گفتگو با دوستان 7 | رابطه "امیدواری" با "قانون فرکانس"
موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “امید” مهم ترین کلید برای باور به امکان پذیری است؛
- درک قانون فرکانس، کلید زنده نگه داشتن “امید” است؛
- “امید”، دروازه ای است برای: خلق زندگی دلخواه از دل شرایط کنونی؛
- هرگز اوضاع آنقدر بد نیست که قابل تغییر نباشد؛
- اگر زنده هستی، یعنی امکان پذیر است؛
- “امید”، یعنی بر خلاف قبل -حتی یک لحظه قبل- فکر کردن؛
- خداوند همواره نشانه های هدایت به مسیر خوشبختی را می فرستد؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD243MB15 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 7 | رابطه "امیدواری" با "قانون فرکانس"14MB15 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم اویی که در همین نزدیکی منه
بسم اویی که دوستدار منه
بسم اویی که روزی رسان منه
بسم اویی که میخواد من صاحب همه چیز باشم همه ی اون چیزهایی که دوسشون دارم و زندگی من رو زیباتر و شکوفاتر میکنه
بسم اویی که کنار منه همیشه بوده اما من نمیدیدمش و اون من رو میدید
سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم که شنیدن صداشون دلگرمی و امیده
داشتم با خودم فکر میکردم که این دوستای عزیزم چقدر خوب حرف میزنن چقدر کلامشون بر دل میشینه چقدر صداشون پر از انرژی و امیده
بعد با خودم فکر کردم خیلی از آدم های بدبخت و بیچاره میرن سراغ مواد و …….. که انرزی بگیرن و لحظاتی رو خوش باشن ی چیز موقتی که بقول قرآن ضررهاش بیشتر از منافعشونه .
اونوقت من چقدر خوشبخت و سعادتمند هستم که با شنیدن صدای افراد کمی که به ربشون متصل شدن چنان انرژی در وجوم به جریان می افته که بقول استاد میتونم کوه رو جابجا کنم
چقدر این مستی و سرخوشی دلنشین و جذابه .مستی که سرچشمش توحید و یکتاپرستیه
استاد عزیزم من این دو سه جلسه ای که راجع به تغییر بود ی مقاومتی توی وجودم بود که با وجود اینکه فایل ها رو گوش میدادم اما نمیذاشت من دست به قلم بشم
بعد که ی ذره فکر کردم که چه چرا اینجوریه ؟
ذهنم جواب داد نه قلبم
ذهنم گفت آخه تو که تغییر آنچنانی نکردی که حالا بیای ازش حرف بزنی .حالم خوب بود اما ی مقاومتی رو در وجود حس میکردم. ی سنگینی رو قلبم
یکی دو روز به همین منوال گذشت تا ی کم عمیق تر شدم بعد به خودم اومدم که بابا ذهن عزیزم اگر من تغییر نکرده بودم که الان اینجا نبودم توی این جمع که حرف از یکتاپرستی و توحید بشنوم و قدرتی که این اتصاله توی وجود دیگران ایجاد کرده این قدر به من هم قدرت بده
اگر تغییر نکرده وبدم که الان مثل 90 درصد جامعه صبح تا شب توی فضای مجازی میچرخیدم که جز ترس و نا امیدی چیزی رو در وجودم نمی کاشت
اگر تغییر نکرده بودم که الان دم از فوت انسان ها توی این شرایط و هزار تا خبر بده دیگه میزدم مثل اکثریت جامعه
اگر تغییر نکرده بودم که خدا خودش برام مشتری نمی آورد توی خونه اونم بدون اینکه من تبلیغی کنم از طریق دستی از دستانش که هر مبلغی رو بگم بی چون و چرا میپذیره و تا حالا حتی یکبار اعتراض هم نکرده و اینجاست که اشکم در میاد
اگر تغییر نکرده بودم که الان بیشتر مواقع آرام نبودم در حالیکه که اکثریت مضطرب و نگرانن که نکنه بمیرن
اگر تغییر نکرده بودم که الان خیلی راحت کار نمیکردم منی که قبلا زجر میکشیدم
تازه دیشب ی اتفاقی افتاد که دیگه مهر تایید زد بر تغییراتم.استاد یادمه توی یکی از فایل هاتون گفتین اگر دیدین که توی خواب دارین از قوانین استفاده میکنین بدونین که جزیی از وجودتون شده. من دیشب خواب دیدم اونم ی خواب طولانی که توی قسمت های مختلف اون خواب من داشتم از قانون استفاده میکرم حالا دو نمونش رو میگم:
خواب دیدم رفتم سفر و میخوام برم توی شهری بگردم من ی لحظه توی خواب انگار ذهنم گفت چرا برم بیرون من که پول زیادی همرام نیست همون جا قانون رو به خودم یاد آوری کردم گفتم باشه مساله ای نیست میرم این فراونی ها رو میبینم رفتم هر جا رو نگاه میکردم پر از ثروت و فراوانی بود طلا آویزون کرده بودن با طناب بیرون از مغازه ها .باورتون میشه اونم طلاهای بزرگ اصلا انگار با طلا چراغونی کرده بودن .
یا توی خیابون ی جایی ی جوونی از این شر و شورها ی خنجر دستش گرفته و میخواست برا مردم شاخ و شونه بکشه همون جا من رفتم پیشش و خنجرش و نگاه کردم یاد قانون تمرکز بر نکات مثبت افتادم و شورع کردم به تعریف کردن از خنجر اون جوون به طرز عجیبی اون جوون آروم شد .
حالا بماند که خوابهای ما از افکار روزانمون سرچشمه میگیره اما اینکه من توی خواب داشتم اینقدر خوب استفاده میکردم از قانون برام خیلی جالب بود . بعدش به خودم گفتم اگر اینها نشونه تغییر کردن نیست پس چیه؟!
بعد از این منطقی کردن ها دیگه اون مقاومته نبود و من راحت شدم .
البته دلیل مقاومت روهم پیدا کردم که ذهن من همش تغییر رو در تغیییر شرایط کاری میبینه و جنبه های دیگه رو در نظر نمیگیره
و گرنه اگر بخوام از تغییراتی که توی روابط بعد از آشنایی با استاد برای من رخ داد بنویسم خودش ی رمان میشه
من از رابطه های درب و داغون با آدم های درب و داغون الان به جایی رسیدم که خبری از اون رابطه ها نیست .الان توی ی رابطه ای هستم که رها هستم اگر ادامه پیدا کنه خوشحال میشم و اگر ادامه پیدا نکنه خیلی راحت برای طرفم آروزی خوشبختی و سعادت میکنم .
خلاصه اینکه وقتی نشستم و ی بررسی روی خودم انجام دادم در همه ی جنبه ها تغییرات خیلی خوبی بعد از َآشنایی با استاد در من ایجاد شده که لازمه هی اینها رو به خوم یادآوری کنم تا ارزششون رو بیشتر بدونم
سپاسگزارم استاد عزیزم و دوستان خوبم که صداتون مایه آرامش و دلگرمیه