گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری


نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • نتایج پایدار حاصل استقامت در مسیر درست است؛
  • حیاتی ترین نقطه ای که ذهن باید کنترل شود جایی است که: ذهن شما به خاطر یک ناخواسته، تمام نتیجه های قبلی را در نظرت بی ارزش جلوه می دهد؛
  • تا می توانی، سطح توقع ات را از آدمها پایی بیاور؛
  • “کینه و نفرت”، آبشخور تولید بیماری های جسمی است؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری
    19MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

326 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا کهدویی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا کهدویی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    .”کنده شدن از جماعتی که می خوان همرنگ جماعت باشن”

    قبلا و حتی گاهی الان هم شیطون میره تو پوستم و با شنیدن این جملات فکر می کنم که دیگران بی ارزش هستند.

    و به چشم تحقیر بهشون نگاه می کنم چرا که ابزاری دارم که فکر می کنم ازشون برترم، جدای از اینکه ایا از این ابزار اصلا استفاده می کنی؟نتیجه ای داری؟

    فقط خوشحال بودم وقتی میگفتند یک درصد مردم از این فایل ها گوش میدن دیگه خدارو بنده نبودم. ناخوداگاه کارم شده بود میشستم رفتار و گفتار ادم هارو تحلیل می کردم و برچسب خوب و بد می زدم بهشون.

    دوست داشتم از دستاوردهام بهشون بگم،بهشون بگم “اهای فلانی! تو خیلی بدبختی، تو هیچ غلطی توی زندگیت نکردی،تو عزت نفس نداری،تو کاریو انجام میدی که دوست نداری،منو نگاه کن چقدر توان مندم، به دست و پام بیوفت که بگم که چه کردم!”

    ظاهرا این حرف ها رو بهشون نمیزدم، ولی پر بودم از نیش و کنایه! درواقعیت اما اینطو نبودم. با اینکه ظاهرا موفقیت های زیادی کسب کرده بودم اما از درون هیچ ارامشی نداشتم. مدام خودخوری و نوشخوار افکار بیهوده، حساس بودم، زود رنج بودم،توی ذهنم مدام با افراد میجنگیدم. با اینکه میدونستم احساس خوب=اتفاقات خوب، اما هیچ درکی ازش نداشتم.فقط بخشی از حرف های استاد رو میشنیدم و باقی رو انگار که کر بودم.مثلا استاد میگفتن که باید با تغییر دید حال خودمون رو خوب کنیم و اگر خیلی سخت بود یکم از عوال بیرونی کمک بگیریم.

    اما من یکبار هم اینکارو نمی کردم که بیام با خودم صحبت کنم. می خوابیدم،اهنگ گوش میدادم،کلی فیلم و سریال میدیدم، از درس و کارام عقب می افتادم، معتاد غذای بیرون و فست فود شده بودم اخرشم حالم خوب نمی شد تا اون عامل بیرونی درست بشه. من پر بودم از وابستگی به افراد و خوشحالی و شادیمو گره می زدم به اونا. توقع زیاد از حد داشتم.عاشق احساس قربامی شدن بودم نمیدونم چرا ولی لذت می بردم میشستم سناریو میچیدم از اتفاقات گذشته و اینده که یه اتفاق بدی می افته و من قربانی ماجرام من صحنه رو با گریه ترک می کنم و همه دلشون برای من میسوزه!

    وقتی به رفتارام دقت کردم دیدم ناخوداگاه کارهایی انجام میدم یا حرف هایی میزدم که ترحم دیگران رو جلب کنم.همیشه انتظار اتفاقات بد رو می کشیدم همیشه خودم رو مقصر ماجرا میدونستم. غصه می خوردم که چرا روز معلم رو کسی بهم تبریک نگفت چرا تولدتم برام هدیه نگرفتن من که همه ی اینکارهارو انجام میدم براشون من که یکی یه کار کوچیک برام انجام بده 2000 بار تشکر می کنم جبران می کنم چرا همه سنگدلن چرا فقط من خوبم!

    و کج فهمی منبع کلی از این مشکلات بود!

