/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
63نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
دورود به همگی.واقعا نمیدونم چجوری به این صفحه هدایت شدم.خدا واقعا به من لطف داره، راستش این اصلی ترین مشکل من هست و نمیدونستم که دلیلش چیه.مثلا یه کاری رو شروع میکردم با ذوق ولی خب استرس هم داشتم به خاطر عزت نفس پایین و بعد از اون کار دست میکشیدم و جا میزدم و احساس بدی داشتم چون ادامه ندادم،و نمیدونستم که چرا اینطور میشه تا اینکه امروز اومدم به این صفحه و واقعا مقاله ی طولانی و خیلی کارا و هدایتگری بود.واقعا ممنونم از شما که دست خدا هستید.
من همیشه حس میکردم خدا به من واقعا لطف داشته چون خیلی وقتا تو بدترین شرایط سربلندم کرده و خیلی از توانایی هامو از بچگی ب یاد میارم ولی به همون دلایلی که گفتین از یاد بردم و یادم رفت که چه انسان خالقی هستم،چه کارهایی ازم بر میاد و بله،یجورایی چسبیده بودم به پل های پشت سرم درحالیکه باید رهاشون کنم.
گاهی وقتها آدم حس کمبود و نارضایتی میکنه چون مثلا یه ویژگی خاص رو نداده ولی اون آدم به یاد نمیاره که کلی ویژگی خوب دیگه داره که میتونه اونها رو گسترش بده و تحسین کنه،و در این راستا یه مستند دیدم که یه موجوده به نام تله مار: این موجود مارها رو شکار میکنه و خودش هم یه نوع ماره.ولی جالب اینه که زهر نداره و طعمه اش رو درسته قورت میده.و چه جسارتی میخواد ممکنه ما ثروتمند نباشیم ولی بخوایم یه کاری رو شروع کنیم و به موفقیتی برسیم و اینکه پولدار نیستیم دلیل نمیشه که سمت موقعیت نریم.
این مار در مقابل سم مارهای دیگه هم مقاومه و درسته که نمیتونه نیش بزنه ولی ابزاری داره که هیچ نیازی به نیش زدن نداشته باشه.اینه که بعضی وقتها فکر میکنیم که مثلا فلان چیز رو نداریم،چرا ثروتمند نیستیم.چرا از اولش تو نعمت نبودیم و فلان…
ولی باید بدونیم خدا بهمون نیرویی داده که همه ی اینها رو بدست بیاریم بدون اینکه نیاز باشه از زهر یا سم استفاده کنیم.
این مستند هم خیلی اتفاقی همین الان پخش شد و هدایت طبیعت بود
آخر هم بگم که خانم شایسته نویسنده ی خیلی خیلی ماهری هستن و تبهر بسیار زیادی تو این کار دارن و تبریک میگم واقعا.
خیلی سخته که یه همچین مقاله ی طولانی ای رو بدون کمترین غلط املایی و انقدر پیوسته نوشت که واقعا هم قوی و کمک کننده باشه و به همچین سوال کوتاهی یه جواب بلند و خیلی کامل بده.واقعا آفرین ❤
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.
من خیلی وقت بود که بهم میگفت تمکرکزی باید بری روی علاقه ات کار کنی و تمرکز نزاری روی دیگران و اقوام و خانواده و میگفت وقتتو با کسانی که بهت کمک نمیکنن و در فرکانست نیستن هدر نده ولی من گوش نمیکردم تا اینکه هدایت شدم {نشانه امروز من }به این مقاله و توی همین حین هم شیطان میگفت این شغل اصلی تونیست ورفتم چتر بازی رو یکبار تجربه کردم دیدم اینکه شیطان میگفت و چند وقت بود تمرکز نمیگذاشتم رو کار خودم چون فکر میکردم شغل اصلی ام نیست دیدم این{چتر بازی} اصلا اون شغلی که دوست دارم نیست و تو همین حین همزمانی این مقاله و چتر بازی و واینکه یکنفر بهم گفت تو نتونستی فلان قسطط رو بدی این شد که بگم حالا که اینطور شد من باید تمرکز بزارم رو کار خودم و فوکوس کنم فقط بچسبم رو کار خودم
خدایا شکرت خدایا شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتت هزاران هزار بار
و سپاسگزارم از استاد عزیز و مریم شایسته با این مقاله زیبا و پر مفهوم و کاربردی
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم
بهم احساس خوبی میداد و من هدایت هایی که میگرفتم دقیقا برام مفهوم رسیدن داشتن و دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
که :آسان بگیر
به خدا ایمان و باور داشته باش
به اینکه قدرت فقط در خداست
اجابت کن خدارو
خودت خالق زندگیت هستی
بگه موجود باش موجود میشه
بعد از فایل و نظراتی که در گفت آسان گیر کارها هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
بیرون بودم ازش خواستم کاش مسجد بود میرفتم نمازمو میخوندم و باهات حرف میزدم ،بعد منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم ،رفتم داخل مسجد و نشسته بودم نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
اونروز مجدد من باورم بیشتر شد که مسیرم درسته ولی یه صدایی ته دلم بود که انگار یه مساله دیگه هست دقت کن
من شروع کردم به سوال پرسیدن خدا منو باز هدایت کرد سمت فایل دلیل اصلی تحول زندگی و بعد امروز زندگی در بهشت قسمت 127 و خبر خوب در مورد دستیابی به آرزوها و ارزش تضاد ها
تو همه این قسمت ها فقط به چند تا حرف مشترک میرسیدم و سومین کن فیکون دیگه که باز تکرار شد تو یکی از فایلا
و این آیه و اذا سالک آیه 186 سوره بقره
من باز مجدد سوالمو تکرار کردم یه صدایی بهم گفت برو قسمت نظرات همون فایل نشانه اونروزت،نظراتو بخون ، به یه نظر که رسیدم نوشته بود چسبیدن به خواسته ها
بعد رفتم تو جستجو نوشتم چسبیدن به خواسته منو اینجا هدایتم کرد تا آخرش که خوندم فهمیدم ته ته خواسته من شرک بوده
با هر بار خوندن اومدم با خدا حرف زدم و براش نوشتم کمک خواستم و اشک ریختم
تو این چند روز خدا میخواست بهم بگه که ته ته خواسته من شرک هست
با اینکه من ازش هدایتا رو دیدم ولی ته دلم راضی نمیشد
وقتی دیدم باید پلای پشت سرمو بشکنم نوشتم برای خدا که بهم کمک کن تا بشکنمش و فقط به خودت بسپرم و دستتو برای چگونگی باز بذارم
این چند روز خدا بهم کمک کرد تا به این آگاهی برسم و من ازش سپاسگزارم که بهم کمک کرد تا به این قسمت نوشته ها بیام و ریشه خواسته مو بدونم و پل های پشت سرمو بشکنم
از خدا میخوام کمکم کنه تو این راه که بیشتر این پل هارو تشخیص بدم و بشکنم و یاد بگیرم و عمل کنم و توحیدی تر باشم
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
ذهنتو کنترل کن علی جان با تو دوست عزیز هستم
مشرک نباشیم خدا خیلی حساسه عاشق خداباشیم خودش هدایت میکنه
رها باشیم دست خدارو باز بزاریم
عاشقتونم❤️
دورود به همگی.واقعا نمیدونم چجوری به این صفحه هدایت شدم.خدا واقعا به من لطف داره، راستش این اصلی ترین مشکل من هست و نمیدونستم که دلیلش چیه.مثلا یه کاری رو شروع میکردم با ذوق ولی خب استرس هم داشتم به خاطر عزت نفس پایین و بعد از اون کار دست میکشیدم و جا میزدم و احساس بدی داشتم چون ادامه ندادم،و نمیدونستم که چرا اینطور میشه تا اینکه امروز اومدم به این صفحه و واقعا مقاله ی طولانی و خیلی کارا و هدایتگری بود.واقعا ممنونم از شما که دست خدا هستید.
من همیشه حس میکردم خدا به من واقعا لطف داشته چون خیلی وقتا تو بدترین شرایط سربلندم کرده و خیلی از توانایی هامو از بچگی ب یاد میارم ولی به همون دلایلی که گفتین از یاد بردم و یادم رفت که چه انسان خالقی هستم،چه کارهایی ازم بر میاد و بله،یجورایی چسبیده بودم به پل های پشت سرم درحالیکه باید رهاشون کنم.
گاهی وقتها آدم حس کمبود و نارضایتی میکنه چون مثلا یه ویژگی خاص رو نداده ولی اون آدم به یاد نمیاره که کلی ویژگی خوب دیگه داره که میتونه اونها رو گسترش بده و تحسین کنه،و در این راستا یه مستند دیدم که یه موجوده به نام تله مار: این موجود مارها رو شکار میکنه و خودش هم یه نوع ماره.ولی جالب اینه که زهر نداره و طعمه اش رو درسته قورت میده.و چه جسارتی میخواد ممکنه ما ثروتمند نباشیم ولی بخوایم یه کاری رو شروع کنیم و به موفقیتی برسیم و اینکه پولدار نیستیم دلیل نمیشه که سمت موقعیت نریم.
این مار در مقابل سم مارهای دیگه هم مقاومه و درسته که نمیتونه نیش بزنه ولی ابزاری داره که هیچ نیازی به نیش زدن نداشته باشه.اینه که بعضی وقتها فکر میکنیم که مثلا فلان چیز رو نداریم،چرا ثروتمند نیستیم.چرا از اولش تو نعمت نبودیم و فلان…
ولی باید بدونیم خدا بهمون نیرویی داده که همه ی اینها رو بدست بیاریم بدون اینکه نیاز باشه از زهر یا سم استفاده کنیم.
این مستند هم خیلی اتفاقی همین الان پخش شد و هدایت طبیعت بود
آخر هم بگم که خانم شایسته نویسنده ی خیلی خیلی ماهری هستن و تبهر بسیار زیادی تو این کار دارن و تبریک میگم واقعا.
خیلی سخته که یه همچین مقاله ی طولانی ای رو بدون کمترین غلط املایی و انقدر پیوسته نوشت که واقعا هم قوی و کمک کننده باشه و به همچین سوال کوتاهی یه جواب بلند و خیلی کامل بده.واقعا آفرین ❤
(-: D°•
باسلام وعرض ادب و احترام
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.
سلام به استاد بزرگ و خانم شایسته
چقدر لذت بردم از این مقاله تون و این اگاهی ها
من خیلی وقت بود که بهم میگفت تمکرکزی باید بری روی علاقه ات کار کنی و تمرکز نزاری روی دیگران و اقوام و خانواده و میگفت وقتتو با کسانی که بهت کمک نمیکنن و در فرکانست نیستن هدر نده ولی من گوش نمیکردم تا اینکه هدایت شدم {نشانه امروز من }به این مقاله و توی همین حین هم شیطان میگفت این شغل اصلی تونیست ورفتم چتر بازی رو یکبار تجربه کردم دیدم اینکه شیطان میگفت و چند وقت بود تمرکز نمیگذاشتم رو کار خودم چون فکر میکردم شغل اصلی ام نیست دیدم این{چتر بازی} اصلا اون شغلی که دوست دارم نیست و تو همین حین همزمانی این مقاله و چتر بازی و واینکه یکنفر بهم گفت تو نتونستی فلان قسطط رو بدی این شد که بگم حالا که اینطور شد من باید تمرکز بزارم رو کار خودم و فوکوس کنم فقط بچسبم رو کار خودم
خدایا شکرت خدایا شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتت هزاران هزار بار
و سپاسگزارم از استاد عزیز و مریم شایسته با این مقاله زیبا و پر مفهوم و کاربردی
سپاسگزارم
درود به همه دوستان هم فرکانسی و استاد عزیزم
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
در پناه الله بی همتااا♡
سلام وقتتون بخیر
روز چهارم چالش سی روزه
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 19 مهر رو با عشق مینویسم
چرا چیزای بزرگتر نمیخوای ؟
پر رنگ ترین پیام خدا برای من بود
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به استادعزیز،مریم جون وتمام دوستانم
دیشب هدایت شدم،به نشانه ام ،دراین صفحه،
چقدرآگاهی هاناب بود….
چقدرواضح وشفاف ازقوانین گفته شد….
خدایاهزاران مرتبه شکرت به خاطراینکه مراخالق صددرصدزندگی ام آفریدی ومرابه سمت خواسته هایم هدایت میکنی واین بزرگترین سپاسگزاری من درهرلحظه است،
من چندسالی است که درمسیراین قوانین هستم ،
اماشایدباورتون نشه من فکرمیکردم که خیلی چیزها میدونم،وخیلییییی همه چیزوبلدم ویادگرفتم اماچندروزی است که فهمیدم وبه خودم گفتم :دخترچی کارمیکنی داری….
دورخودت می چرخی ….
وقتی همه چیزخوبه که همه خوبن وقتی به تضادخوردی بایدایمانت وباورهات ونشون بدی که چیکاره ای؟
چرابااین همه دونستن موقع عمل همه چیزوفراموش میکنی….
چراپس به چیزهایی که خواستی نرسیدی….
فهمیدم من ادعای دونستن میکردم وفقط حرف میزدم..
اماایمان واقعی موقعی است که عمل میکنی.
وقتی عمل میکنی نتایج پدیدارمیشن..
من فکرمیکردم که دونستن یه روزی منجربه عمل میشه..
اما فهمیدم که اولین موضوع تعهدبه خودم است واین که فقط یه راه ویک مسیربرای موفقیت من وجودداره واین تنهامسیره.
پس ایمانم خیلی خیلی به این مسیربیشترشدوسعی کردم که ذهنم راکنترل ورفتارم راتعقییردهم ،
الان حالم خیلی خیلی خوبه واحساس بهتری به خودم پیداکردم،
واینکه عمل کردن به این قوانین چقدراعتمادبه نفسم وارتباطم راباخودم واطرافم بهترکرده،
احساس بسیارخوبی دارم که تاقبل ازعمل کردن به قوانین اصلانداشتم،
بااینکه بسیاری ازقوانین رامی دانستم،
آنقدرباورهای اشتباه ومحدودکننده برای همه چیزدرذهنم دلیل ومنطق می آوردومن هم به اونها گوش میدادم وقانع میشدم،
اماچندروزیه اززمانی که کتاب رویاها،فصل اول راشروع کرده ام ،مچ باورهای محدودکننده ام راتاحدزیادی میگیرم،
امازمانی هم میشه ازدستم درمیرن،ولی اصلا ناراحت نمی شم چون میگم تووقتی حتی یکبارذهنت وکنترل کنی وجلوی نجواهاش روبگیری پس بازهم میتونی،
این صفحه راهم نشانه ای می دانم ازهدایت پروردگارم که میگه دخترجان بروکه داری خوب میری،
من عاقشقتم ومشتاق ترازتوبرای رسیدن به تمام خواسته هایت وهدایتت می کنم همیشه وهمیشه…..
وهیچ وقت تنهانیستی..
توصاحب داری که همواره باتوودرون توست…
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم
بهم احساس خوبی میداد و من هدایت هایی که میگرفتم دقیقا برام مفهوم رسیدن داشتن و دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
که :آسان بگیر
به خدا ایمان و باور داشته باش
به اینکه قدرت فقط در خداست
اجابت کن خدارو
خودت خالق زندگیت هستی
بگه موجود باش موجود میشه
بعد از فایل و نظراتی که در گفت آسان گیر کارها هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
بیرون بودم ازش خواستم کاش مسجد بود میرفتم نمازمو میخوندم و باهات حرف میزدم ،بعد منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم ،رفتم داخل مسجد و نشسته بودم نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
اونروز مجدد من باورم بیشتر شد که مسیرم درسته ولی یه صدایی ته دلم بود که انگار یه مساله دیگه هست دقت کن
من شروع کردم به سوال پرسیدن خدا منو باز هدایت کرد سمت فایل دلیل اصلی تحول زندگی و بعد امروز زندگی در بهشت قسمت 127 و خبر خوب در مورد دستیابی به آرزوها و ارزش تضاد ها
تو همه این قسمت ها فقط به چند تا حرف مشترک میرسیدم و سومین کن فیکون دیگه که باز تکرار شد تو یکی از فایلا
و این آیه و اذا سالک آیه 186 سوره بقره
من باز مجدد سوالمو تکرار کردم یه صدایی بهم گفت برو قسمت نظرات همون فایل نشانه اونروزت،نظراتو بخون ، به یه نظر که رسیدم نوشته بود چسبیدن به خواسته ها
بعد رفتم تو جستجو نوشتم چسبیدن به خواسته منو اینجا هدایتم کرد تا آخرش که خوندم فهمیدم ته ته خواسته من شرک بوده
با هر بار خوندن اومدم با خدا حرف زدم و براش نوشتم کمک خواستم و اشک ریختم
تو این چند روز خدا میخواست بهم بگه که ته ته خواسته من شرک هست
با اینکه من ازش هدایتا رو دیدم ولی ته دلم راضی نمیشد
وقتی دیدم باید پلای پشت سرمو بشکنم نوشتم برای خدا که بهم کمک کن تا بشکنمش و فقط به خودت بسپرم و دستتو برای چگونگی باز بذارم
این چند روز خدا بهم کمک کرد تا به این آگاهی برسم و من ازش سپاسگزارم که بهم کمک کرد تا به این قسمت نوشته ها بیام و ریشه خواسته مو بدونم و پل های پشت سرمو بشکنم
از خدا میخوام کمکم کنه تو این راه که بیشتر این پل هارو تشخیص بدم و بشکنم و یاد بگیرم و عمل کنم و توحیدی تر باشم
آمین
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
در پناه حق شاد وثروتمند باشید.