اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایاشکرت که عجب هوایی کرده ای هوای دل مان وهوای بیرون که بارانی وخنک ودلنشین شده ووجودم لبریزازعطربوی گلها ودرختان درماه زیبای اردیبهشت…. ای جووونم به این خالقِ زیبایم….
وبازصبح زودبیداریم باعشق وشکرگزاری ودفترستاره قطبی زیبایم که هدایتی خریدش کردم چون دفترپارسالم پرشدوبه آغوش پرمهردریاسپردمش تاازشکرگزاری هایم بیشترلبریزشودوخدایی این دفتر روی جلدش نوشته (دفترشکرگزاری)وبه قول مریم جونم ،می بینید….ودختری که بربالای پله هشتیِ چوبی نشسته وسگ قهوهای خوش رنگی به اونگاه می کندوزیرپایش علفزاری سرسبزوآکنده ازگلهای صورتی وبنفش ودخترازبالا ،گلبرگ هاراروی سروصورت سگ قهوه ای می ریزد واون دخترمن هستم که پله پله به ملاقات خدامی رود ودرهمان مسیرزیبایی قرار دارد که استادجانم درذهنمان به تصویرکشانده است ..وااای چقدر لذت می برم وقتی دفتر را باعشق وشکرگزاری وبوسیدن بازکرده ومی نویسم وتمام نوشتن هایم فقط شکرگزاری هست وداشتن هرلحظه احساس وآرامش عالی که ازخداوندم درخواست می کنم واوهم لبریزکرده مراازاحساس عالی وهدایت هاونشانه های بی نظیرش وکل ژن و مِ نوهمه چیزرادگرگون کرده وژنی عباس منشی دروجودمان تزریق که اگرباور پیداکنیم به کلام به کلام نابشان چه می شودوجودوزندگیمان …..
رفتیم صبح بامصطفی جونم ،ده تانان سنگک برای کافه خریدیم وسبزی تازه ونشستم نان هاراباعشق و هم زمان باگوش دادن به این فایل عالی ،نان هارا باقیچی تیکه کرده به 15قسمت ودرکیسه فریزرگذاشته وفریزکردن شان وبعدهم سبزی ها…
نان سنگک ایده خودم بود برای کافه مصطفی جان وباوربفرماییدتنهاکافه ای که درمنوصبحانه ،ناهاروشام نان سنگک قرارگرفته، برای مشتریان عالی مان که خداوندآنهاراهدایت می کندوهرروزبیشتروعیاردارترمی گرداند،خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.
همه چیزتمیزوعالی وسنتی وازبوشهربرای خوردن املت ناب مصطفی وسوسیس بندری و…..سبزی مریم گلی که تمیزومرتب پاک کرده وباکمی نمک آن راچنددقیقه ای درآب نگه داشته وبعد،مشتریان مان خدایی خیلی تعریف سبزی هم می دهند،نمی دانندکل پذیرایی باانرژی مثبت وحضورسرآشپزاصلی خداوندمهربانم، تزئین وآماده می شود،خدایاشکرت.
وااای این احساس عالی چه می کندا،سفت بچسبیم و ولش نکنیم ،مثل طلاهایی که آنقدرارزش دارندکه می ترسیم درخانه بگذاریم درصندوق امانات بانک قرارمی دهیم انگارازخدای آن خانه بی خبریم که اگراتفاقی بیفتددرصندوق امانات هم می افتد،خدایاشکرت.
همه چیزقلبی آرام می خواهدوخداوندچه زیبادرقلب لبریزازآرامش هدایت هایش رانمایان می کند،همه چیزبه نفع من وخیربرایم ،اگرمن خودم نفع وخیرخودم رادرک کنم وبدانم وآگاهانه عمل کنم وهمیشه باایمان وتوکل واقعی همه چیزرابه خداوندبسپارم همه امورروی غلتک است وروان پیش می رود، همانطورکه تابه الان تمام نتایج عالی و فوقالعاده درتمام زمینه ها رقم زده است چون من تحت هرشرایطی تمام سعی ام این بوده ازامتحان الهی سربلندبیرون بیایم.
یادآوری هرلحظه اتفاقات عالی به من کمک کرده خداروشاکروسپاسگزارباشم واین شکرگزاری که باتمام وجودم آن رااحساسش می کنم ،نتیجه اش همان تزریق احساس عالی واتفاقات عالی است.
برای تک تک دوستانم احساس واتفاقات عالی راآرزومی کنم،عاشقتونم.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت سلامت باشید و بدرخشید.
به محض اینکه روی باورهای خود در جهت همسو کردن با خواسته هایمان کار میکنیم ، خداوند فوجی از نشانه های خواسته مان را وارد زندگی ما میکند و ما باید آگاهانه به نشانه ها توجه کنیم و با قدرت بیشتری روی باورهای خود کار کنیم.
مثلا پارسال که من یک هدف مالی بزرگ برای خودم ایجاد کرده بودم و با قدرت روی باورهای خود کار میکردم ، هر روز روی زمین پول پیدا میکردم و آن را نشانه ای از رسیدن به هدفم و تایید خداوند میدیدم و بعد از چهار پنج ماه ، آن پول خوب و بزرگ بصورت طبیعی و راحت وارد زندگی من شد .
هروقت شیطان ناامیدم میکرد که این کارها و باورها جواب نمیدهد و باید بری کارهای فیزیکی ای مثل بقیه مردم انجام دهی و میگفت ببین الان چندماه گذشته و هدفت تیک نخورده ، اینها توهمه ، من آگاهانه هدف های قبلی که بهشون از طریق تغییر باورها رسیدم رو به یاد میاوردم و به خودم یادآوری میکردم که ببین قانون تکامل رو در نظر داشته باش ، تو باید تکاملت رو طی کنی و یادت باشه که وقتی وارد مدار خواستت شدی ، اعمال فیزیکی مربوطه در جهت خواستت بهت الهام میشه و اونها رو هم انجام میدی و به خودم یادآوری میکردم که خداوند با فرکانس های من زندگی منو میسازه و اون چیزی که من در ذهنم بسازم ، باید بوجود بیاد و نمیتونه بوجود نیاد و این روش کار کرد جهان هستی ست.
به خودم یادآور میشدم آیه های قرآن رو که : خداوند میفرماید : مومنان کسانی هستند که به غیب ایمان دارند.
وعده خدا حق است و کیست از خدا راستگوتر ؟!
یا آیه ای رو به یاد می آوردم که خداوند به حضرت مریم ، به حضرت زکریا میفرماید : این کار بر پروردگارت آسان است و ما میگوییم ” موجود باش ” و بوجود می آید .
وقتی به یک مشکل یا تضادی برمیخورم ، اول چندثانیه ، شروع میکنم به غر غر توو ذهنم ، ولی بعدش آگاهانه به خودم میگم ببین این مشکل اومده که تو خواستتو به جهان هستی بگی !
خواستت چیه ؟ خواستتو بگو .
بعد سروع میکنم به گفتن خواستم و چرا میخوام به اون خواسته برسم و احساسم خوب میشه و کانون توجهم روی خواسته هام قرار میگیره و از اون فشار نشکلات توو ذهن رها میشم .
وقتی به مشکلی برمیخوریم ، اگر با اون مشکل بجنگیم و با اون فرد بحث کنیم داریم به خودمون یک گاری پر از احساس بد رو میبندیم و با احساس بد ، ظرف وجودی دریافت نعمتها رو کوچکتر میکنیم و اتفاقات بد برامون رخ میده
چون مادر تمام قوانین اینه :
احساس خوب = اتفاقات خوب
احساس بد = اتفاقات بد
بنابراین هرچقدر در طول روز احساس خوب بیشتری داشته باشیم ، خواسته هامون بصورت طبیعی و راحت بیشتر وارد زندگی ما میشوند و اتفاقات خوب بیشتری برامون در طول روز میفته.
باید هر یک ساعت به خودمون یجوری یادآوری کنیم که الان من حالم چطوره ؟
اگر دیدیم حالمون خوبه ، ببینیم چه افکاری باعث شده حالمون خوب باشه و اون افکار رو گسترش بدیم تا به احساس خوب بیشتری برسیم
و اگر حالمون بده ، ببینیم چه فکری و چه موضوعی باعث شده حالمون بد باشه ؟ و چطور میتونیم اون فکر رو تغییر جهت بدیم به سمتی که به احساس بهتر برسیم
و اگر این کار رو خوب انجام بدیم ، خواسته های ما بصورت طبیعی و راحت وارد زندگی ما میشن و ما از زندگی لذت میبریم.
چون لذت بردن از زندگی و خوشبختی حاصلِ کنترل آگاهانه ذهن بصورتِ قرار دادن ذهن بر روی زیبایی ها و نعمتها و ثروتهاست.
چون کل زندگی ما با کانون توجه ما خلق میشود.
اگر احساس خوبی داریم ، پس افکار خوبی داریم و در مسیر رسیدن به خواسته هامون هستیم و اگر احساس بدی داریم یعنی افکاری غیرهمسو با خواسته هامون داریم که دارن ما رو از خواسته هامون دور میکنند.
قبل از هرچیزی من از خانم شایسته نازنینم سپاسگزارم که متن این قسمت از فایلهارو برامون بصورت تیتروار نوشتند اینجوری واقعا ادم دقیقتر میشه, مرسی که همیشه برای بهبود حتی فایلهای دانلودی رایگان هم انقدر وقت میزارید, این حد از ازادی مالی که دیگه واقعا شما دونفر بحاطر پول کار نمیکنید و فقط عشقه و بس
من این سلسله فایلهای استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر رو خیلی دوست دارم همش راجب حس خوبه, من نمیدونم چجوریه چطوریه که از بچگی شهودم رو بهش اهمیت میدادم خیلی وقتا میشد اتفاقاتی میفتاد که من غمگین میشدم ولی همش فکر میکردم با غم و غصه فقط وقتم تلف میشه, همین دیدگاه باعث میشد پرت نشم از مسیر درست و ارومتربگیرم و هربار مسیرو عوض میکردم حالا درسته مشکلاتو از ریشه هیچوقت بلد نبودم حل کنم ولی حسسسم همیشه بهم میگفت با ناراحتی کشیدن فقط دارم اتلاف وقت میکنم, به قول شما استاد ما خودمون درونمون انگار این اگاهی هایی را داریم
ولی حالا هرچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم همه چیز تسلیم بودنه, اخه ادمی که تسلیمه و میدونه خدایی هست که منبع خیر و ثروت و سلامتیه میتونه اروم بشه, میتونه بگه الخیر فی ما وقع, وقتی تسلیمی و باور داری اگه وا بدی این جریان اب تورو میتونه ببره به اقیانوس حالت خوب میشه, بقول یه مثالی که به یه نفر میگن زندگیت از کی خوب شد میگه از وقتی ورشکست شدم, به یکی دیگم میگن زندگیت از کی خراب شد میگه از وقتی ورشکست شدم, شاید اون دونفر اصلا همکار باشند ولی اولی یه نگاه به تمام زندگیش میکنه میبینه اقا من وقتی وا دادم باعث شد رشد کنم و درس یاد بگیرم, شکست ها و تضادهاشو پله میبینه و میدونی هرحرکتی حتی اشتباهترین حرکت دنیاهم میتونه یه درسی بهش بده که دیگه هیچوقت هیچوقت اون اشتباهو نکنه, به نظر من همه چیز دنیا برمیگرده به بحث های توحیدی که تمام دنیا از خداست و در جریانی خداوند حضور داره چه ما ببینیم چه نبینیم و خداوند منبع ثروت و خیر و سلامتیه, بیماری هم میتونه منبع خیر بشه برامون مثلا ادمی پاش میشکنه و دوماه میفته تو خونه و اون موقع تازه میفهمه چقدر این پا مهم بوده و دیدیم دیگه وقتی سلامتی رو نداریم تازه میفهمیم چقدر میتونستیم جا بریم و نرفتیم, بعد اون موقع فکر میکنه که اااره من با این پاها میتونم کوههارو برم و بعد اون شکستگی میره کوهنوردی را شروع میکنه, تضادها و مشکلات و همه چی و همه چی وقتی میتونند مایه رشد ما باشند که ما تسلیم این نیروی خیر باشیم
من خودم وقتی به این شیب زندگی بیست و پنج سالم نگاه میکنم تضادهام خیلییییی منبع خیر شد و میگم خدایا شکرت بحاطر اون پس گردنی ها چون میتونست اون مریضی های فکری و روحی را تا خدامیدونه چندسال دنبال حودم بکشونم ولی الان دارم تمرین میکنم با فایل توحیدی یازده برای کوچیکترین مسایلمم تسلیم باشم مثلا چند روز پیش رفتم کیف بخرم تو مغازه با مامانمم بودم بعد داشتم کیف اسپرتهارو نگاه میکردم یهو خانم فروشنده گفت کیف مردونه هامون فقط اینان, بعد من به مامانم گفتم حالا مجبور بود بزنه تو ذوقم !؟ بعدش گفتم ولش کن بریم و چندلحظه ای ناراحت شدم و بعد گفتم طوری نیست لابد باید میرفتیم یه جا دیگه بهتر و من نمییییدونم , تو راه که میرفتیم مامانم گفت من حساب میکنم برات اگه اینجا خریدی و رفتیم و اتفاقا چیزی ک میخواستیم رو خریدم و پولشم مامانم داد قبلش قرار نبودا ولی خب دیگه اینم پاداش لحظه ای حس خوب!
حالا شاید بگیم اینا که کوچیکه ولی من دیگه میخوام لحظاتمو پر کنم ازین پرسیدن و تسلیم بودن تا ظرفم اماده بشه برای قدمهای بزرگتر, اونوقت این ادامه دادنا و تسلیم بودنا میرسونه ادمو به” لاخوف علیهم و لاهم یحزنون” , مثل یه گوله ی برف میمونه و بقول استاد میرسیم به جایی که میپرسیم خدایا بهم بگو کی چه کاری را انجام بدم!
استاد این جمله منو دیوونه کرده خدایا کی چه کاری را انجام بدم؟ اخه من چی بگم یعنی نه زمان تعیین میکنی نه کارتو!!!!!!
چی بگم
خدایا کمکم کن تسلیم شدنت رو هرلحظه یادم بمونه و اجراش کنم و این شهود رو همیشگی روشن نگهش دارم
زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی
استاد از وقتی این قانون جهان رو فهمیدم ودرک کردم سعی کردم احساسمو خوب نگهدارم وخداروشکر به اندازه ای که توانستم احساسمو خوب نگهدارم نتیجه هم گرفتم.
دقیقا استاد حرفاتون درست وبا منطقه وبا صحبتهاتون آدم به یه آرامش قلبی میرسه اصلا استاد یه حس آرام بودن وآرامش قلبی در وجودم شکل میگیره که دوست دارم تمام لحظه عمرم دراین حس بمونم.
سپاسگزارم استاد زبان خداوند شدین برای هدایت ما همینطور که استاد خودتون هم گفتین این خدا نبود که پیامبران رو انتخاب کنه بلکه پیامبران خداوند رو انتخاب کردن همینطور شما استاد که این مسیر توحیدی رو انتخاب کردین وبا درک توحید ودریافت نتیجه،شدین راهنمای ما دراین مسیر الهی.
نتیجه ای که از این فایل گرفتم اینه که هر موقع بخاطر اتفاقی ومسئله ای حالم بد شد توی اون حال نمونم وبادید دیه به اون اتفاق نگاه کنم وبا این نگاه هر اتفاقی که واسم می افته برا من خیره وخداوند خیر منو میخواد وبه احساس خوب برسم ونتیجه ها رو دریافت کنم.انشاالله
خداروشکر میکنم که دارم فصل ششم از روز شمار تحول زندگی رو با عشق شروع میکنم
151. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
رد پای روز 14 خرداد رو دارم مینویسم
عظمت خدا
تو وصل شو به خدا ،خودش خوب بلده چجوری محبوبت کنه
جدیدا وقتی که شروع میکنم به نوشتن، یه وقتایی که فراموشم میشه که بگم خدا تو بگو من بنویسم ،و بعد حرفامو پاک میکنم تا منتظر بشم بگه بنویسم
یهویی یه کلمه رو حس میکنم که باید اول بنویسم که مربوط به اون روزم بوده
امروزم تاکید داشت که قدرت در دست ربّ هست و بس
من صبح یهویی بیدار شدم دیدم ساعت 5 هست و چون رحلت امام بود، مثل هر سال از مسجدمون میبردن حرم
من چند سالی بود نرفته بودم و حس بدی داشتم به این روز ، ولی اینبار چون نقاشیامو میفروشم جاهایی که شلوغه و جمعیت زیاده میرم ، گفتم میرم و صبح زود بیدار میشم
از پنجره اتاقم هی به مسجد و اتوبوسا و آدمایی که داشتن جمع میشدن و صبحانه میدادن ، نگاه میکردم که هر وقت خواستن سوار اتوبوس بشن منم حاضر بشم و برم
وقتی رفتم دیدم صبحانه میدن و به منم دادن و مسئول مسجد که منو دید گفت این وسیله ها چیه دستت گرفتی ؟ گفتم نقاشیامه میخوام ببرم بفروشمشون گفت یه روز بیار مسجد ما هم ببینیم گفتم چشم میارم و وقتی رفتم سوار اتوبوس بشم یه عالمه اتوبوس بود گفتم خدای من چقدر اتوبوس
و حس خوبی بهم میداد
برخلاف سالای قبل متوجه شدم چقدر نگاهم به همه چیز تغییر کرده و دنبال نکات مثبتی هستم که دارم بابتشون سپاسگزاری میکنم
و میگفتم خدا عظمت تو هست این همه آدم بعد سال ها دارن میرن اونجا ،حالا به نیت های مختلف
مثلا من خودم میرم اونجا نقاشیامو بفروشم
و ایمانم رو هر لحظه سعی کنم بهت نشون بدم
وقتی داشتیم به حرم نزدیک تر میشدیم بارها و بارها به زبونم جاری میشد عظمت و بزرگی توست خدای من
تو راه با خانمی که کنارم نشسته بود حرف زدم درمورد نقاشیام
پرسید و کارامو نشونش دادم
من امروز که داشتم حرف میزدم متوجه یه موضوعی هم شدم که دیگه من چقدر راحت دارم حرف میزنم با آدما
حتی سر صحبت رو خودم باز میکنم یه وقتایی
و دیگه مثل قبل به قول خیلی از اطرافیانم لال نمیشم و چون ترک زبانم به خاطر گیر کردنی که داشتم و نمیخواستم حرف بزنم و ترجیح میدادم ساکت باشم و حرف نزنم و حتی انقدر خجالتی بودم که صحبت نمیکردم و نمیدونستم چی بگم
ولی الان خیلی خیلی پیشرفت کردم با آدما حرف میزنم و خیلی راحت به چشماشون نگاه میکنم
الان وقتی فکر میکنم خندم میگیره که من حتی نمیتونستم به چشم آدما نگاه کنم و حرفمو بگم حتی دست و پام میلرزید ، پلک چشمم تکون میخورد از شدت خجالت یا اینکه انقد خجالتی بودم که از نقاشیام نمیتونستم حرف بزنم و از نقاشیام حرف بزنم بگم که میتونم سفارش بگیرم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که امروز متوجه شدم که اگر کمک های خدا نبود نمیتونستم نتیجه تلاشم رو ببینم و البته این مسیر ادامه داره و سعی میکنم بیشتر از قبل تلاش کنم برای ارتباط برقرار کردن با آدما و از لحظه ای که خواستم و حرکت کردم خدا به طرز شگفت انگیزی محدودیت هام رو به یک باره ازم گرفت
و میدونم که باز هم باید تلاش کنم تا بیشتر از الان پیشرفت کنم
تو راه من رفتم از یوتیوب نوشتم الهی قمشه ای و دیدم یه فایلی بود نوشته بود تجلی خدا
من وقتی بچه بودم حدود 9 سالم بود، پدرم ،بارها و بارها میدیدم که به حرفای الهی قمشه ای گوش میده و به ما میگفت بیاین گوش بدین به حرفاش ،زندگیتون تغییر میکنه و من یادمه اونموقع انقدر اذیت میشدم از این اسرار پدرم و حتی وقتی میشستم تا گوش بدم سخنرانی دو ساعته اش رو خوابم میگرفت حتی گوش نمیدادم و پدرم انقدر با لذت گوش میداد
و من دوست داشتم زود زمان بگذره و برم
الان که فکر میکنم میبینم دقیقا حرفای استاد عباس منش که میگه به هیچ کس نگید در مورد آگاهی ها و اینکه اگر در مدارش نباشه به زور هم بخواین زندگیش رو تغییر بدین اصلا تغییر نمیکنه هیچ ، شایدم بدتر بشه
و الان به خودم میگم ، اونموقع در مدار دریافت آگاهی نبودم وقتی 9 سالم بود باید زمانش میرسید که خودم با تمام وجودم بخوام تغییر کنم
ولی الان آگاهانه میرم و گوش میدم به صحبت های الهی قمشه ای
حتی من قبل آگاهیم و ورود به سایت عباس منش حرفای الهی قمشه ای رو متوجه نمیشدم گوش میدادم میگفتم این چی میگه منظورش چیه ؟
از وقتی به این سایت پر از آگاهی اومدم حتی اشعار حافظ رو سعدی رو درک میکنم و اشعار شاعرای دیگه رو
الان میفهمم که همه چی مداره و باید مدارم تغییر کنه تا درک کنم آگاهی هارو
و وقتی تجلی خدا رو گوش دادم متوجه یه سری چیز ها شدم و خوشحال بودم که درکش رو خدا بهم عطا کرده
وقتی رسیدیم نیم ساعت تا حرم پیاده رفتیم از اتوبان بهشت زهرا و من هی میگفتم خدای من این همه اتوبوس برای رحلت امام اومدن و داشتم تحسین میکردم
و میگفتم عظمت تو رو میبینم خدای من در این لحظه ، و بارنقاشیای سنگینی که صد در صدش به دوش خدا بود ،تو راه بغل کرده بودم ولی خدا کمکم کرد تا پیاده برم تا برسم
تو راه خانما میگفتن که چی داری میبری و سنگینه خسته میشی و من میخندیدم و میگفتم نه خسته نمیشم
درسته چند باری گفتم خدای من ، کمکم کن سنگینه ولی واقعا حس فوق العاده ای داشتم و توجهم به نکات مثبت بود
وقتی رسیدم وسایلامو پهن کردم جلو حوض بزرگ سمت درب 3 و خدا برای من پشت سرهم مشتری شد و من با هر مشتری که میومد و خرید میکرد زود تو گوگل درایوم که یه پوشه باز کردم و با خدا حرفامو میگم و مینویسم رو نوشتم
و سپاسگزاری کردم
مادرم هم که کلی جاکلیدی خریده بود با پول خودش و به من داده بود تا بفروشم کنار کارام ، اول بیشتر از کارای مادرم میخریدن و یه بار ذهنم گفت ببین کارای نقاشی تو فروش نمیرن و جاکدیدیایی که مامانت گرفته فروش میره
من اون لحظه سعی کردم آگاهانه جوابش رو بدم
گفتم ببین اول اینکه من مطمئنم خدایی که همیشه برام مشتری شده این بارم برام مشتری میشه و نقاشیامو میخره ،پس آروم باش و نظاره گر باش ببین خدا چیکار میکنه
بعد داشتم به آدما نگاه میکردم متوجه شدم یه باور محدودی دارم که داره پس ذهنم تکرار میشه و میگه که جلو در مدرسه فروش داشتی و زیاد میگرفتن ولی اینجور جاها که فروش نمیره و من مچ خودمو گرفتم و با خدا حرف زدم و درخواست کردم که خدا باوری بهم عطا کن که بدونم همه جا ،هرجایی که برم مشتری میشی برام و تویی که همه کارارو برام انجام میدی نه جای خاصی مثل مدرسه و بچه هاش یا جای دیگه
و داشتم به خودم میگفتم که طیبه آروم باش و میگفتم خدایا باورم به تو اینه که میتونی چون بارها و بارها تو این مسیر آگاهی، بهم این باور رو دادی که تویی قدرتمند و تویی که همه چی عطا میکنی
پس تو میتونی همه کارامو ازم بخری و نقاشیامو اینجا هم ازم بخری و مکان یا افراد خاصی نمیتونن ملاک باشن مهم فقط تویی و بس
داشتم هی اینجوری حرف میزدم و میگفتم که ، یهویی حدود 10 تا بچه دور نقاشیامو گرفتن و دست یه پسر 10 هزارتمنی بود
گفت خاله زیر لیوانیاتون چنده ؟؟؟؟
گفتم 90 هزار تمن شروع کرد به شمردن و دیدم یه روحانی باهاشونه و اون لحظه اینو درک کردم و انگار بهم گفته شد که روحانی از بچه ها 10 تمنی جمع کرده و خواسته که ازم خرید کنن و زیر لیوانی گرفتن ، حتی وقتی گفتم کدوم طرح رو بدم گفت فرقی نمیکنه و پول رو شمرد و داد و رفتن
خیلی خیلی بغضم گرفت ، گفتم خدای من میدونم کار تو بود که برای من مشتری شدی و نقاشیمو ازم خریدی و چشمام پر از اشک شد و نتونستم گریه مو نگه دارم و از این همه محبت خدا اشک نریزم و سپاسگزاری نکنم
و وقتی داشتم اشک میریختم یه خانم اومد دو تا کش مو خرید و رفت
و من به خودم میگفتم ببین طیبه خدا میتونه برای تو همه چیز بشه، میتونه همه کاراتو ازت بخره و درخواستمو مجدد بهش میگفتم که باوری بهم بده که همه جا نقاشیام فروش میره و ایمانم قوی بشه
بعد یه مشتری اومد و گیره روسری خواست بهش دادم گفت میشه پودشو بعدا کارت به کارت کنیم ؟؟؟ شماره کارت بدی
یه زن و شوهر بودن و پول نقد نداشتن
5 هزار تمن میشد و گفتم باشه و قبول کردم و وقتی خواستن برن یهویی دیدم که بهم یه گیره روسری قرمز رنگ خوشگل داد بهم و گفت اینم بذارین تو وسیله هاتون بفروشین ، شماره کارتم ازم خواست گفتم نه دیگه اینو بهم دادین در عوض همون گیره روسری ، انقدر سپاسگزاری کرد انفدر سپاسگزاری کرد من تو دلم گفتم ببین طیبه گیره اون از نظر قیمت با ارزش تر از گیره ای بود که من بهش دادم
ولی وقتی پولشو نخواستم و گفتم اشکالی نداره در عوض این گیره که بهم دادین باشه و پولشو نمیخواد ، بی نهایت خوشحال و سپاسگزاری کرد و درسی بهم داد که وقتی بنا رو بر اعتماد میذاری نتیجه فوق العاده ای داره
حتی بیشتر از اون چیزی که بخشیدی بهت داده میشه
و میگفتم این یادت باشه
وقتی نشسته بودم کنار حوض همه رو میدیدم که از ایستگاه صلواتی آب هویچ میگیرن و میخورن و بوش انقد زیبا میومد که دلم میخواست منم برم بگیرم ولی وسایلم رو پهن کرده بودم و نمیشد برم
بارها و بار ها برمیگشتم و ایستگاه صلواتی رو نگاه میکردم و بوی هویچ خیلی میومد و من که وایساده بودم زیر آفتاب وسیله هامو پهن کرده بودم ، خیلی گرم بود و تشنه بودم
گفتم برم به مسئولش بگم بطری آبم رو با آب هویچ پر کنه ، رفتم و هی برمیگشتم به کارام نگاه میکردم ،گفتم که میشه اینو برام پر کنید گفت صف وایسا و بهش گفتم که نمیتونم وسیله میفروشم ،کارام رو زمینه و قبول نکرد و من برگشتم
تو دلم گفتم خدایا میتونست قبول کنه ، ولی گفت نه، باشه حتما یه خیری هست که من نتونستم از هویچ بگیرم و بخورم ولی خدا بدجور بوش میاد ، اونموقع گرسنه هم بودم گفتم پس کاری کن گرسنگیم رفع بشه
همینجور که داشتم باهاش حرف میزدم خود به خود گرسنگیم رفع شد
تا ساعت 12:30 وایسادم و جمعیت که رفتن منم جمع کردم و رفتم مترو
قبلا من که خجالت میکشیدم ،الان خیلی خیلی راحت شده برام که کارامو میگیرم دستم و بین اون همه جمعیت میرم داخل مترو و همه اینا کار خداست
چون وقتی دید من یه قدم ریز برداشتم و کارامو آویز کردم تو مترو و قدم اولو برداشتم ، خدا همه محدودیتارو ازم گرفت و شجاع ترم کرد و در توحیدی تر شدنم کمکم کرد
وقتی رسیدم خونه ،مادرم رفته بود مراسم یکی از بستگانش که فوت کرده بودن و با دایی و بقیه اومدن خونمون تا چای بخورن و برن
یهویی داییم گفت من ازت میخرم و 100 هزار تمن هم داییم خرید کرد از جاکلیدیای مادرم و خودم 200 هم واریز کرد که قبلا ازم آینه سفارش داده بود
قبلا داییم اصلا از این کارا نمیکرد ،همیشه میگفت رایگان باشه و پولشو به نقاشی نمیده
ولی خودش ازم خرید کرد چندین بار تو امسال که تو روز شمارا نوشتم
همه اینا رو وقتی میبینم میگم ، ببین چی تغییر کرد طیبه
تو که همون طیبه ای
داییت و بقیه فامیلا هم همینطور همون آدما هستن
چی شد که الان پشت سرهم خرید میکنن
همه اینا برمیگرده به دو تا چیز
1 . ایمانت رو به خدا در عمل نشون دادن و حرکت کردن
2. باور
باور هات داره قدرتمند میشه که نتیجه رو میبینی پس ادامه بده
بعد که رفتن من پولایی که تو حرم امام ازم خرید کرده بودن رو شمردم من 155 فروش داشتم و مادرم 210
و کلا با خرید داییم 665 شد که برای من 450 بود
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
شب که شد مادرم گفت بریم خونه خاله ام که اسباب کشی داشت و گفتم نمیدونم شاید نیام ، تو دلم یه حسی میگفت نه نرو
بعد مادرم وقتی گفت بیا ،دوباره شنیدم باید بری باهاش
و وقتی رفتیم، تو دلم گفتم خدای من شب تاریک و فردا روز روشن و آیاتی که درمورد شب و روز خونده بودم یادم اومد و داشتم فکر میکردم ،
تو راه داشتم فیلمایی که دانلود کردم رو نگاه میکردم یه دفه دیدم فیلم تیکه ای که روش آهنگ بود و میگفت تو عید منی من بهار توام توجهمو جلب کرد
رفتم گوگل نوشتم و دانلودش کردم
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒر
از ﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧﭽﻪ ﺧﺒﺮ
ﭼﺸﻢ اﮔﺮ از ﻏﻤﺖ ﺑﭙﻮﺷﻰ
ﺳﺮ اﮔﺮ از ﺧﺰان ﺑﺮری
ﺻﺪ ﻫﺰاران ﺟﻮاﻧﻪ دارم
در ﻫﻮاﻳﻢ اﮔﺮ ﺑﺒﺎری
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
ازﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧ چه ﺧﺒﺮ
ﺑﺨﻮان زﻳﺮ ﺑﺎران ﻛﻪ ﻳﺎر ﺗﻮام
ﺗﻮ ﻋﻴﺪ ﻣﻨی من ﺑﻬﺎر ﺗﻮام
اﮔﺮ ﺷﺐ ﺗﺒﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻧﻴﻔﺘﺎده ام
ﻛﻪ در ﺳﺎﻳﻪ ﺳﺎر ﺗﻮام
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ زﻣﻴﻦ و زﻣﺎن
ﻛﻪ ﺗﺎ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﻰ ﻗﺮار ﺗﻮام
تو در شب من جوانهی نوری بیا که مرا نمانده صبوری به شعر شبانه به باغ زمانه “تو عطر بهاری” خوشا تو بخندی خوشا تو بخوانی خوشا تو بمانی
وقتی گفت جوانه نوری ،یاد حرفم افتادم که داشتم به نور و تاریکی فکر میکردم
وقتی به چیزی فکر میکنم خدا با یه نشونه باهام حرف میزنه خیلی حس خوبی داشت و فقط میخندیدم
حس میکردم این شعر رو خدا داره به من میگه و این بی نهایت خوشحالم میکرد و تو ایستگاه بی آر تی بلند بلند این شعر رو تکرار میکردم با خواننده و هیچ کس نبود ایستگاه و من و مادرم و خواهر زاده ام بودیم
و البته خدا هر لحظه همراهم هست
وقتی رسیدیم و شام خوردیم انقدر خوشمزه بود غذا که تو دلم فقط سپاسگزاری میکردم ، وقتی تموم شد من طبق ملمول همیشه میرفتم دراز میکشیدم و خودمو به اون راه میزدم که نرم ظرفارو بشورم و خودشون ظرفارو بشورن ، ولی وقتی سفره رو جمع کردن
یهویی شنیدم پاشو ، باید بری ظرفارو بشوری ، همه شون خسته ان و اسباب کشی کردن تو اینجا اومدی تا ظرفا رو بشوری و گفته شد که زود بلند شو و من سریع بلند شدم
برام جالبه وفتی بیشتر فکر میکنم میبینم که قدیما هم این حس رو داشتم و میشنیدم که یه صدایی میگفت پاشو تو مهمونی کمک کن ولی توجه نمیکردم الان که فکر میکنم میبینم خدا قبل آگاهی هم باهام حرف میزده ولی من توجه نمیکردم
و وقتی گفتم چشم و سریع بلند شدم و رفتم ظرفارو شستم
خوشحالم از اینکه وقتی خدا بهم میگه فلان کارو انجام بده یعی میکنم سریع عمل کنم
و وقتایی که میگم چشم ،حس فوق العاده ای دارم
وقتی برگشتیم خونه از اینکه داشتم مینوشتم اتفاقات روزم رو و فکر میکردم ، و البته به تمام اون حرفایی که خدا میخواست بهم بگه فلان جا صحبت نکن و من گوش ندادم هم فکر کردم و همه رفتارم رو سعی کردم یادم بیارم ، شاید خیلیاشون یادم نمونده ولی میدونم انقدر خدای من بزرگه که مراقبمه و کمکم میکنه تا به یاد بیارم هر آنچه که باید به یاد بیارم و درس بگیرم و سعی کنم عمل کنم
برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی و با نگرشم
بحث و گفتگوی جالبی داره میشه و هر دقیقه اش پر از نکته است. مثلا همین عنوان کردن ذهن و شهود و تشبیه ذهن به پروژکتور و شهود به خورشید…
من خیلی دوست دارم شهود رو بیشتر درک کنم.دوست دارم رابطه شهود و هدایت الهی رو بهتر متوجه بشم.
اینکه رابطه ذهن خودآگاه و ناخودآگاه در جایگاه شهود کجاست. چطور میشه به شهود رسید. چطور صدای شهود و ندای قلب رو بشنویم. اصلا ندای درون و قلبی ما همون شهود هست. خدای درون چیه. کلی سوال های مختلف دیگه تو این موضوع داشتم که بعضی هاشو دارم متوجه میشم و بعضی هاش رو متوجه نمیشم. اینو خوب متوجه شدم و میدونم که اصلا شهود رو با عقل و منطق نمیشه درک کرد چون یک موضوع عقلانی یا منطقی نیست پس نباید دنبال جوابی هم باشم. چون جواب ها از عقل میاد و قطعا برای توضیح و درک شهود ناتوان هست. پس من فقط میسپارم بخدا تا در بهترین زمان و مکان منو هدایت کنه و به درک قلبی برسونه.
من باید در مسیر تکامل راه خودمو طی کنم تا در مسیر بهتر الهامات و شهود قرار بگیرم.
شهود و هدایت الهی چیزی جدا از هم نیستند.
استاد عزیزم چقدر مثال های قابل فهم و منطقی میارین. چقدر خوب حتی تو لایو هم بصورت تمرینی به ما و شاگرد خودتون که استادی هستند برای خودشون توضیح میدین.
ما باید شهود رو در عمل استفاده کنیم. شهود رو فقط در حالت احساسی خوب میشه دریافتش کنیم.
شهود در حالت بد نمیتونه بیاد.
وقتی بتونیم در شرایط بد زیبایی ببینیم اون وقت هست که هدایت رو میتونیم دریافت کنیم. شهود در احساس بد نمیتونه بیاد.
شرایط دریافت هدایت، دریافت پیام خداوند زمانی اتفاق می افته که قلبت بــاز هست
این باور که همه چیز در این جهان خیر مطلق هست واساس جهان خیر هست و هر آنچه اتفاق می افتد خیره.یک کلام الخیر فی ما وقع رو با پوست و گوشت مون باور کنیم اون موقع است که رفتار مون در شرایط ناجالب تغییر میکنه و اون موقع است که خدا پاداش میده. اون موقع است که میشنویم و مبینیم صدای درون و صدای خدای درون و قلب مون رو…
خدا در آرامش و با آرامش با ما همواره سخن میگوید. آیا ما آماده هستیم آیا در فضای شنیدن و دیدن هستیم؟
من باور دارم که تمام پاسخ ها رو خداوند دارد و در بهترین زمان به من میگه فقط من باید یادم باشه که بهش اعتماد کنم.
آیا ما به خدا اعتماد داریم اعتماد صد درصد، اعتماد بی چون و چرا؟؟
اگر بتوانم احساسم رو در شرایط ناجالب بهتـر کنم حتی شده یــک ذره… لاجـــــرم اتفاقات خوب رخ خواهد داد لاجـــرم، این قانون ثابت و بدون تغییر خداوند است.
امروز من نرفتم سر کارِ نقاشی دیواری ، چون بهم گفته بود کارای جزئی مونده و باید خطاطی دیوارارو خودش پر کنه و من امروز موندم تو خونه
صبح یه جریانی شد که به قدری سپاسگزار بودم که هی گفتم ببین خدا میدونست امروز قراره چی رخ بده که ،نقاش بهم گفت نیا سر کار
من اگه امروز میرفتم باید برمیگشتم خونه و نمیشد
من امروزم رو کارای خودمو انجام دادم و نزدیک غروب رفتم پیاده روی و بعد افطار ،از ایستگاه صلواتی لقمه گرفتم و چای برداشتم و مقل دو سه روز گذشته ،نشستم رو صندلی و با لذت خودم و رفتم خونه
خیلی لذت بخش بود
امروز من مختصر بود
چون همون روز جزئیات رو ننوشتم تو گوگل درایوم ، الان اومدم بنویسم یادم نبود
اما یه چیز رو خیلی خیلی خوب یادمه
من این روز رو آگاهانه با خدا عشق و حال میکردم و لذت میبردم و کیف میکردم
خدایا شکرت
امروز فایل جدید دوره هم جهت با خداوند رو هم گوش دادم
استاد واقعا سپاسگزارم خداوند هستم که من را هدایت کرده به این مسیر به همچین استاد نمونه.
چقدر زیبا توضیح میدی موضوع را باز می کنی.
فقط اصل مطلب بدون حاشیه خدای من چقدر ساده کاربردی وعالی کل مطلب کنترل ذهن سپاسگزار بودن ایمان وتوکل به خدا به الهامات توجه کن قدم بردار قدم بعدی گفته میشه خدای من چقدر قانون ثابت وعالی هست حال خوب =اتفاق خوب
سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانسی ، خیلی جالبه دقیقا من ماه ها پیش به یک تضادی برخوردم که چرا اینقدر من نظر و صحبت و قدرت دو نفر تو زندگیم اینقدر زیاده و خودم زیادش کردم
دقیقا یک تضادی بود که بهش برخورده بودم و اون زمان ها واقعا شاید ثانیه ای میتونستم احساسم رو خوب نگه دارم و همون ثانیه ها ذره ذره روی هم جمع شدن و انگار دریا دارن میشن ، من برخوردم به شرک وحشتناک زیاد و خفی ای که داشتم و هنوز یکم دارم نسبت به اون دو نفر ، نشستم رو باورهاش و ترمزهاش و منطق هاش آروم اروم کار کردم
یه مسئله ای بود که باید حل میشد تو زندگیم و باید حل شه و خداروشکر دارم آروم آروم بهتر میشم توی حلش
تا قبل از اون تصاده من اصلا خبر نداشتم این موضوع هم یک مسئله ی اشتباهی هست که باید حل شه و راه حل داره ، دیگه چه برسه به اینکه فکر کنم شرکه
نتایج و میوه های اون کنترل ذهن وقتی داخل این تضاد و الگوی تکرار شوندم هستم تا الان که حدودا 6 ماه میگزره این بود که من درآمدم تقریبا 2 برابر شد
یه سری آگاهی هایی مثل مفهوم شرک ، مفهوم آزادی داشتن و اینکه آزادی ما دست هیچ دولت و قدرت و آدم و هیچ نیرویی جز خودمون و خدا نیست ، اینکه واقعا تمرکزم رو از روی بقیه و زندگیشون بردارم ریشه ای یعنی چی ، اینکه سبک شخصی داشته باشم و اینکه اعتماد به نفس داشته باشم و به خودم حق انتخاب بدم که سبک شخصی داشته باشم ، اینکه قدرت تنها دست الله عه ، اینکه روزی و رزق بنده ها رو تنها الله میرسونه ، مباحث مقایسه نکردن خودم با بقیه ، مباحث اینکه درگیر اثبات کردن خودم به دیگران نشم ، مبحث اینکه من کنترلی روی دیگران ندارم و نمیتونم طرز فکرشون رو تغییر بدم ، مبحث اینکه ریشه ای تر بیام و یه سر به ترمزهام بزنم مثل اینکه ایا مدرک تحصیلی ارزش من رو میبره بالاتر یا نه ، مبحث اینکه بفهمم آقا جان من هر تصمیمی که خودم قبلن برای خودم تو زندگیم گرفتم جزو بهترین تصمیمات زندگیم بوده ، مبحث چه طور کنار اومدن با افرادی که تحقیر میکنن و سلف کنترلی و اینکه ادم عصبانی نشه ، چه قدر به میزان زیادی من عصبانیتم رو کنترل میتونم بکنم نسبت به قبلم و جالبتر این که دقیقا یک لحظه قبل از عصبانیتم قشنگ میفهمم خدا بهم میگه آروم باش الان بیشتر بهش گوش میدم ولی یه جاهایی باز یکم عصبانی میشم ولی خیلی کمتر شده ، مبحث اینکه چرا من فکر نمیکنم خودم میتونم زندگی ای که میخوام رو برای خودم بسازم و منتظر شخصی نمونم ، مبحث بدبینی نسبت به مردان ، مباحث احساس لیاقت تا حدی که هدتیت شدم به سمتشون ، چه قدر من جدیدا دارم لذت میبرم که روی خودم و رو قانون کار کنم و با خودم حرف بزنم و تنها باشم قبلن اصلا اینا وجود نداشت و کلی مبحث های دیگه که مطمئنن من الان یادم نیست درست
این مسئله ی من تضاد نیست درواقع و خودم اینو میدونم و یک چیزیه که داره تکرار میشه ولی خودم به شخصه دوست دارم بهش بگم یک تضاده چون خیلی حس بهتری بهم میده ولی میدونم چون داره تکرار میشه یه سری باورهای غلط دارم و به سمتشون هدایت میشم
خدا داره تورو هدایت میگنه در مسیر انا علینا للهدی
به هر سمتی که خودت بخوای کلا نمند هوءلاء و هوءلاء وزمانی تو میتونی هدایت های خدا رو دریافت کنی که احساست خوب باشه
وقتی عصبانی هستی شیطان داره باهات حرف میزنه فقط
میگه نه توام برو اونکارو بکن گه بفهمه اشتباه کرده ، برو فلان حرفو بهش بزن تا فک نکنه کس خاصیه ، فلان رفتارو باهاش بکن تا بهش بفهمونی اصلا آدم خاصی نیست تو زندگیت ،فلان پیاما رو بده بهش برو به محمد یا دوستات بگو آره من در مقابل این آدم چرت ازنقدر شجاعت به خرج دادم ، آدم فلان فلان شده فکر کرده کیه باید اینو بهش بگم اونو بهش بگم و…
تو حالت غم تو حالت ناراحتی هم هدایتی نمیاد وقتی تو فکر خودت میگی بیچاره من که اینقدر خوب باهاشون رفتار کردم. ، من بیچاره مگه چه گناهی کردم الان اینجام ، جرا اونجاها فلان اشتباهاتو کردم چرا کسی نبود که بیاد به من هشدار بده
این گفت وگوهای ذهنیت همان نجوای شیطانه همش در درونته ، اگر همون لحظه بگی الخیر فیما وقع آروم آروم حست بهتر میشه هدایت میاد وراهکارها رو آروم آروم به سمتش هدایت میشی. تو احساس بد هدایت خدا نمیاد چون شرایط دریافت هدایت رو نداری قلبت بستست
هدایته میاد ومیگه این کاروانجام بده هدایت میاد کار عملی میگه ، وقتی حالت خوبه آروم هستی
اخیر فی ماوقع یعنی فلان اتفاقی که برای من افتاده قطعا برای من خیره و حتما و بدون شک خداوند داره یک راه جدید و بهتر رو میاره تو زندگیم
دقیقا مثل زمانی که از کارت اخراجت کردن بدون اینکه بهت بگن یا باهات صحبت کن یا هر چیز دیگه ای و تو گفتی الخیر فی ما وقع ، پس حتما قراره برم سراغ یک کار راحتتر با کار فیزیکی خیلی کمتر ، نزدیکتر ،با درآمد بالاتر و تایم کمتر و رفتی و شد!!!و دقیقا همین موارد تیک خوردن از خواسته هات
با نگه داشتن احساس خوبت و اینکه نزاری شیطان بر تو مسلط بشه تو به هدایت ها هر روز دسترسی داری ،
چه طوری نزاریم شیطان مسلط بشه مثلن وقتی که یک اتفاق ناجالبی برای من افتاده
وقتی میگی الخیر فی ماوقع وباورش کنی واحساست خوب بشه اعتماد کنی به خدا و بگی با خودت الیس الله بهکاف عبده
خدا برای من خیر مطلق میخواد هر چه قدر که یک اتفاق ناجالب میخواد باشه تو زندگیم ولی خیره برای من.اگر من بتوانم احساسم رو خوب نگه دارم
اگر احساس من ذره ذره بهتر بشه لاجرم اتفاقات بهتر و بهتر و بهتر میافتد این قانون جهانه
یادم اومد پاییین همین ساختمون استاد یه فایل توحیدی عالی عالی ضبط کردین که فکر کنم هزار بار دیده باشم و گوش داده باشم
ای کاش هر چند وقت یبار از این دسته برنامه ها ضبط میشد واقعا ملت نیاز دارن و با تاسف زیاد شرک رایج در بین انسانها باعث تمام کم و کاستها شده
من نمونه کسی هستم که تا زمانی نگاه و امیدم به دیگران بود چه سیلی ها خوردم و از وقتی که از همه جا رانده شدم و ناچارا ( شرمنده الله هستم ) تنها کسی که مونده بود رو خدا دیدم
بطرز معجزه آسا رد پای خدا رو دیدم و ناباورانه تا اینکه گفتم خدایا دیگه کسی نمونده ( حتی هم خونها ) و فقط خودتی بلافاصله خدا چنان به میدون اومد و چنان تحولی ایجاد شد مثل سدی که شکسته بشه و قدرت آزاد بشه طوری که زندگی الانم با همون شب کزایی هیچ ارتباطی نداره
لذا من اعتراف میکنم و بارها در همه جا گفتم که توحید رو با شما شناختم گرچه خیلی قبلش هم از فایلهای شما استفاده کرده بودم و تا عمل نکردم هیچ اتفاقی نتونستم رقم بزنم
گوش دادن فایلها حالمو خوب میکرد ولی نتیجه ملموس نداشت
یادمه برای کاری به 500 تومن نیاز داشتم حتی عزیزترین کسم نداد . و الان ممنونم از همه کسایی که ناخواسته منو روندن به سمت خدایی که تنها و تنها باید از اون خواست بدون واسطه و شرط و پاچه خواری و تنها و تنها سر در برابر اون خم میکنم و سری که در برابر الله خم بشه نباید پیش کسی دیگه خم کرد و دستی که به طرف الله ، به نیاز باز بشه رو نباید پیش کسی باز کرد.
چون الله می شکنه اون گردنی که برای غیر اون خم بشه و مصیبت بار میشه اون دستی که پیش غیر اون باز بشه
تو این لایو با اقای عرشیان همیشه ناب بودن حرفاتون مثل نور میدرخشید خیلی جاها دیدم که کلام بعضی از اساتید با اعمالشون همخوانی نداره مثل تبلیغات و مسائلی که شما بشدت ازشون منع میکنید رو اینها انجام میدن و عملا پیشرفت رو تو این موارد تعریف میکنن در حالی که پیج شما ساده و بی هیچ مورد اضافه ایی و سایتتون انقدر ساده است ولی در عمل نتایج شما رو اصلا نمیشه با نتایج اینایی که زور میزنن مقایسه کرد
کاش انهایی که دم از قرآن میزنن مثل شما به کلمات الله باور داشتن و ای کاش انقدر دعوت به غیر الله نمیکردن
و از انسانها کسانی هستند که غیر از خدا همتایانی ( در رزق و روزی و شفاعت و شفا )برای الله در نظر میگیرن و آنها را چون دوستى خدا، دوست مىدارند
وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ
ولى کسانى که ایمان آوردهاند، بیشترین محبت (اشد حب مبالغه بیشترین محبت ) را به الله دارن
این کلام حق در جای جای رفتار شما نمایان است استاد . و میخوام ازتون جانهای تشنه ما رو با توحید سیراب کنید که واقعا جای چنین فایلهای واقعا خالیه شده یه مدت
بازم ازتون سپاسگذارم و از خدایی که شما را برگزید تا هدایتگری باشید در این قرن
سلام عالیجناب عششق استادگراتقدرم ومریم نازنینم
وهمه دوستانِ عالیم دراین جایگاه مقدّس
خدایاشکرت که عجب هوایی کرده ای هوای دل مان وهوای بیرون که بارانی وخنک ودلنشین شده ووجودم لبریزازعطربوی گلها ودرختان درماه زیبای اردیبهشت…. ای جووونم به این خالقِ زیبایم….
وبازصبح زودبیداریم باعشق وشکرگزاری ودفترستاره قطبی زیبایم که هدایتی خریدش کردم چون دفترپارسالم پرشدوبه آغوش پرمهردریاسپردمش تاازشکرگزاری هایم بیشترلبریزشودوخدایی این دفتر روی جلدش نوشته (دفترشکرگزاری)وبه قول مریم جونم ،می بینید….ودختری که بربالای پله هشتیِ چوبی نشسته وسگ قهوهای خوش رنگی به اونگاه می کندوزیرپایش علفزاری سرسبزوآکنده ازگلهای صورتی وبنفش ودخترازبالا ،گلبرگ هاراروی سروصورت سگ قهوه ای می ریزد واون دخترمن هستم که پله پله به ملاقات خدامی رود ودرهمان مسیرزیبایی قرار دارد که استادجانم درذهنمان به تصویرکشانده است ..وااای چقدر لذت می برم وقتی دفتر را باعشق وشکرگزاری وبوسیدن بازکرده ومی نویسم وتمام نوشتن هایم فقط شکرگزاری هست وداشتن هرلحظه احساس وآرامش عالی که ازخداوندم درخواست می کنم واوهم لبریزکرده مراازاحساس عالی وهدایت هاونشانه های بی نظیرش وکل ژن و مِ نوهمه چیزرادگرگون کرده وژنی عباس منشی دروجودمان تزریق که اگرباور پیداکنیم به کلام به کلام نابشان چه می شودوجودوزندگیمان …..
رفتیم صبح بامصطفی جونم ،ده تانان سنگک برای کافه خریدیم وسبزی تازه ونشستم نان هاراباعشق و هم زمان باگوش دادن به این فایل عالی ،نان هارا باقیچی تیکه کرده به 15قسمت ودرکیسه فریزرگذاشته وفریزکردن شان وبعدهم سبزی ها…
گفتم کامنتی دلربابنویسم بعدادامه کارهاباحضورناب خداوندوهدایت های هرلحظه اش ….
نان سنگک ایده خودم بود برای کافه مصطفی جان وباوربفرماییدتنهاکافه ای که درمنوصبحانه ،ناهاروشام نان سنگک قرارگرفته، برای مشتریان عالی مان که خداوندآنهاراهدایت می کندوهرروزبیشتروعیاردارترمی گرداند،خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.
همه چیزتمیزوعالی وسنتی وازبوشهربرای خوردن املت ناب مصطفی وسوسیس بندری و…..سبزی مریم گلی که تمیزومرتب پاک کرده وباکمی نمک آن راچنددقیقه ای درآب نگه داشته وبعد،مشتریان مان خدایی خیلی تعریف سبزی هم می دهند،نمی دانندکل پذیرایی باانرژی مثبت وحضورسرآشپزاصلی خداوندمهربانم، تزئین وآماده می شود،خدایاشکرت.
وااای این احساس عالی چه می کندا،سفت بچسبیم و ولش نکنیم ،مثل طلاهایی که آنقدرارزش دارندکه می ترسیم درخانه بگذاریم درصندوق امانات بانک قرارمی دهیم انگارازخدای آن خانه بی خبریم که اگراتفاقی بیفتددرصندوق امانات هم می افتد،خدایاشکرت.
همه چیزقلبی آرام می خواهدوخداوندچه زیبادرقلب لبریزازآرامش هدایت هایش رانمایان می کند،همه چیزبه نفع من وخیربرایم ،اگرمن خودم نفع وخیرخودم رادرک کنم وبدانم وآگاهانه عمل کنم وهمیشه باایمان وتوکل واقعی همه چیزرابه خداوندبسپارم همه امورروی غلتک است وروان پیش می رود، همانطورکه تابه الان تمام نتایج عالی و فوقالعاده درتمام زمینه ها رقم زده است چون من تحت هرشرایطی تمام سعی ام این بوده ازامتحان الهی سربلندبیرون بیایم.
یادآوری هرلحظه اتفاقات عالی به من کمک کرده خداروشاکروسپاسگزارباشم واین شکرگزاری که باتمام وجودم آن رااحساسش می کنم ،نتیجه اش همان تزریق احساس عالی واتفاقات عالی است.
برای تک تک دوستانم احساس واتفاقات عالی راآرزومی کنم،عاشقتونم.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت سلامت باشید و بدرخشید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
به نام خداوند پاک و یگانه
شهود :
به محض اینکه روی باورهای خود در جهت همسو کردن با خواسته هایمان کار میکنیم ، خداوند فوجی از نشانه های خواسته مان را وارد زندگی ما میکند و ما باید آگاهانه به نشانه ها توجه کنیم و با قدرت بیشتری روی باورهای خود کار کنیم.
مثلا پارسال که من یک هدف مالی بزرگ برای خودم ایجاد کرده بودم و با قدرت روی باورهای خود کار میکردم ، هر روز روی زمین پول پیدا میکردم و آن را نشانه ای از رسیدن به هدفم و تایید خداوند میدیدم و بعد از چهار پنج ماه ، آن پول خوب و بزرگ بصورت طبیعی و راحت وارد زندگی من شد .
هروقت شیطان ناامیدم میکرد که این کارها و باورها جواب نمیدهد و باید بری کارهای فیزیکی ای مثل بقیه مردم انجام دهی و میگفت ببین الان چندماه گذشته و هدفت تیک نخورده ، اینها توهمه ، من آگاهانه هدف های قبلی که بهشون از طریق تغییر باورها رسیدم رو به یاد میاوردم و به خودم یادآوری میکردم که ببین قانون تکامل رو در نظر داشته باش ، تو باید تکاملت رو طی کنی و یادت باشه که وقتی وارد مدار خواستت شدی ، اعمال فیزیکی مربوطه در جهت خواستت بهت الهام میشه و اونها رو هم انجام میدی و به خودم یادآوری میکردم که خداوند با فرکانس های من زندگی منو میسازه و اون چیزی که من در ذهنم بسازم ، باید بوجود بیاد و نمیتونه بوجود نیاد و این روش کار کرد جهان هستی ست.
به خودم یادآور میشدم آیه های قرآن رو که : خداوند میفرماید : مومنان کسانی هستند که به غیب ایمان دارند.
وعده خدا حق است و کیست از خدا راستگوتر ؟!
یا آیه ای رو به یاد می آوردم که خداوند به حضرت مریم ، به حضرت زکریا میفرماید : این کار بر پروردگارت آسان است و ما میگوییم ” موجود باش ” و بوجود می آید .
وقتی به یک مشکل یا تضادی برمیخورم ، اول چندثانیه ، شروع میکنم به غر غر توو ذهنم ، ولی بعدش آگاهانه به خودم میگم ببین این مشکل اومده که تو خواستتو به جهان هستی بگی !
خواستت چیه ؟ خواستتو بگو .
بعد سروع میکنم به گفتن خواستم و چرا میخوام به اون خواسته برسم و احساسم خوب میشه و کانون توجهم روی خواسته هام قرار میگیره و از اون فشار نشکلات توو ذهن رها میشم .
وقتی به مشکلی برمیخوریم ، اگر با اون مشکل بجنگیم و با اون فرد بحث کنیم داریم به خودمون یک گاری پر از احساس بد رو میبندیم و با احساس بد ، ظرف وجودی دریافت نعمتها رو کوچکتر میکنیم و اتفاقات بد برامون رخ میده
چون مادر تمام قوانین اینه :
احساس خوب = اتفاقات خوب
احساس بد = اتفاقات بد
بنابراین هرچقدر در طول روز احساس خوب بیشتری داشته باشیم ، خواسته هامون بصورت طبیعی و راحت بیشتر وارد زندگی ما میشوند و اتفاقات خوب بیشتری برامون در طول روز میفته.
باید هر یک ساعت به خودمون یجوری یادآوری کنیم که الان من حالم چطوره ؟
اگر دیدیم حالمون خوبه ، ببینیم چه افکاری باعث شده حالمون خوب باشه و اون افکار رو گسترش بدیم تا به احساس خوب بیشتری برسیم
و اگر حالمون بده ، ببینیم چه فکری و چه موضوعی باعث شده حالمون بد باشه ؟ و چطور میتونیم اون فکر رو تغییر جهت بدیم به سمتی که به احساس بهتر برسیم
و اگر این کار رو خوب انجام بدیم ، خواسته های ما بصورت طبیعی و راحت وارد زندگی ما میشن و ما از زندگی لذت میبریم.
چون لذت بردن از زندگی و خوشبختی حاصلِ کنترل آگاهانه ذهن بصورتِ قرار دادن ذهن بر روی زیبایی ها و نعمتها و ثروتهاست.
چون کل زندگی ما با کانون توجه ما خلق میشود.
اگر احساس خوبی داریم ، پس افکار خوبی داریم و در مسیر رسیدن به خواسته هامون هستیم و اگر احساس بدی داریم یعنی افکاری غیرهمسو با خواسته هامون داریم که دارن ما رو از خواسته هامون دور میکنند.
سپاسگزارم
به نام خدای مهربان
سلام
قبل از هرچیزی من از خانم شایسته نازنینم سپاسگزارم که متن این قسمت از فایلهارو برامون بصورت تیتروار نوشتند اینجوری واقعا ادم دقیقتر میشه, مرسی که همیشه برای بهبود حتی فایلهای دانلودی رایگان هم انقدر وقت میزارید, این حد از ازادی مالی که دیگه واقعا شما دونفر بحاطر پول کار نمیکنید و فقط عشقه و بس
من این سلسله فایلهای استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر رو خیلی دوست دارم همش راجب حس خوبه, من نمیدونم چجوریه چطوریه که از بچگی شهودم رو بهش اهمیت میدادم خیلی وقتا میشد اتفاقاتی میفتاد که من غمگین میشدم ولی همش فکر میکردم با غم و غصه فقط وقتم تلف میشه, همین دیدگاه باعث میشد پرت نشم از مسیر درست و ارومتربگیرم و هربار مسیرو عوض میکردم حالا درسته مشکلاتو از ریشه هیچوقت بلد نبودم حل کنم ولی حسسسم همیشه بهم میگفت با ناراحتی کشیدن فقط دارم اتلاف وقت میکنم, به قول شما استاد ما خودمون درونمون انگار این اگاهی هایی را داریم
ولی حالا هرچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم همه چیز تسلیم بودنه, اخه ادمی که تسلیمه و میدونه خدایی هست که منبع خیر و ثروت و سلامتیه میتونه اروم بشه, میتونه بگه الخیر فی ما وقع, وقتی تسلیمی و باور داری اگه وا بدی این جریان اب تورو میتونه ببره به اقیانوس حالت خوب میشه, بقول یه مثالی که به یه نفر میگن زندگیت از کی خوب شد میگه از وقتی ورشکست شدم, به یکی دیگم میگن زندگیت از کی خراب شد میگه از وقتی ورشکست شدم, شاید اون دونفر اصلا همکار باشند ولی اولی یه نگاه به تمام زندگیش میکنه میبینه اقا من وقتی وا دادم باعث شد رشد کنم و درس یاد بگیرم, شکست ها و تضادهاشو پله میبینه و میدونی هرحرکتی حتی اشتباهترین حرکت دنیاهم میتونه یه درسی بهش بده که دیگه هیچوقت هیچوقت اون اشتباهو نکنه, به نظر من همه چیز دنیا برمیگرده به بحث های توحیدی که تمام دنیا از خداست و در جریانی خداوند حضور داره چه ما ببینیم چه نبینیم و خداوند منبع ثروت و خیر و سلامتیه, بیماری هم میتونه منبع خیر بشه برامون مثلا ادمی پاش میشکنه و دوماه میفته تو خونه و اون موقع تازه میفهمه چقدر این پا مهم بوده و دیدیم دیگه وقتی سلامتی رو نداریم تازه میفهمیم چقدر میتونستیم جا بریم و نرفتیم, بعد اون موقع فکر میکنه که اااره من با این پاها میتونم کوههارو برم و بعد اون شکستگی میره کوهنوردی را شروع میکنه, تضادها و مشکلات و همه چی و همه چی وقتی میتونند مایه رشد ما باشند که ما تسلیم این نیروی خیر باشیم
من خودم وقتی به این شیب زندگی بیست و پنج سالم نگاه میکنم تضادهام خیلییییی منبع خیر شد و میگم خدایا شکرت بحاطر اون پس گردنی ها چون میتونست اون مریضی های فکری و روحی را تا خدامیدونه چندسال دنبال حودم بکشونم ولی الان دارم تمرین میکنم با فایل توحیدی یازده برای کوچیکترین مسایلمم تسلیم باشم مثلا چند روز پیش رفتم کیف بخرم تو مغازه با مامانمم بودم بعد داشتم کیف اسپرتهارو نگاه میکردم یهو خانم فروشنده گفت کیف مردونه هامون فقط اینان, بعد من به مامانم گفتم حالا مجبور بود بزنه تو ذوقم !؟ بعدش گفتم ولش کن بریم و چندلحظه ای ناراحت شدم و بعد گفتم طوری نیست لابد باید میرفتیم یه جا دیگه بهتر و من نمییییدونم , تو راه که میرفتیم مامانم گفت من حساب میکنم برات اگه اینجا خریدی و رفتیم و اتفاقا چیزی ک میخواستیم رو خریدم و پولشم مامانم داد قبلش قرار نبودا ولی خب دیگه اینم پاداش لحظه ای حس خوب!
حالا شاید بگیم اینا که کوچیکه ولی من دیگه میخوام لحظاتمو پر کنم ازین پرسیدن و تسلیم بودن تا ظرفم اماده بشه برای قدمهای بزرگتر, اونوقت این ادامه دادنا و تسلیم بودنا میرسونه ادمو به” لاخوف علیهم و لاهم یحزنون” , مثل یه گوله ی برف میمونه و بقول استاد میرسیم به جایی که میپرسیم خدایا بهم بگو کی چه کاری را انجام بدم!
استاد این جمله منو دیوونه کرده خدایا کی چه کاری را انجام بدم؟ اخه من چی بگم یعنی نه زمان تعیین میکنی نه کارتو!!!!!!
چی بگم
خدایا کمکم کن تسلیم شدنت رو هرلحظه یادم بمونه و اجراش کنم و این شهود رو همیشگی روشن نگهش دارم
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام سلام به استاد عزیزم ومریم جان خوش قلبم
وسلام به تک تک دوستان خوبم
زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی
استاد از وقتی این قانون جهان رو فهمیدم ودرک کردم سعی کردم احساسمو خوب نگهدارم وخداروشکر به اندازه ای که توانستم احساسمو خوب نگهدارم نتیجه هم گرفتم.
دقیقا استاد حرفاتون درست وبا منطقه وبا صحبتهاتون آدم به یه آرامش قلبی میرسه اصلا استاد یه حس آرام بودن وآرامش قلبی در وجودم شکل میگیره که دوست دارم تمام لحظه عمرم دراین حس بمونم.
سپاسگزارم استاد زبان خداوند شدین برای هدایت ما همینطور که استاد خودتون هم گفتین این خدا نبود که پیامبران رو انتخاب کنه بلکه پیامبران خداوند رو انتخاب کردن همینطور شما استاد که این مسیر توحیدی رو انتخاب کردین وبا درک توحید ودریافت نتیجه،شدین راهنمای ما دراین مسیر الهی.
نتیجه ای که از این فایل گرفتم اینه که هر موقع بخاطر اتفاقی ومسئله ای حالم بد شد توی اون حال نمونم وبادید دیه به اون اتفاق نگاه کنم وبا این نگاه هر اتفاقی که واسم می افته برا من خیره وخداوند خیر منو میخواد وبه احساس خوب برسم ونتیجه ها رو دریافت کنم.انشاالله
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
خداروشکر میکنم که دارم فصل ششم از روز شمار تحول زندگی رو با عشق شروع میکنم
151. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
رد پای روز 14 خرداد رو دارم مینویسم
عظمت خدا
تو وصل شو به خدا ،خودش خوب بلده چجوری محبوبت کنه
جدیدا وقتی که شروع میکنم به نوشتن، یه وقتایی که فراموشم میشه که بگم خدا تو بگو من بنویسم ،و بعد حرفامو پاک میکنم تا منتظر بشم بگه بنویسم
یهویی یه کلمه رو حس میکنم که باید اول بنویسم که مربوط به اون روزم بوده
امروزم تاکید داشت که قدرت در دست ربّ هست و بس
من صبح یهویی بیدار شدم دیدم ساعت 5 هست و چون رحلت امام بود، مثل هر سال از مسجدمون میبردن حرم
من چند سالی بود نرفته بودم و حس بدی داشتم به این روز ، ولی اینبار چون نقاشیامو میفروشم جاهایی که شلوغه و جمعیت زیاده میرم ، گفتم میرم و صبح زود بیدار میشم
از پنجره اتاقم هی به مسجد و اتوبوسا و آدمایی که داشتن جمع میشدن و صبحانه میدادن ، نگاه میکردم که هر وقت خواستن سوار اتوبوس بشن منم حاضر بشم و برم
وقتی رفتم دیدم صبحانه میدن و به منم دادن و مسئول مسجد که منو دید گفت این وسیله ها چیه دستت گرفتی ؟ گفتم نقاشیامه میخوام ببرم بفروشمشون گفت یه روز بیار مسجد ما هم ببینیم گفتم چشم میارم و وقتی رفتم سوار اتوبوس بشم یه عالمه اتوبوس بود گفتم خدای من چقدر اتوبوس
و حس خوبی بهم میداد
برخلاف سالای قبل متوجه شدم چقدر نگاهم به همه چیز تغییر کرده و دنبال نکات مثبتی هستم که دارم بابتشون سپاسگزاری میکنم
و میگفتم خدا عظمت تو هست این همه آدم بعد سال ها دارن میرن اونجا ،حالا به نیت های مختلف
مثلا من خودم میرم اونجا نقاشیامو بفروشم
و ایمانم رو هر لحظه سعی کنم بهت نشون بدم
وقتی داشتیم به حرم نزدیک تر میشدیم بارها و بارها به زبونم جاری میشد عظمت و بزرگی توست خدای من
تو راه با خانمی که کنارم نشسته بود حرف زدم درمورد نقاشیام
پرسید و کارامو نشونش دادم
من امروز که داشتم حرف میزدم متوجه یه موضوعی هم شدم که دیگه من چقدر راحت دارم حرف میزنم با آدما
حتی سر صحبت رو خودم باز میکنم یه وقتایی
و دیگه مثل قبل به قول خیلی از اطرافیانم لال نمیشم و چون ترک زبانم به خاطر گیر کردنی که داشتم و نمیخواستم حرف بزنم و ترجیح میدادم ساکت باشم و حرف نزنم و حتی انقدر خجالتی بودم که صحبت نمیکردم و نمیدونستم چی بگم
ولی الان خیلی خیلی پیشرفت کردم با آدما حرف میزنم و خیلی راحت به چشماشون نگاه میکنم
الان وقتی فکر میکنم خندم میگیره که من حتی نمیتونستم به چشم آدما نگاه کنم و حرفمو بگم حتی دست و پام میلرزید ، پلک چشمم تکون میخورد از شدت خجالت یا اینکه انقد خجالتی بودم که از نقاشیام نمیتونستم حرف بزنم و از نقاشیام حرف بزنم بگم که میتونم سفارش بگیرم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که امروز متوجه شدم که اگر کمک های خدا نبود نمیتونستم نتیجه تلاشم رو ببینم و البته این مسیر ادامه داره و سعی میکنم بیشتر از قبل تلاش کنم برای ارتباط برقرار کردن با آدما و از لحظه ای که خواستم و حرکت کردم خدا به طرز شگفت انگیزی محدودیت هام رو به یک باره ازم گرفت
و میدونم که باز هم باید تلاش کنم تا بیشتر از الان پیشرفت کنم
تو راه من رفتم از یوتیوب نوشتم الهی قمشه ای و دیدم یه فایلی بود نوشته بود تجلی خدا
من وقتی بچه بودم حدود 9 سالم بود، پدرم ،بارها و بارها میدیدم که به حرفای الهی قمشه ای گوش میده و به ما میگفت بیاین گوش بدین به حرفاش ،زندگیتون تغییر میکنه و من یادمه اونموقع انقدر اذیت میشدم از این اسرار پدرم و حتی وقتی میشستم تا گوش بدم سخنرانی دو ساعته اش رو خوابم میگرفت حتی گوش نمیدادم و پدرم انقدر با لذت گوش میداد
و من دوست داشتم زود زمان بگذره و برم
الان که فکر میکنم میبینم دقیقا حرفای استاد عباس منش که میگه به هیچ کس نگید در مورد آگاهی ها و اینکه اگر در مدارش نباشه به زور هم بخواین زندگیش رو تغییر بدین اصلا تغییر نمیکنه هیچ ، شایدم بدتر بشه
و الان به خودم میگم ، اونموقع در مدار دریافت آگاهی نبودم وقتی 9 سالم بود باید زمانش میرسید که خودم با تمام وجودم بخوام تغییر کنم
ولی الان آگاهانه میرم و گوش میدم به صحبت های الهی قمشه ای
حتی من قبل آگاهیم و ورود به سایت عباس منش حرفای الهی قمشه ای رو متوجه نمیشدم گوش میدادم میگفتم این چی میگه منظورش چیه ؟
از وقتی به این سایت پر از آگاهی اومدم حتی اشعار حافظ رو سعدی رو درک میکنم و اشعار شاعرای دیگه رو
الان میفهمم که همه چی مداره و باید مدارم تغییر کنه تا درک کنم آگاهی هارو
و وقتی تجلی خدا رو گوش دادم متوجه یه سری چیز ها شدم و خوشحال بودم که درکش رو خدا بهم عطا کرده
وقتی رسیدیم نیم ساعت تا حرم پیاده رفتیم از اتوبان بهشت زهرا و من هی میگفتم خدای من این همه اتوبوس برای رحلت امام اومدن و داشتم تحسین میکردم
و میگفتم عظمت تو رو میبینم خدای من در این لحظه ، و بارنقاشیای سنگینی که صد در صدش به دوش خدا بود ،تو راه بغل کرده بودم ولی خدا کمکم کرد تا پیاده برم تا برسم
تو راه خانما میگفتن که چی داری میبری و سنگینه خسته میشی و من میخندیدم و میگفتم نه خسته نمیشم
درسته چند باری گفتم خدای من ، کمکم کن سنگینه ولی واقعا حس فوق العاده ای داشتم و توجهم به نکات مثبت بود
وقتی رسیدم وسایلامو پهن کردم جلو حوض بزرگ سمت درب 3 و خدا برای من پشت سرهم مشتری شد و من با هر مشتری که میومد و خرید میکرد زود تو گوگل درایوم که یه پوشه باز کردم و با خدا حرفامو میگم و مینویسم رو نوشتم
و سپاسگزاری کردم
مادرم هم که کلی جاکلیدی خریده بود با پول خودش و به من داده بود تا بفروشم کنار کارام ، اول بیشتر از کارای مادرم میخریدن و یه بار ذهنم گفت ببین کارای نقاشی تو فروش نمیرن و جاکدیدیایی که مامانت گرفته فروش میره
من اون لحظه سعی کردم آگاهانه جوابش رو بدم
گفتم ببین اول اینکه من مطمئنم خدایی که همیشه برام مشتری شده این بارم برام مشتری میشه و نقاشیامو میخره ،پس آروم باش و نظاره گر باش ببین خدا چیکار میکنه
بعد داشتم به آدما نگاه میکردم متوجه شدم یه باور محدودی دارم که داره پس ذهنم تکرار میشه و میگه که جلو در مدرسه فروش داشتی و زیاد میگرفتن ولی اینجور جاها که فروش نمیره و من مچ خودمو گرفتم و با خدا حرف زدم و درخواست کردم که خدا باوری بهم عطا کن که بدونم همه جا ،هرجایی که برم مشتری میشی برام و تویی که همه کارارو برام انجام میدی نه جای خاصی مثل مدرسه و بچه هاش یا جای دیگه
و داشتم به خودم میگفتم که طیبه آروم باش و میگفتم خدایا باورم به تو اینه که میتونی چون بارها و بارها تو این مسیر آگاهی، بهم این باور رو دادی که تویی قدرتمند و تویی که همه چی عطا میکنی
پس تو میتونی همه کارامو ازم بخری و نقاشیامو اینجا هم ازم بخری و مکان یا افراد خاصی نمیتونن ملاک باشن مهم فقط تویی و بس
داشتم هی اینجوری حرف میزدم و میگفتم که ، یهویی حدود 10 تا بچه دور نقاشیامو گرفتن و دست یه پسر 10 هزارتمنی بود
گفت خاله زیر لیوانیاتون چنده ؟؟؟؟
گفتم 90 هزار تمن شروع کرد به شمردن و دیدم یه روحانی باهاشونه و اون لحظه اینو درک کردم و انگار بهم گفته شد که روحانی از بچه ها 10 تمنی جمع کرده و خواسته که ازم خرید کنن و زیر لیوانی گرفتن ، حتی وقتی گفتم کدوم طرح رو بدم گفت فرقی نمیکنه و پول رو شمرد و داد و رفتن
خیلی خیلی بغضم گرفت ، گفتم خدای من میدونم کار تو بود که برای من مشتری شدی و نقاشیمو ازم خریدی و چشمام پر از اشک شد و نتونستم گریه مو نگه دارم و از این همه محبت خدا اشک نریزم و سپاسگزاری نکنم
و وقتی داشتم اشک میریختم یه خانم اومد دو تا کش مو خرید و رفت
و من به خودم میگفتم ببین طیبه خدا میتونه برای تو همه چیز بشه، میتونه همه کاراتو ازت بخره و درخواستمو مجدد بهش میگفتم که باوری بهم بده که همه جا نقاشیام فروش میره و ایمانم قوی بشه
بعد یه مشتری اومد و گیره روسری خواست بهش دادم گفت میشه پودشو بعدا کارت به کارت کنیم ؟؟؟ شماره کارت بدی
یه زن و شوهر بودن و پول نقد نداشتن
5 هزار تمن میشد و گفتم باشه و قبول کردم و وقتی خواستن برن یهویی دیدم که بهم یه گیره روسری قرمز رنگ خوشگل داد بهم و گفت اینم بذارین تو وسیله هاتون بفروشین ، شماره کارتم ازم خواست گفتم نه دیگه اینو بهم دادین در عوض همون گیره روسری ، انقدر سپاسگزاری کرد انفدر سپاسگزاری کرد من تو دلم گفتم ببین طیبه گیره اون از نظر قیمت با ارزش تر از گیره ای بود که من بهش دادم
ولی وقتی پولشو نخواستم و گفتم اشکالی نداره در عوض این گیره که بهم دادین باشه و پولشو نمیخواد ، بی نهایت خوشحال و سپاسگزاری کرد و درسی بهم داد که وقتی بنا رو بر اعتماد میذاری نتیجه فوق العاده ای داره
حتی بیشتر از اون چیزی که بخشیدی بهت داده میشه
و میگفتم این یادت باشه
وقتی نشسته بودم کنار حوض همه رو میدیدم که از ایستگاه صلواتی آب هویچ میگیرن و میخورن و بوش انقد زیبا میومد که دلم میخواست منم برم بگیرم ولی وسایلم رو پهن کرده بودم و نمیشد برم
بارها و بار ها برمیگشتم و ایستگاه صلواتی رو نگاه میکردم و بوی هویچ خیلی میومد و من که وایساده بودم زیر آفتاب وسیله هامو پهن کرده بودم ، خیلی گرم بود و تشنه بودم
گفتم برم به مسئولش بگم بطری آبم رو با آب هویچ پر کنه ، رفتم و هی برمیگشتم به کارام نگاه میکردم ،گفتم که میشه اینو برام پر کنید گفت صف وایسا و بهش گفتم که نمیتونم وسیله میفروشم ،کارام رو زمینه و قبول نکرد و من برگشتم
تو دلم گفتم خدایا میتونست قبول کنه ، ولی گفت نه، باشه حتما یه خیری هست که من نتونستم از هویچ بگیرم و بخورم ولی خدا بدجور بوش میاد ، اونموقع گرسنه هم بودم گفتم پس کاری کن گرسنگیم رفع بشه
همینجور که داشتم باهاش حرف میزدم خود به خود گرسنگیم رفع شد
تا ساعت 12:30 وایسادم و جمعیت که رفتن منم جمع کردم و رفتم مترو
قبلا من که خجالت میکشیدم ،الان خیلی خیلی راحت شده برام که کارامو میگیرم دستم و بین اون همه جمعیت میرم داخل مترو و همه اینا کار خداست
چون وقتی دید من یه قدم ریز برداشتم و کارامو آویز کردم تو مترو و قدم اولو برداشتم ، خدا همه محدودیتارو ازم گرفت و شجاع ترم کرد و در توحیدی تر شدنم کمکم کرد
وقتی رسیدم خونه ،مادرم رفته بود مراسم یکی از بستگانش که فوت کرده بودن و با دایی و بقیه اومدن خونمون تا چای بخورن و برن
یهویی داییم گفت من ازت میخرم و 100 هزار تمن هم داییم خرید کرد از جاکلیدیای مادرم و خودم 200 هم واریز کرد که قبلا ازم آینه سفارش داده بود
قبلا داییم اصلا از این کارا نمیکرد ،همیشه میگفت رایگان باشه و پولشو به نقاشی نمیده
ولی خودش ازم خرید کرد چندین بار تو امسال که تو روز شمارا نوشتم
همه اینا رو وقتی میبینم میگم ، ببین چی تغییر کرد طیبه
تو که همون طیبه ای
داییت و بقیه فامیلا هم همینطور همون آدما هستن
چی شد که الان پشت سرهم خرید میکنن
همه اینا برمیگرده به دو تا چیز
1 . ایمانت رو به خدا در عمل نشون دادن و حرکت کردن
2. باور
باور هات داره قدرتمند میشه که نتیجه رو میبینی پس ادامه بده
بعد که رفتن من پولایی که تو حرم امام ازم خرید کرده بودن رو شمردم من 155 فروش داشتم و مادرم 210
و کلا با خرید داییم 665 شد که برای من 450 بود
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
شب که شد مادرم گفت بریم خونه خاله ام که اسباب کشی داشت و گفتم نمیدونم شاید نیام ، تو دلم یه حسی میگفت نه نرو
بعد مادرم وقتی گفت بیا ،دوباره شنیدم باید بری باهاش
و وقتی رفتیم، تو دلم گفتم خدای من شب تاریک و فردا روز روشن و آیاتی که درمورد شب و روز خونده بودم یادم اومد و داشتم فکر میکردم ،
تو راه داشتم فیلمایی که دانلود کردم رو نگاه میکردم یه دفه دیدم فیلم تیکه ای که روش آهنگ بود و میگفت تو عید منی من بهار توام توجهمو جلب کرد
رفتم گوگل نوشتم و دانلودش کردم
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒر
از ﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧﭽﻪ ﺧﺒﺮ
ﭼﺸﻢ اﮔﺮ از ﻏﻤﺖ ﺑﭙﻮﺷﻰ
ﺳﺮ اﮔﺮ از ﺧﺰان ﺑﺮری
ﺻﺪ ﻫﺰاران ﺟﻮاﻧﻪ دارم
در ﻫﻮاﻳﻢ اﮔﺮ ﺑﺒﺎری
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺗﺎزه از ﺑﻬﺎران ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
ازﺑﻬﺎراز ﮔﻞ و ﺑﺎغ و ﺑﻮی ﺑﺎراﻧ چه ﺧﺒﺮ
ﺑﺨﻮان زﻳﺮ ﺑﺎران ﻛﻪ ﻳﺎر ﺗﻮام
ﺗﻮ ﻋﻴﺪ ﻣﻨی من ﺑﻬﺎر ﺗﻮام
اﮔﺮ ﺷﺐ ﺗﺒﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻧﻴﻔﺘﺎده ام
ﻛﻪ در ﺳﺎﻳﻪ ﺳﺎر ﺗﻮام
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ زﻣﻴﻦ و زﻣﺎن
ﻛﻪ ﺗﺎ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﻰ ﻗﺮار ﺗﻮام
تو در شب من جوانهی نوری بیا که مرا نمانده صبوری به شعر شبانه به باغ زمانه “تو عطر بهاری” خوشا تو بخندی خوشا تو بخوانی خوشا تو بمانی
وقتی گفت جوانه نوری ،یاد حرفم افتادم که داشتم به نور و تاریکی فکر میکردم
وقتی به چیزی فکر میکنم خدا با یه نشونه باهام حرف میزنه خیلی حس خوبی داشت و فقط میخندیدم
حس میکردم این شعر رو خدا داره به من میگه و این بی نهایت خوشحالم میکرد و تو ایستگاه بی آر تی بلند بلند این شعر رو تکرار میکردم با خواننده و هیچ کس نبود ایستگاه و من و مادرم و خواهر زاده ام بودیم
و البته خدا هر لحظه همراهم هست
وقتی رسیدیم و شام خوردیم انقدر خوشمزه بود غذا که تو دلم فقط سپاسگزاری میکردم ، وقتی تموم شد من طبق ملمول همیشه میرفتم دراز میکشیدم و خودمو به اون راه میزدم که نرم ظرفارو بشورم و خودشون ظرفارو بشورن ، ولی وقتی سفره رو جمع کردن
یهویی شنیدم پاشو ، باید بری ظرفارو بشوری ، همه شون خسته ان و اسباب کشی کردن تو اینجا اومدی تا ظرفا رو بشوری و گفته شد که زود بلند شو و من سریع بلند شدم
برام جالبه وفتی بیشتر فکر میکنم میبینم که قدیما هم این حس رو داشتم و میشنیدم که یه صدایی میگفت پاشو تو مهمونی کمک کن ولی توجه نمیکردم الان که فکر میکنم میبینم خدا قبل آگاهی هم باهام حرف میزده ولی من توجه نمیکردم
و وقتی گفتم چشم و سریع بلند شدم و رفتم ظرفارو شستم
خوشحالم از اینکه وقتی خدا بهم میگه فلان کارو انجام بده یعی میکنم سریع عمل کنم
و وقتایی که میگم چشم ،حس فوق العاده ای دارم
وقتی برگشتیم خونه از اینکه داشتم مینوشتم اتفاقات روزم رو و فکر میکردم ، و البته به تمام اون حرفایی که خدا میخواست بهم بگه فلان جا صحبت نکن و من گوش ندادم هم فکر کردم و همه رفتارم رو سعی کردم یادم بیارم ، شاید خیلیاشون یادم نمونده ولی میدونم انقدر خدای من بزرگه که مراقبمه و کمکم میکنه تا به یاد بیارم هر آنچه که باید به یاد بیارم و درس بگیرم و سعی کنم عمل کنم
برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام
و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
سلام طیبه جان
کامنتت پر از آرامش و عطر خدا بود برام.جوری که تا آخر کامنت چشم ازش برنداشتم.
بهت تبریک میگم بابت این حال و هوای عاشقانه ای که با خالقت داری و در عمل ایمانتو بهش نشون میدی.نوش جانت عزیزم
آرزوهاتو برات آرزو میکنم
به نام فرمانروای عالمیان
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی و با نگرشم
بحث و گفتگوی جالبی داره میشه و هر دقیقه اش پر از نکته است. مثلا همین عنوان کردن ذهن و شهود و تشبیه ذهن به پروژکتور و شهود به خورشید…
من خیلی دوست دارم شهود رو بیشتر درک کنم.دوست دارم رابطه شهود و هدایت الهی رو بهتر متوجه بشم.
اینکه رابطه ذهن خودآگاه و ناخودآگاه در جایگاه شهود کجاست. چطور میشه به شهود رسید. چطور صدای شهود و ندای قلب رو بشنویم. اصلا ندای درون و قلبی ما همون شهود هست. خدای درون چیه. کلی سوال های مختلف دیگه تو این موضوع داشتم که بعضی هاشو دارم متوجه میشم و بعضی هاش رو متوجه نمیشم. اینو خوب متوجه شدم و میدونم که اصلا شهود رو با عقل و منطق نمیشه درک کرد چون یک موضوع عقلانی یا منطقی نیست پس نباید دنبال جوابی هم باشم. چون جواب ها از عقل میاد و قطعا برای توضیح و درک شهود ناتوان هست. پس من فقط میسپارم بخدا تا در بهترین زمان و مکان منو هدایت کنه و به درک قلبی برسونه.
من باید در مسیر تکامل راه خودمو طی کنم تا در مسیر بهتر الهامات و شهود قرار بگیرم.
شهود و هدایت الهی چیزی جدا از هم نیستند.
استاد عزیزم چقدر مثال های قابل فهم و منطقی میارین. چقدر خوب حتی تو لایو هم بصورت تمرینی به ما و شاگرد خودتون که استادی هستند برای خودشون توضیح میدین.
ما باید شهود رو در عمل استفاده کنیم. شهود رو فقط در حالت احساسی خوب میشه دریافتش کنیم.
شهود در حالت بد نمیتونه بیاد.
وقتی بتونیم در شرایط بد زیبایی ببینیم اون وقت هست که هدایت رو میتونیم دریافت کنیم. شهود در احساس بد نمیتونه بیاد.
شرایط دریافت هدایت، دریافت پیام خداوند زمانی اتفاق می افته که قلبت بــاز هست
این باور که همه چیز در این جهان خیر مطلق هست واساس جهان خیر هست و هر آنچه اتفاق می افتد خیره.یک کلام الخیر فی ما وقع رو با پوست و گوشت مون باور کنیم اون موقع است که رفتار مون در شرایط ناجالب تغییر میکنه و اون موقع است که خدا پاداش میده. اون موقع است که میشنویم و مبینیم صدای درون و صدای خدای درون و قلب مون رو…
خدا در آرامش و با آرامش با ما همواره سخن میگوید. آیا ما آماده هستیم آیا در فضای شنیدن و دیدن هستیم؟
من باور دارم که تمام پاسخ ها رو خداوند دارد و در بهترین زمان به من میگه فقط من باید یادم باشه که بهش اعتماد کنم.
آیا ما به خدا اعتماد داریم اعتماد صد درصد، اعتماد بی چون و چرا؟؟
اگر بتوانم احساسم رو در شرایط ناجالب بهتـر کنم حتی شده یــک ذره… لاجـــــرم اتفاقات خوب رخ خواهد داد لاجـــرم، این قانون ثابت و بدون تغییر خداوند است.
احساس خوب= اتفاقات خوب
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 16 اسفند رو با عشق مینویسم
امروز من نرفتم سر کارِ نقاشی دیواری ، چون بهم گفته بود کارای جزئی مونده و باید خطاطی دیوارارو خودش پر کنه و من امروز موندم تو خونه
صبح یه جریانی شد که به قدری سپاسگزار بودم که هی گفتم ببین خدا میدونست امروز قراره چی رخ بده که ،نقاش بهم گفت نیا سر کار
من اگه امروز میرفتم باید برمیگشتم خونه و نمیشد
من امروزم رو کارای خودمو انجام دادم و نزدیک غروب رفتم پیاده روی و بعد افطار ،از ایستگاه صلواتی لقمه گرفتم و چای برداشتم و مقل دو سه روز گذشته ،نشستم رو صندلی و با لذت خودم و رفتم خونه
خیلی لذت بخش بود
امروز من مختصر بود
چون همون روز جزئیات رو ننوشتم تو گوگل درایوم ، الان اومدم بنویسم یادم نبود
اما یه چیز رو خیلی خیلی خوب یادمه
من این روز رو آگاهانه با خدا عشق و حال میکردم و لذت میبردم و کیف میکردم
خدایا شکرت
امروز فایل جدید دوره هم جهت با خداوند رو هم گوش دادم
خیلی خیلی حس خوبی دارم این دوره رو خریدم
بی نهایت سپاسگزارم ربّ من
با نام الله مهربان.
سلام به استاد ومریم عزیزم.
سلام به هم فرکانسی های عزیزم.
استاد واقعا سپاسگزارم خداوند هستم که من را هدایت کرده به این مسیر به همچین استاد نمونه.
چقدر زیبا توضیح میدی موضوع را باز می کنی.
فقط اصل مطلب بدون حاشیه خدای من چقدر ساده کاربردی وعالی کل مطلب کنترل ذهن سپاسگزار بودن ایمان وتوکل به خدا به الهامات توجه کن قدم بردار قدم بعدی گفته میشه خدای من چقدر قانون ثابت وعالی هست حال خوب =اتفاق خوب
استاد بهترینی موفق وپایدار باشی.
درپناه الله 😊
سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانسی ، خیلی جالبه دقیقا من ماه ها پیش به یک تضادی برخوردم که چرا اینقدر من نظر و صحبت و قدرت دو نفر تو زندگیم اینقدر زیاده و خودم زیادش کردم
دقیقا یک تضادی بود که بهش برخورده بودم و اون زمان ها واقعا شاید ثانیه ای میتونستم احساسم رو خوب نگه دارم و همون ثانیه ها ذره ذره روی هم جمع شدن و انگار دریا دارن میشن ، من برخوردم به شرک وحشتناک زیاد و خفی ای که داشتم و هنوز یکم دارم نسبت به اون دو نفر ، نشستم رو باورهاش و ترمزهاش و منطق هاش آروم اروم کار کردم
یه مسئله ای بود که باید حل میشد تو زندگیم و باید حل شه و خداروشکر دارم آروم آروم بهتر میشم توی حلش
تا قبل از اون تصاده من اصلا خبر نداشتم این موضوع هم یک مسئله ی اشتباهی هست که باید حل شه و راه حل داره ، دیگه چه برسه به اینکه فکر کنم شرکه
نتایج و میوه های اون کنترل ذهن وقتی داخل این تضاد و الگوی تکرار شوندم هستم تا الان که حدودا 6 ماه میگزره این بود که من درآمدم تقریبا 2 برابر شد
یه سری آگاهی هایی مثل مفهوم شرک ، مفهوم آزادی داشتن و اینکه آزادی ما دست هیچ دولت و قدرت و آدم و هیچ نیرویی جز خودمون و خدا نیست ، اینکه واقعا تمرکزم رو از روی بقیه و زندگیشون بردارم ریشه ای یعنی چی ، اینکه سبک شخصی داشته باشم و اینکه اعتماد به نفس داشته باشم و به خودم حق انتخاب بدم که سبک شخصی داشته باشم ، اینکه قدرت تنها دست الله عه ، اینکه روزی و رزق بنده ها رو تنها الله میرسونه ، مباحث مقایسه نکردن خودم با بقیه ، مباحث اینکه درگیر اثبات کردن خودم به دیگران نشم ، مبحث اینکه من کنترلی روی دیگران ندارم و نمیتونم طرز فکرشون رو تغییر بدم ، مبحث اینکه ریشه ای تر بیام و یه سر به ترمزهام بزنم مثل اینکه ایا مدرک تحصیلی ارزش من رو میبره بالاتر یا نه ، مبحث اینکه بفهمم آقا جان من هر تصمیمی که خودم قبلن برای خودم تو زندگیم گرفتم جزو بهترین تصمیمات زندگیم بوده ، مبحث چه طور کنار اومدن با افرادی که تحقیر میکنن و سلف کنترلی و اینکه ادم عصبانی نشه ، چه قدر به میزان زیادی من عصبانیتم رو کنترل میتونم بکنم نسبت به قبلم و جالبتر این که دقیقا یک لحظه قبل از عصبانیتم قشنگ میفهمم خدا بهم میگه آروم باش الان بیشتر بهش گوش میدم ولی یه جاهایی باز یکم عصبانی میشم ولی خیلی کمتر شده ، مبحث اینکه چرا من فکر نمیکنم خودم میتونم زندگی ای که میخوام رو برای خودم بسازم و منتظر شخصی نمونم ، مبحث بدبینی نسبت به مردان ، مباحث احساس لیاقت تا حدی که هدتیت شدم به سمتشون ، چه قدر من جدیدا دارم لذت میبرم که روی خودم و رو قانون کار کنم و با خودم حرف بزنم و تنها باشم قبلن اصلا اینا وجود نداشت و کلی مبحث های دیگه که مطمئنن من الان یادم نیست درست
این مسئله ی من تضاد نیست درواقع و خودم اینو میدونم و یک چیزیه که داره تکرار میشه ولی خودم به شخصه دوست دارم بهش بگم یک تضاده چون خیلی حس بهتری بهم میده ولی میدونم چون داره تکرار میشه یه سری باورهای غلط دارم و به سمتشون هدایت میشم
خدا داره تورو هدایت میگنه در مسیر انا علینا للهدی
به هر سمتی که خودت بخوای کلا نمند هوءلاء و هوءلاء وزمانی تو میتونی هدایت های خدا رو دریافت کنی که احساست خوب باشه
وقتی عصبانی هستی شیطان داره باهات حرف میزنه فقط
میگه نه توام برو اونکارو بکن گه بفهمه اشتباه کرده ، برو فلان حرفو بهش بزن تا فک نکنه کس خاصیه ، فلان رفتارو باهاش بکن تا بهش بفهمونی اصلا آدم خاصی نیست تو زندگیت ،فلان پیاما رو بده بهش برو به محمد یا دوستات بگو آره من در مقابل این آدم چرت ازنقدر شجاعت به خرج دادم ، آدم فلان فلان شده فکر کرده کیه باید اینو بهش بگم اونو بهش بگم و…
تو حالت غم تو حالت ناراحتی هم هدایتی نمیاد وقتی تو فکر خودت میگی بیچاره من که اینقدر خوب باهاشون رفتار کردم. ، من بیچاره مگه چه گناهی کردم الان اینجام ، جرا اونجاها فلان اشتباهاتو کردم چرا کسی نبود که بیاد به من هشدار بده
این گفت وگوهای ذهنیت همان نجوای شیطانه همش در درونته ، اگر همون لحظه بگی الخیر فیما وقع آروم آروم حست بهتر میشه هدایت میاد وراهکارها رو آروم آروم به سمتش هدایت میشی. تو احساس بد هدایت خدا نمیاد چون شرایط دریافت هدایت رو نداری قلبت بستست
هدایته میاد ومیگه این کاروانجام بده هدایت میاد کار عملی میگه ، وقتی حالت خوبه آروم هستی
اخیر فی ماوقع یعنی فلان اتفاقی که برای من افتاده قطعا برای من خیره و حتما و بدون شک خداوند داره یک راه جدید و بهتر رو میاره تو زندگیم
دقیقا مثل زمانی که از کارت اخراجت کردن بدون اینکه بهت بگن یا باهات صحبت کن یا هر چیز دیگه ای و تو گفتی الخیر فی ما وقع ، پس حتما قراره برم سراغ یک کار راحتتر با کار فیزیکی خیلی کمتر ، نزدیکتر ،با درآمد بالاتر و تایم کمتر و رفتی و شد!!!و دقیقا همین موارد تیک خوردن از خواسته هات
با نگه داشتن احساس خوبت و اینکه نزاری شیطان بر تو مسلط بشه تو به هدایت ها هر روز دسترسی داری ،
چه طوری نزاریم شیطان مسلط بشه مثلن وقتی که یک اتفاق ناجالبی برای من افتاده
وقتی میگی الخیر فی ماوقع وباورش کنی واحساست خوب بشه اعتماد کنی به خدا و بگی با خودت الیس الله بهکاف عبده
خدا برای من خیر مطلق میخواد هر چه قدر که یک اتفاق ناجالب میخواد باشه تو زندگیم ولی خیره برای من.اگر من بتوانم احساسم رو خوب نگه دارم
اگر احساس من ذره ذره بهتر بشه لاجرم اتفاقات بهتر و بهتر و بهتر میافتد این قانون جهانه
بسم الله رب العالمین
با سلام خدمت استاد عباسمنش و دوستان همفرکانسی
یادم اومد پاییین همین ساختمون استاد یه فایل توحیدی عالی عالی ضبط کردین که فکر کنم هزار بار دیده باشم و گوش داده باشم
ای کاش هر چند وقت یبار از این دسته برنامه ها ضبط میشد واقعا ملت نیاز دارن و با تاسف زیاد شرک رایج در بین انسانها باعث تمام کم و کاستها شده
من نمونه کسی هستم که تا زمانی نگاه و امیدم به دیگران بود چه سیلی ها خوردم و از وقتی که از همه جا رانده شدم و ناچارا ( شرمنده الله هستم ) تنها کسی که مونده بود رو خدا دیدم
بطرز معجزه آسا رد پای خدا رو دیدم و ناباورانه تا اینکه گفتم خدایا دیگه کسی نمونده ( حتی هم خونها ) و فقط خودتی بلافاصله خدا چنان به میدون اومد و چنان تحولی ایجاد شد مثل سدی که شکسته بشه و قدرت آزاد بشه طوری که زندگی الانم با همون شب کزایی هیچ ارتباطی نداره
لذا من اعتراف میکنم و بارها در همه جا گفتم که توحید رو با شما شناختم گرچه خیلی قبلش هم از فایلهای شما استفاده کرده بودم و تا عمل نکردم هیچ اتفاقی نتونستم رقم بزنم
گوش دادن فایلها حالمو خوب میکرد ولی نتیجه ملموس نداشت
یادمه برای کاری به 500 تومن نیاز داشتم حتی عزیزترین کسم نداد . و الان ممنونم از همه کسایی که ناخواسته منو روندن به سمت خدایی که تنها و تنها باید از اون خواست بدون واسطه و شرط و پاچه خواری و تنها و تنها سر در برابر اون خم میکنم و سری که در برابر الله خم بشه نباید پیش کسی دیگه خم کرد و دستی که به طرف الله ، به نیاز باز بشه رو نباید پیش کسی باز کرد.
چون الله می شکنه اون گردنی که برای غیر اون خم بشه و مصیبت بار میشه اون دستی که پیش غیر اون باز بشه
تو این لایو با اقای عرشیان همیشه ناب بودن حرفاتون مثل نور میدرخشید خیلی جاها دیدم که کلام بعضی از اساتید با اعمالشون همخوانی نداره مثل تبلیغات و مسائلی که شما بشدت ازشون منع میکنید رو اینها انجام میدن و عملا پیشرفت رو تو این موارد تعریف میکنن در حالی که پیج شما ساده و بی هیچ مورد اضافه ایی و سایتتون انقدر ساده است ولی در عمل نتایج شما رو اصلا نمیشه با نتایج اینایی که زور میزنن مقایسه کرد
کاش انهایی که دم از قرآن میزنن مثل شما به کلمات الله باور داشتن و ای کاش انقدر دعوت به غیر الله نمیکردن
مصداق آیه :
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ۖ
و از انسانها کسانی هستند که غیر از خدا همتایانی ( در رزق و روزی و شفاعت و شفا )برای الله در نظر میگیرن و آنها را چون دوستى خدا، دوست مىدارند
وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ
ولى کسانى که ایمان آوردهاند، بیشترین محبت (اشد حب مبالغه بیشترین محبت ) را به الله دارن
این کلام حق در جای جای رفتار شما نمایان است استاد . و میخوام ازتون جانهای تشنه ما رو با توحید سیراب کنید که واقعا جای چنین فایلهای واقعا خالیه شده یه مدت
بازم ازتون سپاسگذارم و از خدایی که شما را برگزید تا هدایتگری باشید در این قرن