    من مفهوم خوب بودن با مردم و عشق ورزیدن به افراد رو بد فهمیده بودم. هرکاری برای مردم می کردم از اولویت هام می زدم و نا خوداگاه توقعم می شد. زیاد از حد به دیگران خوبی می کردم. جوری بود که انگار می خواستم سوراخ کمبود محبت درونم رو اینطور جبران کنم. همیشه از دیگران انتظار محبت بیشتری داشتم.گدا بودم اما نه گدای پول. الان وقتی به رفتارهای گذشته فکر می کنم میبینم که خیلی “آویزون” ادما بودم و با این کار اونا رو از خودم دور می کردم. اگر به یکی زنگ می زدم و گوشی برنمی داشت امکان نداشت اینطور فکر نکنم

    ” لابد قهره….

    اما چیکارش کردم که قهره؟

    لابد یه چیزی گفتم که ناراحت شده……

    لابد حوصله منو نداره….

    از عمد داره جواب نمیده……

    .و این افکار ادامه پیدا می کرد تا سر و کله ی یارو پیدا می شد و می فهمیدم که اره مثلا دستش بند بوده و این دفعه خیالم راحت می شد که کسی منو “ترک” نمی کنه!

    خودم رو شایسته ی اتفاقات بد میدیدم….این طور فکر می کردم چون باورم بود که کسی دوستم نداره….همیشه خودم رو لایق بدرفتاری افراد میدیدم……نمیدونم چرا ولی باورم بود که مستحق بدرفتاری هستم با اینکه اگه کسی کاری به من میسپرد به نحو احسنت انجامش میدادم….فکر می کردم افراد وقتی با من هستند دارن تحمل می کنن منو..درصورتی بهم می گفتن چقدر مهربونم و دوستم دارن یا چقدر در موضوعی توانایی دارم ولی تا زمانی که ادم درونا باورش نشه فایده نداره.

    زمستونی که گذشت سخت ترین زمستون تمام عمرم بود. به تضادی در روابط برخوردم و بعدش فهمیدم شرک یعنی چی. هرکاری که می کردم حالم خوب نمی شد. همش دستم به عوامل بیرونی بود که از اون طریق حال خودم رو خوب کنم. با اینکه راجب قدرت کلام میدونستم اما همیشه در مسیر نادرست ازش استفاده می کردم. یعنی دقیقا برعکس.. چون این حس قربانی شدن درونم بود،مدام داستان هایی برای خودم تعریف می کردم که بلا سرم می اومد مثل دیونه ها!!!

    زمستون تموم شد و سال نو شد ولی حال من هنوز خوب نشده بود.. تصمیم گرفتم جدی تو سال جدید روی عزت نفسم کار کنم. دیگه خسته شده بودم. تا اینکه یه روز عصر گفتم استاد میگن با تغییر زاویه دید حالمون رو فقط یک درجه هم خوب کنیم خوبه!

    شروع کردم بلند بلند صحبت کردن، اتفاقات بد رو تعریف کردم،برداشت خودم رو گفتم و دیدم که چقدر بدبین و پرتوقعم!چقدر طرف مقابلم رو الکی متهم کردم و ازادی رو ازش گرفته بودم نمی ذاشتم نفس بکشه.

    جالبه که درظاهر هرچقدرم که اوضاع خراب بشه و تقصیر افراد دیگه باشه اما وقتی نگاه می کنی میبینی که بازم مشکل درون تو بوده و البته راه حل هم دست توعه!

    اون روز در عرض 1 ساعت همه مشکل من که توی کل زمستون حل نشده بود حل شد!!

    اولیش احساس سبک شدن و اون ازاد شدن از کینه و نفرت و خشم و انتظار و انتقامه!

    بعدش هم اتفاقات بیرون تند تند تند خوب میشن!

    خدایا شکرت

    فهمیدم که اولا هرچقدر دلیلت منطقی باشه نباید توی حال بد موند.

    خدا با گریه و زاری دلش رحم نمیاد.

    تا زمانی که حالت بد باشه به راه حل درست نمی رسی و باید بتونی یک درجه حالت رو بهتر کنی.

    وووو از همه مهم تر این حال خوب باید واقعی باشه و گرنه هیچ فایده ای نداره!

    خلاصه که پایه ی همه چیز عزت نفس و ارامش و در صلح بودنه، ذهن ارام باعث خلق چیزهای بزرگ میشه..

    پیشرفتی که تنها توی این دوماه توی کار و درس و حال خوب داشتم،یعنی بعد از اون اتفاق، برابر با 6 مااه تلاش با حال بده!

    کنده شدن از برچسب ها و قضاوت ها،ذهن اروم باعث ایده های خوب میشه

    باعث میشه سخت نگرفت و من تازه می فهمم زندگی لذت بخش داشتن و با دید مثبت به قضایا نگاه کردن یعنی چی..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: