سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۰

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار زهرا عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:هر روز که دارم این فایل ها رو نگاه میکنم با دیدن هر فایل به خودم میگم این فایل از همه فایلها زیباتر بود اما با دیدن فایل بعدی نظرم کاملا تغییر میکنه. اما حقیقتی که توی همه فایلها وجود داره این هست که زیباییهای این سفر و زیبایی های دنیایی که خداوند با قوانین خودش خلق کرده، تمام ناشدنی هستند.استاد عزیزم، چقدر زیبا تحسین می کنید همه خوبیها و زیباییها رو و حتی کوچکترینشون رو.من اگه جای اون دوست عزیزمون بودم که کیک درست کرده بودن، با این همه تحسین بال در میاوردم (به خدا). یه چیزی جایی خوندم که میگفت دلیل حال خوب همدیگه باشیم. اگر فردی چیزخوبی داره، لباس زیبایی پوشیده، دستپخت خوبی داره، چهره زیبایی داره یا هر چیز خوب دیگه ای، اون نکته مثبت رو بهش گوشزد کنیم‌ و به این شکل با خودمون و جهان اطراف‌مون در صلح قرار بگیریم. چقدر عالی و عملی دارم این نکات رو توی این فایلها می بینم.تحسین خوبیها و زیباییهای بقیه، باعث جذب اون خوبیها و زیباییها به مقدار بیشترش توی زندگیمون میشه. اما ما خیلی مواقع از این موضوع غافل میشیم یا اینکه فکر میکنیم اگه از فردی تعریف کنیم‌، از خودمون چیزی کم میشه و این ناشی از کمبود عزت نفسه.واقعیت اینه که باید چشمها را شست و جور دیگه ای نگاه کرد تا تغییرات زیبا رخ بده. باید خیلی فراتر از این فکر‌های محدود بریم اگر می‌خواهیم رشد کنیم.همه ما بچه های این سایت هر کدوممون یه مدلیم ، یکی سیاهه یکی سفید،، یکی لر یکی کرد یکی فارس، یکی بلوچ، یکی شهری یکی روستایی، یکی بی پول، یکی پولدار و… اما نقطه‌ی مشترکی که همه‌ی ما رو اینجا جمع کرد و دور این خوان پربرکت منتظر نشونده‌ تا‌ درسهای جدیدی یاد بگیریم‌، انگیزه و اشتیاقمون به تغییر و بهتر شدن هست.زیبایی ها، مهربانیها، درس ها، باورهای قدرتمندکننده، هدایت های الهی و… که توی این فایلها و بقیه فایلها هست‌، ما رو نمک گیر این سایت کرده تا هر روز مثل وعده های غذاییمون که فراموشمون نمیشه. این سایت و آموزه هاش رو قدم به قدم دنبال کنیم؛ هر روز یه درس کوچولو؛ هر روز یه نکته کوچولو و هر روز فقط یک قدم به جلو آهسته اما پیوسته؛هر کسی خودش پیشرفتشو حس میکنه. مثل من و همه بچه های دیگه. منم میخوام به رسم عادات زیبای شما، ازتون تشکر کنم و بگم چقدر خوبید و چقدر دوست داشتنی. مریم عزیزم، خواهر دوست داشتنی، ان شاالله همیشه سالم و سرزنده باشی و آماده و حاضر برای درس دادن به ما که‌ تشنه تغییرات خوب و پایدار هستیم.منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۰
    130MB
    9 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

496 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «افشین» در این صفحه: 1
  1. -
    افشین گفته:
    مدت عضویت: 2339 روز

    سلام استاد عزیز دوست خوبم خیلی دوستت دارم,سلام خانم شایسته مهربان که باروح پاک ودیدگاه بزرگ و خداپسندانه من رو غرق در زیبایها ونعمتهای خداوند بزرگ کردی با یک دوربین ساده ولی پراز احساس که بادیدن اون تصاویر آدم ناخداگاه واز ته قلبش شکر خداوند بزرگ را بجای می آورد و من رو زدتر به خاسته ها وارزوهام میرسون خیلی ممنونم ازشما که واقعا وقت میزارید که به من ودوستان من که عضو خانواده استاد گلم هستیم نشان بدهید که باافکارخوب وسالم میتونیم تمام نعمتهای خداوندرو ببینیم,خداوند را به اندازه تمام هستیش شکرگزارم که من رو دراین راه مقدس راهنمایی میکنه باکمک استادعزیز وخوبم که یکی از دستان بزرگ وپاک خداوندهست امیدوارم که همیشه شاد باشید واز جایگاهی که نزد خداوند داریدبالاتربروید,میخواستم داستان هدایت شدم روکه چطوری بااستادم اشناشدم بگم ولی یکم طولانی ممنونم که تحمل میکنید من نصاب کاغذدیواری هستم وزندگی خیلی خیلی پر اضطراب ونگرانی بی پولی بیکاری بدون توکل به خدا وغیر…داشتم تقریبا مثل استاد عزیز که درزندگیشون سختیها کشیدن نمیخوام بقیش رو ادامه بدم,ولی از اونجاکه خدای بزرگ هیچ موقع بندگانش روتنها نذاشته ونمیزاره یک تلنگری به من زد,تقریبا بهمن ماه پارسال بود من بیکاربودم یک روز یکی از دوستانم که دفتر کاغذدیواری داشت بامن تماس گرفت وگفت یک کار کاغذ دیواری دارم بروانجام بده من رفتم انجام دادم وشب رفتم در مغازه اش خیلی ناراحت بودم از اوضاع زندگیم وبی پولی,دوستم که دید من ناراحتم گفت چیزی شده منم تامیتونستم گله وشکایت کردم از همه چیز, اون دوست عزیز به من گفت چندتا استاد رومیشناسم که اگه کلاس ودورهاشون رو بری وبه حرفاشون گوش بدی زندگیت تغیرمیکنه منم خیلی دوست داشتم که واقعا از این همه افکارمنفی از این زندگی پراز شک ونگرانی خلاص بشم ,کمی باهام صحبت کرد واقعا انرژی گرفتم البته من یک ماهی بود که فایل صوتی راز رو هرروز گوش میدادم ولی نتیجه ای که میخواستم نمیگرفتم ,بعد اسم چندتا از کسای که میشناخت رو که توحوزه کاری استاد هستن به من معرفی کرد وبعدش گفت یک استاد دیگه هم میشناسم اسمش عباسمنش هست ولی امریکا زندگی میکنه اما فایده نداره چون فقط فایل صوتی وکلیپ ویدیوی داره اینجا نیست که سمیناربرگذارکنه خیلی هم تکید میکردکه استادخودش رو انتخاب کنم منم رفتم یک سرچی توانترنت کردم واون استاد رو دیدم امااصلا خوشم نیمداز صحبت کردنش انگاری یچیزی کم داشت رفتم سراغ اسم استادگلم بخدا همین که دیدمش قلبم بهم گفت خود خودشه اصلا یک حس عجیبی داشتم بعدرفتم سراغ فایلها بلدنبودم چیکارکنم همینطوری یکی ازفایلهارودنلودکردم استادرو دیدم باموتور وماشینشون واون خونه زیباشون ,از اونجا که منم چندین ساله ارزوی رفتن به امریکارو دارم وقتی دیدم استاد اونجا زندگی میکنه حسم نسبت به استادبیشتر شدواقعاجذب شده بودم, اون فایلی که گرفتم رو چندبار دیدم دیگه نمیتونستم صبرکنم فقط میخواستم بااستاد باشم وتمام حرفاشون رو گوش بدم,ولی من گوشی نداشتم که بخوام کارهای استادرو ادامه بدم,چندماقبلش یک گوشی قسطی خریده بودم تقریبا یک هفته قبل از اینکه بااستاداشنابشم گوشیم افتاد شکست گوشی نداشتم تااینکه مادرم یک گوشی ساد بهم دادمنم باهمون میگذروندم,ولی از اونجاکه بااستاداشناشده بودم انگارکه گم شده ام روپیداکرده بودم اصلا نمیتونستم رهاش کنم اومدم تبلت پسرم رو باهزارتا کلک ازش گرفتم تا فایلهای استادرو ببینم ولی حکایتی داشتم چند وقت باپسرم بخاطر تبلتش خانمم که دیگه هیچی…..نزدیک عید که شد بانتیجه ای که از صحبتهای استاد گرفتم کارم داشت خوب میشد رفتم تو دفترکارم که داخل ماشین بود همونطور که استاد گفته بودن تعهد نوشتم که از اون روز به بعد فقط توکلم به خداباشه وخودم تمام خاسته هام روبراورده کنم باتغیرباورهام ,هروز بهتر دیروز میشد واسم تعهددادم که تا عید تمام بدهیهام کرایه خونه ویک( گوشی باهندزفری بخرم که فقط مخصوص استادباشه)تاعید بدهکاریهام رودادم واسه خانواده ام لباس ….. خریدم و یک میلیون هم پول داشتم ,منی که هرسال دستم خالی بود اما به لطف خدا واستاد عزیزاون سال سال خوبی داشتم,واما گوشی رو نتونسته بودم بخرم کسی هم گوشی با پولی که من داشتم بهم گوشی نداد تااینکه عیدشد رفتیم خانه پدرخانمم باجناقم رو دیدم بهش گفتم کسی روسراغ داری گوشی قسطی بده انگارهمه چیز داشت جورمیشد اونم گفتم یکی هست بیاتابریم سراغش منم زنگ زدم به یکی از همکارانم میخاستم ۵۰۰ تومن ازش پول قرض کنم اما بدجوری حالم رو گرفت بهمگفت ندارم ناراحت شدم ولی یاد صحبتهای استاد افتام که روی کسی حساب نکن فقط خدابااون یک میلیونی که داشتم توکل به خداکردم ورفتم با پانصدتومنش اون گوشی وهندزفری که تعهدداده بودم رو خریدم به قیمت ۳ میلیون ولی به خدا تو مغازه گوشی فروشی یک حسی بهم میگفت اصلا فکر قسطاشو نکن جوورمیشه منم باخیال راحت وخوشحال رفتم خانه پدر خانمم تارسیدم رفتم سراغ فایلهای استاد نمیدونید چه حسی داشتم شب وروز سر سفره و توخواب تو مهمونیها تو خیابون تو ماشین فقط صدای استادرو گوش میدادم اصلا نمیدنستم چرا اینطوری شدم بی اختیار گریه میکردم یک حس خدایی داشتم خداروکنارم حس میکردم,اصلاخانواده خانمم تعجب کرده بودن به خانمم میگفتم این چش شده چندین بارهم پدرخانمم سر سفر از دستم ناراحت شدبخاطر هندزفری که زده بودم و داخل ماشین میخوابیدم چون فایلهای استادروگوش میدادم ولی من اصلا کاری به کسی نداشتم وکارخودم روانجام میدادم چندروزی گذشت تا رفتیم خونه خودمون ولی من همچنان دیوانه بودم هرروز دم غروب میرفتم نزدیک خونمون یک شهرک بود که خونه های قشنگ داشت بامحیطی ارام بادرختان کاج و یک کوه قشنگ من غروبهامیرفتم اونجا فایلهای استادرو گوش میدادم وارزو میکردم که بتونم اونجا زندگی کنم ,بگذریم چندروزی گذشت یکی از دوستانم که ۲سال پیش باهاش بحس کرده بودم ودیگه باهم کارنمیکردیم خودش بهم زنگ زد وپیشنهاد کارداد ومنم گفتم این یکی از دستان خداوند وقبول کردم هرموقع که کارنداشتم میرفتم پیشش کار ولی کارخودمم خوب شده بودخداروشکر تا اینکه صاحب خونمون زنگ زد به من وگفت خونه رو فروختم و یک ماه هم وقت داری که خونه روخالی کنی منم کمی ناراحت شدم باز یاد حرفهای استاد افتادم که فرمودن((تو خود پای در راه بنو هیچ مپرس که خود را بگویدت که چون باید کرد))ایمانم خیلی قوی شده بود به خدا هرروز میگشتم دنبال خونه ولی اجاره هاخیلی زیادبود حدود یک ماه وخورده ای هرروز دنبال خونه میگشتم تا اینکه یک خونه پیدا کردم ماهی ۵۰۰ تومن اجارش بود تاپای قردادرفتم ولی سر اجارش به توافق نرسیدیم بنگاه داره هم خیلی ناراحت شد وفقط میگفت دیگه خونه گیرت نمیاد این خونه خیلی خوب بود بخاطر ۵۰تومن تخفیف خرابش کردی منم گفتم خدابزرگه از این بهترشم گیرم میاد حالامن ۲روز دیگه بیشتروقت نداشتم تاخونه روخالی کنم تو همین چندوقته که دنبال خونه میگشتم بایک بنگاداراشناشدم از طریق برادرم رفتم سراغ اون اونم گفت یک خونه تمیز پیداکردم هم حالابیابروببینش تا فرداقولنامش کنم باخانمم رفتیم خونه رودیدیم باصاحبخونه منم گفتم بزارتافکرهامو بکنم فرداخبرت میکنم ولی یک حسی بهم میگفت از این بهتر گیرت میاد فرداصبح ساعت ۱۱رفتم که خونه رو قولنامه کنم صاحبه خونه گفت خودم میخوام بیا توش بشینم ولی تا ساعت ۵بعدظهر صبرکن خبرت قطعیش روبهت میدم ,حالامنم دیگه وقتی نداشتم باید خونه رو همون روز تحویل میدادم تااینکه هومن بنگاهی ساعت ۱۱.۴۵دقیقه بهم زنگ زد گفت یک خونه تو شهرک واست پیداکردم اجارشم ماهی ۸۰۰هزارتونم اگه تا ساعت ۱۲ قولنامش نکنی یکی دیگه میخوادش منم گفتم ۸۰۰تومن خیلی نمیتونم اینقدر اجاره بدم واقعا یکی از دستان خداوند مهربان بود بهم گفت ۳۰۰تومنش ومن میدم بقیشم خودت بده, اصلا باورنمیکردم که این اتفاق افتاده همون جایی که دوست داشتم میخواستم برم که هرروز باخدای خودم میرفتم وفایلهای استادرو گوش میدادم واشک میریختم,خلاصه خونه روگرفتم الانم حدود ۳ماهه که اینجا زندگی میکنم وهرروز که از خواب بلند میشم خدارو هزارمرتبه شکرمیکنم خیلی محیط خوبی داره خدای بزرگ من روهدایت کرده اینجا میدنم که به اون ارزوهای بزرگتری که دارم میرسم باکمک استادخوبم استاد دوست داشتنی دوست خداوند,استادعزیزمن تاالان بافایلهای رایگان ناب شمابه اینجا رسیدم به امید خداهرچه زودتر قدم اول را تهیه میکنم و میدونم که خیلی راه بزرگ وموفقی درپیش دارم,دوستان عزیز واقعا این فایلهای رایگان را جدیدی بگیرید فکرنکنید چون رایگان هست نتیجه نمیده بخدا خیلی باارزشن اگه باورداشته باشین ,استاجونم خانم شایسته عزیز ومایک دوستتون دارم از ته قلبم,وشمادوستان عزیزم ممنونم که صحبتهای من رو تحمل کردید موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: