گفتگو با دوستان 44 | ساختن باور فراوانی

چه جنله طلایی

اگه میخوای خدا را برای خودت نکه داری ادمها را برای خودت نگه ندار

چقدر زیبا من نوعی بارها خواستم بقیه را نگه دارم و باج دادم و این مسیر اشتباه تکرار کردم و ضضربه هاشم خوردم

از وقتی تصمیم گرفتم وقتی حالم خوبه مهمون دعوت کنم وقتی با کسی حسم خوبه رفت امد کنم وقتی حسم خوب بود به کسی زنگ بزنم

چرخه زندگیم بهتر شد موفقبتهام بیشتر

ظرف اسپند ریختم دور باورهای پوچ ریختم دور

دوستام اومدن خونه میکفتن اسفند دود کن چشم و نظز گفتم ندارم مامانم اومد گفتم ندارم چون نمیخواستم این باور تقویت کنم در موردش هم حرفی نزدم وقتی نباشه دیگه این باور تداعی نمیشه

از وقتی گفتم این باور نیست زندگیم در ارامشه

و نگران. اومدن رفتن دیدن ادمها نیستم

قبلا میخواستیم سفر بریم تا دقیقه نود چیزی نمیگفتم چون مینرسیدم نشه چون ترس داشتم از اتفاقات

اما الان باورهام شکستم و اصلا بلیط هم نخریده گفتم که به خودم ثابت کنم من خالق زندگیمم نه بقیه

و خداروشکر کارهای سفرمونم داره جور میشه و دوستام خیلی راهنمایی ها کردن که اصلا از کفتن ما سبب شد مسیر سفرمون هم عوض شه و چقدر راضی ترم

باورهای قبل من میگفت نگو حرف نزن نزار بدونن چشم میکنن نزار بدونن گره میفته

اخع بقیه می باشن که بخوان گره بندازن یا مانع بشن کی بزرگتر از خدای من،

من خالق زندگیم هستم ایا استاد هر روز فیلم سفر و زندگیش میزاره اتفاقی براش افتاده

چرا من ترس دارم مگه چقدر پول و… دارم که بخوان چش بزنن اصلا اصلا چشمی در کار نیست وگرنه زندگی استاد پودر شده بود میلیونها نفر دارن میبینن

بارها اینها را دارم به خودم میگم و میخوام باور برای بخش ها مختلف بشکنم

اولش برای خونه ام بود الان برای سفر

و کم کم انقدر تکرار میشه که بقول استاد ضد ضربه میشم

چقدر عالی گفتید چقدر منو بفکر انداخت

اگه میخوای خدارا برای خودت نگه داری ادمها را نگه ندار

این جمله را بارها باید به خودم بگم

قدرت دست کیه؟

خدا

قدرت دست کیه؟

من

قدرت خلق زندگیم من دست خودمه خودمه خودمه

نه دوستان نه اقوام نه اطرافیان هیچ کس نمیتونه مانع رسیدن من به خواسته هام بشم ـهیچکس در زندگس من قدرت نداره