هدفگذاری با قانون تکامل
دیدگاه زیبا و تأثیرگزار دوست عزیزمان اندیشه به عنوان متن انتخابی این فایل:
از وقتی با سایت عباس منش و با شخصیت استاد آشنا شدم همیشه این سؤال در ذهنم بود که چطور شخصی میتونه تا این حد به خواسته هاش برسه و چطور میتونه یک نقطه را مشخص کنه و به سمتش پرواز کنه و پرواز نماد لذت و عشق است. به دنبال این سؤال بارها مات و مبهوت و غرق در تفکر شدم …. تا اینکه در محصول ثروت یک با مفهومی به نام اهرم رنج و لذت آشنا شدم که البته فاصله زمانی زیادی بین آشنایی با این مفهوم و درکش وجود داشت که هنوز هم نمیتونم ادعا کنم که کامل فهمیدمش ولی میخوام این را بگم که انسان به هر هدفی می رسه فقط به یک شرط و اون شرط اینه که جای اهرم رنج و لذت در مورد اون موضوع خاص در ذهنش درست باشه و بقول استاد اگر جایگاه اهرم های ذهنی درست باشه ما نامحدودیم …. فقط یک لحظه به این جمله فکر کنید … « ما نامحدودیم »
شاید همه مون به یاد بیاریم زمانی را که دانش آموز بودیم و در اون سن نوجوانی سرشار از آرزو بودیم … سرشار از درخواست …. آری ! ما نامحدود بودیم … اما همه ما دارای آرزوهای برباد رفته و به ثمر ننشسته زیادی در کارنامه زندگی مون هستیم. آرزو هایی که با شور سوزانی وجود ما را روشن کردند اما حتی نمی توانیم بخاطر بیاوریم که چگونه آن شعله سوزان اشتیاق خاموش شد و ما هرگز به آرزو هایمان نرسیدیم … تا جاییکه خیلی از ما ها دیگر آرزو نکردیم … ما خالی از درخواست شدیم … ما در متن زندگی ماندیم و همراه ساعت ها و ثانیه ها شدیم …. ما به روزمرگی تن دادیم …..
اما آن علامت سؤال بزرگ بعد از آشنایی با استاد عباس منش در ذهن من شکل گرفت که چگونه این مرد کاه های زندگیش را به کوه تبدیل میکند و چگونه ورای زمان پیش میرود … چگونه ورای مکان پیش میرود … چگونه پرواز میکند … چگونه بعد از آن اشتیاق های سوزان ، مسیر را پیدا میکند و چگونه به مقصد میرسد …
تا اینکه فهمیدم ، درک استاد از واژه هدف با درک من بسیار متفاوت است … هدف در ذهن من آن کاری بود که با نیروی اراده ات شروعش کنی و صبح و شبت را به هم بدوزی و زجر را با تمام وجود احساس کنی تا در نهایت موفق شوی … یعنی همیشه در ذهن من ، بعد از هر بار هدفگذاری ، اراده ای پولادین بود که بشود با آن ، ساعتها و روزها و هفته ها را در نهایت سختی گذراند و علی رغم میل درونی زندگی کرد و کار کرد و استراحت و تفریح و لبخند را تعطیل کرد ، اراده ای که بتواند اینهمه مشقت را تحمل کند …. ذهن من میگفت رسیدن به هدفت ارزش اینهمه بدبختی و بیچارگی را دارد …. و حالا میفهمم که چرا تب های داغ و اشتیاق سوزان من خیلی زود خشک میشدند و من یا به اهدافم نمی رسیدم و یا اگر می رسیدم همیشه در مسیر اهدافم سرد و خاموش بودم در حالیکه آرزو همانطور که از اسمش مشخص است باید انسان را سر شوق و به وجد بیاورد اما در ذهن من اینطور نبود …. و حالا میفهمم که چرا استاد مسیر هدف هایش را با شادی و لذت طی میکند و عاشق رسیدن به خواسته هایش است ….
زیرا استاد بعد از هدفگذاری ، به جای اراده پولادین برای دوختن صبح به شب ، شروع به ساختن باور و درست کردن اهرم های ذهنش میکند تا آن اهرم ها مسیر را برایش روشن و لذت بخش کنند ، تا آن اهرم ها پای رفتنش شوند ، تا با راهکار ها و ایده ها و آدم های مناسب احاطه شود ، تا در مدار خواسته اش قرار بگیرد نه اینکه تقلا کند تا با فشار جسمش به خواسته اش برسد….
پس اگر رسیدن به اهداف ، مترادف با زجر کشیدن در ذهن تعریف شده باشد ، از آنجا که ذهن از کارهای زجر آور فرار میکند ، در نتیجه تمام قوایش را جمع میکند که اجازه ندهد فرد به هدفش برسد چرا که رسیدن به آن هدف خاص برایش رنج آور و همراه با مشقت است مثلا اگر بدست آوردن پول را سخت بدانیم ، ذهن ، ما را همواره در شرایطی قرار می دهد که نتوانیم به خواسته مان برسیم چرا که رسیدن به این خواسته برای ذهن ، زجر آور تعریف شده است و برای فرار از این زجر طوری عمل میکند که فرد علی رغم تمام اراده و تلاشی که به خرج میدهد و علی رغم تمام فعالیت های فیزیکی ، پولی بدست نیاورد و بعبارتی این اهرم اشتباه که بخاطر باورهای غلط و عملکرد اشتباه ذهن ، ایجاد شده جلوی رسیدن به ثروت را میگیرد چون فکر میکند بدست آوردن پول سخت است و همواره از آن سختی گریزان است و کاری که ما آگاهانه باید انجام بدهیم ، پیدا کردن اهرم های اشتباه و درست کردن اونها با ایجاد باور درست و جابجا کردن اونهاست به نحویکه در این مثال بدست آوردن پول را آسان بدانیم و برای ساختن اهرمی که بر این پایه ساخته شود تمام قوای ذهن را به کار بگیریم و آن وقت ما میتوانیم بگوییم که با خواسته مان همسو و هم جهت شده ایم و بدون اینکه بخواهیم آگاهانه اراده پولادین خود را برای رسیدن به خواسته ها جزم کنیم و با اهرم اشتباه و زنگ زده از صبح تا شب کلنگ بزنیم ، خودبخود در مداری قرار میگیریم که با ایده ها و راهکارها و فرصت ها و موقعیت ها و آدم هایی که میتوانند دستان خداوند شوند ، احاطه میشویم ، در مداری که همه چیز مهیاست برای اینکه ما خواسته خود را تجربه کنیم یعنی بدون هیچگونه زجری و بدون دوختن صبح های زیبای زندگی به شبهای آرام مان میتوانیم خیلی راحت آرزوی خود را بدست بیاوریم …. و من حالا میتوانم با تمام توانم فریاد بزنم که برای رسیدن به خواسته ها فقط ، باور لازم است.
برای خرید قدم اول از دوره فوق العاده «۱۲ قدم» اینجا را کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری هدفگذاری با قانون تکامل343MB25 دقیقه
- فایل صوتی هدفگذاری با قانون تکامل25MB25 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 2 مهر رو با عشق در این فایل پر از آگاهی مینویسم ،قرار بود این رد پامو تو گام به گام خانه تکانی بنویسم که حس کردم گفته شد اینجا بنویسمش و چشم گفتم
چون خیلی ارتباط داره امروزم با فایل استاد
تو عاجزی این همیشه یادت باشه
هم عاجزی در برابر خدا
و هم عاجزی در تغییر دادن دیگران
پس بهتره که فقط روی خودت کار کنی و درگیر نشی که بخوای کسی رو تغییر بدی ،حواست باشه زمانی حق داری که حرفی بزنی ،که خودت هم عمل کنی
اگر خیلی دوست داری کسی رو تغییر بدی خیلی راحته جوابش
و جواب اینه
خودت خوب رفتار کن = تا با تو خوب رفتار بشه
تو قدم بردار = تا بقیه با دیدن تلاش تو به وجد بیان و اونا هم تلاش کنن
تو در مسیر خدا باش = تا دیگران هم با دیدن حرکات و رفتار و اعمال تو بخوان که در مسیر خدا باشن
و خیلی مثال های دیگه که خدا بهم گفت حواست باشه
و حواست باشه که دوباره درگیر تغییر دیگران نشی که خودت پس رفت میکنی
با نتایجت رفتار دیگران رو با خودت تغییر میدی و نه تقلا برای گفتن حرف هایی که عاجزی در تغییر دادنشون
این پیام امروز من بود ،از طرف خدا
وقتی خواستم بنویسم، گفتم خدای من ،چی بنویسم که تاکیدت پر رنگ بود ، در طول روزم و باید بهش عمل کنم
هی میپرسیدم ،که شنیدم، یه لحظه ساکت باش، بهت میگم سکوت کن
و من سکوت کردم و شنیدم و
دقیقا صحنه هایی رو جلوی چشمم آورد که من امروز مدام میخواستم به خواهرم بفهمونم که تو باید از درون روی خودت کار کنی تا رفتار فرزندت اذیتت نکنه
خب من از اول صبح شروع میکنم به نوشتنِ امروزِ پر از عشقم که سرشار از دیدن انسان های عاشق بود
صبح که بیدار شدم یکم گل سر بافتم و قرار بود خانمایی که دیروز بهم زنگ زدن بیان حیاط مسجد محله مون تا بهشون کار رو آموزش بدم ، و هر کس خوب بافت، بهش کار بدم
وای خدای من چی تغییر کرد یهو
من شدم کار آفرین ؟!
انقدر یهویی و ساده و راحت ؟!
ولی همه چی به اینجا ختم نشد
من داشتم به این فکر میکردم که ببین تا چند هفته پیش من داشتم دنبال کار میگشتم ،الان خودم دارم سفارش میدم کسی برام کار انجام بده و بهش هزینه شو پرداخت کنم
نمیدونم واقعا ،هیچی نمیدونم ، حرف استاد عباس منش که میگفت اندازه نوک بینیمونم هیچ علمی نداریم و دارم یاد میگیرم و درک میکنم این حرفا رو
هیچی نیستم هیچی ، چند روزیه، مدام فکر میکنم که طیبه چی شد یهو ، ورق برگشت
ولی دلیلشو میدونم ،
تقریبا بعد یک ماه، از روزی که خدا بهم تاکید کرد کنار صحبت کردن با من، باید باوراتم تغییر بدی تا منم کمکت کنم و سریعتر باورات قوی بشن و تاکید کرد که حتی در تغییر باور هات هم باید قدم برداری و حرکت کنی تا من محدودیت هات رو ازت بگیرم و قوی بشن باورات
و من جدی و با احساس خوب شروع کردم به تکرار باورای قوی
از همون روز اول نشانه هاشو خدا بهم داد
قبلش ، دو سه هفته بود که تو جمعه بازار میرفتم و نقاشیامو با مادرم میفروختیم یا مادرم تنهایی میرفت و میدیدیم که همه دختر و پسرا رو سرشون گل سر دارن و مادرم میگفت طیبه تو هم بباف ،ولی هیچ ایده ای برای بافتش نداشتم و حرکتی براش نمیکردم
درسته هی میگفتم عه چقدر خوب منم بافتنی بلدم و زمان دانشگاه میبافتم منم میتونم ببافما ،ولی اصلا نبافتم و قدمی براش برنداشتم
دلیل اینم میدونم
اینه که باورام مانع از حرکتم میشد
از اون روزی که شروع کردم به تکرار باورای قدرتمند در مورد ثروت و مشتری و …
یه روز جمعه، یهویی گفتم من میبافمش ،چرا نبافم ،میبافم و اومدم اقدام کردم براش و سریع رفتم از یوتیوب یاد گرفتم وهفته اول حدود فکر کنم 50 تا بافتم که 800 هزار تومانش رو فروختم
و هفته دوم 1178
هفته سوم 2340
هفته چهارم 5500
هفته پنجم 7700
و هفته پنجم که هفته پیش بود 31 شهریور با پولی که دستم اومد کارتخوان گرفتم
دقیقه 15:14 این فایل استاد میگه به قول قرآن
به محض اینکه از یه مساله مهمی فارغ شدی به مساله مهم دیگری بپرداز
و انگار من از اولین هفته که دیدم به اندازه تلاشم خدا برام مشتری شد تشویق شدم که هفته بعد تلاشمو بیشتر کنم و بافتن گل سرارو دو برابر کردم
و همینطور ادامه داشت هر هفته تا الان
چی داره عوض میشه ؟؟
من که همون طیبه ام
نه ، یه چیزی که اصله عوض شده و اونم باورم به خدا و ایمانم به اینکه خدا میتونه برای من کار انجام بده
خدا میتونه ، چون قدرت همه چیز دست خودشه ،چون همه چیز خودشه و هر روز داره با من صحبت میکنه
این تغییر بزرگ سبب این نتایج شده ، که من دارم خدای درست رو درست برای خودم درست میکنم
وقتی رفتم حیاط مسجد و خانما یکی یکی اومدن
من داشتم یاد میدادم و شماره خانما رو میگرفتم
بعد یکی از خانما پیشنهاد داد گفت چرا تو ایتا یا واتساپ گروه کار درمنزل نمیزنین که ما سوالامونو بفرستیم و اینجا عکس و فیلم آموزشش رو و توضیحاتشو بنویسید
گفتم چه فکر خوبی ،میدونستم که ایده خداست که از طریق اون خانم بهم عطا کرده
تا کارم راحت تر بشه
همونجا سریع یه کانال باز کردم و هر کس که میتونست برای من کار ببافه عضوش کردم
و کارآفرینی شروع شد
وقتی همه اومدن و رفتن ما برگشتیم خونه و تخم مرغ و سیب زمینی آب پز کرده بودم ،برداشتیم و رفتیم بازار
تو راه خواهرم بهم گفت طیبه هر کس به من زنگ زده رو میگم به تو پیام بدن و ازت یاد بگیرن
و بعد ها که فروشمون بیشتر شد بازم تو باهاشون حرف بزن
بعد ازم انتظار داشت که همه کاراشو من انجام بدم
اونجا بود که بهش گفتم نه
من کاری با کسایی که برای تو قراره کار کنن ندارم ،تو باید خودت از پس کارای خودت بربیای
من اینو گفتم ازم دلگیر شد و گفت تو رفیق نیمه راه شدی و اصلا من نمیخوام این کارو شروع کنم و نمیخوام پیشرفت کنم
این حرفای خواهرم برام عجیب نبود ،چون بارها این حرفارو ازش شنیده بودم ،و مثل همیشه داشت از مسئولیت پذیرفتن فرار میکرد و دوست داشت ، بقیه کاراشو انجام بدن
که من خیلی قوی و محکم بهش گفتم نه ، من کارم نقاشیه و خودم به کارای خودم باید برسم من وقتی برای کارای تو ندارم
تو تا خودت مسئولیت کاراتو برعهده نگیری پیشرفت نمیکنی
تا کی باید چشمت به کمک بقیه باشه
خلاصه ما تو راه داشتیم بحث میکردیم و خواهر زاده ام هم میدید بحث ما رو و بعد بحث کشیده شد به اینکه خواهرم گفت من نمیتونم با فرزندم کنار بیام و همیشه باهم دعوا میکنیم
به حرفام گوش نمیده
و من شروع کردم به نصیحت اینکه تو باید از درون خودتو اصلاح کنی تا فرزندت هم تغییر کنه
و خواهرم مقاومت میکرد میگفت فقط من که نیستم اونم باید تغییر کنه
و من مدام میخواستم بگم قانون خداست و تو باید رو خودت کار کنی که یهویی پیام خدا رو دریافت کردم
که بهم گفت مگه با تو نیستم حرف نزن ،ادامه نده ، تو عاجزی از تغییر دادن دیگران
چند وقتیه روی خودت تمرکز کردی و سعی داشتی کاری به کار بقیه و خانواده ات نداشته باشی ، الانم یادت میارم که تو عاجزی هم در تغییر دیگران و هم درمقابل قدرتمند ترین نیروی جهان هستی
پس حرف نزن و آروم باش و به کنترل ذهن خودت برس
بعد ما باهم رفتیم سوار بی آر تی بشیم بریم مترو و از اونجا بریم حسن آباد کاموا بخریم ،من تو راه داشتم راه میرفتم و برگ میبافتم دیدم یه خانم اومد و از خانمی که کنار صندلی من نشسته بود خواهش کرد که جاشو باهاش عوض کنه و بشینه اونجا تا بافتن منو ببینه
بعد بهم گفت میتونم بپرسم چی دارین میبافین ؟
بهش گفتم و گفت من بافنده هستم و بعد کاراشو نشون داد خیلی خوب بود بافتنش بعد شماره شو گرفتم و بهش گفتم اگر سفارشی داشتم میتونم به شما بگم ببافین گفت باشه
و ما رفتیم مترو
من تو مترو تا حسن آباد کاموا به دست داشتم برگ میبافتم و انقدر محو برگ بافتن بودم که نگاهمو از آدما برداشته بودم ،همه اش به این فکر بودم که از زمانم بهترین استفاده رو بکنم حتی وقتی تو مترو وایسادم چشم و دستام برای کار مفید ببینن و کار انجام بدن تک تک سلول های بدنم
بعد که رسیدیم حسن آباد رفتیم کاموا خریدیم و من 5 تا کلف خریدم تا اگر خانمایی که برای کار قلاب بافی بهم پیام دادن بهشون تحویل بدم تا ببافن
خواهرمم کلی کاموا خرید
بعد خواهرم و من داشتیم درمورد چیزی صحبت میکردیم که گفت من وقت نمیکنم این کارو انجام بدم ،منم یهویی یادم اومد گفتم خب الان ببین تو وقت نمیکنی کاراتو انجام بدی چجوری انتظار داشتی من هر روز که کارم بیشترش نقاشیه بیام و برای خانمایی که از تو کار میگیرن هم رسیدگی کنم؟!
من وقتی خرید میکردم پول نقد میدادم
هرچی خرید میکردم میدیدم انگار پولم داره بیشتر میشه
از خودم پرسیدم چرا پولام تموم نمیشه ؟؟؟
عجیب بود
فکر کردم و یهویی خدا عین یه چراغ سبز اینو برام روشن کرد که
طیبه تو ده درصد درآمدتو گذاشتی نار بدون اینکه بگی نه پولام تموم میشه و کاملا با لذت کنار گذاشتی و لحظه ای که کنار گذاشتی ده درصد ربّ و صاحب اختیارت رو اون لحظه برکت تو کسب و کارت و ثروتت اومد و بی نهایت بهت میدم
تو فقط یادت باشه که طیبه همه کارارو من انجام میدم نه تو
تو فقط اجرا کننده ای و گوش به فرمان من
تو فقط کافیه بندگی کنی
الان که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم
چقدر خدا باحاله
چقدر خدا مهربونه و بی نهایت عشقه
الان که نوشتم چقدر خدا بی نهایت عشقه ،شنیدم تو هم عشقی بنده من
انقدر این صدا رو دوست دارم وقتی میشنوم الان یهویی دلم خواست و خودمو بغل کردم و گفتم خیلی دوستت دارم
وقتی ما خرید کردیم و من پولامو شمردم و دیدم هنوز کلی پول دارم خوشحال شدم و رفتیم پانزده خرداد وقتی رسیدیم قرار بود سیم و گیره تق تقی بخریم
رفتیم مروی و از پاساژی که هفته پیش خدا بهم نشونه داد از اونجا تق تقی بخریم خواهرم که رفت تو پاساژ گفت وای طیبه اینجا چقدر خرج کار و وسیله داره
اونجا بود که گفتم فراوانیه و همیشه بی نهایت هست و باز هم مشتری میاد و انقدر زیاده که دائما تولید میشه از همه چیز
وقتی رفتیم خرید کردیم و برگشتیم سریع رفتیم داخل بازار ،کم کم داشتن مغازه هارو میبستن سریع باقی وسایلا رو خریدیم و برگشتیم
وقتی رسیدیم تو حیاط مسجد امام خمینی نشستیم و تخم مرغ آب پزا رو خوردیم و راه افتادیم خیلی حس خوبی داشتم
وقتی رسیدیم خونه همسایه مون مارو دید و بهم گفت کار در منزل انجام میدین گفتم بله و تحسین کرد
بعد ما سریع وسیله هامونو گذاشتیم و رفتیم دوشنبه بازار تا خرید کنیم برای خونه
خیلی خیلی عجیبه و جالب
از وقتی من با عشق قدمامو برداشتم به طرز عجیبی خیتگیم کم شده و از صبح هم اگر بیرون باشم و برگردم خونه ولی باز هم انرژی دارم که به کارای دیگه برسم
و همه اینا کار خداست و ازش سپاسگزارم
وقتی برگشتیم خونه سریع نشستم و شروع کردم به بافت جوانه و شب ساعت 12 بود خوابیدم
امروز من بی نهایت عشق هم در اطرافم دیدم
دختر و پسرایی که به همدیگه عشق میورزیدن
مثلا تو مترو پانزده خرداد که میومدیم بیرون یه دختر پسر جلو تر از من راه میرفتن و باهم دیگه با عشق صحبت میکردن و یهویی دختر وایساد و پسرو بوسش کرد
انقدر لذت بردم از دیدن این عشق و سرشار از عشق بودم انقدر زیاد که وقتی دیدم همه اش گفتم خدایا عشقشون رو افزون و بی نهایت کن و براشون بهترین هارو میخواستم اون لحظه
و امروز کلی انسان عاشق دیدم که به همدیگه احترام و عشق میورزیدن و با عشق صحبت میکردن
و من لذت میبردم از دیدن این همه عشق
چی داره عوض میشه
منی که تا پارسال با دیدن دختر و پسرایی که به هم عشق میورزیدن احساس تنهایی میکردم و دلم میخواست کسی کنارم باشه ،اینبار با دیدنشون لبریز از عشق بودم و داشتم به خدا میگفتم سپاسگزارم که این همه عشق رو دارم میبینم
و براشون طلب عشق بیشتر رو از خدا میخواستم
خیلی خوشحالم از اینکه حالم بی نهایت عالیه و این یعنی بزرگترین موفقیت و پیشرفت
بی نهایت برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
روز شمار 190
رد پای روز 28 شهریور رو با عشق مینویسم
و واقعا از خدا سپاسگزارم که انسان های اطرافم تغییر کردن
احساس خوب =اتفاقات خوب
امروز من فقط داشتم گل سر میبافتم و یکم سرماخوردگیم بی حالم کرده بود و یکم دراز کشیدم، دیدم دارم ناخوب تر میشم سریع بلند شدم و هی میگفتم نه من حوصله تو رو ندارم سرماخوردگی، چون کارای مهم تر از تو رو دارم
خیلی خوشحالم از اینکه اولین باری بود که این حرفارو میزدم
چون همیشه قبلنا که مریض میشدم ،میگفتم باید استراحت کنی تا خوب بشی
اینبار داشتم یه جور دیگه فکر میکردم، انقدر قرار بود کار انجام بدم که وقتی برای سرماخوردگی نداشتم
میدونم که باورهای خودم باعث این سرماخوردگی هستن ولی راهشم خدا بهم نشون میده که چجوری خوب بشم
شروع کردم به گوش دادن باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم و میگفتم که بدن من یه داروخانه هست که خودش خودشو ترمیم میکنه و بدون دخالت من میتونه خودش خودشو ترمیم کنه
و خیلی باورای دیگه رو داشتم تکرار میکردم و هم زمان احساسمو خوب میکردم و لبخند میزدم و ذوق میکردم
جوری که از درون واقعا حسی خوبی داشتم و سر شار از حس خوب بودم
یکم بعدش دیدم به کل آبریزش بینیم قطع شد و بدنم آروم شد و تا شب کلا محو شد و حالم خیلی خوب شده بود
انگار نه انگار من حالم ناخوب بود
جالب تر اینکه یاد حرف استاد عباس منش میفتم ، میگفت که فرکانس همین لحظه شما اتفاقات لحظه بعد شمارو رقم میزنن
چه یکثانیه ،چه 5 دقیقه چه یک ساعت و یک سال و 50 سال
این روزا این حرف استاد خیلی برام پر رنگ میشه تو اتفاقایی که به شکلای زیبا برام رخ داده و من این جمله رو یادم اومده
و خدا بهم یاد آور میشه که اگرم ارسال فرکانست سبب سرماخوردگیت شده
میتونی با تغییر دادن فرکانست به سمت احساس خوب و توجهت به زیبایی و افکار مثبت ،حالتو تغییر بدی و خیلی سریع به مسیر ربّ و صاحب اختیارت برگردی
لازمه اش اینه که سریع قدم برداری برای تغییر فرکانست
و برای من یادآور میشد که تک تک لحظه های زندگیمو خودم میتونم خلق کنم
حتی میتونم در لحظه تغییرش بدم به کمک خدا که هر لحظه داره کمکم میکنه و در همه چی اول خدا کارامو انجام میده بعد من میتونم کاریو انجام بدم
وگرنه من هیچی نیستم و هیچ قدرتی ندارم
اول خداست که قدرتو به من داده تا زندگیمو خودم خلق کنم با باور ها و فرکانس ها و کانون توجهم
خیلی خوشحالم از اینکه وقتی احساسمو هم جهت با تکرار باورهام میکنم همون لحظه نتیجه هاشو به چشم و قلبم ، میبینم و حس میکنم
وقتی حال من بهتر شد بارها به خودم گفتم وای ببین طیبه نیازی به هیچ دارویی نداشتی
تو فقط عمیقا و سرشار از حس خوب کردی خودتو و لبخند زدی و تکرار کردی که بدن من خودش خودشو ترمیم میکنه بدون دخالت من ،همه کد های سلامتی رو به راحتی کد بندی میکنه و خداست که کمک میکنه
وقتی داشتم به این باورا گوش میدادم تصورم میکردم که روی کدای گوی شکل سفید نورانی نوشته سلامتی و داره به کل بدنم منتقل میشه
و با هر دم بازدمی که انجام میدم بی نهایت کد سلامتی دارن به کل بدنم میرن و کد بندی میشن و سلامتی در کل بدنم مثل یک نور پا برجاست
خدایا شکرت
حتی وقتی من داشتم میگفتم من حوصله تو رو ندارم ،سرماخوردگی ، چون که من کارای زیادی دارم که از تو مهم ترن
که وقتی اینا رو میگفتم که من باید روز جمعه حالم خوب خوب بشه ،بعدشم آب ریزش بینیم قطع بشه و کاملا سر حال برم جمعه بازار و همه اینارو به خدا میگفتم و میگفتم باید بشه
چون من وقتی برای سرماخوردگی ندارم
و ازش بی نهایت سپاسگزارم که در لحظه حالمو خوب کرد
امروز وقتی داشتیم با خواهرم صحبت میکردیم قرار بود بریم آگهی بچسبونیم که رفتنمون نشد و موند برای فرداش که آگهی نیاز به خانم آشنا به قلاب بافی رو بزنیم به در و دیوار محله مون
من چند روزی بود نتونستم رد پاهامو بنویسم الان که مینویسم سه روز گذشته
ولی خداروشکر میکنم که خدا یکی یکی هرآنچه که نیاز هست رو بهم یادآوری میکنه که بنویسمش
یه چیزی هم چند وقتی بود که داشتم بهش فکر میکردم و اون این بود که
چرا آدما آلزایمر میگیرن ؟؟؟؟
و جدیدا با توجه به مداری که الان درش هستم جواب رو دریافت کردم
و اینو درک کردم که وقتی ما از خدا فاصله میگیریم و شرک میورزیم و یه سری باورای محدود داریم که همه اینا دست به دست هم میدن تا آدمایی که فراموشی میگیرن فراموش کنن
وقتی رد پاهامو مینویسم و به خدا میگم خدایا تو بگو هرآنچه که باید گفته بشه ،خودش همه چی رو ریز به ریز یادم میاره
یه وقتایی متعجب میشم میگم ببین چقدر من فراموش کردا بودم که یادآوری کرد
حتی وقتی یاد حرفای استاد عباس منش میفتم میگفت که خدای قدرتمندی که حتی میتونه یه چیزی رو از یادت ببره و یا یه چیزی رو به یادت بیاره که این بحثش جداست از آلزایمری که دلیلش رو درک کردم
خیلی دوست دارم وقتی خدا هر لحظه مراقبمه خیلی ازش سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش از خدا میخوام