اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلسله فایل های گفت و گو با دوستان چقدر عالی داره فرکانسمون رو خوب می کنه. وقتی میبینم باباجان نه فقط خود استاد بلکه بچه هایی هم هستن که نتیجه گرفتن و چقدر حالم خوب تر میشه وقتی این همه نمونه و الگو میبینم الگو ها مهم ترین سند و واسه ذهن منطقی ما هستند چقدر من انرژی گرفتم از اون جو فوق العاده یعنی عشق بود و عشق بین بچه ها و استاد:)))
اصلا نمیتونم بگم کدومشون بهتر بود اون دوست عزیز که با هیچ پولی یه گالری موفق در بهترین نسخه اصفهان زدند.اون دوست عزیزی که از شهرشون مهاجرت کردند بدنبال چیزی که عاشقش بودند یعنی غواصی در کیش یا اون دوست عزیزی که با سن کم کلیی ایده زیبا پولساز و بقول خودشون ارزش افرین داشتند
به جرات میتونم بگم این نمونه ها و مثال های واقعی خودشون به اندازه ده ها کتاب موفقیت تاثیر دارن چون نصیحت نمی کنند اینده خیالی نمیسازند فقط ادم های واقعی با زندگی های مختلف که ایمان داشتند رو نشون میدن
استاد عزیزم مطمئنا میدونید چقدررررر تمام این کارها فایل هایی که از زندگی روز مره خودتون میذارید و حتی قدم هایی که برداشتید رو برامون شرح میدید بطرز باورررررر نکردنی افکار ما رو پرورش میده افکارمون رو باز میکنه و مهم تر از همه جا پای ایمان رو محکم تر میکنه تو دلامون:)
و من چقدر کنجکاوم که بدوم استاد چطور تونستند تو یه کشور کاملا متفاوت و درحالی که حتی زبان روهم خوب بلد نبودند با 500 دلار پول بسازند که این املاک و ماشین های زیبا رو تهیه کننند:))
امیدوارم یک روزی استاد هم داستان زندگی اولیه خودش در امریکا رو برامون تعریف کنه
سپاسگزار پروردگارم هستم که منو هدایت کرد تا ب این جا بیام و کلی درس یاد بگیرم، چقدر این فایل برام درس های قشنگی داشت. خدایا شکرت
انقد حرفای استاد برام جذابه و ب دلم میشینه ک برای یادگرفتنشون جاهای متفاوت و جدید رو انتخاب میکنم . همیشه وقتی درسایی رو میخوام یاد بگیرم ک دوسشون دارم محیط جدید رو برای بادگیری انتخاب میکنم ک لذتش بیش تر ب دلم میچسبه:)
مثلا الان اومدم بالا پشت بوم ی فرش پهن کردم. اسمونو نگاه میکنم ک انگار غرق در سکوته. اون موقع ک اومدم خورشید تو اسمون بود ولی الان تقریبا 20 دقیقه گذشته و دیگه خورشید مثل قبل نمیتابه. ابر ها اروم اروم روی خورشید زیبارو پوشوندن. این تغییرات ک ارام ارام انجام میشه این درسو بهم میده ک ببین، تغییرات اروم اروم انجام میشه. ابرا کم کم بدون اینکه تو متوجه بشی خورشیدو محو میکنن و اون طرف اسمون ماه داره کم کم پدیدار میشه. صبر داشته باش عزیزم. و بذار تکاملت طی بشه و اروم اروم تغییرات رو درون خودت ببین:)🥰
صدای پرنده ها چقد قشنگه خدای من🕊
خب برم ک درسامو بگم…
استاد توی دوره قانون افرینش، جلسه اول میگین هرچی ک قانونه بدون ی باوره و الان دارم تو حرفاتون میشنوم ک میگین تو ی درخواستی داری و جهان بهش پاسخ میده حتی اگر یه قانون باشه
چقدر زیباس ک میشه ب خواسته ها رسید حتی اگه ی قانون باشه. قانون میتونه عوض بشه و جهان ب همراه تغیبرات ما تغییر میکنه و شکل های متفاوتی ب خود میگیره
چقدر باید سپاسگزار پروردگارم باشم ک اینقدر بهم قدرت داده ک درکش سخته برای منی ک بیست و یک سال با باورهای کاملا متفاوت زندگی کردم ولی ب مرور با عمل بهشون ان شالله باورهام تغییر میکنه و میتونم زندگیمو بسازم همونجوری ک دلم میخواد❤
بله، استاد میفرمایند باورهای ما ب حقیقت میپیونده
پس هر حقیقتی ک الان در زندگی من وجود داره برمیگرده ب باورام. باید بگردم و باورهامو پیدا کنم و نتیجشو ببینم تا قانون بیش تر برام یاداوری بشه و برای تغییرش ذهنمو بمباران کنم😊
استاد میگن انگار قرار بوده این قانون سربازی ثابت باشه و تغییر نکنه ولی یه حس، یه الهام بهش گفته برو نظام وظیفه. دوباره ی حس بهش گفته برو تهران و کاراتو انجام بده هرچند غیر منطقیه. بله! این خاصیت الهامه ک غیر منطقیه
ولی تو باید گوش کنی و تسلیم باشی، سرسپردگی مطلق جانم. سرسپردگی مطلق:)
قلب ادم ب ادم حقیقت رو میگه و تو باید بهش گوش بدی. خداوند از طریق قلبت باهات حرف میزنه و تو باید حرف خالقتو گوش بدی اگر میخوای ب خواستت برسی🌙🧡
و تسلیم بودن اصل داستان هدایته…
استاد برام غیرقابل باوره وقتی میگین اون خانومه ب استثنا اون روز اونجا بوده و گفته من میخوام شمارو بفرسم امریکا و فقط بگو سربازی کجا رفتی و کارای ویزاتون اینقد راحت انجام بشه توسط اون دست خدا:):))
الله اکبر واقعا
الله اکبر ک اگه کسی قانون رو ندونه فکر میکنه اینا دروغه ک راحت کارا انجام بشه ولی باور تو زندگی تو و اتفاقات تورو ب وجود میاره. باور تو…
و باور تو با توجه تو ب وجود میاد. ب اون چبزیکه فکر میکنی، مینویسی، تصور میکنی، حرف میزنی درموردش
همه اینا باور تورو ب وجود میاره و تو تجربش میکنی
جهان نمیتونه ب چیزی غیراز باور تو پاسخ بده جانم:)
خب هوا داره کم کم تاریک میشه و از خورشید تنها یه مقدار نور مونده. رنگش شبیه رنگ اسمون پرادایسه موقع غروب افتاب:)
هرموقع بهش نگاه میکنم میگم چ خوب ک میتونم تجربه شبیه استاد و مریم جانو داشته باشم. اخه رنگای اسمونمون شبیه همه. و قدرت میگم برای ادامه راه ک توی زمینه های بیش تر با شما تجربه مشترک داشته باشم:)😊
اگرمیخوای به خواسته هایت برسی مسیرش عمل کردن به الهاماته،
وقتی جهان تعهدت رو ببینه مسیر رو برات هموار میکنه حتی ممکنه فقط بخاطر تو قانون کشور حتی برای مدت کوتاهی عوض شه،تاتوبه خواستت برسی یا تو هدایت بشی به جایی ،ایده ای ،آدمی ،اتفاقی که باتو همفرکانس هست واز قبل درست هست و هماهنگه با خواسته هات
واین یک قانونه وخداوند قانون های ثابتش رو هرگز تغییرنمیده
پس ای ماریای درمسیر آگاهی،لطفا تمام تمرکزت رو بذار رو تقویت باورهات و دست از این شرک که قدرت رو به عوامل بیرونی بدی بردار…
اون خونه ی بزرگتر درجای بهتر واحدهای کمتر منتظرته تا باورهات تغییر کنه تا دو دستی تقدیمت بشه
چقدر خوب نوشته بودیو واقعا این حرف های شما حرف های دل من هم هست و بسیار منطق های خوب و باورهای قوی براش نوشتید. اونجایی که گفتید “بلاخص تو سمت خودتو درست انجام بده ،جهان سمت خودشو قطعا بی نقص انجام میده”
“این کامنت مخصوص دوستانی هست که از دیدن نتیجه ی بچها ممکنه ناامید بشن از جمله خود من”
شما باید به قلبتون گوش بدین همیشه به قلبت گوش کن
در رابطه با ترمز ها اینو بهت بگم که تا زمانی که به اونا خوراک ندی اونا ضعیف میمونن و نمیتونن کاری کنن . تو اصلا نباید به این فکر کنی که چه ترمزی داری . تو فقط باید ببینی چطوری میتونی زمان بیشتری گاز بدی (در احساس امید و ایمان و شادی و آرامش بمونی). باید همش آگاه تر بشی. چون هرچی آگاه تر میشی یعنی داری بزرگتر میشی و وقتی بزرگتر بشی یعنی دیگه اشتباهات بچگونه (ترمزها) رو انجام نمیدی.
تازه اگر بیای فکر کنی که چه ترمزی دارم و اومدیم و شناساییش هم کردی بازم به این نقطه میرسی که نباید بهش خوراک بدی تا ضعیف بشه بازم ممکنه اون ترمز رو نتونی رفع کنی چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی .
پس وقت ارزشمندت رو بزار روی ایجاد باورهای قدرتمند کننده و هرچی قوی تر بشی خودبخود میفهمی که چه وجه ضعیفی تو وجودت داری و راحت رفعش میکنی.
در واقع یه آدم نمیتونه هروز قوی تر بشه و هروز ضعیف تر هم بشه … وقتی داری میری بدنسازی خب هروز قوی تر و عضلانی تر میشی … مگه میشه هم لاغر شی هم عضلانی بشی؟ مگه میشه همزمان این اتفاق بیفته؟ نه دورت بگردم … تو یا داری میری بالا یا داری میری پایین
مگه میشه هم بری بالا هم بری پایین؟
مگه میشه احساست هم عالی باشه هم بد؟
پس اگر داری به چیزهایی توجه میکنی که احساست رو خوب میکنه به این معناست که پات روی گازه
من اینو قبول ندارم که میشه همزمان گاز و ترمز داد
تو یا داری گاز میدی یا ترمز
مثلا داری یه فایل گوش میدی که بی نهایت احساس و باورِ تحقق خواسته هات رو بهت میده و تو قلبت باز میشه آرامش میگیری خیالت راحت میشه و ترس و غم و شک و ناامیدی از وجودت میره… پس تو میفهمی که الان داری گاز میدی داری فقط گاز میدی … پس باید این فایل رو گوش بدی گوش بدی گوش بدی … فایلهایی که این حالت رو برات ایجاد میکنه رو همش گوش بده … مادامی که خوراک خوب به ذهنت میدی پات روی گازه
ولی مثلا یه فایلی هست که گوش میدی بعد حالت بد میشه قلبت میگیره یهو کل ایمانت میریزه پایین و ناامید میشی ( ممکنه اون فایل خیلیم خوب باشه ولی به خاطر مداری که هستی برداشت نا صحیحی از اون فایل کنی و حالت بد بشه ناامید بشی)… خب اینجا داری ترمز میگیری احساست انقدر بده که میفهمی پات روی ترمزه … سریع اون فایل رو پاک کن اون فایلی نیست که بهت کمک بکنه اون در مدار تو نیست…
در واقع گاز دادن یعنی چیزایی رو میشنوی و حست خوب میشه و ایمان پیدا میکنی.
ترمز دادن یعنی چیزایی و میشنوی ک حست بد میشه ناامید میشی.
و هرچقدر که بتونی در طول روز در احساس خوب بمونی به این معناست ک گاز دادی.
بعضیا در طول روز یکم چیزای خوب گوش میکنن یکم شکرگزاری میکنن بعد باز میرن اخبار میبینن یا با دوستی میشینن ک حرفای اکثریت جامعه رو میشنون که رسما تو دیوار هستن. یکم از روز گاز میدن و یکم ترمز میگیرن.
بازم میگم
اینو بدون که هروقت حالت خوبه به این معناست که داری تخته گاز میدی ( یعنی رسما پات رو از رو ترمز برداشتی ها)
هروقتم حالت بده داری ترمز میگیری.
حالا بعضیا اشتباها فکر میکنن که نه هرچقدر حالت خوب باشه ولی ترمزها دارن کار خودشون رو میکنن … که این باعث میشه ایمان نداشته باشن و نتونن حال خودشون رو خوب نگه دارن… این شک و تردید و توهمِ ترمز نمیزاره ایمانشون مدت زیادی حفظ بشه و قدرت بگیره.
امام علی میگه بنده هیچوقت مزه ایمان رو نمیچشه مگر اینکه باور کنه که اون چیزی که بهش میرسه نمیتونسته نرسه. ( یعنی وقتی داری گاز میدی لاجرم میرسی به خواستت)
یعنی مغز ما ، وظیفش اینه مارو به ارتعاشمون برسونه
چیزی ک مدت ها ارتعاشش رو فرستادم نمیتونه که اتفاق نیفته…تا اینجوری باور نکنی ایمان نداری… تا به این فکر کنی که نکنه من عملگرا نیستم نمیتونی ایمان بیاری…تا به این فکر کنی که پس چرا فلانی تونست من چقد عقبم نمیتونی مزه ایمان رو بچشی…ایمان یعنی مستی یعنی رو پات نمیتونی وایسی … یعنی فارغ از اینکه الان وسط لجن زاره زندگی هستم … شرایط تغییر میکنه لاجرم تغییر میکنه…
مثلا تو بحث روابط وقتی ایمان داری ک من رابطه خوبی رو دریافت میکنم… یهو یه حرفی از دهنت درمیاد و طرف خیلی خوشش میاد ازت … خب تو بخاطر اینکه در بحث روابط ایمان داشتی که خدا برات میسازه پس مغزت بهت دستورهایی میده که این اتفاق برات بیفته … خودبخود کارهایی رو میکنی ک شیرین و دوست داشتنی میشی …
مثلا در بحث ثروت ببین مارک زاکر برگ وقتی اینستاگرام رو میخواست بخره همه سهام داران فیسبوک بهش میگفتن این دیوونگیه و ما کنارت نخواهیم بود
ولی تو مغز مارک زاکر برگ این کار دیوونگی نبود مغزش داشت اون و به باورای مالیش میرسوند و خیلی منطقی براش جلوه میداد ک تو باید اینکارو کنی
در واقع مارک این کارو منطقی ترین کار ممکن میدونست و بعد انجامش داد … اگر یه ذره شک داشت ک نمیرفت بخره … ته دلش ایمان داشت ک اینکار درست ترین کاره ممکنه و بعد انجامش داد… و خب وقتی با ایمان و یقین قدم برداشت نتایجش هم اومد…
ما تصمیم هایی میگیریم که براساس باورامون هست ما ماشین اثباته باورهامون هستیم
ما نمیتونیم تصمیم هایی بگیریم که ضد باورامون باشه مغزمون بهمون این اجازه رو نمیده! نمیشه که باورای مالی داغونی داشته باشیم و یه ایده رو با شجاعت و جسارت اجرا کنیم و بهمون نتیجه بده! مطمئنا اون ایده هیچ ثروتی نداره و عزت نفست و خورد میکنه… دیگه ترس داری قدمی برداری..ترسات رو بیشتر میکنه.
مثلا کسی که به درامد ماهی یه تومن باور داره
نمیتونه کارایی کنه که ماهی دو تومن بهش سود برسونه.حتی اگ برفرض مثال کاری رو کنه که دو میلیون بهش سود بده در نهایت با همون تصمیم هایی که میگیره یه تومنه اضافی رو به باد میده مثلا ممکنه مغزش بهش فرمان بده که تصادف کنه تا اون یه تومن و خرج ماشینش کنه و در نهایت یه تومن برای خودش باقی بمونه.
پس اصلا به این فکر نکن ک چه کاری انجام بدم یا چه ترمزی دارم؟
تو فقط بگو چه ارتعاشی بفرستم چه باوری بسازم چه چیزی رو ببینم و گوش بدم که حالم بهتر بشه ایمانم قوی بشه … بعدش دیگه بصورت خودکار تمام آدم ها و جهان و مغزت و تصمیماتت به خدمتِ ارتعاشِ غالبت در میان ..دقت کنین ارتعاشِ غالب! نه اینکه یکم چیزای خوب ببینم یکمم برم با آدمایی ک تو دیوار هستن نشست و برخواست کنم بعد خیال کنم ک دارم رو خودم کار میکنم! نه جانه دل … تو باید عاشقانه تقوی داشته باشی عاشقانه مث عقاب بالای سر خودت وایسی و بفهمی ک چی بدردت میخوره و سمتِ چه ورودی هایی نباید بری…
شما نگاه نکن ک بچها چیکار میکنن خب پس من چون انجام نمیدم پس نتیجه نمیگیرم… شما اصلا تو مغز اون آدما نیستی که بفهمی چه فعل و انفعالاتی انجام شده… شما الان تنها کاری ک میکنی اینه که امیدت رو حفظ کنی
فکر کردن به ترمز باعث میشه امیدت رو از دست بدی.
ولش کن بخدا ترمز ها خودشون برطرف میشن
من از پارسال تا الان هزارتا ترمز داشتم ک برطرف شده
من اصا فکر نکردم بهشون … هرچی رو خودم کار کردم اون ترمز ها برام بدیهی شدن من بزرگ شدم و فهمیدم که اونا چقدر ضایه هستن ..و چقدر واضح هست که اشتباهه و برطرفشون کردم.
مثلا یه بچه رو در نظر بگیر وقتی خیلی کوچیکه رو فرش دسشویی میکنه و از نظر ما خیلی بدیهی هستش که اینکار اشتباهه ولی اون بچه با درک و باورای اون زمانش نمیتونه متوجه بشه که کارش اشتباهه ولی وقتی بزرگتر میشه دیگه براش مث روز روشنه که این کار اشتباهه و وقتی میفهمه راحت تغییر میکنه .( حالا فرض کن که اون بچه که هشت ماهشه بیاد به داداشه هفت سالش نگاه کنه و بگه عه داداشم رو قالی دشویی نمیکنه پس چرا من نمیتونم مث اون باشم پس من خیلی داغونم و تا اخر عمر قراره همینکارو کنم وای چقدر من ضعیف و ناتوانم و یا بزور بیاد سعی کنه بره دسشویی اصلا مگه میتونه؟ هههههه اصلا مگه بچه هشت ماهه میتونه راه بره …)
ما هم اینطوری هستیم هرچی بزرگتر و با فهم تر میشیم ترمزهامون برامون بدیهی میشه و میتونیم شناسایی کنیم و ترکشون کنیم.
مثلا بارها شده که یه فایل و گوش دادیم که استاد میگه غیبت نکن … بعد تو میگی خب تو غیبت ک مشکلی ندارم و اوکی هستم و میزنی میره … درحالیکه دقیقا تو همون کار و انجام میدی ولی چون مث اون بچه هنوز درک و فهم و آگاهیت پایینه نمیفهمی … بعد یکم زمان میگذره یکم آگاه تر میشی دوباره اون فایل و میشنوی یهو میگی عه من چرا غیبت میکردم تا الان ولی نمیفهمیدم !!! من خودم جز همین دسته بودم ولی نمیفهمیدم…!!! خب شما الان انقد برات بدیهی هست که میتونی راحت غیبت کردن رو ترک کنی شاید اصلا اون فایل و گوش ندی ولی درونت داد میزنه و برات بدیهی میشه که این عادت زشت و ضایه اس و باید ترکش کنی… ولی چند وقت قبل کوچیک بودی ناآگاه بودی نمی دونستی ترمزی به اسم غیبت تو وجودت هست… فکر میکردی تو این قضیه مشکلی نداری و اوکی هستی …اصلا زشتی اینکار به چشمت نمیومد… یه دروغگو اگر بدونه دروغ زشته که اینکارو نمیکنه … اون آدم تو ذهنش دروغ رو شیک و خوشگل کرده که میتونه انجامش بده… از دید ناظر بیرونی قابلِ تشخیصه ولی خودش تو مدار و آگاهی نیست که بتونه زشتیش رو تشخیص بده… مث اون بچه ک دسشویی میکنه و میخنده بعدش …
پس برطرف کردن ترمز ها نیاز به زور زدن نداره… کم کم بزرگ میشی آگاه میشی و خیلی بدیهی و واضح مث روز برات روشن میشه که داری از فلان جا ضربه میخوری و چون متوجه میشی و تو مدار این آگاهی هستی خیلی راحت اون عادت و ترمز رو برطرف میکنی.
مشکل ما اینه که الان رو پله اول هستیم و داریم به بچهایی ک رو پله هزار هستن نگاه میکنیم و میگیم ای دل غافل من چقد شوت هستم و عزت نفست و میاری پایین و فکر میکنی ناتوان هستی.
مگه اون بچه که رو قالی دسشویی میکنه ناتوانه؟ یا چیزی از بقیه کم داره؟ نههه اون فقط هنوز آگاهیش به اون مرحله نرسیده که متوجه بشه کارش اشتباهه و عملکردش رو تغییر بده.
تو ناتوان نیستی تو قدرت جذبت پایینتر از بچهای دیگه نیست تو فقط باید ادامه بدی تا آگاهیت هروز بالاتر بره… بعدش به اون بچها میرسی به خواسته هات میرسی … بخدا که هیچی از بقیه کم نداری… اگ بعضیا زودتر نتیجه میگیرن به این معناست که آگاهتر بودن و صفر کیلومتر نبودن… بالاخره یه گذشته متفاوتی با ما داشتن .. ممکنه خانوادشون از خانواده ما آگاهتر بودن و هزارتا دلیل که باعث میشه همینکه به سایت وارد میشن نتایج بزرگی دریافت کنن … و بعد ما بچهای پایینتر نگاهشون میکنیم و حسرت می خوریم و ناامید میشیم و بدتر ترمز میگیریم … لطفا صبور باشید و ادامه بدید.
خیلی از بچها از سن پایین کار میکردن… بقولی تو خیابون بزرگ شدن هزارتا سرد و گرم و چشیدن… خیلی زودتر از اینها با خیلی از ترس هاشون روبرو شدن کوهی از تجربه هستن… خیلی جاها مجبور شدن رو پای خودشون بایستن… خب اینا زودتر پیشرفت میکنن… ولی خیلیا من جمله خودِ من تا هیجده سالگی حق نداشته از خونه تنها بره بیرون.. هرجا خواسته بره براش آژانس گرفتن… حق نداشته به هیچ مهارتی فکر کنه چون پدر و مادر دیکتاتورش ازش خواستن دکتر بشه!
خیلی مهارتهارو دوس داشته یاد بگیره ولی پدرش نذاشته چون لطمه میخورده درساش! من خودم چنین شرایطی رو داشتم و عزت نفسم له شده … من نمیتونم امروز یه فایل گوش بدم بعد بگم عه پس پاشم گیوه هام و وَر بکشم برم تو دل ترسام! من کل عمرم و تحت کنترل و ترسای پدرو مادرم بودم… برام خیلی عجیبه که بچها چطوری پامیشن میرن یه شهره دیگه… ناامید میشم خودمو سرزنش میکنم … چرا من مهارتام انقدر کمه چرا انقدر وابسته ام به پول پدرم؟
من میدونم خیلی جای کار دارم .. ولی این به این معنی نیست ک من چیزی از بقیه کم دارم یا دارم توهم میزنم! من فقط نیاز دارم صبر و استقامت داشته باشم در این راه… ترسای من از بچها دیگه بیشتره ولی به این معنی نیست ک من ناتوانم.
امروز برای من یک روز خاصه، امروز هزار و چهار صدمین روز یکه من افتخار آشنایی با این سایت زیبا و وزین را داشتم، امروز مصادف هزار و چهار صدمین روز من با سال هزار و چهارصد است، هزار و چهارصد روز لذت بردن از هزار و چهارصد روز کار کردن،استاد وقتی من برمیگردم و گذشتهی خودمو مرور میکنم این مدتی که با شما آشنا شدم را مرور میکنم واقعاً تغییراتی را که من هزار و چهارصد روز پیش رو با الان می بینم قابل قیاس نیست و ازین بابت بسیار بسیار خدا را شاکرم و بسیار بسیار بسیار از شما تشکر ویژه میکنم.
برای من خیلی این مصادف بودن زیباست.
برویم جلسه دوازده حل تمرین استاد عزیزم
در این جلسه علی عزیزی در مورد اینکه دارند کار میکنند و تغییرات زندگیشان داشتهاند و جسارتهایی داشتند و اینکه وارد علاقشون شدند صحبت از اینکه این مسیر و رفتن و از این مسیر یاد گرفتهاند و لذت بردن صحبت میکردهاند و از اینکه جا دارند و راه دارند برای کار کردن صحبت و از اینکه یک خواستهای داشتند درخواستی داشتند که اینکه نمیخواهند بروند سربازی یعنی دوست ندارند بروند سربازی صحبت کردهاند .و چه زیبا خاطره خودتون از سربازی بیان کردید حالا من خودم کسی هستم که خدمت سربازی رفتم و واقعاً اون دو سالی که خدمت سربازی رفتم و تجربه خودمو میگم از خدمت سربازی من دو سال خدمت سربازی رفتم.
زمانیکه من خدمت سربازی رفتهام خب خیلی سیستمهای کامپیوتری خانگی زیاد نشده بود ولی من در محل کارم سیستم کامپیوتر در اختیارم بود و میتوانستم از اون استفاده کنم. در اون برهه زمانی خیلی اطلاعات زیادی از کامپیوتر نداشتم کلا کامپیوتر در اون زمان تازه کامپیوترهای خونگی آمده بود خیلی سیستمهای که یادتون باشه پنتیوم وان و حتی پنتیوم تو اینا آمده بود و کلا خیلی به اون شکل سیستمهای خانگی نبود و کلا تازه صنعت کامپیوتر راه افتاده بودیم و اون شکلی که باید خیلی زیاد باشه نبود حدود سالهای ۱۳۸۱ این صنعت جدید بود ولی من از این شرایط از این تضادی که برای من اتفاق افتاد به بهترین شکل ممکن استفاده کردم، من یه سیستم در اختیارم بود که خب حالا باید نامه تایپ میکردم یهسری آمار و اطلاعات درمیآوردم که نیاز داشتم به نرمافزارهای آفیس منجمله ورد و اکسل و پاورپوینت و سایر نرمافزارهایی که توی زمینه بود .من خب روز اول که شروع کردم هیچی بلد نبودم هیچی بلد نبودم یعنی در حد صفر و یکی از دوستان که اونجا کار میکرد خیلی کمک کرد به من یک سری چیزها را یاد داد و من واقعاً علاقمند شدی یادمه آنچنان کتاب زیادی نبود ولی من چونکه هم دوست داشتم زبان یاد بگیرم هم دوست داشتم کامپیوتر یاد بگیرم از help نرمافزارهای آفیس کپی گرفتم برا خودم و شروع کردم از رو help نرمافزارهایی مثل اکسل و ورد و پاورپوینت یاد کرد
گرفتن و بعد از مدت پایان مدت سربازیم من آنقدر مسلط شده بودم و کامپیوتر و نرمافزارهای ورد اکسل فتوشاپ کارول دراو را با یکسری نرمافزارهای خود سیستمعامل ویندوز که نصب کنم یک سیستمعامل ویندوز کلا من درون مدت خدمت سربازی یک تسلط بسیار کامل بر نرمافزارهای رایج آن زمان کامپیوتر پیدا کردم که بعدها و بعدها خیلی به من کمک کرد خیلی کمک میکرد و من حتی برای استخدامی میرفتم جاهایی که میخواستم کار کنم واقعاً خیلی بکارمآمد و او تضادی که من در خدمت در آن بهوجودآمده باعث شد که من با عشق و علاقه برم سراغ یادگیری کامپیوتر و کامپیوتر را واقعاً مسلط شدم و الان هنوز که هنوز همان روال همان ارتباط با همان شرایط دارم. و میخوام بگم تجربه من از خدمت سربازی اصلا تجربه بدی نیست کمااینکه خیلی لذتبخش بود خیلی با دوستان لذت میبردیم و تفریحات میکردیم من خب من چون مدرک لیسانس داشتهام و بهعنوان افسر در آن پادگان خدمت میکردم و آزادی عمل بیشتری داشتیم در یک شهرستان دیگهای بودیم. حتی من در کل مدت خدمت سربازی بعدازظهرا کلاس زبان رفتم و سطح زبان خودم را تا پری آیلتس رسوندم که اگر من چهار ترم دیگه ادامه میدادم می توانستم آیلتس خودم را بگیرم ولی بر حسب شرایطی نشد که ادامه بدهم و این همزمانی یادگیری زبان و استفاده از help کامپیوتر خیلی به من کمک کرد که در هر دو زمینه موفق بشم و میخوام بگم که اون زمان من اصلا قوانین را نمیدونستم ولی از دل اون تضادی که در آن بهوجودآمده بود در دو سال خدمت سربازی بود من تونستم به این مهارتها دست پیدا کنم و الان که نگاه میکنم میبینم چقدر خوب بوده و یا فرصت غنیمتی بود برای من خدمت سربازی کمااینکه الان یادم اومد من حتی باشگاه میرفتم علاوه بر کلاس زبان و صبح تا ظهر که در محل خدمتم بودم یعنی کلا من در طی حدود دو سالی که خدمت کردهام هم در زمینه زبان انگلیسی خیلی رشد کردم و هم در زمینه کامپیوتر خیلی رشد کردم هم به ورزش مورد علاقهام پرداختم و همه اینها را من استفاده کردم و از زمانیکه داشتم بهنحو احسن و خوب استفاده کردم و الان یادآوری میکنم میبینم چقدر وقت و زمان استفاده بردم از این دو سال خدمت سربازی و مثل خیلی از دوستان که میگفتند زمانیکه باید علاف باشی و کاری نکنید نه بهترین زمانی بود که من بهترین استفادهها را بردم.
این تجربه من بود از خدمت سربازی که میخواستم خدمت دوستان بگم که خیلی هم بد نیست واقعاً شاید سربازی و خدمت سربازی حالا اینکه اگه آدم نتونه بره و مثل شما بخره و استفاده کنه اینکه یک موضوع دیگری است که خیلی هم عالی میشوند.
اما درسی که از شما یاد گرفتم توی این فایل اون عمل به الهامات تون بود که همیشه انجامیده شما استاد عمل به الهامات هستید و چقدر من دارم درس میگیرم از این عمل الهامات.
همین امروز الهامی به من شد که یک کار را انجام بده من نمیدونستم که نتیجه این الهام چی میشه ولی گفتم چونکه الهامشده باید برم باید برم به این کار را انجام بدهم و بلند شدم و آمدم و کلی نتایج گرفتم از عمل بههمین الهامی که انجام دادم حالا چون مربوط به این جلسه و کلاس نیست شاید روز دیگهای در موردش صحبت کردم.
یادمه استاد این فروش خدمت سربازی فکر میکنم برای سال هفتاد و هشت و یا هفتاد و نه بود و دقیقاً من تو اون سال ها دانشجو بودم و خیلی فرصتی نبود و خودم یادمه آرزو میکردم که کاش دانشجو نبودم میتونستم این سربازیم رو بخرم ولی خب شرایط نشد ولی اینکه شما عمل کردید به او الهام تون و اینکه او با این کار باید انجام بشه و هم بیست و هشت اسفند دقیقاً روز پایان سال و وقتی شما متعهد میشی و عمل میکنی به الهامات خدا هم کمکت میکنه وسیلهها را برات آماده میکنه مهیا میکنه و همهچی کار بهنحو احسن انجام بده و حالتی که دیگران باورشون نمیشه که همچین اتفاقی افتادهاست و من اینرو بهکرات در شما دیدم اونجایی که شما به الهامات تن عمل کردید و رفتید برای پاسپورت تان اقدام کرده و فایل زیبا هم گذاشتید که همین شرایط بیماری واقعاً نمیشد به راحتی اون زمان انجام بدهید ولی باید انجام میدادید و انجام دادید. یا این عمل به الهامات تون بابت گواهینامهتون و من واقعاً دارم از شما یاد میگیرم یاد میگیرم و به الهامی که بهت میشه باید عمل کرد، نتیجهاش قطعا تو دل عمل به الهام بهت گفته میشه یا حتی بعدها و بعدها و بعدها متوجه میشه که اون عملی که کرده به اون الهامی که بهت گفته شده که قطعا از جانب خدا بوده که نتایج برایت داشتهاست.
من واقعاً تحسین میکنم این عمل به الهامات شما را و سعی میکنم و سعی میکنم که تمرین کنم و تمرین کنم که خودم به الهاماتی که به من میشه عمل کنم،نمیگم صددرصد ولی در خیلی از موارد عمل میکنم نمونهش همین امروزی الهامی به من شد که یه جایی برو من نمیدونستم اصلن چرا باید برم ولی گفتم باید بروم. چرا ؟؟ ولی وقتی اومدم درسهایی گرفتم که خدا میدونه بعداً که نتایج برام بیاد بیام بگم از عمل به اون الهامی بود که اونجا من انجام دادهام.
بهعنوان شاگرد شما سعی میکنم سعی میکنم به آنچه که از شما میشنوم در حد تکامل خودم عمل کنم و عمل کنم و روزی که انشاءالله همدیگر را دیدیم بگم استاد من شاگرد عملگرای شما بودم.
تو فایل قبلی تون گفتید که من دوست دارم کسی که با من صحبت میکنه از نتایجش بگه و من میخوام نتایجم رو یه روزی به شما بگم.
خود همین یادآوری اینکه چه نتایجی در گذشته گرفتید خیلی به انسان در مورد انگیزه گرفتن کمک میکند.
همین بحثی که شما در مورد خدمت سربازی گفتید خیلی موارد را یادآوری کرد به من چقدر خوبه استاد که اینکه ما گذشته خودمون یادآوری کنیم به خودمان و موفقیتهای خودمان را به خودمان یادآوری کنیم و بگوییم که ما که موفقیتهایی داشتیم. همین یادآوری خدمت سربازی برای من خیلی درسها داشت اینکه من با چه پشتکاری نشستم help نرمافزارها را گرفتم و یاد گرفتم اینکه من با چه پشتکاری زبان یاد میگرفتم و با چه شور و عشق و علاقه من یاد میگرفتم و همون شور و عشق و علاقه و اگر در خودم دوباره زنده کنم قطعا میتونم به همه مسیرهای خوب خودم برسم و به همه خواستههای خودم برسم.
ممنون از شما که تو این فایل و حالا این هدایت الله و این دوست عزیزمون که درمورد سربازی صحبت کرد و در ادامه شما در مورد آن صحبت کردید به من یادآوری شد که موفقیتها و نتایجی که من در دوران خدمت سربازیام گرفتم خیلی عالی بود و من هیچ موقع تا الان از خدمت سربازی از دوران سربازی به بدی یاد نکردهاند گفتم یکی از دورانی بود که من رو شکوفا کرد.
بعد از خدمت سربازی برای خودم سیستم خریدم و وارد این بازی شدم و خیلی مسلط شدم بر خیلی از موارد و شروعش و سرمنشاء کار دقیقاً از زمانی بود که من سرباز شدم و خدمت سربازی را شروع کردم.
خیلی ممنون خیلی متشکر از این هدایتی که شد، اتفاقی که من یادآوری کنم و خودم گذشته موفقیت های خودم را دوباره به خودم یادآوری کنم چقدر الهامات میتواند اثربخش باشد و اینکه عمل کنی به الهامات چقدر میتونه نتایجی داشته باشید که شاید خیلیهاش الان ندونیم ولی بعدها متوجه میشی.
سلام خدمت شما استاد عزیز و گرامی و خانم شایسته عزیز و همچنین به همه دوستانی که به این مسیر الهی هدایت شده اند.
خدارو هزاران بار سپاسگزارم که حدود یکساله بصورت معجزه وار به این مسیر هدایت شدم و بصورت جدی روی افکار و آگاهیم کار میکنم.
امروز که داشتم صحبت های گرم شما و همچنین نتایج دوستان رو نگاه می کردم و گوش می دادم به یاد اتفاقات گذشته ی خودم افتادم که من هم با هدایت خدای بزرگ از خدمت سربازی معاف شدم.
قضیه اش به این صورت بود که من یه حسی درونم می گفت سربازی نمی رم و کلا معاف میشم و حتی اینو بارها به دوستان و همکلاسی های خودم گفته بودم. تا اینکه موقع آزمون دانشگاه فرا رسید و من هم چون شاگرد تقریبا منظم و باهوشی بودم مطمئن بودم در همون رشته مهندسی عمران قبول میشم.
اون دوران بصورت ناخودآگاه سه چیز رو باهمه وجودم احساس می کردم.
1_ توکل به خدا
2_ ذوق و شوق رسیدن قطعی به خواسته هام
3_ تلاش و کوشش که با شروع حرکتم مسیر هموار و آسان میشد.
بعد از کلی درس خوندن و آمادگی جهت آزمون کنکور بالاخره آزمون دانشگاه برگزار شد و موقعی که نتایج اومد من قبول نشده بودم. واسم خیلی عجیب بود با اینکه دلم چیز دیگه ای می گفت.
جالبه که بیشتر دوستانم در همون رشته قبول شده بودند.
من توکلم رو از دست ندادم و همچنان پر از امید به آینده همراه شوق فراوان بودم.
چندماهی گذشت و من برای کمک به مادرم در فروشگاهش مشغول بکار بودم و همزمان به دنبال جمع کردن پول برای ثبت نام در دانشگاه آزاد بودم.
برادر بزرگتری دارم که اتفاقا همون موقع از سربازی اش به مرخصی آمده بود و همراهش یک برگه بود برای معافیت من!!
من هیچ اطلاعی از معافیت دوبرادری نداشتم، قانونی که همون سالها بمدت 1 سال به اجرا در اومده بود و بعد از معاف شدن من، قانون هم تغییر کرده بود.
همراه برگه ی تایید خدمت سربازی برادرم به محل ساختمان نظام وظیفه شهرمون مراجعه کردم و کلا 10 دقیقه بیشتر طول نکشید و به من یک برگه معافیت موقت دادند تا اینکه اصل کارت معافیت ام برسه.
جالبه که من همچنان احساس توکل به خدا و ذوق و شوق درونی همراهم بود.
روز بعد یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت که دانشگاه قبول شدی.
خیلی واسم عجیب بود، سریع رفتم و پیک آفرینش رو خریدم و اسم من جزو نفرات ذخیره بود و من قبول شده بودم و حالا می تونستم از نیم سال دوم تحصیلی وارد دانشگاه بشم.
دی ماه بود و هوا سرد، با کلی ذوق و شوق وارد دانشگاه شدم تا کارهای ثبت نام ام رو انجام بدم، مدرک گواهی موقت معافیت ام رو قبول کردند و من براحتی ثبت نام کردم.
جالبه تمام همکلاسی های من که واسه نیمه اول سال تحصیلی قبول شده بودند همشون همون موقع با دفترچه آماده به خدمت ثبت نام کرده بودند و طبق قرعه کشی دانشگاه همشون شروع به تحصیلشون از بهمن ماه اعلام شده بود.
من و هم کلاسی های دبیرستانم در بهمن ماه همون سال باهم ترم اول رو شروع کردیم در حالی که من از خدمت سربازی معاف شده بودم.
این یک تجربه بزرگ توی زندگیم بود و باور کنید هروقت بخاطرش میارم ناخودآگاه از فضل و رحمت خدای بزرگ گریه ام میگیره.
من توکل کردم و خواستم و براحتی واسم انجام شد.
تجربه ای که دارم دوباره توی زندگیم با کمک استاد عباس منش عزیز پیاده اش می کنم تا به خواسته های بزرگ و بزرگ ترم برسم.
استاد عزیز چقدر این فایل زیبا بود این فایل نشانه امشب من بود خیلی خوشحال شدم وامیدوارترشدم بسیار دلچسب بود
داستان سربازی شما چقدر آموزنده ودرس داشت
چقدر توکل چقدر گوش کردن وتوجه به الهامات
چقدر باورهای درست
چقدر تمرکز به ورودیهای ذهن وکنترلش وقدرت تغییرات جهان با میخواهم ومیشود هارو نشون میدید ویاد میدید
چقدر تمرکز رو اینها که پرداختن به اصل هست انسان رو از حاشیه وفرع دور میکنه وباعث رشد و پیشرفت وشکوفایی باطنی وظاهری مامیشه
استاد عزیز شماچقدر ماهید به خدا که فایلهای رایگانتون هم دنیایی از درس و محبت ومهر وسخاوت وصفاهست که از دل وجون فریاد میزنید بال بال میزنید تا به ما تفهیم کنیدکه داستان از چه قراره
ازتون ممنون وسپاسگزارم
استاد به مهربانی شما هنوز ندیدم همیشه در پناه الله بکتا سلامت باشید
عاشق نحوه صحبت کردن شما با دوستان هستم
اینقدر باصفا
اینقدر متواضع وشیرین
چقدر آرام بی نظیر ومهربان ومهربان
گرم وصمیمی و آرامبخش برای ما صحبت میکنید به خدا قسم که من یکی سیر نمیشم از دیدن شما وصحبتهاتون
من شمارو تحسین میکنم وخداروشکرگزارم که اینجا هستم
واینکه کامنت شما دوست گرامی بسیار زیبا بود و واقعا من به وجد آورد وامیدوارتر شدم خیلی خوشحال شدم دلم روشن شد
وشمارو هم بسیار تحسین میکنم که با راهکارهای عالی
خواسته خودتون تونستید محقق کنید تبریک میگم خیلی بی نظیربود
سلااااااااااام استاد بی نظیرم من عاااااشقتم چقدر خوشحالم از فایل جدید ک در مورد الهام و هدایت بود
عاشقتم استادم ک هرچی میخوای بگی از تجارب خودت میگی و در تمااام زمینه ها بهترین الگویی
چقدر من اینو دوس دارم ک خودم الگویی باشم ک همیشه دوس داشتم ببینمش و خدارو شکر همین الان هم هستممم اما میخوام با نتایج بزرگترم بهتر و بهتر باشم
استادم منم مثل شما دارم یاد میگیرم با نتایجم صحبت کنم
فایل امروز هم دقیقاااا مربوط ب نتیجه دیروز منه ک ۲ تا معجزه بود برام
استاد ما چندروز بود ک میخواستیم بریم ی سفر کوتاه از اصفهان محل زندگیمون ب آبادان خونه پدر بزرگم
ولی هر روز ب ی دلیلی جور نمیشد و ما خودمون رو ب جریان هدایت سپرده بودیم (من و خواهرم و مادرم) و تسلیم بودیم تا اینکه دیروز احساسمون اوکی داد و ما خوشحال و خندان حرکت کردیم
پدرم نیومد و ما خودمون اومدیم سفر
از قبل گفته بودن که ممکنه بخاطر شرایط بیماری و این چیزا از ورود افراد و مسافر ب شهرای دیگه جلوگیری بشه و جریمه کنن و ازین داستانا
ولی خب ما حسمون گفت برین و مشکلی پیش نمیاد
خلاصه ما حرکت کردیم
من پشت فرمون بودم
ابتدای مسیر چون جاده صاف بود با سرعت بالا ۱۴۰ تا اینا میومدم ک یه جا پلیس گرامی ما رو دید و گفت وایسین ولی من انقدر سرعتم بالا بود ک نتونستم ب یکباره سرعت کم کنم و وایسم و ردش کردم
هیچی دیگه گفتیم حتما خیریتی توش بوده
باز اومدیم جلوتر یه ۴۰ ۵۰ کیلومتر جلوتر باز ی پلیس دیگه و باز همین داستان و ما خیلی شیک ردش کردیم (عمدی نبود آقاااا)
خیلیم بهمون خوش گذشت توی راه خیلی زیبایی دیدیم فراوانی دیدم و تایید کردم این فراوانی و زیبایی جهان رو و انقدری خوش گذشت ک ما ۱۰ ساعت توی راه بودیم ولی وقتی رسیدیم من گفتم انگار یکی دو ساعت گذشت..خدایا شکررررت
رسیدیم ب پلیس راه اهواز آبادان
دیگه اینجا جدی تر بود چرا؟ چون دونه دونه ماشینا رو نگه میداشتن و پلاکها رو چک میکردن و اگه پلاک از شهر دیگه بود نگهش میداشتن و جریمه و برگشت و …
ما با هم قرار گذاشتیم ک شجاع باشیم و بدون هیچ دروغ و مظلوم بازی حقیقت رو بگیم و گفتیم خدایا خودمون رو ب تو میسپاریم
پلیس اومد دم شیشه سلام احوال پرسی گرم و محترمانه باهامون کرد (بچه های خوزستان همه خونگرم و مشتییییی)
گفت از کجا تشریف میارین؟
گفتیم اصفهان
رو کرد ب همکارش گفت از اصفهاااان اومدن!!
گفت کارت ماشین رو بدین و برین جلوتر پارک کنید تا من بیام
آقااااا هیچی دیگه
رفت تو دفتر پلیس و برگشت سمت ماشین
گفت رفتم تو سیستم چک کردم دوربین شما رو گرفته ۱ میلیون تومنم جریمه شدین!!
حالا باید برگردین نمیشه برین آبادان ممنوعه
گفتیم آقاااا ما دو ساله سفر نیومدیم بخاطر همین شرایط موجود و الان تازه میخوایم بریم ی سری بزنیم و زود برمیگردیم
همین
بعد استاد خودش گفت خب ی کاری کنید
شما ب مسیرتون ادامه بدین برین من بهشون میگم برگشتین. جریمه تونم لغو میکنم!!!!!!!
وااااااااااااااااااای
مرسیییی سرکار
استاد نزدیک بود بهش بگم عاااااشقتم :)))))
ما حرکت کردیم و انقدر جیغ و دست و هورا کشیدیم ازین معجزه خدا
آخه چرا باید ب ما بگه شما برین تازه من لغوش میکنم براتون؟؟؟
وای خدای من معجزه ازین بالاتر؟؟؟؟
ما دیگه انقدر ووووعه وووعه کردیم و دست زدیم و رقصیدیم و خیلی خیلی این داستان رو مرور و تکرار میکردیم خیلی زیاد
همش خدارو شکر میکردیم خیلیییی حسش خوب بود خیلی تفاوت هدایت رو اینجا فهمیدم
اینم بگم ما صبح توی تمرین ستاره قطبیمون نوشته بودیم هر ۳ مون که خدایا ما راحت و با دل خوش بریم سفر و بریم ب مقصد
و خداوند چطور همه چیز میشود همه کس را…
من عاشق این خداممممم
استاد همونطوری خوشحال و خندان ما اومدیم جلوتر تا یکی دو ساعت بعد رسیدیم پلیس راه آبادان
دوباره داشتن تمام پلاکها رو چک میکردن توی دو تا لاین
ما هم باز گفتیم توکل ب خدا میریم
همین ک نزدیک دو تا پلیسی شدیم ک داشتن ماشینا رو چک میکردن، اینا رفتن توی لاین دیگه ای و ماشینای لاین ما آزاد بودن ک برن و ما هم رفتییییییییییم … یعنی بدون ایکه اصلا پلاک ما رو چک کنن یا معطل بشیم
و بعدش اومدیم خونه پدر بزرگ جان و براشون دوباره این داستان هدایت رو تغریف کردم و بازم ارتعاشات خوب و احساسات خوب
دوباره خاله هام هرکدوم میومدن اونجا تک ب تک براشون با ذوق و شوق تعریف میکردم و بازم اون فرکانس
استادم ازتون یاد گرفتم ک انقدر نتایجم رو برای خودم برای کسانی ک میدونم درکش میکنن تکرار کنم تا باز هم ب ذهنم بگم دیدی دیدی شد دیدی چقدر خدا با منه دیدی من فرماندهم دیدی من خالقم؟؟؟؟؟
واسه هرکی تعریف میکردیم میگفت چقدر خوش شانس
یا میگفتن آره چون شما ۳ تا خانوم بودین پلیسه با شما راه اومده!!
و ازین دلایل فیزیکی و بیرونی!!
ولی من تو دلم میگفتم نه آقا جااان اینا همش حاصل باورها و فرکانس خودمون و درخواست خودمون از خدا بوده و ما بودیم ک به این انرژی شکل دادیم در جهت خواستمون
وای استاد جونم انقدر خوشحالم ک هنوزم تو کف این معجزات الهی ام
و خدارو صدهزار مرتبه شکر برای هدایت
برای الهاماتش
من فکر میکنم بهترین راه تشخیص الهامات و هدایتهای خدا با نجواهای ذهنی اینه که الهامات جنسش آارامش و اطمینان قلبیه و خیال تورو راحت میکنه و دلت رو قرص میکنه ک ایمان بیاری ب درست بودن تصمیمت یا مسیرت
.
استاد جونم داستان سربازیتون خیلی خیلی برام الگوی خوبی بود از گوش دادن ب الهامات و منم دارم سعی میکنم مثل شما باشم
امسالم رو سال توحید و عمل ب الهامات الهی نامگذاری کردم و از ابتدای سال سعی کردم ب این الهامات وسیع و فراوان الهی ک بهم میگه عمل کنم و حتی در مورد بیزنسم چقدر زیببا هدایتم کرد همین امسال و داره قدم ب قدم راه رو بهم نشون میده و من دارم عمل میکنم
و خداوند همواره ب شجاعان پاداش میدهد
استاد جونم دیروز تو ماشین داشتیم راجبه هرچیزی صحبت میکردیم من بعدش میگفتم وای استاد عباسمنش تو این مورد هم الگوئه تو این مورد هم بهترینه و الگوی منه
و چقدرررر خدارو شکر میکنم برای وجود نازنینتون توی زندگیم ک میتونم ب رااااحتی ب راحتی پامو جا پای شما بذارم و با دل قرص و با هدایتهای خداوندم حرکت کنم و بهشت زمینیمو خلق کنم
استاد عزیزم نمیدونیییی چقدر دوستت دارم
اصلا وقتی میبینمتون مخصوصا توی گفتگ.و با دوستان قند تو دلم آب میشه ک استاد ب این گلی دارم
و همه فایلها رو تصویری میبینم و خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم وقتی هم میبینم و هم میشنومتون
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گل و همه عزیزانی که این کامنت رو میخونن
من چند وقتی هست که به فکر مهاجرت هستم و میخوام در مورد الهاماتی ک بهم داره میشه بهتون بگم
من یک کشوری رو به عنوان مقصدم انتخاب کردم اول اینکه فکر نمیکردم همچین کشوری با ویژگی های مورد نظر من وجود داشته باشه و دوم وقتی فهمیدم خیلی مشتاق شدم تا به این کشور مهاجرت کنم
اولین قدم من ک اصلا من با این کشور و فرهنگش آشنا شدم ازدواجم بود
من یک خواستگار داشتم ک ایشون در هلند زندگی میکردن و تو مدتی ک با ایشون در ارتباط بودم خیلی خوب بود و همیشه خوبی های این آدم رو به یاد میارم و قند تو دلم آب میشه
و ب خاطر یک سری قضیه ک از سمت خود ایشون بود و احساس قربانی شدن من هم بی تاثیر نبود فعلا این وصلت به انجام نرسید
اما خب من واقعا از هلند خوشم اومده بود
و خواستم تاا حتما مهاجرت کنم
یک راهی ک بهم الهام شد این بود من میتونم از طریق شرکت های توریستی ب اروپا سفر کنم و دیدم اره واقعا میشه و خیلی خوشحال بودم
و این باور در من شکل گرفت ک بله منم میتونم به اروپا سفر کنم و پیگیر بودم
و بعدش فهمیدم اگه از این طریق بخوای بری پاسپورت رو از اول تا آخر سفر ازت میگیرن
اما من فهمیدم این مسیرش نیست
آخه گفتم از این راه برم اروپا و بمونم اما نمیشد
و خیلی ناراحت شدم
یک روز تو قلبم اینو احساسش کردم
بهم گفت یاسمین تو خیلی داری عجله میکنی
خیلی هول کردی
اصلا آرامش نداری
اول اینکه آروم باش, این راه راهی نیست ک تو بتونی ب خواسته ات برسی تلاش فیزیکی تو هیچ کمکی به رسیدن به هدف نمیکنه
سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی و بعد میرییم قدم بعدی
خلاصه به ندای قلبم گوش دادم و سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم تا بتونم الهامات خداوند رو بهتر دریافت کنم
من به ندای قلبم گوش میدادم چون قبلش اتفاق های دیگه ای افتاده بود ک هربار ایمان منو بیشتر میکرد
خلاصه به خودم گفتم من میرم و مهاجرت میکنم به کشور مورد علاقه ام اما نمیدونم چجوری که خداوند منو هدایت کرد به اینکه برم دنبال کار تو سایت های مختلف اون کشور بگردم
من نمیدونم چه حکمتی بود اما احتمالا دارم تکاملم رو طی میکنم
اولش زیاد جدی نگرفتم گفتم بیخیال من فقط همینجوری درخواست میدم ببینم چی میشه اما بعد کم کم جدی ترش گرفتم و رزومه خودمو کامل تر کردم
مدتی گذشت و فهمیدم که رزومه کاری میخوان
خب منی ک اصلا جایی کار نکردم رزومه از کجا میاوردم
و اما یک حسی بهم گفت برو دنبالش
منم رفتم خدا داشت منو قدم ب قدم هدایت میکرد
من همزمان دارم روی عزت نفسم هم کار میکنم
خلاصه یکی دوتا قنادی رفتم و صحبت کردم گفتن نیاز به نیرو نداریم
یک قنادی ک خیلی از نظر من لاکچری بود و میگفتم اون که اصلاااا آخرشه و فلان
نمیرم و,,,
اما خدا میدونه قلبم انقققدر اون لحظه داشت میگفت تو باید بری اونجا درست مثل استاد ک میگن ی ندای داشت بهشون میگفتن تو باید اینکارو انجام بدی
و من رفتم وارد قنادی شدم
خیلی محترم سلام کردم و ازشون خواستم تا با مدیریت صحبت کنم
وقتی رفتم اتاق مدیر بلند سلام و احوال پرسی کردم و
در مورد حرفه ام خیلی محکم صحبت کردم
خیلی برخورد خوبی داشتن ایشون و چقدر با اعتماد به نفس صحبت کرده بودم
با اینکه نتیجه اونی که من میخواستم نبود اما تمرینی بود برای من ک عزت نفسم رو بالاتر میبرد
و در آخر تشکری کردم و خدافظی کردم…
داشتم فکر میکردم میگفتم خدایا این مسیری نیست ک من میخوام
من بدون رزومه میخوام مهاجرت کنم
بدون این چیزا
یک راهی هدایتم کن تا این چیزا رو نخواد و خیلی آسون بتونم مهاجرت کنم
داشتم فکر میکردم ک یهو ب ذهنم رسید آقا بیا اصلا کلاس آموزشی بزار برای دوستت ک امروز خیلی مشتاق بود در مورد حرفه شیرینی پزی یاد بگیره
و بهش پیام دادم و گفتم اگه خواستی میتونم بهت یاد بدم و اونم خوشحال شد و گفت بهت خبر میدم
همون شب گفتم خدایا تو قدم ب قدم داری هدایتم میکنی پس منم فقط میگم چشم
و آگهی درمورد برگزاری کلاس حضوری خصوصی تو پیج اینستاگرام گذاشتم
اما گفتم بازم این چیزی نیست ک من میخوام
من هدفم اینه که بتونم پول خوب دربیارم
به دلار باشه و هرجا باشم پول از همین طریق به حسابم واریز بشه و درگیر پول دادن یک قرون و دو هزار بچه ها نباشم
برای یک ماه یا دوماه نمیخوام ک تا وقتی ایران هستم اینا شاگرد باشن و وقتی نباشم دیگه نباشن
که یهو بهم الهام شد خب چرا نمیای همین کلاس حضوری رو آنلاین تدریس نمیکنی
خیلیم عالیه
و آنقدر این الهام شدید بود ک تصمیم گرفتم انجامش بدم
اکانت یوتیوب درست کردم و شروع کردم به درست کردن ویدیو و چقددددر از این کار لذت میبرم
میگم خدایا من اگه میدونستم انقد به آموزش دادن کاری که توش حرفه ای هستم علاقه دارم زودتر انجامش میدادم
و آنقدر دیدن ویدیو هام برام لذت بخشه ک خدا میدونه و چقدر به دلم میشینه
من باور های خیلی خوبی رو دارم نسبت به شغلم خداروشکر باور های فوق العاده ای رو بوجود آوردم
حتی خواهر کوچیکم که ۹ سالشه از دیدن ویدیو هام لذت میبره و میخواد چندین مرتبه اونارو ببینه
من از کاری ک میکنم لذت میبرم و از خدای عزیز
من از خدا همیشه میخوام تا منو دقیقا دقیقا و دقیقا مثل استاد هدایت کنه به مسیری ک همینقدر راحت مهاجرت کنم به کشور مورد علاقه ام و امروز این فایل نشونه ای بود برام که منم میتونم دقیقاااا به همین سادگی مهاجرت کنم
استاد اول اینکه دمت گررررررم این امکان رو ایجاد کردی تا بچه ها بیان راجب خودشون و روندشون صحبت کنن.
واقعا اگر بگم برای من صحبت بچه ها بیشتر از فایل های شما تاثیر داشته اغراق نکردم. چرا؟؟؟
چون دقیقا دارن به قانونی اشاره می کنن که شما همیشه داری بهش اشاره می کنی که فرقی نداره کجا هستی، یا کی هستی وقتی داری از قانون استفاده می کنی پس باید نتایج تو زندگیت نمایان بشه و بچه هایی که میان صحبت می کنن گواه این قوانین هستش و از طرفی وقتی شما از قوانین و نتایج صحبت می کنی انگار یه چیزی تو ذهن میگه که خب این نتایج برای عباسمنش رخ داده و من باهاش خیلی فاصله دارم. اما وقتی صحبت های بچه ها رو می شنوی ایمانت هزاران برابر میشه و این بار یه چیزی تو ذهنت میگه ببین این بچه ها که دیگه مثل خود من هستن و اینطور نتیجه گرفتن پس برای من هم نتایج اونطور که می خوام می تونه رخ بده و تنها کاری که باید انجام بدم ادامه و ادامه و ادامه مسیر با حال خوب هستش.
پس لطفا استاد این فایل ها رو تا قسمت 1000 ادامه بدین که خیلی عالیه و بهترین پادکست که میشه تولید کرد همین فایل های گفتکو با دوستان هستش.
سلام:)
سلسله فایل های گفت و گو با دوستان چقدر عالی داره فرکانسمون رو خوب می کنه. وقتی میبینم باباجان نه فقط خود استاد بلکه بچه هایی هم هستن که نتیجه گرفتن و چقدر حالم خوب تر میشه وقتی این همه نمونه و الگو میبینم الگو ها مهم ترین سند و واسه ذهن منطقی ما هستند چقدر من انرژی گرفتم از اون جو فوق العاده یعنی عشق بود و عشق بین بچه ها و استاد:)))
اصلا نمیتونم بگم کدومشون بهتر بود اون دوست عزیز که با هیچ پولی یه گالری موفق در بهترین نسخه اصفهان زدند.اون دوست عزیزی که از شهرشون مهاجرت کردند بدنبال چیزی که عاشقش بودند یعنی غواصی در کیش یا اون دوست عزیزی که با سن کم کلیی ایده زیبا پولساز و بقول خودشون ارزش افرین داشتند
به جرات میتونم بگم این نمونه ها و مثال های واقعی خودشون به اندازه ده ها کتاب موفقیت تاثیر دارن چون نصیحت نمی کنند اینده خیالی نمیسازند فقط ادم های واقعی با زندگی های مختلف که ایمان داشتند رو نشون میدن
استاد عزیزم مطمئنا میدونید چقدررررر تمام این کارها فایل هایی که از زندگی روز مره خودتون میذارید و حتی قدم هایی که برداشتید رو برامون شرح میدید بطرز باورررررر نکردنی افکار ما رو پرورش میده افکارمون رو باز میکنه و مهم تر از همه جا پای ایمان رو محکم تر میکنه تو دلامون:)
و من چقدر کنجکاوم که بدوم استاد چطور تونستند تو یه کشور کاملا متفاوت و درحالی که حتی زبان روهم خوب بلد نبودند با 500 دلار پول بسازند که این املاک و ماشین های زیبا رو تهیه کننند:))
امیدوارم یک روزی استاد هم داستان زندگی اولیه خودش در امریکا رو برامون تعریف کنه
سلام
سپاسگزار پروردگارم هستم که منو هدایت کرد تا ب این جا بیام و کلی درس یاد بگیرم، چقدر این فایل برام درس های قشنگی داشت. خدایا شکرت
انقد حرفای استاد برام جذابه و ب دلم میشینه ک برای یادگرفتنشون جاهای متفاوت و جدید رو انتخاب میکنم . همیشه وقتی درسایی رو میخوام یاد بگیرم ک دوسشون دارم محیط جدید رو برای بادگیری انتخاب میکنم ک لذتش بیش تر ب دلم میچسبه:)
مثلا الان اومدم بالا پشت بوم ی فرش پهن کردم. اسمونو نگاه میکنم ک انگار غرق در سکوته. اون موقع ک اومدم خورشید تو اسمون بود ولی الان تقریبا 20 دقیقه گذشته و دیگه خورشید مثل قبل نمیتابه. ابر ها اروم اروم روی خورشید زیبارو پوشوندن. این تغییرات ک ارام ارام انجام میشه این درسو بهم میده ک ببین، تغییرات اروم اروم انجام میشه. ابرا کم کم بدون اینکه تو متوجه بشی خورشیدو محو میکنن و اون طرف اسمون ماه داره کم کم پدیدار میشه. صبر داشته باش عزیزم. و بذار تکاملت طی بشه و اروم اروم تغییرات رو درون خودت ببین:)🥰
صدای پرنده ها چقد قشنگه خدای من🕊
خب برم ک درسامو بگم…
استاد توی دوره قانون افرینش، جلسه اول میگین هرچی ک قانونه بدون ی باوره و الان دارم تو حرفاتون میشنوم ک میگین تو ی درخواستی داری و جهان بهش پاسخ میده حتی اگر یه قانون باشه
چقدر زیباس ک میشه ب خواسته ها رسید حتی اگه ی قانون باشه. قانون میتونه عوض بشه و جهان ب همراه تغیبرات ما تغییر میکنه و شکل های متفاوتی ب خود میگیره
چقدر باید سپاسگزار پروردگارم باشم ک اینقدر بهم قدرت داده ک درکش سخته برای منی ک بیست و یک سال با باورهای کاملا متفاوت زندگی کردم ولی ب مرور با عمل بهشون ان شالله باورهام تغییر میکنه و میتونم زندگیمو بسازم همونجوری ک دلم میخواد❤
بله، استاد میفرمایند باورهای ما ب حقیقت میپیونده
پس هر حقیقتی ک الان در زندگی من وجود داره برمیگرده ب باورام. باید بگردم و باورهامو پیدا کنم و نتیجشو ببینم تا قانون بیش تر برام یاداوری بشه و برای تغییرش ذهنمو بمباران کنم😊
استاد میگن انگار قرار بوده این قانون سربازی ثابت باشه و تغییر نکنه ولی یه حس، یه الهام بهش گفته برو نظام وظیفه. دوباره ی حس بهش گفته برو تهران و کاراتو انجام بده هرچند غیر منطقیه. بله! این خاصیت الهامه ک غیر منطقیه
ولی تو باید گوش کنی و تسلیم باشی، سرسپردگی مطلق جانم. سرسپردگی مطلق:)
قلب ادم ب ادم حقیقت رو میگه و تو باید بهش گوش بدی. خداوند از طریق قلبت باهات حرف میزنه و تو باید حرف خالقتو گوش بدی اگر میخوای ب خواستت برسی🌙🧡
و تسلیم بودن اصل داستان هدایته…
استاد برام غیرقابل باوره وقتی میگین اون خانومه ب استثنا اون روز اونجا بوده و گفته من میخوام شمارو بفرسم امریکا و فقط بگو سربازی کجا رفتی و کارای ویزاتون اینقد راحت انجام بشه توسط اون دست خدا:):))
الله اکبر واقعا
الله اکبر ک اگه کسی قانون رو ندونه فکر میکنه اینا دروغه ک راحت کارا انجام بشه ولی باور تو زندگی تو و اتفاقات تورو ب وجود میاره. باور تو…
و باور تو با توجه تو ب وجود میاد. ب اون چبزیکه فکر میکنی، مینویسی، تصور میکنی، حرف میزنی درموردش
همه اینا باور تورو ب وجود میاره و تو تجربش میکنی
جهان نمیتونه ب چیزی غیراز باور تو پاسخ بده جانم:)
خب هوا داره کم کم تاریک میشه و از خورشید تنها یه مقدار نور مونده. رنگش شبیه رنگ اسمون پرادایسه موقع غروب افتاب:)
هرموقع بهش نگاه میکنم میگم چ خوب ک میتونم تجربه شبیه استاد و مریم جانو داشته باشم. اخه رنگای اسمونمون شبیه همه. و قدرت میگم برای ادامه راه ک توی زمینه های بیش تر با شما تجربه مشترک داشته باشم:)😊
ان شالله ب یاری پروردگارم❤
در پناه حق باشین. دوستون دارم🌙🧡❤🥰
به نام مهربان پروردگار هدایتگرم
جلسه ۱۲ گفتگو بادوستان
اگرمیخوای به خواسته هایت برسی مسیرش عمل کردن به الهاماته،
وقتی جهان تعهدت رو ببینه مسیر رو برات هموار میکنه حتی ممکنه فقط بخاطر تو قانون کشور حتی برای مدت کوتاهی عوض شه،تاتوبه خواستت برسی یا تو هدایت بشی به جایی ،ایده ای ،آدمی ،اتفاقی که باتو همفرکانس هست واز قبل درست هست و هماهنگه با خواسته هات
واین یک قانونه وخداوند قانون های ثابتش رو هرگز تغییرنمیده
پس ای ماریای درمسیر آگاهی،لطفا تمام تمرکزت رو بذار رو تقویت باورهات و دست از این شرک که قدرت رو به عوامل بیرونی بدی بردار…
اون خونه ی بزرگتر درجای بهتر واحدهای کمتر منتظرته تا باورهات تغییر کنه تا دو دستی تقدیمت بشه
اون کسب و کار گسترش یافته منتظرته تا ظرف ذهنیت بزرگترشه وبیادسراغت،اون استقلال مالی اون تجربه ی سفرهای رفاهی وتفریحی، اون ماشین صفرکیلومتراون رابطه ی سراسر عشق ودرک متقابل وپراز لذت وشکوه…
همشون منتظر تعهدتن تا به راحتی بیان توتجربه های زندگیت،
تنها وظیفت به عنوان موجودی فرکانسی بیشترماندن دراحساس خوبه ،تنها وظیفت تقویت باورهاته
احساس همین لحظت، فرکانس همین لحظه ت، باورهای الانت 👈داره اتفاقات لحظه بعدت رو رقم میزنه،پش هوشیارباش!
قلبتو باز کن ماریاو تمام تمرکزت رو بذار رو تقویت باورهای هم جهت با خواستت💪 اونوقت به الهاماتی که بهت میشه گوش کن وعمل کن و ازاین مسیرتکاملیت لذت ببر…
تو سمت خودتو درست انجام بده ،جهان سمت خودشو قطعابی نقص انجام میده👌
نه بترس و نه نگران باش
یقین بدون جهان تعهدت رو ببینه از بی نهایت راه آسون که قطعا تو الان به ذهنتم نمیرسه ،ترو به خواستت میرسونه
برو دخترخوب برو وبا تعهد بیشتر انجامشون بده استمرار داشته باش وازمسیر لذت ببر
توبااااید رویاهات زندگی کنی،هیییییچ مذاکره ای هم دراین راستا قابل قبول نسیت
فقط انجامش بده👍🏻💪💪💪
سپاسگزارم از مهربان پروردگارباسخاوتم که منوبه این سایت توحیدی هدایت کرد
سپاسگزارم از مهربان استاد باسخاوتم که این آگاهی های توحیدی رو دراختیارماقرارمیدن 🙏❤
من متعهدم که هرروز دراین سرزمین مقدس دراین اقیانوس آگاهی شنا کنم وازاین کار لذت میبرم تا بتونم نسخه باشکوه تری ازخودم به نمایش بذارم
تا بقول استاد عزیزم خوب زندگی کنم وجهان رو جای بهتری برای زیستن کنم
عشق برای همتون❤❤🥰🥰🥰🌺🌺
بنام رب العالمین
سلام به دوست عزیزم
چقدر خوب نوشته بودیو واقعا این حرف های شما حرف های دل من هم هست و بسیار منطق های خوب و باورهای قوی براش نوشتید. اونجایی که گفتید “بلاخص تو سمت خودتو درست انجام بده ،جهان سمت خودشو قطعا بی نقص انجام میده”
“نه بترس نه نگران باش”
من به شخصه لذت بردم
یا سمیع و یا بصیر
یا قریب مجیب
سلام محمدعزیز،ممنونم که برام کامنت گذاشتی
این کارت باعث شد تا برم و دیدگاه 6 ماه قبلم رو باز بخونم
ودلم قرص تر شه ، و یاد اشتیاق و تعهدم بیوفتم یادم بیاد که باید همچنان استمرار داشته باشم و باحس خوب درلحظه زندگی کنم و پیش برم
که نتیجه این توجه به کانون تمرکز ، میشه نترسیدن و نگران نبودن…
مهربان پروردگارباسخاوتم رو سپاسگزارم که با نشانه های فوقالعاده یادم میندازه که هدفم چیه و چطور باید درمسیر باقی بمونم
سپاسگزارم از شما دوست خوبم ،امیدوارم هممون دراین مسیر توحیدی پیش بریم و خوب زندگی کنیم و کمک کنیم تا جهان جای بهتری برای زیستن باشه
بسم الله الرحمن الرحیم
“این کامنت مخصوص دوستانی هست که از دیدن نتیجه ی بچها ممکنه ناامید بشن از جمله خود من”
شما باید به قلبتون گوش بدین همیشه به قلبت گوش کن
در رابطه با ترمز ها اینو بهت بگم که تا زمانی که به اونا خوراک ندی اونا ضعیف میمونن و نمیتونن کاری کنن . تو اصلا نباید به این فکر کنی که چه ترمزی داری . تو فقط باید ببینی چطوری میتونی زمان بیشتری گاز بدی (در احساس امید و ایمان و شادی و آرامش بمونی). باید همش آگاه تر بشی. چون هرچی آگاه تر میشی یعنی داری بزرگتر میشی و وقتی بزرگتر بشی یعنی دیگه اشتباهات بچگونه (ترمزها) رو انجام نمیدی.
تازه اگر بیای فکر کنی که چه ترمزی دارم و اومدیم و شناساییش هم کردی بازم به این نقطه میرسی که نباید بهش خوراک بدی تا ضعیف بشه بازم ممکنه اون ترمز رو نتونی رفع کنی چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی .
پس وقت ارزشمندت رو بزار روی ایجاد باورهای قدرتمند کننده و هرچی قوی تر بشی خودبخود میفهمی که چه وجه ضعیفی تو وجودت داری و راحت رفعش میکنی.
در واقع یه آدم نمیتونه هروز قوی تر بشه و هروز ضعیف تر هم بشه … وقتی داری میری بدنسازی خب هروز قوی تر و عضلانی تر میشی … مگه میشه هم لاغر شی هم عضلانی بشی؟ مگه میشه همزمان این اتفاق بیفته؟ نه دورت بگردم … تو یا داری میری بالا یا داری میری پایین
مگه میشه هم بری بالا هم بری پایین؟
مگه میشه احساست هم عالی باشه هم بد؟
پس اگر داری به چیزهایی توجه میکنی که احساست رو خوب میکنه به این معناست که پات روی گازه
من اینو قبول ندارم که میشه همزمان گاز و ترمز داد
تو یا داری گاز میدی یا ترمز
مثلا داری یه فایل گوش میدی که بی نهایت احساس و باورِ تحقق خواسته هات رو بهت میده و تو قلبت باز میشه آرامش میگیری خیالت راحت میشه و ترس و غم و شک و ناامیدی از وجودت میره… پس تو میفهمی که الان داری گاز میدی داری فقط گاز میدی … پس باید این فایل رو گوش بدی گوش بدی گوش بدی … فایلهایی که این حالت رو برات ایجاد میکنه رو همش گوش بده … مادامی که خوراک خوب به ذهنت میدی پات روی گازه
ولی مثلا یه فایلی هست که گوش میدی بعد حالت بد میشه قلبت میگیره یهو کل ایمانت میریزه پایین و ناامید میشی ( ممکنه اون فایل خیلیم خوب باشه ولی به خاطر مداری که هستی برداشت نا صحیحی از اون فایل کنی و حالت بد بشه ناامید بشی)… خب اینجا داری ترمز میگیری احساست انقدر بده که میفهمی پات روی ترمزه … سریع اون فایل رو پاک کن اون فایلی نیست که بهت کمک بکنه اون در مدار تو نیست…
در واقع گاز دادن یعنی چیزایی رو میشنوی و حست خوب میشه و ایمان پیدا میکنی.
ترمز دادن یعنی چیزایی و میشنوی ک حست بد میشه ناامید میشی.
و هرچقدر که بتونی در طول روز در احساس خوب بمونی به این معناست ک گاز دادی.
بعضیا در طول روز یکم چیزای خوب گوش میکنن یکم شکرگزاری میکنن بعد باز میرن اخبار میبینن یا با دوستی میشینن ک حرفای اکثریت جامعه رو میشنون که رسما تو دیوار هستن. یکم از روز گاز میدن و یکم ترمز میگیرن.
بازم میگم
اینو بدون که هروقت حالت خوبه به این معناست که داری تخته گاز میدی ( یعنی رسما پات رو از رو ترمز برداشتی ها)
هروقتم حالت بده داری ترمز میگیری.
حالا بعضیا اشتباها فکر میکنن که نه هرچقدر حالت خوب باشه ولی ترمزها دارن کار خودشون رو میکنن … که این باعث میشه ایمان نداشته باشن و نتونن حال خودشون رو خوب نگه دارن… این شک و تردید و توهمِ ترمز نمیزاره ایمانشون مدت زیادی حفظ بشه و قدرت بگیره.
امام علی میگه بنده هیچوقت مزه ایمان رو نمیچشه مگر اینکه باور کنه که اون چیزی که بهش میرسه نمیتونسته نرسه. ( یعنی وقتی داری گاز میدی لاجرم میرسی به خواستت)
یعنی مغز ما ، وظیفش اینه مارو به ارتعاشمون برسونه
چیزی ک مدت ها ارتعاشش رو فرستادم نمیتونه که اتفاق نیفته…تا اینجوری باور نکنی ایمان نداری… تا به این فکر کنی که نکنه من عملگرا نیستم نمیتونی ایمان بیاری…تا به این فکر کنی که پس چرا فلانی تونست من چقد عقبم نمیتونی مزه ایمان رو بچشی…ایمان یعنی مستی یعنی رو پات نمیتونی وایسی … یعنی فارغ از اینکه الان وسط لجن زاره زندگی هستم … شرایط تغییر میکنه لاجرم تغییر میکنه…
مثلا تو بحث روابط وقتی ایمان داری ک من رابطه خوبی رو دریافت میکنم… یهو یه حرفی از دهنت درمیاد و طرف خیلی خوشش میاد ازت … خب تو بخاطر اینکه در بحث روابط ایمان داشتی که خدا برات میسازه پس مغزت بهت دستورهایی میده که این اتفاق برات بیفته … خودبخود کارهایی رو میکنی ک شیرین و دوست داشتنی میشی …
مثلا در بحث ثروت ببین مارک زاکر برگ وقتی اینستاگرام رو میخواست بخره همه سهام داران فیسبوک بهش میگفتن این دیوونگیه و ما کنارت نخواهیم بود
ولی تو مغز مارک زاکر برگ این کار دیوونگی نبود مغزش داشت اون و به باورای مالیش میرسوند و خیلی منطقی براش جلوه میداد ک تو باید اینکارو کنی
در واقع مارک این کارو منطقی ترین کار ممکن میدونست و بعد انجامش داد … اگر یه ذره شک داشت ک نمیرفت بخره … ته دلش ایمان داشت ک اینکار درست ترین کاره ممکنه و بعد انجامش داد… و خب وقتی با ایمان و یقین قدم برداشت نتایجش هم اومد…
ما تصمیم هایی میگیریم که براساس باورامون هست ما ماشین اثباته باورهامون هستیم
ما نمیتونیم تصمیم هایی بگیریم که ضد باورامون باشه مغزمون بهمون این اجازه رو نمیده! نمیشه که باورای مالی داغونی داشته باشیم و یه ایده رو با شجاعت و جسارت اجرا کنیم و بهمون نتیجه بده! مطمئنا اون ایده هیچ ثروتی نداره و عزت نفست و خورد میکنه… دیگه ترس داری قدمی برداری..ترسات رو بیشتر میکنه.
مثلا کسی که به درامد ماهی یه تومن باور داره
نمیتونه کارایی کنه که ماهی دو تومن بهش سود برسونه.حتی اگ برفرض مثال کاری رو کنه که دو میلیون بهش سود بده در نهایت با همون تصمیم هایی که میگیره یه تومنه اضافی رو به باد میده مثلا ممکنه مغزش بهش فرمان بده که تصادف کنه تا اون یه تومن و خرج ماشینش کنه و در نهایت یه تومن برای خودش باقی بمونه.
پس اصلا به این فکر نکن ک چه کاری انجام بدم یا چه ترمزی دارم؟
تو فقط بگو چه ارتعاشی بفرستم چه باوری بسازم چه چیزی رو ببینم و گوش بدم که حالم بهتر بشه ایمانم قوی بشه … بعدش دیگه بصورت خودکار تمام آدم ها و جهان و مغزت و تصمیماتت به خدمتِ ارتعاشِ غالبت در میان ..دقت کنین ارتعاشِ غالب! نه اینکه یکم چیزای خوب ببینم یکمم برم با آدمایی ک تو دیوار هستن نشست و برخواست کنم بعد خیال کنم ک دارم رو خودم کار میکنم! نه جانه دل … تو باید عاشقانه تقوی داشته باشی عاشقانه مث عقاب بالای سر خودت وایسی و بفهمی ک چی بدردت میخوره و سمتِ چه ورودی هایی نباید بری…
شما نگاه نکن ک بچها چیکار میکنن خب پس من چون انجام نمیدم پس نتیجه نمیگیرم… شما اصلا تو مغز اون آدما نیستی که بفهمی چه فعل و انفعالاتی انجام شده… شما الان تنها کاری ک میکنی اینه که امیدت رو حفظ کنی
فکر کردن به ترمز باعث میشه امیدت رو از دست بدی.
ولش کن بخدا ترمز ها خودشون برطرف میشن
من از پارسال تا الان هزارتا ترمز داشتم ک برطرف شده
من اصا فکر نکردم بهشون … هرچی رو خودم کار کردم اون ترمز ها برام بدیهی شدن من بزرگ شدم و فهمیدم که اونا چقدر ضایه هستن ..و چقدر واضح هست که اشتباهه و برطرفشون کردم.
مثلا یه بچه رو در نظر بگیر وقتی خیلی کوچیکه رو فرش دسشویی میکنه و از نظر ما خیلی بدیهی هستش که اینکار اشتباهه ولی اون بچه با درک و باورای اون زمانش نمیتونه متوجه بشه که کارش اشتباهه ولی وقتی بزرگتر میشه دیگه براش مث روز روشنه که این کار اشتباهه و وقتی میفهمه راحت تغییر میکنه .( حالا فرض کن که اون بچه که هشت ماهشه بیاد به داداشه هفت سالش نگاه کنه و بگه عه داداشم رو قالی دشویی نمیکنه پس چرا من نمیتونم مث اون باشم پس من خیلی داغونم و تا اخر عمر قراره همینکارو کنم وای چقدر من ضعیف و ناتوانم و یا بزور بیاد سعی کنه بره دسشویی اصلا مگه میتونه؟ هههههه اصلا مگه بچه هشت ماهه میتونه راه بره …)
ما هم اینطوری هستیم هرچی بزرگتر و با فهم تر میشیم ترمزهامون برامون بدیهی میشه و میتونیم شناسایی کنیم و ترکشون کنیم.
مثلا بارها شده که یه فایل و گوش دادیم که استاد میگه غیبت نکن … بعد تو میگی خب تو غیبت ک مشکلی ندارم و اوکی هستم و میزنی میره … درحالیکه دقیقا تو همون کار و انجام میدی ولی چون مث اون بچه هنوز درک و فهم و آگاهیت پایینه نمیفهمی … بعد یکم زمان میگذره یکم آگاه تر میشی دوباره اون فایل و میشنوی یهو میگی عه من چرا غیبت میکردم تا الان ولی نمیفهمیدم !!! من خودم جز همین دسته بودم ولی نمیفهمیدم…!!! خب شما الان انقد برات بدیهی هست که میتونی راحت غیبت کردن رو ترک کنی شاید اصلا اون فایل و گوش ندی ولی درونت داد میزنه و برات بدیهی میشه که این عادت زشت و ضایه اس و باید ترکش کنی… ولی چند وقت قبل کوچیک بودی ناآگاه بودی نمی دونستی ترمزی به اسم غیبت تو وجودت هست… فکر میکردی تو این قضیه مشکلی نداری و اوکی هستی …اصلا زشتی اینکار به چشمت نمیومد… یه دروغگو اگر بدونه دروغ زشته که اینکارو نمیکنه … اون آدم تو ذهنش دروغ رو شیک و خوشگل کرده که میتونه انجامش بده… از دید ناظر بیرونی قابلِ تشخیصه ولی خودش تو مدار و آگاهی نیست که بتونه زشتیش رو تشخیص بده… مث اون بچه ک دسشویی میکنه و میخنده بعدش …
پس برطرف کردن ترمز ها نیاز به زور زدن نداره… کم کم بزرگ میشی آگاه میشی و خیلی بدیهی و واضح مث روز برات روشن میشه که داری از فلان جا ضربه میخوری و چون متوجه میشی و تو مدار این آگاهی هستی خیلی راحت اون عادت و ترمز رو برطرف میکنی.
مشکل ما اینه که الان رو پله اول هستیم و داریم به بچهایی ک رو پله هزار هستن نگاه میکنیم و میگیم ای دل غافل من چقد شوت هستم و عزت نفست و میاری پایین و فکر میکنی ناتوان هستی.
مگه اون بچه که رو قالی دسشویی میکنه ناتوانه؟ یا چیزی از بقیه کم داره؟ نههه اون فقط هنوز آگاهیش به اون مرحله نرسیده که متوجه بشه کارش اشتباهه و عملکردش رو تغییر بده.
تو ناتوان نیستی تو قدرت جذبت پایینتر از بچهای دیگه نیست تو فقط باید ادامه بدی تا آگاهیت هروز بالاتر بره… بعدش به اون بچها میرسی به خواسته هات میرسی … بخدا که هیچی از بقیه کم نداری… اگ بعضیا زودتر نتیجه میگیرن به این معناست که آگاهتر بودن و صفر کیلومتر نبودن… بالاخره یه گذشته متفاوتی با ما داشتن .. ممکنه خانوادشون از خانواده ما آگاهتر بودن و هزارتا دلیل که باعث میشه همینکه به سایت وارد میشن نتایج بزرگی دریافت کنن … و بعد ما بچهای پایینتر نگاهشون میکنیم و حسرت می خوریم و ناامید میشیم و بدتر ترمز میگیریم … لطفا صبور باشید و ادامه بدید.
خیلی از بچها از سن پایین کار میکردن… بقولی تو خیابون بزرگ شدن هزارتا سرد و گرم و چشیدن… خیلی زودتر از اینها با خیلی از ترس هاشون روبرو شدن کوهی از تجربه هستن… خیلی جاها مجبور شدن رو پای خودشون بایستن… خب اینا زودتر پیشرفت میکنن… ولی خیلیا من جمله خودِ من تا هیجده سالگی حق نداشته از خونه تنها بره بیرون.. هرجا خواسته بره براش آژانس گرفتن… حق نداشته به هیچ مهارتی فکر کنه چون پدر و مادر دیکتاتورش ازش خواستن دکتر بشه!
خیلی مهارتهارو دوس داشته یاد بگیره ولی پدرش نذاشته چون لطمه میخورده درساش! من خودم چنین شرایطی رو داشتم و عزت نفسم له شده … من نمیتونم امروز یه فایل گوش بدم بعد بگم عه پس پاشم گیوه هام و وَر بکشم برم تو دل ترسام! من کل عمرم و تحت کنترل و ترسای پدرو مادرم بودم… برام خیلی عجیبه که بچها چطوری پامیشن میرن یه شهره دیگه… ناامید میشم خودمو سرزنش میکنم … چرا من مهارتام انقدر کمه چرا انقدر وابسته ام به پول پدرم؟
من میدونم خیلی جای کار دارم .. ولی این به این معنی نیست ک من چیزی از بقیه کم دارم یا دارم توهم میزنم! من فقط نیاز دارم صبر و استقامت داشته باشم در این راه… ترسای من از بچها دیگه بیشتره ولی به این معنی نیست ک من ناتوانم.
بنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته مهربان و دوستداشتنی
سلام دوستان هم فرکانسی
امروز برای من یک روز خاصه، امروز هزار و چهار صدمین روز یکه من افتخار آشنایی با این سایت زیبا و وزین را داشتم، امروز مصادف هزار و چهار صدمین روز من با سال هزار و چهارصد است، هزار و چهارصد روز لذت بردن از هزار و چهارصد روز کار کردن،استاد وقتی من برمیگردم و گذشتهی خودمو مرور میکنم این مدتی که با شما آشنا شدم را مرور میکنم واقعاً تغییراتی را که من هزار و چهارصد روز پیش رو با الان می بینم قابل قیاس نیست و ازین بابت بسیار بسیار خدا را شاکرم و بسیار بسیار بسیار از شما تشکر ویژه میکنم.
برای من خیلی این مصادف بودن زیباست.
برویم جلسه دوازده حل تمرین استاد عزیزم
در این جلسه علی عزیزی در مورد اینکه دارند کار میکنند و تغییرات زندگیشان داشتهاند و جسارتهایی داشتند و اینکه وارد علاقشون شدند صحبت از اینکه این مسیر و رفتن و از این مسیر یاد گرفتهاند و لذت بردن صحبت میکردهاند و از اینکه جا دارند و راه دارند برای کار کردن صحبت و از اینکه یک خواستهای داشتند درخواستی داشتند که اینکه نمیخواهند بروند سربازی یعنی دوست ندارند بروند سربازی صحبت کردهاند .و چه زیبا خاطره خودتون از سربازی بیان کردید حالا من خودم کسی هستم که خدمت سربازی رفتم و واقعاً اون دو سالی که خدمت سربازی رفتم و تجربه خودمو میگم از خدمت سربازی من دو سال خدمت سربازی رفتم.
زمانیکه من خدمت سربازی رفتهام خب خیلی سیستمهای کامپیوتری خانگی زیاد نشده بود ولی من در محل کارم سیستم کامپیوتر در اختیارم بود و میتوانستم از اون استفاده کنم. در اون برهه زمانی خیلی اطلاعات زیادی از کامپیوتر نداشتم کلا کامپیوتر در اون زمان تازه کامپیوترهای خونگی آمده بود خیلی سیستمهای که یادتون باشه پنتیوم وان و حتی پنتیوم تو اینا آمده بود و کلا خیلی به اون شکل سیستمهای خانگی نبود و کلا تازه صنعت کامپیوتر راه افتاده بودیم و اون شکلی که باید خیلی زیاد باشه نبود حدود سالهای ۱۳۸۱ این صنعت جدید بود ولی من از این شرایط از این تضادی که برای من اتفاق افتاد به بهترین شکل ممکن استفاده کردم، من یه سیستم در اختیارم بود که خب حالا باید نامه تایپ میکردم یهسری آمار و اطلاعات درمیآوردم که نیاز داشتم به نرمافزارهای آفیس منجمله ورد و اکسل و پاورپوینت و سایر نرمافزارهایی که توی زمینه بود .من خب روز اول که شروع کردم هیچی بلد نبودم هیچی بلد نبودم یعنی در حد صفر و یکی از دوستان که اونجا کار میکرد خیلی کمک کرد به من یک سری چیزها را یاد داد و من واقعاً علاقمند شدی یادمه آنچنان کتاب زیادی نبود ولی من چونکه هم دوست داشتم زبان یاد بگیرم هم دوست داشتم کامپیوتر یاد بگیرم از help نرمافزارهای آفیس کپی گرفتم برا خودم و شروع کردم از رو help نرمافزارهایی مثل اکسل و ورد و پاورپوینت یاد کرد
گرفتن و بعد از مدت پایان مدت سربازیم من آنقدر مسلط شده بودم و کامپیوتر و نرمافزارهای ورد اکسل فتوشاپ کارول دراو را با یکسری نرمافزارهای خود سیستمعامل ویندوز که نصب کنم یک سیستمعامل ویندوز کلا من درون مدت خدمت سربازی یک تسلط بسیار کامل بر نرمافزارهای رایج آن زمان کامپیوتر پیدا کردم که بعدها و بعدها خیلی به من کمک کرد خیلی کمک میکرد و من حتی برای استخدامی میرفتم جاهایی که میخواستم کار کنم واقعاً خیلی بکارمآمد و او تضادی که من در خدمت در آن بهوجودآمده باعث شد که من با عشق و علاقه برم سراغ یادگیری کامپیوتر و کامپیوتر را واقعاً مسلط شدم و الان هنوز که هنوز همان روال همان ارتباط با همان شرایط دارم. و میخوام بگم تجربه من از خدمت سربازی اصلا تجربه بدی نیست کمااینکه خیلی لذتبخش بود خیلی با دوستان لذت میبردیم و تفریحات میکردیم من خب من چون مدرک لیسانس داشتهام و بهعنوان افسر در آن پادگان خدمت میکردم و آزادی عمل بیشتری داشتیم در یک شهرستان دیگهای بودیم. حتی من در کل مدت خدمت سربازی بعدازظهرا کلاس زبان رفتم و سطح زبان خودم را تا پری آیلتس رسوندم که اگر من چهار ترم دیگه ادامه میدادم می توانستم آیلتس خودم را بگیرم ولی بر حسب شرایطی نشد که ادامه بدهم و این همزمانی یادگیری زبان و استفاده از help کامپیوتر خیلی به من کمک کرد که در هر دو زمینه موفق بشم و میخوام بگم که اون زمان من اصلا قوانین را نمیدونستم ولی از دل اون تضادی که در آن بهوجودآمده بود در دو سال خدمت سربازی بود من تونستم به این مهارتها دست پیدا کنم و الان که نگاه میکنم میبینم چقدر خوب بوده و یا فرصت غنیمتی بود برای من خدمت سربازی کمااینکه الان یادم اومد من حتی باشگاه میرفتم علاوه بر کلاس زبان و صبح تا ظهر که در محل خدمتم بودم یعنی کلا من در طی حدود دو سالی که خدمت کردهام هم در زمینه زبان انگلیسی خیلی رشد کردم و هم در زمینه کامپیوتر خیلی رشد کردم هم به ورزش مورد علاقهام پرداختم و همه اینها را من استفاده کردم و از زمانیکه داشتم بهنحو احسن و خوب استفاده کردم و الان یادآوری میکنم میبینم چقدر وقت و زمان استفاده بردم از این دو سال خدمت سربازی و مثل خیلی از دوستان که میگفتند زمانیکه باید علاف باشی و کاری نکنید نه بهترین زمانی بود که من بهترین استفادهها را بردم.
این تجربه من بود از خدمت سربازی که میخواستم خدمت دوستان بگم که خیلی هم بد نیست واقعاً شاید سربازی و خدمت سربازی حالا اینکه اگه آدم نتونه بره و مثل شما بخره و استفاده کنه اینکه یک موضوع دیگری است که خیلی هم عالی میشوند.
اما درسی که از شما یاد گرفتم توی این فایل اون عمل به الهامات تون بود که همیشه انجامیده شما استاد عمل به الهامات هستید و چقدر من دارم درس میگیرم از این عمل الهامات.
همین امروز الهامی به من شد که یک کار را انجام بده من نمیدونستم که نتیجه این الهام چی میشه ولی گفتم چونکه الهامشده باید برم باید برم به این کار را انجام بدهم و بلند شدم و آمدم و کلی نتایج گرفتم از عمل بههمین الهامی که انجام دادم حالا چون مربوط به این جلسه و کلاس نیست شاید روز دیگهای در موردش صحبت کردم.
یادمه استاد این فروش خدمت سربازی فکر میکنم برای سال هفتاد و هشت و یا هفتاد و نه بود و دقیقاً من تو اون سال ها دانشجو بودم و خیلی فرصتی نبود و خودم یادمه آرزو میکردم که کاش دانشجو نبودم میتونستم این سربازیم رو بخرم ولی خب شرایط نشد ولی اینکه شما عمل کردید به او الهام تون و اینکه او با این کار باید انجام بشه و هم بیست و هشت اسفند دقیقاً روز پایان سال و وقتی شما متعهد میشی و عمل میکنی به الهامات خدا هم کمکت میکنه وسیلهها را برات آماده میکنه مهیا میکنه و همهچی کار بهنحو احسن انجام بده و حالتی که دیگران باورشون نمیشه که همچین اتفاقی افتادهاست و من اینرو بهکرات در شما دیدم اونجایی که شما به الهامات تن عمل کردید و رفتید برای پاسپورت تان اقدام کرده و فایل زیبا هم گذاشتید که همین شرایط بیماری واقعاً نمیشد به راحتی اون زمان انجام بدهید ولی باید انجام میدادید و انجام دادید. یا این عمل به الهامات تون بابت گواهینامهتون و من واقعاً دارم از شما یاد میگیرم یاد میگیرم و به الهامی که بهت میشه باید عمل کرد، نتیجهاش قطعا تو دل عمل به الهام بهت گفته میشه یا حتی بعدها و بعدها و بعدها متوجه میشه که اون عملی که کرده به اون الهامی که بهت گفته شده که قطعا از جانب خدا بوده که نتایج برایت داشتهاست.
من واقعاً تحسین میکنم این عمل به الهامات شما را و سعی میکنم و سعی میکنم که تمرین کنم و تمرین کنم که خودم به الهاماتی که به من میشه عمل کنم،نمیگم صددرصد ولی در خیلی از موارد عمل میکنم نمونهش همین امروزی الهامی به من شد که یه جایی برو من نمیدونستم اصلن چرا باید برم ولی گفتم باید بروم. چرا ؟؟ ولی وقتی اومدم درسهایی گرفتم که خدا میدونه بعداً که نتایج برام بیاد بیام بگم از عمل به اون الهامی بود که اونجا من انجام دادهام.
بهعنوان شاگرد شما سعی میکنم سعی میکنم به آنچه که از شما میشنوم در حد تکامل خودم عمل کنم و عمل کنم و روزی که انشاءالله همدیگر را دیدیم بگم استاد من شاگرد عملگرای شما بودم.
تو فایل قبلی تون گفتید که من دوست دارم کسی که با من صحبت میکنه از نتایجش بگه و من میخوام نتایجم رو یه روزی به شما بگم.
خود همین یادآوری اینکه چه نتایجی در گذشته گرفتید خیلی به انسان در مورد انگیزه گرفتن کمک میکند.
همین بحثی که شما در مورد خدمت سربازی گفتید خیلی موارد را یادآوری کرد به من چقدر خوبه استاد که اینکه ما گذشته خودمون یادآوری کنیم به خودمان و موفقیتهای خودمان را به خودمان یادآوری کنیم و بگوییم که ما که موفقیتهایی داشتیم. همین یادآوری خدمت سربازی برای من خیلی درسها داشت اینکه من با چه پشتکاری نشستم help نرمافزارها را گرفتم و یاد گرفتم اینکه من با چه پشتکاری زبان یاد میگرفتم و با چه شور و عشق و علاقه من یاد میگرفتم و همون شور و عشق و علاقه و اگر در خودم دوباره زنده کنم قطعا میتونم به همه مسیرهای خوب خودم برسم و به همه خواستههای خودم برسم.
ممنون از شما که تو این فایل و حالا این هدایت الله و این دوست عزیزمون که درمورد سربازی صحبت کرد و در ادامه شما در مورد آن صحبت کردید به من یادآوری شد که موفقیتها و نتایجی که من در دوران خدمت سربازیام گرفتم خیلی عالی بود و من هیچ موقع تا الان از خدمت سربازی از دوران سربازی به بدی یاد نکردهاند گفتم یکی از دورانی بود که من رو شکوفا کرد.
بعد از خدمت سربازی برای خودم سیستم خریدم و وارد این بازی شدم و خیلی مسلط شدم بر خیلی از موارد و شروعش و سرمنشاء کار دقیقاً از زمانی بود که من سرباز شدم و خدمت سربازی را شروع کردم.
خیلی ممنون خیلی متشکر از این هدایتی که شد، اتفاقی که من یادآوری کنم و خودم گذشته موفقیت های خودم را دوباره به خودم یادآوری کنم چقدر الهامات میتواند اثربخش باشد و اینکه عمل کنی به الهامات چقدر میتونه نتایجی داشته باشید که شاید خیلیهاش الان ندونیم ولی بعدها متوجه میشی.
خدایا شکرت
استاد جان سپاسگزارم از شما
خانم شایسته ممنونم
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
🧡❤️💙💚💛🧡❤️💙💚💛🧡❤️💙💚💛
به نام خداییکه خیلی بخشنده است و مهربان
سلام خدمت شما استاد عزیز و گرامی و خانم شایسته عزیز و همچنین به همه دوستانی که به این مسیر الهی هدایت شده اند.
خدارو هزاران بار سپاسگزارم که حدود یکساله بصورت معجزه وار به این مسیر هدایت شدم و بصورت جدی روی افکار و آگاهیم کار میکنم.
امروز که داشتم صحبت های گرم شما و همچنین نتایج دوستان رو نگاه می کردم و گوش می دادم به یاد اتفاقات گذشته ی خودم افتادم که من هم با هدایت خدای بزرگ از خدمت سربازی معاف شدم.
قضیه اش به این صورت بود که من یه حسی درونم می گفت سربازی نمی رم و کلا معاف میشم و حتی اینو بارها به دوستان و همکلاسی های خودم گفته بودم. تا اینکه موقع آزمون دانشگاه فرا رسید و من هم چون شاگرد تقریبا منظم و باهوشی بودم مطمئن بودم در همون رشته مهندسی عمران قبول میشم.
اون دوران بصورت ناخودآگاه سه چیز رو باهمه وجودم احساس می کردم.
1_ توکل به خدا
2_ ذوق و شوق رسیدن قطعی به خواسته هام
3_ تلاش و کوشش که با شروع حرکتم مسیر هموار و آسان میشد.
بعد از کلی درس خوندن و آمادگی جهت آزمون کنکور بالاخره آزمون دانشگاه برگزار شد و موقعی که نتایج اومد من قبول نشده بودم. واسم خیلی عجیب بود با اینکه دلم چیز دیگه ای می گفت.
جالبه که بیشتر دوستانم در همون رشته قبول شده بودند.
من توکلم رو از دست ندادم و همچنان پر از امید به آینده همراه شوق فراوان بودم.
چندماهی گذشت و من برای کمک به مادرم در فروشگاهش مشغول بکار بودم و همزمان به دنبال جمع کردن پول برای ثبت نام در دانشگاه آزاد بودم.
برادر بزرگتری دارم که اتفاقا همون موقع از سربازی اش به مرخصی آمده بود و همراهش یک برگه بود برای معافیت من!!
من هیچ اطلاعی از معافیت دوبرادری نداشتم، قانونی که همون سالها بمدت 1 سال به اجرا در اومده بود و بعد از معاف شدن من، قانون هم تغییر کرده بود.
همراه برگه ی تایید خدمت سربازی برادرم به محل ساختمان نظام وظیفه شهرمون مراجعه کردم و کلا 10 دقیقه بیشتر طول نکشید و به من یک برگه معافیت موقت دادند تا اینکه اصل کارت معافیت ام برسه.
جالبه که من همچنان احساس توکل به خدا و ذوق و شوق درونی همراهم بود.
روز بعد یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت که دانشگاه قبول شدی.
خیلی واسم عجیب بود، سریع رفتم و پیک آفرینش رو خریدم و اسم من جزو نفرات ذخیره بود و من قبول شده بودم و حالا می تونستم از نیم سال دوم تحصیلی وارد دانشگاه بشم.
دی ماه بود و هوا سرد، با کلی ذوق و شوق وارد دانشگاه شدم تا کارهای ثبت نام ام رو انجام بدم، مدرک گواهی موقت معافیت ام رو قبول کردند و من براحتی ثبت نام کردم.
جالبه تمام همکلاسی های من که واسه نیمه اول سال تحصیلی قبول شده بودند همشون همون موقع با دفترچه آماده به خدمت ثبت نام کرده بودند و طبق قرعه کشی دانشگاه همشون شروع به تحصیلشون از بهمن ماه اعلام شده بود.
من و هم کلاسی های دبیرستانم در بهمن ماه همون سال باهم ترم اول رو شروع کردیم در حالی که من از خدمت سربازی معاف شده بودم.
این یک تجربه بزرگ توی زندگیم بود و باور کنید هروقت بخاطرش میارم ناخودآگاه از فضل و رحمت خدای بزرگ گریه ام میگیره.
من توکل کردم و خواستم و براحتی واسم انجام شد.
تجربه ای که دارم دوباره توی زندگیم با کمک استاد عباس منش عزیز پیاده اش می کنم تا به خواسته های بزرگ و بزرگ ترم برسم.
با تشکر از شما.
بنام خدای مهربان
وسلام به استاد مهربان وشایسته بانوی مهربان
استاد عزیز چقدر این فایل زیبا بود این فایل نشانه امشب من بود خیلی خوشحال شدم وامیدوارترشدم بسیار دلچسب بود
داستان سربازی شما چقدر آموزنده ودرس داشت
چقدر توکل چقدر گوش کردن وتوجه به الهامات
چقدر باورهای درست
چقدر تمرکز به ورودیهای ذهن وکنترلش وقدرت تغییرات جهان با میخواهم ومیشود هارو نشون میدید ویاد میدید
چقدر تمرکز رو اینها که پرداختن به اصل هست انسان رو از حاشیه وفرع دور میکنه وباعث رشد و پیشرفت وشکوفایی باطنی وظاهری مامیشه
استاد عزیز شماچقدر ماهید به خدا که فایلهای رایگانتون هم دنیایی از درس و محبت ومهر وسخاوت وصفاهست که از دل وجون فریاد میزنید بال بال میزنید تا به ما تفهیم کنیدکه داستان از چه قراره
ازتون ممنون وسپاسگزارم
استاد به مهربانی شما هنوز ندیدم همیشه در پناه الله بکتا سلامت باشید
عاشق نحوه صحبت کردن شما با دوستان هستم
اینقدر باصفا
اینقدر متواضع وشیرین
چقدر آرام بی نظیر ومهربان ومهربان
گرم وصمیمی و آرامبخش برای ما صحبت میکنید به خدا قسم که من یکی سیر نمیشم از دیدن شما وصحبتهاتون
من شمارو تحسین میکنم وخداروشکرگزارم که اینجا هستم
واینکه کامنت شما دوست گرامی بسیار زیبا بود و واقعا من به وجد آورد وامیدوارتر شدم خیلی خوشحال شدم دلم روشن شد
وشمارو هم بسیار تحسین میکنم که با راهکارهای عالی
خواسته خودتون تونستید محقق کنید تبریک میگم خیلی بی نظیربود
خدارو سپاسگزارم
به نام یگانه رب رزاق و هدایتگرم
سلااااااااااام استاد بی نظیرم من عاااااشقتم چقدر خوشحالم از فایل جدید ک در مورد الهام و هدایت بود
عاشقتم استادم ک هرچی میخوای بگی از تجارب خودت میگی و در تمااام زمینه ها بهترین الگویی
چقدر من اینو دوس دارم ک خودم الگویی باشم ک همیشه دوس داشتم ببینمش و خدارو شکر همین الان هم هستممم اما میخوام با نتایج بزرگترم بهتر و بهتر باشم
استادم منم مثل شما دارم یاد میگیرم با نتایجم صحبت کنم
فایل امروز هم دقیقاااا مربوط ب نتیجه دیروز منه ک ۲ تا معجزه بود برام
استاد ما چندروز بود ک میخواستیم بریم ی سفر کوتاه از اصفهان محل زندگیمون ب آبادان خونه پدر بزرگم
ولی هر روز ب ی دلیلی جور نمیشد و ما خودمون رو ب جریان هدایت سپرده بودیم (من و خواهرم و مادرم) و تسلیم بودیم تا اینکه دیروز احساسمون اوکی داد و ما خوشحال و خندان حرکت کردیم
پدرم نیومد و ما خودمون اومدیم سفر
از قبل گفته بودن که ممکنه بخاطر شرایط بیماری و این چیزا از ورود افراد و مسافر ب شهرای دیگه جلوگیری بشه و جریمه کنن و ازین داستانا
ولی خب ما حسمون گفت برین و مشکلی پیش نمیاد
خلاصه ما حرکت کردیم
من پشت فرمون بودم
ابتدای مسیر چون جاده صاف بود با سرعت بالا ۱۴۰ تا اینا میومدم ک یه جا پلیس گرامی ما رو دید و گفت وایسین ولی من انقدر سرعتم بالا بود ک نتونستم ب یکباره سرعت کم کنم و وایسم و ردش کردم
هیچی دیگه گفتیم حتما خیریتی توش بوده
باز اومدیم جلوتر یه ۴۰ ۵۰ کیلومتر جلوتر باز ی پلیس دیگه و باز همین داستان و ما خیلی شیک ردش کردیم (عمدی نبود آقاااا)
خیلیم بهمون خوش گذشت توی راه خیلی زیبایی دیدیم فراوانی دیدم و تایید کردم این فراوانی و زیبایی جهان رو و انقدری خوش گذشت ک ما ۱۰ ساعت توی راه بودیم ولی وقتی رسیدیم من گفتم انگار یکی دو ساعت گذشت..خدایا شکررررت
رسیدیم ب پلیس راه اهواز آبادان
دیگه اینجا جدی تر بود چرا؟ چون دونه دونه ماشینا رو نگه میداشتن و پلاکها رو چک میکردن و اگه پلاک از شهر دیگه بود نگهش میداشتن و جریمه و برگشت و …
ما با هم قرار گذاشتیم ک شجاع باشیم و بدون هیچ دروغ و مظلوم بازی حقیقت رو بگیم و گفتیم خدایا خودمون رو ب تو میسپاریم
پلیس اومد دم شیشه سلام احوال پرسی گرم و محترمانه باهامون کرد (بچه های خوزستان همه خونگرم و مشتییییی)
گفت از کجا تشریف میارین؟
گفتیم اصفهان
رو کرد ب همکارش گفت از اصفهاااان اومدن!!
گفت کارت ماشین رو بدین و برین جلوتر پارک کنید تا من بیام
آقااااا هیچی دیگه
رفت تو دفتر پلیس و برگشت سمت ماشین
گفت رفتم تو سیستم چک کردم دوربین شما رو گرفته ۱ میلیون تومنم جریمه شدین!!
حالا باید برگردین نمیشه برین آبادان ممنوعه
گفتیم آقاااا ما دو ساله سفر نیومدیم بخاطر همین شرایط موجود و الان تازه میخوایم بریم ی سری بزنیم و زود برمیگردیم
همین
بعد استاد خودش گفت خب ی کاری کنید
شما ب مسیرتون ادامه بدین برین من بهشون میگم برگشتین. جریمه تونم لغو میکنم!!!!!!!
وااااااااااااااااااای
مرسیییی سرکار
استاد نزدیک بود بهش بگم عاااااشقتم :)))))
ما حرکت کردیم و انقدر جیغ و دست و هورا کشیدیم ازین معجزه خدا
آخه چرا باید ب ما بگه شما برین تازه من لغوش میکنم براتون؟؟؟
وای خدای من معجزه ازین بالاتر؟؟؟؟
ما دیگه انقدر ووووعه وووعه کردیم و دست زدیم و رقصیدیم و خیلی خیلی این داستان رو مرور و تکرار میکردیم خیلی زیاد
همش خدارو شکر میکردیم خیلیییی حسش خوب بود خیلی تفاوت هدایت رو اینجا فهمیدم
اینم بگم ما صبح توی تمرین ستاره قطبیمون نوشته بودیم هر ۳ مون که خدایا ما راحت و با دل خوش بریم سفر و بریم ب مقصد
و خداوند چطور همه چیز میشود همه کس را…
من عاشق این خداممممم
استاد همونطوری خوشحال و خندان ما اومدیم جلوتر تا یکی دو ساعت بعد رسیدیم پلیس راه آبادان
دوباره داشتن تمام پلاکها رو چک میکردن توی دو تا لاین
ما هم باز گفتیم توکل ب خدا میریم
همین ک نزدیک دو تا پلیسی شدیم ک داشتن ماشینا رو چک میکردن، اینا رفتن توی لاین دیگه ای و ماشینای لاین ما آزاد بودن ک برن و ما هم رفتییییییییییم … یعنی بدون ایکه اصلا پلاک ما رو چک کنن یا معطل بشیم
واااای خدای من
من دیگه دیوانه شدمممم
انقدر دست زدیم انقدر شادی کردیم انقدر رقصیدیم ک نگم براتون
و بعدش اومدیم خونه پدر بزرگ جان و براشون دوباره این داستان هدایت رو تغریف کردم و بازم ارتعاشات خوب و احساسات خوب
دوباره خاله هام هرکدوم میومدن اونجا تک ب تک براشون با ذوق و شوق تعریف میکردم و بازم اون فرکانس
استادم ازتون یاد گرفتم ک انقدر نتایجم رو برای خودم برای کسانی ک میدونم درکش میکنن تکرار کنم تا باز هم ب ذهنم بگم دیدی دیدی شد دیدی چقدر خدا با منه دیدی من فرماندهم دیدی من خالقم؟؟؟؟؟
واسه هرکی تعریف میکردیم میگفت چقدر خوش شانس
یا میگفتن آره چون شما ۳ تا خانوم بودین پلیسه با شما راه اومده!!
و ازین دلایل فیزیکی و بیرونی!!
ولی من تو دلم میگفتم نه آقا جااان اینا همش حاصل باورها و فرکانس خودمون و درخواست خودمون از خدا بوده و ما بودیم ک به این انرژی شکل دادیم در جهت خواستمون
وای استاد جونم انقدر خوشحالم ک هنوزم تو کف این معجزات الهی ام
و خدارو صدهزار مرتبه شکر برای هدایت
برای الهاماتش
من فکر میکنم بهترین راه تشخیص الهامات و هدایتهای خدا با نجواهای ذهنی اینه که الهامات جنسش آارامش و اطمینان قلبیه و خیال تورو راحت میکنه و دلت رو قرص میکنه ک ایمان بیاری ب درست بودن تصمیمت یا مسیرت
.
استاد جونم داستان سربازیتون خیلی خیلی برام الگوی خوبی بود از گوش دادن ب الهامات و منم دارم سعی میکنم مثل شما باشم
امسالم رو سال توحید و عمل ب الهامات الهی نامگذاری کردم و از ابتدای سال سعی کردم ب این الهامات وسیع و فراوان الهی ک بهم میگه عمل کنم و حتی در مورد بیزنسم چقدر زیببا هدایتم کرد همین امسال و داره قدم ب قدم راه رو بهم نشون میده و من دارم عمل میکنم
و خداوند همواره ب شجاعان پاداش میدهد
استاد جونم دیروز تو ماشین داشتیم راجبه هرچیزی صحبت میکردیم من بعدش میگفتم وای استاد عباسمنش تو این مورد هم الگوئه تو این مورد هم بهترینه و الگوی منه
و چقدرررر خدارو شکر میکنم برای وجود نازنینتون توی زندگیم ک میتونم ب رااااحتی ب راحتی پامو جا پای شما بذارم و با دل قرص و با هدایتهای خداوندم حرکت کنم و بهشت زمینیمو خلق کنم
استاد عزیزم نمیدونیییی چقدر دوستت دارم
اصلا وقتی میبینمتون مخصوصا توی گفتگ.و با دوستان قند تو دلم آب میشه ک استاد ب این گلی دارم
و همه فایلها رو تصویری میبینم و خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم وقتی هم میبینم و هم میشنومتون
عاشقتونم زیاااااد
در پناه رب العالمین باشید
الهه
اردیبهشت ۱۴۰۰
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گل و همه عزیزانی که این کامنت رو میخونن
من چند وقتی هست که به فکر مهاجرت هستم و میخوام در مورد الهاماتی ک بهم داره میشه بهتون بگم
من یک کشوری رو به عنوان مقصدم انتخاب کردم اول اینکه فکر نمیکردم همچین کشوری با ویژگی های مورد نظر من وجود داشته باشه و دوم وقتی فهمیدم خیلی مشتاق شدم تا به این کشور مهاجرت کنم
اولین قدم من ک اصلا من با این کشور و فرهنگش آشنا شدم ازدواجم بود
من یک خواستگار داشتم ک ایشون در هلند زندگی میکردن و تو مدتی ک با ایشون در ارتباط بودم خیلی خوب بود و همیشه خوبی های این آدم رو به یاد میارم و قند تو دلم آب میشه
و ب خاطر یک سری قضیه ک از سمت خود ایشون بود و احساس قربانی شدن من هم بی تاثیر نبود فعلا این وصلت به انجام نرسید
اما خب من واقعا از هلند خوشم اومده بود
و خواستم تاا حتما مهاجرت کنم
یک راهی ک بهم الهام شد این بود من میتونم از طریق شرکت های توریستی ب اروپا سفر کنم و دیدم اره واقعا میشه و خیلی خوشحال بودم
و این باور در من شکل گرفت ک بله منم میتونم به اروپا سفر کنم و پیگیر بودم
و بعدش فهمیدم اگه از این طریق بخوای بری پاسپورت رو از اول تا آخر سفر ازت میگیرن
اما من فهمیدم این مسیرش نیست
آخه گفتم از این راه برم اروپا و بمونم اما نمیشد
و خیلی ناراحت شدم
یک روز تو قلبم اینو احساسش کردم
بهم گفت یاسمین تو خیلی داری عجله میکنی
خیلی هول کردی
اصلا آرامش نداری
اول اینکه آروم باش, این راه راهی نیست ک تو بتونی ب خواسته ات برسی تلاش فیزیکی تو هیچ کمکی به رسیدن به هدف نمیکنه
سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی و بعد میرییم قدم بعدی
خلاصه به ندای قلبم گوش دادم و سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم تا بتونم الهامات خداوند رو بهتر دریافت کنم
من به ندای قلبم گوش میدادم چون قبلش اتفاق های دیگه ای افتاده بود ک هربار ایمان منو بیشتر میکرد
خلاصه به خودم گفتم من میرم و مهاجرت میکنم به کشور مورد علاقه ام اما نمیدونم چجوری که خداوند منو هدایت کرد به اینکه برم دنبال کار تو سایت های مختلف اون کشور بگردم
من نمیدونم چه حکمتی بود اما احتمالا دارم تکاملم رو طی میکنم
اولش زیاد جدی نگرفتم گفتم بیخیال من فقط همینجوری درخواست میدم ببینم چی میشه اما بعد کم کم جدی ترش گرفتم و رزومه خودمو کامل تر کردم
مدتی گذشت و فهمیدم که رزومه کاری میخوان
خب منی ک اصلا جایی کار نکردم رزومه از کجا میاوردم
و اما یک حسی بهم گفت برو دنبالش
منم رفتم خدا داشت منو قدم ب قدم هدایت میکرد
من همزمان دارم روی عزت نفسم هم کار میکنم
خلاصه یکی دوتا قنادی رفتم و صحبت کردم گفتن نیاز به نیرو نداریم
یک قنادی ک خیلی از نظر من لاکچری بود و میگفتم اون که اصلاااا آخرشه و فلان
نمیرم و,,,
اما خدا میدونه قلبم انقققدر اون لحظه داشت میگفت تو باید بری اونجا درست مثل استاد ک میگن ی ندای داشت بهشون میگفتن تو باید اینکارو انجام بدی
و من رفتم وارد قنادی شدم
خیلی محترم سلام کردم و ازشون خواستم تا با مدیریت صحبت کنم
وقتی رفتم اتاق مدیر بلند سلام و احوال پرسی کردم و
در مورد حرفه ام خیلی محکم صحبت کردم
خیلی برخورد خوبی داشتن ایشون و چقدر با اعتماد به نفس صحبت کرده بودم
با اینکه نتیجه اونی که من میخواستم نبود اما تمرینی بود برای من ک عزت نفسم رو بالاتر میبرد
و در آخر تشکری کردم و خدافظی کردم…
داشتم فکر میکردم میگفتم خدایا این مسیری نیست ک من میخوام
من بدون رزومه میخوام مهاجرت کنم
بدون این چیزا
یک راهی هدایتم کن تا این چیزا رو نخواد و خیلی آسون بتونم مهاجرت کنم
داشتم فکر میکردم ک یهو ب ذهنم رسید آقا بیا اصلا کلاس آموزشی بزار برای دوستت ک امروز خیلی مشتاق بود در مورد حرفه شیرینی پزی یاد بگیره
و بهش پیام دادم و گفتم اگه خواستی میتونم بهت یاد بدم و اونم خوشحال شد و گفت بهت خبر میدم
همون شب گفتم خدایا تو قدم ب قدم داری هدایتم میکنی پس منم فقط میگم چشم
و آگهی درمورد برگزاری کلاس حضوری خصوصی تو پیج اینستاگرام گذاشتم
اما گفتم بازم این چیزی نیست ک من میخوام
من هدفم اینه که بتونم پول خوب دربیارم
به دلار باشه و هرجا باشم پول از همین طریق به حسابم واریز بشه و درگیر پول دادن یک قرون و دو هزار بچه ها نباشم
برای یک ماه یا دوماه نمیخوام ک تا وقتی ایران هستم اینا شاگرد باشن و وقتی نباشم دیگه نباشن
که یهو بهم الهام شد خب چرا نمیای همین کلاس حضوری رو آنلاین تدریس نمیکنی
خیلیم عالیه
و آنقدر این الهام شدید بود ک تصمیم گرفتم انجامش بدم
اکانت یوتیوب درست کردم و شروع کردم به درست کردن ویدیو و چقددددر از این کار لذت میبرم
میگم خدایا من اگه میدونستم انقد به آموزش دادن کاری که توش حرفه ای هستم علاقه دارم زودتر انجامش میدادم
و آنقدر دیدن ویدیو هام برام لذت بخشه ک خدا میدونه و چقدر به دلم میشینه
من باور های خیلی خوبی رو دارم نسبت به شغلم خداروشکر باور های فوق العاده ای رو بوجود آوردم
حتی خواهر کوچیکم که ۹ سالشه از دیدن ویدیو هام لذت میبره و میخواد چندین مرتبه اونارو ببینه
من از کاری ک میکنم لذت میبرم و از خدای عزیز
من از خدا همیشه میخوام تا منو دقیقا دقیقا و دقیقا مثل استاد هدایت کنه به مسیری ک همینقدر راحت مهاجرت کنم به کشور مورد علاقه ام و امروز این فایل نشونه ای بود برام که منم میتونم دقیقاااا به همین سادگی مهاجرت کنم
وقتی استاد تونسته خب منم میتونم
سلام خدمت استاد عزیز و بچه های حنیف سایت
استاد اول اینکه دمت گررررررم این امکان رو ایجاد کردی تا بچه ها بیان راجب خودشون و روندشون صحبت کنن.
واقعا اگر بگم برای من صحبت بچه ها بیشتر از فایل های شما تاثیر داشته اغراق نکردم. چرا؟؟؟
چون دقیقا دارن به قانونی اشاره می کنن که شما همیشه داری بهش اشاره می کنی که فرقی نداره کجا هستی، یا کی هستی وقتی داری از قانون استفاده می کنی پس باید نتایج تو زندگیت نمایان بشه و بچه هایی که میان صحبت می کنن گواه این قوانین هستش و از طرفی وقتی شما از قوانین و نتایج صحبت می کنی انگار یه چیزی تو ذهن میگه که خب این نتایج برای عباسمنش رخ داده و من باهاش خیلی فاصله دارم. اما وقتی صحبت های بچه ها رو می شنوی ایمانت هزاران برابر میشه و این بار یه چیزی تو ذهنت میگه ببین این بچه ها که دیگه مثل خود من هستن و اینطور نتیجه گرفتن پس برای من هم نتایج اونطور که می خوام می تونه رخ بده و تنها کاری که باید انجام بدم ادامه و ادامه و ادامه مسیر با حال خوب هستش.
پس لطفا استاد این فایل ها رو تا قسمت 1000 ادامه بدین که خیلی عالیه و بهترین پادکست که میشه تولید کرد همین فایل های گفتکو با دوستان هستش.
دم شما و همه بچه ها گرررررم. دوستتون دارم
در پناه الله عشق و ثروت باشین
سلام
چیزهایی زیادی خواستم که بچگی درخواست کردم درخواست هم نکردم فقط فکرشو کردم آن هم در بازهای بچه گانم و الان شده است به همین راحتی
این حس این هدایت درونی چه می کند چه می کند خدایا شکرت که خودت همیشه در کنارم هستی
اخی چقدر اذیت شدید ولی ارزشش را داشت که سربازی نرید
الان دوباره دارن میفروشن ولی به قیمت خدادادتومن
اگر می خواهیم به خواسته امان برسیم عمل کردن به الهامات است
وقتی خواسته ای داشته باشی و فرکانس درست بفرستیم همه چیز دست به دست هم می دهند که بشود
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هرچه خواهی کن
اصل داستان هدایت تسلیم بودن است
just do it now