گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    267MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی
    15MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

127 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2503 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام استاد و مریم جان

    الهامات و اتفاقات کنار آن واقعا شبیه معجزه میشه تو زندگیمون

    از سربازی گفتید

    برادر دوم من حاضر نمیشد بره سربازی و میگفت من معاف میشم

    همون سال چند ماه دیرکرد داشت که یه قانون اومد

    چطور فهمیدیم دوستش تو اتوبوس از زبان مسافرها فهمیده بود اوند خونمون گفت

    برادر چون دیر کرد داشت می ترسید بره

    من رفتم پرسیدم گفتن حقیقت داره

    قانون چی بود یه محاسبه قد و وزن

    اونهایی که بیش از حد لاغر و قد بلند هستند اونهایی که چاق هستند معاف میشدند

    برادرم قد بلند لاغر بود

    و جزو آن قانون شد

    سریع مدارک آماده کردیم و فرستادیم یک شنبه بود مدارک تحویل و منتظر تماس کمیسیون پزشکی شدیم و سه شنبه قانون لغو شد و چون قبل از لغو مدارک ارسال شده بود معاف شد

    به همین راحتی

    این یک خاطره از یک تجربه با الهام و معجزه اومدن قانون و لغو قانون بود

    پس بخواهیم قانون هم عوض میشه

    شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 780 روز

    156مین گام طلایی روزشمارزندگی.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    حمدوسپاس مخصوص خداست که به منوخانواده ام ونی نی عزیزم سلامتی بخشیده الهی شکرت.

    یک خاطره ی قشنگ براتون بنویسم.

    پسردوم بنده سال 88شروع خدمتش بود.اول:بیرجندوبعدتقشیم: گرگان وبعدتاآخرخدمت بجنوردبود.

    سال89بجنوردخدمت میکردیک دوست دخترداشت بعداز پایان دوره ی خدمت سربازی خداخیربده پسرهمسایه برای دزدی به خانه ی ماآمده بود.که توی کامنتهای قبلآ مفصل توضیح دادم.

    واین آقای دزده که خانه ی ماآمداولاًدستش خیربودبرای ما.

    دوماً:اسم این دوست دخترپسرم توگوشی پسرم بودآقادزده گوشی پسرم رودزدیده بودوپیام داده بودبه اون دخترخانم،پسرم تماس گرفته به دوست دخترش که گوشی منوسرقت کردن یعنی من گوشی ندارم که تماس نمیگیرم!!!!!بعددخترخانم میگه عه پس اون کیه باخط شماپیام میده؟؟؟!!!!!

    پسرم گفته نمیدونم!!!!پسرم به من اطلاع داد که باخط من به دوست دخترم پیام دادن¡!!!¡!!

    گفتم : به اودخترخانم بگوادامه بده فقط پیام بده و بگه گوشیم خرابه نمیتونم صحبت کنم!!!!!بعد باالهامات الهی ورهبریت خداتوسط نقشه های خودم صبح به پاسگاه خبردادم که به دوست دختر پسرم دزدگوشی پیام داده!¡¡!!!!!!¡!!رئیس پاسگاه گفت: پس باپیام بازی اون دخترخانم ادامه بده وقراربزاره تویک محیط شلوغی وبکشیدش یک جای شلوغ وتوحوزه ی استحفاظی ماباشه ودرگیری نشه تاازپاسگاه ماموربیاد!

    منم بابچه هام نقشه کشیدیم تابعدازظهر آقادزده رادست بسته تحویل پاسگاه دادیم که رئیس کلانتری جلوی من ازجابلندشدومنوبچه هاموتحسین کردبابت این همه شجاعت ودرک وفهم.

    الهی شکر ماشاءالله 4تاپسرداشتم مثل مردخدمت کردن.

    اولین پسرم رفت خدمت یکم غصه خوردم چون دومی وسومی خیلی به من رسیدگی میکردن آخه دخترکه ندارم!!!!!!!

    برادومی مُردم وزنده شدم. چون خیلی وابستش بودم!!¡!!

    سومی که رفت دیگه تحمل نداشتم که حتی زیرسرم بردنم همه میگفتن بله که حال لیلاخرابه دخترش رفته سربازی خیلی حرفهابوداحساسم خراب بود.

    که توهمون روزهاپسرسومی تازه ازخدمت آمده بود

    وتازه باداداش اولیش رفتن سرکار وشکرخدااز5طبقه ساختمان به سلامتی سقوط کردوخدابرامون نگه داشت.دمت گرم خداجون.

    و برای چهارمی بهترشدم غصه میخوردم ولی چاره ای نبود!!!!!!!

    خب جمهوری اسلامی برای انجام هرکاری اعتبارکارت پایان خدمت ازاعتباریک انسان رو بیشتر قبول داره!!!!الحمدولله بچه های من کارت پایان خدمت دارندخدایاشکرت.

    عاشقتونم که چرخ زندگی شکرخدارون شده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    ساحل آرامش گفته:
    مدت عضویت: 1658 روز

    🥀به نام خدای مهربان🥀

    گفتگوی استاد عباسمنش با دوستان قسمت ۱۲🪴

    علی:

    من توی خانواده‌ای بزرگ شدم که رو به متوسط پایین بودیم یه سری چیزها رو میخواستیم همیشه نبود، بابام همیشه میگفت بقیه که ندارن چی؟ اونایی که ندارن رو ببین، ما خیلی بهتر از اوناییم، من همیشه میگفتم چرا اونایی که ندارن رو ما ببینیم اون هایی که دارن پس چی؟

    بعد همیشه این سوال توی ذهنم بود که حتما آدمایی که شرایطشون یه خورده بهتر از ماست اونا چیکار میکنن، یه کارهایی حتما میکنن، یه چیزهایی هست که ما نمیدونیم🪴

    و من از سن ۱۳ سالگی دوست داشتم روی پای خودم وایسم میرفتم سرکار. توی همون کارهایی که کردم یه چند سال توی خشک شویی کار کردم، به کارهای نجاری خیلی علاقه داشتم، بعد رفتم یه جا کارآموزی و کابینت های فلزی درست میکردیم و اونجا من با شما آشنا شدم و الان توی حوزه صنایع دستی فعالیت میکنم، خراطی میکنم

    نتایجم خوب بوده، ولی خیلی جاداره بهتر بشه، درآمدم صفر بوده الان هر روز داره بهتر میشه، و توی یه چیزی ترمز دارم اونم فکر میکنم که باید ایمانم رو نشون بدم تا این مشکل حل بشه و نمیدونم چه جوری باید ایمانم رو به خدا نشون بدم و هر سری که میگم باید بری سربازی تو ذهنم میاد نه سربازی امکان نداره تو نمیری، حالا دیگه درست میشه

    من توی خانواده مون با بابام دوتایی شما رو دنبال میکنیم، خیلی خوب بوده، دارم کم کم به آزادی میرسم، حرص خیلی چیزها رو نمیخورم، مشکلاتم خیلی زودتر از قبل داره حل میشه😊👏🪴

    استاد:

    من یه تجربه ای از سربازیم میگم، هیچ اصراری هم ندارم که بگم این مسیریه که همه باید برن یا همه میتونن برن، یه درس هایی توش داره برام، منم مثل علی همیشه میگفتم که من سربازی نمیرم من تک پسر بودم سربازی هم علاقه نداشتم و میگفتم برم سربازی چیکار و از ۱۵، ۱۶ سالگی هم برای خودم مغازه داشتم، یه جورایی روی پای خودم هم بودم، هیچ وقت هم نمیخواستم برم مثلاً دو سال برای کسی دیگه ای کار کنم به اسم سربازی

    همیشه این ذهنیت، درست یا غلطش رو کاری بهش نداریم، خیلی هم شاید خوب باشه برای اینکه کلی کمک میکنه به کشور و چون نرفتم نمیدونم چه اتفاقی میفته

    وقتشون تلف میشه سرباز ها یا نمیشه

    چون تجربه ای ندارم، هیچ ایده‌ای هم در موردش ندارم که بخوام بگم

    فقط این نگاه رو داشتم🥰⚘

    یعنی میخوام بگم که باورهای ما به حقیقت میپیوندند، این نگاه رو داشتم که من سربازی نمیرم، بابام همیشه مسخره میکرد منو، میگفت آره فکر میکنی، همچین میبرنت که فلان و بهمان

    منم همیشه میگفتم نه من نمیرم سربازی هیچ ایده‌ای هم نداشتم براش، تا اینکه یه قانونی اومد، یعنی میخوام بگم که وقتی که آدم یه خواسته هایی رو داره حالا این در مورد سربازی نیست در مورد کل داستانه، میخوام بگم این نیست که اگه سربازی نریم خوبه، خیلی ها سربازی رفتن چقدر براشون خوب بوده، خیلی ها اونجا چقدر با تجربه ها بزرگ شدن، رشد کردن، بحث رفتن به سربازی و نرفتن نیست، ممکنه سربازی رفتن یه دریچه ای برای شما باز کنه که باعث بشه مسیرت ساده تر هم بشه، ولی برای من اینجوری بود تجربه من، این خواسته رو داشتم و جهان اینجوری پاسخ داد💖🥰⚘

    خیلی موقع ها ما یکسری خواسته ها داریم ولی مثلاً میگیم من چه فایده، با این خواسته ای که من دارم قانون کشور اجازه نمیده که مثلاً من به این خواستم برسم، ولی قانون میتونه عوض بشه، یا شما میتونی کشورت رو عوض کنی، یعنی این نیست که سالید باشه جهان، فکر نکنید که مثلاً جهان سالیده و شما نمیتونید جهان رو تغییر بدید

    نه جهان تغییر میکنه با شما به شکل های مختلف👌🌿

    در مورد سربازی یه قانونی اومد که مثلاً یه پولی باید میدادی تا میتونستی خدمتت رو بخری، خب منم که داشتم کار میکردم و یه پولی هم جمع کرده بودم که خدمتم رو بخرم دیگه یه حسی به من گفتش دیگه برو این کارو انجام بده با اینکه مثلاً قانون اینجوری بود که انگار مثلاً هر سال هست، یعنی هیچ چیزی نبود که بگن از امسال دیگه نیست، یعنی قانونه اومده بود و چند سال هم بود که داشت اجرا میشد و لوکسش هم اینجوری بود که انگار همیشه هست

    وقتی که تصمیم گرفتم که این کارو انجام بدم روز ۲۸ اسفند بود و نمیدونم چه سالی بود و من کلا خیلی جدی نمیگرفتم این کارها رو همیشه میگفتم هر وقت وقت شد میرم، حالا اون روز انگار یه حسی داشت به من میگفت امروز برو انجامش بده

    من رفتم مدارک رو گرفته بودم رفتم همون نظام وظیفه توی قم جاده قدیم تهران

    بعد رفتم اونجا مدارک رو دادم و افسر نگاه کرد گفت تو که متولد تهرانی و گفتم آره ولی ما قم زندگی میکنیم

    گفتن نه تو باید بری تهران استعلام بگیری، چون متولد تهرانی اونجا باید استعلام بدن، ما هرچی گفتیم یه کاری کن

    گفت راه نداره

    بعد همون حسی که گفت امروز انجامش بده تصمیم گرفتم که هر جوری شده انجامش بدم و اون افسره گفتش الان که دیگه نزدیک ظهر داره میشه عملاً که نمیتونی بری تهران و برگردی تموم شد و رفت فردا هم که تعطیله، بعدش هم که عیده، بمون سال بعد

    هر سال هم پنج درصد یا ۱۰ درصد یه عددی گرون تر میکنن این خرید خدمت رو، بمون سال بعد با قیمت جدید بیا☹🤔⚘

    ولی اون الهامه اون حسه به من گفت نه تو همین الان باید این کارو انجام بدی، منی که اصلاً هیچ وقت یه همچین ویژگی نداشتم که بچسبم یه کاری رو انجام بدم همیشه مینداختم پشت گوش و خیلی تنبلی میکردم ولی اون روز برای اولین بار در زندگیم تصمیم گرفته بودم که این کار انجام بشه

    اون موقع یه خط های پژو بود قم- تهران

    میرفتن

    یه پژو دربست کردم نظام وظیفه تهران. اون موقع ها هم تند میرفتن، پلیس هم نبود، سرعت گیر هم نبود، اینا شوتی ۲۱۰ تا میرفتن، سوار کرد ما رو برد تهران و اتفاقاً خلوت هم بود اون روز، انگار که هیچکس هم نبود، خیلی راحت یه اتاق خالی بود رفتم گفتم استعلام میخوام و استعلام رو گرفتم و سوار پژوهه شدم و برگشتم اومدم قم.

    گفتم من این مدارک رو آوردم

    گفتش که چی آوردی؟

    گفتم که همین استعلام رو

    گفت استعلام برداشتی آوردی، تو الان یک ساعت پیش اینجا بودی، حالا استعلام برداشتی آوردی، جت بودی پرواز کردی رفتی تهران استعلام آوردی، سرباز بندازش بازداشتگاه

    خلاصه از ما اصرار که به خدا من رفتم تهران،

    اون میگفت تو فکر کردی من خرم من اینجا گنجشک رنگ میکنم جای قناری میفروشم، تو میخواهی برای ما فیلم بازی کنی

    و به زور داشتن منو میکردن بازداشتگاه که تو اومدی جعل اسناد کردی

    میبرنت دادگاه پدرت رو در میارن چند سال هم آب یخ میخوری که جعل اسناد کردی و سند جعل کردی

    خلاصه ما هر چقدر داد و بیداد میتونستیم کردیم که حتی تهدید هم کردن که میگیریم میزنیمت که مثل سگ که دیگه صدات در نیاد🙄☹🪴

    من گفتم باشه هر کاری میخواید بکنید،

    بکنید

    فقط شما یه زنگ بزنید ببینید واقعاً این اتفاق افتاده یا نه

    خلاصه با چه بدبختی این ها رو راضی کردم که به تهران زنگ بزنن و زنگ زدن و گفت که این برگه درسته و ما بهش دادیم و این برگه رو امضا کردیم و بهش دادیم و برگه درسته

    و من فقط خوشحال بودم که بازداشتگاه نرفتم و این کار انجام شد🥰🍀

    و چه اتفاقی افتاد سال بعد؟

    اتفاقی که افتاد گفتن که دیگه خدمت نمیفروشیم و تا جایی که من توی ایران بودم و یادمه خدمت نفروختن، بعد دیگه کلا این قانون رو برداشتن که تو میتونستی بری خدمتت رو بخری و من همیشه به خودم میگفتم ببین اینکه قلب آدم، اصلا این بحث هدایت که انگار یه چیزی باهات صحبت میکنه، این که قلب من بهم گفت منی که هیچ وقت در زندگیم این نبود که پیگیره کاری اینجوری بشم، همیشه مینداختم پشت گوش، و همه کارهام رو پشت گوش مینداختم، اون روز به صورت استثنایی روز ۲۸ اسفند بلند شدم رفتم و این کار خرید خدمت رو انجام دادم و خلاصه خدمته درست شد🙃😅

    ولی به خودم میگفتم ببین این یک پیغام بود هیچ کس فکر نمیکرد سال بعد یهویی بگن تموم شد دیگه خدمت نمی‌فروشیم و منی که در واقع اصلا خبر نداشتم که سال بعد میخواد این اتفاق بیفته ولی قلب من داشت بهم میگفتش که امروز باید بری این کارو انجام بدی و منی که مثلا اون پوله هم پول زیادی بود که من دربست کنم برم

    اون موقع هم اینقدر از این گدا بازی ها در میاوردم، عمراً من این پول رو خرج نمیکردم، چی بشه که من اون روز این پول رو خرج کنم یه ماشین دربست بگیرم برم

    غیر از این که قلبم هم داشت بهم میگفت و من داشتم گوش میکردم

    به ندای قلبم و اون روز باعث شد که اون اتفاق بیفته، اون خواسته که من میخواستم خدمت نرم و همیشه میگفتم خدمت چیه اتفاق افتاد و اینکه فهمیدم انگار وقتی که آدم یه همچین اتفاقی میفته و به قلبش گوش میکنه انگار بعدا زبان قلب رو بهتر میفهمه، زبون خداوند رو بهتر میفهمه که کجاها داره هدایتت میکنه هی بهتر و بهتر میشه آدم⚘🙃

    فهمیدم که وقتی آدم عمل میکنه به چیزی که بهش گفته میشه هر چند که خیلی هم غیر منطقیه روز ۲۸ اسفند این همه بدویی ماشین بگیری و بری و بیایی و این کارها رو انجام بدی در حالی که همه فکر می‌کردن سال بعد درست میشه و سال بعد هم میشه بخری این به من گفت که تو باید به الهاماتت، اگه میخوایی به خواسته هات برسی مسیرش عمل کردن به الهاماتته، مسیرش تغییر دادنه، میگم منی که آدم تنبلی بودم

    حالا موقعی که ما میخواستیم بیایم آمریکا با ویزای توریستی اومدم آمریکا و بعد اومدیم اینجا برای اقامت مون کار کردیم

    من وقتی که میخواستم بیام اون روز خاص سفارت آمریکا در فرانسه در پاریس اون روز خاص یه خانمی بود که فارسی میتونست صحبت کنه در حالیکه ایرانی هم نبود و اون روز فقط اونجا بود و باعث شد این همه نقطه ها به هم وصل شد و این خواسته مهاجرت به این سادگی اتفاق افتاد و من اومدم آمریکا🥰🪴

    به هرکی میگی باورش نمیشه که اینقدر راحت سوار هواپیما بشی بدون اینکه هیچ کاری بکنی و بیای اینجا و بعد کارهای اقامت رو بکنی، همش غیر قابل باوره و به هرکی بگی میگه تو داری دروغ میگی و اون روز که اون خانوم فارسی میتونست صحبت کنه و من اصلاً انگلیسی بلد نبودم و توی سفارت آمریکا در مادرید به خاطر اینکه من نتونستم انگلیسی صحبت کنم اصلاً گفت تو که نمیتونی صحبت کنی ما نمیتونیم با تو مصاحبه کنیم برو همون کشورهایی که کارمند سفارت آمریکا فارسی صحبت میکنن مثل دبی و ترکیه

    ولی ما هدایت شدیم به فرانسه و بعد اونجا اون طرف فارسی صحبت میکرد و وقتی که مدارک رو گرفت گفت من خیلی دوست دارم که شما رو بفرستم آمریکا، همینجوری

    اصلاً بدون اینکه ما چیزی بگیم و فقط یک سوال دارم

    خدمت کجا رفتی؟

    من نمیدونم حالا این سوال رو برای چی پرسید که چرا مهمه که من خدمت کجا رفتم ولی وقتی که من جواب دادم من خدمتم رو خریدم خدمت نرفتم

    اصلاً خوشحال شد و گل از گلش شکفت گفت نگرانی من فقط همین بود

    اگه خدمت نرفتی تموم شد و رفت

    دیگه مدارک رو گرفت، گفت یه هفته دیگه ویزاتون آماده میشه

    که همون شب ایمیل زدن که ویزا تون آماده است و فرداش ویزا رو دادن به ما و اومدیم آمریکا و همه این داستان ها رو ببین چی بشه خدا اونجا هدایت کنه

    میگم هر کسی برای خودش

    تاکید میکنم به این معنا نیست که خدمت رفتن بده👌⚘👏

    در مورد من با خواسته های من خدا اینجوری هدایت کرد که این راه برای من خوب بوده ممکنه برای کس دیگه اون مسیر خوب باشه ما اینو نمیدونیم،

    به همین دلیل تسلیم بودن اصلِ داستانِ هدایته

    ولی من تسلیم شدم، اون موقع که بهم گفت همین الان ۲۸اسفند برو و هر جوری شده این کارو انجام بده من گفتم چشم

    تنبلی نکردم و بعدش هم توی سفارت هم این بنده خدا گفت من همینو میخواستم مطمئن بشم که اینو گفتی خرید کردم و دیگه تموم شد و بعدا من نشستم فکر کردم گفتم ببین این پلن انگار خدا از قبل برنامه ها رو چیده بود برای یک سری اتفاقات🤗💚🪴

    سپاسگزارم از شما استاد عزیز وخانم شایسته جان

    🤗🌹💖💝🦋🥀⚜🌼🌷🌻⚘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    اسما حسن پور گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    سلام به همه دوستان عزیزمممم

    میخوام براتون از هدایی که امشب شدم بنویسم

    و وقتی متن استاد عباس منش رو خوندم اولش متوجه نشدم چه ربطی داره به چیزی که من هدایت خواستم، یک ندا اومد بخون تا تهش متوجه میشی ادامه دادم و تا اخرش خوندم

    وقتی خوندم تموم شد نمیدونید چقدرررررر این حس فوق العاده بود یک ندا اومد گفت قدمتو بردار و خدا باهام حرف زد و من همون لحظه قدممو برداشتم و زنگ زدم و طوری بود که انگار اون طرف میخواسته بره همون جایی که من میخواستم بره و انگار اون لحظه همه چی دست به دست هم داد و خداوند همه چیزو چیده بود و هدایت شدمممم به این زیباییی

    خدایا شکرت بابت تمام نعمت های زیبایی که بهم دادی

    خدایا شکرت بابت وجود استاد عباس منش

    خدایا شکرت بابت این سایت زیبا که هست و اینقد زیبا هدایتمون میکنه

    خدایا شکرت بابت این حس زیبا

    خدایا شکرت بابت همه چیز همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته

    من با اینکه قانون را نمی دانستم ولی همیشه سعی می کردم مهارت جدید کسب کنم . اما با این وجود همیشه در هر مکانی کار کردم حقوقی به من پرداخت نمی شد و همیشه گرفتار آدم کلاهبردار می شدم ولی الان که بر روی بسته روان شناسی ثروت کار می کنم هزینه های من کاهش یافته و پس اندازم بیشتر و درآمدم هم کمی بیشتر شده است

    من تجربه اینچنین که استاد گفته اند داشته ام و بدون مصاحبه و کار خاص مجوز موسسه دریافت کردم در صورتی که از نظر قانونی امکان

    پذیر نبود و من هم هیچ تلاشی برای گرفتن نداشتم خود به خود درست شد و آن زمان قانون را نمی دانستم ولی چون احساس خوبی داشتم و گرفتن آن برایم خیلی اهمیت نداشت توانستم به راحتی آن مدرک را دریافت کنم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مژگان ز گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    درود براستاد عزیزومریم جون ودوستان وخانواده بزرگ وموفق عباس منش،همیشه موفق وهمیشه پیروز این فایل نشانه امروز من هست که بسویش هدایت شدم،چقدر جالب وزیبا بود،مدتی که با آموزشهای استاد آشنا شدم هرروز بهترهستم آرامشی که امروزداشتم را درگذشته نداشته ام،نتایج دوستان در اینجا جالبه ونشان دهنده این قوانین هست پیشرفت ورفتن بسوی بهتر شدن ،خدارو هزار مرتبه شکر ،منتظر بهترینها هستم ،درپناه الله یکتا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    آسو خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    سلام دوستان عزیز سایت عباسمنش

    میتونم بگم یعنی چقدر من خوشحالم که با همچین سایتی آشنا شدم ، آرامش خاصی داره ، آدم احساس بهتری نسبت به خودش پیدا میکنه

    در حال حاضر منم دچار همچین تضادی شدم من الان 4 شهریور هست پنج روز دیگه عمل بینی مه من راستش این یکی از اهدافم بوده و خانوادم همیشه باهام مخالفت میکردن ولی به کار کردن روی ذهنم به جایی رسیدم که همه چیز اوکی شده فقد به تضادی که بر خورد کردم اینکه پدرم که خیلی با من موافق بوده و.. به طرز عجیبی تغییر کرده و حتی رضایت عمل رو بهم نمی‌ده و جوری میخواد بپیچونع بره مسافرت که اصلا براش مهم نیس و از طرفی هم طوری رابطش رو با مادرم بهم زده که حتی میگه برو طلاق بگیر و‌…

    ولی من ناامید نمیشم میدونم خدا همیشه تو بدترین شرایطم بودم کمکم کرده بهم الهام کرده و بازم میکنه و به شرفم قول میدم که با خبرای خوب بیام دوباره زیر همین کامنتم بگم شد همه چیز درست شد

    پدرم دوباره رفتارش درست شده :)

    خانوادمون از قبل صمیمی تر شده..

    و من بینی مو عمل کردم ..!

    درحال حاضر توی این موقعیت باید ذهنمو کنترل کنم اجازه ندم نجوای شیطانی تمام تلاشی که کردم رو هیچ کنه و فقد روی خواسته تمرکز کنم بنویسم و تجسم کنم و میشه!

    همون طور که وقتی میخواستم ژل لب بزنم دقیقا شب قبل از ژل پدرم مخالفت کرد و من اهمیتی ندادم و خودش فرداش بهم گفت خب دخترم حاضر نمیشی بریم؟ دیر میشه ها

    و این سری هم میشه من باور دارم خدا عاشقانه هوامو داره و اجازه نمیده من دلسرد بشم

    اجازه نمیده قلبم بشکنه و درسته پدر خوبی ندارم ولی خودش بجاش برام پدری میکنه

    و من با خبرای خوب زیر کامنت همین فایل میگم ! همین چند روز اخیر !

    سپاسگزارم که به این فایل هدایت شدم و الهامات بهم داده شد که قبلام برات شده این بارم درست میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهشید گفته:
    مدت عضویت: 1640 روز

    فایل نشانه امروز من: گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی

    سلام به اساتید عزیزم

    سلام به دوستان خوبم

    نکات و جملات مهم گفتگو برای من:

    چرا اونایی که ندارن رو ببینیم؟!

    اونایی که دارن پس چی میشن؟!

    ………………………………………………………………………..

    + یه ترمز دارم که خودم فکر می‌کنم باید ایمانم رو نشون بدم تا حل بشه.

    دارم بیشتر و بیشتر به آزادی میرسم… حرص خیلی چیزا رو نمی‌خورم… مشکلاتم خیلی زودتر از قبل داره حل میشه.

    ………………………………………………………………………..

    تجربه استاد در مورد سربازی:

    توی این داستان میخوایم بگیم که: باورهای ما به حقیقت می‌پیونده.

    مثلاً استاد، علی رغم اینکه مسخره میشدن، همیشه این نگاه رو داشتن که سربازی نمیرن.

    برای استاد اینجوری بود که این خواسته رو داشتن، و جهان هم اینجوری پاسخ داد.

    + خیلی موقع‌ها ما یه خواسته‌ای داریم، ولی میگیم:««نه، چه فایده؟! قانون کشور اجازه نمیده که من به خواستم برسم»».

    ولی نکته‌اش اینه: قانون میتونه عوض بشه… یا شما می‌تونی کشورت رو عوض کنی…

    این نیست که جهان solid باشه. فکر نکنید که جهان سالیده، و شما نمی‌تونید جهان را تغییر بدید.

    جهان تغییر می‌کنه، به شکل‌های مختلف…

    یه تجربه مشابه که در این زمینه یادم اومد، مربوط به یکی از پسرهای فامیل بود که ایشون درسش تموم شده بود و ازدواج کرده بود اما سربازی نرفته بود. (فکر میکنم چون به صورت خصوصی و پروژه ای کار میکرده هم نیازی به کارت پایان خدمت احساس نمیکرده).

    خلاصه، ایشون تصمیم میگیره که مهاجرت کنه. برای همین میره برای کارهای اعزام، که کارتش رو بگیره. وقتی میره متوجه میشه که چون متاهله ظاهرا چند ماه از سربازیش کم میشده. و چند وقت بعدش هم یه قانونی تصویب میشه که فرزندان کسانیکه در مناطق جنگی شاغل بودن (مثل پدر ایشون)، طبق یه الگویی، از سربازیشون کم میشه…

    خلاصه ایشون در کل نمیدونم 4 ماه یا 6 ماه سربازی رفت و تموم شد…

    اون موقع من این قوانین رو نمیدونستم، ولی وقتی مامان اون آقا پسر داشت ماجرا تعریف میکرد، همینجوری با خنده و لابه لای صحبتاش یه جمله ای گفت، که نه همون موقع، ولی بعدها بارها و بارها توی گوش من تکرار شد…

    گفت: از روزی که تصمیم گرفت بره سربازی، به عناوین مختلف زمانش هی کمتر و کمتر شد.

    بعدها که قانون رو فهمیدم، متوجه شدم این همون قانونه که میگه وقتی تو 1 قدم برداری، خدا 1000 قدم به سمت تو برمیداره.

    به جز این داستان هم، باز هم از این نمونه تجربه ها هم خودم داشتم، و هم توی زندگی اطرافیانم دیدم و شنیدم که مثلا یه دفعه توی یه بازه زمانی، یه قانونی به صورت موقت میاد و طرف توی همون فاصله میتونه اقدام کنه برای یه کاری که میخواسته.

    و واقعا همینطوره که استاد میگن: جهان solid نیست و تغییر میکنه اونم به شکلهای مختلفی که ما حتی ممکنه فکرش رو نتونیم بکنیم فقط باید دست خدا رو باز بزاریم و محدودش نکنیم به دانسته ها و پیشبینیهایی که طبق تجربه های قبلی خودمون یا دیگران به ذهنمون میرسه…

    منظورم اینه که هزاران هزار راه دیگه میتونه وجود داشته باشه که به ذهن ما نمیرسه ولی خداوند میتونه به آسونی، با یکی از این روشها، ما رو به خواستمون هدایت کنه.

    یکی از عبارتهای تاکیدی هم که روی گوشیم دارم و گاهی بهش گوش میدم هم در همین مورده و میگه:

    ««همه چیز به نفع منه. من در بهترین زمان و مکان هستم. با قانونهای روی زمین کاری ندارم؛ من با قانون خدا پیش میرم.»»

    ………………………………………………………………………..

    با اینکه به نظر می‌رسید قانون خرید سربازی هر سال تمدید میشه، یه حسی به استاد گفت: دیگه برو این کار را انجام بده.

    وقتی که تصمیم گرفتن که این کارو انجام بدن، اون روز انگار یه حسی بهشون گفت: آقا امروز برو انجامش بده.

    اون الهامه، اون حسه، بهشون گفت: نه… تو همین الان باید این کار را انجام بدی. حتی با اینکه استاد در اون زمان خیلی کارهاشونو پشت گوش می‌انداختن، ولی اون روز برای اولین بار در زندگیشون تصمیم گرفته بودن که این کار انجام بشه.

    در مورد بحث هدایت (که انگار یه چیزی باهات صحبت می‌کنه)، اینکه قلبمون بهمون میگه…

    توی این مثال هم، با اینکه استاد همیشه کارهاشون رو پشت گوش می‌انداختن، اون روز استثنا رفتن و پیگیر اون کار شدن و بعدش دیگه اون شرایط برداشته شد.

    و این یک پیغام بود که با اینکه از اتفاقاتی که در آینده قرار بود بیفته خبر نداشتن، ولی قلبشون بهشون گفت: باید امروز بری و این کار را انجام بدی.

    و اینجوری، اون خواسته‌ای که همیشه داشتن اتفاق افتاد و اینکه فهمیدن:

    وقتی همچین اتفاقی می‌افته و آدم به صدای قلبش گوش میده، انگار بعداً زبون قلبش رو بهتر می‌فهمه…. زبان خداوند رو بهتر می‌فهمه، که کجاها داره هدایتت می‌کنه. و آدم هی بهتر و بهتر میشه.

    فهمیدن که آدم وقتی عمل می‌کنه به چیزی که بهش گفته میشه، (هرچند که خیلی هم غیرمنطقی باشه، اونم توی روز 28 اسفند، و در حالی که دیفالت قضیه اینه که سال دیگه هم برای این کار فرصت هست)، این به ما میگه:

    اگر می‌خوای به خواسته‌هات برسی، مسیرش عمل کردن به الهاماتته….

    مسیرش تغییر دادنه. (همون بحث تنبلی و به تعویق انداختن کارها)

    ………………………………………………………………………..

    و سال‌ها بعد،…..

    وقتی که استاد برای مهاجرت و گرفتن ویزای توریستی آمریکا اقدام کردن، (که اون هم داستان پر از همزمانی‌ها و اتفاقات جادویی و وصل شدن نقاط به همدیگه بود)، هدایت شدن به فرانسه.

    و اون فردی که اون روز در سفارت آمریکا بود (و فارسی بلد بود)، بهشون گفت: من خیلی دوست دارم شما رو بفرستم آمریکا…

    فقط یک سوال داشت: خدمت کجا رفتی؟

    و وقتی که استاد گفتن که خدمت نرفتن، و خرید خدمتی بودن، گل از گلش شکفت و گفت: تموم شد و رفت….

    و همون شب ویزاشون آماده شد و اومدن آمریکا….

    و بعدش توی آمریکا هم، همه کارای اقامتشون خیلی آسون و راحت انجام شد.

    توی این ماجرا: در مورد استاد و با خواسته‌های استاد، خدا اینجوری هدایتشون کرد، که این راهه برای ایشون خوب بود؛ ولی برای کسه دیگه‌ای ممکنه یه راه دیگه‌ای خوب باشه، و ما اینو نمی‌دونیم.

    به همین دلیل هم تسلیم بودن اصل داستان هدایته.

    و استاد هم تسلیم بودن، وقتی هدایت بهشون گفت: همین الان برو و هرجور شده این کار رو انجام بده.

    گفتن: چشم. و تنبلی نکردن….

    و توی سفارت هم، فقط یک سوال دقیقاً در مورد همون موضوع ازشون پرسیده شد!

    با تفکر در این ماجرا ما می‌بینیم که انگار خدا از قبل پلن و برنامه‌ها رو چیده بوده برای یه سری اتفاقات.

    وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ ﴿17﴾

    کسانی که هدایت یافته‏ اند خداوند بر هدایتشان می‏افزاید، و روح تقوی به آنها می‏بخشد. (سوره محمد- آیه 17)

    استاد عزیزم، خانم شایسته مهربانم، علی آقا، سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      امین استار گفته:
      مدت عضویت: 842 روز

      سلام مهشید عزیز از خدا برات آرزو میکنم که بر علم شما خداوند بیافزایه تا در این مسیر بیشتر یاد بگیرید الان که دارم می‌نویسم این ریپلای رو تا آخر گفته های ارزشمندتون همه ش رو نخوندم و این جمله که گفتی من با قانون آدما کار ندارم من با قانون خدا پیش میرم یه حسی زیبایی رو در من بوجود آورد و من در فرکانس این عبارت زیبا و یا باور بشدت خوب بودم بقول استاد تو (خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود را بگویدت که چون باید کرد) تو هدایت میشی این خدایی که در وجود همه هست و دقیقا تو هر اتفاق همین خدا تو را راهنمایی میکنه و همه ی آدم ها هم دقیقا همین خدایی هستن که میشه یه انرژی و همه هست

      منم یه قضیه ی جالبی از سربازی دارم که بابام 6 ماه جبهه داشت و خدمت کرده بود سالها می‌گذشت اما دنبال کار کارت ایثار فک کنم نمی‌گرفت یه سفر بابام رفت به گرگان و وقتی برگشت از گرگان نمیدونم چه جرقه ای تو ذهنش خورد که بهم گفت هفته ی بعد میرم کرمان کارهای کارت (ایثار) رو درست کنم بعد از شاید 7 یا 8 سال گفتم باشه بریم و اونجا رفتیم بعد 2 یا 3 ماه یا کمتر کارت درست شد منم همش به مامانم اینا میگفتم من سربازی نمیرم! وهی میگفتن نه باید بری. پس چرا بقیه میرن تو نری؟ اینطوری پیش رفت که بابام این کارت رو به کسی که از این کارا سر در میاره نشون داد گفت با این کارت ایثار تا دو تا بچه ی پسرتو میتونی معاف کنی کلا ؟ به همین سادگی ؟ و البته من این خواسته رو داشتم و خیلی هم رها بودم ازش و توی قید این نبودم که باهاش بجنگم یا اینکه خیلی هم برام مهم باشه و اینم معاف از خدمت ؟ بله خواسته رو خدا اینجوری پاسخ میده! فکرشو کن بابام بعد چندین سال دنبال این کار رو بگیره و من به خواستم برسم و بصورت باورنکردنی خیلی عجیبه ایشالا که همیشه سالم باشید

      ایشالا که همیشه در راه صراه مستقیم باشید خیلی کامنتتون رو دوست داشتم در پناه تنها رهبر جهان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زینب حیدری گفته:
      مدت عضویت: 517 روز

      اول از همه سلام میکنم به مهشید عزیزم

      و دوم اینکه خداوندو هزاران بار شکر میکنم بخاطر اینکه منو هدایت کردن به این کامنت زیبا و ارزشمند

      خداهاشده بعد اینکه من فایل استادو گوش کردم گفتم من باید امروز کامنت بزارم تا باورهام بیشتر تقویت بشه

      و این شد ک هدایت شدم به کامنت شما از همون اول اشک ریختم تا اخرش

      از بس که چقد خداوند این جهان رو زیبا آفریده و با خاسته ی ما تغییر میکنه یعنی کافیه ما اراده کنیم ازش بخواهیم اون بهترین ادم هارو بهترین کارهارو و بهترین شکل برای ما انجام میده جوری ک باورمون نمیشه حتی

      مهشید جان ازت خیلی ممنونم بابت این کامنت خیلی خیلی قشنگت ک با تمام وجودم حسش کردم و خدارو بابتش شکر کردم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ماکان الیکایی گفته:
    مدت عضویت: 501 روز

    96مین نشانه ی روز من

    موضوع فایل: گفتگو استاد عباس منش با دوستان قسمت12

    سلام به استاد عزیزم امیدوارم حال دلتون همیشه خوب و عالی باشه،و درود می‌فرستم به بانو شایسته و همراهان همیشگی سایت پرطرفدار استاد،

    وقتی شما خواسته ای داری جهان می‌تونه باشما تغییر کنه دریچه های نعمت به روی شما باز میشه،و تصمیم گیری میکنی هدایت میشی،قلب آدم وقتی بهت چیزی میگه،حس و انرژی درونی ت برات معجزه میکنه،و به هدایت خداوند ایمان دارم،

    انسانهایی که رشد و ترقی کردن مطمئنا کارهای خارق‌العاده و عالی انجام دادن،که افراد دیگر اون کارو انجام ندادن،رفته رفته با حضور در سایت و استفاده از آموزه های فایل های مختلف سایت استاد،آزادی بیشتری رو تجربه میکنم،و مسیر لذت بردن واقعی و روابط عاطفی عالی با دوستان،و سلامتی بیش از دوران قبل،و حتی ورود ثروت،و قرارگرفتن در مدار پیشرفت رو دارم تجربه میکنم،

    خدارو خیلی دوستدارم،چون همیشه همه جا همراه منه،منو فراموش نمیکنه،به خدا اجازه دادم منو هدایت کنه و مسیر و راه رو نشانم بده،از الهامات غیبی و تضادهای سازنده ش ذینفع و بهره مند میشم،و با امید ادامه میدم.

    لذت بردن شده چاشنی زندگیم،همیشه بیاد خدا و با خدا و از فراوانی نعمات الهی اش سپاسگزاری میکنم،تمام زیبایی ها را درک میکنم و با خالق زیبایی ها همسخن میشوم و آرامش را در کلام آسمانی اش در وجودم معنا میکنم ،معنی و مفهوم آیه های پرقدرت پر از رمز و گنجینه های آفرینش در زندگی را هر روز با میل و اشتیاق مرور میکنم،

    یاد گرفته ام که در مسیر استمرار بورزم و آگاهی و اطلاعاتم را افزایش دهم،و باورهای درست و کنترل ورودی عالی داشته باشم تا فرکانسهای دریافتی ام عالی و دلخواه زندگی ام باشد،آموختم خدا را ستایش کنم همانند آسمان و زمین و دریا و درختان تن سبز،و همه و همه،خودم را تکه ای از خدا بدانم که به او توانایی اتصال دارم،

    وصال من با یار،همچون وصال قطره به دریاست،و من میشوم آن قطره ای که به دریا منتهی میشود و از تمام نعمتهای گسترده ی دریا خودم را سیراب میکنم،

    آری اینجا من به هر آنچه که تصور کنم میرسم چون من به او که همیشه باقی ست متصل هستم،و لایتناهی و بی انتها و نامحدود،فقط باید خودم و باور درونم را با خواسته ام همقدم کنم،و هدایت را الهه راهی بدانم که بدون او،هیچ راهی هموار نیست و بدون او پستی و بلندی راه برایم غیرقابل تحمل و ناممکن است،آری من خود بنده واقعی اشرف مخلوقاتم،من انسان خردمند و با دانشی هستم که از آموزش و تمرین کردن بصورت طبیعی با الگوهای سازنده قوانین جهان،در حال رشد و توسعه زندگی خودم و خویشتن هستم.

    سپاسگزار و شاکر نعمات بی منت کریم و فرمانروای عالم،و استاد بزرگوار جهت فایل آموزنده شان هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1175 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان عالی و خوب خودم

    خدا را ممنون هستم که در حال شنیدن این فایل زیبا هستم

    الهامات الهی واقعا زیبا و کارساز هستند

    قبلا زیاد به این الهامات توجه نمی کردم

    با خودم می گفتم خداوند همه چیز را برای من درست خواهد کرد ولی در نهایت نگاه و دیدم به دستها و کمک دیگران بود

    از بنده های خداوند کمک می خواستم

    این برای من خیلی در نهایت ترس و رنج آور می شد

    اما اکنون بیشتر سعی می کنم که بتوانم روی خودم و باورهای توحیدی خودم کار کنم تا در این مسیر کمتر دچار ترس و رنج بشوم

    نکته اینجا این است که همیشه دل به صدا و نداهایی بدهم که حال من را خوب می کند و این برای من مهمترین و

    عالی ترین کاری است که همیشه می توانم در زندگی خودم انجام بدهم

    ممنون از خدای خوب خودم هستم که همیشه در کنار من بهترین ها را برای من می خواهد

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: