ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2396MB29 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 228MB29 دقیقه
سلام استاد عزیز و خانم شایسته توانا و دوستان همراهم
من یادم میاد از روزی که عضو این سایت شدم تا به الان پیوسته دارم روی خودم کارمیکنم .واخیرا متوجه چالشی شدم که آن شرک مخفی احساس گناه در وجودم بود و آنقدر اون رو به معنویت ارتباط میدادم که اصلا فکر نمیکردم چالش شخصبتی من باشه .
نزدیک یک ماه بود هر روز درموردش باخودم صحبت میکردم فایل های ظلم در قرآن رو گوش میدادم ازخدا هدایت میخاستم یه کم متقاعد میشدم اما ته ذهنم باور نداشتم شرک هست .
مثلا بارها شده بود که میخاستم النگو بخرم برای خودم وبه عناوین مختلف یا نمیشد یا اگر میشد دوسه ماهه میفروختمش .
وهمش به خودم تلفین میکردم که من اهل النگو نیستم واطرافیانم خیلی بهم میگفتند که پول تو بانک یعنی افت سرمایه وبی ارزش شدن پول .
نمیشد هم باهاش کاردیگه ای کرد چون آنقدر زیاد نبود .
تا اینکه این یک وماه واندی متوجه شدم مشکلم احساس گناه است .
مثلا اگه من النگو بخرم و یکی نداشته باشه و دستم ببینه ودلش بخاد گناه میکنم . واونها حس قربانی شدن بهشون دست میده . خصوصا دوربریام که نداشتند .
البته بی تقصیر هم نبودم چون در مدارس خیلی از این جور حرفها بهمون گفته میشد .
هرچی باخودم میگفتم من اگه داشته باشم انگیزه میشه برای اونهایی که ندارند و باتحسینش وتوجهش اونها هم میان تو مدارش و میخرند . متقاعد نمیشدم .
یا من که باخریدن النگو به انها ستم نمیکنم چون طبق ایه های ظلم در قرآن من فقط میتونم به خودم ستم کنم .
خیلی نوشتم خیلی صحبت کردم باخودم .جهان قانون داره من که جای اونها رو نگرفتم باورهاشون رو تغییر بدهند بیان تو این مدار اما انگار نه انگار . بی فایده بود .
تا اینکه باز دیشب روی ایوان خانه نشسته بودم و آیه کلا نمد هولاء وهولاء من عطاء ربک به ذهنم اومد . یاهمون الهام شد .
که هرکس در هرمسیری که باشه خدا بهش کمک میکنه تو همون مسیر .
برای خودم توجیه کردم کسی که در مسیر حسرت باشه یا حس قربانی شدن . خداوند اون رو به مسیری هدایت میکنه که حس حسادت یاحس قربانی شدن در اون فرد بیشتر بشه .
به فرض من النگو نخریدم واحساس گناه کردم اون نفر چون تو حس حسادت وحسرت هست جهان فرد دیگری مثلا خواهر شوهرش یا جاریش یا دوستش و… رو به سمتش هدایت میکنه که ببینه و حس حسادت کنه یاقربانی شدن .
ومن فقط یه راه دارم یا جلوی جهان وقانونش وایستم که اتفاقات که باعث بیشتر شدن حس حسادت یاقربانی شدن افراد میشه در زندگی این افرادها وارد نشده واتفاقات همسنگ با باورهاشون رخ نده که من نمیتونم این کار روبکنم .
حالا که نمبتونم این کار رو بکنم وچه من بخام ونخام جهان کارش رو از بی نهایت طریق بدون نقص انجام میده .
پس من راه خودم رو برم و اونها راه خودشان .
پس با حس گناه داشتن و خودم رو از نعمت محروم کردن درد اونها رو دوا نمبکنه چون جهان کارش رو خوب بلده انجام بده .
من خودم جزو افرادی بودم که همش به خدا میگفتم چگونه زیستن رو به من بیاموز چگونه مردن رو خود خواهم آموخت .
خداوند به وعده اش عمل کرد و منو با سایت آشنا کرد وچگونه زیستن رو به من آموخت وحالا نوبت من هست که به وعده ام عمل کنم وچگونه مردن رو بیاموزم .
درحالت فقر وناخوشی وحسرت بمیرم یا درحالت ثروت وخوشی و رضایت از زندگی بمیرم .
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز وخانم عزیز و دوستان گرامی خداروشکر بابت این فایل گرانبها استاد من در برابر چالش جوری شدم که هر دفعه انگار خوشحال میشم تا جایی که من به خودم میگم چقد برعکس کار میکنم اوضاع خوبه من انگار کاری ندارم و من اینو میگم که شاید من باور محدود کننده دارم که با یه چالش یه حسی الهه دست به کار شد حالا باید چیکار کنم و بیشتر وقتا خندم میگیره میگم این رو من به وجود آوردم و سعی میکنم توجه نکنم و به خودم بگم الخیر ما فی وقع یا همه چیز به نفع ماست و سعی میکنم احساسم رو خوب نگه دارم برقصم برم خرید برم کارای خونه رو انجام بدم برم ورزش کنم یه چیز میاد که میگه هی میخواد بگه من خسته ام اما من از این جمله خوشم نمیاد و برعکس عمل میکنم و همه چیز تغییر میکنه اما یه سری پاشنه آشیل دارم که ضعفم هست که دوست دارم بقیه هم مثل من اگه حالشون ناجالب هست یا توی چالش افتادن باید اتفاقا بلند شن حرمت کنن نمیکنن من بهشون گیر میدم الان به لطف خدا فهمیدم این چالش ها رو چه طوری حل کنم دقیقا هر وقت از این اتفاقا که یکی تو خونه احساس ناجالبی داره اصلا بهش گیر ندم و خودمو کنترل کنم و تمرکزم روی خودم باشه من خیلی هیجانی هستم واقعا هم باید به خودم حق بدم یه عمری منتظر بودم خدا نجاتم بده الان همه چیز گل وبلبل شده فکر کن تو عاشق حل کردن چالش و مسئله بشی و یه روزی این مسائل جوری اذیت و ناامیدت میکرد فکر میکردم دیگه بدبخت شدم الان چی یکی از سرگرمی وبازی زندگی شد خدای من چی شد الان چند روز بود این درخواست رو داشتم از خدا جدیدا یاد گرفتم از خدا بخوام که بهم بگه از فایل های شما که اینم امد خدایاشکرت و من همش الگوی تکراری داشتم خیلی چیزای سطحی و من آیت باور رو دارم که خیلی راحت میتونم کنترل ذهن کنم تو جاهایی که قضیه برام روشن باشه یعنی الان منطقی شد و من باید روزه سکوت بگیرم و استاد چقد ذوق دارم شب واسه این که بخوابم زود بلند شم واسه کار کردن روی خودم و باز ناهار بخورم زود کارم رو برسم باز بیام کار کنم همش هیجان انگیز هستم خدایا خودت کمکم کن خودم رو کنترل کنم باز به خودم میگم حق داری واقعا حس و حال خوبی هست خدا میدونه البته بعضی وقتا جاده خاکی هم میزنم اما به خودم میگم استاد گفت وقتی در مسیر درست باشی هر اتفاقی بیفته به نفع ماست و خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت واقعا سپاسگزارم از شما دو عزیز در پناه الله یکتا شاد ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید دوستتون دارم
سلام به استاد عزیزم
جواب سوال اولتون واقعا از چالش ها لذت میبرم راستش روبه رو شدن با چالش ها و حل کردنش بهم حس خوبی میدهد که باعث میشه احساس کنم انرژیمو دارم واسه چیز بهتری صرف میکنم و احساس مفید بودم بهم میده چالش ها باعث میشه پیشرفت کنم و خودمو گسترش بدم و راستش در حال پیشرفت میبینم خودم رو که راه درست رو در پیش گرفته از مسائل فرار نمیکنم ولی نمیگم احساس خوبی دارم چرا ناراحت میشم که ولی همیشه از پس چالش های روبه رو که برام پیش اومده از پسشون بر اومدم.
مرحله اول :
راستش استاد تمرینی که شما دادین میتونم بگم نوشتن درخواست هام اول صبح و نوشتن اتفاقات خوب آخر شب رو پشت گوش میندازم و زیاد جدی نمیگیرم بهتون گوش میدم ولی به تمریناتون انجام نمیدم که هی با خودم میگم دیگه داره درست میشه که هی تمرینات رو ول میکنم واین بزرگ ترین چالشی هستش که باهاش روبه روشدن رو هی ول میکنم استاد جان گوش میدم فایل هاتونو هر روز ولی نمی دونم چرا دست به قلم شدنم واسم سخته .
مرحله دوم :
اگه دست به قلم بشم و شروع کنم به نوشتن نعمت های زیادی از قبیل شکر گذاریم و احساس خوب در من افزایش پیدا میکنه و صد درصد فرکانسم هم بهتر میشه .
به ترس هایی مانند اگه نشه اگه اتفاق نیافته یا این که بنویسم و کسی دفترمو ببینه
اگه تعهد بدم و بنویسم به خداوند ایمان بهتری پیدا میکنم و اتفاقات واسم شیرین میشه شروع میکنم لذت بیشتری بردن از این راهی که دارم میرم و احساس خوب بیشتری در من جریان خواهد یافت .
مهارت این رو پیدا میکنم که همیشه از خداوند درخواست کنم و شاکر خداوند باشم مهارت بهتر و بهتر شدن رو پیدا میکنم مهارت مهم نبودن حرف مردم رو تمرین میکنم
توانایی این که از این روزم به بهترین شکل استفاده کنم وقتی دست به قلم میشم و مینویسم امروز چی میخوام اون رو دقیقا میدونم که باید چه کار هایی رو انجام بدم و کلا برنامه ریزی شده انجام میدم .
نعمت این که همیشه زندگیم در بهترین حالتش رو سیر کنم نعمت خویش تن پذیری نعمت سپاسگزاری و دیدن خوبی ها در زندگیم .
پیشرفت در کارهای عقب افتاده با برنامه حرکت کردن واقعا چقدر خوبه که آدم بدونه هر روز که بلند میشه چی میخواد و روزشو بیهوده سپری نکنه .
مرحله سوم :
تعهد که میدم باید روی تعهدم بمونم و هیچ بهانه ای مورد قبول نیست هر روز صبح زودتر از بچه ها بیدار بشم و انرژیم رو بزارم روی نوشتن و تمرین کردن
1 -یاد بگیرم اول صبح ها بیدار بشم
2-وقت بذارم و دوره گوش بدم
3-هر روز بنویسم
4-سعی کنم نوشتن رو عادتم کنم
1-اول صبح بیدار شدن باعث سحرخیز شدنم و بیهوده حدر نرفتن وقت و زمانم میشه
2-گوش دادنم باعث رفتن فرکانس و اطلاعاتم میشه
3-نوشتن باعث احساس خوب و شکر گذاری بیشتری رو بهم میدهد
4-عادت کردن به نوشتن باعث میشه در این مسیر باشم و پیشرفت کنم .
ممنون از استاد عزیز
سلام بر استاد عزیزم
استاد جانم ازتون بینهایت سپاسگزارم که این فایل های ارزشمند رو که هرکسی عین وحی منزل به تمریناتش عمل کنه بدون شک نتایجش باورنکردنیه بصورت هدیه در اختیار کابران سایت قرار میدین
در مواجه با چالش ها و مسایل الان خیلی بهتر از قبل از آشناییم با شما و سایت ارزشمندتون شدم ولی بازم کمی بهم میریزم نجوا ها میاد سراغم
مخصوصا در کسب وکارم وقتی کمی شرایط سخت میشه یا در آمدم میاد پایین بهم میریزم نجوا میاد میگه دیگه تموم بدبخت شدی فلان شدی نمیتونی ادامه بدی و از این حرفایی که هیچ کدوم پایه و اساسی نداره
میگم الان خیلی بهتر از قبلم شدم و حتی اگرم درگیرش بشم زمانش خیلی کوتاهه
ولی قبلا خیلی آشفته میشدم تمرکزم رو از دست میدادم حتی خیلی عصبی میشدم از زمین و زمان شاکی میشدم گاها کارهای احمقانه میکردم
در چالشهایی که برام راحت بود خوب از پسش برمیومدم
ولی زمانی که چالشی بزرگتر از اندازه من بود یا من فکر میکردم بزرگتره اونوقت کم میاوردم
در واقع الانم گاهی پیش میاد ولی خوب با توجه به قوانین وآموزه هایی که از استادم یاد گرفتم بهتر از قبلم از پسش برمیام ولی خوب هنوزم هست گاها
چیزی که من فهمیدم اینه که این مسئله ریشه در باور کمبود و باور عدم لیاقت وباور نداشتن به توانایی هایم است
که امیدوارم و متعهد میشوم روی کار کردن و تقویت این باورها کار کنم وبهتر شوم
شاد و پیروز باشید
سلام به استاد، خانم شایسته و دوستای عزیزم
مثالی که راجب تحصیل خارج از کشور زدید تشویقم کرد که فایل رو نگه دارم و بیام سراغ کامنت
اول اینو بگم که وقتی داشتم جواب این تمرین رو توی دفترم مینوشتم تا بحث با خودم به جایی میرفت که میدیدم خوب عمل کردم، سریع میگفتم نه تو حتما یه جایی ایراد داری دوباره بگرد و یه نگاه خرده گیرانه به خودم داشتم.
اینم به این خاطر بود که خیلی توی کامنتا میخونم که ذهن چموشه و توی نگاه اول فقط بنظر میاد که خوب عمل کردیم و …
من نمیگم ذهن چموش نیست، نمیگم من پرفکت عمل کردم،
ولی تلاش برای کشف خودم نباید باعث بشه حتی جاهایی که خوب تونستم از مطالب سایت استفاده کنم و نتیجه بگیرم رو هم نادیده بگیرم.
با این مقدمه بریم که من داستان قبل و بعد مهاجرتم رو یه بار دیگه مرور کنم.
——————————————
استاد قبل از آشنایی با شما، مهاجرت یکی از بزرگترین ترس های زندگی من بود…
تا حدی که چندین بار فرصت های خیلی خوبی برای مهاجرت خانوادگی پیش اومده بود و من بخاطر ترسی که از فضای خارج از ایران داشتم، خانواده ام رو منصرف کرده بودم.
نمیدونم هم چرا، ولی احتمالا به خاطر ورودی هایی که گرفته بودم و ورودی های خوبی که نگرفته بودم، این ترس وحشتناک در من ایجاد شده بود.
چون فقط تجربه ی زندگی توی ایران رو داشتم احساس میکردم ایران همه چی داره و بقیه جاها هیچی نداره… (این تفکر مال سن 5 6 سالگی تا 1 11 سالگیمه)
البته تا حدی هم به خاطر تصویری بود که از مسیر آینده خودم چیده بودم که اون شرایط، 90 درصدش در ایران سپری میشد و من میترسیدم مهاجرت برام مانعی باشه که به آرزوها و اهدافم نرسم.
ولی در کل نگاه سرد و سنگینی نسبت به مهاجرت داشتم.
~
تا اینکه با شما آشنا شدم و ذهنیت من 180 درجه تغییر کرد…
ذهنیت من این شد که من اگه مهاجرت نکنم اصلا زندگی رو درست حسابی تجربه نکردم!
اصلا زندگی ای که از اول تا آخر فقط توی یه کشور باشه چه معنی میده؟!
گفتم که آقا من باید برم آمریکا یا کانادا تحصیل کنم.
اون زمان همزمان که بلند میپریدم کمال گرا بودم و تلاش لازم برای رسیدن به هدفم رو انجام نمیدادم انصافا.
یعنی درسته خیلی از مقاومتم شکسته بود و این تمایل در من ایجاد شده بود، ولی به مرحله تلاش هدفمند و بها پرداخت کردن براش نرسیده بود. کسی شده بودم که فقط بلده حرفای خوشگل بزنه و روی هوا یه چیزایی برای خودش ببافه، ولی خب چون اعتماد بنفس خوبی داشتم و در زمینه های مختلف کارنامه خوبی در دستاوردهام داشتم، حرفام بعید بنظر نمیرسید… یعنی چیزی بود که در توانم بود ولی من براش کاری نمیکردم.
خلاصه که یک سال و خورده به این منوال گذشت تا اینکه دیدم ددلاین دانشگاها دارن یکی یکی میگذرن و یه ترسی وجودم رو فرا گرفت.
تنها اقدامی که به ذهنم رسید انجام بدم گرفتن آیلتسم بود.
دو سال بود از زبان دور بودم و دوباره باید شروع میکردم.
گفتم توی این مدت آیلتس 8 میخوام که بورس هم بتونم بگیرم:))) (کلا خیلی کمالگرام:))
با سطح 5 5.5 شروع کردم و توی دو هفته تونستم به 6.5 برسونمش. البته بعدش کلی خداروشکر کردم به خاطر این نمره. چون نمره ای بود که همه جور آزادی ای به من میداد.
و خوشبختانه این همزمان شده بود با پندمیک و کلاسای آنلاین مدرسه و از این لحاظ مشکلی نبود. خداوند باهام همراهی کرد.
این مدت تمرکز من از روی درسام کم و کمتر شد تا اینکه دیگه تقریبا دو سال آخر برای کنکور نخوندم و فقط خوندم برای معدل.
و کنکور ندادم.
(اینکه این کار چه روند هایی رو در روحیه من شکل داد و کمالگرایی چه بلایی به سرم آورد بماند که داستانش جداست…)
ددلاین اغلب دانشگاه ها هم گذشته بود و من اون ترم به اپلای نرسیدم.
تابستون شد، دیپلمم رو گرفتم و هنوز بیدانشگاهم.
خداوند هدایتم کرد که با شرط معدل یکی از دانشگاه های نسبتا خوب ایران تحصیلم رو توی رشته مرتبط شروع کنم.
توی این مدت من همش یه حسی از خود کمتر بینی و خود دست کم گیرانه نسبت به خودم داشتم و اعتماد به نفسم پایین اومده بود.
چون از بچگی روی پیشونی من نوشته شده بود مشغول به تحصیل در دانشگاهی دولتی (اونم نه هر دانشگاهی! تهران، شریف یا بهشتی) و البته که توقع خودم هم از خودم جز این نبود.
و حالا من دانشجوی هیچکدوم از این دانشگاه ها نبودم…
از پروسه اپلای هم فقط یه مدرک زبان توی دستم داشتم.
خلاصه که من دو ترم اول رو توی اون دانشگاه درس خوندم و به غیر از اینکه یه سری دوست جدید پیدا کردم و جو دانشگاه رفتن رو توی ایران تجربه کردم، یه سری مطلب پایه و بیسیک هم راجب معماری یاد گرفتم که بعدش میگم چه کمک بزرگی بهم کرد.
غیر از اون،
با افرادی خداوند هدایتم کرد و آشنا شدم که بعید میدونم هرگز توی اون دانشگاه هایی که گفتم میتونستم پیداشون کنم.
انسان های قوی، مهربان و فوق العاده موفق و در یک کلام فرشته، شدن استاد من و من این فرصت رو پیدا کردم که با جوی کاملا متفاوت آشنا بشم و یه دریچه جدید از زندگی رو ببینم، با آدمای سوپر موفق نشست و برخاست داشته باشم و ببینم که چطور اونا لطفشون رو بیدریغ نثارم میکنن.
خلاصه با جوی روبرو شدم که باورم نمیشد و تازه اونجا فهمیدم که خدا چه لطفی به من کرد…
این مدت با این تجربیات گذشت و شد عید امسال…
خداوند از طریق یکی از دستاش هدایتم کرد و مقاومتم رو نسبت به اروپا شکوند و واقعگراترم کرد…
و این شد که من برای ایتالیا جدی شدم…
باید آزمون ورودی میدادم، آنلاین بود و همزمان شده بود با امتحانات پایان ترم دانشگاه.
خلاصه به هر منوالی بود من توی یک ماه خودم رو برای یه آزمون آنلاین مثل کنکور به زبان انگلیسی آماده کردم و امتحان دادم. (خیلی هم سختم بود، ردپاهام توی کامنتام روی سایت هست)
ولی باز هم توی تردید بودم و بیشتر انگیزه ام تغییر وضعیتی بود که توش بودم. دیگه نمیخواستم درش باشم.
اما خداوند بهم لطف داشت و به طرز معجزهواری توی آزمون قبول شدم و الان دارم امتحانات پایان ترم اولم رو میدم:)
این رو هم بگم که امسال آخرین سالی بود که آزمون ها آنلاین برگزار شد و از سال دیگه تمام آزمونا حضوریه!
——————————
تمام اینا رو گفتم که به این برسم که یه تغییر نگرش ساده که (البته به این سادگیا هم نبود) چقدر میتونه همه چیز رو برای یک نفر عوض کنه و چه فرایندهایی رو میتونه شکل بده…
پس خیلی مهمه که ما خودمون رو بشناسیم که با چه دیدگاهی به مسائل نگاه میکنیم چون تغییرش میتونه در نهایت میتونه فرسنگ ها جایگاهمون رو تغییر بده…
خدایا شکرت…
شاد و سالم باشین در پناه خداوند یکتا…
به نام خدای بخشنده مهربان عشق و معجزه و ثروت
سلام به بهترین و خوشتیپ ترین و جذاب ترین و دانا ترین و آگاه ترین و تترین و برترین استاد دنیا
سلام به مریم گلی خوشگل و مهربونم
سلام به دوستان خوش قلب و خوش قلم بهترین سایت دنیا
استاد عزیزم مثل چشامی. مثل نفس کشیدن شدی برام هوامی
مث قلبم مث رویام مث جونم مث چشمام
میدونم باورش سخته من اینجوری تو رو میخوام
من اینجوری تو رو میخوام تو همه لحظه هام
من از وقتی تو رو دیدم زمان یک ثانیم نگذشت
مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت
استاد اول میخوام ازتون تشکر کنم هم بخاطر سریالهای بهشتیتتون که واقعا عالی و آموزنده هستش ،هم برای این دو تا فایل اخیر که برامون لطف کردین و گذاشتین ،استاد ازتون خیلی ممنونم که بی منت و با عشق این فایلها رو زحمت میکشین آماده میکنید برامون میزارین من که قدرشون رو واقعا میدونم و برام مثل یه گنج ارزشمنده
و اما سوالات این فایل ارزشمند
1–وقتی به چالش بر می خورید چکار میکنید ؟
استاد من از اول تا حالا چالشهای زیادی تو زندگیم داشتم ،اول ناراحت میشم بعد بهم میریزم ولی کلا آدم با امید و انگیزه ای هستم و از اونجایی که همیشه مجبور بودم اون چالش و حل کردم . ولی کلا ترجیح میدم چالشی نباشه و بیشتر تا اونجایی که بهشه سعی میکنم از چالش فرار کنم .ولی تا هر چالشی تو زندگیم بوده باعث رشد و پیشرفتم شده .
استاد شما واقعا راست گفتین آدم تو هر مسئله ای که ضعف داشته باشه و ضعیف باشه تو اون مسئله براش چالش بوجود میاد ومنم تو مسائلی که ضعیف بودم چالشهایی داشتم که بعد از حل کردن هر کدومش کلی مهارت بدست آوردم و باعث شده ترس هام کمتر بشه
استاد من تا حالا خیلی مسئله های ریز و درشتی رو حل کردم ،حتی تو کارم دیگه الان یه مدلی شده اگه چالشی بوجود بیاد همه اول به من نگاه میکنن و منتظرن من یه جوری اون و حل کنم ،تا حالا هم همیشه تو حل کردنشون موفق بودم خداروشکر ،چون هم نگاه مثبتی دارم ،هم با انگیزه به مسائل نگاه میکنم .
استاد ولی الان چند وقته یه چالشی برام بوجود نیومده ولی من خودم فکر میکنم باید برای خودم چالش درست کنم ،من الان توی کارم همه چی خوبه و از درآمدم راضی هستم همه چی آروم و خوبه خداروشکر ،درآمدم نسبت به همه کارمندهایی که تو صنف ما هستند بهتره واز وقتی که روی باورهای ارزشمندی و فراوانی کار میکنم و خدارو تنها حامی و روزی رسان خودم میدونم رفتار همه هم باهام خوب شده و تازه هر کاری میکنن که من تو کارم بمونم .
ولی استاد عزیزم من دوست دارم برای خودم کسب کار داشته باشم ،از طرفی همه چی برام خیلی خوبه،ولی من احساس میکنم تو منطقه امن گیر افتادم ،مثل اون زمانی که شما تو بندر عباس بودین و گفتید همه چی براتون عالی بود ولی شما نخواستین تو منطقه امن باشید و با ترسها تون روبرو شدین و به تهران مهاجرت کردین.
استاد من برام خیلی ترسناکه که بخوام کسب و کار خودم و شروع کنم ،هر موقع بهش فکر میکنم حالم بد میشه و نجواها میاد که این دیگه شوخی نیست مثل کارهایی که قبلاً کردی. ،تازه یوقتایی کلا نجواها میگن کارهای قبلیت هم شانسی بوده اگه موفقیتی بوده و اینجاست که من کلا سعی میکنم فرار کنم
استاد صنفی که من هستم خیلی مردونه هست ،ولی من تو این کار تجربه زیادی دارم ،بخاطر همین من رفتم برای خودم دستگاه تتو خریدم رفتم آموزش دیدم بیشتر وقتا وقتی از سر کار میرسم خونه تمرین میکنم ،ولی استاد بازم انگار دوست دارم ازش فرار کنم همش فکر میکنم تو حل این مسئله ناتوانم ،استاد من انگار باور قدرتمند کننده ای تو این مسئله ندارم .
راستی یه چیز دیگه ای هم که همش خودمو باهاش گول میزنم اینه که تو فعلا اینجا بمون حقوقت که خوبه همه چی آرومه اگه قرار باشه ،اتفاقی بیفته یا کار واسه خودت شروع کنی بهت الهام میشه حتما ،من میدونم این فکر اشتباهه و دروغه ولی انگار یه دروغه قشنگه برام و حالم و خوب میکنه ،استاد من دقیقا تو این مسئله آشغال ها رو زیر مبل میزنم و قایم میکنم و خودم هم میشینم رو اون مبل که کسی متوجه نشه کلا .
استاد من میدونم اگه شروع کنم یا از یه جایی این مسئله شروع بشه میدونم و ایمان دارم که تهش عالی میشه و من صدرصد موفق میشم ،چون تا حالا هر مسئله ای بوده که ترس از شروع کردنش داشتم ،وقتی شروع شده و انجامش دادم نتیجه اش عالی شده ،حتی از چیزی که تو انتظار خودم بقیه هم بوده بهتر شده ،ولی من اون کارای قبل و همه رو با چک و لگد جهان مجبور شدم که انجامش دادم ،و در نهایت هم نتیجه عالی شده ،ولی استاد اینبار دوست ندارم چک و لگدی در کار باشه ،تا الان هر کاری که فکر کردم درسته رو انجام دادم ،استاد عزیزم اگه براتون ممکنه یه راهنمایی بهم بدین.
استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم ،عاشقانه شما و برنامه هاتون و دنبال میکنم ،عاشق صدای جذابتون هستم و شب و روز با صداتون زندگی میکنم ،روی ماهتون رو میبوسم
در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به استاد عزیز و همهی دوستان همفرکانسی
سوال: واکنش من در برابر چالشها و مسائل زندگی چیه؟
پاسخ: خب من واقعاً احساس ناتوانی میکنم همچین مواقعی و اون کاری که باید انجام بشه دیگه رها میشه و میره تا 3_2 هفته دیگه (و بعضاً هم بیشتر) و احساس نااُمیدی و اینکه من دیگه از پس این کار برنمیام تمام وجودم رو فرا میگیره و بعد از چند وقت کلی باید با خودم کلنجار برم که آره اشکال نداره، تو میتونی، فلانی هم گفت این مسائل واسش پیش اومده ولی الان موفقه پس تو هم میتونی، و بعد از کلییییی self talk اینجوری با خودم، دوباره میرم سراغ اون کار ولی باز روز از نو روزی از نو… و این پروسه اونقدرررر تکرار میشه تا احتمالاً رها بشه… عه!!!! شاید این یه الگو باشه در من، آرهها فکر کنم این یه الگوئه، مرسییییی استاد، فکر کنم واقعا یه الگوئه، واااای استاد حتی جواب دادن به سوالات شما هم اعجابانگیزه، چقدرررر آخه عشقین شما استاد جون.
خب داشتم میگفتم که کار رو رها میکنم و احساس ناتوانی و نااُمیدی و اینکه شاید من برای این کار ساخته نشدم و استعداد ندارم و اینا…
و واکنشهای اولیه من هم پُرخوری، خواب زیاد (احتمالاً برای فرار از حل مسئله)، سرزنش خودم، گیر دادن به خودم و بعضی اوقات هم به دیگران متأسفانه…
چالش این روزهای من: یاد گرفتن مهارت مدنظرم
سوال: چه چیزهایی تو این مسیر چالشی یاد خواهم گرفت و چه مهارتهایی کسب خواهم کرد؟
چیز زیادی به ذهنم نمیاد ولی به خدای عزیزم توکل میکنم و سعی میکنم بنویسم…
اصلاً فارغ از هرررر نتیجه یا شکستی، تکلیفم با خودم مشخص میشه که آقا میشه یا نمیشه و این باعث میشه که مسیر زندگیم سریعتر و راحتتر مشخص بشه و تکلیفم با خودم معلوم میشه، حداقلش میفهمم که با خودم چندچندم. (که خود این مشخص شدن مسیر هم یه نتیجهس بههرحال)
*ولیییی اگه برم تو دل این چالش و به خدا توکل کنم مطمئنم که موفق میشم، چون خدا خودش گفته:
هرگز به ما جز آنچه خدا لازم و مقرر کرده نخواهد رسید، او سرپرست و یار ماست و مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند. (توبه_آیه 51)
و او را از جایی که گمان نمیبرد روزی میدهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است. خدا فرمان و خواستهاش را میرساند؛ یقیناً برای هرچیزی اندازهای قرار داده است. (طلاق_آیه 3)
و بر خدا توکل کن؛ و کافی است که خدا نگهبان و کارساز باشد. (الأحزاب_آیه 3)
و هنگامی را که منافقان و آنان که در دلهایشان بیماری است، میگفتند: مؤمنان را دینشان فریفت و [آنان باور نمیکردند که] هر کس بر خدا توکل کند [بیتردید پیروز میشود]؛ زیرا خدا توانای شکستناپذیر و حکیم است.(الأنفال_آیه 49)
و حالا که با توکل و ایمان به خدا موفق میشم، پس به خدا توکل میکنم و میرم تو دل کار و حتماً پیروزی در انتظار ماست، این پیروزی وعدهی خداست و اون حسای بد و نااُمیدیها و حس نتونستن و نجواهای سرزنشگر کار شیطون بدجنسه، همونطور هم که خودش گفته:
جز این نیست که گفتگوی محرمانه از شیطان است تا مؤمنان را اندوهگین کند، ولی نمیتواند هیچ گزندی به آنان برساند مگر به فرمان خدا. و مؤمنان فقط باید بر خدا توکل کنند. (المجادله_آیه 10)
میبینی؟ تو فقط با توکل به خدا موفق میشی و اون نجواهای توی ذهنت هم کار شیطانه که از قبل هم خدا خودش گفته که این نجواها میان، از قبل گفته تا ما آدما اسیر این نجواها نشیم و این حرفای نااُمیدکننده رو باور نکنیم. چه خدای عشقی داریم ما، خدا جون عاشقتم :) اصلا تو فقط روی کمک خدا حساب کن، اصلا روی خودتم حساب نکن، فقط روی کمک و هدایت خدا حساب کن، ببین چهجوری خدا به وعدهش که پیروزیه عمل میکنه… آخ خدا عاشقتممممم من :)
خب حالا با توکل به خدا باید بریم تو دل کار و وارد مسیری بشیم که انتخابش کردیم و با چالشها روبهرو بشیم، و ما میتونیم از پس هر مسئلهای بربیایم، چون ما به خدا توکل کردیم و کارساز بودنِ خدا کافی است.
خب حالا که حالم بهتر شد با این آیههای نورانی میخوام به این سؤال جواب بدم که اگه برم تو دل این کار چه دستاوردهایی خواهم داشت؟
• ایمانم به خدا بیشتر و بیشتر میشه و حس توکلم میره روی هزار و دیگه با قدرت بیشتری میرم تو دل مسائل بعدی، چون من تنها نیستم که، خدا هست و هدایتم میکنه.
• اعتمادبهنفسم خیلی خیلی بیشتر میشه.
• حس بهتری نسبت به خودم خواهم داشت و احساس افتخار و لیاقت بیشتری در من ایجاد میشه.
• بعد از موفقیت تو این کار، چقدر مصممتر میشم برای مسیرها و پیشرفتهای بعدی و همینجور مسیر پیشرفتها و رشد کردنها، آسونتر و هموارتر میشه.
• یاد میگیرم که هر مسئله، راهحلی داره و من نباید زودی خودمو ببازم، همونطور که انسانها برای هر مسئلهای و برای بهتر کردن زندگی، هزاران راهحل پیدا کردن، از ساخت فضاپیما و ماهوارهها گرفته تا ساخت ماشین ظرفشویی و لباسشویی و اتو و ماکروفر و صدها و صدها وسیلهای که تو خونهها و تو کل جهان هست، همهی اینا روزی مسئلهای بوده که حل شده و حل این مسائل، نتیجهش: راحتتر شدن زندگیها، گسترش جهان، جریان بیشتر پول و ثروت در جهان، صرفهجویی در وقت، ماجراجوییها و خیلی چیزای دیگه…
• میتونم از خودم درآمد داشته باشم و مستقل بشم، وااای چقدر استقلال و از پس خود بر اومدن حس خوبی داره…
• یاد میگیرم که به خودم و به خدای خودم اعتماد کنم و اینقدر به ترسهام بها ندم.
• انسان سپاسگزارتری خواهم شد و رابطهی خیلی بهتر و عمیقتر و خالصانهتری با خداوند عزیز خواهم داشت.
• خلاصه دنیاااااا قشنگتر میشه و من خوشحالتر میشم و خدای عزیزم هم با خوشحالی من نعمات بیشتری وارد زندگیم خواهد کرد. واااای خدا چقدرررر زندگی قشنگتر از اینی که الان هست قراره باشه… خدایا از الان شکرتتتت
و من از این فایل فهمیدم که:
• باید هدفم رو به قسمتهای کوچیکتر قابل مدیریت تبدیل کنم.
• کاری به نتیجه نداشته باشم و هرروز تمرکزم روی قدمهای کوچیک ولی متوالی روزانهم باشه.
• خودم رو تشویق کنم بابت هر قدمی که برمیدارم، حتی اگه قدمای کوچیک باشه.
• تمرکز روی بهبودهای کوچیک و روزانه باشه، نه روی اون هدف که مثل یه سنگ بزرگ به نظر میرسه.
• به این توجه کنم که این مهارت رو قبلا صفررر بودم ولی الان واسم راحتتر شده و آشنا به نظر میرسه. و هی به خودم یادآوری کنم که یادته قبلاً این مهارت چقدر واست سخت بود؟ ولی الانو ببین چقدر باهاش اوکیتر شدی و واست راحتتر شده…
• هیچ چالشی نیست که انسان از پسش برنیاد، مگر اینکه خودش قبول کنه نتونستنرو…
• چالشها برای اینن که ما پیشرفت کنیم و چیز یاد بگیریم و اگه بریم تو دل چالش با باور و ذهنیت مثبت و باور کنیم که خدا با ماست و ما رو هدایت میکنه، اونوقت میبینیم که چه برکات و چه نعمتهایی توی همون چالش به ظاهر ترسناک بوده.
مثال: ایلان ماسک برای حل مسائل و ساخت ماشینهای الکتریکی و اینترنت استارلینک
مثال: مسائلی که استاد برای پارادایس حل کردن و نتیجهش کلی مهارت و اعتمادبهنفس و پیشرفت و حس توانایی بوده.
مرسیییی استاد، من واقعاً از شما تشکر میکنم که این صحبتهای ارزشمند رو به رایگان در اختیار ما قرار میدین، استاد من فهمیدم که من فقط روی اون هدف که خیلی بزرگ بهنظر میرسید، تمرکز کرده بودم و همین باعث میشد که حرکت نکنم و یا اگه حرکتی میکنم با حس نااُمیدی باشه…
من توی این کامنت نوشتن، خیلی بهتر خودمو شناختم و سعی میکنم از این به بعد فعالتر باشم توی کامنت گذاشتن، بازم از شما ممنونم استاد.
و الان هم تصمیم گرفتم که برم یه دفتر خیلی خوشگل بخرم و هرروز توی دفترم از قدمهای روزانهم بنویسم و هی با خودم self talk مثبت داشته باشم.
و تمام سعیم رو میکنم که تمرکزم روی قدمای کوچیک ولیییی متوالییییی باشه و دیگه به اون سنگ بزرگه چشم ندوزم و نخوام یهو بهش برسم که این طبق تجربه نتیجهای جز استرس و فلجشدگی برای من نخواهد داشت.
وااای استاد من از الان ذوق رسیدن به هدفم رو پیدا کردم و امروز صبح من از خدا پرسیدم که چیکار کنم که بتونم به هدفم برسم و اینقدر حس ناامیدی نداشته باشم… و هدایت من این فایل بود… خدایا شکرتتتت
استاد عزیز، استاد عباسمنش دوستداشتنی، من از شما بینهایتتتت ممنونم بابت به اشتراکگذاری این آگاهیهای ناب، اونم به رایگان، استاد خیلی عزیزید و بازم مرسیییی
در پناه حق
سلام استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستانم
من الان با توجه به حرف های استاد یادم اومد که چه چالش های داشتم و ازشون گذر کردم خدارو شکر و چالشی که الآن دارم اینم به امید خدا ازش عبور میکنم ..من آرایشگرم و برمیگردم به سه سال قبل که من مدارکم رو کامل گرفته بودم ولی سالن نداشتم میرفتم سالن های مختلف میگفتم من شینیون کار هستم اگر خواستین من میتونم بیام و خیلی از سالندار ها میگفتن که بیا اینجا شینیون بزن تا کارت رو ببینیم و من با شوق عجیبی شینیون میزدم نمیگم حرفه ای بودم ولی در مقابل همکار های هم دوره خودم بهتر بودم حالا منتظر می موندم که بهم زنگ بزنن و اینم بگم که اولین سالنی که رفتم کلا استرس گرفتم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم و خراب کردم یعنی اون چیزی که مشتری میخواست نشد متاسفانه. و من از سالن که بیرون اومدم شروع کردم به گریه کردن که خودم رو سرزنش میکردم چرا نتونستم از عهدش بر بیام و گذشت اون روز . تا اینکه یکی از دوستانم گفت که من به یه سالنی قول دادم برم برام مشکلی پیش اومده نمیتونم برم تو به جای من برو و 6 نفر بودن من تا اون لحظه فقط یکی یا دوتا مشتری رو شینیون میزدم در هر سالن و شش نفر برام سنگین بود ولی گفتم من میتونم و انجامش میدم و من با همه سختی های اولیه ای که داشتم ولی انجام دادم و انعامی که بهم داد سالندار این بار گریه خوشحالی میکردم هرچند کم بود ولی حال منو خوب کرده بود و راضی بودم از خودم تا این بود که میرفتم روستا ها شینیون میزدم و دوستمم میکاپ میکرد با اینکه هیچ سودی برام نداشت ولی میرفتم و با ذوق شینیون میزدم و دستم راه افتاده بود از نگاه مشتری استرس نمی گرفتم و با در آمد کم ولی حال خوب می اومدم خونه همینجا بگم ( من خودم سرپرستم و دوتا دختر دارم ) تا اینکه دیگه دوست داشتم سالن خودم رو داشته باشم چون من کوتاهی مو ، رنگ مو ، و اصلاح و .. این کار ها رو هم یاد داشتم و میگفتم سالن داشته باشم میتونم این کار هارو هم انجام بدم بعد از یک سال که این روستا اون روستا یا سالن های مختلف میرفتم دیگه دنبال سالن بودم نزدیک خونه خودم . خلاصه تا این شد نزدیک خونه یه سالن بود که خود سالندار به قول گفتنی رفته بود بالا شهرمون سالن گرفته بود و سالنش خالی بود با قیمت خیلی مناسب اجاره داد به من و نمیدونین چقدر من خوشحال بودم و همزمان در سایت بودم فایل های رایگان گوش میدادم کامنت می خوندم دوره دوازده قدم رو تا قدم پنجم تونستم تهیه کنم که بینظیر هست این دوره و کار کردن روی خودم همانا و اینکه عروس اومد برام که آرزو بود برای من و مشتری های زیادی داشتم هرمشتری که می اومد دوباره هم می اومد کلی تشکر میکرد و در آمدم از چهارصد تومان رسید به ماهی نه میلیون …. تا این یک ماه پیش با خودم فکر کردم ما خونه مون دو طبقه داره چرا طبقه بالا رو سالن نکنم که هم از بچه ها خبر دار باشم هم کرایه ندم و سالن خودم رو داشته باشم( قبلا هزینه درست کردن خونه به سالن رو نداشتم) . من تا همین ماه 1402/12/17 مهلت داشتم و اومدم وارد چالش شدم چون همه میگفتن نزدیکه عیده مشتری هاتو از دست می دی جا به جا بشی ولی گفتم نه استاد همیشه گفتن هرجا که موفق بودی جای دیگه هم موفق هستی یا بلعکس … من موفق بودم پس شروع کردم به آماده کردن خونه به سالن و یک هفته ای میشه که من سالنم آماده شده به لطف خدا و دوماه زودتر اومدم و تا الان که مشتری کمی داشتم یعنی شاید روزی اصلا کسی نیومده یا فقط یک نفر اومده و از جای که ته دلم خوشحاله کارم درست بوده هیچ ناراحت نیستم همچنان آرومم و اینکه با توجه من حساب بانکیم خالی خالی شده هزینه سالن کردم و به خودم قول دادم از هیچ کسی قرض نگیرم وام نگیرم و نخواهم گرفت به امید خدا .. اصلا نگران خالی بودن حسابم نیستم چون میدونم دارم رشد میکنم و صد در صد طعم شیرینی به همراه داره این چالش …
از استاد عزیزم سپاسگزارم بخاطر این نکته ها که برای همه ما مفید بوده و هست . موفق باشین
سلام به استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
استاد جان این فایل انقلابی در ذهنیت من ایجاد کرد یک جرقه بزرگ و این جواب سوال و معنایی بود که مدتها به دنبالش بودم
اینکه چرا من نمی تونم به هدفی برسم چرا این قدرت و توانایی رو در وجودم نمی بینم هر بار که بحث رسیدن به اهداف بود من دلسرد و ناامید میشدم چرا من نمی توانم و تقصیر را گردن پدر و مادرم می انداختم که مرا در بچگی ضعیف و تخریب کردن اما چاره چه بود من رویا و آرزو داشتم که هیچ وقت از وجودم پاک نشدم و هر بار که مسئله یا هدفی در مسیرم پیش می آمد خودم را میلاختمکه من زن رسیدن به هدفهای بزرگ نیستم منو چه به این کارا اما دوباره این شعله درونم به من انگیزه نی داد که حرکت کنم اما ذهنم بشدت با من مقاومت می کرو بااینکه مدتها فهمیده بودم که این ضعف بخاطر تخریب شدن از سوی خانواده و خودم در طی سالها مخصوصا دوران بچگی بوده مدتها با خودم فکر می کردم که من باید رها کنم کار کردن روی خودم و از پی تغییر شخصیت خود بر نمی اییم چرا که نمی توانم تغییر کنم و از عهده مسائل زندگی بر نمی آیم اما آتشی در درونم مرا با وجود تمام اشتباهات به جلو سوق می داد من هر روز صبح از خدای طلب آگاهی و الهاماتی می کنم که مسیرم روشنتر باشد و هر روز خدا آنگونه با من صحبت میکند انگار دورن من و روبروی من نشسته فقط از قدرت عمل و استمرار را نمی دانستم که چگونه بتونم بر ذهنم غلبه کنم
من بیش از یکسال با شما آشنا هستم و باور تون نمیشه چقدر رو فایلها تمرکز می کردم و بلد نبودم به تمرین عملی برسم که پایدار باشه یا اونقدر درک پایین بود که تمرین نمی کردم فقط گوش می دادم و این جلسه فوق العاده عالی بود و دوباره دری رو به روم باز کردین
راستش زندگی من مر از چالشه اگه بخوام بگم زیر صفره من در مواجه با آنها احساسات گوناگون را تجربه گردم حس ضعف ناتوانی نگرانی غم و اضطراب چند روز و حتی تا ما هها و سالها طوری که شخصیتی ضعیف رو پرورش داده بودم اگر چه خودم فکر می کردم زن قوی هستم
به محض رو به رو شدم اهنگ غمگین گوش می دادم یا خوراکی مورد علاقه مو می خوردم یا کتاب می خواندم یا با داد وبیداد آن را سر دیگران خالی می کردم
یا در بعضی مسائل که پیش میاد سعی می کنم جوری نگاه کنم که بهش بهش خیال باشم خودش درست میشه چون بعضی چالشها از عهده من بر نمیان مثل کار کردن و مستقل بودن با اینکه وضع مالی خوبی نداریم اما کاری می کنم که خودم به حولس پرتی میزنم چالشی ک منو خیلی ناراحت می کنه عصبانی ام می کنه خشمگین میشم و در آخر با خوردن خوراکی ذهنم آروم میشه چون اونها در حد حل کردن نمی بینم گاهی اوقات با حرفزدن با همسرم ازش می خوام حل کنه و زور هم میزنم ولی اگه نشد این دیگه از شانس منه
ولی حالا چالشها و مسائلی بوده که کوچکتر بودن مثل جدا شدن از خانواده بردار همسرم که سالها باهم زندگی میکردیم و این در ذهنم ماند چون اصرار من با وجود اینکه خانواده بسیار متعصب داشتیم و از سمت دو خانواده بسیار تحت فشار بودیم اما پافشاری کردیم و برای آن حرکت کردیم
اما با بعد از آشنایی با شما آن آتشی که در وجودم شعله ور بود و راهی برای فوران پیدا نمی کرد آرام روزنه ای بسوی بیرون پیدا کرده است
بعد از بیش از،یکسال من بسوی کار کردن و درآمد داشتن حرکت کردم اگرچه شکست بود اما تجربه ای کسب کردم و قدم بعدی برای شروع دوباره دریک مسیر به من جرات و ایمان داد و دوباره من ارتباط با مردم درس گرفتم
و حالا چالش جدیدی را انتخاب کردم که کاملا مرا دگرگون می کند کار کردن در بستر اینترنت و تخصص کسب کردن و ارتباط با مردم
چرا که من شخصیتی فراری از مردم بودم بخاطر ضعف و عزت نفس پایین از قضاوت شدن و از،شکست خوردن بی نهایت ترس داشتم سالها در لاک خودم بودم و فقط سرگرمی من کتاب بود
اما حالا با این چالش جدید اضطراب و نگرانی دارم اما امید هم دارم
چالش بعدی که در حال حل آن هستم بحث تغذیه و خوراک من بود که میل زیادیبه خوردن شیرینی جات و کیک داشتم و در حد اعتیاد آنگونه این سبک تغذیه من از دوران بچگی بوده
الان که دارم این مسیر را طی می کنم خیلی جاها به دلیل نداشتن آگاهی کم آوردم اما باز هم ادامه دادم و خدا رو شکر هیچ ربطی به گذشته خود ندارم با وجود مخالفت شدید پدر و مادر و خانواده همسرم و سرزنش و تحقیر کردن دوست دارم باز هم ادامه دهم
انشالله در یدم بعدی از برنامه روزانه ام می نویسم که در جهت آنها حرکت کردم اگر جه مدتها ست برنامه روزانه می نویسم ولی ذهنیت من که این کارها سخت ک طاقت فرسا ست و بی نتیجه ای نمیرسد حرکت مستمر و پیشرفت داشتن را از من می گرفت چون خودم را هدف و حل مسئله ام بسیار دور میدیم
استاد عزیزم نمی دونید با ایندفایل چه کمک بزرگی به من کردین ازتون ممنون که به این پرنده زیبا اما زخمی و اما در حال بهبود دوباره مسیر پرواز کردن یاد دادین
سلام به همه
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
راستش همین الان که دارم مینویسم استرس گرفتم. در کل از چالش فراری هستم و نگران بوجود آمدنش هستم. بدم میاد.
البته در مواردی غیر از موارد عاطفی مثلا اگر با یک چالش مالی روبرو بشم می تونم مدیریتش کنم. یا اگر چالش در زمینه موضوعی باشه که تسلط دارم مثل کار با لپ تاپ و نرم افزارهای جدید چون مورد علاقه ام هست و اعتماد بنفس خوبی در این زمینه دارم اطمینان دارم که می تونم. حلش کنم.
ولی اگر چند موضوع با هم پیش بیاد یا در نقاط ضعفم باشه اونوقت کم میارم و چالش ها رو دردسر می دونم.
حتی گاهی اوقات از حق خودم چشم پوشی می کنم که وارد ماجرا یا چالشی نشم.
الان چالش اصلی من یک موضوع عاطفی هست که همه زندگی من رو تحت تاثیر گذاشته.
تا الان فقط سعی کردم ازش فرار کنم و بهش فکر نکنم.
حالا استاد میگه به شکل فرصت نگاه کن.
الان نمی دونم چه قدمی می تونم بردارم که به من کمک کنه.آخه طبق راهنمایی های نزدیکان کارهای زیادی انجام دادم ونتیجه اونها فرار کردن و فکر نکردن به موضوع هست.
در نگاه اول اگر بتونم این موضوع رو حل کنم در زمینه روابط پیشرفت خوبی خواهم داشت.
پیشرفت خوبی هست ولی الان نمیدونم با چی شروع کنم.