گفتگو با دوستان 36 | تمرکز تقسیم نشده

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • احساس خوب، گره گشای هر مسئله ای است؛
  • ثروتی به نام رضایت درونی؛
  • در صلح بودن با جریان هستی؛
  • معیار خوشبختی، آرامش درونی است؛
  • پایدارترین ثروت، رضایت درونی است؛
  • اصلی اساسی به نام “تمرکز تقسیم نشده”؛

منابع بیشتر:

دوره 12 قدم


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    516MB
    33 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 36 | تمرکز تقسیم نشده
    30MB
    33 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

173 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 778 روز

    169مین قدم تکاملی طلایی روزشمارزندگی.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    این درس تمرکزتقسیم نشده.

    سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    بازهم وظیفه خودم رو اول کامنتم بجا می آورم قربه الاالله.

    خدایاهرچی احساس عالی دارم میزارم تنگِ جمله ی

    خخخخخخددددددددداااااااااااایییییییییییییییاااااااااامتشکرم.

    بابت سلامتی کل خانواده ی عباسمنشی ام.

    وخانواده ام ونی نی جونم.

    امروزصبح الهی شکرخدامراروی سفره ی رزق وروزی گلدنتایم نمازصبح وتلاوت قرآن میهمان کردخیلی احساسم عالیه.

    وباهمین احساس عالی فایل گوش میدادم ودریاچه رو نگاه میکنم.محوتماشابودم وکناردریاچه بودم،

    که بادونسیم دلنوازی ازپنجره پذیرایی صورتم رانوازش دادهوای عالی مشهد باپرادایس یکی شده بودند کیف کردم.

    جاتون پرازعشق وصفاچای وصبحانه نوش جان کردم بعدخوابیدم .بیدارشدم ناهارآماده کردم وباپسرگلم رفتیم پیاده روی پارک ملت.

    همون یک ربع اول ازکنارپارک پیاده روی میکردم خانمی را دیدم اشاره کردم ایستاد.

    گفتم: خانم چند روز پیش شمارو تو پارک دیدم با گوشی صحبت میکردم وشما رو تحسین کردم نتونستم با شماصحبت کنم.

    واز اون روز میگم. خدایا دوباره اون خانم رو میخوام ببینم و بهش بگم من شمارو به خاطر موهاتون تحسینتون کردم وامر به معروف نداشتم.

    والان هم تحسینتون میکنم عجب موهای بلندی دارین

    خندید وتشکر کرد.

    خداحافظی کردیم. وتا جایی که میرفت وتوی دیدم بود به پشت سرم نگاه می کردم ولذت میبردم آخه موهای این خانم تا روی زانوهاش بود بینظیر بود.

    یک دور زدم بعدرفتم نمازخونه وقرآن خواندم واذان تمام شدنمازخواندم آمدم بیرون با دخترخواهرم که دخترشیری خودم هست تماس گرفتم .

    که هنوزخواهرم ، مادرِ همین دختر بابت همون واحدگلبهارمعامله کردیم ویکسره دنبال خرده ریزه های نون خشکه وگله وشکایت ومظلوم نمایی است.میانه ی خوبی ندارداصلا برام مهم نیست..

    بالاخره حال خودش ونامزدش رو پرسیدم خیلی حال دلم بهترشد.

    اوهم خوشحال شد.

    توی پارک کمی قدم زدم وگلهای رنگارنگ وزیبا روتماشامیکردم وبوی گلهارواستشمام میکردم وچندبار روی چمنهاسربه سجده ی شکرگذاشتم وحال کردم.

    ازکنارکتاب فروشی داخل پارک رد می شدم.یک خانم جوان رو دیدم احساس کردم بچه بغلشه جلوتررفتم سلام دادم.گفتم بچه بغلتون دیدم تعجب کردم.

    چون هرکس رو میبینی دور از جون یک چیزی توبغل دارن!!!!!الّا بچه!!!!!

    خندیدگفت:منم از همون افرادهستم!!!!!!!!

    واین بچه ی من نیست اون خانم مادربچه س.

    من به صورت بچه نگاه میکردم ودعا میکردم وگریه میکردم!!!!!!

    مادربچه پرسید:شوهرداری!!!!؟؟؟؟؟

    گفتم:بله!!!!

    پرسیدبچه داری!!!؟؟؟؟؟

    گفتم:ماشاالله 4تاپسرم دارم.چون به من نمیادبچه ی کوچک داشته باشم.

    من الان بایدنوه بغلم کنم.وعروسم خداروشکرحامله س.

    خوشحال شدخداروشکرکرد.

    پرسیدچراگریه میکنی!!!!؟؟؟؟

    گفتم توی دنیا به هرچی نگاه میکنم بابچه بی نهایت حال می‌کنم ولذت میبرم.کوچک،بزرگ،فرقی نداره.

    پسرکوچکم26سالشه وخانمش بارداره میگم مامان جان بیا رو پام بشین تاحال کنم!!!!!!!!

    فقط خدااون لحظه ازحال من خبرداره چی احساسی دارم خدایاشکرت.

    گفتم : من به همه احترام میذارم وهرچی میخوان توبغلشون بگیرن ؟؟؟من کارندارم!!!!!!

    وهی به صورت بچه نگاه میکردم ودعامیکردم والان خیلی حالم منقلب شد چون واقعانوزاد رومیدیدم که شدالگو والان عروسموارد4ماهگی شده هنوز تابه الان منقلب نشده بودم والان هوای بچه ی کوچک به سرم زده خدایا به دنیا که آمد.باحضورت خودت باش تاابدها.

    چندروزه که قراربود .

    طبق قراردادپسرم باکوره ی آجرپزی بایداز5شنبه ی گذشته کامیون برای باربه کوره میرفت که برنامه‌ ی باربری باکامیون داریکی نبود.

    منم دیروز وامروزتوی دفترشکرگذاری نوشتم وپسرم دیروزیک کوچولو ازدرون مشخص بود توخودش بود.بلاخره مادرحال بچه شو درک میکنه ومنم دلداریش دادم.

    ودیگه هیچی ازش نپرسیدم هرچنددوست داشتم بدونم چه خبرشده!!!!؟؟?؟

    امروز ازپارک برگشتیم گفت: مامان دوتاکامیون رفتن زیربار ،یکی بارگیری شده ودومی زیربار رفته وخندیدیم وخدا رو شکر کردیم.

    چون اصلا از هم نپاشیدیم توکل کردیم وشیطان تلاش خودش رو کرد اما بی نتیجه ماند.

    استادعاشقتونم .منم به اندازه ای که بلدم تمرین میکنم.

    خیلی سپاسگذاری میکنم وسعی میکنم حالم رو خوب نگه دارم .

    وسعی میکنم تجسم کنم امیدوارم بهترتمرکزکنم.

    وعاشقترین کاری که دارم خانه داری وغذا درست کردن برای بچه هام وهمسرم هستم.

    کاردیگه بلدنیستم !!!!!!

    براتون آرزوی سعادت وسربلندی دارم.یاحق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: