پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1295 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ستایش زارع گفته:
    مدت عضویت: 1422 روز

    سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیزم

    توی فایل شما وقتی داشتین مثال برای سؤالی که گفتین میزدین

    من دیدم توی همه این مثال ها پاشنه آشیل دارم

    یعنی همه اون مسائل منو اذیت میکنه و باعث ناراحتیم میشه

    یکیش همین انتقاد هست

    وقتی یکی از من انتقاد میکنه یا حرف ناحق میزنه

    مخصوصا اگر پشت سرم این حرفارو بزنه

    من خیلییییی ناراحت میشم

    چون نمیخوام طرف فکر بدی درموردم بکنه

    و این یعنی حرف بقیه بسیاااااار برام مهمه

    یااینک من 12سال هس که ژیمناستیک کار میکنم

    وقتی مامانم میاد باشگاه و قراره حرکت هایی که میزنم رو نگاه بکنه

    من بسیار استرس میگیرم و ترس از این دارم که حرکتم رو بد اجرا کنم

    فکرکنم این بخاطر کمبود اعتماد به نفسم هست و اینک حرف و نظر مامانم یا بقیه برام مهم هست

    حتی از مسابقه متنفر هستم بخاطر استرس شدیدی که دارم

    توی مسابقه، موقع اجرای حرکت هایم

    کل بدنم میلرزه و این باعث میشه حتی بدتر اجرا کنم

    و حتی چندسالی هست که هردفعه توی مسابقه شرکت میکنم همیشه مقام سوم رو میارم

    خیلییییی تلاش میکنم ولی بازم همیشه سوم میشم

    دراین مورد فکرکردم ولی بازم نفهمیدم چه باوری هست که باعث میشه من مقام اول رو کسب نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      Dorsa گفته:
      مدت عضویت: 775 روز

      سلام دوست عزیزم:)

      راستش من نمیدونم شما توی چه دوره ای از زندگیت هستی اما من راستش توی سن سالی هستم که بیشترین امتحانای درسی زندگیم رو باید بگذرونم

      راستش رو بخوای من همین بودم و البته الان گاهی هم اینجوری میشم و نسبت به قبل خیلی تونستم بهتر بشم

      وقتی به فایلای استاد گوش دادم مخصوصا فایلای عزت نفس سعی کردم که بیشتر خودم و توانایی هام رو باور کنم

      میدونی قبلا رقابت خیلی برام مهم خیلی برام عملکرد بقیه از رقبا توی یک آزمون اهمیت داشت ولی از وقتی که تمرکزم رو از روی بقیه افراد برداشتم و فقط و فقط خودم رو با خودم مقایسه کردم خیلی تونستم توی کارم پیشرفت کنم

      از ساده ترین چیزها شروع شد مثلا در امتحانات ترم اول نفر چهارم شده بودم

      اما بعدش که خودم رو باور کردم خیلی جالب بود که تونستم توی امتحانات خرداد ماه نفر اول بشم

      خودت رو باور کن تو خیلی با استعداد هستی دوست عزیزم:)

      فایلای عزت نفس استاد هم فوق‌العاده‌ست و میتونی در زمان های اضطراب با کنترل ذهنت و تمرکز بر روی نکات مثبت خودت این موضوع رو تا حدی کنترل کنی:)))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 869 روز

      به نام الله یکتا

      بنده ی خدا تو که دقیقا گفتی از کجا مساله داری

      یکیش این بود که حرف و نظر دیگران برات مهمه و اینکه فکر مکنی اگر برن پشت سرت حرف بزنن باعث میشن اون آدمهایی که در ذهنت بزرگشون کردی رو از دست بدی،اون آدم مهم میتونه استادت باشه و یا دوستت و یا هر کسی…

      قدرت خداست و تو رو جانشین خودش در زمین کرده قوی باش و به خودت افتخار کن که هدایت شده ای و تو همین الان بدون هیچ شرطی فوق العاده ای،مشرک نباش

      تایید شدن توسط مادرت از بچگی برات مهم بوده و این باعث شده که همیشه تلاش کنی که بهترین خودت رو نشونش بدی تا خودت رو به اون اثبات کنی و نشون بدی که من بهتر شده ام،تو همین الان کافی و کامل هستی و نیاز به اثباتت به مادرت و یا هیچکس دیگه ای رو نداری چون همین الان لایقی،لایق آگاهی ناب الهی و بهتر شدن و اعتماد به خودت و خدات….

      دست از اثبات خودت بردار تو بی نیازی از اثبات خودت تا زمانی که خودت رو نیازمند فقط خدا بدونی و به اندازه ای که سرت در مقابل خدا پایین هست به همون انداره سرت در مقابل مردم بالاست

      اینا رو به خودم گفتم نه به شما

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ثریا مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3386 روز

    سلام به همه عزیزان و دوستان گلم

    فایل خیلی خوبی بود ممنونم از شما

    درمورد تمرین این فایل

    1. من زمانی که یک نفر تلفن و یا زنگ موبایلی که میزنم جواب نمیده خیلی احساس عصبانیت و بد را در من ایجاد می کنه

    2. من وقتی که یک نفر گله ای و یا انتقاد از من می کنه خیلی ناراحت می شم و عصبانی می شم و حتما باید جواب طرف بدم و یا این که قطع رابطه کنم.

    3. وقتی که پولی رو خرج می کنم و یا این که اگر موجودی حسابم کم باشه کلی استرس می گیرم.

    4. زمانی که یک نفر رابطه دوستانه رو شو با من تموم می کنه کلی استرس می گیرم.

    5. زمانی که همسرم از غذا و یا نحوه برخورد من ایراد می گیره کلی استرس می گیرم.

    6. زمانی تو یه کسب و کارم مشتری کارش تمدید نمی کنه به شدت می ترسم.

    7. کلا در مواقع حساس خیلی زود استرس می گیرم.

    8. به رفتار و واکنش افراد به شدت حساسم و اگر با من بد رفتاری بشه سریع ناراحت می شم.

    9. اگر برای افراد نزدیکم یک مشکل رخ بدهید به خصوص خانواده ام خیلی ناراحت می شم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  3. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 1469 روز

    سلام، عرض ادب و احترام خدمت استاد نازنینم که شده عشق زندگیم و واقعا از شنیدن صدای گرم و لحن دوستانش و دیدن چهره زیبا و لب خندانش همیشه دلم باز میشه، یعنی درهرشرایطی که باشم اگه یکی از فایلهاتون رو پلی کنم ناخودآگاه لبم میخنده، ناخودآگاه عضله های صورتم که شاید ابروهام رو گره انداخته و احتمالا به هردلیلی باعث شده باشه قیافه عبوس و جدی گرفته باشم، خود به خود شل میشه و چهره ام گشاده تر میشه، استاد عزیزم شدی برام اکسیژن، شدی ویتامین، شدی اکسیر حال خوش، شدی داروی تمدد اعصاب، شدی قرص شادی و عشق، شدی نفس عیسی، دوستون دارم و از صمیم قلب آرزوی موفقیت روزافزون براتون دارم، و سلام و عرض ادب خدمت خانم شایسته محترمِ عزیز، و تمامی دوستان حاضر در سایت، چقدر خوبه که شماهارو دارم و چقدر عالیه که میتونم بیام تو این سایت و با مطالعه کامنتهای شما عزیزان، پله به پله اوج بگیرم، الهی شکر.

    استاد بعد از شنیدن این فایل ، در مورد حرفاتون و سوالتون فکر کردم و به یک نتیجه ایی رسیدم، البته تاحدودی قبلاها به این نتیجه رسیده بودم ولی مستقیما تاحالا ننشسته بودم دقیق رو این موضوع تمرکزی فکر کنم ولی این سوال شما باعث شد من به یک نتیجه قطعی برسم، اونم اینکه، از بچگی اخلاقم یجوری بوده و البته الانم است که اجازه ندادم کسی باعث شه من واکنش شدیدی نسبت به یک موضوع خاصی از خودم نشون بدم.

    البته نمیگم این اخلاقم خوب بوده یا بد، نمیدونم شاید یکی منو ببینه بگه بی احساسه، یا بگه درکش پایینه، ولی من خودم ، خودم رو خیلی عالی میشناسم.

    من میتونم ژرفای درد از دست دادن یک عزیز رو درک کنم، میتونم سنگینی احساس یک ورشکستگی رو درک کنم، میتونم درک کنم وقتی بعد از سالها خبر بچه دار شدنت رو پرستار بهت میده چقدر خوشحال کننده است، میتونم درک کنم وقتی با بالاترین رتبه از کنکور قبول میشی چقدر شادی بخشه، من کاملا درک میکنم وقتی یکی به یکی حرف زور میگه چقدر این صحنه زننده و ناراحت کننده است، من درک میکنم تصویر مشمئز کننده باتومی که یک مامور برسر یک دختربچه میزنه، من درک میکنم و از اعماق وجودم درک میکنم شرمندگیه یک نان آور خانه رو در برابر همسرش یا بچه هاش، من در کل آدمی هستم با احساسات عمیق، شادی، غم، نفرت، دوستی، عشق، لذت معنوی، لذات مادی، لذتهای جنسی، من مزه ها رو با تفکیک خیلی بالا درک میکنم، فرق شور و شیرین، تلخ، تند، ملس، هر چیزی که باعث تحریک هر حسی بشه رو من کاملا میفهمم، ولی اینکه سوالتون این بود که پرسیدین چه چیزی باعث شده واکنش شدیدی بهش نشون بدیم، من به هیچ چیزی واکنش شدید نشون نمیدم، نمیدونم چرا و چطوری، ولی همیشه احساساتم ناخودآگاه تحت کنترل بوده، از خیلی بچگی.

    مثلا خوب یادمه من دوران راهنمایی شلوغی کردم و مدیر مدرسه منو از مدرسه اخراجم کرد، بخدا ذره ایی ناراحت نشدم، نمیدونم چرا، به چه امیدی، ولی اصلا ناراحت نبودم حتی از دفتر که اومدم بیرون رفتم یدونه ساندویچ خریدم خوردم اومدم از کلاس کیفم رو ورداشتم دم در سرایه دار مدرسه صدام کرد برد دفتر. ناظممون گفت قول بده بچه خوبی باشی ما اینقدر به آقای مدیر التماس کردیم که اجازه بده درست رو بخونی و … برو سرکلاست، بخدا اونموقع هم خوشحال نشدم، همون طور که داشتم میرفتم خونه همونطوری برگشتم سرکلاس.

    همچین مثالهایی خیلی زیاد دارم، اصلا به هیچ کسی و چیزی اعتبارش رو ندادم که منو تکون بده، همسرم که الان باهاش زندگی میکنم خیلی روش کراش داشتم که حتما مال من بشه، وقتی جواب مثبتش رو شنیدم و متوجه شدم که اوکیه، یادمه یه مجله سودوکو خریده بودم و داشتم جدول سودوکو حل میکردم، بعد اینکه تلفن رو قطع کردم، نشستم ادامه جدول سودوکوم رو حل کردم.

    یا توی دوران خدمت سربازی، من دوتا لیسانس دارم ، مدیریت و تاسیسات، تو آموزش همه بال بال میزدن که حتما بیوفتن شهر خودشون، من از اونجایی که کوهنوردی میکنم و اونموقع هم کوهنوردی میکردم، وقتی به هر شهری و استانی فکر میکردم به کوههاش فکر میکردم که مثلا مشهد بیوفتم کدوم قله ها رو میتونم برم، لرستان بیوفتم کدوم آبشارها و قله ها میتونم برم و … تا اینکه گفتن افتادی تبریز ، خوشحال بودم ولی اونجوری که همه میپریدن بالا و فریاد میزدن، من داشتم سیب پوست میگرفتم گفتن سیدعلیزاده گفتن تبریز، گفتم ممنون و سیبم رو پوست گرفتم، همه ریختن سرم داشتن منو میکشتن که پسر نشنیدی؟؟؟ مگه تبریزی نیستی؟؟ چرا مثل درختی تو؟؟ ولی بخدا خیلی خوشحال شدم، اما نیازی نبود، اصلا نه که بگم نیازی نبود، شاید نیاز بود، ولی تاحالا اونطوری از دلم نیومده که بپرم بالا و پایین.

    یا یادمه من بچگیهام با بابا بزرگم خیلی دوست بودیم، باهم کوهنوردی میرفتیم، اسب داشت، باهم اسب سواری میکردیم، یه روز امتحانات نهایی دوران راهنماییم بود اومدم خونه گفتن “آغ بابا” (بابا بزرگم) فوت کرده، خیلی ناراحت شدم و رفتیم کفن و دفن و من برگشتم تونستم بشینم واسه امتحان فردا درس بخونم.

    خیلیه، همه زندگیم رو که چک میکنم، من به کسی یا چیزی این اجازه رو ندادم منو هیجانی احساساتیم کنه، واکنشی رفتار کنم، یکبار تمام پولام رو باختم حتی ماشینمو دادم بنگاه پیاده رفتم طرف خونه، بارون شدیدی میبارید، از اون بارونهایی که تبریز بهش میگیم “نیسان” انگار فلکه ابر رو باز کردن، کاملا یادمه من از بارون اونقدر داشتم لذت میبردم که یک ساعت شایدم بیشتر من زیر بارون داشتم قدم میزدم، نه که جنس قدم زدنم دلتنگی باشه و ناراحتی و غم، اصلا، من داشتم از بارون لذت میبردم، اومدم خونه خیلی ریلکس، نه تنها عصرش خونه ننشستم و زانو غم بغل نکردم بلکه یکهفته نشده مغازه ام رو استارت کردم و زیر یکسال همه چی مثل روز اول شد.

    درکل نه که بی ذوق باشم، من میتونم عالی و عمیق هر درد و غمی، هر شادی و خوشحالی، هر موفقیت و یا شکستی رو هر سوپرایزی رو درک کنم، ولی هرگز واکنشی نشون ندادم.

    و در مورد الگوی تکرار شونده، من توی زندگیم یک الگویی تکرار میشه که خیلی وقته دنبال علتش میگردم و اگه کسی بهم مشاوره بده و بتونه منو راهنمایی کنه که بتونم علت این الگورو پیدا کنم، هرچی بگه بهش میدم.

    و اون الگو چیه؟

    عمدتا زندگی من بروفق مرادم بوده و است، و فراز و نشیبهایی بوده و هست، بالا پایین شده، مخصوصا در بحث مالی و مادیات یکی دو مورد بالا پایین داشتم، ولی توی سایر جنبه ها معمولا روند صعودی بود، خدارو شکر، در کل تمام اتفاقات برام قابل قبوله، و من راضی ام، از خودم از خدا و از کائنات من خیلی راضی ام، نه که این حرف رو بزنم که خدا ازم نگیره، نه، خدا که از دلم آگاهه، من جدی جدی ازش راضی ام، ولی در تمام این مدت زندگیم یک الگویی هست که بارها تکرار شده، شاید ریتم مشخصی نداره، ولی من میدونم این از اون دست اتفاقاته، خیلی دلم میخواد علتش رو پیدا کنم تا بیشتر و بیشتر در زندگیم همچین اتفاقاتی رخ بده، اونم اینه که، هر از چندگاهی، در روال عادی زندگیم که معمولا شرایط آرام و دلچسبه، عمدتا بروفق مرادمه، حالا مواقعی که حتی خیلی هم عالی نباشه ولی بد هم نیست، گاها فرشته هایی پیدا میشن و دستم رو میگیرن که من هرچقدر فکر میکنم این از کجا اومد، چرا اومد، چی باعث شد بیاد، جوابی پیدا نمیکنم، با خودم میگم اگه در پاسخ به فرکانسهای منه چرا همیشه اینا نمیان، چرا همیشه نیستن، اگه اتفاقیه و تصادفی پیداشون میشه، میگم چرا همشون در یک سبک خاصی به هم شبیه هستن، مثال بزنم که بهتر بتونم منظورم رو برسونم.

    مثلا، صاحب مغازه ام چندوقت پیش اومد پیشم و بهم گفت، تو فلان مبلغ بهم پول رهن داده (من مغازه رو رهن و اجاره کردم) گفت اون اجاره که میدی خدا بهت برکت بده، به دردم میخوره، ولی این پول رهنو من باهاش کاری نمیکنم گذاشتم بانک و سود میگیرم ازش، راستشو بخوای این سود بانک به دلم نمیچسبه، احساس میکنم مکروهه، یه شماره حساب بده من اون پولو برگردونم به خودت، پرسیدم میخوای اجاره رو زیاد کنیم؟ گفت نه من به حق خودم قانع ام، همون که حرف زدیم، هیچی پول رو زد به حسابم، این یه اتفاق خوبی بود که باز خوشحالم کرد که هم میتونست اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاف نیوفته.

    یا مثلا یه بار رفته بودیم با دوستان چین، یه مرکز تفریحیه زنجیره ایی هست بنام اوسوتو، توی استخر بودیم دیدیم چند نفری فارسی و عربی صحبت میکنن، باهم سلام و احوالپرسی کردیم چندتاشون شیرازی بودن و چند نفر از دبی، پرسیدن کدوم هتلین گفتیم فلان جا، ماهم ویزامون 40روزه بود که سرِ برگشتمون آزاد بود، بلیط برگشت نگرفته بودیم،گفتن ما سوییت 7نفره گرفتیم، ولی 3نفرمون نیومدن، میریم شانگهای، خواستین شمام بیاین، ما اونموقع پکن بودیم، بعد اینکه کارامون پکن ردیف شد و وقت هتلمون تموم شد، 6روز رفتیم شانگهای عشق و حال بدون هزینه هتل که میتونست هم اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاق نیوفته.

    اونجا کاری نداشتیم کارمون شده بود رفتن به مراکز تفریحی و باغ وحش و پارک آبی و …، یکی از اون دبی ها گفت منو یکی از کارخونه دارهای شهر سی سی، دعوتم کرده به یه پارتی قراره شب ماشین بفرسته که بریم اونجا ، گفت ازم پرسیدن چندنفرین که براتون ماشین بفرستیم، اگه شمام میاین بگین چندنفرین آمار بدم شب باهم بریم، خلاصه جاتون خالی از 5عصر رفتیم تا 12شب ترکوندیم، اتفاقی بود که هم میتونست اتفاق بیوفته هم میتونست اتفاق نیوفته.

    این اتفاقات سوپرایز کننده که در شرایط عادی برام اتفاق میوفته، من بهش میگم خدا باز فرشته فرستاد برام، نه که سرِ بزنگا، نه وقتی طناب داره پاره میشه، نه، فقط در شرایط عادی و روال عالی زندگی، یک حالت نورعلی نوری اتفاق میوفته، فردی پیدا میشه که جنس همشون یع جوره، من دنبال اینم که کدوم فرکانس من اینارو برام جور میکنم، چون همیشه نیستن، میخوام کاری کنم اینا همیشه بیان، زود زود ببینمشون، چون مثل جایزه میمونن، میشه نباشه، نبودشون چیزی رو لنگ نمیکنه، ولی بودشون شرایط رو عالی تر میکنه.

    زیاد حرف زدم، میدونم، سرتون روبیشتر درد نیارم، خلاصه اینکه عاشقتونم.

    موفق و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2012 روز

      سلام و ارادت ویژه به شما آقا جمال گل دوست داشتنی. ساغول

      من دو سه ماهی هست که شما رو در سایت شناختم و از همون کامنت اولتون شما رو فالو کردم و سعی می کنم از نظرات بسیار کاربردی و ارزشمندتون حتما استفاده کنم. بخصوص توی عقل کل.

      راستش رو بخوای متفاوت ترین و دلنشین ترین کامنتی بود که توی این فایل تا به اینجا خوندم چون تا حدود زیادی، نه کاملا، شبیه به خودم بود.

      از اونجایی که من خودم رو در این 38 سال زندگیم فردی درونگرا و آروم شناختم متوجه شدم که اتفاقات هرچی بزرگتر باشن منو کمتر تکون میدن. چه مثبت و چه منفی. و گاهی اتفاقات خیلی ریز و جزئی منو بیشتر درگیر میکنه.

      فراموش کردم که شما رو تحسین کنم بابت نوشتار و ادبیات شیرین و بسیار قویتون. سبک صحبت کردن شما برای من جذابه و دوست دارم حتما تا آخر کامنت رو بخونم. شاید بخاطر صداقت و روراست بودنتون با خودتون هست. شاید بخاطر همون درک عمیقی که از احساسات خودتون دارید.

      منم بخوام مثال بزنم در اتفاقات خیلی غم انگیز و عمیقا شادی آور کنترل عجیبی روی خودم دارم که این ناخودآگاهه و دست خودم نیست. به قول شما از بچگی همینجور بودم. ولی کامنتهای بچه ها رو که می خوندم چون شبیه من نبود فکر می کردم من آدم بی احساسی هستم. حتی بعضیا هم اینو بهم گفتن در زندگیم.

      ولی اینطور نیست. در واقع من حس می کنم درک می کنم ولی درگیرش نمیشم. یا سریع از اون موقعیت خارج میشم. دقیقا مثالهاتون در مورد منم صدق میکنه.

      مثلا مدارک پزشکی بیماری سرطان پدرم رو بردم دکتر خیلی خوبی طرفای میدون انقلاب بعد که دکتر دید و گفت سرطانش پیشرفته تر از اونیه که بشه درمانش کرد و فقط باید منتظر بود، من از دکتر تشکر کردم و از مطب اومدم بیرون دست ترانه کوچولومو گرفتم و بردمش پارک لاله و نمایشگاه صنایع دستی و یه سیب زمینی پنیری هم گرفتیم. یادمه اسم سس قرمزش هم ترانه بود. از ترانه با سس ترانه هم عکس گرفتم و خندون با مترو برگشتیم کرج.

      فرداش کمی تو فکر فرو رفتم ولی باز قدرت امیدم به درمانهای جدید یا تغییر افکار پدرم جوری که بتونه باعث بهبودش بشه بیشتر بود. حتی احتمال از دست دادنش رو هم میدم ولی باز میگم الهی شکر اینهمه سال بهترین پدر بالای سرم بوده. هرچی بشه من قوی ام با اینکه دلم براش یه دنیا تنگ میشه. و یک کلمه هم به خودش نگفتم که دکتر چی گفته. گفتم دکتر همون نظر دکتر خودتو داده داروهاتو مصرف کن خوب میشی ان شاالله. اوضاعت خوبه.

      نمی دونم از بچگی یه خوشبینی و امید خاصی داشتم که الان فهمیدم تو این دنیا تنها من نیستم که اینجوری ام.

      ترم 1 ارشد از 3 تا درس هرسه تاشو افتادم. یک ساعت گریه کردم ولی بعدش تموم شد. ترم 2 شاگرد اول کلاس شدم و واسه پایان نامه ام استادم انتخابم کرد که برم خود سازمان انرژی اتمی تهران با راکتور تحقیقاتی کار کنم.

      در مورد فرشته ها به نظرم دنبال فرکانس سازنده نگرد. شما مقاومتی که خیلیها دارند رو نداری که این اتفاقات میفته. در واقع ترمزی که نداری باعث ورود به سرزمین فرشتگان میشه. گاهی که میبینی کسی خیلی درگیری و بدهکاری و مشکل در انجام کارهاش داره یاد خودت بیفت و خودت رو تحسین کن. بگو آهان پس من این افکار رو ندارم که خدا واسم فرشته میفرسته. باریکلا به من که فلان باور اشتباه رو مثل فلانی ندارم.

      استاد چندین هزار بار گفتن نیروی حاکم بر جهان خیر مطلقه. دوری از منبع خیر باعث رنج و فشار و سختیه. ورود آدمهای خوب و رخ دادن اتفاقات عالی در زندگی و نعمتها کاملا طبیعیه. اونچه غیر طبیعیه اونه که ما جلوش رو بگیریم.

      پس این حالی که خدا داره بهت میده یعنی داری طبیعی رفتار می کنی و در مسیر جریان آب هستی. بیشتر و بیشتر ریلکس و رها باش. اعتماد و ایمانت به خدا بیشتر باشه این جنس از اتفاقات هم بیشتر میشه.

      ممنونم که پاسخ طولانی منو خوندی داداش. من از شما خیلی چیزها یاد گرفتم و بی نهایت بابت وجود نازنینت از خدا سپاسگزارم.

      بدرخشی تا ابد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1640 روز

      سلام جمال عزیزدوست هم فرکانسی وآگاهم

      چقددرشمامثبت هستید

      چقددرشماریلکس هستید

      درشادی ها وغم

      خب خدارابسیارشاکرباشیدکه خمیره وجودی شمارو(حالاژنتیکی یا ذاتی)پذیرای قلب آرام وحال وحس خوب آفریددرهرحالت شادی هاوغم

      شماازهمان دوران بچگی لعلک ترضی دراعمال ورفتارتان داشتید واصلاوابدا نه ازشادی زیادبالاوپایین میپریدین وخوشحالی میکردین ونه درغم وناراحتی زانوی غم بغل میکردین وناراحت میشدین این خصیصه افرادانگشت شماری درجهان هستی ، هست

      وخوشبختانه شماجزء آن عده قلیل هستی .

      من فکرمیکنم چون شماهمیشه دراحساس خوب الهی هستید خدای مهربان هم به قول شمافرشته هاشوبرای شمامیفرسته اونم چه فرشته های باحال وبسیارمتواضع وشایسته وسرشارازمهروعشق .

      من فکرمیکنم چون شماازابتدای زندگیتون که خودتون روشناختی تااکنون که همچنان درهمان حال وحس خوب وریلکس تون هستی فعلاگاه گاهی این فرشته های عزیزروبه زندگیتون میفرسته ولی درادامه روندزندگیتون اگرهمچنان باهمون حال واحساس خوب الهی باشیددرمداربالاتری قرارمیگیرید وخدافرشته های بیشتری روبراتون میفرسته ودرواقع خودتون این فرشته های زمینی روبیشترجذب میکنید

      اگرکمی بیشتردقت وتامل کنید متوجه میشییدکه قضیه فقط وفقط تغییرمدارهست ونه هیچ چیز دیگری .

      فقط خواستم درحدبینش وآگاهی ام پاسخ داده باشم .

      حالاکه فکرمیکنم میبینم خدابرای من هم فرشته های زمینی رودرمواقع زیادی به زندگیم فرستاده ومن همیشه خدابسیارسپاسگزارفضل ورحمت ولطف وموهبت الهی ، والله یکتاقرارمیگیرم امافرشته هایی که توزندگی من آمدورفت میکنن باتوجه به جنس فرکانس هاومداروارتعاش زندگیم هستندکه فعلادرهمین حدی بایدبیان وبروند

      اماجنس فرشته های زمینی زندگی شمادرمداربالاتری باتوجه به مداروفرکانس فعلی شمافعلادرهمین حدگاه گاهی آمدورفت میکنن حالا اگرشمابسیارشاکروسپاسگزارهمین حدباشیدمطمئن باشیدباتوجه به قانون سپاسگزاری وحال وحس خوب بیشتراین فرشته هاروبه زندگیتون دعوت میکنیدبایدآمدن این فرشته های زمینی روبولدکنین برای خودتون هرقدربیشتربهش توجه کنین وبیشتربرای خودتون تکرارکنین باحرف زدن یانوشتن یاتجسم کردن بیشتروبیشتراونهاروجذب می کنید

      شادوپیروزوموفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      الهه امینی گفته:
      مدت عضویت: 994 روز

      سلام آقای علیزاده چقدر خوبه که شما واکنشی نیستین مخصوصا در اتفاقات منفی مثل اخراج یا فوت عزیز،تحسینتون میکنم اما در شرایط مثبت هم واقعا هیچ واکنشی حتی درونی ندارید مثل پاسخ مثبت همسرتون ؟!

      در پاسخ به سوال شما من نظرم اینه؛ شما در یه شرایط نسبتا خوبی بودید و اتفاقات یا به قول خودتون فرشته ها بیشترش کردند یعنی موجب لذت بیشتر شما شدند یعنی شما در سیکل اتفاقات مثبت قرار میگیرید فقط باید اینجا یه واکنشی نشون بدید که بیشتر تجربش کنید حتی درونی شما خیلی کارتون درسته در اتفاقات منفی خیلی کنترل ذهن بالایی دارید ولی در اتفاقات مثبت هم انگار خیلی فرقی نمیکنید از نظر احساسی میدونید اون ذوق داشتنه مثل نمک غذا دلچسبش می‌کنه ذوق شاید یه سه حرفی باشه اما خیلی نتیجه به بار میاره وقتی احساستون از نوع شوق و ذوق برانگیخته بشه شاد بشید همون که شما میخواهید بیشتر تجربه کنید رو واستون رقم میزنه وقتی میگید اگه هم نبود چیزی لنگ نمیشد یعنی آنقدرها براتون فرقی ندارن در صورتی که قانون اینه :

      شما با اومدن نتایج کوچیک تحسین کنید تا بیشتر و بزرگتر بشه

      حالا یکی درونی تحسین میکنه واسه خودش توی ذهنش تکرار میکنه یکی راجع بهش صحبت می‌کنه و…

      وقتی شکر نعمت باعث فزونی میشه که احساس خوب پشتش باشه سیستم به احساس پاسخ میده ،

      باید کانون توجه و احساس خوب روش باشه

      یا ایها الذین آمنو اذکروا نعمت الله علیکم

      ای کسانی که ایمان آورده اید نعمت خداوند را بر خودتان یاد کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1279 روز

      سلام وصد سلام

      دوست خوبم سپاسگذارم هستی وهمیشه کامنت هایت رو مطالعه میکنم .ولذت میبرم تشکر

      سپاسگذارم

      فقط یه چیز گاهی باید آگاهانه از بی خیالی اومد بیرون ورود بروی خیال خود خود خودش …

      نمیدونم چطور بگم ولی از خیال بی خیالی خیال می‌سازم اونوقت من همیشه اتفاقاتی اینچنین دارم شاید کوچکن اما هست وآرام ارام بزرگ میشن .سپاسگذارم هستین

      این اتفاقات سوپرایز کننده که در شرایط عادی برام اتفاق میوفته، من بهش میگم خدا باز فرشته فرستاد برام، نه که سرِ بزنگا، نه وقتی طناب داره پاره میشه، نه، فقط در شرایط عادی و روال عالی زندگی، یک حالت نورعلی نوری اتفاق میوفته، فردی پیدا میشه که جنس همشون یع جوره، من دنبال اینم که کدوم فرکانس من اینارو برام جور میکنم، چون همیشه نیستن، میخوام کاری کنم اینا همیشه بیان، زود زود ببینمشون، چون مثل جایزه میمونن، میشه نباشه، نبودشون چیزی رو لنگ نمیکنه، ولی بودشون شرایط رو عالی تر میکنه.

      زیاد حرف زدم، میدونم، سرتون روبیشتر درد نیارم، خلاصه اینکه عاشقتونم.

      موفق و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاطمه فضائلی گفته:
      مدت عضویت: 1243 روز

      سلام اقا جمال

      چقدر این کامنت قشنگ بود, تموم فایلهای استاد و قران و همه چیز رو اورد جلو چشمم در عمل

      لا خوف علیهم ولا هم یحزنون رو واقعا نشونم داد

      یه چیزی دقیقا روبروی این کامنتم من, قبلا که خیلیی خیلییی بیشتر احساساتی بودم, واقعا سر هر چیز کوچیکی خوشحال و سر هر چیز کوچیکی ناراحت میشدم, سعی کردم ازون حالت بیام بیرون و تا حدودی هم خوب بودم ولی نه اون جور که باید

      چند روز پیش اتفاقی افتاد که بد منو ناراحت کرد و خیلییی گریه کردم یعنی الان که خودم بهش فکر میکنم بهش دامن زدم به معنای واقعی,اتفاق عجیبی نبود ولی یهو بدجور گندش کردم و بعد هم شیطان عااااالی همکاری کرد باهام, منی که فکر میکردم ازون حالت گریه های شدید کامل بیرون اومدم و دیگه اون ادم نیستم و واقعا هم چندساله نبودم ولی دو روز تمام حالت بدی رو تجربه کردم و بدن درد گرفته بودم یه حالت کوفتگی, دیشب به خودم گفتم این همه ادعات میشه از بدنت محافظت میکنی و ورزش میکنی و به خودت میرسی بعد داری با ناراحتی اذیتش میکنی ؟؟؟ و تصمیم گرفتم به احترام بدنم هم که شده نجوایی که اومد نزارم رشد کنه

      و تازه معنای تماااام حرفهای استاد رو فهمیدم که تو فرکانس حداوند قرار گرفتن و تو فرکانس شیطان قرار گرفتن یعنی چی؟

      هرچی میخواستم سپاسگزاری کنم نمیتونستم, اصلا اجازه چنین چیزی بهم میداد, میخواستم برم لب رودخونه نتونستم لباس پوشیدم و درخونه رو هم باز کردم ولی برگشتم

      عجیب بود, خوابیدم بیدار شدم و همونوقت یه چیزی اومد تو ذهنم که نجوا از سمت شیطانه برای اینکه غمگینشان کنه میخواد حقو بده که عصبی باشی و غمگین, دقیقا هم همین بود میخواست با هزار علت بهم ثابت کنه تو بدبختی, همه ی خاطرات ذهنم 25 سالمو ردیف کرده بود برام و من واقعا دسترسی ای به فرکانس خداوند نداشتم

      وقتی کامنت شمارو خوندم بدجور منقلب شدم

      معنی لاخوف علیهم ولا هم یحزنون رو دیدم انگار

      معنی هماهنگی ذهن و روح

      معنی کنترل ذهن

      معنی نزدیکی روح و ذهن به هم

      برای همین میگم دقیقا یه چیزی مقابل من بود این کامنت

      بزرگ منشی در عمل

      عزت نفس در عمل

      اسان گیر بر خود کارها در عمل

      احساس لیاقت در عمل

      و در اخر توحید در عمل

      نه خوشیا انقدرر خوشحالشون میکنه که مغرور بشند نه ناخوشی ها انقدر داغونشون میکنه که از پا در بیان

      قطعا الگویی داشتید که شمارو ناخودگاه اینطوری بار اورده, برعکس الگوهای افسرده و عصبی زندگی من

      انگار اولین باره احساس خوب اتفاقات خوب رو میشنوم

      نمیدونم ولی این کامنت برای من یه زندگی دیگه ای بود

      خیلی دوسش داشتم

      شاید برای یه سبک دیگه از زندگی باید حال یه بچه ای رو داشته باشم که از مدرسه اخراج شده و درحال خرید ساندویچه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سعیده محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1294 روز

    بنام خدای همیشه هدایتگرم که این روزا اینقدر قشنگ منو هدایت میکنه البته خدای مهربونم همیشه هدایت میکنه ولی من تاره تاره دارم گیرنده هامو فعال میکنم

    سلام به استاد عباس منش ومریم جان

    سلام به خانواده ی صمیمی وبزرگ عباس منش

    استاد در جواب این سوال باید بگم من هرچی فکر میکنم میبینم بیشترین اتفاقاتی که افتاده ومنو بهم ریخته مربوط به روابط عاطفی خودم با همسرم وبچه هام بوده چقدر قشنگ گفتین که وقتی احساس طرد شدگی از طرف اونا بود یادمه دوسال پیش من همین موقع ها بود که من متوجه شدم بعد از این همه زحمت واز خود گذشتگی که برای همسرم وبچه هام کشیدم خیلی راحت بچه های من جاسوسی منو برای باباشون میکردن وآمار کل روزمو با آب وتاب گزارش میدادن ومنم جیغ وداد وقهر ودعوا که چرا اینا قدر من وزحماتم رو نمیدونن چرا وقتی من سرکارم بجای قدر دانی از من جاسوس پروری میکنه

    خلاصه هرروز یه داستان وهمینطور این چرخه معیوب تکرار میشد تا اینکه من با یکی از شاگردای استاد آشنا شدم ودوره هاشو تهیه کردم آ رومتر شده بودم ولی بازم سیکل معیوب ادامه داشت تا اینکه یکی دیگه از دوستام استاد عباس منش رو معرفی کرد اولش یکم فایل دانلودی گوش کردم وبعد قدمها رو تا قدم 4 گرفنم وچون فقط گوش میدادم وعملکرد نداشتم اونم بدلیل عزت نفس پایینم کلا بی خیال استادشدم از این دوره به اون دوره

    حدود یکسال پیش بخاطر همون عزت نفس شروع کردم به درد ودل کردن با یکی از همکارای آقا وفکر میکردم چون یه جنس مخالفه میتونه بهتر بمن کمک کنه وتوی همین گیرودار همسرم متوجه شد وروابط بهتر که نشد هیچ بلکه زندگیم کلا داشت بهم میریخت حالا یه مشکل به مشکلاتم اَضافه شده بود

    خلاصه من از محل کارم بیرون اومدم به اصرار همسرم وخودم بستم به دوره های روابط وصلح درون ودوباره قدمها رو شروع کردم نمیدونم روزی چند ساعت ولی دیگه کل زتدگیم شده بود.سایت استاد الان که یه نگاه به عقب میندارم میبینم چقدر زندگیم آرومتر وپربرکترشده وهیچ شباهتی با یکسال قبل نداره.

    من همیشه درتمام سالهای ازدواجم فقط دغدغه روابط همسرم وخانواده م وبچه هام رو داشتم وهمیشه ازهمین ناحیه ضربه خوردم درصورتیکه محل کار وفامیل ودوستان براحتی ارتباط برقرار میکنم ولی بقول استادپاشنه آشیلم خانواده وهمسر وبچه هام هست الان بادوره ی روابط یکم بهتر شدم ولی حالا حالاها جادارم برای تغییربقول استادهمه ما یه روح مجردیم قبل از بدنیا اومدن مجرد بودیم وبعد از مرگ هم مجرد هستیم پس چه تعصبی داریم نسبت خانواده بچه همسر ویا کشور وشهروحتی قوم قبیله ؟

    بااین فایل من دوباره یادم افتاد طرد شدگی چقدر منو اذیت کرد .

    درپناه خدا شاد وثروتمند وتندرست باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  5. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیز و بانو شایسته نازنین و همه دوستان خوبم در این خانواده فوق‌العاده

    این دوره باعث شده من منظور خدا رو خیلی بهتر متوجه بشم و حرف‌های استاد و کج‌فهمی‌های خودم رو از قانون خیلی بهبود ببخشم. دیگه اگه شرایط طبق خواسته من پیش نمیره از کسی شاکی نمیشم، میگردم دنبالش تا پیداش کنم و این خیلی نعمت بزرگیه برای من که تو این دوره بیشتر از همه باهاش دارم آشنا میشم.

    وقتی سوال این جلسه مطرح شد اولش ذهنم داشت از مکتوب کردنش به خصوص در اینجا طفره میرفت و میگفت اینا خیلی شخصیه به کسی ربطی نداره و فکر کردم که واقعاً یه سری مسائل داره تو زندگی من تکرار میشه که من توجهی بهشون نمیکنم از مسائل مالی گرفته تا روابط که خوب تقریباً هر چند وقت یکبار یک روند سینوسی احساسی رو برام بوجود میاره، هرچند که نسبت به گذشته خیلی خیلی کمتر شده اما در مورد چند مورد اساسی همچنان داره تکرار میشه، یه جورایی انگار این تایمش به عقب افتاده اما همچنان هست. حس می‌کنم این هم خودش نشان دهنده تکامله. اما تصمیم گرفتم بیام و از دو شکل مثبت و منفیش بنویسم و به یاد بیارم که خودم هستم که دارم زندگیم رو خلق می‌کنم. مثلاً من بارها شده که از نظر مالی به صفره صفر رسیدم اما دوباره همه چیز خوب شده یا حس می‌کنم گاهی افراد احترام و ارزش لازم را برای من قائل نیستند. یه وقتایی ناخودآگاه از مقایسه خودم با دیگران و پیشرفت‌هایی که دیگران داشتند و من مثلاً تغییر خاصی نداشتم به شدت احساسم بد میشه و حس عقب‌ ماندن دارم. یه وقتایی از اینکه می‌بینم با وجود تلاش‌های زیادی که انجام دادم برای کارم اما نتیجه مورد نظرم نیمده خیلی خیلی احساسم بد میشه یا مثلاً احساس کمبود را در روابط عاطفی خودم به خوبی حس می‌کنم. از اینکه رفتار بعضی آدم‌ها چجوریه هنوز برام مهمه و گاهی فکر می‌کنم بعضی‌ها از خوبی من سوءاستفاده می‌کنند و به اندازه‌ای که من براشون ارزش قائلم اون‌ها نیستند. یه وقتایی کارام خیلی خیلی سخت پیش میره و بعضی‌ها بهم میگن بدشانسی تو چقدر. از همه بدتر و مهم‌تر احساس گناهم درباره خودمه. بی‌خود و بی‌جهت فشارهایی به خودم میارم که وقتی عمیق بهش فکر می‌کنم میبینم اصلاً اهمیتی نداره.

    همیشه وقتی استاد میگفت به بازخورد جهان به خودتون نگاه کنید متعجب میشدم که بابا من این همه دارم خوبی میکنم این چرا نتیجه برعکسه، غافل از اینکه تو خودت رو نمیبخشی، با خودت مهربون نیستی بعد انتظار داری جهان چی بهت نشان بده؟

    همینجور که داشتم مینوشتم متوجه ترمزهای خودم شدم. به خودم گفتم مگه تو باور نداری که جهان داره به فرکانس‌های هر کس جواب میده؟ پس چرا برات مهمه که دیگران چطور رفتار می‌کنند و چه نتیجه‌ای می‌گیرند؟ و مهم‌تر از همه چرا فکر میکنی چیزی که داری تجربه میکنی چیزی جدای از فرکانس‌ها و افکار توعه.

    خیلی جالبه که این فایل درست در زمانی اومد که من متوجه یه الگوی تکراری در خودم و خانوادم شدم. قبل از اینکه بیام این کامنت رو بنویسم داشتم درباره یه موضوعی باهاشون صحبت می‌کردم و هی دوباره تو ذهنم دنبال راهکار بودم بعد همون موقع به خودم گفتم که بابا تو از تغییر دیگران عاجز هستی. تو نمیتونی کاری کنی تغییری تو زندگی کسی ایجاد کنی. تنها راهش اینکه خودت جوری زندگی کنی که الگو بشی. چرا برات مهمه که دیگران چجوری فکر می‌کنند چجوری زندگی می‌کنند چجوری حرف میزنند یا اصلاً کجای زندگیشون هستند؟ بعد دیدم این الگو توی کار هم داره به من ضربه میزنه. من نباید کاری کنم طوری حرف بزنم طوری ایده‌پردازی کمک که دیگران از من خوششون بیاد بیان کارهام رو دنبال کنند. یا کسی از من خوشش بیاد باهاش ارتباط برقرار کنم. من باید خودم باشم. من باید خودم رو دوست داشته باشم. خودم رو دوست نداشتم که این رفتارها رو از جهان به عناوین مختلف دیدم. چه تو بحث روابط و چه تو بحث کاری. این هم تو ذهنم خیلی ریز داشت کارش رو میکرد به خصوص در زمینه کاری که در قالب مشورت داشت اهمیت نظر دیگران و زندگی به سبک دلخواه دیگران رو به من تحمیل میکرد.

    یه ترمز خیلی مهمه دیگه که احساسم رو به شدت بد میکنه هنوز هم ترس از اشتباه کردنه. یعنی من میترسم که اشتباه کنم و احساس گناه پیدا میکنم نسبت به این قضیه که آقا تو اشتباه کردیا، یعنی انقدر رو این اشتباهه زوم میکنه که به چشمش نمیاد کارهای خوب.

    اما این داستان سمت دیگه‌ای هم داره. من خیلی بهتر شدم از نظر مالی، یعنی وقتی به یاد میارم که کی بودم و الان دارم چی میشم خیلی خیلی احساسم خوب میشه. من آدمی بودم که خیلی کم برای چیزهایی که بهشون علاق داشتم انرژی و هزینه میکردم اما حالا الویتم شده چیزهایی که دوست دارم. ذهن من برای اتفاقات بزرگ شده یعنی میتونم خیلی بزرگتر به همه چیز نگاه کنم، به عبارت بهتر محدودیت‌ها دارند تو ذهنم کمرنگ‌تر میشن و دیگه واکنشی و هیجانی نسبت به موضوعی رفتار نمیکنم. خیلی اعتمادبه‌نفسم در بروز خودم بیشتر شده و این خیلی حس خوبی بهم میده. خیلی نگرانی‌هام در مورد مسائل مختلف کمتر شده و تواناییم در شناخت خودم خیلی بالاتر رفته که واقعاً احساس خوبی بهم میده. خیلی بیشتر از گذشته خودم رو تحویل میگیرم و وقت بیشتری برای خودم میگذارم و این خیلی حالم رو خوب میکنه. مثلاً وقتی صحبت از یه خواسته‌ای میشه من همیشه به بهترین حالتش فکر میکنم و خودم را لایق بهترینش میدونم و این خیلی خوبه برام، نه اینکه بگم دیگران چقدر احمق و کوته فکرند، میگم خداروشکر که چقدر بهتر قدرت و عظمت خدا و لیاقت خودم را دارم درک میکنم و چقدر ذهنم بازتر شده نسبت به همه چیز.

    واقعاً این پرسش برش تازه‌ای رو در خط فکریم ایجاد کرد و از اساتید بزرگوار خودم بی‌نهایت سپاس‌گزارم برای این فایل گرانبها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  6. -
    نازیلا شمسی گفته:
    مدت عضویت: 1688 روز

    به نام خدای مهربان. سلام خدمت استاد عزیزم و مریم عزیز

    من و همسرم 7ساله ازدواج کردیم و فعلا دوست نداریم ک بچه دار بشیم سنی هم ندارم ک بگم خیلی دیر شده و اعتقادی ب این حرفها ک باید تا این تایم بچه دار بشیم. اگ نشیم نمیشه دیگه ندارم نه من ن همسرم کمبود بچه توزندگیمون احساس نمیکنیم و فعلا هیچ علاقه ای برا بچه دارشدن نداریم. واینک میبینم اینقد ادمای اطرافم هر دفع که من وهمسرم میبینن صحبت از بچه اوردن و خیلی دیر شده و ممکنه بچه دار نشین میکنن من واقعا اون لحظه عصبی میشم و باهاشون بحث میکنم ک اقا زندگی منه ب خودم ربط داره من خودم تصمیم میگیرم کی بچه بیارم یا اصلا شاید دلم نخواد بچه بیارم از این ک میبینم بعضی از ادمای اطرفم یا خانواده میگن حتما بچه دار نمیشی ک نمیاری در حالی ک ما اصن دوست نداریم بچه بیاریم حرصم میگیره و ناراحت میشم و خودمو اذیت کردم و روزم خراب میکنم واقعا این موضوع در حال حاضر باعث عصبانی شدن من و احساس بدمن میشه ونمیتونم کنترل کنم ذهنمو. خودمو اروم میکنم با خودم صحبت میکنم ولی باز تو ذهنم میچرخه وبهش قدرت میدم و اون بیشتر واردزندگی من میشه بیشتر از این نوع صحبت ها میشنوم میدونم ک نباید درموردش باخودم صحبت کنم یا بهش فکرکنم ولی دست خودم نیست رو این موضوع خیلی حساس شدم ودرحال حاضر این موضوع باعث میشه واکنش نشون بدم و عصبی بشم. احساسمو بد کنم و روزمو خراب کنم برااین حرف

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
    • -
      مونا ترحمی گفته:
      مدت عضویت: 2121 روز

      به نام خداوند هدایتگر

      سلام به نازیلای عزیزم

      ممنون برای کامنتی که نوشتی

      نازیلا جان دقیقا این مشکل که نوشتی مشکل من و همسرم هم بود

      واقعا اذیت میشدیم از اینکه هرروز اطرافیانمون میگفتن چرا بچه دار نمیشین

      یعنی کاملا میفهمم چی میگی چون برای ما هم بود

      و من مثل شما عصبانی میشدم همش با خودم گفت و گوی درونی داشتم همش با همسرم راجبش حرف میزدیم

      مخصوصا وقتی میگفتن حتما مشکل دارین که بچه دار نمیشین

      ما هم دقیقا 7 ساله ازدواج کردیم و فعلا دوست نداریم بچه دار بشیم ولی خوب حرفهای جامعه و باورهای محدودشون هست

      کاری که من کردم اولا سعی کردم تمرکزم رو از رو این موضوع بردارم

      چون هرچی بیشتر حرص میخوردم بیشتر دربارش حرف میزدم و بیشتر میخواستم اونا رو قانع کنم که بابا خودمون الان دوست نداریم

      اوضاع بدتر میشد

      به قول استاد جان با هرچه بجنگی اونو ماندگار تر میکنی

      سعی کردم با خودم گفت و گوی درونی نداشته باشم و همچنین آگاهانه با همسرم راجبش حرف نزنیم

      سعی کردم تمرکزم رو بزارم رو کارم

      سعی کردم این باور و بسازم که حرف دیگران برام مهم نباشه

      بزار فکر کنن من مشکل دارم

      من که خودم میدونم مشکلی ندارم همین کافیه و واقعا اومدم تمرکزم رو گذاشتم رو کارم

      اتفاقی که افتاد ما هدایت شدیم به جایی که محل زندگیمون از اطرافیانمون دور شد

      دیگه خیلی کم همدیگه رو میبینیم

      و حتی وقتی میبینمشون دیگه خیلی صحبتی راجب بچه نمیشه

      یه روز از خودم پرسیدم چرا این روند داره همیشه تکرار میشه ؟ چرا انقدر اصرار میکنن برای بچه دار شدن؟ چرا این مسئله داره حال منوم بد میکنه ؟

      جواب مشخص بود چون من داشتم روش تمرکز میکردم و بهش قدرت میدادم

      چون وقتی اونا میگفتن منم احساس قربانی بودن میگرفتم

      و اومدم رو این اصل تمرکز کردم که من نمیتونم کسی رو تغییر بدم

      من تسلطی رو رفتار اونا ندارم

      ولی رو خودم تسلط دارم

      میتونم ذهنم و کنترل کنم میتونم راجبش حرف نزنم میتونم بهش قدرت ندم

      میتونم با خودم به صلح برسم و حرف دیگران برام مهم نباشه

      میتونم به جای اینکه با خودم گفتگوی درونی درباره این موضوع داشته باشم بیام گفتگوی درونی داشته باشم راجب خواسته هام

      عاشقتم عزیزم

      در پناه الله یکتا در کنار عزیزانت همیشه در بهترین حال باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 952 روز

    سلام ودرود بر استاد عزیزم وهمچنین مریم گلم وهمفرکانسیهای بی نظیرم عاشق همتونم

    استاد در مورد فایل زیباتون وسوالات مربوطه

    1-من وقتی دارم مطلبی را برای خانواده همسر تعریف میکنم واز تک تک صحبتهام نکته گرفته شروع به خنده وبحث را به ناکجا آباد میکشونن عصبی میشم وواقعا از گفته ام پشیمان میشم تازه شروع به سرزنش خودم واین روند همیشه تکرار میشه

    2-من زنی هستم با ظاهری زیبا اما یک سری افراد تا من میبینن انگار به دنبال یک عیب گشته وبهم میگن حتی افراد نزدیک به زندگی من ومن باخودم میگم حتی یک بار به خودم اجازه ی همچین کاری را نمیدم که در مورد نقصهاشون حرفی بزنم اونها چطور این کار را میکنن حتی مادر خودم واین موضوع به شدت حالما بد میکنه آخه یه مدتی در صدد کاهش وزن اون هم در حد 8 یا 9 کیلو اضافه وزن بودم که همین افراد هردفعه منا میدیدن میگفتن وای صورتت چروک شده وای تپلی بیشتر بهت میاد امامن اگر کسی این کار را میکرد تشویقش میکردم واحساس خوب بهش میدادم

    3-زمانی که باهمسرم بحثی میکنیم واو به شدت توی لاکش میره ومن احساس بدی را تجربه میکنم وبه شدت عصبانی وبهم میریزم

    4-از لحاظ مالی درآمدم ناچیزه ومن خیلی از این لحاط بعضی اوقات حالم گرفته میشه

    5-با افرادی اونم کسانی که نزدیک به من زندگی میکنن صمیمی میشم واونها از این صمیمیت من سواستفاده میکنن واین مسئله خیلی برام اتفاق میفته یعنی بهم توهین میشه وبا خودم میگم من که اینقدر ادب را رعایت وحالشون را درک میکنم اما اونها اصلا رعایت نمیکنن

    6-اگر کسی جلوی من با فرزندش بد صحبت کنه یا کتک بزنه به شدت عصبانی شده وبهش تذکر میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 67 رای:
  8. -
    امین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1439 روز

    استاد بابا چقدر خوبید شما

    دوست دارم بیام بگیرم ماچت کنم

    به خدا این فایل میلیارد می ارزید

    چقدر راحت و ساده این همه ترمز رو معرفی کردین من که به شخصه خییییییلی استفاده کردم و کلی کیف کردم و کلی باور مخرب خودم رو شناسایی کردم. باورتون میشه چندین موضوع بود که یک الگو رو توش داشتم.

    مطمئنم این باور مخربم رو برطرف کنم کلی درهای نعمت و ثروت و فراوانی به روم باز میشه و میتونم بگم مهم ترین پاشنه آشیلم هست، که تو این فایل فهمیدم. با درک این الگو های تکرار شونده…

    اونم زمانی که درک کردم چقدر الگو های تکرار شونده دارم.

    دم تون گرم بخدا خیلی کارتون درسته… فوق العاده فوق العاده

    هم آموزش میدین

    هم تمرین کد نویسی میدین

    حالا هم خودتون با این فایل فوق العاده پاسخ کدی که صبح در تمرین جلسه اول خانم شایسته گفتند،و کد خواسته خودم رو برای این اتفاق روزم ایجاد کرده بودم رو دادید.

    جدا از اینکه در روز اول تمرین جلسه اول، تمام کد هایی که برای خواسته هام ایجاد کرده بودم اتفاق افتادن

    خدایا شکرت…

    اول بریم سراغ جواب سوال و بعد راجب بزرگ ترین پاشنه آشیل و باور محدود کننده ام که در خودم کشف کردم رو براتون بگم.

    شما سوال پرسیدین که:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساس رو در شما برانگیخته میکنه؟

    1-زمانی که احساس میکنم که در یک رقابت یا یک همکاری کلی تلاش کردم و کارم رو به بهترین نحو انجام دادم اما دیده نمیشه و از من قدردانی نمیشه یا به طور درست بعدا جبران نمیشه و من احساس قربانی شدن بدی دارم در این شرایط و از طرفی احساس از دست دادن زمان و انرژی و تمرکزی که روی اون کار گذاشتم…

    2- زمانی که میخوام تصمیماتی بگیرم که توش پولی زیادی پرداخت کنم حالا از هر نوعش باشه ممکنه مدت ها برای یک خواسته ام صبر کردم و پولش رو ساختم اما زمانی که میخوام با عشق پرداخت کنم و لذتش رو ببرم و خودم رو تحسین کنم… بجاش احساس من رو خیلی براگیخته میکنه یه جورایی احساس و فرکانس عدم لیاقت رو ارسال میکنم:) و از طرفی احساس از دست دادن پولی که به زحمت ساخته ام(میدونم که همین با زحمت پول ساختن فرکانس فقره)

    3-زمانی که میخوام تصمیمات بزرگی بگیرم و یک کار بزرگ را استارت بزنم هزار جور باید پرس و جو کنم و قطعیت پیدا کنم که این بهترین کاره و تا مطمئن نشده باشم شروع کردنش با کلی احساس بد دارم که معمولا انجام نمیدمش… و احساس ترس از عدم قطعیت و از طرفی احساس از دست دادن شرایط و موقعیت قبلی

    4-زمانی که همسرم ناراحت از موضوعی باشه و فرکانسش مثبت نباشه احساس شدیدی که در من برانگیخته میکنه اینه که من در برار خوشحالی و ناراحتی همسرم مسئولم و باید به هر قیمتی کاری بکنند

    5- زمانی که من در شرایطی قرار میگیرم در یک جمع بزرگ و ناشناخته میخواهم سخنرانی کنم و یا صحبت کنم اگر بالبداهه باشه احساس بدی میکنم در حالی که بارها این الگو تکرار شده که پس از من فردی نکته ی من رو گفته و من حسابی حرس خوردم که چرا نگفتم که از احساس ترس از اینکه شاید ارزشمند نباشه صحبتم میاد و اگر فرد دیگر صحبت نکته من رو میگفت کاملا تحسین میشد در حالی که با توجه به باور اشتباهم دراین موضوع باعث شده بود بارها این الگو تکرار بشه که من صبر کردم یک نکته خیلی طلایی رو دیگه بگم و تا اومدم بگم تایم نظرسنجی تموم شده و یا چند نفر شروع کردن باهم به صحبت کردن و من شدید الحن تر احساس بد و احساس عدم لیاقت پیدا کردم و از طرفی احساس از دست دادن این موقعیت صحبت کردن ارزنده و به موقع را داشتم.

    حالا این بزرگ ترین پاشنه آشیل من چیه؟ همینجا اعتراف میکنم این الگو از زمانی کودکی ام تا الان بارها و بارها به اشکال مختلف و اتفاقات مختلف در زندگی ام تکرار و تکرار شده چیست؟؟؟!!

    “ترس از دست دادن”

    خدای من باورم نمیشه که این ترس از چه روز هایی همراه من بوده…

    اگر بخوام ریشه این ترسم رو پیدا کنم باید برگردم به 20 سال پیش که در دوران کودکی در یک خانواده کاملا مذهبی این ترس پوچ و بی ارزش با مفاهیم غلط از دین از خدا از جهنم و کلی ترس هایی که یاد گرفتم

    که با ترس از دست دادن بهشت شروع شد و پس از آن

    ترس از دست دادن یک مهمانی

    ترس از دست دادن یادگیری یک مهارت

    ترس از دست دادن کلاس های مختلف در مقایسه با دیگر بچه های فامیل

    ترس از دست دادن یک مدرسه خوب و یا کلاس خوبی که شرکت کرده بودم و از آن طرف گوش کردن به حرف پدر خانواده

    ترس از دست دادن پول هایم و پس انداز کردن را در آن روزها یاد گرفتم

    ترس از دست دادن موقعیت های بعدی مدرسه بهتر دوست بهتر

    بیام جلو تر تا اینکه الان که فکر میکنم میبینم استاد من از 12 سالگی دارم کار میکنم و همیشه این کار کردنم رو اطرافیان تحسین میکردند و خودم هم به خودم میبالیدم.

    ولی همیشه از خودم سوال میکردم که چرا این الگو انقدر تکرار میشه که من با این همه سابقه کار چرا ثروت زیادی نساختم و همیشه این الگو تکرار شونده اتفاق افتاده که هرچی بیشتر پول در آوردم بیشتر مخارجی برام درست شده و تهش چیزی نمانده ؟

    فکر میکنید پاسخ چی باشه؟؟

    پاسخ احساس ترس از دست دادن یک شغل بهتر و موقعیت بهتر و حتی میتونم بگم ترس از دست دادن آینده و علاقه کاری خودم بود

    و این تغییر شغل دائمی باعث شد روی هیچ تجربه کاری متمرکز نباشم تا از آن هدایت بشم به ساختن ثروت و بعد در زمان مناسب در مکان مناسب هدایت بشم به علاقه کاری خودم و…

    سرتون رو به درد نیارم این پاشنه آشیل من تا همین امروز با من وجود داشته و در خیلی از اتفاقات دقیقا باعث شده اتفاقا از دست بدهم

    مثل خیلی از خواسته هایی که برای خودم ساختم مثل ماشینی که بار ها ازش دزدیده شده مثل لپ تاپی که با وجود مراقب زیاد بارها خراب شده و‌‌‌ یا چقدر لباس های نویی که در همان روز اول استفاده پاره یا خراب شده و…

    ولی چرا؟! چون همگی میخ شون به دل بند بوده تا گِل٪

    و برای همشون ترس از دست دادن داشتم

    خواستم از استاد عباس منش امروز بابت پیدا کردن این پاشنه آشیل بزرگم بی نهایت تشکر کنم و به طور شدید الحنی حمله کنم به این باور محدود کننده مخرب خودم.

    و با جایگذین کردن باور های درست همچنین استفاده از دوره فوق العاده کشف قوانین و پیدا کردن کد های درست برای خواسته های خودم باور ها و فرکانس هاش رو ایجاد کنم تا خیلی راحت و ساده بهشون برسم

    شروع کامنت: ساعت2 بامداد

    اتمام کامنت: ساعت 4:37 صبح

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
  9. -
    حامد امیری گفته:
    مدت عضویت: 2467 روز

    سلام به استاد عزیزم

    این الگوهای تکرار شونده برای من خیلی آشنا هستن و به خوبی این جنس از اتفاقات رو درک میکنم. چون من هم بسیار حساس هستم که اگر یه اتفاق تکرار شونده که در جهت ناخواسته‌ها هست داره برای من تکرار میشه صد در صد و بدون شک من باورهای ناهماهنگ دارم. که البته به لطف آموزه‌های استاد عباسمنش من تونستم خیلی از اون‌ها رو شناسایی کنم و به سمت خواسته‌هام هدایت کنم. الان الگوهای تکرار شونده ناخواسته و منفی خیلی خیلی کم شده و میتونم حتی بگم اثری ازشون نیست چون من همیشه سعی کردم روی خودم کار کنم و همیشه در جهت بهبود باشم. همیشه به دنبال بهتر شدن باشم و هر روز سوالات خوب بپرسم که من چطور میتونم در تمام جنبه‌های زندگی کیفیت بالاتری رو تجربه کنم.

    مثلا یکی از الگوهای تکرار شونده مثبت برای من این هست که هر امکاناتی که دارم و هر وسیله‌ای که میخرم و هر شرایطی خوبی رو که تجربه میکنم سریع از خودم سوال میکنم خوب چطور میتونم از این هم بهتر بشم؟ همیشه از خدا زیاد میخوام و درخواست میکنم باز هم من رو به شرایط بهتر هدایت کن. من رو به مسیر آسان‌تر و لذت بخش تر هدایت کن. این الگو خیلی برای من تکرار میشه و هر بار هم نتیجه خوبی برای من داره. من خیلی از باورهای قدرتمند کننده رو تونستم از سریال‌های سایت بکشم بیرون و با دیدن الگویی مثل استاد عباسمنش تونستم در پیدا کردن باورهای قدرتمند کننده‌تر موفق عمل کنم. مثلا این باور رو استاد به من یاد دادن که هر چقدر بهتر باشم باز هم میتونم بهتر شوم باز هم از این راحت‌تر و از این آسان‌تر هم وجود داره. چرا من همیشه این سوال رو می‌پرسم؟ چون باور دارم که مسیر راحت‌تر شرایط بهتر موفقیت بیشتر وجود داره.

    یکی دیگه از الگوهای تکرار شونده مثبت برای من این هست که به طرز خیلی جالبی هر چند وقت یکبار یک فردی به زندگی من وارد میشه و به من محبت میکنه و خیلی از کارهای منو انجام میده. یعنی میتونم بگم اون فرد میاد و احساس میکنم دستی از دستان پروردگار هست که اومده و داره به من کمک میکنه. با تجربیاتی که در اختیار من میذاره. حالا این فرد مشتری بوده، دوست جدید بوده ولی الگویی که بین همه اون‌ها ایجاد میشه اینه که به پیشرفت من کمک کردن. اتفاقا به این موضوع جدیدا فکر کردم که ببینم چه نگاهی در من هست که این اتفاق میفته. دیدم که من از خیلی وقت پیش باور داشتم که همیشه انسان‌های صادق و درستکار به زندگی من وارد میشن و من همیشه با آدم‌های دوست داشتنی ارتباط دارم. این باور رو داشتم که هر فردی وارد زندگی من میشه از طرف خداوند هست که اومده و میخواد چیزی به من یاد بده. و البته همیشه اعتبارش رو به خداوند میدم که خدایا از تو ممنونم که همیشه من رو به سمت انسان‌های دوست داشتنی و درستکار هدایت میکنی. یادمه وقتی میخواستم مهاجرت کنم این رو خیلی تکرار میکردم که من حرکت میکنم خداوند خودش ایده‌ها، آدم‌ها، موقعیت‌ها رو برای پیشرفت من سر راهم قرار میده و همین اتفاق هم افتاد و همچنان دارم میبینم که من به هر آدمی برخورد میکنم کسی هست که به پیشرفت من کمک میکنه.

    از آنجایی که من کامل نیستم و هر روز دارم روی خودم کار میکنم. اما تا قبل از اینکه به صورت جدی و متعهدانه روی خودم کار کنم الگوهای تکرار شونده منفی و در جهت ناخواسته‌ها هم داشتم. حتی در مورد روابط. من توی دوره کشف قوانین فهمیدم که نتایج زندگی من به صورت کلی برآیندی از فرکانس‌های خواسته و ناخواسته‌ هست و متوجه شدم که من باید فرکانس‌های خالص‌تری بسازم. واقعا این دوره یکی دیگه از دوره‌هایی هست که داره من خودشناسی بیشتر من کمک میکنه. راجع به تمرینات و آگاهی‌های این دوره بخوام بگم خیلی زیاد میشه ولی اینو میخوام بگم که من هم در روابط الگوهای تکرار شونده منفی هم داشتم. مثلا هر کسی از من انتقاد میکرد به شدت به هم میریختم و حتی عصبی هم میشدم. به لطف خداوند وقتی به دوره شیوه مسائل هدایت شدم این مسئله رو حل کردم. چون داشت زیاد تکرار میشد دیگه داشتم کلافه میشدم و به خودم گفتم نباید اینجور باشه چون این خیلی داره تکرار میشه. این الگویی بود که تکرار میشد. رسیدم به جایی که تمرکزی این مسئله رو حل کنم و ببینم چرا وقتی از من انتقاد میشه به هم میریزم. یکی از ترمزهایی که در این رابطه پیدا کردم این بود که نظر و نگاه دیگران برای من مهم بود. از طرفی یکی دیگه از الگوهایی که داشتم این بود که خودم هم آدمی بودم که انتقاد زیاد میکردم. به خاطر همین کلا اومد این ریشه رو حل کنم. با تمرین‌های زیادی که انجام دادم کلا از فضای انتقاد فاصله گرفتم. روی عزت نفس خودم بیشتر و بیشتر در این رابطه کار کردم که نظر و حرف‌های دیگران در مورد خودم برام مهم نباشه. الان به لطف خدا این الگو چند وقتیه که تکرار نمیشه و روابط من بهینه‌تر و با کیفیت‌تر شده.

    ولی تاکید میکنم چیزی که من یاد گرفتم اینه که من کامل نیستم و هر روز دارم روی خودم کار میکنم ولی در جهت مثبت و بهتر شدن. الان خیلی وقته الگوهای تکرار شونده منفی شدید ندارم چون وقتی شما هر روز به دنبال بهبود خودت باشی و سوالات خوب در جهت بهتر شدن بپرسی همه چیز زندگیت تغییر میکنه و همیشه در جهت بهتر شدن هستی.

    بازم بخوام از الگوهای تکرار شونده در جهت مثبت مثال بزنم اینه که من خیلی پول پیدا می‌کنم. این رو افرادی هم که با من رفت و آمد دارن تایید میکنن. آخرین بار با یکی از دوستانم داشتم پیاده روی میکردم یکهو یک مشت پول زیاد پیدا کردیم. خودم هم وقتی تنهایی پیاده روی میکنم هر چند وقت یکبار پول پیدا میکنم. اینها رو نشونه‌هایی میبینم که من در جهت مسیر خواسته‌هام هستم.

    ولی این رو بگم که قبلا اینطور نبود. قبلا این الگوی تکرار شونده در مورد پول به این شکل بود که هر وقت پول زیادی به حسابم وارد میشد به طرز عجیبی خیلی سریع این پول کم میشد. از آنجایی که من به الگوهایی تکرار شونده خیلی دقت میکنم این سوال برای من پیش اومد که چرا این اتفاق داره میفته و هر چقدر نگاه میکردم متوجه نبودم این پول داره کجا میره؟ با بررسی‌هایی که کردم رسیدم به احساس لیاقت. دیدم که من از یه رقمی به بعد خودم رو لایق نمیدونم که پول توی حسابم باشه. البته با تمریناتی که دارم انجام میدم دارم تمرکزی روی این موضوع کار میکنم و نتیجه‌های خوبی گرفتم. الان الگوی تکرار شونده برعکس شده و به سمت مثبت داره میره به این شکل که پول بیشتر و به مدت زمان بیشتری تو حسابم نگه دارم تا با اعداد بالاتر راحت تر بشم و پیشرفت کنم.

    در کل یکی از راه‌هایی که باعث شد من بیشتر خودم رو بشناسم و باورهای خودم رو شناسایی کنم همین الگوهای تکرار شونده بود که اولین بار در دوره 12 قدم توی قدم سوم این رو از استاد شنیدم و به دنبالش رفتم.

    با بروزرسانی دوره کشف قوانین به لطف خداوند من تونستم بیشتر و بیشتر خودم رو بشناسم و ترمزهای مخفی در ذهنم شناسایی کنم که مانع پیشرفت من شده بودند. الان میفهمم که چرا لحظه آخر اتفاقات خوب به هم میخورد تا یک مسیری در جهت خواسته‌هام داره طولانی میشه. متوجه شدم پای ترمزهای مخفی در میان هست. خیلی در مورد این دوره میشه حرف زد. اما دوست داشتم در مورد صحبت‌هایی که استاد کردن بیام و کامنت بذارم.

    این رو هم بگم که توی دوره کشف قوانین به شاه ترمزی به نام احساس عدم لیاقت رسیدم و متوجه شدم که ریشه‌ای ترین موضوعی که باید برای همیشه روش کار کنم احساس لیاقت هست که از در دوره روانشناسی ثروت 3 به عمق اهمیت احساس لیاقت پی بردم. برای من دو دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها و روانشناسی ثروت 3 دوره‌ها الهی بوده‌اند که اصلا جنس فرکانس استاد در این دوره‌ها یه چیز دیگه‌اس و انقدر تاثیر گذاره که یک تحول خیلی عالی در زندگی خواهی داشت.

    الان هم همچنان با دوره کشف قوانین کار دارم و دارم ده ها بار جلسه سومش رو گوش میدم.

    از استاد عزیزم سپاسگزارم که با این سایت الهی فضایی را فراهم کردند که هم خودشان خوب زندگی میکنن و هم دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کرده‌اند.

    خدایا سپاسگزارم که من را با مسیر درست هم مدار کردی

    خدایا سپاسگزار که از جایی که فکرش رو نمی‌کردم من رو به این سایت هدایت کردی

    اینجا هر روز مأمنی برای من است: برای نوشتن تجربیاتم، ردپاهایم از پیشرفت‌هایم، برای شنیدن و گوش دادن به صدای توحید و یکتاپرستی

    خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آن‌ها نعمت و ثروت دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 71 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2203 روز

      درود و سلام خدمت آقا حامد عزیز و دوست داشتنی

      حامد جان وقتی کامنت شما رو می خوندم خیلی برام جالب بود که پی گیر ترمزهای مخفی منفی ات بودی و خیلی عالی هم توضیح دادی ..

      نکته های خیلی خیلی عالی رو توضیح دادی در مبحث روابط اینکه گفتی یکی دیگه از الگوهای تکرار شونده مثبت برای من این هست که به طرز خیلی جالبی هر چند وقت یکبار یک فردی به زندگی من وارد میشه و به من محبت میکنه و خیلی از کارهای منو انجام میده. یعنی میتونم بگم اون فرد میاد و احساس میکنم دستی از دستان پروردگار هست که اومده و داره به من کمک میکنه. با تجربیاتی که در اختیار من میذاره. حالا این فرد مشتری بوده، دوست جدید بوده ولی الگویی که بین همه اون‌ها ایجاد میشه اینه که به پیشرفت من کمک کردن. دقیقا برای من هم این اتفاق خوشایند میوفته.. مثلا شهریور سال گذشته توی اون شلوغی ها و قطع اینترنت یکی از همسایگان بینظیرم مدام با من و دخترم همراهی کرد و موقع قرارداد هم پیش مون بود و حتی موقع اسباب کشی و جمع و جور کردن وسایل و تا دو ماه هر روز با عشق میومد و برای چیدمان خونه و حتی فروش یک سری لوازم اضافه کمکم کرد و برام مشتری میاورد و کلی کمکم کرد و حتی برای خرید مواد غذایی با ماشین میومد و منو میبرد که خرید کنم واقعا حامد جان درست گفتی اینها دستانی از دستان قدرتمند خداوند بودند که برای من فرشتگانی از طرف خداوند بودند خدایااا شکرت بعدش همین دوستمون به ی جایی برای کار در سالن هدایت شد و رفت دنبال کار و زندگیش .. انگار واقعا خداوند اونو برای من فرستاده بود که کنارم باشه و کمکم کنه خدایا شکرت که براش همیشه دعا می کنم و همیشه تشکر و قدردانی می کنم..

      حامد خیلی خیلی به نکات خوبی اشاره کردی که من از اونها نت برداری کردم و داخل دفتر ستاره ی قطبی ام نوشتم

      من باید فرکانس‌های خالص‌تری بسازم

      من حرکت میکنم خداوند خودش ایده‌ها، آدم‌ها، موقعیت‌ها رو برای پیشرفت من سر راهم قرار میده و همین اتفاق هم افتاد و همچنان دارم میبینم که من به هر آدمی برخورد میکنم کسی هست که به پیشرفت من کمک میکنه

      الگوی تکرار شونده در مورد پول به این شکل بود که هر وقت پول زیادی به حسابم وارد میشد به طرز عجیبی خیلی سریع این پول کم میشد. از آنجایی که من به الگوهایی تکرار شونده خیلی دقت میکنم این سوال برای من پیش اومد که چرا این اتفاق داره میفته و هر چقدر نگاه میکردم متوجه نبودم این پول داره کجا میره؟ با بررسی‌هایی که کردم رسیدم به احساس لیاقت. دیدم که من از یه رقمی به بعد خودم رو لایق نمیدونم که پول توی حسابم باشه

      دقیقا حامد جان منم باید روی این مسعله تمرکزی کار کنم

      خیلی نکته های زیبای دیگر و تکرار شونده ی خوبی رو بیان کردی که دیگه اینجا نمی نویسم ولی یک چیز جالبی که نوشتی و خیلی خوشحالم کرد و رفت توی مغزم این بود که گفتی

      بازم بخوام از الگوهای تکرار شونده در جهت مثبت مثال بزنم اینه که من خیلی پول پیدا می‌کنم. این رو افرادی هم که با من رفت و آمد دارن تایید میکنن. آخرین بار با یکی از دوستانم داشتم پیاده روی میکردم یکهو یک مشت پول زیاد پیدا کردیم. خودم هم وقتی تنهایی پیاده روی میکنم هر چند وقت یکبار پول پیدا میکنم. اینها رو نشونه‌هایی میبینم که من در جهت مسیر خواسته‌هام هستم.

      اینو خیلی دوست داستم منم دلم می خواد پول پیدا کنم فکر کنم خیلی حس خوبی هست

      یکبار با یکی از دوستان توی شمال بودیم شبش رفتیم یه یک کیوسک عابر بانک دوستم کار داشت برای جابجایی پول .. من یهویی دیدم کنار ماشین یک جوی آبی سرازیر شده پیش خودم گفتم برم ببینم شاید از رادیاتور ماشین آب میریزه وقتی اومدم جلوی ماشین دولا شدم که زیر ماشین رو ببینم یهویی یک اسکناس پانصد تومانی پیدا کردم و برش داشتم به دوستم گفتم آخ جون پول پیدا کردم و یهو اون دوستم پول رو از دستم قاپید گفت بده به من بذارم صدقه بدم.. من خیلی دوسش داشتم اصلا دوست نداشتم از دستم بقاپه بعدش بهم بگه می خوام صدقه بدم .. حالا که شما این پول پیدا کردن رو اینجا نوشتین یهویی یادم اومد که منم ی پولی پیدا کرده بودم ولی حالا یادم می مونه که دیگه نیازی نیست جار بکشم و احساس خوشحالی مو اینطوری فریاد بزنم باید درک کنم که این یک نشانه ی خوبی هستش که خداوند فقط برای من گذاشته بود..

      ممنون و سپاسگذارم حامد عزیز لطفا بازم بیا به همین قشنگی و واضح بنویس که با نوشته های زیبا و پر محتوایی که می نویسی ذهنم رو در مورد رسیدن به اهداف و نشانه ها و تکرار الگوهای خوب و مثبت و ترمزهای محدود کننده ام بیدار می کنی و ایمانم قوی تر میشه

      بهترینع بهترین رشد و پیشرفت های تصاعدی پولی و مالی و مادی و معنوی و آگاهی رو برای تو دوست عزیز آقا حامد عزیز و برای همه مون آرزو مندم

      روز و شبت بخیریت و خوبی و خوشی و شادمانی و ایام بکامت شیرین و گواره و همراه با عشق راستین باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1866 روز

      سلام حامد جان، دوست عزیزم

      ممنونم به خاطر کامنت متفاوت و عالی شما.

      خیلی جالب بود که دیدم کسی هم پیدا میشه که پاشنه آشیل و ترمز که نداره هیچ، همه چالشها رو به فرصت تبدیل کرده..

      ممنون به خاطر این نقطه بزرگ روشنی و امید که اینجا برافروختید.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    آتی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    سلام به بهترین استاد دنیا

    یکی از اتفاقاتی که مرا عصبی میکند که اتفاقا یه روند بسیار تکرارشونده ای در زندگیم هست،صحبت ها ونصیحت های همسرم درمورد زندگی روزگار…هست،اینم به صورت بسیارمنفی،واقعا کلافه میشم و احساس میکنم هیچ راه فراری ندارم.

    مثلا هروقت میگم میخام برم سرکار دنبال کارباشم،ساعت ها میشینه درمورد این حرف میزنه که روزگار نامرده،آدماهمه گرگن باید خیلی زرنگ باشی که بتونی توجامعه با افراد درارتباط باشی،آبرو یک شبه به دست نیومده که بخوای بایه حرکت اشتباه ازدستش داد،باید همیشه رفتارت تندخو و خشن باشه تاکسی نتونه بهت نگاه چپ کنه،این روزا کارکردن به روش صحیح خیلی کم پیش میاد و هزاران هزار ازاین حرفای منفی که حتی وقتی درموردش مینویسم حالم بد میشه، ومن اکثر اوقات این حرفارو در هرزمینه ای ازش میشنوم بامثال ها والگوهای زیاد،وچون تو شرکتی که کارمیکنه هم ازاین مسائل زیاد بهش برخورد میکنه واعتقاد داره که همه دنیا به همین شکل داره اداره میشه

    یه جورایی ترس تو دلم ایجادمیکنه که جرات بیرون رفتن ازخونه یا تنها موندن رو نداشته باشم

    قبلا خیلی باهاش صحبت میکردم که نه اینجورکه میگی نیست همه افراد نامرد نیستند گرگ نیستند آدمای خوب هم زیادن و…ولی اون باقدرت تمام با اوردن الگوها و مثال های زیاد سعی برقانع کردن من داشت،ومن توانی دیگه نداشتم تابتونم جوابشو بدم وخیلی ناامید به تغییر افکارش شدم،دیگه یه مدت طولانیه که دیگه هیچ حرفی برای جواب دادن بهش ندارم واگر از صبح تاشب برای من حرف بزنه دیگه چیزی بهش نمیگم میگم باش هرچی تومیگی درست

    ودیگه شریک حرفاش نیستم اینجوری آرامشم بیشتره،ولی خب متاسفانه یه جوریه که شریک زندگیمه افکارش حرفاش منو بهم میریزه ونمیدونم چه باورایی تو ذهنم هست که باعث میشه که هرچند وقت یکبار دوباره سراین مسائل روبازکنه و دوباره صحبت کنه،ومن با سرحرف رو عوض کردن وحواسش روپرت کردن سعی میکنم تا ازاین فضا دورش کنم ولی خب نتونستم اساسی این مشکل رو برطرف کنم

    من درطول روز که تنهام رو افکارم باورام کارمیکنم حالمو خوب نگه میدارم مشغول فعالیت های موردعلاقم میشم امانمیدونم چرا همسرم تغییرنمیکنه

    این سوالی هست که خیلی وفته درگیرشم که چرامن که مسیرفکری وعواطفم از اون کاملا متفاوته ،پس چرا تغییری درهمسرم مشاهده نمیکنم چراخدا مسیراونو هم جهت بامن نمیکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 77 رای:
    • -
      مصطفی کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1178 روز

      سلام امیدوارم حالتون خوب باشه

      نظر من اینه که چون ایشون طبق باور هایی که دارن ، نتایج رو میبنن به اون عادت کردن و این مسئله نه تنها براشون تضاد محسوب نمیشه بلکه واقعیت زندگیشون شده.وقتی باوری داشته باشیم که طبق اون باور نتایجی حاصل بشه این ما هستیم که به اون به دید یک تضاد نگاه میکنیم و دنبال خواسته میریم یا اینکه اون رو واقعیت میبینیم و میپذیریمش.

      اینکه استاد عباسمنش توی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویا ها توضیح میدن که پدر بزرگوارشون مخالفت داشتن با عقاید ایشون ،مثال شماست.استاد با پدرشون نمیجنگیدن بلکه با توجه کردن به خواسته هاشون و خلق خواسته ها کم کم مدارشون جدا شد و باعث مهاجرت ایشون از زندگی قبلشون شد.

      توی قرآن کریم خداوند ب نوح علیه السلام میگه راجع به کسانی که به تو ظلم میکنند با من سخن نگو و به ساختن کشتی مشغول بشو زیرا اونها بخاطر اعمالشون خود عذاب داده میشن.اینجا نکته های زیادی ازین ایه میفهمیم.اینکه راجع به رفتار بد دیگران به هیچ عنوان صحبت نکنیم زیرا کلام قدرت میبخشه.اعراض کنیم و بی توجهی کنیم.دوم تمرکز کنیم روی خواسته ک برای نوح ساخت کشتی بوده.و سوم اینکه بعد ازینکار مدار ها جدا میشه و کسی ک دنبال هدایته هدتیت میشه و کسی ک دنبال گمراهیه گمراه میشه

      ممنونم که وقت گذاشتین و این متن رو مطالعه کردین.برقرار باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
      • -
        محمد جواد اسدی گفته:
        مدت عضویت: 869 روز

        به نام الله یکتا

        چقدر لذت بردم از این پاسخ شما دوست عزیز که نشان از درک عمیق مطالب و اصل رو داره و چقدر نور هدایت و آگاهی بود در مثال استاد و حضرت نوح که راهگشاست….با عمل کردن به قوانین بهشت رو در همین دنیا تجربه میکنیم.

        ممنونم..

        خدایا شکرت..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سمیرا بانو گفته:
      مدت عضویت: 829 روز

      سلام آتی عزیز

      دقیقا همسر من هم این حرف ها رو به من میزنن انگار من دخترش هستم می خواد من رو بزرگ کنه بهشون هم میگم یعد 13 سال خیلی نامردی هست که تو باز داری منو امر ونهی میکنی .وچندین بار هم بهشون گفتم با این کارهات فقط داری خودت رو از چشم میندازی منم یه گوشم در هست یک گوش دروازه

      همش در همه حال فایل های استاد رو نگاه میکنم و وقتی میاد می بینه میگه داری آخوند های اون ور آب رو گوش میدی

      انشالله خداوند هدایت کن همه را

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      فاطیما❤ گفته:
      مدت عضویت: 2006 روز

      سلام به شما دوست عزیز و هم فرکانسی ام

      اینکه ما منتظر باشیم تا کسی تغییر کنه یا اتفاقی در بیرون ما بیوفته تا ناراحتی یا مساله ی ما حل بشه باور غلطی هست

      اول از هر چیز باید بپذیری که رفتار همسرتون با شما فقط وفقط ،تاکید می‌کنم فقط بخاطر باورهای خودِ شخصِ شماست.باید علت را در درون خودتون جستجو کنید تا بتونید حلش کنید،من خودم از زمانی باآموزش های استاد آشنا شدم یاد گرفتم هر رفتار و برخوردی که با من میشه و یا هر اتفاقی که برام میوفته همیشه انگشت اشاره ام سمت خودم باشه وخودم رو مسئول بدونم.که البته نتایج بسیار خوبی هم گرفتم

      از اونجایی که استاد خودشون همیشه تاکید دارن که درصورتی راهکار و شیوه ای به ما میگن که خودشون به اون شیوه عمل کردن و نتیجه گرفتن من هم میخوام راهکاری به شما پیشنهاد بدم که بهش عمل کردم و نتیجه گرفتم

      و اگر انجامش بدید از همون روزهای اول نشانه ها و نتایج خودشو نشون میده

      یک دفترچه کوچیک بردارید و هر روز هر ساعتی از روز که حال و احساستون خوب هست نکات مثبت اخلاق و رفتار و یا ظاهر و… همسرتون یادداشت کنیدو شکرگذاری کنید

      در دفترچه هر صفحه برای یک روز اختصاص بدید و تاریخ بزنید

      شاید روزهای اول موارد خیلی کمی پیدا کنید اما با تعهد هر روز انجامش بدین بعد از مدتی می‌بینید میتونید کلی نکات مثبت در مورد همسرتون بنویسید و رفتار ایشون هم در برابر شما بسیار تا بسیار تغییر میکنه.

      و مورد دوم اینکه هر عامل محدود کننده ای که درباره خواسته هاتون از همسرتون دارید دور بریزید و فقط و فقط به قدرت مطلق جهان هستی تکیه کنید و به خودتون هر روز یادآوری کنید که خداوندِ توانایی که این کهکشان هارا به این دقت و عظمت خلق کرده مطمئنا خواسته منو به بهترین شکل اجابت می‌کند.

      موفق و پیروز باشید دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      آمنه رضائیان گفته:
      مدت عضویت: 1804 روز

      سلام دوست عزیز

      من کامنت شما را به صورت کلی خوندم

      فکر میکنم دلیلش اینه که شنا تمرکزت بر روی نکات منفیه همسرت هست و همین روند داره برات مدام تکرار میشه

      دقیقا همین مبحث این فایله الگوی تکرار شونده

      و من بهتون پیشنهاد میکنم دوره عشق و مودت را تهیه کنید

      چون کاملا اونجا به جوابتون میرسید و کلا زندگیتون عوض میشه

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      یونس چاپاشی گفته:
      مدت عضویت: 1932 روز

      سلام اتی عزیز

      چون خودم هم این شرایط روداشتم احساسم گفت یه پاسخی بدم

      جوابهای دوستان روهم خوندم

      ولی جواب من یکمی متفاوته

      ببین عزیز خودتو بزارجای همسرت،اگه همسرت قوی محکم بااعتماد به نفس بود ؟اصن جرات میکردی این نصیحتارو بهش بکنی؟

      .

      .

      پس مشکل از عزت نفس و ضعیف نشون دادن خودته

      یاحق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: