سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۹
دیدگاه زیبا و تأثیرگزار «فریدون عزیز» -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
مریم جان شایسته، ایمان آوردم به آغاز فصلی پر از برکت و سخاوت. فصلی که هر غیرممکنی را در نظرم ممکن مینمایاند. شما نمیدونی با این فایل چه کردی با قلب من؛ قلبم باز شد، پُر شد از عشقی ناب به تمام آنچه چشمام میتونه ببینه و وجودم میتونه درک کنه و نمیدونم چرا احساس میکنم نفس هام به شماره افتاد.
باورت میشه تو رویا، من رو بُردی!
احساس کردم خودم اونجام و هنوز هم قلبم ضربانش برنگشته.
چرا اونجوری رفتی توی اون گل؟!
از پشت دوربینت چی میبینی؟!
میدونم که من یک هزارمش رو هم نمیبینم. اگه عمری باقی باشه، سالها بعد میام این سفرنامه رو میبینم. شاید اونوقت بفهمم حکمت این کارت رو که، از یک مسافرت فیلمی ساختی که تو هالیوود باید میلیاردی خرج میکردن تا اینجوری تاثیر بذاره.
یه پیشنهادی بهت میدم خواهر نازنینم. بعد از پایان این سفر حتما این فایلها رو تدوین کن. یه هیولایی بشه که اگه فکر کنی چیزی نمیشه باید بگم که: سخت در اشتباهی.
بهترین، بی نظیرترین، عالی ترین قسمت تا اینجا بود… چه حس خوبی داشتی! آخه اینقدر زندگی ساده است؟!، یعنی قدرت هدایت تا این حدّه! پس من، تسلیمِ تسلیمِ تسلیمم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۳۹162MB11 دقیقه
بدانیم همزیستی رشد و راحتطلبی، غیر ممکنه و باید یاد بگیریم بهای خواستههامونو بدهیم
.
.
.
بنام خداوند بخشنده مهربانم🫀
سلام به استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته مهربان️🫀
کامنت قسمت 39 سفر به دور آمریکا
.
.
.
{{ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
گفتیم: همگی( بنی آدم) از آن [شرایط بهشتی] فرود آیید؛ و (در غربت زمینی) برای شما همواره هدایتی از سوی خویش خواهم فرستاد ، پس کسانی که هدایت مرا پیروی کنند نه ترسی بر آنان است و نه هرگز اندوهگین میشوند. }}
چقد این قسمت ربط داره به بحث هدایت خداوند و بخصوص این آیه که میگه قطعا از سوی منِ خدا برات هدایت میاد
پس برو حرکت کن برو جلوووو و اقدام کن و من راه رو برات باز میکنم و دستان من جلوتر توی مسیر هستن و دستت رو میگیرن و همراهت هستن پس نگران نباش،
اصلا مگه میشه بری توی یه رستوران و بعد اونجا یه نفری باشه که ارمنی باشه و ایرانی بلد باشه و باهات فارسی حرف بزنه و بعد بگه جیگرتو بخورم
یعنی به هرکسی بگی میگه انصافا تو یه چی زدی
ولی اصل و اساس هدایت اینکارو برات میکنه که تسلیمش باشی و افسار زندگیتو بسپاری بهش و بذاری اون رهنمودت باشه به مسیر درست و لذت بردن و بخوای از مسیر با لذت به مقصد برسی
اگر بتونیم این آیه رو فقط کمی درک کنیم بقیه چیزا خود به خود حل شدنی هستش و بتونیم هدایت های خدا رو در هر لحظه به یاد خودمون بیاریم که بابا یکی دیگه داره منو هدایت میکنه چرا بخوام نگران مسیر باشم من که چیزی نمیدونم و هرچی هم میدونم همش از تجارب غلط خودم و دیگرانِ و آزمون و خطای خودم و بقیه افراده پس من چی میدونم آخه هی به خودم غُرّه میشم و میگم من بلدم، من بلدم
اتفاقا دیشب خونه بودم
و خواهرم زنگ زد گفت که پسر داییم اینا خونشون هستن توهم بیا
و گفتم نه قطع کردم بعد چند دقیقه پسرداییم خودش زنگ زد و گفت بیا و به خدا گفتم خدایا دوست ندارم برم ولی چیکار کنم گفت برو حتما قراره یه چیزی رو اونجا تجربه کنی و فقط رفتی سکوت کن و حرف نزن و گوش کن و منم گفتم چشم و لباس پوشیدم و رفتم…
خلاصه بعد چند دقیقه نشستن و اینا
پسرداییم شروع کرد از حرف زدن با شوهر خواهرم در مورد این که آقا ما هرکجا سرمایه گذاری کردیم سوخت دادیم
از خونه بگیر تا قبل اینکه بسازیم شرق فردیس کرج قیمت ها بالا بود ولی ما اومدیم ساختیم قیمت غرب فردیس قیمتش رفت بالا و ما سوخت دادیم
از بورس بگیر که ما رفتیم توی بورس سرمایه گذاری کردیم همین که رفتیم کل سرمایه و پولمون سوخت شد رفت هوا و ضرر دادیم
از طلا بگیر که قیمتش همینطوری داشت میرفت بالا گفتیم بریم طلا بگیریم سود کنیم رفتیم گرفتیم طلا اومد پایین
از ماشین تیوولی بگیر ما روی قیمت 2 میلیارد خریدیم الان قیمتش 1300 هستش
یعنی خلاصه آقا ما روی هرچی دست گذاشتیم سوخت دادیمو دست به هرچی زدیم خاکستر شد و یه جورایی داشت احساس بدبختی و قربانی شدن هم میکرد و
اونجا خدا خیلی با قدرت با من از درون صحبت میکرد و میگفت میبینی وقتی توی مدار فقر باشی فقط ضرر میدی هرجا سرمایه گذاری کنی( استاد توی جلسه 7 ثروت یک هم اینو کاملا توضیح داده) و الکی اینجا هدایت نشدی، آوردمت اینجا تا بهت نشون بدم که اصل اینه که فقط روی خودت تمرکز کنی و بری توی مدار ثروت و تا دست به خاک میزنی برات طلا بشه و سود کنی و به زندگی دیگران نگاه نکن که فلانی اینو داره چرا من ندارم
( آخه متاسفانه یجورایی تو ذهنم همش این حرفا بود که فلانی الان وضعش خوبه ولی تو چی داری؟ و داری آروم آروم میری ولی نتیجه ات بزرگ نیست و البته این حرفا همش هی از خانواده گفته میشد و جالبیه اینه که بیرون یکی ما رو میسوزونه ولی درونش خودشو!
و جالبی اینه که پسر داییم اینا اصلا برای پول خودشون زحمت نکشیدن یعنی داییم خدابیامرز وضع مالیش خوب بود و کلی براشون ملک و مغازه گذاشت و رسید به بچه ها و خلاصه بچه ها هم همش رو سوخت دادن و اینجا قشنگ میشه فرق ذهن فقیر و ثروتمند رو درک کرد
و یاد این بیت شعر افتادم که میگه
گیرم پدرِ تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل؟)
پس،
نتیجه گیری این میشه که
تو باید ذهنتو ثروتمند کنی و از خدا بخوای و وارد مدار ثروت بشی و بذاری خدا هدایتت کنه و به زندگی دیگرون چشم ندوز
و تو نمیدونی شرایط طرف رو پس
سرت توی زندگی خودت باشه فقط
و خلاصه شب که داشتم میومدم خونه، خدا گفت دیگه وارد این جمع ها نمیشی و فقط تمرکز میکنی روی خودت و باورهای ثروت سازتو میسازی و ازشون جدا میشی و
اگر هم الان رفتی فقط بهت میخواستم نشون بدم که داشتی در موردشون اشتباه فکر میکردی و سرت توی کار خودت باشه
و به الهامات من توجه کن و روی خودت سرمایه گذاری کن نه عوامل بیرونی و به خودت مغرور نشو که میدونی و به تجارب دیگران گوش نکن و به هدایت های من فقط گوش بده و تسلیم من باش چون بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست تا به سعادت دنیا و آخرت برسی
و این خیلی برام درس داشت که تصمیم قاطع بگیرم که فقط سرم توی زندگی خودم باشه و متعهد تر باشم بر روی فرکانس ثروت!
.
خدایا شکرت که منو هر لحظه هدایت میکنی و چقد این لحظه حال در این پارک زیبا همه چی عالیه، بادی که میوزه و صورتمو نوازش میکنه و سرمستم میکنه و احساسمو بهتر از روز قبل میکنه و دو تا گربه زیبایی که کنارو نشستن و دارم نوازششون میکنم و خودشونو برام لوس میکنن خدایااا شکرتتتتت چقد لذت بخشه با طبیعت بودن و ریلکس کردن و مراقبه در لحظه حال
خدایا مرسی که دارمتتتتتتت🫀🫀🫀🫀
.
.
.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: «وداع وداع»
که گور پردهٔ جمعیت جنان باشد
فُروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!
کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد؟!
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که هایهوی تو در جوّ لامکان باشد
.
.
.
عاشقتونم رفقایِ جان🫀
.
.
.
ادامه دارد…..