گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • توحید یعنی: باور کردن نیرویی که همواره در دسترس ماست و زندگی ما را رهبری می کند؛
  • شما وقتی هدایت می شوی که تسلیم این نیرو می شوی و اجازه می دهی؛
  • “هدایت”، با ” اجبار و مقاومت کردن” بیگانه است؛ 
  • هدایت، با “تسلیم و اجازه دادن”، همنشین است؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"
    12MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

176 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه مزرعه لی» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام‌با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 16 فروردین رو با عشق مینویسم

    امروز یه روز بسیار بسیار بهشتی بود

    بارون میبارید و ظهر رفتم بیرون و تو هوای بارونی قدم زدم و رفتم کنار همون دیواری که خدا اولین بار بهم هدیه داد و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم

    رفتم و با خدا صحبت کردم و به دیوار نگاه کردم و سپاسگزاری کردم

    و بعد رفتم همون پارکی که نزدیک بلوار محله مون بود و کلی باخدا صحبت کردم و گریه کردم و خداروشکر کردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم

    برگ درختای زیتون تلخ رو دیدم که بی نهایت جوانه میزدن و به بی نهایت نعمت خدا فکر میکردم ،اینکه یه عالمه درخت و برگ هست تو این جهان هستی که نمیشه شمردشون

    با خودم گفتم خدایی که این همه نعمت بی نهایت داره و درختا و همه جهان هستی رو مدیریت میکنه. صد در صد منو هم مدیریت میکنه

    و صد در صد کمکم میکنه

    کافیه که من خودمو هم جهت کنم با خدا

    وقتی برگشتم خونه طراحی کردم و جواب جلسه 7 دوره هم جهت با جریان خداوند رو جواب دادم

    اما هرچی فکر کردم قسمت دو رو بنویسم به ذهنم نرسید ،باید بیشتر فکر کنم

    شب وقتی میخواستم بخوابم ، از پنجره اتاقم بیرونو نگاه کردم دیدم دوباره همون نوشته سوره تکویر آیه 29 رو که پایینش نوشته

    اگر خدا بخواهد غیر ممکن ،ممکن میشود

    دوباره از مسجد کنار خونه مون با پروژکتور به ساختمون روبه روش زدن عکسشو

    وقتی دیدمش قشنگ اینو درک کردم که برای دادگاه فردای من هست که این نشونه رو داده تا بگه مراقبتم طیبه با خیال راحت برو

    خدایا شکرت

    چون حدود دو هفته ای بود دیگه شبا تصویرشو نمینداختن روی دیوار

    اما از امشب دوباره همون نوشته و باور قوی

    که خدا غیر ممکن رو ممکن میکنه

    و این خود خود نشونه بود که وقتی دیدمش به قدری آروم شدم که کلی کیف میکردم

    خدایا شکرت

    و با آرامش خوابیدم تا فردای بهشتیم رو با عشق لذت ببرم

    خدای من بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 26 شهریور رو با عشق مینویسم

    وقتی تسلیم باشی بهت همه چی داده میشه ،همه خواسته هات

    و وقتی بذاری به عهده من خواسته هاتو بهت عطا میکنم

    این پیام پر رنگ امروز من بود ، از طرف خدا

    امروز قرار بود با فامیل نزدیکمون که از شنبه خونه ما بود بریم بازار پانزده خرداد و از اونجا بازار حسن آباد بریم تا کاموا بخریم و منم گل سرارو تا جمعه ببافم

    مثل دیروز داداشم قبل اینکه بره سر کارش مارو برد و رسوند به بازار پانزده خرداد ،و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که همه کارهام به راحتی انجام میشن

    وقتی رسیدیم نمیدونم چرا یهویی مسیرمو تغییر دادم به فامیل نزدیکم گفتم که بیا ببرمت قسمت لوازم تحریری از اونجا برای نوه ات خواستی وسیله بخر

    وقتی رفتیم یه مغازه رو دیدیم یونی کورن و کرومی شخصیت کارتونی داشت و من این کارتونا رو اصلا ندیده بودم و تو بازار دیدم که همه بچه ها از این شخصیت کارتونی خوششون میاد

    رفتیم داخل مغازه البته فامیلم گفت که بریم ، چون میگفت این شخصیت کارتونی بین بچه ها خیلی محبوب شده و همه امسال همه دفترا و کیفاشون از این شخصیت کارتونیاست

    وقتی رفتیم داخل دیدم جاکلیدی و گردنبند ریز داره که کلی وسیله داشت از این چوبیای ریز که جدیدا مد شده و خیلی ارزون هم هستن به قیمت عمده

    اونجا بهم گفت که طیبه خیلی ارزونه بخر و ببر دم مدرسه ها بفروش ،چند تا برداشتم و اندازه 150 هزار تمن خرید کردم

    بعد رفتیم و کلی خرید کردیم و موقع اذان رفتیم مسجد بازار بعد نماز همیشه چای میدن ،رفتم و گرفتم و یکم استراحت کردیم و راه افتادیم و جالب اینجاست وقت ناهار که شد و از جلوی یه غذا فروشی رد میشدیم بهم گفت طیبه ناهار بگیرم بخوریم

    برام عجیب بود

    من قبلا بارها وقتی اومده بود تهران باهاش رفته بودم بازار و همیشه سعی داشت از خونه ناهار ببره یا بیرون هیچی نمیخورد با اینکه ثروت مند هستن و وضع مالیشون از ما خیلی خیلی بالاتره

    ولی داشتم از رفتاراش تعجب میکردم

    حتی با من هم با احترام صحبت میکرد

    وقتی گفت غذا بخریم تو دلم گفتم هیچی نگو بذار بخره

    خندم گرفت چی داشت رخ میداد

    وقتی هیچی نگفتم و خودش رفت خرید کرد و اومد و نشست تا غذامونو حاضر کنن ،گفت طیبه من به یه نتیجه ای رسیدم

    و اون اینه که باید برای بدنت خرج کنی و نذاری گرسنه بمونه تو اینجور جاها که کلی داری راه میری و خسته میشی

    بعد گفت من به این نتیجه رسیدم که اگر خرج کنی پولتو خیلی سریع جاش میاد و با اینکه کلی ثروت دارن اگر بخواد هر چیزی رو به راحتی میتونه بخره و از قبل مثلا موقع رفتن به جایی غذا نمیگرفتن الان به کل دیدش تغییر کرده بود

    و داشت به من میگفت که از وقتی پولامو خرج میکنم و به بدنم میرسم و به هر چیزی که میخوام پول میدم خیلی راحت دو برابرشو خدا بهم میرسونه

    چقدر داشت جالب میشد

    من فقط و فقط میگفتم خدایا چی داره رخ میده

    و این برام پر رنگ میشد که طیبه باوراتو تغییر دادی ،آدمای اطرافت هم تغییر میکنن و این یکی از نتایجشه که داری میبینی

    چون من تو باورایی که نوشته بودم و تکرار میکردم ،میگفتم که هستن انسان هایی که به سلامت بدنشون اهمیت میدن و ارزشمندی خودشون رو میدونن و من هم ارزشمندی خودم و بدنی که خدا بهم عطا کرده رو میدونم و به تک تک اعضای بدنم که با عشق دارن به بدنم خدمت میکنن من هم به بدنم عشق میورزم

    و خیلی باورای دیگه در جهت سلامت بدن و ارزشمندی خودم و دیگران

    و الان داشتم میدیدم که چقدر آدما دارن به سرعت در زندگیم تغییر میکنن

    حتی نگاهشون به نقاشیام و کاری که انجام میدم تغییر کرده و مدام تحسین میکنن و ازم خرید میکنن

    چقدر لذت بخشه این مسیر

    خیلی دوستش دارم

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که کمکم کرده و میکنه ، که کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و از دیدن نتایج لذت ببرم

    وقتی ما ناهار خوردیم ،خواهر زاده ام خونه ما بود و تنها بود و زنگ زد گفت کی میاین من گرسنه ام شده ،بهش گفتم خودت یه چیزی درست کن و ناهارتو بخور ما دیر تر میایم

    چون 11 سالشه و مادرش یکم بیشتر مراقبت میکنه برای همین نمیدونست چیکار کنه

    وقتی ما رفتیم تا ادامه خریدامونو انجام بدیم من دنبال گیره تق تقی میگشتم که جایی که میرفتم اصلا نداشتن و کم بود فروششون و از یه مغازه دار پرسیدم گفت برو کوچه مروی و از پاساژ اونجا که کلی فروش خرج کاره تهیه کن

