چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟


در این فایل استاد عباس منش با توضیح ویژگی های شخصیت خوشبین و بدبین، مفاهیم زیر را مفصلا توضیح می دهد:

  • ارتباط خوشبینی و احاطه شدن با نعمت های پادار، از دیدگاه قانون؛
  • ارتباط بدبینی و احاطه شدن با ناخواسته ها، از دیدگاه قانون؛
  • تعریف شاکر و ارتباط آن با خوشبینی؛
  • تعریف کافر و ارتباط آن با بدبینی؛
  • مفهوم تقوا و قدرت آن در تبدیل “بدبینی” به “خوشبینی”
  • بدبینی چگونه ایجاد می شود و با چه منطق هایی می توان مانع شیوع آن در افکار و ذهنیت خود شد؛
  • چه جنسی از کنترل ذهن سبب می شود تا فرکانس غالب ما به سمت خوشبینی گرایش پیدا کند و طبق قانون، جریان ورود نعمت ها به زندگی مان را جاری نگه دارد؛

آگاهی های این فایل به ما کمک می کند تا:

اول از همه، به درک درستی از مفهوم خوشبینی و مفهوم بدبینی برسیم بدون اینکه در این باره دچار سوء برداشت شویم؛

همچنین به ما کمک می کند تا بخش های بدبین در شخصیت خود را بشناسیم و با پرورش ویژگی خوشبینی در یک فرایند تکاملی، آن نقاط را بهبود دهیم.

آگاهی های این فایل را بشنوید. در مفاهیم آن تعقل کنید سپس در بخش نظرات این فایل بنویسید:

الف) با توجه به آگاهی های این فایل، دلایلی را لیست کنید که تغییر از بدبینی به خوشبینی را برای تجربه زندگی بهتر، ضروری می داند؟

این لیست، منطق های لازم برای تغییر نگاه از بدبینی به خوشبینی را، در دست ذهن شما قرار می دهد و اهرم رنج و لذت قوی ای برای ایجاد این تغییر، می سازد.

ب) چه راهکارهایی از آگاهی های این فایل آموخته اید که قصد دارید با اجرای آنها، ویژگی خوشبینی را در ذهنیت خود تقویت کنید؟ برای این منظور، چه قدم هایی – هرچند کوچک – را می توانید در برنامه روزانه خود بگنجانید؟

یادمان باشد که تغییر و بهبود شخصیت، یک شبه ایجاد نمی شود. بلکه یک فرایند است که باید با تعهد و قدم به قدم برداشته شود. قدم های کوچکی که به صورت مستمر بر می داریم، نه تنها این تغییر عمده را ایجاد می کند بلکه مسیر این تغییر را نیز بسیار لذت بخش می کند.

منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟
    365MB
    70 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟
    68MB
    70 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

561 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Mostafa_PourAzar» در این صفحه: 1
  1. -
    Mostafa_PourAzar گفته:
    مدت عضویت: 2523 روز

    مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

    آنچه نزد شماست فانی می‌شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام می‌دادند پاداش خواهیم داد.

    به نام پروردگار مهربانم، به نام پروردگار غفور و رحیم که چقدر الان احساس سپاسگزاریم قلبم رو روشن کرده و دلم رو آرام کرده … چقدر لطیف تر شدم…

    استاد جانم، استاد نازنینم درود و سلامم رو از قلب و احساس روشنم پذیرا باش…

    استاد شایسته عزیزم سلام به قلب سلیم و توحیدی شما ، دلم براتون خیلی تنگ شده…

    درود خداوند به بنده ی توحیدی و پاک و نیک سرشت سعیده خانم شهریاری عزیزم…

    سلام از قلب روشنم به قلب روشن و نورانیت…

    آیه ای که با این حس زیبای شکرگزاری خداوند بهمون تقدیم کرد رو تقدیمت کردم، سعیده جان نمیدونی طی یکسال گذشته چقدر کامنتهات باعث شد که زندگیم بیشتر رو ریل بیفته و بتونم آسون بشم برای آسونیها

    نمیدونی مسیری که طی کردی با این توحید و در قالب یک خانم ، چقدر برای من در قالب یک مرد تجربه ها و اجرای ایمان در عمل داشته و داره

    از صمیم قلبم از روشنای قلبم تحسینت میکنم و به این حال زیبای عشقبازی که با خداوند و صاحب اختیار عزیزمون دارید غبطه میخورم… برات همیشه آرزوی بهترینها رو دارم الگوی زیبا و شجاع و توحیدی این سایت … به خودم افتخار میکنم که قلبم با نوشته هات صاف تر و خالص تر میشه ، شکر خدای مهربان که من رو در مسیری قرار داد که با استاد نازنینمون آشنا بشم و این آشنایی ، باعث بشه انسانهای شریف و قوی و توحیدی رو هر روز در قلبم ملاقات کنم… شکر و حمد سپاس ویژه خداوند پروردگار جهانیان است…

    وقتی از شرایطی که توی ICU پشت سر گذاشتین صحبت کردی، منم یادم میاد وقتی که چند سال پیش تو یه شرکتی مشغول به کار شدم ، به عنوان یه کارگر ساده رفتم و وقتی وارد شدم چقدر آدمهای درب و داغونی اونجا بودن و چقدر فرکانس شرک و کفر تو اون شرکت زیاد بود،

    اما قربون خدای قهار بشم که ورود من به اون شرکت به یه دلیل خاص بود ، اونم این بود که اونجا من رو با یه شخص نازنین آشنا کرد که ایشون من رو با استاد نازنینمون آشنا کرد ، اونجا مدام فقط از استاد و آموزه هاشون با هم صحبت میکردیم و هر کی که تو اون شرکت ما دو تا رو میدید میگفت که اینا دیوانه هستن ، مغزشون رو خر گاز گرفته که دارن تو این شرایط مزخرف میگن و میخندن و احساس رضایت دارن

    ما از شرایط کاری اونجا و چیزی که اونجا بودیم راضی بودیم، اما درونمون به اینکه قراره اونجا بمونه و قانع باشه راضی نبود، بلکه یاد گرفتیم که همون آدمهایی که مسئول بودن ، سرشیف و خلاصه مدیر بودن و همه به خونشون تشنه بودن رو میتونیم طبق قانون رفتارهاشون رو مطابق با میل خودمون تغییر بدیم، اون وجهه ی زیباشون رو بکشیم بیرون

    و من اونجا یه نفر رو از نزدیک داشتم میدیدم که داره به آموزه های استاد عمل میکنه و تو همون شرکت که همه بلا استثنا فقط و فقط داشتن شرک میورزیدن و کفر میگفتن و فقط غر غر میکردن ، داره شکرگزاری میکنه، داره فقط به خواسته هاش تمرکز میکنه و فقط داره در مورد خوبیهای بقیه صحبت میکنه، دیدم که چطور مدیر عامل، مدیر تولید، سرشیفت، سرپرست همه عاشقش هستن، انگار ایشون رئیس بود بقیه انگار حرفای ایشون رو داشتن انجام میدادن، در صورتی که بقیه ی پرسنل در عذاب کار میکردن و یک لحظه آرامش رو تجربه نمیکردن.

    من تا قبل از آشنایی با استاد در اسکیل اون افرادی قرار میگرفتم که خوشبین بود نسبت به همه ولی از نوع ساده لوح، از نوعی که به یکباره و تمام قد به هر فردی که باهاش ارتباط برقرار میکنه اعتماد میکنه،

    و بواسطه همین ساده لوح بودن اونقدر ضربه خوردم که تو یکی از کامنتهام در عقل کل نوشتم در موردش، این ضربه خوردنها باعث شد که من نسبت به همه بدبین بشم، و این بدبینی تو شرکت باعث شد در اوایل فعالیتم اونقدر دچار تضاد با همکارا، مسئولها ، سرپرستها و سرشیفتها بشم که واقعا حد و حساب نداشت.

    این بدبینیهایی که خودم باعثش بودم به حدی بود که با اینکه کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام میدادم همیشه در معرض اتهام کم کاری و فرار کردن از کار قرار میگرفتم، واقعا داشتم به مرز جنون میرسیدم که خدایا من مگر چیکار کردم و دارم چیکار میکنم که اینقدر همه باهام بد شدن؟

    چرا هرچقدر دارم کارم رو بهتر انجام میدم بیشتر بهم انگ میزنن؟ چرا بجای اینکه تشویقم کنن ، هر دفعه با یه اتهام بی پایه و اساس سعی در جریمه کردنم دارن؟

    چرا انگار تمام شرکت بسیج شده تا من رو تو جهنم قرار بده؟

    تا اینکه با این دوست عزیز و توحیدی تو دل این شرکتی که کلا از توحید دور بود آشنا شدم

    خب به مرور وقتی بیشتر باهاش تعامل داشتم ، رفتارش رو دیدم، اخلاقش رو دیدم،

    نگرشش نسبت به همون کار و محیط بدفرکانسی که توش قرار داشتیم رو دیدم، اینقدر خوب داشت به آموزه های استاد عمل میکرد که من هنوز که هنوز هر وقت به یاد ایشون میفتم تحسینش میکنم،

    رفتار و عملکردش هر روز بیشتر باعث میشد تا بیشتر بهش جذب بشم، با هر کس که تو شرکت در ارتباط بودم فقط باعث میشدن انرژیم افت کنه، ولی فقط کافی بود یک لحظه با ایشون بواسطه ی یک فعالیت مشترک هم کلام بشم ، مثل بمب پر انرژی میشدم و تمام سختیهای شرکت از یادم میرفت

    ولی حتی یکبار بهم نگفت که اینکارو بکنم اونکارو بکنم ، نگفت که باید اینطوری باشم اونطوری باشم

    همیشه میدیدم یه هندزفری تک گوش، رو یکی از گوشاش یواشکی قرار میده و هر وقت تنهاست داره لبخند میزنه و با خودش حرف میزنه، اینکارش اون زمان واقعا برام عجیب بود، تمام همکارای دیگه هر وقت بهم برخورد میکردیم ، بهم میگفتن فلانی رو ببین، این شرکت دیوانه ش کرده ، مثل دیوانه ها هر روز با خودش میخنده و حرف میزنه ، قشنگ هر روز مسخره ش میکردن

    اما من که باهاش همکلام شده بودم و اخلاق و رفتارش رو از نزدیک دیده بودم ، به حرف بقیه توجهی نمیکردم و فقط هر روز کنجکاویم بیشتر شد، چی داره گوش میده ؟ چرا لبخند میزنه، چرا با خودش حرف میزنه، چرا بعضی وقتا اشکاش رو پاک میکنه؟ داستانش چیه واقعا؟ گریه و خنده رو قاطی کرده؟

    بالاخره حس کنجکاویم به مرحله ای رسید که رفتم بهش گفتم داداش، حقیقتا یه موضوعی ذهنم رو درگیر کرده ، واقعا شرمنده باید ازت بپرسم، یه لبخندی زد انگار که میدونست میخوام چی بپرسم، گفت چی؟

    منم خب با حس راحتی نپرسیدم ، ولی گفتم قضیه این لبخندا و گریه ها چیه؟ چی گوش میدی؟

    چرا یکسره با خودت حرف میزنی؟ همه میگن تو دیوانه ای ، ولی وقتی باهات همکلام میشم چیزی جز امید و آرامش دریافت نمیکنم، ولی بقیه ی شرکت مثل مرگ و عذابه برام

    در جوابم فقط لبخند زد و گفت آره ، دیوانه ام …

    جوری چشماش قرمز بود از اشکهایی که ریخته بود و اون لبخندی که زد ، من دیگه ادامه ندادم و رفتم به کار خودم مشغول شدم

    ولی خب این حس کنجکاوی امونم نمیداد

    جوری شده بود که هر روز و همیشه بیشتر زیرنظر داشتمش ، فقط دنبال فرصتی بودم که برای یکسری فعالیتهای مشترک بتونم برم باهاش صحبت کنم

    ایشون طبق آموزه های استاد بعد از مدتها کنجکاوی من بالاخره تو مسیر برگشت به خونه با سرویس،

    از رفیق چندین ساله ش که با هم میرفتن و میومدن و تو سرویس کنار هم میشستن درخواست کرد که یه جای دیگه بشینه، بهم گفت بیا کنارم بشین کارت دارم

    برام جالب بود چیکار داره

    نشستم کنارش و همون هندزفری رو گذاشت تو گوشم و یه فایل برام پخش کرد،

    آره استاد نازنینمون بود،

    ولی من نمیشناختمش، ایشون هم هیچی نگفت ، فقط گفت گوش کن

    فایل توحید عملی بود، فایلی که از شرک و توحید میگن استاد

    بخدا قسم تا زمانی که برسیم تا جایگاه ایستگاه نزدیک خونه، من فقط گریه کردم ، گریه با خنده قاطی شده بود، قشنگ میشنیدم بقیه میگفتن اینم از دست رفت :)) یعنی که اینم دیوانه شد

    وقتی میخواستم پیاده بشم بهم گفت به جمع دیوانه ها خوش اومدی :)

    من رو میگی انگار تمام گنجهای عالم رو پیدا کرده بودم ، نمیدونستم چطور گریه کنم، چطور بخندم

    چطور خوشحالی کنم، چطور سپاسگزاری کنم

    لحظه ی آخر بهش گفتم ، ایشون کی بود؟ گفت استاد عباسمنش

    گفتم ای جانم، رفتم و سرچ کردم و تا تونستم فایل دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و تغییر دادن خودم ، چون دیده بودم یه نفر ، تو اون جمع شرک زده چطور داره عشق میکنه و همه دارن طبق خواسته هاش عمل میکنن، جالبه همه میگفتن دیوانه ست ، ولی همه هم به حرفاش گوش میکردن و تقریبا تنها کسی بود که اصلا اذیت نمیشد تو اون شرکت

    این موضوع آشنایی با ایشون و استاد رو گفتم که برسم به اینجا

    من وقتی با استاد و این آگاهیا آشنا شدم، قبلش اون تضادها برام رخ داده بود و همه ی شرکت مثل دشمن باهام رفتار میکردن

    کار و زندگیشون رو ول کرده بودن تا فقط دنبال آتو ازم باشن و چون نمیتونستن چیزی پیدا کنن ، تهمت میزدن و خلاصه هزار جور سختی برام ایجاد شده بود

    ولی وقتی شروع کردم به گوش کردن فایلها و عمل کردن به آگاهیا، اول از همه که من منتقل شدم به بخشی که دقیقا کنار این رفیقمون مشغول به کار شدم :)

    رئیس مستقیممون که بواسطه ی زیرابهایی که ازم زده بودن سرپرست ها و سرشیفتها باهام بدترین رفتار رو داشت و وقتی وارد قسمت میشد فقط چشمش به من بود و از چشماش هزار جور نفرت میبارید

    کم کم دیدم رفتارش داره باهام تغییر میکنه،

    سرپرستها و سرشیفتها بقیه رو با انواع و اقسام اسمها خطاب میکردن به من که میرسید با نهایت احترام صدام میزدن و ازم میخواستن که این کار رو انجام بدم ، و کارهایی که بهم محول میشد به مراتب ساده تر و راحت تر میشد

    وقتایی که شرکت آف میشد یکی از افرادی که هیچوقت آفها رو به اختیار خودش نمیومد همین رفیقمون بود، بقیه رو باالجبار میاوردن که منم جزئی از همین افراد بودم، علارقم میل باطنی مجبور بودیم روزهایی که شرکت آفه بریم و کارهای الکی و سخت انجام بدیم

    برام سوال بود قبلش چرا این بنده خدا رفیقمون رو هیچوقت نمیگن بیاد؟! :)

    وقتی که به آگاهیای استاد که در مورد شرک و توحید بود عمل میکردم دیدم چه جالب تو آفهای شرکت دیگه اسم من رو به عنوان نیرویی که باید بیاد نمیذاشتن :)

    حتی همون سرپرستی که باهم مثل کارد و پنیر بودیم، بهم میگفت مصطفی دوست داری بیایی آف فردا رو؟

    میگفتم نه

    میگفت اوکیه

    هر وقت که آف ها رو دوست داشتی بیایی بهم خبر بده

    من داشت دو زاریم جا میفتاد که چرا این رفیقمون میخنده و گریه میکنه، :)

    این رفیقمون تو همون قسمتی که کار میکردیم تو بهترین بخش ممکن کار میکرد که فقط مینشست و از هشت ساعت کاری که باید اونجا میبودیم نهایتش یک ساعت یه بازدید داشت، بقیه ش برای خودش بود و استراحت میکرد

    جالبه ماموریت این رفیق عزیزمون انگار همین بود که من وارد اون شرکت بشم ، من رو با استاد آشنا کنه ،

    بین چهار تا شیفت ، اون همه سرویس ، اون همه بخشهای تولیدی ، ما دو تا رو با هم آشنا کنه، با هم تو یه صندلی تو سرویس بنشونه که فقط من رو با استاد آشنا کنه

    به بزرگی خودش قسم، بعد از اینکه من با استاد آشنا شدم و دیگه مثل این رفیقمون داشتم عمل میکردم ، رفیقم تسویه کرد و رفت ، بقیه با همون حقوق کارگری نون شب نداشتن بخورن، باهم صحبت میکردیم گریه میکرد میگفت: مصطفی بخدا قسم ، من هم مثل همه دارم همین حقوق رو میگیرم، ولی نمیدونم چرا یخچال خونه م خالی نمیشه از خوراکی ، برنج و گوشت و میوه تموم نمیشه تو خونم، میگه یادم نمیاد من کی رفتم فروشگاه خرید کردم برای خونه

    بقیه دارن از اجاره و بدهی و گرفتاریها صحبت میکنن ، من دارم گاوداری خودم رو افتتاح میکنم

    منم مثل همینا حقوق میگیرم ، داستان چیه مصطفی؟ گریه میکرد اینا رو میگفت

    و بله من رو با استاد آشنا کرد و تسویه کرد ، پژو پارس صفر با اولین ثبت نامش تو ایران خودرو به نامش افتاد، گاوداریش رو افتتاح کرد ، برای خودش اسب خرید ، هر وقت هم میدیدمش یه کلاه ناز و خوشگل رو سرش میذاشت و همینجور میخندید و یه تسبیح هم همیشه تو دستش :))

    بعد از تسویه کردنش ، خیلی نیرو قبل تر از من تو اون شرکت داشتن کار میکردن و اصطلاحا سابقه شون خیلی بیشتر از من بود ، همه شون منتظر بودن برن جای این رفیقمون رو تو اون قسمت پر کنن

    سرپرست و سرشیفت من رو گذاشتن جای ایشون :)

    همه هم تا میتونستن فقط زیراب میزدن ، ولی زور هیچکدومشون به زور الله نرسید

    من که رفتم جای ایشون تو اون قسمت، از ایشون کارم رو بهتر انجام دادم، و تمرکزم اینبار روی زیبایی ها و خوبیهای آدمهایی بود که باهاشون در ارتباط بودم

    همون رئیس مستقیم که از اول خط وقتی میومد فقط دنبال من بود که بهم گیر بده و کارهای سخت بهم محول کنه، وقتی وارد خط میشد همه معذب میشدن و ترس وجودشون رو میگرفت، من به خدا قسم گوشی تو دستم، هندزفری تو گوشم لبخند میزدم و کارم رو انجام میدادم، میومد از کنارم رد میشد و دستش رو میزد به شونم و یه لبخند میزد از کنارم رد میشد.

    ———-

    تو پرانتز

    ((به بزرگی خودش قسم این آگاهی رو :

    https://elmeservat.com/fa/aghlekol-question/%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%aa%da%a9%d9%85%db%8c%d9%84%db%8c%d8%8c-%d8%aa%d9%82%d9%88%d8%a7%d8%8c%da%a9%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%af-%d8%a8%d9%87%d8%b4%d8%aa-%d9%88-%d8%ac%d9%87%d9%86%d9%85-%d9%88/?ans-page=1#answer-985846

    رو تو شیفت کاریم ، عین 8 ساعت داشتم مینوشتم و رئیس و مسئولهای مستقیم چینی انگار خداوند بهشون گفته بود با این آدم کاری نداشته باشید، خدا میگفت و من کلا سرم تو گوشی و داشتم مینوشتم، باورکردنش سخته ولی حتی یک لحظه دستگاه رو که در حالت عادی باید در طول 8 ساعت 8 بار بررسیش کنی تا درست کنه، حتی یکبار نگاه نکردم ، یعنی اصلا از جام بلند نشدم بررسیش کنم،

    یادم رفت اینو بگم ، رئیس مستقیم و مسئولهای اصلی شرکت چینی بودن، و همه میدونیم چینیها چقدر تو کارشون جدی هستن و تعارف ندارن

    و کلا گوشی ممنوع بود تو شرکت و اگر این چینیها کسی رو با گوشی میدیدن تقریبا میتونستن اخراجش کنن

    بخدا قسم عین 8 ساعت گوشی دستم بود و داشتم مینوشتم، همین رئیس چینی از کنارم رد شد، به بزرگی خودش قسم اگر یه نفر کوچیکترین خطایی و بی توجهی به دستگاهها میکرد بدترین واکنش ها و بی احترامیها رو میکردن،

    از کنارم رد میشد میرفت دستگاه رو بررسی میکرد که درست کار میکنه یا نه، من هم عین 8 ساعت فقط داشتم مینوشتم و اشک میریختم از چیزایی که داره خدا بهم میگه

    8 ساعت شیفتم تموم شد و متن این آگاهی هم تموم شد و من با لبخند همین رئیس چینی که زبون همدیگه رو نمیفهمیدیم بدرقه شدم و با یه حس عجیب و بی نظیر رفتم خونه… وای خدایا شکرت حتی به یادآوردنش قلبم رو سرشار از حس شکرگزاری و شعف میکنه))

    ولی برای بقیه همکارام تو همون قسمت مثل عذاب بود اومدن همین شخص

    سرپرست و سرشیفت میگفتن تو که اینجا هستی خیالمون راحته،

    مدیر عامل بعد از سه سال سابقه کاری تو همون شرکت میخواست من رو مقام بعد از سرشیفت کنه ، اما خب ترمزهایی از عدم احساس لیاقت باعث شد که بهش نرسم، اما خب جو شرکت دیگه مثل قبل برام مثل جهنم نبود، من با تغییر نگرشها و نگاهم نسبت به محیط کاری و افراد ، اونجا رو مثل بهشت کردم برای خودم، همون سرپرستها و مسئولینی که مدام سعی داشتن زیرابم رو بزنن مثل رفیقام شدن

    مرخصیهام خیل راحت شده بود و هر وقت که میخواستم بهم مرخصی میدادن،

    حقوقم از افرادی با سابقه ی بیشتر از خودم بیشتر شده بود

    ولی در نهایت من راضی نبودم که در اون جایگاه بمونم ، تصمیم گرفتم بدون هیچ خبری و کاملا یهویی تسویه حساب کنم

    دو سه تا از دوستای نزدیکم وقتی مطلع شدن که میخوام تسویه کنم، بهم گفتن اینجوری بخوایی تسویه کنی، بهت بیمه بیکاری نمیدن و میخوایی بری بیرون از شرکت چیکار کنی؟

    خلاصه نجوا بود که میومد ، نجوای کمبود و فقر

    من فقط با خدا صحبت میکردم و ازش یاری میخواستم که خدایا این تسویه کردن رو تو به دلم انداختی

    یکسال بعد از تسویه رفیقم، این تصمیم به قلبم وارد شد

    رفیقام میگفتن برو یه جنجال و خرابکاری به پا کن تا اخراجت کنن و بتونی بیمه بیکاری بگیری ، حالا که میخوای تسویه کنی

    اینجوری با اختیار خودت بخوایی تسویه حساب کنی بهت هیچی نمیدن

    من گفتم نه نمیخوام با خاطره بد از این شرکت برم، و اصلا نیاز به بیمه بیکاری ندارم، اگر دادن خودشون میگم خدایا شکرت، ندادن هم اشکالی نداره ، من مسیری که در پیش گرفتم رو ازش منصرف نمیشم

    همونطور که تا الان به خوبی کار کردم، همه شرکت و مسئولین مربوطه خاطره ی خوشی ازم دارن، همینطوری هم میخوام برم

    خلاصه تصمیم رو یهو وسط کار مثل تمام روزای دیگه که مشغول بودم، رفتم و با سرپرست مطرح کردم،

    باورش نمیشد وقتی دید جدی هستم تو تصمیمم ، کلی ناراحت شد که با رفتن من ، چقدر کارش تو اون قسمت سخت میشه

    باعث قوت قلب تو کل خط شده بودم به لطف خدا

    همه ناراحت بودن از این تصمیم که چرا دارم میرم

    بعد به سرشیفت گفتم ایشون هم شوکه شد

    و در نهایت رفتم پیش مدیر عامل و بهش گفتم ، دلیلش رو پرسید ، گفتم به دلایل شخصی، خداروشکر بواسطه عمل به آگاهیا عزت نفسم بیدار شده بود

    بخدا وقتی داشت کارای اداریش رو انجام میداد برام، خودش گفت آقای پورآذر ما از شما هیچ خاطره ی بدی تو این شرکت نداریم و تا شنیدیم خوبی شنیدیم از شما

    آیا اگر برات نامه های مربوط به استفاده از بیمه بیکاری رو بنویسم ناراحت نمیشی؟

    گفتم این از لطف شماست، اگر برام بنویسید و تایید کنید، سپاسگزارتون خواهم بود، اگر هم ننویسید و تایید نکنید هیچ موردی نداره، من اصلا با این پیشفرض تسویه حسابم رو مطرح نکردم که بیمه بیکاری دریافت کنم

    و بیمه بیکاریم هم اینجوری بدون هیچ اذیتی و در نهایت احترام حل شد

    و در مدتی که شرکت بیمه برام حقوق واریز میکرد حتی یکبار نه از اداره کار اومدن تا شرایط رو بررسی کنن و نه به اداره کار فراخوانده شدم

    من هم سپاسگزارانه فعالیتی که قصد گسترشش رو داشتم و به همون خاطر تسویه حساب کردم رو با آسایش بیشتری انجام دادم که قبلا یکم ازش نوشتم .

    این مسیری که چند سال پیش درش قدم گذاشتم این آسانیها رو برام به ارمغان آورد

    و وقتی بهش فکر میکنم ، میگم خدایا شکرت چقدر قوانینت درست کار میکنن و به قول استاد ما چقدر توانمندیم در تغییر دادن خودمون و چقد ناتوانیم در تغییر دیگران

    و جالب و زیباش اینجاست وقتی از درون خودمون رو تغییر میدیم و کانون توجهمون رو از فیلتر تقوا عبور میدیم، همون ناتوان بودن در تغییر دیگران و شرایط بیرون ، به آسانی و بصورت اتومات برامون اتفاق میفته

    ما برای تغییر شرایط بیرون از خودمون نیاز نبوده که خودمون رو عذاب بدیم ، بلکه اون شرایط رو درون ما ، باورها و کانون توجه ما خلق کرده

    پس با تغییر اونا ، حتی آدم های بیرون از ما طبق انتظار ما تغییر میکنن و اون روی زیباشون رو نشون میدن

    همون آدمهایی که یه زمانی ازشون متنفر بودیم و شاید اونها هم از ما متنفر بودن

    همون آدمهایی که همه پشت سرشون هزار جور بد و بیراه میگن و اگر توان و جرأتش رو میداشتن حتی حاضر بودن اون آدم رو حذف کنن، همون آدم برای تو میشه یکی از رفیقهای صمیمی

    همون آدم که مثل گرگ میخواست تو رو بدره و باهات دشمن بود، همون آدم میگه مرخصی نمیخوایی؟ برو فلان جا که این جا میخواد کارها یکم سخت بشه تو نباشی که بهت سخت بگذره

    بخدا تا وقتی ساده لوحانه همه جور از وجود خودم واسه آدما میگذشتم و بهشون کمک میکردم و هیچ حس لیاقتی برای خودم قائل نبودم ، بدترین رفتارها و واکنشها و بی احترامی ها رو از آدمها ، حتی نزدیکترین افراد به زندگیم دیدم

    تا وقتی هم که بدبین ترین و شکاک ترین آدم شدم و هیچ نکته ی مثبتی رو در آدمهای دایره ارتباطیم نمیدیدم بازم بدترین رفتارها و دشمنی ها رو دیدم

    اما وقتی که سعی کردم ، به قول استاد که چقدر صادقانه میگن تا جایی که سعی کردم نگاهم رو تغییر بدم، ارتباطم رو با خودم خوب کنم، نگاهم و کانون توجهم رو تغییر بدم

    همون آدمها خودشون خواستن که کمک کنن، همون آدمها دیگه حس دشمنی نداشتن و حس رفاقت و دوستی شکل گرفت

    همون آدمها سعی داشتن پا پیش بذارن برای کمک و معرفت به خرج دادن

    چقدر خداوند ما رو خالق و توانا قرار داده که زندگیمون رو آنطور که دوست داریم ایجاد کنیم و ما چقدر نسبت به این نعمتی که بهمون ارزانی شده بی اعتنا و ناسپاس هستیم

    پروردگارا ما رو هر لحظه شاکر و سپاسگزار این حد از اختیار و قدرتی که بواسطه ی بندگی خودت ، بهمون هدیه داده شده قرار بده

    پروردگارا تمام افرادی که باعث شدن بیشتر و بیشتر تو رو بشناسیم و در مسیر رسیدن به تو و صراط مستقیمت آسان بشیم رو از عشق و نور خودت لبریز کن و هر لحظه آسانشون کن برای آسانیها

    سعیده جان ازت متشکرم که با این نوشته های توحیدیت که مشخصا از قلب پاک و روشنت سرچشمه میگیره باعث شدی خیلیها مثل من ، یادآور تجارب توحیدی گذشتمون بشیم و سعی کنیم دوباره با مرور این تجارب توحیدی زندگی خودمون رو با جریان توحید زیباتر کنیم…

    استاد جانم ازتون متشکرم که با این کلام و فایلهای توحیدی هر لحظه زندگیمون رو آسونتر میکنید و چرخهای زنگار بسته ی تشنه گان چشیدن توحید در عمل رو، روغن کاری میکنید…

    خدایا شکرت که استاد نازنینمون رو برامون مثل چراغ راهنما قرار دادین تا الگویی شود برای افرادی که میخوان با تقوا باشن…

    الحمدلله رب العالمین…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای: