ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 43 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3
    306MB
    32 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3
    31MB
    32 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

570 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1006 روز

    zeinab:

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم خاتم شایسته نازنینم ک دوستان عزیزم

    چقدر کامنت های این فایل به من کمک کرد این موضوع رو بهتر درک کنم چقدر دوستان کامل و با جزئیات توضیح دادن

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.

    وقتی این دوره شروع شد من ایده ای در سر داشتم ولی میخواستم ازش فرار کنم

    جلسه اولداین دوره بهم شهامت داد که اقدام کنم

    ایده ای که دو سال پشت گوش مینداختم

    ولی گفتم این به عنوان یه چالش

    چون من فکر میکردم م از عهده اش بر نمیام

    ولی با خودم گفتم میتونم میرم تو دلش و انجامش میدم

    با همون چیزی که داشتم شروع کردم روز اول خوب بود

    همون روز اول یه مشتری داشتم

    ولی ازش بیعانه نگرفتم

    خیلی خوشحال بودم بی نهایت از ذوقم به دوستم سریع گفتم

    و بعد دو تا مشتری دیگه ام هم داشتم که باز این اشتباه رو تکرار کردم و بیعانه نگرفتم

    شروع کردم به آماده کردن سفارش هاشون

    و از هیچ کدومشون خبری نشد

    سرزنش کردن های من شروع شد

    چرا تو آنقدر ساده‌ای

    تو به درد این کار نمیخوری

    کو مشتری

    تو اقدام کردی ولی خبری نشد

    چرارو حساب یه حرف پا میشی سفارش آماده میکنی

    در حدی رفت این گفتگو ها که کلا از ادامه دادن پشیمون شدم

    خیلی حسم بد شد

    پسرم که 11 سالشه و این آموزش ها رو بعصی وقتا براش تکرار میکنم

    بهم یه حرفی زد که برام تلنگر شد

    گفت مامان نگران نباش

    بالاخره خدا مشتری رو برات می‌فرسته چرا تا کار سخت میشه کم میاری ادامه بده

    به تمام کارهایی که امتحانشون کرده بودم دقت کردم دیدم همین اشتباه رو تکرار کردم

    با اولین چالش و اشتباه شروع کردم به خود سرزنشی

    که تو به درد این کار نمیخوری

    و اجرای این ایده یکم برام سخت بود

    مدام ذهنم میگفت اینهمه رو خودت کار کردی اونوقت این ایده سطح پایین

    این چه کار سختیه تو قرار بود کار راحت داشته باشی

    ولی من دلم میگفت باید این ایده اجرا بشه

    وقتی این اتفاق افتاد و با دیدن این فایل و خوندن کامت های دوستان

    یه درس مهم یاد گرفتم البته که بابد تکرارش کنم و الان فقط در حد دانسته است

    ولی وقتی یه همچین اشتباهی کردم تجربه کسب کردم

    من الان بعد این هر مشتری داشته باشم حتما میگم اگر کاری میخاد بیعانه بزنه برام

    با اقدام کردن فهمیدم چقدر موااد اولیه نیاز دارم و چقدر برام سود داره

    فهمیدم من تو این کار دل بسته بودم به مشتری و امیدم به اون بود

    من اولش به خدا گفتم تقسیم کار

    کار از من مشتری از تو

    پس جرا آنقدر دل نگرون مشتری هستم

    باید رو این زمینه هم بیشتر کار کنم

    توی کارم هی ایده های بهتر اومد ک کار برام ساده تر شد و با خودم گفتم فک کن به هفته دیگه ادامه بدی

    چقدر این کار برات ساده تر خواهد شد فقط تو این دوروز تو چقدر پیشرفت کردی

    و یادد گرفتم با خودم یکم مهربون تر باشم

    من تازه وارد این کار شدم تجربه ای ندارم

    قرار نیست خودم رو آنقدر سرزنش کنم

    من با تمرین میتونم بهتر وبهتر بشم

    استاد وقتی اقدام کردم تازه فهمیدم چقدر از این آموزش هایی که اینهمه مدت دیدم رو میتونم اجرا کنم

    این دوره عالی ممنونم که به صورت هدیه قرار دادید و من تمام تلاشم رو میکنم آنچه ا که درک کردم با. تمام وجودم اجرا کنم

    نجواهای ذهنم هستن ولی این آگاهی خیلی قدرتمند کننده تر هست

    خدایا شکرت من این روزا در مدار دریافت این آگاهی هستم تا خودم رو بیشتر دوستدداشته باشم و با خودم مهربون تر باشم

    و یه دزس دیگه ام که یاد گرفتم و ازکامنت دوستان متوجه شدم کنترل احساساتم هست

    وقتی اولین مشتری اومد به حدی خوشحال بودم که نتونستم خوشحالیم رو کنترل کنم و تا وقتی خبی ازش نشد نتونستم ناراحتی ام و کنترل کنم

    من باید بیشتر رو این زمینه کار کنم و شکر خدا دوره عزت نفس رو دارم. میرم دوباره اون قسمت ها رو گوش می‌کنم

    باید بتونم خودم و موقع خوشحالی و ناراحتی کنترل کنم و اینکه مشتری میاد طبیعی چون خد داره کارشو درست انجام میده

    درس دیگه هم برام این بود که رو فروانی بیشتر کار کنم

    نچسبم به یه مشتری

    این نشد هزار تا دیکه

    به خدا و زمانبندی خدا اعتماد کنم

    اون کارشو درست انجام میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مری گفته:
    مدت عضویت: 2293 روز

    روز بخیر ^-^.

    من اصولا این شکلی واکنش نشون نمی‌دم که مثلا «من اشتباه کردم» تقریبا همیشه (از وقتی درست باورهام رو تغییر دادم) وقتی یه کاری به اون خوبی که انتظار داشتم پیش نمی‌ره، مثلا یه بخشی از نقاشی اون چیزی نشده که من می‌خواستم یا غذا رو گذاشتم رو گاز گرم کنم و سوخته، یا درس جدیدی رو که خوندم تسلط کامل پیدا نکرده‌م و موقع استفاده ازش گیر می‌کنم، تو این جور شرایط نمی‌گم اشتباه کردم می‌گم دارم تجربه کسب می‌کنم.

    این چیزیه که من به طور بنیادی باور دارم. هیچ کس از موقع تولد که با مهارت به دنیا نیومده. هر کسی هر مهارتی رو بلده و یادگرفته با تمرین و تکرار و تمرکز و تجربه به‌ش رسیده.

    این جوری هم نیستم که وقتی یه اشتباهی می‌کنم مثل بز به‌ش نگاه کنم و ادامه‌ش بدم. می‌گم راه حلش یا روش درستش رو یاد می‌گیرم یا با خلاقیت‌ خودم پیدا می‌کنم و به طور تکاملی توی اون موضوع بهتر می‌شم.

    مثلا توی نقاشی متوجه شدم بعضی از طرح‌ها یا اشیا درست در نیومده و نمای نقاشی رو بهم ریخته. از این اتفاق نتیجه نگرفتم که من استعدادش رو ندارم یا … فقط فهمیدم توی پرسپکتیو تمرین بیش‌تری نیاز دارم و رفتم آموزشش رو دیدم.

    یا من می‌خواستم توی تایپ سرعت پیدا کنم و اولین بار که رفتم تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم حدودا 10 تا 20 کلمه در دقیقه می‌تونستم تایپ کنم با کلی خطا. الان بین 40 تا 50 کلمه اس.

    یکی دیگه از چیزهایی که قبلا زیاد اشتباه می‌کردم توی listening زبان بود. وقتی یه فایلی رو گوش می‌دادم چیز زیادی زو نمی‌فهمیدم. ولی این شکلی به‌ش نگاه کردم که من می‌تونم یادش بگیرم و مشکل عجیب و غریب و خاص و غیرقابل حلی نیست. شروع کردم به گوش دادن پادکست‌های مختلف و نوشتنشون و الان اکثر پادکست‌ها رو تا 80-90 درصد می‌فهمم حتی لهجه‌ی بریتیش رو.

    مشتاقانه منتظر قسمت بعدی هستم⁠.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    علی عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 2959 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیز و همه بچه ها

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    اشتباه مهمی که انجام دادم این بود که با همسر و بچه ها داشتیم میرفتیم جایی و من پشت فرمون نشسته بودم و با عجله و بی دقت و پشت ماشین جلویی چسبیده حرکت میکردم و همسرم هم از این بابت شاکی شد و این شد شروع دعوا که چرا اینجوری میری و چرا فلان و بهمان و من هم زیر بار نمیرفتم و میگفتم رانندگی من اینطوریه و ایراد میگیری و به جای حل مساله مخفی میکردم و میگفتم من مشکلی ندارم و تو دنبال چیزی واسه دعوا و هی دعوا و بحث کشیده شد از این ور از اون ور و و وو رسید به یه دعوا حسابی..

    نگاه که میکنی دعوا ها از یه مساله کوچیک تر شروع میشه مثل هواس پرتی و یا اشتباه کوچیک و به جای اینکه مسولیت رو بپذیریم و قبول کنیم من مقصرم زیر بار نمیریم و میگیم طرف مقصره و باعث اختلاف های بیشتر و بیشتر میشه

    درس هایی که گرفتم این بود که جلوی بچه ها بحث و دعوا نکنم

    با آرامش و با فاصله و با ترافیک حرکت کنم . درست پارک کنم

    با دقت بیشتر و با کیفیت تر رانندگی کنم

    در دعوا ها و بگو مگو ها سعی کنم خودم رو کنترل کنم و هر حرفی رو نزنم و آرامش رو حفظ کنم .الکی دنبال بهونه نباشم .از حل مسائلم فرار نکنم

    با آغوش باز دنبال راه حل بگردم .

    اگر اشتباهی سر زد ازش درس بگیرم و سعی کنم تکرار نکنم و دنبال اینکه دیگران رو مقصر جلوه بدم نباشم .

    بازخورد هامو ببینم و رفتار های غلط رو اصلاح کنم مثل رانندگی یا مثل اینکه دعوا و بحثی شروع میشه اون رو مدیریت کنم و سعی بر آروم کردن و توآرامش حل کردن مشکل باشم

    با این کارها کلی از مسائل نا دلخواه جلوگیری میشه.

    ممنون استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    آرزو دادفر گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    سلام من تو دوره نوجوانی خونه مادربزرگم

    بودم رفتم تو حیاط دستم رو بشورم شیرآب خراب شد تا چند وقت خودمو سرزنش میکردم و سلسله وار از این دست اتفاقات همش برام می‌افتاد باعث شده بود تو درس خوندن افت کنم کلا جرات هیچ کاری نداشتم

    پر از استرس بودم طوری که همش احساس می‌کردم یه لقمه تو گلوم گیر کرده

    اومدو رسید به کنکور اوضاع من بدتر شد به خاطر استرس سر درس خوندن تمرکز نداشتم

    سر امتحان هم تمرکز نداشتم

    الان میفهمم همش از کمال گرایی بود همش از خود سرزنشی بود

    از خانواده مم بگم که اونها هم آدمهای ترسو و پر از افکار منفی

    بهم ایراد میگرفتن

    تو ازدواجم شکست خوردم چون ذهنم شکست خورده بود

    اما بعدش جدا شدم خودمو تغییر دادم از خانواده م دور شدم

    تغییر کردم خواستم یه جور دیگه زندگی کنم

    سال 1401با استاد آشنا شدم

    تو این یکسال به اندازه تمام 38 سال زندگیم رشد فکری کردم

    دوره ها رو خریدم

    فهمیدم بزرگترین پاشنه آشیل من کمال گرایی ندیدن نقاط مثبت خودمه وتاکید بر روی نقاط منفی خودمه خود سرزنشی واحساس ناتوانی

    وااای چه حس خوبی پیدا کردم از موقعی که بر روی نقاط مثبت خودم تاکید می‌کنم و خودم خودمو تایید وتشویق میکنم به حس خوب میرسم

    کنترل احساس دارم قانون تکامل رو به خودم یادآوری میکنم

    نکات مثبت زندگیمو خونمون وخودم رو به خودم یادآوری میکنم

    مثلا ما فرش‌ها مون رو داده بودیم قالی شویی خیلی به نظرم تمیز شده بود بابام اومده بود خونمون.من احساسم عالی بود که چه مدیریت عالی برای تمیزی خونم اجرا کردم اما بابام گفت فرشاتون هنوز بوی نم میده اما این بو رو حس نمیکردم حسم رو بد نکردم چون فهمیدم نمیشه همه رو راضی نگه داریم گاهی باید خودمون رو فقط راضی نگه داریم

    من از تمیزی خونم واقعا راضی بودم چون خیلی برای تمیز شدن خونه تا اون روز تلاش کرده بودم

    احساسم رو کنترل کردم و حسم رو خوب کردم

    خیلی از قبل دارم نکات مثبت خودم رو میبینم تو دلم بیشتر خودم رو با لیاقت صدا میکنم دیگه نمیخوام به دیگران خودمو ثابت کنم من فقط نیاز خودمو به خودم یادآوری وثابت کنم من خودم تو دلم خودمو ملکه میکنم برای خودم دست میزنم خودمو تو دلم مثل یه عاشق بالا میبرم تعریف میکنم از خودم تو دلم

    پیشرفتم رو همین پنجشنبه فهمیدم

    داشتیم میرفتیم خونه مامانم من از صبح کلی کار کردم وهمه وسایل خانواده رو جمع کردم

    میخواستم تو ماشین عینک آفتابی خودمو بزنم پیداش نمیکردم با اینکه میدونستم برداشتمش اما پیداش نمیکردم همسرم یه کوچولو سرزنشم کرد اما من ذهنم رو کنترل کردم و حسم رو بد نکردم همسرم یه انتقاد کرد به کارهام اون انتقاد رو پذیرفتم چون میدونم همسرم دوستم داره وانتقادش سازنده س

    انتقادش این بود چون گفت دلیل این اتفاقا اینکه که من کارهامو با تمرکز انجام نمیدم فقط میخواستم کارهام با سرعت وسریع کامل همه جانبه انجام بدم کار همه رو به نحو احسن انجام بدم هنوز اون کار رو تموم نکردم یادم میاد که اون کار دیگه مونده ومیرم اون کار رو انجام بدم

    همسرم بهم گفت سعی کن اول یکار رو با تمرکز انجام بدی بعد کار بعدی

    من از اون روز هر وقت میخوام عجله کنم وهمه کارها رو باهم تمام کنم یه ایست به خودم میدم

    اینا همش به خاطر کمال گرایی

    سپاس از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    حامد مسجدی گفته:
    مدت عضویت: 1503 روز

    سلام درود همه دوستان

    یعنی باورم نمیشه یعنی در و گوهر می‌باره از این کلام

    یعنی این حرف ها از یه انسان نیست

    یعنی برای من خود کلام خداست یعنی از قلب استاد به زبان جاری میشه و مستقیم میشه به قلب من

    خداوندا ازت ممنونم بابت این آگاهی ها

    یعنی انگار خو خدا باهام حرف میزد

    فقط مثل آیه هدایت از خداوند می‌خوام بعد از اینکه هدایت شدیم از این مسیر بر نگردیم

    درود بر همه دوستان و استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 951 روز

    سلام استاد جان

    تجربه ای که من همین امشب اون هم 3 یا 4 ساعت پیش رخ داد

    من وارد اتاق پسر23ساله ام شدم واونا به شدت گرفته وناامید دیدم ،رابطه ی من وپسرم ربطه ای بسیار عالی وزیباست واز بچگی باهاش مثل یک دوست رفتار کردم

    وقتی جویای احوالش شدم گفت مامان به شدت بهم ریختم وچون باید کم کم سربازی بره واز درس دانشگاهش دوتا درس مونده ومعرفی به استاد باید بگیره وباید هر چه زودتر موافقت بشه تا امتحانش را بده وقتی برام گفت که هر چی به استادش پیام میده جوابش را نداده

    بهش گفتم عزیزدلم الان با ناراحت شدن فکر میکنم اوضاع بدتر میشه حالا اگر دوست داری پاشو باهم بریم بیرون یه هوایی عوض کن ورها کن این قضیه را وبه خدا بسپار توسهم خودت را انجام بده بقیه را خدا حل میکنه باهم رفتیم پیاده روی وتوی راه خیلی حرفهای عالی زدیم وهر دواحساسمون را خوب کردیم وحتی در مورد مسائلی که توی ارتباطاتش صحبت میکرد وهمش میگفت مامان وقتی باهات صحبت میکنم امید توی وجودم میاد

    وما یک ساعت بیرون بودیم فارغ از اینکه چه اتفاقی قراره بیافته با اینکه اولش بسیا ناامید وپریشان بود

    حالا اینجا یک نکته وجود داره من اگر سهیلای قبل بودم به شدت احساس ناامیدی وسرزنش خودم وبچم را داشتم اما الان تونستم مدیریت کنم وحتی پسرم را به داشتن احساس خوب دعوت کنم وبعد که اومدیم خونه پسرم گفت مامان مامان دست راست رئیس دانشگاه که یکی از بهترین وبا اخلاقترین استاد یکی از درسهای پسرمه پیام داد عباس جان کارت حله نگران هیچ چیزی نباش وبه یکباره این مسئله برای پسرم حل شد خدایا شکرت

    خدایا شکرت که این احساس چه ها که نمیکنه

    ممنونم استاد گلم که دستی از دستان پراز مهر خدا هستی ماهم عاشقانه عاشقتیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    زهرا جوهری گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز وخانم شایسته مهربان ودوستان خوبم

    تجربه ای که روز گذشته در مسافرتم داشتم

    بدنبال اشتباه رفتن داخل کوچه باریک وطولانی وبن بست اول صبح که هوا تاریک بود،با آرامی دنده عقب میومدم که پسرم گفت مامان سریعتر بیا عقب ومن با خونسردی گفتم عجله ای نداریم

    واز مهارتم در رانندگی همراه با نگرانی لذت می‌بردم

    زمان برگشت بدنبال تجربه خوبی که از این مسافرت یکروزه داشتیم وبه هر دو مون خوش گذشت ،در ترافیک سنگینی قرار گرفتیم ،با خستگی که داشتم با بی احتیاطی پس از دور زدن از روی پل سرعتم بیشتر شد که معجزه وار خداوند

    هدایتم کرد وبتدریج سرعت کنترل شد وآرامش گرفتم وفقط چند ثانیه نگران شدم که حادثه رخ نده وشروع به شکر گزاری کردم(پسرم خوابیده بود ومن بیشتر نگران اون اعتمادی که فرزندم به من کرده ودر آرامش خوابیده شدم‌ )

    خیلی سریعتر از شرایط و وقایع دیگه توی زندگیم در این مورد ذهنم رو کنترل کردم

    برایم تعجب آور بود که چگونه من در این مورد راحت تر ذهنم را کنترل میکنم وحتی در اعتراض فرزندم کمتر واکنش نشون میدم ولی در موارد خیلی پیش پا افتاده تر ممکنه براحتی ذهنم کنترل نشه ونیاز به زمان بیشتری داشته باشه ( متوجه شدم که در این زمینه احساس مهارت وتوانایی بیشتری نسبت به قبل دارم واز رانندگی لذت میبرم وکمتر به انتقاد یا واکنش دیگران توجه میکنم )

    اخیرا در تمرین‌های روزانه ای که مینویسم

    ممکنه در بررسی وقایعی که رخ میده واحساسی که تجربه میکنم ومتعاقب رفتاری که بدنبالش دارم ،در ذهنم سریع آگاهی های مختلفی میاد

    که هدایتم میکنه چطور عمل کنم

    برای اینکه حین نوشتن فراموش نکنم، بصورت ویس ضبط میکنم وبعد در دفترم آگاهانه تر وبا آرامش بیشتر مینویسم ،که خیلی کمکم کرده بهتر خودم را بشناسم وبا انگیزه بیشتری ادامه بدم

    گاهی حین نوشتن بیشتر تمرکزم روی ترمزها وناخواسته ها میرفت وتغییرات کوچکی که در همه زمینه ها داشتم رو نادیده می‌گرفت وحرکت کند میشد، ولی این روش باعث شد که آگاهتر باشم به مسیر رو به پیشرفتم ومعجزات کوچک را ببینم وشکر گزار باشم بویژه در رابطه با فرزندم

    سپاسگزارم از استاد عزیزم که بصورت هدیه این آگاهی های ناب رو در اختارمون میذارن

    امیدوارم که با استمرار بیشتر وتعهد بیشتر در این مسیر سپاسگزار تر از قبل عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    Masoud Abdaal گفته:
    مدت عضویت: 1129 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    من اخیرا بعد از حدود 4 سال کنترلم رو از دست دادم و یه حرف و واکنش نامربوط نشون دادم به یکی از همکارام. واقعا نفهمیدم چی شد اون لحظه انگار چیزایی که میگفتم دست خودم نبود و حدودا 4-5 ثانیه این حالت رو داشتم و بقیه هم همینطور واکنش های بد بهم نشون دادن.

    بعد که اومدم بیرون یکم پیاده روی کردم دقیقا به همین سوال فکر کردم که این کاری که من کردم، اشتباه بوده یا تضاد؟

    چرا اینطوری واکنش نشون دادم؟

    بعدش واقعا رسیدم به اینکه آقا شما انسان هستی

    درسته که میدونی بهترین واکنش چیه، بهترین باورها چیه، بهترین ذهنیت ها چی هستند و داری به سمتشون حرکت میکنی اما نگاه کن بقیه آدم هارو… اونا هرروز دارن اشتباه میکنن بدون اینکه حتی علتش رو بدونن یا ازش درس بگیرن. دیگه تو ربات نیستی که باور رو روت آپلود کنن و طبق اون دقیق عمل کنی

    اصلا نمیشه

    جهان مادی 2 قطبیه

    جهان پس از مرگ فقط خوب یا فقط بده

    تو باید خودت رو “بیشتر” به سمت باورهای خوب متمایل کنی

    واقعا بعد از اینکه با خودم اینطوری حرف زدم آروم شدم. واقعا اون جمله که “بقیه هم اشتباه میکنن اما ازش درس نمیگیرن…” آرومم کرد و خداروشکر با هدایت های خداوند، هرموقع که اشتباه کردم و نتیجه دلخواهم نبوده، سریعا به این فکر کردم که چه درسی رو داره یاد من میده و اینکه اشتباه کردن و یاد گرفتن “طبیعیه” آرومم میکنه.

    یه مثال دیگه ای که هست، توی بحث آموزش و Training هوش مصنوعیه

    توی مدل های یادگیری هوش مصنوعی هم شما میای برای اون برنامه یا مدل “فرصت تصمیم گیری” قرار میدی و بعدش با توجه به مطلوب بودن نتیجه و چیزی که باید باشه بهش امتیاز مثبت یا منفی میدی. این هوش مصنوعی از همین مکانیزم یاد میگیره و هیچ چیزه دیگه ای نیست و هربار تصمیمات و پاسخ هاش رو با کیفیت تر میکنه نسبت به “فیدبکی” که ما بهش میدیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1733 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز

    واکنش من به اشتباهی که انجام میدم: قبلا خودمو خیلی سرزنش میکردم و میگفتم ای کاش این کارو نمیکردم یا میگفتم من اصلا درد این کار نمیخورم یا میگفتم من نمیتونم هدایت یک گروه رو بر عهده بگیرم یا مسئولیت یک کاری رو به عهده بگیرم ، در کل اعتماد به نفسم هر بار پایین تر میومد ، البته اونقدر ها هم بد نبود مثلا کارهایی انجام میدادم که میدونستم بلدم و لذت میبردم از انجامش ولی برای خودم بزرگ نمیدونستم و‌توجهی بهشون نمیکردم

    اما الان اگه اشتباهی کنم خیلی راحت تر میپذیرم ، مسئولیت انجام اون اشتباهو به عهده میگیرم خودمو شماتت نمیکنم حداقل خیلی خیلی کمتر از قبل و میگم این تجربه بود برای من و من چه درس هایی میتونم از این موضوع یاد بگیرم

    تمرین اول : اشتباهی که اخیرا انجام دادم

    مثلا وظیفه من این بود که روزنامه هایی که برامون تدارک دیدنو سرکار یادم رفت بچینم در جای مخصوص به خودش و این اشتباهو پذیرفتم و به مدیر مربوطه اعلام کردم که من یادم رفت و عذرخواهی کردم و دیدم نه تنها برخورد بدی با من نشد، بلکه برخورد خوبی با من شد و مدیرمون گفت برای هرکسی پیش میاد و اشکالی نداره ، دلیلشم فکر کنم به خاطر این بود که وارد ترس هام شدم و گفتم من با شجاعت میرم میگم چنین اشتباهی پیش اومده و اگه هر واکنشی دیدم نمیترسم و میپذیرم

    تمرین دوم: چه واکنشی نشون دادم و چه احساسی داشتم

    اولش یکم جا خوردم ولی به خودم گفتم اشکال نداره پیش اومده من هم انسانم ممکنه برای هرکسی پیش بیاد، و پذیرفتم و تجربه شد برای خودم که حواسم بیشتر جمع باشه

    تمرین سوم: چه درسی میتونم بگیرم

    درسی که میتونم بگیرم این بود که حواسم بیشتر جمع باشه از قبل وظایفمو بیشتر مرور کنم و اگه نکته ای راجع به اون وظیفه هست تکرارش کنم راه حلشو پیدا کنم و هوشیارتر باشم

    تمرین چهارم : چطور اون درس هارو در عمل اجرا میکنم

    مطالعه بیشتر در مورد کارم

    تمرکز بیشتر در کار

    با خودم مثل بهترین دوستم و کسی که عاشقشم رفتار کنم و بپذیرم که هرکسی ممکنه اشتباه کنه

    در کل نسبت به قبل خیلی بهتر شدم خودمو بیشتر دوست دارم و متوجه شدم که هرکسی براش چالش بوجود میاد و ممکنه که اشتباه کنه، مهم اینه که از اون اشتباه درس بگیریم و تجربه های خوبی داشته باشیم

    استاد جان ممنون بابت این فایل خیلی دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    مهردخت مافی گفته:
    مدت عضویت: 1671 روز

    درباره اینکه چه ذهنیتی درباره اشتباهاتتون دارید،

    هرچی فکر کردم دیدم این اواخر اشتباهی انجام ندادم.

    ولی آیا همه کارهای من درست بوده و منو به نتیجه دلخواهم رسونده؟

    نه !

    ولی من اسم این رو اشتباه نمی‌ذارم.

    مثلا من لاغر کردم و ظاهرم رو دوست نداشتم.

    تا این کار رو نمیکردم حسرت لاغر شدن رو میخوردم .

    پس باید تجربش میکردم .

    ولی آیا این کار اشتباه بوده؟ نه.

    اگر انجامش نمی‌دادم اشتباه بوده!

    سرزنش کردن من تو انجام کارها فقط چند دقیقه طول میکشه.

    به خودم حق میدم و دلایل متعدد میارم که حق داشتم .

    بعد حسم خوب میشه .

    چون موندن تو اون احساس هیچ کمکی به من نمیکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: