گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری


نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • نتایج پایدار حاصل استقامت در مسیر درست است؛
  • حیاتی ترین نقطه ای که ذهن باید کنترل شود جایی است که: ذهن شما به خاطر یک ناخواسته، تمام نتیجه های قبلی را در نظرت بی ارزش جلوه می دهد؛
  • تا می توانی، سطح توقع ات را از آدمها پایی بیاور؛
  • “کینه و نفرت”، آبشخور تولید بیماری های جسمی است؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری
    19MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

326 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ندابشارتی» در این صفحه: 2
  1. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1385 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    روز 134

    سطح توقع

    استاد با توجه به اموزش های گرانبهای شما،من فکر میکنم واقعا توقعم از انسانها به مینیمم ترین حالته ممکن رسیده

    و بخاطر همین موضوع هست،که از جهان لطفو محبته بیشتری میبنیم

    بخاطر همین هست ک گاهو بیگاه،از غریبه و اشنا،محبتو کادو و کمکو مهربونی شامل حالم میشه

    قبلا این طور بودم که توقع داشتم در فلان شرایط بحرانی،خواهری برادری دوستی،کنارم باشه

    برای شرایط خاص مامان،متوقع بودم که بقیه خانوادم هم باید باشن چرا اونا پی خوشیو زندگین و نمیان همراه باشن!؟

    کم کم دیدم من نقش یک ادم قربانی رو دارم که همه وقتو زندگیشو نادیده گرفته

    کم کم پی بردم که تا وقتی خودت برای خودت هدف نداشته باشی جهان برات کار جور میکنه تا بیکار نمونی

    کم کم فهمیدم گاهی برای تایید گرفتنه بقیه خانوادم ،این همه از خود گذشتگی کردم

    و در اخر با فهمیدنه احساسه ارزشمندیه خودم،که ندا لازم نیس از همه چیت بگذری تا خودتو قربانیه بقیه کنی تا بگن دختر دلسوزمونه

    تو همین جوری کاملی لایقی،همین که روی زمینه خدا،داری قدم میزنی و نفس میکشی،ارزشمندی

    لازم نیست واقعا به زحمت بندازی خودتو برای هرکسی

    فکر نکن با کمک نکردنه تو،از چشم ادمها میفتی

    روزها روی خودم کار کردم تا به این برسم که اگه حتی میخوای دستی باشی از دستای خدا برای کسی،باید با حس خوب اینکارو کنی،نه با خشمو کینه از بقیه که چرا اونا کمک نمیکنن

    ببین خدا در تو چه ویژگی هایی قرار داده و ازین ویژگی ها چطور میتونی کمک کنی برای بهبود شرایط

    نشستم نوشتم

    دیدم من دختر قویی هستم

    دیدم من دختری هستم که میتونم کنترل کنم شرایطه بحرانیو

    دیدم من شجاعم برای یکسری کارا ک شابد بقیه خانوادم نباشن

    دیدم دختره تمیزو مرتبی هستم

    دیدم دختری هستم با تجربه و علم برای یکسری شرایط مامان

    و …

    خلاصه دیدم خب خدا این همه ویژگی در من گذاشته

    چطور ازشون استفاده کنم!؟

    برای هر ویژگی،یکاری انجام میدادم

    از تمیز کردنه خونه تا مراقبتهای ویژه ی مامان

    ولی اینبار با احساس قدرت

    با باور اینک چقدر من شاکرم که این همه ویژگی دارم و دارم استفاده میکنم

    و البته ک جهانم پاسخ میداد

    اینبار خواهرو برادرام همراه تر بودن

    من دیگ از کارو برنامه هام نمیزدم

    پدرم چقدررررر همراهو عشقه

    خلاصه حسم برای اون شرایط عوض شد و این نتیجه ی خودشناسیی بود که از دوره ی با ارزش احساس لیاقت و همینطور فایلهای رایگان یادگرفتم

    باور قشنگی که همیشه با خودم تکرارش میکنم،اینه ک اگه قراره من دستی باشم از دستای خدا،خودش اتفاق میفته

    بدونه سختی برای من

    بدون تقلا برای من

    بدون قربانی شدنم

    و البته ک من نیازی به تشکر بفیه و تایید شدنو …هرانچه ک از بیرونه ندارم

    چیدمانه خداست و حتما همه ی خیرش برای خودمه

    چون من به این انرژی ایمان دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1385 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا

    روز 134 ام و تعهد من!

    سالهاست ک من با برادر بزرگترم ،مثل قدیم صمیمت ندارم،مثل قبل احساس نزدیکو عاطفه ندارم

    و قبل از اگاهی های سایت،میذاشتم پای اینک خب شاید از طرف همسرش باشه یا غرور برادرم یا هرچیزی جز خودم…

    برادرم ده سال از من بزرگتره و هروقت فکر میکردم چرا داداشی که اونقدر بهم عشق داشتیم،اونقدر بینمون محبت بود،اینقدر فاصله گرفته ،به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم

    بارها پیش میومد ک توی مهمونی با عزتو احترام کنارهم بودیم،اما فرداش میشنیدم ک چقدر و چه رفتارها و کارهایی بهش برخورده

    عاجز بودیم همگی از دلیل این اتفاقات

    کم کم با استاد اشنا شدم و تلاش کردم در لحظه باشم و تمام اونچه ک برادرم در رابطه با من انجام میداد فراموش کنم

    احساسمو عالی میکردم،تا جایی ک میشد گوشمو میبستم به حرفایی ک از ایشون و سو تفاهمایی ک براش ایجاد شده بود و دنبال این بود ک کسی ازش معذرت بخواد

    وقتی به خونمون میومد با احترام پذیرایی میکردم

    کم کم ،به نقطه ای رسیدم ک دیدم کلا نسبت به برادرم بی تفاوت شدم

    چون از طرفه خودم همه راهارو رفته بودم ک ببینم چه باگی در من باعث این رفتارها میشه

    و همین تلاش برای شناخته خودم،منو به نقطه ی رهایی رسوند بدونه این که خودم متوجه بشم

    همه ی مناسبتا بهش تبریک میگفتم بدونه اینک از رفتارش و اون همه غریبانه رفتار کردناش ناراحت بشم

    انگار بی قیدوشرط میرفتم جلو

    تا جایی ک دیگ قلبم بهم نمیگفت تبریک بگو

    غریبه ی غریبه شده بودیم

    ولی وقتی میدیدمش همه چی عالی بود،اما از طرف خودش حس میکردم داره اذیت میشه

    خودشم انگار سردرگم بود برای این رفتارها

    تا اینک ،بعد از سالها دوباره برادرم شد مثل سالهای قبل

    دوباره همون خنده ها همون گرما همون صمیمت

    خودشم مونده بود چرا اینجور رفتار میکرد با همه ی خانوادش

    گاهی میگفت باورم نمیشه من اینکارارو میکردم

    در نهایت همین چند روز پیش یازدهم اسفند،بعد از سالها،گوشیه من زنگ خورد و دیدم عکسشه

    با ذوق گوشیو برداشتم گفت تولدت مبارک ابجی و کلی بغض کرد

    مثل قبل باهام حرف میزد

    و البته من درست چندروز قبل،این فرکانسو فرستاده بودم

    سه شب پشت هم،خواب میدیدم محکم بغلش کردمو اون گریه میکرد

    وقتی پای تلفن گفتم داداش من چندبار خوابتو دیدم،به شدت تعجب کرده بود

    ازم لوکیشن خواست تا برای تولدم کادو بفرسته اما بهش گفتم صدای قشنگت برام بزرگترین کادو بود

    وقتی مکالمون تموم شد،دیدم در نهایت باورهای من بود ک این احساسو ساخت

    من دیگ دنبال چراییه دوریمون نبودم

    من دیگ با کینه و ناراحتی راجب رفتارهاو بی توجهی به محبتام در موردم داداشم حرف نمیزدم

    توی وجودم بهش این حقو داده بودم ک این مدلی باشه و اینم جزوه تکامله

    بهش حق دادمو نخواستم دیگ قضاوتش کنم

    تولد امسال من،مثل هیچ سالی نبود

    از بعد مالی و مادی همه چی به جای خود،از بعد معنوی عجیب حسه خلصه داشتم

    و تماس داداشم مهر تایید زد به ایمانم به این مسیر که دنباله رو استاد هستم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: