و میبینم چقدر عالی پایه های شخصیت خودتون را ساختید…
این حتما و حتما نتیجه اش میشه لعلکم ترضی بشوید در همه چیز و همه جا.
خدارو شکر بخدا، حالم خوب شد. حالم خیلی خوب شد.
امیدوارم الگوهای تکرار شونده شما توی اتفاقات خوب و مثبت در هر زمینه ای هر روز بهتر و زیبا تر بشود.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
ان شاءالله به تمام اون جاهایی که خواستید برسید.
ان شاءالله.
بنام خدای مهربونم
سلام به روی ماهِ علیرضای عزیز
خیلی خیلی لذت بردم و ذوق کردم از کامنت پر از لطف و محبتتون و خیلی سپاسگزارم از دعای زیبایی که برام کردین
الهی آمین ، ایشالا که به زودی نتیجه خلق زندگی دلخواهم و میبینم و در رابطه یی که خودم صفر تا صد شو خلق کردم قرار میگیرم
خیلی کامنتتون حس خوبی بهم داد و یک نشانه از طرف خدای مهربون بود که بهم گفت سارا جونم ، در و باز کن من پشت در منتظرتم
علیرضا جان ایشالا که خودتم به خواسته هات به آسانی و راحتی برسی و لذت ببری از زندگی بهشتی که داری
سلام
الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر میگردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.
چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.
در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.
اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :
در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.
هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من میشود به شدت ناراحت می شوم.
هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم
هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.
هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.
معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.
هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.
هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.
هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.
هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و میدانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.
از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.
و….
این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.
امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.
آرزوی موفقیت برای همه
سلام
آرزوی موفقیت برای شما و سعی در برداشتن ترمزهای مخفی برای رشد و تعالی.
هر چه بیشتر و دقیق تر در آموزه های استاد پیش میرویم، وضوح بیشتری را در تمام نکته هایی که ایشان تجربه کرده اند می یابیم. الان هم که این سوال و این نکته بیان شده مطمئنا تمرینی بسیار کارآمد و مهم برای زیر و رو کردن باورها و آنچه در فکر و ذهن و روان ما میگذرد است. چه خوب است که می توانیم با کامنت ها و آموزه های این فایل خیلی زیباتر و دقیق تر از همه زوایا و تجربیات دوستان دیگر استفاده کنیم و آنها را به کار گیریم تا طعم لذت همیشگی را از زندگی زیبایی که خداوند هدیه داده است بچشیم .
در پناه خدا باشید.
سلام وسپاسگذارم
فرستی شد کامنت شما تا مرا حسابی به چالش کشید وبسیار ممنون وسپاسگذارم
تشکر دوست خوبم منم دقیق همینطور هستم
سلام
الگوهای تکرار شونده دقیقا به همان ترمزهای مخفی در ذهن ما بر میگردد. یعنی باورهای مخرب و اشتباهی که اجازه رشد را در هر زمینه ای که به آن مبتلا هستیم از ما می گیرد.
چقدر خوب است که در اینجا فرصتی متمرکز تر بوجود می آید تا بتوانیم ریشه این باورهای غلط را جستجو کنیم و در صدد رفع آنها قدمهای تکاملی برای رشد شخصی خودمان برداریم.
در این بخش و در مورد خودم می گویم که بارها با الگوهای تکرار شونده منفی روبرو شده ام و در حال حاضر هم به دنبال درمان ریشه ای آنها با اصلاح باورهایم هستم.
اما آنچه باعث برانگیخته شدن احساسات در من می شود :
در هنگام رانندگی و وقتی در مسیرهای ترافیکی حرکت میکنم به شدت از دست کسانی که با سو استفاده از شانه خاکی جاده حرکت می کنند عصبانی و ناراحت می شوم.
هنگامی که در حال رانندگی هستم و راننده ای با حرکات نمایشی و با سرعت در مسیر، مانع از حرکت من میشود به شدت ناراحت می شوم.
هنگامی که همسایه ای قوانین و مقررات ساختمان و آپارتمان نشینی را رعایت نمی کند و ملاحظه ای بر حال دیگران ندارد عصبانی می شوم
هنگامی که در محل کارم احساس می کنم همکارانم پشت سرم حرف می زنند ناراحت می شوم.
هنگامی که پست و مرتبه ای مربوط به من است و من شایسته آن هستم اما به کس دیگری تعلق می گیرد بشدت عصبانی می شوم.
معمولا هر وقت هزینه غیر مترقبه ای برایم پیش می آید به هم می ریزم.
هنگامی که بیشتر اوقات ناخواسته چشمم به تلویزیون می خورد و به دروغ های مسئولین و برنامه های مزخرف برمی خورم عصبانی می شوم.
هنگامی که فرزندان طلاق را در مظلومیت و بی گناهی می بینم به شدت احساسی می شوم.
هنگامی که چه در خودم و چه در دیگران امکان اصلاح و پیشرفت را می بینم اما اینکه قدمی برداشته نمی شود حالم خراب می شود.
هنگامی که بیماری های پدرم را می بینم و میدانم که با اصلاح باورهایش و حتی تغییر کانون توجه اش می تواند آنها را درمان کند اما هیچ قدمی بر نمی دارد دلم می سوزد.
از اینکه می بینم یک عمر در کشورم صحبت از کمبود و رکود می شود و نتیجه آن هم با یک الگوی تکرار شونده مشخص هر لحظه تکرار می شود و باعث نتایج اقتصادی ضعیف و کم آبی می شود حالم بد می شود.
و….
این موارد اگر ریشه دارتر پیش بروم بیشتر و بیشتر هستند اما در حد اشاره خواستم چند مورد را عنوان کنم.
امیدوارم همه دوستانم را در کنار آموزه های الهی و قرآنی استاد عباسمنش در حال خوب و در اوج ببینم.
آرزوی موفقیت برای همه