    میدونم که همه اینا کار خداست که داره قدم به قدم هدایتم میکنه

    قبلش من از یه مغازه 200 تا گیره تق تقی خریدم بهم گفت گیره هام کمی زنگ زده هستن میخوای ؟ گفتم باشه

    ولی یه حسی داشتم که بهم میگفت استاد عباس منش گفته که باید کارت با کیفیت باشه

    ولی خریدم و رفتم به آدرس کوچه مروی و از اونجا هم رنگ طلاییشو خریدم

    وقتی برگشتیم از زیر گذر مترو پانزده خرداد خواستیم بریم ،قبلش من میخواستم از زیر گذر ورودی بازار بریم ولی نمیدونم چی شد مسیرم تغییر کرد و از راه دیگه ورودی مترو رفتیم ،اونجا یه مغازه بود که کلی جاکلیدیای شخصیتای کارتونی رو میفروختن به قیمت خیلی خیلی ارزونتر

    فامیل نزدیکم وایساد تا خرید کنه

    منم کنار مغازه وایساده بودم که دیدم یه پسر دست فروش که فالاش دستش بود جاکلیدیا رو نگاه میکرد

    یکم بعد دیدم بهم گفت خاله اینو برام میخری من گفتم نه

    بعد گفت خاله اینو برام میخری ؟

    تو دلم گفتم خدا تو چی میگی براش بخرم؟

    گفتم بخرم براش و یه فالشو بردارم و ببینم که تو چه حرفی قراره بهم بگی ؟؟؟ مثل همیشه

    پیامتو بهم بگی از طریق نوشته که من درکش کنم ؟

    و بعد گفتم اگرم براش جاکلیدی بخرم برای تو و به خاطر تو میخرم نه اینکه برای چیز دیگه مثلا اینکه کمکش کنم و…

    اگر قرار باشه بخرم فقط و فقط برای تو هست ربّ من

    بعد چند باری سوال کردم که حس کردم گفت میتونی بخری

    حالا که گفتی برای ربّ

    اجازه داری

    و بعد از فروشنده خواستم تا بهش بده اون چیزی رو که میخواست و منم از فالاش هی ورق میزدم میگفتم خدا چه رنگی بردارم ،آخرش یه فال نارنجی رنگ، انتخاب کردم و گفتم خدا تو حرفتو از این طریق بهم بگو

    چیکار باید بکنم یا چی برای من خوبه

    وقتی فالو باز کردم دیدم نوشته اش دقیقا در رابطه با اولین خواسته ام بود که باعث شد من به مسیر آگاهی قدم بردارم و وقتی دیدم درمورد اونه خندیدم

    گفتم خدایا چیکار داری میکنی

    نوشته که خواسته تو هم مشتاقه تا بیاد و به تو برسه و داری خواسته تو

    یه حرفی هم نوشته بود که من قدم بردارم به سمت خواسته ام

    حس میکنم قدم برداشتن به سمتش منظورش اینه که باید یه سری کارارو بکنم که لایقش بشم

    و اینجوری درک کردم که باید بیشتر عاشق خودم باشم و بیشتر به همه جهان هستی عشق بورزم و مهم تر از همه به خدا عشق بورزم و خیلی چیزای دیگه از این نوشته فال درک کردم

    وقتی نوشته بود خواسته ات منتظره تا تو قدم برداری به سمتش

    فهمیدم که منظور خدا اینه که به غیر از عشق ورزیدن

    باید ورزشم بکنم

    باید لیاقتمو برای سلامتی و عشق و ثروت نشون بدم و هرآنچه که مربوط به خواسته ام میشه رو قدم بردارم براش

    ولی چون خواسته ام رو به خدا گفتم خودت باید بیاریش و من در زندگیم داشته باشمش ، بعد خوندن این فال گفتم خدا هرچی تو بگی من سعی خودمو برای بندگی میکنم و باقی کارا باتو

    جالب اینجاست که همیشه وقتی من فال میگرفتم از مترو خواسته هامو میاوردم جلو چشمم یا اینکه از دلم رد میشدن

    اینبار وقتی فال میگرفتم فقط و فقط به فکر این بودم که خدا چی میخواد بهم بگه و اصلا خواسته ام رو به یاد نیاوردم

    اینبار خدا بهم یادآوری کرد که بعد خوندنش حس کردم که خودش همه کارمو انجام میده و من فقط باید آروم باشم و به این مسیر پر از آگاهی ادامه بدم

    و خدا خودش خوب بلده چجوری عطا کنه خواسته ام رو

    بعد دیدم پسر فال فروش سریع جاکلیدیو گرفت و رفت

    و فروشنده که دید من دارم فالو میخونم گفت چطور بود فالت

    خندیدم گفتم خوب بود

    انگار خدا به دلم انداخت تا از این ورودی مترو بیایم و من این پیامشو دریافت کنم تا سبب آرامش بیشتر و بیشتر من بشه که من دارم همه چیز رو

    و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگه برای اینکه به خواسته هات برسی آروم باش و لذت ببر

    وقتی لذت میبری از مسیر ،خود به خود خواسته هات ،با قدم هایی که برای لایق بودنشون برمیداری رخ میدن

    وای من چقدر این ماچ ماچی جانم ،ربّ بی نهایت ماچ ماچیمو دوست دارم

    الان که داشتم مینوشتم قشنگ یه صدایی گفت منم دوستت دارم

    چقدر کیف داره شنیدن این صدا

    چند روزیه وقتی دختر پسرای عاشقو میبینم یه حس فوق العاده سرشار از عشق رو دارم و سپاسگزاری میکنم

    وقتی برگشتیم خونه دیدم خواهر زاده ام ناهار درست کرده و با چنان ذوقی میگفت که من ناهار درست کردم ،من با یه لحنی گفتم من نمیخورم مریض شدم ،دیدم ناراحت شد

    اونموقع میشنیدم چرا اینجوری گفتی چی میشد بگی باشه میخورم ، و نجوای ذهنم میگفت معلوم نیست که چجوری درست کرده و تمیز درست کرده یا نه که باعث شد من دلگیر کنم خواهر زاده ام رو و بعد خودمم متوجه شدم کارم درست نبوده

    فامیل نزدیکمون شب شام دعوت بودن و ساعت 8 رفتن

    منم دیدم حالم خوب نیست و سرماخوردگیم نمیذاره که بافتنیارو ببافم ، گفتم من وقت برای تو ندارم سرماخوردگی

    بدن من یه داروخانه هست و سریع باید دست به کار بشه

    پس من تا جمعه باید 200 تا گل سر ببافم

    بعد به خدا گفتم ،خدا من چیکار کنم برم دکتر یا نرم

    که حس کردم آره میتونی بری

    تو این بین کسی خونه نبود و یه لحظه گفتم کاش مامان تو خونه بود باهاش میرفتم بعد گفتم داداشم بیاد بگم باهاش برم

    بعد یه لحظه به خودم اومدم گفتم تو نیازی به هیچ کس نداری طیبه

    تو اگرم هرجا بری ،با خدا میری

    و میشنیدم که پاشو باهم بریم

    و من حاضر شدم و رفتم

    تو راه همه اش میخندیدم میگفتم وای خدای من

    اولین باره که من با خدا میرم پیش دکتر سرماخوردگی

    که البته دکتر هم خود خداست

    و به خدا گفتم خدا هرچی لازمه که انجام بشه بنویسه

    که میشنیدم آمپول و سرم اصلا نیاز نیست

    و وقتی رفتم و داخل اتاق دکتر شدم و بعد از پرسیدن ، یه شربت غرغره و یه قطره بینی و یه ورق قرص داد و گفت کافیه همینا

    دقیقا همون صدایی که از قلبم شنیدم که تو راه میگفت همین کافیه و نیازی به آمپول و سرم نیست

    حس میکردم خیلی حالم بهتر شده و یه حس نشاط داشتم که فوق العاده بود

    وقتی رفتم داروهامو بخرم اونجا بود که بهم گفته شد

    طیبه ببین اینا که هر روز با مریضای سرماخوردگی رو برو میشن چرا مریض نمیشن ؟

    همه اینا برمیگرده به باورات

    باید باوراتو تغییر بدی درمورد اینکه بگی بدن من حاصل تکامل میلیون ها سال هست و مریض نمیشه و من با تکرار این باورهای قدرتمند کننده میتونم هر لحظه حالم رو خوب کنم و نتیجه رو زمانی میبینم که باورم قوی بشه

    پس یادت باشه که بدن تو یه داروخانه عظیمه که خیلی سریع با هر دم و باز دمی کد سلامتی رو در بدنت فعال میکنه و بدنت کاملا سلامت هست

    وقتی برگشتم خونه به خواهر زاده ام گفتم که یکم از برنجی که پختی به منم میدی

    خیلی خوشحال شد و وقتی خوردم خیلی خوشمزه بود

    و ازش تشکر کردم و انقدر ذوق میکرد بابت تشکرم که انگار دنیارو بهش دادی

    اونجا بود که متوجه شدم من باور محدود دارم درمورد غذا درست کردن دیگران که تمیز درست میکنن یا نه

    و باید سعی کنم اصلاحش کنم

    تا برای خودم هم رخ نده

    و بعد دارومو خوردم و خوابیدم

    و نشد رد پامو بنویسم

    و الان 27 شهریور ماه دارم مینویسم

    برای تک تکون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام سمیه جان

    عید شما هم مبارک و به شادی

    چقدر با دیدن تبریک عید خوشحال شدم

    وقتی پیامتو دیدم صبح بود و تو مترو بودم و داشتم میرفتم تا کارامو انجام بدم

    خوندم پیامتو ولی فرصت نشد جواب بنویسم و الان که خونه هستم مینویسم با عشق

    بی نهایت ازت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و رد پام رو خوندی و بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و برای من نوشتی و بابت تک تک تحسین هایی که کردی ممنونم ازت

    خداروشکر میکنم که نوشته هات رو دیدم و از اینکه بهم گفتی تا فایل های درمورد سلامتی رو گوش بدم ممنونم

    امروز یکم از فایل اولی که نوشتی رو گوش دادم و چشم بقیه فایل های قانون سلامتی رو که معرفی دوره هست رو گوش میدم

    منم با اینکه نتونستم هنوز دوره ای رو خرید کنم ولی خیلی دوست دارم اولی قانون سلامتی باشه ولی باز هرچی خدا بخواد هرموقع درمدار دریافت آگاهی های دوره ای قرار بگیرم خودش من رو هدایت کنه و هر دوره ای که برای من مناسب باشه رو تهیه کنم

    اتفاقا منم درکی که این مدت از فایلای رایگان سلامتی داشتم تصمیم گرفتم که تغذیه ام رو اصلاح کنم و خودم رو لایق دریافت دوره قانون سلامتی بکنم

    مثلا شروع کردم دیگه به کل هرچی کیک و بیسگوییت و شربت و چیپس و پفک که قبلا میخوردم دیگه نمیخورم

    از وقتی دیگه نمیخورم خیلی بهتر شده و حتی دیگه دلم نمیخواد بخورمشون

    هر موقع یه لحظه دلم میخواد سریع میگم طیبه بدنت ارزشمنده و خدا بهت امانت داده و باید بهش چیزای خوب برسونی تا اونم برات خوب و با عشق کار و فعالیت کنه

    و شروع کردم یه مدتیه که هر غذایی که قبلا میخوردم و سردی بود مزاجش

    الان همه مصلحات رو سعی میکنم با هم ترکیب کنم و بدنم در تعادل باشه و این برام لذت بخشه که برای لایق بودن قدم برداشتم و حرکت کردم

    من تازه تازه دارم یاد میگیرم که برای اینکه به خواسته هام برسم باید لیاقتمو نشون بدم

    اینکه مثلا سلامتی میخوام باید به خدا نشون بدم که بدنم برای من ارزشمنده و من براش قدم برداشتم تا اینکه سلامتی بیاد به وجودم

    اگر لایق بشم خودش میاد و تنها راحش قدم برداشتن من برای

    الهی که منم به زودی قانون سلامتی رو تهیه میکنم و خیلی ذوق دارم براش تا آگاهی هاش رو دریافت کنم و عمل کنم و قدم بردارم

    بی نهایت از تک تک جملاتی که برام نوشتین سپاسگزارم

    بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش وعشق و ثروت باشه براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: